Anonymous

پیام ما امید ، وعده ما آزادی

فهرست مطالب

فصل اول

پاک زیستن


NA یک مسیر, یک فرایند و یک روش جدید زندگی را به ما پیشنهاد می کند. پاداش های حاصل از بهبودی و همچنین اقدامات لازم برای کسب آن, بی انتها می باشند. ما بدون توجه به موقعیت مان در مسیر بهبودی, به رشدمان ادامه می دهیم و هرچه جلوتر می رویم, حقایق جدیدتری برایمان آشکار خواهند شد. پیدا کردن جرقه ای که بهبودی ما را به یک سفر مداوم, پرمزیت و هیجان آمیز تبدیل نماید, مستلزم ایجاد تغییر در ایده ها و طرز تفکرمان می باشد. برای بسیاری از ما, امر فوق یک تغییر نگرش از درماندگی به شور و اشتیاق خواهد بود.

کلیدهای آزادی

دردهای رشد

دورنمای امید

از درماندگی به شور و اشتیاق

چرا می مانیم

فصل دوم

پیوند هایی که متصل می کنند


در بهبودی آزادیم که جستجو و کند و کاو نموده و درمورد اینکه اکنون چه کسانی هستیم ومی خواهیم چه کسانی باشیم, تفکر کنیم. تغییراتی که ما در طی این فرایند تجربه می کنیم می توانند تا حد زیادی باعث اختلال در هویت و روابطمان گردند, اما چنین درگیری هایی درعین حال منجربه رشد پذیرش, عشق و ایمان مان می گردند. با وجودیکه روش ها و اهدافمان می توانند متفاوت باشند, جنبۀ اشتراک ما ابزارها و اصولی هستند که به ما فرصت می دهند آنچه که هستیم باشیم. ما با یکدیگر به سوی آزادی اوج می گیریم.

ارتباط با خودمان

ارتباط با یک نیروی برتر

ارتباط با دنیای اطراف مان

ارتباط با دیگران

فصل سوم

یک مسیر روحانی


روحانیتی که ما در بهبودی تجربه می کنیم, ساده و عملی بوده و به ما اجازه می دهد در سازگاری با دنیای اطراف خود زندگی کنیم و همدردی و شفقت را نسبت به دیگران تجربه نماییم. قدمها مسیری برای دستیابی به رشد روحانی هستند. ما درمقابل روحانیت خود بیدار می شویم. طی توسعۀ رابطۀ خود با یک نیروی برتر, به هرترتیبی که آنرا درک می کنیم, به این باور می رسیم که روحانیت تنها بخشی از زندگی ما نبوده و خود راهی است برای زندگی. چنین راهی درک آن آزادی را که در جستجویش بوده ایم برایمان به ارمغان آورده و ما را قادر به درک اهدافمان می نماید .

بیدارشدن در مقابل روحانیت مان

یک برنامۀ روحانی و نه مذهبی

یک سفر روحانی

روحانیت عملی است

داشتن عملکرد

رابطۀ آگاهانه

اعمال ابتکارآمیز روح

فصل چهارم

جسم مان


یاد گرفتن زندگی در جسم مان کار ساده ای نیست. ما نسبت به جسم خود مهربانی نکرده ایم و بدنهایمان اغلب داغ دردناک اعتیاد را حمل می کنند. آشتی نمودن با جسم خود برای زنده ماندمان الزامی است اما این امر جزئی از فرایند جبران خسارت ما نیز می باشد, یک اقدام خویشتن پذیری و روشی که درطی آن ما آزادی, التیام و شادی را تجربه می کنیم. این بخش از کتاب راجع به طرز رفتارمان با خود در بهبودی سخن می گوید و کمک می کند یاد بگیریم از زنده بودن جسم خود آگاهانه مسرور شویم و در عین حال با پیرشدن, آسیب پذیر بودن و فناپذیر بودن خود کنار بیاییم. این یک رابطه است

رها کردن خودمان

مسائل جنسی

درپی هیجان و ماجراجویی بودن

خوب بودن و سلامتی

بیماری

معلولیت

بحران های روحی و احساسی

پیرشدن

مرگ, فوت کردن و زندگی با سوگواری

شهامت

فصل پنجم

روابط


بهبودی ما در روابطمان ریشه دارد و اکثر ما به طریقی با این مقوله مشکل درگیریم. روابطمان با یکدیگر در جلسات انجمن, با خانواده هایی که از آن بوجود آمده ایم و یا خود بوجود آورده ایم تمامأ مواردی هستند که ما در آنان اصولی مانند صداقت, همدردی و صمیمیت را تمرین می کنیم. عشق پدیده ای التیام دهنده در زندگی مان است و زمانی که ما به خود اجازۀ ارتباط گذاشتن با دیگران را می دهیم, آن را تجربه می کنیم.

مصاحبت

دوستی

زدن پل به دنیایی دیگر: روابط بیرون از NA

خانواده

پدر یا مادر بودن

جبران خسارت و آشتی

روابط احساسی )رومانتیک(

آنچه که می خواهیم

آنچه که درخواستش را می کنیم

شهامت برای اعتماد کردن

ارتباط آگاهانه

فصل ششم

راه جدیدی برای زندگی


وقتی که ما مدتی را در بهبودی بسر می بریم, فرصت هایی را نیز در دنیای بیرون بدست می آوریم. بدیهی است مورد تأیید اجتماع بیرون قرارگرفتن, به تنهایی به معنای بهبودی نیست اما این بدان معنا هم نیست که رابطه ای بین این دو وجود نداشته باشد. برای بسیاری از ما مورد تأیید جامعه قرارگرفتن چیزی است که باید در مسیر بهبودی بیاموزیم. بواسطۀ قرارداشتن در مسیر بهبودی, به تدریج و به طرقی که بعضی اوقات باعث تعجب مان نیز می شوند, عادات و باورهای مان در مورد کار, تحصیل, پول و ثبات تغییر کرده و رشد می نمایند. یادمی گیریم که موفقیت و شکست, ریسک
و مسئولیت و همچنین ثبات و تغییر, همه جزئی از فرایندی هستند که برخی از ما آن را "رشد در بهبودی" می نامیم.

فرای "قابل قبول اجتماع بودن"

پیدا کردن جایگاه خود در زندگی

ثبات

ازسرراه خود کنار رفتن

ایمان یافتن

متعهد بودن

تحصیل

پول

کار

گمنامی

هدیۀ امید

فصل هفتم

سفر ادامه دارد


ازهمان اولین باری که امید را لمس می کنیم, در فرایند ادامه دار بیداری روحانی قرار می گیریم. و اگر تمایل داشته باشیم این می تواند درطول عمرمان ما را همراهی کند. برای اینکه احساس کنیم بهبودی مان زنده است, باید به رشد کردن ادامه دهیم. انزوا و خودخوشنودی آزادی مان را طوری محدود می کنند که ممکن است تنها در زمان برخورد با مشکلات, متوجه آنها شویم. پادزهر تنهایی و بیگانگی داشتن روحیۀ سخاوت است. درخدمت بودن ما را در درون خود آزاد می کند و در را بروی روحیۀ عشقی که ما را احاطه می کند, می گشاید. امید بدون قید و شرط را تجربه کرده و متوجه
می شویم که برای بهبودی مان محدودیتی وجود ندارد. بدون توجه به مسیری که تا به حال دربهبودی طی کرده ایم, سفرمان ادامه دارد.

بیداری ها

زندگی برطبق اصول مان

تسلیم شدن مادام العمر

خود خوشنودی

راه خود را جدا کردن

واقعیت گرا بودن

درخدمت بودن

اصول, تمرین و نگرش

عشق

پیشگفتار

کتاب پایۀ مان به ما اطمینان می دهد که حقایق بیشتری آشکار خواهند شد و تجربۀ ما نیز این مطلب را تأیید می کند. طی سالهایی که از نوشته شدن واژه های فوق می گذرد, حقایق بسیاری آشکار گشته اند. هر روزی که ما پاک زیسته و اصول روحانی بهبودی را تمرین می کنیم, حقایق بیشتری آشکار می گردند. ما هم به عنوان یک فرد و هم به عنوان یک انجمن رشد نموده, تکامل یافته و همان چیزهایی را که بواسطۀ تجربه یاد می گیریم, به دیگران انتقال می دهیم. این بدین معنی است که هرنسل جدیدی از تازه واردین به انجمن, منابع بیشتری را نسبت به نسل قبلی در اختیار خواهد داشت. جواب این سؤال که آیا این امر به تضعیف یا قویتر شدن مان منجر می گردد, کاملأ به درک ما از هدف اصلی مان و همچنین چگونگی تمرین اصول روحانی مشارکت, مراقبت و خدمت بستگی دارد. بزرگترین گنجینه و منبع ما عمق آگاهی فردی مان نسبت به فرایند بهبودی است. ما این گنجینه را درجلسات, درجشن هایمان, طی نوشیدن چای و قهوه و در نشریات مان به مشارکت می گذاریم. دراینجا بازهم حداکثر تجربه, نیرو و امید جمعی خود را به صورت مکتوب ارائه می دهیم. این کتاب که توسط معتادان و برای معتادان نوشته شده است یک تصویر لحظه ای از انجمن مان است: یعنی معتادان درحال بهبودی که به یکدیگر کمک کرده اند تا بتوانند بدون مصرف هیچگونه موادی, طی روزها, ماهها, سالها و سده های متوالی با شرایط زندگی مقابله نمایند. هدف از این کتاب هم ارائۀ هدیه ای به تازه واردین و هم برافروختن آتش اشتیاق در اعضای قدیمی است. یقینأ این کتاب نمی تواند کلیۀ دانش ها و باورهای اعضای ما را در خود بگنجاند ولیکن می تواند آنچه را که ما از سال 2891 , یعنی زمانی که کتاب پایه مان مورد تأیید واقع گشت, تا بحال کشف و مشارکت نموده ایم, انعکاس دهد. اولین نسخۀ کتابی بنام "پاک زیستن" در سال 2891 نوشته شد اما آغاز این پروژه حتی به پیش از این تاریخ نیز مربوط می گردد. زمانی که کتاب پایه مان بنام "معتادان گمنام" درحال نوشته شدن بود, برخی از اعضای انجمن می دانستند که این کتاب حرف آخر ما در مورد زندگی به روال NA نخواهد بود. نسخه هایی که در سالهای 2891 و2881 به چاپ رسیدند شامل توصیه هایی بسیار و سفت و سخت و همچنین پیشنهادات و قوانینی در مورد پاک شدن و پاک ماندن می شدند. اکثر ما خوب از قوانین پیروی نمی کنیم وعملکردمان طوری است که اغلب با آنچه که دوست داریم یک فرایند شامل آن باشد, تفاوت دارد. سپس متوجه شدیم عامل مشترک بین ما, اقدامات فردی مان نبوده و و در عوض آن اصولی هستند که تلاش می کنیم درزندگی خود بکار گیریم. طی سالهای بعد نسلهایی از معتادان با استفاده از کتاب پایه پاک شده و پاک ماندند. این تجارب نگرش هایی متفاوت را نسبت به اصول بهبودی برایمان به ارمغان آورده است. ما در همان بدو کار می دانستیم مشکلی که مشغول تشریح اش بودیم مربوط به یک مادۀ مصرفی خاص نمی شد, بلکه آن یک بیماری بود که اگر درمان نمی شد خود را بصورت علائم مختلفی بروز می داد. علائمی که در نهایت باعث مرگ ما می شدند. تمرکز بر روی یک مادۀ مصرفی و یا یک سری علائم بخصوص, برای ما بیش از اندازه محدود کننده بود.همانطور که می دانیم اعتیاد بر روی کلیۀ جوانب زندگی ما تأثیر می گذارد اما می توانیم ببینیم که بهبودی نیز بر روی کلیۀ اعمال ما تأثیر گذار است. مسائلی مانند رابطه با خانواده هایمان, مسائل کاری مان و همچنین روحانیت و حتی جسم مان, از اینکه ما ازکجا آمده ایم و چگونه بیماری مان را درمان می کنیم, تأثیر می گیرند. همانطور که پاداش های بهبودی می توانند به مراتب فراتر از تصورمان باشند, یاد می گیریم که اثر مثبت بهبودی در زندگی خود و اطرافیان مان, غیر قابل اندازه گیری است. شاید هرگز کاملآ نفهمیم که پاک بودن و حتی الامکان طبق اصول زندگی کردن ما چه اثر مثبتی برروی زندگی دیگران می گذارد. سپاسگزار بودن ما برای این راه جدید زندگی ما را تشویق می کند تا بیشترایثار کنیم, بیشتر زندگی کنیم و بیشتر دوست بداریم. درانجمن معتادان گمنام به کرات از ما خواسته می شود که داستان خود را, نه یکبار بلکه دوباره و دوباره بازگو کنیم. با یک مشارکت و یا یک اقرار از نوع قدم پنجم نمی توانیم تمام زندگی خود را ببینیم. به همان ترتیب ما نمی توانیم کل بهبودی خود را یکباره ببینیم ودرنتیجه آن را بصورت لایه لایه می بینیم. با هرلایه نگرش ما نسبت به خودمان تغییر می کند. به عبارت دیگر ما دارای یک "تغییر برداشت" یا "تغییر نگرش" می شویم. یکی از پرقدرت ترین کارهای ما در زندگی گفتن حقیقت راجع به زندگی خودمان است. به تدریج الگوهای مشابه ای را که در تجاربمان وجود دارند خواهیم دید. حتی اگر بنظر بیاید ما طی زندگی خود اشخاص متفاوتی بوده ایم, می توانیم الگوهایی را که به ما کمک کرده اند و یا آنهایی را که از پیشرفت مان جلوگیری کرده اند ببینیم. این بینش باعث می شود حتی در مواقعی که زندگی مان پر ازچالش است, امید را ازدست ندهیم.
بهبودی یک فرایند مادام العمر و پراز فرازونشیب است و هرچه ما نسبت به آن جدی تر باشیم با شفافیت بیشتری می توانیم رشدی را که هنوز دردسترس ماست ببینیم, و هیچ فرقی نمی کند که ما درکجای مسیر بهبودی قرارداریم. ما هیچوقت از یادگرفتن دست برنمی داریم. تمرین مستمر برنامۀ معتادان گمنام نه تنها منجر به آسان تر شدن زندگی مان می گردد بلکه آنرا پرمحتواتر, بهتر و جالبتر می نماید. ما کارمان را با پاک ماندن شروع می کنیم و از آنجا به بعد, برنامه ابزاری را در اختیار ما می گذارد تا از طریق آن بتوانیم پاسخهایی را که متناسب حال هریک از ماست پیدا کنیم. تجارب مان هم به ما آموزش می دهند و هم کمک می کنند تا برمشکلات چیره شویم. امیدواریم تجاربی که در اینجا به مشارکت می گذاریم اعضای ما را به نحوی که هنوزخودمان بخوبی درک نمی کنیم, به سمت جلو پرتاب کنند. این کتاب مجموعه ای قسمت بندی شده از توصیات مختلف نبوده و درعوض مجموعه ای از تجربه, نیرو و امیدمان, در رابطه با پاک زیستن می باشد, آن پاک زیستنی که در زندگی روزمره, روابطمان و همچنین خدمت به دیگران تجربه می کنیم. محتوای صفحات بعدی کتاب برای همه بصورت مساوی حائز اهمیت نخواهد بود, چرا که درمسیر بهبودی, هریک از ما با چالش های خاص خود مواجه هستیم. اما امیدمان براین است که هرعضوی بتواند موضوعاتی را که مهم می داند, در این کتاب بیابد. این کتاب شامل تجارب معتادان بسیاری از اقصی نقاط جهان است. صدها عضو از طریق کارگاه های آموزشی,
نامه ها , مسج بوردهای اینترنتی و همچنین با فرستادن صدای ظبط شده شان, برداشت خود را از پاک زیستن برای ما ارسال نموده اند. همینطور که حجم مطالب دریافتی گسترده تر شد, فرمت کتاب هم به تدریج شکل گرفت. همینطور که سفر ما ادامه پیدا کرد, تمرکز کتاب نیز تغییرجهت پیدا کرد و محتوا و ساختار کتاب بنابر اطلاعات ورودی آن متحول گشت. درب این فرایند سپس کاملأ باز شد و ما از تحولات بعدی شگفت زده شدیم. از یکدیگر آموختیم و متوجه شدیم جمع کل معادلۀ ما از جمع تک تک اجزای آن بیشتر شده است. عامل مشترکی که در تجارب متفاوت ما دیده می شود این است که ما, بدون توجه به مقطع پاکی یا تعداد قدمهایی که کارکرده ایم و موقعیت مان درمسیر زندگی, دائمأ درحال نیروگرفتن از NA هستیم. به مشارکت گذاشتن تجاربمان بدان معنی داده و آنرا ارزشمند می نماید و درعین حال روابط عمیقی که در انجمن, با دیگران, با خود و با نیروی برترمان بوجود می آوریم از آنچه که تصورش را هم نمی توانیم بکنیم, پرارزش تر می گردند. چیزهایی را که بدان نیاز داریم در این برنامه و انجمن پیدا می کنیم و بهمین دلیل طی سالهای زیادی بدان متصل می مانیم. زمانی این سؤال برای بسیاری از ما پیش می آمد که چگونه می شود NA را جزئی از زندگی مان نمود, اما اکنون تعداد زیادی از ما حتی نمی توانند تصور کنند که NA جزئی از زندگی شان نباشد. ما از ابزاری که دراختیار داریم استفاده می کنیم و این مهم نیست که با چه مشکلاتی مواجه هستیم و یا برای چه مدت پاک بوده ایم. مهمترین نکتۀ پاک زیستن این است که ما زنده هستیم و بهمین دلیل می توانیم پاک زندگی کنیم که این خود برای آنها که به بیماری اعتیاد مبتلا هستند یک معجزه محسوب می گردد. ما بهبود پیدا می کنیم تا بتوانیم یک زندگی پر محتوا و ثمربخش داشته باشیم. همین زندگی دربعضی مواقع چالشهایی را بر سر راه ما قرار می دهد که هیچوقت انتظار برخی از آنها را نداشتیم. زندگی کردن بدانگونه که درخواب هم نمی توانستیم تصورش کنیم, اغلب توأم با مشکلات تازه ای است که تا بحال بدانها برنخورده بودیم. معتادان بیشماری که در نوشتن این کتاب سهیم بوده اند با صراحت اظهار کرده اند پاک شدن تنها معجزه ای نیست که تجربه می کنیم و بدان نیاز داریم. ما آموخته ایم که واقعأ می توانیم درمقابل همۀ مشکلات مقاومت نموده و درعین حال پاک بمانیم. برای شروع دوباره و وصل شدن مجدد به انجمن, کارکرد قدمها, رسیدن به بیداری روحانی و راه جدیدی برای زندگی پیدا کردن هیچوقت دیر نیست. تا زمانی که ما به پاک ماندن و بازگشتن به برنامه تمایل داشته باشیم, بهبودی ما بصورت غیر قابل تصوری شکوفا خواهد شد. ما مشغول پاک زیستن هستیم و سفرمان همچنان ادامه دارد

پاک زیستن سفر ادامه دارد

پاک زیستن
پاک زیستن یک سفر مادام العمر است و برنامۀ NA ابزاری را در اختیار ما می گذارد که بواسطۀ آن بتوانیم یک زندگی سرشار از امید را برای خود بنا کنیم. ما باور داریم که بدون توجه به موقعیت مان دراین مسیر, سفرمان می تواند بهتر باشد و ما می توانیم بهبود پیدا کنیم. یک زندگی اصولی را تمرین کرده و راه جدیدی برای زندگی پیدا می کنیم. چیزهای تازه ای را آزمایش می کنیم و ممکن است بعضی از آنها بیشتر از برخی دیگر به مزاجمان سازگار باشند. همانطور که پاک زیستن را با وجود فرازو و نشیبها و معجزات و سختی هایش و همچنین بن بست ها و دربهای بازش تجربه می کنیم, دنیا را واضح تر می بینیم و درک بهتری از جایگاهمان در آن بدست می آوریم. برنامۀ معتادان گمنام روشی است که ما بواسطۀ آن می توانیم از زندگی های مملو از نومیدی و درد خود بگریزیم. NA یک مسیر, یک فرایند و یک راه زندگی است. بسیاری از ما با امید ناچیزی به التیام یافت ن دردمان, وارد انجمن می شویم. درابتدا تمایل ما به خاطر عذاب و ترس مان شکل می گیرد. زندگی به روال برنامه تغییراتی قابل پیش بینی و همچنین تغییراتی که تصورش را هم نمی کردیم در ما ایجاد می نماید. انجمن معتادان گمنام توانایی آنرا به ما می دهد که درماندگی خود را تبدیل به اشتیاق برای داشتن یک زندگی پربار نموده و از نظر روحانی رشد کنیم. تقریبأ از همان ابتدای بهبودی ما تسکین را تجربه می کنیم. نخستین تجربۀ مسرت برایمان مانند آن است که برای اولین بار دنیا را به جای سیاه و سفید رنگی دیده باشیم. ذهن ما باز و روحمان آزاد می شود. حتی اگر این تجربه برای چند لحظه دوام داشته باشد, آن مسرت ما را در طی سخت ترین روزها و شبهایمان حمل خواهد نمود. اینکه راجع به بهبودی خود چه فکر می کنیم, با اندازۀ عملکردمان اهمیت ندارد. پاک زیستن یک فرایند روحانی است و به ما می آموزد که دنیا از آنچه که تصور می کردیم بزرگتر بوده و در عین حال آنقدر که ما فکر می کردیم دور از دسترس نمی باشد. تصورات باطل ما راجع به زندگی بعد از قطع مصرف, براساس تجارب افرادی که مواد مصرف نمی کردند, شکل گرفته بود. دراوائل پاکی بسیاری از ما نگران بودیم مبادا زندگی مان کسل کننده و محدود شود. اما متوجه می شویم که واقعیت از آنچه که می توانستیم تصور کنیم نیز فراتر است. فرصت های متعددی را دراختیار داشته و قادر خواهیم بود آنها را پیگری کنیم. شاید مهمتر از آن وصل بودن مان به مردم باشد که خود برای مان
اهمیت به سزایی داشته و باعث خشنودی مان خواهد شد. دوست ی عمیقی که با سایر اعضای درحال بهبودی داریم می تواند از ارتباط مان با خانواده هایمان نیز قوی تر باشد. ما صمیمیت واقعأ نادری را نسبت به یکدگیر به نمایش
می گذاریم و زمانی که این حالت برای سالها ادامه داشت, آن به علاقه ای جاودانه و درکی متقابل تبدیل خواهد شد. متعهد ماندن به بهبودی برای ما امری حیاتی است. ممکن است در درازمدت نگهداری از بهبودی به عنوان یک اولویت, برای هریک از ما مفهومی متفاوت داشته باشد. لازم است ارتباط خود را با NA حفظ کنیم اما پذیرفتن زندگی نیز برایمان پر اهمیت است. نتیجتأ خیلی چیزها برای جلب نظرمان با یکدگیر رقابت می کنند و افکار ما به عنوان افرادی معتاد گرایش آن را دارند که درهرموردی افراطی عمل کنند. یعنی یا هیچ چیز یا همه چیز, یا درست یا غلط. بنابراین تلاش برای پیدا کردن یک نقطۀ تعادل برای مان فرایندی دائمی است. حضور در جلسات حتمأ نباید به صورت روزانه و هفت روز درهفته باشد. اما جلسات همیشه برای مان اهمیت داشته و به ما کمک می کنند حال خوبی داشته و پیام رسانی کنیم. آماده و مستحکم نگاه داشتن این ریسمان نجات یکی از ملزومات نگهداری از بهبودی است. زمانی که ما این ایده را که بهبودی سخت است, رها می کنیم, همه چیز آسان تر می شود. یکی از اعضا که سالهای زیادی را در بهبودی بسر برده بود در مشارکت خود گفت: بالآخره می توانم به این سؤال که "آیا زندگی آنقدر ساده است" پاسخ دهم. "بله" خیلی ساده.
اصولی که ما در NA تمرین می کنیم درطول زندگی مان کاربرد دارند. آنها راهی را به ما پیشنهاد می کنند که از طریق آن بتوانیم قطع مصرف کرده, خود را آزاد نموده و بتوانیم آنچه که هستیم باشیم. کارکرد قدم ها و سنت ها و خدمت کردن هم در NA و هم دربیرون از آن, به ما کمک می کند تا راجع به باورهایمان و آنچه که هستیم اطلاعات کسب کنیم. رساندن پیام انجمن, ما را از قابلیت ها ومحدودیت های خود آگاه ساخته و به سمت تغییر راهنمایی می کند. ما می توانیم زندگی خود را نه برحسب سال ها یا چیزهایی که بدست آورده و یا از دست داده ایم, بلکه براساس نوع کنار آمدن خود با زندگی و دنیای اطراف مان ارزیابی کنیم. موفقیت حقیقی رشد روحانی است. با شکوفا گشتن بهبودی مان, با احساساتی که سابقأ حتی نمی توانستیم اقراربه داشتن شان بکنیم, کنار می آییم. روشن بینی توانایی آن را به ما می دهد که طی پیمودن فرایند بی انتهای تسلیم شدن, تراز گرفتن و خواهان تغییر بودن, درون خود را هرچه واضح تر ببینیم. پیامی که می رسانیم سه قسمت دارد: هرمعتادی می تواند قطع مصرف کند, علاقۀ خود را به مصرف ازدست بدهد و راه جدیدی برای زندگی پیدا کند. ما راجع به دوقسمت اول زیاد صحبت می کنیم چون زمانی که وارد انجمن می شویم قطع مصرف یک کار اظطراری است. به همین ترتیب نیاز داریم برای بهره بردن از زندگی از وسوسۀ مصرف مواد نیز رها شویم. اما کار دشوار ما در اینجا به پایان نمی رسد. پیدا کردن راه جدیدی برای زندگی, کاری نیست که ما فقط برای یکبار انجام دهیم. برخی از ما مشکلات بسیاری را در طی تلاش های مستمرمان برای پیدا کردن یک زندگی مورد قبول, تجربه می کنیم, ولیکن به رساندن پیام ادامه داده و با استفاده از تجاربمان به دیگران کمک می کنیم. هرچه تجاربی را که به مشارکت می گذاریم بیشتر باشند, پیام مان غنی تر خواهد بود.

کلید های رهایی

کلیدهای آزادی
همانطور که این اصول را دررابطه با تمام مراحل زندگی مان تمرین می کنیم, اثرات آنها مشهود تر گشته و آنها طبیعی تر به نظر می رسند. مثلأ امکان دارد در ابتدا مجبور باشیم آگاهانه صداقت را تمرین کنیم اما با ادامۀ این کار رفته رفته ناصادقی برایمان غیر طبیعی به نظر می رسد و حتی ممکن است به حال بدی مان منجر شود. به تدریج متوجه می شویم صداقت برایمان عادی تر گشته است. ما اصولأ اشخاصی صادق بوده و از این بابت نیز خوشحالیم. بعضی ها می گویند چنین است که ما از درکاربودن یک نیروی برتر آگاه می شویم. ممکن است ما خودمان هم از اینکه نقائص مان برطرف شده اند آگاه نباشیم. حتی ممکن است متوجه این تغییر نیز درخودمان نگردیم و فقط زمانی به آن پی ببریم که الگوهای رفتاری قدیم را به اجرا درآورده و متوجه می شویم که آنها دیگر برایمان کاربرد نداشته و منجر به بد شدن حالمان می گردند. با نگرانی به راهنمای خود زنگ زده و به او می گوییم "دوباره فلان کار را انجام دادم" یا اینکه "فلان نقص من فعال شده و در فکر تکرار فلان کار هستم". سپس متوجه می شویم مدت زیادی است چنین افکار و یا اعمالی از ما سرنزده است. یادمی گیریم نسبت به رفتارهای آنی که بواسطۀ فعال شدن نقائص مان بوجود می آیند, مقاومت کرده و یک آزادی جدید را تجربه کنیم. با مرور زمان تمایل مان برای به نمایش گذاشتن رفتارهایی که با ارزش هایمان تناقض دارند,کاهش میابد. زندان های خودساختۀ مان دیگربرای مان کار نمی کنند. ما آزادیم تا برای جستجو و کشف قابلیت های خود قدم برداریم. آزادیم درمسائل شرکت داشته باشیم, ابتکار به خرج دهیم, مراقبت و مشارکت کنیم, باعث تعجب خودمان شویم, ریسک برداریم, آسیب پذیر باشیم و روی دوپای خود بایستیم. نسبت به باورهایمان آگاهی پیدا کرده و یاد
می گیریم برطبق آن باورها عملکرد داشته و براساس ارزش هایمان تصمیم گیری کنیم. از ترس هایمان عبور کرده و متوجه معجزاتی که ما را احاطه کرده اند می گردیم. ما آزادیم تا هرآنچه که هستیم باشیم و آنطور که انتخاب می کنیم
زندگی کنیم. زمانی که عمیق ترین سپاسگزاری ها را احساس می کنیم, می توانیم به آن مسیر بهبودی که پشت سرگذاشته ایم نگریسته و متوجه شویم که آن نه راهی کوتاه بوده و نه مسیری بدون پیچ وخم. آن تصمیماتی که دربهبودی گرفتیم و زمانی بدترین تصمیم ها به نظر می رسیدند, در را به روی برخی از بهترین موقعیت هایمان بازمی کنند. ممکن است رشدی فراتر از بعضی تصمیمات خود را بدست آوریم. آنچه که درمقطع خاصی از بهبودیمان مناسب بود ممکن است برای بقیۀ زندگی مان مناسب نباشد اما درعین حال پیشرفت به سمت جلو ممکن است برایمان مشکل باشد. هدایا می توانند در بسته بندی های عجیب و غریبی بدست مان برسند بطوری که ممکن است متوجه ماهیت آنها نشویم. اتفاقاتی که برایمان رخ می دهند مطلقأ خوب و یا مطلقأ بد نیستند. ما تظاهر نمی کنیم که دربهبودی اشتباه وجود ندارد اما در برخی اوقات همین اشتباهات ما را به مسیری راهنمایی می کنند که حتی فکرش را هم نکرده بودیم.
بهبودی فرایندی یکنواخت و یک اندازه نیست که بتوان آن را برای همه پیش بینی نمود. اینطور نیست که همه مان به یک صورت فرایند بهبودی را طی کنیم یا از آن بیرون بیاییم. با وجود این نقاط تشابه و همچنین پستی و بلندی های آشنایی در این فرایند وجود دارند که همه مان از آن عبور می کنیم. در این مسیر مقاطع مختلف, مراحل مختلف و همچنین پیچ ها و پلکان هایی وجود دارند که همه مان آن ها را طی می کنیم. هریک از ما مراحلی خواهد داشت که در طی آن رشد به سزایی خواهیم نمود. به همین ترتیب مراحلی را تجربه خواهیم نمود که رشدمان در آن تاحدی نامحسوس خواهد بود. داشتن راه جدیدی برای زندگی بدین معنی است که ما باید طبق روش های جدیدی زندگی کنیم که این خود می تواند علی رغم سالهای متعدد پاکی, برای مان بغرنج و گیج کننده باشد. اینکه به یکدیگر اجازه دهیم تا برحسب سرعت خودمان رشد کنیم, کاردشواری است, بخصوص زمانی که برای یکدیگر اهمیت قائل باشیم. اما حاصل پیمودن مسیر بهبودی براساس روش شخصی خود, خویشتن پذیری و عزت نفس خواهد بود. مفهوم زمان و تجربه یکی نیست. صرفأ بخاطر اینکه مدت زیادی را در برنامه بسر برده ایم, بدین مفهوم نیست که تمام چیزهایی را که باید بدانیم می دانیم. ما هیچوقت از قدم های ساده ای که ما را پاک و آزاد نگاه می دارند, رها نخواهیم شد. زندگی های ما به شکوفا شدن ادامه می دهند. ما نقاط شروع متفاوتی داشته و با سرعت های متفاوتی رشد می کنیم. زمان, فرصت های رشد را دراختیار ما می گذارد اما هنوز باید با چالش ها مقابله نموده و برای یادگیری آماده باشیم. تمرین صداقت, روشن بینی و تمایل ما را آموزش پذیر, سپاسگزار و متواضع می نماید. تفاوت بین فروتنی و تحقیر شدن می تواند سطح پذیرش مان نسبت به اطلاعاتی که دریافت می کنیم باشد. زمانی که ما با یک فکر باز گوش فرا می دهیم, هرکسی می تواند به ما پیام برساند. در NA اصول غیر ضروری وجود ندارند هرچند که ممکن است آنها را به وقت خودمان و طبق ترتیبی که خودمان ترجیح می دهیم بیاموزیم. اگر بعضی قدم ها را کارکرده و برخی دیگر را کار نکنیم و یا سنت هایمان را نادیده گرفته و مغایر ارزش هایمان زندگی کنیم, نمی توانیم انتظار داشته باشیم آنچه را که دنبالش هستیم پیدا کنیم. اصول روحانی بستگی به زمان و یا شرایط ندارند. ما با نگاه کردن و تجربه نمودن یاد می گیریم. بین این احساس که ما آنقدر بیمار هستیم که هرگز بهبود پیدا نمی کنیم, و ما هرگز از رشد کردن و بهبود یافتن دست برنمی داریم, فاصلۀ زیادی وجود دارد و کندوکا و ما در این رابطه, می تواند یک عمر طول بکشد. دوباره و دوباره به آغاز بازمی گردیم. انجام
کارهایی که در جهت منافع مان می باشند, حتی درمواقعی که دربرابر آنها ازخود مقاومت نشان می دهیم, به تدریج راحت تر می شود. یکی از اعضا چنین مشارکت می کند: "اغلب از تازه واردها می شنیدم تصور رفتن مادام العمر به جلسات برایشان امکان پذیر نبود". خود من هم چنین تفکراتی داشتم اما امروز نمی توانم زندگی را بدون NA تصورکنم. ما یاد می گیریم آن کارهایی را که باید انجام شوند و همچنین آنهایی را که تمایلش را داریم, انجام دهیم. شاید همیشه نخواهیم برنامۀ بهبودی خود را دنبال کنیم ولیکن از پاداش هایی که پس از مسئولیت پذیر بودن دربرابر بهبودیمان بدست می آوریم, و همچنین عواقب قبول نکردن چنین مسئولیتی, به خوبی آگاه هستیم. پذیرش اطلاعات جدیدی که مطابق میل مان به ما ارائه نمی شود, می تواند برایمان مشکل باشد. ممکن است ما ایده های جدید را به دلیل آنکه از نوع بسته بندی آن خوشمان نمیاید رد کنیم, چه این اطلاعات باعث تعجب ما شود و چه آنکه شخص حامل این اطلاعات کسی نباشد که ما معمولأ از او تقاضای راهنمایی می کنیم. عضو دیگری چنین مشارکت کرد: "من آنقدر برای راهنمایم ارزش قائلم که حتی اگر به من بگوید در گوشۀ اطاق روی سرت بایست تا مشکلت حل شود, من اینکار را خواهم کرد. اما اگرسخنانی را که ممکن است باعث نجات زندگی ام شوند از کسی که زیاد مورد علاقه ام نیست بشنوم, خیلی راحت می توانم آن را رد کنم". زمانی که ما به خود اجازه می دهیم هم توسط پیام و هم توسط پیام دهنده تحت تأثیر قراربگیریم, ابزار جدیدی دراختیار مان قرار می گیرند. اگر اینکار باعث شود تا نوع باورهای خود را مجددأ ارزیابی کنیم این نتیجۀ خوبی خواهد بود چرا که می توانیم مقاومت اولیۀ خود را به عنوان دستاویزی در تمایل خود شناسایی کنیم. یکی از روشهایی که بواسطۀ آن می توانیم از به عقب برگشتن خود دربهبودی جلوگیری کنیم, امتحان نمودن چیزهای جدید می باشد. بدون توجه به مقطع پاکی خود, می توانیم به جلسات رفته و به موسیقی موجود درآنجا گوش فرا دهیم. یکی از اعضا اینطور مشارکت کرد: " مثل اینکه گوش هایم ازشدت هیجان به صدا درآمدند و آنچه را که به شنیدنش نیاز داشتم, شنیدم". سنت هایمان به ما می آموزند که در NA چیزی بنام نوع یا درجۀ عضویت وجود ندارد. بنابراین همانطور که یک
عضو قدیمی می تواند جان یک تازه وارد را نجات دهد, یک تازه وارد هم می تواند جان یک عضو قدیمی را نجات دهد. زمانی که ما نسبت به این واقعیت پذیرش داشته باشیم, بسیاری از محدودیت هایی که خودمان برای خودمان قائل می شویم ناپدید می گردند. ما با عملکرد خود به دیگران می آموزیم. حتی زمانی که به دیگران یاد می دهیم چه کارهایی را انجام ندهند, مشغول رساندن پیام هستیم. به مشارکت گذاشتن تجارب مان به آنها مفهوم و ارزش می دهد. امید داریم که عضو بعدی انجمن عملکردش از ما بهتر باشد و از اشتباهات ما درس بگیرد. البته این روش همیشه کار نمی کند: ما کسانی هستیم که معمولأ سخت ترین راه را برای یادگیری بکار می گیریم و فقط با تجربۀ یک اشتباه از آن درس می گیریم. اما زمانی که عضوی با دوسال پاکی درجلسه می گوید که تجربۀ ما در ده سال پاکی باعث شد که او همان اشتباه را مرتکب نشود, متوجه می شویم که ما هم به عنوان یک فرد و هم به عنوان یک انجمن, رشد کرده ایم. خرد بدین معناست که ما با اتکا به تجارب گذشته با رویدادهای جدید مقابله کنیم. زمانی که راجع به زندگی فعلی خود فکر کرده و آن را با زمان اعتیاد فعال خود مقایسه می کنیم, مهم است به یاد داشته باشیم : " اینکه ازکجا آمده ایم, به اندازۀ اینکه به کجا می رویم مهم نیست". درعین حال مدت زمانی که دربهبودی بسر برده ایم, سنگ زیرین خرد ما
می باشد. ما از تجارب خود می آموزیم و از آن برای کمک به دیگران استفاده می کنیم. زمانی که یاد می گیریم خود را صادقانه و بدون قضاوت و پیش داوری های آنی, ببینیم, خرد مان رشد می کند.

دردهای فزاینده

دردهای رشد
ما دیریا زود نوع بخصوصی از فرصت ها و یا فاجعه هایی را که درجلسات راجع به آن ها چیزی نشنیده بودیم, تجربه می کنیم. برخی اوقات رویدادی مانند جدایی, ازدست دادن شغل یا تغییراتی که در ترکیب خانواده مان بوجود می آیند, احساسات ما را طوری به جریان می اندازند که نمی توانیم آن را متوقف کنیم. سوگواری, شرایط دشوار زندگی و یا خیانت می تواند درما احساس تنهایی زیادی بوجود آورد و در بعضی موارد تغییرات جسمی مانند افسردگی, اظطراب و ترس های عمیقی را تجربه می کنیم که منجر به جریحه دارشدن احساسات مان می گردند. برخی اوقات, علی رغم اینکه زندگی مان کاملأ خوب به نظر می رسد, خود را در شرایط بحرانی می یابیم. حتی هیجانات یک زندگی که پیش از این نمی توانستیم آن را درخواب هم ببینیم مانند داشتن شغلی جدید, سفر به مکان های دوردست, ایجاد خانواده... می تواند حس تعلق نداشتن را درما بوجود آورد. بعضی وقت ها این احساس می تواند با یک رویداد بیرونی شروع شود. در مواقع دیگر ممکن است بی دلیل, یک سری احساسات متفاوت را یکی پس از دیگری تجربه کرده و با وجودیکه هیچ اتقاق خاصی رخ نداده است, فکر کنیم ازهمه طرف مورد حمله قرارگرفته ایم. زمانی که با این شرایط مواجه شده و درعین حفظ پاکی خود از آن می گذریم, متوجه می شویم که چنین احساساتی همیشگی نیستند. اما این بدان معنا نیست که ما توانسته باشیم راه حلی برای آن پیدا کنیم. چنین تجاربی ما را قادرمی سازند تا درک عمیق تری از بهبودی مان داشته و نسبت به آن ایمان قوی تری داشته باشیم. اگر سخت کار کنیم, دعا کنیم و مکررأ به برنامه بازگردیم, آزاد خواهیم شد.
دیر یا زود همۀ ما در بهبودی با یک بحران عاطفی مواجه خواهیم شد. آن وقت است که سؤال می کنیم آیا بهبودی ادامه خواهد داشت یا اینکه تسکین ما فقط مختصر و موقتی بوده و سلامت عقل مجددأ ما را ترک خواهد کرد. یکی از اعضا چنین مشارکت کرد:"از بیرون زندگی ام مستحکم به نظر می رسید اما در درونم آشوب به پا بود. پاک بودم ولی درعین حال احساس فلاکت کرده, پر از ترس بوده و نسبت به مسائل تنها عکس العمل نشان می دادم" بعضی وقتها با وجود داشتن سال های بسیار زیادی پاکی, خود را در ظلمت کامل می یابیم. با وجودیکه مشکل اعتیاد فعال خود را حل کرده ایم, بعضی از مسائل زیربنایی و عمقی همچنان دست نخورده باقی می مانند. وقتی که این احساسات قدیمی و مدفون به سطح می آیند, شاید ابزار لازم را برای مقابله با آنها دراختیار داشته و شاید نداشته باشیم. یکی دیگر از اعضا چنین مشارکت کرد: " همینطور که چیزهای جدیدی را دربارۀ خودم کشف کردم, کلیۀ احساساتم منقلب شدند". ما دربهبودی چیزی به نام آخر خط نداریم اما دربرخی اوقات چنین به نظر می رسد که به آخر خط بهبودی رسیده ایم. بهبودی فرصت جدیدی را برای زندگی کردن در اختیار ما می گذارد. بعضی وقتها باید این دعوت نامه را بیش از یکبار قبول کنیم. آن نقطۀ پایینی که دربهبودی بدان برمی خوریم می تواند باعث وحشت مان گردد. وقتی که از اوقات تاریک زندگی
عبور می کنیم و درد می کشیم, تقاضای کمک کردن می تواند مشکل تر و درعین حال دیدن تفاوت ها می تواند آسان ترباشد. اما فرایند ما حتی در ظلمت ادامه دارد. زمانی که اعضای NA می گویند, " تلاش هایت را پنج دقیقه قبل از وقوع معجزه خاتمه نده" آنها تنها راجع به اولین معجزه صحبت نمی کنند. زندگی های ما مملو از لحظاتی هستند که ما باید درآنها تصمیم بگیریم یا رشد کنیم یا صحنه را ترک کنیم. تحت چنین شرایطی بسیاری از ما صحنه را ترک می کنیم اما نه به خاطر شرایط بدی که درآن قرار داریم بلکه بدلیل اینکه می بینیم باید از یک دست انداز روحانی دیگر عبور کنیم. درست قبل از وقوع معجزه را ه خود را گم می کنیم بعضی وقت ها دوباره و دوباره. شاید آن ایمانی که ما را قادر به بنا نمودن یک زندگی موفق می نماید, برای ادامۀ روزانۀ زندگی کافی نباشد. اگر می خواهیم پاک مانده و به رشد خود ادامه دهیم, به نوع جدیدی از تسلیم نیاز خواهیم داشت. رشد روحانی می تواند برایمان گیج کننده, وحشتناک و توأم با تنهایی زیادی باشد. برخی از ما در این نقطۀ حیاتی و زمانی که دیگر نمی توانیم کسی جز خودمان را مسئول بدانیم, امیدمان را نسبت به فرایند بهبودی ازدست داده و از تلاش کردن دست برمی داریم. خودخواهی و خود محوری به سختی ازبین می روند اما با کمک آنهایی که به سلامتی از این چالش رد شده اند, ما نیز می توانیم از آن بگذریم و هدایای فوق العاده ای را که در آنسوی این چالش در انتظارمان هستند دریافت کنیم. آنچه را که دربدو ورود به برنامه شنیدیم هنوز به قوت خود باقی است : تحت هرشرایطی مجددأ به برنامه بازگردید. بسیاری از چالش هایی که روبروی ما قرارمی گیرند علائم مشخصی دارند اما درعین حال از ماهیتی روحانی برخوردارند. شناسایی یک بحران روحانی مشکل است: چنین بحرانی معمولأ خود را درقبال روابط احساسی, مسائل مالی و شغلی یا خانوادگی مان نشان می دهد. زمانی که ما دربحران هستیم قبل از اینکه به قدم ها روی بیاوریم از خیلی طفره رفتن ها و توجیه ها استفاده می کنیم. ممکن است کم صبر و عصبانی بوده و یا برخوردی تدافعی و از روی انتقام داشته باشیم. شاید احساس گناه کرده و ازهمه رنجش داشته باشیم. حتی ممکن است با رفتارهایمان صبر و تحمل اطرافیان خود را به چالش بکشیم. تنها راه حل برای ما, عبور از میان این بحران است. باید آستین های خود را بالا زده و به کار مشغول شویم. چنین درگیری هایی اغلب ما را به مرحلۀ بعدی بهبودی مان می فرستند. اگر تمایل داشته باشیم کارهای لازم را انجام دهیم, می توانیم قوی تر و سالم تر از چنین بحران هایی بیرون بیاییم. دراوائل بهبودی به ما گفته می شد که اگر به حضور درجلسات ادامه دهیم, دیر یا زود داستان مورد نیاز خود را می شنویم. این اشتباه است که ما فکر کنیم تنها باید درپی گوش دادن به داستان های اعتیاد فعال باشیم. داستان های بهبودی ما نیز دست کمی از داستان های زمان اعتیاد ندارند و دربرخی اوقات ما نیاز داریم به جلسات رفته و درپی گوش دادن به چنین داستان هایی باشیم. زمانی که ما هم با قلب خود, و هم با گوش خود به این داستان ها گوش فرا می دهیم, واقعأ آن ها را می شنویم. بعضی وقتها باید درجستجوی چنین پیام هایی, از خود حرکت نشان دهیم و به جلسات جدید برویم,ازدیگران سؤال کنیم و راجع به رویدادهای زندگی مان مشارکت کنیم. سپس کسانی را پیدا می کنیم که مشکلات ما را تجربه کرده و با حفظ پاکی خود از آنها عبور کرده اند. ما به دیگران نیاز داریم تا
درشرایط مشکل زندگی راهنمایی مان کنند. ما همچنین نیاز داریم تا درطی التیام یافتن به دیگران پیشنهاد مساعدت نموده و به آنها کمک کنیم. می توانیم امید داشته باشیم. زمانی که ما به مشارکت دیگران گوش داده و از درد آنها و همچنین روشی که برای عبور از آن وضعیت به کارگرفته اند, آگاه می شویم, نگرش مان وسیع تر می گردد. ابزار جدیدی را درعمل مشاهده می کنیم و یاد می گیریم با استفاده از تجارب دیگران درزندگی خودمان به سمت جلو حرکت کنیم. زمانی که طرزفکر یا نوع نگرش خود را تغییر می دهیم, می توانیم حس جدیدی از همدردی و سپاسگزاری را کشف کنیم. شاید با ارزش ترین درسی که یاد می گیریم, پیدا کردن حس همدلی باشد. اما همدلی یک برنامۀ درمانی نیست, بلکه راهی است برای زندگی. زمانی که ما می توانیم یکدیگر را درک کرده و رشد همدیگر را ببینیم, به تدریج به احتمال بهبودی خودمان ایمان می آوریم. زمانی که به مشارکت معتادان دیگر گوش می دهیم و آنها را قضاوت نمی کنیم فرایندی آغاز می شود که در آن یاد می گیریم صدای قلب خود را بدون هرگونه قضاوت و یا تنبیهی بشنویم. وقتی که نسبت بخود
شفقت داشته باشیم, به خودمان اجازه می دهیم تا در دنیا حضور داشته باشیم. همین امر باعث می شود تا برای دنیای اطراف خود بسیار مفید تر باشیم. توانایی ما دراحساس شادی کردن و سپاسگزار بودن می تواند نتیجۀ مستقیم رنج هایی باشد که درگذشته کشیده ایم. پاک بود ن تنها, تضمین نمی کند که اتفاقات ناخوشایند برایمان نیافتند اما اصول نهفته در قدمها به ما می آموزند زندگی را طبق شرایط زندگی بپذیریم. آنها همچنین شهامت, نیرو و خردی را به ما می دهند تا بواسطۀ آنها بتوانیم تحت هر شرایطی پاک بمانیم. ما می توانیم علی رغم تجارب دردناک گذشته, زندگی هایی مملو از شادی داشته و هدفمند باشیم. ایمان ما باعث می شود بدون آنکه دلیلی برای انجام کارهای مورد نیاز ببینیم, آنها را انجام دهیم. یکی از محاسن پیشنهاد کمک به دیگران, دریافتن این امر است که دردناک ترین تجارب مان نیز می تواند به شخص دیگری کمک کند. وقتی می گوییم: "من با همان مشکل مواجه بودم و توانستم پاک بمانم", در عین سپاسگزاری متوجه می شویم که توانسته ایم به آنسوی مشکلی که می ترسیدیم نتوانیم از آن عبور کنیم, برسیم. زمانی که ما قادر می شویم به گذشته نگریسته, دست کسی را گرفته و او را به آنسوی مشکلات هدایت کنیم, سرشار از خوشنودی خواهیم شد. عبور از دوران بحرانی به قوی شدن ایمان مان منجر می گردد. حداکثر رشدمان را زمانی تجربه می کنیم که مشغول مقابله با مشکلاتی که راه حل ساده ای ندارند باشیم. یکی از اعضا اینطور پیشنهاد می کند: " ما دو نوع افراد روحانی داریم, گردشگرهای روحانی و کاوش گرهای روحانی. اولی با احتیاط عمل می کند و دومی خود را در وسط صحنه قرارداده و خداوند را امتحان می کند. هرچه جلوتر می رویم, نسبت به رابطۀ خود با خداوند مطمئن تر می شویم". وقتی که دربهبودی پیشرفت می کنیم, یادمی گیریم به جای آنکه نسبت به عبور از مشکلات بزرگ احساس خوبی داشته باشیم, نسبت به سؤال های سخت احساس راحتی کنیم. اگر فکر کنیم جواب تمام سؤال ها را می دانیم, به سختی می توانیم آموزش پذیر باشیم. وقتی که می گوییم در جستجوی راه حل هستیم, هدف واقعی مان کنترل کردن است. دوباره و دوباره به جستجوی خود برای یافتن جواب سؤال های مان ادامه می دهیم اما متوجه می شویم نه تنها جواب های زیادی وجود ندارند بلکه ما به جواب های زیادی نیاز نداریم. قدمها کمک می کنند توانایی خود را در صداقت با خود و دیگران افزایش دهیم. درهمان اوائل فرایند بهبودی متوجه می شویم که باید درمقابل اعمال و انگیزه های مان مسئولیت پذیر باشیم. شناسایی اینکه چه باعث می شود چنین رفتارهایی از خود نشان دهیم, به ما کمک می کند تا نسبت به راه هایی که بیماری مان فعال می گردد آگاهی پیدا کرده و راهی را برای تسکین یافتن از آنها پیدا کنیم. این کار همچنین به ما توانایی می دهد تا وقایع را واضح تر ببینیم و به تدریج به سمت جلو و به طرف آنچه که می خواهیم حرکت کنیم و نه در جهت مخالف آنچه که از آن ترس داریم. هربار که ما چیزی را رها می کنیم, تا حدی برایش سوگواری کرده و سپس متوجه امکانات بوجود آمده می گردیم. هربار که ازمیان این فرایند عبور می کنیم, آزادی جدیدی را درخود پیدا می کنیم. اما فرایند رها کردن و همچنین احساس کردن آن آزادی درونی, ممکن است سالها طول بکشد. با جدیت تمام از رها کردن چیزها امتناع می کنیم و تلاش های خود برای کنترل کلیۀ متغیرهای زندگی خود را با جدیت دربهبودی اشتباه می گیریم. رها کردن در مقطع های مختلف بهبودی متفاوت به نظر می آید. وقتی که چیزی را از دست می دهیم و با نبود آن صلح می کنیم, نوعی پذیرش را یاد گرفته ایم. زمانی که ازدست دادن را تجربه نموده و هنوز در درون خود احساس کامل بودن داشته باشیم, تغییراتی درما بوجود می آیند. احساس آنکه ما دائمأ باید برای بقای خود درجنگ باشیم, به تدریج کم رنگ می شود. می توانیم اجازه دهیم حق با فرد دیگری نیز باشد یا اینکه بدون فراموش کردن خود و یا از دست دادن وقارمان چیزی را رها کنیم. می توانیم نقش خود را در وقایع ببینیم, بدون آنکه باور داشته باشیم که هرچیزی باید مقصری داشته باشد. اغلب, ازدست دادن چیزی که هم اکنون پذیرش آن برایمان مشکل است, کمک می کند تا با رویدادهای مشابه گذشته که هنوز آزارمان می دهند, کنار بیاییم. پذیرش یک رویداد "همه چیز یا هیچ چیز" نیست و الزامأ یکباره اتفاق نمی افتد. مانند بسیاری از درس هایی که دربهبودی می آموزیم, راه های یادگرفتن کم دردتری نیز وجود دارند, اما آنها همیشه با ما باقی نمی مانند. هرچه بیشتر دربارۀ خودمان آگاهی کسب می کنیم, بیشتر می توانیم درجهت درونمای شخصی خود کارکنیم. درعین حال به خاطر می سپاریم که دورنمایمان یک تصویر لحظه ای از ارادۀ نیروی برتر, برایمان می باشد. زمانی که درجستجوی رویاهای خود قدم برمی داریم, ممکن است خود را درمکان هایی بیابیم که هرگز تصورش را نمی کردیم. امکان همۀ اینها وجود دارد اما این بدین معناست که ما باید ریسک نموده و برخی اوقات شکست را تجربه کنیم. حتی اگر به شدت شکست بخوریم می توانیم اززمین برخاسته و به سمت جلو حرکت کنیم که این خود نیز قسمتی از سفر است. به تدریج کمتر و کمتر از حقیقت ترس خواهیم داشت. اما با یکجا ایستادن و منتظر بهبودی بودن به مقصد نمی رسیم. یاد می گیریم, رشد می کنیم, ایثار می کنیم, خلق می کنیم و به بازگشتن به برنامه ادامه می دهیم.

دورنمای امید

دورنمای امید
وقتی راجع به پذیرش, عشق و همدردی می آموزیم به ما کمک می شود تا خود را بدون قید و شرط بپذیریم. با عمیق تر شدن ایمان مان, درک ما نیز از مفهوم اصطلاح "اقدام به عمل از روی حسن نیت", تغییر می کند. در بهبودی, ما دیگر از بیماری خود به عنوان توجیهی برای رفتارهای بدمان استفاده نمی کنیم. بهبودی مان دائمأ بواسطۀ چیزهایی که یاد می گیرم غنی تر می گردد. با خودمان صلح می کنیم با تمام چیزهایی که بدست آورده ایم و یا ازدست داده ایم, با تمام چیزهایی که یادگرفته ایم و بدان تبدیل شده ایم. از رویدادهایی که ما را به حال حاضرآورده اند, سپاسگزاری می کنیم. فرایند مربوطه نیرویی برتر از خودمان است. پاداش باقی ماندن در این فرایند احساس آرامش داشتن نسبت به آنچه که هستیم, می باشد. خویشتن پذیری با زمان تغییر می کند. یاد می گیریم با ضعفهای اخلاقی و نقائص خود زندگی کنیم. متوجه می شویم, درمقایسه با نقائصی که سعی در کنترل شان داشته و با آنها می جنگیم, نقائصی که پذیرفته و بخشیده ایم, شانس بیشتری برای برطرف شدن دارند. می توانیم موانعی را که درمسیرمان وجود دارند, به عنوان بخشی از خودمان اشتباه بگیریم. زمانی که یاد می گیریم توجه خود را به سوی داشته ها و اهداف خود, و به دور از نقائص و وسوسه هایمان سوق دهیم, آزادی جدیدی را تجربه می کنیم. به تدریج به این باور می رسیم که ویژگی های مثبت مان ظاهری و یا ساختۀ تصورات مان نبوده اند. احساسات مان مثل سابق باعث ترس مان نمی شوند و ما زودتر از آنها عبور می کنیم. می دانیم ممکن است نتوانیم احساسات مان را بلافاصله تغییر دهیم اما درعین حال می توانیم رفتارهایمان را تغییر دهیم. اقدام به عمل مان منجر به داشتن خلق و خو می گردد. زمانی که ما کاردرست را انجام می دهیم, حالمان به تدریج بهتر می شود. شاید آن شخصی که درجلوی آینه می بینیم شباهت زیادی به مایی که دیگران می شناسند نداشته باشد. زمانی که درخودمشغولی غرق شده ایم, شاید از خساراتی که به اطرافیان مان و حتی خودمان می زنیم, هیچگونه اطلاعی نداشته باشیم. به همین ترتیب زمانی که سعی می کنیم با دیگران ارتباط برقرارکنیم, شاید متوجه اثرات مثبت این کار, هم در روحیۀ خودمان و هم دردنیای اطراف, نشویم. ممکن است هنوز خود را همانطور که دربدو ورود به برنامه بودیم, دیده و متوجه نشویم که آن اصولی را که مشغول تمرین شان بوده ایم, اکنون جزئی از آنچه که هستیم شده اند. ما به راهنما و دوستان خود اتکا می کنیم تا آن تغییراتی را که نمی توانیم درخودمان ببینیم, به ما یادآور شوند. مراقبت از وضعیت روحانی مان مانند خانه تکانی است. یعنی اینکه اگر درپی فوائد آن هستیم باید کارهای مورد نیاز را بطور مستمر انجام دهیم. هرچه کارهای مورد نیاز روزانه را بهترانجام دهیم, در طی خانه تکانی های بزرگ تر کمتر درد می کشیم. به همین ترتیب کمتر پیش می اید که مجبور شویم یک خانه تکانی اساسی و زیربنایی را انجام دهیم. درست است که ما مسئول بهبودی خود هستیم اما این حتمأ نباید مرکب از یک سری کارهای ناخوشایند و تمام نشدنی باشد. یکی از اعضا اینطور مشارکت کرد: "زمانی من از کارکرد قدم ها وحشت داشتم و آن نوعی تنبیه به نظرم می آمد. اما اکنون با شوق روی بهبودی ام کار می کنم چرا که می دانم قدم ها راه آزادی ام هستند." بهبودی دردناک نیست. این مقاومت ما نسبت به بهبودی است که باعث درد ما می گردد. زمانی که از بهبودی خود دور شده و رفتاری مغایر باورهایمان از خود بروز می دهیم, درد می کشیم. مصرف کردن تحت هرعنوانی, به
معنای تحریف واقعیت هاست. ما به سوی چیزهایی که منجر به تحریف استنباطمان می شوند, جذب می شویم و این چیزها می توانند از مصرف مواد شروع شده و به رنجش منتهی شوند. داشتن سلامت عقل یعنی هماهنگ با واقعیت زندگی کردن. زمانی که ما ازنظر روحانی بیدار هستیم, تمایل داریم همه چیز را به وضوح ببینیم. درنتیجه بدون توجه به اتفاقاتی که در اطرافمان می افتند می توانیم عادت های ذهن مان را که دوباره و دوباره ما را به همان احساسات
برمی گردانند, شناسایی کنیم. قبل از اینکه ما احساس خود را یا "هیجان" یا "ترس" نام گذاری کنیم, این دو ممکن است برایمان مشابه به نظر بیایند. انتخاب اینکه چگونه تجربه مان را تشریح می کنیم, باعث می شود زندگی را
آنطور که می خواهیم تجربه کنیم. شاد بودن ما می تواند به طور شگفت آوری یک فرایند طولانی باشد, فرایندی که به هرصورت ادامه خواهد داشت. برخی از ما از رضایت خاطر داشتن هراس داریم چونکه فکر می کنیم ممکن است به خودخوشنودی منجر شود. بعضی دیگر از ما فکر می کنیم اگر زمانی خرسندی را تجربه کنیم چیز دیگری باقی نخواهد ماند که بخواهیم برایش تلاش کنیم. شناسایی آنچه که می تواند باعث خوشحالی ما گردد می تواند مشکل باشد, بخصوص زمانی که حس لذت جویی ما با مخرب ترین رفتارمان آمیخته شود. پیدا کردن یک نقطۀ تعادل می تواند مشکل باشد. یکی از اعضا چنین مشارکت کرد: "وقتی که پاک شدم می توانستم غم یک یک برگهایی را که از شاخۀ درختان جدا می شدند, حس کنم. دررابطه با پیدا کردن خوشحالی, حس می کنم که یک تازه کارم. سابقأ فکر می کردم که رها کردن لذت از ملزومات پاک بودن است." آنچه درجلسات مان راجع به عشق می آموزیم, ما را برای برقراری روابط دیگر آماده می سازد. ممکن است روابط رومانتیک بگذاریم, تشکیل خانواده بدهیم و یا آن خانواده هایی را که ازدست داده بودیم دوباره بدست بیاوریم. بعضی از ما متوجه قابلیت هایی درخودمان می شویم که می توانند به نوعی درخدمت جامعۀ جهانی بکار گرفته شوند. این قابلیت ها می توانند خلاقیت مان, همدردی مان و یا توانایی مان در تمرکز بر روی یک موضوع تا اتمام کار, باشند. درنتیجه مهارت هایی که طی مابقی زندگی مان یاد می گیریم, می توانند ابزاری باشند برای حمل پیام بهبودی به معتاد درعذاب. زمانی که ما با NA درگیر هستیم می بینیم که می توانیم کمک های ارزشمندی را به دنیا ارائه دهیم. ممکن است دراوائل کار همۀ این تغییرات را نبینیم اما به نوعی آن را احساس کرده و امیدوار می شویم که زندگی مان درحال تغییر است.

از نا امیدی تا اشتیاق

از درماندگی به شور و اشتیاق
زمانی که فرایند بازساز ی تخریب های گذشته را شروع می کنیم, شاید نتوانیم زمینه هایی را که درآنها به رشد نیازداریم شناسایی کنیم. ازکسانی که رفتارهایشان آنی و ازروی احساس بوده است, به کسانی تبدیل می شویم که تصمیماتشان باید همیشگی باشند. یا باید چیزی ما را به سمت جلو هل دهد, یا به سمت عقب بکشاند. اگر هدف نداشته باشیم, برای سرگرم کردن خودمان به وسوسه و اجبار روی می آوریم. درجازدن و به سمت جلو حرکت نکردن
می تواند منجر به نومیدی ما گشته و به آسانی درما خودخوشنودی و بی تفاوتی ایجاد کند. وقتی که به سختی می توانیم چراغ بهبودی خودمان را روشن نگاه داریم و درعین حال فکر می کنیم که باید پیام بهبودی را به دیگران نیز برسانیم,
ممکن است احساس ناراحتی و شرم کنیم. آن مسئولیتی که در رابطه با رساندن پیام احساس می کنیم, می تواند برایمان دست آویزی باشد تا حقیقت زندگی مان را مشارکت نکنیم. اما بدون این حقیقت ما اصلأ پیامی برای رساندن نداریم. زمانی که ذهن ما بسته باشد, نور به سختی می تواند به درون آن نفوذ کند. اقرار آغاز تغییر است. دمیدن مجدد نفس زندگی در بهبودیمان کار دشواری نیست. ما درجستجوی اشتیاق و علاقۀ شدید بوده و آن را درخود پرورش می دهیم. وقتی که احساس بی علاقگی به ما دست می دهد, مشکل اصلی پیدا کردن تمایلی است که بواسطۀ آن بتوانیم اقدام به عمل داشته و به کسی تلفن بزنیم یا به یک جلسه برویم. درجلسات مان می توان معجزه و نیروی شفابخش را مشاهده کرد, مشروط براینکه طرز فکرمان ما را نابینا نکرده باشد. پس از اینکه مدتی از برنامه دور شده باشیم, بازگشت به جلسات می تواند یا خیلی مشکل باشد, و یا اینکه مانند بازگشت به خانه مان راحت باشد. وقتی که پس از مدتی دوری به جلسه ای بازگشته و می بینیم که خیلی چیزها تغییری نکرده اند, احساس خوبی به ما دست می دهد. درهرصورت, جلسات وقتی مفهوم خوبی پیدا می کنند که ما بطور منظم درآنها شرکت کنیم. اگر این کار را نکنیم و اصطلاحأ لای در گیر کرده باشیم, جلسات کسل کننده و بی روح به نظرمان می آیند. بخشی ازاین شرایط جادویی, یعنی دیدن رشد و تغییر و همچنین شکوفا شدن معجزه در زندگی های یکدیگر, از تداوم حضور در برنامه نشأت می گیرد. هرازگاهی کسی واژه هایی برجسته در مشارکت اش بکار می برد. اما برجستگی در آنچه که می بینیم یافت می شود نه آنچه که می شنویم. شورواشتیاق خیلی به درماندگی شباهت دارد : آن مانند نیرویی است که به ما انگیزه و انرژی داده و ما را به سمت جلو پرتاب می کند. اما کمتر پیش میاید که آن را از بیرون ازخود دریافت کنیم. شور اشتیاق از درون ما بلند می شود. هرچه بیشتر از شور و اشتیاق خود استفاده کنیم, مقدار بیشتری از آن را درخود خواهیم یافت. تغییر حالت از درماندگی به شور و اشتیاق از موضوعاتی است که در قدم اول بدان برمی خوریم. سفر ما همیشه درحال آغاز بوده و ظرفیت مان برای رشد روحانی و همچنین نیازمان بدان نامحدود می باشد. وقتی یادمی گیریم سفر خود – -
را به جای درد و درماندگی با شور و اشتیاق تغذیه کنیم, همان ابزاری که ما را از آستانۀ مرگ بیرون کشیدند می توانند برایمان معجزات نامحدودی به ارمغان آورند. درفرایند بهبودی تحولی برای تک تک مان اتفاق می افتد که ما طی یک لحظۀ غیرقابل توصیف از درماندگی به شورو اشتیاق می رسیم. در آنجایی که انگیزۀ ما سابقأ ترس از درد کشیدن بیشتر بود, به تدریج در کشمکش هایمان فرصت های جدیدی برای رشد می یابیم و تمایل پیدا می کنیم انگیزۀ خود را برای پیشرفت, از ترس به امید تغییر دهیم. ممکن است این اولین بیداری روحانی مان نباشد, اما واضح است که روح مان نسبت به احتمالات جدیدی بیدار گشته است. ایمان داشتن به فرایند بدین معنی است که حتی اگر فکر کنیم به آنجایی که درنظرداشتیم نرفته ایم, درحال حرکت به سمت درستی می باشیم. با چالش های بزرگتری مقابله می کنیم, برروی ارزشهایی که تا به حال نداشتیم پافشاری می کنیم و حتی زمانی که تحمل آنها بسیار سنگین به نظرمی آید, نسبت به مسئولیت هایمان متعهد باقی می مانیم. یاد می گیریم نیروی برترمان کمک می کند تا آنچه را که خودمان نمی توانیم انجام دهیم, به انجام برسانیم اما او آنچه را که خودمان بتوانیم انجام دهیم, برایمان انجام نخواهد داد. پی بردن به این مسئله که ما واقعأ چقدر می توانیم کارانجام دهیم, برایمان شگفت آور خواهد بود. زمانی که دست از تلاش برای کنترل چیزهایی که درمقابل آنها عاجز هستیم برمی داریم, به نقاط قوت خود و همچنین چگونگی استفاده از آنها برای ایجاد تغییر درخودمان و دنیای اطرافمان, پی می بریم. امروز ما جزئی از کل هستیم که این به بیرون از NA نیز مرتبط می شود : آنچه که ما در NA راجع به اتحاد می آموزیم, به ما کمک می کند یادبگیریم چطورعضوی از خانواده و یا جامعۀ خود باشیم یا بتوانیم به عنوان یک عضو در هر تیمی, چه دررابطه با کار و چه دررابطه با تفریح, نقش خود را ایفا کنیم. یاد می گیریم هیچ وقت تنها نیستیم : ما دراینجا در کنار هم قرار داشته و از یکدیگر حمایت می کنیم. با رشد تجارب مان, بیشتر و بیشتر به این واقعیت اعتماد می کنیم. می بینیم که اعمال مان می توانند هم برای خودمان و هم برای اطرافیان مان پیامد داشته باشند و انکار این واقعیت نوعی "خود مشغولی" محسوب می گردد. ما نیز اهمیت داریم و لازم است راجع به کمکی که از دست مان برمی آید, تفکر کنیم. هربار که تسلیم می شویم, درمیابیم همان درماندگی که ما را به زانو درآورده است, درما شورو اشتیاق نیز ایجاد نموده و ما را به سمت جلو حمل می کند. زمانی که امید به واقعیت تبدیل می گردد, زندگی هایمان تغییر می کنند. تجاربمان باورهایمان را اذعان می کنند و باورهایمان رشد نموده و تبدیل به ایمان می گردنند. زمانی که ایمان مان نیز رشد نموده و تبدیل به آگاهی می شود, آن برنامه ای که به سختی تمرین می کردیم, جزئی از آنچه که هستیم می گردد. چیزی را که ازهمان ابتدا درجستجویش بودیم در اینجا پیدا می کنیم: وصل شدن به دیگران, وصل شدن به یک نیروی برتر, وصل شدن به دنیای اطراف مان و شگفت آور تر ازهمه, وصل شدن به خودمان.

چرا در انجمن باقی می مانیم

چرا می مانیم
چه چیز باعث می شود پس از التیام یافتن آن درماندگی اولیه هنوز در NA باقی بمانیم؟ البته یکی ازدلایل می تواند تمایل به کمک کردن به یک تازه وارد باشد. قدم دوازدهم به ما یادآوری می کند چنین کاری همیشه باید اولویت داشته و قبل از هرچیزدیگری انجام گیرد. اما بسیاری از ما درمقاطع مختلف بهبودی, احساس کرده ایم که شاید تنها کاری که درجلسات برایمان باقی مانده همین خدمت به تازه واردین است. شاید این تعهد ما نسبت به کمک کردن است که ما را در جلسات نگاه داشته, اما درعین حال برخی از ما احساس آزاردهنده ای را که به ما می گفت " آیا زندگی شد همین و چیز دیگری وجود ندارد؟" داشتیم و از مشارکت کردن آن نیز خودداری می کردیم. جواب امروز ما به سؤال فوق "نه" ای به تمام معناست. تغییر را درزندگی های خودمان و همچنین معتادان دیگری در جهان, می بینیم و نه فقط درمقایسه با افراد درمانده و تنهایی که درزمان ورود به برنامه بودیم. می توانیم تغییرات عظیمی را درخود و همچنین نوع ارتباطمان با دیگران, درمقایسه با زمانی که برای اولین بار قدمها را کارکردیم و همچنین دفعۀ بعد و دفعۀ بعد از آن, ببینیم. تجربۀ خدمت در انجمن به ما یاد می دهد چطور, تحت شرایط پردغدغه با دیگران تعامل داشته و درعین دفاع کردن از نقطه نظرمان, رفتاری توأم با عشق و روشن بینی داشته باشیم. یاد می گیریم درچه زمانی باید نسبت به اصول پای فشاری کنیم و کی باید به خاطرحفظ اتحاد کوتاه بیاییم زیرا می دانیم که درنهایت, خداوندی مهربان دررأس کارها قراردارد. دررابطه با آینده مان فقط برای امروز برنامه ریزی می کنیم و حتی اگر به شدت خواهان چیزی باشیم, نتیجۀ کار را رها کرده و نگرانش نمی شویم. درطی زندگی کردن, دوست داشتن, ازسوگواری جان سالم به دربردن و موفقیت را جشن گرفتن درمیابیم همان ابزارهای بهبودی که زندگی مان را به ما بازگرداندند, ما را قادرساختند بتوانیم با متانت, درستی و شادی زندگی کنیم. با تمرین اصول درک ما رشد کرده و عمیق تر می شود. برای فرایند بهبودی هیچ محدودیتی قائل نمی شویم. هیچ محدودیتی وجود ندارد که تعیین کند بهبودی ما را تا کجا می تواند ببرد یا اینکه ما چقدر می توانیم بهبود پیدا کنیم. زمانی که ما درقدم دوم دستاویزی یافته و فکر می کنیم که قسمت هایی از آنچه که ما هستیم به هیچ وجه قابل ترمیم نیستند, ما بهبودی خود را دور زده ایم. زمانی که ما این احتمال را بپذیریم که می توانیم بی نهایت بهترشویم و آنچه را که بهبودی می تواند برایمان فراهم کند محدودیتی ندارد به تدریج متوجه می شویم که روحانیت تنها یک روش برای فرارازمشکلات نیست بلکه اگر آن را دائمأ تمرین کنیم, راهی است برای زندگی که دائمأ برای مان هدایای جدید, احتمالات جدید و آگاهی های جدید را به ارمغان می آورد. اگر به خود اجازه دهیم تا به جای ترس از گذشته, به وسیلۀ امید به آینده ترغیب شویم, به همان اندازه که از حرکت نمودن به سمت جلو در شرایط خوب هیجان زده می شویم, از این کار تحت شرایط دشوار نیز هیجان زده خواهیم شد. ما راهی را به سوی زندگی, آزادی و اشتیاق و رشد بی نهایت پیدا کرده ایم. دیگر در قفسی که بواسطۀ فرایند نومیدی برای خود ساخته ایم, زندانی نیستیم. وقتی که به واسطۀ انگیزۀ شورو اشتیاق, امید و هیجان وارد بهبودی می شویم چیز متفاوتی برایمان اتفاق می افتد و ما به درون زندگی خود رها می شویم. از این احساس که باید دائمأ نگران اوضاع باشیم آزاد می گردیم. آزادیم تا ظرفیت قلب خودمان را کشف کنیم : زمانی قلب ما کاملأ بسته بود اما اکنون می توانیم عمیق تر از آنچه که تصورش را می کردیم, دیگران را دوست بداریم و از آنها مراقبت کنیم. بله همانطور که کتاب پایه می گوید, ما یک دورنمای امیدیم. این کتاب راجع به اینکه امید همیشه در حال رشد است, سخن می گوید. امیدی که درطول بهبودی و همچنین طی زندگی هایمان, ما را به سمت جلو می کشاند. ما فقط بهبود پیدا نمی کنیم, ما شکوفا می گردیم. برنامۀ NA ابزار زندگی کردن را دراختیار ما می گذارد. کار بهبودی پایان ناپذیر است اما درعین حال پاداش های حاصله از زندگی به روال برنامه نیز همیشگی می باشند. ما با هدف بهبود دادن به شرایط زندگی مان و همچنین ایجاد و ایجاد دوبارۀ یک زندگی که مطابق دورنمایمان باشد, تلاش می کنیم. اغلب به دنبال ایجاد تغییر در ایده ها و طرزفکرمان هستیم. یادمی گیریم دنیا را شفاف تر ببینیم. بابت آن بهبودی که درخود و اطرافیان خود می بینیم, بسیار سپاسگزاریم. پاداش های بزرگ همیشه در انتظارمان هستند مشروط براینکه ما حداکثر تلاش خود را بکارگیریم. انجمن معتادان گمنام پلی است بسوی زندگی و مسیری است که می توانیم درطول زندگی خود طی کنیم. هدیه ای که دریافت می کنیم آزادی است. هرلایه ای از آزادی را که تجربه می کنیم در را بسوی آزادی بیشتری باز می کند. به همین ترتیب هر لایه ای از آگاهی ما را نسبت به آنچه که هنوز نمی توانیم ببینیم, آگاه می نماید. با وجودیکه ممکن است طرز زندگی کردن ما با یکدیگر تفاوت داشته باشد, همۀ مان یک مسیر را طی می کنیم. ما بخاطر پیدا کردن بهبودی, پاک زیستن و دانستن اینکه بدون توجه به موقعیت مان در مسیر بهبودی, سفر ادامه دارد, سپاسگزاریم.

پیوند هایی که ما را به یکدیگر متصل می سازد

پیوندهایی که متصل می کنند
معتادان گمنام یک برنامۀ عملی است. تفک ر تنها راجع به یک زندگی جدید, نمی تواند ما را به شروع آن زندگی ترغیب کند. ما با شروع یک زندگی جدید طرز تفکرمان را تغییر می دهیم. قبل از اینکه پاک شویم هویت مان برروی یک رویا بنا شده بود. رویای اینکه می توانستیم چه کسانی باشیم, قرار بود چه کسانی باشیم, باید چه کسانی می بودیم و یا حتی سابقأ چه کسانی بودیم. دربهبودی ما از طریق اقدام بعمل به واقعیت متصل می شویم. درصحنه حاضر شده و سهم خود را انجام می دهیم. شغل های مختلف, روابط احساسی و خدمت را آزمایش می کنیم. برخی از ما فقط سعی می کنیم یک گیاه خانگی را زنده نگاه داریم. بدون توجه به نقطۀ شروع مان, هریک از ما درپاکی وارد دنیا شده و چیزهای جدیدی را امتحان می کنیم. با تکیه به ارزش هایمان خود را می شناسیم, ریسک برمی داریم و به خود اجازه می دهیم آسیب پذیرباشیم. حتی زمانی که مرتکب اشتباه می شویم, چیزهای جدیدی راجع به خودمان یاد می گیریم. ما خود را یک معتاد معرفی می کنیم و اصل گمنامی به ما یاد می دهد که این مسئله مهمترین چیز در زندگی مان است. اگر فراموش کنیم که مبتلا به یک بیماری کشنده هستیم, دیگر چندان مهم نیست که چه کسی بوده و یا فکر می کنیم چه کسی هستیم. اما زمانی که با واقعیت بیماری مان وهمچنین اصل گمنامی کنار می آییم درهای بسیاری به رویمان باز می گردند. ما به عنوان معتادان درحال بهبودی آزادیم تا دنیا را کندوکاو کنیم و آنچه را که هستیم و می خواهیم بشویم, بررسی کنیم. یکی از اعضای با تجربه پیشنهاد کرد "ترفند زندگی کردن در این است که خود را بشناسیم و زندگی کردن را عمدأ انجام دهیم."

رابطه با خودمان

ارتباط با خودمان
ممکن است مدت زیادی طول بکشد تا بتوانیم خود را آزاد کنیم. ما قبل از ورود به بهبودی از بسیاری جهات تخریب شده بودیم. با وجودیکه پاک زیستن صرفأ به معنای مقابله با بحران نیست, بسیاری اوقات به نظر می رسد که ما طی پاک زیستن فقط درگیر بحران های زندگی هستیم. احساسات مان بسیار قدرتمند هستند و ما تغییرات زیادی را درزندگی مان مشاهده می کنیم. همانطور که می دانیم برای ما هرگونه تغییری, چه مثبت و چه منفی, می تواند توأم با آشفتگی باشد. شخصیت مان و همچنین احساس اینکه ما چه کسی هستیم, در اعتیادمان قرار داشت. نتیجتأ زمانی که پاک می شویم, بیش از پیش احساس سردرگمی می کنیم. شاید مدتی طول بکشد تا فرصت آن را به دست بیاوریم, و یا
نیاز آن را داشته باشیم, که سؤال کنیم: "خیلی خوب, حالا من کی هستم؟" ما در بهبودی تغییر می کنیم و درعین حال آنچه را که ازهمان ابتدای کار بوده ایم, نمایان می کنیم. ما خودمان را پیدا می کنیم. برای بسیاری از ما, این همان بازگشتن سلامت عقلی است که درقدم دوم عنوان می گردد. این ممکن است حتی بازگشتن به حالتی باشد که تا به حال تجربه نکرده بودیم, زیرا هرگز فرصت آن را نداشتیم که بدون تظاهر کردن, بدون پنهان شدن و بدون تلاش برای
کس دیگری بودن, خودمان باشیم. ممکن است برای تشریح خودمان از راههای متفاوتی استفاده کنیم و آن راههایی که مهمتر از همه به نظر می رسند می توانند بستگی به موقعیت مان درزندگی فعلی, تغییر کنند. هویت, واژه ای گیج کننده است زیرا آن چیزهایی را که باعث متفاوت بودن مان نسبت به یکدیگر می باشند و همچنین چیزهایی که ما را کاملأ شبیه یکدیگر می نمایند, تشریح می کند. هویت ما مرکب از چیزهایی است که ما را از دیگران تمیز می دهد, چه ما بخشی از یک گروه باشیم و چه در بیرون از آن قرارداشته باشیم. به همان اندازه که داستان های مان با یکدیگر تفاوت دارند ما هم با یکدیگر متفاوتیم, اما نشریات مان به ما یادآوری می کنند که "بیماری اعتیاد همۀ ما را یک جور می نماید".
درمقطع خاصی از زندگی, هویت مان ما را به عنوان کسانی که در اعتیاد فعال بودند تعریف می کرد. درانتهای راه اینطور به نظر می رسید که ما چیزی جز اعتیاد خود نبودیم. همچنانکه پاک می مانیم, به تدریج آنچه را که هستیم, کشف می کنیم. برخی از ما به آن هویتی که زمانی می شناختیم و ازدست داده بودیم, بازمی گردیم. بعضی دیگر از ما بدون آنکه مطمئن باشیم چه کسی هستیم, وارد برنامه شدیم. تجارب گذشتۀ برخی از ما, می توانند مشاهدۀ خودمان را درقالبی جدید, دشوار کنند. برچسب هایی که درگذشته به خود زده ایم, اجازه نمی دهند تغییر کنیم. تجار ب عاطفی قوی می توانند به هویت مان شکل دهند و برخی اوقات اینطور به نظر می رسد که ما توسط همین تجارب تعریف می شویم. آن تجارب ما را بدانچه که هستیم تبدیل نموده اند و ما آنها را با آغوش باز می پذیریم. ممکن است به همین دلیل نخواهیم خودمان را طوردیگری ببینیم. بعضی وقت ها ما به سادگی در تجار ب گذشته ای که هنوز با آنها کنارنیامده ایم, مانند آزار و اذیت شدن, زندان و یا مرگ یک عزیز, گرفتار می شویم. دربهبودی چطور می توانیم آنچه را که بوده ایم با آنچه را که درشرف بودنش هستیم, وفق دهیم؟ ما می خواهیم از گذشتۀ خود رها شویم و در عین حال فرصت یاد گرفتن از تجارب گذشتۀ خویش را نیز از دست ندهیم. بعضی اوقات ممکن است مدتی طول بکشد تا برداشتی که از خود داریم با آنچه که هستیم منطبق شود. زمانی که به نظر بیاید زندگی مان بیش از حد نسبت به گذشته متفاوت گردیده, ممکن است حتی درحق خود کارشکنی کنیم تا بتوانیم به آن هرج و مرج و دردی که برایمان آشناست بازگردیم. به تدریج متوجه می شویم اکثرآشفتگی که در زندگی مان مشکل ایجاد می کند نتیجۀ انتخاب هایی است که خودمان نموده ایم. وقتی که شروع می کنیم به احساس راحتی نمودن نسبت به گزینه های جدید, زندگی مان تغییر می کند برخی اوقات به صورتی بنیانی.چیزهایی که ما را بیش از هر چیز خوشحال می نمایند آنهایی هستند که شاید فکر خواستن شان هم هرگز به ذهنمان خطور نکرده بود. برخی از ما "بیدارشدن رویاهای گمشده مان" را تجربه نموده و آرزو هایمان را درهمانجایی که رها کرده بودیم بازیافتیم و بالاخره آن زندگی را که همیشه آرزو می کردیم بدست آوردیم. بعضی دیگر از ما پی بردیم آن رویاهایی که پشت سرگذاشته بودیم دیگر درخور آن کسانی که شده ایم نبوده و جایی در زندگی کنونی مان ندارند. ما با پیشینه ای تأسف آور و مملو از وعده های عمل نشده, رویاهای درهم شکسته, ناصادقی, خیانت و شکست وارد انجمن شدیم. باور اینکه ما استحقاق داریم به خواسته هایمان برسیم, می تواند فرایند خاص خودش را داشته باشد.
شاید ما در گذشته از داشتن هرگونه رویا هراس داشتیم. برخی از ما طی بسر بردن سالها در بهبودی دائمأ خود را تنبیه نموده و به خود اجازۀ شاد بودن نمی دهیم زیرا احساس می کنیم استحقاقش را نداریم . ابزار و عشقی که در NA پیدا می کنیم می توانند کمک کنند تا چنین الگوهایی را بدون توجه به مدت زمانی که درزندگی مان وجود داشته اند, درهم بشکنیم. ما خیلی سریع می توانیم در الگوهای رفتاری بخصوص گیر بیافتیم و برای اینکه بتوانیم از ظهور مجدد الگوهای
قدیمی جلوگیری کنیم, باید بسیار مراقب باشیم. ما به چیزی نیاز داریم که بتواند چرخۀ افکار منفی گذشته را متوقف کند. این می تواند اقدام به عمل خاصی مانند مراقبه نمودن و یا حضور در یک جلسه بوده و یا اقدامی باشد که توسط شخص دیگری انجام می گردد. دوستانمان وهمچنین راهنمای ما با شناختی که از ما دارند قادر خواهند بود از مسیر دورشدن مان را تشخیص داده و کمک کنند تا دوباره در مسیر بهبودی قرارگیریم. زمانی که فقط برای امروز زندگی می کنیم, شهامتی پیدا می کنیم که هیچوقت تصورش را نمی کردیم, و می توانیم زندگی مان را با شادی, هیجان و امیدی عظیم بدانچه که امکانش وجود دارد, به سمت جلو ادامه دهیم. اما زمانی که درگذشته زندگی می کنیم و راجع به آینده نگرانیم, تقریبأ قبل از آنکه متوجه شویم چه اتفاقی افتاده است, دوباره خود را در تله میابیم. جوا ب واحد و ساده ای برای این سؤال که چگونه می توانیم با گذشتۀ خود صلح کنیم وجود ندارد و چنین کاری به ندرت یکباره اتفاق می افتد. درطول فرایند بهبودی بخشهای مختلفی از ما در دسترس مان قرار می گیرند و قسمت های دیگری از ما آمادگی آن را پیدا می کنند که رها شوند. این فرایند برخی اوقات در آرامش صورت گرفته وبعضی اوقات موجب ترس مان می گردد. این واقعیت که مشکل خاصی با یک بارکارکردن دوازده قدم و یا چندین بار صحبت با راهنما حل نمی شود, بدین معنا نیست که ما پیشرفت نکرده ایم. بخشی از تجاربی که بسیاری از ما دربهبودی مشترک داریم این است که درطی کارکردن قدم ها و یا طی خواب دیدن, دوباره و دوباره به صحنۀ جنایت باز می گردیم. هرقدمی که کارمی کنیم بخشی از خودمان را به ما بازمی گرداند و کمی از با ر پشیمانی, شرم و ترس مان می کاهد. ما بعضی از چیزهایی را که راجع به خودمان باور داشتیم رها نموده و چیزهای دیگری را درخودمان میابیم. به بعضی چیزها که زمانی گرامی می داشتیم بازگشته و می بینیم که آیا مناسب شرایط امروزمان هستند یا خیر. تغییراتی که درما رخ می دهد می تواند شگفت انگیز باشد. طی پیمودن مسیرمان مهره هایی را نیز درپشت سر باقی می گذاریم. این تقریبأ مانند یک بازی بچگانه است: پس از
هرقدمی که به جلو برمی داریم باید روی به عقب نموده و یک قطعه از گذشته مان را به حال حاضر بیاوریم. نقائص شخصیتی ازمیان برداشته می شوند, اما چیزهای دیگری نیز از ما گرفته خواهند شد. ما تغییر شغل می دهیم و سپس متوجه می شویم هویت مان تا چه حد با پیشۀ سابقمان درآمیخته بود یا اینکه تحولی را در رابطۀ احساسی مان تجربه کرده و پی می بریم بواسطۀ آن تغییرات دیگری نیز در ما ایجاد گشته است. چنین تجربه ای می تواند برایمان ناراحت کننده باشد. شاید نخواهیم اقرارکنیم آنچه که دیروز برایمان کارمی کرد امروز دیگر به صلاح مان نیست. با آغاز شناخت خود ممکن است از ادامۀ به رشد هراس داشته باشیم مبادا خودی را که اخیرأ با آن آشنا شده ایم, ازدست بدهیم. تجربه به ما یاد می دهد هرچه بیشتر به پیشرفت در زندگی تمایل داشته باشیم, تا حد بیشتری به خودمان تبدیل می گردیم. آنچه را که برایمان حقیقت دارد درطی عبور از میان دشواری ها, پاک ماندن و به تجارب مربوطه بازنگریستن,
می آموزیم. ممکن است فکر کنیم که داریم آزمایش می شویم, اما واقعیت این است که ما مستمرأ ایمان و درک خود را درمقابل تجارب مان به آزمایش می گذاریم. هنگامی که دربهبودی با مشکلات مواجه می شویم, ممکن است احساس کنیم در همانجایی قرارداریم که قبل از پاک شدن قرارداشتیم. و باوجودیکه بعضی اوقات ما تجارب گذشته را در زندگی های جدید خویش تکرار می کنیم, اغلب یک مشکل موقت را با یک وضعیت دائمی اشتباه می گیریم. عمل سادۀ پذیرفتن خودمان, منجر به تغییرمان می گردد. به تدریج رفتار بهتری را نسبت به خود به نمایش می گذاریم و با یک فروتنی جدید درمقابل دنیا واکنش نشان می دهیم. کتاب پایه در قسمت قدم هشتم چنین می گوید:"ما می خواهیم بدون ترس یا تعرض در چشمان دنیا نگاه کنیم". همچنانکه خسارت های گذشته را ترمیم می کنیم و روش زندگی مان را تغییر می دهیم, می توانیم به اعمال مان احترام بگذاریم و در طی این فرایند برای خودمان نیز احترام قائل شویم. بخشی از جذابیت بسیاری از اعضای قدیمی ترمان غیرعادی به نظر آمد ن آنهاست. یکی از اعضا پیشنهاد کرد دلیل این امر نبو د مکانیزم دفاعی در اینگونه افراد می باشد. ما بیشتر و بیشتر نسبت به آنچه که هستیم احساس راحتی می کنیم و دقیقأ همانطور که هستیم در دنیا ظاهر می شویم. این آزادی بخشی از وعده ایست که سنت سومان به ما می دهد, چرا که ما فقط یک شرط برای عضویت داریم علاقه به قطع مصرف که به ما اجازه داده می شود آنچه که هستیم باشیم. دیگر مجبور نیستیم برای پذیرفته شدن دروغ بگوییم.

رابطه با نیروی برتر

ارتباط با یک نیروی برتر
بسیاری از ما هنگام ورود به جلسات متوجه می شویم آن اعضایی که بهبودی داشته و در خودشان احساس راحتی می کنند, نورانی بنظر میایند. آن نو ر روح, زیباترین چیزی است که ما می توانیم ارائه دهیم و آنقدر که ما تصور می کردیم ظریف نیست, اگر اینطور بود از اعتیاد فعال مان جان سالم بدر نمی برد! بخشی از مراقبت از این نور, شامل پرور ش شورواشتیاق درونی مان بوده و بخشی دیگر فرایندی است که ما در آن, به تدریج تمام چیزهایی که ما را ازخودمان پنهان می کند, لایه لایه ازمیان برمی داریم. نقائص ما "در تاریکی رشد می کنند" و داشته هایمان درپرتو نور بهبودی شکوفا می گردند. ما می توانیم درک های متفاوتی از اصطلاح "تمرین این اصول" داشته باشیم. ما تمرین می کنیم و همیشه اصول را آنطور که باید و شاید رعایت نمی کنیم. کتاب پایه در رابطه با قدم ششم چنین می گوید: "زمانی که مرتکب اشتباهات
جدید می شویم متوجه می شویم داریم رشد می کنیم....". با تمرین نمودن مستمر ما می توانیم مهارت خود را درهرکاری افزایش دهیم, چه آن مربوط به آموختن یک زبان جدید, یا داشتن یک زندگ ی روحان ی اصولی و مملو از پاداش باشد و چه در رابطه با نواختن یک آلت موسیقی. ما نه تنها مهارت های جدید کسب می کنیم, بلکه عادات قدیمی خود را نیز درهم می شکنیم. بعضی از این عادات به قدری در ما ریشه دوانده اند که گویی جزئی از آنچه که هستیم شده اند. ایجاد و توسعۀ ارتباط با چیزی برتر از خودمان, پروژه ایست که طی نخستین با رکارکرد قدمها, آغاز می کنیم, پروژه ای که در مابقی بهبودی مان نیز ادامه خواهد داشت. برخی از ما روزهای خود را با استفاده از انضباط روحانی مانند دعا و مراقبه, شکل می دهیم. بعضی دیگر از ما تلاش می کنیم دعاهایمان را زندگی نموده و کلیۀ اعمالمان را به عنوان هدیه, تقدیم نیروی برترمان کنیم. هرطور که بنانمودن چنین رابطه ای را تمرین یا تجربه کنیم, رابطه مان با نیروی برترمان به طرز ارتباطمان با دنیای اطراف و همچنین درکمان از خودمان شکل می دهد. اعمال و انگیزه هایمان ارزشها و باورهایمان را منعکس می نمایند. زمانی که ما با نیروی برترمان هماهنگ هستیم, به نظر می اید که بهتر می توانیم همسوی امواج زندگی شنا کنیم. آن احساسی که پس از سال ها پاکی نسبت به خودمان داریم, با آنچه که در اوائل پاکی تجربه می کنیم, فرق می کند. همچنانکه هویتی فرای "معتاد" را درخود توسعه می دهیم, این سؤال برایمان پیش میاید که آیا این واژه هنوز درموردمان صدق می کند و آیا ما هنوز به این انجمن تعلق داریم؟ با تصو ر هردو منتهی علیه, یادمی گیریم در این مورد تعادل به خرج دهیم. مورد پرسش قرارداد ن رابطه مان با NA می تواند آن را به نقطۀ عمیق تری برساند و
پاسخهایی که در این رابطه میابیم کمک می کنند تا دست آویزهایمان از میان برداشته شوند. زمانی که بتوانیم با خاطرجمعی شالودۀ خود را مورد پرسش قراردهیم, قادرخواهیم بود بدان استحکامی دائمی ببخشیم. گفته می شود آنهایی که درپی کشف یک سرزمین جدید هستند باید مدتهای طولانی را دردریا سپری کنند. برخی اوقات که تصورمی کنیم در دریا قرارداریم, ممکن است از خود سؤال کنیم آیا این برنامه هنوز برایمان اهمیت دارد. از شک و تردید داشتن خوف داریم چرا که می دانیم ممکن است به مرگمان منتهی شود, اما ترس از مورد سؤال قرارداد ن راه جدید زندگی مان می تواند باعث شود با خودمان صداقت نداشته باشیم. هد ف NA این نیست که ما یادبگیریم فرمانبردار باشیم. هدف ما ایجاد رابطه ای با یک نیروی برتراز خودمان است. رابطه ای که می تواند یک کمی متلاطم باشد. دانستن این امر که دیگر اعضا فضای کافی را دراختیارمان می گذارند تا بتوانیم بهبودی مان را مورد پرسش قراردهیم و درعین حال ما را رها نخواهند نمود, حائز اهمیت است. با وجود اینکه دیگران ممکن است ندانند چگونه به شک و تردیدهایمان پاسخ دهند, مشارکت چنین احساساتی می تواند کمک کند ببینیم که تنها نیستیم. در آن لحظاتی که شک و تردیدمان به حداعلای خود رسیده است, "وانمودکن تا موفق شوی" راهکا ر کاملأ اشتباهی است, علی رغم اینکه همین راهکار تحت شرایط دیگری کارآیی خواهد داشت. ما نیازداریم دررابطه با احساسات و باورهایمان به شدت با خودمان صادق باشیم. همین لحظا ت شک و تردید می توانند منجر به ایمانی شوند که حقیقتأ به خودمان تعلق دارد. ما نه می توانیم این احساسات را کتمان کنیم و نه می توانیم در آنها غرق شویم. باید در طی برخورد با چنین احساساتی احتیاط به خرج دهیم.
ما آنچه را که برایمان حقیقت دارد می آموزیم و این خود مسیر زندگی مان را مشخص می کند. کارهایی که در رابطه با درک و به کارگیری اصول روحانی انجام می دهیم منجر به وجود آمدن جهت یاب اخلاقی مان می گردد. وقتی از آنچه که می دانیم درست است فاصله می گیریم, احساس ناتوانی نموده و خود را دردام یک تله می بینیم. وقتی فراموش می کنیم چه چیز برایمان حقیقی است, راه خود را گم نموده و بطور خطرناکی سرگردان می شویم. از طرف دیگر زمانی که درک ما از حقیقت درحال تغییرباشد, شاید احساس کنیم بیشترازآنچه که واقعیت دارد گم شده ایم. جهت یاب اخلاقی ما کار خود را به خوبی انجام داده و ما را درجهت جدیدی راهنمایی می نماید. طی این دورا ن شک و تردید ناگوار, ما یک تسلیم جدید, یک ایمان عمیق و اغلب احساس متفاوتی از آنچه که هستیم را تجربه می کنیم. ازترس اینکه مبادا به کسی تبدیل شویم که برایمان نا آشنا باشد و یا حتی از آن خوشمان نیاید, به سوی رفتارهای گذشتۀ خود می گریزیم. برخی از ما از آن می ترسیم که اگر به درون خود رجوع کنیم, تنها چیزی که پیدا می کنیم یک فضای خالی است. اما همان فضای خالی که زمانی از آن خوف داشتیم, جای مورد نیاز برای رشد و تغییر را برایمان فراهم می کند. ما دیگر مثل گذشته به سختی تلاش نمی کنیم تا خودمان را ازنو بسازیم وخیلی ساده اجازه می دهیم تا آن به خودی خود اتفاق بیافتد. همچنانکه راه خود را ازمیان این لایه ها ادامه می دهیم, امنیت, شفافیت و اعتماد به نف س لازم را پیدا می کنیم تا دیگر تحت هیچ شرایطی مجبور نشویم حس آنچه را که هستیم از دست بدهیم. سؤالهایی وجود دارند که باید خودمان به تنهایی جواب دهیم اما برای اینکه بتوانیم به تنهایی با آنها مواجه شویم, به حمایت کسانی که مورد اعتمادمان می باشند نیاز داریم. تفاوت بین تنهایی و انزوا بسیار نامحسوس است اما ما می توانیم با استفاده از تجاربمان این دو را ازیکدیگر تمیز دهیم. یک سؤال را که یاد می گیریم از خودمان بپرسیم این است که آیا من درحال حاضر درخدمت نیروی برترم هستم یا خیر؟ شاید نیاز داشته باشیم برای وصل شدن به نیروی برتر خود تنها باشیم. برخی اوقات بهترین کاری که می توانیم انجام دهیم استراحت و تمدد اعصاب یا خواندن یک کتاب یا تماشای یک فیلم و دست از همه چیز کشیدن است. مفهوم این کار انزوا نیست اما شاید تفاوت این دو برای دیگران واضح نباشد. تفاوت این دو مسئله ای درونی است. ما یادمی گیریم آن اوقاتی را که در تنهایی و برای تمدد اعصاب مان بسر می بریم از آن گوشه گیری و انزوایی که می تواند برایمان مخرب باشد, تمیز دهیم. پذیر ش روحانی ت درحال تغییرمان, بخشی از تکامل شخصی مان است. اگر رابطه مان با یک نیروی برتر واقعی و پرمعنی باشد, مطمئنأ با گذشت زمان تغییر خواهد نمود. اما برخی اوقات چنین تغییراتی به نظرمان یک بحران جلوه می کنند. تحت این شرایط اگر تسلیم شویم, مجددأ به سوی قدمها رانده خواهیم شد و با بازنگری قدمهای دوم و سوم می توانیم رابطه ای را با ایمان مان پیدا کنیم که با درکمان همخوانی داشته باشد. همچنانکه ارزش هایمان تغییر می کنند, احتمالأ باورهایمان نیز گسترش میابند. رها نمودن این ایده که ما حتمأ باید بفهمیم چرا بعضی چیزها رخ می دهند و یا اینکه ک ل این برنامه چگونه کار می کند, ما را آزاد می نماید تا بدون تردید نسبت به اینکه آیا روش مان صحیح است, یک تجربۀ روحانی داشته باشیم. عملکرد همیشه قابل رویت نیست. برخی اوقات برای حرکت نمودن به جلو مجبور خواهیم شد بی حرکت باقی بمانیم. مراقبه می تواند بسیار دشوار باشد چرا که ایجاد سکوت درونی و صرفأ درلحظه توقف کردن و حضور داشتن, می تواند برایمان بسیار ناراحت کننده باشد. اما در این زمان است که ما تقاضای کمک نموده و برای دریافت پاسخ گوش فرا می دهیم, درچشمان خود نگاه می کنیم, آنچه را که هستیم و آنطور که هستیم را مشاهده می کنیم. زمانی که بتوانیم بی حرکت و ساکت بمانیم و بدون قضاوت, اطرافمان را مشاهده کنیم, شفافیتی را که برای تشخیص آنچه که برایمان درست بوده و آنچه که درست نیست, دریافت می کنیم. یادمی گیریم به فرایندمان اعتماد داشته و زمان مورد نیاز را برای مؤثر واقع شدن, دراختیارش قراردهیم. هنگامی که از پیش برای بهبودی خود زمان تعیین می کنیم یا مدت سوگواری یا ترس داشت ن خویش را پیش بینی نموده و جواب سؤالی را نمی دانیم, می توانیم باعث سرخوردگی خود شده و باورکنیم که فرایند بهبودی کارنمی کند. بهبودی خیلی هم خوب کار می کند, ولیکن ممکن است طبق برنامه ای که ما برایش تعیین می کنیم انجام نگیرد. هیچ جایگزینی برای زمان وجود ندارد. بسیاری از قدمهایی که پس از باراولمان کارمی کنیم راجع به شفافیت خواهند بود. در اینجا شفافیت به معنی گوش فرادادن به صدای درونی مان می باشد, که وقتی کاردرست را انجام می دهیم و یا بالعکس, کارمان با ارزش هایمان مطابقت ندارد, با ما صحبت می کند. هربار که قدمها را کارمی کنیم, قسمت بیشتری از آنچه که ما را به توقعات و باورهای باطل مان درمورد چه کسی بودن, متصل می نماید, رها می کنیم. ما دیگر توسط بیماری و یا نگر ش کهنه و محدود مان نسبت باینکه قرار است زندگی چه شکلی باشد, هدایت نمی شویم. یادمی گیریم زمانی که ارادۀ نیروی برترمان را اجرا نموده و با خویشتن پذیری زندگی می کنیم, نیرویی که در قدم یازدهم بدست آورده ایم, در اختیارمان قرارمی گیرد. بزرگترین تغییرات بهبودی اغلب زمانی رخ می دهند که ما متوجه نیستیم. ازخواب بیدارشده و خود را در زندگی هایی می بینیم که شباهتی با زندگی خودمان ندارند. زمانی در تبادلات خود با دیگران کشمکش, خواری و بیگانگی می دیدیم اما اکنون ثبات, متانت و افتخار را مشاهده می کنیم. زمانی که ما به تعهدات مان عمل می کنیم, احترام به نفس کسب می کنیم. تقب ل چنین تعهداتی می تواند با خدمت درگروه )چای و قهوه درست کردن, گردانندگی جلسه و غیره..( شروع شود. همچنانکه توانایی مان در انجام تعهدات مان به تدریج رشد می کند, تعهدات بزرگتری را به عهده می گیریم. شاید بزرگترین تعهدمان ادامۀ کارکرد قدمها باشد. یکی از اعضا پیشنهاد می کند: آنچه که رون د زندگی مان را تعیین می کند, علاوه برکارهایی که طی کارکرد قدمها انجام می دهیم, روشی است که ما دراین رابطه به کار می گیریم. تکمیل تدریجی یک پروژۀ بزرگ با تقسیم آن به بخش های کوچکتر و کار کردن مستمر روی چیز مهمی که ممکن است دشوار یا ناراحت کننده هم باشد در مقایسه با زمانی که با عجله کاری را انجام می دهیم و یا برای تکمیل کاری که باید تا زمان معینی به اتمام برسد شب تا صبح کارمی کنیم, چیزهای متفاوتی را به ما میاموزد. با کارکرد قدمها لایه های توهمی را که به جای خود اشتباه می گیریم, از میان برمی داریم. می آموزیم که ما مبتلا به یک بیماری هستیم اما تمام وجودمان از این بیماری تشکیل نمی شود. یاد می گیریم که خداوند نیستیم. می آموزیم که ما نه گذشتۀ خود و نه نقائص شخصیتی مان هستیم. وقتی آنطور که هستیم را با آنچه که هستیم اشتباه می گیریم, متوجه آن می گردیم. همچنانکه با لایه های توهم خود عمیق تر و عمیق تر برخورد می کنیم, برخی از ما می پرسیم که دیگر از ما چه باقی خواهد ماند. با اعضایی که مورد احترام و اعتمادمان می باشند صحبت می کنیم و آنها به ما یادآوری می کنند که کارکردن برنامه ما را به کسی جز آنچه که حقیقتأ هستیم تبدیل نخواهد کرد. همچنانکه یک رابطۀ آگاهانه را با نیرویی برتر از خودمان توسعه می دهیم, این آگاهی درما رشد می کند که نیروی برترمان خواهان نمونه ای تخیلی و بدون نقص از ما نیست. ما همانطور که هستیم وارد این برنامه شده ایم و زمانی به بهترین نحو خدمت می کنیم که بتوانیم کاملأ خودمان باشیم. وقتی که بتوانیم به سادگی و بدون هیچگونه تلاشی برای تظاهرنمودن, حضور داشته باشیم, لایه های تحریف, دروغ, نقائصمان, چمدان دردهای گذشته و احساس عدم کفایت مان به تدریج ازمیان برداشته خواهند شد. وقتی خود را درخدمت دیگران گم می کنیم, راجع به اینکه چه کسی هستیم میاموزیم.

رابطه با دنیای اطرافمان

ارتباط با دنیای اطراف مان
ما شالودۀ خود را در بهبودی بنا می کنیم. همچنانکه احساس امنیت بیشتری به ما دست می دهد, افق دیدمان را گسترده تر نموده و به اهدافی دست میابیم که هرگز تصورنکرده بودیم. بسیاری از ما تحصیلاتمان را ادامه می دهیم, مسیرزندگی حرفه ای خود را دنبال می کنیم و تشکیل خانواده می دهیم. بطور مرتب شالوده مان را بازرسی می کنیم و درصورت مشاهدۀ علائمی از قبیل تَرَک و جابجایی, آنها را ترمیم و تقویت می نماییم. اگر ما فقط می خواستیم روی این شالوده یک چادر بزنیم, به چنین بنای مستحکمی نیاز نداشتیم, اما هدف ما ساختن یک آسمان خراش است. چنین آسمان خراشهایی حتمأ باید بطوری مطمئن و مستحکم مستقر باشند تا بازساز ی تنها یکی از اطاقهای آن منجر به سقوط کل ساختمان نگردد. آن ابزاری که برای ساختن شالوده مان به کارمی گیریم, تنها ابزاری نیستند که بعدها نیازخواهیم داشت. البته این ابزار درآینده نیز با ارزش و مهم خواهند بود اما در مقطع خاصی به تنهایی قادر به محافظت از ما نخواهند بود. وقتی به لحظه ای می رسیم که حتی تمام دانش و آگاهی مان نیز برایمان کفاف نمی دهد, به اعضایی که تجارب بیشتری دارند روی میاوریم و ممکن است راهنمایی های ساده ای را که در ابتدای برنامه شنیده بودیم به ما پیشنهاد کنند: تمام جواب ها درقدمها نهفته اند. حتی پس از کارکرد مکرر قدمها, ایجاد رابطه ای عمیقتربا قدمها ادامه خواهد داشت. برای برخی از ما تمرین منظم دعا, مراقبه, نوشتن یا ورزش در اوایل بسیار مفید واقع می شوند اما با گذشت زمان غنی تر می گردند. این واقعیت ساده که می توانیم در نگاهداری طولان ی یک کا ر بخصوص موفق باشیم نظمی را برای برنامه مان ارائه می دهد که بتوانیم بدان اتکا کنیم. بزرگترین دستاورد بسیاری ازما ,بدون توجه به کارهای دیگری که درزندگی انجام داده ایم, پاک شدن و پاک ماندن بوده است. از نقطه نظر دیگران پاک شدن و پاک ماندن زیباترین هدیه ایست که ما تا بحال دریافت کرده ایم. شاید همیشه ممکن نباشد چیزهایی را که بیشترین سپاسگزاری را نسبت بدانها احساس می کنیم, با افراد بیرون از انجمن مشارکت کنیم. ممکن است چنین چیزی را مانعی بین خودمان و دنیای بیرون از انجمن ببینیم. بعضی از ما کاملأ در حوزۀ بهبودی باقی مانده و خود را تنها با دوستان بهبودی احاطه می کنیم. تمام زندگی مان در انجمن خلاصه می گردد نه به خاطر اینکه از ارتباط با دنیای بیرون واهمه داریم, بلکه به این دلیل که از تعامل های غنی مان در NA احساس رضایت می کنیم. آنطور که درانجمن مشارکت می کنیم و آن حس همدردی و همسانی که NA را برایمان چنین منحصر بفرد می نماید بی پروا راجع به احساسات صحبت کردن, دیدن جنبه هایی مضحک بعضی از سیاه ترین و وحشتناک ترین تجارب مان , همیشه دربیرون از جلسات دردسترس مان قرار نمی گیرد.
برای برخی از ما که زندگی مان را با رضایت در NA دنبال می کنیم همه چیز مطلوب است. برای برخی دیگر, ایجاد همان صمیمیت و مصاحبتی که در بهبودی یادگرفته ایم, در بیرون از جلسات, برایمان چال ش هیجان آمیزی را فراهم می کند. ممکن است نوع خاصی ارتباط را در انجمن و انواع دیگری از آن را درجاهای دیگر با – خانواده هایمان, جامعۀ مذهبی, همکاران و یا همسایگان مان تجربه کنیم. ما از اینکه بخشی از هویت مان را با یک گروه و بخشی دیگر را با گروهی دیگر می بینیم, احساس راحتی می کنیم. هریک از ما ترکیبی را که فقط برای امروز, برایمان کار می کند میابیم. برای اکثر ما, خویشتن پذیری بدین معنی است که تعادلی را بین بهبودی و زندگی مان بیرون از NA , پیدا کنیم. اوقاتی را تجربه خواهیم نمود که طی آن نمی توانیم تا حدی که دوست داریم در میان انجمن باشیم. سپس متوجه تأثیر این غیبت را در بهبودی مان می گردیم. ممکن است حتی تفاوت آن را در احساسی که پس از بازگشت به انجمن به ما دست می دهد, تشخیص دهیم. وقتی آنطور که باید و شاید به انجمن وصل نیستیم, می توانیم احساس بیگانگی کنیم. دیگران ازما سؤال می کنند کجا بوده ایم و این باعث ناراحتی مان می گردد. زمانی که شروع می کنیم به عصبانی بودن در جلسات بدلیل اینکه دیگران آنطور که می خواهیم با ما رفتار نمی کنند, در معرض یک خطرجدی قرار گرفته ایم. اگر از ابزار این برنامه درست استفاده نکنیم آنها تبدیل به سلاحی خطرناک خواهند شد. تحت این شرایط حتی کارکرد قدمها نیز می تواند فرصتی باشد تا دررابطه با عیوب مان , به خودمان آزار برسانیم. بعضی از اعضا می گویند نقائص مان سیستم دفاعی ما برای بقایمان می باشند که اثر خود را ازدست داده اند. به همین ترتیب برخی اوقات بهترین ابزارمان از بدترین نقائص مان نشأت می گیرند. دربهبودی, بین "خود مشغولی" و "فعالیت شدید روی بهبودی مان" پس و پیش می رویم و به تدریج تعادلی مابین این دو پیدا می کنیم. با تمرین مستمر زمان بیشتری را نزدیک به نقطۀ میانی این دو منتهی علیه, سر می کنیم. وقتی طی کار با چکش و میخ, تصادفأ با چکش روی انگشت مان می زنیم, حس تناسب مان تغییر می کند و انگشتمان از آنچه که هست بسیار بزرگتر به نظرمیاید. بنابراین کلیۀ حرکات مان با توجه به آن انگشت و مواظبت از اینکه چیزی بدان اصابت نکند, انجام خواهد گرفت. این مسئله درمورد منیت مان نیز صدق می کند. وقتی به نوعی صدمه دیده باشیم و یا احساسات مان جریحه دارشده باشد, به نظرمان میاید که از آنچه که هستیم بسیار بزرگتریم. فروتنی یعنی کشف حس تناسب درعین قرارداشتن در واقعیت. ما برداشت بهتری از فضایی که اشغال می کنیم, خواهیم داشت و متوجه می شویم نه آنقدر که فکر می کردیم کوچک و نه آنقدر بزرگیم. ما درزندگی اطرافیان مان اهمیت داریم اما این بدین معنی نیست که آنها همیشه راجع به اثرات اعمال شان برروی ما, فکر کنند. خود مشغولی در ترس ریشه دارد. یکی از عمیق ترین ترسهایی که بسیاری از ما مشترک داریم ازدست دادن کامل خودمان است. می ترسیم به خاط ر تغییر نمودن, آنچه را که راجع به خودمان می دانیم رها کنیم, می ترسیم احساس مان راجع به جایگاه خود درجهان را به خاطر مراقبه رها کنیم, می ترسیم باورهایمان راجع به جایگاه خود در جهان را رها کنیم زیرا واهمه داریم مبادا نتوانیم به هیچ جای دیگری تعلق داشته باشیم. شاید برای بسیاری از ما رها نمود ن خود, اولین گام در راه پیدا کردن خودمان باشد. مجبور نیستیم ازخود چنین مقاومتی نشان دهیم. یکی از اعضا چنین مشارکت کرد: "وقتی اراده و زندگی ام را واگذار نموده اما رهایشان نمی کنم, احساس می کنم وارونه گشته ام". رها نمودن, آزادی آنرا به ما می دهد تا به جای اینکه به زو ر اجبار خود را به شکلی که فکر می کنیم باید باشیم درآوریم, به تدریج خود را به حالت طبیعی مان بازگردانیم. ما درطول زندگی مان با خودمشغولی کشمکش داریم. این نقصی نیست که فقط یکبار رها کنیم و دوباره و دوباره خود را نشان می دهد. اغلب یک احساس تنها می تواند ما را به سوی خود مشغولی بفرستد. اعتیاد یک بیماری است که ایده ها و طرزفکرها را منحرف می نماید. زمانی که ما پذیزش را تمرین می کنیم, از واکنش ها و حرکات غیرارادی مان فاصله می گیریم. چنین کاری ما را قادر می سازد تا تصویری بیش از آنچه که زوایۀ دید محدودمان اجازه می دهد, را مشاهده کنیم. دعای آرامش ابزاری است که ما دوباره و دوباره دربهبودی از آن استفاده می کنیم. درنظرگرفتن آنچه که می توانیم تغییر دهیم و آنچه که نمی توانیم, بیشتر و بیشتر پراهمیت خواهد شد.

رابطه با دیگران

ارتباط با دیگران
بعضی روزها با دیگران احساس همسانی و همدردی نمودن و درجلسات احساس تعلق داشتن و خوشامد گوی دیگران
بودن, خیلی راحت به نظر می رسد. درروزهای دیگر, هرچه که در آنجا می شنویم ما را از گروه جدا می سازد. نادیده گرفتن تشابهات و تمرکز روی تفاوتهایمان با دیگراعضا در جلسات, اغلب یک علامت خطر بوده و نشان از آن دارد که ازخودمان ناراحتیم. وقتی روی شخصیت دیگران تمرکز می کنیم ممکن است غیبت و شایعه پراکنی کنیم, جروبحث کنیم و دربوجود آمدن عدم اتحاد سهیم شویم. زمانی که برروی شخصیت خودمان تمرکز می کنیم, خیلی زود خودمحور شده و دچارخود مشغولی می گردیم. هنگامی که روی زندگی برطبق ارادۀ نیروی برترمان و همچنین رساندن پیام تمرکز می کنیم, هویت مان رشد نموده و شکوفا می گردد. قدم دهم فرصت های بسیاری را دراختیارمان می گذارد تا از آن توسعه مواظبت نموده و رشدی را که خواهانش هستیم تغزیه کنیم و آن شاخه هایی را که کج و معوج نمو کرده اند بریده و اجازه ندهیم آنها بی رویه رشد کنند.وقتی بطور منظم درجلسات شرکت می کنیم, دیگران ما را می بینند و پس از مدتی برروی ما شناخت پیدا می کنند.زمانی که یکی از اعضای دیگر به ما می گوید: "می دانی, توهمیشه این وق ت سال افسرده به نظر میرسی", می توانیم دررابطه با یک روند رفتاری که خودمان قادر به تشخیص آن نبودیم, گام برداریم. وقتی کسی که نمی شناسیم بهسخاوت و یا مهربانی مان اشاره می کند, متوجه می شویم دیگران یک خوبی درما می بینند که شاید خودمان درخودمان نمی دیدیم. اعضای دیگر ما را به خودمان انعکاس می دهند و به ما نشان می دهند که تغییر کرده ایم.تمرین شفقت به ما کمک می کند تا از مقایسۀ خود با دیگران دست برداریم و شروع به دیدین ارتباطات عمیق و وجه تشابه مان کنیم. سنت هایمان به ما یاد می دهند که همه با هم برابریم. این بدین معنی نیست که همۀ ما یکجور باشیم,تفاوتهایمان بسیار قابل توجه بوده و بعضی اوقات بسیار سرگرم کننده می باشند. بسیاری از ما مشارکت کرده اند که بخشی از آنچه در اوائل ورود به برنامه باعث شد آنها احساس راحتی کنند, گوناگونی اعضایی بود که درجلسات حضور داشتند. این اعضا رفتاری ظاهرأ دوستانه نسبت به یکدیگر داشته و مشارکت می کردند. چنین صحنه ای باتجارب گذشته مان, قبل و بعد از اعتیاد فعال, به شدت تضاد داشت. چیزهایی که در دنیای بیرون ما را ازیکدیگر جدا می سازند, در NA اهمیت ندارند. بیماری اعتیاد تبعیض قائل نمی شود و ما نیز نباید این کار را بکنیم. باوجودیکه می دانیم چنین چیزی از نظر بنیانی حقیقت دارد, برخی اوقات به سختی می توانیم آن را اجرا نموده و نسبت به دیگران تبعیض قائل نشویم. بعضی از الگوهای پیش داوری و تبعیض چنان عمیق در بافت زندگی مان نقش گرفته اند که حتی خودمان نیز متوجه آنها نیستیم. ازطرف دیگر اگر درطی عمرمان با ظلم و تبعیض مواجه بوده ایم, ممکن است نسبت به علائم آن چنان حساس باشیم که حتی زمانی که وجود ندارند آنها را تصورکنیم. برای برخی از ما, "شنیدن داستان مان"یا همسانی و همدردی کردن و خود را دردیگری شناسایی نمودن, بدین معناست که ما کسی را پیدا می کنیم که گذشته و باورهایی مشابه خودمان داشته باشند. تجربه نکرد ن چنین چیزی درهمان ابتدا, می تواند درما ترس و ناتوانی ایجاد کند. بعضی از ما چنین گفته ایم: " می بینم که برنامه کارمی کند, اما نه برای کسی مثل من". وقتی دیگر اعضا به ما می گویند که نیازمان به همنشینی با کسانی که حتمأ باید مانندخودمان باشیم, نوعی گزافه گویی است, احساس تعلق ننموده و حتی بیش از پیش احساس نامرئی بودن می کنیم.اما بسیاری از ما دریافته ایم که علی رغم سختی های اولیه, ما دریک انجمن متنوع شکوفا می شویم. متوجه می شویم درابتدا به معتادانی نیازداریم که هویت جنسی یا میراث مان را درک نموده و مشارکت کنند. بعدها درمیابیم که حتی بیشتر از آن, به اعضایی نیاز داریم که بدون توجه به نوع مشارکت مان, ما را واقعأ درک کنند. ممکن است از اینکه داستانهای کدام اعضا ما را علاقمند نموده و یا اعضایی که با آنها احساس راحتی می کنیم, متعجب شویم. وقتی احساس می کنیم درجلسه "تنها فردی از نوع خودمان" هستیم, ناراحت می شویم اما این خود ممکن است باعث شود بطور گسترده تری احساس تعلق و مرتبط بودن کنیم. یادمی گیریم خود را بپذیریم و بدون توجه باینکه آیا احساس می کنیم مانند دیگران هستیم یا نه, خود را دوست بداریم. میاموزیم در موارد متفاوتی با دیگران همدردی و همسانی کنیم, درحالی که درگذشته ازخودمان هیچ علاقه ای دراین رابطه نشان نمی دادیم. بسیاری از ما شروع می کنیم به زیرنظرگرفتن درب ورودی جلسه تا اگر تازه واردی که ممکن است احساس تعلق نکند, به ما پیوست بتوانیم به ایشان توجه کنیم. دربسیاری از جوامع محلی NA چندین عضو که علی رغم داشتن احساس انزوا به بهبودی شان ادامه داده اند, موفق به وجود آوردن جامعه ای گسترده و متنوع گشتند. وجود یک یا دو عضو جوان دریک جلسه باعث می شود جوان بعدی که وارد جلسه می شود احساس امنیت کند. میاموزیم آنچه که یک زمان دلیلی برای انزوای مان بود, اکنون دلیل دیگری برای اهمی ت بود ن ما در اینجاست. هریک از ما بطور منحصربفردی شایستگی آن را داریم که به معتادی که خود را درما دیده و با ما حس همسانی دارد, پیام بهبودی را برسانیم. هیچوقت نمی دانیم چه باعث می شود کسی با ما احساس همسانی و همدلی نماید. وقتی که به دلیل بیماری و بهبودی مشترک مان نسبت به یکدیگر احساس مرتبط نمودن می نماییم, تفاوت هایمان به جای اینکه محدود کننده باشند, باعث غنی تر شدن رابطه مان می گردند. همچنانکه به جلسات بیشتری رفته و درهمایش ها و رویدادهای بیرون از شهر شرکت می کنیم و در حین خدمت یا ازطریق اینترنت به دیگران وصل می شویم, حلقۀ دوستان مان در NA وسیعتر می گردد و کسانی را پیدا می کنیم که تجارب شان مشابه تجارب خودمان است. اما تعجب آور است که در جاهایی بیرون از حیطۀ تصورمان, کسانی را پیدا می کنیم که حس وصل بودن یا وصل نبودن خو د ما را دارند. وقتی تجارب خود را صادقانه مشارکت می کنیم, به دیگران فرصت آن را می دهیم که علی رغم تفاوت های سطحی مان, با ما همدلی و همسانی نموده و به ما وصل شوند. وقتی اقدام بعمل داشته و به دیگران کمک می کنیم تا پاک شوند, چیزی دردرون مان تغییر می کند. وقتی جرقه را درچشمهای کسی می بینیم, آن نیروی سحرانگیز و هدیه را کشف می کنیم. یادمی گیریم از خودمشغولی مان بیرون بیاییم. بسیاری از راه حل های ما در خدمت یافت می شوند. تازمانی که به جلسات بازمی گردیم, پاداش تلاش هایمان را بدست میاوریم. ممکن است آن معتادی که درزمان احتیاجش دست کمک بسوی او درازمی کنیم, همان کسی باشد که بعدها زندگی مان را نجات خواهد داد. می توان چیزهای بسیارمثبتی راجع به کارکرد قدم دوازدهم, آنهم به شیوۀ سنتی,به زبان آورد. شاید سردرگم شده و فقط دست کمک را به سوی آن اعضایی که می دانیم لغزش نموده اند درازکنیم. می توانیم از اعضای جدیدی که نمی شناسیم هراس داشته باشیم. شاید دلیلی برای محتاط بودن وجود داشته باشد: زمانی که کسی مصرف کرده باشدخطرناک می شود. ما با گفتن اینکه مشغول جبران خسارت از خودمان بوده و درزندگی مان نیاز به ماجرا نداریم, خود را از اهمیت دادن معاف می کنیم. اما زمانی که درمقابل یک تازه وارد از خودمان مواظبت می کنیم, از زندگی مان درمقابل پرماجرا بودن دفاع نمی کنیم بلکه خود را از فرصت دیدن یک معجزه محروم می نماییم. برخی اوقات تنها چیزی که یک تازه وارد بیشتر از هرچیز نیاز دارد. تنها نبودن است. اگر طی زندگی روزمره مان به شخص دیگری اجازه دهیم حضورداشته و نزدیک مان باشد, تجربۀ گرانبهایی کسب نموده ایم. ما دست کمک درازنمودن را ازیکدیگر میاموزیم. صرفأ به خاطر اینکه کسی در گذشته به ما کمک کرد, ما اتوماتیک وار یادنمی گیریم چطور همان کار را برای یک تازه وارد انجام دهیم. بردن یک رهجو به یک پیام رسانی ازنوع قدم دوازدهم, فرصت یادگیری را برای او فراهم نموده و باعث می شود سعی نکنیم این کار را به تنهایی انجام دهیم. یادمی گیریم درمصاحبت آنهایی که درد می کشند باشیم اما مجبورنشویم به تنهایی با آنها مقابله کنیم. احساسات مان عمیق بوده و ما آنها را بصورت افراط و تفریط تجربه می نماییم. یا با سر به درون زندگی شیرجه می رویم یا ازشدت ترس زیر لحاف پنهان شده و می ترسیم حرکت کنیم. بهای رشد نمودن برای بسیاری از ما بیدارشدن چندین احساس است که نمی دانیم چطور با آنها زندگی کنیم. اگر می خواهیم این احساسات را دوباره سرکوب نکنیم به شهامت و فروتنی نیاز داریم. اغلب بعد از منقلب شد ن احساسات مان, متوجه می شویم افکار منفی مان زنجیره وار افزایش پیدا کرده اند. شاید این فرایند با ادامۀ رنجش هایمان شروع شده باشد و سپس به مرور متوجه می شویم که کمتر صادق بوده ایم. خودداری از بیان حقیقت منجر به دروغ گفتن شده و سپس مشارکت کردن برایمان مشکل تر می گردد تا اینکه خود را درشرایطی می یابیم که مجبوریم با عواقب رفتارهای بد خود کناربیاییم. بیماری اعتیاد و بهبودی هردو پیشرونده هستند و ما به ندرت دریک جا می ایستیم. ما تقریبأ همیشه یا مشغول بهتر شدن هستیم یا مشغول بدترشدن. ما خود را با گزینه هایمان تعریف می کنیم. تصمیم به ایجاد خانواده گرفتن بدین معنی است که استقلالی را که سابقأ داشتیم, ازدست خواهیم داد. درعین حال تصمیم به چنین کاری نگرفتن بدین معنی است که ما باید راه های دیگری را برای وصل شدن به دیگران پیدا کنیم. سنت هفتم به ما می گوید هرچیزی, بدون توجه به نیت مان, بهایی دارد و ما حقیقت ژرفی را که دراین گفته وجود دارد, درحین پیشروی درزندگی و بهبودی, پیدا می کنیم. هرانتخابی که می کنیم, چه خوب چه بد, بدین معنی است که ما گزینه هایی را پشت سرگذاشته ایم. همچنانکه شروع می کنیم به تفکر نمودن راجع به زندگی هایمان, راحت می توانیم در تلۀ بی انتهای "اگر آنطور می شد و یا نمی شد" گم شویم. قدم چهارم راجع به گرفتارشدن در "غصه های عاطفی افراطی" که می تواند نتیجۀ گرفتاری در این تله باشد, به ما هشدارمی دهد. ما به تدریج خود را نه آنطور که بودیم بلکه آنطور که داریم می شویم, می بینیم. NA به ما کمک می کند تا با عواقب و منافع دگرگونی مان زندگی کنیم. همۀ ما درزندگی آغازهای دوباره ای را تجربه نموده ایم. آغازهایی با افراد, مکان ها, چیزها و همچنین راه های جدید زندگی که کاملأ آنها را درک نمی کردیم . آرزوی زنده ماندن و احساس رضایت داشتن تنها منحصر به ما معتادان نیست اما ما بهبودی را با وصل شدن به دیگران و انجام امور به سوی یک امنیت ساده, شروع می کنیم. و شاید قراراست که روال کارهمینطورباشد. باور اینکه می توانیم به عشق موجود درزندگی مان اعتماد کنیم می تواند چالش انگیز باشد. آن نیازهای عمیق چیزهایی هستند که باور نمی کنیم هرگز برآورده شوند. کارمان با فرایند جبران خسارت و همچنین, درک اینکه می توانیم ببخشیم, بخشوده شویم, مسئولیت اعمالمان را بپذیریم و انتخاب های بهتری داشته باشیم, شروع می شود. هرچند که ممکن است مقاصدمان متفاوت باشند, اماسفرهایمان بسیا ر مشابه هستند. قبل از اینکه خویشتن پذیری را پیدا کنیم ازمیان چندین هویت متفاوت سفرمی کنیم. خود را ازطریق ابزاری که همه مان مشترک داریم, به حرکت درمیاوریم و وقتی که ازخط خارج می شویم, دوباره به همان جای قبلی می رسیم. زمانی که با تمرین اصول روحانی به جلو حرکت می کنیم, ممکن است درزندگی به جاهای کاملأ متفاوتی برویم اما زمانی که لغزش می کنیم, همه مان خود را درجای مشابهی پیدا می کنیم و بیشتر ازهمه این چیز است که با یکدیگر مشترک داریم, نه اینکه به کجا می رویم, بلکه از آنجایی که آمده ایم و چگونگی حرکت مان به سمت جلو. ما باهم به قلُۀ آزادی سعود می کنیم اما برای رسیدن به آنجا به یکدیگر نیاز داریم. یکی از زیباترین چیزهایی که درانجمن انجام می دهیم, حمایت از یکدیگر در پیگیری آرزوهایمان است. به همان اندازه که مشارکت ترس ها و مشکلات مان بخشی از رساندن پیام است, مشارکت امیدها و موفقیت هایمان نیز جزئی ازاین فرایند می باشد. ما حامل پیام امید هستیم که این هم یک هدیه و هم یک وظیفۀ اخلاقی یا دین است. شاید نتوانیم رویاهای یکدیگر را کاملأ درک کنیم اما می توانیم امید, انرژی و هیجانی را که طی تلاش برای دستیابی به آن رویاها حاصل می شود, درک کنیم. ما ازسفرهای یکدیگر الهام می گیریم. حضور داشتن در دورا ن رشد یکدیگر, ابزار و الهاماتی را که برای حرکت به جلو نیاز داریم, دراختیارمان قرارمی دهند. اما درعین حال ما متوجه می شویم که می توانیم ثابت قدم باشیم, کارها را به اتمام برسانیم و آن زندگی هایی را که بوجود آورده ایم, زندگی کنیم. بهبود ی ما چیزی است که می توانیم بدان اعتماد نموده و در آن ایمان داشته باشیم. آغازهای تازه هروقت که حاضرباشیم, امکان پذیر می باشند.

یک مسیر روحانی

یک مسیر روحانی
قدمها مسیری را به ما نشان می دهند که منجربه رشد روحانی مان خواهد شد. درضمن بخش روحانی برنامه از مابقی آن مجزا نیست. همانطور که سطوح تراش خوردۀ یک الماس از خود آن مجزا نیستند, جوانب روحانی برنامۀ ما نیز از ما بقی آن جدا نبوده و نمایانگر چشم اندازی کلی از برنامه مان می باشند. همۀ جوانب برنامه از روحانیت تشکیل شده اند اما ممکن است درک ما از مفهوم این جمله به مرور زمان تغییر کند. بعضی اوقات ما اصول روحانی را مجزا از اعمالی که نیازبه انجام شان داریم, تصور می کنیم ولیکن این دو بهم مرتبط هستند. اصول روحانی ابزاری را دراختیار ما قرارمی دهند تا بواسطۀ آنها بتوانیم ارزش هایمان را پرورش داده و با آنها زندگی کنیم. چنین اصولی باورها و اعمال مان را تشریح نموده و دلایل رفتارهای ما را توصیف می کنند. رابطۀ ما با اصولی که تمرین می کنیم ابتکارآمیز است. بطور روزمره روش ها و ترکیب های جدید ی را می آموزیم تا از طریق آن ها بتوانیم آنچه که هستیم را بهتر بیان نموده وبه اطرافیان خود نیز کمک کنیم. وقتی که این روش ها را بهتر درک کردیم می توانیم رفتارهایی داشته باشیم که بیشتر با باورهایمان مطابقت داشته باشند. با تمرین اصول روحانی کشف می کنیم که این کار, ما را به هیچ وجه به افرادی روحانی تبدیل نمی کند و درعوض ما داریم از اتفاقاتی که درطول زندگی در درون مان می افتاده آگاه می گردیم. روحانیت حالت طبیعی ما است.

بیداری روحانی مان

بیدارشدن درمقابل روحانیت مان
ما نه تنها افرادی هستیم که به بیداری روحانی می رسیم بلکه نوع بخصوص دیگری از بیداری روحانی را بواسطۀ کارکرد قدم ها تجربه می کنیم : طی پیمودن این فرایند, چشمانمان به روحانیت مان باز می گردند و به تدریج متوجه دنیای اطراف خود می شویم. درعین حال, واضح تر دیده و احساسات شدیدتری را تجربه می کنیم که این خود – همیشه توأم با راحتی نیست. برخی از اعضای انجمن باور دارند مهمترین بیداری روحانی زمانی اتفاق می افتد که ما وارد جلسات انجمن معتادان گمنام شده و طی بقیۀ دوران بهبودی خود سعی می کنیم بفهمیم چه اتفاقی برایمان افتاده است. برای بعضی دیگر از ما "بیداری" مانند بسیاری دیگر از جوانب بهبودی, به صورت لایه لایه اتفاق می افتد. یکی از اعضا چنین مشارکت می کند: "وقتی که لایۀ بیرونی مه از میان برداشته شد, تازه توانستم ببینم چقدر مه وجود دارد. هر دفعه که لایه ای محو شد, مقدار بیشتری مه را در افق دوردست می دیدم. اکنون تا حدی حجم مه موجود را درک می کنم و متوجه آنچه را که نمی توانم ببینم هستم. با کمی خوش اقبالی درطول زندگی ام بیشتر و بیشتر بیدار خواهم شد. برخی از ما با تجربه نمودن احساس شدیدی نسبت به وجود یک نیروی برتر, به بیداری روحانی دست یافته ایم. برخی
دیگر بدون اینکه الزامأ حس خاصی را نسبت به نیروی برتر تجربه کرده باشند, به ک ندی, یک آگاهی روحانی را تجربه کرده و یا آن را درخود زنده یافته اند. کشف این مطلب که دیگران برای ما اهمیت قائل می شوند,خود می تواند یک بیداری روحانی باشد. برای بار اول درزندگی مان, متوجه می شویم که از اهمیت برخورداریم. زندگی برطبق اصول منجر به فروتنی مان می گردد بدین معنی که آگاهی بیشتری از جایگاه مان در دنیا پیدا کرده و می توانیم – راحت درآن زندگی کنیم. اغلب درجلسات چنین می شنویم: "مهمترین چیزی که باید راجع به یک نیروی برتر بدانیم این است که آن ما نیستیم". هرچیز که باعث شود متوجه شویم ما مرکز ثقل دنیا نیستیم, برایمان پرارزش است. درآن حد باهوش هستیم که خود را یک موجود مافوق انسان ندانیم اما بیماری خود محورمان هنوز به ما می گوید ما مسئول چیزهایی هستیم که به هیچ عنوان توانایی کنترل آنها را نداریم. زمانی که ما یک زندگی توأم با سازگاری را با دنیای اطراف خود تمرین میکنیم, نبردهای خود را خردمندانه انتخاب می کنیم. یاد می گیریم درچه مواقعی برای ایجاد تغییر, انرژی بگذاریم و در چه مواقعی از آن بگذریم. برخی اوقات گذشتن از مشاجره ای که درحین اتفاق افتادن است از اصلأ درگیر نشدن در آن دشوارتر است. این بدین معنا نیست که ما همیشه باید با همه چیز و همه کس موافقت کنیم یا اینکه توانایی گرفتن حق خود را ازدست بدهیم. برعکس ما یاد می گیریم چه زمانی با مسائل برخورد کرده و چه زمانی از آنها فاصله بگیریم. بعضی از درگیری ها ارزش مبارزه کردن را دارند حتی اگر بدانیم که این کار منجر به پیروزی نخواهد شد. به همین ترتیب برخی مبارزاتی که پیروزی مان در آنها حتمی است, ارزش جنگیدن را دارند. این قدرت تشخیص از تجارب مان نشأت می گیرد. یاد می گیریم تفاوت بین آن اصولی را که نیازاست در آنها پافشاری کنیم و نظری را که ما آن را مصرانه دنبال می کنیم, بدانیم. قادر می شویم تصمیم بگیریم کی مقابله کنیم و کی تسلیم شویم. با تمرین این کار بهتر می توانیم تشخیص دهیم کدام یک از این ها برایمان کارایی بیشتری دارند. پذیرفتن آنچه که نمی توانیم تغییر دهیم و اقدام به عمل درشرایط مناسب, تنها بخشی از بهبودی از بیماری اعتیاد نیست, آن جزئی از رشد کردن است. بعضی از ما هنوز هم مانند کودکان بزرگ جثه ای هستیم که دوست داریم همه چیز برطبق خواسته هایمان انجام گردد بدون اینکه برای مسائل دیگر اهمیت قائل شویم. این اغلب بدین معنی است که درجلسات, بدون توجه به سن مان, لحظات بلوغ دردناکی را تجربه می کنیم. تحت این شرایط زمانی رشد کرده و بالغ می شویم که برای کنارآمدن با واقعیت ها, به جای نقائص شخصیتی خود از اصول روحانی استفاده کنیم. وقتی که اصول روحانی را در زندگی خود به کار می گیریم بهترمی توانیم تفاوت بین درست و غلط را دریابیم. در آنصورت و زمانی که ترس های خودمحورانۀ خود را رها می کنیم, بسیاری از فلج کننده ترین نقائص مان به قوی ترین نقاط قوت مان تبدیل می گردند. دربسیاری از اوقا ت اعتیاد فعال, لحظاتی را تجربه کردیم که می توانستیم واقعیت آنچه را که بدان تبدیل شده بودیم به وضوح ببینیم اما این آگاهی به تنهایی منجر به ایجاد تغییر درما نشد. برای ایجاد تغییر به تلاش نیاز داریم. این اقدام به عمل است که منجر به تغییر درزندگی مان می گردد. برخی از ما فکر می کنیم داشتن عملکردهای خاصی دال براین است که داریم اصول روحانی را تمرین می کنیم. برخی دیگر ازما می گوییم داریم اصول را رعایت می کنیم چونکه می دانیم دراین مسیر همیشه جای پیشرفت وجود دارد. هرطور که بخواهیم آن را بیان کنیم, مهمترین مسئله در این رابطه داشتن اقدام به عمل است. اقدام به عمل اصلی ما تسلیم شدن است و ما باید این کار را بطور روزمره انجام دهیم. همیشه می توانیم کمی بیشتر تسلیم شویم و درک اینکه ما این حق انتخاب را داریم, منجر به آزادی مان خواهد شد. درابتدا ممکن است سردرگم بوده وفکر کنیم باید تسلیم بیماری مان شویم. اما درواقع این کاری بود که بسیاری از ما قبل از ورود به انجمن انجام می دادیم. درزمان اعتیاد فعال ما روزانه ارادۀ خود را به بیماری مان می سپردیم اما در بهبودی یاد می گیریم تسلیم فرایند, برنامه ودر نهایت یک نیروی برتر از خود شویم. وقتی که دست از جنگ برمی داریم خود را کاملأ به مراقبت یک نیروی برتر ازخود می سپاریم. طبیعتأ متعهد می شویم که درخدمت آن نیروی برتر, همانطور که او را درک می کنیم, باشیم. تسلیم شدن به معنای داشتن روشن بینی لازم برای دیدن چیزها به نوعی تازه و همچنین داشتن تمایل به یک زندگی متفاوت می باشد. زمانی که نسبت به نگرش های جدید پذیرش پیدا می کنیم, ممکن است به جای یافتن جواب, با سؤالات بیشتری مواجه شویم. هربار به امکاناتی برمی خوریم که قبلأ به فکرمان خطور نکرده بود, به آزادی بیشتری دست میابیم. آزادیم تصمیمان را عوض کنیم, نگرشمان را تغییر دهیم و زندگی مان را متحول سازیم. آزادی یعنی اینکه ما دیگر مجبور نیستیم تحت تأثیر شرایط اطرافمان زندگی کنیم. بیشتر و بیشتر متوجه می شویم تسلیم شدن چقدر به شهامت نیاز دارد. وقتی معتادی که فکر نمی کردیم بتواند بهبود پیدا کند پیام برنامه را دریافت می کند, معجزۀ بهبودی را درعمل مشاهده می کنیم. می توانیم امید تازه ای را درچشمانش ببینیم. تفاوت آن با سابق آنقدر زیاد است که نمی توانیم متوجه آن نشویم. و زمانی که واژه های مورد نیاز یک معتاد درعذاب را بدون آنکه بدانیم چه باید بگوییم, به زبان می آوریم, می توانیم معجزه را تشخیص دهیم. وقتی مشغول رساندن پیام به یک معتاد درعذاب هستیم, متوجه می شویم به همان اندازه که به آن معتاد کمک می کنیم, به خودمان کمک می شود. دریافتن این واقعیت که پاسخ های مورد نیاز دراختیارمان قراردارند, مانند آن است که هدیه ای را در آستانۀ خانه مان پیدا کرده باشیم. زمانی که در شرایط سختی قرارمی گیریم, بهترین کاری که می توانیم برای خودمان انجام دهیم پذیرفتن آن هدیه و کمک کردن به شخص دیگری است.

برنامه ای روحانی،نه مذهبی

یک برنامۀ روحانی و نه مذهبی
هریک از ما مسیر روحانی مختص به خود را طی می کنیم. با کندوکاو جوانب روحانیت مان, خود را در یک سفر خویشتن یابی قرار می دهیم. وقتی که زندگی مان توأم با آگاهی روحانی باشد, سازگاری مطلوب را با خداوند آنطور که او را درک می کنیم, و همچنین با خود و دیگران بدست می آوریم. برای روحانیت دستورالعمل واحدی وجود ندارد و هریک از ما راه زندگی روحانی خودمان را پیدا می کنیم. این اجازه می دهد آزادی مورد نیاز را برای انتخاب روش زندگی مان, بدست آوریم و مسئولیت آن را به عهده بگیریم. نمی توانیم وانمود کنیم که روحانیت محور اصلی برنامۀ NA و یا زندگی به روال NA نیست اما درعین حال افرادی با هرگونه اعتقادات, به علاوۀ آنهایی که به چیزی اعتقاد ندارند, می توانند در داخل این برنامه جایی داشته باشند. حق ما برای داشتن روحانیت در NA بدون قید و شرط است. این بدان معناست که ما نیز باید همان حق را برای دیگران قائل شویم. این مسئلۀ بغرنجی نیست اما به نظر می رسد ما دوست داریم این بخش از بهبودی مان را پیچیده ترکنیم. داشتن یک تعریف خاص از اصول روحانی برایمان بیش از حد محدودیت ایجاد خواهد کرد. سنتها به ما یادآوری می کنند N A مکانی نیست که در آنجا تنها یک مسیر روحانی بخصوص مورد تأیید قراربگیرد.بنابراین یافتن آن روحانیتی که برایمان کار کند می تواند یکی از مهم ترین چالش هایی باشد که در بهبودی با آن مواجه می شویم. با این وجود اغلب از به زبان آوردن این مطلب خوف داریم. می ترسیم مبادا با مشارکت کردن این موضوع احساس ناراحتی کنیم و یا باعث بوجود آمدن همین احساس در دیگران شویم. یادمی گیریم درطی پیام رسانی مرز بین تجارب روحانی شخصی خودمان و پیام NA را بوضوح مشخص کنیم. پیدا کردن نقطۀ تعادلی که طی آن ما تجارب یکدیگر را پذیرفته و درعین حال این ش بهه را ایجاد نکنیم که یک مذهب خاص را تأیید کرده ایم, می تواند
مشکل باشد. می توانیم از یک مذهب یا مسیری پیروی کنیم که برای اشاره به مباحث روحانی, از یک زبان ویژه استفاده می کند. اما درعین حال از خود می پرسیم چطور می شود آن را به نحوی بیان نمود که همه آن را درک کنند. به نگرش های متفاوتی که در انجمن وجود دارند احترام گذاشته و از یک طرزبیان عمومی استفاده می کنیم علی رغم اینکه ممکن
است تحت شرایطی دیگراز زبانی مطابق با عقاید مذهبی خودمان استفاده کنیم. پیدا کردن طرزبیانی که با آن بتوانیم راجع به روحانیت مان صحبت کرده و درعین حال به دیگران نیز فرصت دهیم تا مسیر خودشان را دنبال کنند می تواند کار مشکلی باشد. برای تعریف نیروی برتر خود از الفاظ بسیار متفاوتی استفاده می کنیم. در حد توان تلاش می کنیم تجارب روحانی خود را که دائمآ درحال عمیق تر شدن هستند, به نوعی مشارکت کنیم که قابل استفاده توسط اعضای دیگرنیز باشد. مهمتر از همه, ما کسانی را که مورد احترام و اعتماد مان بوده و نسبت به ایشان احساس راحتی می کنیم, پیدا کرده و رودررو با ایشان مشارکت می کنیم. همۀ کارها در جلسات اتفاق نمی افتند و ما می توانیم با راهنمای خود, طی
کارکرد قدمها یا دربین دوستان مورد اعتمادمان نیزمشارکت کنیم. شاید هرگز مجبور نباشیم برای یافتن روحانیت NA را ترک کنیم اما اگر بیرون از جلسات مان در جستجوی روحانیت باشیم, باید این را بدانیم که NA پس از هرسفرجدیدی دراین رابطه, ما را به بازگشت به جلسات تشویق نموده و به ما خوش آمد می گوید. هربار که از چنین سفری بازمی گردیم, درک جدیدتری را ازروحانیت به مشارکت می گذاریم و بواسطۀ تجربۀ رشد روحانی مان باید ازمیان چالش های تازه ای عبور کنیم. یکی از زیباترین جنبه های برنامه مان این است که آن, بدون توجه به عقاید مختلف مان, کار می کند. NA باید جایی باشد که همۀ ما درآن احساس تعلق کنیم. بنابراین حتی اگر مطمئن هستیم کلیۀ آنهایی که در جسله حضور دارند اعتقاداتی مشابه اعتقادات خودمان دارند, هنوز باید اطمینان حاصل کنیم که پیام NA به وضوح بیان می گردد. ما کاربرد سنت هایمان را فقط به مواقعی که آنها ظاهرأ مشکلی را حل می کنند محدود نمی کنیم. شفاف نگاه داشتن پیام مان به همۀ ما کمک می کند. یکی از اعضا چنین توضیح داد: هرچه بیشتر یاد می گیرم روحانیت ام را به زبان NAمشارکت کنم, بهتر می توانم رابطۀ بین اعتقادات خود و NA را با شفافیت ببینم. زمانی که یادمی گیریم بینش های تازۀ خود را با استفاده از زبان مشترک بهبودی به مشارکت بگذاریم, توانایی مان برای انتقال پیام NA افزایش می یابد. زمانی که هریک از ما درک رو به رشد خود را با دیگر اعضا درمیان می گذاریم, انجمن مان بالغ تر شده و توسعه می یابد. اگر تمایل داشته باشیم با روشن بینی مشارکت نموده و گوش فرا دهیم, با استفاده از تجارب دیگران رشد خواهیم کرد. با وجودی که روحانیت محور اصلی بهبودی مان می باشد, و نظر باینکه گفتگو درمورد روحانیت می تواند به گفتگو درمورد مذهب نزدیک باشد, بسیاری از ما از درگیری درچنین گفتگوهایی پرهیز می کنیم. اکراه ما نسبت به چنین مسئله ای, می تواند دلایل زیادی داشته باشد. نخستین دلیل این است که بسیاری از ما یاد گرفته ایم درمورد روحانیت با کسی بحث نکنیم چونکه می دانیم اعتقادات مان کاملأ شخصی هستند. برخی دیگر از ما نمی توانند راجع به چنین مسائلی صحبت کرده و درعین حال سعی نکنند تا اعتقادات دیگران را به سمت اعتقادات خودشان سوق دهند. ما به اندازۀ کافی نیاز به تغییرکردن داریم و به همین دلیل می خواهیم مطمئن شویم که سیستم اعتقادی مان, هرآنچه که باشد, توسط برنامه تهدید نمی شود. البته باید به خاطر داشته باشیم که تمرین بیش ازپیش و فعالانۀ روحانیت مان ممکن است سؤالاتی را برایمان مطرح کند. به سادگی می توانیم تمام روز را صرف بحث های فلسفی کرده و هیچ پیشرفتی را در زندگی روحانی خود تجربه نکنیم. درعین حال می دانیم بسیاری از روحانی ترین افرادی که می شناسیم خیلی کم راجع به روحانیت صحبت می کنند. عملکرد آرام چنین افرادی از کلمات قدرتمندتر است. اصول نهفته در قدمها, سنتها, مفاهیم و مابقی نشریات NAچنان بیان شده اند که قابل درک و شناخت توسط همه مان بوده و تا حد زیادی زبان مشترکی را برایمان فراهم می نمایند. ما بطور مکرر می گوییم که این یک برنامۀ روحانی است و نه مذهبی اما این بدین معنا نیست که برنامۀ ما نتواند برای افراد مذهبی کارایی داشته باشد. برخی از ما با داشتن یک زیربنای اعتقادی که نسبت به آن کاملأ احساس راحتی می کنیم, وارد برنامه می شویم. بعضی دیگر از ما بواسطۀ کارکرد قدمها و تلاش برای ایجاد رابطه با یک نیروی برتر, مسیرمان را به سوی یکی از مذاهب اصلی دنبال می کنیم. برخی از ما مسیرهای روحانی متفاوتی را
پیدا می کنیم و یا به این نتیجه می رسیم که آن روحانیتی که دربرنامه بدست آورده ایم, پاسخگوی نیازهای مان بوده و ما به چیز دیگری نیاز نداریم. جواب درست یا غلطی برای این مقوله یافت نمی شود و مسیر مشخصی وجود ندارد که یا ما را به سمت یک مذهب خاص و یه درجهت مخالف آن, هدایت کند. مهمترین چیز آن است که ما قبول کنیم این برنامه یک ماهیت روحانی دارد و برخی مطالبی که ما در اینجا بدان اتکا می کنیم کاملأ پیچیده بوده و بعضی بخش های آن ممکن است نامعقول به نظر برسند. بسیاری از ما که سالهای زیادی را دربهبودی به سر برده ایم,طبق گفتۀ خودمان, هنوز نمی دانیم که برنامه چطور و چرا کار می کند. فقط می دانیم که آن برایمان کار می کند. دادن این احتمال که همیشه چیزی که ما نتوانیم آن را درک کنیم وجود خواهد داشت, بدین معناست که همیشه جایی برای چیزی برتر از ما وجود دارد که هم بر روی ما و هم از طریق ما کار کند. برخی از ما عقاید مذهبی خود را که با آنها بزرگ شده بودیم, حفظ کردیم اما دراعتیاد فعال کارهایی را انجام داده ایم که منجر به خسارت زدن برخودمان و همچنین برآن اعتقادات باطنی شدند. بسیاری از ما به سختی تلاش کردیم مابین خودمان و اعتقادات سابق مان فاصله ایجاد کنیم تا حدی که عکس العمل مان نسبت به شنیدن هرنوع صحبتی راجع به آن اعتقادات, تقریبأ مانند یک حساسیت فیزیکی به نظر می آمد. شاید خیلی طول بکشد بفهمیم چرا شنیدن چنین صحبت هایی باعث حال بدی مان می شود. زمانی که دیگران راجع به نیروی برتر صحبت می کنند ممکن است به نظرمان بیاید که آن احساسات قدیمی دوباره زنده شده اند و طبیعی است که این مسئله منجر به عصبی شدن مان می گردد. شاید نسبت به مذهب تجاربی منفی داشته باشیم یا اینکه تجارب گذشته رابطه مان را با مذهب ناخوشایند کرده باشند. درهرصورت مقابله با چنین شرایطی می تواند چالش برانگیز باشد. بسیاری از ما تلاش کردیم از طریق مذهب ازاعتیادمان نجات پیدا کنیم و دریافتیم که چنین اعتقاداتی به تنهایی نمی توانستند منجر به آزادی مان شوند. یا شاید اعتقادات مذهبی مستحکم و توسعه یافته ای داشته باشیم و فکر کنیم NA ازما خواهد خواست که چنین اعتقاداتی را کنار بگذاریم. بدون توجه به تجارب گذشته مان, این برای بهبودی مان امری حیاتی است که درکی را که بتوانیم با آن کارکنیم به دست بیاوریم. وقتی که درفرایند رسیدن به چنین درکی قرارمی گیریم, نظر دیگران درمورد اینکه آن درک باید چه و چگونه باشد, می تواند برای ما گیج کننده و یا غیرقابل قبول باشد. بسیارمهم است که زمان و فضای مورد نیاز را دراختیار یکدیگر قراردهیم تا هریک از ما بتوانیم به سیستم اعتقادی مورد قبول خودمان برسیم. درعین حال ممکن است خیلی سریع صحبت کسانی را که نیاز دارند در مورد وفق دادن بهبودی خود با اعتقادات دیگرشان مشارکت کنند, قطع کنیم. یکی از اعضا چنین اقرارکرد: "من از بدو ورود به NA نسبت به ابراز اعتقادات مذهبی ام مشکل داشتم. هنوزهم آن مذهبی را که با آن بزرگ شده بودم دنبال می کنم و از وقتی که پاک شدم نیز آن را فعالانه ادامه داده ام. اما زمانی که درجلسات راجع به بیداری روحانی ام مشارکت کردم, احساس کردم که این باب میل دیگر اعضا نبود. تا چند وقت به جلسات نمی رفتم و پی گیر مسیر مذهبی دیگر بودم اما بعدأ متوجه شدم که من هم نیاز دارم در اینجا باشم و باید راهی را برای مرتبط نمودن برنامۀ روحانی انجمن و اعتقادات مذهبی خود پیدا کنم. "بدون چنین تلاشی خطر آن وجود دارد که باعث دورشدن دیگران از خودمان شده و در درک رابطۀ بین توسعۀ روحانی و تجارب بهبودی مان محدودیت قائل شویم". ممکن است در برخی مواقع رشد روحانی به سختی پیش برود اما این بدین معنا نیست که در شرایط نامطلوبی قرارداریم. اغلب چنین کشمکش هایی به ما کمک می کنند به آن روحانیتی که برایمان کار می کند برسیم. با بیدارشدن روح مان, باورهای مان نیز رشد می کنند. زمانی که عملأ باورهای مان را تجربه می کنیم, اهمیت آنها افزایش می یابد. این برای برخی از ما بدین معنی است که روش دعا کردن خاص خود را پیدا می کنیم. بعضی از ما روش دیگری را برای برقراری ارتباط آگاهانه ای که با باورهایمان مطابقت داشته باشد, پیدا می کنیم. اما کلید رشد روحانی رشد نمودن است یعنی اینکه روحانیت مان تغییر می کند و منجر به ایجاد تغییردر ما می گردد. یکی از اعضا چنین – مشارکت کرد: "زمانی که تقریبأ ده سال پاک بودم, متوجه شدم در رابطه ام با خداوند, صداقت به خرج نمی دادم چونکه همیشه وانمود می کردم عصبانی نیستم". متوجه شدم اگر نمی توانستم در این رابطه از خود صداقت نشان دهم, چه شانسی برای موفقیت روابط دیگرم وجود داشت؟" هربارفرصتی برای رشد روحانی بدست می آوریم, بیداری مجدد امید را درخودمان تجربه می کنیم.

سفر روحانی

یک سفر روحانی
درجستجوی خداوند بودن, هرآنطور که او را درک کنیم, یک تجربۀ شخصی است اما باید این را بدانیم که ما در این رابطه تنها نبوده و دیگران نیز درجستجوی خداوند مورد درکشان هستند. بخشی ازاین مسئله خیلی خصوصی بوده و درعین حال به نوعی شگفت انگیز نیز می باشد. بعضی وقت ها باید با نیروی برتر خود درتنهایی قدم بزنیم. با مطالعۀ سنت ها, یاد می گیریم اتحادمان همیشه باید دراولویت قرارگیرد و هرچیزی که در بهبودی شخصی مان تأثیر بگذارد, نمی تواند یک موضوع بیرونی باشد. همچنین یادمی گیریم اصول روحانی با یکدیگر تناقض ندارند اما ممکن است برای انطباق دادن آنها با یکدیگر به تفکر و دعا کردن نیاز باشد. زمانی که ما با روحانیت زندگی می کنیم, آگاهی و حس همدردی, ما را در بهبودی و همچنین مشارکت مان راهنمایی می کنند. درقدم یازدهم خواستارداشتن قدرتی می شویم که بواسطۀ آن بتوانیم ارادۀ خداوند را برای خود به اجرا درآوریم. با چنین روحیه ای ممکن است بخواهیم واژه هایی را به کار بگیریم که باعث جداسازی و چند دستگی دراطرافمان نگردد. نیاز داریم بتوانیم درمورد سفر خود مشارکت کنیم و مهم نیست که به علامت های بین راه چه نام هایی می دهیم. وقتی یادمی گیریم احساسات و تجارب خود را بدون آنکه به نامی اشاره کنیم, مشارکت نماییم, آن آزادی را که گمنامی برای مان به ارمغان می آورد, کشف می کنیم. ممکن است از داشتن نقاط مشترک با آنهایی که ظاهرأ در مسیر روحانی کاملأ متفاوتی نسبت به ما قراردارند, متعجب شویم. وقتی که به تدریج نقاط مشترک بین سفرهای مان را می بینیم, متوجه می شویم تفاوت هایمان به ندرت می توانند درمسیرمان به ما کمک کنند و درعوض منجر به ایجاد موانعی بین ما می گردند. ابراز تجارب روحانی صرفأ با استفاده از کلمات, می تواند مشکل باشد. نظر باینکه طی بیان تجارب روحانی واژه ها معمولأ به چیزهایی که دیده نمی شوند اشاره می کنند, طرز تکلم معمولی قادربه بازگوی ی چنین تجاربی نخواهد بود و ما اغلب مجبور می شویم از زبانی که از جاهای دیگر قرض گرفته ایم استفاده کنیم. با تمرین می توانیم طرز تکلم مختص به خودمان را بدست آوریم. زمانی که به سختی می توانیم واژه های مناسبی برای تجارب مان پیدا کنیم و درعین حال کسی به ما بگوید که طرز گفتارمان صحیح نیست, این باعث ناراحتی مان می شود. ما با دریچۀ افکار باز و قلبی پذیرا به مشارکت یکدیگر گوش داده و با علم براینکه ممکن است صحبت هایمان توسط دیگر اعضا عنوان نشود, تجارب مان را به مشارکت می گذاریم. به همین ترتیب متوجه می شویم ممکن است مشارکت درمورد مطلب فوق برای برخی دیگر از اعضا نیز مشکل باشد و شاید دربعضی مواقع چیزهایی را بشنویم که در رابطه با آنها باید بی غرض بوده و از قضاوت پرهیزکنیم. هریک ازما راهی را برای تسلیم شدن پیدا می کنیم اما این بدین معنا نیست که همۀ ما به خداوند اعتقاد می آوریم. بسیاری از اعضای ما که منکر وجود خداوند هم هستند سال ها پاک مانده اند. برای برخی ازما به این باور رسیدن که NA می تواند افراد بی خدایی مثل ما را نیزدرخود جای دهد, نوعی ایمان آوری است. در NA بدون توجه به اعتقادات مان, به ما خوش آمد گفته می شود. مضاف براین, NA دررابطه با اینکه اعضای ما چطور روحانیت را تعریف و یا تمرین می کنند, هیچ نظری ندارد. آن چیزی که تک تک ما باید با آن کناربیاییم پیدا کردن تعریفی از روحانیت است که برایمان عقلانی بوده و با افکارمان سازگاری داشته باشد. اگر با دقت و روشن بینی به طیف تجارب و نظرات دیگر اعضا گوش فرا دهیم, می توانیم درک خود را توسعه داده و آن را دربهبودی مان به کارگیریم. یکی از اعضا چنین مشارکت می کند: " با وجود اینکه کسی راجع به منکر خداوند بودن به عنوان مسیر قابل قبولی دربهبودی مشارکت نکرد, من به راحتی آن را قبول کردم و آن کاری را که دررابطه با جوانب مختلف برنامه انجام می دادم در رابطه با روحانیت نیز به کارگرفتم و آنچه را که بدان نیاز داشتم جذب کرده و مابقی را رها نمودم. طی سالهایی که دربهبودی بسر برده ام یاد گرفته ام که ایدۀ دیگران درمورد روحانیت, اخلاقیات و خداوند با
ایده های خودم کاملأ متفاوت است. بخشی از زیبایی و قدرت NA در آن است که می تواند همۀ ما را درخود جای دهد. آنچه را که دیگران اصول روحانی می نامند من اصول معنوی می نامم." اصول نهفته در قدمها و سنتها ما را از اعتیاد فعال, خودمحوری و ترس دور می کنند و این مهم نیست که ما آنها را به چه نامی صدا کنیم. وقتی به کسی که با مشکلات مواجه است, کمک می کنیم, از یوق خودمشغولی خویش رها می گردیم. زمانی که ما ایثار می کنیم نمی توانیم زیاده خواه باشیم. ما تا به حال نتوانستیم محدودیتی دربهبودی کسانی که اصول NA را تمرین می کنند پیدا کنیم, و فرقی نمی کند اگر این اصول را روحانی خطاب کنیم یا خیر. برای برخی از ما روحانیت آن است که نتوانیم ببینیم و یا لمس کنیم. دراین رابطه هریک از ما درپیدا کردن نظریه ای شخصی کاملأ مستقل بوده و می توانیم گمنامی خویش را حفظ کنیم. اصطلاح "آنطور که او را درک می کردیم" می تواند برای بسیاری از ما مشکل ساز باشد. نیاز به یک نیروی برتر و درک و یا پذیرش آن, از ملزومات داشتن یک زندگی روحانی نیستند و هیچ کس دیگری حق ندارد ما را مورد قضاوت قرارداده وبه ما بگوید که آیا اعتقادات مان درست و یا غلط هستند. نکتۀ مهم این است که ما تمایل داشته باشیم تجارب یکدیگر را با روشن بینی بپذیریم و بدون اینکه سعی داشته باشیم یکدیگر را در اینکه چه نقطه نظرهایی درست و یا واقعی تر هستند متقاعد کنیم, تجارب مان را به مشارکت بگذاریم. شاید آنچه که یکی از ما را پاک نگاه می دارد برای عضو دیگری کارایی نداشته باشد. خیلی ساده, ما آنچه را که برایمان کارمی کند مشارکت می کنیم. اگر نسبت به اعتقادات خود و همچنین دیگران, روشن بین باشیم, از تله هایی که درذهن مان ایجاد می کنیم رها خواهیم گشت. زمانی که کار درست را برمبنای انگیزۀ درست انجام می دهیم متوجه می شویم که روحانیت در زندگی مان تغییرایجاد کرده است. درکتاب پایه مان این امر را "نیت خیر" نام گذاشته اند. ما می توانیم به جای سروصدای اطراف مان, به صدای درونی خویش گوش فرا دهیم. زمانی که ما درگیر تفاوت ها و دست آویزهایمان می شویم, به راحتی فراموش می کنیم که چرا ما در NA به روحانیت اهمیت می دهیم. کتاب پایه به ما یادآوری می کند که خیلی ساده, " دردهای زندگی را بواسطۀ اصول روحانی کاهش می دهیم". معتادان درد زندگی را به شدت احساس می کنند و همین درد است که ما را وادار به مصرف مواد می نماید حتی اگر بدانیم که چنین کاری منجر به بهتر شدن شرایطمان نخواهد شد. ما حاضر بودیم به خاطر بدست آوردن یک لحظه تسکین یک عمرسختی را تحمل کنیم. زمانی که به NA وارد می شویم جان سالم به در بردن از زندگی برایمان غیر ممکن به نظر می رسد اما به تدریج یاد می گیریم با وقعیت ها روبرو شده و با حقیقت کنار بیاییم. تمرین اصول روحانی کمک می کند تا از شدت آن دردها کاسته شود. هرچه بیشتر این اصول را تمرین کنیم بیشتر متوجه می شویم که آنها کلید آزادی مان هستند. هرچه مقطع پاکی مان در تمام جوانب زندگی بالاتر می رود زندگی برایمان راحت تر می گردد. با تمرین صداقت, درستی و وفاداری دیگر مجبور نیستیم دروغ هایمان را بپوشانیم و یا سعی کنیم جزئیات داستان هایمان را به خاطر داشته باشیم تا مبادا دروغ هایمان سهوأ برملا شوند. ممکن است از اینکه زندگی به چنین روالی می تواند واقعأ آسان تر باشد متعجب شویم. می توانیم زندگی هایمان را دوست داشته باشیم, از زنده بودن مسرور شویم و با حس هیجان باطنی به مقابلۀ دنیا برویم. به همان ترتیب که ارادۀ خداوند را برای خود به صورتی لحظه ای و گذرا مشاهده می کنیم, اجمالأ متوجه روحانیت خود نیز می گردیم. شرایط روحانی ما همیشه درحال تغییراند. اکثر اوقات و زمانی که رابطۀ آگاهانۀ مان با نیروی برترمان قطع و وصل گشته و یا اینکه درگیر افکاری منفی و از روی نامهربانی شده و یا هنوز هم رفتارهایی را از خود بروز می دهیم که موجب پشیمانی مان می گردند, فکر می کنیم دیگر روحانیت نداریم. این حالت حتی در مقطع های پاکی بالا برایمان اتفاق می افتد. وقتی درگیر چنین شرایطی می شویم نباید فکر کنیم دیگر روحانی نیستیم بلکه باید بپذیریم ما فقط انسانیم. به هر صورت, اگر قرارباشد هیچوقت اشتباه نکنیم, چطور می خواهیم قدم دهم خود را کارکنیم؟ به خود اجازۀ انسان بودن دادن یعنی اینکه فضای کافی را برای رشد مستمرخودمان قائل شویم. مدت زیادی قبل ازاینکه واقعأ از اعمال مان آگاه باشیم, مشغول زندگی روحانی بوده ایم. روحانیت ایجاد رابطه ایست با واقعیت. همانطور که زندگی روحانی خود را گسترش می دهیم متوجه می شویم که به
تدریج, واقعیت کمتر خوف انگیز و انعطاف ناپذیر می گردد. یاد می گیریم با آزادی خود زندگی کنیم. به تدریج متوجه می شویم که ایجاد تغییر در نگرش مان می تواند درک مان را از شرایطمان کاملأ متحول نماید. وقتی زندگی مان مبنی بر روحانیت باشد, برداشت ها و عکس العمل هایمان نیز مبنی بر رابطه ای با یک نیروی برتر از خودمان خواهد بود, رابطه ای که دائمأ درحال تکامل خواهد بود. خود مشغولی کناررفته و جا را برای فروتنی باز می کند. متوجه می شویم ما هنرپیشۀ اصلی هر نمایشنامه ای نیستیم ولیکن تلاشهای حامیانۀ ما می تواند درزندگی اطرافیان مان تأثیر به سزایی بگذارد. همچنان که روحانیت مان توسعه پیدا می کند, ما بیشتر و بیشتر نسبت به زندگی مان و همچنین کسانی که درآن حضور دارند احساس سپاسگزاری می کنیم. هرچه بتوانیم خوبی بیشتری را در دنیای اطراف خود ببینیم, از آن نیرویی که چنین آگاهی را به ما اعطا نموده, بیشتر قدردانی می کنیم. وقتی که جسم, ذهن و روح مان با یکدیگر هماهنگ باشند, تأثیر آن در زندگی مان نمایان می گردد و ما قادرخواهیم بود درتعادل زندگی کنیم.

روحانیت، قابل اجرا است

روحانیت عملی است
با همگام شدن مداوم رفتارها و باورهایمان, به درک جدیدی از خودمان می رسیم وعلی رغم داشتن یک بیماری که ما را مجبور می کند دائمأ از افکارمان مراقبت کنیم, می توانیم هم خوبی و هم بدی را درخود ببینیم. وقتی ازخود تراز گرفته و تمرین می کنیم تا رفتارها و انگیزه هایمان را مورد توجه قرار دهیم, برخی اوقات احساس می کنیم چیزی بیش از نقائص شخصیتی خود نیستیم. به نظر می رسد ناراحت کننده ترین جوانب مان آن چیزهایی باشند که به واقعیت نزدیکترند. اما حتی اگر چیزهای دردآوری را در خودمان ببینیم, می دانیم که کل موجودیت مان به این واقعیت محدود نمی گردد. یادمی گیریم روح مان از مابقی مان جدا نبوده و جزئی از ماست و از ماهیت دقیق جوانب مثبت مان آگاهی پیدا می کنیم. شخصیت های درهم شکسته مان مجددأ به چیزی یکپارچه و کامل تبدیل می گردند. تمامیت یعنی اینکه ما کاملأ یکپارچه باشیم و اعمال مان, افکارمان, احساسات مان, ایده هایمان و ارزش هایمان همه با هم هماهنگ باشند. برای بسیاری از ما رسیدن به چنین شرایطی زمان زیادی می برد. حتی زمانی هم که به این شرایط نائل می شویم , دستیابی به این احساس که آنها واقعی بوده و خیالی نیستند به زمان بیشتری نیاز خواهد داشت. بیشتر و بیشتر قادرخواهیم بود رفتارهایمان را با ارزشها و باورهایمان مطابقت دهیم و از روی احساساتمان عکس العمل نشان ندهیم. وقتی اجازه می دهیم برداشتمان از روحانیت ساده باشد, در واقع به آن اجازه می دهیم که جهانی و دربرگیرنده باشد. هریک از ما, بدون توجه به ماهیت نیروی برترمان و یا نداشتن اعتقاد به چنین نیرویی, دارای یک روح هستیم - نوری که از درون مان نشأت گرفته و به ما زندگی می بخشد. نوری که ما را بدانچه که هستیم تبدیل می کند. " اعتیاد جسمم را مانند یک حیوان خانگی بی تمایل به دنبال خود می کشید و تحت آن شرایط فکر می کردم که دیگر
روحی دربدنم وجود نداشت. درحالی که نیازی به نگرانی نبود و من و روحم فقط با یکدیگردر تماس نبودیم". بعضی وقتها تازه واردین به برنامه می پرسند کی به بیداری روحانی خواهیم رسید. اما مطرح نمودن چنین سؤالی نشانگر آن است که فرایند بیداری روحانی مان از قبل آغاز گشته است. ممکن است نتوانیم آن لحظۀ بخصوص را که درآن به بیداری روحانی رسیده ایم دقیقأ شناسایی کنیم اما می دانیم که اکنون بیداریم. همانطور که درهم ریختگی هایی را که ما را از حقیقت دور نگاه می دارند, از میان برمی داریم, درمیابیم که نور درونی ما روشن تر و روشن تر می تابد. دیدن این واقعیت در چشمان کسی که واقعأ به این بیداری نائل گشته است حقیقتأ زیباست. چنین شخصی می تواند یا یک عضو تازه وارد و سوار بر ابرهای صورتی و یا یک عضو قدیمی باشد, عضوی که به نظر می آید انرژی مثبتش جلسه را در دربرگرفته است. ما چنین احساسی را در جلسات مان نیزتجربه می کنیم. بسیاری از ما وارد ساختمانی شده ایم که چندین رویداد بطور همزمان درآنجا برگزار می شد و متوجه شدیم که ورود به اطاقی که جلسۀ NA در آنجا برگزار می شد مانند ورود به خانۀ خودمان بود. به همین طریق ما یادمی گیریم که دستیابی به ارادۀ خداوند اغلب در "حضور داشتن" اتفاق می افتد. زمانی که با تمایل و روشن بینی درزندگی حضور پیدا می کنیم, کاردرست بعدی خودش را نمایان می کند و نیازی نیست که خیلی سخت به دنبال آن بگردیم. راهنمایی به رهجوی خود چنین پیشنهاد کرد: " وقتی صبح از خواب بیدار میشوی از تخت پایین بیا و پاهایت را به زمین معرفی کن. برای شستشو درداخل سرویس حضور پیدا کن. سرقرارهایت حاضر شو و به تعهدات خود احترام بگذار. اگر سرت به دیوار خورد بپیچ به سمت چپ تا اینکه شکافی دردیوار پیدا کنی." یاد
می گیریم به وجدان خود توجه کنیم و آن صدای کوچکی را که درصورت درست بودن مسیرمان احساس می کنیم بشنویم. شکاف در دیوار اغلب درجایی قراردارد که اصلأ فکرش را هم نمی کردیم و ما را به سوی یک مسیر, یک فرصت و یا یک معجزه ای که اصلأ به دنبالش نبودیم هدایت می کند. اقدام به عمل ابتکارآمیز تنها به کناررفتن از سر راه ختم نمی شود. وقتی که شروع به زندگی می کنیم گزینه های بی شماری از روال زندگی مان, دراختیارمان قرارمی گیرند. این فرایند با حضور یافتن در زندگی آغاز می شود اما بدانجا ختم نمی شود. یکی دیگر از اعضا چنین مشارکت کرد: " من نیروی برترم را به تمام لحظاتم دعوت می کنم. درخواست کمک کردن در رابطه با کارهای روزمره, کمک می کند تا آن کارها را بیشتر دوست بدارم. برای من, ارادۀ خداوند بدین معناست که زندگی ام توأم با سپاسگزاری باشد حتی دررابطه با چیزهایی که ممکن است کوچک و پیش پا افتاده به نظر بیایند". یکی از ملزومات بیداری روحانی توانایی در پذیرش زندگی برطبق شرایط زندگی است. یا باید این را بپذیریم یا ناراحت باقی بمانیم. زندگی کردن با روحانیت یعنی آگاهی از این امر که همیشه جای رشد بیشتری وجود دارد. یکی از اعضا چنین مشارکت کرد: "بیداری روحانی یک لحظۀ "یافتم" نیست. آن درک توأم با آرامشی است که می گوید: من دیگر کارهای منفی سابق را انجام نمی دهم و خود را با دنیای اطرافم هماهنگ احساس می کنم". به تدریج آگاهی و همدردی را نسبت به دیگران تجربه می کنیم. اعتماد بنفس و نیروی مان به جای اول خود باز می گردند. خود را جزئی از چیزی بزرگتر می بینیم و تلاش می کنیم زندگی مان را با آن هماهنگ کنیم. مطالب فوق بدین معنا نیستند که ما هرچه را که آرزو کنیم اتوماتیک وار بدست خواهیم آورد. رابطۀ ما با نیروی برترمان, آنطور که او را درک می کنیم, مهمتر از آن است که فکر کنیم این رابطه فقط می تواند در شرایط مطلوب
رشد کند. زندگی با یک دست اهدا می کند و با دست دیگر بازمی ستاند و این مسئله یک چیز شخصی نیست. آگاهی
از روح درحال بیداری مان شامل کنار آمدن با پیچ و خم های زندگی نیز می باشد. با وجود این بسیاری از ما لحظاتی
را تجربه می کنیم که طی آنها نمی توانیم با اتفاقاتی که در اطرافمان می افتند کنار بیاییم. درد می کشیم, مملو از ترس بوده و اغلب عصبانی می شویم. برخی اوقات گیج شده و فکر می کنیم زندگی روحانی یعنی اینکه ما خوشحال بوده و
به هرچه که می خواهیم برسیم. بنابراین اگر خوشحال نباشیم و به خواسته های خود نرسیم اشکالی در کارمان وجود
دارد و چیزی خارج از تعادل است. البته خیلی خوب بود اگر چنین چیزی واقعیت داشت اما بهبودی یک داستان خیالی
نیست. زمانی که ما عزیزی را ازدست می دهیم و یا ناامید می شویم, وقتی با خبر ناخوشایندی مواجه می شویم که
نمی خواهیم آن را بشنویم یا با شرایطی مواجه می شویم که حاضریم بهای هنگفتی را برای تجربه نکردن آنها بپردازیم, این بدین معنی نیست که روحانیت دیگر کارنمی کند. درواقع تحت چنین شرایطی است که ما می توانیم روحانیت را به وضوح ببینیم. عکس العمل ما نسبت به وقایع و همچنین درک مان از نقشی که در آنها ایفا کرده ایم, متعادل تر و متناسب تر می گردد. می توانیم بدون اینکه نسبت به وقایع واکنشی افراطی و یا کمتر از حد نشان دهیم, به آنها پاسخ دهیم. می توانیم در حال حاضر زندگی کنیم.

عمل به گفنه هایمان

داشتن عملکرد
اگر قرار باشد رابطۀ مان با یک نیروی برتر مفید واقع شود, آن باید رابطه ای صادقانه باشد. برای اینکه یادبگیریم ترسها, نومیدی و عصبانیت مان را به مشارکت بگذاریم, به شهامت نیاز داریم. ما طی دعا کردن از روش های متفاوتی استفاده می کنیم. بسیاری از ما گفتگوی خود با یک نیروی برتررا با دعایی رسمی شروع می کنیم. چنین دعاهایی می توانند بسیار قدرتمند و مؤثر باشند. یکی از اعضا اینطور گفت: " من در طول بهبودی خود از یک دعای بخصوص استفاده کردم که در اوائل بسیار خوب کارمی کرد. اما اکنون که بیست سال از آن زمان می گذرد, این واژه ها مفهوم و محتوای غیر قابل تصوری پیدا کرده اند." مضاف براین, یاد می گیریم به طرقی خودمانی و غیر رسمی با نیروی برتر خود صحبت کنیم و احساسات, امیدها, ترس ها و ایده های خود را با او درمیان بگذاریم. مهم است به یاد داشته باشیم که نباید اجازه داد محتوای قدمهایی که کارمی کنیم تحت تأثیر گفته های دیگران درمورد همان قدمها قراربگیرد. به عبارت دیگر باید واژه های آورده شده در قدمها را از گفته های دیگران جدا نمود. به همین ترتیب رابطۀ درحال توسعۀ ما با یک نیروی برتر, حتمأ نباید ازنمونه ای که توسط دیگران از پیش تعیین شده, تبعیت کند و می تواند با آنچه که قبلأ تصورش را می کردیم تفاوت داشته باشد. بنابراین رابطۀ ما با یک نیروی برتر به نوعی مانند روابطمان با دیگر انسانها است. صمیمیت را نمی توان از قبل تعریف کرده و یا پیش بینی نمود. بسیاری از ما دستاویز خاصی را برای ایمان نیاوردن به یک نیروی برتر مشترک داریم که می گوید یک خداوند قدرتمند اجازه نخواهد داد اتفاقات ناخوشایند فعلی رخ دهند و آنچه که ما طی تحمل جهنم اعتیاد به چشم خود دیدیم به هیچ عنوان نمی توانست توسط یک نیروی مهربان خلق شده باشد. برای بیرون آمدن از این چالش می توان هزار راه پیدا کرد و انتخاب و قید یک روش خاص که مناسب حال همۀ اعضایمان باشد در اینجا مقدور نیست. آنچه که در می یابیم این است که نیروی برتر مان ما را از سختی های زندگی مصون نگاه نمی دارد اما درعوض کمک می کند تا درحین پاکی از این مشکلات عبور کنیم. درس مورد نظر را زمانی که مشکل داریم خواهیم آموخت. ممکن است متوجه شویم بعضی از شرایط دردناکی که می خواستیم خداوند را مقصر آنها بدانیم نتیجۀ اعمال و تصمیم های خودمان بوده است. شاید از همه مهمتر این باشد که دردی را که ما متحمل شدیم می تواند تبدیل به ابزاری گردد که بتوان از آن برای کمک به دیگران استفاده نمود. همینطور که بهبود پیدا کرده و به دیگران کمک می کنیم, درمیابیم که
تجارب گذشته مان می توانند منبعی باشند برای اینکه ما پذیرش, همدردی و واژه های مورد نیاز را برای کمک به شخص دیگری پیدا کنیم تا او بتواند راهی را برای خروج از نومیدی و بیرون آمدن ازچاه پیدا کند. ما درمقابل اعتیادمان عاجزیم اما زمانی که تسلیم می شویم تبدیل به حربه ای قدرتمند برای ایجاد تغییر می گردیم. برای هریک از ما آن تغییر با تسلیم شروع می شود. دوباره و دوباره متوجه می شویم که پذیرش, ما را از درد و رنج رها می سازد. کار خود را با پذیرش اینکه معتادیم شروع می کنیم. از همان بار اولی که اقرار می کنیم درمقابل اعتیادمان عاجزیم و زندگی مان غیر قابل اداره شده است, تسکین یافتن را تجربه می کنیم که این خود نقطۀ شروع سپاسگزاری مان بوده و ما را درطول فرایند بهبودی هدایت می نماید. ادای سپاسگزاری به حالت خاصی محدود نمی شود. سپاسگزاری از یک سری اعمال تشکیل می شود و راهی است برای کنارآمدن ما با دنیای اطرافمان. بعضی اوقات آن نوعی خود نظمی است: داشتن مستمر چنین طرز فکری نیاز به کار خواهد داشت بخصوص وقتی که ما عادت داریم دنیا را از پش ت لنز استحقاق و رنجش خود ببینیم. فروتنی و سپاسگزاری لازم و ملزوم یکدیگرند. بدون توجه به خواستۀ باطنی مان, سپاسگزاربودن را تمرین می کنیم. ممکن است احساس سپاسگزاربودن را در ابتدا بصورت طبیعی تجربه نکنیم اما وقتی که "متشکرم" گفتن را تمرین می کنیم متوجه می شویم نسبت به چه چیزهای زیادی باید سپاسگزار باشیم. بسیاری از ما سپاسگزاری را با این واقعیت
شروع می کنیم که امروز خمار نیستیم. زمانی که به تدریج خوش اقبالی خود را درمیابیم, سؤالات مان دیگر مثل سابق درما ترس ایجاد نمی کنند. شاید جواب سریعی برای سؤالات مان پیدا نکنیم اما به تدریج متوجه می شویم که سؤالات مان درمورد ماهیت خداوند به اندازۀ پاداشی که از ایجاد رابطه با او کسب می کنیم مهم نیستند, حتی اگر ما خداوند را درک نکرده و اعتقاد کاملی نسبت به او نداشته باشیم. قبل از اینکه اصول روحانی را به کار گیریم آنها ناملموس به نظر می آیند. ارزش های مان اصولی هستند که بواسطۀ آنها راهنمایی می شویم. ممکن است آنها با گذشت زمان تغییر کنند اما زمانی که ما به خاطر تأیید دیگران و یا راحتی خودمان ارزش هایمان را تغییر می دهیم, خودمان از این مسئله آگاه می شویم. چند بار این اشتباه را مرتکب می شویم تا یاد بگیریم آنها را شناسایی کنیم. ممکن است نسبت به نقائص مان عکس العمل نشان ندهیم, نه به خاطر اینکه چنین رفتارهایی درست نیستند بلکه به دلیل اینکه آنها منجر به حال بدی مان می گردند. ما از داشتن چنین حالی بیزاریم. قبل از اینکه اصول روحانی را باطنأ جذب کرده و از خود بروز دهیم, اغلب رفتارهای اصولی را پیشه می کنیم تا خیلی ساده, بتوانیم زندگی خود را نجات دهیم. درابتدا اصول را با انجام پیشنهادات یاد میگیریم. با بکارگیری اصول روحانی در زندگی خود, آنها به ارزش های مان تبدیل می گردند. یعنی اینکه ما به بعضی از آنها آنقدر اهمیت می دهیم که این اصول جزئی از آنچه که هستیم می گردند. وقتی که درحال یادگرفتن هستیم ممکن است خیلی سختگیر و انعطاف ناپذیرشویم. زمانی که تمرین اصول جزئی از زندگی مان گشت, می فهمیم که می توان انعطاف بیشتری از خود نشان داد. یکی از اعضا چنین گفت: "درک من از صداقت آنقدر سفت و سخت بود که حتی نمی توانستم کیاست داشته و ازجریحه دارکردن احساسات دیگران خود داری کنم. یک روز درمیان جروبحث دو تن از رهجوهایم قرارگرفتم. یکی از این دو تلفنی به من اقرارکرد که او به رهجوی دوم که در آن لحظه به دیدن من آمده بود, خسارات فراوانی وارد کرده بود. تحت این شرایط صداقت کامل با هریک از آنها می توانست به مشکلات بیافزاید و شرایط را بدتر کند. یاد گرفتم بین اصل صداقت و اصل گمنامی تعادل برقرارکنم. از آن موقع یاد گرفته ام که همین تعادل را در رابطه با مهربانی و شفقت بکار گیرم". ما ابزاری را که به روحانیت مربوط می شوند از همان اوائل بهبودی به کار می گیریم: دعا و مراقبه را تمرین می کنیم, به جلسات می رویم, پیشنهادات را اجرا می کنیم و قدمها را کار می کنیم. زمانی که بتوانیم داشتن احساس روحانیت را درخود شناسایی کنیم, متوجه می شویم که چیزهای دیگر زندگی مان نیز روحانی هستند. برای برخی از ما ساختن موسیقی نوعی دعا کردن محسوب می شود. قدم زدن در طبیعت می تواند نوعی مراقبه باشد. یکی از اعضا چنین گفت: "من اصلأ مذهبی نیستم اما یک روز که در دریا شنا می کردم و روی آب غوطه ور بودم رابطه ام را با آبی که مرا درخود نگاه می داشت و همچنین آسمان و کسانی که درساحل بودند, یعنی همۀ آنها, احساس کردم. احساس وصل بودن خیلی برایم قدرتمند بود". زمانی که سپاسگزاری خود را با مشارکت با دیگران به نمایش می گذاریم به تدریج رابطۀ خود را هم با دیگران و هم با چیزی برتر احساس می کنیم. هربار که آن رابطه را احساس می کنیم, و این مهم نیست که چطور به آن دست میابیم, کمی بیشتر درکش می کنیم. ما
خود را جزئی از چیزی بزرگتر دیده و سعی می کنیم درسازگاری با آن زندگی کنیم. زمانی که به آن سازگاری دست میابیم یقینأ احساس آزادی خواهیم نمود. از احساس بیگانگی و بی کفایتی کردن و همچنین ترس های خودمحورانه ای
که گویی زمانی کلیۀ افکار و اعمالمان را تحت تأثیر قرارمی دادند, رها خواهیم گشت. آن آزادی می اید و می رود اما باراولی که آن را احساس می کنیم امیدوار می شویم که شاید زندگی می تواند آنقدر دردناک نباشد. اعتیاد بیماری
دردآوری است و روحانیت مان آن درد را از بین نمی برد. اما روحانیت مان به ما توانایی آن را می دهد که از میان درد عبور کرده, از آن بگذریم و وارد بقیۀ زندگی خود شویم. می توانیم احساسات مان را پذیرفته, آن ها را لمس کرده و به سمت جلو حرکت کنیم. به تدریج به این باور می رسیم که دردهای لحظه ا ی زندگی منجر به مرگ مان نخواهند شد. به تدریج متوجه می شویم که می توانیم بدون ترس از اینکه واکنش های احساساتی مان منجر به نابودی مان گردند, احساس کردن را تجربه کنیم. مرتکب اشتباه شدن جزئی از فرایند یادگیری است. ما به همان اندازه که با رسیدن به اهدافمان یاد می گیریم از مرتکب اشتباه شدن درس می گیریم. نوشتن ترازنامه فرایندی است که درآن تجارب گذشته مان را مرور کرده و می بینیم که کجا برطبق ارزش هایمان زندگی کرده و کجا این کار را نکرده ایم. اگر ترازنامۀ شخصی خود را نگیریم و دعا مراقبه نکنیم چطور درمیابیم که آیا اصول را درزندگی روزانۀ خود بکار گرفته ایم یا خیر؟ تحت این شرایط درمقابل واقعیت بیدار نخواهیم بود. قدمها ما را با اصول و همچنین با خودمان هماهنگ می نمایند. هرچه مهارت مان در این رابطه بهتر می شود, زودتر و زودتر می توانیم نکات انحرافی خود را تشخیص دهیم. اغلب کوچک ترین تغییرات منجر به بزرگترین تفاوت ها در زندگی مان می گردند. به همین ترتیب که انحرافی کوچک درمسیر یک کشتی دریایی منجر به تغییر بزرگی در مقصد آن کشتی می شود, ایجاد تغییرات کوچکی در نوع واکنش مان نسبت به زندگی می تواند ما را از الگوهای قدیمی و تکراری رها ساخته و باعث شود تا ما روش های تازۀ افکاری و رفتاری را به کارگیریم. ما اصول روحانی را تمرین می کنیم, آنها را آزمایش می کنیم ودرحد افراط آنها را بکار می گیریم, سپس از بکارگرفتن برخی از آنها دست برمی داریم و دست آخر پی می بریم که کدام یک از آنها برایمان پراهمیت گشته اند. تا زمانی که تمایل داشته باشیم به تغییر کردن ادامه خواهیم داد. با اقدام به عمل ارزش هایمان برایمان روشن خواهند گشت. آن اصولی را که زمانی به عنوان یک آزمایش و یا به دلیل آنکه به ما پیشنهاد شده بودند, تمرین می کردیم جزئی از ما می گردند. آن چیزهایی که در اوائل بهبودی برایمان بسیار مشکل ساز بودند, ناچیز به نظر می آیند. شاید تا زمانی که موقتأ از عادات جدید خود دور نشویم, متوجه این تغییرات نگردیم. به عنوان مثال, اگر مدتی از جلسات دور شویم حضور مجدد در آنها برایمان مشکل خواهد بود و به خود نظمی نیاز دارد. اما این کار با تمرین آسان تر می شود, دقیقأ همانطور که بار اول اتفاق افتاد. همینطور که بیشتر یاد می گیریم بهبودی مان را تمرین کنیم, از خودمان کمتر می ترسیم. مهارت های جدیدی را بدست می آوریم و عادت می کنیم اصول را در بخش های جدیدی از زندگی مان بکارگیریم, حتی اگر از انجام این کار ترس داشته باشیم. به این اگاهی رسیده ایم که درد کشیدن تنها تهدیدی برای حس توازن نویافتۀ ما نیست ومی تواند
عاملی برای رشد نیز باشد. درعین حال یادمی گیریم که درد کشید ن تنها به معنای رشد کردن نیست. اگر می خواهیم از درد کشیدن تسکین پیدا کنیم باید از آن به عنوان عاملی برای اقدام به عمل بهره گیریم. ما تمایل بیشتری پیدا می کنیم تا عملکرد لازم را برای رها شدن داشته باشیم. همینطور که تحمل مان نسبت به درد به مرور کاهش پیدا می کند, نیازمان برای تغییرکردن زودتر فرا می رسد.

روحانیت در عمل

روحانیت درعمل
درک و دربرگرفتن قدمها و سنت ها برای همه مان اهمیت دارد اما باید آنچه را که یادمی گیریم به کار گیریم چرا که درغیرآنصورت دانش مان ارزشی نخواهد داشت. زمانی که درگیر خدمت فداکارانه می شویم متوجه می شویم کلیۀ اصولی که دوست داشته و یادگرفته ایم برایمان کاربرد دارند. ازسر راه خودمان کنار رفتن کار ساده ای نیست اما این دقیقأ همان کاری است که ما را اززندان های خود ساخته مان رها می سازد. بعضی وقت ها کاملأ مشهود است که اگر تغییر نکنیم با مشکل مواجه خواهیم شد. در برخی دیگر از اوقات آزادیم همانجایی که هستیم بوده و حرکتی نکنیم اما در این شرایط درحق خود کوتاهی کرده ایم. زمانی که نیاز داریم تغییرکنیم, می توانیم اقدام به عمل های مختلفی را از خود بروز دهیم اما ساده ترین این اقدامات, اغلب مهمترین آنها می باشند. زمانی که به دیگران ایثار می کنیم به اندازه ای از سرراه خود به کنار می رویم که بتوانیم یک نگرش متفاوت را نسبت به زندگی مان به دست آوریم. این عجیب به نظر می رسد اما آن کارهایی که با حداکثر ازخود گذشتگی انجام می دهیم, حداکثر پاداش را برایمان به ارمغان می آورند. خدمت فداکارانه, خدمت به نیروی برترمان به همنوعان مان و به خودمان محسوب می گردد. زمانی که ما جزئی از این فرایندیم, متوجه می شویم که یک نیروی برتر با استفاده از ما در زندگی دیگران تغییر ایجاد می نماید. وقتی که این رویداد را درعمل می بینیم, انکار این واقعیت برایمان مشکل تر می گردد. ما بهبودی را با هدف زنده ماندن شروع می کنیم اما این بعدها به یک زندگی فرای رویاهایمان تبدیل می گردد. با وجودیکه این اصطلاح را بارها و بارها طی سالهای متوالی درجلسات شنیده ایم, هنوز هم می توانیم از اینکه دنیای مان گسترده تر شده است متعجب گردیم و برخی اوقات همین باعث وحشت مان می شود. برخی اوقات زندگی مان چنان تغییر می کند که با تعداد زیادی گزینه مواجه می شویم و این بطور عجیبی درما احساس خلأ ایجاد می کند. ما که طی سالهای گذشته همیشه انتخاب های بدی داشته ایم, اغلب درمیابیم که گزینه های بیش از حد واقعأ منجر به ناراحتی مان می گردند. اگر می خواهیم نسبت به برنامه متعهد باشیم باید با مقاومت خود نسبت به تغییر کنار بیاییم. ممکن است از انجام چنین جهشی ترس داشته باشیم اما به هیچوجه نمی توانیم نتیجۀ چنین جهشی را پیش بینی کنیم. می توانیم از خواستن واقعی چیزها ترس داشته باشیم چونکه این نوعی خودخواهی به نظرمان می رسد و یا می ترسیم مبادا آن چیزها از ما گرفته شوند. یکی دیگر از اعضا چنین مشارکت کرد: " باور داشتم که موفق نشدن به هیچ وجه قابل قبول نبود و من شخص ناموفقی بودم. بنابراین هیچ راه فراری برایم وجود نداشت. به ابزاری نیاز داشتم تا بتوانم در مقابل انسانیت ام جان سالم بدر ببرم." رهایی از ایده های قدیمی مان به راحتی بدست نمی آید و درهرصورت یکباره اتفاق نمی افتد. جای شکرش باقی است که این یک فرایند است. حقیقت امر این است که اگر ما این فرایند را یکباره طی می کردیم, شاید از آن جان سالم بدر نمی بردیم.
پذیرفتن آزادی مان نمونۀ عظیمی از شهامت روحانی است. یکی از اعضا چنین مشارکت کرد:" روزهای نخست بهبودی کسی به من گفت اکنون می توانی یک زندگی داشته باشی. گویی برای نخستین بار چنین چیزی را می شنیدم. زندگی از کنار من رد شده بود، چرا که به ندرت توانسته بودم خودم را در آن ببینم. NA به من روحیۀ آن را داد تا دوباره نسبت به زندگی شهامت داشته باشم، بیرون بروم و ... زندگی کنم". رویا ها و آرزوهای مان می توانند به شکلی راهنمای ما باشند. شاید نتوانیم با یک نگاه کوتاه آنجایی را که می خواهیم برویم، ببینم، اما ممکن است مسیر سفرمان را مشخص کنیم. هنگامی که تمایل داریم به سوی رویا های مان حرکت کنیم، در پایان, به یک زندگی که فرای آن رویا ها باشد دست می یابیم. یکی از اعضا چنین اقرارکرد: " می ترسیدم که اگر به هر چه می خواهم برسم، دیگر هیچ کاری نماند که در بهبودی انجام دهم". رسیدن به اهداف پایان داستان نیست. پایان سفر به سوی یک هدف، اغلب آغاز یک مرحلۀ جدید در زندگی ما است. بسیاری از ما عادت داریم بواسطۀ بحران و فاجعه به حرکت درآییم و اگر می خواهیم یاد بگیریم بواسطۀ عاملی به غیر از درد به حرکت درآئیم, لازم است که این کار را مرتب تمرین کنیم. تمایل به گام برداشتن و انجام کاری که احساس می کنیم درست است، به اعتمادی متفاوت نیاز دارد. یکی از اعضا چنین گفت: " همانطور که طی نخستین کارکرد قدم چهارم, به سختی توانستم لیستی از داشته هایم را به روی کاغذ بیاورم, اکنون هم به سختی می توانم لیستی از اهداف و چیزهائی را که از آنها لذت می برم تهیه کنم". ما نیاز را به خواسته، و وسوسه را به عزم تبدیل می کنیم. هنگامی که تمایل پیدا می کنیم معنای واقعی رها شدن خودمان را بپذیریم، آماده می شویم مسیر هیجان انگیزی را تجربه کنیم. پس از سال ها بهبودی، می توانیم به کارهایی که در گذشته انجام داده ایم با سپاسگزاری و رضایت نگاه کرده و در عین حال متوجه آنچه را که اصلأ انجام نداده و یا انجام داده و نیمه تمام گذاشته ایم نیز گردیم. در لحظۀ خاصی از زندگی متوجه می شویم بیشتر کارهایی را که انجام داده ایم بنا بر این باور بوده اند که اگر کار درست را انجام دهیم، آنچه را که می خواهیم به دست می آوریم. زمانی نیز متوجه می شویم چیزی که بدنبالش بوده ایم رابطۀ آگاهانه با نیروی برتر نبوده و در واقع راحت طلبی دائمی بوده است. تحت این شرایط مملو از هراس گشته و از خودمان منزجر می گردیم. آیا این بدین معناست که رابطه ام با نیروی برترم جعلی است؟ آیا بهبودی ام دروغی بیش نیست؟ برخی از بیداری های روحانی بیداری هایی گستاخانه بوده و منجر به اذیت مان می گردند. ما چیزها را به وضوح می بینیم و ممکن است آنچه را که مشاهده می کنیم برایمان یک هشدار باشد. بیدارشدن نسبت به تاریکی های درون مان، ما را آزار می دهد. یکی از اعضا چنین گفت:" نخستین باری که به درونم نگاه کردم و واقعیت برخی از کارهایی را که انجام داده بودم مشاهده کردم، فکر کردم من واقعی همین بودم. مملو از وحشت شده و به خود گفتم، فرصت دیدن تمام زیبایی ها و برکات دور و برم فقط برای این به من داده شده تا متوجه شوم که هیچیک از آنها برای استفادۀ من فراهم نگشته است". یکی از مهم ترین آزادی هایی که در دسترس داریم، توانایی برای تغییر فرضیه های گذشته مان در بارۀ دنیای اطراف است. این توانائی ما را قادر می سازد گزینه هایی را بیینیم که پیش از این تصورش را هم نمی کردیم. برای پنهان نگاه داشتن خود کم بینی مان وانمود می کردیم علاقه ای به دنیای اطراف نداریم و زندگی مان را مانند مسیر باریکی در بین گزینه های بد می دیدیم. عضو دیگری گفت:" خودم را مانعی در برابر ارادۀ خداوند می دیدم". در دوران
اعتیاد فعال, رابطۀ ما با نیروی برترمان آسیب دیده بود، که ترمیم آن می تواند یکی از مشکل ترین کارها باشد. می دانیم که بی تفاوتی و بی حوصلگی نسبت به اصول روحانی برای ما بسیار خطرناک است، اما برخی اوقات، پس از مدتی پاکی، نوع متفاوتی از بی حوصلگی را به نمایش می گذاریم. ممکن است در بهبودی باورهایی را ایجاد کنیم و در برابر هرچه که آنها را تهدید کرده و یا زیر سؤال ببرد، مقاومت کنیم. اما این دقیقا روشی است که ما برای بازنویسی آنچه که راجع به حقیقت می دانیم, از آن استفاده می کنیم. البته این حقیقت نیست که تغییر می یابد، بلکه چیزی که ما در مورد آن می دانیم و گونه ای که آن را درک می کنیم است که تغییر می کند. همچنانکه به حقیقت نزدیک تر می شویم، به این درک می رسیم که حقیقت نمی تواند به ما صدمه بزند، حتی اگر در آن لحظه برای مان دردآور باشد. یک عضو گفت:" رهایی از باورهای قدیمی مشکل بود چرا که نمی دانستم اصلاً به چه باور دارم". کاری که در قدم ها انجام می دهیم می تواند به ما کمک کند تا باورمان را پیدا کنیم و بفهمیم که آیا باورهای مان هنوز برای مان کار می کنند یا خیر. یک عضو دیگر چنین اقرار کرد:" سابقأ وقتی دعا می کردم احساس خجالت, بیگانگی و تهی بودن به من دست می داد و برای وصل شدن به خداوند باید پشتکار به خرج می دادم. هنگامی که هیچ احساسی نداشتم هم باید به دعا کردن ادامه می دادم. زمان زیادی طول کشید تا دعا کردن برایم طبیعی شود". داشتن تمایل برای ادامۀ دعا وقتی که این کار برایمان دشوار به نظر می رسد, و یا زمانی که طی دعا کردن احساس خاصی به ما دست نمی دهد, کاری است که از داشتن ایمان نشأت می گیرد. ما این اوقات سخت را با تمرین روزانۀ اصول روحانی، پشت سر می گذاریم: عادت به این کارما را به جلو می برد تا احساسات مان نیز تغییر نماید. ما به تجربیات دیگر اعضای انجمن ایمان داریم و می دانیم که تمرین نمودن چنین کاری به ما کمک خواهد کرد. تمایل به قدم به جلو گذاشتن و رابطۀ جدیدی را با نیروی برتر از خود برقرارنمودن, می تواند قدرتمند باشد، اما چنین تمایلی می تواند در آغاز توأم با شک و تردید باشد. تحت این شرایط نخست دعا مراقبه را با ناباوری امتحان می کنیم و قبل از اینکه احساس وصل شدن کنیم, شاید مدت ها با آن مشکل داشته باشیم. یکی از اعضا چنین مشارکت کرد: "پیش از پیدا کردن دعا مراقبه ای که برایم کارکند و مکانی که مناسب حالم باشد، روش های متفاوتی را ظرف مدت هفت سال امتحان کردم. پیدا کردن مسیری برای روحانیتم مانند پیدا کردن کفشی بود که اندازۀ پایم باشد". عضو دیگری مشارکت نمود که او به اندازه ای در برابر دعا کردن مقاومت داشت که راهنمایش مجبور به اتخاذ روشی افراطی شد و به او گفت:"کتاب پایه ات را در یک سوی اتاق بگذار و خودت در سوی دیگر بنشین، حال دستهایت را بسوی کتاب دراز کن، تو حالا دعا کرده ای". هر گونه که انجام اش دهیم، دعا حرکتی است برای کمک خواستن و ارتباط برقرار کردن و درعین حال رفتاری است بر اساس فروتنی و صداقت. برای برخی ازما دعا کردن نخستین اقدام صادقانه یا فروتنانه ایست که به انجام می رسانیم. گیرافتادن در عادات خشک و کسل کنندۀ قدیمی ممکن است برای مان بسیار راحت تر از یک زندگ ی جدید باشد. اما معمولاً پس از مدتی متوجه می شویم که گیر افتاده ایم و به راحتی نمی توانیم خود را از این موقعیت رها سازیم. اگر می خواهیم از شرایط قدیمی رها شویم، باید ناراحتی های شرایط جدید را تحمل کنیم. امتحان کردن چیزی تازه نیز می تواند نوعی "تسلیم" باشد. دادن این فرصت به خودمان که آزادی را تجربه کنیم، می تواند بسیار دشوار باشد. یکی از اعضا چنین گفت: "من به عنوان یک معتاد، مخلوق عادت هایم هستم". سومین باری است که وارد این رستوران می شوم و همان غذای همیشگی را سفارش می دهم". ما با عادت هایمان احساس راحتی می کنیم که این خود روزمره گی را برایمان آسان می سازد. ترسی که بیماری مان در ما ایجاد می کند, برخی اوقات باعث می شود نتوانیم بیش از حد از حوزۀ راحتی خود دور شویم، مبادا که به خطر بیفتیم. امتحان نمودن چشم انداز های نو و همچنین اعتقادات و تجربیات تازه، همه و همه می تواند بخشی از زندگی روحانی باشد. یقین داشتن از اینکه برداشت ما نسبت به مسائل درست است, می تواند ما را از تواضعی که به شدت بدان نیاز داریم دور نگاه دارد. روشن بینی یکی از سنگ های زیرین بهبودی ما است که این شامل روشن بینی نسبت به برنامۀ خودمان نیز می گردد. هنگامی که آموزش پذیر نباشیم، به دردسر می افتیم. بسیاری از اوقات به جای گذاشتن تابلوی راهنما، یک مانع ایجاد می کنیم. هنگامی که به جای گذرگاه, دیوار می سازیم، نه تنها احتمالات تازه را از بین می بریم، بلکه خودمان را در روش های کهنۀ دیدن و فکر کردن محبوس می کنیم. بدین ترتیب، به راحتی در دام خودمان گرفتار می شویم. هنگامی که دست آخر قدری تسکین را تجربه می کنیم، دیگر نمی خواهیم آن را از دست بدهیم. همچنانکه التیام مان رشد نموده و به شادی و سپاسگزاری تبدیل می گردد, آن برای مان ارزشمند تر می گردد. درعین حال ترس از دست دادن آنچه که بدست آورده ایم می تواند آنقدر زیاد باشد که از رشدمان جلوگیری کند. ممکن است باور کنیم که در NA تنها یک راه جواب می دهد، و آن راهی است که تا بحال برای ما کار کرده است. هنگامی که یک راه و یا طرز کار خاصی زندگی ما را نجات داده باشد، ممکن است نخواهیم چیزی به غیر از آن را بپذیریم. چنین جدیت و ثبات قدمی ممکن است زندگی ما را نجات دهد و در هنگام رساندن پیام هم مفید واقع شود, اما اینگونه انعطاف ناپذیری می تواند خیلی ساده, منجر به کله شقی وکوته فکری مان نیز گردد. تحت این شرایط ممکن است اعضایی را که راه ما را انتخاب نمی کنند، از خود برانیم. زمانی که فکر می کنیم می دانیم برنامۀ NA دقیقا چه قابلیت هایی داشته و چه را عرضه می نماید، هیچ فضایی برای رشد آن و یا ادامه رشد خودمان در برنامه باقی نمی گذاریم. بدتر از همه، هنگامی که به چیز بیشتری نیاز داریم متوجه می شویم خود را متقاعد کرده ایم آنچه که بدان نیاز داریم از طریق NA قابل دسترسی نیست. تمایل ما به در میان گذاشتن تجربیات جاری مان درطی بهبودی ، به گروه هایمان کمک می کند تا همان رشد و نوسازی را که ما به عنوان یک فرد تجربه کرده ایم, تجربه نمایند. در مسیر بهبودی، نقاط شروع بسیاری را تجربه می کنیم. در همان اوایل یاد می گیریم که می توانیم روزمان را دوباره از هر موقعی که می خواهیم آغاز کنیم. همانطور که جلوتر می رویم، یاد می گیریم در بهبودی همیشه می توانیم سفری تازه را آغاز کنیم، و هر موقع نیاز باشد می توانیم باز از نو شروع کنیم. نیازی نیست که برای داشتن آغازی تازه زندگی مان را از هم بپاشیم. ممکن است فکر کنیم که دیگر کارمان تمام است اما واقعیت این است که تازه داریم کارخود را شروع می کنیم. هنگامی که NA هر آنچه را که خواسته بودیم به ما داده، این خود آغازی است برای یک داستان نو و شروع یک فصل تازه. دستیابی به اهداف مان یک شروع تازه در مسیر بهبودی است و همچنانکه سفرمان ادامه پیدا می کند، به تمام ابزار هایی که به ما داده شده نیاز خواهیم داشت. اگر در گذشته از این ابزار استفاده کرده باشیم, این بدین معنی نیست که آنها دیگر کارایی ندارند و باید پس فرستاده شوند.

رابطه آگاهانه

رابطۀ آگاهانه
همینطور که راه های متعدد و جدیدتری را برای ایجاد ارتباط با نیروی برتر خود پیدا می کنیم, اثرات مثبت آن را درسایر روابطمان نیز مشاهده می کنیم. برای برخی از ما چنین رابطه ای هرگز با نیروی برتری که آن را خداوند می نامیم, ایجاد نمی گردد. یکی ازاعضا چنین گفت: "من به اتحادی که در NA وجود دارد اعتماد دارم و می دانم هرزمان که دست کمک بسویش دراز کنم آن حمایتی را که نیازدارم دراختیارم قرارخواهد داد. وقتی که حتی توان راه رفتن نداشتم, NA مرا حمل کرد". آموختن دعا کردن فرایندی است که پاداش آن در پیمودن مسیر فرایند قرار دارد". من دعای آرامش را بدون واژۀ خداوندا یاد گرفتم, چرا که می دانستم اعتقادی بدان نداشتم. زمانی که قدم سوم را برای اولین بارکارکردم, دعای خود را با واژۀ متشکرم آغاز کردم. اکنون دیگرازکلماتی مانند لطفأ یا متشکرم یا واژه هایی مشابه آن استفاده نکرده و فقط دعا می کنم. نفس عمیقی می کشم و لحظۀ آرام وصل شدن را گرامی می دارم". دعاکردن به ما کمک می کند تا ازترس و بی اعتمادی خود رها شده و در ایمان زندگی کنیم. درضمن حتمأ نباید درک کاملی از این مبحث داشته باشیم تا آن برایمان کارکند. در را بروی ایمانی عمیق و درونی بازمی کنیم, ایمانی که ما را قادرمی سازد درکمال آرامش به مقابلۀ شرایط دشوار برویم. یکی از اعضا چنین مشارکت کرد: " تلاش می کنم درتمام لحظات دعا کردن را تمرین کنم. البته هیچگاه دراین امر موفق نیستم. اما این کار به تدریج نگرشم را تغییر می دهد. من نسبت به آسیب پذیر بودن زندگی و همچنین ارزش آن, آگاهی کاملی دارم". به جای اینکه همۀ افکارمان را متوجه دلیل رخ دادن وقایع کنیم, می توانیم درپی آموختن ازآنها باشیم. یکی از اعضا چنین مشارکت کرد: "دراوایل بهبودی دعاکردن های من اتفاقی وازروی نومیدی و تسلیم بودند. من دعا کردن را به عنوان روشی برای تمرین ارتباط آگاهانه یادگرفتم. اکنون متوجه شده ام که اگر نیروی برترم را در لحظه بیاد داشته باشم, زندگی ام به یک دعا تبدیل می شود و طی مراقبه کردن فکرم به کارافتاده و من تحت ارادۀ نیروی برترم قرارخواهم گرفت. درآن مقطع از نقطه نظر روحانی آزاد گشته و حداکثر فاصله را بین خودم واعتیاد فعالم ایجاد نموده و به شادی خالصی که از زیستن درلحظه حاصل می شود, ازهمیشه نزدیکتر می گردم". بسیاری از اعضا براین باورند که نیروی برترمان ازطریق افرادی که وارد زندگی مان می شوند, با ما ارتباط برقرار می کند. یکی از اعضا چنین توضیح داد: "مشارکت در جلسات برای من بهترین نوع دعا کردن است چرا که می دانم نیروی برترم درآنجا حضور دارد ومن وجودش را احساس می کنم. بنابراین صادقانه سخن گفته و هیچ چیز را پنهان نمی کنم. زمانی که با خداوند صحبت می کنم, اغلب نیازدارم روی سخنم با عضو دیگری باشد و وانمود کنم که درحال صحبت کردن با آن عضو هستم. برخی اوقات جوابی را که بدان نیاز دارم از دهان دیگران می شنوم". فعالانه گوش دادن خود نوعی مراقبه محسوب می گردد. بعضی از مهمترین پیام ها را از دهان کسانی که اصلأ فکرش را هم نمی کردیم, می شنویم. زمانی که با یک فکر باز گوش فرا می دهیم, می توانیم آن پیامی را که بدان نیازداریم بشنویم. یکی از هدایایی که از همدلی نصیب مان می گردد این است که می توانیم حقایق یکدیگر را بشنویم. یادمی گیریم دردرون خود جای بگیریم و از تکاپو دست برداریم. چنین آرامش روحانی زیربنای ثبات احساسی مان شده و شهامت ریسک کردن را برایمان فراهم می نماید. دربسیاری مواقع سخت درپی جواب سؤال هایمان هستیم, اما آنها درست درجلوی چشممان قراردارند. از خیلی جهات داشتن ارتباط آگاهانه با یک نیروی برتر فرق چندانی با روابط دیگر ندارد. اگر بخواهیم رابطۀ خوبی را با شخص دیگری برقرارکنیم, می توانیم هرروز او را درمکان و زمان مشخصی ملاقات نموده و شناخت بهتری از او داشته باشیم. اما اگر بخواهیم رابطۀ بهتری با او داشته باشیم لازم است تمایل داشته باشیم آزادانه مشارکت کنیم. صمیمیت با گذشت زمان و به تدریج ایجاد شده و گسترش پیدا می کند. تحت شرایط دشوار و زمانی که با کسی صمیمی و نزدیک هستیم, یادمی گیریم که آیا می توانیم به او اعتماد کنیم یا خیر. روابطی که تحت شرایط دشوار ما را حمل می کنند برایمان بسیار ارزشمند هستند. حضور در لحظه، حس زنده بودن، آگاهی و وصل بودن، احساساتی هستند که اغلب از اعضایی که تجربیات شان را درمورد دعا و مراقبه مشارکت می کنند، می شنویم. اکثر ما آن حس عمیق اتحاد را در همه لحظات بیداری احساس نمی کنیم، اما همین که می دانیم برخی اوقات می توانیم احساس اش کنیم درما حس امنیت ایجاد می کند. " آن احساس گذرایی که در آرزویش هستم، آرامشی درونی است که متکی بر چیزی دربیرون از خودم نباشد. برای دستیابی به چنین آرامشی, تنها باید دنیا را برای مدتی کنار بگذارم". اگرچه آن آرامش را تنها برای یک لحظه تجربه می کنیم، اما می توانیم آن را در قلب خود و طی پیمودن مسیر زندگی مان حفظ کنیم. یکی از اعضا چنین گفت:" از شنیدن صدایی که دائمأ در ذهنم وجود داشت و مرا بی لیاقت خطاب می کرد و می گفت که هیچ چیز بهتر نخواهد شد, کاملأ خسته شده بودم. بالاخره یک روز طی مراقبه کردن به هریک از آنها یک ساز موسیقی دادم. می دانید، آنها گروه موسیقی خوبی هستند". هنگامی که متوجه می شویم واژه " عادت" در کلمۀ "سعادت" جا سازی شده، به اهمیت این که روحانیت مان باید مستمرأ ابراز گردد، پی می بریم. تمرین اصول همانند هر تمرین دیگری است: هرچه مداوم تر و با آگاهی بیشتری انجام اش دهیم، در آن ماهرتر می شویم. یکی از اعضا چنین گفت:" هنگامی که دعای بامدادی ام را به جا نمی آورم، احساس می کنم وصل نیستم و تنها توسط نیروی خودم تغزیه می شوم". البته ما به هیچ کس نمی گوئیم چگونه، کجا و یا کی دعا کند. درعین حال ممکن است بدون استفاده ازهیچ واژه ای, آگاهانه با نیروی برترخود درتماس باشیم. اما گونه ای از مکث کردن منظم برای دریافت بازتاب نیز می تواند به ما کمک کند. یکی از اعضا چنین گفت: " برایم خیلی مشکل است که بتوانم کاملأ و صد در صد به اهدافم برسم. در راستای دستیابی به یک هدف, خوب پیشرفت می کنم, اما یک باره ترس درمن رخنه می کند وتلاشم را متوقف می کنم. سپس خودم را به خاطر آنکه مسیر را تا انتها طی نکرده ام، سرزنش می کنم". تمرین منظم روحانیت، انظباط لازم را برای پی گیری تعهدات دیگر مان, به ما
می آموزد. برای دستیابی به توانایی در تحقق بخشیدن به اهداف مان, باید " پشتکار" را تمرین کنیم . یکی از پاداش های مراقبه کردن رهایی تدریجی از احساسات منفی مان می باشد. تمرین نمودن به ما کمک می کند تمرکز داشته باشیم وکارهایمان را به پایان برسانیم. به خاطر خواهیم داشت برنامۀ خود را در رأس امور قرارداده و محدودیت های خود
را بشناسیم. بطور روزمره تلاش می کنیم توازن روحانی خود را حفظ کنیم, ولیکن برخی اوقات بیش از دیگر روزها در این امر موفق هستیم.هنگامی که با عشق و فروتنی عمل می کنیم، از کاری هایی که می توانیم به انجام برسانیم،
متحیر می شویم. به ترسهای خود پایان می دهیم و شهامت آن را پیدا می کنیم تا به خاطر آنچه که باور داریم به پاخیزیم. ممکن است تعهد ما به معتادان گمنام نخستین قولی باشد که تا کنون حفظ کرده باشیم." من همیشه می خواستم از دست مقامات قانونی و آنچه که می خواست مرا از انجام کارهای مورد علاقه ام بازدارد, رها شوم. با کوچ نشین بودن خودم را قانع می کردم که آزادم. هنگامی که در هیچ جا مدت درازی نمی مانی، می توانی تظاهر کنی که
گزینه هایت تو را محدود نمی کنند و جای پائی از خودت در دنیا به جا نمی گذاری. چمدان عاطفی ام همیشه در کنار در ایستاده بود. سپس NA چیزی را از من خواست که پیش از این هرگز راضی به انجام اش نبودم, و آن ماندن در برنامه بود". برای متعهدشدن نسبت به برنامه، باید با مقاومت خود نسبت به آن کنار بیائیم. عشق بدون قید و شرطی که در انجمن آموخته ایم یکی از قابل اتکا ترین چیزی هایی است که تا به حال تجربه کرده ایم. اعتماد به برنامه، به ما شهامت آن را می دهد تا طی شرایط دشوار و ناراحت کننده هم درآن باقی بمانیم. هر روز بیشتر در می یابیم که اصول برنامه انتخاب های ما را هدایت می کنند. توانایی برای انتخاب خردمندانه هنگامی آغاز می گردد که بتوانیم در باره انگیزه ها و خواسته های مان با خودمان صادق باشیم. برخی اوقات هیچ کاری نکردن, روحانی ترین کاری است که می توانیم انجام دهیم چرا که زمان لازم را برایمان فراهم می کند تا از نیروی برترمان درخواست راهنمائی کنیم و بعدها مجبور به جبران خسارت نشویم. می توانیم بدون اینکه توسط احساسات مان کنترل شویم, آنها را داشته باشیم. خنده و نشاط می توانند به اندازۀ دعا و خدمت روحانی باشند. برخی می گویند که وارستگی با ایجاد روشنایی در درون مان آغاز می گردد.

اعمال خلاقانه روح

اعمال ابتکارآمیز روح
همچنان که اعتماد به نفس مان نسبت به روحانیت خود افزایش میابد, تمایل بیشتری پیدا می کنیم تا هم در رابطه با اقدامات روحانی و هم در مورد روش زندگی مان, فی البداهه عمل کنیم. تمایل پیدا می کنیم کار درست را انجام داده و ترس های خود را رها کنیم. در ابتدا فقط روزانه در صحنه حضور داشته وآمادۀ خدمت خواهیم بود اما سپس تمایل پیدا می کنیم به بهترین نح و ممکن درخدمت منافع والاتر جامعه باشیم. کارمان را با پیروی از پیشنهادات شروع نموده و درجهت انجام کاردرست با انگیزۀ درست, آن را ادامه می دهیم. می توانیم درهمینجا توقف کنیم اما اگر تمایل داشته باشیم به چیزهای بیشتری برسیم, فرصت آن را داریم که حتی از بزرگترین انتظارات خود نیز فراتر رویم. تجارب ما بسیاری از تردیدهایمان را درمورد روحانیت برطرف می نمایند. می توانیم به سادگی آن رابطه ای را که می خواهیم, با نیروی برتر خود برقرار کنیم و دیگر نگران آنچه که درک نکرده و نمی دانیم نباشیم. هر زمان که تجربه ای ما را از نو بیدار می کند، بیشتر نسبت به نیرویی که ما را برای بیدار شدن درمقابل زندگی مان هدایت و تشویق می کند، آگاهی پیدا می کنیم. بیداری های روحانی مان, چه بزرگ و چه کوچک, خودشان را در قالب تمایل مان به تمرین اصول و حمل پیام، نشان می دهند. خدمت چیزهای زیادی را در باره روحانیت به ما می آموزد. با خدمت کردن هم یاد می گیریم چگونه خدمت کنیم و هم بواسطۀ آن عشق و سپاسگزاری مان را به نمایش می گذاریم. هنگامی که تلاش هایمان را همسو می کنیم، نتیجۀ حاصله به مراتب بیشتر از جمع تک تک تلاش هایمان خواهد بود. به همین ترتیب, تصمیمات گروهی خردمندانه تر از تصمیمات فردی مان بوده و نیروی جمع, به مراتب بیشتر از نیروهای فردی مان می باشد. سنت دوم به ما یادآوری می کند که در خدمت, یک خداوند مهربان تلاش های ما را راهنمائی می کند وهنگامی که پس روی های موقتی وعدم توافقات کوتاه مدت به گونه ای با رساندن پیام تداخل پیدا نمی کنند, خود را نشان می دهد. با مشاهده این که یک نیروی برتر در NA کار می کند به این باور می رسیم که آن می تواند در زندگی مان نیز موثر باشد. یکی از اعضا چنین مشارکت کرد:" هرزمان گروه خانگی من تصمیمی را به دلیل آنکه برخی از ما مطمئن نیستیم چه کار کنیم، به تعویق می اندازد, معمولأ بعدها تصمیم بهتری می گیریم. یادگرفته ام این را در زندگی شخصی خودم نیز انجام دهم: هنگامی که برای دعا تامل می کنم، تصمیمات بهتری می گیرم". بعضی اعضا خدمت در NA را زمین تمرین می بینند: جایی که تمرین کردن اصول پذیرش و احترام متقابل را می آموزیم. علی رغم اینکه ما هدف و پیمان مشترکی داریم, این یادگیری همیشه با ملایمت همراه نیست. و از آنجائی که در NA همه با هم برابریم و همه در حال یادگیری هستیم، درعین دانش آموز بودن آموزگارهم هستیم. مهم نیست چه مدتی در NA به سر می بریم، به نظر می رسد هنگامی که مشغول هستیم، همیشه شانس برای کمی بیشتر آموختن در باره خودمان وجود دارد." در آغاز بخشی از خدمت ام را برای جا افتادن در انجمن انجام دادم. به مرور زمان یک خواسته واقعی برای خدمت کردن در من رشد کرد. خدمت احساس خوبی را در باره خودم ایجاد می کند. مفید و امیدوار هستم، و هر روز برای اعضای تازه وارد دعا می کنم تا به ما به پیوندند و در رساندن پیام کمک مان کنند. رشد در NA زمان درازی می برد. برای ماندن در برنامه مجبور شدم بردباری، امید، پذیرش, عشق و تعهد را بیاموزم". در دنیای مان می توانیم خیلی کارها را انجام دهیم. زمانی که بهبودی را دنبال می کنیم، اعتیادمان دیگر محدودمان نمی کند. ما هم در داخل و هم در بیرون از انجمن ارزشمند هستیم." امروز درک می کنم وسیله ای هستم که نیروی برترم از طریق آن ارادۀ خود را به نمایش می گذارد. حق انتخاب دارم که با هماهنگی بنوازم و آهنگی تازه بیافرینم، یا بدون دلیل خاصی سروصدا کنم". با رعایت اصول روحانی می توانیم زندگی کنیم، کار کنیم و شرایط زندگی واقعی را در داخل و بیرون از NA بپذیریم. هنگامی که قدم ها را به ترتیب کار می کنیم، یاد می گیریم آنها را در امور روزمرۀ خود به کارگیریم. اگر این اصول را به اجرا درآوریم، هرگز مجبور نخواهیم شد که دوباره مصرف کنیم، و می توانیم توانائی خود را برای خدمت کردن و مقابله با آنچه که زندگی دربرابرمان قرار می دهد، به طور مداوم افزایش دهیم. به ناتوانی خود اقرار نموده، درخواست کمک کرده، اشتباهات مان را پذیرفته و روی نقص ها و جبران خسارت هایمان کار می کنیم. سپس راهنمائی مداوم را از نیروی برترمان درخواست می نمائیم. همچنانکه این اصول را در افکار و اعمال روزانه خود پیاده می سازیم، کیفیت زندگی مان را بالا می بریم. با کارکرد قدم ها و بکارگرفتن روزمرۀ آنها در زندگی مان, به تدریج مشکلات خود را حل می کنیم. مشارکت داستان زندگی مان و یا خواندن ترازنامه مان, کمک می کند تا آشفتگی هایمان را سرو سامان دهیم. هرگاه که یکی از قدم ها را با جدیت می پذیریم, رشد روحانی عمیق تری را تجربه می کنیم. دوباره و دوباره تسلیم می شویم، از جنگ دست می کشیم و به فرایند بهبودی اعتماد می کنیم. هر بار که این کار را انجام می دهیم, یک دریچۀ دیگر در درون مان باز می گردد. خلأ شدیدی که در درون مان حس می کردیم، با تمرین دعا، مراقبه و خدمت کردن پر می شود. همچنان که نقائص مان کنترلی را که زمانی برروی ما داشتند از دست می دهند, آزاد می شویم تا به نحو احسن زندگی کنیم. انتخاب های محدودی که داشتیم، گسترده تر می گردند و ما دیدن رویاها، داشتن تصورات و خلاقیت, حل کردن مسائل و یا فقط لذت بردن از زندگی را آغاز می کنیم. برنامۀ انجمن معتادان گمنام شالودۀ محکمی را برایمان فراهم می کند که می توانیم از آن برای دستیابی به هر آنچه که با اصول روحانی همخوانی دارد استفاده نماییم. یاد می گیریم به اصول NA اعتماد کنیم تا ما را در تمام امور زندگی مان راهنمائی نمایند. معتقد بودن نسبت به کاری که انجام می دهیم اهمیت دارد. دیگر خودمان را به خاطر منطبق کردن با اطرافیان، تغییر نمی دهیم. به خاطر این اعتقاد راسخ نویافته، مسیر روشن تری را دنبال می کنیم. یکی از اعضا چنین گفت:" پیش ازNA من ترسو و دنباله رو بودم اما اکنون بیداری روحانی ام مرا وادار می کند تا نسبت به باورهایم استوار بایستم". رنجش، ترس، و تکبر باعث می شوند نتوانیم فی البداهه عمل کنیم و یا خلاقیت داشته و آزاد باشیم. هنگامی که از روی عشق و با ازخودگذشتگی عمل می کنیم, اثرات رنجش, ترس و تکبر را از میان برمی داریم. یادمی گیریم بدون
آنکه درپی تأیید دیگران باشیم, به همه احترام بگذاریم و دوستشان بداریم. چیزهایی را که در جلسات می آموزیم به زندگی مان برده و با تمرین آنها، به اعضای مسئول اجتماع خود تبدیل می شویم. خدمت کردن در سراسر دنیا حائز اهمیت است. گاه به گاه در مسیری قرارمی گیریم که به طور مستقیم و یا غیر مستقیم به دیگران خدمت می کنیم. یکی از شگفت انگیز ترین حس هایی که می شناسیم این است که بخشی از انسانیت باشیم. هنگامی که اصول روحانی را تمرین می کنیم، آگاهی و هم دلی را نسبت به دیگران تجربه می کنیم. روحانیت حس انسان بودن را به ما می آموزد. پس از سال ها انزوا، حس "تندرستی" در ما جوانه می زند و خاطر جمع می شویم، همان جایی هستیم که باید باشیم.این روش زندگی را با خویشاوندان، همکاران و در تمام روابط دیگر مان تمرین می کنیم. روزانه حداکثر تلاش خود را به کار می گیریم. برخی اوقات پیشرفت کمی می کنیم و در اوقات دیگر یا پیشرفت چشمگیری در تمرین اصول می کنیم ویا واقعا کم می آوریم. پیشرفت ما همیشه یکنواخت نیست اما با گذشت زمان می بینیم که پیشرفت رخ
می دهد. یاد می گیریم بر طبق اصول زندگی کنیم. یاد می گیریم به درخواست یا پیشنهادی که برایمان مناسب نیست, نه بگوییم, حتی اگراین باعث شود تائید کسی را ازدست بدهیم. یاد می گیریم از خودمان و مسئولیت هایمان مراقبت کنیم وهنگامی که جریانات زندگی برطبق خواسته هایمان پیش نمی روند, دیگران را سرزنش نکنیم. به تدریج فرصت های موجود برای رشد کردن را هم در بهترین روزهایمان و هم در بدترین روزهایمان مشاهده می کنیم. امید و آزادی از اعتیاد فعال خیلی زود به دست مان می رسد و رایگان در اختیار مان قرار می گیرد. این چیزی است که برخی از ما " ابرهای صورتی" می نمامیم و بدون انجام کار خاصی برایمان اتفاق می افتد. اما زمانی فرا خواهد رسید که دریافت نمود ن تنها خاتمه پیدا می کند و ما به یک تقاطع می رسیم. بسیاری از ما همین جا می مانیم و هرگز نمی فهمیم چه چیزی را از دست داده ایم. پاداش واقعی بهبودی, با بازپس دادن و بخش ش از روی سپاسگزاری نسیبمان خواهد شد. سپاس گزاری برای چیزهایی که به ما داده شده و امید به چیزهایی که قرار است بدست بیاوریم. زندگی روحانی به معنی با عشق خدمت کردن است. نخست دریافت می کنیم, سپس واگذار می کنیم و بعد به مشارکت می گذاریم. سرشار از زندگی بودن، بیان خلاقانه عشق به نیروی برتر مان است. سرشار از زندگی بودن، بیدار بودن و صداقت در باره آن چه که هستیم، یک هدیه به ما و از ما به دیگران است. ارتباط روحانی، ما را به سوی یک زندگی تازه، پر نشاط و بی نهایت آموزنده، هدایت می کند و در درون خود شوق به زندگی را کشف می کنیم. تجربیات مان به ابزاری برای التیام بخشیدن و روشی برای ایجاد همدلی تبدیل می شوند. زیبایی و شفافیتی را که هرگز گمان نمی کردیم در ما وجود داشته باشد, در درون خود می یابیم. هرطور که ارتباط آگاهانه را تجربه کنیم، به نظر می آید یک حس پذیرش و رهایی از پریشانی به همه مان دست می دهد. اصول معتادان گمنام ابزاری هستند که ما برای کنارآمدن با هر آنچه که زندگی بر سر راه مان می گذارد, بدان نیاز داریم. پیروی از ارادۀ نیروی برترمان، ما را از همیشه به آرزوهای قلبی مان نزدیک تر می نماید. آرزوهایی مانند: مورد محبت دیگران قرارگرفتن، مفید بودن، و جزئی از چیزی بزرگتر از خودمان بودن. زیربنای روحانی که در NA پیدا می کنیم، به ما اعتماد به نفس می دهد تا زندگی کنیم و از زندگی مان لذت ببریم، به دیگران کمک کنیم و پیام NA را دست نخورده به جائی که باید برود منتقل کنیم و بدانیم که دقیقا به جائی که نیازداریم باشیم هدایت می شویم. وصل بودن به دنیا را حس می کنیم و زندگی مان هدفمند می گردد. شهامت پیروی ازقلب مان، گوش دادن به ندای درون مان، خلاقیت، تعهد پذیری، گشتن و زندگی کردن را پیدا می کنیم. ما با امید اینکه جان خود را حفظ کنیم واردمعتادان گمنام می شویم, اما درعوض عشق, شهامت, احساس وصل شدن و مسیر زندگی را پیدا می کنیم. در تمام زندگی به دنبال آرامش و امنیتی گشتیم که در بهبودی تجربه می کنیم. همانطور که در جستجوی ارادۀ نیروی برترمان برای خودمان هستیم، به درک بهتری از اهداف خودمان می رسیم. بیداری روحانی یک فرایند است و شاید تمام برنامه در باره این فرایند باشد. روح در حال بیداری خود را تغذیه می کنیم و می دانیم که آزادیم با وقار, درستکاری و سربلندی زندگی کنیم.

جسم ما

جسم مان
هریک از ما نگرش خاصی نسبت به خود داریم. ما موجوداتی متشکل از جسم بوده و درعین حال دارای روح نیز می باشیم. ما دارای روحیم و درعین حال دارای احساسات نیز می باشیم. به عنوان افرادی مبتلا به بیماری اعتیاد, خود را از دیگران جدا می دانیم و برخی اوقات نسبت به خودمان نیز احساس بیگانگی می کنیم, درست مانند اینکه جمع کل اجزای مان از یک انسا ن تمام کمال کمتر باشد. وقتی برروی آنچه که حقیقی است تمرکز می کنیم, می توانیم علی رغم ضد و نقیض هایمان, پذیرش خود را آغاز کنیم. اجزای مختلف مان همانند یک عکس رنگی و زیبا درداخل یک دستگا ه شهر فرنگ, در کنارهم قرارگرفته و دائمأ درحال تغییر می باشند. ما این ایده را که برای تکمیل بودن, اجزایمان حتمأ باید بطوری منظم و کامل درکنارهم قرارداشته باشند, رها می کنیم. تنها با آگاه بودن از اتفاقاتی که در درون مان رخ می دهند, می توانیم توازن و تناسب فوق العاده ای را که از نظر جسمی, احساسی و روحانی در زندگی هایمان وجود دارند مشاهده کنیم. ما راجع به اثرات اعتیاد برروی جسم مان زیاد صحبت می کنیم اما تا حدی تعجب آور است که بخ ش جسمی بهبودی مان را کاملأ نادیده می گیریم. ما ذهن و روح خود را آزاد نموده و به مراقبت یک نیروی برتر می سپاریم اما جسم مان داستان دیگری است. زندگی های جسمی, عاطفی و روحان ی ما با یکدیگر درآمیخته اند. ما می توانیم راجع به هریک از آنها جداگانه تفکر کنیم اما نمی توانیم آنها را جدا از یکدیگر تجربه کنیم. اگر به بخش جسمی بهبودی مان نپردازیم, احتمال دارد از مسیر روحانی مان خارج شویم. درست مراقبت نمودن از جسم مان می تواند کار مشکلی باشد. ما یا درحال زیاده روی در کارهایی که تصور می کنیم افراط آمیز و خود خواهانه هستند, بوده و یا خود را تنبیه کرده و برای خودمان محدودیت ایجاد می کنیم تا بلکه بتوانیم آن الُگوهای رفتاری را که نشانه ای از بیماری مان به نظر می آیند, کنترل کنیم. پس از کشمکش های طولانی در رابطه با پیدا کردن راه و روش هایی که بتوانند ما را به رفتارهای سالم بازگردانند, درمیابیم که تنها کاری که واقعأ نیازداریم انجام دهیم, تسلیم شدن است. اغلب با کارکرد قدم ها با یک عضو تازه وارد متوجه می شویم که تسلیم چطور در زندگی امروزمان کاربرد دارد. حتی اگر تصور کنیم که می دانیم باید با جسم مان چگونه رفتار کنیم, اکثر ما احساس می کنیم زندگی مان با این خواسته ها منطبق نیست. افراد زیادی وجود دارند که به ما می گویند چطور باید با جسم مان رفتارکنیم اما برای ما, صادقانه نگاه کردن به نوع ارتباطمان با جسم خود, چیزی تازه و خوف انگیز است. ما مکررأ از آن رهایی که برنامه برای مان فراهم می نماید, اجتناب می کنیم چونکه هنوز آمادگی آن را نداریم که کاملأ تسلیم شویم. ما از کامل نبودن خود آگاهیم اما هنوز فکر می کنیم آن چیزی است که باید کنترل کنیم و چیزی نیست که بتوانیم تسلیم آن شویم. شوخ طبع ی به ما اجازه می دهد خویشتن بین ی منفی خود را به نگرشی مثبت تبدیل کنیم. زمانی که خودمان را جدی نگرفته و می توانیم به خودمان بخندیم, کمی اوقات مان باز می شود. یاد می گیریم کارهای مورد نیاز را انجام دهیم و درعین حال شاد باشیم. نقائص خود را می بینیم و درعین حال نکات دوست داشتنی مان را نیز اذعان می کنیم. در زندگی مان تعادل چیز ثابتی نیست و مانند راه رفت ن روی بن د سیرک, دائمأ در حال تغییر است. حفظ تعادل تنها زمانی مقدور است که درحال حرکت باشیم. ما دائمأ درحرکتیم و به همین ترتیب نگرش مان نسبت به خود دائمأ درحال تغییر است.

یک رابطه

این نیز یک رابطه است
رابطه ای که با جسم خود برقرار می کنیم, فرقی با روابط دیگرمان ندارد. این رابطه می تواند یا سالم بوده و منجر به پاداش شود و یا آزاردهنده و مخرب باشد. البته اکثراوقات رابطه مان در جایی بین این دو قرار می گیرد. ما زندگی و رشد می کنیم, بهتر و یا بدتر می شویم و متوجه می شویم که این فرایند به ندرت یک خط مستقیم بوده و تنها در یک جهت بخصوص حرکت نمی کند. این رابطه, مانند هر رابطۀ دیگری نیاز به ارتباط دو جانبه و حس مسئولیت پذیری دارد. بنابراین ما می توانیم به جسم مان توجه کنیم و چیزهای مورد نیازش را فراهم کنیم, از آن مراقبت کنیم و درصورت نیاز از دیگران تقاضای کمک کنیم. برای اکثر ما چنین کارهایی به طور طبیعی اتفاق نمی افتد. یکی از اعضا چنین مشارکت کرد: "با جسم خود مانند یک دشمن برخورد می کردم و نیاز داشتم آن را تغییر دهم". تعداد کمی از ما با تحصیلات و تجاربی مفید, وارد NA می شویم و حتی اگر آگاهی بیشتری داشتیم, زندگی در اعتیاد فعال باعث شده بود که برای مدت های طولانی به جسم مان خسارت وارد نموده واز آن سوءاستفاده کنیم. رابطۀ ما با جسم مان توأم با مشکل بوده است وما مدت های زیادی را صرف گریز از آن نموده ایم. با مصرف همزما ن مواد مختلف, مصرف بیش از حد و یا جایگزین نمودن یک مادۀ مصرفی با ماده ای دیگر, جسم مان را بیشتر و بیشتر تحت فشار قرار دادیم. این تنها راهی نبود که از طری ق آن به خود خسارت وارد می کردیم. روزها و شب های متوالی بیدار مانده و تقریبأ معاد ل همان زمان را درخواب به سر می بردیم, غذا نمی خوردیم و یا بی موقع آن را صرف می کردیم و چیزهای ناسالم می خوردیم, خودفروشی می کردیم و یا درگیرفعالیت های جنسی و توأم با ریسک می شدیم, درفعالیت های خشونت آمیز شرکت می کردیم یا خودمان را درمعرض آنها قرارمی دادیم. بیماری مان تشنۀ دستیابی به لذت های آنی است اما طول می کشد تا یادبگیریم چگونه از جسم مان مراقبت نموده و التیام پیدا کنیم. ممکن است بخواهیم بلافاصله پس از شروع از کارمان نتیجه بگیریم اما نتایج کار اکثرأ به تدریج بدست میایند. کیفیت رابطه با جسم مان, با گذشت زمان تغییر می کند. برخی اوقات بدان اهمیت می دهیم و برخی اوقات بدان توجه نمی کنیم. بعضی وقتها شکل ظاهری خود را با آنچه و آنطور که هستیم اشتباه می گیریم و تصور می کنیم که می توانیم با تغییردادن ظاهر بیرونی خود خلأای را که در درون خویش احساس می کنیم پر کنیم. ضعف در مراقبت از خود, نشان دهندۀ وجود مشکلات است, چه در رابطه با اعتماد به نفس و چه در رابطه با اولیت های زندگی مان. وقتی که از لحاظ جسمی از خودمان مراقبت نمی کنیم, به احتمال قوی از لحاظ عاطفی و روحانی نیز به خودمان نمی رسیم. درعین حال متغیربودن خلق و خویمان نیز می تواند یکی ازعلائم مشکلات جسمی مان باشد. وقتی که در احساس و عکس العمل هایمان تغییری مشاهده می کنیم, شاید لازم باشد مسائل را یک کمی عمیق تربررسی کنیم. بعضی از مسائلی که منجر به تحول درزندگی مان می گردند, مانند ترک سیگار, حاملگی, یائسگی و یا بهبودی از مصدومیت, باعث تعدیل رابطه مان با جسم مان می گردند. انجام کاری که بیش از انتظارمان دشوار باشد و یا ساعات کار ی متعدد و متغیر واقعأ می توانند بر چگونگی آنطور که احساس می کنیم و از خودمان مراقبت می نماییم, تأثیر بگذارند. تحولات عاطفی مانند شروع و خاتمۀ یک رابطۀ رومانتیک نیز می توانند نحوۀ نگرش و ارتباطمان را با
جسم مان متحول سازند. جواب این سؤال را که آیا چنین تغییراتی نهایتأ بهتر یا بدترمی باشند, خودمان انتخاب می کنیم. مراقبت از خودمان به انواع دیگر آزادی منجر می گردد, چیزهایی مانند: انرژی بیشتر, تحرک و جنب و جوش,
اعتماد بنفس و خود نظمی. ما یادمی گیریم توانایی خود به اقدام بعمل را در دیگر مسائل زندگی مان گسترش دهیم. اگر نسبت به تغییرات بزرگ از خود مقاومت نشان دهیم, احتمالأ درمقابل تغییرات کوچکی که آنها را ممکن می سازند نیز مقاومت خواهیم نمود. نداشتن عمکرد در بخش خاصی از بهبودی مان, اغلب نشان از آن دارد که دگرگونی درراه است. دراکثر اوقات درشکستگی و فروپاشی قبل از عبوراز مانع و موفقیت رخ می دهد.

رها کردن خود

خود را رها نمودن
درقدم سوم "تصمیم می گیریم اراده و زندگی مان را به مراقبت خداوند, آنطور که او را درک می کردیم, بسپاریم". اکثر ما آن تصمیم را برای اولین بار در اوائل بهبودی مان گرفتیم اما خواستۀ ما برای داشتن کنترل, خود را به عناوین مختلفی بیان می کند. این تصمیمی نیست که فقط یکبار بگیریم و هربار که آن را می گیریم, مقاومت مان کاهش یافته, تعهدمان عمیق ترشده و توانایی مان برای رها نمود ن کنترل افزایش میابد. بعضی ها پیشنهاد می کنند که ما در یک فرایند پیشروندۀ تسلیم شدن, قرار گرفته ایم. ما کنترل را پس گرفته و سپس دوباره آن را رها می کنیم. هربار که این کار را انجام می دهیم متوجه می شویم که می توانیم کمی بیشتر بسپاریم و آنچه را که دردفعۀ قبل پس گرفته بودیم اکنون می توانیم برای همیشه بسپاریم. دفعۀ بعد که به مسائل می نگریم متوجه می شویم که هنوز تاحدی از سپردن اراده مان خودداری می کنیم. به خود می گوییم: "می توانم این بخش از زندگی ام را بسپارم, اما مراقبت از آن بخش از زندگی, وظیفۀ خودم است". پیداکردن حدومرز بین کنترل براساس ارادۀ شخصی و مسئولیت فردی, می تواند برایمان چالش انگیز باشد. یکی از اعضا مشارکت کرد که برای او, "تسلیم واقعی پذیرش این واقعیت است که برای مابقی عمرش مشغول تسلیم شدن خواهد بود". این مسئله برای هریک از ما متفاوت است. درواقع, پاسخ های مان در طی پیمودن مسیر بهبودی تغییر خواهند نمود. به نظر میاید نتوانیم احساس راحتی نمودن درجسم مان را حتی در رویاهایمان تصور کنیم. ما یا احساس می کنیم بیش از حد چاق یا لاغریم, قدمان بیش از حد بلند یا کوتاه است و یا بیش از حد جوان و یا پیریم. برخی از ما احساس می کنیم که در زمان و یا مکان بدی متولد شدیم و یا باید جنسیت و یا فرهنگ متفاوتی می داشتیم. شاید به سختی بتوانیم آن کسی را که در آینه و یا عکس های خود می بینیم بشناسیم و به خود می گوییم: " آیا من واقعأ این شکلی ام؟" زمانی که احساس بدی در درون مان وجود داشته باشد, اغلب برای یافتن دلی ل آن به بیرو ن خود توجه می کنیم. حس بیگانگی مان خود را به اشکالی مختلف نمایان می کند. به عبارتی ساده, ما در پوست خود احساس راحتی نمی کنیم. ما با مشکلات فوق وارد بهبودی می شویم, اما ممکن است چند صباحی طول بکشد تا اهمیت آنها را درک کنیم. بسیاری از ما درمشارکت هایمان می گوییم که دراوائل پاکی فقط پوست و استخوان بودیم. اما زمانی که شرایط جسمی مان بهتر شده و با افزایش وزن مواجه می شویم, زیاد درمورد واکنش مان به این موضوع صحبت نمی کنیم. برخی از ما متوجه می شویم وقتی که وزن مان شروع به افزایش یافتن نمود, دیگر متوقف نمی شود. سپس ممکن است به شوخی بگوییم: "قاشق را زمین گذاشته و چنگال را به دست گرفته ام" اما این جمله همیشه خنده دار به نظر نمیاید. ممکن است بابت اضافه وزن مان احساس ترس و شرم نماییم. تحت این شرایط برخی از ما دوباره به فکر مصرف می افتیم تا وزن مان را کاهش دهیم. شاید بتوانیم پاک بمانیم اما متوجه می شویم که رفتارهای ناشی از وسوسه و اجبار مانند: پرخوری درحدی که احساس ناراحتی کنیم, بالا آوردن عمدی, روزه گرفتن, سوءاستفاده از داروهای مسهل و آزمایش رژیم های افراطی, مشکلات و همچنین نشئگی خاص خود را به همراه دارند. وسواس به
خرج دادن درمورد وزن مان, ما را دوباره به سمت بازی های کنترل بین خودمان و جسم مان, هدایت می کند. ما سپس از غذا خوردن خود داری می کنیم, بصورتی افراطی ورزش می کنیم و خود را تنبیه می کنیم تا بتوانیم وزن مان را کم کنیم. جایگزین نمودن می تواند ابزار خوبی برای دوری از اولین مادۀ مخدر و یا یک رفتار مخرب باشد اما درعین حال
می تواند مشکل خاص خود را ایجاد نماید. پس از پاک شدن, اغلب, الگوهای رفتار ی ناشی از وسوسه و اجباری را که مربوط به مصرف مواد نمی شوند, به نمایش می گذاریم. بسیاری از ما درمیابیم که رابطه ای پیچیده با غذا داریم. شاید هیچوقت نمی دانستیم چطورباید غذا بخوریم و دراعتیاد فعال چیزهای دیگر اهمی ت بیشتری داشتند. ما بی وقت غذا می خوردیم و یا اصلأ غذا نمی خوردیم, یا به غذاهای ناسالم روی می آوردیم. به گرسنه بودن و یا بالاآوردن و یا درحدتوان خوردن غذا وقتی که آن نسیب مان می شد, عادت کرده بودیم. پمفلت "خویشتن پذیری" به ما هشدار می دهد که "برخی اوقات دچار احساساتی شدید می شویم و آرزو می کنیم کاشکی آنچه بودیم که فکر می کنیم باید باشیم". ما اغلب وانمود می کنیم چنین چیزی تنها درمورد بخش هایی از ما که نمی توانیم ببینیم صدق می کند. می دانیم آزادی از نقائص اخلاقی مان بواسطۀ پذیرش آنچه که هستیم و همچنین تمایل آنکه اجازه دهیم یک نیروی برترازخودمان آن ها را ازمیان بردارد, حاصل خواهد شد اما وقتی صحبت از آنچه که ما نقائص و یا ناکاملی های جسمی خود می دانیم می گردد, بیشتر اوقات سعی می کنیم مشکلمان را با کنترل و تنبیه نمودن خود حل کنیم. قوانین سفت و سختی اختراع می کنیم و تلاش می کنیم آن ها را زندگی کنیم. رفتارمان طوری است که گویی این وسوسه و اجبارها به نوعی با آنهایی که قبلأ تسلیم شان شده بودیم فرق دارند. دانستن تفاوت بین رفتارهایی که خودمان می توانیم تغییر دهیم و آنهایی که باید تسلیم شان گردیم, می تواند مشکل باشد. هنگامی که از خود انتظارات نامعقولی داشته باشیم و خودمان را به خاطر شکست در برآوردن آن توقعات غیرواقعی سرزنش کنیم, درمسیر نادرستی قرارگرفته ایم. باید به خود اجازه دهیم یک انسان معمولی باشیم اما این بدین معنی نیست که زندگی مان بدون محدودیت و چارچوب باشد. انسان بودن بدین معنی است که درزندگی مان به دنبال سلامت عقل بوده, سهم خود را در حد توان انجام داده و و نتیجۀ کار را به نیروی برتر خود بسپاریم. ما دست از کنترل کردن برمی داریم و آن را رها می کنیم. با وجودیکه ما تجارب زیادی در مشارکت مشکلات مان با یک نیروی برتر و همچنین اجازه دادن به آن نیرو برای کارکردن در زندگی مان داریم, بسیاری از ما رابطۀ خود با جسم مان را به عنوان چیزی که باید طبق ارادۀ خودمان کنترل شود می بینیم. چه درحال یادگرفتن تغذیۀ سالم و یا وزن کم کردن باشیم و چه بخواهیم سیگار و یا عادات دیگری را ترک کنیم, دربسیاری اوقات فراموش می کنیم برنامه ای در اختیارداریم که آزادی را به ما آموزش می دهد. درعوض اشتباهأ به خود می گوییم که باید "کنترل خود را دردست بگیریم". درست است که ما هرگز از بیماری اعتیاد رها نخواهیم گشت اما این بدین معنا نیست که نتوانیم آزادی را تجربه کنیم. ترس از تغییردربین معتادان متداول است درهرصورت ما مخلوق عادتیم! اما برخی اوقات چنین چیزی به حد –اعلای خود می رسد و ممکن است از شد ت ترس فلج شویم. بعضی وقت ها چیزی که از آن ترس داریم عواقب و نتایج کارها است. برخی اوقات نوعی ترس را تجربه می کنیم که شناور بوده و خود را به هرچیزی متصل می نماید. نسبت به چیزهای بخصوص, نوعی ترس درما ایجاد می شود و آنقدر از ریسک برداشتن اجتناب می کنیم که زندگی مان کوچک و محدود می گردد. بعضی از ما از لذت و لمس و احساس کردن دوری می کنیم, چونکه از آینده می ترسیم و نمی خواهیم مجددأ خاطرات بخصوصی را تجربه کنیم. می ترسیم مبادا با رها کردن و سپردن, حرکات
فی البداهه و مخربمان نیز رها شوند. برخی از ما بواسطۀ مراقبت نکردن از جسم مان, خود را پنهان می کنیم. نظافات شخصی یا بهداشت را رها نموده,افزایش وزن پیدا کرده و یا خیلی ساده, خود را به عنوان کسی که زیاد برایش اهمیت قائل نیستیم, به دیگران ارائه می دهیم. شاید بخواهیم خود را نامرئی کنیم تا از توجه دیگران پنهان بمانیم و یا از آنچه که سابق بودیم و راه تغییر را نمی دانستیم, دوری کنیم. هنگامی که به داشتن ترس اقرار می کنیم و با صداقت بدان می نگریم, متوجه می شویم اعمالی که برای پرهیز از درد به انجام می رسانیم, بعضی وقتها به مراتب مخرب تر از نتایجی می باشند که از وقوع آنها واهمه داشتیم. اما زمانی که واقعأ از کنترل کردن دست برمیداریم, آزادیم تا بدون ترس, بدون احساس گناه و بدون دست آویز, آنچه که هستیم باشیم. هنگامی که متوجه می شویم رفتارمان برایمان کاربرد ندارد, به تدریج از چاهی که برای خود کنده بودیم بیرون میاییم. تمرین می کنیم نسبت به داشته های کوچک مان سپاسگزار باشیم. داشته هایی مانند طرز حرکت منحصر به فردمان, برقی که درزمان صحبت راجع به چیزهایی که برایمان اهمیت دارند, در چشمانمان ظاهر می شود و احساس گرمی که وقتی می دانیم به نیروی برترمان وصل شده ایم, درما ایجاد می گردد. ما این حقیقت را که منحصر بفرد بوده و زیبایی خاص خود را به دنیا ارائه می دهیم, گرامی می داریم. منحصربفرد بودنمان یک هدیه است و زمانی که ما آن را فراموش می کنیم, به بیماری مان اجازه می دهیم مجددأ در زندگی مان عرض اندام کند. زمانی که مجددأ ازخودمان خوشمان نیاید و حتی از خود تنفر داشته باشیم, توانایی مان در عشق دادن کاهش پیدا می کند و دوباره دچار این دروغ قدیمی می شویم که ما معیوب بوده و ارزش دوست داشتن نداریم. همچنانکه نقائص شخصیتی و چمدان های دیگری را که مشغول حملشان بوده ایم, رها می کنیم, به تدریج حقیق ت انسانیت, روحانیت و زیبایی مان را نمایان می کنیم. پذیرش این حقیقت از دشوارترین کارهایی است که ممکن است تا ابد انجام دهیم. همچنانکه یک رابطۀ سالم را با واقعیت, بنا نموده و گسترش می دهیم, پذیرش خودمان را نیز آغاز می کنیم. آنچه را که هست می پذیریم, یاد می گیریم دعای آرامش را به کارگیریم, تغییرمی دهیم آنچه را که می توانیم و ما بقی را رها می کنیم. متوجه می شویم اگر تمایل به رها کردن داشته باشیم, می توانیم در پوست خود راحت باشیم این بدین معنا نیست که مثل گذشته به خودمان اهمیت ندهیم و بدین معنی است که به خودمان اجازه دهیم تا آزادی را تجربه کنیم. ما به تدریج حواس مختلف خود را تجربه می کنیم. کتاب پایه می گوید ما "آزادیم تا از چیزهای سادۀ زندگی
مانند......درسازگاری با طبیع ت زندگی کردن لذت ببریم". وقتی که رنگ درحال تغییر برگهای درختان را می بینیم یا وزش یک نسیم را درچهرۀ خود حس می کنیم, مسرت زنده بودن را احساس می کنیم. در لذت های خود طعم شیرین خاصی را پیدا می کنیم که برای مدت زیادی ناپدید شده بود. برخی از ما کشف می کنیم که می خواهیم آثار هنری خلق کنیم و به طرقی ابتکارآمیز با دیگران ارتباط برقرارکنیم. شاید بخواهیم ورزش کنیم و بدویم, شنا کنیم یا رقص یادبگیریم. خود را در لحظه گم نموده و برای یک دفعه هم که شده درمیابیم اصلأ مجبور به فکر کردن نیستیم و فقط می توانیم بدون دقدقه وجود داشته باشیم. زمانی که شادمانی موجود درزندگی مان را بیان می کنیم, نتیجۀ آن در حرکات, در کارهایمان و همچنین به صورت برقی که درچشمانم ظاهر می شود, نمایان می گردد. یک زیبایی در ما دیده خواهد شد که از جمع تک تک ویژگی هایمان بیشتر می باشد. هنگامی که به چنین روحیه ای اجازۀ درخشیدن بدهیم, بدون توجه به افکار و ظاهرمان, زیبا دیده خواهیم شد.

روابط جنسی

مسائل جنسی
اگر از تعدادی معتاد سؤال کنیم چگونه راجع به روابط جنسی آموختند, پاسخهای عجیبی را خواهیم شنید. اکثر ما به نوعی با تمایلات جنسی خود کشمکش داریم و کشف این مطلب که در این رابطه چه چیزهایی درست و چه چیزهایی غلط می باشند می تواند برایمان چالش انگیز باشد. هریک از ما با روابط و تمایلات جنسی به روش خودمان کنار میاییم. قدمها ابزاری را برایمان فراهم می کنند تا بواسطۀ آنها با گذشتۀ خود کنار بیاییم و رها ازآن یادآوری های منفی که برخی از ما درمورد روابط جنسی تجربه نموده ایم, زندگی کنیم. ما کارخود را با پذیرش این امر که بسیاری چیزها را نمی فهمیم شروع می کنیم. اگر تمایل داشته باشیم ببینیم چه عاملی طرز فکرمان را در مورد رفتارهای جنسی خودمان و دیگران شکل داده است, به ما کمک می شود تا باورهایمان را دراین رابطه درک کنیم. بسیاری از ما در روابط جنسی بیشتر احساس راحتی می کنیم تا در روابط صمیمی. ما با مسائلی از قبیل تنفرازخود, تحقیر دیگران و آزار و اذیت دست به گریبانیم. شاید متوجه شویم که برای گریز از یک گفتگوی دشوار, حاضریم خود را درمعرض یک رابطۀ جنسی ناامن قراردهیم. داشتن یک گفتگوی صادقانه و باز با راهنمایمان, ما را به رتبۀ جدیدی از اعتماد می رساند. همچنانکه صمیمیت را در آن رابطه تجربه می کنیم, توانایی مان در صمیمی بودن با طرف مقابل مان و همچنین دیگران, افزایش پیدا می کند.
بعضی از عمیق ترین شرم هایمان از اعمال جنس ی سابقمان سرچشمه می گیرند. شاید اعمال گذشته مان منعکس کنندۀ نیاز شدیدمان برای بدست آوردن و مصرف بیشتر مواد بوده و یا برایمان نزدیک ترین کار به دوست داشتن و ارتباط
گذاشتن بود. ممکن است آزار و اذیت جنسی نیز بخشی از داستانمان باشد که هرگونه صحبت دراین مورد می تواند به شدت دشوار باشد. شاید تصور کنیم که این اتفاقات تنها برای ما افتاده است. اما برعکس, چنین چیزهایی دربین
معتادان بسیار متداول است. پیدا کردن واژه های مناسب و محل امنی برای بکاربردن آنها, می تواند باعث شود بجای اینکه زندگی مان را صرف گریزاز گذشته مان نماییم, بتوانیم با خودمان زندگی کنیم. درقدم چهارم تاریخچۀ خود را بررسی نموده و شروع می کنیم به جداکردن آنکه هستیم از آنچه که برایمان رخ داد و یا کارهایی که انجام داده ایم. التیام یافتن زمان بر است و ما باید از خود صبرنشان دهیم چرا که این اتفاق خواهد افتاد و ما به تدریج رهایی از برخی ازعمیق تری ن زخمهایمان را تجربه خواهیم نمود. همچنانکه بعضی از ضد و نقیض ها و سردرگمی های زندگی مان را از میان برمی داریم, می توانیم با چمدا ن سبکتری از دردهای گذشته, به سمت جلو حرکت کنیم. ما با داشتن روابط مشکل داریم. اعضای با تجربه پیشنهاد می کنند درسال اول بهبودی وارد هیچ رابطه ای نشویم و بهبودی مان را در رأس قراردهیم اما تعداد کمی از ما به این پیشنهاد عاقلانه گوش فرامی دهیم. زمانی که وارد بهبودی می شویم ما افرادی منزوی, پرشهوت و متزلزل بوده و ازنظر عاطفی ناپخته و خام هستیم. حس قضاوت مان نیز هنوز کاملأ ترمیم نگشته است. با سر وارد یک رابطۀ احساسی شده و بعد چالش انگیز بودن آن را لمس می کنیم. دو فرد بیمار به ندرت زوج خوبی تشکیل می دهند. ما تازگی را با عشق اشتباه گرفته و تقریبأ قبل از اینکه حتی یکدیگر را بخوبی بشناسیم, یا خود را در اعماق یک مسئولیت میابیم و یا آنقدر از قبول مسئولیت ترس داریم که فرار را برقرار ترجیح می دهیم. زمانی که درچرخه های وسوسه و اجبار گرفتار می شویم در را به روی لغزش باز می کنیم. تلاش خود را می کنیم و دربرخی اوقات مرتکب اشتباه می شویم. هراشتباهی یک هدیه و یک خطر به همراه دارد: می توانیم از اشتباهات مان درس بگیریم و از آن تجارب بهره ببریم که این خود نوعی هدیه است. جنبۀ خطرناک این مقوله آن است که می توانیم به احساس پشیمانی و گناه مان اجازه دهیم ما را دریک گوشه گرفتار نموده و از برنامه خارج کند. هرچه نحوۀ استفاده از قدمها و ابزار دیگر بهبودی را بیشتر تمرین کنیم, بیشتر می توانیم از اشتباهات مان به عنوان یک سکوی پرتاب به جلو استفاده کنیم. ما خود را تاحدی ازطریق گرایشات جنسی مان تعریف می کنیم و برای برخی ازما چنین تعریفی بخش عظیمی از هویت مان می باشد. برخی اوقات گویی از این گرایشات مانند یک حربه استفاده کرده و احساسات متفاوت مان را توجیه می کنیم. آنهایی که با ما بازصحبت نمی کنند بیشتر از آنهایی که باز مشارکت می کنند توجه ما را جلب می کنند. در جلسات NA بدون توجه به گرایشات جنسی مان, به ما خوشامد گفته می شود. ما افرادی را پیدا می کنیم که ما را دوست دارند و بدون توجه به گرایشات جنسی و یا باورهای مان درمورد جنسیت, درما احساس راحتی بوجود میاورند. باوجودیکه برخی از ما مطمئن از هوی ت جنسی خود وارد انجمن شدیم, برخی دیگر از ما, درمور د جنسیت یا گرایشات جنسی مان, با سردرگمی یا انحراف مواجه بودیم. برای ادامۀ مصرف یا تأیید شدن توسط دیگران, شاید تن به رفتارهایی داده باشیم که با باورهایمان مغایرت داشتند. و شاید همانطور که در تعقی ب مواد مخدر بودیم, به دنبال روابط جنسی نیز می رفتیم چرا که درمقابل آن نیز احساس ناتوانی و عدم کنترل می کردیم. بعضی از ما به پیروی از آن تمایلات, خود را با روابط احساسی متعدد درگیر نموده و هرگز احساس رضایت نمی کردیم. بسیاری از ما روابط جنسی را با روابط صمیمی اشتباه می گرفتیم و چنان از احساسات و خواسته های خود برای داشتن یک رابطۀ عاطفی فاصله گرفتیم, که فقط می توانستیم خود را با روابط جنسی قانع نگاه داریم. چنین چیزهایی می توانند در بهبودی نیز با ما باشند و شاید نشاندهندۀ کشمکش های مستمری باشند که ما با روابط عاطفی تجربه می کنیم. شاید برای آندسته از ما که از روابط جنسی برای پیشرفت در در دنیای بیرون استفاده کرده ایم, مدت زیادی طول بکشد تا تفاوت بین روابط جنسی و صمیمی را درک کنیم. کارکردن روی این مسائل زمان بر است و به اعتماد به راهنما, دوستان نزدیک و همچنین تمای ل به تغییر فرضیات مان و ایما ن به فرایند و دست آخر خویشتن پذیری نیاز دارد. قسمت بعدی کتاب به طور مفصل تری درمورد روابطمان صحبت خواهد کرد. آنچه در اینجا می گوییم این است که بخشی از آموخت ن زندگی در جسم مان یادگیر ی واقعیت گرایشات جنسی مان است. ما می خواهیم یادبگیریم چگونه گرایشات جنسی خود را به طریقی سالم و رضایت بخش یعنی چیزی که دراعتیاد فعال قابل تصور هم نبود بیان کنیم. وقتی پاک هستیم نزدیک ی جنسی مان درمقایسه با زمان مصرف متفاوت می باشد. زمانی که نه ک رخ بوده و نه بطور مصنوعی تحریک شده باشیم, می توانیم به صورت بسیار متفاوتی هم در تجربه خودمان و هم نسبت به طرف مقابل مان حضورداشته باشیم. برخی اوقات این کار می تواند ترسناک باشد و برخی اوقات می تواند بصورت اعتیادآوری هیجان انگیز باشد. یافتن لذت در روابط جنسی, بدون اینکه آن را وسیله ای برای تبادل و ابرازقدرت تلقی کنیم, می تواند آزاد ی بزرگی باشد. کسب این آزادی برای برخی ازما بیش از بعضی دیگر, زمان بر خواهد بود. ما می توانیم در لحظه حضور داشته, از خودمان و دیگران کاملأ لذت برده و مفهوم حقیق ی ارتباط گذاشتن را بیاموزیم. می توانیم صمیمیت داشته, خود را برملا نموده و واقعی باشیم. مجبور نیستیم از یکدیگر همانند مواد مخدر سوء استفاده کنیم. هنگامی که با یکدیگر مانند یک انسان رفتار می کنیم, متانت خود را میابیم.

هیجان زدگی و ماجراجویی

درپی هیجان و ماجراجویی بودن
مدت ها پس از اینکه وسوسۀ مصرف از ما گرفته شد, بسیاری از ما هنوز درجستجوی نوعی لذت آنی بوده و تلاش می کنیم آن را به طرق مختلفی بدست بیاوریم. آن حس هیجان طلبی ما را به سمت یک زندگ ی پر, هیجان آمیز و مملو از ماجرا هدایت می کند. از ریسک برداشتن هراس نداریم و در پی فرصتی هستیم تا آنچه را که همیشه در آرزویش بوده ایم انجام دهیم. اگرچه بعضی اوقات به نظر می رسد به آدرنالین خود اعتیاد پیدا کرده ایم و چه با قمار یا نزدیکی جنسی یا بوجود آوردن ماجرا در زندگی مان, آنقدر سریع هیجان زده می شویم که به سختی می توانیم به حالت طبیعی خود بازگردیم. هنگامی که تلاش می کنیم احساس خاصی را از میان برداریم و یا خلأ خود را پر کنیم, ممکن است خود را با رفتارهای مخاطره آمیز سرگرم کنیم. هریک از ما مسئولیم نقطۀ تعادلی را مابین "درجستجوی یک لذت آنی و مخرب بودن" و "یک زندگی واقعأ غنی داشتن" برای خود پیدا کنیم. تعداد تعجب آوری از ما به ورزش های مخاطره آمیز یا غیرعادی علاقه پیدا می کنیم. یکی از اعضا که تعطیلات آخرهفتۀ خود را صرف صعو د کوههای یخی می کند گفت: "درآن لحظاتی که کاملأ در لبۀ پرتگاه قراردارم و نمی دانم چطور جای پای بعدی ام را پیدا کنم, خود را درلحظه حس می کنم. درآن مقطع دیگر راجع به پرداخت قبوض یا همسر و یا کارم فکر نکرده و راجع باینکه زنده بودن چقدر لذت دارد و من چطور می توانم بدان ادامه دهم, فکر می کنم". برخی از ما به ورزش های رقابتی روی میاوریم و یا بدن سازی می کنیم و از انجام چنین کارهایی واقعأ هیجان زده می شویم. آن شور و اشتیاق و تعهدی را که در اعتیاد فعال نسبت به چنین فعالیت هایی ازدست داده بودیم مجددأ درخود پیدا می کنیم. آزادیم تا چیزهای تازه ای را آزمایش نموده و ریسک های جدید برداریم. بسیاری از ما به موتورسیکلت علاقه داریم و شاید حس ماجراجویی مان ما را به سمت موتورسواری هدایت کند. از آن حس آزادی, که موتورسواری در ما ایجاد می کند و همچنین حس توانایی و ریسکی را که به همراه دارد, خوشمان میاید. برخی از ما ماشین های خود را با سرعت زیادی می رانیم و طی مشارکت مان می گوییم هیجانی که تجربه می کنیم تنها مربوط به سرعت رانندگی مان نمی شود و شامل این واقعیت نیز می شود که می دانیم مشغول انجام کاری غیرقانونی هستیم. شاید تصورداشته باشیم که قوانین راهنمایی و رانندگی شامل ما نمی شوند, تا اینکه راهنمایمان پیشنهاد می کند, فقط به عنوان یک آزمایش, به مدت یک هفته از کلیۀ این قوانین پیروی کنیم. با وجودیکه بعضی از ما راه های قابل قبولی را برای بدست آوردن لذات آنی در بهبودی پیدا می کنیم, برخی دیگر درمیابند این نیاز پس از مدتی درآنها فروکش می کند و یا اینکه تخریب های ایجاد شده بیش از حد وغیرقابل تحمل می گردند. – برخی اوقات اگر راهی برای تخلیۀ انرژی مان نداشته باشیم, احساس اظطراب بهمان دست می دهد. شاید تعجب آور باشد که اظطراب و شور و اشتیاق هردو از یک جا سرچشمه می گیرند. اگر انرژی مربوطه را بدرستی بکار بگیریم آن مثبت بوده ودرغیراینصورت نیرویی کاملأ مخرب خواهد بود. همان نیرویی که اعمال آنی و بدون اختیارمان را تغذیه می کند, می تواند هیجان, خلاقیت و جاه طلبی مان را نیز تغذیه کند. این نیرو می تواند هم ما را به سوی ماجراجویی و هم بسوی بحران هدایت کند و مانند بسیاری از چیزهایی که راجع به خودمان کشف می کنیم, می تواند بستگی به طرز استفادۀ ما از آن, یا یک داشته و یا یک نقص اخلاقی باشد. یکی از اعضا چنین گفت: "زمانی که خود را در ترس خودمحورانه میافتم, ریسک هایی می کردم که نهایتأ می توانست باعث شود همه چیز را ازدست بدهم. درحین پاکی در لبۀ پرتگاه زندگی می کردم تا شاید بتوانم بجای آن خلأ عمیقی که عدم مصرف برجای گذاشته بود, چیزی را احساس کنم. خلآام را با چیزهایی مانند قمار, خرید و هرچه که می توانست در م ن ناتوان احساس توانمندی ایجاد کند, پر می کردم. اکنون که می توانم خود را واضح تر ببینم, می فهمم که باید دررابطه با درمان بیماری ام جدی تر عمل کنم و ماهیت کشندۀ آن را مد نظر قراردهم. شاید بعضی اوقات به نظر برسد که باید دودستی از بهبودیمان مراقبت کنیم. اوقاتی را تجربه خواهیم نمود که درطی آنها با قلدری از میان وسوسۀ مصرف و یا فعال شدن یک نقص عبور می کنیم. بعضی اوقات, از ترس بیماری مان, منزوی شده, نسبت به تغییر مقاومت نموده یا از تجارب جدید دوری می کنیم چونکه می ترسیم مبادا تغییر عادات روزانه مان, ما را درمعرض خطر قرار دهد. اما بهبودی حتمأ نباید تنها به جا خالی دادن و سردزدیدن خلاصه شود. زمانی که می دانیم زندگی مان تحت مراقبت یک نیروی برتر مهربان قراردارد, می توانیم دست از کنترل برداریم و همه چیز را رها کنیم. برخی از ما این آگاهی را بدون کم و کاست بیان نموده و به ورزش های مخاطره آمیزی مانند پریدن با چتر از هواپیما و پریدن با طناب از ارتفاع, روی میاوریم. اما برای اکثر ما, رها نمودن, خطر کمتری به همراه دارد. ما به تدریج زندگی را به عنوان یک ماجرا تجربه می کنیم و آن تمایل به آزمایش چیزهای جدید را در بخش های دیگر زندگی مان بکار می گیریم.

خوشی و سلامتی

خوب بودن و سلامتی
زندگی یک ماجرا است و ما می توانیم, بیش از آنچه که درخواب هم نمی دیدیم, آن را تجربه نموده و مسافت بیشتری را طی کنیم. زمانی که تسلی م آن محدودیت های واقعی که درمقابل مان قراردارند می شویم, توانایی آن را پیدا می کنیم که فرای موانع خودساخته مان زندگی کنیم. هرباردری برویمان بسته شود, د ر دیگری بازخواهد شد. خویشتن پذیری تمایلی به همراه خواهد داشت که بواسطۀ آن راه هایی جدید را خلاقانه اکتشاف خواهیم نمود. بسیاری از ما از اینکه زمان و توانایی های بخصوصی را از دست داده ایم, افسوس می خوریم اما زمانی که واقعأ با یک فکر باز شروع به کندوکاو می کنیم, درمیابیم گزینه هایی دراختیار داریم که هرگز درنظرنگرفته بودیم. ما همیشه با واژۀ "باید" روابط دشواری داشته ایم. مدت های مدیدی از عمرمان را صرف نافرمانی و سرکشی علیه انتظارات و "بایدهای" دیگران نمودیم اما اکنون که پاک شده ایم, برای خود یک فهرست طولانی از چیزهایی که فکر می کنیم "باید" انجام دهیم, تهیه می کنیم. می توانیم آنقدر مملو از "باید" شویم که بدون توجه به عملکردمان, احساس بدی داشته باشیم. انتظارات مان از خودمان می توانند به قدری زیاد باشند که فلجمان کنند. بخشی از گسترش دادن عادات جدیدی که توانایی انجام مستمر آنها را داشته باشیم, پیدا کردن دلایلی بهتراز"باید"می باشد. رفتارهایی که پاداش خود را به همراه دارند, برخلاف آنهایی که تصور می کنیم باید انجام دهیم, راحت تر می توانند جزئی از زندگی مان شوند. البته برای پیدا کردن آن پاداشها, شاید مجبور شویم پافشاری نموده و ثبات قدم داشته باشیم. از اینکه اکنون می توانیم نسبت به خودمان متعهد باشیم, چه دررابطه با آسایش خاطری که در طی ورزش تجربه می کنیم و چه باب ت رضایتی که از توسعه یا بهترشد ن یک مهارت بدست میاوریم, خرسند خواهیم گشت. برای برخی ازما, ورزش کاری است که به منظور مراقبت از سلامتی مان, یا درحالت عادی انجام می دهیم و یا فکرمی کنیم باید انجام دهیم. اما برای بعضی دیگر از ما, مسئله بسیار عمیق تر است. یکی از اعضا چنین گفت: "وقتی که درحال دویدن هستم, دچار حس دعا می شوم و ذهنم کاملأ شفاف و عاری از غبار می گردد". برای بعضی از ما, پیدا کردن ارتباط روحانی از طریق ورزش می تواند از مراقبه و بی حرکتی آسان تر باشد. به ورزش ادامه دادن درزمانی که این کار بخشی از تمرین روحانی مان باشد, می تواند از انجام کارهایی که فکرمی کنیم باید انجام دهیم, راحت تر باشد. بعضی از ما مراقبت از خود را بخشی متداوم از فرایند جبران خسارت می بینیم. ما کارمان را با خسارت نزدن بخود شروع نموده و به تدریج یادمی گیریم با جسم, ذهن و روح خود ازروی احترام و افتخار رفتارکنیم. وقتی که ازبهزیست ی خود, به اندازۀ سلامتی یک دوست نزدیک و مورد احترام مراقبت می کنیم, داشتن حس متفاوتی را نسبت به اینکه چه کسی هستیم و چه کسی شده ایم, آغازمی کنیم. ما از "من باید" یا "مجبورم" به سوی "فرصت آن را خواهم داشت که" حرکت نموده و متوجه می شویم مراقبت از خودمان کارسخت و ناخوشایندی نبوده و یک افتخار محسوب می گردد. زمانی که بتوانیم ازروی شفقت با خود رفتار کنیم, یادمی گیریم ارزش خود را بدانیم. ورزش کردن منظم راهی است که می توانیم ازطریق آن حرمت نف س نویافتۀ خود را به نمایش گذاشته و رابطۀ متفاوتی را با جسم مان بنا کنیم. می توانیم بعضی ازکشاکش های احساسی را درمورد ظاهر خود یا آنچه که تصورمی کنیم بنظر میاییم, رها نموده و شروع کنیم به دوست داشتن خود, همانطور که هستیم. می توانیم با وقار حرکت نموده و با دیگران نیز رفتاری محترمانه داشته باشیم. ما به تدریج با خودمان حس اتحاد می کنیم و آن ایده را که می گوید: "جسم من" از "روح من" یا "خود من" مجزا است, رها کنیم. ما ازنظر جسمی احساس طراوت و احیا شدن می کنیم و متوجه می شویم توانایی آن را داریم که خود را فراتر از محدودیت هایی که برای خودمان تصورنموده ایم, به سمت جلو پیش ببریم. برای خود اهداف جسمی تعیین نمودن و بدانها رسیدن می تواند پاداش های عظیمی دربرداشته باشد. همچنانکه با تمرین اصول روحانی برنامه به آزادی می رسیم, متوجه می شویم خودنظمی بخشی از آن آزادی است. ما توانایی آن را داریم که پیگیر رویاهایمان باشیم و اینکار را به مرور و با تمرکز روی یک هدف خاص پس از دیگری, انجام می دهیم. ممکن است نسبت به هدفمند بودن و یا "بیش از حد سالم" شدن از خود مقاومت نشان دهیم. به خاطر ترس از تغییری که ممکن است بوجود آید و یا تفکر اینکه ما استحقاقش را نداریم, خود را از تبدیل شدن به آنچه که می توانیم باشیم, بازمی داریم. برخی اوقات دعا کردن برای بدست آوردن تمایل مورد نیاز, می تواند فرایند تغییر را آغاز کند. اقدامی به سادگی تهیۀ غذا برای خودمان, می تواند اولین حلقه در یک زنجیرۀ جدید باشد. همچنانکه الگوی های رفتاری سالم را در زندگی خود بکار می گیریم احساس طراوت نموده, احیا شده و تمایل پیدا می کنیم اهداف جدید خود را شناسایی کنیم. ممکن است مدت زیادی طول بکشد تا این باور را که مقررات معمول ی زندگی, برای ما وضع نشده اند, رها کنیم, مقرراتی مانند رعایت سرعت مجاز و یا قوانین فیزیک. بعضی از ما آنقدر با مرگ بازی کرده ایم که ممکن است تصور کنیم فنا ناپذیر گشته ایم. باوجودیکه خودمان این را می دانیم, حس پرقدر ت خود را محق دانستن, که ما را قادرساخته بود هرآنچه را که نیازداشتیم برای ادامۀ مصرف مان انجام دهیم, بلافاصله ازبین نمی رود و بسیاری از ما
با این احساس که پاک بودن مان چنان موفقیت عظیمی است که دنیا باید آن را جشن بگیرد و هرآنچه را که نیازداریم
دراختیارمان بگذارد, کشمکش داریم. برای بعضی از ما, حس محق بودن چنان دراعماق مان ریشه دوانده که فکر می کنیم مراقبت از ما مسئولیت خودمان نبوده و به عهدۀ همسران, پزشک ها و یا زندان بان هایمان می باشد. نشریات مان پیشنهاد می کنند: " بخاطر نداشتن جنبۀ قبول مسئولیت های فردی, درواقع خودمان برای خودمان گرفتاری درست می کردیم". بهتر است با راهنمایمان بنشینیم و راجع به اینکه مسئولیت های فردی مان واقعأ چه هستند گفتگو کنیم : ما مسئول چه چیزهای بوده و مسئول چه چیزهایی نیستیم؟ وقتی به این مطلب می نگریم, شاید متوجه شویم آنقدر که ما نسبت به دیگران احساس مسئولیت می کنیم, نسبت به خودمان نمی کنیم. ازخود مراقبت نمودن, بخشی از قبول مسئولیت فردی بوده و می تواند بطور تعجب آوری دشوار باشد. یکی از اعضای قدیمی سابقأ مشارکت می کرد که: "هیچ چیز تأسف آور تر از معتادی نیست که نسبت به درد مقاومت زیادی داشته باشد". واقعیت امر این است که بسیاری از ما با این مسئله کشمکش داریم. برخی از ما سختی های جسمی بسیاری را متحمل شده و یا آزار و اذیت شده ایم. بسیاری از ما دردهای عاطفی طاقت فرسایی را تحمل کرده ایم و کاملأ معقول به نظر می رسد که ادعای کله شقی داشته باشیم. به نظر میاید قدرتمند بودن پاداش خود را به همراه داشته و درواقع نوعی مهارت است که برای بقای خود بدان اتکا نموده و علاقه ای به ازدست دادنش نداریم. برای بسیاری از ما, آن قدرتمندی بخشی از هویت مان است, هم دررابطه با نوع دیدمان نسبت به خود و هم دررابطه با آنطور که می خواهیم خود را به دنیا نشان دهیم. درهرحال, چه ایرادی دارد که می توانیم چنین تحملی از خود نشان دهیم؟ پاسخ سؤال در خود آن نهفته است. وقتی معتادی را که تحملش نسبت به درد زیاد است, می بینیم که تا عاقبت تلخ خود به مصرف ادامه می دهد, می توانیم ببینیم آن درد و رنج چقدر بی مورد است. اما شاید متوجه نشویم که خودمان نیز همین کار را درزندگی مان انجام می دهیم. همچنانکه قدمها را کار می کنیم, متوجه می شویم چه چیزهایی را بیش از آنچه که نیازداریم, و احتمالأ بیش از آنچه که برای سلامتی مان بی ضرر باشد, تحمل می کنیم. یکی از اعضا چنین مشارکت کرد: " من دیگر آشکارا مانند یک حیوان زندگی نمی کنم, اما وقتی که یک درد مستمر را دربدنم نادیده می گیرم و فقط آرزو می کنم که خود بخود ناپدید شود, آن هنوز نوعی رنج کشیدن بی مورد است". آموختن اینکه مقررات حقیقتأ درمورد ما نیز صدق می کنند, بدین معنی است که وقتی چیزی درست به نظر نیاید, می ایستیم و آن را بررسی می کنیم. مهماندار خوبی برای بدن مان بودن یعنی پذیرفتن این واقعیت که آن به مراقبت و نگهداری نیاز دارد. همچنانکه بهبود پیدا می کنیم, بسیاری از ما درمیابیم که اهمیت جدیدی در زندگی خانواده هایمان پیدا کرده ایم. ما دوستی های عمیقی را بوجود می اوریم و در جامعه و محل کارخود مهره های مفیدی می شویم. اگر درگذشته درجایی باعث دردسر دیگران می شدیم, اکنون درمیابیم که ازنظر بسیاری از مردم دارای اهمیت هستیم. ما برروی زندگی دیگران تأثیر می گذاریم. اگر از خودمان مراقبت نکنیم و درزندگی به خودمان صدمه بزنیم, بازهم درمیابیم که آن دروغ قدیمی مبنا براینکه "من فقط دارم به خودم خسارت می زنم", هیچ پایه و اساسی ندارد. اگر از خودمان مراقبت نکنیم, دربهترین شرایط, آنهایی که به ما اهمیت می دهند حس ناتوانی خواهند نمود و دراکثر اوقات به این نتیجه می رسند که آنها دوباره مجبورند از ما مراقبت کنند. مراقبت کردن از خودمان یک جبران خسارت از خودمان, از نیروی برترمان و همچنین از آنهایی است که ما را دوست دارند. این کار به نمایش گذاشتن نوعی سپاسگزاری بخاطر زنده بودن است.

بیماری

بیماری
بسیاری از ما از بیماری هایی به غیر از بیماری اعتیاد نیز رنج می بریم. شاید برخی از این بیماری ها نتیجۀ مستقیم کارهایی باشند که در زمان اعتیاد فعال انجام دادیم. شاید برخی دیگر ربطی به بیماری اعتیاد نداشته باشند اما روی بهبودی مان تأثیر بگذارند. بعضی اوقات به نظر می رسد که این بیماری ها تمام زندگی مان را اشغال کرده اند. جزئی از فراین د زندگی برطبق شرایط زندگی, آموختن استفاده از ابزاری است که در NA بدست می آوریم و بواسطۀ آن می توانیم با چالشهای زندگی مقابله کنیم. وقتی ما رنج می بریم یا اینکه شاهد رنج کشیدن دیگری هستیم, به دنبال توضیحی برای آن می گردیم و می خواهیم دلیل آن را درک کنیم. این عکس العمل خوبی است اما می تواند برایمان مشکل ایجاد کند: ما خواستار توضیح هستیم اما درنهایت به دنبال مقصر می گردیم یا دیگران را مورد قضاوت قرارمی دهیم. اغلب درزمانی که حداکثر نیاز را به مراقبت و راحتی داریم, خشمگین می شویم ازدس ت خودمان, ازدست نیروی برتر و هرکسی که مابین این دو قرارداشته باشد. آنچه که حداکثر نیاز را بدان داریم, ازخودمان دور می کنیم. تصوراتمان درمورد اینکه چه چیز عادلانه است و چه چیز عادلانه نیست, ما را در رنجش و حس تأسف بحال خود, نگاه می داد. برخی اوقات که تلاش می کنیم از دوستان مان حمایت نموده و به آنها کمک کنیم تا برای مشکلشان دلیلی پیدا کنند, ممکن است به نظر بیاید که ما فقط مشغول اضافه کردن به دلایل شان هستیم. می توانیم به نگرش مان کمی تغییر جهت داده و به جای دنبال دلیل گشتن, درپی درس گرفتن از آن باشیم. شاید چیزی که ما واقعأ بدان نیازداریم, کنار گذاشتن همۀ سؤالات و عبور از میان روزمان باشد. وقتی که سلامتی مان نیاز به توجه داشته باشد, ما یا می توانیم واقعیت آن را پذیرفته و بدان بپردازیم, یا می توانیم وانمود کنیم که هیچ مشکلی نداریم. در بسیاری از اوقات ما عمدأ و به دلیل ترس هایمان, و یا چونکه تمایل نداریم با آن مشکلات درگیرشویم, آنچه را که می دانیم نادیده می گیریم. برای اکثرما, ترس از تحت درمان پزشکی قرارگرفتن, قابل درک است, بخصوص اگر احتمال تجویز دارو نیز وجود داشته باشد. مقایسۀ ریسک و منافع موجود کار آسانی نیست. پیداکردن دکتری که بتوانیم به او اعتماد کنیم این فرایند را آسان تر می سازد. ما با دقت احتمال این را که ممکن است درمان نکرد ن بیماری مان وضعیت مان را بدتر از پیش کند, درنظر می گیریم. چیزی را سپردن به معنی نادیده گرفتن آن نمی باشد. سپردن, تنها زمانی رخ می دهد که ما سهم خود را انجام داده و نتیجه را به نیروی برترخود واگذار کنیم. اما زمانی که سهم خود را مسئولانه انجام نداده و منتظر یک راه حل جادویی می شویم, قدم سوم مان را کارنکرده و سهل انگاری نموده ایم. معنی ایمان, تنها آرزو کردن نیست. بین انکار و عدم پذیرش تفاوت وجود دارد. زمانی که ما در انکار هستیم, خودمان این را نمی دانیم. و با وجودیکه شواهد موجود بطور چشمگیری با آنچه ما باورداریم مغایرت دارند, ما آن را نمی بینیم. اما زمانیکه بتوانیم به خود بگوییم : "من درانکارم", آن دیگر برایمان حقیقی نیست. درآن مقطع ما انتخاب کرده ایم که واقعیت را بپذیریم, یا از آن رو برگردانده و تظاهر کنیم. وقتی از پذیرش حقیقت امتناع کنیم, درمعرض خطر قرارمی گیریم. نافرمانی و سرکشی می تواند باعث مرگ مان شود. "وانمودکردن" از ابزاری است که می توانیم هم به عنوان حربه ای مثبت و هم منفی, از آن استفاده کنیم. ترسی که ما را از پیشروی بازمی دارد, می تواند ریشه در علل متفاوتی داشته باشد. شاید هنوز نظر دیگران آنقدر برایمان مهم باشد که زندگی مان را بخاطر آن به خطر بیاندازیم. ممکن است ننگ دانستن یک بیماری چه توسط جامعۀ بیرون یا نزدیکانمان و چه توسط دوستان مان در NA , باعث شود نخواهیم تحت آزمایش یا درمان قراربگیریم. دراین رابطه, ترس های و قضاوت های خودمان نیز می توانند تعجب آورباشند. دراوائل بهبودی, یادگرفتیم چگونه رفتارهای خود را در دیگران می بینیم. یعنی آن رفتار دیگران که باعث ناراحتی مان می گردد, احتمالأ درخودمان نیزوجود دارد. و همین ترس باعث می شود تصورکنیم دیگران همان چیزهایی را دربارۀ ما می گویند که خودمان فکر می کنیم. شاید نیازداشته باشیم مدت ها قبل از اینکه روی چنین احساساتی کارکنیم, خود را مجبور به اقدام بعمل نماییم. ممکن است از اینکه به عنوان مثال, یک مشکل دندان پزشکی درقدم های شش و هفت, دوباره ظاهر می گردد, متعجب شویم. اما زمانی که متوجه شویم ترس مان باعث شده ازخودمان مراقبت نکنیم, کارهایی را که باید انجام دهیم به وضوع می بینیم. بعضی اوقات دیدن این عمل به عنوان بخشی از فرایند جبران خسارت, به ما کمک می کند چرا که ما درحال ترمیم خرابی هایی هستیم که درگذشته به بارآورده ایم. یکی از اعضا چنین مشارکت کرد:" من بخش عظیمی از سال دوم بهبودی ام را صرف ترمیم دندان هایم کردم و سپس متوجه شدم بسیاری دیگر دوستان نیز مشغول همین کار بودند. این کار برایم یک موضوع بزرگ اعتماد بنفس و همچنین جبران خسارت از جسمم بود". شاید کمک کند اینگونه اعمال را جزئی از قدم ده بدانیم و به آنچه که درحال حاضر نیاز به ترمیم دارد, بپردازیم. برخی از ما احساس کردیم خودمان مشکلات جسمی مان را دراعتیاد فعال بوجود آوردیم و باید خیلی ساده, آنچه که هستیم را بپذیریم. کتاب پایه به ما می گوید ما مسئول بیماری خود نیستیم اما مسئول بهبودی خود می باشیم. شاید باور این موضوع که چنین چیزی درمورد جسم مان نیز صدق می کند, کمک کند بهتر ازخودمان مراقبت کنیم. شاید واقعأ از بیمارشدن نیز ترس داشته باشیم و این می تواند یا به دلیل نظرمان راجع به نوع بیماری مان باشد و یا به خاطر اینکه نمی توانیم قبول کنیم مشکلی درجسم مان وجود داشته باشد. ترس از بیماری خود نوعی عجز است که هنوز با پذیرفتن آن مشکل داریم. شاید از احتمال اینکه مشکلات جسمی ما برروی شرایط مالی, کاری و خانوادگی مان اثر سوء بگذارند, واهمه داشته باشیم و تصورکنیم هرگونه دارو ممکن است بهبودی مان را به خطر بیاندازد. داشتن چنین ترسی که دراین حد خارج از کنترل مان است, توسط کسانی که درزندگی, خود را درمعرض ریسک های نامعقول و متعددی قرارداده اند,شاید بسیار تعجب آور باشد, اما خیلی وقت ها,احساسات با منطق همخوانی ندارند. ترس فرصت آن را به ما می دهد تا با شهامت عمل کنیم. وقتی می ایستیم, با مشکلات رودررو شده و با حداکثر توان مان با آنها مقابله می کنیم, شاید اصلأ احساس شهامت نکنیم, اما طی همین لحظات ما تبدیل به پرقدرت ترین نشانۀ آنچه در NA امکان پذیر است, می گردیم. ما داریم نیروی شخصیت خود را به نمایش می گذاریم.
وقتی از ابزاری که دراختیارمان قراردارند استفاده نموده, به راهنمایمان زنگ زده و جویای تجربه نیرو و امید دیگران می شویم و یا به گروه حمایتی مان اجازه می دهیم از ما حمایت کند و به "دردوران بیماری" و سایر نشریات NA روی میاوریم, می توانیم تصمیماتی بگیریم که با آنها احساس راحتی می کنیم و با اقدام بعمل داشته و کاردرست بعدی را انجام دهیم. این ها می توانند لحظاتی باشند که بهبودی مان را تعریف می کنند. شاید شروع کنیم به معامله کردن با خداوند و قول و وعده های زیادی بدهیم که اگر مشکل مان حل شد ما چنین و چنان می کنیم. با وجود آنکه چنین داد و ستدهایی متداول هم هستند آنها خطرناک بوده و اغلب هیچ کمکی نمی کنند. زمانی که ما درمقابل برآورده شد ن انتظارات مان قول و وعده می دهیم, درواقع شرایطی را فراهم می کنیم که منجر به یک بحران روحانی در ما خواهد شد. نیروی برت ر ما یک دستگاه سکه ا ی چای و قهوه نیست. وقتی که زندگی را برطبق شرایط آن قبول می کنیم, به تدریج متوجه می شویم که آن شرایط قابل مذاکره نیستند. معجزات هم برای ما و هم در اطراف ما دائمأ روی می دهند. این واقعیت که ما زنده و پاک بوده و قادریم با چالش هایمان مقابله کنیم, خود یک معجزه است و اگر به دقت بنگریم می توانیم معجزات دیگری را که دائمآ درشرُ ف وقوع می باشند, بیابیم. شاید زمانی که بیشتر از همیشه به سپاسگزاری نیازداریم, سخت تر بتوانیم آن را پیدا کنیم. اگردرآن لحظه ای که با بحران مواجه هستیم, تلاش کنیم دلایل سپاسگزار بودن خود را بیابیم, نگرشمان متفاوت خواهد شد. اما به نظر می رسد که مطالبه نمودن معجزات کارایی زیادی نداشته باشد. ما اقدام بعمل داشته و نتیجۀ کار را می سپاریم. تسلیم شدن در دوران بیماری می تواند مفاهیم متفاوتی داشته باشد. ما تسلیم فرایند می شویم, ما تسلیم واقعیت فناپذیری و احتمال زنده بودن میگردیم. دراین رابطه, تسلیم به معنای قطع امید نمی باشد. یکی از اعضا که دراواسط یک بیماری طولانی بسر می برد چنین گفت: " برای من تسلیم شدن دربرابر احتمال فوت کردن بسیار آسان بود اما برای تمایل داشتن به ادامۀ جنگ برای بقای زندگی, به نوع دیگری از تسلیم نیازداشتم". در رابطه با بیماری, ما چیزی به نام الگوی یک معتاد درحال بهبودی و یا راه درس ت انجام کارها, نداریم. برخی از ما نگاهی صادقانه به خود و زندگی مان انداخته و نمی خواهیم یک زندگ ی بسیارطولانی داشته باشیم. شاید این عجیب به نظر برسد اما واقعیت امر این است که: داشتن عمری طولانی یک هدف جهانی نیست و احتمالأ با منافع جهان همخوانی ندارد. بعضی از ما دانسته, گزینه هایی را انتخاب می کنیم که منجر به کوتاه شدن عمرمان خواهند گشت. شاید بخواهیم سیگار بکشیم یا رژیم غذای ی نا مناسبی را دنبال نموده و به خود صدمه بزنیم و یا اینکه درمان یک بیماری را قطع نموده و یا از آن اجتناب کنیم. یکی از اعضا که والدینش دوران کهولت سختی را پشت سرگذاشته بودند چنین گفت: " من آن سختی هایی را که والدینم برایم ایجاد کردند برای دخترم ایجاد نخواهم کرد. زندگی ام را دوست دارم اما این بدین معنی نیست که بخواهم تا لحظۀ آخر به آن بچسبم". شاید از بعضی تصمیمات خود و یا شدت احساسات مان نسبت به آنها, متعجب شویم. چنین تصمیماتی عمیقأ شخصی بوده و ما آنها را برطبق ارزش هایمان می گیریم. می خواهیم مطمئن شویم که برطبق باورهایمان عمل می کنیم و دست آویزی را ایجاد نمی کنیم که بتواند ما را به مصرف مواد بازگرداند. هریک از ما نقطۀ تعادلی را که بتوانیم با آن زندگی کنیم, بین مراقبت از خود و
کم توجهی و ویرانگری خودمان, پیدا می کنیم. بدون توجه به نوع انتخاب مان, مهم این است که بدانیم حق انتخاب داریم و انتخاب مان ازروی صداقت وبصورتی باز انجام شده است. ما همیشه و بطوری مستمر, بین سلامتی و بیماری, بین اقدام بعمل و آرزو و بین زندگی برطبق باورهایمان و خیانت به خود و ارزش هایمان, سیر می کنیم. دوباره و دوباره به ابزار برنامه بازمی گردیم تا آن نقطۀ تعادل را تنظیم نموده و راهی را برای بازگرداندن خود به یک زندگی که با آن احساس راحتی می کنیم, پیدا کنیم. فرایند ترازنامه, جبران خسارت و تسلیم منبعی بی انتها برایمان می باشد. ارزش هایمان را پیدا کرده و مفهوم زندگی کردن با آنها را می آموزیم. با گذشت زمان انتظارات مان را نسبت به آنچه که تصورمی کردیم زندگی قراربود باشد, یا توقعاتی را که تصورمی کردیم دیگران از ما دارند, رها نموده و برطبق ارزش هایی که در درون خود میابیم, زندگی می کنیم. همچنانکه واقعیت آنچه را که هستیم میاموزیم, درمیابیم که دیگر مجبور نیستیم یا کامل باشیم و یا خود را ازبین ببریم. آزادیم زندگی خود را برطبق انتخاب ها و برنامه ریزی های خود ادامه دهیم.

از کار افتادگی

معلولیت
نشریات مان می گویند: "فقط برای امروز, سعی خواهم کرد از زاویۀ بهتری به زندگیم نگاه کنم". با وجودیکه بیشتر ما معتادان درمقابل تغییر مقاومت می کنیم, می دانیم که تغییر نگرش و تغییر استنباط حاصله از آن, به نفع مان خواهد بود. هیچ چیز مانند تجربۀ معلولیت زاویۀ دیدمان را تغییر نمی دهد. به احتمال زیاد, اگر یک زندگی پر و غنی داشته باشیم, در مقطع خاصی معلولیت را تجربه خواهیم نمود حتی اگر آن مدت کوتاهی طول بکشد یا طوری باشد که - زندگی مان را برای همیشه متحول سازد. درهردوصورت, درس هایی که از این تجربه میاموزیم, حتی اگر توأم با محدوترشدن گزینه هایمان باشند, می توانند منجر به غنی تر شدن زندگی مان گشته و درک مان را وسیعتر کنند. می دانیم که بهبودی همیشه باید در رأس قرارگیرد, اما زمانی که با معلولیت درگیر می شویم, به چیزی بیش از آن نیاز داریم تا بتوانیم هر روز را سپری کنیم. برخی از ما با معلولیتی دائمی که ازقبل جزئی از زندگی مان بوده, وارد بهبودی می شویم. تجربه نشان می دهد که هرمعتادی می تواند بهبود پیدا کند و چالش هایی مضافی که یک معلولیت برسر راهمان قرار می دهد, مانعی برای جلوگیری از راه جدید زندگی مان نمی باشد. همانطور که یکی از اعضا مشارکت کرد: "می دانم برخلاف بیماری اعتیادم که توسط این برنامه بهبود خواهد یافت, هیچوقت از بیماری نابینایی ام بهبود پیدا نخواهم کرد, اما تعبیرم از این معلولیت می تواند بهتر شود که این خود به بهترشدن روحیه ام منجر خواهد شد. دقیقأ مانند یک عضوی که مشکلی با بینایی اش ندارد, موضوع مهم دراینجا خویشتن پذیری است. من خیلی ساده, باید چیزهای بیشتری را بپذیرم".
گفته می شود: " محدودیت هایت را توجیه کن و آنها همیشه با تو باقی خواهند ماند". ممکن است آنقدر بصورتی دردناک از محدودیت هایمان آگاه باشیم که نتوانیم خود را بدون آنها تصور کنیم. ما برای توانایی ها ی ازدست داده مان سوگواری نموده و از آنچه که درانتظارمان است واهمه داریم. بسیاری از ما با تقاضای کمک نمودن مشکل داریم. ناتوانی در مورد چیزهای کوچکی مانند یک پیاده ر و ناهموار, دکمه های یک پیراهن و چیزهایی که دیگران احتمالأ مشکلی با آنها نداشته و عادی می دانند, می تواند ما را آشفته و ناامید کند. ممکن است از اینکه انجام کارهای ساده چقدر به زمان و تفکر نیاز دارد, متعجب شویم. تحت چنین شرایطی هرگونه صحبتی راجع به سپاسگزاری ممکن است مضحک به نظر بیاید و باعث خشم مان گردد. ممکن است فکر کنیم: "تو اصلأ درک نمی کنی و نمی دانی من دارم چه می کشم". تأسف به حال خود درزمانی که واقعأ بتوانیم آنرا برای خود توجیه کنیم دست کمی از زمانهای دیگر ندارد و به همان اندازه خطرناک است و می تواند منجر به مرگ مان گردد. اگر مدتی زیادی را دربرنامه سرکرده باشیم از این امر بخوبی آگاهیم که
سپاسگزاری تقریبأ همیشه کوتاه ترین راه به التیام است. بعضی از ما سپاسگزاری را دراین آگاهی می بینیم که شرایط می توانستند بدتر از این باشند و با کمک به دیگران و یا مشاهدۀ کسانی که نسبت به ما حتی با چالش های بزرگتری مواجه هستند, تسکین پیدا می کنیم. برخی از ما زمانی سپاسگزاری می کنیم که داشته هایمان را مورد توجه قراردهیم, اما این چنان احساس شدیدی را در ما ایجاد نمی کند. اینکار را با بیاد آوردن کسانی که به ما اهمیت می دهند و همچنین یک رابطۀ صمیمی با نیروی برترمان شروع می کنیم. درچنین مواقعی ایجاد یک فهرست سپاسگزاری می تواند ابزاری حیاتی باشد. یکی از اعضای قدیمی سابقأ با شکوه می گفت: "اگر نمی توانی چیزی را که نسبت بدان سپاسگزاری, پیدا کنی کارت را از این حقیقت شروع کن که الان در آتش نیستی وسپس چیزهای دیگری را به لیستت اضافه کن". آموختن اینکه چطور دست کمک به سوی اعضایی با نیازهای مضاعف, دراز کنیم نیز می تواند یک فرایند باشد. پرسیدن این سؤال که چطور می توانیم به شخص مزبور کمک کنیم و فرض نکردن اینکه او به چه نیازدارد, اقدامی
است که حس همدلی ما را به نمایش می گذارد. میاموزیم یک کمک ساده که بدون الم شنگه و بطور قابل اعتمادی پیشنهاد گردد, می تواند نوع قدرتمندی از عشق و پذیرش باشد. ممکن است برای اینکه بتوانیم به یک عضو اجازه دهیم تا علی رغم معلولیتش لذت خدمت را تجربه کند, مجبور شویم رسم و رسوم و خط مشی مان را تعدیل دهیم. معلولیت, ما را برای خدمت گرفتن فاقد صلاحیت نمی کند و بالعکس شاید ما را نسبت به نیازهای اعضایمان و موانع بهبودی که بر سر راه معتادان هنوز درعذاب وجود دارند, آگاه تر می نماید. در NA برای همه راهی وجود دارد تا بواسطۀ آن بتوانند دین خود را به انجمن ادا کنند, اما ممکن است مجبور شویم دراین رابطه کمی ابتکارآمیز عمل نموده و بهترین راه خدمت کردن را شناسایی کنیم. زمانی که ما موانع خود را نادیده گرفته و به دیگران کمک می کنیم, می توانیم الگوهای نیرومندی از تعهد و تمایل باشیم. ممکن است نسبت به طرز ورود به جلسات با ویلچر توجه داشته باشیم حتی اگر این برای مدت کوتاهی باشد. مثلأ در فهرست آدرس جلسات , آن جلساتی را که امکان دستیابی بدانها با استفاده از ویلچر وجود دارد شناسایی می کنیم و شروع می کنیم به توجه کردن به جلساتی که خوشامدگوی ما بوده و در ما احساس امنیت ایجاد می نمایند. برای بعضی از ما آن جلسه ای که درب ورودی اش هم سطح خیابان بوده اما دستشویی آن در طبقۀ اول قرار دارد, به همان اندازه قابل دسترسی است که کرۀ ماه قابل دستیابی است. وقتی در NA تجربه و آگاهی مان را درخدمت جامعۀ محلی خود قرار می دهیم, کمک می کنیم تا بدون توجه به معلولیت و شرایط جسمی مرتبطه, پیام مان دردسترس همۀ معتادان قرارگیرد. بدین ترتیب ممکن است چالشی که ما با آن مواجه هستیم, بتواند به کل انجمن کمک کند تا به شیوه ای مؤثرتر, حامل پیام بهبودی باشیم. درزمان احتیاج ما تقریبأ همیشه درمیابیم که اعضای NA آمادۀ کمک کردن به ما هستند, باوجودیکه ممکن است این افراد آنهایی که انتظار داشتیم و یا می خواستیم نبودند. شاید اینکه چه کسانی حاضرند و چه کسانی حاضرنیستند, درشرایط دشوار ما را همراهی کنند, باعث تعجب مان گردد. گمنامی در انجمن بدین معناست که ما همه با یکدیگر برابریم. هریک از ما دارای توانایی هایی ارزشمند و درعین حال, محدودیت هایی تأسف آور بوده و آنچه را که با یکدیگر می توانیم انجام دهیم به تنهایی نمی توانیم. ما به خود اجازه می دهیم با آنهایی که ما را همراهی می کنند بصورتی آشکار صحبت نموده و روی ناامیدی خود بابت آنهایی که در آنجا حاضرنبودند, تمرکز نکنیم. ممکن است بخواهیم دیگران طبق انتظارات مان عمل کنند اما درعین حال نمی خواهیم فرصت دیدن معجزات کوچک را از دیدن آنهایی که اصلأ تصورنمی کردیم توانایی حضوریافتن و کمک کردن را داشته باشند, از دست بدهیم.
درس هایی را که در NA در رابطه با مشارکت, مراقبت, درخواست کمک نمودن و "داشته هایمان را دراختیار دیگران گذاشتن" میاموزیم,ابزار قدرتمندی هستند که می توانیم در دنیای بیرون از انجمن نیز به کار گیریم. ممکن است نسبت به دیگرافرادی که با چالش های جسمی خود کشمکش دارند, حس همدردی کنیم و دریابیم که تجارب مشترکمان ما را به یکدیگر نزدیک تر می نماید. ممکن است هم در داخل و هم در بیرون از انجمن, بواسطۀ همنشین بودن با آنهایی که با مسائلی مشابه مشکلات ما دست بگریبان بوده و توانسته اند راهی برای وفق دادن خودشان پیدا کنند, تسکین پیدا کنیم. غرورمان می تواند حتی نقصی بزرگتراز آن چالش جسمی باشد که درمقابلمان قراردارد. غرورمان می گوید ما
دوست داریم خوب بنظر بیایم اما معلولیت جسمی مان بدان خدشه وارد می کند. ممکن است, خجالت, شرم و عدم تمایل به "اینطور دیده شدن" ما را از انجام آنچه که درتوان داریم و واقعأ زندگی کردن و از آن لذت بردن, بازدارد. اگر بدان اجازه دهیم, معلولیت جسمی مان می تواند بهانه ای برای انزوا, گوشه نشینی و ترس باشد. به تدریج, درمیابیم معلولیتی که ما را مجبور به تغییر عادات مان نموده, زاویۀ دیدمان نسبت به دنیا را نیز تغییر می دهد. به جزئیاتی که قبلأ نمی دیدیم توجه می کنیم و به افرادی که تا به حال ندیده بودیم مرتبط می گردم. همچنانکه ریتم زندگی مان تغییر می کند, موسیقی آن نیز متحول می گردد. یادمی گیریم به جای اینکه خود را در محدودیت هایمان غوطه ور کنیم, بدانها احترام بگذاریم و مهارت و نقاط قوت مان را در زمینه های جدید پرورش دهیم. دوباره و دوباره یادمی گیریم که بعضی از بهترین هدایا در بدترین بسته بندی ها دراختیارمان قرارمی گیرند. اگر نسبت به درس های حاصل از هر تجربه ای روشن بین باشیم, به ما کمک می شود حتی در سخت ترین شرایط, و با علم باینکه مجبور نیستیم به تنهایی با آنها مقابله کنیم و این مطمئنأ برایمان آسان ترخواهد بود, ازمیانشان عبور کنیم.

بحران های روحانی و عاطفی

بحران های روحی و احساسی
ما در جلسات و همچنین در نشریات مان راجع به نداشتن سلامت عقلی که بواسطۀ بیماری اعتیاد تجربه می کنیم, زیاد
صحبت می کنیم. پرواضح است که طرزتفکرمان عمیقأ تحت تأثیر بیماری مان قرارگرفته و تحریف شده است اما این مقوله ای جدا از نوع دیگری بیماری که حرفه ای ها آن را بیماری روانی می نامند, می باشد. کتابچۀ NA بنام "دردوران بیماری" می تواند منبع مؤثری برای کسانی که دربهبودی با مشکلات روانی روبرو هستند, باشد. بیماری روانی واقعی است و می تواند بسیار خطرناک باشد. مهم است دریابیم با وجودیکه بیماری روانی یک مقولۀ خارجی است که به درمان نیاز دارد, کشمکش هایمان با بیماری های روانی و اثرات آن برروی بهبودی مان, مسائلی بسیار داخلی می باشند. ما نیازداریم بین این دو تفاوت قائل شویم تا بتوانیم از منابع بیرون از انجمن درخواست کمک کنیم و تحت تأثیر نگرش های منفی درجلسات نسبت به این موضوع و آن سردرگمی که می تواند درمورد رابطۀ بین بیماری روانی و بهبودی, وجود داشته باشد, قرارنگیریم. ولیکن لازم است بدانیم که بدون داشتن هیچ نوع بیماری روانی نیزمی توانیم احساس افسردگی داشته, مظطرب بوده و کنترل خود را از دست بدهیم. برخی اوقات آنچه که تجربه می کنیم از عواقب یک مشکل جسمی است. به عنوان مثال زمانی که درحال سم زدایی هستیم, می توانیم دچار عکس العمل های شدیدی در جسم خود شویم. اکثر ما در اوائل بهبودی متوجه می شویم که دارای یک دکمۀ تنظیم ولوم برای احساسات مان نیستیم. خلق و خوی مان به شدت بالا و پایین می شود, زندگی مان شورانگیز بنظر می رسد و ما می توانیم بطور شگفت آوری تصمیماتی آنی و از روی هوس بگیریم. بسیاری از ما متوجه می شویم که می توانیم این دوران را با صبر سپری کنیم, مشروط براینکه خود و یا دیگران را درمعرض خطر قرارندهیم. همچنانکه به زندگی های جدیدمان خو می گیریم و جسم هایمان به پاک بودن عادت می کنند, شرایط به روال عادی بازمی گردند. بعضی اوقات رفتاری دیوانه وارخواهیم داشت اما فقط به زمان بیشتری نیازداریم. "سم زدای ی عاطفی" می تواند بیشتر از سم زدای ی جسمی طول بکشد و بعضی روزهای بسیار دشوار را سپری خواهیم نمود. شاید اوقاتی که در جلسات سر می کنیم تنها زمانی باشد که سرعت افکارمان کاهش پیدا می کند. آنچه که به ما اطمینان خاطر می دهد این است که دیگراعضا نیز تجارب ما را داشته اند و ازمیان آن عبورکرده اند. شاید متقاعد نشویم که این نیز می گذرد اما اعتماد بنفس راهنمایمان می تواند در ما امید ایجاد کند. تحولات جسمی دیگر نیز ما را دچار چالش های عاطفی می نمایند. بعضی از بیماری های جسمی یا شکستگی جمجمه دارای اجزای عاطفی یا مربوط به آگاهی نیز می باشند. بنابراین ممکن است آندسته از ما که با بیماری های جسمی دیگری دست بگریبانیم, متوجه شویم که برخی اوقات تفکرات مان بصورت عمیقی تحت تأثیراین صدمات قرار گرفته اند. زمانی که ما یا عزیزانمان متوج ه یک تغییر رفتار آنی و سریع درخودمان می شویم, ممکن است بخواهیم جوانب صدمات جسمی را نیز درنظر بگیریم. اما همیشه یک دلیل جسمی برای ناآرامی مان وجود ندارد. ما دربهبودی تحولات احساس ی شدیدی را تجربه می کنیم که این می تواند موجب ترس مان گردد. خیلی وقت ها ما یک بحران روحانی را با یک بیماری روانی اشتباه می گیریم. ممکن است سوگواری, افسردگی یا دلهره به صورت موجی
وجود ما را فراگیرد و یا به نظر رسد که خاطرات گذشته حال حاضر ما را بلعیده اند. کلیۀ این چیزها می توانند جزئی از فرایندی باشند که ما درراستای رسیدن به آزادی, از آن عبور می کنیم. آنچه که واقعأ خواهانش هستیم, درمانی برای احساسات مان است. دردی که طی رشد روحانی تجربه می کنیم ممکن است مانند احساس افسردگی به نظر آید. تجربه نمودن "ظلمت شبانۀ روح" می تواند وحشت انگیز بوده و درما حس تنهایی ایجاد کند اما آنچه که در درون مان اتفاق می افتد اغلب فرایندی است که ما را بسوی روشنایی هدایت می کند. برخی اوقات شرایط جوی بدی در ذهن مان بوجود میاید که خیلی ساده, باید درانتظار رد شدن آن بنشینیم. بعضی وقتها تنها کاری که می توانیم انجام دهیم استقامت به خرج دادن, لباس آمادگی به تن کردن, در صحنه حضورداشتن و مشارکت صادقانه با راهنما و اعضای مورد اعتماد دیگر می باشد. ما راجع به "فرایند" صحبت می کنیم و به ما گفته می شود به آن اعتماد کنیم, اما همیشه نمی دانیم منظور از "فرایند" چیست. ممکن است اینکه این فرایند قرار است ما را به کجا ببرد, گیج مان کند. اگر تمرکزمان را برروی تبدیل ایمان مان به اقدام بعمل منعکس کنیم, می توانیم از میان مشکلات عبور کرده و درک و آگاه ی تازه ای نیزکسب کنیم. شدت این نوع بحران می تواند موجب ترس و وحشت مان شود و برخی اوقات به نظر می رسد, اول باید چنین شرایطی را تجربه کنیم تا بتوانیم آن را از کشمکش های دیگرمان تمیز دهیم. چنین بحران هایی درعین شدید بودن,
موقتی نیز می باشند و ما یا با عبور از آنها التیام پیدا می کنیم و یا با لجاجت و تعمد, درانتظار سپری شدن آنها می نشینیم. کتاب پایه می گوید: " از وادى تجربه روحانى عمیقی عبورکرده و تغییر مى کنیم". ما می توانیم سلامت عقل خود را بازیافته و یک زندگی شاد و پرثمر داشته باشیم. کوتاهی در تقاضای کمک نمودن و منتظر شدن برای دیدن اینکه چه نوع بحرانی را تجربه می کنیم, احتمالأ عملی عقلانی و خالی از خطر نخواهد بود. ممکن است به ابزارجدیدی نیازداشته باشیم تا بتوانیم به بنا نمودن ساختمان مان ادامه دهیم, و اگر برای یافتن این ابزار به جاهای دیگری نیز رجوع کنیم, در تعهد خود کوتاهی نکرده و کارهایی را که تا بحال انجام داده ایم, رها نکرده ایم. بعضی از اعضای باتجربه ترمان طی مشارکت خود اذعان نموده اند که عمیق ترین لحظات دیوانگی مان, زمانی رخ می دهد که درون و بیرون مان همخوانی نداشته باشند یعنی وقتی کارهایی برخلاف باورهایمان انجام می دهیم, - وقتی به نوعی درناصادقی زندگی می کنیم و یا زمانی که واقعیت های اطرافمان را انکار می کنیم. قطع ارتباط بین آنچه که می خواهیم, آنچه که باور داریم و آنچه که انجام می دهیم می تواند به تنهایی درهرکسی احسا س نداشتن سلامت عقل ایجاد کند و درعین حال می تواند نیرویی قدرتمند برای ایجاد لغزش باشد. بازگشت به یک زندگ ی تؤام با درستکاری, با مشارکت صادقانه با یک نفر شروع می شود. شاید این مسیری طولانی باشد اما دیگرگزینه ای که وجود دارد می تواند آنقدر دردناک باشد که شاید نتوانیم با حفظ پاکی خود از آن عبور کنیم. زمانی که واقعیت آنچه که درزندگی مان رخ می دهد را با راهنما و یا دوست مورد اعتماد خود درمیان می گذاریم, می توانیم مجددأ شروع به احساس امید کنیم.

سالمندی

پیرشدن
آن مقاطعی از زندگی که هرکسی باید با آن درگیر شود, بواسطۀ بیمار ی اعتیاد برایمان متفاوت می باشند و شاید تحت
تأثیر وسوسه و خودمحوری مان بیش از آنچه که هستند به نظر آیند. و شاید خیلی ساده, درمقایسه با دوستان غیر معتاد و همسایگان مان, واکنش های ما نسبت به زندگی پرماجراتر باشند. اما علاوه برآن, ما باید با آن چالش های جسمی که عواقب اعتیاد فعالمان بوده اند, کنار بیاییم. بعضی ها چنین عواقبی را بهای گزاف زندگی کردن نامیده اند. بواسطۀ تجاربمان در اعتیاد فعال, بسیاری از ما مبتلا به بیماری های دیگری نیز شده ایم و شاید مجبورشویم قبل از داشتن تمایل یا توانایی برای تحت درمان قرارگرفتن, با شرم و احساس گناهی که داریم کناربیاییم. برخی از ما بحرانهای عاطفی مانند خشونت و یا آزاری را که پیامدهای آن مدت ها پس از التیام کبودی ها باقی خواهند ماند, تجربه نموده ایم. یکی از اعضا چنین گفت: "ایجاد ارتباط با جسمم یک فرایند بسیار طولانی بوده است و با دریافت هراطلاعات جدیدی از آن, احساس دلهره به من دست می داد". ما درگذشته دچار سانحه شده, درگیر روابط احساسی خشونت آمیز بوده و در کتک کاری و جنگ شرکت داشته و در زندان بوده ایم. همۀ این شرایط پیامدهایی جسمی و عاطفی به همراه داشته اند که در درازمدت, خود را به عناوین مختلف نشان می دهند. برای برخی از ما, تجربۀ ساده و درعین حال عجیبی وجود دارد که گویی زمان را گم کرده بودیم: وقتی پاک می شویم, ممکن است احساس کنیم از یک خواب طولانی بیدارشده ایم. یکی از اعضا چنین گفت: " وقتی جلوی آینه می ایستم زن مسنی را می بینم که به من خیره شده است و هربارکه این اتفاق می افتد منجر به شوکه شدنم می گردد". به نظرمیاید آخرین باری که خود را دیدم درست قبل از شروع به مصرف مواد بود. احساس می کنم هنوز یک بچه ام اما قیافه ام شبیه یک مادربزرگ گشته است. برای برخی از ما آنقدر که احتمال پیر شدن هراس آور است, احتمال مرگ هراس آور نیست. پاک ماندن برای مدت های طولانی یک چیز است اما اجازه دادن اینکه پیرشویم چیز جداگانه ایست و برخی از ما که شاهد پیرشدنمان هستیم دررابطه با آن غصه خورده و سوگواری می کنیم. شاید برای اینکه زمان و فرصت های زیادی را به خاطر اعتیادمان از دست داده ایم مدتهای مدیدی سوگواری کنیم. ممکن است پس از سالها پاکی و وقتی پدربزرگ یا مادربزرگ شده ایم, متوجه شویم که چقدر در زندگی بچه های خودمان غایب بوده ایم و فرصت با آنها بودن را ازدست داده ایم. شاید اصلأ متوجه گذشت زمان نشده باشیم تا اینکه کسی به ما یادآوری می کند که دوستانمان و یا کسانی که با آنها روابط احساسی برقرارنموده ایم, یک نسل از خودمان جوانترند. فشارهای اجتماعی معمولی برای جوان نمایی یا زیبا ماندن, برای ما شدیدتر به نظرمیایند که این بواسطۀ خودمحوری مان و همچنین احساس ازدست داد ن زمان و اینکه می خواهیم از ظاهرمان برای رسیدن به مقاصدمان استفاده کنیم, و آن طرزفکر معتادی که درواقع یک خیال پردازی درمورد مرگ در جوانی و زیبایی, بیش نیست,
بوجود میاید. وقتی متوجه می شویم که برای مرگ در جوانی, بیش از حد مسنیم و ممکن است حتی زندگی طولانی و پرثمری نیز داشته باشیم, برخی از ما دچاراحساسات متفاوت و متضادی می شویم. درحین سپاسگزاری احساس نا امیدی نیز می کنیم. به خود می گوییم: "خودم را برای این وضعیت آماده نکرده بودم". بعضی از ما تلاش می کنیم درحدتوان ظاهرمان را جوان نگاه داریم و سخت می کوشیم تا برای جوان به نظر آمدن لباس بپوشیم و از خودمان مراقبت کنیم. بعضی از ما متوجه می شویم که باید برای اطمینان از آیندۀ خود و فرزندانمان, برنامه ریزی کنیم. پیدا کردن تعادلی بین خودستایی و احترام بخود, و همچنین بین تنفرازخود و خویشتن پذیری, برای بسیاری از ما مشکل می باشد. وقتی سرانجام تسلیم می شویم, درمیابیم که پیرشدن نیز یک سفر است و ما می توانیم از این فرایند لذت ببریم. ما فقط پیر نمی شویم, بلکه بالغ تر شده و رشد می کنیم. یکی از اعضا اینطور مشارکت کرد: " فرایند پیرشدن آنقدرهم پیچیده نیست و تنها شامل خویشتن پذیری و عمکرد جسم مان می گردد". این مقوله هم مانند چیزهای بسیاری در بهبودی, ازبیرون بسیار ساده به نظر می رسد, اما رسیدن به مقصد می تواند راهی طولانی باشد. شاید جداساختن تغییراتی که از پیرشدن با وقار و کارکردن قدمها حاصل می گردد غیرممکن باشد, اما ترکیب این دو نتایجی فوق العاده دربرخواهد داشت. با گذشت زمان و افزایش سن انجمن مان, متوجه این واقعیت شده ایم که برخی از اعضای قدیمی مان زیباتر و زیباتر گشته اند. ماهیت خاص روحانیت چنان است که از وجود مان به سوی بیرون می تابد, همانند نوعی همیشه جوانی, که خود را درقالب ظرافت و درستکاری نشان می دهد. علی رغم ترس مان از پیرترشدن, بسیاری از ما درمیابیم که می توانیم آنچه را که بدان تبدیل شده ایم, با تمام درد و رنج آن, درآغوش گرفته و دوست بداریم. یکی از اعضا اینطور گفت: "اکنون که سنم افزایش پیدا کرده, به سختی می توانم بدون تکیه بر میز, از جایم بلند شوم, اما نسبت به آنچه که هستم احساس رضایت و امنیت می کنم. خود را بیشتر از زمانی که یک جوان مغرور بودم, جذاب می بینم!".

مرگ،مردن و زندگی توام با اندوه

مرگ, فوت کردن و زندگی با سوگواری
معتادان فوت می کنند. ما راجع به این مسئله در نشریات مان سخن می گوییم و دریک یک جلسات به خودمان یاداوری می کنیم که عاقبت اعتیادمان "زندان, تیمارستان و مرگ" می باشد اما درعین حال زمانی که یکی از ما درمی گذرد, مانند افراد غیر معتاد و معمولی از خود واکنش نشان می دهیم یعنی با تعجب, شوکه شدن و رنج شدید. وقتی یکی از اعضا را ازدست می دهیم, ممکن است همان دستاویزهای اوایل بهبودی را تجربه نموده و بخود بگوییم که برنامه بخوبی کار نمی کند. بعضی از ما تحت این شرایط, دچار دستاویزهای دیگری نیز می شویم دستاویزهایی – مانند: احساس اینکه دلبستگی بیش از حد به دیگران مایۀ دردسر است و همچنین اینکه دوست داشتن یک معتاد دیگر تنها به اتلاف وقت و رنج منجر می شود. برای بعضی از ما, ادامۀ عضویت در انجمن پس از مرگ یک عزیز می تواند بسیار دشوار باشد. حتی ممکن است احساس کنیم دیگران به درستی سوگواری نکرده و واکنش متناسبی از خود نشان نداده اند. وقتی که احساسات مان جریحه دارشده و عصبانی هستیم به سادگی می توانیم دیگران را سرزنش نموده و به سختی می توانیم احساس شفقت و مرتبط بودن داشته باشیم. اما تجربه به ما آموخته است که همین چیزها, گذشتن از میان شرایط دشوار و حتی سوگواری, را با حفظ پاکی, برایمان آسان تر می نمایند. البته ازدست دادن معتادان به بیماری اعتیاد تنها راهی نیست که ما مرگ را دربهبودی تجربه می کنیم. معتادان درپاکی نیز فوت می کنند. ما اعضای خانواده و دوستان نزدیک خود را از دست داده ایم و برخی اوقات اینطور به نظرمی رسد که هرچه بیشتر با دیگران ارتباط داشته و بدانها نزدیک باشیم, احتمال سوگواری برای مرگ کسی بیشتر می گردد. چنین چیزی واقعیت دارد چرا که ما اکنون بیشتر دوست داریم, بیشتر اهمیت می دهیم و بیشتر از آنچه که تا بحال انجام داده ایم و احتمالأ بیشتر از آنهایی که انجمنی نیستند, مشارکت می کنیم. یکی از پاداش های بهبودی داشتن یک زندگی غنی و مملو از افرادی است که برایشان اهمیت قائلیم اما ازدست دادن چنین افرادی می تواند برایمان دشوار باشد. برخی اوقات احساس گناه می کنیم که ما زنده مانده ایم اما آنها جان خود را ازدست داده اند. شاید هرگز درک نکنیم که چرا بعضی از ما عمری طولانی داشته و بعضی دیگر خیلی زود ازاین دنیا می روند. پاسخهایی که بسیاری از ما درقدمها میابیم, ما را ازمیان لحظات حقیق ی شک و تردیدعبور می دهند, اما این پاسخها برای هریک از ما بخصوص بوده و می توانند متفاوت باشند. فرایند سوگواری ما را مجبور می کند تا با سؤالهای پاسخ داده نشده مان صلح کنیم که این خود یک هدیه می باشد.
برخی از ما متوجه می شویم تجربۀ مرگ دوستی دربهبودی می تواند احساساتی را که از گذشته و بواسطۀ ازدست دادن کسی درما باقی مانده و ما هرگز فرصت سوگواری آن را پیدا نکرده بودیم, درما زنده کند. ما ازطریق کارکرد قدمها آموخته ایم عواطفی که درلحظه احساس نمی کنیم, اغلب درآینده به سراغ مان میایند و تجربۀ عبورازمیان لحظۀ دردناکی در حال حاضر, می تواند غمهای ازدست دادن های گذشته را دوباره به خاطرمان بیاورد. شدت احساساتی که بواسطۀ ازدست دادن یک دوست و حتی یک حیوان خانگی تجربه کرده ایم, اغلب باعث تعجب خودمان گردیده است. ممکن است تصورکرده باشیم که می توانستیم به راحتی ازمیان چنین احساساتی عبورکنیم اما دریافتیم که به شدت تحت تأثیر این تجارب قرارگرفته ایم. برخی دیگر از ما درمیابیم که هنوز بین ما و دنیا فاصلۀ زیادی وجود دارد و یا اینکه واکنش هایمان آنچنان آنی نمی باشند. بعضی اوقات فکر می کنیم احساسات مان آنقدر که باید و شاید عمیق نمی باشند. تصورمی کنیم که باید احساسات خاصی را تجربه کنیم اما آنچه که احساس می کنیم کاملأ متفاوت است. هدیۀ با ارزشی که می توانیم به خودمان اهدا کنیم این است که به خودمان اجازه دهیم هرطور که برایمان طبیعی است احساس نموده و دائمأ احساسات مان را قضاوت نکنیم. هرواکنشی که ازخود نشان دهیم, به خودمان تعلق دارد و ما می توانیم بدون اینکه اجازه دهیم وجودمان را دربربگیرد و یا ما را تعریف کند, مالکیت آن را بپذیریم. ما آزادیم دامنۀ کاملی از احساسات را کاملأ تجربه نموده و درعین حال بدانیم که آنها حدوحدو د ما و یا دنیای ما را تأیین نمی کنند. سوگواری تجربۀ خاص خود را دارد و اگر برای عبور از میان آن, زمان و فضای مورد نیاز را در اختیار خودمان قرار دهیم, فرای تجاربی که بسیاری از ما تا به حال داشته ایم, متعهد بودن را هم نسبت به خودمان و هم نسبت به اصل صداقت, به نمایش می گذاریم. احساسات مان برطبق ریتم و درزمان خودشان حرکت می کنند و زمانی که ما یک مرتبه و بی موقع, تحت تأثیر موجی از احساسات قرار می گیریم, تصور اینکه مرتکب احساسات غلطی نشده ایم, بسیار دشوار می باشد. مشابه اکثر چیزهایی که دربهبودی تجربه می کنیم, برای عبور از میان این احساسات, نه تنها یک راه مطلق وجود ندارد بلکه راهی که بتوان آن را بطور یقین درست خطاب نمود نیز وجود ندارد. ما از علم باینکه همه چیز خواهد گذشت و احساسات مان تغییرخواهند نمود خوشنود شده و ازاینکه اطرافیانی که خود عمیقأ سوگواری کسی را کرده و توانسته اند از احساسات خود جان سالم بدر برده و دوباره شگوفا گردند نیز خوشنود خواهیم گشت. دربهبودی پی می بریم حتی بدترین چیزهایی که تجربه می کنیم, می توانند به درسی برای یادگیری مان و همچنین به ابزاری برای کمک به دیگران, تبدیل گردند.
وقتی که یک رابطۀ آگاهانه را با نیرویی برتر از خودمان جویا می شویم, راه های درخدمت بودن را کشف می کنیم. چه در داخل NA و چه دربیرون از آن, خدمت کردن کمک می کند تا ارزش را درزندگی مان پیدا کنیم, اگرچه هنوز نمی توانیم ارزش های خودمان را ببینیم. ایثار فداکارانۀ خود, بخصوص وقتی که درحال دردکشیدن هستیم, کمک می کند از میان برخی از غصه ها و سردرگمی هایمان عبور کنیم. ما اغلب مشارکت اعضا را می شنویم که می گویند:"هرروزکه دربهبودی بسرمی برم, این واقعیت که التیامی موقت به من اهدا گشته است, برایم یک غنیمت است". ما مبتلا به یک بیماری کشنده بوده و به خاطر خوش اقبالی مان است که توانسته ایم زنده بمانیم و حتی از بابت آن خوشحال باشیم. بسیاری از ما در زمان اعتیاد فعال خود نوعی مرگ را در زندگی تجربه کرده ایم که زنده ماندن در هر روز آن برایمان بارسنگینی بود که حمل می کردیم. بسیاری از ما دست به خودکشی زده ایم و قطع نظر از اینکه آیا با جدیت تلاش کردیم به زندگی مان خاتمه بدهیم یا خیر, هیچ ارزشی برای جان خود قائل نبودیم. بنابرجای تعجب دارد که دریافت خبر بدی از یک دکتر می تواند ما را دراین حد شوکه کند. تحت این شرایط, واکنش کاملأ انسانی ما ممکن است ما را ناشکر و یا غیر واقع بین جلوه دهد. همانطور که قبلأ بدان اشاره شد, باید به خودمان اجازه دهیم تا هراحساسی را که به سراغمان میاید تجربه کنیم و این مسئله همانقدر که مهم است, دشوار نیز میباشد. درهرصورت, ما زمانی شروع به حل مشکلات مان می کنیم که بدانها اقرارکرده باشیم. وقتی شروع به صحبت درمورد احساسات مان می کنیم, قدرتی که آنها بررویمان دارند کاهش میابد. یکی از اعضا که از میان چندین بحران پزشکی عبورکرده بود, چنین گفت: "نمی دانم که آیا یک روز یا ده سال از عمرم باقی مانده باشد, اما ترجیح می دهم این زمان را درترس سپری نکنم". با بکارگیریِ ابزاری که دراختیارمان قراردارند, تسکین پیدا می کنیم. همان ابزاری که ما را راهنمایی می کنند تا زندگی های شادی داشته باشیم, می توانند کمک کنند روزهای نهاییِ سفر خود را با وقار و در آرامش سپری کنیم. البته, وقتی که به پایان زندگی خود نزدیک می شویم, همه مان از زمان مرگ خود آگاه نخواهیم بود و برخی از ما تا حد مرگ بیمارشده و زنده می مانیم و یا علائم هشداردهندۀ غیرواقعی دریافت می کنیم. برخی اوقات همین نزدیکی ها به مرگ می تواند برایمان هشداری باشد و باعث شود تا از نقطه نظرهای عملی و روحانی, به کارهای خود نظم و ترتیب دهیم. درلحظات شدیدأ دردناک, یک خاموشی عمیق وجودمان را فرا می گیرد. ما درچنین لحظاتی می توانیم عمق ظلمت درونی مان و همچنین عظمت نیرویی را که بدان وصل شده ایم, مشاهده کنیم. آن اندوه طاقت فرسایی که احساس می کنیم, می تواند ارتباط آگاهانه ای را که هیچ چیز نمی تواند جایگزینش شود, برایمان فراهم کند. وسوسۀ کناره گیری و دورشدن از سروصدا و دیگران, حتی آنهایی که بیشترین حمایت را برایمان فراهم می کنند, برایمان نوعی مکانیزم دفاعی است. می توانیم آنقدر از برانگیخته شدن احساساتمان هراس داشته باشیم که حتی قادرنباشیم حرکت کنیم. اما تحت دشوارترین شرایط, اگر به آنهایی که مورد اعتمادمان هستند اجازه دهیم تا به کمکمان بیایند, به خاطر میاوریم که دیگر تنها نیستیم. درعین حال فرصت کمک نمودن به دیگران نیز نوعی خدمت محسوب می گردد. زمانی که تحت شرایط آسیب پذیر اجازه می دهیم کسی به ما محبت کند هردویمان پاداش دریافت می کنیم. آن مشارکت و مراقبتی که دربرنامه راجع به آن صحبت می کنیم یک رابطۀ دوطرفه است و آن دسته از ما که به عشق دادن خوی گرفته ایم, به سختی به دیگران اجازه می دهیم تا مهربانی مان را جبران کنند. وقتی به دیگران اجازه می دهیم دوستمان داشته باشند, درحقشان مهربانی کرده ایم. زمانی که خود را درشرایطی میابیم که به کمک نیازداریم, به راحتی می توانیم احساس حقارت نموده و نخواهیم باعث زحمت دیگران شویم. با این وجود فرصت پیدا می کنیم تا به آنهایی که دوستمان دارند اجازه دهیم عشق خود را به طرقی بارز بیان کنند. آن آسیب پذیری که تجربه می کنیم به ما اجازه می دهد نوع متفاوتی از عشق را تجربه کنیم. اگر اجازه دهیم دیگران به ما نزدیک شده و با ما صمیمی باشند, ایثار را به نمایش گذاشته ایم. ما تلاش می کنیم این واقعیت را درک کنیم که در رابطه با آنچه درشرف وقوع است, چنین کسانی نیز احساسات متفاوتی را تجربه می کنند. تحت این شرایط است که تمرین ما در رها نمودن خودمشغول ی مان, به ما کمک می کند. همچنانکه به عزیزانمان کمک می کنیم با ترسها و غصه هایشان کنار بیایند, شاید بتوانیم واژه هایی را به کاربگیریم که خودمان نیز برای عبور از اندوه و دردهایمان, به شنیدشان نیاز داریم. مطمئنأ, همچنانکه متوجه می شویم دیگران دوستمان دارند و برایمان اهمیت قائلند, این واقعیت را می پذیریم که زندگی هایمان با آنچه که بودند تفاوت دارند. ما اکنون دردنیا اهمیت داریم و درزندگی اطرافیان و همچنین آنهایی که نمی شناسیم, اثر مثبتی داریم. عشقی که به مشارکت گذاشته ایم, خانواده هایی که جزئی از آن بوده ایم, جلساتی که شروع نموده و درآنها خدمت و مشارکت نموده ایم, همه و همه نوعی جبران خسارت بوده اند, راهی برای صلح نمودن با خودمان و دنیایمان. ما از بابت آنچه که داریم و آنچه که داشته ایم سپاسگزار بوده و بیش از اکثر مردم می دانیم که مرگ بدترین گزینه نیست. کسانی را دیده ایم که سرنوشتی بمراتب بدتر از مرگ داشته اند و شاید خودمان نیز آن را تجربه کرده باشیم. برای برخی از ما, طی آن تسلیمی که بعد از دریافت یک خبر بسیاربد, تجربه می کنیم, درمیابیم که بالاخره می توانیم ترس, خشم, و به مرور چیزهایی که درزندگی ما را به بند می کشند رها
نموده, درلحظه حضورداشته و آزاد شویم.

شهامت

شهامت
آرام ش حاصل از پذیرفت ن آنچه که نمی توانیم تغییر دهیم, اغلب بعد از داشتن شهامت برای تغییر آنچه را که می توانیم, فرا می رسد. بستن درهای قدیمی و بازکردن درهای جدید به شهامت و فروتنی نیاز دارد. بسیاری از ما با شهامت وارد جلسات نشدیم اما آن را دراینجا پیدا می کنیم. ممکن است هنوز ترس داشته باشیم اما ترس مان دیگر ما را از حضور درجلسات و مقابله با چالشها, بازنمی دارد. وقتی ازمیان ترسهایمان عبور می کنیم, ترس مان به ایمان تبدیل می گردد.
این فصل از کتاب نهایتأ در مورد شهامت صحبت می کند: شهامت در پذیرش آنچه که نمی توانیم تغییر دهیم و تغییر آنچه که می توانیم, نگاه کردن به خودمان هرآنطور که هستیم و پذیرفتن خودمان علی رغم آن نگرش, صحبت کردن راجع به چیزهایی که ناراحتمان می کنند و مقابله با بعضی از مسائلی که عمیقأ درما شک و تردید ایجاد می کنند. کارکرد برنامه دررابطه با بخش جسمی بهبودی مان, الزامأ بدان معنی نیست که باید یک برنامۀ فعالیت های ورزشی را پیگیری کنیم. البته این درمورد بعضی از ما صدق می کند. همۀ ما یک برنامۀ ورزشی یا تغذیۀ سالم یا مراقبت جسمی آگاهانه را تحت عنوان بخشی از برنامۀ روزانه مان, کارنمی کنیم, اما بعضی از ما چنین چیزی را محور بهبودی مان قرارداده ایم. باوجود اینکه نحوۀ کارکردن مان با یکدیگر تفاوت دارد آنچه که ما به مشارکت می گذاریم, اصول برنامه می باشد. همۀ ما درمیابیم که دیریازود باید با واقعیت جسم مان, هرآنچه که باشد, روبرو شویم و خساراتی را که وارد کرده ایم جبران کنیم. آنچه را که می توانیم, درمان نموده, صداقت داشته و مابقی را تسلیم نیروی برترمان می کنیم. بخشی از آنچه که بدست میاوریم, پذیرش واقعیت جسمی مان است. بخش دیگری از دستاوردهایمان قدر ت زندگی کردن بر طبق شرایط زندگی است که ما آن را درحد توانمان پیگیری می کنیم. یکی دیگر از دستاوردهایمان داشتن تمایل به زندگی برطبق شرایط آن می باشد.

روابط

روابط
بهبودی در انزوا صورت نمی گیرد. در این راه ما به یکدیگر نیازمندیم و باید به دنیای اطرافمان متصل باشیم. پاک زیستن ما در روابطمان نهفته است و این شامل رابطه مان با خود، با دوستان بهبودی، با عزیزانمان، با جامعه و نهایتا با نیرویی برتر از خودمان می گردد. وجود دیگران در زندگی ما وسیله ایست که از طریق آن عنایت الهی را تجربه میکنیم. همانگونه که معجزۀ تغییر را در دیگران می بینیم، دیگران نیز شاهد تغییرات ما بوده و آن ها را به خودمان بازتاب خواهند داد. روابط ما دریچۀ جدیدی را به دنیای اطرافمان باز نموده و موجب پیشرفت روحانی مان می گردند. واقعیت این است که اغلب ما نمی دانیم چگونه با دیگران رابطه برقرار کنیم. بعضی ها معتقدند ناتوانی در ایجاد و حفظ یک رابطه در دراز مدت, نشانگر بیماری اعتیاد ماست. کتاب پایه به ما می گوید بیماری اعتیاد ما را به اشخاصی منزوی، وحشت زده و حیله گر با عاداتی عجیب و غریب تبدیل می کند که نزاکت اجتماعی خود را از دست داده اند. وقتی وارد بهبودی شدیم نمی توانستیم درک کنیم چرا قادر به ایجاد رابطۀ درست با دیگران نیستیم. عادات وتوقعات ما تحت تأثیر تجارب ما در اعتیاد فعال قرارگرفته بودند. برای دیگران آسان نبود که با ما زندگی کنند. وقتی مصرف می کنیم به دیگران خسارت می زنیم و کسانی که به ما نزدیک ترند صدمات بیشتری میخورند. ما می توانیم انسان هایی لجباز, شکاک ,خشمگین, وحشتزده و پر ازکنایه باشیم که باید همه کارها را طبق ارادۀ شخصی خویش انجام دهیم. زندگی ما جهنم بود و دیگران را نیز با خود به آنجا می بردیم. ما شکست و اغلب خشونت را تجربه کردیم و چیزهای زیادی را در زندگی از دست دادیم. حتی اگر به هنگام ورود به برنامه, خانواده و شغل خود را از دست نداده باشیم باید طرز برخورد مان با آنها را تغییر دهیم. کسب این مهارت ها در بهبودی فرایندی طولانی و دردناک است. وقتی نگاهی به دوران اعتیاد فعال می اندازیم، از خساراتی که به بار آورده ایم و فرصت هایی که برای داشتن روابط صمیمی از دست داده ایم شگفت زده می شویم. اما در عین حال می توانیم برای پاک بودن و در مسیر تغییر قرار داشتن سپاسگزار باشیم. به رابطه هایی که در گذشته داشته ایم می نگریم و فکر می کنیم که دیگر امیدی برایمان باقی نمانده است. اما تجربه مان از قدم دوم به ما ثابت کرده است که سلامت عقل میتواند به ما بازگردانده شود. ما به کمکی نیاز داریم که عزیزانمان نمی توانند آنرا برایمان فراهم کنند. هیچ چیز ارزش درمانی کمک یک معتاد به معتاد دیگر را ندارد. مراقبت و مشارکت به روش NA بهترین حربه ای است که برای مقابله با این بیماری منزوی کننده، مزمن و مخرب, دراختیار داریم. بنابراین نیازداریم تا اقدام به عملی جدی را به نمایش بگذاریم. طی تعامل با دیگران, هم درانجمن و هم دربیرون از آن, با مسائل مهمی روبرو می شویم که مجبوریم با آنها مقابله کنیم. با بودن آنچه که هستیم, به زندگی خود ادامه داده و به تدریج التیام پیدا می کنیم. در طی التیام یافتن, دشواری ها و ضد و نقیض هایی را نیز تجربه می کنیم. زمانی که دیگر سختی هایمان را به گردن مواد مخدر نمی اندازیم شروع به دیدن نقش خود در به وجود آوردن کشمکش هایمان با زندگی می کنیم. وقتی می بینیم در دوران پاکی نیز خسارات عظیمی بر زندگی خود وارد نموده ایم, صلح نمودن با خودمان دشوارتر می گردد. برخی از ما با این فکر دست و پنجه نرم میکنیم که آیا تغییر دائمی امکان پذیر است یا خیر؟ اعضایی که بیشتر به ما اهمیت می دهند کمک می کنند متوجه شویم هنوز از چه راه هایی در زندگی خود مشکل ایجاد می کنیم واینکه درنهایت مسئولیت حل آنها نیز به عهدۀ خودمان خواهد بود. ما یاد می گیریم صادقانه مشارکت کنیم. رابطه راهنما و رهجودر این مقطع برای اکثر ما اولین رابطۀ صادقانه و درستی است که تا به حال داشته ایم. به عنوان اولین رابطۀ منطقی و درستی که بعد از مدت مدیدی داشته ایم، این رابطه میتواند نقش الگویی را برایمان ایفا کندکه روابط سالم، مؤثر و محبت آمیز با دیگران را بر روی آن پایه ریزی کنیم. بسیاری ازاعضای قدیمی , آن دسته از تازه واردانی را که به همه چیز با دی د شک و تردید نگاه می کردند, به خاطر می آورند. این تازه واردین با همه مشاجره و ستیز می کردند و به دودلی خود نیز اقرار داشتند. در میان دیگران
اشتباه می کردیم وعواقب آن را نیزمی پذیرفتیم. ما زیربنای خود را نه بر اساس تظاهر بلکه بر مبنای رویارویی با کشمکش ها از طریق شهامت و صداقت ساختیم و در این راه کمک دیگران را نیز پذیرفتیم. بهبودی یک فرایند مرتب و منظم همیشگی نیست. ما در حال ایجاد روابط صمیمانه با دیگران و با نیرویی برتر از خودمان هستیم که هیچ کدام از
این ها درحالت طبیعی برایمان امکان پذیر نمی باشند. همه ما به تنهایی وارد انجمن نمی شویم: بسیاری ازما با همسران والدین وفرزندان و کسان دیگری که به آنها نزدیک هستیم وارد برنامه می شویم. اما بسیاری از این روابط در اثر بیماری ما آسیب دیده اند. درک این مطلب که نمی توانیم روابطمان را با آنها به یک باره ترمیم کنیم میتواند ما را وسوسه کند تا از آنها کاملاً دست بکشیم. اما روابط مانند مواد نیستند. گرچه برخی از ما با همان نیت از آنها استفاده کرده ایم اما نمی توانیم به سادگی از روابطمان پرهیز کنیم. کار اصلی در پاک زیستن وقتی اتفاق می افتد که با دنیا و آدم های آن در تماس باشیم. تنها گزینه ای که داریم یادگیری حین برقراری روابط است. همزمان با پیدا کردن جایگاه خود در جلسات, رفتار با خانواده, در محل کار و در اجتماع را نیز می آموزیم. هررابطه ای که داریم برروی دیگر روابطمان اثر می گذارد و هریک از اینها چیزهایی به ما می آموزند که به سایر روابطمان کمک می کنند. چه در جلسات و چه بیرون از آن, ما بدون داشتن روابط به یک بهبودی درازمدت دست نمی یابیم. داشتن روابط برای ما همانند غذا, آب و هوا میباشد. روابط ما بر روی تمام کارهایی که انجام می دهیم و تمام آنچه که هستیم تأثیرمی گذارند. طرز واکنش ما نسبت به تجارب مان، هویت واقعی ما را شکل میدهد. مادامی که به ادامه بهبودی تمایل داریم و به خود اجازه تغییر نمودن می دهیم، یک سلسله کامل از احساسات را تجربه می کنیم. اینکه پاک شده ایم به خودی خود یک معجزه محسوب می گردد، اما به همین جا ختم نمیگردد: ما به افرادی ثابت قدم، قابل اطمینان و مهربان تبدیل می شویم که می توانند نیرویی برای تغییر در زندگی دیگر معتادان و اطرافیان آنها باشند. روابط محور اصلی تمام کارهایی است که انجام می دهیم. هیچ قدم یا سنتی در برنامه نیست که به نوعی راجع به روابط نباشد و همه نشریات ما چیزی در مورد روابط برای گفتن دارند. هیچ قسمت دیگری در بهبودی مان وجود ندارد که درد بیشتر یا شادی بیشتری از آن حاصل گردد. واضح ترین نشان دهندۀ رشد و بهبودی مان در برنامه, روابطمان می باشند.

انجمن

انجمن
وقتی NA شروع به فعالیت نمود, این فکر ساده که معتادان می توانند به جای بیرون رانده شدن مدت دارازجامعه, در آن بهبود پیدا کنند، یک ایدۀ افراطی به نظر می رسید. امروز برای اکثر ما ایدۀ بزرگ بهبودی, عشق و صمیمیتی است که نسبت به اعضای دیگر تجربه می کنیم. ما در انجمن گرد هم می آییم و در حین با هم بودن در می یابیم که عشق و اعتماد عمیق ما نسبت به یکدیگر, جر و بحث های کوچک و مشکلات ما را تحت الشعاع خود قرار می دهد. پایبندی مانسبت به یکدیگر مانند ریشه ایست که رشد مان را تغذیه میکند. از زمان اولین تسلیم ما در NA , رابطۀ خاصی میان معتاد در عذاب و انجمن ایجاد می شود. ما از همان ابتدا می دانیم که NA ریسمان نجات ماست اما ممکن است زمانی که به وسیلۀ چیز دیگری به ساحل آورده می شویم و دریک مرکز سم زدایی پاک می شویم, این واقعیت را که انجمن ریسمان نجات مان است, به وضوع نبینیم. زمانی که باید به کسی آموزش دهیم که NA یک برنامه سم زدایی و یا بازپروری نیست ممکن است احساس درماندگی به ما دست دهد. ما درNA  پاک می شویم و پاک می مانیم. بخشی ازآنچه که اتحاد را برای بهبودی مان, چنین حیاتی می کند این است که ما می توانیم شباهت های مان را به آسانی فراموش کنیم. حتی اگر مدتی است که در برنامه هستیم, هنوز هم شاید تفاوت هایمان را عاملی برای ایجاد تفرقه در بین مان ببینیم. در صورتیکه همین تفاوتها ما را آزاد می کنند که از درون رشد کنیم. شاید پیشنهاد کمک کردن به تازه واردی که خوب نمی شناسیم برایمان راحت باشد اما وقتی سالهاست در برنامه با یکدیگرآشنا هستیم و هنوزبه یکدیگر اهمیت چندانی نمی دهیم شاید به تلاش بیشتری نیاز است تا از تفاوت هایمان عبور نماییم. میتوانیم ببینیم کسی که وجودش برایمان چندان خوشایند نیست پیام را طوری به شخص دیگری میرساند که ما هرگز قادر به انجامش نیستیم. علاقمند بودن به دیگران علیرغم احساس شخصی مان نسبت به آنها میتواند برایمان پاداش های شگفت انگیزی به همراه داشته باشد. وقتی با کسی که اورا به سختی می شناسیم یا از او خوشمان نمیاید همدردی میکنیم خلق وخوی مشترک انسانی مان را احساس می کنیم و لایه جدیدی از روحانیت را در وجودمان تشخیص میدهیم. ما معتادان گمنام را یک انجمن می نامیم زیرا همۀ ما در آن یکسان هستیم. ما به واسطه ضرورت گردهم آمده ایم اما وقتی مرتبا به جلسات باز می گردیم پیوند مشترکی نیز مابین خود پیدا میکنیم. ما نه تنها در مورد عضویت در NA , بلکه درمورد معنای این عضویت و چگونگی به کارگرفتن تجارب متفاوت نیز حق انتخاب داریم. به همان نسبت که رابطه مان با دیگران گسترش میابد، از تنهایی مطلق به سوی پیوندی عمیق حرکت می کنیم. بعضی میگویند NA برایشان نشان از آن دارد که "دیگر هرگز تنها نخواهند بود". همبستگی مارا تغییر میدهد. این واقعیت که ما به واسطۀ یک بیماری کشنده به هم وصل شده ایم، به این معناست که این همبستگی برایمان ارزش بیشتری دارد. شکرگزاری ما نسبت به عضوی که پاک مانده ناملموس نیست. ممکن است از این که سال ها دوستی را در کنار خود در برنامه داشته ایم سپاسگزار باشیم. اما این حقیقت که تعدادی از آنها را در طول راه از دست داده ایم نیز نوع دیگری از قدرشناسی ماست. دوستی ما بزرگداشتی از زنده بودنمان نیز هست. وصل بودن به یکدیگر از طریق بیماری مشترکمان وهدف اولیه مان پیوند مشترکی بوجود می آورد که کاملأ بی نظیر است. به محض ورود به اولین جلسه در NA اولین تبادلات مان در رابطه با روابط خواهد بود. خوشامدی را که به عنوان تازه وارد دریافت می کنیم با ما باقی خواهد ماند. بسیاری از ما در مورد اینکه وقتی به جلسه آمدیم, پس از سالها با ما مانند یک انسان رفتار شد, مشارکت می کنیم: "پس از مدت های طولانی در اولین جلسه با من مثل یک شخص رفتار شد و نه مانند یک مشکل یا معضل اجتماعی". این واقعیت که اعضای انجمن بدون هیچگونه چشمداشتی به ما خوشامد گفتند، در کنارمان نشستند و حتی ما را در آغوش گرفتند بیش از پیامی که در صحبت هایشان بود ما را شگفت زده کرد."پذیرفته شدن با زبان بی زبانی، باور و ایمان که ما آن را همدلی می نامیم" دقیقا چیزی است که بدان نیاز داریم واین اتفاقی است که در مبادلۀ بین اشخاصی که تقریبا با هم غریبه هستند در جلساتمان می افتد. این چیزی کمتر از یک معجزه نیست. با گذشت زمان می آموزیم که یک تور ایمنی در اختیار داریم و می توانیم به آن اعتماد کنیم. همچنین می توانیم به کسانی متکی شویم که برای ما اهمیت قائل می شوند و طی این مسیر ما را به پیش میبرند. روابط یکی از نقاطی ست که تفاوت هایمان در آن به صراحت نشان داده می شود. بعضی ازما انفرادی تر عمل می کنیم. درحالیکه برخی دیگر با اشخاص دیگر احاطه می شوند. برخی ازما یک حلقۀ پرجنب و جوش اجتماعی در انجمن گرد خود بوجود می آوریم و برخی دیگر فقط با چند دوست که با آنها احساس راحتی می کنیم در ارتباطیم. بعضی از ما در بهبودی از هر نظر آرام تر می شویم, در حالی که عدۀ دیگری از ما پاک هستیم ولی هنوزتا صبح به میهمانی رفتن مشغولیم. برخی از ما بعد از پاک شدن از گذاشتن رابطۀ احساسی پرهیز نموده و برخی دیگر ازما در این مورد کمی افراطی عمل می کنیم. احتمالاً آن قدر که مایلیم در باره این قسمت از بهبودی به دیگران توصیه کنیم مایل به دریافت توصیه از طرف دیگران نیستیم. وجه مشترک ما در سراسر انجمن ارتباطی به قوانین و توصیات ندارد بلکه به ماهیت بیماری مان و ابزاری که برای بهبودی از آن استفاده می کنیم مربوط میگردد. آنچه ما با یکدیگر مشترک داریم,
بیماری اعتیاد و همچنین آن اصول بهبودی است که می تواند در تمام امور زندگی راهنمای مان کند. چیزهایی هستند که شامل حال همۀ ما می شوند. ما مبتلا به یک بیماری هستیم که ریشۀ اصلی آن خود مشغولی است. مهم ترین ابزاری که از آن برای مقابله با بیماری مان استفاده می کنیم همدلی با دیگران است: "احساسی که دیگران ما را به طور عمیقی درک می کنند واهمیتی که ما به برای دیگران احساس می کنیم به ما اجازه میدهد از خودمان بیرون بیاییم و به نیرویی برتر از خود وصل شویم. همدلی یعنی اینکه ما یکدیگر را درک می کنیم. تاریکی های پنهان درونمان، عشق ودرد و رنج یکدیگر را می بینیم ودرمی یابیم. این با صداقت بی رحمانه تفاوت دارد: اینکه ما حقیقتی را در مورد کسی بدانیم و از آن مانند اسلحه استفاده کنیم تا او را برنجانیم. مفهوم همدلی سوء استفاده احساسی نسبت به دیگران نیست. ممکن است مجبور باشیم حقیقتی اجتناب ناپذیر، دردناک، مرعوب کننده و حتی کمی خنده دار را به کسی بگوییم اما از آن به عنوان وسیله ای برای قدرت نمایی خود وتحقیر دیگری استفاده نمی کنیم. با استفاده از بصیرت خود و الگو بودن, به یکدیگر نشان می دهیم که انسان های بهتری شده ایم و اکنون می توانیم بر چنین گرایش هایی غلبه کنیم. بیشترین گلایه های ما در انجمن همان چالش هایی هستند که بیشترین درس ها را از آنها یاد می گیریم. ممکن است دوست داشته باشیم تصور کنیم که تنها با مطالعۀ اصول روحانی یاد میگیریم چگونه آنها را تمرین کنیم, اما درواقع زمانی مفهوم آنها را درک می کنیم و یاد می گیریم چگونه آنها را به کار گیریم, که با یکدیگر دربیفتیم. چنین کشمکش هایی می توانند در برخی موارد خشن نیز باشند. بعضی اوقات تنها شدت نیافتن یک اختلاف عقیده می تواند یک موفقیت محسوب گردد. ممکن است درتوانمان نباشد که درمورد بخصوصی به صلح و آشتی کامل برسیم اما می توانیم طوری عمل کنیم که بر تازه وارد و یا فضای بهبودی که برای همه اهمیت دارد, تأثیر منفی گذاشته نشود. بارها دیده ایم اعضایی که به وضوح از یکدیگر خوششان نمی آید، اختلاف هایشان را کنار میگذارند تا به یک تازه وارد کمک کنند یا آنها را در کنار تخت یک دوست بیمار و یا در لحظات ناامیدی شخص دیگری دیده ایم. وقتی تجارب مرگ و زندگی را که با آن دست به گریبان بوده ایم در زندگی دیگران نیز مشاهده می کنیم توانایی آن را پیدا می کنیم تا مشکلا ت دیگر زندگی را از زاویۀ متفاوتی بنگریم.مشاجرات, ماجراها و قهرهایی که در جلسات اتفاق می افتد کمک می کند تا به انسان هایی آرام تر تبدیل شویم. می آموزیم علیرغم احساسات و تاریخچۀ زندگی مان با هم کنار بیاییم. جوش و خرو ش انجمن است که ما را از معتادان منزوی، رانده شده و مملو از ترس به اشخاصی مهربان و سخاوتمند در NA تبدیل می کند. زمانی که در میان شدیدترین اختلافات خود هستیم ممکن است یادآوری اینکه هنوز در جلسات از ما استقبال میشود, هنوز اشخاصی هستند که به ما اهمیت می دهند و هنوز در میان این انجمن بوده ودر فرایند بهبودی قرارداریم, برایمان دشوار باشد. می آموزیم زمانی که یک نیاز یا نگرانی واقعی داریم تقریبا هر عضوی ازانجمن دستش را برای کمک بطرف ما دراز میکند حتی اگر پیشینۀ خوبی با یکدیگر نداشته باشیم. به تدریج احساس امنیت مان را باور میکنیم. با گذشت زمان, همچنانکه برای اعضای دیگر اهمیت قائل می شویم و متوجه می شویم که آنها واقعأ ازما حمایت می کنند احساس امنیت مان کمی افزایش پیدا می کند. آمادگی مان برای ریسک پذیری کمی بیشتر شده، از چیزی که برایمان کار نمی کند دست کشیده و چیزهای متفاوتی را امتحان می کنیم. هربار که خود را آسیب پذیرنموده ودرمیابیم کسی آماده است کمکمان کند, به سطح جدیدی از امنیت و اعتماد دست میابیم. معمولاً به تازه واردها می گوییم آنقدر دوستشان خواهیم داشت تا یاد بگیرند چگونه خود را دوست بدارند. ما صرفنظر از چگونگی ابراز آن, عشق را به یکدیگر و یکدیگر را به زندگی باز می گردانیم که این خود یک واقعیت است. بعضی از ما گرم و مهربانیم و برخی دیگر از ما رک گو و بداخلاقیم و به دیگران توجه نمی کنیم, اما آنچه همۀ ما در طی بگزاری جلسات انجام می دهیم مشابه است. ما توجه خود را به خارج از خودمان متمرکز کرده وسعی در برقراری نوع جدیدی ازارتباط می نماییم. کتاب پایه ما می گوید عشق "عبور انرژی زندگی از یک شخص به شخص دیگری است". این انتقال انرژی برای کاری که ما انجام می دهیم حیاتی است. ما به دیگران وصل می شویم و از طریق آنها به نیرویی برتر از خودمان مرتبط میگردیم. ارتباط با به دنیای اطرافمان یک بیداری روحانی محسوب می گردد. یکی از اولین پیوندهای ما در بهبودی,, اغلب رابطه ما با گروه خانگی مان است(چه آنرا خانگی بنامیم وچه نه )گروهی که به آن وصل شده و به طور منظم در جلسات آن شرکت می کنیم. صمیمیت اعضای گروه را نسبت به یکدیگر مشاهده می کنیم و طالب هرآنچه که آنها دارند می شویم. با تازه واردان گروه که هنوز در حال کنار آمدن با شرایط جدید خود هستند, آشنا می شویم. برایمان مهم است که آیا هفته بعد به جلسات بازمی گردند یا خیر. برای دیگر اعضا احساس امیدواری نموده و خودمان نیز امید پیدا می کنیم. وقتی دیگران پاکیشان را جشن می گیرند عمیقا به وجدمی آییم و نسبت به دیگران احساس علاقمندی می کنیم. تمرین از خود گذشتگی باعث فرونشاندن خود مشغولی ما می گردد. اهمیت دادن به دیگران و درک این مطلب که دیگران نیز به ما علاقه دارند یک بیداری دیگر برای ما به شمار
می آید.بیداری روحانی خود را در اعمال مان نشان میدهد. به یک گروه وصل می شویم, راهنما میگیریم و عهده دار یک پست خدماتی میشویم. متعهد می شویم در صحنه حضور پیدا کنیم و به طور مستمر اقدام بعمل داشته باشیم. راه های جدیدی برای نشان دادن قدردانی مان می آموزیم و در عین حال یاد میگیریم چگونه نسبت به مسئولیت های خود پاسخگو باشیم. وقتی تعهدی را قبول میکنیم, یاد میگیریم مسئولیت پذیر بوده, به کار بچسبیم و در مراحل دشوار کار آن را رها نکنیم, مضاعف براین یاد می گیریم حداکثر تلاش مان را به خرج داده و در صورت نیاز تقاضای کمک کنیم. گاه در
اثر پذیرفتن تعهدات متعدد, محدودیت های خود را شناسایی نموده و تلاش می کنیم راه مسئولانه ای برای رها کردن
آنها پیدا کنیم. سپس متوجه می شویم که می توانیم اشتباه کنیم. یاد می گیریم که بداقبالی و حتی اختلاف عقیده آخر داستان نیست. ممکن است در ابتدا خدمتی را برای خویش کامگی انجام دهیم اما از طریق سختی ها یاد می گیریم از
خودگذشتگی نشان دهیم که این خود هدف نهایی ما است . جزئی از چیزی بزرگتر از خودمان می شویم. بیشتر زندگی مان به تخریب و از بین بردن خلاصه می شد. چه لذتی بالاتر از اینکه بخشی از جریانی باشیم که نه تنها زندگی ها را نجات میدهد بلکه به این دسته از افراد ارزش زندگی کردن میدهد. اشتیاق به خدمت از حس علاقه و اهمیت برای دیگران سرچشمه می گیرد. مهم است به خاطر داشته باشیم خدمت فقط به مسئولیتی که در ساختار خدماتی انجام میدهیم یا حتی به درون NA محدود نمیگردد. انجام هر عملی و به هر شکلی که که نشانگر علاقه قلبی وتوجه ما نسبت به دیگران باشد خدمت محسوب می گردد. ممکن است خدمت چیدن صندلی ها در جلسات یا تمیزکردن مکان برگزاری جلسه باشد. آن میتواند به معنای صحبت کردن با معتادی باشد که در حال رنج کشیدن بوده و یا دارد شرایط دشواری را تجربه می کند. خدمت همچنین می تواند رساندن شخصی به جلسه و یا انجام کاری باشد که در دیگران حس شامل بودن ایجاد نماید. زمانی که دستمان را برای کمک کردن بسوی دیگری دراز می کنیم از شر خود مشغولی مان خلاص می شویم. خدمت دریچه ای به سوی دگرگونی و عشق بر روی ما باز می کند. هرچه بیشتر ازخودگذشتگی نشان دهیم این کار برایمان آسان تر می شود و مزیت های آن بر ما آشکارتر می گردد.

رفاقت

دوستی ها
ممکن است اولین کسانی را که در بهبودی به آنها نزدیک می شویم فقط به این دلیل انتخاب کنیم که در دسترس مان قراردارند و یا در جلسات خانگی مان شرکت می کنند. وقتی خود را دربحران میابیم , بدون توجه به اینکه آیا به شخصی اعتماد داریم یا خیر, دستهایمان را بسوی او دراز می کنیم و خدا را شکر می کنیم که کسی هست تا دستمان را گرفته و ما را از لبۀ پرتگاه به عقب بکشد. حتی قبل از اینکه تشخیص دهیم چه کسی قابل اعتماد است, ما نیاز داریم شروع به اعتماد کردن کنیم . درک وتشخیص این نکته، از تجارب دشواری مانند: اعتماد نمودن به کسانی که نمی باید به آنها اعتماد می کردیم، رنجیده خاطر شدن و با این وجود مجددأ به جلسات بازگشتن, حاصل می شود. به همان نسبت که احترام مان نسبت به خودمان بیشتر میشود، در انتخاب کسی که بتوانیم با او درد دل کنیم دقیق تر میگردیم. یکدیگر را بهتر می شناسیم و درعین حال خودمان را نیز بهتر شناخته و درک می کنیم که دریک رابطۀ دوستانه, خواهان چه چیز بوده و استحقاق چه را داریم. درواقع شروع به تشخیص این مسئله می کنیم که عوامل یک رابطۀ سالم چیست. احساس امنیت کردن بزرگترین تفاوتیست که در روابطمان بوجود میاید و ما شروع به داشتن این احساس میکنیم که میتوانیم به دیگران اعتماد کنیم و درعین حال خودمان نیز قابل اعتماد تر شویم. سنت سوم ما به ما می آموزد که همه ما در NA پذیرفته می شویم و ارتکاب اشتباه منجر به اخراجمان نخواهد شد. بنابراین فرصت آن را به دست میاوریم که انواع روابط وهمچنین انواع تضادها را تجربه کنیم و با کمال اطمینان بدانیم که علی رغم همه چیز, هنوز به ما خوشامد گفته خواهد شد. یکی از چیزهایی را که در بهبودی متوجه میشویم داشتن این فرصت است که انواع دوستی ها را تجربه و آزمایش کنیم و راههای ارتباط گذاشتنی را که با آنها راحت تریم, شناسایی نماییم, راههایی که خود نیز مرتب در حال تغییر و تحول اند. روابط, سیال و انعطاف پذیر می باشند که این خود منجر به چالش انگیز بودن آنها می گردد. روابط دائمأ درحال تغییر و تحولند. عضوی که سال ها به نوعی می شناخته ایم, ما را برای قهوه دعوت می کند و ما سریع با هم دوست می شویم و یا می بینیم از کسی که سال ها است با او نزدیک بوده ایم کمی فاصله گرفته ایم و دیگر به اندازه گذشته وجه مشترکی با او نداریم. توقعات ما از اینکه یک دوست )یا همسر یا راهنما یا پدر ومادر( باید دارای چه خصوصیاتی باشد می تواند از پرداختن ما به واقعیت رابطه مان جلوگیری کند. ازچیزهایی که ما را از خود و دیگران دور می کنند دست می کشیم. قدم ها و سنت ها به ما کمک میکنند یادبگیریم چگونه اصول انجمن را تمرین نموده و آنچه که دیدن واقعیت را دشوار می نماید از میان برداریم. یکی از اعضا اینطورمی گوید : "به خاطر صدمات دوران کودکی قسمت هایی ازوجودم یخ زده باقی مانده بودند. بنابراین تصمیم گرفتم دیگر نگذارم کسی به من صدمه بزند و فقط به خودم تکیه کنم. چنین اقدامی دنیای بسیار تنهایی را برایم بوجود آورده بود که درآن جایی برای کس دیگری وجود نداشت, حتی برای نیروی برترم. با کارکرد جدی قدم ها متوجه شدم چگونه روابط اولیۀ زندگی ام الگویی برای روابط بعدی ام شده بود". هستۀ مرکزی بیماری ما خودمشغولی است و ما باید از همان آغاز بهبودی و طی مابقی عمرمان بدان بپردازیم. این را از همان باراولی که وارد جلسات شده و حس میکنیم که به جای درستی آمده ایم شروع به آموختن می کنیم: شباهتی
را که احساس می کنیم واینکه دیگران می دانند چه رنج هایی را متحمل شده ایم, یوق خود مشغولی مارا درهم می
شکند و ما را از دست خودمان رها می نماید. فرار از تلۀ خود محوری, ذهن مان را نسبت به دیگران باز می کند و ما را نسبت به منحصربفرد بودن ایشان, و همچنین هدایایی که دراختیار دارند شگفت زده می نماید. هریک از ما دارای نقاط ضعف و قوت بخصوص خود هستیم. در می یابیم قادریم به شخصی کمک کنیم و درعین حال از همان شخص نیز کمک دریافت کنیم. آنها به آنچه که ما در اختیار داریم نیاز دارند و ما نیز به ایشان نیازمندیم. نسبت به دنیایی بیدار می شویم که در آن هیچ کس آنچه که ما در مورد او فکر می کنیم نیست. هرکس داستان ها، کشمکش ها، داشته ها و کمبودهای خود را دارد. ما می توانیم از هرکس و همه کس چیزی بیاموزیم. گریختن از چرخۀ قربانی شدن، سرزنش و شرم به ما اجازه میدهد ببینیم که از چه راه های دیگری به اطرافیان خود پیوند خورده ایم، حتی به کسانی که هنوز آنها را نمی شناسیم. هدایای بهبودی در دسترس همۀ ما قرار داشته واز طریق ما نیز به دیگران انتقال داده می شوند. ما غم وشادی یکدیگر را حس می کنیم، رشد یکدیگر را می بینیم و از صمیم قلب میخواهیم به یکدیگر کمک کنیم, حتی اگر این مساعدت سودی برای ما نداشته باشد. هم دلی یعنی قابلیت وصل شدن به دیگران در سطح قلب وروح. برای اینکه یادبگیریم حس همدلی خود را در خود پرورش دهیم باید وجدان و آگاهی مان را نسبت به آنچه که در بیرون از ما قراردارد, گسترش دهیم. ما اهمیت و علاقه ودر بعضی موارد عشق به دیگران را بدون هیچ چشم داشتی در خود پرورش می دهیم. هم دلی کمک می کند یکدیگر را در همان جایگاهی که هستیم ببینیم. در اینجا یک تضاد وجود دارد: ما نیاز داریم حس همدلی واهمیت دادن به دیگران را در خود توسعه داده و بدون اینکه خودمان را کاملأ فراموش کنیم, ازخودمشغولی پرهیز نماییم. می توانیم همواره بین حالت افراط ی خودمشغولی و حالت تفریط ی اهمیت ندادن به خود, درنوسان باشیم. وقتی خودمان را در این روند می یابیم ممکن است نسبت به خودمان احساس ناخشنودی و کلافگی کنیم. وقتی یک گام به عقب می رویم واز خود تراز می گیریم, متوجه می شویم که اشتیاق ما برای گم شدن در نیازهای دیگران, مطلقأ ازروی فداکاری نبوده و درعوض به منظور کنترل شخص مزبور بوده است وقتی می بینیم وجودمان برای دیگران ضروری است, برخی از ما احساس اهمیت می کنیم, که این - خود مشابه احساس آنهایی است که تحت مراقبت دیگران قرار گرفته اند. وقتی دست از خودخواهی و خودمحوری برمی داریم, نه تنها چیزی ازما کم نمی شود بلکه چیزهای جدیدی به ما افزوده می گردد. همیشه جای بیشتری برای همدلی و ظرفیت بیشتری برای عشق وجود دارد. به این درک رسیدیم که اگر می خواهیم دریافت کنندۀ عشق و محبت از طرف دیگران و یک نیروی برتراز خودمان باشیم, فقط کافی است که خودمان باشیم. همه ما فرصت تجربه نمودن این آزادی را خواهیم داشت اما برخی از ما برای این کار به زمان بیشتری نیاز دارند. همچنانکه یاد می گیریم تفاوت بین نیازها, آرزو ها وترس هایمان را تمیز دهیم, مابین خودمحوری و عدم خودمحوری حرکت می کنیم. ما کسانی را که روحیات شان مشابه روحیات خودمان است در جلسات پیدا می کنیم یعنی انسان هایی که به سادگی ما را درک می کنند. ما با چنین اشخاصی, به شوخی ها و تجارب یکدیگر می خندیم. وقتی با تغییراتی که در زندگی مان به وجود آمده احساس راحتی بیشتری می کنیم, می توانیم مضحک بودن بیشتر مسائل بزرگمان را که در اوایل بهبودی با آن روبرو بودیم ببینیم. اما وقتی هنوزبا آن مسائل دست بگریبانیم آنها اصلاً خنده دار به نظر نمی رسند. دوستان بهبودی به ما کمک می کنند به خودمان بخندیم. آنها ممکن است ما را بالا ببرند یا پایین بیاورند. اما در نهایت ما راهمانطور که هستیم می پذیرند. دوستی های دوران بهبودی از جمله قوی ترین دوستی هایی است که تاکنون تجربه کرده ایم بعضی ازما از کلمه "خانواده" استفاده می کنیم تا این صمیمیت را توصیف کنیم و در بعضی موارد واقعأ احساس می کنیم که با اعضای خانوادۀ خود آمد و شد داریم زمانی که هنگام تعطیلات با هم هستیم یا در جشن ها و عزاداری های یکدیگر سهیم می شویم یا رویدادهای ورزشی بزرگی را با یکدیگر تماشا می کنیم. یکی از اعضای ما بر این بود که گروه خانگی مثل خانواده می ماند، نه تنها از نظر نزدیک بودنشان به یکدیگر بلکه از این نظر که اعضای
آنرا از قبل انتخاب نمی کنیم. "بعضی از آنها آدم های واقعا دشواری هستند" اما "آنها هم متعلق به ماهستند و ما آنها رادوست داریم". خانواده های بعضی از ما در جلسات شرکت می کنند و یا به نوعی در بهبودی ما دست دارند. اعضای NA ممکن است بخشی از زندگی فرزندان، والدین یا همسر ما باشند. یکی از اعضا مادرش را که تنها و مسن بود باخود به تمام رویدادهای NA می آورد و او به زودی تبدیل به مادر کل یک گروه بهبودی گردید. گروهی که دلشان برای داشتن خانواده پر می کشید.بعضی ها کل انجمن را به چشم یک خانواده نگاه می کنند و همیشه در هر ناحیه یکی دو عضو هستند که مشارکت خودرا با "سلام به خانواده ام" شروع می کنند. اما برخی از ما نسبت به این مسئله احساس راحتی نمی کنیم, مخصوصاً اگر خانواده ای خشن یا ناامن داشته ایم یا تجربه ای در گروه های دیگری داریم که از اعضایشان توقع وفاداری بدون باعث می شود » خانواده بودن « قید و شرط داشته باشند. در بعضی موارد صحبت از NA جای خطرناکی به نظر بیاید: بدین معنا که ازما خواسته شود رفتارهایی مغایر با اصول و ارزش های خود داشته باشیم و یا خود رابه خاطر این "خانواده" به مخاطره بیاندازیم. برای برخی از ما اینگونه صحبت کردن به هیچ وجه تهدید آمیز نیست فقط کمی مسخره به نظر می آید. ممکن است حتی ادبیاتی برای توصیف انواع روابطی را که در NA داریم نداشته باشیم، به خصوص زمانی که می بینیم مدتی است از برنامه دور بوده ایم. با یکدیگر از میان کشمکش های روزانۀ زندگی مانند روابط عاشقانه , دل شکستگی، تولد و مرگ عبور می کنیم و حس همبستگی مان به سوی خویشاوندی عمق پیدا می کند. شاید همیشه همان شدت و حرارتی را که در روابط سال های اول تجربه نمودیم نداشته باشیم, اما عمقی که بعدها درروابطمان تجربه می کنیم جایگزین زیبایی برای آن شورواشتیاق اولیه می گردد. وقتی آنهایی که جزئی از بهبودی اولیه مان بودند, هنوز هم مستمرأ بخشی از زندگی مان هستند، گذشت زمان چنان روابطمان را تحت تأثیر قرارمی دهد که چیز دیگری نمی تواند جایگزین آن گردد. ما دوستی های طویل المدتی داریم که شاهد طوفان های وحشتناکی بوده اند، آنهایی که شاید دو بار در طول سال آنها را ببینیم اما هربار که یکدیگر را ملاقات می کنیم گویی دائمأ با هم درتماس بوده ایم, کسانی که زندگی ما را نجات میدهند و ما آنها را باز برای یک سال یا یک دهه نمی بینیم, اشخاصی که کاملاً در تار وپود زندگی روزانه مان بافته شده اند. این ها پیوندهای عاطف ی عمیقی هستند که از آنچه ما به آن دوستی می گوییم فراتر رفته و درعین حال با آنچه به آن خانواده می گوییم نیز مطابقت ندارند. همچنانکه پاک باقی می مانیم و روابط پایداری را بنا می کنیم, امنیتی را تجربه می کنیم که قبلاً هرگز تصورنکرده بودیم. ما دیگران را به همان خوبی می شناسیم که ایشان ما را می شناسند. ما شاهد بالغ شدن و پیرترشدن یکدیگر بوده و در خطوط چهرۀ یکدیگر خنده ها و کشمکش هایی را که درگذشته با یکدیگر مشترک داشته ایم, به وضوح می بینیم. ممکن است بعضی اوقات به طرز شگفت آوری به یکدیگر نزدیک بوده و گاه از یکدیگر دورتر شویم, اما دانستن این امر که می توانیم به یکدیگر اتکا کنیم باعث می شود در این دنیا احساس تنهایی کمتری بکنیم. چنین عشق و پیوندی به اندازۀ تمام تجربه های قبلی مان عمیق به نظرمیاید. راه هایی که برای ابراز غشق خود در بهبودی پیش رو داریم می توانند پرشور و زیبا باشند. ما یاد می گیریم, نه تنها معتادان دیگر, بلکه خانواده و اطرافیانمان را با چنان قدرتی دوست بداریم که شاید هرگز تصور نکرده باشیم. بسیاری از ما درزمان اعتیادمان از عشق روی بر می گرداندیم. آن هایی که ما را دوست می داشتند باعث احساس شرم در ما وجودنداشت و راه هایی که ازطریق آن دوستمان می داشتند, » کافیست « می شدند. درخودمشغولی ما چیزی به نام هرگز برای نیازها و مطالبات رو به افزایش مان کافی به نظر نمی رسید. درعین حال, زمانی که به قدر کافی محبت، توجه و حمایت در اطرافمان وجود داشت از آن سوء استفاده می کردیم. برخی از ما در خانواده های معتاد یا در شرایطی که هرگز هیچ محبتی در آن احساس نمی کردیم بزرگ شدیم یا در شرایطی که ابراز محبت به صورتی تصادفی و گاه و بی گاه صورت می گرفت و ما یاد گرفتیم هرگز به آن اعتماد نکنیم. روابط همیشه در حال تکامل هستند و همچنانکه روابطمان رشد نموده وعمیق تر می گردند، ما دائمآ خود را درقلمروهای تازه ای میابیم. البته اشتباه هم همیشه وجود خواهد داشت. قادر بودن به تشخیص اشتباه، جبران آن وادامۀ راه، هدیه ایست که در قدم دهم دریافت می کنیم و این فقط بدین معنا نیست که بتوانیم از بزرگترشدن مشکلات کوچک جلوگیری کنیم. ما با این باور که درحدمطلوب توانایی نداریم, کشمکش می کنیم. مشکلات کوچک در یک رابطه میتوانند احساس بی کفایت بودن، استحقاق محبت نداشتن و بی ارزش بودن ما را بزرگتر از آنچه که هست جلوه دهند. حتی پس از چندین سال پاکی خود را درشرایطی میابیم که درصورت رویارویی با مشکلات, یا مشغول اجتناب از مسئولیت بوده و یا همۀ تقصیرات را به گردن می گیریم. تسلیم شدن ما را از این احساس که مرتبا باید کمبودهای فاحش خود را جبران کنیم، رها می سازد. ما می توانیم سهم خود را انجام داده, تسلیم شده و ما بقی را رها کنیم. پذیرفتن این نکته که ما جایزالخطا بوده و اشتباهات مان منجر به انهدام دنیا نخواهند شد, و یا به پایان رسیدن یک رابطه, جزئی از کنارآمدن با واقعیت انسان بودن مان می باشد. می توانیم با صداقت, آنچه را که هستیم مشارکت کنیم. ماورای اعتیادمان, ما انسان هستیم: اعضای جامعه ای که مثل همه استعدادها و کمبودهایی دارند. ما قادر به دوست داشتن و دوست داشته شدن هستیم. می توانیم به دیگران اهمیت بدهیم و سهمی در بهتر بودن آنها نیز داشته باشیم. در حین انجام این کار مشغول به بنا نمودن روابطمان با خود، با اعضای دیگر انجمن و با نیروی برترمان می شویم. یکی از اعضا چنین گفت: "اتفاقی که در خاتمه می افتد این است که در حین آموختن روابط صادقانه و عاری از پنهان کاری و تقلب, احساس می کنم که مورد حمایت و محبت
دیگران قرارگرفته ام. با احساس امنیت از عشقی که در انجمن وجود دارد یخ قلبم باز می شود".

پلی بین دو دنیا:روابط خارج از NA

زدن پل به دنیایی دیگر روابط بیرون از انجمن –
ممکن است روابط ما در NA مانندهیچ یک از روابط دیگرمان نباشند اما این بدین معنی نیست که آنها تنها روابط زندگی مان و یا حتی تنها روابط مهم برایمان باشند. ما بیرون از انجمن نیز خانواده و دوستانی داریم. معمولاً شغل ما نیز ما را در مصاحبت دیگران قرار میدهد. بسیاری از ما مجددأ تحصیلاتمان را ادامه می دهیم یا راههای دیگری را برای پیگیری اهداف حرفه ای و شخصی خود پیدا می کنیم. علاقه و مهارت هایی در ما آشکار می گردند که هیچ ارتباطی با بهبودی ندارند اگرچه ممکن است بدون بهبودی تمایلی به پیگیری آنها نداشته باشیم. طی پیگیری علائق و کار و سرگرمی هایمان, به طرقی شگفت انگیز, روابط متفاوتی را با دنیای بیرون ایجاد می کنیم. بعضی از ما عضو جوامع عقیدتی/ مذهبی یا سازمان هایی هستیم که دارای قید و بند و ضوابط مخصوص به خودشان هستند. در کلیه این روابط میاموزیم و رشد می کنیم, اصول را تمرین می کنیم و راههای جدیدی برای پرداختن به احساسات قدیمی را آزمایش می کنیم. ممکن است گمنامی ما چیزی باشد که برای حفظ جایگاه خود در چنین دنیاهایی, باید با احتیاط از آن حراست کنیم. درجلسات از اصطلاحاتی مانند زمینی ها، آدم های عادی و غیر نظامی ها استفاده می کنیم تا خودمان را از اشخاص غیرانجمنی تفکیک کنیم و بدون آنکه بخواهیم باعث ایجاد فاصلۀ بیشتری بین خود و جامعه بیرون از انجمن شویم. ما با این این ترس که آمیختن بیش از حدمان با دنیای بیرون, ممکن است منجر به دوری ما از NA گردد, کشمکش خواهیم داشت. اما هریک از ما به دنبال تعادلی هستیم که به ما اجازه دهد, بدون اینکه بهبودی مان را قربانی کنیم یا خودمان را در معرض ریسک قرار دهیم, در دنیای بیرون نیز باشیم. زیربنای امنیت و صمیمتی که در NA وجود دارد میتواند حرکت بسوی دنیای بیرون را برایمان آسان تر کند. آموختن زندگی و خدمت برمبنای سنت هایمان, مهارت های مخصوصی را دراختیارمان قرار میدهد که در خارج از جلسات طرفدارهای زیادی خواهد داشت. تمایل، صداقت و باور داشتن به اتحاد و ایمان داشتن به فرایند بهبودی, ما را برای هر کجا که بخواهیم در آن خدمت کنیم, فردی ارزشمند می سازد. ما می دانیم چگونه افرادی مفید و آموزش پذیر بوده و به دیگران احترام گذاشته و اجازه دهیم آنها هم صحبت کنند. قابلیت تمرکز برروی هدف اصلی مان, و خلاقانه در راستای آن کار کردن, چنان بخشی از راه زندگی مان شده که شاید متوجه نشویم چه ارزشی در دنیای بیرون دارد. یاد گرفتن خدمت به ما مهارت رهبری می آموزد اما از طریق روابط داخل انجمن است که یک اتفاق ویژه رخ میدهد و به همین خاطر, وصل بودن مان به انجمن از اهمیت به سزایی برخوردار است. با وجودی که از NA به عنوان آخرین درمان دردمان یا جایی که نیاز داریم درآن باشیم و یا مکانی که بدون قید و شرط همیشه در آنجا پذیرفته می شویم, یاد می کنیم, گاه نمی بینیم که چه چیز زیبایی در دسترس مان قرار دارد. زمانی که اجازه می دهیم دیگران بهبودی مان و همچنین تأثیری را که داشتن یک انجمن در زندگی مان می گذارد, مشاهده کنند گاه از شدت جذابیت آن متعجب می شویم. ممکن است شنیدن این جمله از یک شخص غیرمعتاد, که ای کاش او هم آنچه را که ما داریم دراختیارداشت, برایمان تعجب آور باشد, ولی شاید چنین افرادی, باوجود دیدن زیبایی نهفته در این هدیه, متوجه دردهایی که برای بدست آوردن این جایگاه کشیده و بهایی که ما برای این عضویت پرداخته ایم نشوند. البته اگر بخت با آنها باشد, هرگز چنین اوقاتی را تجربه نخواهند کرد. ما می توانیم برای خوش اقبالی آنها خوشحال بوده و برای برنامه ای که دراختیار داریم سپاسگزار باشیم. بعضی اوقات فکر می کنیم هیچکس مانند ما رنج و درد نکشیده اما دیگران نیز تجارب خودشان را دارند. وقتی که با چنین کسانی مشارکت می کنیم متوجه می شویم که می توانیم ازیکدیگر چیزهای زیادری را بیاموزیم. یاد می گیریم مراقبت و مشارکت کنیم. اگرچه حد و مرزهای ما با اشخاص بیرون می تواند فرق های زیادی داشته باشد, اصولی که در بهبودی یاد می گیریم می توانند در تمام مسائل زندگی مان به کار گرفته شوند. صداقت و خلوص نیت تقریبا همیشه مورد پسند واقع می گردند. برخی اوقات تصور می کنیم که درد و رنج فقط برای ما اتفاق می افتد اما دیگران هم داستان های مختص به خود را دارند. وقتی با یکدیگر مشارکت می کنیم متوجه می شویم که چه چیزهایی را می توانیم از همدیگر بیاموزیم.

خانواده

خانواده
روابطمان با خانواده هایمان می تواند برخی از بزرگترین چالش های ما را در بر داشته باشد. در رابطه با خانواده هایمان, هرگز تنها یک سری احساسات بخصوص وجود ندارند. برخی اوقات کودکیمان را فقط از پشت عینک خوش بینی می بینیم و در اوقات دیگری فراموش می کنیم چه لذتها و ارزشهایی در کودکی مان وجود داشته است. از هر نظر که به آن نگاه کنیم عبور از فهرست زخم های واقعی یا واهی کودکیمان میتواند دشوار باشد. روابط با خانواده ها, چه آنها در زندگی کنونی مان باشند و چه نباشند, برای اکثرمان ازحیاتی ترین مسائل می باشند. اگر روابط ادامه داری با خانواده هایمان داشته باشیم, شاید نتوانیم تا قدم نهم صبر کنیم تا بتوانیم به دشواری های چنین روابطی بپردازیم. هربار که چنین دشواری هایی را تجربه می کنیم, به عواقب اعمال و همچنین عواقب بهبودی مان, تفکر می کنیم و این مهم نیست که آیا رسمأ ازخانوادۀ خود جبران خسارت نموده ایم یا خیر. جبران خسارت یعنی تغییر, و دربهبودی روابطمان با خانواده هایمان مطمئنأ تغییر خواهند نمود. برخی از ما تصمیم می گیریم بین خود و خانواده هایمان فاصله های جدیدی بوجود آوریم. یکی از اعضا به خاطرآورد که مجبور شده بود برای مدت محدودی, محل زندگیش را به مکانی دور از خانواده اش تغییر دهد: " اعضای خانواده ام افراد خوبی بودند اما من باید خود واقعی ام را میافتم و این کار درمحیط خانواده ام امکان پذیر نبود". یکی دیگر از اعضا متوجه شد که برای او جبران خسارت به مفهوم این بود که دیگر آزار و اذیت شدن را تحمل نکند. او احساس کرد که بالاخره می توانست خود را از یک خانوادۀ مخرب دور نماید. ازطرف دیگر, همچنانکه بهبود پیدا می کنیم, بسیاری از ما خواستا ر داشتن روابط نزدیکتری با خانواده هایمان می گردیم. ما از مصاحبت خانواده هایمان لذت می بریم و می دانیم که توانایی در حضورداشتن و به نوعی سالم درمسائل سهیم بودن و همچنین عضو مسئولی از خانواده بودن, پاداشهای مختص بخود را به همراه خواهد داشت. آنچه راجع به عضویت در NA یاد می گیریم, می تواند درخانواده هایمان نیز کاربرد داشته باشد. هنگامی که با یک فکر باز و تمایل برای درخدمت بودن, حاضر می شویم, پاداشهای حاصله می توانند بسیار فراتر از تلاشهایمان باشند. برخی اوقات چنین پاداشهایی درنتیجۀ پیدا کردن عشق و روابطی سازنده با آنهایی که برایمان اهمیت دارند, حاصل می گردد. حتی اگر پاداشهای حاصله را بلافاصله تجربه نکنیم, می توانیم آنها را به مرور زمان مشاهده کنیم. ما به خاطرایجاد واکنش در دیگران, رفتار خود را تغییر نمی دهیم بلکه این کار را انجام می دهیم تا روابطمان با خودمان, با نیروی برترمان و همچنین دنیای اطرافمان تغییر کند. همچنانکه یادمی گیریم بدون خشم, بدون رنجش یا ترس حضور داشته باشیم, چنان بلوغ عاطفی را تجربه می کنیم که ممکن است هرگز انتظار آن را نداشته باشیم. رها نمودن رفتارهای قدیمی با خانواده هایمان می تواند برایمان دشوار باشد, بخصوص زمانی که چنین رفتارهایی به نفعمان باشند. برخی اوقات خدمت در انجمن باعث می شود بخشی از الگوهای رفتاری خود درمحیط خانواده مان را به نمایش بگذاریم و شاید متوجه شویم که همان نقش هایی را که درزندگی بیرونی خود ایفا می کردیم, اکنون در انجمن ایفا می کنیم. مثلأ یا قربانی بوده و یا نجات دهنده می شویم و یا شروع کنندۀ بحث و جدل بوده و یا نقش میانجی را بازی می کنیم. این رفتارها می توانند دربرخی موارد مثبت و در موارد دیگر منفی باشند. اما وقتی قادرمی شویم این الگوهای رفتاری را دریک بخش از زندگی خود شناسایی کنیم, خواهیم توانست رفتار خود را در تمام مراحل زندگی تغییر دهیم. وقتی دیگران عادت کرده باشند ما را نجات داده و یا مسئولیت ما را به عهده بگیرند, به نظر میاید ساده ترین کار این باشد که اجازه دهیم ایشان به کارشان ادامه دهند. همچنانکه تراز خود را می گیریم, متوجه بهایی که برای قبول نکردن مسئولیت زندگی مان می پردازیم, می گردیم. چنین بهایی در قالب روابط, کار و بیشتر از همه, روحیه مان پرداخت می گردد. رد شدن از وابستگی مان به دیگران می تواند بدون تجربۀ دردی که غالبأ بی مورد است, انجام پذیرد. ما از آنهایی که سعی می کنند به ما کمک کنند سپاسگزاریم و مهم نیست که آیا ما کمک ایشان را قبول می کنیم یا خیر. ما تلاش می کنیم عقلانیت سنت هفتم را به یاد داشته باشیم: "هرچیز, بدون توجه به نیت نهفته درآن, بهایی دارد". ما حداکثر تلاشمان را به کارمی گیریم تا وقتی که به کمک نیاز داریم, پیشنهاد کمک دیگران را قبول کنیم و هرگاه که توانایی اش را داریم, گلیم خودمان را ازآب بیرون بکشیم". زمانی که مسئولیت خودمان را قبول می کنیم به آزاد ی بزرگی خواهیم رسید. اکنون می توانیم درچشمان خود نگاه کرده و راجع به انگیزه هایمان شفاف تر باشیم. یکی از اعضای انجمن که درکودکی توسط پدر و مادرش اذیت شده بود, پس از سالها بهبودی خود را درشرایطی یافت که مجبور بود از آنها مراقبت کند. او می گفت: "اخیرأ به وضوح می توان دید که آنها تا چه حد انسان و آسیب پذیر می باشند. وقتی پدرم مرا به جا نمیاورد احساساتم جریحه دار می شوند اما درنهایت این مهم نیست چرا که من پدرم را کاملأ می شناسم". بعضی از دشوارترین لحظه هایمان حاوی مرحمی برای زخمهای عمیق و دردناک مان می باشند. در بهبودی, دربسیاری از اوقات وقتی که به دنبال چیز خاصی, غیر از کاردرست بعدی نیستیم, پاداش مان را دریافت می کنیم. ممکن است از آموختن اینکه دیگران به چه طرق مختلفی ازمیان چنین دشواری هایی عبور می کنند, متعجب شویم. حتی اگر زمانی از افراد حرفه ای برای بررس ی روابط کودکی و خانوادگی مان کمک بگیریم, نیازی نیست که
بهبودی مان را در NA متوقف کنیم, چرا که طی کشمکش با احساسات شدید و خاطره هایمان, اصول برنامه, حمایت لازم را برایمان فراهم می کند. همچنانکه دیگر اعضا عشق و همدرد ی خود را مشارکت می کنند, مجددأ یادمی گیریم که ما آنقدر که احساس می کنیم, تنها نیستیم. وقتی صادقانه به زندگی مان نگاه می کنیم, می بینیم که حتی در پیچیده ترین خانواده ها, خوب و بد وجود دارند. فرایند بهبودی این آزادی را به ما می دهد تا بتوانیم آنچه را که می خواهیم ازگذشته مان به حال حاضر آورده و آنچه را که نمی خواهیم همانجا باقی بگذاریم. همیشه اقدام بعمل داشتن به اندازۀ صحبت کردن آسان نیست اما توانایی در تصمیم گیری, احتمال انجام آن کار را به شدت افزایش می دهد. اعضای قدیمی انجمن بعضی اوقات اینطور به ما یادآوری می کنند: "اگر نمی دانی به دنبال چه هستی, احتمالأ آن را بدست نخواهی آورد".بسیاری از الگوهایی که مربوط به روابط بوده و از اوایل زندگی تا کنون با ما باقی مانده اند, در همان روزهای اول بلوغ مان بنا گشته اند. ما با این همه صدمه به دنیا نیامده ایم اما هنوز با وقایع گذشته مان زندگی می کنیم, وقایعی که برخی از آنان بسیار تکان دهنده نیز می باشند. آزارو اذیت درشکلهای متفاوتی خود را نشان می دهد و ما نمی توانیم به راحتی کلیۀ تاریخچه مان را بیاد آوریم. خاطره های گذشته ما را همراهی می کنند و این مهم نیست که ما در کدام طرف معادله قرارگرفته بودیم. تاریخچۀ ما موضوعاتی را دربردارد که مکررأ خود را به ما نشان می دهند.
موضوعاتی مانند شرم, ترس, باور اینکه حتمأ باید وجودمان را توجیح کنیم, حس بیگانگی نسبت به خودمان, به جسم مان و اطرافیان مان. حتی قبل از اینکه رابطه ای را شروع کنیم, چنین مسائلی خود را تحت عنوان احساس شکست خوردگی نشان می دهند. داشتن یک رابطۀ سالم و صمیمی برایمان غیرممکن به نظر می رسد و در نتیجه, اولین نشانۀ اصطکاک و کشمکش, بدترین پیش بینی هایمان را به نظرمان واقعی جلوه می دهد. همین باعث می شود که یا رفتارهای بدتری ازخود بروز دهیم و یا قبل ازاینکه ترسهایمان به واقعیت تبدیل شوند و یا بی پایه و اساس بودن – آنها اثبات گردد صحنه را ترک کنیم. – کنار آمدن با تجاربمان به مرور زمان و لایه لایه اتفاق می افتد: در زندگی توأم با پاکی, مسائلی وجود دارند که باید سریعا به آن بپردازیم و درعین حال مسائل دیگری نیز وجود دارند که تنها با داشتن زیربنایی در بهبودی می توانیم با آنها روبرو شویم. کوله باری که بیشترین مسافت را با ما پیموده همان چیزهایی است که به احتمال زیاد احساسات ناامید کننده را با خود به همراه دارد. بعضی اوقات از برخورد با مسائلی که سالها پیش با آن روبروشده ایم، بسیار کلافه میشویم اما وقتی به از سرراه برداشت ن مستم ر آنها ادامه می دهیم آزادی مضاعفی را تجربه می کنیم. وقتی در چنگال یک الگوی قدیمی گرفتارمی شویم باید آخر خط خود را به خاطر بیاوریم و تحت هر شرایطی از مصرف مواد خود داری کنیم. ممکن است زمان درازی طول بکشد تا راجع به واکنشی که نسبت به یک مورد بخصوص بروز می دهیم و تغییراتی که در ما بوجود آمده است آگاهی پیدا کنیم. برای آن دسته از ما که سابقه الگوهای طولانی در روابط دردناک را داریم، وقتی به روابط متعدد, دراز مدت و محبت آمیزی که در انجمن داریم توجه می کنیم, متعجب می شویم. عشق مانند هاله ای پنهانی ما را در بر می گیرد. واقعیت زندگی در این است که عشق و حضور غیرقابل انکارش، کارخود را بی سروصدابه انجام میرساند و زخم های مان را که هیچ چیز دیگری قادر به التیام دادن آنها نمی باشد, تسکین می دهد.

پدر یا مادر بودن

پدر یا مادر بودن
شاید هیچ چیز دید ما را نسبت به کودکیمان به اندازه داشتن فرزندان خودمان عوض نکند. ما نگرش جدیدی نسبت به تجارب والدین خود پیدا می کنیم ودر عین حال خودمان را از زاویه ی دید فرزندمان می بینیم. خیلی دلمان میخواهد که کارها را درست انجام دهیم - اما معنی درست انجام دادن را درک نمی کنیم. ممکن است برای هر یک از ما پدر ومادر خوبی بودن, مفهوم متفاوتی داشته باشد، ولی علی رغم درکمان از این مبحث, دلمان میخواهد نقش والد را به درستی ایفا کنیم. میتوانیم چنان درگیر فرضیه ها و توقعاتمان در مورد پدر و مادر بودن شویم که فراموش کنیم این نیز یک رابطه است. تمام چیزهایی که راجع به روابط در بهبودی یاد می گیریم می توانند به عنوان والدین نیز به ما کمک کنند. متوجه می شویم تمام کشمکشهایی که با سایر روابطمان تجربه می کنیم, به نوعی در رابطه با فرزندانمان نیزآشکار می گردند.
یاد می گیریم با دقت به صحبت دیگران گوش فرا دهیم و طوری ارتباط برقرار کنیم که دیگران نیز به حرفهایمان گوش دهند. همانگونه که در رابطه راهنما و رهجو انجام می دهیم. یاد می گیریم بچه ها یمان را درهمان جایی که قراردارند ببینیم. مهمتر از همه, یاد میگیریم که اگر بتوانیم خود مشغولی مان را از سرراه برداریم قادرخواهیم بود عشق، همدردی، همدلی و صمیمت را تجربه کنیم. وقتی با خودمان صلح می کنیم، با اطرافیان و همچنین فرزندانمان نیز صلح می کنیم. وقتی خویشتن پذیری را تمرین کنیم؛ میتوانیم فرزندانمان را به عنوان انسان هایی که هستند بپذیریم. شاید بهترین هدیه ای که می توانیم به فرزندانمان بدهیم، پذیرفتن خودشان است ونظر باینکه ما نمی توانیم ازجیب خالی خرج کنیم، آنچه که برای فرزندانمان میخواهیم میتواند در طی سفر بهبودیمان, انگیزه ای نیز برای خودمان باشد. داشتن فرزند یک تعهد مادام العمر است, چه با دقت و فکر و برنامه ریزی وارد آن شده باشیم وچه کاملاً غافلگیر شده باشیم. یکی از چیزهایی که پدر و مادر بودن را از سایر روابط در بهبودی متمایز می کند دائمی بودن آن است: ما هیچ وقت پدر و مادر بودن خودرا متوقف نمی کنیم حتی اگر همیشه نزدیک فرزندان خود نباشیم. چه دائما دور بر بچه های خود باشیم و چه هرگز آنها را نبینیم، واقعیتی که ما پدر ومادر هستیم ما را در حوزۀ قدرت عشقی قرار میدهد که احتمالا هرگز آنرا نمیشناختیم. ما توانمندتر و آسیب پذیر تر از آنی هستیم که هرگز تصورش را می کردیم. داشتن فرزند ما را با عمیق ترین پیوندی که در تمام عمرمان داشته ایم آشنا می کند؛ اما درعین حال رها نمودن و کنترل نکردن فرزندانمان, درسی است که طی مابقی زندگی مان مشغول آموختن آن خواهیم بود. بسیاری از ما تصور می کنیم پدر یا مادر بودن چیزی است که باید به طور غریزی از آن اطلاع داشته باشیم و همین امر باعث می شود که نتونیم به راحتی درخواست کمک کنیم. اصل روشن بینی به ما کمک میکند آموزش پذیر باقی مانده و هرجا که امکان داشته باشد در جستجوی آموزگارباشیم. برخی از ما حمایتی را که نیاز داریم؛ با آوردن فرزندمان به جلسات و بزرگ کردنشان در میان انجمن پیدا میکنیم. برخی دیگر از ما فرزندانی داریم که اصلاً نمی دانند ما در بهبودی هستیم. هر انتخابی که دربارۀ چگونگی برخورد خانواده مان با انجمن, داشته باشیم، مهارت های حاصل از بهبودی, باعث میشود که ما همۀ مراحل زندگی, والدین, همسران و فرزندان بهتری باشیم. در انجمن, طیف وسیعی از تجارب والدین در بهبودی وجود دارد. بعضی ازما فرزندانمان را در طول اعتیاد و همچنین بهبودی, به همراه داریم: بعضی از ما بعد از پاک شدن خانواده های جدیدی را بوجود میاوریم. برخی از ما هرگز از خودمان فرزندانی نخواهیم داشت اما به هر حال بخش مهمی از زندگی فرزند دیگری می شویم. صحبت کردن راجع به تجاربمان, بدون اینکه بواسطۀ نظرها و اعتقادات متفاوتمان راجع به فرزند بزرگ کردن و حتی شیوه برقرار کردن ارتباط با آنها, از بحث اصلی منحرف شویم, می تواند برایمان دشوار باشد. هریک از ما راجع به اینکه چه چیزی درست و چه چیزی غلط است نظرهای مختلف خودمان را داریم. بهبودی در NA به ما این آزادی را میدهد که متوجه شویم چه چیزی برای ما درست است و به ما این امکان را میدهد که به بهترین شکلی که قادر هستیم آن را زندگی کنیم. همانطور که هیچ الگوی مشخصی از معتاد در حال بهبودی وجود ندارد الگوی مشخصی از والدین در حال بهبودی نیز وجود ندارد. وقتی مسئولیت فرزندانمان به عهده مان است تشخیص اینکه چه چیزی در حیطۀ کنترل ما هست و چه چیزی از کنترلمان خارج است میتواند ما را گیج کند. نوشتن ترازنامه به ما کمک میکنداعتقادهای خود را را دسته بندی کنیم تا بتوانیم بهتر به [نها عمل کنیم. یکی از اعضا میگفت وقتی فهمیدم قرار است صاحب فرزندی شوم به شدت مضطرب شدم؛ اصلا نمیدانستم باید چه کار کنم. راهنمایم از من خواست به چند سئوال ساده که کمک زیادی به من کرد پاسخ دهم: "بچه چیست؟ نیازهای بچه کدامند؟ پدرو مادریعنی چه؟ مسئولیت های والدین کدامند؟ " پدرومادر بودن محدوده ای است که خود محوری مان میتواند صدماتی واقعی در آن ایجاد کند. کارکردن یک برنامه بهبودی ما را ازکشیده شدن به سوی خود مشغولی باز داشته و کمک می کند تا آن الگوهای قدیمی را که نمی خواهیم به نسل بعدی منتقل کنیم, ببینیم. با صداقت و درستی زندگی کردن, الگویی از تغییر را پایه گذاری می کند و عملکردمان به مراتب بیشتر ازواژه هایی که به کارمی گیریم, به فرزندانمان می آموزد. اگر مدتی است از فرزندانمان جدا بوده ایم، ممکن است نیاز باشد که دوباره یکدیگر را بشناسیم و یاد بگیریم چگونه با همدیگر کنار بیاییم. وصل شدن دوباره به فرزندانمان اغلب کشمکش هایی را به همراه دارد: آنها راجع به اتفاقاتی که افتاده احساسات خودشان را دارند و اذعان این مسئله می تواند دردناک باشد. رابطه ما با فرزندانمان می تواند خدشه دارباشد, نه تنها به خاطر خسارتی که در اعتیادمان به آنها زده ایم بلکه به دلیل احساس گناه و شرمی که نسبت به آن اتفاقات داریم. تنفر از خود نیز نوع دیگری از خود مشغولی می باشد و ما را نسبت به دیدن نیازهای طرف مقابل نابینا می کند. وقتی از سرراه کنار می رویم می بینیم که در هر مقطعی از زندگی فرزندانمان می توانیم برایشان والدین خوبی باشیم: حتی اگر آنها بزرگسال شده باشند ما هنوز هم چیزی برای عرضه کردن به آنها داریم. تجربه ما از خدمت فداکارانه در بهبودی, به ما می آموزد که وقتی با تمایل حضور به هم می رسانیم، موقعیت هایی که بتوانیم کمک کنیم به طور طبیعی فراهم می گردند. یکی از والدین می گفت: "من می گذارم فرزندانم راه عشق را به من نشان بدهند. آنها گرمی و محبتی را به من نشان دادند که من قبلاً از آن بی خبر بودم. درنتیجه یاد گرفتم دست از کنترل بردارم و فقط از بودنشان لذت ببرم". مادر دیگری در بهبودی می گفت: "خانوادۀ بزرگ و گرم شوهرم به فرزندم آموخت چگونه در آغوش گرفته و دوست داشته باشد و به دیگران زنگ بزند. من نیز درحال یادگیری از شوهرم هستم تا بتوانم محبت فرزندانم را, حتی درزمانی که برایم طبیعی نبوده و مرا دچار احساس ناراحتی می نماید, همانطور که هست بپذیریم". بخشی از شادی وبخشی از چالشهای پدریا مادر بودن, این است که ما مرتبا در حال آزمایش نمودن هستیم. همانطور که هیچ بچه ای مانند بچه های دیگر نیست, هیچ یک از والدین نیز ما نند هم نیستند. ما یاد می گیریم باورهایمان را با واقعیت تطبیق دهیم, رفتارمان را بررسی کنیم واز ابزاری که در NA یاد می گیریم استفاده کنیم تا خانواده ای را بسازیم که دوست داریم بخشی از آن باشیم. اما هنگامی می رسد که حتی بهترین والدین مطمئن نیستند آیا بچه هایشان را دوست دارند یا نه؟ ما انسان هستیم: نیروی برتر فرزندمان نیستیم و زمانی می رسد که مرتکب نشدن اشتباه بعدی بهترین چیزی است که می توانیم ا نجام دهیم. خانمی می گفت: "من به طرف دستشویی می دویدم و در را به روی خودم می بستم. زانو می زدم و آنقدر دعا می کردم تا وسوسه تنبیه نمودن بچه ام از بین برود". زن دیگری می گفت: "من به اتاقم می رفتم و برای فرا رسیدن زمان خواب فرزندم دعا می کردم". کلافگی و ترس هایمان ما را وادار میکنند واکنش هایی را ازخود به نمایش بگذاریم که تصور می کردیم دیگر سراغمان نمیایند. ما کامل نیستیم ولی در حال بهترشدن هستیم. از جایی شروع می کنیم که دیگر خسارت نزنیم و می توانیم ببینیم که اگر تمایل داشته باشیم می توانیم کارهای خوب زیادی انجام دهیم. داشتن فرزند در زمان اعتیاد فعال همیشه دشوار است. در کل حتی بدترین پدران و مادران نیز نمی خواهند به فرزندانشان صدمه بزنند اما در اعتیاد فعالمان با کارهایی که می کنیم و کارهایی که از انجام آنها خودداری می کنیم, به آنها خسارت می زنیم. برخی از ما حداکثر تلاش خود را بکارگرفتیم اما با اینحال کم آوردیم. یکی از اعضا چنین می گفت: "فکر می کردم برای پسرم پدر خوبی بودن, به معنی خریدن همبرگر و اسباب بازی با پول دزدی بود". در بیشتر موارد به نظر می رسید که نبودن مان برای همه راحت تر بود. ما فرزندانمان را با همسرمان، با فامیل هایمان یا در پرورشگاهها می گذاشتیم و پیگیر اعتیادمان می شدیم وزمانی که پاک می شدیم میدیدیم که اشتیاقمان به تنهایی برای اینکه والدین خوبی از ما بسازد کافی نبود. برخی از ما به لحاظ فیزیکی حضور داشتیم اما از نظر عاطفی غایب بوده و رفتارهایی غیر قابل پیش بینی داشتیم. بعضی از ما می دانیم بیش ازآنچه بتوانیم جبران کنیم، خسارت زده ایم. یکی از اعضا میگفت: "من یک والد به درد نخور بودم واین غیر قابل انکار است. امکان ندارد بتوانم صدماتی را که زده ام ترمیم کنم ومابقی عمر خود را صرف جبران خسارت خواهم نمود. ما می دانیم که به فرزندان خودمان صدمه زده ایم اما گاه بچه های دیگری که حین اعتیاد فعال در اطرافمان بوده اند را فراموش می کنیم: زمانی که مصرف می کردیم برای کسب درآمداز بچه دیگران نیز نگهداری می کردیم؛ یا سوء استفاده از بچه ها را در مکان هایی که مصرف می کردیم نادیده می گرفتیم. اگر نمی توانیم صدماتی را که زده ایم را پاک کنیم حداقل کاری که می توانیم انجام دهیم این است که خسارت بیشتری وارد نکنیم. چنین عملکردی به خودی خود یک دنیا تفاوت ایجاد می کند. برنامۀ بهبودی در وهلۀ اول به ما کمک می کند تا خسارت زدن را متوقف کنیم و سپس فرصت هایی برایمان فراهم می کند تا بتوانیم تجاربمان را از طریق جلسه، رهجو و الگو بودن با دیگران به مشارکت بگذاریم. می توانیم این چرخه را در خانوادۀ خودمان درهم بشکنیم و به دیگران کمک کنیم تا آنها نیز با فرزندانشان رفتارهای بهتری داشته باشند. از طرف دیگر، برخی از ما میخواهیم عهده دارمسئولیت هایی بیش از حدکنترل مان شویم. دشواری های فرزندانمان را می بینیم و میخواهیم خودمان را مقصر بدانیم. براساس تجارب شخصی خودمان, بدترین پیش بینی ها را می کنیم. نوع دیگری از خود محوری این است که فرزندمان را نه به عنوان یک شخص بلکه به عنوان بازتابی از خودمان, پدر و مادر بودنمان و یا تصمیماتمان ببینیم. یکی از اعضا می گفت: "من فکر می کردم فرزندم مدل کوچکی از خودم است". "تصور میکردم که هر دوی ما یک چیز را دوست داریم, یک چیز را میخواهیم و یک جور فکر میکنیم. بعد از یک جروبحث شدید یاد گرفتم که او متعلق به من نیست, اما از این بابت سپاسگزارم. اکنون در حال شناختن یکدیگر هستیم. من و او یکی نیستیم، اما او کسی است که واقعا دوستش دارم. اعتمادبه این نکته که فرزندان ما در زندگی تقدیر جداگانه و رابطه شخصی خود را با نیروی برترشان دارند، می تواند ما را به درک جدیدی از قدم سوم خودمان برساند. وقتی از سرراه فرزندانمان کنار میرویم منحصربفرد بودنشان آشکار میشود. بهبودی ما برای آنها و برای خودمان حاوی این پیام است که چیزی به نام فرصت دوباره وجود دارد. بسیاری اوقات علائم بیماری مان را درفرزندان خود نیز می بینیم وهمیشه مشخص نیست که آیا آنها وارد یک مرحلۀ گذرا شده اند یا مثل خود ما معتاد هستند. ما بین انکار از آنچه که دارد اتفاق می افتد و برچسب زدن به رفتارهای مشکل آفرین, به عنوان علائمی از بیماری اعتیاد در نوسان خواهیم بود. اشتیاق زیاد ما برای دادن تجارب خود به فرزندانمان باعث می شود بطور زود هنگام فرض کنیم می دانیم بهترین چیز برای آنها چیست. اطمینان داشتن به این
امر که فرزندانمان به بهبودی دسترسی دارند شاید بدین معنا باشد که آنها را زیاد از حد به جلو هُل ندهیم. حتی برای کسانی که بیش از همه دوستشان داریم این برنامه هنوز براساس جاذبه کارمی کند. بسیاری از ما بچه هایمان را به نوعی از دست داده ایم:آنها یا از ماگرفته شده اند یا ما برای حفظ امنیت شان آنها را به سازمانهای قانونی تحویل دادیم و یا اینکه اتفاقی برایشان افتاد که باعث شد از آنها جدا شویم. برای برخی از ما این عمیق ترین زخم اعتیادمان است، از دست دادنی که آنرا به حاد ترین شکل خود حس میکنیم. به مرور زمان و با ابزار برنامه, حتی درزمانی که روابطمان با آنها عادی نگشته باشند, شروع به التیام یافتن می کنیم. اگر آنقدر خوش اقبال باشیم که فرزندانمان را در دوران بهبودی با خود داشته باشیم خواهیم دید که فرایند بزرگ شدن آنها تفاوت چندانی با فرایند خودمان ندارد. یکی ازمعتادان می گفت: ما در کنار یکدیگر بزرگ شدیم، من به اندازه آنها کودک بودم و باید برای همگی مان نقش والد را بازی می کردم. این واقعیت که فرزندانمان زودتر از ما بالغ می گردند می تواند برایمان خجالت آورباشد. ما به کمک و راهنمایی و همچنین الگوی رفتاری مناسبی نیاز داریم. با روی آوردن به طرف دوستانمان در NA با اشخاصی که در اطرافمان هستند و بزرگترهایی که در زندگی فرزندانمان وجود دارند ، ابزار و اطلاعاتی که بدان نیازمندیم را پیدا می کنیم. یک عضو می گوید: " من یک مادر دست تنها بودم، اما به تنهایی این کار را انجام ندادم ". وقتی برای کمک گرفتن آزاد باشیم، به ابزاری که بدان نیازمندیم دست پیدا میکنیم تا فرزندانمان را طوری بزرگ کنیم که فکر میکنیم صحیح است خواه با خانواده وارد بهبودی شویم خواه بدون آن, وقتی که اینجا هستیم به بنا نمودن خانوادۀ خودمان گرایش پیدا می کنیم. بعضی از چنین خانواداده هایی مانند آنچه که به آن عادت داریم هستند ما یک همسر پیدا می کنیم و بعد هم - صاحب فرزند می شویم، یا همسری پیدا می کنیم که دارای فرزند است و یک خانواده تشکیل می دهیم.. اما تشکیل خانواده را به طرق دیگری نیز انجام می دهیم: ما فرزندان خانواده یا دوستانی که خود قادر به بزرگ کردن آنها نیستند را نزد خود می آوریم، کودکان بی سرپرست را بزرگ می کنیم یا آنها رابه فرزند خواندگی می پذیریم. ما خانواده ها را با روش های حیرت آوری با یکدیگر می آمیزیم. یکی از اعضای انجمن می گفت: رهجوی من هنگام کارکردن قدم با من مشارکت کرد: وقتی فهمیدم یکی ازعواقب اعتیاد این بوده که دیگر نمی توانم صاحب فرزندی شوم، دل شکسته شدم و سپس با تردید فکر خود را بلند اعلام کرد و گفت آیا بچه ی بی مادری اینجا هست که او بتواند برایش مادری کند. مثل این بود که چراغی در تاریکی روشن شده باشد با نگاهی به داخل جلسات میتوان بچه هایی را دید که تازه ازخیابان ها آمده اند وکسی را ندارند، به نظر می رسید که خواست خدا برای من روشن بود. بعضی ا ز ما از سالمندان یا دوستان بیماری که خانواده ای از خود ندارند نگهداری می کنیم. این اتفاقات به هر شکلی که رخ دهند، خانه های بسیاری از ما پر از عشق و پر از انسان هایی می شود که دوستشان داریم, چه با آنها ارتباط خویشاوندی داشته باشیم و چه نداشته باشیم. آنچه ما را به هم پیوند می دهد محدود به کسانی که در ابتدا با آنها صمیمی شدیم نمی گردد. خانواده می تواند معنای دشواری برای برخی ازما داشته باشد. ما به هر شکل که ممکن باشد با آن به صلح می رسیم گاه این کار را کاملا از طریق بازآفرینی مجدد انجام می دهیم.

جبران خسارت و اصلاح

جبران خسارت و آشتی
همچنانکه رفتارمان تغییر می کند دیگر رده ای از تخریب و نابسامانی از خود به جای نمی گذاریم. اما متوجه می شویم که راهی برای جمع کردن آب ریخته شده وجود ندارد: مواردی وجود دارد که بخشیدن خساراتی که زده ایم برای دیگران دشوار است . جبران نمودن خسارت هایی که زده ایم برای رهایی از احساس گناه، شرم و پشیمانی که مدام ما را در دام الگوهای مخرب نگاه می دارند، امری ضروری است. آغاز و پایان این فرایند به این صورت نیست که با شخصی که آزار داده ایم بنشینیم و بااو صحبت کنیم. با کمک راهنمایمان؛ با حقیقت آنچه که انجام داده ایم آشتی میکنیم و شروع به این روند می کنیم که باعواقب کارهایمان به صلح برسیم. اگر قرارباشد جبران خسارت هایمان ارزشی داشته باشند, ما باید رابطه ای صادقانه با خود و تغییرات بارز و واقعی که درزندگی مان بوجود میایند, برقرارکنیم. پرداختن ما به جبران خسارت در بخش های نهایی قدمها, بدون علت نیست. فرایند جبران خسارت یکی ازمهم ترین اعمالی است که به عهده می گیریم و به همین دلیل با جدیت وارد آن می شویم. جبران خسارت های مستقیم و شفاهی که در غالب کلمات به زبان می آوریم در بهبودی ما نقشی حیاتی دارند اما این فقط بخشی از این فرایند را تشکیل می دهد. انجام جبران خسارت بدین معناست که اجازه دهیم تغییراتی که در شخصیت و رفتار مان رخ میدهند تبدیل به اعمالی مستمرو قابل اعتماد در رابطه با زندگی کسانی شوند که دوستشان داریم وآنها بتوانند روی این تغییرات حساب کنند. ما این کار را ، صرف نظر از اینکه چنین اشخاصی تغییر نموده اند یا نه، یا آنها ما را می بخشند یا نه و آیا رابطه ما با آنها تبدیل به آنچه آرزویش را داریم می شود یا نه, به انجام می رسانیم. وقتی جلوی خانۀ خودمان را تمیز می کنیم احساس راحتی بیشتری در قلب و روح خود می کنیم اما این کار ما به هیچ عنوان تکلیفی برای دیگران معین نمی کند که آنها هم حتمأ باید جلوی خانۀ خود را تمیز کنند و به این معنا نیزنمی باشد که خانواده ما به طوری معجزه آسا تبدیل به آن چیزی که عمری آرزوی آن را داشتیم بشود. اما به احتمال زیاد یاد می گیریم باخانواده خود صلح کنیم وواقعیت آنچه هستند را بپذیریم. می آموزیم آنها را همان جایی که هستند و بدون قید و شرط و بی توقع ببینیم. اشخاصی هستند که هرگز ما را نخواهند بخشید و آنها معمولاً اعضای خانواده خودمان هستند. هرقدر که خواهان بخشش آنها باشیم این حقیقت ساده وجود داردکه مادام که خودشان آماده نباشند ما را نخواهند بخشید. زندگی با این امر میتواند بسیار دشوار باشد. اشتیاق ما برای درست کردن مسائل میتواند آنقدر قدرتمند باشد که چیزها را از طریق رها نکردن بدتر کنیم و اجازه ندهیم که آنها در زمان خودشان التیام یابند. یکی از اعضا مشارکت می کرد که بعد از 21 سال از جبران خسارت اولیه اش، دخترش بالاخره اعلام کرد که او را بخشیده است. "کارخداست که در تمام آن سالها نمی دانستم که او هنوز دارد با آن مسئله دست وپنجه نرم می کند چون اگر می دانستم آنرا رها نمی کردم و نمی دانم آیا هرگز با یکدیگر به مقصد می رسیدیم یا نه". "هرآنچه نیاز است به اشخاصی که به آنها خسارت زده ایم بگوئیم، می دانیم عمیق ترین جبران خسارتی که می کنیم این است که تغییر کنیم. در حالیکه خود می توانیم عمق تغییر را را در زندگی مان احساس کنیم، برای کسانی که در سالها ی اعتیادمان با ما در کشمکش بوده اند؛ ممکن است زمان درازی طول بکشد تا آنرا باور یا به آن اعتماد کنند. ممکن است این اعتماد برای خودمان هم دشوار باشد. ما نیز همین تردید را پنهان می کنیم که آیا تغییرات بوجودآمده ماندگار هستند یا نه و وقتی که دیگران باور نمی کنند ما عوض شده ایم؛ ما خودمان نیز می توانیم همراه آنها در همین دام گرفتار شویم. داشتن اشخاصی که ما و به بهبودی مان را باور دارند می تواند برای گذر از این مرحله حیاتی باشد، مخصوصا وقتی چنین دورانی طولانی میشوند. پاداش چنین چیزی می تواند یک خویشتن پذیری عمیق باشد: ما خودمان را می بخشیم، دیگران را می بخشیم و به صلح دست میابیم - صرفنظر از اینکه دیگران ممکن است چه فکری بکنند، چه احساسی داشته باشند و چه چیزی بگویند. یک عضو می گوید: "من دیگرآن کسی که بوده ام، نیستم و مهم نیست که دیگران با من هم عقیده نباشند. آن دروغ قدیمی که من تغییر نخواهم نمود, چیزی جز دروغ نیست" آشتی نمودن اصل روحانی مهمی است که باید آنرا مد نظر داشته باشیم: ما با واقعیت اعمالی که انجام داده ایم و همچنین با کسانی که اختلاف داشته ایم, آشتی می کنیم. گاه آشتی کردن بدین معناست که رابطه ای را به حالت قدیمی بازگردانیم یا آن را به بر اساس واقعیت کنونی به مرحله جدیدی برسانیم و گاه بدین معناست که با این حقیقت به صلح برسیم که رابطه مان با آن شخص به پایان رسیده است. آشتی همچنین می تواند به معنای بازگرداندن تعادل باشد، درست ماننداینکه یک ترازنامۀ مالی برای حساب کتابهایمان بوجود آوریم. وقتی آنچه را که ربطی به ما ندارد مسئولیت خود می دانیم, مانند زمانی که برای احساس و اعمال شخص دیگری مسئولیت قبول می کنیم، از تعادل خارج می شویم و معمولاً نتیجه ای مخرب به بار می آوریم. ما آنچه را که توانش را داریم, برای جبران کردن خسارتی که زده ایم و بازگرداندن تعادل به آن رابطه, انجام داده و نتیجه را رها می کنیم. روبرو شدن با عکس العمل بعضی از افراد از گذشته مان تصویر شفاف تری از اینکه چه کسی بوده ایم را به ما عرضه کند و نیاز است روی آن کار کنیم تا با آن به صلح برسیم. لازم است راجع به اینکه در حال تبدیل شدن به چه کسی هستیم خیلی آگاه باشیم و از اطلاعات گذشته خود برای حرکت به جلو استفاده کنیم. اگر جبران خسارت به تغییر کردن مربوط شود یکی از تغییراتی که می توانیم انجام دهیم این است که خودمان را بیش از این در معرض سوء استفاده قرار ندهیم. پیدا کردن تعادل بین گوش فرادادن به سخنان دیگران وخود را به مخاطره
انداختن کار دشواری است. ما تنها کسانی هستیم که می توانیم حد و مرز آن را تشخیص دهیم و ممکن است نتوانیم آنرا درهمان لحظه پیدا کنیم. مانند بسیاری دیگر از چیزها که در بهبودی روی آن کار می کنیم و به آن میپردازیم این امر
نیز لایه به لایه پدیدار می گردد. دانستن این امر که روبرو شدن با چیزی مثل یک خاطره یا جبران خسارت برای یک بار بدین معنا نیست که کارمان با آن مسئله"تمام" شده است, می تواند برایمان مفید باشد. چیزهای بیشتری دائما بر ما
آشکار می شود و گاه هنگام روبرو شدن با آنچه که می دانیم چیزهایی بیش از حد انتظارمان یاد میاموزیم. زندگی با علم به اینکه کسی ما را نبخشیده دشوار است اما از طریق این مسئله به درجه های مختلفی از پذیرش و بخشش پی می بریم که نمی دانستیم امکان آن وجود دارد. این ما را به درک شفاف تری از چگونگی قدم نهم می رساند، ما یاد می گیریم که تفاوت بین امید و توقع را تشخیص دهیم. هر قدر که دلمان بخواهد کسی ما را ببخشد یا حداقل سهم خود را از خسارتی که مشترکا ایجاد شده بپذیرد، حق و دلیلی برای داشتن چنین توقعی از او نداریم. گاه مسیر بخشیدن خودمان، با بخشیدن شخص دیگری شروع می شود برای اینکه او توان بخشیدنمان را ندارد. همچنانکه دیگران را می بخشیم ممکن است برای دردی که در حمل رنجش خود می کشد و همینطور برای رنجی که خودمان در ابتدا برای آن شخص ایجاد کردیم احساس همدردی کنیم. ما درک می کنیم که احساس هر کس نسبت به خسارت متفاوت است. چیزی که رها کردن آن برای ما آسان است برای شخص دیگری نابخشودنی به نظر می رسد: تصمیم گیری راجع به آن و تغییر دادن آن به ما ارتباطی ندارد. وقتی ابعاد خسارتی را که زده ایم را درک می کنیم می توانیم ببینیم که عدم بخشش آنها نیز بخشی از جبران خسارت ماست. همچنین در می یابیم اگر ما را ببخشند ممکن است عواقب دیگری برای شخصی که از او جبران خسارت می کنیم داشته باشد. شاید روابط دیگرشان به خطر بیفتد یا احساسشان نسبت به خودشان مورد تهدید قرار گیرد. تنها کسی که ما بر روی بهبودی اش کنترل داریم خودمان هستیم. ما فقط می توانیم آنچه را که متعلق به خود ماست تصحیح کنیم و مابقی از عهدۀ ما خارج است؛ بنابراین رها کردن را تمرین می کنیم.
معجزات اتفاق می افتند و ما تنها کسانی نیستیم که التیام را تجربه می کنیم. گاه آشتی کردن امکان پذیر است اما نه در زمان و یا تحت شرایطی که ما تعیین کرده ایم. ما بخشش، صبر و پذیرش را تمرین می کنیم. باید به آن زمان بدهیم،
زمان حتی اگر این یک عمر طول بکشد. دراین میانه ما توسط اشخاصی احاطه شده ایم که ما را باور دارند وبه ما - اهمیت می دهند و اگر توجه کنیم همیشه کسی هست که به کمک ما نیاز داشته باشد. ما می توانیم عشقی را که احساس می کنیم به طرف کسانی هدایت کنیم که آغوششان را بر آن می گشایند و به ساختن و قدرردانی از روابطی که در زندگی امروز ما حضور دارند بپردازیم.

روابط عاشقانه

روابط احساسی
کتاب پایه راجع به روابط احساسی این پیشنهاد را ارائه میدهد: آنچه را که می خواهیم, آنچه را که درخواست می کنیم و آنچه را که عایدمان شده است برروی کاغذ بیاوریم. وقتی به این سئوالات ساده پاسخ می دهیم شروع به دیدن این نکته می کنیم که چگونه می توانیم از ابزار بهبودی و تجاربمان برای تغییر رفتارمان و چشیدن طعم صمیمیت, استفاده کنیم. یاد می گیریم انگیز ه هایمان را بررسی کنیم و راجع به آنچه که میخواهیم صداقت داشته باشیم, شروع به رهایی از به دوش کشیدن کوله بارهای قدیمی نموده و روابطمان را در زمان حال تجربه می کنیم. تمرین کردن اصولی از جمله صداقت، شهامت و ایمان دریچه امکاناتی از جمله عشق، پذیرش و اعتماد را بروی زندگی مان می گشاید.

آنچه می خواهیم

آنچه ما می خواهیم
بارها می شنویم که اگر لیستی از خواسته هایمان در اوایل بهبودی برای خود درست کنیم، خود را ارزان فروخته ایم. این امر فقط دررابطه با اوایل بهبودی صدق نمی کند بارها و بارها آرزوهایی که برای خودمان داریم، جرقه هایی از - ارادۀ خداوند بوده و یک نقشۀ راه برایمان نمی باشند. بسیاری از ما این موضوع را در روابط احساسی خود نیز دیده ایم. برای پیدا کردن یک شریک احساسی به همان شکل عمل می کنیم که برای خرید یک ماشین جدید عمل می کنیم: یک لیست از چیزهایی که می خواهیم یا نمی خواهیم تهیه می کنیم و شروع به ارزیابی مدل های موجود براساس لیستی که تهیه کرده ایم می نماییم. ممکن است تعجب کنیم که با پیدا کردن آنچه بیشترین همخوانی با شرایط مان را دارد، مسائل هنوز آنطور که برنامه ریزی کرده بودیم پیش نمی روند. ممکن است راهنمای ما از ما بخواهد که لیست را به طرف خود چرخانده و از خود بپرسیم چکارباید نمود تا تبدیل به همان کسی شویم که انتظارداریم شریک زندگی مان باشد . شاید دیگران پیشنهاد کنند که کاملا از چنین لیستی فاصله بگیریم و درعوض راجع به نوع رابطه ای که می خواهیم داشته باشیم, تفکر کنیم. بعضی ازما استادان پیش بینی هستیم و از همان بار اولی که با کسی بیرون می رویم تمام رابطه را, از شروعی پرحرارت تا طلاقی دردناک, پیش بینی می کنیم. اجازه حضور دادن به خودمان بدین معناست که می توانیم به جای رابطه با یک رویا, خواهان داشتن رابطه با یک فرد باشیم. وقتی یادمی گیریم در لحظه زندگی کنیم, آزاد خواهیم بود تا از اوقاتمان لذت ببریم. با به کارگیری مهارت هایی مانند ارتباط گذاشتن و گوش کردن فعالانه و همچنین با تمرین اصولی مانند اتحاد، همدردی و مشارکت، می توانیم مدت ها قبل از اینکه وارد رابطه ای شویم, طرز استفاده از ابزاری را که برای یک رابطه مستحکم بدان نیاز داریم, بیاموزیم. این رفتارها فقط باعث نمی شوند که بیشتر به آنچه می خواهیم برسیم, بلکه باعث میشوند در همان جایی که هستیم شادتر باشیم و از درون احساس پربودن بیشتری کنیم.
موانع بسیاری بر سر راه قابلیت های ما برای داشتن رابطه ای که می خواهیم داشته باشیم وجود دارد: ترس، خودخواهی، داشتن دستاویز واین باور که رابطه مان عاقبت خوشی نخواهد داشت. هرچه بیشتر تراز می گیریم، شفاف تر موانع درونی خودمان را می بینیم که مابین ما و آنچه می خواهیم می ایستند. ممکن است خواسته های آنی خود را با قدرت شهودی خود اشتباه بگیریم و یا به محض اینکه هیجان زده می شویم، فکر کنیم عاشق شده ایم و یا ممکن است احساساتمان را کاملا سرکوب کنیم. وقتی نمی خواهیم با قلبمان ریسک کنیم قلبمان نیز هرگز به طور واقعی پُر نخواهد شد. هم چنان که یاد می گیریم قلب خود را بگشاییم جریحه دارشدن احساساتمان جان سالم به در می بریم. هرچه تحمل این نوع درد برایمان آسان تر می شود، به طرز عجیبی چنین تجاربی برایمان کمتر و کمتر اتفاق می افتند. انتخاب های ما بهتر می شوند، با احتیاط بیشتری وارد روابط می شویم و یاد می گیریم که علائم دردسرآفرین را زودتر تشخیص دهیم. روابط سالم شروع به جایگزین شدن هرج و مرجی می شود که زندگی ما را در خود بلعیده بود. گاه دلمان برای نابسامانی های زندگی تنگ می شود. زندگی بدون ماجرا و درهم ریختگی های اعتیاد فعال به نظرمان عجیب می آید وممکن است دربهبودی وسوسه شویم تا با بوجود آوردن ماجرا آن احساس آشنای دوران اعتیاد فعال را درخود زنده کنیم. شاید تکراری ترین نصیحت در انجمن که کمتر از همه به آنها گوش داده می شود این باشد: "در سال اول بهبودی وارد رابطه احساسی نشوید". ما نیاز به زمان داریم تا بتوانیم جای پایمان را محکم کنیم، حمایت کافی داشته باشیم، قدری قدم کار کنیم و بتوانیم خودمان را بشناسیم. اکثر ما در ابتدا زمان کافی به این کارها اختصاص نمی دهیم. این مانند ساختن خانه ای بدون پی ریزی است: بنای فونداسیون یک خانه دیر یا زود باید انجام شود و انجام چنین کاری در ابتدای کار بسیار آسان تر از پی ریز ی ساختمانی است که بنا شده باشد. عده زیادی از ما که در ابتدا وقت کافی برای این کار نمی گذاریم می بینیم که در آینده به آن احتیاج پیدا می کنیم. اگر توانسته باشیم اولین باری که رابطه به هم میخورد پاک مانده و از آن جان سالم به در ببریم متوجه می شویم که آن دوران به چه درد می خورد. همۀ ما یک سال صبر نمی کنیم و برای برخی از ما خیلی بیشتر طول می کشد تا شروع به گذاشتن اولین رابطه احساسی بنماییم. حتی ممکن است از اینکه مجرد هستیم خوشحال ترباشیم و آرامش بیشتری احساس کنیم و بخواهیم زندگی را به همین شکل ادامه دهیم. زمانی که می فهمیم دلیلی برای ترسیدن وجود ندارد و جواب صددرصد درستی نیز موجود نیست, می توانیم به سئوال های بزرگ زندگی پاسخ داده و درنظر داشته باشیم که درصورت نیاز, همیشه می توانیم تصمیم مان را در آینده عوض ما دوست داریم یک فرمول جادویی داشته باشیم که بتواند روابط ما را درست کند: یک سال، سه سال، یک قدم پنجم، یک دوره کامل قدم ها. واقعیت ساده تر از این حرف هاست اما تعریف آن دشوار به نظر میرسد. بعضی از ما هرگز آمادۀ داشتن یک رابطۀ سالم نخواهیم بود و طی مابقی عمرمان با این مقوله مشکل خواهیم داشت. ما اعضایی را می شناسیم که در بازگویی اصولمان مهارت دارند اما ازدواج های نافرجام متعددی را پشت سر گذاشته اند. درعین حال ممکن است تازه واردانی را ببینیم که خود را, اتفاقی, دریک رابطه میابند و موفق می شوند به نوعی آن را حفظ کنند. وقتی رابطه ای به خوبی پیش میرود، با کمال میل آن را به خودمان نسبت می دهیم و وقتی آن کار نمی کند سعی می کنیم علت آن را شناسایی کنیم. همیشه درس هایی برای یاد گرفتن وجود دارند. وقتی به چیزهایی که میخواهیم دست نمیابیم، تجربه به دست می آوریم اما بعضی درس ها آنقدر واضح اند که آموختن آنها نیازی به تجربه نمودن چیزی ندارد. با تمرین کردن می توانیم مسئولیت پذیری شخصی، پاسخگویی, و حس تشخیص را در خود پرورش دهیم. ما معمولاً وقتی در حال انجام عمل اشتباهی هستییم، خودمان از آن اطلاع داریم. اعمالی مانند: سوء استفاده از کسی که آسیب پذیر است، کنترل کردن، بدجنسی یا بد رفتاری ما نسبت به خودمان و همچنین دیگران مسئولیم تا چنین رفتارهایی را متوقف کنیم. اقرار این مسئله می تواند دشوار باشد اما زمانی که بیشترین تمایل را برای داشتن یک رابطه داریم، معمولاً کمترین ابزار را برای مراقبت از آن دراختیار داریم. بسیاری ازما با این ترس دست و پنجه نرم می کنیم که هیچ وقت شریکی برای زندگی مان نخواهیم داشت و این بدین معناست که همیشه تنها خواهیم بود. چنین ترسی ما را به سوی اضطراب مزمن و بسوی درد هدایت میکند. وقتی تنها و غمگین هستیم یا سعی می کنیم سرخودمان را گرم کنیم, ممکن است چیزهایی را بپذیریم که واقعا آنها را برای دراز مدت نمی خواهیم. وقتی اولویت ما فقط تنها نبودن باشد، امکان زیادی وجود دارد که ارزش ها یا اولویت های خود را به مصالحه بگذاریم و سریعا به شخصی متعهد شویم که هنوز به درستی او را نمی شناسیم. یک ضرب المثل قدیمی وجود دارد که می گوید: "مواظب خواسته ات باش چون ممکن است به آن برسی". ما شور و حال یک رابطۀ جنسی را با صمیمت اشتباه می گیریم. ممکن است فکر کنیم احساساتمان واقعی است حال آنکه فقط به دنبال تغییر مسیر فکری و یک راه حل فوری بوده ایم. گاه به دنبال روابط جنسی می رویم در حالیکه چیزی که به دنبالش هستیم عشق است. از ترس تنها ماندن ، خلاءای که در درونمان احساس میکنیم را با یک رابطه وصله پینه میکنیم . یکی از اعضا راجع به رابطه اش چنین می گفت: "او تبدیل به نیروی برتر من و ماده مصرفی من شده بود". من همیشه وقتی بی حوصله، تنها و یا خوشحال بودم به او تلفن می زدم و از او می پرسیدم چه کار می کنی؟ من پاک بودم و درعین حال هیچگونه ابزاری دراختیار نداشته و یک وسوسه ی جدید نیز پیدا کرده بودم. هیچ چیز عوض نشده بود. همین عضو گزارش داد که یک نفر در برنامه به او پیشنها کرده بود "اگر بعد از ساعت 21 شب است و فکر خوبی به نظرت آمد آنرا انجام نده". گاه به نظر می آید که آخرین ماده مصرفی مان میتواند شخص دیگری باشد. کشف این مطلب میتواند بسیار تعجب آور باشد که دلباختۀ کسی شدن, میتواند به آسانی تبدیل به خود مشغولی گردد. اما وقتی تفکرات خود را ارزیابی می کنیم می بینیم تا چه حد برایمان اهمیت دارد که آیا دیده میشویم یا نه و دیگران ما را چگونه می بینند. خیلی وقت ها اجازه می دهیم یک رابطۀ جدید نسبت به بهبودی مان اولویت پیدا کند. کمتر به جلساتمان می رویم، به دیگران تلفن نمی زنیم و آنطور که باید و شاید روی خودمان کار نمی کنیم. جای تعجب نیست که وقتی از خودمان مراقبت نمیکنیم به رابطه مان نیز لطمه میخورد. اما این طور به نظر می رسد که انرژی لازم را از آن رابطه به دست می آوریم و این را زمانی متوجه می شویم که فضای کافی و زمانی را که نیاز است می گذاریم تا برنامه مان را انجام دهیم. هرکاری که لازم باشد انجام می دهیم تا تبدیل به شخصی شویم که برای رابطه دلخواهش آمادگی داشته باشد و اگر می خواهیم آن رابطه را حفظ کنیم باید به انجام آن کارها ادامه دهیم. "مانند اینکه به روی درخت بهبودی محلول جادویی رشد بریزیم". یکی از اعضا می گفت اگر میخواهی خودت را بشناسی با کسی یک رابطۀ احساسی بگذار. دیگری می گفت: نه، اگر می خواهی راهنمایت را بشناسی با کسی یک رابطۀ احساسی بگذار. بعضی از ما پس از پاک شدن شروع به گذاشتن روابطی به ظاهر جدی می کنیم که همه به فاجعه منتهی می گردند. ماجرای عاشق شدن و سپس عاشق نبودن می تواند پاداش خودش را دربرداشته باشد و به نظر می رسد که ما همان رابطه را بارها بارها با اشخاص مختلفی تجربه می کنیم. شور و حال عشق زود هنگام ممکن است چنان ما را تحت تاثیر قرار دهد که دوباره و دوباره در جستجوی آن باشیم. گاه رفتاری که ما طی یک رابطه به نمایش می گذاریم, سدّ راه مان می شود، اما در عین حال می توانیم مشکلات را حتی قبل از شروع یک رابطه پیش بینی کنیم متوجه - می شویم اشخاصی را انتخاب نموده ایم که ابداً برای ما مناسب نیستند. گاه راجع به اینکه نمی توانیم شخص مورد نظرمان را پیدا کنیم با شوخی می گوییم که قابلیت انتخاب درست درما وجود ندارد, اما واقعیت امر میتواند برایمان
بسیار دردناک باشد. جای تعجب نیست که برخی از ما از داشتن روابط جنسی هیجان زده می شویم. ما خواهان چیزی هستیم که حال ما را سریعآ خوب کند. برخی اوقات تنها با یک نفر لاس زدن به نوعی یک حالت نشعگی درما ایجاد می کند. ما از این کار لذت می بریم. برقرار کردن ارتباط نیز, حتی قبل از اینکه اتفاقی بیافتد, می تواند نشئگی خودش را داشته باشد. البته این بدین معنا نیست که همه ما با داشتن روابط جنسی مشکل داشته باشیم, حتی آنهایی که داشتن چنین روابط غیر احساسی و جنسی برایشان امری عادی باشد. همانند بسیاری از چیزهایی که در بهبودی بدانها برمی خوریم, در رابطه با مقولۀ فوق, تا زمانی که مشکلی پیش نیاید، مشکلی وجود نخواهد داشت. شاید بخواهیم از خود سئوال کنیم که آیا روابط جنسی زندگی مان را غیر قابل اداره کرده است؟، آیا بخشی از خوشحالی یا ناراحتی ما را تشکیل میدهد؟، آیا وسوسه و اجبار نقشی در رفتارهایمان بازی میکنند؟، آیا ما دروغی گفته ایم، رازی را نگه داشته ایم یا در حال پنهان کاری هستیم. نگاهی صادقانه به این مسئله می اندازیم که آیا رفتارهای ما باعث ایجاد درد ورنج برای عزیزانمان میشود یا اگر واقعیت را می دانستند دچار درد و رنج می شدند. - ما باید راجع به آنچه که انجام میدهیم صداقت داشته باشیم. ممکن است در پی یک رابطۀ معنادار باشیم، یا به دنبال خوش گذرانی باشیم، یا ممکن است دنبال دردسر بگردیم. درک انگیزه هایمان باعث میشود عواقب کارهایمان را راحت تر درک کنیم. اینطور نیست که همیشه آنچه را که درخواست می کنیم بدست آوریم, اما زمانی که خواهان یک چیز بخصوص بوده و به دنبال چیزمتفاوتی می رویم, معمولا با عواقب ناامید کننده ای مواجه می گردیم. اگرهنوز در حال خودفریبی باشیم چطور می توانیم امیدی به داشتن رابطه ای توأم با صداقت و بی ریایی با کس دیگری داشته باشیم. چیزی که اهمیت دارد این است که با رفتار و تصمیماتمان احساس راحتی کنیم. دیگران, نقطه نظرات خودشان را دارند, ولی ما می آموزیم آنچه که میخواهیم, آنچه که باور داریم و آنطور که می خواهیم زندگی کنیم را شناسائی کنیم. این میتواند از یک عضو تا عضو دیگر واز یک مقطع تا مقطع دیگر از زندگیمان بسیار متفاوت به نظر بیاید.رفتاری که در اوائل بهبودی با آن راحت بودیم ممکن است در آینده قابل تفکر هم نباشد؛ یا ممکن است بعد از سالها پاکی، برای اولین بار چنان تجربه ای از آزادی به دست میاوریم که هرگز در اوائل تجربه نکرده بودیم.کاملاً منطقی است که رفتار مابر اساس نیازمان، خواسته هایمان و یا میل شدیدمان تغییر کند، نکته مهم این است که در مورد آن باخودمان شفاف باشیم.

آنچه که درخواست می کنیم

آنچه که درخواست می کنیم
در درازمدت خود را بیشتر می پذیریم و با شرایطمان آشناتر می شویم. یاد می گیریم از مصاحبت خود لذت ببریم و با گرایش ها و مسئولیت های خود به شیوه ای مناسب برخورد کنیم. شاید از درک اینکه دیگر مانند گذشته, به یک رابطۀ احساسی "نیاز" داریم, متعجب شویم. تعجب آورتر این است که وقتی متوجه می شویم خواهان یک رابطۀ احساسی هستیم, و باوجود آنکه نیازی بدان نداریم, بودن در چنین رابطه ای برایمان راحت ترمی گردد. داشتن حمایت بدین معناست که بعضی از منابعی را که برای داشتن یک رابطۀ دو نفره بدان نیازمندیم, در دسترس داشته باشیم واگر مسائل طوری که امیدش را داشتیم پیش نرفت, بتوانیم از آن کمک بهره بگیریم. روابط یکی از مقوله هایی است که فقط با تمرین کردن, در آن خبره نمی شویم. اکثر کارهای پراهمیتی که برای بهبود بخشیدن به روابط احساسی مان انجام می دهیم, در چنین روابطی به کارگرفته نشده و در رابطه با راهنما و دوستان مورد اعتمادمان انجام می گیرند. حتی پس از سالها پاکی, تفکیک و تطبیق آنچه در قلبمان و ذهنمان اتفاق می افتد به طور خودکار انجام نمی پذیرد. مابه یک جفت چشم دیگر نیز نیاز داریم؛ به شنونده ای که برایمان اهمیت قائل شود و بخواهد به ما کمک کند تا مسائل را ازیکدیگر تمیز دهیم. یک راهنمای خوب کلیدی برای ایجاد تغییر در نوع رابطه مان با دیگران است. رابطۀ بین ما و راهنمایمان میتواند پایه و اسا س مابقی روابط مان در بهبودی باشد. برخی از ما نیاز داریم مدت زیادی پاک باشیم تا راهنمایی را که بتوانیم با او ارتباط بر قرار کنیم, پیدا کنیم. ممکن است آن شنونده را به جای یک راهنما, در دوست قابل اعتماد دیگری پیدا کنیم. بدون توجه باینکه چنین احساس امنیتی را چگونه پیدا می کنیم, بازگو نمودن صادقانۀ تجارب گذشته مان, امری حیاتی برای ایجاد تغییر می باشد. نمی توان کتمان نمود که معتادان با واقعیت مشکل دارند. چنین مشکلی در روابط احساسی مان نیز دیده می شود: ما با این خیال پردازی که روابطمان باید چگونه باشند دست به گریبان می شویم وچگونگی واقعیت آنهارا نادیده می گیریم. وقتی عاشق رویاپردازی باشیم، واقعیت باعث عصبانیت مان می شود. خشمگین شدن نسبت به واقعیت نقطه مخالف پذیرش است. گاه آنقدر درگیر وهم وخیال درباره طرف مقابلمان می شویم که وقتی مانند آن عمل نمی کند، عصبانی می شویم. گاه بهترین کاری که می توانیم انجام دهیم این است که خود را ازشرایط دور کنیم، اما این معمولاً آسان ترین کار ممکن می باشد. سفر ما آموختن این نکته است که باید علی رغم همخوانی فرد مورد نظر با انتظارات واهی مان, او را بپذیریم. شاید ارائۀ یک عشق کامل و بدون قیدوشرط تنها ازعهدۀ خداوند برآید اماهمانطورکه به چنین هدف ایده آلی نزدیکتر می شویم, روحمان شکوفا میگردد. هرچه عمیق تر دوست بداریم، بیشتر قابلیت عشق ورزیدن خواهیم داشت. هر چه بیشتر از طریق روابطمان رشد کنیم, صمیمت بیشتری را تجربه خواهیم نمود. بعد از سالها پاکی ممکن است متوجه شویم که بالغ و جاافتاده به نظر می رسیم و زندگی مان در بسیاری از موارد به آنچه که میخواستیم تبدیل شده است اما با وجود این هنوز با روابط احساسی مان در حال کشمکش هستیم. تمیز دادن بین یک عشق بالغ و یک عشق نابالغ می تواند هرمدت زمانی که یک عشق برای رشد نمودن و بالغ شدن بدان نیاز دارد, طول بکشد. چنین چیزی یک فرایند مادام العمر است. وقتی اقرار می کنیم چه مقدار از خسارت های زندگی مان دررابطه با روابط جنسی و عشق وعاشقی بوده است، به فوائد بازگشت سلامت عقل دراین حیطه, پی می بریم. ما
قدم ها را کار می کنیم تا خرابی های گذشته مان را هموار کنیم, از راهنما استفاده می کنیم تا با کمک او خرابی های امروز مان را هموارکنیم و از سنت ها استفاده می کنیم تا راههای جدیدی برای کنارآمدن با دیگران بیاموزیم. ما بخشنده تر می شویم، خودخواهی مان کاهش می یابد و کمتر می ترسیم. می آموزیم که ضابطه و چهارچوب داشته باشیم و در عین حال باز و صریح باشیم: می توانیم آنقدر در مطالباتمان خشک و بی انعطاف باشیم که پیدا کردن طرف مقابل در زندگی مان غیر ممکن شود. از توقعاتمان راجع به دیگران دست بر میداریم و کمی بیشتر از خود مطالبه می کنیم. به تدریج میتوانیم ببینیم کجا نیاز به تغییر داریم و کجا باید محکم بر روی اعتقادات خود بایستیم, حتی اگر این به معنای صبرکردن باشد. شروع به دیدن این نکته می کنیم که باورهای ما در کجا امنیت ما را حفظ می کنند و در کجا ما را دوباره و دوباره به طرف الگوهای قدیمی سوق میدهند. یکی از اعضا می گفت: "من از اینکه ترکم کنند نمی ترسم بلکه انتظار داشته و مطمئنم که این کار انجام خواهد شد". وقتی بدترین انتظارت را داریم معمولاً همان انتظارات درزندگی مان به وقوع می پیوندند. درس گرفتن از تجاربمان مهم است، اما گرایش ما به این باور که می توانیم از آن فراتر برویم نیز امری حیاتی است. اجازه تغییر به خود و دیگران دادن میتواند به معنای تسلیم به این احتمال باشد که خود را در قلمروی بیگانه ای بیابیم. وقتی روابط مشابه را تکرار نمی کنیم، ممکن است این احساس به ما دست بدهد که اصلاً نمی دانیم باید چه کار کنیم. یکی از اعضا می گفت: "سالها برایم به طول انجامید، اما آخرین باری که قدم چهارم را می نوشتم ناگهان متوجه شدم که دیگر پی در پی با افرادی مشابه رابطه برقرارنمی کنم بلکه این من هستم که تغییر - نکرده و همان شخص قبلی بودم. اینکه آن شخص دیگر چه کسی بوده باشد اهمیتی نداشت, چونکه من هنوز همان عکس العملهای قبلی را ازخود بروز می دادم". کار متفاوتی انجام دادن یک ریسک است اما تکرار اشتباه, شکست خوردن را تضمین می کند. یک عضو قدیمی این مطلب را به بهترین شکل ممکنه بیان کرد: "قبلأ ما فکر می کردیم که مشکل ما در اعتماد نکردن بود، اما اکنون می دانیم که مشکلمان در نداشتن شهامت است". هرچه بیشتر آزادی از اعتیاد فعال را تجربه کنیم، بیشتر می توانیم ببینیم چگونه اعتیادمان حتی درپاکی ما را به مخمصه می اندازد. ما گرایش داریم اعمالی را که در زندگی مان خسارت به بار می آورند تکرار کنیم و خود را در معرض صدمه قرار دهیم. شاید تنها چیزی که برای تغییر الگوهای قدیمی و دردناک نیاز داریم کمی شفافیت ذهن باشد. ولیکن گاه اعمال خود را آشکارا می بینیم و بازهم آنرا انجام میدهیم. انگیزه ها و تمایل خود را بررسی می کنیم، راجع به آن مشارکت می کنیم, دفترچه خودرا با نوشتن تراز پر می کنیم اما باز هم همانجا که بودیم باقی می مانیم. همان تضادی را که در خدمت تجربه می کنیم, در آخرین شغل مان و یا آخرین رابطه مان با یک فرد جدید تجربه کرده بودیم. وقتی این نوع مسائل تکراری را می بینیم، قضاوت یکدیگر برایمان آسان می شود. اما واقعیت امر این است که این انتهای کار نیست. برخی اوقات دردمان باید به حدی رسیده باشد تا بتوانیم با مسائلی که عمیقا در درونمان دفن شده است روبرو شویم، اما گاه وقتی به عقب نگاه می کنیم می بینیم که برخی التیام های دیگر باید اتفاق می افتاد تا توانایی چنین کاری را پیدا می کردیم. ممکن است از اینکه کمبودهای اخلاقی مان به ترتیبی که ما خواهان آن بودیم، از بین نرفته است، احساس یأس و ناامیدی کنیم. هر بار که از یک طوفان احساسی عبور می کنیم فرصتی به ما داده می شود تا بار گذشته را رها کنیم و آزادی بیشتری را درآن سوی طوفان پیدا کنیم. در نتیجه آینده مان کمتر و کمتر تحت تأثیر تاریخچه مان قرارمی گیرد.

شهامت اعتماد کردن

شهامت اعتماد کردن
راه درست یا غلطی برای تجربه نمودن عشق وجود ندارد. آنچه اهمیت دارد این است که به خود اجازه دهیم این امتیاز ویژه را تجربه کنیم. ما آنهایی را که قراراست دوست داشته باشیم دوست داریم واین همیشه به نظر عقلانی نمیاید و ممکن است حتی ظاهر خوبی نیز نداشته باشد. یک زوج خوشبخت راجع به رابطه شان چنین میگویند: "طی هرروزی, چه یکدیگر را دوست داشته باشیم وچه نتوانیم همدیگر راتحمل کنیم، باز هم روزخوبی خواهیم داشت. می توانیم با یکدیگر شوخی کنیم، بجنگیم، در کنار هم باشیم و از مصاحبت یکدیگر لذت ببریم. شاید از بیرون کمی مشکوک به نظر برسد اما ما از هر دقیقۀ بودن با یکدیگر لذت می بریم". شاید واقعا شریک زندگی مان را پیدا کرده باشیم و شاید هم زمان فراگرفتن درسی جدید برایمان رسیده باشد. زمانی که دست ازکنترل برمی داریم و اجازه می دهیم دیگران خودشان باشند، میتوانیم کمی دست از احساس نا امنی کردن برداریم وراجع به اینکه خودمان چه کسی هستیم صادق باشیم. برای انجام این کار لازم است جدی باشیم ولی آن را سخت نگیریم: می توانیم شوخ طبع وبازیگوش باشیم، مهربان باشیم و لطافت به خرج بدهیم و بترسیم یا غمگین باشیم. بالاخره می توانیم از این احساس وحشتناک که آنچه هستیم کافی نیست آزاد شویم، یا از شر این احساس که اگر هویت واقعی ما را بفهمند ترکمان میکنند راحت شویم. رابطه ما باخودمان تعیین کننده کیفیت رابطه مان با دیگران است. این به نظر خیلی واضح می رسد اما زمانی که درشرایط قرارمی گیریم, می تواند به سرعت فراموشمان شود. وقتی احساس خوبی نسبت به خودمان نداریم، زمانی که درد می کشیم، تنهاییم یا احساس ناامنی می کنیم, مطمئنأ دوست داریم ازکسی بشنویم که حالمان خوب است. اما هرچه بیشتر خودمان را بشناسیم، نیازهایمان را بهتر درک می کنیم و بهترمتوجه می شویم چه قابلیت هایی را می توانیم ارائه دهیم. یکی از اعضا چنین توضیح میداد: " اگر حداقل یکی از طرفین رابطه خودش را بشناسد به این رابطه کمک بزرگی شده است, اما من با اینکه در برنامه جدید نبودم مدتها با خودم غریبه بودم. با صداقت و موشکافانه به درون خود نگریستن, اقدامی است که برخی اوقات انجام می دهم و بعضی اوقات انجام نمی دهم. اکنون متوجه شده ام که میتوانم تعداد زیادی از احساساتم را نام ببرم اما این بدین معنا نیست که در تمام لحظات از همۀ احساساتم آگاهی داشته باشم, بخصوص زمانی که احساسات شدیدی را تجربه کنم. من هنوز به طور اتوماتیک و غریزه ای تصور می کنم که دچار احساساتی مانند خشم، افسردگی و مقاومت شده ام, حال آنکه احساسات واقعی ام، تنهایی، درماندگی یا ترس می باشند. وقتی با چنین شرایطی مواجه می شوم احساساتم خواه ناخواه افرادی را که از همه به من نزدیک ترند نشانه می روند. اما من خودم را با این ایده آرام می کنم که احساساتم را زودتر از گذشته تشخیص میدهم یعنی به جای اینکه یک ماه درد بکشم و یا شاهد به اتمام رسیدن یک رابطه باشم, پس از یک هفته چنین احساساتی را شناسایی می کنم. البته این بدان معنا نیست که چنین تشخیصی منجر به کاهش آن احساسات شود. یکی از اعضا چنین می گفت: "وقتی شروع به شناسایی احساساتمان در همان زمانی که اتفاق می افتد می کنیم، می توانیم پاداش نهفته در قدم دهم را ببینیم". زمانی که بتوانیم واکنش خود را شناسایی کنیم میتوانیم به جای عکس العمل نشان دادن ازخود واکنشی حساب شده نشان دهیم. به کارگرفتن اصول در رابطه مان بدین معنا نیست که تبدیل به شخص دیگری گشته ایم و یا از روی ناصادقی عمل می کنیم اما چنین کاری میتواند در ابتدا برایمان ناخوشایند باشد. هم چنانکه شروع می کنیم راههای جدیدی برای پاسخ های حساب شده مان و عکس العمل هایمان انتخاب کنیم راهنمایمان میتواند برایمان کمک بزرگی باشد. همچنانکه شروع می کنیم به تعویض طرزفکرهای قدیمی و معیوب با ایده ها و روش های جدید, مسائلی پیش می آید که ممکن است قبلاً هرگز بدانها برنخورده باشیم. طی چنین فرایندی, ما با گزینه ها و چالش هائی روبرو می شویم که پیش بینی شان نکرده بودیم. وقتی اتحاد را در درجه اول قرار می دهیم بودن در یک رابطه برایمان به تجربه ای متفاوت تبدیل میگردد. کنارگذاشتن نیازهای مان و در نظر گرفتن منافع هردوطر ف یک رابطه و یا کل خانواده, بدین معنا نیست که اجازه دهیم نیازهایمان نادیده گرفته شده و یا اذعان نگردند. ما شروع به دیدن این نکته می کنیم که اگرهردوی ما با روحیۀ تمایل و اتحاد و وارد این رابطه شویم, هریک از ما به آنچه نیاز که داریم خواهیم رسید و اگر باور داشته باشیم که اتحادمان باید دراولویت قراربگیرد, می توانیم نتیجۀ کار را به نیرویی برتر از خودمان واگذار کنیم.
خوداتکایی یک اصل روحانی است و یادگرفتن حمایت از روحمان یک بخش حیاتی از رشد ونمو ماست. البته ما آنرا به تنهایی انجام نمی دهیم. ما گروه، راهنما، دوستان قابل اعتماد و نیروی برترمان را داریم که به ما کمک میکنند به راهمان ادامه دهیم. ماپیروزی ها و سختی های خود را با طرف مقابلمان در میان می گذاریم, اما یاد می گیریم مسئولیت حال و روزمان و یا کیفیت کلی زندگیمان را بر دوش آنها قرارندهیم. وقتی بتوانیم روز بدی داشته باشیم و درعین حال اصرار نداشته باشیم که شریک زندگیمان نیز روز بدی داشته باشد, می دانیم که چیزی واقعا در حال عوض شدن است. یکی از اعضا چنین گفت: "اولین باری که عصبانی به خانه آمدم, وقتی شریک زندگیم شروع به ایراد گرفتن کرد ومن سخن اشتباه بعدی را به زبان نیاوردم, فهمیدم که یک نیروی برتر دارد در زندگیم کار میکند". آموختن تفاوت بین داشتن یک شریک زندگی و کسی را گروگان گرفتن یا گروگان گرفته شدن, برای بسیاری از ما گام بزرگی محسوب می گردد. "دست از توقعات برداشتن" نام قشنگی برای دست از کنترل برداشتن است. وقتی به شریکمان و به خودمان اجازۀ داشتن یک استقلال شخصی را می دهیم، خواهیم توانست با سرعتی که مناسب حالمان است رشد و تغییر کنیم. تحت این شرایط رابطه مان میتواند بواسطۀ آنچه که هریک از ما برسرسفره میاوریم, شکوفا گردد. وقتی تمایمل داریم که آرام در رابطه بمانیم, حتی زمانیکه رابطه تغییر میکند یا خودمان تغییرمیکنیم، به درک جدیدی از تعهد دست میابیم. همانطور که بعضی اوقات در بهبودی به مصرف مواد فکر کردن امری عادی است، در نزدیک ترین رابطه مان نیز فکر فراررا برقرارترجیح دادن, به سراغمان میاید. ماندن در رابطه علی رغم داشتن میل شدیدی به ترک آن, میتواند تمرین روحانی عظیمی برایمان باشد. اگر تمایل داشته باشیم برای پاسخ های مورد نیازمان صبربه خرج دهیم, معمولا یک راه حل عقلانی برایمان آشکار خواهد شد. برای عبور از میان مشکلاتی که در روابطمان بدانها برمی خوریم, داشتن روشن بینی امری حیاتی است. بودن دریک رابطۀ احساسی با کسی که در بهبودی نیست چالش های مخصوص خودش را دربردارد. یکی از این چالش ها این است که احساس کنیم مورد قضاوت دوستانمان در جلسات قرار گرفته و یا از آنها رانده شده ایم. اکثر اوقات ما دیگران را درقالب دو گروه مختلف می بینیم: یا کسانی که در بهبودی هستند و یا آنهایی که به بهبودی نیاز دارند. ممکن است تصور کنیم داشتن یک رابطۀ سالم با کسی که دربهبودی نیست امکان پذیر نباشد اما واقعیت امراین است که احتمال خرسندی ما از چنین رابطه ای, تفاوت چندانی با احتمال رضایت مان از رابطه ای که هردوطرف آن
دربهبودی باشند, نخواهد داشت. شاید نیاز باشد کار بیشتری انجام دهیم تا بتوانیم تعادلی بین تعهدات خود نسبت به شریک زندگی مان و بهبودی مان برقرار کنیم. وقتی در تعادل نیستیم این طور به نظر می رسد درعین حال دو زندگی موازی را پیگیری می کنیم. ممکن است دررابطۀ شخصی مان برای رساندن منظور خود و یا توضیح احساساتمان, از ادبیات انجمنی استفاده کنیم. اما باید بدانیم که روابط به درک متقابل و یاد گیری نیاز دارند. در جلسات ابزاری را پیدا می کنیم که کمک می کنند روابط دلخواهمان را درزندگی داشته باشیم اما در بیرون ازانجمن راههایی را برای به کار بردن اصولی که آموخته ایم, پیدا می کنیم بدون اینکه لزوما نامی بر روی اعمالمان بگذاریم. زمانی که اصول برنامه را در زندگی خود به کارمی گیریم, انعطاف مورد نیاز روابط را آسانتر بدست می آوریم. یاد می گیریم بلافاصله پس از اینکه چالش ها بوجود می آیند آنها را برطرف کنیم و شهامت پیدا می کنیم آنچه را که فکر و احساس می کنیم , بیان کنیم حتی اگر چنین کاری برایمان ناراحت کننده باشد. تمایل به تغییربدین معناست که می توانیم به روابط اجازه رشد دهیم,به شورواحساس اولیه مان تعادل بخشیم و تبدیل به چیزی شویم که قبلاً تصور آن را نمی کردیم. وقتی رابطه ای که برایمان اهمیت دارد، کار نمی کند اینطور به نظر می رسد که هیچ چیز دیگری کار نمی کند. جنگ و دعوا با آنهایی که دوستشان داریم میتواند بسیارناخوشایند باشد و خاتمه یافتن یک رابطۀ عاشقانه یا رابطه با یک دوست نیز می تواند امواج بسیار عظیمی از احساسات را درما ایجاد کند. مشکلاتی که طی رابطه گذاشتن بوجود میایند برای همۀ انسانها چالش انگیزند اما چنین مشکلاتی برای معتادان خطرات بخصوصی را به همراه دارند: درد ناشی از چنین مشکلاتی میتواند آنقدر زیاد باشد که مصرف کردن دوباره, تبدیل به یک گزینه شود. اگر به نظر برسد دوستان ما در بهبودی از طرف مقابلمان جانبداری می کنند، ممکن است چنان احساس بیگانی در ما به وجود آید که در جلسات احساس ناامنی نموده و از رفتن با آنها اجتناب کنیم. مثلث قدیم ی ترس، خشم ورنجش میتواند در ما این احساس را ایجاد کن که گویی در یک قفس آهنی گیرافتاده ایم. درعین حال ممکن است هیچ تمایلی برای استفاده از پاد زهر این وضعیت, که همان ارتباط با دیگران می باشد, نداشته باشیم. وقتی درحال درد کشیدن هستیم, انجام کارهای ساده ای مانند غذا خوردن، خوابیدن و سرکاررفتن, میتواند برایمان بسیار دشوار باشد. تازه واردانی که اطراف ما هستند میتوانند الگوهای قدرتمندی بوده و به مایادآوری کنند که وقتی عذاب می کشیم باید حضور پیدا کنیم و از دیگران تقاضای کمک کنیم. هر عضو و با هرمقطع پاکی, آماده است تا زندگی مان را نجات دهد. ممکن است بعد از کمی تعمق به این نتیجه برسیم که رابطه ای که درآن هستیم باید واقعا خاتمه پیدا کند. اما بهتر است آنرا طوری به پایان برسانیم که با آن احساس راحتی می کنیم و عجولانه و از روی وسوسه و اجبار آن را انجام ندهیم. اگر اینکار را بکنیم احتمالأ شرایط دردناکی را پشت سرمی گذاریم که در آینده مجبور به سروسامان دادن آن شویم. خاتمه دادن به یک رابطه بدین معنا نیست که یک نفر آدمی بدی بوده و باید اشتباه کرده باشد. بالعکس, چنین چیزی درواقع میتواند بهترین حالت ممکن برای طرفین آن ربطه باشد. ما می توانیم احساس کنیم که به خاطر چیزهایی مانند تأیید جامعه, فرزندانمان, خودخوشنودی و یا ترس, باید در یک رابطۀ احساسی باقی بمانیم, حتی زمانی که می دانیم زمان خاتمۀ آن رابطه فرا رسیده است. وقتی کاری را که فکر میکنیم درست است، انجام داده و برای توجیه اعمالمان عمدأ خسارتی به بار نمیاوریم، شهامت خود را به نمایش گذاشته ایم. دیگرنیاز نداریم برای خاتمه دادن به ازدواجمان وارد رابطه نامشروع با فرد دیگری شویم. ممکن است برایمان روشن باشد که از ابتدا وارد چنین ازدواجی نشویم و یا اینکه با بزرگواری و عزت نفس از آن خارج گردیم. ما طرز تفکر بچه مدرسه ای مان را رها کرده و به خود اجازه می دهیم به عنوان افرادی بالغ در روابطمان حضورداشته باشیم و با تمایل و آمادگی، در تجارب یکدیگر شریک شویم. گاه زمانی که در حال کنار آمدن با خاتمۀ یک رابطه هستیم، نسبت به شدت احساساتمان متعجب می شویم. به نظر میرسد واکنشی که نسبت به از دست دادن یک رابطه تجربه میکنیم، کاملاً نامتناسب و افراطی باشد. این دلیل نمیشود که خود را قضاوت کنیم یا وانمود کنیم چنین چیزی در حال اتفاق افتادن نیست. حتی اگر وسوسه آن را داشته باشیم. چیزی به نام درست یا غلط در مورد احساساتی که داریم وجود ندارد. بعضی از احساساتی که در زمان مصرف قادر به تجربه کردنشان نبودیم، در زمان پاکی هنوز انتظارمان را می کشند و از دست دادن شخصی در بهبودی باعث
سرازیر شدن احساساتی می شود که درگذشته باید تجربه می کردیم. احساساتی که مربوط به ازدست دادن های گذشته می شدند و ما بواسطۀ مصرف مواد نتوانسته بودیم آنها را تجربه نموده و آنطورکه باید و شاید سوگواری کنیم. زمانی که وارد این نوع احساسات می شویم، راهنمایمان میتواند ریسمان نجاتی برایمان باشد. اگر تمایل داشته باشیم شرایط را تحمل کنیم، به فرایند بهبودی اعتماد کنیم و کارهای لازم را انجام دهیم، می توانیم التیام واقعی را در قدم ها تجربه کنیم. درست است که امکان لغزش وجود دارد اما امکان اینکه زندگی مان از طریق قمار، خرید، روابط جنسی و
پرخوری و هرچیزی که باعث شود احساساتمان پس زده شوند, غیر قابل اداره گردد نیز وجود دارد. در بهبودی, برخی از ما قبل از اینکه بخواهیم یا بتوانیم با زور از میان درد عبور کنیم و نگاهی صادقانه به خود و شرایطمان بیاندازیم, سالها این الگوهای رفتاری را تکرارمی کنیم. مبنای ایده های ما درمورد روابط معمولاً همه چیز هست به غیر از واقعیت. میخواهیم باورداشته باشیم که روابط خود به خود اتفاق می افتند و ما همانطور که سوار یک اسب چوبی دریک شهر بازی می شویم, می توانیم وارد یک رابطه شویم و به طوری اتوماتیک حرکت کنیم و ازآن لذت ببریم. همانطور که تصور می کردیم مجموعۀ خاصی از مواد مختلف همه چیز را برایمان درست می کرد, گاه تصور می کنیم که مجموعه ای از ویژگی های خاصی که در کنار هم قرارمی گیرند, یک شریک زندگی ایده ال را برایمان فراهم می کنند. ما توقعات غیرواقعی بر دوش خود و دیگران می گذاریم. بر اساس اینکه اوضاع باید "چگونه باشد" رؤیا پردازی و تصویرسازی میکنیم. رابطه یک چیز پیدا
کردنی نیست بلکه چیزیست که باید ساخته شود ما باید با حضور خود در بنا نمودن این رابطه مشارکت کنیم. زمانی که شروع به مراقبت از خود می نماییم انواع روابط صمیمانه در دسترس ما قرار میگیرد.

رابطه آگاهانه

رابطۀ آگاهانه
این واقعیت ندارد که در NA تا زمانی که خودمان را دوست نداشته باشیم نمی توانیم دیگران را دوست بداریم. درواقع این دقیقا همان کاریست که ما در انجمن انجام می دهیم. ما همدلی را تجربه می کنیم و این خود به چیزی بزرگتر تبدیل می گردد. به تدریج با خودمان نیز رابطه برقرار می کنیم و شروع به ازمیان برداشتن چیزهایی می کنیم که ما را در شرایط نفرت از خود وعمدأ به خویش صدمه زدن نگاه میدارند. یاد می گیریم دیگران را دوست داشته باشیم اما رابطه مان با آنها یک کلنجار باقی میماند تا زمانی که یاد بگیریم با خودمان و نیروی برترمان رابطه داشته باشیم. در مقابل رابطه ما با خودمان و خداوند غنی تر گشته و بواسطۀ روابطی که با دیگران داریم, آگاهانه تر می گردد. یاد می گیریم به روحیۀ یکدیگر احترام بگذاریم. ما همه شیوۀ فکر کردن و احساسات بخصوص خودمان را داریم. وقتی اذعان می کنیم که هریک از ما تحت مراقبت یک نیروی برتر مهربان هستیم، یکدیگر را در همان جایی که هستیم قبول می کنیم و می بینیم که هر کدام درمسیرزندگی خودمان قرار داریم که اگر مبنای آن در اصول روحانی باشد، رهنمون خوبی برایمان خواهد بود. گام نهادن فراتر از عکس العمل هایمان و پذیرفتن واقعیت، به ما انعطاف و توانایی بیشتری میدهد تا با چالش هایی که روابط برسرراهمان قرارمی دهند مقابله کنیم. از آنجایی که بهبودی پیش رونده است ما به کارکردن قدم ها و آشکارنمودن چیزهای بیشتری راجع به خودمان ادامه می دهیم. به مرور نیات خود را شناسائی می کنیم . صدای خود و احساس درونی مان را بهتر می شنویم و به ندای وجدان و غریزه خود گوش فرا میدهیم. معتادانی که پایشان به بهبودی می رسد غرایز درونی خوبی دارند، ولی ما در طول زمان یادگرفته ایم که به آنها اعتماد نکنیم. یادگیری تفاوت بین صدای شهودمان و صدای بیماری مان چیزی نیست که بشود آنرا توضیح داد و ما طی مراقبه کردن و زمانی که تمرین می کنیم به ندای خودمان و نیروی برترمان گوش فرا دهیم آن را میاموزیم. ما تجارب خود را همانگونه که اتفاق می افتند, با راهنمایمان در میان می گذاریم واو به ما گوشزد می کند که آیا ندای درونمان در راستای خدمت به ما هست یا خیر؟ ما به طور فزاینده ای راجع به انتخاب هایمان، انگیزه هایمان و رفتارمان آگاهی پیدا می کنیم. متوجه می شویم که وقتی تصمیمی را گرفته ایم به چه چیزی فکر می کردیم و تفاوت بین تصمیمی که پس از تفکر گرفته شده وآنچه که عکس العملی آنی و ازروی وسوسه و اجبار بوده است, را تمیزدهیم. گوش دادن به قدرت شهودمان بدین معناست که می توانیم, بدون اینکه ساده لوحی یا حماقت به خرج دهیم, با دیگران روراست باشیم. یاد می گیریم به ندای درون خود اعتماد کنیم و به احساسات خود احترام بگذاریم. رابطۀ آگاهانه ای که در قدم یازدهم از آن صحبت میکنیم، رابطه ای با نیروی برتر از خودمان است. صمیمت، رابطه ای آگاهانه با یک انسان دیگر است. وقتی با دیگران ارتباط می گذاریم خوب بودن آنها را می بینیم و خوبی خودمان را نیز مشاهده می کنیم. وقتی درمصاحبت دیگران هستیم, هم به آنها و هم به خودمان توجه می کنیم. وقتی عضوی که به سختی پیش میرود بالاخره چیپ سی روزه اش را می گیرد احساس سرور می کنیم. وقتی کلماتی را پیدا می کنیم که نمی دانستیم در درونمان وجود دارند، وقتی ارتباطی واقعی با انسانی دیگر برقرار می کنیم و حس می کنیم چیزی در درونمان دگرگون گشته است در عمل عشق را می بینیم که در ما جریان پیدامیکند و ما را به انسان بهتری تبدیل می کند. اگر فقط بی حرکت ایستاده و به درسی که به ما داده می شود گوش فرا دهیم, متوجه می شویم هریک از روابطمان به ما می آموزند که چگونه روابط دیگرمان را بهتر، قوی تر و مفهوم دار تر کنیم. و به همین ترتیب, تمام این روابط ما را به رابطۀ با خودمان باز میگردانند. همانطور که نمی گوییم یک طرف هرم از طرف دیگرش مهم تر است, نمی توانیم بگوییم که یک رابطه از رابطۀ دیگر مهمتر است. هرمی که در سمبل ما وجود دارد شامل: روابط ما با خود ، جامعه ، خدمت و خدا می باشد. اینها روابطی هستند که ما را به نقطۀ آزادی می رسانند و ریشه در خیرخواهی دارند. ظرفیت ما برای عشق ورزیدن متناسب با تلاشمان برای ابراز عشق و تمایل مان برای پذیرفتن آن, رشد میکند. با چنین ظرفیتی برای عشق شروع به داشتن این احساس می کنیم که زندگی مان اکنون مفهوم داشته وهدفمند می باشد، چیزی که بسیاری ازما فکر نمی کردیم هرگز خواهانش باشیم. خساراتی را که زده ایم، دردهایی که کشیده ایم و تلفاتی را که تجربه کرده ایم همه و همه, شفقت ما را نسبت به دیگران و درک ما را از دشواریهایشان, عمیق تر می کند. ارزش واقعی ما در این است که, نه تنها بدون توجه به تجارب سخت گذشته مان و بلکه به خاطر آن تجارب سختی که پشت سرگذاشته ایم, می توانیم خودمان باشیم.

راه تازه ایی برای زندگی

راه جدیدی برای زندگی
نشریات مان به ما می گویند: " به همان نسبت سریع تر می توانیم تبدیل به اعضای قابل قبول, مسئول و سازندۀ اجتماع خود شویم" اما درعین حال به ما هشدار می دهند که " مورد قبول اجتماع واقع شدن با بهبودی یکی نیست". اینطور نیست که تحت هرشرایطی تنها یکی از این دو بتواند صحت داشته باشد و هردوی این اصطلاح ها صحیح می باشند. هریک از ما عضو سازندۀ اجتماع بودن را به روش خودمان اندازه می گیریم. همانطور که خودمان منحصربفردیم, نظرهای ما دربارۀ تعریف موفقیت نیز منحصر بفرد هستند. نقطۀ شروع هریک از ما متفاوت بوده و مقاصدمان نیز به همان اندازه متفاوت می باشند. بعضی کارها را بسیار خوب انجام می دهیم و درانجام بعضی کارها اصلأ مهارت نداریم. شاید با داشتن حرفه و درآمد وارد بهبودی شویم یا اینکه بدست آوردن یک محل اقام ت دائمی, برایمان مشکل عظیمی باشد. ما این خواسته را مشترک داریم : می خواهیم آزاد باشیم. می خواهیم بدون تظاهر به هیچ چیز به جز آنچه که هستیم, احساس کنیم پذیرفته شده ایم و مورد احترام دیگران هستیم. بدون توجه به دستاوردهایمان, اصولی که زندگی می کنیم یا ما را حفظ نموده و یا ما را نابود خواهند کرد. با بکارگیری آنچه که دربهبودی آموخته ایم در مابقی زندگی مان, دراین سفر پیشروی می کنیم. قدم دوازدهم این کار را "تمرین این اصول درکلیۀ مراحل زندگی مان" می نامد. آن آزادی که درجستجویش هستیم یک چیز غیرقابل لمس نیست. آن روش زندگی مان است. کتاب پایه چنین ادامه می دهد: "قدمها در اینجا به پایان نمی رسند. قدمها یک شروع تازه اند!". NA اصولی را به ما ارائه می دهد که موجب دگرگونی مان خواهند شد. درعین حال, قبل از اینکه این اصول را دردنیای بیرون بکار گیریم, زمین تمرینی را دراختیارمان می گذارد که بتوانیم اول درآنجا این اصول را به آزمایش بگذاریم. کاری که در قدمها انجام می دهیم کمک می کند تا ارزشهایمان را تعریف کنیم و به ما یادمی دهد به سوی اهدافمان حرکت کنیم. مهم نیست که چند بار قدمها را کارکرده باشیم, اگرآنها را درحدتوانمان کارکنیم, همیشه چیزها و پاداشهای جدیدی را دریافت خواهیم نمود. اما زمانی که قدمها را نصفه نیمه کارکرده و آنها را به اتمام نمی رسانیم, فقط نیمی از هدایای بهبودی را ازدست نمی دهیم, بلکه متوجه مطلب اصلی نیز نمی شویم. جالب اینجاست زمانی که با دردناک ترین نقص اخلاقی مان مواجه می شویم, از تسلیم شدن دست برمی داریم. تعهدمان برای کارکرد قدمها نتایج خود را دربردارد, چه آنها را به اتمام برسانیم و چه نرسانیم. وقتی که وسط کار ازادامۀ کارکرد قدمها خودداری می کنیم, خود را با آگاهی بسیار و امید اندک رها کرده ایم. زمانی که این فرایند را به پایان می رسانیم, متوجه می شویم انجام و به اتمام رساندن کار نسبت به اجتنا ب از آن, نیاز به انرژی بسیار کمتری دارد. ما تسلیم شده, خود را درلحظه پذیرفته و با متانت اجازه می دهیم زندگی مان شکوفا گردد. دست آخر, می توانیم از جستجوی آن قطعۀ پازل که قرار است همه چیز را درست کند, دست برداریم. یک زندگی اصولی را تمرین می کنیم و سفرمان به درون دنیا از آنجا شکل می گیرد. ترس از تغییر را رها نموده و متوجه می شویم که همه مان دائمأ درحال تغییریم. می توانیم آن تغییرات را درآغوش بگیریم و حقیقتأ باور داشته باشیم که می توانیم تحت هرشرایطی پاک بمانیم. این فرایند به مرور ساده تر شده و انجام کاردرست برایمان طبیعی ترخواهد شد. چیزهای تازه ای را آزمایش نموده و لایه های درون ی عمیق تر و سطوح بیرون ی فراتری را کندوکاو می کنیم. همچنانکه ارزش هایمان تغییر می کنند, زندگی مان را نیز تغییر خواهیم داد. این فرایند مانند یک پلکان مارپیچ است که طی بالارفتن از آن, دوباره و دوباره به همان دید می رسیم, با این تفاوت که هربار زاویۀ دیدمان تغییر می کند. نسبت به نقطه نظرات یکدیگر روشن بین بودن, کمک می کند افکارخودمان را شفاف تر نماییم. وقتی عشق, تلاش و تعهد را در اعمالمان به کارمی گیریم, زندگی هایمان بطور معجزه آسایی تغییر خواهند کرد.

گذر به فراسوی"پذیرش اجتماعی"

فرای "قابل قبول اجتماع بودن"
وقتی وارد انجمن می شویم به ما گفته می شود: "برای ما مهم نیست که شما چه چیز و چه مقدار مصرف کرده اید و یا آن را از کجا خریده اید. کارهایی که درگذشته کرده اید و یا دارایی و نداری شما برای ما بی تفاوت است. تنها چیزی که برای ما اهمیت دارد این است که شما می خواهید درمورد مشکلتان چه بکنید و ما چطور می توانیم به شما کمک کنیم". سالها پس از ورودمان به انجمن, این گفته هنوز به قوت خود باقی است. ما بدون توجه به مقصدمان, زندگی های جدید خود را به همان روش بنا می کنیم. به موقع خود خواهیم آموخت که مقصدمان به اندازۀ چگونگی دستیابی مان بدان, اهمیت ندارد. یکی از مُحَسَنا ت تجربه مان این است که ما می دانیم برای شرکت نمودن در امو ر جامعه حق انتخاب داریم. ما تصمیم می گیریم که چگونه با دنیای اطراف تعامل داشته باشیم و اینکه آیا می خواهیم جایگاهی درآن داشته باشیم و این جایگاه کجا خواهد بود, نیز تصمیم ما می باشد. ترکیب شدن دردنیا به طریقی که برایمان راحت باشد, بخشی از سفرمان بوده و مقصدمان نمی باشد. پیداکردن جایگاه خود در اجتماع هدف اصلی مان نبوده و راهی است که از طریق آن به اهدافمان دست میابیم. مورد قبول اجتماع واقع شدن می تواند ما را ازهدفمان که بیدار نمودن روحمان می باشد, منحرف سازد. بسیاری از ما ازخود می پرسیم که می خواهیم مورد قبول کدام جامعه واقع شویم. منظو ر برخی از ما ازجامعه, خو د NA می باشد. با وجودیکه ما همیشه منزوی, شکاک و بیگانه بوده ایم, راهی پیدا می کنیم تا در NA احساس راحتی کنیم. ولیکن زمانی که راجع به پیداکردن جایگاه مان در دنیا فکر می کنیم, ممکن است با چالش های بیشتری روبرو شویم. اگر هویت خود را از بیگانه بودن و تعلق نداشتن گرفته باشیم, ملحق شدن به هرچیزی می تواند کمی برایمان عجیب به نظر آید. بازگشت به اجتماع گام دشواری است و ممکن است برایمان توأم با ریسک باشد اما هیچکس نمی تواند این تصمیم را برایمان بگیرد. یکی از اعضا چنین مشارکت کرد: "زمانی که درحال بزرگ شدن بودم همیشه احساس بیگانگی می کردم, در دنیای مواد مخدر پذیرفته شدن را پیدا کردم". احساس تعلق داشتن می تواند برایمان جاذبه باشد و بعضی اوقات رها نمودن روش زندگی مشکل تر از رها نمودن مواد مخدربه نظر میاید. وقتی به آنچه که ما را وادار می کند تا این حد برروی چیزهایی بیرون از خودمان تمرکز کنیم, نگاهی میاندازیم, اغلب متوجه می شویم عامل محرک مان ترس می باشد. ما ازخودمان, از دنیا و از اینکه مبادا کسی پی ببرد چقدر واهمه داریم, می ترسیم. ما پشت انواع نقاب ها پنهان می شویم, از و فق دادن انعطاف ناپذیر خود با اجتماع گرفته تا خصوم ت آشکار. برای اشخاصی که چنین دردهایی را متحمل شده اند, می توانیم فوق العاده حساس و ظریف باشیم. اشتباهأ باور می کنیم که مورد قبول اجتماع بودن می تواند ما را از درد معاف کند, دردی که به نظرمی رسد از مهم دانستن تفکر دیگران, سرچشمه می گیرد. شناسایی نقاط قوت و ضعف مان می تواند دشوار باشد چرا که برخی اوقات این دو بسیار مشابه یکدیگر به نظر میایند. همۀ ما بخشها و قطعه هایی را کم داریم. برخی از ما راه درازی درپیش داریم تا حتی ابتدایی ترین اصول رفتاری مناسب را بیاموزیم. بعضی دیگر از ما درپوشش چیزهای ایراددار خود با یک لایه روژ لب یا یک کت چرمی, مهارت پیدا کرده ایم. می توانیم گرفتا ر ظاهر خوبی داشتن یا به نمایش گذاشتن تصوی ر آنچه که آرزو داشتیم باشیم, شویم. اگر اجازه دهیم چیزهایی بیرون از خودمان آنچه که هستیم را تعریف کنند, مانند درختی خواهیم شد که ریشه نداشته باشد و احتمالأ با اولین طوفان سرنگون خواهد شد. زمانی که تأیید طلبی از بهبودی مهمتر می شود, ما بیشتر از آنچه که تصورمی کنیم در معرض لغزش قرارمی گیریم. ولیکن تلاش در درست کردن بیرون مان تنها به تأیید طلبی مرتبط نمی شود. ما یادمی گیریم نسبت به زندگی واکنشی مناسب از خود نشان دهیم. بسیاری از ما نبود اعتماد به نفس را با رفتارهای نامتناسب می پوشانیم. اغلب تصور می کنیم دیگران نیز آن رفتارهایی را که ما دربدترین لحظات مان به نمایش گذاشته ایم ازخود بروزخواهند داد. از ترس اینکه مبادا دیگران ما را آنطور که خودمان می بینیم ببینند, آنها را ازخود دورمی کنیم. اگر به خودمان اجازه دهیم آنطور که هستیم در دنیا ظاهر شویم, گام بزرگی را برداشته ایم. می توانیم بدون اینکه فُردیَت خود را ازدست بدهیم, رفتارهایمان و همچنین محیط اطرافمان را در نظر داشته باشیم. اما درعین حال شروع می کنیم به دست از دفاع برداشتن و با دیگران مشارکت نموده و اجازه می دهیم وارد حریم مان شوند. متوجه می شویم زمانی که کمتر می ترسیم, مثل سابق ترسناک به نظر دیگران نمیاییم. درنهایت, مسئله این نیست که جامعه چطور ما را می پذیرد. مهم این است که آیا ما جامعه و نقش خود را در آن می پذیریم یا خیر. طی پیمودن مسیر بهبودی اولویت هایمان تغییر می کنند. در ابتدا, فقط مصرف نکردن, یک کار تمام وقت است. وقتی از این درماندگی خلاص می شویم, بسیاری از ما خود را با مادیات مشغول می کنیم. ما موفقیت را با حس امنیت اشتباه می گیریم. وقتی اولویت هایمان مجددأ جابجا می شوند, شاید این نتیجۀ نوع دیگری از تغییر باشد یک درک تدریجی از اینکه رضایتی عمیق درانتظارمان است. "باورداشتم تا زمانی که مخارجم پرداخت می شدند, مورد قبول بودم. سخت کار می کردم اما فراموش کردم از لحاظ جسمی, روانی و روحانی ازخودم مراقبت کنم. به تدریج درک و فهمم شروع به گسترش نمود. همچنانکه ارتباطم با نیروی برترم عمیق تر گشت, به در ک شفاف تری از آنچه که خواهانش بودم, نائل شدم. دیگر تمایل نداشتم اجازه دهم برچسب ها مرا تعریف نموده و یا از پیشرفتم جلوگیری کنند. دیگر مورد قبول اجتماع بودن را در مقام و مرتبه نمی دیدم. می خواستم کسی باشم که دیگران درمصاحبت با او احساس راحتی کنند. پس از اینکه راه خود را از اعماق تاریکی به سطح پیدا کردم, هوای زندگی بخش را استنشاق کردم. اکنون می خواستم تجربه ام را بدون هیچگونه انگیزۀ نادرستی بصورت رایگان مشارکت کنم.

یافتن جایگاه خود در دنیا

پیدا کردن جایگاه خود در زندگی
اولین هد ف ما مصرف نکردن است اما هرچه بیشتر بهبود پیدا می کنیم, اهداف و رویاهایمان بزرگتر می گردند. با وجودیکه برخی از ما به دنبال موفقیت های مالی بوده و می خواهیم جایگاهی در اجتماع خود بدست بیاوریم, برخی دیگرهیچ علاقه ای به چنین چیزهایی نشان نمی دهند. ما نهایتأ مورد قبول جامعه بودن را خودمان برای خودمان تعریف می کنیم. با این حال می توان گفت که چنین اهدافی دائمأ درحال جابجایی بوده و با گذشت زمان تغییرمی کنند. شاید آن زندگی که در اوائل بهبودی قابل قبول می بود بعدها نابسنده به نظر آمده و حتی باعث خجالت مان شود. یکی از اعضا اینطور گفت: " همینکه می توانستم استحمام کنم وبدون ارتکاب هیچ جرمی روز را به شب برسانم, برایم قدم بزرگی بود". بدون توجه به داشته ها و نداشته هایمان, احساسات ترس و راحتی, امنیت و کمبودی که در ما رخ می دهد بیش از هرچیز از نوع نگرش مان نشأت می گیرد. همیشه به یاد خواهیم داشت که یک روز پاک یک روز برنده است و این مهم نیست که چه مسافتی را تا به حال طی کرده ایم و یا قرار است طی کنیم. رویاها واقعأ تحقق پیدا می کنند, اما داستان تقریبأ هیچوقت همینجا خاتمه نمی یابد. تلاش برای موفقیتی که پس از پایان برنامه ریزی و پیش بینی هایمان, بدست میاید, می تواند ما را به سوی مسیرهای دیگری نیز سوق دهد. ممکن است دررابطه با تعریفِ هدفمان بیش از حد سخت گیر باشیم و تصور کنیم که نتیجۀ کار تنها باید به یک طریق خود را نشان دهد وهرنتیجۀ دیگری نشان دهندۀ شکست است. اما نباید فراموش کنیم که ما ارادۀ نیروی برترمان را برای خود, تنها برای یک لحظۀ گذرا می بینیم. شاید آرزوهای مان ما را درمسیر خاصی قراردهند اما سفرمان ما را به جایی میبرد که هرگز فکرش را نکرده بودیم. برخی از ما طبیعتأ پرجنب و جوش بوده و با هیجان وتنوع شکوفا می گردیم. ممکن است نگران شویم زندگی مان که درآن احساس راحتی می کنیم, به اندازۀ کافی هیجان انگیز نیست. رها نمودن وابستگی مان به شرایط ماجرا آفرین ما را قادر می نماید, بدون اینکه هیچ اتفاق خاصی بیافتد, از چیزهای سادۀ زندگی لذت ببریم. درمیابیم که می توانیم نسبت به زندگی مان, همانطورکه هست, شورو اشتیاق داشته باشیم. یاد می گیریم آن کارهایی که باید درجهت داشتن یک زندگی خوب انجام دهیم, به اندازۀ کارهایی که از کارشکنی تلاشهایمان نشأت می گیرند, دشوار نمی باشند. ما سالها وقت خود را صرف خسارت به بارآوردن, تخریب و بوجود آوردن ماجرا نموده و سپس آنها را ازمیان برداشته و برای خسارات بیشتری جا بازکردیم. زمانی که چرخهای مان را دربحران خودساخته مان, به چرخش درمی آوریم ممکن است راهنمایمان سؤال کند: "از چه می گریزی؟" پس از اینکه این چرخۀ مخرب را متوقف نمودیم, می توانیم ببینیم آن تا چه حد به ما نیاز دارد. متوجه می شویم می توانیم بدون آنکه رادیواکتیو باشیم, نورانی بوده و بدرخشیم. زمانی که دست آخر می توانیم آرام شده و نفس بکشیم, زندگی هایمان بسیار آسان تر خواهند شد. چنین شرایطی فضایی را برایمان فراهم می کند که در آن ازخود سؤال کنیم چه چیزهایی از زندگی مان را دوست داریم و چه چیزهایی از آن را می خواهیم تغییر دهیم.
بخشی از آنچه که درما متحول می شود, استنباط مان از واژۀ بحران است. در اوائل بهبودی, بسیاری از ما بیشتر وقت خود را در حالت آماده باش به سرمی بریم. آنقدر که از خسارات گذشتۀ خود آگاهیم از معجزۀ بهبودی مان آگاهی نداریم و به نظر میاید که دائمأ درشرایط شدید اظطراری بسر می بریم. معتادان افراد عجیب غریبی هستند. ما گرایش داریم نسبت به چیزهای پیش پا افتاده واکنشی نامتناسب به نمایش بگذاریم اما درمقابل یک فاجعه بهتراز اکثر مردم عمل خواهیم نمود. همچنانکه زندگی را طبق شرایط آن زندگی می کنیم, عمق تجارب مان را بیشتر درک می کنیم. تجربه ما را قادرمی کند تا وقایع و شرایط را از زاویۀ مناسب تری مشاهده کنیم. هرچه اسرار کمتری داشته باشیم, ذهنمان را کمتر نسبت به گفتار و اعمال دیگران مشغول می کنیم. ای اسرار ما هستند که موجب ترس مان می گردند. ما شرم داریم و به همین علت خود را پنهان می کنیم. گفتن حقیقت بدون اغراق یا قضاوت از بوجود آمدن ماجرا جلوگیری می کند. تمایل خودمان برای روبروشدن و کنارآمدن با حقیقت, اثرات بسیاری از ماجراهای درون ذهنمان را کاهش داده و حلقۀ شایعه پراکنی را کوچک تر می کند. کارکرد مستمر و ادامه دا ر قدمها اعمال مان را از انکار و فریب کاری منزه می نماید. همچنانکه شفقت و همدلی را یادمی گیریم, از بزرگ نمایی کشمکش های دیگران, کمتر لذت می بریم. هنگامی که ما سخت کار می کنیم و به پیروزی نائل می شویم, مطمئنأ می توانیم احساس غرور کنیم. اما بین "نسبت به خود احساس خوبی داشتن" و "گزافه گویی هایمان را باورکردن" تفاوت بزرگی وجود دارد. زمانی که شروع می کنیم به اشتباه گرفتن موفقیت های بیرونی با بهبودی, برای خودمان مشکل ایجاد می کنیم. وقتی به فروتنی و درستکاری مان اجازه می دهیم به زوال کشانده شوند, هم خودمان و هم اطرافیانمان را درمعرض خطر قرارداده ایم. اگر اولویت هایمان را جابجا کنیم, ممکن است چیزهایی بیشتر از آنچه را که تصور می کردیم از دست بدهیم. و زمانی که تلاش کنیم خلأهای درونی خود را با مادیات و اجناس گران قیمت و یا مقام های والا پرکنیم, متوجه می شویم بیش از پیش دچار خلأ شده ایم. وقتی حس سپاسگزاری مان ازبین می رود, فراموش می کنیم از کجا آمده ایم و دیگر نمی توانیم یک تازه وارد را درک کنیم. آنقدر در خیال واهی گم شده ایم که حتی نمی دانیم مشکلی وجود دارد. بسیاری از اعضا بواسطۀ چنین تکبری جان خود را ازدست داده اند. ارزش مالی مساو ی ارزش شخص نمی باشد. ما همه اعضایی را دیده ایم که موفقیت های عظیمی کسب کرده اند و هنوز مواد مصرف می کنند و یا درپ ی نابود کردن خودشان هستند. شاید به خاطر اینکه ما تا این حد ازاجتماع دور بوده ایم, گرایش آن را داریم که به روند کا ر آن توجه کنیم. به نظر می رسد که معتادان دارای شم خاصی در فریب کاری باشند. ما کم می توانیم افرادی را که با حقیقت بازی کرده و آن را تحریف می کنند, تحمل کنیم حتی اگر خودمان هم نتوانیم صداقت را مستمرأ تمرین کنیم. این کشمکش های خودمان با صداقت است که این اصل را برایمان چنین مهم می سازد. ما می دانیم چقدر ساده می توان درستکاری خود را قربان ی منافع کوتاه مدت نمود, حتی اگر از عوابق کار نیز آگاه باشیم. ما دربارۀ روابط بین افراد مختلف و همچنین گردش پول و قدرت بصیرت داشته و می دانیم خود را درچه موقعیتی قراردهیم تا بدانچه که می خواهیم دست یابیم. بنابراین جای تعجب نیست که, چه در داخل انجمن و چه در بیرون از آن, بسیاری از ما درگیر مقام پرستی و جاه طلبی می شویم. آزادی را زمانی پیدا می کنیم که یاد بگیریم خودمان باشیم و از تلاشهای خود حمایت کنیم و این تنها به مسائل مالی ختم نمی شود. وقتی که سنت هفتم را در زندگی خود بکار می گیریم, متوجه می شویم که ایده هایمان راجع به استقلال, بسیار منحرف می باشند. ما ازیک طرف به شدت نسبت به دیگران بی اعتنا بوده و از خود تمایلی برای اعتماد کردن و یا نزدیک شدن و وابسته شدن به هیچکس و هیچ چیز نشان نمی دهیم و ازطرفی دیگر ممکن است بدین عادت کرده باشیم که بدون قبول هیچ مسئولیتی نیازهایمان برآورده شوند. برخی از ما در اعتیاد فعال از مستقل بودن ترس داشتیم و به منظور حمایت شدن, به همسران و خانواده هایمان می چسبیدیم. زندانی شدن در برخی از ما احساس تنهایی مطلق و عاری از هیچ نوع استقلالی ایجاد نمود. یکی از اعضا چنین گفت: "از زندان آزاد شدن برایم آزادی بود, اما درعین حال مملو ازترس بودم. من نمی دانستم چطور زندگی کنم و مطمئن هم نبودم که آیا می خواستم آن را بیاموزم یا خیر". آموختن تصمیم گیری برای خودمان یعنی اینکه ما مسئولیت آن تصمیمات را نیز به عهده بگیریم. ما با سرزنش دیگران و حمل رنجشهای گذشته تظاهر می کنیم درمقابل کاری که باید دردرون خویش و همچنین دردنیای بیرون انجام دهیم, هیچ مسئولیتی نداریم. یکی از اعضا چنین گفت: " من درپاکی راهی زندان شدم و بدون استفاده از مواد مخدر به تغذیۀ بیماری ام ادامه دادم تا اینکه یادگرفتم برنامه را در تمام مراحل زندگی ام بکارگیرم. قدم چهارم فرایند التیامی را که مرا برای حضور در جامعۀ بیرون آماده می ساخت, آغاز نمود. من باید یادمی گرفتم بدون خسارت واردکردن, در روند کارها شرکت کنم". قبول مسئولیت اعمال خویش, برای حرکت به سمت جلو الزامی بوده و دررا بروی فرایند جبران خسارت باز می کند. وقتی دیگر مایۀ دردسرآنهایی که به ما علاقه دارند نباشیم از آنها جبران خسارت نموده ایم. زمانی که بتوانیم به جای سوء استفاده از جامعه بدان خدمت کنیم, از آن جبران خسارت نموده ایم و هنگامی که تمرین می کنیم تا برای خودمان تصمیم بگیریم و راه و گزینه های خود را انتخاب کنیم, ازخود جبران خسارت نموده ایم. یکی از فوائد ترازنامۀ شخصی گرفتن این است که دیگر مجبور نیستیم صبر کنیم تا کس دیگری به ما بگوید کی هستیم و چطور هستیم. وقتی تمایل داشته باشیم نسبت به رویاها و باورهای خود وفاداربمانیم, نوع عمیق تری از خود اتکایی را تمرین می کنیم. ما توانایی انتخاب آنچه را که برایمان درست است درخود گسترش می دهیم و حتی اگر این مغایر باور دیگران باشد, در آن پافشاری می کنیم. می توانیم بدون اینکه حالت تدافعی بخود بگیریم نسبت به باورها و ارزش هایمان وفادار باشیم. به تدریج و با یک نگرش جدید, به بهبودی و غریزه هایمان اعتماد می کنیم. معتادان شم واقعأ خوبی داشته و درعین حال دارای اعمال آنی بسیار بدی می باشند. شناختن تفاوت این دو به زمان و تمرین نیاز دارد و یک راهنما یا دوست مورد اعتماد می تواند کمک کند تفاوت بین خواسته های واقعی مان و آنچه که بصورت آنی و بی اختیار می طلبیم, تشخیص دهیم. شاید تصمیم بگیریم تغییر کنیم یا اینکه تغییرمان بواسطۀ شرایطی که خارج از کنترلمان می باشند, رخ دهد. زندگی هایمان به نگهداری مستمر نیاز دارند و همچنانکه زندگی به ما اعطا نموده و از ما می ستاند, تعریف مان از موفقیت تغییر می کند. "من در تمام جوانب زندگی موفق بودم اما پس از تغییر حرفه و نقل مکان به یک شهر جدید, همه چیز را ازدست دادم موفقیتم را, اعتماد بنفسم را و حتی لذت شرکت درجلسات NA را. من یک عضو قدیمی بودم و نمی دانستم چه کارکنم. به تدریج متوجه شدم که بهبودی و ارزشی که برای خودم قائل بودم, برروی چیزهای بیرونی بنا شده بود. زمانی که موفقیت و تأیید را ازدست دادم, همه چیز درهم شکست. لازم بود نگرشم را تغییر داده و قدمها را از زاویۀ دید متفاوتی کارکنم". مقایسۀ مشکلات فعلی مان با آنچه که دراعتیاد فعال با آن مواجه بودیم, می تواند باعث شود ما از درگیر شدن با مشکلاتمان اجتناب کنیم. بعضی اوقات ما کشمکشهایمان را کوچک پنداشته و آنها را "مشکلات طلایی" می نامیم, اما اگر آنها را نادیده بگیریم شاید دچار یک "لغزش طلایی" شویم. درنهایت موفقیت ما از درون قیاس زده خواهد شد و نه از بیرون. هنگامی که اصول را در زندگی مان بکار می گیریم از جوانب متعددی موفق خواهیم شد اما بیش از همه, ما احساس یکپارچگی خواهیم نمود. مبحث یگانگی بطور نزدیکی به اصل روحان ی درستکاری مرتبط می شود. درستکاری یعنی اتحاد با خودمان: هرکجا که باشیم, ما همان شخص هستیم. تعهد ما نسبت به ارزش هایمان, همانطور که آنها را درک می کنیم, بستگی به شرایط و راحتی ما نداشته و دل بخواهی نیست. ما مجبورنیستیم به کس دیگری بودن تظاهر کنیم یا برای پذیرفته شدن و کاربرد داشتن, نیمی از خود را درتاریکی پنهان نگاه داریم. با خودمان راحت بودن نوعی جاذبه است. زمانی که ما درستکاری را تمرین می کنیم, می توانیم بدون توجه باینکه آیا از بیرون از خود تأیید می شویم یا خیر, با وقار قدم برداریم. ما می دانیم چه کسی هستیم. آزادی, از کشف اینکه ما در درون خود چه کسی هستیم, نشأت می گیرد. شاید ازاین مسئله آگاه باشیم و شاید هم نباشیم اما معتادان درحال بهبودی افراد باهوش و با استعداد, مبتکر و دلسوزی هستند. قدمها کمک می کنند درستکاری را درخود و نگرش واقع بینانه ای را نسبت به خود توسعه دهیم. آنها همچنین کمک می کنند روشی را برای دستیابی به خویشتن پذیری و فرایندی را برای مورد قبول جامعه بودن, درخود گسترش دهیم. بسیاری از ما احساس می کنیم استحقاق زندگی در بهبودی را نداریم و این احساس را با طرز رفتارمان نسبت بخود, به نمایش می گذاریم. وقتی احترام و شفقت را نسبت به خودمان تمرین می کنیم, افکار و احساسات مان به تدریج متحول خواهند شد. خویشتن پذیری ما را آزاد می کند تا مسئولیت زندگی مان را به عهده بگیریم و هدایایی را که در دسترس مان قرارگرفته اند بپذیریم. هنگامی که دعای آرامش را جدی می گیریم و واقعأ آنچه را که شهامت تغییرش را داریم درنظر می گیریم, درمیابیم توانایی شکل دادن به زندگی مان, کمتر بواسطۀ چیزهای بیرونی و بیشتر بواسطۀ تمایلمان محدود گشته است.

ثبات

ثبات
همانند بسیاری از چیزهایی که دربهبودی برای دستیابی بدانها تلاش می کنیم, ثبات نیز یک امر درونی است. احساس
ثبات از آگاهی به این امر که ما تحت هرشرایطی مراقبت می شویم, نشأت می گیرد. این حس ایمنی و امنیتی است که در زندگی مان وجود دارد. شاید باورداشته باشیم چنین احساسی نتیجۀ دستیابی به اهدافمان است اهدافی مانند خریدن خانه, ازدواج, کار یا مقدار زیادی پول. اما زمانی که ترس وجودمان را فرامی گیرد,مهم نیست که چه داریم و آن را
با چه کسی سهیم هستیم. امنیتی که درجستجویش هستیم, از آرامش درونی مان, از رابطه مان با یک نیروی برتر و اتصال مان به دیگران سرچشمه می گیرد. به این باور رسیدن که زندگی مان حقیقتأ مال ماست می تواند مدت زیادی طول بکشد. برای برخی از ما ثبات, زمانی شروع می شود که تمایل داشته باشیم به یک آدرس دائمی تن دردهیم. ممکن است بخواهیم از حضور مرتب در جلسات یک گروه خانگی شروع نموده و کارمان را از آنجا ادامه دهیم. برخی دیگر از ما با زرق و بر ق یک زندگی عادی وارد برنامه می شوند اما متوجه می شوند همانطور که از نامشان پیداست, اینها چیزی جز زرق و برق محض نیستند. شاید قبل از اینکه بتوانیم خودمان باشیم, نیاز داشته باشیم از پیوندهایی که ما را به زندگی های سابق مان متصل می نمایند رها گردیم. داشتن احساس امنیت و تعلق و قابل پیش بینی بودن به ما اجازه می دهند, بدون آنکه فکرکنیم داریم خودمان را ازدست می دهیم, تغییر کنیم. یکی از اعضا چنین مشارکت کرد: "درزمان اعتیاد فعال من همیشه یکدست لباس در داخل کیفم به همراه داشتم چونکه هیچوقت نمی دانستم ممکن است کجا از خواب بیدارشوم. وقتی پاک شدم به تدریج آنقدر اسباب اثاثیه خریدم که از شدت آن, خانه ام لبریز شده بود. بعدها متوجه شدم من فقط این کاررا انجام می دادم تا اسباب کشی و ترک آنجا را برای خودم دشوار کنم. من نیازی به ظروف بیشتری نداشتم و تنها می خواستم مطمئن شوم برای مدتی دریک محل ماندگار بودم. " آرامش می تواند وجود صلح و یا نبود بحران باشد". بسیاری از ما مسیر زندگی را بدون گرفتن هیچگونه تصمیمی طی کرده ایم, گویی کلیۀ رویدادها به خودی خود اتفاق افتادند. احساس مان نسبت به خودمان آنقدر تحریف شده بود که به نظر میامد ما هیچ تأثیری برروی دنیا نداشتیم. وقتی قدم اول را درک می کنیم متوجه می شویم " من نسبت به همه چیز عاجزم" بهانه ای بیش نیست. ما درمقابل اعتیادمان عاجزیم و نمی توانیم زمان را به عقب بازگردانیم. به غیر از آن, ممکن است از توانایی مان در انتخاب نمودن و به زندگی مان شکل دادن, متحیر شویم. رابطه مان با دنیا انعکاسی است از رابطه مان با خودمان. ما می توانیم ایده های جدید, طرزفکرهای نو, و راه های جدیدی برای دیدن آنچه که فکر می کنیم می دانیم داشته باشیم. اعتماد نمودن به کسانی که ما را باور می کنند به ما اجازه می دهد چیزهای جدید را, حتی اگر ترسناک به نظربیایند, آزمایش کنیم و ایمان داشته باشیم تغییراتی که می بینیم واقعی هستند. حس ثبات درونی مان اجازه می دهد ریسک های بزرگتری برداریم, ریسک هایی مانند پی گیر ی یک حرفۀ جدید یا عاشق شدن و قلب خود را درمعرض خطرقراردادن. وقتی یادمی گیریم به آن ثبات اعتماد کنیم, می توانیم کمی بیشتر رها کنیم. دیگر روزها و شب هایمان را در نگرانی سپری نکرده و آرزو نمی کنیم که همه چیزمحوشده و زندگی مان عاری از آنها شود. "آنقدر از حضور داشتن درصحنه و بالغ شدن می ترسم که خواب می بینم فرارکرده ام, همه چیز را پشت سرم جا گذاشته ام و یک زندگی جدید را شروع کرده ام". ما از امنیت ترس داریم چون کاملأ به خودمان اعتماد نمی کنیم که بتوانیم آن را ادامه داده و حفظ کنیم. درفرایند زندگی مان باقی ماندن و مشکلات و ماجرا بوجود نیاوردن, می تواند برایمان تجربۀ جدیدی باشد. ثبات, برای شکوفایی ما اهمیت دارد اما بین ثبات داشتن و درجازدن تفاوت وجود دارد. شاید ازحرکت به جلو خودداری کنیم چونکه به مقصدمان رسیده ایم. مطمئنأ می خواهیم از نتیجۀ زحمات مان لذت ببریم و طعم میوه ای را که به عمل آورده ایم بچشیم, اما خطرآن وجود دارد که این میوه گندیده شود. یکی از اعضا چنین گفت: " وقتی پاک شدم نسبتأ راحت توانستم خودم را با یک زندگی عادی وفق بدهم اما ترس از تغییر مرا درهمان حالت فلج نمود". ما خیلی سخت می توانیم تفاوت بین یک موقعیت خوب و یک خندق را تمیزدهیم. نشانه های وجود دارند که کمک می کنند تفاوت بین آرامش و خودخوشنودی را تشخیص دهیم. وقتی قضاوت می کنیم, ناشکری می کنیم و پریشان حال می گردیم, احتمالأ وارد حیطۀ خودخوشنودی گشته ایم. زمانی که تعامل با دیگران خسته کننده و سنگین به نظر آید و یا فراموش کنیم برای دیگران اهمیت داریم, احتمالأ درحال پس روی بسوی خودمشغولی هستیم. وقتی احساس بی تفاوتی نموده و حق ناشناس می گردیم, می گوییم "بی حوصله" شده ایم. بی حوصلگی معمولأ بدین معناست که ما نمی توانیم چیزی را غیرازخودمان ببینیم و درچیزهای جزئی و باطل گم می شویم. دنیا به همان اندازه هیجان انگیز و یا کسل کننده است که اجازه دهیم. یکی از اعضا چنین مشارکت کرد: "وقتی یک روز به روزدیگری منجرشده و تمام روزها مثل هم می شوند, علتش این است که من طبق باورهایم زندگی نمی کنم". زمانی که به رفتارهای سابق مان بازمی گردیم, نیازداریم دوباره به اصول اولیه مراجعه کنیم. مقطع پاکی ما را از درجازدن معاف نمی کند. بعضی وقتها برای کسب نگرش جدیدی نسبت به زندگی, باید نگاه تازه ای به قدمها بیاندازیم. شاید متوجه شویم تنها چیزی که واقعأ بدان نیاز داریم, طرزفکر بهتری می باشد و یا اینکه زمان آن رسیده که تغییراتی درزندگی خود ایجاد کنیم. می توانیم طی پیمودن فرایند, مسئولیت مان را نسبت به اعمال و انگیزه هایمان بیش از پیش و سریع تر اذعان کنیم. تشخیص آنچه که به ما انگیزه می دهد, کمک می کند تا درمقابل طرقی که بیماریمان خود را در زندگی مان نمایان می کند, التیام پیدا کنیم. مضاف براین, چنین کاری توانایی آن را به ما می دهد تا بسوی آنچه که می خواهیم حرکت کنیم و نه دوراز آنچه که می ترسیم. آزادیم آن زندگی را که برایمان ارزش دارد ایجاد کنیم. زمانی که ما با نیروی برترمان تشریک مساعی می کنیم, اقدام بعمل و تسلیم دست دردست یکدیگر می گذارند. می توانیم تلاش نموده و وقت زیادی را صرف متقاعد نمودن نیروی برترمان درمورد اینکه وقایع باید چگونه رخ دهند, کنیم. هریک از ما تجربۀ آن را داریم که برای بوجود آوردن انجام کارها طبق اراده مان تلاش کرده باشیم و می دانیم تحت این شرایط عجیب ترین موانع سرراهمان سبز می شوند, تا درنهایت متوجه می شویم بهترین کاری که می توانیم انجام دهیم رها نمودن است. ازطرف دیگر, برخی اوقات یک چالش یا تعهد, مکررأ خود را مقابل مان قرارمی گیرد و باوجودیکه خیلی سخت تلاش می کنیم انجامش ندهیم, پرداختن به آن غیرقابل اجتناب بنظر می رسد. زمانی که تسلیم شده و سپس تلاش می کنیم, از آنچه که به انجام می رسانیم متحیر خواهیم شد. هرچه کامل تر خود را تسلیم کنیم, بیشتر می توانیم به تعهدات مان عمل نموده و بدرخشیم.

از سر راه خود کنار رفتن

از سر راه خود کناررفتن
مقدار زیادی از تجاربمان نتیجۀ نوع برداشت مان از قضایا است. شاید دربعضی مواقع و باوجود اینکه شرایط بیرونی مان ناپایدارمی باشند, احساس آرامش کنیم. درعین حال تحت شرایطی دیگر ممکن است همه چیز خوب بنظر برسد اما ما احساس ازهم گسیختگی می کنیم. ما توانایی آن را داریم که ازمیان سَ رخوردگی ها و تغییر مسیرهایمان عبور کنیم و شاهد پیشروی های خود در در زندگی باشیم. یا شاید علی رغم اینکه همه چیز واقعأ خوب پیش می رود, احساس شکست خوردگی کنیم. شاید آنچه که ما به عنوان خوب یا بد درک می کنیم, تنها یک رویداد باشد و این ما هستیم که می توانیم بواسطۀ نگرش ها و واکنش هایمان آنها را خوب یا بد نماییم. ما می توانیم یک پسرو ی ساده را به ماجرایی تبدیل کنیم که تا ابد ادامه خواهد داشت و تقصیر شخ ص دیگری خواهد بود. اگر ما مشکلات مان را به سادگی بپذیریم و به حرکت مان ادامه دهیم, بسیار زودتر از میان آن مشکلات عبور خواهیم نمود. وقتی یادمی گیریم به قضیه آنقدر سفت و سخت نچسبیم, رها نمودن آسان تر می گردد. شاید مجبور به قبول این واقعیت شویم که محدودیت هایی برایمان وجود دارد. محدودیت هایی که ممکن است توسط شرایط و یا زندگی مان برسر راهمان قرارداده شده و حق انتخاب را از ما گرفته اند. اما اغلب آن موانعی که خودمان برسر راهمان گذاشته ایم از پیشروی مان جلوگیری می کنند. آنقدر به دیدن خود به طرق مختلف عادت می کنیم که مشکل می توانیم دید متفاوتی داشته باشیم. می توانیم نسبت به خودمان بسیار بی رحم باشیم. به خود فرصت استراحت دادن یکی از مهمترین مهارت هایی است که دربهبودی بدست میاوریم که خود تأثیر بسزایی برروی توانایی مان در تغییرکردن دارد. اگر بخود اجازه ندهیم تا ناکامل باشیم, به سختی خواهیم توانست چیز جدیدی بیاموزیم. کمبودها و نقائص اخلاقی مان ما را از اعمالی که درجهت منافع مان انجام می دهیم, بازمی دارند. شاید برخی از دشوارترین چیزهایی که رها می کنیم باورهایمان درمورد خود و محدودیت هایمان باشد.
موانع فرصت آن را به ما می دهند تا تمایل خود را آزمایش کنیم. بعضی از ما باوجود معلولیت های جسمی, سوابق جنایی یا موانع دیگر, با چنگ و دندان به دنبال یک هدف می رویم. موانعی که درسر راهمان بدان برمی خوریم, می توانند ما را نسبت به اهداف مان متعهدتر کنند. ما راهی را برای انجام کارغیرممکن پیدا می کنیم. درمواقع دیگر, موانع به ما انگیزه می دهند تا خلاقانه تفکر کنیم و به جهات دیگر بنگریم تا به بهترین وجه بتوانیم از انرژی مان استفاده کنیم. درجۀ موفقیت و شکست ما مقیاسی از برنامۀ ما نیست و پسروی های ما نمی توانند ما را تعریف کنند. شکست, تجربه نیرو و امیدی است که ظاهر خود را عوض کرده باشد. دانستن تفاو ت بین "درکاری موفق نشدن" و "شکست خوردن" از اهمیت به سزایی برخوردار است. زمانی که از خود صداقت نشان می دهیم, می توانیم مسئولیت نقش خود را به عهده بگیریم. ندامت می تواند باعث شود برای تغییر کردن تمایل تازه ای پیدا کنیم. شکست همانند موفقیت نقش به سزایی را در زندگی مان ایفا نموده و ما را به مکان هایی می برد که هیچوقت داوطلبانه نمی نرفتیم. آن می تواند ما را آزاد کند تا چیزهای جدیدی را جستجو نموده و حتی به دنبال افق های گسترده تری نیزباشیم. بعضی اوقات آنچه که به عنوان شکست تجربه می کنیم درواقع یک تغییر جهت می باشد. می توانیم آنقدر متمرکز شویم که به یک نیروی جدی برای تغییر جهت مان نیاز داریم. یکی از اعضا که دوران سختی را پشت سرگذاشته و درعین حال پاک مانده بود چنین گفت: " من به شکست خوردن نیازداشتم. فکر می کردم کاملأ برروی همه چیز کنترل داشتم اما کنترل همه چیز از کفم خارج شده بود. من موفقیت بیرونی را با رشد درونی در بهبودی اشتباه گرفته بودم". واکنش ما نسبت به ترس هایمان تلاش در کنترل بیشتر و درنتیجه ایجاد مشکلات بیشتری می باشد. اغلب وقتی که ما دریک قسمت از زندگی مان به چالش برمی خوریم, بخش های دیگر نیز صدمه می خورند. زمانی که شرایط دشوار می گردند, هیچوقت به نظر نمی رسد که تنها یک کارمان مشکل دار شده باشد و دوباره شروع می کنیم به استفاده از الگوهای رفتاری قدیم, با وجودیکه می دانیم, یا حداقل زمانی می دانستیم, که آنها کارایی ندارند. آشفتگی خودش را تغذیه می کند و درس سختی در فروتنی به ما یادآور می شود که ما هرگز فارغ التحصیل نخواهیم شد. وقتی دیگر اصول پایه را تمرین نمی کنیم, با مشکل مواجه می شویم. گذاشتن خود در معرض خطر نیاز به شهامت دارد. اگر ریسکهایی که برمی داریم واقعی باشند, مطمئنأ در بعضی مواقع ناکام خواهیم شد. اگر هر چند هرازگاهی یک بار کم نیاورده و به هدف مان نرسیم, این بدین معنی است که احتمالأ اهدافمان بیش از حد ساده بوده اند. ما از طریق اشتباهات مان یاد می گیریم و چنین تجاربی می تواند به ایمان و عزم مان نیرو بخشد. ازهمه مهمتر اینست که مجبورنیستیم این کار را به تنهایی انجام دهیم. همچنانکه می پذیریم حتی در ناامیدی می توانیم خوب باشیم, شروع می کنیم به داشتن احساس راحتی بیشتری نسبت به ایدۀ ریسک برداشتن. یاد می گیریم به غریزۀ خود گوش فرا دهیم و به تدریج با ریتم زندگی مان حرکت کنیم. می توانیم بدون قضاوت, تشریج و یا ازدست دادن تمرکز خود, نسبت به تغییراتی که رخ می دهند واکنش نشان دهیم. برای خودمان هدف تأیین می کنیم و با علم باینکه انجام کارهای درست به وقوع نتایج درست منجر می گردد, به مرور و سانتی متر به سانتی متر, به سوی آنها حرکت می کنیم, حتی اگر انتظار وقوع چنین نتایجی را نداشته باشیم. ما گرایش داریم اعمالی را از خود به نمایش بگذاریم که گویی هیچ پیشرفتی به حساب نمیاید مگر اینکه ما به اهداف خود رسیده باشیم. اگر یادبگیریم از میان شرایط دشواری که درطی آنها هیچگونه پیشرفتی نداشته ایم, عبور کنیم, قادرخواهیم شد حتی زمانی که هیچ چیز برطبق خواسته هایمان پیش نمی رود, به سمت جلو حرکت کنیم. بعضی از ما هرگز به جایی که درنظرداشتیم برویم, نخواهیم رسید اما این بدین معنا نیست که دربهبودی مان اشکالی وجود دارد. ما به خاطر دستیابی به پاداش پاک نمی مانیم, با وجودیکه پاک ماندن پاداش های خود را دربردارد. بدون توجه به هدایایی که دریافت می کنیم و یا نمی کنیم, باید به خاطرداشته باشیم که امروز هیچ مشکلی درزندگی مان وجود ندارد که تجربۀ خماری از مواد مخدر, آن را بمراتب بدتر نکند. همۀ ما درمقاطع مختلفی از بهبودی مان چیزهایی را ازدست داده و شرایط دشواری را متحمل خواهیم شد و اگر نخواهیم چنین شرایطی را به عنوان جزئی از فرایندمان بپذیریم, آرزوی موفقیت مان می تواند بصورتی حیله گرانه به یک دستاویز تبدیل شود. اگر به خاطر مشکلاتی که با آنها مواجه هستیم احساس شرم نموده و تصور کنیم که نمی توانیم صادقانه آنها را بیان کنیم, رابطه مان با انجمن صدمه خواهد دید و مهم نیست که دارای چه مقطع پاکی باشیم. بسیاری از ما انتظارداریم که اگر بهبودی مان را بخوبی انجام دهیم, دیگرمشکلات یا دردی نخواهیم داشت و به تمام خواسته هایمان خواهیم رسید. چنین توقعاتی می توانند مرگ آور باشند. شاید بخواهیم باورداشته باشیم که اگر برنامه مان را خوب کارکنیم هرگز شکست نخواهیم خورد اما واقعیت امراین است که برنامه کمک می کند تا تحت هرشرایطی به سمت جلو پیشروی کنیم. برخی از ما تنها با شکست های کوچک مواجه می شویم اما برخی دیگر فجایع پی درپی را متحمل می شوند. تحت این شرایط پیشروی به جلو کارآسانی نخواهد بود اما این کاری است که دائمأ انجام می دهیم. ما نمی توانیم برای احساسات مان چارچوب و یا محدودیت زمانی قائل شویم. یکی از اعضا چنین گفت: "نیازداشتم درمورد آنچه که احساس می کردم بی رحمانه صادق باشم, حتی زمانی که چنین کاری منجر به حال بدی و درد جسمی ام می شد. غمگین, عصبانی و وحشتزده بودم و نسبت به آنهایی که موفق بودند حسادت می ورزیدم". ما نیازی به اینکه دیگری طرز تجربۀ احساسات مان را به ما بگوید نداریم اما آگاهی از اینکه دیگران دوست مان داشته و طی تجربۀ این احساسات ما را حمایت می کنند, خوشنودمان خواهد نمود. همینکه یکبار از میان شرایط دشوار عبور نموده و پاک بمانیم, درمیابیم که می توان ازمیان مشکلات عبورکرد و جان سالم بدربرد. به تدریج انعطاف پذیربودن خود را باور نموده و به بهبودی مان اعتماد می کنیم. در درون خود ایمان و نیرویی را میابیم که تنها با بخشش آن به دیگران می تواند ازما گرفته شود. اگر شکست های متعددی را درگذشته تجربه کرده باشیم, شاید به سختی بتوانیم باورکنیم که موفقیت می تواند برایمان امکان پذیر باشد. بنابراین تجارب گذشته احتمالأ همیشه راهنمای خوبی برایمان نخواهند بود. طبق آنچه که در قدم دوم آموختیم, نداشتن سلامت عقل یعنی تکرار یک اشتباه و انتظار یک نتیجۀ متفاوت, ولیکن بعضی اوقات ما نداشتن سلامت عقل را به نوعی دیگر تجربه می کنیم و با انجام کارهای متفاوت هنوز انتظارداریم نتیجۀ خاصی را بدست بیاوریم. تحت این شرایط, با وجود اینکه کارهای همیشگی را انجام نمی دهیم هنوز توقع داریم که چنین کارهایی منجر به دستیابی به همان نتایج همیشگی شوند. یادمی گیریم که اگر تمایل داشته باشیم تغییراتی حقیقی برایمان اتفاق خواهد افتاد. اگر خواهان چیزی باشیم که تا به حال نداشته ایم, باید کارهایی را انجام دهیم که هرگز انجام نداده بودیم و مقداری هم ایمان داشته باشیم. زمانی که اعمال, باورها و انگیزه هایمان را تغییر می دهیم, زندگی مان نیز تغییر می کند اما چنین تغییراتی همیشه برطبق آنچه که تصورمی کنیم نخواهند بود. آن روشن بینی که دربهبودی مان تمرین می کنیم, باعث می شود تا زمانی که اوضاع برخلاف انتظارات مان تغییر می کنند, ازخود انعطاف نشان دهیم. یکی از اعضا چنین گفت: " من یادگرفته ام نسبت به خیلی چیزها روشن بین باشم, که این شامل چیزهایی که منجر به خوشحالی ام می شوند نیز می گردد". شاید مدت ها قبل از اینکه حتی خودمان متوجه شویم, به آزادی رسیده باشیم. ما مراقب خواهیم بود که از پیشرفت یکدیگر جلوگیری نکرده و تلاش همدیگر را برای دستیابی به رویاهایمان, تضعیف نکنیم. یکی از اعضا اینطورگفت: " پس از سالها راهنما بودن, دست آخر متوجه شدم که به هیچوجه
نمی توانستم از آنچه که دیگران واقعأ می خواستند انجام دهند, جلوگیری کنم و سؤال این بود که آیا آنها به راحتی می توانستند در مورد این موضوع صادقانه با من مشارکت کنند یا خیر. هنگامی که برای رهجوهایم تأیین وظیفه نموده و محدودیت مشخص می کنم, من نیز به چیزی تبدیل می شوم که آنها بخواهند دور بزنند". ما به یکدیگر کمک می کنیم تا آن مشکلاتی را که درگیرشان می شویم, به وضوح ببینیم, اما درعین حال به پیشنهادات خودمان نیز گوش فرا می دهیم. شاید نکتۀ اصلی شکست و یا موفقیت نهایی مان نبوده و درعوض ایمان مان به فرایند برنامه باشد. عضو دیگری
چنین مشارکت کرد: " زمانی که تمام جوانب زندگی ام مانند ازدواج, کار, وضعیت مالی و رابطه ام با فرزندانم درحال فروپاشیدن بود, سالهای متعددی را درپاکی بسربرده بودم. دیگران نیز به من یادآوری می کردند که هرروز پاک یک روز موفق است اما این اصطلاح دیگر نیازهای مرا برآورده نمی کرد و من تصورمی کردم هدف آنها از قید این موضوع کنایه زدن می بود. درواقع درهمین شرایط من مشغول کارکرد برنامۀ موفقی بودم و تنها باید اولویت هایم را تعدیل می نمودم. هنوز هم مشغول بازسازی زندگی ام هستم اما امروز خوشحال تر بوده و احساس رضایت بیشتری می کنم". به تدریج متوجه می شویم که تحولات بزرگ زندگی به معنی انتهای دنیا نبوده و تنها پایا ن یک مرحله و یا یک آزمایش می باشند. یکی از اعضا چنین مشاهده کرد: " فکر می کردم, مفهو م "علی رغم شرایط" این بود که تحت هیچ شرایطی, حتی اگر زلزله آمده باشد, نباید مواد مصرف کرد, اما به مرور درمیابم که منظور از این اصطلاح این نیز هست که باید تحت هرشرایطی و علی رغم میل باطنی به راه خود ادامه داد". ادامۀ انجام آنچه که آموخته ایم, حتی تحت شرایطی که آسمان درحال فروپاشیدن باشد, فقط ما را ازمیان مشکلات عبور نمی دهد. زمانی که شرایط دشوار را تجربه می کنیم, می توانیم عصبانی شده و درمقابل همه چیز مقاومت کنیم. حضور درجلسات و گوش دادن به مشارکت دیگران نیز می تواند برایمان مشکل باشد. تصورمی کنیم می توانیم تنها با تمرکز برروی مشکلات و سمج بودن ازمیان آنها عبور کنیم اما چنین کاری اغلب اوضاع را وخیم تر می نماید. مانند آن است که بگوییم, " می خواهم برطبق ارادۀ خودم عمل کنم تا اینکه این شرایط دشوار سپری شوند و پس از آن همه چیز را مجددأ به نیروی برترم می سپارم". زمانی که حتی با وجود داشتن افکاری آشفته به حضور درجلسات ادامه می دهیم, علی رغم مقاومتی که ممکن است از خود نشان دهیم, پیام را دریافت خواهیم نمود. فقط کافی است که در جلسه حضور داشته باشیم و حتی اگر درجستجوی دریافت پیامی نباشیم, آنچه را که نیازبه شنیدنش داریم, خواهیم شنید. ما از تجارب مان میاموزیم و رشد می کنیم. اغلب متوجه می شویم شرایط جدیدی که بواسطۀ چنین تجاربی بوجود آمده اند, از آنچه که سابقأ نمی خواستیم رها کنیم, به مراتب بهتر می باشند.

جهش بسوی ایمان

ایمان یافتن
درمقایسه با مابقی دنیا, NA تعابیر متفاوتی از موفقیت و شکست را به ما ارائه می دهد. زندگی های ما موفق هستند چونکه ما پاکیم, به دیگران کمک می کنیم و با نیرویی برترازخودمان رابطه داریم. ناگفته نماند زمانی که شرایط بیرونی مان بحرانی هستند, به یاد داشتن این واقعیت می تواند برایمان مشکل باشد. زندگی یک رویا است اما برخی اوقات ممکن است برایمان مانند یک کابوس به نظر آید. زندگی پرازفراز و نشیب است اما ما مبتلا به یک بیماری هستیم که بدون توجه به اینکه اوضاع چقدرخوب یا بد می باشند, به ما می گوید: " شرایط همیشه به همین روال بوده و خواهند بود". این باعث می شود تصورکنیم که ما هرگز شکست نخواهیم خورد و یا اینکه شرایط همیشه برایمان دشوارخواهند بود. هریک از ما شرایط دشوار و موفقیت های بزرگ را تجربه نموده و یادمی گیریم که این نه تنها کل داستان نبوده بلکه حتی مهمترین بخش آن نیز نمی باشد. برای ما هم موفقیت و هم شکست می تواند چالش برانگیز باشد. چونکه برخی از ما نمی دانیم چطور با تجارب مثبت زندگی کنار بیاییم, برای خودمان بحران ایجاد می کنیم. شاید ازموفقیت بترسیم و تصورکنیم که آن منجر به مسئولیت های بیشتری شده و ما را دریک تله گرفتار خواهد نمود. شاید نگران شویم که مبادا موفقیت مان باعث شود نتوانیم بر روی پاک ماندنمان تمرکز کنیم. و ممکن است که خیلی ساده, تصورکنیم اجتناب از درگیری, برایمان آسان تر از احتمال شکست خوردن باشد. حتی شاید احساس بی ارزشی کنیم و یا عدم موفقیت برایمان چیزی کاملأ عادی باشد. بهبودی یک فرایند تکاملی است و ما خواهان آنیم که به بهترین شخصی که می توانیم باشیم تبدیل شویم, کارهایی را که مهم تلقی می کنیم انجام دهیم و احساس کنیم که دیگران دوستمان دارند و برایمان ارزش قائلند. نظر باینکه همه مان با یکدیگر فرق می کنیم, طبیعتأ بیش از یک راه برای این کار وجود دارد. ما می خواهیم یک نقشۀ موفقی ت موبه مو دراختیارمان قرارداده شود اما چنین نقشه ای برای تعداد بسیار کمی از ما کارآیی خواهد داشت. ما با استفاده از تلاش های خودمان, آنچه را که مناسب شرایط مان است میاموزیم. ممکن است زمانی که وارد برنامه می شویم هیچگونه آرزویی نداشته باشیم و تجربه به ما آموخته باشد که مشارکت رویاهایمان کار امنی نیست و ما نباید بیش از حد پیگیر آنها باشیم. اما باید راهی را برای شنیدن خواسته هایمان پیدا کنیم. به موقع خودش درک بهتری را از مفهو م در سازگاری زندگی کردن با باورهایمان, بدست خواهیم آورد. حتی زمانی که زندگی خود را با دیگران مشارکت می کنیم, توانایی مان در احساس نمودن عشق و رضایت از زندگی, به تمایل مان برای انجام مسئولیت هایی که در قبال خود داریم, , بستگی دارد. چیزی که حائز اهمیت است, آن درستکاری است که طی زندگی مان به کارمی گیریم. درهرصورت, اگر از آنچه که هستیم و آنطور که عمل می کنیم خوشمان نیاید, اگر نسبت به خودمان احساس راحتی نکنیم, آیا واقعأ مهم است که چه داشته هایی را بدست آورده ایم؟ ما یک شالوده, یک انجمن و یک زندگی را بنا می کنیم که اینها طبق ترتیب خاصی عنوان نگشته اند. آن دسته از ما که خوش اقبال بوده و در توسعۀ یک جامعۀ محلی NA دست داشته اند می دانند مشاهدۀ رشد چیزی که از کاشتن یک بذر بوجود آمده باشد, تا چه حد می تواند لذت بخش باشد. چنین تجربه ای به هیچ چیز دیگری که ممکن است سابقأ بدان برخورده باشیم, شباهت ندارد. بسیاری از ما خودمان و روح و قلبمان را وقف NA نموده و فرایند بنا نمودن زندگی مان را بعدها به انجام می رسانیم. شاید سال ها پس از دیگر دوستان بهبودی که ظاهرأ شرایط کاری و مالی مطلوبی پیدا کرده اند, بتوانیم حرفه ای را شروع نموده و به ثبات مالی خود بپردازیم. ترتیب درست یا غلطی برای روال بهبودی مان و همچنین اتفاقاتی که قراراست برایمان بیافتد وجود ندارد. همۀ ما در زندگی آغازهای جدیدی را با اشخاص, مکان ها و چیزهای تازه تجربه کرده و وارد یک روال زندگی که بخوبی درک نمی کنیم, شده ایم. آرزوی زنده ماندن و احساس رضایت داشتن تنها متعلق به ما معتادان نیست. ما
دربهبودی کارمان را با وصل شدن به دیگران شروع نموده و به سوی امنیتی بنیانی پیشروی می کنیم. و شاید هم قرار باشد که همین روش را دنبال کنیم. باور این واقعیت که ما می توانیم به عشقی که در زندگی مان وجود دارد اعتماد کنیم, می تواند برایمان چالش انگیز باشد. آن نیازهای واقعأ عمیق از جمله چیزهایی هستند که به برآورده شدن شان امیدی نداریم. چنین نیازهایی با فرایند جبران خسارت شروع می شوند: درک این مطلب که می توانیم ببخشیم و بخشوده شویم و اینکه می توانیم مسئولیت اعمال مان را قبول نموده و انتخاب های بهتری داشته باشیم. درطی بهبودی, ما رفتار, طرزفکر, نگرش و زندگی هایمان را بهینه تر می کنیم. بیداری هایی را که با کارکرد یازده قدم اول بدست آورده ایم ما را قادر می سازند رفتارهای تازه ای را از خود به نمایش بگذاریم. ما جویای آگاهی از ارادۀ نیروی برترمان برای خود, و قدرت اجرایش می شویم. پس از آن همه تسلیم و خانه تکانی که درقدم های پیشین انجام می دهیم, رابطۀ آگاهانۀ قدم یازدهم ما را متحول می سازد. هرچه ناتوانی مان را بیشتر می پذیریم, قدرت عمیق تری را برای اقدام بعمل در زندگی مان پیدا می کنیم. کتاب پایه به ما می گوید ارادۀ خداوند را برای خود, درچیزهایی که بیشترین ارزش را برایمان دارند, میابیم. شاید این مبحث را با استفاده از زبانی بسیار روحانی تشریح کنیم و یا اینکه فقط احساس کنیم اعمالمان با ارادۀ خداوند منطبق هستند. یکی از اعضا اینطورگفت: " زمانی که سروصدای ذهنم ساکت می شود می دانم که مشغول اجرای ارادۀ نیروی برترم هستم". به عبارتی دیگر تمام مسائل فوق به داشتن ایمان مربوط می گردند. لازمۀ زندگی کردن رویاهایمان این است که ایمان داشته باشیم می توانیم بدانها دست یابیم. هنگامی که اعمالمان براساس ایمان انجام می گیرند, ما درجهت مثبتی حرکت می کنیم. این می تواند بسیار خوفناک و برخی اوقات عجیب غریب باشد. ایمان کورکورانه از ما می خواهد اعتماد داشته باشیم که یا زمین درزیر پاهایمان قرار خواهد گرفت و یا ما قادر به پرواز خواهیم بود. قدمهای کوچک شهامت لازم را برای جهش مان فراهم می کنند.

تعهد

تعهد
ابزاری که برای تمرین بهبودی مان بکار می گیریم در تمام مراحل زندگی مان کاربرد دارند. قوۀ تخیل نیز نوعی ابزار است و زمانی که ما به خود اجازه می دهیم رویا داشته باشیم, از قوۀ تخیلمان برای کندو کاو قلب هایمان استفاده می جوییم. مشاهدۀ آنچه که واقعأ باورداریم, آنچه که می خواهیم و آنچه که هستیم می تواند موجب ترس مان شود. با تمرین دعا و مراقبه یاد می گیریم به صدای درونی خویش گوش فرا دهیم و زمانی که چیزی برایمان حقیقی است, آن را شناسایی کنیم. آنهایی که مورد اعتمادمان هستند کمک می کنند حقیقت درونی خویش را از صدای تحریک کنندۀ اجبار, تمیز دهیم. تصمیماتی که می گیریم از خواسته هایمان نشأت می گیرند دقیقأ مانند پاک ماندن. یکی از اعضا سؤال کرد: "ما همه به تازه واردها می گوییم لباس رزم را به تن کن, حضورداشته باش و هرچه درتوان داری به NAاهدا کن. پس چرا نباید همین کار را درسایر موارد زندگی ام به کار بگیرم؟". آموختن اینکه رویا داشته باشیم حائز اهمیت است اما چنین کاری روال معمولی زندگی نیست. داشتن تمایل بدون اقدام به عمل توهمی بیش نیست. داشتن ایمان به نیرویی برتر با داشتن ایمان به خودمان کاملأ فرق می کند. بعضی از ما مدت زیادی زمان نیازداریم تا به این باور برسیم که می توانیم در دنیا و به نحوی که به اهداف بزرگ جامعه کمک کند سهیم باشیم و نقشی که ایفا می کنیم مطابق با ارزشها و اهدافمان باشد. برخی از ما این را درستکاری می دانیم اما قدم ششم آن را شخصیت می نامد. بدون توجه به نامی که به آن می دهیم, چنین طرز رفتاری, نظمی است که شالودۀ بلوغ درحال رشدمان می باشد. دربین اصول برنامه, شاید اصل خود نظمی طرفدار زیادی نداشته باشد. تقریبأ از همان اولین روز پاکی مان ما راجع به تعهد صحبت می کنیم. متعهد می شویم که حضور داشته باشیم, تا جلسۀ بعد پاکی خود را حفظ کنیم و قبل از اینکه مواد مخدر روی بیاوریم به کسی تلفن بزنیم. مسئولیت پذیربودن درقبال تعهدات مان به خود نظمی نیاز دارد و این مهارتی است که با تمرین مستمر, گسترش پیدا می کند. اکثر ما در حالت طبیعی چنین مهارتی را بدست نمیاوریم اما با به تعویق انداختن لذت های آنی, به ما کمک می شود تا به اهداف درازمدت مان دست یابیم. خود نظمی با نیروی اراده و یا ارادۀ شخصی تفاوت دارد زیرا ما در طی آن تلاش نمی کنیم تا خود را مجبور به تغییر کنیم, بلکه درحال تغییر رابطه مان با خودمان خواهیم بود. هرچه بیشتر به فرایند اعتماد کنیم, تمایل بیشتری برای تمرین خودنظمی خواهیم داشت. یکی از اعضا اینطور مشارکت کرد: " من به لطف خداوند و همچنین یک ثابت قدمی لجوجانه, به  جایگاه فعلی ام دست یافتم". هنگامی که خودنظمی و ایمان درکنارهم قرارمی گیرند, ما به تدریج به کسانی که آرزو می کردیم باشیم, تبدیل می شویم. شاید استعداد و علاقه به صورتی طبیعی درما ظاهر شوند اما کسب مهارت به تمرین نیاز دارد. یکی از چالش ها در این رابطه گسترش تمرکز و انرژی لازم برای ادامۀ کار بوده و دیگری دادن اجازۀ ریسک برداشتن به خودمان می باشد. مقابله با خلاقیت خودمان و نظم دادن به آن درراستای بوجود آوردن آنچه که می خواهیم, به شهامت نیاز دارد. یکی از اعضا اینطور مشارکت کرد: "فکر نمی کنم آزادی درونی مورد نظر را برای انجام کارهای بیرونی که توانش را دارم, دراختیار داشته باشم. من بدان به عنوان یک آزادی که می خواهم در آینده کسب کنم, می نگرم". داشتن آگاهی به منزلۀ کنترل نمی باشد. ما صرفأ بخاطر اینکه نقائص مان را می بینیم, از آنها رها نمی شویم. آگاهی به ما امید و جهت می دهد که آن می تواند دربعضی اوقات نیروی محرکه ای برای اقدام بعمل مان بوده و دربرخی موارد تنها به منتظربودن خلاصه شود. وقتی نمی توانیم راه خود را ازمیان یک نقص و یا یک مانع پیدا کنیم, دلیل آن اغلب این است که اول باید کارهای دیگری را انجام دهیم. خویشتن پذیری قوۀ تخیل مان را آزاد می سازد. کارکرد قدم جبران خسارت به ما اجازه می دهد درمقابل موفقیت مان احساس ارزشمندی کنیم. هر یک ا ز ما جواب سؤال هایمان را در جای متفاوتی پیدا می کنیم و شاید تنها پس از یافتن پاسخ سؤالهایمان متوجه آنها گردیم. انجام کارهای بهبودی ما را به طرقی آزاد می سازد که اصلأ تصورش را نمی کردیم و تنها با تجربۀ آزادی است که متوجه می شویم درگذشته تا چه حد دربند بوده ایم. اهداف آرزوهایی هستند که درراستای دستیابی بدانها از خود اقدام بعمل نشان می دهیم. زمانی که اهداف مان را به قدم های کوچک تری تقسیم می کنیم کارهای مورد نیاز را بهتر درک نموده و راحت تر می توانیم پیشرفت مان را ارزیابی کنیم. به هر حال ما یکی دو چیز راجع به انجام کارها بصورت قدم به قدم یادگرفته ایم! تعیین اهدافی که قابل دسترسی هستند و بزرگداشت نقاط عطف و مهم, اجازه می دهد پیشرفت مان را ببینیم و لحظه هایی را برایمان فراهم می کند که طی آنها خود را ارزیابی نموده و ببینیم کجا هستیم و به کجا می رویم.

تحصیلات

تحصیلات
اعتیاد می تواند وقفۀ بسیاری در تحصیلات مان ایجاد کند. برخی از ما در اوائل این فرایند ترک تحصیل کردیم, یا اینکه اصلأ با تحصیلات درگیر نبودیم. اطلاعات ما در بعضی موارد کمبود داشته و یا وجود خارجی ندارند که این می تواند بدلیل اعتیادمان و یا محیطی که درآن بزرگ شده ایم, باشد. درضمن چنین عدم آگاهی می تواند باعث شرم مان گردد. عدم آگاهی یک نقص شخصیتی نیست و فقط به چیزهایی مربوط می شود که هنوز نمی دانیم. بین ندانستن و آموزش پذیر نبودن, تفاوت بسیاری وجود دارد. بهبودی نوعی تحصیل است. ما درحال آموختن اصول و تمرین راه جدیدی از زندگی می باشیم. در طی این فرایند, خواندن و نوشتن, مراقبت, مشارکت, تمرین و حضور یافتن را می آموزیم و به جلسات باز می گردیم. توانایی هایی را که با کارکرد قدمها در خود گسترش می دهیم, می توانیم به راحتی به جوانب دیگر زندگی مان منتقل کنیم. وقتی که این مهارتها را در انواع دیگر آموزش, به کارمی گیریم, به طرز شگفت آوری موفق خواهیم شد, حتی اگر روش کار مربوطه کاملأ متفاوت باشد. برای پیشرفتمان محدودیت های بسیار کمی وجود دارند, حتی اگر کاری را از ابتدا شروع کنیم. بسیاری از ما پس از پاک شدن به مدرسه یا کالج بازمی گردیم و ممکن است از چالش هایی که درمقابل مان قرار می گیرند متعجب شویم. حتی یک کارگاه آموزشی درمحل کارمان می تواند ما را به دلیل آنکه به چنین روش یادگیری عادت نداریم, منقلب کند. البته ادامۀ تحصیلات چیزی نیست که همه مان بدان تمایل داشته باشیم و بسیاری از ما برای مدت کوتاهی به تحصیلات بازگشته و از ادامۀ آن منصرف گشته ایم. یکی از اعضا چنین گفت: "من از اینکه فرصت یافته بودم تحصیل کنیم سپاسگزار بودم اما درعین حال متوجه شدم که نیازی به ادامۀ آن نداشتم". شاید به خاطر بدست آوردن مهارت های جدید به تحصیلات بازگردیم یا اینکه بخواهیم چیز جدیدی را امتحان کنیم. یکی از اعضا می گفت: " ایده های من راجع به جامعه و مفهوم زمین رزم, واقعأ غیرعادی بودند. قبل از اینکه می توانستم کاملأ در آن سهیم شوم باید طرزکار آن را یاد می گرفتم". ما بیش از موضوعی که مطالعه می کنیم یادمی گیریم و می آموزیم که چطور یادبگیریم. همانطور که جسم مان بواسطۀ مصرف مواد تخریب شده بود, به مغزمان نیز خسارت وارد گشته است. هردرسی را که بخوانیم, چه آن نواختن گیتار, جوشکاری و چه بافندگی یا فلسفه باشد, یادگیری مغزمان را وادار به ورزش می کند. همچنانکه جذب نمودن و حفظ اطلاعات را تمرین می کنیم می توانیم التیام را ببینیم و احساس کنیم. یادمی گیریم تحت شرایط دشوار کارمان را انجام داده و بازخورد دیگران را بپذیریم. یادمی گیریم درطی فرایند یادگیری ثبات قدم داشته باشیم. بی صبری مانع کارمان خواهد شد. وقتی بی صبری می کنیم خواستار آنیم که چیزی را بدانیم, نه اینکه یادبگیریم. درس خواندن تمرینی است در تمرکز نمودن و تمرینی که با آموزش پذیر بودن انجام می دهیم, برایمان شروع خوبی است. برخی از ما با هدف و برنامۀ بخصوصی به تحصیل بازمی گردیم اما می توانیم باعث تعجب خودمان شویم. لذت یادگیری می تواند پاداش خودش را دربرداشته باشد. شاید از اینکه درچه موردی مهارت یا توانایی های بی القوه داریم شگفت زده شویم و به احتمال قوی ما از آنچه که فکر می کنیم باهوش تریم. یکی از اعضا مشارکت کرد که : "فکر می کردم واقعأ کودن بودم چونکه پس از چندین بار لغزش, سالها طول کشید تا بتوانم پاک شوم". یکی دیگر از اعضا
چنین گفت: گرفتن لیسانس به کمک کرد تا ذکاوت خودم را باور کنم". نسبت به استعدادهایمان روشن بین بودن فرصت آن را به ما می دهد تا مسیری را که هرگز تصورش را نمی کردیم, دنبال کنیم. بسیاری از ما این احساس را که باید زمانهای ازدست رفته درطی اعتیاد را جبران کنیم, مشترک داریم و با این احساس که ما به اندازۀ کافی توانایی نداریم,کشمکش می کنیم. اختصاص دادن زمان مورد نیاز, هم برای درس خواندن و هم برای خدمت در NA , می تواند برایمان درسی در تعادل برقرار نمودن باشد. شاید تصور کنیم که کلیۀ همکلاسی هایمان مصرف می کنند یا اینکه آنها گروه خاصی هستند که ما درآنها جایی نداریم. می توانیم درعین حال, هم احساس ناامنی نموده و هم دیگران را قضاوت کنیم. یکی از اعضا چنین گفت: فرایند آمیختن با دیگران بطور شگفت آوری احساسی بود. من بهبودی ام را مانند یک رزه به تن کرده بودم. احساس تنهایی و بیگانگی می کردم اما خویشتن پذیری لازم را نداشتم تا به دیگران اجازۀ ورود به حریمم را بدهم". اگر به تکامل پرستی گرایش داشته باشیم احتمالأ وقتی دوباره به تحصیلاتمان ادامه می دهیم, با آن مواجه خواهیم شد. یکی از اعضا اینچنین مشارکت کرد: " اگر نتیجۀ هریک از امتحاناتم کمتر از نمرۀ بیست می شد, احساس شکست کرده و خود را یک بازنده می دانستم. خوابم نمی برد مگر اینکه اشتباهاتم را شناسایی می کردم. با همکلاسی هایم رقابت نمی کردم بلکه تنها رقیبم ترس خودم بود". پشت تکامل پرستی دیوار شرم قرارگرفته است و هر گام اشتباهی این احساس را به ما می دهد که پنجره ای به درون آن راز بازگشته است. هرپیشنهادی انتقاد به نظر می رسد و هر انتقادی درما احساس سرزنش شدن ایجاد می کند. اغلب طوری رفتار می کنیم که گویی زندگی مان در واقع, در زمانی در آینده آغازخواهد شد, مثلأ: وقتی به مقطع پاکی خاصی رسیدیم یا تحصیلات مان را به پایان رساندیم یا کارپیدا کردیم و یا زندگی مان بطوری معجزه آمیز قابل اداره شده بود. دریک برنامۀ "فقط برای امروز", یادمی گیریم که نکتۀ مهم اتفاقاتی نیستند که قراراست در آینده رخ دهند. زندگی های ما آنچه که اکنون انجام می دهیم می باشند. روال زندگی مان در راستای دستیابی به اهدافمان طرز زندگی مان است. درختان بلند قامت به ریشه هایی عمیق نیاز دارند. ما باید اطمینان حاصل کنیم که درحین پیشروی به سمت جلو, زمان لازم را به بنا نمودن و حفظ شالودۀ بهبودی مان, اختصاص می دهیم.

پول

پول
اکثر ما با پول رابطه ای چالش انگیز داریم و فرقی نمی کند که زیاد پول داشته باشیم یا کم. در رابطه با پول, نمی توان تنها یک گروه از ارزش های خاص را تعیین کرد, اما ما اصولی دراختیار داریم که طی پیگیری بهبودی مان آنها تمرین می کنیم. سنت هفتم راجع به داشتن استقلال ازطریق اعانات اعضا سخن می گوید و با وجودیکه این سنت مستقیمأ به گروه ها اشاره می کند, بسیاری از ما متوجه می شویم که تمرین اصل روحانی استقلال در زندگی مان, برای تجربۀ آزادی ضروری می باشد. یادمی گیریم خودمان را حمایت مالی نموده و درمیابیم که راههای دیگری نیز برای خود کفایی وجود دارد. یادمی گیریم گلیم خودمان را از آب بیرون بکشیم, زباله های خودمان را جمع آوری نموده و دوربریزیم و در جاهایی که برایمان اهمیت دارند سهیم بوده و گوشه ای از کار را بگیریم. مشارکت دربارۀ پول می تواند برایمان بسیار دشوار باشد. مشارکت صادقانه با راهنمایمان دراین مورد, می تواند در را بروی التیام در جنبه های دیگری از زندگی مان بازکند. وقتی که وارد انجمن می شویم, شاید وضعیت مالی مان و اینکه آیا شاغل هستیم یا خیر, ربطی به یکدیگر نداشته باشند. در اعتیاد فعال, ما منابع مالی مورد نیازمان را به عناوین مختلف بدست آوردیم. ما دزدی کردیم, دقل بازی درآوردیم, سوءاستفاده کردیم و دیگران را متقاعد کردیم که دریافت وجوه از آنها حقمان بود. ما فقط دریافت می کردیم و منابعی را که دراختیارمان قرارمی گرفت, به سرعت ازدست می دادیم. خودمحوری مان باعث شده بود نسبت به خساراتی که به اطرافیانمان وارد می کردیم بی تفاوت بمانیم. این آگاهی که ممکن است هرگز نتوانیم بدهی هایمان را پرداخت کنیم, می تواند بخشی از آن نیرویی باشد که ما را به سمت یک راه جدید زندگی حرکت می دهد. ما بدهکاریم و هربار که خود را درخدمت جامعه قرار میدهیم, احساس می کنیم چیزی در درون مان متحول گشته است. ما سهمی برای انجام دادن داریم اما این به معنی خود را قربانی کردن نیست. چنین کاری حداقل همانقدر که به دیگران خدمت می کند به ما نیزخدمت می نماید. احساس حق به جانب بودن و اینکه مسئولیت مراقبت از ما با دیگران است, طی اعتیاد فعال زندگی مان را تحت تأثیرقرارداد اما همین احساس می تواند در پاکی نیز ما را دنبال کند. چنین احساسی اغلب به نوعی نامحسوس خود را نشان می دهد. مثلأ شاید دیگر کیف دیگران را ندزدیم اما به نظرمان کاملأ منطقی بیاید که حق داریم چیزهایی را ازمحل کارمان به خانه ببریم یا اینکه از مغازه ها چیزهای کوچکی را بدزدیم و یا به سوء استفاده از دیگران ادامه دهیم. شاید از اینکه چنین کارهایی نوعی ناصادقی بوده و درست نمی باشند کاملأ آگاه باشیم اما به خودمان بگوییم که حقوق و مزایایمان نسبت به ارزش کاری که انجام می دهیم کافی نمی باشد و یا اینکه چنین چیزی حق ماست و کسانی که ما درمحل کار, درخانه و یا در انجمن بدانها خدمت می کنیم به اندازۀ کافی سپاسگزار نیستند. برخی اوقات چنین چیزی در بی اعتمادی ما نسبت به دیگران خود را نشان می دهد. ما دائما تصورمی کنیم کسی می خواهد سرمان کلاه بگذارد. چنین رنجشی که به آرامی درحال جوشیدن است, می تواند بسیار تخریب کننده باشد. ما آنچه را که داریم نادیده گرفته و فقط کمبودهایمان را می بینیم. آسیب پذیری خود را احساس نموده و امنیت مان را احساس نمی کنیم. وقتی دنیا به نظرمان جای خصمانه ای بیاید, به سختی می توانیم در آن شاد باشیم. آموختن تمرین ایمان و سپاسگزاری به این معنا نیست که ما باید ذکاوت خیابانی خود را از دست بدهیم بلکه بدین معناست که توسعۀ نوع دیگری از ذکاوت را شروع می کنیم. می توانیم بدون آنکه احساس کنیم مشغول جنگیدن برای بقای خود هستیم, روی دوپای خود ایستاده و از حق خود دفاع کنیم. شروع می کنیم به اعتماد داشتن به اینکه نیازهایمان برآورده خواهند شد و بجای اینکه کمبودهای موجود در شرایطمان را مانعی برسر راه رشدمان ببینیم, آنها را فرصتی برای موفقیت تلقی می کنیم. حتی زمانی که در بهبودی, با عادات خرج کردن مان مواجه می شویم, وسوسه و اجبار ما را ترک نمی کند. ما بدون تفکر و یا از روی وسوسه و اجبار خرید می کنیم و نمی توانیم فک ر داشتن آخرین مدل و یا بهترین چیز را از سرمان بیرون کنیم. طی تلاش برای پر کردن خلأمان, نابخردانه پول خرج می کنیم. می خواهیم عشق و تأیید دیگران را بخریم و یا وانمود به موفق بودن کنیم. یکی از اعضا چنین گفت: " تصورمی کردم می توانم با پول از اعتیادم نجات پیدا کنم". پول راه دیگری می شود تا ازطریق آن سعی کنیم شرایط را کنترل کنیم و دراین رابطه آنقدر سختگیر می شویم که بجای حل مشکلات مان, بدانها اضافه می کنیم. یا ممکن است فرصت های مالی را به سادگی ازدست بدهیم و احساس کنیم که فقر احتمالأ بیشتر برایمان مناسب است. برخی از ما درمیابیم چیزی که توجه ما را جلب می کند خود اشیاء و یا پول نبوده و بلکه لذت تعقیب می باشد. چنین انگیزه ای یا می تواند موفقیت های عظیمی برایمان کسب کند یا می تواند وسوسه و اجباری باشد که یک نشانۀ دیگر از بیماری اعتیادمان را تغذیه می نماید. ما تنها کسانی هستیم که حقیقت را می دانیم. اگر داریم قمار می کنیم, از سیستم سوء استفاده می کنیم, شرکتهای جدید را باز می کنیم و سریعأ می بندیم, از موفقیت مالی به شکست مالی رسیده و دوباره موفق می شویم, شاید بخواهیم نگاهی به خود و اعمالمان بیاندازیم. اقرار باینکه ما رابطۀ مشکلی با پول داریم می تواند مشکل باشد اما مشارکت صادقانه با کسی که به او اعتماد داریم می تواند فرایند تغییر را شروع کند. آشفتگی مالی اغلب نشانۀ مشکلات بزرگتری است. همانند بسیاری دیگر از چیزهایی که با آنها کشمکش داریم, این نیز مشکلی عملی است که راه حلی روحانی دارد. یکی از اعضا اینطور مشارکت کرد: "چیزهای کوچکی مانند پرداخت به موقع قبوض درمن احساس خود ارزشی ایجاد نمود". یکی دیگر از اعضا مشارکت کرد که با نوشتن "از خدماتی که فراهم نمودید متشکرم" برروی چکهای پرداختی قبوض, شروع کرد به غلبه نمودن بر روی احساس رنجشی که همیشه نسبت به پرداخت قبوض در او وجود داشت. تعهدات خود را به سادگی انجام دادن می تواند یک پیروزی باشد. برای برخی از ما چنین چیزی به سرعت اتفاق می افتد. دیگران عمری را صرف آموختن طرز ادارۀ زندگی خود می کنند. بحران های مالی برای اعضای انجمن غیرعادی نیستند اما یک شرط عضویت هم نمی باشند. عکس العمل نشان دادن از روی بیماری مان عواقب مالی دربردارد اما بسیاری از راههایی که ما بهبودی خود را به نمایش می گذاریم نیز عواقب مالی دربردارند. این بدین معنا نیست که ما برنامه مان را برای پولدارشدن کارمی کنیم. بعضی از ما هرگز مقدارپولی را که در اعتیاد فعال بدست میاوردیم در بهبودی بدست نخواهیم آورد و مسئولیت پذیربودن می تواند برایمان گران تمام شود. اما بسیاری از ما دربهبودی موفقیت کسب کرده و به راحتی مالی دست میابیم. وقتی سلامت عقل را تمرین نموده و درحد توانمان خرج کنیم, می توانیم با خودمان و شرایطمان احساس راحتی کنیم و این مهم نیست که چه شرایطی داشته باشیم. ما همچنین یادمی گیریم از دیگران تقاضای کمک کنیم. بسیاری از ما زمانی که دربهبودی مریض شده و یا معلول می گردیم, بخاطر باورهایمان درمورد خود اتکایی, از درخواست کمکی که به شدت بدان نیازداریم, سرباز می زنیم. تواضعی که طی کارکرد قدمها میاموزیم, اجازه می دهد درصورت نیاز, تقاضای کمک کنیم و تصور نکنیم که نیازمند کمک بودن درشأن ما نیست و باورنداشته باشیم که ما استحقاق کمکی را که دردست است, نداریم. شاید متوجه شویم, آنچه که می خواهیم با آنچه که بدان نیازداریم, تفاوت زیادی دارد و آموختن اینکه چگونه خود را با شرایطمان وفق دهیم می تواند انعطافی را درما ایجاد کند که قبلأ تصورش را هم نکرده بودیم. میاموزیم کمک دیگران را بپذیریم و راههای دیگری را نیز برای کمک کردن پیدا کنیم. همانطور که داشتن همه چیز به معنی بی نیازی مادام العمر نیست, ازدست دادن همه چیز نیز یک حکم حبس ابد نمی باشد. دوراندیشی یکی از اصول روحانی است که بعضی از ما بیشتر از برخی دیگر آن را تمرین می کنیم. وقتی که در خدمت راجع به "مبلغ ذخیره" صحبت می کنیم, منظورمان دوراندیشی است. یکی از اعضا اینطور مشارکت کرد: "یادگرفتم نسبت به اموال انجمن مسئولانه رفتارکنم تا بتوانم همین کار را درمورد اموال دیگران انجام دهم. اصول روحانی صداقت و پاسخگویی را آموختم که این خود بخشی از داشتن عملکرد و بکارگیری اصول در زندگی روزمره ام می باشد". درخدمت یادمی گیریم تعهداتمان را با دقت انتخاب کنیم تا بتوانیم از به اتمام رساندن آنچه که قول داده بودیم انجام دهیم, اطمینان حاصل کنیم. برنامه ریزی و به انجام رساندن کارها در سایر موارد زندگی مان, باعث می شود احساس خوبی نسبت به خودمان داشته باشیم. ما درحد توانمان تلاش می کنیم تا حتی درصورت تغییر شرایطمان, مسئولیت پذیر باشیم. یکی از اعضا اینطور مشارکت کرد: " در کار خود شرایط بسیار دشواری را پشت سرگذاشته و مجبور شدم برای تأمین مخارج, به پولی که پس اندازکرده بودم روی بیاورم. شرم داشتم این را درجلسات مشارکت کنم اما آن را با یک دوست بهبودی درمیان گذاشتم. او بعدها به من گفت که این یک پیام امید برای او بود چونکه من از قبل برنامه ریزی کرده و توانستم از میان شرایط دشوارعبورکنم. آنچه که من یک شکست تلقی می کردم, او یک موفقیت می دید. یکباردیگر من توانستم از زاویۀ دیگری به زندگی ام نگاه کنم". ما همچنین در NA توجه می کنیم آنهایی که داشته هایشان را نمی بخشند موفق به حفظ آنها نخواهند شد. این ایده که بخشش قسمتی حیاتی از داشتن می باشد, چیزی است که بسیاری از ما از کشف آن متعجب می شویم. ما شاید مال و منال داشته باشیم و شاید نداشته باشیم, اما منابع عاطفی, روحانی و روانی مان قابل توجه می باشند. ما دنیایی از تجربه دراختیارداریم. زمانی که انرژی, وقت, استعداد و خلاقیت خود را می بخشیم, پاداشی چند برابر دریافت می کنیم.

کار و شغل

کار
قدمها کمک می کنند به افراد بهتری تبدیل شویم اما خدمت یکی از راه هایی است که درآن یاد می گیریم چطور در دنیای بیرون عمل کنیم. بسیاری از مهارت هایی که درخدمت میاموزیم درزندگی شغلی مان بکار گرفته خواهند شد. ممکن است بعضی اوقات طی انجام شغل خود احساس غریبی یا عدم تعلق به ما دست دهد, اما در خدم ت انجمن ما بطوری تمام و کمال سهیم هستیم. درخدمت, ما هدف اصلی خود را حدس نزده و حق سهیم بودن را برای خود مسلم می دانیم. درانجمنی که اختیار نهایی با یک نیروی برترازخودمان است, یاد می گیریم به عنوان یک عضو برابر, با دیگران کارکرده و به جای اینکه خود را یا مغزکل و یا یک قربانی بدانیم, چیزهای جدیدی به دیگران یادبدهیم و یا از آنها بیاموزیم. یادمی گیریم انرژی خود را درجهتی سازنده سوق دهیم و تمرکز داشتن را تمرین کنیم. ما فرای توانایی های فعلی مان قدم برداشته و درمیابیم حتی باوجود آنکه کامل نیستیم, می توانیم جان سالم بدربرده و موفق باشیم. خدمت, خنثی کنندۀ خودخواهی است و احساس ارزشمند بودن را در ما افزایش می دهد. یادمی گیریم قبل از واکنش نشان دادن تأمل نموده و فکر کنیم. چیزهایی که ما را تحت تأثیر قرار می دهند همیشه شخصی نبوده و ما مجبور نیستیم همیشه درمقابل آنها عکس العملی خصمانه از خود نشان دهیم. NA مکان امنی را دراختیارمان قرار می دهد تا در آن دچار اشتباه شده, از اینکه چه کسانی هستیم آگاه شده و یاد بگیریم چگونه با دیگران ارتباط بگذاریم. آنچه که ما را حق بجانب نموده و مجبور به انجام رفتارهای تدافعی می نماید, اکثرأ هرجا که می رویم ما را همراهی می کند. ما نقائص اخلاقی خود را درحال وقوع می بینیم و با فروتنی جبران خسارت نموده و یا فقط تغییر جهت داده و از نو شروع می کنیم. همه مرتکب اشتباه می شوند اما بلافاصله اقرار به اشتباهاتمان نشان دهندۀ درستکاری و مسئولیت پذیری درمقابل اعمالمان می باشد. تجربۀ خدمت به ما کمک می کندمسئولیت انجام کارها را متقبل شویم و یادبگیریم آنها را به پایان برسانیم. یادمی گیریم بی حرکت دریکجا بنشینیم و گوش فرا دهیم. میاموزیم زمانی که حرفی برای گفتن داریم صدای خود را به گوش دیگران برسانیم. شروع به داشتن این احساس می کنیم که می توانیم بدون هیچ ترس یا شرمی, جایگاه درست خود را دردنیا بدست آوریم. همچنانکه این اصول را در تمام موارد زندگی مان تمرین می کنیم, برخی از تفاوت های بین زندگی مان دربهبودی و آن کسی که درزندگی کاری مان هستیم, شروع به ناپدید شدن می کنند. یکی از روش های تمرین این اصول درخدمت صاحب کارمان بودن است. بعضی از اعضا ازخود این سؤال را کرده اند:"چطورمی توانم در محل کار خود, اتحاد را تمرین کنم؟ چطور به نیروی برترم اجازه دهم تا طی روزکاری ام, زمام امور را دردست
بگیرد؟هدف اصلی محل کارم چیست و من چطورمی توانم کمک کنم تا بدان دستیابیم؟ هدف اصلی من دراینجا چیست؟" هرشغلی که داشته باشیم, زمانی که آن را به عنوان فرصتی برای تمرین اصول مان تلقی کنیم, درواقع از وقتمان به نحو احسن استفاده کرده ایم. یکی از اعضا اینطورمشارکت کرد: "درگذشته قبول هرنوع مسئولیتی به نظرم یک بارسنگین میامد اما وقتی یاد گرفتم آن را به عنوان راهی برای اجرای ارادۀ نیروی برترم ببینم, قبول همان مسئولیت برایم یک افتخار شد". وقتی توسط اصول روحانی راهنمایی می شویم, هرکجا که باشیم می توانیم مثمرثمر واقع شویم. اغلب قبل از اینکه خودمان متوجه شویم, اطرافیان مان به ارزش مان پی می برند. شاید بیش از همه چیز, زمانی که ازنظر روحانی وصل هستیم, خلاقیت در ما جریان خواهد داشت. این الزامأ بدین معنا نیست که تابلوی نقاشی و یا موسیقی خلق می کنیم )باوجودیکه این امکان هم وجود دارد(, اما بدین معناست که می توانیم راه حل مشکلات مان را ببینیم و هرکاری را درحد توانمان انجام دهیم. تغییر مسیر از NA به شغلی که بیرون از انجمن انجام شود, همیشه بی دردسر نمی باشد. شاید حتی از اینکه سنت سوم مان در دنیای بیرون کاربردی ندارد, متعجب شویم. ما صرفأ به خاطر اینکه می خواهیم عضو گروه های دیگر شویم, نمی توانیم بدانها بپیوندیم و ممکن است مجبور شویم برای سرمیز آنها نشستن, واجد شرایط مورد نیاز شده و بهای آن را بپردازیم. گروه هایی نیز وجود دارند که علی رغم آرزوی قلبی مان, هرگز در آنها پذیرفته نخواهیم شد. مضاف براین, آنچه که به چشم دوستان بهبودی در انجمن, کاملأ طبیعی جلوه می کند, در مکان های دیگر می تواند نامتناسب و حتی تعجب آور نیز به نظر آید. ما باید مراقب باشیم هر احساس وهمچنین تاریخچه ای از خود را دردنیای بیرون مشارکت نکنیم. یادمی گیریم بین دوستی ها, روابطمان در بهبودی و روابطمان درمحل کار تفاوت قائل شویم و شروع به این درک کنیم که می توانیم بدون لطمه زدن به خودمان, رفتارهایمان را با شرایط موجود وفق دهیم. همچنانکه به کارکرد قدمها ادامه می دهیم, بیشتر می توانیم پیشرفت مان را درسایر موارد زندگی اذعان کنیم. تواضعی که در قدمها میاموزیم به ما کمک می کند جایگاه مان را دردنیا پیدا کنیم. به تدریج احساس می کنیم حتی درمحل کار, نه بدتر و نه بهتر از دیگرانیم و توانایی هایمان کاربرد دارند. یکی از اعضا راجع به پیدا کردن شغلی
صحبت کرد که هم با نکات مثبت و هم با نکات منفی اش سازگار می بود. زمانی که ما محیط کاری مناسبی را پیدا می کنیم, متوجه می شویم بعضی از چیزهایی که درگذشته ما را نسبت به خود ناراحت می کردند, باعث برجستگی مان گشته اند. برخی از ما طبیعتأ کوشا بوده و همیشه درحال جنب و جوشیم و بعضی دیگر در یکجا نشستن و درلحظه حضور داشتن را با مهارت انجام می دهیم. هریک از این دو می توانند بستگی به طرز استفادۀ ما از آنها, یا یک نقطۀ قوت بوده و یا یک نقص باشند. احساس گناهی که درطی بی حاصل بودن و دزدیدن زمان درمحل کار به سراغمان میاید, خودش را تغذیه می کند و درعین حال, آنچه که ما را ترغیب می کند دائمأ درحال فعالیت و جنب و جوش باشیم, می تواند احساس ترس مان باشد. زمانی که تأمل نکرده و روی طرز کارمان و همچنین, آنچه که انجام می دهیم تمرکز نمی کنیم, اشتباهات کوچک به سرعت برروی هم انباشته می گردند. مانند تمام کارهایی که انجام می دهیم, آنچه که جویای آنیم, یک تعادل سالم می باشد. ممکن است هر یک از ما با مشکلات و مسائل مختص به خود درگیر باشیم اما اصولی که تمرین می کنیم یکی می باشند. بعضی از ما قبل از اینکه پاک شویم هرگز شاغل نبوده ایم و برخی دیگر از ما تمام وقت خود را صرف کارکردن نموده اند. به همین ترتیب, بعضی از ما امنیت مالی داشته و نیازی به کارکردن ندارند و برخی دیگر بیش از حد معلولیت دارند و توانایی آن را ندارند که مستمرأ شاغل باشند. درهرصورت برایمان مفید خواهد بود یک جدول زمانی داشته و پاسخگوی وظایف مان باشیم. شاید درمقابل نظم دادن به زندگی مان ازخود مقاومت نشان دهیم اما چنین نظمی کمک بسیار بزرگی برایمان خواهد بود. رویهمرفته ما مخلو ق عادت هایمان هستیم. وقتی احساس می کنیم هدفی داریم که به روزهایمان شکل می دهد, هم با خودمان و هم با زندگی مان احساس راحتی می کنیم. شاید شغل مان را برای پرکردن زمان و یا کسب درامد انجام دهیم و یا شاید خود را عمدتأ توسط آن تعریف می کنیم. آندسته از ما که دارای شغلی پرمفهوم و یا ارزشمند هستیم باید احساس خوشبختی کنیم. بسیاری از ما تلاش می کنیم تا به چنین هدفی دست یابیم و وقتی احساس کنیم کاری که انجام می دهیم درراستای امری حائز اهمیت و نیکو بوده است, احساس رضایت عمیقی به ما دست می دهد. هرکسی که باشیم و از هرجا که آمده باشیم, چیزی برای ارائه کردن داریم. وجدان کاری ما مجموعه ای از عاداتی است که تعیین می کنند چگونه از وقت مان استفاده کنیم. وقتی تصمیم می گیریم کاربخصوصی را انجام دهیم, می توانیم به نحو خارق العاده ای مصمم باشیم. کمتر کسانی در زندگی می توانند به اندازۀ معتادی که درجستجوی مادۀ مصرفی خود است, پشتکار داشته باشند. وقتی یادمی گیریم آن قاطعیت را به سمت اهداف سالم سوق دهیم, می توانیم به اهداف فوق العاده ای نائل شویم. می دانیم اگر کاری را مستمرأ انجام دهیم, آن برایمان عادت خواهد شد. آنچه که در ابتدا بصورت نظم شروع می شود, اول تبدیل به یک عادت شده و سپس لذت بخش خواهد گشت. اما چنین روالی می تواند خطرناک نیز باشد. جایگزین نمودن می تواند
مهلک باشد, بخصوص وقتی که درظاهر برایمان کارکند. ماهیت بیماری ما پیشروندگی است. وقتی که متوجه می شویم رابطه مان با یک فعالیت خاص باعث شده که آشفتگی را در بخش های دیگر زندگی مان توجیه کنیم, احتمالأ زمان آن رسیده که یک نگاه سفت و سخت به اعمال, انگیزه ها و قدم هایمان بیاندازیم. حتی درمراحل پیشرفتۀ بهبودی مان می توانیم دستخوش احساس بی لیاقتی شده و تمام وقت و انرژی خود را صرف تلاش برای ثابت نمودن خویش و یا رسیدن به استانداردهای تخیلی و دست نیافتنی کنیم. ممکن است بین دو حالت پس و پیش رفته و ازیک طرف احساس ناامنی کرده و سعی کنیم دیگران را خوشنود کنیم و از طرف دیگر اساسی ترین شرایط و قوانین یک شغل را نادیده بگیریم. عدم خویشتن پذیری مان زمانی نمایان می گردد که نتوانیم تعریف و تمجید دیگران را به راحتی قبول کنیم. زمانی که نسبت به خودمان احساس بدی داریم و یا خود را لایق نمی دانیم, احتمالأ جبران مفرط نموده و چونکه تصور می کنیم مثل دیگران ارزشمند نیستیم, کار دیگران را انجام می دهیم و شیفت کاری نا مناسبی را متقبل می شویم. یکی از اعضا چنین گفت: "من درکارم عالی بودم اما هنوز احساس مسئولیت نمی کردم و خود را ثمربخش نمی دانستم. حس بی کفایتی مرا رها نمی کرد". تمیز دادن بین آرزوی واقعی برای بهترکارکردن و عملکردی که انگیزه اش ترس باشد, می تواند دشوار باشد. زمانی که نیروی محرکۀ ما ترس باشد, احتمالأ متوجه می شویم که دچار مشکل تعویق اندازی شده ایم. از به اتمام رساندن کاری که شروع کرده ایم واهمه داشته و شروع می کنیم به توجیه بهانه آوردن. یکی از اعضا می گفت: "وقتی که به اواخر یک پروژه نزدیک می شوم, احساس می کنم دریک تونل باد قرارگرفته ام. نمی دانم مقاومت ام به رسیدن به انتهای تونل از کجا نشأت می گیرد اما بقدری قدرتمند است که به سختی می توانم روی پاهایم بایستم". می توانیم ایده های متعددی داشته و آنقدر درگیر کارهای ناتمام باشیم که تصمیم گیری درمورد مرحلۀ بعد به افزایش اظطراب مان منجر می گردد. یکی از اعضا مشارکت نمود که :" او احساس می کرد مانند یک اسب سبک وزنی بود که مسابقۀ اسب دوانی را خیلی خوب شروع می کرد اما هیچوقت به خوبی به اتمام نمی رساند". بعضی وقتها حتی می توانیم از نقائص مان در جهت منافع مان استفاده کنیم. مثلأ شاید ازخودمان ایراد بگیریم که چرا کارهایی را که از آنها ترس داریم به تعویق میاندازیم. درصورتی که می توانیم از همان انرژی برای انجام کارهای بسیار دیگر استفاده نمود. یکی از اعضا چنین گفت: " به ندرت شرایطی پیش میاید که من بیشتر از زمانی که مشغول به تعویق انداختن کارها هستم, پرثمر باشم. چونکه می دانم باید مطالعه کنم, همۀ خانه را تمیز می کنم و یا اگر نخواهم وارد گفتگوی کسل کننده ای شوم, کلیۀ قبوض را پرداخت می کنم". اما هیچیک از تلاش های فوق ما را به هدف مان نزدیکتر نمی کنند و دیر یا زود باید به واقعیت اقرارکنیم و به آن کارهایی که پرهیز نموده ایم بپردازیم. اکثر اوقات اجتناب از انجام کاری, نسبت به اتمام آن, انرژی بیشتری می برد. نتیجۀ دورانداختن آن چیزهای ناقصی که انرژی و وقت ما را به هدرمی دهند, بالارفتن راندمان کارمان است. ما درپی دستیابی به تعادل هستیم و آن را به طرق مختلفی پیدا می کنیم. وقتی با خودمان بیشتر راحت باشیم, با دیگران نیز احساس راحتی بیشتری خواهیم نمود. وقتی به دلیل اهمیت دادن و نه به خاطر اینکه چیزی را ثابت کنیم, آرزوی واقعی خود را برای بهترکارکردن نشان می دهیم, تمایل و فروتنی مان را به نمایش می گذاریم. می توانیم درمحل کارخود اصول را تمرین نموده و درعین حال ساده لوح و یا بیش از حد مشتاق خوشنود نمودن دیگران نباشیم. همچنانکه به پاکی خود ادامه می دهیم, تاریخچۀ جدیدی برای خودمان ایجاد می کنیم. شاید همکاران مان درماندگی ما را ندیده باشند و دلیلی برای حدس این واقعیت که ما معتادان درحال بهبودی هستیم, نداشته باشند. ما مجبورنیستیم برای آنکه بتوانیم آنچه را که هستیم با شغلمان ترکیب کنیم, ازگمنامی خود دست برداریم. آین انتخابی است که فقط ما می توانیم برای خود انجام دهیم. ما انسانهایی هستیم که حداکثر تلاش مان را برای مثمر ثمر بودن و مسئولیت پذیربودن, بکار می گیریم. کارکردن می تواند بهانه ای برایمان شود تا برنامه را تمرین نکنیم. بارها این را شنیده ایم که هرچیزی برسر راه بهبودی مان قرارگیرد, ازدست داده خواهد شد. بسیاری از ما این واقعیت را با از دست دادن شغل و یا مادیاتی که بهبودی را بلا استفاده یا اسباب زحمت جلوه می دادند, تجربه نموده ایم. وقتی ابزاری را که دراختیارمان قراردارد بکار می گیریم, می توانیم چالش هایی را که درمحل کارخود با آنها مواجه می شویم, فرصتی برای تمرین برنامه مان تلقی کنیم. به کارگرفتن اصول برنامه هیچوقت شرایط زندگی را بدتر نمی کند. وقتی که برنامه مان را تمرین نمی کنیم, مشکلات مان بصورتی غیر معقول بزرگ به نظر میایند و ما بیش از حد احساس مسئولیت نموده و خود را مجبور به ادامۀ وسواس ی کارها می کنیم. تحت همین شرایط که یک استراحت و وقفۀ کوتاه ممکن است فرصت آن را به ما بدهد تا زاویۀ دید مورد نیاز را بدست بیاوریم, وسوسه و اجبار پیدا می کنیم تا کارمان را ادامه دهیم. ما چه در محل کارخود و چه در بیرون از آن, اعضای موفق جامعه هستیم و همانقدر که نسبت به شغل خود و همچنین کسانی که دربیرون از جلسات برایشان کارمی کنیم, درستکاری به خرج می دهیم, درداخل جلسات مان نیز به نمایش می گذاریم که هدف از برنامه مان همین است. وقتی این اصول را درتمام مراحل زندگی خود بکار می گیریم, هدایای بسیاری را به دنیا ارائه می دهیم. این فقط یک فرضیه یا یک درس مدرسه راجع به داشته های بالقوۀ ما نبوده و برگرفته شده از تجاربمان می باشد. کلیۀ مطالب ما براساس تجربه بیان گشته اند.

گمنامی

گمنامی
اعتیادمان دیگر ما را از بقیه جدا نمی کند اما تصمیم گیری درمورد آشکارنمودن عضویت مان در NA , باید با احتیاط انجام گیرد. برخی اوقات ما می توانیم گمنامی خود را بیش از حد دست کم گرفته و سهل انگارباشیم. یک سوم نام انجمن مان بدون دلیل "گمنام" تعیین نشده است. هنوز هم معتاد بودن نوعی ننگ محسوب می شود و اقرار به معتاد بودن می تواند عواقبی به همراه داشته باشد. درعین حال بکارگیری احتیاط صرفأ به دلیل گمنامی توصیه نمی شود. سنت دوازدهم می گوید گمنامی یکی از اصول روحانی مان است. گمنام بودن در NA بدین معنی است که ما واقعأ می توانیم با ازخود گذشتگی خدمت کنیم و برای کمک به دیگران, خواستار کسب اعتبار و یا تأیید نبوده و نیازی بدان نداریم. ما به دیگران کمک می کنیم تا زندگی خودمان را نجات دهیم. ترحم دیگران نسبت به بیماری مان, هیچ منفعتی برایمان ندارد و بهایی که نهایتأ دراین رابطه پرداخت می کنیم, گزاف خواهد بود. درجلسات ما با یکدیگر برابریم و بیرون از جلسات با همکاران و همکلاسی ها و دیگران نیز برابریم. قبل از اینکه واقعیت معتادبودنمان را با کسی مشارکت کنیم, انگیزه هایمان را بازبینی نموده و درمیابیم هروقت که بخواهیم حقایق مهمی را درمورد خود برملا کنیم, باید ازخود سؤال کنیم آیا این خط مشی مناسبی خواهد بود یا خیر؟. چند لحظه دعا کردن و نیات خود را بازبینی نمودن ما را رها می سازد تا از تجارب مان به عنوان ابزار و نه به عنوان سلاح استفاده کنیم. درنظر می گیریم که آیا نیت مان جلب توجه و خود را مهم جلوه دادن و یا رفتارمان را توجیه نمودن است, یا اینکه با استفاده از تجاربمان قادر به راهنمایی کسی خواهیم بود. شاید با شکستن گمنامی مان به کسی اجازه دهیم تا ما را بهتر بشناسد و بتواند درآینده با ما احساس همدردی کند. ما همچنین می خواهیم حدومرز خود را نیز درنظر داشته باشیم. آیا شخصی که می خواهیم با او مشارکت کنیم قابل اطمینان می باشد؟ آیا با مشارکت خودمان گمنامی شخصی دیگری را به خطر میاندازیم. آیا با مشارکت نکردن راجع به خودمان, برای رابطه مان محدودیت ایجاد می کنیم یا از آن حفاظت می کنیم؟ آیا اقدامات مان از محدودیت های سنت یازدهم فراتر می روند؟ چه در داخل جلسات و چه در بیرون از آن, ما چیزهای ارزشمندی برای مشارکت کردن داریم که به خودمان تعلق دارند و ما برای درمیان گذاشتن آنها حق انتخاب داریم. با وجود این, شرایطی نیز وجود دارند که شکستن گمنامی مان در آن بدون مانع می باشد و البته بعضی اوقات بدون اینکه عملی از ما سرزده باشد, گمنامی مان شکسته می شود. تحت چنین شرایطی ما حق انتخاب داریم نوع واکنش خودمان را تعیین کنیم. یکی از اعضا تجربۀ خود را اینطور مشارکت کرد: " درمحل کارم عضویتم را در NA مخفی نگاه داشته بودم اما رقیب کاری ام کسی را می شناخت که مرا درجلسات انجمن دیده بود. آن عضو انجمن گمنامی ام را شکسته بود و رقیبم نیز همین کار را نزد دیگر همکارانم انجام داده بود. این مرا خیلی ترساند اما دست آخر, هیچ اتفاقی نیافتاد. اکنون من آزادم که خودم باشم و دیگر مجبور نیستم چیزی را پنهان کنم". شاید احساس اینکه گمنامی خود را به عنوان یک راز حمل می کنیم, برایمان ناراحت کننده و حتی ترسناک باشد. پنهان نشدن بدین معنی است که می توانیم خودمان باشیم و درضمن آزادیم پیام انجمن را تحت شرایط مناسب, حمل کنیم. وقتی درجلسات به اشخاصی که می شناسیم و همکاران خود برمی خوریم, بهتر است که گمنامی یکدیگر را حفظ کنیم. شاید ما در مشارکت نمود ن عضویت مان در NA احساس راحتی کنیم اما این دلیل نمی شود که طرف مقابل مان نیز همین احساس را داشته باشد. بخشی از آن آزادی که دراختیار یکدیگر قرارمی دهیم, فرصت تجربۀ عضویت در انجمن, به راه و روش خودمان است. همانطور که ما تمایل یکدیگر را به قطع مصرف, مورد قضاوت قرار نمی دهیم نمی توانیم تعهد و یا مرغوبیت عضویت یک شخص را در تمایل او به شناخته شدن به عنوان یک عضو, معیار قرار داده و قضاوت کنیم. آموختن اینکه چگونه با کیاست و به جای خود گمنامی خود را بشکنیم, حائز اهمیت است. شاید ما تنها معتاد درحال بهبودی باشیم که یک شخص بخصوص با آن سروکاردارد. تحت این شرایط رفتا ر ما منعکس کنندۀ پیام مان است. زمانی که ما برچس ب NA را روی ماشین خود نصب می کنیم و چیزهایی را که حاوی لوگوی انجمن هستند می پوشیم و یا به نمایش می گذاریم, بهتر است مراقب رفتارمان باشیم. تحت این شرایط ما هم اطلاعاتی را درمورد خودمان و هم درمورد انجمن مان به نمایش گذاشته ایم. پیام ما تنها با کلمات مان رسانده نشده و توسط اعمال مان نیز حمل می گردد. به همین ترتیب, هریک از ما برای خودمان تصمیم می گیریم که در چه محیطهایی بیشتر احساس راحتی می کنیم. برخی از ما پس از پاک شدن خود را هرگز درمعرض مواد مخدر قرارنمی دهیم. برخی دیگر از ما درمیابیم که تعهدمان نسبت به کار و یا خانواده, مجبورمان می کند که در مصاحبت مصرف کنندگان مواد مخدر قرارگیریم. آنچه که یک عضو, ریسکی غیرضروری تشخیص می دهد, عضو دیگری ممکن است بخشی الزامی از ترکیب شدن مجدد با جامعه بداند. البته باید به خاطر داشته باشیم که تحت چنین شرایطی, ما حق انتخاب داشته و می توانیم درصورت احساس ناراحتی کردن, محل مربوطه را ترک کن وقتی که صادقانه راجع به زندگی مان مشارکت می کنیم, آنچه که هستیم و آنچه که انجام می دهیم, بخشی حیاتی از پیام بهبودی مان می گردند. به همان ترتیب که خانواده هایمان خواهند نمود, اعضای دیگر انجمن نیز اغلب با شنیدن موفقیت هایمان احساس غرور می کنند. اما نمی خواهیم شالودۀ برابری و همسانی را که ما را زنده نگاه داشته و آزاد می نماید, از دست بدهیم. دانستن این امر که هریک ازما بهتر و یا بدتر از دیگراعضا نمی باشد, کنارآمدن با گذشته مان را برایمان آسان تر ساخته و به تدریج به ما امید آینده را می دهد. این همچنین بدین معنی است که موفقیت مان را به عنوان بخشی از زندگی ,و نه کل هویت مان, می بینیم. تغییر شرایطمان به نحوی مثبت و یا منفی, حتمأ نباید ما را منهدم سازد. تمرین گمنامی یعنی اینکه ما چه درشرایط خوب و چه درشرایط بد به رشدمان ادامه می دهیم و می توانیم منافع تمرین برنامۀ بهبودی را حتی درزمانی که زندگی هایمان فوق العاده می باشند, مشاهده کنیم. ارزیاب ی صادقانۀ خود برای بهبودی الزامی است اما اگر به اندازۀ کافی آسیب پذیر نباشیم و اجازه ندهیم کسی وارد قلمروی اعتمادمان شود, چنین ارزیابی قابل انجام نخواهد بود. ما چنین آینه هایی را با دقت انتخاب نموده و شخص قابل اعتمادی را پیدا می کنیم که صداقت داشته, به دیگران کمک نموده و مهربان باشد. وقتی ما بواسطۀ دستاوردها, حرفه, یا مقام اجتماعی مان مورد تحسین دیگران قرار می گیریم, چنین فرایند دشواری, حتی دشوارتر می گردد و ممکن است دریابیم که دیگران از بازگویی کمبودهایمان خودداری می کنند. شاید حتی نقائص مان به چشم آنها نیاید. وقتی با یکی از اعضا مانند یک ستاره, و نه معتاد دیگری که درجستجوی بهبودی است, برخورد می کنیم, فرصت تجربه نمودن آن بهبودی را که او به شدت نیاز دارد, صلب کرده ایم. هیچیک از اعضای انجمن بیشتر یا کمتر از یکدیگر ارزشمند نیستند و زمانی که ما این امر را فراموش می کنیم, به یکدیگر و انجمن درکل, خسارت وارد نموده ایم.

نعمت امید

هدیۀ امید
ما دارای نقاط قوت بسیاری هستیم, شنونده های خوبی بوده و می دانیم چطور نیرو و امید را درتجارب مان پیدا کنیم. ما در یک مسیر قرارداشته و از سفرمان آگاهیم. هرکدام به نوع خودمان با محبت, مهربان و سخاوتمند هستیم. NA یک کمپ اجباری محبت است. آنچه که اکثرما درسال اول بهبودی مان راجع به همدردی یاد می گیریم, اکثرمردم درطول عمرشان نمیاموزند. آنچه که در انجمن راجع به زندگی کردن میاموزیم در دنیای بیرون نیز کاربرد دارد و بدون توجه به اینکه دیگران در بهبودی هستند یا خیر, می توانیم دوست خوبی برای آنها باشیم. ابزار و اصولی که در اینجا یادمی گیریم می توانند درخدمت دیگران, چه درداخل و چه دربیرون انجمن بکارگرفته شوند. وقتی که دربیرون از انجمن با دیگران ارتباط برقرارمی کنیم, قادر به کشف این واقعیت می گردیم که چقدرمی توانیم مفید واقع شویم. ما از تجارب یکدیگر میاموزیم و آنهایی که قبل از ما این مسیر را طی کرده اند, راهی را که اکنون درحال طی کردنش هستیم, برایمان هموارنموده اند. همچنانکه طی سفرخود پیشروی می کنیم, پایمان را درجای پای یکدیگر می گذاریم. مسئولیت پذیری را با مشاهدۀ دیگرانی که مسئولیت پذیر بوده اند یاد می گیریم. بازگو نمودن حقیقت راجع به خودمان, تنها منجر به آزادی خودمان نمی گردد, الگوی رفتاری ما دیگران را نیز آزاد خواهد نمود. می توانیم حتی طی دردناک ترین لحظاتمان, هنوز دورنمایی از آنچه که امکان دارد, باشیم. اگر تمایل داشته باشیم رهجوهای خود را درواقعیت لحظات دشوار خود شامل کنیم, می توانیم آنها را به خود نزدیکتر نماییم. طی عبور از یک چالش, آنها می توانند حمایت و اطمینان خاطری را که به شدت نیازداریم, برایمان فراهم کنند. با اینکار, فرصت آموختن از تجارب و اشتباهاتمان را نیز دراختیار آنها گذاشته ایم. ما می توانیم برای دیگران نمونه ای از قدرت و پشتکار بوده و درعین حال از دیگران امید بگیریم. وقتی جایگاه خود را پیدا می کنیم, همانند قطعه ای در یک پازل درجای خود قرار می گیریم و احساس تعلق می کنیم. " بهبودی تحت شرایطی که آزادی مطلق برای خلاقیت داشته باشیم" بدین معنی است که می توانیم هم به قلبمان و هم به نیروی برترمان گوش فرادهیم و آن مسیر را تا آنجایی که ادامه دارد طی کنیم. اولین باری که باورمی کنیم می توانیم پاک بمانیم شروع با درک این موضوع می کنیم که درزندگی حق انتخاب داریم. اما زندگی کردن انتخابهایمان به شهامت, صبر و پشتکار نیاز دارد. باید تمایل داشته باشیم تحت شرایط دشوارو همچنین زمانی که به نظر میرسد پیشرفتی نکرده ایم, نیز به کارمان ادامه دهیم. ما به انجام کارهایی که برای مراقبت از خود بدان نیازداریم, ادامه داده و به سمت جلو حرکت می کنیم. همان ابزاری که در ابتدا آزادی را برایمان به ارمغان آوردند, هنوزکارمی کنند, مشروط براینکه ما با همان تمایل اولیه آنها را بکار گیریم.
امروز دیگران ما را دوست دارند و زندگی دیگر برایمان بی مفهوم نیست. درزندگی کارهای فوق العاده ای از قبیل دستیابی به اهداف بزرگ و یا خودمان بودن, انجام می دهیم. یکی از اعضا درحالتی شک وه آمیز به راهنمای خود گفت که احساس می کرد به عنوان یک زن خانه دار, کارهایی که درزندگی و یا با وقتش انجام می داد کافی نبودند و شاید بهتر بود به جای خانه دار بودن او کار مهمتری را انتخاب کرده بود. راهنمایش با لبخند گفت: "شوخی می کنی؟ با شکستن چرخۀ اعتیاد در خانواده ات, تو مسیر تاریخ را تغییر داده ای!". شاید بزرگترین دستاوردهایمان چیزهایی باشند که دیگران راجع به آنها هیچ اطلاعاتی نداشته باشند. این واقعیت ساده که ما از گذشته های خود نجات یافته ایم, امری تاریخی است. اینکه راهمان را با کمک به دیگران و داشتن یک زندگی پرثمر و افتخارآمیز, ادامه می دهیم, فرای رویاهایمان می باشد. ما بدون توجه با کاری که انجام می دهیم و صرفأ به خاطر اینکه پاک هستیم, درجهان تغییر ایجاد می کنیم.

سفر ادامه دارد

بیداری ها
بیداری روحانی شبیه ازخواب بیدارشدن است و وقتی که ما از خواب بیدار می شویم هنوز باید از تختخواب بیرون بیاییم. برخی افراد برای چند لحظه بیدار شده و دوباره به خواب می روند. بنابراین اگر می خواهیم بیدار و زنده بمانیم و اگر می خواهیم معجزۀ بهبودی به طوری مستمر در زندگی مان شکوفا گردد, باید راهی پیدا کنیم تا این بیداری به عملکرد منجر شود. اگر از رساندن پیام به معتاد درعذاب دست برداریم, مجددأ به خواب خواهیم رفت. به نظر می آید ما یک باره بیدار نشده و طی مراحل مختلفی بیدار می شویم. شاید از این آگاه نباشیم اما بار اولی که امید را پیدا می کنیم, نوعی بیداری روحانی را تجربه کرده ایم. با بررسی باورهایمان و تمرین زندگی براساس آن باورها, هریک از ما بیداری های روحانی جدیدی را تجربه می کنیم. صداقت, روشن بینی و تمایل اغلب اولین اصول روحانی هستند که ما آنها را به آزمایش می گذاریم. با ادامه دادن مسیر بهبودی اصول بیشتری را می آموزیم و برخی از این اصول از بعضی دیگر برایمان مهمتر خواهند بود. رفته رفته تجارب بیشتری را در رابطه با استفاده از این اصول کسب می کنیم, تجاربی که راهنمای اعمال مان خواهند بود. روحانیت پیشرونده, پرانرژی و مبتکر است. زیربنای بهبودی مان این است که ما باید ازخود بیرون بیاییم تا زنده بمانیم. دراوائل بهبودی, احساسات بسیاری از ما بطور مکرر بین دوحالت متغیر می شوند. ما یا نسبت به احتمالات جدید از صمیم قلب هیجان زده می شویم , و یا نسبت با آن چیزهایی که ازدست داده ایم تأسف می خوریم. برخی از ما اوائل بهبودی خود را "ابرهای صورتی" می نامیم و برخی دیگر از آن به عنوان "فصل طولانی غصه" یاد می کنیم. احساسات جدید بسیاری را تجربه می کنیم, که این دربعضی اوقات به سرعت اتفاق می افتد. رشد و تغییر می کنیم, روابط جدیدی بنا کرده و یا ازدست می دهیم, به جلسات می رویم و چیزهای تازه یاد می گیریم. درطول بهبودی مان بیداری های جدید, تسلیم های جدید و آزادی های جدیدی را تجربه می کنیم. اصول ساده ای را که در ابتدای بهبودی یادگرفته ایم در زندگی خود به کار گرفته و متوجه مفهوم عمیق تر آنها می گردیم. درست درهمان لحظه که فکر
می کنیم همه چیز را درمورد بهبودی می دانیم, چیزهای بیشتری آشکار می شوند البته مشروط براینکه تمایل داشته باشیم هدیۀ بهبودی را بپذیریم. دربهبودی جایگزینی برای زمان وجود ندارد. زمان برای ما فرصتی فراهم می آورد تا بتوانیم التیام پیدا کنیم, بالغ ترشویم, از نو شروع کنیم و زندگی هایی را که هم برای خودمان و هم برای اطرافیان مان اهمیت دارند بنا کنیم. چیزی که بیشتر از همه اهمیت دارد عملکرد ما است. بکارگیری مرتب ابزار بهبودی باعث تغییرمان می شود که این خود فرایندی ادامه دار است. ما قدمها را فقط کار نمی کنیم, آنها را زندگی می کنیم. قدمها به نوع افکارمان, چگونگی احساسات مان و واکنش مان نسبت به دنیای اطراف, شکل می دهند. آنها به ما بالغ شدن و کمک کردن به دیگران را می آموزند. یاد می گیریم با گفتن حقیقت خود را دوست بداریم. پذیرش داشته هایمان جزئی از فرایند جبران خسارت نسبت به خودمان است, اما مهمتر این است که ما بواسطۀ همین پذیرش به تدریج از جامعه نیز جبران خسارت می کنیم. فروتنی یعنی صداقت درمورد اینکه ما که و چه هستیم. متوجه داشته هایمان می شویم ودرمیابیم که چه قابلیت هایی را می توانیم ارائه دهیم. بین در برنامه بودن و برنامه را زندگی کردن تفاوت زیادی وجود دارد. وقتی که به یک درک خاص خود از این برنامه می رسیم, آن به ما تعلق پیدا می کند و سپس جزئی از ما می گردد. بنا نمودن یک زندگی روحانی که بتوانیم همزمان با آن رشد کنیم نیاز به اقداماتی مبتکرانه دارد. برای انجام چنین کاری ما باید تمرین کنیم, باورهایمان را توسعه دهیم و آنها را درزندگی خود بکار گیریم. قدم یازده نمی گوید :"ما یک ارتباط آگاهانه را حفظ می کنیم" بلکه می گوید: " ما تلاش کردیم....... و "بهبود بخشیدن ارتباط آگاهانۀ خود".....". زمانی که ما برنامه مان را تمرین می کنیم, این ارتباط نه تنها مهمتر گشته بلکه بهتر می شود. تجربۀ روحانی ما تنها باید از نظر خودمان, و نه ازنظر دیگران, منطقی به نظر آید. درآغوش گرفتن آن بخش از خودمان که مبتکرانه عمل می کند و چیزهای اطرافمان را بطوری مفهوم دار و مثبت تغییر می دهد, یک اقدام خویشتن پذیری است که در زندگی مان نمایان می گردد. متوجه می شویم آن چیزهایی که برایمان اهمیت دارند و ارزشمند هستند, ارادۀ نیروی برترمان را برایمان منعکس می نماید. خویشتن پذیری ما را آزاد می سازد تا کار درست بعدی را انجام دهیم یا اینکه در آرامش منتظر ظهور سخنان و اقدامات بعدی خود باشیم. وقتی که دیگر درست درمیان طوفان قرارنداریم, به تدریج هم خودمان و هم بیماری و بهبودی مان را به نوع دیگری درک می کنیم. می توانیم بدون ترس یا پوزش طلبی و بدون آنکه نیازی به تأیید و یا توجیه باشد, خودمان باشیم و در حال حاضر زندگی کنیم. وقتی رقصنده ها با هدف و زیبایی در فضا حرکت می کنند, می گوییم آنها ظرافت دارند. به همین ترتیب زمانی که ما با هدفمندی و سپاسگزاری در فضای زندگی مان حرکت می کنیم ظرافت را به نمایش می گذاریم. متقابلأ وقتی از روی خود رأیی شرایط بحرانی متوالی را تجربه کرده و از یک تجربۀ خودمحورانه به یک تجربۀ مشابه دیگر می رویم, درحین ایجاد خسارت و هرج و مرج, ما هیچ ظرافتی ازخود نشان نمی دهیم. اگرتمایل داشته باشیم به فروتنی و سپاسگزاری بازگردیم, زندگی مان بهتر خواهد شد. حتی اگر نتوانیم کاردرست بعدی را شناسایی کنیم, اغلب می توانیم کار نادرست بعدی را شناسایی نموده و از آن پرهیز کنیم. وقتی توسط روحانیت مان راهنمایی
می شویم, می توانیم به راحتی از میان مشکلات زندگی مان عبور کنیم. زندگی مان در بهبودی آنقدر با آنچه که ما را به اینجا آورد تفاوت دارد که شاید برایمان گیج کننده باشد. برخی اوقات گویی حتی رسیدن به اهدافمان نیز می تواند منجر به نابسامانی در زندگی مان گردد. تجربه می تواند معلم بسیار خوبی باشد اما آگاهی زیربنای ایده های جدید را فراهم می نماید و زندگی فرصت هایی بوجود می آورد که این اطلاعات جدید را تبدیل به عملکرد نماییم. خود را با اطلاعات جدید وفق دادن می تواند زمان بر باشد. آگاهی از اینکه ما یک هدیۀ ارزشمند در اختیار داریم, طرز نگرش مان را نسبت به خود و دنیای مان متحول می نماید. ما متانت را تجربه می کنیم. شادی و سپاسگزاری با یکدیگر همگامند. برای برخی ازما شادی بدین معنی است که ما جزئی از پدیده ای بزرگتر از خودمان بوده واز احساسات و تجارب آنی مان مهمتریم. ما حائز اهمیت هستیم اما زمانی که به دیگران وصل می شویم حداکثراهمیت به ما داده می شود. برای داشتن این احساس سرور عمیق حتمأ نباید همیشه خوشحال باشیم چرا که آن فراتر از این مطالب است. فروتنی یعنی اینکه ما جایگاه خود را دردنیا درک کنیم و سرور از دیدن اینکه ما هدف داریم نشأت می گیرد. با داشتن بیداری روحانی می توانیم معجزاتی را که ما را احاطه کرده اند ببینیم, حتی زمانی که زندگی برایمان مشکل باشد. سخاو ت روح پادزهر بیگانگی و انزواست.

زندگی به روال اصول مان

زندگی با اصول مان
درک مسائل خیلی مهم است اما این درک بدون عملکرد ارزش زیادی ندارد. ما اصول را به کار می گیریم و تلاش می کنیم تا نگرش و زندگی مان را تغییر دهیم. وقتی شرایط دشوار می گردند, ازیادبردن اینکه ما درحال حاضر یک زندگی دوست داشتنی ولذت بخش داریم, می تواند آسان باشد. برای داشتن امید و یا سپاسگزاری حتمأ نباید واقعیات را انکار کنیم. آنچه را که احساس می کنیم احساس می کنیم و درعین حال کارهای مورد نیاز را انجام می دهیم. یادگرفته ایم آنقدر احساسات مان را جدی نگیریم. یکی از اعضا چنین گفت: "احساسات من نشان دهندۀ حقیقت نیستند اما من هنوز دچار آنها می شوم". زمانی که عمدأ تصمیم می گیریم دیدمان را از فیلتر رنجش و توقع عبور ندهیم می توانیم دنیا را آنطور که هست ببینیم و حتی درشرایط دشوار زیبایی را درآن پیدا کنیم. هرروزفرصت های جدیدی در اختیارمان قرار می گیرند و ما بواسطۀ آنها ما می توانیم یا از واقعیت فرار کرده و یا درصحنه حضور داشته باشیم و زندگی کنیم. هریک از ما برنامۀ خود را بطور متفاوتی کار می کنیم که این نیز به مرور زمان و برای تک تک مان تغییر خواهد کرد. ممکن است کارکرد برنامه برایمان بدین معنی باشد که ما قدمها را کارمی کنیم, خدمت می کنیم, درجلسات حضور پیدا می کنیم یا اینکه ارتباط گذاشتن آگاهانه را با نیروی برتر خود تمرین می کنیم. درهرصورت و بدون توجه به درک مان از این مقوله, ما مسئولیم تا به حرف هایمان جامۀ عمل بپوشانیم. اصطلاح "اگر طالب آنچه که ما داریم هستید, کارهایی را که ما انجام می دهیم انجام دهید" تاریخ انقضا ندارد. این آگاهی که شرایط همیشه می توانند بهتر شوند آزادی خاص خود را برایمان فراهم می نماید. می توانیم تغییر را درزندگی و افکار خود ببینیم و می دانیم که بهبودی برایمان کار می کند. هرچه بیشتر از این مسئله آگاه باشیم, بیشتر متوجه می شویم که چه کارهایی هنوز باید انجام شوند. درمورد اینکه در این مقطع, زندگی مان باید چگونه باشد انتظاراتی داریم وچونکه آنها براورده نشده اند باعث شرم خود می گردیم. ما مجبور نیستیم درگیر ایده های "باید بودن" بشویم. چنین ایده هایی مربوط به اوائل بهبودی می گردند اما با بالارفتن مقطع پاکی دوباره ظاهر می شوند. یکی از اعضا که در بیستمین سال پاکی خود کارتن خواب بود, از جشن گرفتن سالگرد پاکی خود شرم داشت. اوپرسید:" من چه چیزی دارم که به یک تازه وارد نشان دهم؟ عضو دیگری چنین پاسخ داد: اینکه تو توانسته ای تحت هرشرایطی پاکی خود را حفظ کنی". پذیرش ما را آزاد می نماید تا صادقانه راجع به زندگی هایمان مشارکت کنیم و احساس نکنیم که حتمأ باید با الگوی خاصی مطابقت داشته و یا غیر از آنچه که هستیم باشیم. آرامش بدین معنی نیست که ما رویدادهای دشوار را تجربه نکنیم ولی آن شفافیت ذهن را به ما می دهد تا از میان آنها عبور کنیم. تحت هرشرایطی ما می توانیم تمامیت خود را حفظ نموده و ازدرون شاد باشیم. درک ما از قدمها عمیق تر می شود و به مرور امکاناتی را که این قدمها پیشنهاد می نمایند به طرقی جدید می بینیم. هرچه بیشتر اعتماد می کنیم, چشمانمان بازتر می گردند. ما دیگر روی نقائص مان تمرکز نمی کنیم و درعوض توجه مان را به مرور به سوی نقاط قوت مان و همچنین امیدی که برای خود می بینیم, معطوف می کنیم. زمانی که بتوانیم امیدهایمان را از آرزوها و یا انتظارات مان جدا کنیم, دیگر باعث سرخوردگی خود نمی گردیم. بیشتر و بیشتر به جای اینکه نیروی محرک مان ترس باشد, از امید انگیزه می گیریم. احساس سپاسگزاریمان از نداشتن اجبار به مصرف آغاز می شود ولیکن رشد کرده و به قدردانی باطنی نسبت به زندگی کنونی مان و آنچه که می تواند باشد, منتهی می گردد. زمانی که سپاسگزاری را پیشه می کنیم دیدمان نسبت به دنیا تغییر می کند. یکی از اعضا چنین مشارکت کرد: " اعتماد به نفس گذشته به من بازگشته است, حس بویایی و چشایی ام زنده شده اند. فرزندان و نوه هایم را دربغل می گیرم و آنها درآنجا احساس امنیت می کنند. آنهایی که وارد زندگی ام می شوند با حس خوبی از آن خارج می شوند." آن حس شگفتی که در زندگی های خودمان تجربه می کنیم که گویی برای اولین بار به ما دست می دهد , یک سری احساسات را درما برمی انگیزد. به خاطر هدیۀ بهبودی مملو از شادی و سپاسگزاری بوده و درعین حال ازبابت خساراتی که وارد کرده ایم احساس ندامت می کنیم. از اینکه می توانیم مجددأ احساس خوبی داشته باشیم بسیار خرسند می شویم. در بعضی مواقع حتی دردکشیدن هم مانعی ندارد چرا که آن احساس انسان بودن را درما زنده می کند. با این وجود برخی اوقات به نظر می رسد که کنترل احساسات مان را ازدست داده ایم. یکی از اعضا چنین مشارکت کرد: "زمانی که شروع کردم به احساس کردن, هیچ کنترلی روی احساساتم نداشتم ولیکن با گذشت زمان روش های مختلفی را برای کنار آمدن با آنها آموختم. راهنمایم به من یاد داد احساساتم را شناسایی کنم و لیستی از کارهای سالمی را که می توانستنم درزمان احساساتی شدن انجام دهم, تهیه کنم". احساسات مان ما را نخواهند کشت حتی اگر برخی اوقات چنین به نظر برسد. اینکه چه احساسی را تجربه می کنیم اصلأ مهم نیست. مهم عملکرد ماست. ما دیگر مجبور نیستیم از روی وسوسه و احساسات مان عمل کنیم. امروز می توانیم در مورد زندگی و همچنین رفتارها و واکنش هایمان حق انتخاب داشته باشیم. ممکن است هنوز افسرده, عصبانی و مملو از ترس شویم, اما دیگر مجبور نیستیم تحت کنترل احساسات خود باشیم. وقتی درمیابیم که از یک یک احساساتمان جان سالم بدر برده ایم, به مرور به این باور می رسیم که همه چیز خوب خواهد بود, حتی تحت شرایطی که حالمان زیاد خوب نباشد. اغلب بهترین درس را از مرور رفتارهای ب د گذشته مان می آموزیم. حس ندامت مان کمک می کند نسبت به دیگران شفقت داشته باشیم و راه جدید زندگی مان را ممکن تلقی کنیم. زمانی که زاویۀ دیدمان واقع بینانه می گردد می توانیم بین افکارمان, احساسات مان و رفتارمان فاصله ایجاد کنیم. احساسات مان منجر به مرگ ما نخواهند شد اما انکار آنها ممکن است باعث مرگ مان شود. ما معمولأ زمانی ازروی نقائص مان عمل می کنیم که سعی داشته باشیم احساسات خود را نادیده بگیریم. تحت چنین شرایطی برای صلب توجه از خود, اغتشاش نموده و خسارت به بار می آوریم. اقرار نمودن به احساسات مان, حتی زمانی که خودمان را به خاطر داشتن چنین احساساتی قضاوت می کنیم, نوعی تمرین در صداقت است. به این نگرش می رسیم که بیماری مان ابعاد مختلفی دارد و آنها را در احساسات و رفتارهای مختلف خود شناسایی می کنیم. برخی اوقات این می تواند خیلی ساده, وسوسه و اجبار به مصرف باشد اما ممکن است ما آن را در نیاز به کنترل کردن, ترس از اشتباه, تأسف به حال خود وحق به جانب بودن و یا همرنگی با اجتماع, بدگمانی , ناتوانی در احساس عشق یا شادی کردن و ترس از تغییر نیز ببینیم. یکی از اعضا چنین مشارکت کرد: "من قدم ها را کارکردم و دردوران بخصوصی از کارکردن آنها خودداری کردم. عواقب کار را هم درهردوحالت تجربه کردم". تمایل مان به پرداختن بهای واکنش نسبت به نقائص مان, به تدریج کاهش پیدا می کند. با آگاهی بیشتر از آنچه که در درونمان رخ می دهد, یادمی گیریم بیماری خود را شناسایی کنیم. زمانی که بهتر می توانیم خود را صادقانه ببینیم و روال رفتار و عملکرد خود را درک کنیم, آسان تر می توانیم خود را بپذیریم. خود آزمونی صادقانه به یک کمی بی طرفی نیاز دارد تا بتوانیم ازقضاوت نمودن خویش خود داری نموده و برای تغییر کردن تمایل پیدا کنیم. داشتن شفقت نسبت به دیگران به ما یاد می دهد نسبت به خودمان هم شفقت به خرج دهیم. برخی از ما از خودمان می پرسیم اگر یک رهجو با همان مشکلاتی که من با آنها دست بگیربانم درگیر بود, چطور او را راهنمایی می کردم؟ ما به یک شالودۀ مستحکم متکی هستیم و هرگز از کارکردن برروی آن دست برنمی داریم. می دانیم وقتی وارد یکی از جلسات NA می شویم چه در انتظارمان خواهد بود و این آگاهی در ما حس امنیت ایجاد می کند. ممکن است با وجود آنکه تغییر فرمت یا ایجاد تغییر در نوع جلسات مان ایدۀ خوبی به نظر آید, درمقابل آن مقاومت کنیم چرا که ما به سختی می خواهیم همه چیزرا آنطور که هست حفظ کنیم. ایجاد تغییر در بخش های دیگر زندگی مان نیز می تواند برایمان یک چالش باشد. زمانی که تغییر را تجربه می کنیم بلافاصله می خواهیم به همان جایگاه آشنا و راحت بازگردیم. وقتی که به خود اجازه می دهیم یک زندگی احساسی داشته و درعین حال توسط احساسات مان کنترل نشویم, آزادی تازه ای را تجربه می کنیم. دانستن اینکه کسی نمی تواند روحانیت مان را از ما بگیرد, به ما اجازه می دهد تا به یک راه جدید زندگی امید داشته باشیم. بسیاری از ما با امیدوار بودن مشکل داریم. آنقدر در زندگی ناامیدی های عمیق را تجربه کرده ایم که امیدوار بودن ایدۀ بدی به نظرمان می آید. بسیاری از ما تفاوت بین امید و آرزو را نمی دانیم. اما امیدی که دربهبودی تجربه می کنیم بدین معنا نیست که برندۀ جایزۀ بخت آزمایی می شویم و یا عشق حقیقی مان به نزدمان بازمی گردد. امید زمانی شروع می شود که فکر کنیم شاید امکان داشته باشد علی رغم ارادۀ خود قطع مصرف نموده و پاک بمانیم. با ادامۀ سفرمان امید را دوباره و دوباره پیدا می کنیم: درلحظات تاریکی که متوجه می شویم به هرحال می توانیم به راه خود ادامه دهیم, چه درشرایط دشوار و چه درلحظات موفقیت آمیز. امکان این وجود دارد که چرخۀ معیوب اعتیاد را درهم شکنیم. امکان این وجود دارد که به چیزهایی فراتر از آنچه که درخواب می دیدیم برسیم. این امکان وجود دارد که ما بیش از آنچه که در گذشته به خود اعتبار می دادیم باشیم. هربار که متوجه می شویم کاری امکان پذیر است, ایمان مان قوی تر می گردد. امید پایان ناپذیراست. می دانیم بدون توجه به اینکه شرایط چقدر خوب تر و یا بدتر می شوند, هنوز هم دلیلی برای امید به آینده وجود دارد. بنابراین تجربه کردن امید بدون قید و شرط را آغاز می کنیم.

تمرین اصل روحانی تسلیم،در طول زندگی

تسلیم شدن مادام العمر
با وجودیکه ممکن است با مرور زمان درک مان ازتسلیم شدن تغییر کند, نیازمان بدان تغییر نخواهد کرد. درآغاز, تسلیم می تواند تنها به معنی مصرف نکردن باشد. با گذشت زمان ما به تدریج متوجه نقش های دیگری که اعتیاد در زندگی مان ایفا می کند شده و تمایل پیدا می کنیم درمقابل رفتارهای دیگرمان نیز تسلیم باشیم. برخی اوقات به دفعات تسلیم می شویم و هربار تسلی م یک رفتار خاص می گردیم. به این درک می رسیم که مصرف و هیچ فرق نمی کند چه ماده ای مصرف می کنیم تنها یک نشانه از مشکل ماست, که خود ماهیتی روحانی دارد. به تدریج و به مرور زمان آن چیزهایی را که باعث می شوند رفتارهای مخرب را به نمایش بگذاریم, رها می کنیم. چیزهایی مانند انکار, خشم, رنجش, حق به جانب بودن, خود را ازدیگران بهتر یا بدتر دانستن, شرم, پشیمانی و ترس. با افزایش درک مان از قدم اول, بطور عمیق تری تسلیم می شویم. اعتمادمان رشد کرده و کمی بیشتر تمایل پیدا می کنیم از جنگ دست برداریم. می توانیم بخش های گسترده تری از زندگی مان را که هنوز به اشتباه فکر می کنیم تحت کنترل خود داریم, ببینیم. درابتدای کار تسلیم شدن به ندرت خوش آیند به نظر می رسد, اما زمانی که عمکردمان برایمان کارنمی کند, ما زودتر و زودتر متوجه آن می شویم. درابتدا ممکن است تنها زمانی تسلیم شویم که شکست خورده ایم, اما با پیمودن مسیر بهبودی, تحمل مان نسبت به درد کاهش می یابد و تمایل کمتری را برای کنار آمدن با آنچه که به روح مان صدمه می زند پیدا خواهیم کرد. همینطور که تجارب بیشتری را دررابطه با التیام و امید بدست می آوریم, تسلیم شدن را به عنوان مسیری که ما را به واقعیت بازمی گرداند می پذیریم. آن تغییر نگرشی که باعث می شود متوجه شویم به جای تسلیم بیماری مان شدن, می توانیم تسلیم بهبودی مان شویم, خودش یک بیداری روحانی است. تغییر دادن طرز نگرش مان مانند آن است که دنیا را ازپش ت عینکی متفاوت مشاهده کنیم. تسلیم شدن یعنی نگرش خود را تغییر دادن: ما دیگر درپی آن نیستیم که هرطورشده همه چیز را کنترل کنیم. صداقت می تواند طرز نگرش ما را تغییر دهد و ما را پذیرای حقیقت نماید. ما نسبت باینکه دیگران راجع به ما چه فکر می کنند کمتر اهمیت قائل می شویم و درعوض درمیابیم که تنها درمقابل اخلاقیات و ارزش های خودمان پاسخگو هستیم. به مرور با شفافیت بیشتری درک می کنیم که زندگی برطبق ارادۀ نیروی برترمان, چه معنایی دارد. هربار که تسلیم می شویم دنیای مان کمی بیشتربازمی شود. می توانیم وسوسه هایمان را نادیده گرفته و بپذیریم که تغییر نگرش برای مان امکان پذیر است. ممکن است نفسی عمیق بکشیم و ازخود سؤال کنیم چه اتفاقی خواهد افتاد اگر از جنگ دست برداریم. ایمان مان بواسطۀ تجارب مان رشد نموده و به ما این فرصت را می دهد تا زندگی خود را از زاویه ای دیگر مشاهده کنیم. همینطور که تجارب بیشتری کسب می کنیم, اقدام به عمل برطبق باورهایمان باعث ناراحتی مان نخواهد شد. به مرور مطمئن می شویم که نتیجۀ رها کردن یک فاجعه نخواهد بود. بیداری های روحانی پی در پی به ایمانی ثابت منجر می گردند. ترس یک احساس طبیعی است. اما سؤال این است که ما با ترس مان چه می کنیم. قدمهای سوم و یازدهم به ما اجازه می دهند تا از حضور یک نیروی برتر در تصمیمات مان دعوت به عمل آوریم و قدم دهم کمک می کند تا طی دامۀ مسیر بهبودی, خود را مورد بازبینی قراردهیم. ما اغلب آخرین کسانی هستیم که رشدمان را مشاهده و یا بدان اذعان می کنیم. زمانی که می بینیم دیگراعضا بهبود پیدا کرده و زندگی بهتری را تجربه کرده اند, به خود یاد آور می شویم که همان چیزها دارد برای ما اتفاق می افتد. همینطور که آگاهی مان عمیق تر می شود, به پیدا کردن نکاتی از زندگی که هنوز نیاز به کار دارند, ادامه می دهیم. همچنان که تغییر می کنیم خود را با شرایط وفق می دهیم و همچنان که خود را با شرایط وفق می دهیم نقطۀ تعادل مان جا به جا می شود و ما بیشتر تغییر می کنیم. احساس اینکه همه چیز را می دانیم اغلب به این احساس منجر می شود که ما هیچ چیز نمی دانیم. چنین احساسی دائمی نخواهد بود اما طی همین چند لحظه احساس خوبی خواهیم داشت و سپس راجع به تسلیم شدن آگاه تر می گردیم. یاد می گیریم خود را زیاد جدی نگیریم. زمانی که به آخر خط رسیدیم دیگر هیچ چیز برایمان تبسم آور نبود ولیکن ما نگرانی, شرم, خشم و سردرگمی هایمان را رها کرده و به مرور آرام شدیم. یکی از هدایای بهبودی بدست آوردن مجدد حس شوخ طبعی مان است. البته برخی اوقات این حس را ازخود بروز می دهیم و بعضی اوقات بروزنمی دهیم. ازدست دادن شوخ طبعی مان نشانۀ آن است که نیازداریم نوع نگرش خود را تغییر دهیم. یکی از اعضا راجع به خانمی دریکی از گروه های خانگی اش, که صدای خندۀ او اطاق را پرمی کرد, چنین مشارکت کرد: "صدای خندۀ این خانم به من امید می داد. خندۀ او مملو از عشق و خویشتن پذیری و حاوی سرور بود." می توانیم بخندیم چون مطالبی که می شنویم برایمان ملموس اند یا چونکه می دانیم همه چیز خوب خواهد شد. می توانیم معجزه و همچنین شرایطی را که رویدادها به طور طعنه آمیزی با تصورات مان مغایرت داشته اند, درزندگی هایمان ببینیم و از آن لذت ببریم. برای نائل شدن به یک فکر روشن, لازم است که حس روشن دلی و شوخ طبعی مان را حفظ کنیم. آن تبسمی را که درزمان شنیدن داستان های یکدیگر برلب می آوریم به ما می گوید درجایی که بدان تعلق داریم قرارداریم. آنچه که برایمان سرگرم کننده است, با رشدمان تغییر می کند. به مرور درد و رنج دیگران کمتر باعث سرگرمی مان می شود وبیشتر می توانیم بخش های تبسم آور داستان های سنگین را تمیز بدهیم.

خشنودی از خود

خود خوشنودی
خودخوشنودی واژه ایست که همه مان باید مراقب آن باشیم. این حالت خود را به طرقی مختلف و درزمان هایی متفاوت نشان می دهد. مهمتر از همه, آنچه که ما راجع به خودخوشنودی می دانیم آن است که به ندرت متوجه می شویم بدان دچار شده ایم. به عبارتی, تا زمانی که خودمان خودخوشنودی را تجربه نکرده ایم, هرگونه صحبتی راجع به آن بیهوده خواهد بود چرا که ما همیشه فکر می کنیم دچار آن نخواهیم شد. اکثر ما متوجه خودخوشنودی خود نخواهیم شد مگر تا زمانی که دچار آن گشته و بواسطۀ آن درد بکشیم. ممکن است تازمانیکه با دست آویز خود دست بگریبان نشده ایم, حتی از داشتن آن آگاه نباشیم. دست آویز می تواند باعث تعجب ما گردد و اصلأ مانند آنچه که انتظارش را داشتیم, نباشد. برخی از ما با کارکرد دوازده قدم دچار احساس غرور و خودخوشنودی می شویم. بعضی دیگر از ما تحت شرایط دشوار امید خود را ازدست می دهیم. برخی از ما طی مشارکت مان اذعان کردیم که با خوب بودن شرایط مان زندگی برایمان دشوارگشت. زندگی هایمان بهتر می شوند و ما فکر می کنیم, " خیلی خوب من دیگر بهبود پیدا کردم". خودخوشنودی چیزی بین احساس درماندگی و شورواشتیاق است و با داشتنش نه تنها خطر آن وجود دارد که آنچه را که داریم ازدست بدهیم, بلکه فرصت بهتر شدن را نیز ازدست می دهیم. با ندیدن امیدی که پیش روی ما قراردارد, ترسی را که درپشت مان می پلکد نیز نمی بینیم. به جای اینکه از درماندگی به سمت شورو اشتیاق حرکت کنیم, ازدرماندگی به سمت خودخوشنودی حرکت می کنیم. این ممکن است از آنچه که داشتیم بهتر باشد اما ما هنوز داریم درحق خودمان کوتاهی می کنیم. داستان های خودخوشنودی ما مشابه یکدیگر هستند. خود را درکار یا عبادت یا فعالیت دیگری غرق می کنیم, تصور می کنیم NA به نوعی از رشدمان جلوگیری کرده و یا آن را محدود می نماید, یا اینکه ما فرای این بهبودی رشد کرده ایم. سپس راهنمای خود را ازدست می دهیم و یا محل زندگی خود را تغییر می دهیم و دیگر هرگز به برنامه وصل نمی شویم. برخی اوقات این فرایند به تدریج اتفاق می افتد: از دوستان خود فاصله می گیریم, دیگر به جلسه نمی رویم, به شدت درگیر کارمان می شویم یا شروع می کنیم به رنجش گرفتن ازدیگران. کم کم دیگر روی بهبودی مان وقت نمی گذاریم و اجازه می دهیم بیماریمان کنترل امور را به دست بگیرد. می توانیم به خاطر یک تصور باطل همه چیز را از دست بدهیم. تصور اینکه دیگر نیازی به مراقبت از بهبودیمان نداریم )حضور درجلسات, کارکرد قدمها یا ارتباط با راهنما و رهجو(, می تواند ما را به جاهایی قابل پیش بینی هدایت کند. یکی از اعضا چنین مشارکت کرد: " بواسطۀ شغلم دائمأ در سفر بودم و جلسه رفتن دیگر مسئلۀ مهمی به نظرنمی آمد". ما نمی توانیم ببینیم اعتیاد چطور بررویمان اثر می گذارد, بخصوص زمانی که تخریب هایمان ظاهری متفاوت نسبت به گذشته داشته باشند. امکان این وجود دارد که دراین برنامه خودمان را بخوابانیم اما فکر کنیم هنوز بیدارهستیم. آن ابزار زندگی که در بهبودی میاموزیم می توانند بخشی از ساختار انکارمان باشند. شاید هرکسی که دچار چنین شرایطی شد لغزش نکند اما به نظر می آید تقریبأ همۀ کسانی که بعد ازمدتی پاکی لغزش کرده اند, چنین شرایطی را دربهبودی تجربه کرده اند. خطر لغزش با بالا رفتن مقطع پاکی خاتمه پیدا نمی کند. یکی از اعضا با مقطع پاکی چندین سال, چنین مشارکت کرد: "حتی امروز هم سعی می کنم خودم را متقاعد کنم که نیازی به این برنامه ندارم. اکثر مشکلات من به خودمحوری و ناپختگی ام مربوط می شوند و من می خواهم آنها را از اعتیادم جدا کنم. با خودم فکر می کنم: تو دیگر مسن تری و بالغ و با خردی. معتادان حقیقی نمی توانند این همه سال پاک بمانند. مقطع پاکی خودم برایم دست آویزی می شود". برخی ازما از داشتن آرامش یا خرسندی ترس داریم مبادا آن ظاهر خوبی نداشته باشد و منجر به خودخوشنودی شود. اگر چیزی نمانده باشد که بخواهیم با آن مقابله کنیم, آیا چیزی باقی خواهد ماند که بخواهیم درراستای رسیدن بدان تکاپو کنیم؟ می توانیم بدون آنکه توقف کنیم, از سرعت مان بکاهیم. یادمی گیریم رضایت داشته و درعین حال خودخوشنود نباشیم می توانیم در زندگی مان, هرآنطور که هست, خوشحال باشیم و هنوز به انجام اصول پایه مان ادامه دهیم. همانطور که یک باطری نمی تواند خودش را شارژ کند احتمالأ ما هم نمی توانیم بدون یک نیروی بیرون از خودمان, جرقۀ بهبودی را مجددأ درخویش ایجاد کنیم. سهیم بودن در زندگ ی انجمن مان, NA را زنده نگاه می دارد اما درعین حال روحیۀ بهبودی را در ما حفظ می نماید. یکی از اعضا چنین مشارکت کرد: "تا زمانی که ایمان خود را ازدست نداده بودم, نمی دانستم واقعأ چقدر ایمان داشتم. بهبودی به تدریج بی معنی به نظر می رسید. طرز فکرم خشک و منفی بود و به تنهایی نمی توانستم احساسات کاملأ منفی را درخود تشخیص دهم. مجبوربودم به دنبال مشاهدۀ وقوع معجزه در دیگران باشم". آغاز این فرایند وصل شدن به آنهایی است که دارای امید و اشتیاق می باشند. تفکر درمورد بهبودی هرگز به اندازۀ از جا برخاستن و اقدام به عمل داشتن, مؤثر نخواهد بود, به خصوص زمانی که تمایلی به اقدام به عمل نداشته باشیم. زمانی که اقدامات مان برایمان کار نمی کنند, ازادامۀ آن خودداری می کنیم. ولیکن وقتی آنها نصفه نیمه برایمان کارمی کنند, بدانها ادامه می دهیم حتی اگر چنین کاری توأم با ناراحتی باشد. دلیل چنین کاری اینست که به آن عادت کرده ایم. برخی اوقات چنین بنظرمی رسد که هرچه مقطع پاکی مان بالاترمی رود تمایل مان کمتر می شود. تحت چنین شرایطی ممکن است مجبورشویم مانند روزهای اول بهبودی عمل کنیم و با وسوسه های مان مقابله کرده و خود را مجبور به کارهایی که می دانیم درست هستند, نماییم. بزرگداشت ها و رویدادهای انجمن می توانند ما را از خودخوشنودی بیرون بیاورند و بسیاری از اعضا متوجه می شوند که یک همایش خوب یا حضوردریک اردوی بهبودی می تواند حس سپاسگزاری را مجددأ درایشان به جریان بیاندازد. گرامیداشت سالگرد پاکی معتادی که برایش اهمیت قائلیم به ما یادآوری می کند, اینکه هنوز در انجمن حضور داریم خود یک معجزه است. تحت شرایطی که داشتن تمایل به تنهایی نمی تواند ما را به جلسه برساند, داشتن خدمت این کار را برایمان انجام می دهد. مشارکت با یک تازه وارد ما را از نگرانی هایمان بیرون می آورد. به همین ترتیب رساندن پیام به ما یادآوری می کند که پیامی برای رساندن داریم. برخی اوقات لازم است که نسبت به احساسات کنونی خویش صداقت داشته باشیم و نگذاریم علم باینکه ما دارای بالاترین مقطع پاکی در جلسه هستیم, باعث شود نتوانیم راجع به حال بدی مان و یا داشتن وسوسۀ مصرف, مشارکت کنیم. حتی زمانی که تمایل نداریم, می دانیم که باید چه بکنیم : اگر حس خودخوشنودی دارید, به جلسه بیایید و روی صندلی بنشیند. پیام در انتظار شماست.

جدا کردن خود

راه خود را جدا کردن
بخوبی به یاد داریم که در اوائل پاکی همه مان به اعضایی برخوردیم که احتمالأ از آنها خوشمان نمی آمد و یا بالعکس مورد علاقه مان بودند. درهرصورت چنین کسانی که مقطع پاکی شان می توانست از سه سال تا سی سال باشد, برای ما مهم بودند. ما به آنهایی که سن پاکی شان از ما بیشتر است اتکا نموده, از ایشان آموخته و انرژی می گیریم. ولیکن درنهایت متوجه می شویم که ما اکنون درهمان جایی قرارگرفته ایم که زمانی آنها ایستاده بودند. درجستجوی قدیمی های انجمن به اطرافمان می نگریم و سپس متوجه می شویم که خود ما یکی از آنها هستیم. ازبابت اینکه اعضای قدیمی هنوز درمیان مان هستند سپاسگزاریم اما باید بخاطر آنهایی که بعد از ما وارد انجمن شده اند نیز سپاسگزار بوده و بخواهیم نسبت به یادگیری از ایشان روشن بین باشیم. اگر اینطور نباشد به شدت احساس تنهایی خواهیم نمود. گمنامی در NA بدین معنی است که ما همه باهم برابریم و فرقی نمی کند که سن پاکی مان چقدر باشد. بخاطر داشتن این مطلب می تواند دربرخی اوقات دشوار باشد اما لازم است به یکدیگر یادآوری کنیم که این امر واقعیت دارد. می توانیم درگیر توقعاتی شویم که چگونه بودن و سطح دانش ما را به مقطع پاکی کنونی مان مرتبط سازد.
صداقت, فروتنی و شوخ طبعی سالم می توانند کمک کنند تا ما از میان چنین چالش هایی عبور کنیم. یادمی گیریم به اعضا کمک کنیم تا خودشان جواب سؤالاتشان را بدهند و خود را به عنوان یک مرجع موثق و صاحب اختیار جلوه ندهیم. این واقعیت که دیگران نظر ما را جویا می شوند بدین معنا نیست که ما صلاحیت داریم ایشان را نصیحت کنیم. ما تجربه, نیرو و امید خود را به مشارکت می گذاریم و ازعنوان کردن عقاید شخصی خود پرهیز می کنیم, بخصوص زمانی که می دانیم چنین عقایدی جدی گرفته خواهند شد. احساس مهم بودن باعث خوشنودی مان می گردد اما هرگونه افراطی دراین رابطه نیز می تواند خطرناک باشد. وقتی اجازه می دهیم اعضای دیگر انجمن فکر کنند ما ازهمه چیز بی نیازیم, آن زمان که در حال درد کشیدن هستیم, جایی برای رفتن نخواهیم داشت. هیچ مقطع پاکی نمی تواند ما را درمقابل بیماری مان واکسن نموده و یا از چالش های زندگی معاف کند. بهبودی یک فرایند روزمره و فقط برای امروز است. داشتن رابطه با نیروی برترمان به ارتباط آگاهانه با او نیاز دارد. به همین ترتیب برای بدست آوردن رشد مستمر ما باید آموزش پذیر باشیم. طبق اصول زندگی کردن یعنی اینکه هنوز درفرایند بهبودی قرارداریم, تمایل داریم رشد و تغییر نموده و روی خودمان کارکنیم. ما بهبودی خود را با تغزیۀ آن زنده نگاه می داریم و اگر حمایت مستمر و خوراک مورد نیاز آن را فراهم نکنیم, بهبودی مان فرسوده شده و تحلیل خواهد رفت. مسئولی ت پیدا کرد ن حمای ت مورد نیاز, با ماست حتی اگر مجبور شویم مسافت زیادی را برای درخواست کمک طی کنیم. این واقعیتی ساده است که اگر پاک بمانیم, یک روز بالاترین سن پاکی را در گروه خود خواهیم داشت. چنین چیزی درعین هدیه بودن, یک مسئولیت و یک تله نیز برایمان محسوب می شود. بسیاری از اعضا طی مشارکت خود اذعان کرده اند که فاصلۀ بین سن پاکی شان با دیگران, منجر به ایجاد حس تفاوت و حس جدا بودن گشته است. برخی اوقات داشتن بالاترین مقطع پاکی در یک جلسه مانند همان احساس دلهره ایست که در نود جلسۀ اول مان داشتیم. ممکن است احساس کنیم که اعضای جدید تر ما را درک نمی کنند و یا اینکه کسی نیست که بتوانیم از او درخواست کمک نماییم. زمانی که آگاهی مان نسبت به مسئولیت مان از توانایی مان برای دستیابی بدانچه که نیازداریم, بیشتر باشد, احساس انزوا به ما دست می دهد. یکی از اعضا طی مشارکت خود چنین گفت: " دیگران سؤال های خود را از من می پرسند و من دیگر با آنها احساس برابری نمی کنم. خودم را بهتر از دیگران نمی دانم اما مشکل اینجاست که خود را جدا از آنها تصور می کنم". اکثرأ خودمان نیز نمی دانیم کی یا چطور دچار مشکل شده ایم و چه کسی قراراست کمک کند تا بر آن نائل شویم. کسانی را پیدا می کنیم که خواهان همان چیزهایی باشند که ما در پی آن هستیم و مقطع پاکی ایشان برایمان اهمیتی ندارد. یکی از زیباترین جنبه های NA این است که همیشه یک نفر برای ارائۀ کمک آماده است و او اغلب کسی نیست که انتظارش را داشتیم. ما حق نداریم تعیین کنیم چه کسی اجازه دارد زندگیمان را نجات دهد. گفته می شود زمانی که شروع به مصرف می کنیم, رشد عاطفی مان متوقف می گردد و وقتی که پاک می شویم عواطفمان مجددأ رشد خود را آغاز می کنند. شاید مسئله به این سادگی ها نباشد اما درهرصورت ما دربهبودی باید بصورتی جدی به بلوغ عاطفی برسیم که این خود فرایندی طولانی خواهد بود. اکثر ما در مقاطعی از بهبودی سخت به دنبال آنیم که مورد تأیید و قدردانی دیگران واقع شویم. سؤال های واقعأ بنیادی برایمان اهمیت خواهند داشت مانند: آیا من دیده می شوم؟ آیا دیگران صدای من را می شنوند؟ آیا من برای دیگران اهمیت دارم؟ چنین طرزفکری نه تنها گمنامی نیست بلکه هیچگونه ازخودگذشتگی به همراه نداشته و شاید حتی مخرب نیز باشد. درعین حال این نگرش نیز جزئی از فرایندمان محسوب می شود. ستاره شدن می تواند برایمان بسیار جذاب به نظر آید. درواقع بسیاری از آنهایی که بالای صحنه می روند برای انجام اینکار داوطلب نشده و توسط دیگران به بالا فرستاده می شوند. درضمن وقتی به بالای سکو می رسیم دیگر نمی دانیم چطور از آن پایین بیاییم. وقتی که به خاطر مقطع پاکی یا خدمت مان با ما طور دیگری رفتار شود, احساس عجیبی به ما دست می دهد و خود را تنها می بینیم. هرچقدر فکر کنیم که استحقاق چنین توجهی را نداریم, اعتمادمان نسبت به خودمان کمتر می شود و بیشتر به تأیید دیگران نیاز خواهیم داشت. زمانی که از این نقطه درزندگی خود عبور می کنیم, می توانیم به گذشته نگاه کرده و از اینکه می خواستیم دریک انجمن گمنام معروف شویم, خنده مان می گیرد. درعین حال زمانی که درآن شرایط قرارداریم, ممکن است ستاره بودن برایمان مهمترین چیز در دنیا به نظر بیاید. یکی از اعضای قدیمی چنین مشارکت کرد: "وقتی تازه وارد بودم, شما به من عشق دادید اما با من مثل یک کودک برخورد نکردید. لطفأ الان هم این کار را نکنید. چنین کاری باعث خجالت من شده و مرا از معتادان درحال بهبودی دیگر جدا می کند." آنچه که چنین موقعیتی را خطرناک می سازد همین عمل جداسازی است. درعین اینکه برخی از ما دوست داریم دیگران را به بالای صحنه بفرستیم, بعضی دیگر از ما به مراتب بیشتر دوست داریم آنها را به پایین بکشیم. تحت این شرایط ما می توانیم بدجنس, مغرض, اهل قضاوت و خشن باشیم. تخریب سکو با لگد و پایین آوردن دیگران منجر به ایجاد تغییر درآنها نخواهد شد. یکی از اعضا چنین مشارکت کرد: "هروقت که روی صحنه رفته بودم و بخاطر رفتارهایم به پایین سقوط کردم, از کسانی که رفتارهای بدی با من داشتند, دوری کرده و درعوض پیش آنهایی که صداقت داشتند و با مهربانی با من بخورد کرده بودند رفتم." اگر می خواهیم به کسی کمک کنیم تا ازبالای صحنه پایین بیاید, شاید بهترین کاری که می توانیم انجام دهیم صبر کردن باشد. زمان خیلی از ما قدرتمند تر است. شاید رساندن پیام به آن دوستی که فراموش کرده ما با یکدیگر برابریم, کار ما باشد و شاید هم نباشد. شاید درروی کسی ایستادن و اشتباهات او را گوشزد نمودن وظیفۀ ما باشد و شاید هم نباشد. ضعفها و اشتباهات کسی را برملا کردن می تواند یک تجربۀ شخصی باشد و اگر به شرایط موجود توجه نکنیم چنین کاری می تواند به سادگی خشونت آمیز به نظر آید. بهتر است به جای اینکه تلاش کنیم صدای وجدان دیگران باشیم فروتنی و صداقت را تمرین کنیم. حقیقت امر اینست که برای رساندن پیام, حتمأ نباید زندگی های کاملی داشته باشیم. از آن مهمتر این است که ما شخصی را که استحقاق دارد وسیله ای برای حمل پیامی برتر باشد, انتخاب نمی کنیم. ما می توانیم حامل یک پیام باشیم و با مشارکت خود به بعضی افراد کمک کنیم, حتی تحت شرایطی که آن با عملکرد و روال زندگی مان کاملأ همخوانی نداشته باشد. البته چنین حالتی می تواند به تدریج به ما خسارت بزند. زمانی که انتخاب های مان از انتظارات مان تأثیرمی گیرند, می توانیم ناامید و دلسرد شده , دیگر به دیگران وصل نباشیم واز همان چیزی که زندگی مان را نجات می دهد خوف داشته باشیم. اعضای جدیدتر انتظار دارند قدیمی های انجمن, ثابت قدم, هدفمند و اصولی باشند که اغلب نیزهستند. اما چنین - انتظاراتی همیشه برآورده نخواهند شد و ما اعضای قدیمی هم رفتاری نا متناسب از خود نشان خواهیم داد. تحت این شرایط اگر احساس کنیم که ما هم معتادی معمولی بوده و مانند دیگران هستیم, بدست آوردن حسی که قبل از اصولی رفتار نکردن داشتیم, خیلی دشوار خواهد بود. در آنصورت با اعضای دیگری که تجاربی مشابه داشته اند مشارکت کرده و جویای تجربه شان خواهیم شد. ما معتادانی هستیم که در حال بهبودیم و حداکثر تلاش مان را بکار می گیریم تا طرز زندگی کردن را بیاموزیم. تا زمانی که این را به خاطر داشته باشیم, همه چیز خوب پیش خواهد رفت. آگاهی می تواند بدون اینکه ما کاری انجام دهیم متناسب با محیط اطراف مان تغییر کند. یکی از اعضا چنین مشارکت کرد: "در مقطع خاصی دیگر نمی توانستم مورد توجه دیگران بودن را تحمل کنم و شروع کردم به فرستادن نفر بعدی به جلوی صف". اینجا محل یادگیری ماست و برخی اوقات ما درطی فرایند یادگیری نابسامانی ایجاد می کنیم. چنین کاری می تواند کمک کند از نیازمان به تأیید شدن رها شویم. یکی از اعضای قدیمی چنین گفت: " من بالاخره و حقیقتأ به اینکه دیگران راجع به من چه فکر می کنند اهمیت نمی دهم". درنهایت متوجه می شویم زمانی که به خودمان اطمینان داریم, بدون اینکه لب به سخن بگشاییم نیز حامل پیام خواهیم بود. زمان زمان است و در نهایت یک صندلی را در جلسات دراختیارمان می گذارد. یادمی گیریم از گمنامی خویش لذت ببریم حتی اگر برخی اوقات دیگران درما احساس ستاره بودن ایجاد کنند. وقتی که از صمیم قلب مشارکت می کنیم عمومأ گفته های خود را به یاد نمی آوریم. در اینصورت از منیت خویش جدا شده و شاهد اتفاقات دیگری می شویم: حقیقت ازدهان مان بیرون می آید و گفته هایمان مسیر خاص خود را طی می کنند. بعد از مشارکت مان سپاسگزاری دیگران را می شنویم اما می دانیم که این مربوط به شخص ما نمی شود. آن عشقی که در آن لحظه و بواسطۀ مشارکت مان اظهار گشت به همه مان چیز جدیدی را منتقل نمود. عشقی را که در جلسات احساس می کنیم از واژه هایی که مشارکت می کنیم بسیار قدرتمند تر می باشد. وقتی به آنچه که ما وسیله ای برای انتقالش گشته ایم نگاهی میاندازیم, حقیقتأ احساس فروتنی می کنیم. بهترین راه برای به نمایش گذاشتن بهبودی آن است که عملکرد داشته باشیم و با صداقت و بدون ماسک زدن در صحنه حضور داشته باشیم. زمانی که ما تقریبأ حضور داشته باشیم و تقریبأ صداقت داشته باشیم, تقریبأ درمعرض خطر قرار می گیریم. نیازاست به یاد داشته باشیم همیشه اولین کار ما این است که اجازه دهیم جانمان نجات داده شود. مشارکت واقعیت هایمان, حتی اگرظاهر مثبتی را از ما جلوه ندهد, به بهبودی مان کمک می کند. درهرصورت ما درمقابل آنهایی که بعد از ما این مسیر را طی می کنند مسئولیت داریم. یکی از اعضا اینطور مشارکت کرد: " آنهایی را که در زمان ورودم به جلسات تمام حقایقشان را مشارکت می کردند, به یاد می آورم و راه آنها را دنبال می کنم. این کار به بهبودیم کمک می کند و درهرصورت من درمقابل آنهایی که بعد از من این مسیر را طی می کنند مسئولیت دارم". ما از تجارب یکدیگر می آموزیم و با مشارکت مسیر بهبودیمان با دیگران, هم یاد می گیریم, هم یاد می دهیم. مشارکت صادقانه همیشه جاذبه دار است, حتی اگر در طی آن چیزهای نه چندان خوشایندی را بیان کنیم. وقتی که صادقانه و باز مشارکت می کنیم, همان حس را در دیگران بوجود می آوریم و زمانی که فروتنی را به نمایش می گذاریم, دیگران و همچنین خودمان, آن را حس می کنیم.

واقع بینی

واقعیت گرا بودن
برخی اوقات همه مان به تجدید قوا نیاز داریم, چه از نظر جسمی, چه از نظر احساسی و چه از نظر روحی. با وجودی که این جنبه ها به یکدیگر مرتبط هستند, در اینجا آنها را جدا از یکدیگرعنوان می کنیم تا بتوانیم راحت تر راجع به آنها صحبت کنیم. همانطور که درزمان خستگی جسمی ممکن است از نظر احساسی بسیار حساس تر باشیم, امکان اینکه درزمان خستگی احساسی مریض شویم بیشترخواهد بود. وقتی که از نظر روحانی کاملأ خسته و تهی می گردیم, می توانیم بطور عمیقی کمبود احساس امنیت را تجربه کنیم. برخی از ما بهترین وضعیت را در زمان جنب و جوش داشتن و سرشلوغی دارا خواهیم بود. بعضی دیگر از ما از طریق تنها و آرام بودن تجدید قوا می کنیم که این می تواند به سادگی, یک مراقبۀ سریع و یا حضور در یک جلسه باشد. شاید درخواست کمک نمودن بهترین کاری باشد که می توانیم درحق خود و همچنین درحق اطرافیانمان انجام دهیم. وقتی می بینیم که برنامه درزندگی عضو دیگری کاربرد داشته است به تعهد خود نسبت به برنامه اذعان نموده و امید را تجربه می کنیم. یکی از اعضا اینطور گفت: " در مقطع ده سال پاکی سرم به دیوار خورد اما چیزی که باعث شد به برنامه بازگردم شورواشتیاق یک عده تازه وارد بود که مرا از خواب بیدار کرد. این همان شور و اشتیاقی بود که در اوائل ورود به انجمن مرا پاک نگاه داشته بود". قبل از اینکه تغییر را درخودمان ببینیم, متوجه رخ دادن آن در دیگران می گردیم. برخی از ما بواسطۀ کارکردن با تازه واردها رشد نموده و شکوفا می گردیم. ما فقط با بخش ش آنچه که داریم آن را حفظ می کنیم اما تا زمانیکه شروع به بخشش نکرده ایم نمی دانیم چه در اختیار داریم. درهمان لحظه ای که مشغول کمک کردن به عضوی هستیم که یا درحال دردکشیدن است و یا ازعهدۀ مشکلاتش برنمی آید, منابعی را درخود کشف می کنیم که از وجود آنها هیچ اطلاعی نداشتیم. وقتی می بینیم کسی واقعأ برنامه را درک کرده و به سمت جلو پرواز می کند, چنان حس سپاسگزاری درما بوجود می آید که هرگز تجربه اش نکرده بودیم. ما حق نداریم تصمیم بگیریم که چه کسانی باید به بهبودی دست یابند و به چه کسانی باید کمک شود. برخی اوقات دیدن جرقه و روشنایی دردیگران برای چند لحظه و سپس مشاهدۀ خاموشی شعلۀ بهبودی در همان افراد, می تواند برایمان دشوار باشد. این فرایندی است که ممکن است دوباره و دوباره اتفاق بیافتد. زمانی که درصحنه حضور یافته و سهم خود را انجام می دهیم, پیام مان حمل می گردد. یکی از اعضا چنین مشارکت کرد: "وقتی قدم ها را به کسی انتقال می دهم, احساس می کنم وسیله ای برای ابراز ارادۀ نیروی برتر خود گشته وخودم اختیاری ندارم. تنها مسئولیت من این است که درهمان نزدیکی حضور داشته باشم". کارهایی که برای توسعۀ انجمن مان انجام داده ایم, باعث شده که یک تازه وارد کنونی, تجربه, نیرو و امید بیشتری را نسبت به اوائل تأسیس انجمن, در دسترس داشته باشد. درعین حال مهارت هایی که برای کمک به یک جامعۀ محلی و نوپای NA بدست آورده ایم, ممکن است با آنچه که برای حفظ اتحاد و ثبات در جوامع پاگرفته نیاز داریم, تفاوت داشته باشد. بنابراین ممکن است درمعرض عقب افتادن یا جا ماندن از مابقی انجمن قراربگیریم. به اعضای بسیار قدیمی دایناسورنیز گفته می شود و می دانیم که در طبیعت نسل چنین موجوداتی منقرض گشته است. متصل بودن به انجمن ما را مجبور به تغییر نموده و کمک می کند تا رشد کنیم.
شاید این عجیب به نظر بیاید اما باید اجازه دهیم که رهجوهایمان از ما جلو بیافتند و دیگر به ما نیاز نداشته باشند. اگر تا مدتی راهنمای کسی بوده باشیم پذیرش اینکه آنها می خواهند راهنمایشان را عوض کنند می تواند برایمان مشکل باشد. دانستن اینکه ایشان مسئولیت بهبودی خودشان را به عهده گرفته اند ما را خوشنود نموده و به ما نشان می دهد که وظایف خود را خوب انجام داده ایم. به همین ترتیب به عنوان یک انجمن نیز رشد خود را می بینیم. آن دسته از ما
که از اوائل کار انجمن در اینجا بوده ایم, می توانیم هم جنبه های شیرین و هم جنبه های تلخ این مسئله را ببینیم. این واقعیت که NA درحال تغییر بوده و الگوهای رفتاری و عادات مان در جلسات نسبت به سابق متفاوت به نظر می رسند, می تواند دورافتادن از جلسات را برایمان راحت کند. چنین احساس تفاوتی ازآن دسته دستاویزهاست که نمی توانستیم پیش بینی کنیم. زمانی که به یک انجمن زنده, درحال رشد و درحال تغییر وصل باشیم متوجه این چیزها نمی شویم اما اگر محل زندگی مان را تغییر داده و یا برای مدتی از جلسات دور شویم, چنین تفاوت هایی می توانند چشم گیر به نظر بیایند. دائمأ درحال تغییراست و افراد زیادی همزمان وارد آن شده و از آن خارج می گردند. مدت زمانی که ما NA دراختیار داریم, روابطمان با دیگران, آن احساس راحتی که درموقع شرکت کردن و درخدمت بودن به ما دست می دهد, همه و همه درطول زندگی مان بصورتی طبیعی کار خواهند کرد. وقتی که قدمها بخشی دائمی از زندگی مان شدند, بطور مرتب از ما خواسته می شود زندگی مان را بازبینی کنیم و آنچه را که برایمان کار می کند و آنچه را که به کار بیشتری نیاز دارد, شناسایی نماییم. طبیعی است که برخی اوقات بخواهیم نگاه سختی نیز به NA بیاندازیم. دراین رابطه, انجمن مان, جایگاه خودمان را در آن و باورهایمان را نسبت به آن, مورد توجه قرارمی دهیم که این کار می تواند ناخوشایند و ترس آور به نظر بیاید. زمانی که فضای لازم را در اختیار خود قرار میدهیم تا بتوانیم تعهد خود را نسبت به انجمن بررسی کنیم, می توانیم همانند هر رابطۀ دیگری صادقانه با آن برخورد کنیم. وقتی که باورها و برداشت هایمان درحال تحول باشند, ممکن است احساس ناراحتی و سردرگمی نموده واز دیگران دور بیافتیم. در چنین شرایطی ممکن است دیگر به خود, به دیگران و یا به نیروی برترمان وصل نباشیم. درچنین لحظاتی حتمأ باید احساسات مان را با دیگران مشارکت کنیم. چنین کاری می تواند بطور تعجب آوری باعث خوشنودی دیگران شود. وقتی که ما بی پرده و صادق باشیم می توانیم به دیگران وصل شویم. درمقاطع پاکی بالا ممکن است نگران باشیم چگونه درجلسات مشارکت کنیم. اما اگر پیام مان انعکاسی صادقانه از تجاربمان بوده و آنچه که تصور می کنیم دیگران می خواهند بشنوند, نباشد, حقیقت می تواند منجر به آزادی همه مان گردد. برای تعریف بیماری مان راه های بسیاری وجود دارند. برخی می گویند آثار این بیماری درتمام انسان ها وجود دارند اما مبتلایان به بیماری اعتیاد آن علائم را بصورت حادتری تجربه می کنند. ما با همان ترس ها و نگرانی هایی که دیگران تجربه می کنند دست به گریبانیم با این تفاوت که ما حاضریم برای گریختن از آنها جان خود را نیز از دست بدهیم. برخی دیگر از اعضا براین باورند که این بیماری از شرم نشأت می گیرد و دربطن افکار معتادگونۀ مان این باور وجود دارد که ما مانند دیگران نیستیم و از چیز ناشناخته ای رنج می بریم. وقتی ما دنیا و خودمان را از پشت
عینک شرم مشاهده می کنیم, دلایل بیشتری را می بینیم که طبق تفکر خودمان, نامتناسب بودن و بد بودن مان را به اثبات می رسانند. همچنان که دیدمان نسبت به کشمکش های مان تغییر می کند, تعریف متفاوتی را ازاین جنگ ها ارائه می دهیم. برخی افراد می گویند بیماری اعتیاد آن است که ما را به حسرت از گذشته وادار می کند: ما گذشته را افسون آمیز و حال حاضر را وحشتناک جلوه می دهیم. شاید این واقعیت را درخودمان نبینیم اما وقتی از آنهایی که فکر می کنیم تازه وارند, این گله را می شنویم که: "انجمن دیگر مثل سابق نیست" و این توصیف را درمورد زمانی که به نظر ما گذشتۀ نه چندان دور بوده است, بکار می گیرند, می توانیم متوجه جنبۀ مضحک موضوع گردیم. وقتی که برای اولین بارپاک می شویم اتفاق ویژه ای رخ می دهد. درماندگی مان با تعه د به تمام معنایی که دربدو کار به نمایش می گذاریم ادغام گشته و دورانی پرارزش و مهم را در زندگی مان بوجود می آورد. هیچ تجربه ای مانند اولین گروه خانگی مان یا نخستین ارتباط حقیقی مان با یک راهنما و یا اولین گروهی از دوستان که دراوائل بهبودی با آنها آمد و شد داشتیم, نخواهد بود. اما این واقعیت که تجارب بعدی مان مثل باراول نخواهند بود دلیل نمی شود که آنها نیز به خوبی تجارب اولیه نباشند. یکی از اعضا چنین مشارکت کرد: "هروقت به خود اجازه می دهم تا بهبودیم را مانند یک تازه وارد دنبال کنم, دیگرتفاوت های بین اوضاع کنونی و آنچه را که ازگذشته بیاد دارم, زیاد اذیتم نمی کنند. اکنون می توانم در امروز حضور داشته باشم و خود را در مقایسه وحسرت گذشته گم نکنم". ممکن است مشکل بتوانیم اجازه دهیم تا بهبودی مان همزمان با خودمان تغییر کند اما همین کار است که ماندن و فعال بودن ما را در NA ممکن می سازد. وقتی که جامعۀ محلی ما کوچک است, کارهایی را که دررابطه با آن انجام می دهیم ساده و بنیانی می باشند و درست مانند بهبودی شخصی مان, اگر از آن اصول بنیانی دورشویم شاید مشکل بتوانیم دوباره به آنها بازگردیم. جلسات نیز می توانند خودخوشنود شوند و اگر ازخود تنبلی نشان دهیم, پیام مان شفافیت خود را از دست خواهد داد. وقتی متوجه می شویم گروه مان دستخوش چه اتفاقاتی است, نه اینکه بخواهیم شکایت کرده و دیگران را ملامت کنیم, بلکه مسئولیت داریم که مشغول کارشویم. بعضی اوقات شروع جلسات قدم و یا کتاب خوانی می تواند تمرکز گروه را به سمت بهبودی بازگرداند. برخی ازمهمترین کارهایی که دررابطه با انجمن انجام می دهیم درگروه خانگی مان رخ می دهد. براستی که ما با شرکت در گروه خانگی مان دچار همان احساس می شویم که در خانۀ خودمان تجربه می کنیم. یکی از اعضا چنین اقرارکرد: " کاش می توانستم بگویم اعمالم از روی ازخودگذشتگی بوده است اما باطنأ این را می دانم که هدفم زنده نگاه داشتن گروه خانگی می باشد تا بتوانم بازهم به آن جلسات بازگردم". درآن جلساتی که مورد پذیرش دیگران قرارمی گیریم و یا با عشق با ما برخورد می شود و می توانیم مفید واقع شویم, احساس خوبی به ما دست خواهد داد. چیزهای ساده ای مانند تلفن کردن به اعضایی که به هردلیلی نتوانسته اند درجلسه حضور پیدا کنند, واقعأ می توانند باعث تجدید حیات یک جلسۀ خانگی شوند. اینکه یکدیگر را رها نمی کنیم ازاهمیت برخوردار است و مهم نیست که آیا تازه پاک شده ایم یا خیر. ما با عملکرد خود دیگران را نیزآموزش می دهیم. وقتی که ازصمیم قلب, صادقانه و بصورتی باز راجع به بهبودی مشارکت نموده و دیگران را نصیحت و ارشاد نمی کنیم, حامل پیام قدرتمندتری خواهیم بود. انجمن معتادان گمنام بستگی به موقعیت و مراحل مختلف رشد جامعۀ محلی اش متفاوت می باشد. چیزی به نام الگوی یک انجمن درحال بهبودی وجود ندارد. دربرخی جوامع خانواده های معتادان بسیار با NA آمیخته گشته اند. دربعضی مکان ها ما اعضای جدید را برای سم زدایی به خانه های خود می بریم. دربعضی مکان ها به نمایش گذاشتن عشق توأم با سختگیری روشی عادی است و ما به تازه واردها می گوییم: بنشین و ساکت باش. درمکانهایی دیگر اعضا را تشویق می کنیم با یکدیگر گفتگو کنند. اصول ما یکپارچه و استوارند اما بستگی به محل انجمن, طرز به کارگرفتن آنها می تواند بسیار متفاوت باشد. نکتۀ مهم این است که ما این اصول را تمرین کنیم, اتحادمان را دررأس قراردهیم و تمرکزمان را بر روی هدف اصلی مان منعطف کنیم : رساندن پیام به معتادی که هنوز درعذاب است. سیاست و محبوبیت, ما را از هدف اصلی مان منحرف می سازد. وقتی اعضای NA فراموش می کنند که بهبودی شخصی به وحدت NA بستگی دارد, هردوی اینها را به مخاطره می اندازند. بعضی وقت ها جوامع محلی انجمن پژمرده گشته و ازبین می روند و این فاجعه ایست که می توانیم از آن درس بگیریم. گرایش آن را داریم که باور داشته باشیم چیزهای رایگان ارزشی ندارند, درصورتی که ممکن است درحقیقت آنها بی نهایت پرارزش نیز باشند. وقتی که متوجه می شویم انجمن مان با مشکلات مواجه گشته است, باید اقدام به عملی را که ازروی عشق باشد به نمایش بگذاریم. زندگی مان به این انجمن وابسته است.

خدمت

درخدمت بودن
تمایل خدمت به دیگران رابطه مان را با دنیا متحول می سازد. ایثار نمودن و عشق دادن ما تنها به NA ختم نمی شود. ما با تمرین اعمالی که ازروی دوست داشتن باشد به آن عشقی که ما را احاطه می کند متصل می گردیم و آمادگی آن را پیدا می کنیم تا همان عشق را دریافت کنیم. تمایل داشتن به قبول کمک خود نوعی ایثار محسوب می گردد. اقرار به اینکه به کمک نیازداریم و یا درخواست کمک نمودن می تواند برایمان ناراحت کننده باشد. وقتی که اجازه می دهیم کس دیگری جلو آمده و به ما کمک کند, به او فرصت آن را می دهیم که عشق و سخاوت خود را ابراز نماید. زمانی که به دیگران کمک می کنیم بیشترازآنچه که واگذار می نماییم دریافت می کنیم. درخاتمۀ بعضی جلسات, پس از خواندن دعای آرامش اعضای انجمن می گویند: " به حضوردرجلسات ادامه دهید". دربعضی جاهای دیگر می گویند: "به کسی کمک کنید". مبنای هردوی این اصطلاحات این است که وقتی ما ایثار می کنیم و به دیگران نیز اجازه می دهیم ایثار کنند, رابطه ای را با یک نیروی برتراز خودمان پیدا می کنیم. خدمت تنها به معنی عضویت در یک کمیتۀ خدماتی نیست, آن حالتی قلبی است. خدمت راهی برای زندگی است که می توانیم در تمام مراحل زندگی مان بکار گیریم. آن می تواند بسادگ ی در را برای کسی بازنگاه داشتن و یا به پیچیدگ ی کمک به یکی از نزدیکانی که درمراحل نهایی زندگی اش است, باشد. با عمیق تر شدن فروتنی مان رابطه مان با خدمت و طرز بیان نمودن آن رابطه, دچار تحول می گردد. تمایل به خدمت نمایانگر رهایی از خود می باشد. در خدمتی که تؤام با ازخودگذشتگی باشد, گمنامی یکی از اصول کلیدی محسوب می گردد. زمانی که یادمی گیریم درحین ازخودگذشتگی درخدمت یک نیروی برتر ازخودمان و همچنین آنهایی که رنج می کشند باشیم, خوشحالی, هدفمندی و متانت را می یابیم. خدمت کردن برای مان موضوعی اخلاقی و پراهمیت است و فرقی نمی کند که ما دریک ساختار رسمی خدمت داشته باشیم, به یک فرد دیگری خدمت کنیم و یا چیزی بین این دو را برگزینیم. تمرین و آموزش خدمتی که مبنای آن اصولمان باشند راهی است که ازطریق آن هم می توانیم پیام را حمل کنیم و هم می توانیم هدایایی را که بهبودی به ما پیشنهاد می دهد, دریافت کنیم. خدمت ما را به انجمن متصل نموده و حتی درشرایط نه چنددان مطلوب, کمک می کند تا بدان متصل بمانیم و درآن فعالیت داشته باشیم. داشتن خدمتی که ما درطی آن هفته ای یکبار درب مکان جلسات را باز می کنیم, می تواند تفاوت بین فعال بودن در انجمن و دورافتادن از آن باشد. دراوائل کار خدمت چیزی است که در ما احساس مفید بودن و مورد نیاز بودن ایجاد می کند. بعدها داشتن خدمت باعث می شود به جلسات بازگردیم حتی تحت شرایطی که تمایلی به انجام این کار نداریم. کمک درمانی یک معتاد به معتاد دیگر یک رابطۀ دوطرفه است و مهم نیست که کدامیک دریافت کننده و کدامیک واگذارکننده باشیم. همۀ ما بطور مساوی از این حق برخورداریم که درخواست کمک کرده و یا به دیگران کمک کنیم. درهردوحالت ما ذی نفع خواهیم بود. دیگر مجبور نیستیم به فکر تعادل در این رابطه و اینکه کدام طرف بیشتر
دریافت می کند, باشیم. این سؤال که آیا درحد کافی واگذار کرده ایم یا ازما سوء استفاده شده است نیز دیگر برایمان مطرح نخواهد بود. حقیقت امر این است که ما در پی انگیزه, الهام و یک جرقه ای هستیم که آتش درونی مان را شعله ور کند. یک جلسۀ خوب, یک مکالمۀ تلفنی قدم دوازدهی, یک همایش یا یک اردوی بهبودی می تواند خلأ درونی ما را پر کند چرا که درهمان لحظه احساس می کنیم درست درجایی که باید باشیم حضور داریم. چنین احساسی اعتیادآور است. زمانی که متوجه شدیم می شود به چنین احساس خوبی دست یافت, بیشتر طالبش می شویم. تمایل آن را پیدا می کنیم که ازدوران مشکل به کندی و با مشقت عبور کنیم با علم باینکه اگر اینکار را ادامه بدهیم دوباره آن احساس کامل بودن را تجربه خواهیم کرد. چنین چیزی مثل زمان مصرف مان یک خیال باطل نبوده و درک بسیار واقعی مان از این مقوله است که فقط برای امروز, ما در زندگی شخص دیگری اهمیت داریم. خدمت رابطه مان را با زندگی خودمان متحول می نماید. یاد می گیریم عشق و سپاسگذاری را عملأ به کارگیریم و زمانی که احساسات خوبمان را ه کار می گیریم آنها به نوعی در زندگی خودمان نیز رخنه می کنند. با نقائص شخصیتی خودمان و همچنین یکدیگر روبرو می شویم و راهی را برای عبور از آنها پیدا می کنیم. یکی از اعضا با تبسم چنین گفت: "اولین باری که مسئول یک کمیته فرعی شدم مفهوم واقعی اصول قبل از شخصیت ها را درک کردم. چه رشدی که نکردم!". درخدمت ما به کسانی برمی خوریم که نسبت به بهبودی شان شور و اشتیاق دارند و این خود به ما انرژی می دهد. خدمت می تواند برای آن دسته از ما که همیشه با درجمع بودن و عضوی از یک تیم بودن مشکل داشته ایم, کاری را فراهم کرده و ما را تا انتهای جلسه, کارگاه و یا گردهمایی درآنجا نگاه دارد. درعین حال وقتی خدمت داریم رابطه هایی را ایجاد می کنیم که منجر به متحول شدن زندگی مان می گردند. طی فرایند خدمت کردن و همچنین درکنار انجام کارهای مربوط به آن خدمت, راجع به بهبودی می آموزیم: زمانی که مشغول انجام تدارکات مربوط به یک رویداد هستیم یا در راه طولانی رفتن به یک تعهد خدماتی می باشیم, به دیگر کسانی که بهبودی خود را جدی می گیرند وصل می شویم. یکی از اعضا چنین مشارکت کرد: " درگذشته مجبورشدم یاد بگیرم دهانم را باز کنم, با وجودیکه نمی خواستم این کار را بکنم, و یا علی رغم تمایلم باطنی ام سکوت را برگزینم. مجبورشدم چیزهای جدیدی را امتحان کنم و از انجام آن چیزهایی که دیگر کاربری ندارند خودداری کنم. مجبورشدم یادبگیرم درخواست کمک کنم و مسئولیت ها را به دیگران تفویض کنم. یاد بگیرم ریسک بردارم و مشارکت کنم. مجبور شدم کثافت های زیادی را تمیز کنم هم کثافت های فیزیکی و هم کثافت های سمبلیک. چرا –
خدمت می کنم؟ چونکه خدمت کلیۀ کارهایی را که در حین کارکرد قدمها یاد می گیرم مستحکم می کند". برخی از ما خود را درخدمت غرق نموده و در هر جنبه ای از رویدادهای خدماتی درگیر می کنیم. سپس به اعضای دیگری برمی خوریم که ایده های متفاوتی را درمورد نحوۀ انجام کارها داشته و ایده های ما را رد می کنند. یا ممکن است پست های خدماتی بیش از حدی را قبول کنیم و سپس متوجه شویم که توانایی انجام همۀ آنها را نداریم. این باعث می شود که به مرور تحت فشار بیش از حدی قراربگیریم و رنجش پیدا کنیم. سپس دلسرد شده و از جلسات دوری می کنیم. پس از بیش از حد اهمیت دادن, اصلأ اهمیت نداده و پس از مدتی دوباره به جای اول خود بازمی گردیم. خود را دربیرون انجمن مورد علاقه مان یافته و ازدور مسائل را زیر نظر خواهیم داشت. درتأسف به حال خود گم می شویم درهرصورت, آیا ما حداکثر تلاش مان را برای انجمن به خرج نداده بودیم؟ تحت چنین شرایطی حتی روح اعضای با تجربه هم متأثر می گردد. در این مواقع, شاید بهتر باشد موقتأ از آن نوع خدمت دوری جسته و روی هدف اصلی مان متمرکز شویم. وقتی که آن درگیری ها را رها می کنیم, فصل جدیدی از بهبودیمان آغاز می گردد. درعین حال پاک می مانیم و می توانیم کارهای مفیدی را به انجام برسانیم. راه حل ما از قدم دهم شروع می شود. به انگیزه های خود برای خدمت کردن می اندیشیم. آیا تلاش می کنیم نقطه نظرخود را دررابطه با اینکه کارهای انجمن باید چگونه انجام شوند, بردیگران تحمیل کنیم؟ یا اینکه حقیقتأ قصد کمک داریم. آیا می توانیم ازخودمان بیرون آمده و دربرخی اوقات فرصت خدمت را به دیگران نیاز بدهیم؟ تجربۀ ما این آگاهی را که چه چیز کاربری داشته و یا نداشته است به ما اهدا می کند و ما می توانیم, بدون آنکه بخواهیم نتیجۀ کاررا کنترل کنیم, آن را با دیگران درمیان بگذاریم. اگر متوجه شدیم که داریم همه چیز را به دل می گیریم, شاید بخواهیم ازکارمربوطه یک قدم فاصله بگیریم. دانستن اینکه درچه زمانی باید یک نقطه نظر, یک تصمیم و یا یک دیدگاه را رها کرد, نیاز به دعا کردن و تمرین دارد. چرخش اصل مهمی درخدمت بوده و منجر به سلامتی خودمان و انجمن مان می گردد. خدمت هم می تواند ما را از خودمان بیرون بیاورد و هم می تواند به ما اجازه دهد تا با مهارت ها و علاقه هایی که تا به حال درما نهفته بوده, دسترسی داشته باشیم. زمانی که فکر می کنیم مشغول بالارفتن از پلکان طرقی هستیم و موقعیت خدماتی خود را نیز به عنوان دلیلی برای موفقیت مان تصور کنیم, دستخوش منیت خود گشته ایم. اما زمانی که ازروی سپاسگزاری و ازخودگذشتگی و با حسن نیتی کاملأ باطنی, دین خود را ادا می کنیم, تجربه ای پرثمر و پرپاداش را به دست می آوریم. وقتی که روحمان بیدار باشد نیازداریم خدمت کنیم و برای اینکه بتوانیم این کار را انجام دهیم, باید قدم هایمان را کارکنیم. نقطۀ تعادلی نیز بین خدمت در NA و خدمت در بیرون از آن پیدا می کنیم. ما به طرق ساده ای مانند کسی را به یک جلسه بردن و یا برای دوست بیماری غذا بردن, از یکدیگر مراقبت می کنیم . برنامه به هریک از ما اجازه می دهد راه هایی را که در رابطه با کمک نمودن و درخواست کمک کردن, درخورحال خود می دانیم, پیدا کنیم. ما با محدودیت های خود, مانند محدودیت درداشتن حس همدردی, مقابله نموده و یاد می گیریم درمورد آنچه که می توانیم
انجام دهیم و آنچه که توانایی اش را نداریم, واقع بین باشیم. وقتی که درخدمت تجربه کسب می کنیم, می توانیم یک منبع اطلاعات باشیم و دیگران را نیز راهنمایی کنیم. زمانی که متعهدانه اعضای بیشتری را در فرایند خدمت شامل نموده و زمام امور را بدست نمی گیریم, با روحیۀ فروتنی آنها را راهنمایی کرده ایم. صبر, مهربانی و اعتماد کلیدهای این فرایند می باشند. اگر با دیگران از روی اعتماد و احترام رفتار کنیم, احتمالأ همان رفتار نیز با ما خواهد شد. می توانیم بواسطۀ عملکردمان الگو باشیم و بدون اینکه سعی کنیم نتیجۀ مباحثه را طبق میل مان تغییر دهیم, کمک کنیم به گفتگوها جهت داده شود و انرژی جلسه بر روی موضوع مورد بحث متمرکزگردد. زمانی که یادمی گیریم در مسائل شرکت داشته باشیم و درعین حال درپی وانمود کرد ن آن نباشیم که همه چیز تحت کنترل مان است, یک الگوی رفتاری را برای مابقی زندگی مان ایجاد کرده ایم. وقتی که با فروتنی خدمت می کنیم, با تعهد و عشق درخدمت NA هستیم و این مهم نیست که مشغول انجام چه نوع خدمتی هستیم. باوجودیکه برخی اوقات رهبری را به معنای نداشتن فروتنی تصور می کنیم, باید بدانیم آنچه که منیت و بی صبریمان را پرورش می دهد امتناع از خدمت کردن است. خدمت همیشه با فروتنی همگام است. یاد می گیریم خدمتگزار باشیم و درحین این فرایند از میان منیت و خودپرستی های خویش عبور کنیم. زمانی به
مشکل برمی خوریم که فراموش کنیم تنها بخش کوچکی از یک کل هستیم. در NA ما از واژه هایی استفاده می کنیم که نسبت به دنیای بیرون مفهومی متفاوت دارند. مثلأ وقتی راجع به اعتیاد صحبت می کنیم, منظورمان یک بیماری روحانی است که برروی همۀ جوانب زندگی مان تأثیر می گذارد و وقتی راجع به سلامت عقل مشارکت می کنیم منظورمان تعریف علمی آن نیست : ما به تجارب خود رجوع می کنیم تا درکی را که درعین عملی بودن برایمان کارکند بدست آوریم. و زمانی که راجع به رهبری در NA صحبت می کنیم, منظورمان این نیست که بعضی اعضا قدرت و یا اختیار بیشتری نسبت با سایرین دارند. در اینجا رهبری به معنای مشارکت تجاربمان با یک روحیۀ فروتنی و اتحاد است. ما رهبری را با خدمت فداکارانه در NA تمرین می کنیم و هرنوع خدمتی که داشته باشیم, درتمام کارهایمان معتاد درعذاب را به یاد خواهیم داشت و پذیرش, شهامت و اقدام به عمل را تمرین خواهیم نمود. یکی از مهمترین اصولی که ما در NA تمرین می کنیم مسئولیت پذیری است و خدمت یکی از بهترین راههایی است که یاد می گیریم آن را تمرین کنیم. خدمت ما را دست اندرکار بهبودی کرده, با بهبودی احاطه نموده و فرصت آن را به ما می دهد تا پذیرش را نیز تمرین کنیم. با مشارکت تجارب مان با معتادان دیگر, ما به درک عمیق تری از خود دست میابیم. معتادانی که خدمت فداکارانه را به نوعی تمرین نمی کنند, دردرازمدت به ندرت پاک می مانند. NA همه چیز را به رایگان در اختیار ما می گذارد اما آنچه را که صرفأ ازبرنامه دریافت می کنیم می تواند حد و مرزی داشته باشد. بعد از مدتی, پاداش را دیگردر آنچه که دریافت نمود ه ایم نیافته و در آنچه که واگذار نموده ایم می یابیم. کارواقعی ما در اینجا آغاز می گردد که البته برخی از ما توانایی انجامش را نداریم. اگر می خواهیم محصول مان را درو کنیم اول باید بذر آن را از طریق عملکردمان, بکاریم. بهبودی مسئولیت دارد و آن با قبول مسئولیت بهبودی خودمان آغاز می گردد. برخی اوقات تنها داشتن یک مسئولیت می تواند برایمان تجربۀ پرارزشی باشد. چنین مسئولیتی می تواند برای آندسته از ما که تجارب زیادی در مسئولیت پذیر بودن نداریم درس خوبی نیز باشد. بعضی دیگر از ما که ممکن است در این زمینه تجارب بسیاری داشته باشیم, درخدمت یاد می گیریم از کنترل کردن دست برداریم. انعطاف پذیری, تحمل و تعادل اصولی هستند که یاد می گیریم با خدمت کردن تمرین کنیم. یاد می گیریم اتحاد را تمرین کنیم حتی اگر این برایمان ناراحت کننده باشد. فرصت آن را بدست می آوریم تا شهامت خود را به کارگیریم. یکی از اعضا چنین مشارکت کرد: " درتمام زندگی همیشه نسبت به دیگران احساس حقارت داشتم. اگر شخصی ناشناسی به من اخم می کرد درطول روز حالم بد می شد. خدمت احساس ارزشمند بودن را برایم به ارمغان آورد".

اصول،تمرین و دورنما

اصول, تمرین و نگرش
در NA خدمت همیشه باید با روحیۀ پیام رسانی به معتاد درعذاب انجام گیرد. این هدف اصلی انجمن مان است و زمانی که ما از آن غافل می شویم, در را به روی تأثیرهای منحرف کننده می گشاییم. با این وجود, خیلی کم پیش می آید که انگیزه های مان کاملأ بی ریا باشند. هدف ما فداکارانه خدمت نمودن است اما یکی از چیزهایی که خدمت را بسیار پرارزش می کند آگاهی از این امر است که ما ارزشمند و مفید هستیم. منظور این نیست که خدمتی که انجام می دهیم یا باید کاملأ فداکارانه باشد و یا کاملأ به ارضای حس خویشتن پرستی مان, مربوط گردد. خدمتی که انجام می دهیم می تواند ما را تا زمانی که منتظریم درمورد خودمان حس خوبی پیدا کنیم, یکپارچه نگاه دارد. پذیرش این امر به ما اجازه می دهد به جای اینکه وانمود کنیم همه چیزمان خوب پیش می رود, دربهبودی پیشرفت کنیم. آگاهی از اینکه داشتن یک هدف و مفید واقع شدن حال ما را بهتر می کند, خودخواهی محسوب نمی گردد. زمانی که از روی نیت خیر عمل می کنیم یعنی اینکه کار درست را با انگیزۀ درست انجام می دهیم مطمئنأ بهره مند خواهیم شد. هریک از ما چیزی را برای گفتن و یا واگذارنمودن داریم که این خود جزئی از کمک کردن به یکدیگر در بهبودی و درعین حال یک فرایند ادامه دار می باشد. ما برای خود یک موقعیت مناسب پیدا می کنیم و یاد می گیریم درآنجا احساس راحتی کرده وسپس چنان رشد کنیم که آنجا برایمان کوچک شود. سپس جای جدیدتری را پیدا کنیم. هربار که این اتفاق رخ می دهد, چیز جدیدی راجع به خودمان یاد می گیریم و اغلب کارجدیدی را نیز می آموزیم. یکی از اعضا چنین مشارکت کرد: "به نظر می آید هرچه بیشتر تجربه کسب می کنم, بیشتر متوجه می شوم که چقدر باتجربه هستم". عضو دیگری اولین تجربۀ خدماتی خود را چنین به خاطر آورد: "درآنجا جروبحث, سیاست بازی, پیش داوری و هرج و مرج وجود داشت, با این وجود, همینکه جلسه شروع شد من عشق را در آنجا احساس کردم. تازه وارد انجمن شده بودم و هرج و مرج موجود در جلسه کاملأ شبیه آنچه که بدان عادت داشتم بود و به همین دلیل درآنجا احساس تعلق کردم". مطئمنأ داشتن هرج و مرج به تنهایی ایدۀ خوبی نیست ولیکن همانطور که در بهبودی شخصی مان تجربه کرده ایم, بهترین درس ها را در سخت ترین بخش های بهبودی مان یاد خواهیم گرفت. وقتی به اعضای جدیدتر فرصت خدمت می دهیم افراد بیشتری قادربه یادگیری از طریق خدمت خواهند بود. مضاف براین چنین کاری ما را نسبت به ایده ها و روش های تازه, آگاه خواهد نمود. دوباره اختراع نمودن بعضی چیزها می تواند ارزشمند باشد, حتی اگر به نظر بیاید که انجام چنین کاری بازده ی بسیار کمی دارد. هریک از ما با پیمودن این مسیر می آموزیم و برخی اوقات نتیجۀ کار بهتری نیز نسیبمان می گردد. شرایط همیشه درحال تغییراند و این می تواند هم امری مثبت باشد و هم امری منفی. وقتی ازمیان شرایط درحال تغییر
عبور نموده و رشد می کنیم, حتمأ نباید با آن تغییرات موافق باشیم اما خوب است به یاد داشته باشیم که انعطاف پذیر بودن و خوشخویی ازملزومات یک بهبودی شاد می باشند. تلاش می کنیم به اینکه همه چیز در درازمدت اتفاق خواهد افتاد, ایمان داشته باشیم. شاید چنین چیزی تکامل و یا درد رشد باشد اما یافتن تعریفی برای آن کار ما نیست. ما نمی توانیم آینده را پیش بینی کنیم. ممکن است نتیجۀ کار برایمان نارحت کننده باشد اما این آخر داستان نیست و بخشی از رشد نمودن محسوب می شود. چنین چیزی که در رابطه با بهبودی شخصی مان صدق می کند, درمورد انجمن مان هم صحت دارد. ما رشد نموده و تغییر می کنیم اما درعین حال نیازهای مان نیز رشد و تغییر می نمایند. اگردربوجود آمدن NA در یک ناحیۀ بخصوص نقش عمده ای را ایفا کرده باشیم و آن ناحیه بعدها به یک جامعۀ محلی انجمن تبدیل گردد ممکن است بسیار ناراحت شویم. به همین ترتیب اگر برای مدت زیادی یک پست خدماتی بخصوص را دراختیار داشته باشیم به سختی می توانیم این خدمت را به دیگری واگذار نموده و قبول کنیم که راه دیگری نیز برای انجام آن خدمت وجود دارد. زمانی که هویت مان با آنچه که سابق روی می داد, مرتبط می گردد, دیگر نمی توانیم آنطور که باید و شاید ازدیگران درخواست کمک کنیم. درخواست کمک نمودن ازدیگران برایمان مشکل می شود چونکه "روش کار آنها اشتباه است" و حامل پیام بودن نیاز مشکل می شود چونکه دلسردی را می توان به راحتی درچهره مان مشاهده نمود. این حقیقت که NA نسبت به گذشته فرق کرده است نتیجۀ موفقیت و رشد انجمن است. اما واقعیت امر این است که انجمن آنقدرها هم با گذشته تفاوت ندارد. اصول پایه تغییر نمی کنند. پیامی که حمل می کنیم تغییری نمی کند. آنچیزهایی را که باید برای قطع مصرف, ازدست دادن تمایل به مصرف و پیدا کردن راه جدیدی برای زندگی, انجام دهیم, آنقدرها تغییر نمی کنند. زمانی که درجلسات هستیم احساس امنیت داشته و فکرمی کنیم جایگاه خود را یافته ایم. به همین دلیل دوست نداریم چیزی تغییر کند. اما وقتی آنچه که ما ازهمه بهتر می دانیم مثل گذشته مورد نیاز نبوده و طالب نداشته باشد, سخت می توانیم بی تفاوت باشیم و موضوع را شخصی قلمداد نکنیم. ممکن است با تغییر نوع چیدن صندلی ها در جلسۀ خانگی مان کاملأ عصبانی شویم. خوگرفتن به همکاری با افراد جدید و روش های انجام کار جدید می تواند تجربۀ دردناک و ناخوشایندی باشد. با فرصت خدمت دادن و خوشامدگویی, ما به یکدگیر اجازه می دهیم نقشی را در خدمت و همچنین در انجمن ایفا کنیم. تنها با گفتن "لطفأ" و "مرسی" می توانیم برروی دنیا تأثیر به سزایی بگذاریم. اگر اصول بهبودی را کاملأ دربربگیریم, طبیعتأ انجمن مان را هم دربرگرفته ایم و به رشد آن کمک می کنیم. هریک از ما این کار را به روش خود انجام می دهیم. شاید جلسۀ خانوادگی مان را دوست داشته باشیم و برای رشدش زحمت بکشیم. شاید جلسۀ جدیدی را آغاز کنیم. برخی از ما در کارکردن با یک تازه وارد مهارت خاصی داریم. بعضی دیگر از ما در ارتباط گذاشتن با دیگران مهارت دارند. ممکن است از برگزاری یک رویداد و یا ایجاد وب سایت های زیبا لذت ببریم. وقتی خدمت در قلب مان نهفته باشد, صرفأ با استفاده از آنچه که هستیم, راه هایی را برای مفید بودن پیدا می کنیم. شاید خدمتی که انجام می دهیم هرگز شامل رأی وجدان نگردد اما زمانی که برای تجارب یکدیگر ارزش قائل می شویم و تلاش می کنیم خدمت را تبدیل به عملی شاد, جالب و دربرگیرنده نماییم, درمیابیم که در خدمت, حقیقتأ نقشی برای همه مان وجود دارد. خدمت به هریک از ما کمک می کند تا رشد نماییم ولیکن برای حصول اطمینان از اینکه درحد توانمان و به گسترده ترین شکل حامل پیام هستیم, به حمایت کلیۀ اعضا نیاز داریم. وقتی به سنت دوم اعتماد می کنیم, قادر می شویم به خود و دیگران فرصت اشتباه دهیم. بعضی اوقات اشتباهاتی که درخدمت و همچنین در زندگی مان مرتکب می شویم, ما را به نقطۀ بعدی مورد نیازمان می رسانند. اعتماد داشتن به سنت دوم به ما امید می دهد. می دانیم خداوندی مهربان زمام امور را دردست دارد و بدون توجه به هراتفاقی, این فرایند ادامه خواهد داشت. قضاوت هایمان می توانند در امر پیام رسانی مان اختلال ایجاد کنند و مناسب ترین شخص برای انجام یک کاربخصوص حتمأ نباید بهترین فرد گروه باشد. بخشی از جاذبه دارنمودن خدمت یافتن جایی است برای آنهایی که مایلند جذب خدمت گردند. هرطور که بخواهیم دین خود را نسبت به انجمن ادا کنیم, باید بدانیم که همکاری با دیگران و سهم خود را انجام دادن , امری حیاتی است و این ها مهارت هایی نیستند که با خود به جلسات آورده باشیم. خدمت به ما یاد می دهد با دیگران ارتباط برقرار کنیم و این خود می تواند یکی از مشکل ترین درس هایی باشد که خواهیم آموخت. دوباره و دوباره خود را درشرایطی میابیم که با وجود اطلاعات را ارائه دان, دیگران یا منظورمان را درک نمی کنند و یا فراموش می کنند که اطلاعات را دریافت نموده اند. انتقال اطلاعات تنها بخشی ازفرایند ارتباطات می باشد و نحوۀ ارتباط برقرارنمودن را نمی توان از آنچه که انتقال داده می شود تفکیک نمود. درنظر داشتن تفاوت بین آنچه که به زبان می آوریم, آنچه که شنیده می شود و نحوۀ واکنش دیگران نسبت به ما, می تواند ابتدای تغییر واقعی در روابطمان باشد. ما هم درخدمت و هم در زندگی اطلاعات را به طرق مختلفی به دیگران ارائه می دهیم. زمانی که اطلاعات را بدون مقدمه به سوی دیگران پرتاب می کنیم, همیشه باعث ناراحتی ایشان می شویم. در مواقع بسیاری اطلاعات را به دیگران ارائه داده و انتظار داریم ایشان بدانند چرا باید به این اطلاعات اهمیت دهند. باید به خاطر داشته باشیم که زندگی فراتراز این اطلاعات می باشد و اگر دلیلی برای اهمیت چنین اطلاعاتی وجود دارد, وظیفۀ ماست که آن را به وضوح بیان کنیم. زمانی که اطلاعات مان را بدون هیچ اشتیاقی ارائه می دهیم, دیگران به سخنان مان گوش نمی دهند. تحت این شرایط یکدیگر را از آن گفتگویی که واقعأ به همه مان نیاز دارد, محروم نموده ایم. سنت دوم به ما یاد می دهد که ارادۀ یک خداوند مهربان می تواند ازطریق وجدان گروه مان بیان گردد. تک تک ما مسئولیم اطمینان حاصل کنیم که کلیۀ اطلاعات مورد نیاز دراختیارهمه مان قرارمی گیرد و بتوانیم آزادانه ایده های خود را به مشارکت بگذاریم تا ذکاوتی که از طریق مان توسعه میابد بتواند شنیده شود. زمانی که به یکدیگر احترام می گذاریم در را به روی نوع دیگری از ارتباطات باز می کنیم. وقتی که درخدمت جاذبه را تمرین می کنیم, تلاش می کنیم تا از اینکه درب خدمت حتی الامکان به روی همگان باز بوده و آن دربرگیرنده و خوش آمدگوی همه باشد, اطمینان حاصل کنیم. وقتی منافع مشترکمان در رأس قراربگیرند, می توان نتیجۀ کار را به وضوح مشاهده نمود. شاید ما دررابطه با عناوین مختلف و همچنین روش مدیریت آنها, ایده های مختص به خودمان را داشته باشیم اما اصول مان به ما یادآوری می کنند ایده های دیگران نیز می تواند حائز اهمیت باشد. معرفی گزینه های دیگر, حتی اگر با آنها موافق نباشیم, می تواند حوزۀ انتخاب یک گروه را گسترده تر نماید. اغلب, بهترین راه حل ممکن از طریق
فرایند فهم مشترک نمایان گردد و به همین دلیل ما مسئولیم تا حداکثر اطلاعات را در اختیار گروه قراردهیم. تسلیم وجدان گروه شدن در شرایطی که به ایدۀ خودمان قویأ اعتقاد داریم فرصت آن را به ما می دهد تا اعتماد را تجربه کنیم. زمانی که بتوانیم باورداشته باشیم همۀ کسانی که با یکدیگر مخالفت می کنند از روی حسن نیت عمل کرده اند, تمایل مان برای دست برداشتن از نقطه نظرمان, کمی بیشتر می شود. وقتی بتوانیم فرای خواسته های خود تفکر کنیم و جایگاه کنونی گروه را بپذیریم, کیفیت رابطه مان با انجمن مان, گروه مان و یا کمیتۀ خدماتی مان, دیگر مشروط بر این نخواهد بود که همه چیز باید برطبق خواسته هایمان انجام گردد. پیدا کردن روشی دوستانه برای حل و فصل اختلاف نظرها و یا اختلاف تجارب در NA ابزاری را دراختیارمان می گذارد که بواسطۀ آن بتوانیم در مابقی زندگی مان, بطور متفاوتی مشکلات مشابه را حل و فصل کنیم. در این فرایند یادمی گیریم که ارتباطات در قلب بخشیدن نهفته است. ممکن است رنجشی را که می توان با یک گفتگوی ساده ازمیان برداشت, برای سالهای متمادی حمل کنیم. مقابله با شرایط ناراحت کننده با عملکردی دوستانه نشان دهندۀ بلوغ و نزاکت ماست. پاداشی که از رها نمودن خشم و رنجش نسیب مان می گردد رسیدن به بلوغ عاطفی است. در انجمن معتادان گمنام ما حق نداریم نسل بعدی از اعضا را انتخاب کنیم. ممکن است از اینکه چه کسانی پاک مانده و چه کسانی پاک نمی مانند متعجب شویم. ما تجربۀ به خاک سپردن کسی را که به نظر می رسید ازهمه موفق تر باشد, داشته ایم و درعین حال سالگرد پاکی کسی را که دیوانه ترین عضو گروه به نظر می آمد, جشن گرفته ایم. ممکن است با عضویت دراز مدت در انجمن, فکر کنیم اعضایی که بعد ازما وارد انجمن گشته اند زمینه و یا تجربۀ ما را ندارند. ولیکن ما مسئولیم آنچه را که به رایگان دراختیارمان گذاشته شده است به مشارکت بگذاریم و ازرشد مستمر NA اطمینان حاصل کنیم. یکی از اعضای باتجربه چنین پیشنهاد کرد:" آنهایی که بعد از من وارد انجمن می شوند , تجاربی را که زندگی ام را نجات خواهد داد, با خود به این برنامه می آورند. بنابراین بهتر است مطمئن شوم به آنچه که نیاز دارند دسترسی داشته باشند تا بتوانند زندگی ام را نجات دهند". این واقعیت که انجمن مان زنده است نشان دهندۀ آن است که برنامه مان کار می کند و به کارکردن ادامه خواهد داد. کار ما این است که به جای اعتماد کردن به ترس هایمان و یا باورهای انعطاف ناپذیرمان مبنی بر اینکه کارکرد این برنامه باید چگونه باشد, بیشتر به شواهد موجود اعتماد کنیم. اگر کارمان را درست انجام دهیم, هم به عنوان یک فرد و هم به عنوان یک گروه, فرای آنچه که اکنون می دانیم رشد خواهیم کرد. وقتی ایمان داشته باشیم که خدمات مان حقیقتأ بوسیلۀ یک نیروی برتر مهربان راهنمایی می گردند, می توانیم دست از کنترل نمودن برداریم و اجازه دهیم این فرایند شکوفا گردد. وقتی که با یکدیگر همکاری نموده و به سمت یک راه حل گام برمی داریم, موفقیت حاصل می گردد. طبیعی است که دربرخی مواقع مرتکب اشتباه نیز خواهیم شد. در این شرایط حرف خود را زده و از سر راه کنار می رویم. راه هایی را پیدا می کنیم که در حین دست اندرکار بودن, اجازه دهند مفید واقع شویم و ازخدمت قدردانی کنیم. برخی اوقات شاید بهتر باشد درگیر خدمت هایی که شامل عضویت در کمیته ها و تصمیم گیری می شود, نباشیم و درعوض به خط مقدم خدمت و خطوط امداد تلفنی بازگردیم. مهمترین کاری که ما انجام می دهیم درازکردن دست کمک بسوی معتادی است که به مساعدت نیاز دارد. وقتی تمرکز خود را برروی درب ورودی معطوف می کنیم, مشاجرات و رنجش هایمان به مرور کم رنگ می گردند. وقتی پیام را حمل می کنیم, پیام را درک می کنیم. پیام مان آزادی است و پیوندهایی که ما را به یکدیگر متصل می کنند عشق خالص می باشند.

عشق

عشق
آن روحیۀ عشقی که ما در NA از خود بروز می دهیم ازقدرتمندترین داشته هایمان به شمار می رود . کتاب پایه این پدیده را "جریان داشتن انرژی زندگی از یک شخص به شخصی دیگر" می نامد و زمانی که ما در جلسات مان بازگشت زندگی را به یک معتاد مشاهده می کنیم, چنین پدیده ای را درعمل می بینیم. اساسی ترین بخش طرز رفتار و تجربه مان, درآغوش گرفتن یکدیگر است. انجمن معتادان گمنام از عشق تشکیل شده است. وقتی که درحد توانمان قدم دوازدهم را تمرین می کنیم, عشق مرکز ثقل تمام اعمال مان میگردد هیچ چیز مانند عشق پادزهر قدرتمند تری درمقابل درماندگی و خود تباهی بیماری اعتیاد نیست. یاد می گیریم آن حس شفقتی را که نسبت به یک تازه وارد ازخود بروز می دهیم, در مورد خانواده هایمان, اطرافیانمان و درنهایت خودمان نیز به نمایش بگذاریم. بعضی ها براین باورند که قدم دوازدهم در نهایت یعنی اینکه دست مساعدت را به سوی هرکسی که درحال دردکشیدن است دراز کنیم. مطمئنأ دیگر نمی توانیم مثل سابق بی تفاوت باشیم. درهرصورت برخی اوقات نشان دادن شفقت و همدردی به یک تازه وارد می تواند ازارائۀ کمک به یک عضو قدیمی و درعذاب, آسان ترباشد. اتحاد یک تمرین عشق است. ما تحت هر شرایطی و علی رغم قضاوت هایمان به یکدیگر می پیوندیم و در این فرایند بخشش و آشتی کردن را می آموزیم. با این وجود همیشه هم قبل ازهمکاری مجدد با یکدیگر, طرف مقابل مان را نمی بخشیم اما نظر باینکه باید با هم رودر رو شویم, مجبور می شویم با هم آشتی کنیم. بخشش از اقدام به عمل و تصمیم تشکیل می شود. ما به بخشوده شدن زیادی نیاز داریم و درعین حال فرصت بخشیدن را نیز پیدا می کنیم. پاداشی که از بخشیدن نصیب مان می گردد در عمل بخشیدن نهفته است. به تدریج ما آرامش درونی را تجربه می کنیم. زمانی که از احساس گناه و شرم و رنجش رها می گردیم, ذهن مان می تواند آرام باشد. بعضی از ما مشکل می توانیم به خودمان اجازۀ شاد بودن بدهیم. شاید فکر کنیم که آن استحقاق را نداریم و یا اینکه داشتن چنین احساسی ممکن است باعث شود دیگر روی خودمان کار نکنیم. برخی از ما مدت زیادی را در غم و غصه به سر برده ایم و از بابت فراموش نمودن تلخی های گذشته احساس ناراحتی می کنیم. زمانی که شادی را به عنوان یک اصل روحانی قبول می کنیم, رابطۀ آن را با فروتنی درک می کنیم. توانایی مان در لذت بردن از زندگی با تمایل مان به رها کردن خود مشغولی خود, رابطه ای مستقیم دارد. اگر شادی را به عنوان یک داشتۀ روحانی تصور کنیم, می توانیم آن را هم یک هدیه و هم یک هدف قلمداد کنیم. بدین ترتیب برای دستیابی به چنین هدفی می توانیم آنچه را که درسر راهمان مشاهده می کنیم, رها نموده و مابقی را به مراقبت یک نیروی برتر از خود
بسپاریم. فروتنی و شفقت برای دستیابی به یک زندگی روحانی و پرارزش الزامی می باشند. وقتی که شادی عمیقی را بواسطۀ تمرین شفقت تجربه می کنیم متوجه می شویم چنین احساسی بیشتر از پیش در دسترس مان قرار دارد. یکی از اعضا چنین گفت: " باید تصمیم می گرفتم خوشحال باشم اما گرفتن تصمیمی که می توانست واقعأ کاربرد داشته باشد بدین معنی بود که مجبور بودم پایه و اساسی برای خوشحالی ام بوجود آورم". پس از عبوراز چالش ها یاد می گیریم نسبت به خودمان و دیگران شفقت داشته باشیم. همینطور که توانایی مان را برای احساس همدلی و از روی همدلی سخن گفتن, گسترش می دهیم, متوجه می شویم که همان روحیه در همه مان وجود داشته و هیچیک از ما از دیگران مهمتر و یا کم اهمیت تر نیستیم. همۀ ما بیمار بوده و دربرخی اوقات عذاب می کشیم و مهم نیست که مقطع پاکی مان چند سال باشد. حتی تحت شرایطی که خودمان امید نداشته و جوابی برای مشکلات مان نداشته باشیم, همه مان حامل امید و جوابی برای مشکلات دیگران هستیم. یک روز پاک یک معجزه است و فرقی نمی کند که آیا روز بعد روز پاکی باشد یا خیر. وقتی عضوی را می بینیم که پس از بیست سال, سی سال و یا بیشتر, هنوز می تواند از مشکلات خویش عبور کند, متوجه می شویم که بهبودی هرگز متوقف نمی شود. عشق واژه ایست که خود را بصورت هایی مختلف و درعمل نشان دهد. برخی اوقات آن می تواند یک درآغوش گرفتن گرم باشد اما درجای دیگری ممکن است گفتن حقیقت تلخ و سخت به کسی باشد. اما زمانی که ازروی عشق و با هدف دوست داشتن عمل می کنیم, اقدام مان به راحتی قابل رویت بوده و اهمیت خواهد داشت. به راستی می توانیم از چنین اقدامی لذت ببریم و آن منجر به مسرت مان خواهد شد. وقتی که دست آخر مطمئن می شویم بدون آنکه احساسات مان جریحه دارشوند, هم می توانیم دوست بداریم و هم پذیرای عشق باشیم, قادرخواهیم بود به ارتباطمان با دیگران و همچنین دنیای اطراف متوسل شویم. وقتی سالهای پاکی بسیاری را تجربه می کنیم, علاوه بربهبودی زندگی نیز می تواند برایمان رخ دهد. ما بالغ تر شده و به سن مان افزوده می شود. صرفأ به دلی ل پاک و زنده بودن, تشکیل خانواده می دهیم, تغییر شغل می دهیم و مسیر خود را دردنیا پیدا می کنیم. به این نتیجه می رسیم که خوشحالی واقعی از درون بوجود می آید و تجربه ای روحانی است که با بهبودی می تواند قوی تر شود. متوجه می شویم بدون توجه به وقایعی که دربیرون ازما رخ می دهند, شادی می تواند همچنان دردرونمان وجود داشته باشد. یکی از اعضا چنین مشارکت کرد: " احساساتم را دربرگرفته و آنها را پذیرفتم چرا که می دانستم آنها قسمتی از موجودیت جدید من بودند. من زنده بودم. حتی وقتی که به نظر می رسید ممکن بود هرآن در هم بریزم, ایمان داشتم که آن انتهای کار نبود. می دانستم مطلقأ هیچ چیز در دنیا به غیراز عشق برایم اهمیت نداشت. درگذشته زمان زیادی را صرف دوست نداشتن کرده بودم". عشق نوعی هوشیاری بوده وشمّ ی است که, وقتی واژۀ مناسبی وجود ندارد, آن را به ما الهام می دهد و به ما می گوید ک ی باید به کمک کسی رفته و کی باید آن شخص را به حال خود رها کنیم. وقتی که حقیقت را بیان می کنیم عشق را احساس می کنیم. زمانی که تحت ارادۀ نیروی برتر خویش قرارداریم طبیعتأ حامل یک پیامیم و پیام مورد نیاز ما را پیدا می کند. وقتی نقائصی را که باعث قطع ارتباطمان می گردند از میان برمی داریم, می توانیم مسیر روان تری برای عشقی که ما را احاطه می نماید باشیم. ما به عشقی که بزرگتر از خودمان است متوسل شده و متوجه می شویم می توانیم کارهایی را که تا به حال غیرممکن تصورمی کردیم نیز انجام دهیم و برجستگی را به نمایش بگذاریم. اصطلاحی دربهبودی وجود دارد که می گوید, همچنان که راهمان را ادامه می دهیم, جاده باریکتر می شود, که این تا حدی واقعیت دارد. تمایل مان برای تکرار همان اشتباهات قدیمی کاهش میابد و دراکثراوقات متوجه می شویم که نباید از روی وسوسه عمل کنیم. اما این آخر داستان نیست و می توانیم مسیرمان را با عبور نمودن از داخل یک قیف مقایسه کنیم: همچنان که خودمان را به تدریج با راه جدید زندگی مان وقف می دهیم, مسیرمان باریکترو ناخوشایندتر می گردد سپس بدون هیچ هشداری, همان مسیر کاملأ باز می شود و ما احساس آزادی خواهیم کرد. جادۀ ما دیگر باریک نیست اگرچه دربرخی اوقات به نظر می رسد که اصلأ جاده ای وجود ندارد. ما طبق روند خودمان حرکت کرده و سرعت و جهتی را که درخور حالمان باشد پیدا می کنیم. سفرمان درونی است و هرگز پایانی نخواهد داشت. به یادگرفتن و رشد نمودن ادامه می دهیم و راه هایی را برای زندگی کردن و همچنین استفاده از تجاربمان برای کمک به دیگران, پیدا می کنیم. بدون توجه به مقطع پاکی مان, هنوز نیاز داریم چیزهای بیشتری یاد بگیریم و بیشتر مشارکت کنیم. قدم اول ما را درمسیر آگاهی, وصل شدن و آرامش قرارداد و بواسطۀ آن, چیزهایی بسیار بیشتر از یک پرهیز ساده نصیب مان گشت. اصولی که بطوری تمام نشدنی در اختیارمان قرارگرفته اند, ما را درطول مسیر زندگی مان راهنمایی خواهند کرد. درقدم سوم تصمیم می گیریم ارادۀ خود را به مراقبت نیرویی برتر ازخود بسپاریم که این درقدم یازدهم بصورتی تحول یافته به ما بازگردانده می شود. آن درماندگی که زمانی نسبت به مخمصه های خود احساس می کردیم آغازی بود که به شور و اشتیاق درمراقبت, مشارکت, بخشش و رشد منتهی گردید. زمانی ما حتی قدرت آن را نداشتیم تا خود را زنده نگاه داریم اما اکنون درزندگی های خود عملکرد داشته, به دیگران خدمت نموده و از نتایج کارمان شگفت زده می شویم. ما با متانت, درستی و نزاکت زندگی کرده و درعین حال می دانیم امکان آن وجود دارد که عملکردمان حتی بهتر از این نیز بشود. هرچه پیشرفت بیشتری را درخود و دیگران , مشاهده می کنیم, بیشتر متوجه آنچه که در بهبودی قابل دستیابی است خواهیم شد. آنچه که ما درابتدا نوعی راه خروج تلقی می کردیم اکنون یک راه ورود را به ما پیشنهاد می دهد, ورود به یک زندگی غیر قابل تصور, ورود به شادی, ورود به امید و ورود به رشدی که هرگز متوقف نخواهد شد. به بهبود یافتن ادامه می دهیم ومستمرأ راه های جدیدی را برای زندگی کردن, یافتن روش های اکتشاف جدید و آزادی جدید, کشف می کنیم. درانجمن, ما به عنوان یک واحد سفر می کنیم و درحین پیمودن مسیرمان, آن را برای همۀ آنهایی که ممکن است بعد از ما وارد آن شوند, هموار می نماییم. وقتی در پاکی زندگی می کنیم, بدون توجه به مسافتی که طی کرده ایم و یا مسافتی که می دانیم هنوز باید طی کنیم, سفرمان ادامه دارد.

دوستان کامنت هایی که به صورت خصوصی ارسال میکنید امکان پاسخ در سایت را ندارد
لطفا اگر کامنتی را اصرار دارید به صورت
خصوصی ارسال کنید
حتما ایملتان را نیز ارسال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan