Anonymous

پیام ما امید ، وعده ما آزادی

پدر یا مادر بودن

پدر یا مادر بودن
شاید هیچ چیز دید ما را نسبت به کودکیمان به اندازه داشتن فرزندان خودمان عوض نکند. ما نگرش جدیدی نسبت به تجارب والدین خود پیدا می کنیم ودر عین حال خودمان را از زاویه ی دید فرزندمان می بینیم. خیلی دلمان میخواهد که کارها را درست انجام دهیم - اما معنی درست انجام دادن را درک نمی کنیم. ممکن است برای هر یک از ما پدر ومادر خوبی بودن, مفهوم متفاوتی داشته باشد، ولی علی رغم درکمان از این مبحث, دلمان میخواهد نقش والد را به درستی ایفا کنیم. میتوانیم چنان درگیر فرضیه ها و توقعاتمان در مورد پدر و مادر بودن شویم که فراموش کنیم این نیز یک رابطه است. تمام چیزهایی که راجع به روابط در بهبودی یاد می گیریم می توانند به عنوان والدین نیز به ما کمک کنند. متوجه می شویم تمام کشمکشهایی که با سایر روابطمان تجربه می کنیم, به نوعی در رابطه با فرزندانمان نیزآشکار می گردند.
یاد می گیریم با دقت به صحبت دیگران گوش فرا دهیم و طوری ارتباط برقرار کنیم که دیگران نیز به حرفهایمان گوش دهند. همانگونه که در رابطه راهنما و رهجو انجام می دهیم. یاد می گیریم بچه ها یمان را درهمان جایی که قراردارند ببینیم. مهمتر از همه, یاد میگیریم که اگر بتوانیم خود مشغولی مان را از سرراه برداریم قادرخواهیم بود عشق، همدردی، همدلی و صمیمت را تجربه کنیم. وقتی با خودمان صلح می کنیم، با اطرافیان و همچنین فرزندانمان نیز صلح می کنیم. وقتی خویشتن پذیری را تمرین کنیم؛ میتوانیم فرزندانمان را به عنوان انسان هایی که هستند بپذیریم. شاید بهترین هدیه ای که می توانیم به فرزندانمان بدهیم، پذیرفتن خودشان است ونظر باینکه ما نمی توانیم ازجیب خالی خرج کنیم، آنچه که برای فرزندانمان میخواهیم میتواند در طی سفر بهبودیمان, انگیزه ای نیز برای خودمان باشد. داشتن فرزند یک تعهد مادام العمر است, چه با دقت و فکر و برنامه ریزی وارد آن شده باشیم وچه کاملاً غافلگیر شده باشیم. یکی از چیزهایی که پدر و مادر بودن را از سایر روابط در بهبودی متمایز می کند دائمی بودن آن است: ما هیچ وقت پدر و مادر بودن خودرا متوقف نمی کنیم حتی اگر همیشه نزدیک فرزندان خود نباشیم. چه دائما دور بر بچه های خود باشیم و چه هرگز آنها را نبینیم، واقعیتی که ما پدر ومادر هستیم ما را در حوزۀ قدرت عشقی قرار میدهد که احتمالا هرگز آنرا نمیشناختیم. ما توانمندتر و آسیب پذیر تر از آنی هستیم که هرگز تصورش را می کردیم. داشتن فرزند ما را با عمیق ترین پیوندی که در تمام عمرمان داشته ایم آشنا می کند؛ اما درعین حال رها نمودن و کنترل نکردن فرزندانمان, درسی است که طی مابقی زندگی مان مشغول آموختن آن خواهیم بود. بسیاری از ما تصور می کنیم پدر یا مادر بودن چیزی است که باید به طور غریزی از آن اطلاع داشته باشیم و همین امر باعث می شود که نتونیم به راحتی درخواست کمک کنیم. اصل روشن بینی به ما کمک میکند آموزش پذیر باقی مانده و هرجا که امکان داشته باشد در جستجوی آموزگارباشیم. برخی از ما حمایتی را که نیاز داریم؛ با آوردن فرزندمان به جلسات و بزرگ کردنشان در میان انجمن پیدا میکنیم. برخی دیگر از ما فرزندانی داریم که اصلاً نمی دانند ما در بهبودی هستیم. هر انتخابی که دربارۀ چگونگی برخورد خانواده مان با انجمن, داشته باشیم، مهارت های حاصل از بهبودی, باعث میشود که ما همۀ مراحل زندگی, والدین, همسران و فرزندان بهتری باشیم. در انجمن, طیف وسیعی از تجارب والدین در بهبودی وجود دارد. بعضی ازما فرزندانمان را در طول اعتیاد و همچنین بهبودی, به همراه داریم: بعضی از ما بعد از پاک شدن خانواده های جدیدی را بوجود میاوریم. برخی از ما هرگز از خودمان فرزندانی نخواهیم داشت اما به هر حال بخش مهمی از زندگی فرزند دیگری می شویم. صحبت کردن راجع به تجاربمان, بدون اینکه بواسطۀ نظرها و اعتقادات متفاوتمان راجع به فرزند بزرگ کردن و حتی شیوه برقرار کردن ارتباط با آنها, از بحث اصلی منحرف شویم, می تواند برایمان دشوار باشد. هریک از ما راجع به اینکه چه چیزی درست و چه چیزی غلط است نظرهای مختلف خودمان را داریم. بهبودی در NA به ما این آزادی را میدهد که متوجه شویم چه چیزی برای ما درست است و به ما این امکان را میدهد که به بهترین شکلی که قادر هستیم آن را زندگی کنیم. همانطور که هیچ الگوی مشخصی از معتاد در حال بهبودی وجود ندارد الگوی مشخصی از والدین در حال بهبودی نیز وجود ندارد. وقتی مسئولیت فرزندانمان به عهده مان است تشخیص اینکه چه چیزی در حیطۀ کنترل ما هست و چه چیزی از کنترلمان خارج است میتواند ما را گیج کند. نوشتن ترازنامه به ما کمک میکنداعتقادهای خود را را دسته بندی کنیم تا بتوانیم بهتر به [نها عمل کنیم. یکی از اعضا میگفت وقتی فهمیدم قرار است صاحب فرزندی شوم به شدت مضطرب شدم؛ اصلا نمیدانستم باید چه کار کنم. راهنمایم از من خواست به چند سئوال ساده که کمک زیادی به من کرد پاسخ دهم: "بچه چیست؟ نیازهای بچه کدامند؟ پدرو مادریعنی چه؟ مسئولیت های والدین کدامند؟ " پدرومادر بودن محدوده ای است که خود محوری مان میتواند صدماتی واقعی در آن ایجاد کند. کارکردن یک برنامه بهبودی ما را ازکشیده شدن به سوی خود مشغولی باز داشته و کمک می کند تا آن الگوهای قدیمی را که نمی خواهیم به نسل بعدی منتقل کنیم, ببینیم. با صداقت و درستی زندگی کردن, الگویی از تغییر را پایه گذاری می کند و عملکردمان به مراتب بیشتر ازواژه هایی که به کارمی گیریم, به فرزندانمان می آموزد. اگر مدتی است از فرزندانمان جدا بوده ایم، ممکن است نیاز باشد که دوباره یکدیگر را بشناسیم و یاد بگیریم چگونه با همدیگر کنار بیاییم. وصل شدن دوباره به فرزندانمان اغلب کشمکش هایی را به همراه دارد: آنها راجع به اتفاقاتی که افتاده احساسات خودشان را دارند و اذعان این مسئله می تواند دردناک باشد. رابطه ما با فرزندانمان می تواند خدشه دارباشد, نه تنها به خاطر خسارتی که در اعتیادمان به آنها زده ایم بلکه به دلیل احساس گناه و شرمی که نسبت به آن اتفاقات داریم. تنفر از خود نیز نوع دیگری از خود مشغولی می باشد و ما را نسبت به دیدن نیازهای طرف مقابل نابینا می کند. وقتی از سرراه کنار می رویم می بینیم که در هر مقطعی از زندگی فرزندانمان می توانیم برایشان والدین خوبی باشیم: حتی اگر آنها بزرگسال شده باشند ما هنوز هم چیزی برای عرضه کردن به آنها داریم. تجربه ما از خدمت فداکارانه در بهبودی, به ما می آموزد که وقتی با تمایل حضور به هم می رسانیم، موقعیت هایی که بتوانیم کمک کنیم به طور طبیعی فراهم می گردند. یکی از والدین می گفت: "من می گذارم فرزندانم راه عشق را به من نشان بدهند. آنها گرمی و محبتی را به من نشان دادند که من قبلاً از آن بی خبر بودم. درنتیجه یاد گرفتم دست از کنترل بردارم و فقط از بودنشان لذت ببرم". مادر دیگری در بهبودی می گفت: "خانوادۀ بزرگ و گرم شوهرم به فرزندم آموخت چگونه در آغوش گرفته و دوست داشته باشد و به دیگران زنگ بزند. من نیز درحال یادگیری از شوهرم هستم تا بتوانم محبت فرزندانم را, حتی درزمانی که برایم طبیعی نبوده و مرا دچار احساس ناراحتی می نماید, همانطور که هست بپذیریم". بخشی از شادی وبخشی از چالشهای پدریا مادر بودن, این است که ما مرتبا در حال آزمایش نمودن هستیم. همانطور که هیچ بچه ای مانند بچه های دیگر نیست, هیچ یک از والدین نیز ما نند هم نیستند. ما یاد می گیریم باورهایمان را با واقعیت تطبیق دهیم, رفتارمان را بررسی کنیم واز ابزاری که در NA یاد می گیریم استفاده کنیم تا خانواده ای را بسازیم که دوست داریم بخشی از آن باشیم. اما هنگامی می رسد که حتی بهترین والدین مطمئن نیستند آیا بچه هایشان را دوست دارند یا نه؟ ما انسان هستیم: نیروی برتر فرزندمان نیستیم و زمانی می رسد که مرتکب نشدن اشتباه بعدی بهترین چیزی است که می توانیم ا نجام دهیم. خانمی می گفت: "من به طرف دستشویی می دویدم و در را به روی خودم می بستم. زانو می زدم و آنقدر دعا می کردم تا وسوسه تنبیه نمودن بچه ام از بین برود". زن دیگری می گفت: "من به اتاقم می رفتم و برای فرا رسیدن زمان خواب فرزندم دعا می کردم". کلافگی و ترس هایمان ما را وادار میکنند واکنش هایی را ازخود به نمایش بگذاریم که تصور می کردیم دیگر سراغمان نمیایند. ما کامل نیستیم ولی در حال بهترشدن هستیم. از جایی شروع می کنیم که دیگر خسارت نزنیم و می توانیم ببینیم که اگر تمایل داشته باشیم می توانیم کارهای خوب زیادی انجام دهیم. داشتن فرزند در زمان اعتیاد فعال همیشه دشوار است. در کل حتی بدترین پدران و مادران نیز نمی خواهند به فرزندانشان صدمه بزنند اما در اعتیاد فعالمان با کارهایی که می کنیم و کارهایی که از انجام آنها خودداری می کنیم, به آنها خسارت می زنیم. برخی از ما حداکثر تلاش خود را بکارگرفتیم اما با اینحال کم آوردیم. یکی از اعضا چنین می گفت: "فکر می کردم برای پسرم پدر خوبی بودن, به معنی خریدن همبرگر و اسباب بازی با پول دزدی بود". در بیشتر موارد به نظر می رسید که نبودن مان برای همه راحت تر بود. ما فرزندانمان را با همسرمان، با فامیل هایمان یا در پرورشگاهها می گذاشتیم و پیگیر اعتیادمان می شدیم وزمانی که پاک می شدیم میدیدیم که اشتیاقمان به تنهایی برای اینکه والدین خوبی از ما بسازد کافی نبود. برخی از ما به لحاظ فیزیکی حضور داشتیم اما از نظر عاطفی غایب بوده و رفتارهایی غیر قابل پیش بینی داشتیم. بعضی از ما می دانیم بیش ازآنچه بتوانیم جبران کنیم، خسارت زده ایم. یکی از اعضا میگفت: "من یک والد به درد نخور بودم واین غیر قابل انکار است. امکان ندارد بتوانم صدماتی را که زده ام ترمیم کنم ومابقی عمر خود را صرف جبران خسارت خواهم نمود. ما می دانیم که به فرزندان خودمان صدمه زده ایم اما گاه بچه های دیگری که حین اعتیاد فعال در اطرافمان بوده اند را فراموش می کنیم: زمانی که مصرف می کردیم برای کسب درآمداز بچه دیگران نیز نگهداری می کردیم؛ یا سوء استفاده از بچه ها را در مکان هایی که مصرف می کردیم نادیده می گرفتیم. اگر نمی توانیم صدماتی را که زده ایم را پاک کنیم حداقل کاری که می توانیم انجام دهیم این است که خسارت بیشتری وارد نکنیم. چنین عملکردی به خودی خود یک دنیا تفاوت ایجاد می کند. برنامۀ بهبودی در وهلۀ اول به ما کمک می کند تا خسارت زدن را متوقف کنیم و سپس فرصت هایی برایمان فراهم می کند تا بتوانیم تجاربمان را از طریق جلسه، رهجو و الگو بودن با دیگران به مشارکت بگذاریم. می توانیم این چرخه را در خانوادۀ خودمان درهم بشکنیم و به دیگران کمک کنیم تا آنها نیز با فرزندانشان رفتارهای بهتری داشته باشند. از طرف دیگر، برخی از ما میخواهیم عهده دارمسئولیت هایی بیش از حدکنترل مان شویم. دشواری های فرزندانمان را می بینیم و میخواهیم خودمان را مقصر بدانیم. براساس تجارب شخصی خودمان, بدترین پیش بینی ها را می کنیم. نوع دیگری از خود محوری این است که فرزندمان را نه به عنوان یک شخص بلکه به عنوان بازتابی از خودمان, پدر و مادر بودنمان و یا تصمیماتمان ببینیم. یکی از اعضا می گفت: "من فکر می کردم فرزندم مدل کوچکی از خودم است". "تصور میکردم که هر دوی ما یک چیز را دوست داریم, یک چیز را میخواهیم و یک جور فکر میکنیم. بعد از یک جروبحث شدید یاد گرفتم که او متعلق به من نیست, اما از این بابت سپاسگزارم. اکنون در حال شناختن یکدیگر هستیم. من و او یکی نیستیم، اما او کسی است که واقعا دوستش دارم. اعتمادبه این نکته که فرزندان ما در زندگی تقدیر جداگانه و رابطه شخصی خود را با نیروی برترشان دارند، می تواند ما را به درک جدیدی از قدم سوم خودمان برساند. وقتی از سرراه فرزندانمان کنار میرویم منحصربفرد بودنشان آشکار میشود. بهبودی ما برای آنها و برای خودمان حاوی این پیام است که چیزی به نام فرصت دوباره وجود دارد. بسیاری اوقات علائم بیماری مان را درفرزندان خود نیز می بینیم وهمیشه مشخص نیست که آیا آنها وارد یک مرحلۀ گذرا شده اند یا مثل خود ما معتاد هستند. ما بین انکار از آنچه که دارد اتفاق می افتد و برچسب زدن به رفتارهای مشکل آفرین, به عنوان علائمی از بیماری اعتیاد در نوسان خواهیم بود. اشتیاق زیاد ما برای دادن تجارب خود به فرزندانمان باعث می شود بطور زود هنگام فرض کنیم می دانیم بهترین چیز برای آنها چیست. اطمینان داشتن به این
امر که فرزندانمان به بهبودی دسترسی دارند شاید بدین معنا باشد که آنها را زیاد از حد به جلو هُل ندهیم. حتی برای کسانی که بیش از همه دوستشان داریم این برنامه هنوز براساس جاذبه کارمی کند. بسیاری از ما بچه هایمان را به نوعی از دست داده ایم:آنها یا از ماگرفته شده اند یا ما برای حفظ امنیت شان آنها را به سازمانهای قانونی تحویل دادیم و یا اینکه اتفاقی برایشان افتاد که باعث شد از آنها جدا شویم. برای برخی از ما این عمیق ترین زخم اعتیادمان است، از دست دادنی که آنرا به حاد ترین شکل خود حس میکنیم. به مرور زمان و با ابزار برنامه, حتی درزمانی که روابطمان با آنها عادی نگشته باشند, شروع به التیام یافتن می کنیم. اگر آنقدر خوش اقبال باشیم که فرزندانمان را در دوران بهبودی با خود داشته باشیم خواهیم دید که فرایند بزرگ شدن آنها تفاوت چندانی با فرایند خودمان ندارد. یکی ازمعتادان می گفت: ما در کنار یکدیگر بزرگ شدیم، من به اندازه آنها کودک بودم و باید برای همگی مان نقش والد را بازی می کردم. این واقعیت که فرزندانمان زودتر از ما بالغ می گردند می تواند برایمان خجالت آورباشد. ما به کمک و راهنمایی و همچنین الگوی رفتاری مناسبی نیاز داریم. با روی آوردن به طرف دوستانمان در NA با اشخاصی که در اطرافمان هستند و بزرگترهایی که در زندگی فرزندانمان وجود دارند ، ابزار و اطلاعاتی که بدان نیازمندیم را پیدا می کنیم. یک عضو می گوید: " من یک مادر دست تنها بودم، اما به تنهایی این کار را انجام ندادم ". وقتی برای کمک گرفتن آزاد باشیم، به ابزاری که بدان نیازمندیم دست پیدا میکنیم تا فرزندانمان را طوری بزرگ کنیم که فکر میکنیم صحیح است خواه با خانواده وارد بهبودی شویم خواه بدون آن, وقتی که اینجا هستیم به بنا نمودن خانوادۀ خودمان گرایش پیدا می کنیم. بعضی از چنین خانواداده هایی مانند آنچه که به آن عادت داریم هستند ما یک همسر پیدا می کنیم و بعد هم - صاحب فرزند می شویم، یا همسری پیدا می کنیم که دارای فرزند است و یک خانواده تشکیل می دهیم.. اما تشکیل خانواده را به طرق دیگری نیز انجام می دهیم: ما فرزندان خانواده یا دوستانی که خود قادر به بزرگ کردن آنها نیستند را نزد خود می آوریم، کودکان بی سرپرست را بزرگ می کنیم یا آنها رابه فرزند خواندگی می پذیریم. ما خانواده ها را با روش های حیرت آوری با یکدیگر می آمیزیم. یکی از اعضای انجمن می گفت: رهجوی من هنگام کارکردن قدم با من مشارکت کرد: وقتی فهمیدم یکی ازعواقب اعتیاد این بوده که دیگر نمی توانم صاحب فرزندی شوم، دل شکسته شدم و سپس با تردید فکر خود را بلند اعلام کرد و گفت آیا بچه ی بی مادری اینجا هست که او بتواند برایش مادری کند. مثل این بود که چراغی در تاریکی روشن شده باشد با نگاهی به داخل جلسات میتوان بچه هایی را دید که تازه ازخیابان ها آمده اند وکسی را ندارند، به نظر می رسید که خواست خدا برای من روشن بود. بعضی ا ز ما از سالمندان یا دوستان بیماری که خانواده ای از خود ندارند نگهداری می کنیم. این اتفاقات به هر شکلی که رخ دهند، خانه های بسیاری از ما پر از عشق و پر از انسان هایی می شود که دوستشان داریم, چه با آنها ارتباط خویشاوندی داشته باشیم و چه نداشته باشیم. آنچه ما را به هم پیوند می دهد محدود به کسانی که در ابتدا با آنها صمیمی شدیم نمی گردد. خانواده می تواند معنای دشواری برای برخی ازما داشته باشد. ما به هر شکل که ممکن باشد با آن به صلح می رسیم گاه این کار را کاملا از طریق بازآفرینی مجدد انجام می دهیم.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دوستان کامنت هایی که به صورت خصوصی ارسال میکنید امکان پاسخ در سایت را ندارد
لطفا اگر کامنتی را اصرار دارید به صورت
خصوصی ارسال کنید
حتما ایملتان را نیز ارسال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan