Anonymous

پیام ما امید ، وعده ما آزادی

شهامت اعتماد کردن

شهامت اعتماد کردن
راه درست یا غلطی برای تجربه نمودن عشق وجود ندارد. آنچه اهمیت دارد این است که به خود اجازه دهیم این امتیاز ویژه را تجربه کنیم. ما آنهایی را که قراراست دوست داشته باشیم دوست داریم واین همیشه به نظر عقلانی نمیاید و ممکن است حتی ظاهر خوبی نیز نداشته باشد. یک زوج خوشبخت راجع به رابطه شان چنین میگویند: "طی هرروزی, چه یکدیگر را دوست داشته باشیم وچه نتوانیم همدیگر راتحمل کنیم، باز هم روزخوبی خواهیم داشت. می توانیم با یکدیگر شوخی کنیم، بجنگیم، در کنار هم باشیم و از مصاحبت یکدیگر لذت ببریم. شاید از بیرون کمی مشکوک به نظر برسد اما ما از هر دقیقۀ بودن با یکدیگر لذت می بریم". شاید واقعا شریک زندگی مان را پیدا کرده باشیم و شاید هم زمان فراگرفتن درسی جدید برایمان رسیده باشد. زمانی که دست ازکنترل برمی داریم و اجازه می دهیم دیگران خودشان باشند، میتوانیم کمی دست از احساس نا امنی کردن برداریم وراجع به اینکه خودمان چه کسی هستیم صادق باشیم. برای انجام این کار لازم است جدی باشیم ولی آن را سخت نگیریم: می توانیم شوخ طبع وبازیگوش باشیم، مهربان باشیم و لطافت به خرج بدهیم و بترسیم یا غمگین باشیم. بالاخره می توانیم از این احساس وحشتناک که آنچه هستیم کافی نیست آزاد شویم، یا از شر این احساس که اگر هویت واقعی ما را بفهمند ترکمان میکنند راحت شویم. رابطه ما باخودمان تعیین کننده کیفیت رابطه مان با دیگران است. این به نظر خیلی واضح می رسد اما زمانی که درشرایط قرارمی گیریم, می تواند به سرعت فراموشمان شود. وقتی احساس خوبی نسبت به خودمان نداریم، زمانی که درد می کشیم، تنهاییم یا احساس ناامنی می کنیم, مطمئنأ دوست داریم ازکسی بشنویم که حالمان خوب است. اما هرچه بیشتر خودمان را بشناسیم، نیازهایمان را بهتر درک می کنیم و بهترمتوجه می شویم چه قابلیت هایی را می توانیم ارائه دهیم. یکی از اعضا چنین توضیح میداد: " اگر حداقل یکی از طرفین رابطه خودش را بشناسد به این رابطه کمک بزرگی شده است, اما من با اینکه در برنامه جدید نبودم مدتها با خودم غریبه بودم. با صداقت و موشکافانه به درون خود نگریستن, اقدامی است که برخی اوقات انجام می دهم و بعضی اوقات انجام نمی دهم. اکنون متوجه شده ام که میتوانم تعداد زیادی از احساساتم را نام ببرم اما این بدین معنا نیست که در تمام لحظات از همۀ احساساتم آگاهی داشته باشم, بخصوص زمانی که احساسات شدیدی را تجربه کنم. من هنوز به طور اتوماتیک و غریزه ای تصور می کنم که دچار احساساتی مانند خشم، افسردگی و مقاومت شده ام, حال آنکه احساسات واقعی ام، تنهایی، درماندگی یا ترس می باشند. وقتی با چنین شرایطی مواجه می شوم احساساتم خواه ناخواه افرادی را که از همه به من نزدیک ترند نشانه می روند. اما من خودم را با این ایده آرام می کنم که احساساتم را زودتر از گذشته تشخیص میدهم یعنی به جای اینکه یک ماه درد بکشم و یا شاهد به اتمام رسیدن یک رابطه باشم, پس از یک هفته چنین احساساتی را شناسایی می کنم. البته این بدان معنا نیست که چنین تشخیصی منجر به کاهش آن احساسات شود. یکی از اعضا چنین می گفت: "وقتی شروع به شناسایی احساساتمان در همان زمانی که اتفاق می افتد می کنیم، می توانیم پاداش نهفته در قدم دهم را ببینیم". زمانی که بتوانیم واکنش خود را شناسایی کنیم میتوانیم به جای عکس العمل نشان دادن ازخود واکنشی حساب شده نشان دهیم. به کارگرفتن اصول در رابطه مان بدین معنا نیست که تبدیل به شخص دیگری گشته ایم و یا از روی ناصادقی عمل می کنیم اما چنین کاری میتواند در ابتدا برایمان ناخوشایند باشد. هم چنانکه شروع می کنیم راههای جدیدی برای پاسخ های حساب شده مان و عکس العمل هایمان انتخاب کنیم راهنمایمان میتواند برایمان کمک بزرگی باشد. همچنانکه شروع می کنیم به تعویض طرزفکرهای قدیمی و معیوب با ایده ها و روش های جدید, مسائلی پیش می آید که ممکن است قبلاً هرگز بدانها برنخورده باشیم. طی چنین فرایندی, ما با گزینه ها و چالش هائی روبرو می شویم که پیش بینی شان نکرده بودیم. وقتی اتحاد را در درجه اول قرار می دهیم بودن در یک رابطه برایمان به تجربه ای متفاوت تبدیل میگردد. کنارگذاشتن نیازهای مان و در نظر گرفتن منافع هردوطر ف یک رابطه و یا کل خانواده, بدین معنا نیست که اجازه دهیم نیازهایمان نادیده گرفته شده و یا اذعان نگردند. ما شروع به دیدن این نکته می کنیم که اگرهردوی ما با روحیۀ تمایل و اتحاد و وارد این رابطه شویم, هریک از ما به آنچه نیاز که داریم خواهیم رسید و اگر باور داشته باشیم که اتحادمان باید دراولویت قراربگیرد, می توانیم نتیجۀ کار را به نیرویی برتر از خودمان واگذار کنیم.
خوداتکایی یک اصل روحانی است و یادگرفتن حمایت از روحمان یک بخش حیاتی از رشد ونمو ماست. البته ما آنرا به تنهایی انجام نمی دهیم. ما گروه، راهنما، دوستان قابل اعتماد و نیروی برترمان را داریم که به ما کمک میکنند به راهمان ادامه دهیم. ماپیروزی ها و سختی های خود را با طرف مقابلمان در میان می گذاریم, اما یاد می گیریم مسئولیت حال و روزمان و یا کیفیت کلی زندگیمان را بر دوش آنها قرارندهیم. وقتی بتوانیم روز بدی داشته باشیم و درعین حال اصرار نداشته باشیم که شریک زندگیمان نیز روز بدی داشته باشد, می دانیم که چیزی واقعا در حال عوض شدن است. یکی از اعضا چنین گفت: "اولین باری که عصبانی به خانه آمدم, وقتی شریک زندگیم شروع به ایراد گرفتن کرد ومن سخن اشتباه بعدی را به زبان نیاوردم, فهمیدم که یک نیروی برتر دارد در زندگیم کار میکند". آموختن تفاوت بین داشتن یک شریک زندگی و کسی را گروگان گرفتن یا گروگان گرفته شدن, برای بسیاری از ما گام بزرگی محسوب می گردد. "دست از توقعات برداشتن" نام قشنگی برای دست از کنترل برداشتن است. وقتی به شریکمان و به خودمان اجازۀ داشتن یک استقلال شخصی را می دهیم، خواهیم توانست با سرعتی که مناسب حالمان است رشد و تغییر کنیم. تحت این شرایط رابطه مان میتواند بواسطۀ آنچه که هریک از ما برسرسفره میاوریم, شکوفا گردد. وقتی تمایمل داریم که آرام در رابطه بمانیم, حتی زمانیکه رابطه تغییر میکند یا خودمان تغییرمیکنیم، به درک جدیدی از تعهد دست میابیم. همانطور که بعضی اوقات در بهبودی به مصرف مواد فکر کردن امری عادی است، در نزدیک ترین رابطه مان نیز فکر فراررا برقرارترجیح دادن, به سراغمان میاید. ماندن در رابطه علی رغم داشتن میل شدیدی به ترک آن, میتواند تمرین روحانی عظیمی برایمان باشد. اگر تمایل داشته باشیم برای پاسخ های مورد نیازمان صبربه خرج دهیم, معمولا یک راه حل عقلانی برایمان آشکار خواهد شد. برای عبور از میان مشکلاتی که در روابطمان بدانها برمی خوریم, داشتن روشن بینی امری حیاتی است. بودن دریک رابطۀ احساسی با کسی که در بهبودی نیست چالش های مخصوص خودش را دربردارد. یکی از این چالش ها این است که احساس کنیم مورد قضاوت دوستانمان در جلسات قرار گرفته و یا از آنها رانده شده ایم. اکثر اوقات ما دیگران را درقالب دو گروه مختلف می بینیم: یا کسانی که در بهبودی هستند و یا آنهایی که به بهبودی نیاز دارند. ممکن است تصور کنیم داشتن یک رابطۀ سالم با کسی که دربهبودی نیست امکان پذیر نباشد اما واقعیت امراین است که احتمال خرسندی ما از چنین رابطه ای, تفاوت چندانی با احتمال رضایت مان از رابطه ای که هردوطرف آن
دربهبودی باشند, نخواهد داشت. شاید نیاز باشد کار بیشتری انجام دهیم تا بتوانیم تعادلی بین تعهدات خود نسبت به شریک زندگی مان و بهبودی مان برقرار کنیم. وقتی در تعادل نیستیم این طور به نظر می رسد درعین حال دو زندگی موازی را پیگیری می کنیم. ممکن است دررابطۀ شخصی مان برای رساندن منظور خود و یا توضیح احساساتمان, از ادبیات انجمنی استفاده کنیم. اما باید بدانیم که روابط به درک متقابل و یاد گیری نیاز دارند. در جلسات ابزاری را پیدا می کنیم که کمک می کنند روابط دلخواهمان را درزندگی داشته باشیم اما در بیرون ازانجمن راههایی را برای به کار بردن اصولی که آموخته ایم, پیدا می کنیم بدون اینکه لزوما نامی بر روی اعمالمان بگذاریم. زمانی که اصول برنامه را در زندگی خود به کارمی گیریم, انعطاف مورد نیاز روابط را آسانتر بدست می آوریم. یاد می گیریم بلافاصله پس از اینکه چالش ها بوجود می آیند آنها را برطرف کنیم و شهامت پیدا می کنیم آنچه را که فکر و احساس می کنیم , بیان کنیم حتی اگر چنین کاری برایمان ناراحت کننده باشد. تمایل به تغییربدین معناست که می توانیم به روابط اجازه رشد دهیم,به شورواحساس اولیه مان تعادل بخشیم و تبدیل به چیزی شویم که قبلاً تصور آن را نمی کردیم. وقتی رابطه ای که برایمان اهمیت دارد، کار نمی کند اینطور به نظر می رسد که هیچ چیز دیگری کار نمی کند. جنگ و دعوا با آنهایی که دوستشان داریم میتواند بسیارناخوشایند باشد و خاتمه یافتن یک رابطۀ عاشقانه یا رابطه با یک دوست نیز می تواند امواج بسیار عظیمی از احساسات را درما ایجاد کند. مشکلاتی که طی رابطه گذاشتن بوجود میایند برای همۀ انسانها چالش انگیزند اما چنین مشکلاتی برای معتادان خطرات بخصوصی را به همراه دارند: درد ناشی از چنین مشکلاتی میتواند آنقدر زیاد باشد که مصرف کردن دوباره, تبدیل به یک گزینه شود. اگر به نظر برسد دوستان ما در بهبودی از طرف مقابلمان جانبداری می کنند، ممکن است چنان احساس بیگانی در ما به وجود آید که در جلسات احساس ناامنی نموده و از رفتن با آنها اجتناب کنیم. مثلث قدیم ی ترس، خشم ورنجش میتواند در ما این احساس را ایجاد کن که گویی در یک قفس آهنی گیرافتاده ایم. درعین حال ممکن است هیچ تمایلی برای استفاده از پاد زهر این وضعیت, که همان ارتباط با دیگران می باشد, نداشته باشیم. وقتی درحال درد کشیدن هستیم, انجام کارهای ساده ای مانند غذا خوردن، خوابیدن و سرکاررفتن, میتواند برایمان بسیار دشوار باشد. تازه واردانی که اطراف ما هستند میتوانند الگوهای قدرتمندی بوده و به مایادآوری کنند که وقتی عذاب می کشیم باید حضور پیدا کنیم و از دیگران تقاضای کمک کنیم. هر عضو و با هرمقطع پاکی, آماده است تا زندگی مان را نجات دهد. ممکن است بعد از کمی تعمق به این نتیجه برسیم که رابطه ای که درآن هستیم باید واقعا خاتمه پیدا کند. اما بهتر است آنرا طوری به پایان برسانیم که با آن احساس راحتی می کنیم و عجولانه و از روی وسوسه و اجبار آن را انجام ندهیم. اگر اینکار را بکنیم احتمالأ شرایط دردناکی را پشت سرمی گذاریم که در آینده مجبور به سروسامان دادن آن شویم. خاتمه دادن به یک رابطه بدین معنا نیست که یک نفر آدمی بدی بوده و باید اشتباه کرده باشد. بالعکس, چنین چیزی درواقع میتواند بهترین حالت ممکن برای طرفین آن ربطه باشد. ما می توانیم احساس کنیم که به خاطر چیزهایی مانند تأیید جامعه, فرزندانمان, خودخوشنودی و یا ترس, باید در یک رابطۀ احساسی باقی بمانیم, حتی زمانی که می دانیم زمان خاتمۀ آن رابطه فرا رسیده است. وقتی کاری را که فکر میکنیم درست است، انجام داده و برای توجیه اعمالمان عمدأ خسارتی به بار نمیاوریم، شهامت خود را به نمایش گذاشته ایم. دیگرنیاز نداریم برای خاتمه دادن به ازدواجمان وارد رابطه نامشروع با فرد دیگری شویم. ممکن است برایمان روشن باشد که از ابتدا وارد چنین ازدواجی نشویم و یا اینکه با بزرگواری و عزت نفس از آن خارج گردیم. ما طرز تفکر بچه مدرسه ای مان را رها کرده و به خود اجازه می دهیم به عنوان افرادی بالغ در روابطمان حضورداشته باشیم و با تمایل و آمادگی، در تجارب یکدیگر شریک شویم. گاه زمانی که در حال کنار آمدن با خاتمۀ یک رابطه هستیم، نسبت به شدت احساساتمان متعجب می شویم. به نظر میرسد واکنشی که نسبت به از دست دادن یک رابطه تجربه میکنیم، کاملاً نامتناسب و افراطی باشد. این دلیل نمیشود که خود را قضاوت کنیم یا وانمود کنیم چنین چیزی در حال اتفاق افتادن نیست. حتی اگر وسوسه آن را داشته باشیم. چیزی به نام درست یا غلط در مورد احساساتی که داریم وجود ندارد. بعضی از احساساتی که در زمان مصرف قادر به تجربه کردنشان نبودیم، در زمان پاکی هنوز انتظارمان را می کشند و از دست دادن شخصی در بهبودی باعث
سرازیر شدن احساساتی می شود که درگذشته باید تجربه می کردیم. احساساتی که مربوط به ازدست دادن های گذشته می شدند و ما بواسطۀ مصرف مواد نتوانسته بودیم آنها را تجربه نموده و آنطورکه باید و شاید سوگواری کنیم. زمانی که وارد این نوع احساسات می شویم، راهنمایمان میتواند ریسمان نجاتی برایمان باشد. اگر تمایل داشته باشیم شرایط را تحمل کنیم، به فرایند بهبودی اعتماد کنیم و کارهای لازم را انجام دهیم، می توانیم التیام واقعی را در قدم ها تجربه کنیم. درست است که امکان لغزش وجود دارد اما امکان اینکه زندگی مان از طریق قمار، خرید، روابط جنسی و
پرخوری و هرچیزی که باعث شود احساساتمان پس زده شوند, غیر قابل اداره گردد نیز وجود دارد. در بهبودی, برخی از ما قبل از اینکه بخواهیم یا بتوانیم با زور از میان درد عبور کنیم و نگاهی صادقانه به خود و شرایطمان بیاندازیم, سالها این الگوهای رفتاری را تکرارمی کنیم. مبنای ایده های ما درمورد روابط معمولاً همه چیز هست به غیر از واقعیت. میخواهیم باورداشته باشیم که روابط خود به خود اتفاق می افتند و ما همانطور که سوار یک اسب چوبی دریک شهر بازی می شویم, می توانیم وارد یک رابطه شویم و به طوری اتوماتیک حرکت کنیم و ازآن لذت ببریم. همانطور که تصور می کردیم مجموعۀ خاصی از مواد مختلف همه چیز را برایمان درست می کرد, گاه تصور می کنیم که مجموعه ای از ویژگی های خاصی که در کنار هم قرارمی گیرند, یک شریک زندگی ایده ال را برایمان فراهم می کنند. ما توقعات غیرواقعی بر دوش خود و دیگران می گذاریم. بر اساس اینکه اوضاع باید "چگونه باشد" رؤیا پردازی و تصویرسازی میکنیم. رابطه یک چیز پیدا
کردنی نیست بلکه چیزیست که باید ساخته شود ما باید با حضور خود در بنا نمودن این رابطه مشارکت کنیم. زمانی که شروع به مراقبت از خود می نماییم انواع روابط صمیمانه در دسترس ما قرار میگیرد.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دوستان کامنت هایی که به صورت خصوصی ارسال میکنید امکان پاسخ در سایت را ندارد
لطفا اگر کامنتی را اصرار دارید به صورت
خصوصی ارسال کنید
حتما ایملتان را نیز ارسال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan