Anonymous

پیام ما امید ، وعده ما آزادی

ﺭﺍﻫﻨﻤﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎ ﺷﺪﻥ ﭼﻴﺴﺖ ؟

سنگ زیر بنای برنامه ی معتادان گمنام

هیچ فلسفه ای یا اعتقادی به تنهایی نمی تواند توضیح بدهد یا تعریف کند که راهنما چیست یا چه کار می کند . در طی سالها ، راهنما گرفتن و رهجو شدن به صورت ابزار اساسی و مهم برنامه NA در آمده است و به طرق مختلفی به کار گرفته می شود . رابطه بین راهنما و رهجو برای بعضی از اعضا خصوصی و شخصی است .
یک راهنما در NA عضوی با تجربه است که ما به او جهت دریافت کمک در برنامه بهبودی خود مراجعه می کنیم . خیلی از اعضا بر این باورند که رابطه راهنما و رهجو یک بخش حیاتی در برنامه بهبودی است و به همراه دوازده قدم و دوازده سنت یکی از اصول پایه ای برنامه بهبودی NA به حساب می آید . ارزش درمانی کمک یک معتاد به معتاد دیگر در این رابطه به خوبی نشان داده می شود .
 قبل از آمدن به NA همه ما در مرز بین انسان بودن و نبودن زندگی می کردیم . و هر روز عمیق تر و عمیق تر در ترس ، انزوا و ناامیدی فرو می رفتیم . ما می خواستیم راه دیگری برای زندگی پیدا کنیم ، ولی به نظر می آمد راه حل همیشه از ما فرار می کرد . زمانی که حاضر شدیم در جلسات NA شرکت کنیم و برنامه معتادان گمنام را یاد بگیریم زندگی ما شروع به تغییر کرد و ما به اهمیت در خواست کمک پی بردیم ." برای من ، رابطه ی من و راهنمای ام تبدیل به اولین رابطه ام با انسانی دیگر شد (هنوزم این گونه است ) ، کسی که قلب مرا بروی امکان تبدیل شدن به عضوی از انسانیت باز کرد ""اگر یک نفر باشد که من در زندگی به او نیاز داشته ام ، همان اولین راهنمای من است . او کسی بود که به من این احساس را داد: " من هم جزئی از NA هستم " . او چهره ای دوستانه در جهانی پر درد بود . در زمان هایی که دیگر توانایی نداشتم ، او کسی بود که به من کمک می کرد تا به راه خود ادامه دهم . یکی از بزرگترین هدایای NA شنیدن پیام بهبودی از طریق عشق و مهربانی است "
ما نیاز به کمک داریم و می خواهیم از عضو دیگری کمک بگیریم . ما از پذیرفته نشدن می ترسیم و ممکن است برای نزدیک شدن به یک نفر و در خواست این که او راهنمای مان شود دچار اضطراب شدید بشویم . تا زمانی که در چنگ بیماریمان گرفتاریم ، طرز فکر و برداشت های ما کج اندیشانه است . بعضی از ما باور داشتیم که شکست ناپذیر و قدرتمند هستیم ، در حالی که بعضی دیگر از هر گونه تماسی با سایر آدم ها اجتناب می کردیم . حالا ، هر چه ذهن ما روشن تر می شود و ما از خوابی که مواد مخدر ما را در آن فرو برده بود بیدارتر می شویم ، احساس بی پناهی ، آسیب پذیری و درماندگی می کنیم . راهنمای ما قادر است در این دوران شکنندگی – در اوایل بهبودی – به ما کمک می کند تا با این احساسات کنار بیاییم و مجبور به فرار از آنها نباشیم .

" برای من ، پذیرش یکی از مهمترین قسمت های برنامه NA است . زمانی که به این جلسات آمدم تنها ، آسیب خورده و گم گشته بودم و احساس می کردم غیر از مرگ هر چیز برای ام مهم نیست . از خودم بی نهایت متنفّر بودم . من خرد شده بودم و احساس می کردم هیچ کس دوست ندارد با من کاری داشته باشد . از همه بدتر ، مشکل من با مواد مخدر بود . مدتی طول کشید تا شجاعت پیدا کردم و از کسی خواستم تا راهنمای ام شود ."
"اوایل زمان پاکی یک آشفته کامل بودم . مشکل می توانستم دو جمله با کسی صحبت کنم . از همه چیز و همه کس می ترسیدم . نمی دانستم با دوازده قدم چه کار باید کرد . از آن بدتر نمی توانستم از هیچ کس بخواهم که کمکم کند من به هیچ کس و هیچ چیز اعتماد نداشتم . اگر چه شنیده بودم خیلی مهم است که کسی را به عنوان راهنما برگزینم اما درد دل با یک غریبه اندیشه ای بسیار وحشتناک بود . وحشتناک تر از آن ، فکر این بود که اگر کسی را انتخاب نکنم ممکن است دوباره مواد مخدر مصرف کنم ."
در مدت زمانی که دنبال یک راهنما هستیم لازم است به یاد داشته باشیم که برنامه بهبودی را دنبال کنیم . تنها لازمه عضویت تمایل به قطع مصرف است . اگر ما در برنامه تازه وارد هستیم باید شروع به گسترش ارتباطات مان با سایر اعضا نمائیم تا اعتماد مان رشد کند . در حالی که ناظر پیشرفت دیگران هستیم ، مشاهده می کنیم که این فرایند برای ما نیز کار می کند .
" من پس از جلسه به طرف خانمی رفتم و بی صبرانه منتظر ماندم که با او حرف بزنم . خیلی عصبی بودم . لکنت زبان گرفتم و صدای ام از ته گلو خارج می شد . اما او شماره تلفن خود را به من داد و گفت که با او تماس بگیرم . این یک جواب قاطع نبود اما به هر حال به او زنگ زدم . من امروز هنوز هم از او چیز یاد می گیرم . گر چه سال ها از آن روز می گذرد و ما کیلومترها از یکدیگر دور هستیم . به این ترتیب ما با یکدیگر یک ارتباط بسیار زیبا داریم و من می دانم که روح ما همیشه به یکدیگر وصل است. "

"ارتباط من با راهنمای ام در ابتدا بسیار ناشیانه بود . من به دنبال این بودم که او به همه سوالات من جواب دهد ، ولی میدیدم که او فقط زندگی را بر طبق شرایط آن زندگی میکند . اوایل خیلی سخت بود که راجع به خودم و مسائل ام با او حرف بزنم . او فقط با من راجع به زندگی خودش حرف می زد تا به تدریج من نیز توانستم راجع به زندگی ام با او صحبت کنم. "
راهنما می تواند برای ما یک ارتباط شخصی با برنامه بهبودی NA باشد . مخصوصا وقتی که در NA تازه وارد هستیم و سوالاتی راجع به واژه های مخصوص NA ، نشریات ، فرمت جلسات ، ساختار خدماتی و سایر چیز ها داشته باشیم . اگر ما در یک مرکز درمانی دیگر پاک شده باشیم یک راهنما می تواند به ما کمک کند تا خود را با دنیای بیرون وفق دهیم و سوء تفاهم هایی را که ممکن است برای ما جهت تمیز دادن NA با مراکز درمانی پیش آید ، برطرف سازد . راهنمای ما می تواند توسط مشارکت تجربه و دانش خود راجع به برنامه NA به ما کمک کند .

" من فکر می کردم به یک راهنما احتیاج دارم تا بتوانم به جلسات بسته راه پیدا کنم (جلساتی که فقط مختص به معتادان دارد ) . من فکر می کردم که می خواهم وارد یک مجموعه مخفی شوم و نیاز است تا کسی ضامن من شود . به راهنمای ام تلفن زدم و از او پرسیدم آیا این مساله درست است ؟ او خندید و گفت : البته که نه ، نگران نباش . فکر می کردم که راهنما رئیس NA است . اما امروز می دانم که راهنما معلمی است که با ارائه تجربه و الگو سازی به ما درس می دهد ."

" من آدم با هوشی هستم اما زمانی که تازه وارد بودم احتیاج به کمک زیادی جهت درک برنامه NA داشتم . من با راهنمای ام تماس می گرفتم و از او می پرسیدم عاجز به چه معنی است ؟ یا این که عضو قابل قبول و مسئولیت پذیر اجتماع بودن یعنی چی ؟ این تلاش ها به من کمک کرد تا من درک شخصی خود را از اصول NA پیدا کنم ."

 رابطه با راهنما یا رهجو علی رغم این که چه مدتی است در برنامه ایم به ما کمک می کند . اگر چه هر یک از ما ممکن است بروی جنبه ی متفاوتی از بهبودی خود و با سرعت خاص خود کار کنیم ، اما همگی شباهت هایی نیز داریم . ما باید بروی شباهت های مان تمرکز کنیم ، نه تفاوت هایمان . یکی از دلایلی که رابطه بین راهنما و رهجو کار میکند این است که ما همگی بیماری روحی مشترکی داریم و همه ما به دنبال بهبودی از این بیماری هستیم . اعضایی که پاکی بالایی دارند می توانند مثال خوبی برای تازه واردین و دیگران باشند تا آن ها بدانند که راه جدیدی برای زندگی کردن وجود دارد .
"به خاطر دانش دست اولی که راهنما ی من راجع به اعتیاد و بهبودی دارد ، می داند که من برای پاک ماندن باید چه کارهایی انجام دهم . موفقیت راهنمای من در پاک ماندن منبع امیدی برای من است .
" رابطه من با راهنمای ام به من کمک کرده تا در طول زمان صداقت بیش تری پیدا کنم . چون او هم همان بیماری اعتیاد مرا دارد و تجربه ی بهبودی بیش تر از من . پس درک می کند که من چه گونه فکر می کنم ."
در مورد رابطه راهنما و رهجو در NA تعاریف بیشماری وجود دارد . اشتیاق زیاد انجمن ما ، جهت حصول اطمینان از درک شدن پیام مان توسط کل جامعه (چه معتادان و چه افراد عادی ) باعث می شود تا ما اغلب نهایت سعی خود را نماییم تا تعریف کاملی از کلیه اصول برنامه NA  از جمله رابطه راهنما و رهجو ارائه دهیم . زیبایی برنامه ما این است که هر کدام از ما می تواند درکی شخصی از رابطهی راهنما و رهجو داشته باشد .
روحیه ای که به معتادان گمنام انرژی می دهد و آن را غنی می سازد در اتحاد ما در عین تنوع مان ، نهفته است . علی رغم تفاوت های ما در روش کار کردن با دیگران ، درنهایت پایه و اساس راهنما شدن همه ما خدمت ایثار گرانه ، تمایل ، و تعهد در کمک به دیگران از طریق سفر بهبودی به کمک دوازده قدم ، دوازده سنت و دوازده مفهوم است.

" راهنمای من فقط راهنمایی برای قدم ها نیست بلکه کسی است که مرا یاری می کند تا واقعیت وجود خود را ببینم و این که چه گونه می توانم بهتر باشم . به نظر می رسد راهنمای من انگیزه های مرا تشخیص می دهد قبل از این که خودم بفهمم آن ها چی هستند ."
" راهنمای من کاری را برای من می کند که هرگز نمیتوانم به کس دیگری محول کنم . او خیلی ساده و روشن و ساده مرا در کارکرد قدم های معتادان گمنام راهنمایی میکند . ما رفقای خیلی صمیمی نیستیم . من با او بیرون نمی روم یا این که مرتبا به خانه او سر نمی زنم ، اما در زمان های مشخصی به او تلفن می زنم ، به او گوش می دهم و با او صحبت می کنم ."
بعضی از معتادان رابطه ی راهنما و رهجو را به عنوان یک عشق بی قید و شرط می شناسند . بعضی دیگر شرط و شروطی جهت قبول کردن رهجو می گذارند . بعضی از اعضا باور دارند که رابطه بین راهنما و رهجو باید عاری از قضاوت باشد . اما بعضی دیگر انتظار دارند تا راهنمای شان درباره آن ها قضاوت و آن ها را راهنمایی کند .
" اولین راهنمای من که تازه بهبودی پیدا کرده بودم برای من خیلی خوب بود . او به من می گفت که چه باید بکنم . او به من یک لیست داد که شامل پنج شرط بود که برای این که او راهنمای م شود باید آن ها می پذیرفتم . باید هر روز به او تلفن می کردم . به جلسات می رفتم . قدم ها را کار می کردم . خدمت می کردم  و روزانه دعا و مراقبه می کردم . در حقیقت او بهبودی را به من خوراند . او سر سخت بود و قدرت او مرا می ترساند . اما من آن چیزی را که داشت می خواستم ."
" راهنمای من یکی از کسانی در NA  بود که مرا دوست داشت تا زمانی که توانستم خودم را دوست داشت باشم . زمانیکه تازه پاک شده بودم او از من خواست تا قبل از این که روز خود را شروع کنم برای صبحانه حتما میوه یا غلات یا تکه ای کیک یا هر چیز دیگری بخورم . من به حدی دوست داشتم که پاک بمانم که هر کاری که او می خواست انجام می دادم . گر چه نمی دانستم که این کار با پاک ماندن من چه ارتباطی دارد . اما به زودی درک کردم که او دارد به من یاد میدهد که چگونه خودم را دوست داشته باشم و از خودم مراقبت کنم ."
"راهنمای من حامی اصلی من است . علی رغم این که مشکل من تا چه حد پیش پا افتاده یا مهم باشد . می توانم به او تکیه کنم و در بیان کردن افکارم ، احساس ام و همه رویدادهای زندگی ام به او اعتماد کنم . من پیشنهاد ها و راهنمایی او را از طریق قدم ها ، با روشن بینی و قلبی مطمئن می پذیرم . به او اجازه می دهم تا مرا به خوبی بشناسد ، شاید حتی بهتر از خودم ."
با افزایش تنوع در اعضای انجمن ، رابطه راهنما و رهجو نسبت به شخصیت اعضا حالت های مختلفی به خود می گیرد . علی رغم تمام این تفاوت ها بیش تر اعضا باور دارند که هم کاری ، هم دلی ، پذیرش و مسئولیت ، اصول روحانی هستند که در رابطه راهنما و رهجو یافت می شود .
"بزرگترین هدیه بهبودی برای من این بود که توانستم یک نفر را به عنوان راهنمایم برگزینم . قبل از این که من راهنما داشته باشم بدون هیچ جهتی حرکت می کردم . همیشه حالم بد بود ، اما نمی دانستم چرا . راهنما ی ام کمک کرد تا دلیل آن را ببینم و راهی برای تغییر کردن به من نشان داد و من دیگر مجبور نبودم آن قدر آزار ببینم ."

" راهنمای من بعضی مواقع معلم من است ، و بعضی وقت ها منجی زندگی ام است ، اما از همه مهم تر دوست من است و او مهربان ، ملایم ، دوست داشتنی و حمایت گر است . دانستن این که من هر زمان به او نیاز داشته باشم او در کنار من خواهد بود فکری بسیار دل گرم کننده است . راهنمای من به من اجازه می دهد با سرعت مناسب خودم رشد کرده و قدم ها را هر زمان که آمادگی دارم کار کنم ."

 برای بسیاری از ما رابطه ی راهنما و رهجو می تواند حمایت هایی را که به آن ها نیاز داریم تا با چالش های زندگی روبرو شویم ، به ارمغان آورد . با این وجود زمان هایی هست که ما بدون راهنما هستیم . این به این معنی نیست که ما از اعضایی که راهنما دارند کم تریم . در چنین شرایطی ما می توانیم برای حمایت به گروه و دوستان بهبودی خود چشم داشته باشیم .
" در طول بهبودی من زمان هایی بود که راهنما نداشتم و مشکلی هم پیش نیامد . من هنوز در حال رشد بودم و برنامه را کار می کردم . اما حقیقت این است که به واقع احساس خلا می کردم ."
" در بهبودی من زمان هایی بود که راهنما نداشتم . من گمان می کردم که راهنما باید مثل یک پری افسانه ای از دود کش خانه به پائین بیفتد ، یا این که تمایل نداشتم به اندازه کافی برای پیدا کردن یک راهنما تلاش کنم . تکیه به دوستان بهبودی و یا داشتن یک راهنمای اسمی کافی نیست و جای راهنما داشتن را نمی گیرد . من باور دارم هر چه بیشتر در رابطه با راهنمای ام تلاش کنم بیش تر می توانم از تجربه او استفاده کنم .تجربه به من نشان داده که من برای کار کردن موفقیت آمیز قدم ها نیاز به راهنما دارم ."
بعضی از ما علی رغم این که سالها ست در برنامه هستیم ممکن است رهجو نداشته باشیم . این می تواند به خاطر آن باشد که کسی از ما در خواست نکرده یا می تواند به این دلیل باشد که ما انتخاب کرده ایم تا راهنمای دیگران نباشیم . دلیل آن هر چه که هست ، اگر ما رهجو نداریم راه های زیادی دیگری هست که می توانیم از آن طریق خدمت کنیم . مانند فعالیت در خطوط تلفن ، بردن جلسات به درون زندان ها ، خوشامد گویی و تشویق تازه واردان ، یا خدمت در جلسات خانگی مان . این ها تعدادی از راه هایی هستند که ما می توانیم توسط آن پیام بهبودی را برسانیم

" من 15 سال است که در برنامه بهبودی هستم و هرگز واقعاً رهجویی نداشته ام . آیا من یک بازنده ام ؟ آیا بهبودی من بدرد نخور است زیرا که هنوز قادر نبوده ام این قسمت برنامه را رعایت کنم ؟ من اینطور فکر نمیکنم . همیشه به شوخی به یکی از دوستان ام می گفتم که کسی آن چیزی را که من دارم نمی خواهد . البته این دست کم گرفتن خودم و NA است . آدم های متفاوتی هستند ، استعدادها و توانایی های ما در زمینه های مختلفی است . من دین خود را بسته به موقعیت و توانایی طبیعی ام ادا می کنم . من خدمات زیادی در NA می کنم ، و به عضوی تبدیل شده ام که اعضای دیگر و دوستان ام در NA – که من عاشق آن ها هستم – باورش دارند و می خواهند به او در بهبودی کمک کنند ."
 معتادان گمنام به رشد خودش ادامه می دهد و به جوامع مختلفی در سراسر دنیا دست پیدا می کند . بعضی از این جوامع از نظر جغرافیایی از یک جامعه سازمان یافته ی NA دور افتاده اند ، در بعضی دیگر قوانین ویژه یا تفاوت های فرهنگی ، برگزاری جلسات ، یا رعایت اصول برنامه را به چالش می کشد. از آن جا که انجمن ما یک انجمن متنوع است ، مهم است تا اجازه دهیم اعضای برنامه NA  را به نحوی اجرا کنند تا با شرایط جوامع شان هم خوانی داشته باشند.
" در روزهای اول ، من اولین زن پاک در کشورم بودم ، با نا امیدی به کسی که زیاد سفر می کرد و مرا خوب می شناخت ، سپردم تا برای ام یک راهنما پیدا کند . این کار نتیجه داد . به نظر می رسید که نامه های راهنمای ام درست زمانی که به آن بیش ترین نیاز را داشتم به دست من می رسید . و بهترین نوع جلسه توسط نامه نگاری بود . "
" زنی که از او خواستم تا راهنمای ام شود در حال دیدار از کشور من برای همایش سالیانه NA بود . او قدم ها را کار کرده بود ، منطقی و با اعتماد به نفس بود و من او را دوست داشتم . من در حالی که قدم ها را با او کار می کردم سعی نمودم تا زبان او را نیز فرا گیرم و هم چنین تمرین می کردم تا به خدا ، انسان های دیگر و خودم ایمان داشته باشم ، وقتی که سال گذشته او را ملاقات کردم ، قدم پنج خود را با او مشارکت کردم . خوشبختانه ما شخصی را در برنامه می شناختیم که می توانست برای هر دو نفر ما ترجمه کند . من فعلا قدم هفتم را کار می کنم و دارم این قدم را به زبان او می نویسم ."
" من راهنمای خود را در اینترنت پیدا کردم . ارتباط ما به وسیله E-Mail  آغاز شد . مدت زمانی طول کشید تا من برنامه او را فهمیدم و حدود هشت ماه ساعت 5/4 صبح بیدار می شدم تا بتوانم به او تلفن کنم . ما در دو قاره مختلف زندگی می کنیم ، فرهنگ های مختلف داریم و من باید سعی کنیم تا بتوانیم به کسی که ندیده ام تلفن کنم و به زبان او حرف بزنم ( تمام دوران بهبودی من به زبان دیگری انجام شد ) . من قدم ها را می نوشتم و سپس برای او با E-Mail  می فرستادم . بعد با هم دیگر پشت تلفن آن ها را می خواندیم . این کار از نظر هزینه ممکن است گران تمام شود اما ارزش داشت . این تنها رابطه ارزنده ای بود که تا کنون با یک زن دیگر داشته ام ."
مفهوم راهنما گرفتن و راهنما شدن به شکل گیری برنامه معتادان – که ما امروز می شناسیم – کمک کرده ، در طی زمان ما متوجه شدیم که بهبودی یک فرایند متغیر است. ما ممکن است سعی کنیم تا به تنهایی با یک سری از چالش های زندگی مان روبه رو شویم . اگر چه اکثر ما به کمک عشق بی قید و شرط ، پذیرش و اتحاد خلاء ناشی از بیماری مان را پر می کنیم .
" در طول هشت سال گذشته از پاکی من ، راهنما گرفتن و راهنما شدن هر دو به یک اندازه در بهبودی من نقش داشته اند . اوایل تلفن های روزانه به من کمک کرد یاد بگیرم چه گونه درخواست کمک کنم . این بالا پایین شدن های دائم در اوایل بهبودی از لحاظ احساسی کاملا مرا بهم ریخته بود . و فقط تعهد من در قبال تلفن کردن روزانه ام به راهنمای ام بود که به من کمک کرد تا بتوانم این دوره را بگذرانم . هیچ چیز دیگری به اندازه ی حمایت راهنمای ام نمی توانست در من این احساس پذیرفته شدن و دوست داشته شدن را به وجود بیاورد ."

" رابطه من با راهنمای ام در طول زمان تغییر بسیار کرد . وقتی تازه وارد و گم گشت بودم ، راهنمای روشن ، و دنیایی از عشق داد . او قدم پنجم مرا که به گونه ای وسواسی طولانی بود و با مهربانی فراوان گوش کرد و به من گفت که کارم عالی بوده . زمانی که در حال تغییر شغل بودم از من حمایت کرد و بعدها در طول بهبودی ام ما تبدیل به دو دوست خوب شدیم . گاهی اوقات ما فقط برای تفریح با یکدیگر بیرون می رویم . من برای گرفتن توصیه و شهامت ریسک کردن و رشد نمودن هنوز به او مراجعه می کنم . امروز وقتی او زمان های سختی را در زندگی اش می گذراند به من تلفن می زند و برای ام گریه می کند ."
کمک یک معتاد به معتاد دیگر
راهنما می تواند زمانی که ما واقعاً به کمک نیاز داریم به ما کمک کند . اما وقتی که تازه پاک شده ایم ممکن است بترسیم که در خواست کمک کنیم . پاک شدن و آمدن به NA باعث می شود که مشکلات مان کم رنگ شود . اما واقعاً به این معنی نیست که دیگر هیچ مشکلی در زندگی برایمان پیش نخواهد آمد . اگر به این سادگی بود جلسات معتادان گمنام پر از آدم هایی که خواستار بهبودی هستند ، نبود . سالهایی که ما صرف تخریب خود کرده ایم و مجبور به زندگی در زندان خود ساخته ای از ترس ها ، تنفر از خود و نا امیدی شدیم ، از ما انسانهایی خشمگین و بی اعتماد ساخت . این عادات قدیمی نمی توانند به یک باره و مثل معجزه از بین بروند . بهبودی اغلب یک فرایند آهسته و دردناک است . اگر می خواهیم بهتر شویم ، نیاز است تا سعی کنیم که صداقت ، روشن بینی و تمایل داشته باشیم . کارکردن با یک راهنما می تواند یادگیری این راه جدید زندگی را برای ما آسان تر کند .
" من هرگز نمی توانم اهمیتی را که اولین راهنمای ام در بهبودی برای ام داشت ، بیان کنم – اولین کسی که حاظر بود به من گوش کند و بگذارد که پشت تلفن برای او گریه کنم . خیلی مهم بود که او در مورد من قضاوت نکند و به دلیل تجربه شخصی اش قادر باشد درک کند که من چه احساسی دارم . او کسی بود که مرا در تاریکی ها هدایت می کرد و دست اش را به طرف من در جهنم دراز می نمود و کمک می کرد تا دوباره روی پای خود بایستم."
" من می دانم که داشتن راهنما برای بهبودی من واقعاً حیاتی است . برای من ، بزرگترین فایده ی داشتن راهنما این است که شانس این را پیدا می کنم تا یاد بگیرم چه گونه از طریق 12 قدم زندگی کنم . من زمانی که نمی دانم چه باید بکنم برای گرفتن راه کار و کمک به راهنمای ام روی می آورم. من مطمئن هستم که راهنمای ام مطلع نیست که در طول سال ها چندین بار و تا چه حد به من کمک کرده است ."
ما با احتیاط گارد دفاعی و سپر خود را کنار می گذاریم و از یک معتاد در خواست کمک می کنیم . شروع به شکستن مرزهای انزوای احساسی و استقلال دروغینی که مدت های طولانی در زندگیمان وجود داشت می کنیم . ما یاد میگیریم که با کمک دیگران قادریم کارهایی را که به تنهایی هرگز نمی توانستیم انجام دهیم به انجام رسانیم . حالا ما فرصت این را داریم که ارزش درمانی کمک یک معتاد به معتاد دیگر را تجربه کنیم .
" با وجود این که من یک معتاد خود کفا و کاملا مستقل هستم ، اما خیلی چیز ها در مورد نیاز داشتن به راهنما و در خواست کمک از او یاد گرفته ام . این کار همیشه آسان نیست اما من انجامش می دهم . راهنمای ام به من دنیایی از هم دلی ، عشق و تحمل نشان داد و من نیز سعی میکنم این اصول روحانی را در اختیار رهجو های ام بگذارم . "
" چیزی که مرا به طرف راهنمای ام جذب کرد این بود که برای اولین بار در 42 سالگی بتوانم یک رابطه عمیق و صمیمی با یک مرد داشته باشم .من قادر بودم اجازه دهم او مرا خوب بشناسد تا بتواند هر زمان که من دارم از روی نقایص ام عمل می کنم ، مرا سر جای خود برگرداند . من می توانم به او بگویم که دوست اش دارم و در زندگی ام به او احتیاج دارم ."

رابطه راهنما و رهجو ، برای اکثر ما می تواند اولین رابطه حاوی اعتماد و صمیمیت باشد . این رابطه نشان دهنده صداقت و صمیمیت کامل با یک فرد دیگر است . بعضی از ما بلافاصله به راهنما یا رهجوی مان اعتماد پیدا می کنیم ، اما بعضی دیگر در طول زمان و از طریق مشارکت صادقانه اعتماد را یاد می گیریم . ما یاد می گیریم که چه گونه یک رابطه را بنا ، باز ساز و یا اصلاح کنیم . رابطه ی راهنما و رهجو اغلب با حمایت از طریق هم دلی و عشق بی قید و شرط می باشد . این پیوند می تواند ما را از انزوا و بی اعتمادی که همراه با وسوسه و اجبار حاصل از اعتیاد فعال می آید رها سازد .
" کار کردن با راهنمای ام به من این قدرت را داد که برای اولین بار در زندگی ام ، به یک نفر اعتماد کنم و با او صادقانه راجع به خودم حرف بزنم . من دیگر تنهایی ، نا امیدی و گم گشتگی نمی کردم . احساس می کردم از من حمایت می شود و هنوز هم این احساس را دارم ."
" اولین چیزی که از مفهوم راهنما گرفتن و راهنما شدن یاد گرفتم این بود که چگونه به یک انسان دیگر اعتماد کنم . راهنما مرا سرزنش نمیکرد ، خجالت ام نمیداد ، و اشتباهات ام را به رخ من نم کشید . با گذشت زمان ، من یاد گرفتم که اعتماد کنم و قابل اعتماد باشم ."
"مشارکت رازهای ام با راهنمای ام اولین عمل من از روی اعتماد و فروتنی بود . و این اولین اقدام من برای شکستن انزوای ام بود . با این رابطه من شروع کردم به پیدا کردن یک درک متعادل از شرایط زندگی ام و هدف مند زندگی کردن  "
به محض این که تنهایی و انزوای ناشی از اعتیاد در ما شروع به کم رنگ شدن می کند بیش تر ما از هویتی که در معتادان گمنام پیدا کرده ایم احساس رضایت خواهیم کرد . رابطه بین راهنما و رهجو می تواند به یک سیستم حمایت گر دو طرفه تبدیل شود . ما عشق بی قید و شرط و ارتباط با یک انسان دیگر را تجربه می کنیم . ما شروع به درک ارزش بخشش روحانی ، مصاحبت و مسئولیتی که به طور کلی این رابطه بهمراه دارد می کنیم . مهارت هایی که ما در رابطه ی راهنما و رهجو یاد می گیریم به ما این توانایی را می دهد که دوباره در جریان زندگی خود به طور به طور کامل حضور داشته باشیم و برای بعضی از ما ، این اولین بار است که فرصت یافته ایم تا جزئی از جامعه باشم . ما می توانیم کار پیدا کنیم ، به مدرسه برگردیم ، دوباره به آغوش خانواده و دوستان خود باز گردیم و به رویاهای مان جامعه عمل بپوشانیم .
"امروز رابطه ی راهنما و رهجو برای من در سطح عمیقی متحول شده به طوری که هرگز در باور من نمی گنجید . نوشتن قدم ها یکی از مهمترین بخش های بهبودی من بوده است ، عشق و توجه ای که راهنمای من در حین کارکرد قدم ها از خود نشان داد به من در راه صداقت و اعتماد کردن کمک بی نظیری کرد . پیوندی که بین ما در نتیجه ی کارکرد قدم ها ایجاد شد بسیار قوی است ."
"زمانی که من تازه به NA آمدم ، احساس می کردم هیچ کس نمیتواند شدت افسردگی ، احساس نا امیدی ، و خجالتی را که من دارم بفهمد . در اولین جلسه ای که رفتم با عضوی ملاقات کردم که خیلی زود راهنمای من شد . او پمفلتی به من داد و از من خواست که قسمت " معتاد کیست ؟" را بخوانم . در حال خواندن احساس کردم ترس چندش آوری که مدت ها با خود حمل کرده بودم دارد از بین می رود . این پیشنهاد ساده از طرف یک معتاد دیگر آغازی بود بر یک رابطه ی عمیق و عاشقانه همراه با احترام متقابل و مشارکت صادقانه . "
" من نمی توانستم درک کنم چه گونه راهنمای من با داشتن چیزهای کوچک در زندگی اش می تواند تا این جد راضی و خوشحال باشد . او به من گفت که مهم است که تو بیش تر اهدا کننده باشی تا درخواست کننده . بعد ها من دریافتم که این کلید تبدیل شدن به جزئی از اجتماع است ." کارکردن با راهنما یا رهجو اغلب به ما کمک می کند تا به تجربه های گذشته و حال مان معنای بیشتری ببخشیم.

" من هنوز زمانی را که پنج قدم اول را با راهنمای ام کارکردم ، به یاد می آورم . من تاریک ترین و عمیق ترین رازهای ام را به مشارکت گذاشتم . فکر می کردم که راهنمای ام دیگر هیچ کاری با من نخواهد داشت . به عکس ، او قسمتی از گذشته اش را با من مشارکت کرد و من متوجه شدم که بدترین انسان روی زمین نیستم . در واقع راهنما ی ام کمک کرد تا متوجه شوم بعضی چیزهایی را که به من بیشترین احساس خجالت را می داد ، و بعضی از تجربه های جنسی زودرسی که داشته ام ، هیچ کدام به هیچ عنوان تقصیر من نبوده اند."
در طول مسیر کارکردن و زندگی کردن 12 قدم و 12 سنت ، توهم خودکفایی شخصی به آرامی شکسته می شود . حتی با اینکه در بهبودی مان جوابگو و مسئولیت پذیر می شویم . با مشارکت صادقانه و باز ، راهنما و رهجو هر دو شروع به یاد گیری از یک دیگر می کنند . ما متوجه می شویم که دیگر تنها نیستیم و مجبور نیستیم که خودمان به تنهایی با برنامه ی بهبودی روبرو شویم .

"راهنمای من یک معلم ، یک الگو ، یک معتمد ، یک گوش شنوا ، یک قوت قلب ، یک اینه ، یک منعکس کننده و کسی است که می تواند حقیقت را در من ببیند و آن را برای ام بازگو کند . او درجه ی نمایشگر بهبودی من است و تا جایی که من اجازه دهم ، او صدای منطق من در زمان هایی است که باید تصمیمات قطعی و سخت بگیرم ."
"راهنمای دیگران شدن بهبودی مرا قوی تر می کند و از طریق مشارکت آزادانه ی بهبودی ام ، سپاسگذاری خود را همیشه زنده نگه می دارم . خدمت ایثار گرانه پادزهر خود محوری است که ریشه اصلی بیماری من است . اگر من به رهجوی ام پیشنهاد می کنم که به جلسه برود یا قدم کار کند ، خواه و ناخواه خودم این کارها را انجام خواهد داد."
"داشتن راهنما به من احساس جوابگو بودن داده است . این رابطه به من کمک کرده تا دوباره اعتمادم را نسبت به سایر انسان ها به دست آورم . در طی سالها یاد گرفته ام که می توانم با اطمینان کامل با او راجع به هر چیزی که فکر میکنم یا هر کاری که انجام می دهم صحبت کنم . او این چیز ها را نزد خود حفظ می کند و مرا قضاوت نمیکند.

رابطه راهنما و رهجو ، انسانیت را به عمل آوردن است ، که ضامن درک متقابل و حمایت از یکدیگر علی رغم وجود هرگونه شرایطی در زندگی میباشد .
" من هنوز بعد از سالها بودن در برنامه احتیاج به راهنما دارم . امروز مساله دیگر این نیست که چه گونه پاک بمانم و غیره . بیش تر راجع به مشکلات روزمره ای است که در نتیجه پاک ماندن به وجود می آید . من اغلب پی می برم که هنوز این باور غلط که پاک بودن به معنی داشتن یک زندگی بدون مشکل است در من وجود دارد . ولی معمولا بعد از حرف زدن با راهنمای ام پی می برم که من یک زندگی عادی دارم ، دقیقا مثل هر کس دیگری که مواد مخدر مصرف نمیکند ."
در طول اعتیاد فعّال مان تنها تعهدی که اکثر ما داشتیم این بود که مواد مخدر بیشتری به دست آوریم و مصرف کنیم . در NA اکثر ما متعهد می شویم که با یک راهنما کار کنیم و مدتی که از بهبودی ما گذشت با یک رهجو . ما دیگر از قبول مسئولیت های مان فرار نمی کنیم . ادامه تعهد ما به رابطه ی راهنما و رهجو می تواند به ما کمک کند تا با ترس هایمان روبرو شویم و احساس ارزشمند بودن نماییم.
"این که از کسی بخواهیم راهنمای ام شود برای من پذیرش سختی بود . به این معنی بود که کار بیشتری جز حرف زدن باید برای بهبودی ام انجام دهم . من باید به یک نفر دیگر متعهد می شدم و این وحشتناک بود . من دردسرهای زیادی با اعتماد کردن داشتم اما در نهایت متوجه شدم که بزرگترین مشکل من با "شهامت " است."
"تعهد من به رابطه راهنما و رهجو کمک کرد تا من تبدیل به یک انسان دوست داشتنی ، قابل اعتماد و پر تحمل شوم . قبل از قبول مسئولیت به عنوان یک راهنما من آدمی خود خواه ، خود محور و خود پرست بودم . نتیجه کار کردن من با دیگران به عنوان یک راهنما این بود که من معنی واقعی تعهد را درک کردم . امروز ، به کسانی که راهنمای آنها هستم تعهد دارم و سعی میکنم در غم و شادی شان شریک باشم و به حرفهای آنها با روشن بینی و قلبی باز گوش دهم ، آن ها را بی قید و شرط دوست داشته باشم ، بپذیرم و به آنها برای آن چیزی که هستند احترام بگذارم . مهم تر از همه من تعهد دارم که آن ها را در کارکرد قدم ها راهنمایی کنم و در فرایند بهبودی از ایشان حمایت کنم ."
گاهی رابطه ی راهنما و رهجو می تواند یک چالش باشد . ممکن است سوء تفاهمی پیش اید یا احساسات یکی از طرفین آزرده شود . به هر دلیلی ممکن است احساس کنیم که احتیاجات مان برآورده نشده است . اگر چه بیش تر ما آرام شدن احساسی و روحانی را که در اثر به مشارکت گذاشتن این مسائل با راهنما یا رهجو به وجود می آید ، تجربه می کنیم ، و این تجربه ارزش تلاش را دارد .
کسی که مرا باور دارد و می خواهد در بهبودیم به من کمک کند .
یک راهنما می تواند یک مربی ، یک معلم ، یا یک الگو باشد ، نه فقط برای تازه واردان بلکه برای اعضایی که پاکی قابل ملاحظه ای دارند . رابطه ی راهنما و رهجو می تواند به ما کمک کند تا راه های سالم زندگی کردن را یاد بگیریم و می تواند در زمان های غم و اندوه ، شکست ، و سایر آزمایش های زندگی ، محدوده ای امن از حمایت و هم دلی را هدیه کند . راهنما همچنین می تواند زمان هایی که ما در حین تجربه نمودن شادی هستیم و برای بهبودی یا زندگیمان جشن می گیریم به ما بپیوندد.
بعضی دیگر از اعضا به راهنما فقط به خاطر گرفتن دانش و راهنمایی در مورد 12 قدم ، 12 سنت و 12 مفهوم مراجعه می کنند . علی رغم این که ما با چه دیدی به راهنمای مان نگاه کنیم ، همگی در یک چیز توافق داریم و آن این است که راهنما کسی است که "من را باور دارد و می خواهد در بهبودیم به من کمک کند ."
"برای من ، راهنما اولین کسی بود که اجازه دادم او "من واقعی " را ببیند . او بانک اطلاعاتی من برای تجربیات ، جزئیات و الگو ها است . خیلی مهم است که ما یک منعکس کننده ی درون داشته باشیم ، کسی که بشود ایده ها و عقاید جدید از او دریافت کرد . دو قلب همیشه بهتر از یکی است ."
"راهنمای من کسی است که به او اعتماد دارم نه اینکه فقط برای اش احترام قائلم . اگر چه احترام گذاشتن هم مهم است . راهنمای من کسی است که می توانم با او صادق باشم و خود واقعی ام را به او نشان دهم . بعضی چیزهایی که من در مورد خودم فهمیدم مرا شوکه کرد ، و من نیاز دارم که بتوانم راجع به این چیزها مشارکت کنم تا آن قدر احساس راحتی کنم که اجازه دهم راهنمای ام نکات بیش تری را به من نشان دهد ."                  "من تازه بهبودی خود را شروع کرده بودم که پدرم فوت کرد . من او را می پرستیدم . او برای من یک دنیا ارزش داشت . من داغون بودم و احساس عجز می کردم . با دنیایی از درد و خشم روبرو شده بودم . این احساسات تبدیل به موجودات زنده ای شده بودن که از وجود من تغذیه می کردند . اما راهنمای ام در تمام ساعات روز به من گوش می کرد . این به خاطر آن نبود که او چیز عمیقی به من می گفت ، بلکه بیشتر به این خاطر بود که همیشه در دسترسم بود و در تمام مدت به من گوش می داد و مرا دوست داشت ."
از زمانی که شروع می کنیم بدون مصرف مواد مخدر زندگی کنیم ، متوجه می شویم که رابطه ای راهنما و رهجو می تواند به ما کمک کند تا معتادان دیگری که همان احساسات و شرایطی را دارند که زمانی ما خود تجربه کرده ایم ، احساس صمیمیت و رابطه ی روحانی بیش تری داشته باشیم . پیوندی که اغلب بین راهنما و رهجو شکل می گیرد به قدری قوی است که هر عضو قادر است که با اکثر احساسات طرف مقابل رابطه بر قرار کرده احساس هم دلی کند .
"در بهبودیم من دنیایی از احساسات را که حاضر نبودم قبول شان کنم تجربه کرده ام . این احساسات باعث شد که من فکر کنم مهم نیستم . هیچ ارزشی برای خودم قائل بودم و در نتیجه توانایی مشخص کردن حد و مرزها را نداشتم . راهنما ی ام به من اجازه داد تا خودم را صادقانه بیان کنم و من یاد گرفتم که اشکال ندارد اگر چیزی را   ندانم و درخواست کمک کنم . به خاطر راهنمایی ها و عشقی که از راهنمای ام دریافت کردم ، متوجه شدم که کی هستم ، چه جور آدم هایی را در زندگی ام می خواهم و نیاز است تا چه کارهایی انجام دهم تا به آن ها دست یابم . اولین جاذبه برای من این بود که مجبور نیستم خودم به تنهایی این کارها را انجام دهم . چیزی را که من از راهنمایم یاد گرفتم نمیتوان ارزش گذاری کرد ، زیبایی واقعی در پس دادن و به مشارکت گذاشتن این تجربیات با رهجوهای ام است "من و یکی از رهجو هایم هر دو – در یک زمان – در حال طلاق گرفتن از همسران خویش بودیم .من سالهای زیادی بود که راهنمای او بودم و رابطه ی ما حقیقتاً به شکل یک خیابان دوطرفه بود . آن ها یکی از مشکل ترین دوره ها در بهبودی من بود . ولی حرف زدن با او و گوش کردن به من کمک کرد تا از شدت ناراحتی ام کاسته شود . ما خودمان را با هم دیگر خالی می کردیم ، با هم گریه می کردیم ، راجع به افکار درون مان و راه کارهای موجود مشارکت می نمودیم "
بعضی از اعضا ممکن است به صورت حرفه ای به عنوان درمان گر ، پزشک یا وکیل مشغول به کار باشند . اما مسئولیت یک راهنما مسئولیت حرفه ای نیست بلکه خیلی ساده باید به عنوان یک معتاد از قلب خود مشارکت کند و پیام بهبودی را برساند . ما راهنمای مان را بر اساس بهبودیش در NA انتخاب می کنیم . بعضی از مواقع ممکن است ما به کمک خاصی از جانب یک حرفه ای نیاز داشته باشیم . ما میتوانیم این احتیاج را با راهنمای مان در میان بگذاریم ، ولی نمی توانیم از راهنما یا رهجویمان توقع داشته باشیم که خدمات حرفه ای برای ما فراهم کند .ما باید آگاه باشیم که راهنما یک معتاد است که دارد یک خدمت ایثار گرانه ارائه می دهد و نه یک حرفه ای در حال انجام وظیفه . این موضوع از اصل روحانی گمنامی سرچشمه می گیرد که باعث می شود همه ما در NA برابر محسوب شویم.
"اعضای انجمن شهر من ، می دانند که من در زمینه بازپروری کار می کنم ، گاهی از من می خواهند نوبت ورود آنها را برای درمان جلو بیندازم  . من مرزها را روشن کرده ام و به آن ها می گویم که من برای بهبودی ام در NA هستم . ممکن است تمایل داشته باشم که راهنما ی آن ها شوم ، اما خودم را با مسائل خارجی یا لطف های خاص درگیر نمی کنم . وارد نشدن در مسائل خارجی و پرهیز از لطف های خاص رابطه ما را در انجمن متوازن نگه می دارد و مشکلات کم تری پیش می آید ."

"داشتن راهنما در برنامه خیلی به درد من خورد . توانستم مدتی طولانی پاک بمانم ، به جلسات بروم ، خدمت کنم ، و در انواع کارها سهیم باشم ، ولی باز هم خودم را از درون تنها و خالی احساس می کردم . زمانی که تمایل پیدا کردم تا اجازه دهم که یک راهنما وارد زندگی ام شود و ای رابطه را به عنوان قسمتی از فرایند بهبودی خود تقویت کردم ، شروع به رشد و تغییر نمودم و بهبودیم اوج گرفت . من فکر می کنم که زبان بی کلام "هم دلی " که در کتاب پایه از آن صحبت شده ، توانست بیش از هر دکتر یا درمان گری در آن برهه از زندگی من به من کمک کند ."
خیلی مهم است تا راهنما ها هویت خود را حفظ کنند و در مقابل بهبودی خودشان مسئول باشند ، و نه در مقابل بهبودی رهجوهای شان یا بالعکس . ما باید مطمئن باشیم که حامل پیام بهبودی برای رهجو های مان هستیم و نه آشفتگی بیماری مان . ما اغلب می گوییم : " شما فقط می توانید چیزی را که دارید با بخشیدن اش حفظ کنید " ، اما این کاملا منطقی است که ما باید بهبودی شخصی داشته باشیم تا بتوانیم آن را در اختیار دیگران بگذاریم . رابطه راهنما و رهجو می تواند فرصتی برای تمرین اصول برنامه های NA در تمام امور زندگی مان باشد ، جایی که هر کس به طرز مطلوب می تواند بهترین هایی را که دیگران دارد ، دریافت کند .
"اگر من به بیماری خود در فرایند بهبودی شخصی ام نپردازم ، آن گاه بیماری خود را به رهجو های خود انتقال خواهم داد "زمانی که دوباره به مدرسه بازگشتم رفتن به جلسات را کم کردم با این بهانه که خیلی سرم شلوغ است . من زیاد با راهنمای خود تماس نمی گرفتم و نشریات را نمی خواندم . تعداد زیادی رهجو داشتم ، و هر وقت یکی از آن ها به من تلفن می زد ، احساس می کردم که باری بر دوش ام قرار گرفته ، و بعد از هر تلفن احساس می کردم انرژی ام هدر رفته و حالم خوب نیست . جالب است ، زمانی که دوباره وقت کافی برای برنامه شخصی خود گذاشتم ، دیگر کم تر عجول بودم و به دنبال وقفه ای در درس های خود بودن تا بتوانم با رهجو های ام حرف بزنم ."

قدم دوازده هم را در "عمل " کارکردن
راهنما شدن جزئی از خدمت ایثار گرانه ای محسوب می شود که در قدم 12 راجع به آن صحبت شده است . خیلی از اعضاء باور دارند که رابطه راهنما و رهجو فرصتی برای رساندن پیام بهبودی و تمرین اصول به دست آمده در برنامه NA است . قسمتی از این برنامه شامل تعهد کارکردن با یک دیگر است ، تا به وجود آمدن احساس و فضای پذیرش ، از طریق ه مدلی و درک متقابل کمک می کنیم.
" برای من هیچ فشاری مثل داشتن رهجوی مشتاق که با عشق و علاقه قدم ها را کار می کند ، نیست . زیرا باعث می شود احساس کنم که وظیفه دارم تا برنامه را به بهترین وجه کار کنم . وقتی که رهجوهای ام از من سوالات زیادی می پرسند و سعی دارند تا راه NA را درک کنند و یاد بگیرند ، من با آن ها احساس همدلی می کنم . برای شان احساس شفقت خاصی می کنم ؛ زیرا خود من نیز در دورانی از بهبودی ام مانند آن ها بوده ام "راهنمای من برای ام جاذبه بود . راهی که او قبل از من طی کرده بود او را به این جا رسانده بود . او آرام و محکم ، و از لحاظ روحانی متعادل است . او زندگی ای آرام و ساده با برنامه ای استوار دارد ، او آگاهانه 12 قدم کار می کند . ساده بگویم من هر چه را که او دارد می خواهم ."
گرفتن راهنما و کارکردن با او می تواند پریشانی هایی را که ما ممکن است در زمان پاک شدن تجربه کنیم برای مان آسان کند . بعد از سالهایی که با اعتیاد فعال گذرانده ایم ، خیلی از ما نمی دانیم که واقعاً کی هستیم یا این که چه گونه تبدیل به یک عضو مسئول در جامعه شویم . یک راهنما می تواند دیدگاه و چشم اندازی کامل تر در مورد واقعیت ما برای مان به وجود آورد . از طریق به مشارکت گذاشتن تجربه ، نیرو و امید یک راهنما می تواند رهجوهای اش را در پایه ریزی بهبودی شان هدایت کند . 

"راهنمای ام چشم انداز کاملا متفاوتی از زندگی به من داد . زیرا کوله بار تجربه ی قبلی من دیدگاه و درک من از زندگی را سخت تحت نفوذ قرار می داد ."                                  "اوایل بهبودی ام شهرت نامطلوبی بخاطر رفتارم در مقابل مردها داشتم . نهایتا وقتی که چندین سال پاک ماندم ، راهنمای ام به نوعی به من هشدار داد . من به او گفتم که چقدر پسران بد را دوست دارم و او فقط سر خود را تکان می داد و می گفت که رویای اش برای من این است که بعد از کارکرد قدمها با او ، یاد بگیرم که تا این حد انتخاب های بد نکنم و یاد بگیرم تا برای عشق واقعی و حمایتی که می توان در یک رابطه پیدا کرد ، ارزش قائل شوم . این مکالمه برای من یک نقطه عطف بود و در نتیجه من با مرد بسیار خوبی بیرون رفتم که قبلا حتی فکر داشتن رابطه با او را نمی کردم و اکنون 16 سال است که با یکدیگر زندگی می کنیم."
به غیر از این که راهنما کمک می کند تا ما خودمان را بهتر و شفاف تر ببینیم ، کارکردن با راهنما می تواند به ما کمک کند تا اهمیت خدمت را بهتر درک کنیم . بعضی از راهنما ها ، رهجوهای شان را تشویق می کنند که به طور فعال به ساختار خدماتی NA بپیوندند . بعضی دیگر به عنوان یک الگو عمل می کنند . ایثار می کنند و انتظار هیچ گونه برگشت یا نتیجه ای ندارند . راهنما شدن یک نوع خدمت ایثار گرانه است و در این رابطه ما یاد میگیریم که چه گونه سپاسگذاری خود را با خدمت کردن بیان کنیم ، چه خدمت رسمی و چه خدمت غیر رسمی .
"اولین راهنما ی من بهترین ، غنی ترین ، و دوست داشتنی ترین شخصی بود که دقیقا می دانست که کی باید دست مرا بگیرد و کی باید مرا رها کند . او درک من از NA ، قدم ها ، سنت ها و مفاهیم را پایه ریزی کرد . او اهمیت ادای دین به NA از طریق خدمت را به من فهماند . اگر چه او دیگر راهنما ی من نیت . اما هنوز هم یکی از قسمت های فعال بهبودی من و یک دوست نزدیک و عزیز است ."

"اولین راهنمای من جزء ساختار خدماتی NA نبود اما او هرگز فرصت تشویق من برای خدمت کردن را از دست نمی داد . وقتی که تازه وارد بودم به جلسه ای رفتم که در آن یکی از اعضاء چیپ سفید خود را دریافت کرد . بعد از جلسه راهنمای من پرسید : آیا تو به او شماره تلفن دادی ؟من واقعاً فکر نمی کردم چیزی بدانم که بدرد او بخورد اما راهنمای ام ، مرا متوجه کرد که هرگز برای شروع ادای دین زود نیست . امروز من پست های خدماتی زیادی دارم ، اما چیزهای زیادی از راهنمای اول خود راجع به روح خدمت ، این که خدمت فقط چند نوع خاص ندارد ، و خدمت تمایل بخشش است ، آموختم ."
رابطه راهنما و رهجو ؛ مثل بسیاری از جنبه های زندگی ما در بهبودی ، یک رابطه ی در حل پیشرفت است . یک راهنما – به طور ساده – یک معتاد در حال بهبودی است و نه یک انسان مصون از خطا . اگر چه بعضی از ما ممکن است گاهی فکر کنیم که نمی توانیم بدون راهنمایی و حمایت راهنمای خود پاک بمانیم . اما نیاز است به خاطر داشته باشیم که راهنما ، یک نیروی برتر نیست . بلکه معتادی است که تجربه ، نیرو و امید خود را به مشارکت می گذارد .
"راهنمای من یک انسان است که هم شادی دارد و هم غم ، هم احتیاج دارد و هم رویا ، هم نقاط قوت دارد و هم نقاط ضعف و دارای نقص های اخلاقی هم هست که با آن دست و پنجه نرم می کند . برای من این درس بزرگی بود که ببینم انسان دیگری مثل خودم درگیر مشکلات است و هنوز ایمان ، اعتقاد و امید خود را حفظ می کند و تمام سعی خود را می نماید که راه حل ها را بیابد و در مشکلات باقی نماند"

من در تمام دوران بهبودی رهجو داشته ام . این هدیه زیبایی است که انسان قادر باشد به دیگران کمک کندو هم چنین خود را باز کند به طریقی که دیگران ببینند او واقعاً کیست . اغلب وقتی که من سر در گم می شوم ، رهجوهای ام باعث می شوند تا من سر جای خود برگردم . آنها به من اعتماد و تعهد را می آموزند . کارکردن قدمها با آن ها مثل این است که خودم قدم کار کنم . اغلب رهجوهای من جواب های بیش تر و بهتری از خود من دارند . این درسی برای فروتنی و خدمت است . اغلب مشکلات آن ها مال من هستند و راه حل های شان نیز همین طور . از طریق آن ها یاد گرفتم که من نه تنها کسی نیستم که زمان های سختی دارد یا تنها کسی که گم شده و وحشت زده است ."
سادگی رابطه راهنما و رهجو که بر پایه کمک یک معتاد به معتاد دیگر است ، می تواند به هر دو کمک کند تا با بعد انسانی خود آشنا شوند و با مشکلات زندگی به کمک یک دیگر روبه رو شوند . پیام بهبودی فقط از جانب راهنما نمی آید ، بلکه در خیلی از موارد رهجو ها بینش و فراست خود را به مشارکت می گذارند . این قسمتی از یک خیابان دو طرفه است ، گرفتن و دادنی که قدم 12 را جزئی لازم ز فرایند بهبودی می نماید ، رساندن پیام به سایر معتادان و بخشیدن چیزی که به رایگان در اختیار ما گذاشته شده است ، نه تنها یک امتیاز و افتخار است ، بلکه جهت افزایش رشد روحانی ما حیاتی است .
"مسئله مهم در راهنمای دیگران شدن ، این است که به من کمک می کند تا بیشتر درگیر 12 قدم و 12 سنت شوم و دانش خود را در مورد آن ها افزایش دهم . من باید روی بهبودی شخصی خود کار کنم تا بتوانم چیزی برای بخشیدن به رهجو های خود داشته باشم ."
"اخیرا یکی از رهجو های من در مورد چیزی صادق بود که من هرگز نتوانستم در آن مورد صداقت داشته باشم . حالا فکر می کنید این تجربه برای برنامه من تا چه حد ارزش داشت ؟ بیشتر از طلا می ارزید ."                                  "از زمانی که راهنمای کسی شدم ، سعی کرده ام چیزهایی را که می دانستم دوست دارم راهنمای من در مورد من رعایت کند ، در مورد رهجو های خود رعایت کنم . زمانی که یکی از رهجو های من قدمی را با من به مشارکت می گذارد ، من هم تجربه خودم را با آن قدم با آن ها مشارکت می کنم . یکی از بهترین هدایای بهبودی ، دریافتن شباهت و درک کردن تفاوت های مان است . من فکر می کنم با ارزش ترین درسی که راهنما شدن به من می دهد ، فراهم کردن فرصتی جهت تمرین عشق بی قید و شرط است که باعث عمیق تر شدن سپاسگذاری من برای چیز هایی که به من داده شده است ، می شود

"برای من رابطه راهنما و رهجو ، همزمان جلسات مهمترین چیز ها در NA هستند . این ها یک "باید " هستند . رابطه راهنما و رهجو به من درس فروتنی می دهد . من لازم است فروتن باشم ، تا به راهنما ی خود زنگ بزنم و در خواست کمک کنم . هم چنین باید فروتن باشم تا بتوانم برای آن ها حضور داشته باشم و بدون قضاوت و کنترل کردن به ایشان گوش دهم . راهنمای من و همین طور رهجو های ام اهمیت داشتن رابطه با سایر زن ها و چگونگی دوست داشتن و دوست داشته شدن توسط هم جنس های ام را به من آموختند . از این طریق یاد گرفتم که چگونه خودم را دوست داشته باشم ."
اغلب شنیده ایم که گفته می شود : معتادان گمنام " یک برنامه ما " است . و رابطه راهنما و رهجو در مرکز احساس در جمع بودن و حمایت دو جانبه قرار دارد . NA به دلیل کمکی ما به یک دیگر می کنیم ، کار می کند و بهترین کمکی که یک معتاد می تواند در بهبودی دریافت کند از یک معتاد در حال بهبودی دیگر است . ما که همهی زندگی خود را صرف گرفتن از دیگران کرده ایم ، و تنها کسی که برای مان اهمیت داشت خودمان بود ، وقتی که خود را در معرض نعمت داشتن قرار می دهیم ، چشم مان به روی دنیایی از امکانات جدید گشوده می شود .
 

ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺭﻫﺠﻮﻳﺎﻥ

چرا معتادان خواستار یک راهنما هستند ؟
تجربه در انجمن به ما آموخته که نیاز است کارهایی بیش از فقط شرکت در جلسات انجمن معتادان گمنام انجام دهیم . برنامه ی NA  به ما مفهوم ها و اصولی را می آموزد که اکثر ما در دوران اعتیاد فعال اصلا نسبت به آنها آگاه نبودیم . حال که تازه پاک شده ایم و تازه به NA وارد شده ایم در قلمرو نا آشنا قرار داریم . شنیدن مشارکت دیگر اعضا راجع به کارکرد و تمرین قدم ها و سنت ها ، یا بر قراری یک رابطه آگاهانه با نیروی برتر می تواند ما را لبریز از سردرگمی و شک کند . ما می دانیم که قطع مصرف مواد مخدر کار آسانی نیست ، اما نمی دانستیم که زندگی کردن در بهبودی مستلزم این همه کار است .
این مفهوم  ها ممکن است درست برعکس دید و نگاه ما به دنیا باشد . ما شاید نخواهیم یادبگیریم که چه گونه با درستی زندگی کنیم یا خود را وقف خدمت ایثار گرانه به سایر معتادان کنیم . تمام کاری که ما می خواهیم انجام دهیم ، متوقف نمودن درد و رنج و پایان دادن به دوره وحشتناک نا امیدی و پشیمانی ناشی از بیماری مان است . تنها چیزی که انتظارش را نداشتیم ، و اصلا درباره آن نمی دانستیم این بود که بعد از پاک شدن باید بروی چه چیزی به اسم "بهبودی " کار کنیم .
"اوایل وقتی که تازه به NA آمده بودم ، هیچ تصوری از این که برنامه چیست ، نداشتم . تنها چیزی که می خواستم این بود که قطع مصرف کنم . ولی با گذشت زمان ، من قدم ها را خوانده و آن ها را با راهنمای خود کارکردم و همین طور سنت ها را . اول خیلی سخت بود . راهنمای من مثل سایر معتادان در حال بهبودی که می دیدم ، به من عشق بی قید و شرط می داد ، و مرا تشویق می کرد و درک خود را از برنامه را با من به مشارکت می گذاشت . این مسئله مفید واقع شد و من خیلی چیز هایی دیگر غیر از پرهیز از مصرف مواد مخدر پیدا کردم ."
داشتن راهنما به اکثر ما کمک می کند که در مورد برنامه ی NA بیاموزیم و درکی از خود پیدا کنیم که به تنهایی برای مان مشکل است . راهنما کسی است که می توانیم با او عمیق ترین و سیاه ترین رازهای خود را به مشارکت گذاریم ، او کسی است که ایده های جدید را با ما به مشارکت می گذارد و زمانی که از او بخواهیم ما را راهنمایی می کند . این برای اکثر ما صدق می کند ، چه تازه به برنامه آمده باشیم و چه مدت زمانی باشد که پاک باشیم . مهم تر از همه این است که راهنما کسی است که ما می توانیم زمانیکه میل به مصرف داریم ، به او تلفن کنیم .
"من به یک باره ، یک روز از خواب بیدار نشدم که بگویم : " فکر کنم ترجیح می دهم تا از طریق ترازنامه نوشتن ، یا جبران خسارت و یا سپردن اراده و زندگی ام به نیروی برتر ، زندگی خیلی بهتری داشته باشم . " من هرگز هیچ کدام از این کارها را انجام نداده بودم .من نیاز به کسی داشتم که خارج از تصمیم گیری های من باشد تا بتواند مرا به جهت صحیح هدایت کند ." 

 "اولین باری را که راهنما گرفتم هنوز به یاد دارم ، من تا آن موقع نیاز داشتم تنها کسی را پیدا کنم که بتوانم 15 دقیقه بعد از این که نشئه شدم ، به او اعتماد کنم . حال چه گونه می توانم به کسی تا این حد اعتماد کنم ؟ من به قدم ها اهمیتی نمی دادم ، قرار بود برای مدتی طولانی به زندان بروم . او به من گفت : اگر قرار است به زندان بروی ، شاید جایی که خواست خدا است ، همان زندان است . من می خواستم بگویم : "کی از تو پرسید ؟" اما به جای آن از او خواستم که راهنمای ام باشد . احتیاج داشتم که او این را به من بگوید . این دقیقا آن چیزی بود که دنبال اش می گشتم. "
اکثر ما راهنمای خود را به خاطر صداقت یا عمق مشارکت هایش انتخاب می کنیم . ممکن است ما گذشته ای مشابه یا ویژگی های خاص او داشته باشیم و قادر باشیم که به پیشنهاد های او اعتماد کنیم . گاهی اوقات ما احساس می کنیم که شخص خاصی می تواند راهنمای مناسبی برای ما باشد . به طور متناوب پیوند خاصی شکل می گیرد که باعث می شود تا ما رابطه روحانی عمیقی با راهنمای خود برقرار کنیم .
"من امروز – و همین طور ظرف 7 سال گذشته – باور داشته و دارم که راهنمای ام را خداوند برای من فرستاده است . ما در یک همایش یک دیگر را ملاقات کردیم . او از من خواست که آن مدت را با او باشم  و ما تمام آخر هفته را با هم حرف زدیم . شنبه صبح می دانستم که او همان کسی است که من می خواهم مرا در بهبودیم یاری کند . دیرتر همان شب بابت تحمل و مدارایی که مدت زمانی بود در برابر رفتار نامعقول یکی از اعضای گروه خود پیش گرفته بودم ، مرا خیلی دلیرانه و رک به چالش کشید . من شوکه شدم ! ما تازه با هم اشنا شده بودیم . ولی در حقیقت او مرا بهتر از هر کس دیگری که دیده بودم می شناخت . او هنوز هم کسی است که من می خواهم ، وقتی که رشد کردم مثل او شوم . البته به غیر از لباس پوشیدنش

"برای من ، راهنمای شخص خاصی است که می توانم سوالات شخصی ام را از او بپرسم . سوالاتی که ممکن است باعث خجالت من شوند ، یا آن هایی که خیلی خصوصی هستند . من می توانم به جلسه بروم و تجربه ، نیرو و امید از انجمن بگیرم ، اما زمانی که به توجه خاص نیاز دارم راهنمای من آن معتاد در حال بهبودی است که از طرف خداوند به آن گونه که او را درک می کنم برای من فرستاده شده است

"چندین ماه قبل از سومین سال پاکی من ، راهنمای ام به شهر دیگری برای پیگیری کارش نقل مکان کرد . یک بار دیگر من می بایست دنبال راهنمای جدید می گشتم . کسی را انتخاب کردم که یک شب وقتی حالم بد بود به من آرامش داد . او امین و راحت به نظر می رسید . من راجع به تصمیم خود از قبل فکر نکرده بودم . فقط از او پرسیدم آیا قدم ها را کار می کند ، و سپس از او پرسیدم آیا حاظر است راهنمای من شود . او هیجان زده شد و تحت تاثیر قرار گرفت ."
زمانی که تازه به برنامه آمده بودیم ، راهنما اغلب می تواند به ما کمک کنند تا آسان تر بتوانیم احساس راحتی کنیم وجزئی از انجمن NA شویم . راهنما می تواند ما را با سایر اعضا که پاکی بیشتری دارند یا تجربیاتی مشابه ما در زندگی داشته اند آشنا کند . کارکردن با راهنما به ما کمک م یکند که نکات مختلف برنامه را که ممکن است باعث گیجی ما شود بهتر درک کنیم . مسائلی مانن این که چه چیز هایی را ما می توانیم در جلسات مشارکت کنیم و چه چیز هایی را بهتر است که تک به تک و با راهنمای خود مطرح کنیم ، چه زمانی آماده ایم که یک سری تعهدات را بپذیریم و غیره . ایجاد رابطه با راهنما می تواند به ما احساس این را بدهد که ما جزئی از چیزی بزرگتر از خود هستیم .
"من در یک ناحیه کوچک NA پاک شدم . ما فقط هفت جلسه در آن زمان داشتیم و خیلی از اعضا با یکدیگر نزدیک و صمیمی بودند . آن ها مثل یک خانواده بزرگ بودند و اوائل من احساس غریب بودن می کردم . راهنما ام زمانی که گروه برای خوردن قهوه یا غذا بیرون می رفتند مرا دعوت می کرد تا به آن ها بپیوندم . او همیشه مرا در گفت و گو ها وارد می کرد . این کار خیلی در گرم کننده بود و خیلی زود من احساس کردم که جزئی از گروه هستم . این اولین بار بود که من احساس تعلق را تجربه کردم."

 "وقتی من در NA تازه وارد بودم راهنمای ام ، مرا به یک جلسه ی کاری کمیته خدماتی ترجمه نشریات NA به زبان محلی مان دعوت کرد . من به آن جا رفتم و متوجه شدم که این خدمت را ، و افرادی که آن را انجام می دهند دوست دارم . بنابر این ، من هم مثل راهنمای خود عضو ثابت کمیته شدم . من یاد گرفتم که چه گونه با دیگران کار کنم و خیلی زود اکثر افراد آن کمیته دوستان بسیار نزدیک من شدند . من احساس کردم که جزئی از انجمن هستم و چیز های بسیاری درباره انجمن یاد گرفتم ."
رابطه راهنما و رهجو برای اعضایی که سالها پاک هستند به همان اندازه حیاتی است که برای عضو تازه وارد . اگر چه برنامه ی معتادان گمنام ساده است . اما اصول آن دارای غنا ی خاصی است که هر چه در بهبودی بالغ تر شویم عمق آن بیش تر می شود . به همان شکل که بیماری ما پیش رونده است ، بهبودی مان نیز می تواند پیش رونده باشد . هر چه بیش تر پاک بمانیم و برنامه را کار کنیم ، ابزار بیش تری خواهیم داشت و زندگی روحانی ما غنی تر خواهد شد .
"هر چه به پاک ماندن خود در NA ادامه می دهم این باور بیشتر در من به وجود می آید که یکی از مسئولیت های من به عنوان یک معتاد در حال بهبودی این است که با یاد گیری ایده های جدید و به عمل آوردن آن ها ، بیشتر رشد کنم "هر چه بیشتر پاک می مانم قدم ها بیشتر براین سحر انگیز و عرفانی می شود . مثل این است که به ابرها خیره شوید و ببینید که تبدیل به صد ها شکل و تصویر شوند . من می گویم که قدم ها با تغییر و رشد من در بهبودی تغییر می کند . من دارم یک بار دیگر قدم ها را با راهنمای جدید خود کار می کنم ، و می دانم که سفر هیجان انگیزی خواهد بود . من دعا می کنم که هرگز به خود یا کارکرد قدم ها به چشم یک چیز تمام شده نگاه نکنم

"وقتی که در NA تازه وارد بودم فقط از طریق باور های خود راجع به روشن بینی فکر می کردم. من شناختی از خداوند نداشتم و باید خیلی سعی می کردم تا با روشن بینی به مشارکت دیگران در جلسات گوش دهم . حالا ، پس از گذشت سالها ، راهنمای ام به من کمک کرد تا ببینم که روشن بینی ورای افکار و اعتقادات من است . افکار و اعتقاداتی راجع به خدا ، نیروی برتر ، ایده های من در مورد این که چه چیزی مرا خوشحال می سازد ، یا چه چیز هایی برای خود می خواهم ، رویاهای ام و ... سایر چیز ها . امروز من زندگی ام را دوست دارم و هیچ چیز به نحوی که تصور می کردم یا برای خود انتظار داشتم نیست . زیرا یاد گرفته ام که چه گونه شرایط و فرصت های جدید باشم ."
بعضی اوقات اعضایی با پاکی قابل ملاحظه ، متوجه می شوند که به اندازه ی تازه واردان در برابر بعضی از ناملایمات زندگی آسیب پذیر هستند . طول پاکی بلند مدت ، همیشه به این معنی نیست که یک عضو به راحتی اصول برنامه NA را در اختیار می گیرد . به خاطر چند سال پاکی ، نه بیماری ما ناپدید می شود و نه ما از مشکلات زندگی رها می شویم . داشتن راهنما در زمان های سختی می تواند بسیار ارزشمند باشد .
"بعد از 7 سال نسبتا محکم ، از کارکردن برنامه و قدم ها با راهنمایم ، یواش یواش و به تدریج دست از تلفن زدن با راهنمای ام برداشتم . چیزی که بعد از آن یادم می آید این است که با چند نفر غریبه که نشئه می کردند ، در هتلی و در شهری بودم که برای شرط بندی و قمار بازی معروف بود . این اتفاقات زمانی افتاد که من 9 سال پاکی داشتم ، ولی ظاهرا دیگر راهنما نداشتم و بدیهی بود که برنامه را نیز کار نمی کردم . من به راستی سرگشته بودم . راهنمای من (امروز ) با من مشارکت کرد و گفت که نیروی برترم واقعاً مرا دوست دارد و من خوشبخت ترین آدم دنیا هستم که توانسته ام بدون فاجعه از درون قمار بازی خود زنده گذر کنم

"دورانی در بهبودی من وجود داشته که کاملا احساس گم گشتگی و انزوا می کرد ام و یا این که احساس می کردم که رابطه ام با خداوند و NA قطع شده است . اما به من یاد داده بودند که در ، همیشه باز است . و گاهی اوقات ، این برنامه یا یک دوست بسیار نزدیک است گه دست مرا می گیرد و مرا به طرف " خانه " راهنمایی می کند . من همیشه بهتر می توانم به مهربانی و ملاطفت دیگران پاسخ دهم . گمان می کنم زمان زیادی را در دوران مصرف خرد و داغون کردن خود صرف کرده ام و زمانی که به NA رسیدم کاملا خرد و دل شکسته بودم . و چیزی که واقعاً نیاز داشتم احساس دوست داشته شدن و پذیرفته شدن بود ، علی رغم این که چه کسی بوده ام و یا چه کارهایی کرده ام ."
بسیاری از اعضا در حالی که یاد می گیرند چگونه پاک زندگی کنند ، به دنبال این هستند که راهنمای شان کمک کند تا چالش ها و موانعی را که در زندگی آن ها پیش می آیند بپذیرند . راهنما می تواند پیشنهاد هایی جهت این که چه گونه ویرانی های گذشته را اصلاح کنیم و هم چنین با چالش های امروز چطور کنار بیاییم ، به ما ارائه می کند .
"وقتی حدود 5 ماه پیش خواهرم اُوِردوز کرد من از فقدان او داغون شدم . راهنمای ام به درد دل من گوش می کرد و زمانی که به او احتیاج داشتم برای من وقت می گذاشت . ما 400 مایل دورتر از هم زندگی می کنیم . اما وقتی به او تلفن می زنم به نظر می رسد که او دقیقا کنار من است . او بی خبر در تشییع جنازه ی خواهرم حضور پیدا کرد تا به خاطر من آن جا باشد . می دانم که رها کردن همه چیز و سوار شدن به هواپیما برای بودن در این جا به هیچ وجه جزء وظایف یک راهنما نیست . اما هرگز نمی توانم بگویم که بودن او در کنارم تا چه حد برای من ارزش داشت و تا چه اندازه به من کمک کرد که بتوانم غم های ام را پشت سر گذارم .

"زمانی که همسر سابق من برای مخارج عقب افتاده نگهداری فرزندم شکایت کرده بود من در بدترین وضعیت مالی ممکن بودم . راهنمای ام به من کمک کرد تا اهمیت روبرو شدن با گذشته ، جبران خسارت مالی و آزاد شدن برای آینده را تشخیص دهم ."
مشارکت صمیمانه با عضو دیگری که مثل خود ما است ، این واقعیت را که احساس و تجربیات ما منحصر به فرد نیستند تقویت می کند . اغلب راهنما در همان مسیری که رهجو گام بر می دارد ، گام برداشته است و می تواند دانش و تجربه ی خود از آن موقعیت را به مشارکت گذارد . این در جای خود ، می تواند به رهجو کمک کند تا از دام های مشابه اجتناب کند .
"زمانی که ده سال پاکی داشتم مسائل جنسی در "میان سالی " را تجربه می کردم . من به یک راهنمای جدید احتیاج داشتم و تعداد کمی را می شناختم که با این موضوع سرو کار داشته باشند و پاکی شان نیز از من بالاتر باشد . بنا بر این از عضوی که یک سال کم تر از من پاکی داشت اما ده سال بزرگتر از من بود و دقیقا همین موضوع را به تازگی پشت سر گذاشته بود درخواست کردم تا راهنما ی ام شود . او همه ی مکان های اشتباه را به دنبال عشق گشته بود ، تا عاقبت مسئولانه دوست داشتن را آموخته بود ."
رابطه راهنما و رهجو می تواند نقش بسیار اساسی در قدم دوم بازی کند : بسیاری تضمین می کنند که رابطه راهنما و رهجو عامل مهمی است برای ایجاد این باور که سلامت عقل می تواند به ما باز گردد . این به معنی این است که بگوییم راهنما مثل نیروی برتر است . اما راهنما می تواند به ما در تصمیم گیری ها و درک شخصی از خودمان کمک کند . راهنمای ما می تواند به ما کمک کند که تصویر بهتری از خودمان و زندگی مان داشته باشیم . این می تواند یکی از منافع داشتن یک راهنما برای مدتی طولانی باشد ، زیرا با گذشت سال ها او می تواند ما را بهتر و بهتر بشناسد .
"راهنما به من کمک کرد که متوجه شوم غیر قابل اداره فقط به چیز های خارجی اطلاق نمی شود بلکه می تواند در مورد احساسات من نیز صدق کند . او راجع به نداشتن سلامت عقل به من آموخت و کمک کرد تا ببینم که چه جاهایی سعی می کنم همان کارهای غیر مفید قبلی را جهت حل مشکلات ام انجام دهم . او این کار را با مهربانی بسیار انجام داد بدون اینکه باعث آزار من شود ."
"بعد از سالها پاکی ، من در یک کتک کاری شرکت کردم و بعد از آن ترس سراسر وجودم را فرا گرفت . من فکر می کردم که فرای این گونه رفتارها رشد کرده ام .

راهنمای ام به من یاد آوری کرد که من باید همیشه سعی کنم که در حال پیش رفت باشم . او به من گوش داد و مرا تشویق کرد که به قدم ها باز گردم . و من دریافتم که دارم به سوی یافتن راه حل حرکت می کنم و دیگر در مشکل مردد باقی نمی مانم ."                                  "راهنمای من کسی است که کمک می کند تا راه روحانی من روشن شود ."
دلایلی که معتادان خواستار راهنما هستند، متعدد است . اگر چه ما در می یابیم رشته ای که ما را به هم متصل می کند ، این است که همه ی ما جویای بهبودی هستیم . بسیاری از ما روابط مان را در NA گرامی می داریم . به خصوص ارتباط مان با راهنما ، که اغلب با روابط خارج برنامه ما خیلی فرق می کند . اصل روحانی گمنامی اطمینان می دهد که همه ی ما در اتاق های NA برابر هستیم . اصول برنامه ی ما اغلب می تواند به ما کمک کند که با مشکلات مان مسئولانه و سازنده روبرو شویم . ما می توانیم کنار هم باشیم و بدانیم که دیگر مجبور نیستیم تنها با این مشکلات روبرو شویم .
" گمنامی – که همان بی نامی است – امری لازم در رابطه راهنما و رهجو است . درک قوی از سنت 12 به این معنی است که با گمنامی در سطوح مختلف آشنا می شویم (گمنامی اصل مهمی است ، زیرا نه تنها اساس روحانی تمام اصول ما است ، بلکه نیمی از نام ما نیز هست .) یک بعد گمنامی این است که ما راز های هم دیگر را حفظ می کنیم . مسئله ی بعدی که برای من بیشترین اهمیت دارد ، این است که ما همگی ، به طریقی مثل هم دیگر هستیم . راهنمای من فرد بهتر یا معتاد بهتری از من نیست . من باید به همان اندازه ، یا بیشتر ، از رهجو هایم یاد بگیرم تا به آن ها یاد دهم ."

چه گونه می فهمیم که کسی "آن چیزی را دارد که ما می خواهیم " ؟
معتادان گمنام هیچ دستورالعملی برای انتخاب راهنما ندارد . اگر چه بهتر است بعضی کیفیت های اساسی را در نظر داشته باشیم . یکی آن که کسی را بیابیم که با ارتباط برقرار کنیم و او "چیزی داشته باشد که ما خواستارش هستیم " . خیلی از اعضا به دنبال راهنمایی می کردند که احساس کنند آن ها را در هر شرایطی می پذیرد و به آن ها احترام می گذارد . بعضی از اعضا فقط راهنمایی برای کارکردن قدم ها می خواهند . در صورتی که بعضی سعی می کنند راهنمایی پیدا کنند که دوست و همراه آن ها باشد . چیزی که ما در یک راهنما به دنبالش هستیم در سالهای اول پاکی با سالهای بعد – که از بهبودی مان مدت زمانی می گذرد – متفاوت خواهد بود . مهم است که ما فقط به دنبال این نباشیم که در زندگی و بهبودی چه چیزهایی می خواهیم بلکه باید ببینیم که احساس می کنیم به چه چیزی احتیاج داریم . مانند سایر شرایط در بهبودی می توانیم همیشه به طرف نیروی برتر مان رفته و از او بخواهیم به ما کمک کند تا تصمیم بگیریم .
"من راهنمایی نمی خواهم که آن چیزی را که من می خواهم داشته باشد . من راهنمایی می خواهم که چیزی را که من دارم داشته باشد و بداند چطور با آن زندگی کند ."
برای بعضی ، رابطه ی کسی که می خواهند به عنوان راهنما انتخاب کنند با برنامه ، مساله بسیار مهمی است . آنها به دنبال کسی می گردند که در جلسات شرکت کند ، قدم ها را کار کند ، راهنما داشته باشد و متعهد به برنامه باشد . یافتن راهنمایی با پاکی بالاتر هم برای برخی از اعضا مهم است . آن هایی که در برنامه تازه وارد هستند ، بهتر است به دنبال عضوی با تجربه تر از خود به عنوان راهنما باشند ، مگر این که چنین عضوی در دسترس آنها نباشد .
اضافه بر آن چه که افراد برای بهبودی شان انجام می دهند ، ممکن است بخواهیم صفات شخصیتی دیگر آن ها را نیز در نظر بگیریم . تعداد زیادی از اعضا در درجه اول به دنبال راهنمایی می گردند که صادق ، روشن بین و درست کار باشد . برای برخی مهم تر این است که کسی را پیدا کنند که در دسترس باشد و رفتاری دوستانه ، قابل احترام و قابل اعتماد داشته باشد . بعضی دیگر میگویند یافتن کسی که سر حال و بگو بخند باشد به اندازه هر چیز دیگر مهم است .

 لیست ملاحظات می تواند به همین صورت طولانی تر شود و البته هیچ کس به تنهایی تمام این صفات را ندارد . زیرا راهنمای ما نیز یک انسان است و او ، هم حسن دارد و هم نقص . ممکن است کسی را پیدا کنیم که فقط یک یا هیچ کدام از این صفات را نداشته باشد ، اما با این حال بهترین راهنما برای ما باشد و این که چه خصوصیاتی از نظر ما ضروری است کاملا به اختیار خودمان است . بعضی از ما ممکن است به طور مثال کسی را بخواهیم که به ما قاطع بگوید ، چه بکنیم . در حالی که بعضی دیگر به دنبال کسی بگردیم که اجازه دهد کارها را از طریق سخت آن تجربه کنیم . زمانی که تازه وارد هستیم اکثر ما خیلی ساده کسی را انتخاب می کنیم که هنگام ورود به برنامه بیش تر از همه از ما استقبال کرد . انتخاب راهنما تصمیم شخصی خودمان است .
"من در ابتدا به دنبال راهنمایی می گشتم که با لیست نظرات ام جور در بیاید . من دنبال کسی بودم که دیدش از برنامه به دید من شباهت داشته باشد . من به دنبال کسی بودم که تا حدی تجربیاتش شبیه تجربیات خودم باشد . من به دنبال کسی می گشتم که مثل خودم هم جنس گرا باشد . من به دنبال کسی بودم که پاکی اش از من بیشتر باشد و غیره ... و غیره ...و غیره ... در حالی که این توقعات به نظر غیر منطقی نمی آمد اما قادر نبودم کسی را باین شرایط پیدا کنم . چند ماه بعد در یک جلسه مردی را ملاقات کردم که بدون اینکه چیزی راجع به او بدانم از او خواستم راهنمای من شود . اتفاقا او توانست تمام احتیاجات مرا برآورده کند . البته این هم یک وهله دیگر بود که تصمیم خداوند از تصمیم من بهتر بود . من فقط باید از سر راه کنار می رفتم ."
"من همیشه مراقب افراد بودم ، زیرا گاهی اوقات آن چیزی که می گفتند با روش زندگی آن ها فرق می کرد . من آنقدر از پذیرفته نشدن می ترسیدم که یک لیست سه نفره تهیه کردم تا در صورتی که یک نفر مرا نپذیرفت از دیگری تقاضا کنم . مردی که در نهایت از او در خواست کردم ریشی خاکستری داشت و دقیقا آن شکلی بود که من فکر می کردم یا راهنما باید باشد . او چیزی داشت که من دوست داشتم . وقتی از او خواستم راهنمای من شود ، او پاسخ داد ، باید از راهنمای ام سوال کنم تا ببینم آیا می توانم راهنمای تو شوم . من هم امروز وقتی کسی از من می خواهد راهنمای اش شوم دقیقا همین کار را می کنم "

 "من به اندازه کافی نسبت به خود سخت گیر هستم و به همین علت برای من مهم ترین چیز این بوده که راهنمایی کنم که مهربان باشد . در ده سال اول بهبودی من نتوانستم کسی را پیدا کنم که تمام ایده آل های مرا در مورد یک راهنما داشته باشد . در ناحیه ای که من بودم تعداد اعضایی که پاکی بیشتر از من ، ثبات احساس و شوخ طبعی داشته باشند زیاد نبود . تنها کسی که با این صفات می شناختم ، خودش رهجوی من بود ، بنابر این باید یاد می گرفتم که چه چیزی برای من مهم تر است و با آن می شناختم ."
بررسی انگیزه های خود برای در نظر گرفتن کسی به عنوان راهنما ، ایده ی خوبی است . زمانی که بسیاری از ما در جلسات NA رسیدیم از نظر فیزیکی ، روانی ، احساسی و روحانی ورشکسته بودیم و اغلب در شرایط مالی وحشتناک . به عنوان تازه وارد در برنامه ی NA ممکن است بیش تر به اعضایی که وضع مالی بهتر یا ظاهری مناسب تر دارند جذب شویم . ما ممکن است به "پول ، ملک و یا شهرتِ " آن ها به منزله میزان موفقیت شان در بهبودی نگاه کنیم . برای ما ممکن است هنوز درک کاملی از این موضوع که برنامه NA یک کار "درونی " است نداشته باشیم و ندانیم که دست آورد این برنامه بیش تر به رشد روحانی و آرامش خاطر بستگی دارد و نه به دارایی و یا روش زندگی .
"راهنمای من یک ماشین نو داشت ، خوب لباس می پوشید و خانه بزرگی داشت . من فکر می کردم او به من نشان خواهد داد چه گونه این چیز ها را بدست آورم . اما او ما به طرف قدم ها و بیداری روحانی راهنمایی کرد

"من به دنبال کسی می گشتم که چیزی داشته باشد که من خواهان آن هستم . بهترین جواهرات ، زیباترین ماشین و دوست دختر های زیاد . بعد ها متوجه شدم که باید راهنمایی بگیرم که آن چیزی را که من نیاز داشتم ، داشته باشد : پذیرش ! "

بعضی از اعضاء قبل از این که پاک شوند و روابط بد و مشکلی با خانواده  دوستان ، همکاران ، عشاق و سایر اعضاء اجتماع تجربه کرده اند . گاهی اوقات احساساتی از قبیل موضع دفاعی داشتن ، نیاز مند بودن و نا امیدی ممکن است باعث شود ما از تکرار اشتباهات گذشته بیمناک باشیم . یا ممکن است باعث شود تا ما شهامت پیدا کنیم تا روابط جدیدی را پایه ریزی کنیم که دقیقا مثل روابط قدیمی مان باشد . وقتی که راهنما انتخاب می کنیم شاید قادر نباشیم تشخیص دهیم که این رابطه راهنما و رهجو برای بهبودی ما بهترین رابطه خواهد بود یا نه .
"اولین راهنمای من خیلی سخت گیر بود و من فکر می کردم این سخت گیری کار را برای من راحت تر می کند تا بتوانم در زندگی کمی نظم پیدا کنم ، مثل بچه های کوچک که کار درست را از ترس پدر و مادر انجام می دهند . در حقیقت این طریقه ای بود که من بزرگ شده بودم و عادت کرده بودم که در معرض سوء استفاده قرار گیرم و مجبور باشم که دائم خود را ثابت کنم . رابطه من با این راهنما دو جلسه بیشتر طول نکشید و در نهایت در جلسه ی خانگی خود در حین مشارکت گریه کردم زیرا انتقاد ها و کنترل کردن های اش مرا داغون کرده بود و احساس می کردم پذیرفته نشده ام

"واقعیت مطلب این است که من وقتی تازه وارد بودم و می خواستم راهنما بگیرم تا بقیه دست از سرم بردارند و مرا به حال خود رها کنند . عضوی که او درخواست کردم تا راهنمای من شود به نوعی دقیقا برعکس خود من بود و این چیزی بود که فکر کردم که می خواهم . قد او پنج فوت بود و همیشه می خندید . او با دکتری دوست بود که من هم از او خوشم می آمد . موهای او همیشه مرتب بود ، و بسیار مصمم به نظر می رسید ، صفتی که من خیلی دوست داشتم . او بیش از پنج سال پاکی داشت و با من مثل یک احمق رفتار نمیکرد . مشکل این بود که ما با یکدیگر خیلی متفاوت بودیم و هیچ کدام نتوانستیم یاد بگیریم که دیگری را درک کنیم . بیشترین جمله ای که او اکثر اوقات با خشم به من می گفت این بود که : " من دارم سعی می کنم تا تو را درک کنم ،  من واقعاً سعی خود را می کنم " . اما او هرگز نتوانست مرا درک کند و به یاد نمی آورم که او هرگز با من در مورد قدم ها صحبت کرده باشد ، اگر چه او پیشنهادهای خوب و به درد بخور زیادی به من داد که خیلی بیشتر از آن چیزی که من در آنزمان می دانستم به من آموخت ."

گرفتن راهنما شاید یکی از مهم ترین تعهداتی باشد که ما در بهبودی مان می پذیریم . ما باید تمام سعی خود را برای نگریستن به درون خود به کار گیریم . مهم نیست به دست آوردن این واقعیت عینی تا چه حد مشکل باشد. مسلما به این علت که این یک تصمیم کاملا شخصی است و انجمن ما بسیار متنوع می باشد بعضی از ملاحظات ممکن است به اندازه بقیه ی آن ها برای ما مهم نباشد . از طرف دیگر ، ممکن است ما احساس کنیم بعضی مشکلات شخصیتی که در این جا به آن ها اشاره نشده است بسیار مهم است . علی رغم همه این ها ، مهم است که به خاطر داشته باشیم که راهنما هم یک انسان است و ممکن است اشتباه کند .
"وسوسه قرار دادن راهنما ها – به خصوص راهنما هایی که تعداد زیادی رهجو دارند – بالاتر از دیگران ، این اعضا را عمیقا منزوی می سازد . اولین باری که من از یک عضو قدیمی پرسیدم داشتن این همه پاکی چه احساسی دارد ؟ او پاسخ داد : " تنهایی "

"من در واقع راهنما ام را به این علت انتخاب کردم که او راجع به انسان بودن و اشتباه کردن مشارکت میکرد . و من فکر کردم این بدین معنی است که اگر من هم بی عیب نباشم او با من مهربان خواهد بود . دختر او در اعتیاد فعال به سر می برد . تلاش دیوانه وار راهنمای من برای اداره و جمع و جور کردن دخترش اغلب به این معنی بود که او از لحاظ احساسی در دست رس نبود . یا تلفن های مرا ، زمانی که به او نیاز داشتم بی پاسخ می گذاشت . من یاد گرفتم که در چنین زمان هایی به دیگران برای حمایت اتکا کنم ، زیرا او تنها کسی بود که من می خواستم راهنمای من باشد . اگر چه او کامل نبود و بعضی اوقات نا عاقلانه رفتار می کرد ، اما مهربان و دوست داشتنی بود و این همان چیزی است که برای ام اهمیت دارد و من بدان احتیاج دارم ."
خیلی از ما داشتن توقعاتی از رابطه راهنما و رهجو و صادق بودن در مورد این توقعات را ، زمانی که از کسی می خواهیم راهنمای ما شود مفید می دانیم . برای آن هایی که در برنامه جدید هستند . این کار مشکل تر خواهد بود . چون مدتی زمان در برنامه لازم است تا بتوانیم به این نوع درک دست یابیم . با این حال اگر به عنوان تازه وارد به زمان و توجه بیشتری از طرف راهنمای خود احتیاج داریم ؛ باید یاد بگیریم که در خواست کنیم . شاید بهتر باشد ما از کسانی که در نظر گرفته این تا از آنها بخواهیم راهنمای ما شوند بپرسیم که اگر میل به مصرف داشتیم می توانیم شب دیروقت با آنها تماس بگیریم با این که اگر مصرف کردیم توقعات آنها چیست (آیا باز هم راهنمای ما باقی خواهند ماند ؟) . آن دسته از ما هم که مدت زمانی پاکی دارند باید آن چیزی که نیاز داریم درخواست کنیم . اگر ما به دنبال کمک برای کارکرد قدم یا سنت ها هستیم با سوالی در مورد خدمت داریم ، یا کنار آمدن با شرایط ویژه ی زندگی برای ما مهم است ، می توانیم راجع به این نیاز ها با راهنمای مورد نظر مان بحث کنیم .
"زمانی که از راهنمای فعلی خود پرسیدم آیا مایل است راهنمای من شود با او راجع به رازداری حرف زدم . او یکی از دوستان بسیار نزدیک رئیس من بود ، و من لازم بود بدانم آیا می توانم با او با اطمینان راجع به کارم صحبت کنم و آیا او با این قضیه راحت خواهد بود ؟ او هم توقعات خود را به من گفت و مرا روشن نمود که رهجوی او بودن لزوما به این معنی نیست که ما رفقای صمیمی نیز خواهیم بود . با گذشت زمان ما دوستان خوبی هم شدیم (علی رغم ادعای اولیه او )"
با یاد گیری ریسک کردن و گذشتن از میان ترس ها ی مان ، ما این توانایی را به دست می آوریم که بتوانیم نیاز هایمان را بیان کنیم . این مهارت است که ما می توانیم در تمام روابط مان هم زمان با رشد در بهبودی آن را به کار ببریم .  تجربه ما نشان داده است
در حالی که بیشتر اعضای انجمن ما در مورد بیش تر جنبه های رابطه راهنما و رهجو با هم توافق دارند ، اما NA در کل هیچ عقیده ای در مورد بعضی مسائل بحث برانگیز مربوط به راهنما و رهجو ندارد . اعضای ما اغلب دارای باور های قوی فردی هستند و در بسیاری موارد احساس می کنند که راه درستی برای ایجاد رابطه راهنما و رهجو وجود دارد . با وجود این ، مهم است که ما به عنوان انجمن به هیچ گروه ویژه ای از اعضا این احساس را ندهیم که از صحنه خارج هستند یا عقیده ی خود را مبنی بر این که روش خاصی از تمرین اصول راهنما و رهجو به روش دیگر ارجح است ، تحمیل نمایند .

ﺑﻴﺶ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻳﻚ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎ ﺩﺍﺷﺘﻦ

بیشتر اعضای ما احساس می کنند که مهم است فقط یک راهنما داشته باشند . این اعضا متوجه هستند که داشتن یک راهنما به آنها کمک می کند تا بتوانند سادگی را حفظ کنند و ریسک دنبال "جواب دلخواه گشتن " را کم می کند . یک راهنما مثال "تنها یک نقطه ی تصمیم گیری و جواب گویی " است که در مفهوم پنجم تعریف شده . اگر چه بعضی از اعضا با داشتن بیش از یک راهنما در آن واحد نیز موفق بوده اند . گاهی اوقات شرایط خاص مثل کار خدماتی ، بیماری یا طلاق باعث می شود که اعضا در جست و جوی کسی باشند که به عنوان راهنما تجربه ای مشابه داشته باشد تا آن ها را در کنار راهنمایی که از قبل داشته اند کمک کند .
"من قرار نبود که دو راهنما داشته باشم ، اما برای یک هفته در این شرایط قرار گرفتم ، که واقعاً گیج کننده بود . آن هر دو از من می خواستند که کارهای کاملا متضادی را انجام دهم . یکی از من می خواست که به قدم 4 خود ادامه دهم و دیگری از من می خواست که قدم یک را از اول شروع کنم ."
"داشتن دو راهنما هم زمان بسیار گیج کننده است اما به من کمک کرد تا تصمیم بگیرم که : تا چه اندازه می خواهم صادق باشم ؟ به چه چیز هایی فکر کنم ؟ چه چیز هایی را باور دارم ؟ چه احساسی می کنم ؟ چه چیزی مهم است : صداقت ، درست کاری ، زندگی با اصول و ... – در ابتدا هر دوی آن ها را فریب می دادم . اگر یکی از آن ها سعی میکرد مرا با یکی از نقص هایم روبه رو کند که من آماده ی آن نبودم ، سریع فرار می کردم و می گفتم : "من دارم روی این نقص با راهنمای دیگرم کار می کنم " . بهای این کار را هم پرداخت کردم . من در دیدن خودم کند تر حرکت کردم . ولی فکر کنم این اتفاق زمانی افتاد که خدا می خواست . من خیلی چیز ها به خاطر داشتن دو راهنما یاد گرفتم که فقط می توانم بگویم ، خیلی مثبت بود ."

"من قبل از این که حتی پاک شوم راهنما گرفتم . او مرا به جلسه برد و من با بهترین شکلی که می توانستم شروع به کار کردن قدم ها کردم . به محض اینکه پاک شدم علاقمند به خدمت شدم ، اما راهنمای من در این زمینه هیچ تجربه ای نداشت ، بنا بر این من یک "راهنمای خدمت " گرفتم که در این قسمت برنامه به من کمک کرد. تا وقتی 3 ماه پاکی پیدا کردم 4 پست خدماتی داشتم که وقت زیادی می خواست و من غرق شده بودم ، کار به جایی رسید که می خواستم همه چیز را ترک کنم . راهنمای خدماتی من واقعاً کمک کرد . او به من راه کار قاطعی داد که وقتی متعهد به خدمتی شدم یا باید آن را به پایان برسانم و یا باید جانشینی پیدا کنم . من جانشینی برای یکی از خدمت هایم پیدا کردم ، اما سایر تعهداتم را کامل کردم . این تجربه به راستی به من کمک کرد تا تبدیل به شخصی شوم که امروز هستم . هیچ یک از آن دو امروز دیگر راهنمای من نیستند ولی من با هر دوی آنها دوست هستم و واقعاً برای راهنمایی آن ها در قسمت های مختلف سپاسگذارم هستم

"در ابتدای پاکی یک راهنمای NA به علاوه یک راهنمای AA داشتم . به زودی دیدم آن چیزی که از راهنمای AA خود می شنیدم با آن چیزی که در برنامه ی NA یاد می گرفتم منطبق نبود . خیلی سریع راهنمای AA خود را رها کردم و فقط از راهنمای NA استفاده کردم . درسی که آموختم این بود که اگر می خواهم نجاری یاد بگیرم باید با یک نجار حرف بزنم . اگر می خواهم یاد بگیرم چه گونه ماشین تعمیر کنم لازم است با یک مکانیک حرف بزنم . اگر می خواهم
یاد بگیرم که چخ گونه به طریق برنامه NA زندگی کنم به یک راهنمای NA احتیاج دارم ."

ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﻱ ﻣﻮﻗﺖ

در بعضی مناطق ، چیزی به نام راهنمای موقت معمول است ، به ویژه برای آن هایی که در برنامه تازه وارد هستند . در واقع گاهی مواقع زندان ها یا مراکز بازپروری ، مدد جویان را ملزم به انتخاب راهنمای موقت می کند . راهنمای موقت کسی است که با ما کار می کند تا زمانی که ما شخصی را برای مان مناسب است

پیدا کنیم و از او بخواهیم تا راهنمای ما شود . همچنین زمانی که ما در موقعیت هستیم که راهنمای مان برای مدتی در دسترس ما نیست ، می توانیم راهنمانی موق بگیریم . به طور مثال گر راهنمای ما بیمار باشد و یا ما ناگزیر باشیم برای مدتی از شهر خود نقل مکان کنیم . اگر چه این روش در بعضی مناطق مرسوم است، با این حال در بعضی دیگر از مناطق آن را نمی پسندند . بعضی قویا فکر می کنند که گرفتن یک راهنمای موقت نشان گر کمبود تعهد یا حفظ یک راه گریز است . آن ها این گونه توضیح می دهند : "این بیماری موقت نیست " .
"اولین راهنمای موقت من برای 4 سال راهنمای ام بود . "
"من به اندازه کافی روابط موقت داشته ام. حالا دیگر وقت آن است که یاد بگیرم چه گونه یک رابطه دائم داشته باشم "مرکز درمانی که من در آن بودم مرا موظف به داشتن یک راهنما می کرد ، بنا بر این از اولین کسی که در جلسه ای دیدم که مرکز مرا به آن برده بود ، در خواست کردم راهنمای من شود . هر دو نفر ما می دانستیم که قرار است این رابطه موقت باشد ."

ﺟﻨﺴﻴﺖ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﻱ ﻣﺎ

جنسیت راهنمای ما – سوال این است : آیا باید راهنمایی از جنس خود بگیریم یا نه ؟ این موضوع دیگری است که عقاید درباره آن منطقه به منطقه و معتاد به معتاد شدیدا با یکدیگر متفاوت است . خیلی از معتادان قویا باور داند که راهنمای هم جنس بهتر می تواند آن ها را در مسائل کمک کند و بهتر می تواند با آنان احساس هم سانی و هم دلی کند . اما عده ای دیگر جنسیت را عامل تعیین کننده ای در روبرو شدن با مسائل یا ایجاد هم دلی نمیدانند . در بعضی انجمن های کوچک NA تعداد راهنمای های موجود ممکن است محدود باشد ، که بر "حق انتخاب " اعضا در این رابطه اثر می گذارد . علی رغم هر تصمیمی که ما درباره جنسیت راهنمای خود می گیریم ، باید مراقب باشیم که کشش جنسی در مورد رابطه راهنما و رهجو مطرح نباشد .
 "من یک راهنمای دوست داشتنی ، مهربان و هم جنس خودم دارم . چون من فقط می توانم خیلی چیز ها ی زندگی را که راجع به جنس مخالف است با کسی که همین نسبت ها را دارد به مشارکت بگذارم . به طور مثال : او دردسرهای ارتباط من با همسر سابق ام را می فهمد ، ما هر دو بچه هایی داریم که با همسران سابق مان زندگی می کنند و هر دو داریم سعی می کنیم که این رابطه به درستی کار کند ."
"به عنوان یک مرد هم جنس گرا ، من چند نوع متفاوت راهنما داشته ام . یک هم جنس گرا ی مرد ، یک هم جنس گرای زن ، یک مرد عادی و یک زن با تمایلات دو گانه ، همگی در زمان های مختلف راهنمای من بوده اند . من فکر می کنم که جنسیت راهنمای فقط به این شکل مهم است که : ما هیچوقت نباید راهنمایی داشته باشیم که بین ما به هر طریقی که ممکن است تمایلات جنسی یا احساسی وجود داشته باشد ."                                    "من بخاطر مشکلاتی که توسط جاذبه و شیفتگی جنسی پیش می اید ، به یک راهنمای هم جنس نیاز دارم ، بیشتر به این خاطر که یاد بگیرم تا به یک هم جنس خود اعتماد کنم و او را دوست داشته باشم . این راه را برای من باز می کند تا به خود نیز اعتماد کنم و خود را دوست داشته باشم ."
"من همیشه راهنمایی از جنس مخالف داشته ام . زمانی که من پاک شدم انجمن به تازگی در کشور من شروع شده بود و زن دیگری در بهبودی وجود نداشت . من فکر می کنم که راهنما از جنس مخالف می تواند کار کند ، اگر هدف فقط بهبودی باشد . تجربه من به این شکل بود که به اولین کسی که به او پیشنهاد کردن تا راهنمای من شود ، کشش جنسی داشتم . خوشبختانه او در خواست مرا به این علت که نسبت به من کشش جنسی داشت رد کرد . او به من گفت دنبال کسی دیگری بگردم . از این که دست رد به سینه ام زده شده بود بسیار آزرده شده بودم ، تا به حال هیچ مردی این کار را با من نکرده بود اما این اولین درسی بود که در مورد وقار و احترام به خود در گروه های معتادان گمنام گرفتم ."

 "زمانی که من تازه وارد بودم و به دنبال راهنما می گشتم ، یک نفر برای ام توضیح داد : بهبودی از طریق س..ک..س قابل انتقال نیست ، کسی را انتخاب نکن که ممکن است از نظر جنسی به او تمایل پیدا کنی."
"من همیشه از کودکی فکر میکردم که مردان همگی برای من رقیب هستند ، رقیبانی در جلب توجه دیگران ، در ورزش ، در مورد دخترها ، در موقعیت کاری ، حقوق و ... حال باید به آن ها به دید دیگری نگاه کنم . امروز باید آن ها با به جای رقیب به چشم دوست و محرم اسرار نگاه کنم ، این نیاز به زمان دارد . اما وقتی بر ترس از نزدیک شدن به یک مرد فائق آمدم ، بهبودی من اوج گرفت . من فکر می کنم این صمیمیت در رابطه ی راهنما و رهجو بسیار مهم است "زمانی که من 4 ماه پاکی داشتم ، از یک مرد می خواستم راهنمای ام شود . این راهی برای شورش کردن بود . من به خود می گفتم ، بهر حال زن و مرد با هم هیچ تفاوتی ندارند . من فکر می کردم پیشنهاد هم جنس بودن راهنما و رهجو فقط بخاطر س..ک..س است . اما در نهایت او از من پول قرض کرد و پس نداد . مساله این بود که او هرگز از رهجویان مردش پول قرض نکرده بود . بعدا به این نتیجه رسیدم که مردها و زنها می توانند از راه های بسیاری به غیر از س..ک..س از یک دیگر سوء استفاده کنند ."

ﺍﮔﺮ ﻧﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻚ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﻱ NA ﭘﻴﺪﺍ ﻛﻨﻢ ﭼﻪ ﻃﻮﺭ ؟

گاهی اوقات ما قادر نیستیم بلافاصله یک راهنما پیدا کنیم . به ویژه در انجمن های کوچک یا نو پای NA  که تعداد اعضای با پاکی قابل توجه کم تر است . در این گونه شرایط ، بعضی از اعضا مجبور شده اند که از انجمن های دوازده قدمی دیگر از طریق اینترنت راهنمای خود را انتخاب کنند ، بعضی دیگر رابطه "هم – راهنمایی " را انتخاب کرده اند . (رابطه ای که در آن هر یک از دو نفر ، راهنمای دیگری است ) تا به یک دیگر در بهبودی کمک کنند و بعضی از این راه کارها موثر بوده و سالیان دراز طول کشیده است

 "هیچ زن دیگری به زمان پاکی مشابه من در انجمن ما وجود نداشت ، بنا بر این من یک راهنمای NA در خارج از کشور پیدا کردم تا قدم ها ، سنت ها و مفاهیم را با او کار کنم . وقتی که از این زن درخواست کردم ، خاطر نشان کرد که او هم همین مشکل را دارد و پیشنهاد رابطه ی "هم راهنمایی " را به من داد . از آن زمان ، ما با یکدیگر با E-Mail ، پست و تلفن در ارتباط بوده ایم . و تا بحال ، کار کرده است ."
"بخاطر زندگی در کشوری که NA کوچکی داشت ، و نبودن زنی که پاکی بالاتر از من داشته باشد ، مجبور شدم به انجمن دیگری برای یافتن راهنما بروم . او بهمن در قدم ها کمک کرد و برای چند سالی راهنمای ام بود . ولی بعدا متوجه شدم که من بیشتر از او در برنامه فعال هستم . او رفتن به جلسات را هم متوقف کرده بود . متوجه شدم که باید یک راهنمای جدید پیدا کنم . یک راهنمای NA ، و شروع کردم در کشورهای همسایه جستجو کردن

"بیش تر ارتباط من با راهنمای ام روی خط اینترنت صورت می گیرد . ما مرتبا با یک دیگر نامه نگاری هم می کنیم . نوشتن به ما این فرصت را می دهد تا بتوانیم بین حرفها و نظراتمان اندیشه کنیم و این واقعا خودش را نشان می دهد . با تلفن ، من می توانم راجع به بیماری خود ساعتها بنشینم و داستان ببافم . اما نوشتن مرا به "مختصر و مفید بودن " وادار می کند .و هر دو ما از این که سابقه ای از مباحثات خود داریم ، سود می بریم . البته ، من در طول کارم است که سرویس E-Mail را دریافت می کنم و این خود نعمتی است . زیرا که رئیس من هم به مباحث من با راهنمای ام دست رسی دارد . خیلی مهم است که به خاطر داشته باشیم که E-Mail یک راه محرمانه با حفظ گمنامی جهت ارتباط نیست . چیز هایی هست که من به سادگی نمی توانم با E-Mail مطرح کنم ."

ﻋﻠﻲ ﺭﻏﻢ ﭼﻪ ...؟

 در NA به ما آموخته می شود که صفات ویژه ای یا وابستگی اعضا به صورت فردی ، هیچ ربطی به حق عضو بودن یا موقعیت فرد به عنوان یک معتاد در حال بهبودی ندارد . کتاب پایه ما توضیح داده است که هر کس علی رغم نژاد ، دین ، جنسیت ، سن و سال و ... می تواند عضو NA باشد . اما در هر صورت بعضی از معتادان با این سوال دست به گریبان هستند که آیا باید به دنبال کسی باشند که هم دین آن ها است یا کسی که باور های سیاسی مشابه دارد ، کسی که از نظر وضعیت اقتصادی – اجتماعی یا نژادی با او یکی باشد ، کسی با فرهنگ مشترک یا گذشته ی یک سان ؟ در حالی که بعضی از معتادان به دنبال راهنمایی که تا حدی مشابه خودشان باشد می گردند ، بعضی دیگر باور دارند که این عوامل در رابطه با کارکردن برنامه روحانی هیچ تاثیری ندارد ، و بعضی بر عکس به دنبال کسی می گردند که اصلا شبیه خودشان نباشد .
"من راهنمای خود را 7 سال پیش از این که از او بخواهم راهنمای من شود می شناختم . 5 سال از آن 7 سال ، ما هر دو یک راهنما داشتیم . او تقریبا مدت زمانی بیش از یک سال راهنمای من بود پیش از این که متوجه شوم که او مرد ثروتمند است . فکر می کنم اگر از قبل از وضعیت مالی او آگاه بودم هرگز از او نمی خواستم تا راهنمای من شود . من بسیار سپاسگذارم که او را از درون می شناختم قبل از این که بخواهم او را از روی ظاهرش قضاوت کنم . "در زمان اعتیاد من یاد گرفتم که کلیه مذاهب و هر رنگ پوستی غیر از رنگ خود را خوار بشمارم . در بهبودی ، به راهنمایی جذب شدم که یک کشیش بود . او از طریق الگو سازی به من یاد داد که در NA روح گمنامی می تواند جای گزین تعصب من شود و عشق و بردباری و تحمل جای گزین سر سختی و لجاجت من شود ."

  "من و راهنمای ام اساسا از نظر فرهنگی و اخلاقی متفاوت بودیم . ما از دو قسمت مختلف کشور ، دین متفاوت و طبقه ی اجتماعی متفاوت بودیم . بنا بر این چیز های کوچک و عجیب زیادی بود که ما در مورد یک دیگر نمی فهمیدیم . من همیشه منتظر این سوال بودم و حتی از آن لذت می بردم که "آیا این تفاوت فرهنگی است یا نقص اخلاقی که داری از روی آن عمل می کنی ؟ " ما راجع به سنت 4 زیاد صحبت می کردیم ، چون رهجوی او بودن دلیل بر این نبود که باید مثل او می شدم . بلکه اصل این بود که او به من کمک کند تا بیش تر شبیه خودم شوم . استقلال به معنای این است که مجبور نیستیم مثل هم باشیم یا اتحاد را با هم شکلی اشتباه بگیریم ."
"من در یک شهر شلوغ پاک شدم . اولین راهنمای من از نظر نژادی با من متفاوت بود . رنگ پوست یا محله زندگی برای من مهم نبود . من فقط به یاد می آورم که خیلی آزرده بودم و با خود در جنگ بودم که مواد مصرف نکنم ، و این که وقتی از یک معتاد خواستم که راهنمای من شود او به من پاسخ مثبت داد . من فکر می کنم که مواد مخدر به رنگ پوست خاصی محدود نمی شود ، پس چرا باید بهبودی را با آن محدود کرد ؟                                    "اگر من خواستم منتظر ورود یک هم نژاد خود به جلسه بمانم تا از او بخواهم راهنمای من شود ، احتمالا امروز من نشئه بودم "من ناچار بودم راهنمای خود را عوض کنم زیرا قادر نبود بدون تاثیر باور های خاص خود به خداوند به من پیشنهاد دهد "به عنوان یک رهجو بزرگترین مشکل من این بود که از یک نفر اهل آمریکای شمالی بخواهم راهنمای من شود . من باید تعصبات ، و موانعی که تفاوت زبان و فاصله ی جغرافیایی به وجود می آورد ، کار کنم . رابطه من با او اساسا از طریق اینترنت بود . من یاد گرفتم که زبان عشق از هر مانعی قوی تر است ."

 چه گونه هر یک از ما با این تفاوت های متنوع روبرو می شویم ؟ نه درست است و نه غلط . به سادگی این است که هر یک از ما به عنوان فردی از اعضای NA با این تفاوت ها برخورد خاص خود را داریم . در حالی که اصول روحانی اتحاد و گمنامی که در سنت ها در باره ی آن ها صحبت شده بر روی مشترکات ما به عنوان معتادان در حال بهبودی تاکید دارد . ما همچنین اصل روحانی استقلال را که از تنوع انجمن ما حمایت می کند گرامی می داریم . در NA برای اتحاد ارزش قائلیم اما خواهان هم شکل بودن نیستیم .

ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎ

با راهنما شدن ، من سپاسگذاری خود را نشان می دهم
راهنما شدن قلب قدم دوازدهم است و یکی از راه های اصلی رساندن پیام NA است . بسیاری از معتادان بر این باورند که راهنمای دیگر دیگر اعضای NA شدن بهترین راه برای تجربه و نشان دادن سپاسگذاری ما از هدیه بهبودی است . به عنوان راهنما ما چیزی را که به رایگان به ما داده شده است پس می دهیم . این یک رابطه ی مسئولانه است و قسمتی از این که ما چه گونه می توانیم ایثار گرانه به دیگران خدمت کنیم . با این که هر یک از ما ممکن است با کلمات مختلفی نقش خودمان را به عنوان راهنما بیان کنیم ، اما خیلی ساده این کار کمک یک معتاد به معتاد دیگر است . ما متوجه می شویم زمانی که به دیگری کمک می کنیم به خودمان هم کمک کرده ایم .

"رابطه راهنما و رهجو یکی از مهمترین روابط در برنامه بهبودی NA است . من باور دارم که رابطه راهنما و رهجو یک خیابان دوطرفه است که در آن راهنما شناخت بهتری از خود پیدا می کندو رهجو دانش و تجربه راهنمای اش را به دست می آورد . من بارها گفته ام که در زمان مشکلات اگر رهجو های ام نبودند ، من امروز پاک نبودم

"مجبورم صادق باشم و بگویم : زمانی که راهنما شده ، فکر نمی کردم این مساله ی بزرگی باشد . این چیزی بود که برنامه می گفت باید انجام دهم تا پاک بمانم ، و من می خواستم که پاک بمانم . امروز مدت زمانی است که در بهبودی هستم و نمی توانم زندگی ام را بدون این رهجو ها تصور کنم . ما با یکدیگر رشد کرده ایم ؛ ما هم دیگر را در بدترین زمان ها دید هایم ، اما باز هم در کنار یکدیگر مانده ایم . هم من ، هم آن ها به اندازه ای که گرفته ایم ، بخشیده ایم . با بدست آوردن ایمان در اثر بخشیدن آن چه رایگان به من داده شده است ، من امروز روابط بسیار غنی و عمیقی دارم که به هیچ صورت دیگر ممکن نبود در زندگی ام به وجود آید ."
راهنما اغلب حمایت و دل گرمی به رهجوی اش می دهد . تجربه ی شخصی که راهنما به مشارکت می گذارد می تواند به رهجو احساس پذیرفته شدن ، درک شدن و راهنمایی شدن در مسیر برنامه را بدهد . این مشارکت می تواند احساس واقعی نزدیکی و صمیمیت برای هر دو نفر – راهنما و رهجو – به همراه آورد و تنهایی و انزوایی را که اکثر ما چه تازه وارد باشیم ، چه قدیمی حس کنیم ، تخفیف بخشد .
" قبل از اینکه راهنمای دیگران شوم هیچ تصوری از خویشتن پذیری و لذتی که در اثر دوست داشتن و مراقبت از دیگران برای ام به وجود می آید نداشتم . کلیه روابط قبلی من بر مبنای به دست آوردن چیزی بود که می خواستم و البته باز هم همیشه احساس نیازمندی و دوست داشتنی نبودن ، می کردم . تعجب آور این که وقتی من شروع به کمک به رهجوهای ام کردم و یاد گرفتم که بدون توقع برگشت ، ببخشم ، شروع کردم به ارزش قائل شدن و پذیرش بیش تر خودم ."
"راهنما بودن به من کمک کرد از دنیای تاریک خود خارج شوم و وارد دنیای روابط واقعی گردم . زمانی که فقط در دنیا باشم ، زندگی خسته کننده ، تکراری و کوچک می شود . گرچه بهبودی به من کمک کرد تا درک کنم که این نوع زندگی می تواند تغییر کند . اما تا وقتی که مجبور نشدم زندگی رهجو های ام را درک کنم و با آن ها هم دلی نمایم و تغییر عمده ای در خود تجربه نکردم . من آن ها را دوست دارم و راهنمای آن ها شدن به من فرصت داد تا به آن ها گوش کنم و در مورد آن ها بیاموزم ، به آن ها عشق بورزم و به انسانیت بپیوندم .

"زمانی که بهبودی را تازه آغاز کرده بودم صحبت های راهنما ی ام را در جلسه ای شنیدم که می گفت که اوائل مثل این بود که در یک سینما که تمام شب فیلم نشان می دهد قایم شده باشد و زمانی که در ساعت 3 صبح از سینما بیرون می آید مردد باشد و نداند که از کدام راه باید برود . او احساس می کرد که گم گشته ، تنها و طرد شده است و من درک می کردم که او دقیقا چه احساسی داشته ، اما می ترسیدم بگذارم کسی بفهمد که من واقعا همان احساس تنهایی و سرردی را دارم . حال که مدتی است پاک هستم و رهجو دارم سعی می کنم همان الگویی باشم که او به من یاد داد . او در طول رابطه مان از راه های بی شماره به من یاد داد که اگر مایل ام خویشتن پذیری داشته باشم ، ناچارم ایمان و شهامت صادق بودن و مشارکت کردن ترس ها و افکارم را با دیگر معتادان داشته باشم . فکر می کنم که من هم به رهجو هایم از طریق کلمات و اعمال خود همین آموزش را می دهم

در این رابطه تک به تک ، ما تشویق می شویم و گاه به چالش کشیده می شویم تا در حالی که به رهجو های مان راه کار می دهیم به خودمان نیز نگاهی کنیم و زمانی که ما مسئولیت راهنمایی اشخاص را علی رغم مدت پاکی آن ها به عهده می گیریم سعی می کنیم بهترین حالت خود را در این رابطه داشته باشیم .

  "سه رهجوی من فرصتی برای ام به وجود آوردند تا بدون هیچ قید و و شرطی به دیگران کمک کنم . راهنمای دیگران شدن مرا در موقعیت مسئولانه ای قرار داد ، شرایطی که مهم است تا من صادق باشم به جای این که دنبال آن باشم که مرا دوست داشته باشند . راهنما شدن به من یاد داد چطور به انگیزه های ام پی ببرم و چه گونه رها کنم

"همان گونه که به پاک ماندن ادامه دادم به درک عمیق تری رسیدم که یکی از مسئولیت های من به عنوان یک معتاد در حال بهبودی و راهنما این است که : دریچهی افکار خود را به روی ایده های تازه باز کنم و تمایل داشته باشم چیز های جدید را امتحان کنم . در طول زمان از طریق ترازنامه نویسی متوجه شدم که همه معتادان لزوما در برابر انگیزه های من یک سان عکس العمل نشان نمی دهند . منصفانه نیست که از دیگران توقع داشته باشم تا اعمال یا عکس العمل های شان مثل من باشد ."
راهنما می تواند برای رهجوهایش الگو باشد ، الگویی که چگونه طبق اصول روحانی معتادان گمنام زندگی کنند . راهنما می تواند رهجوهایش را در سفر روحانی راهنمایی کند و به آنها در مورد برنامه NA آموزش دهد .
"راهنمای ام به من یاد داد که عشق بی قید و شرط است اما باید کمک و احترام او را به دست آورم . من هم همین را به رهجو های ام یاد می دهم . تا زمانی که ذره ای از تمایل در آن ها برای ادامه این سفر احساس کنم ، من نیز در کنار آن ها خواهم بود . کار من به عنوان یک راهنما ، راهنمایی و هدایت است نه هل دادن یا یدک کشیدن ."
"طریقه من در راهنمای دیگران بودن این است که آن ها را تشویق کنم تا تصمیمات سالم بگیرند . من نمی توانم به آن ها بهبودی بدهم اما می توانم از آن ها – زمانی که برنامه NA در زندگی شان به کار می گیرند – حمایت کنم . به جای تصمیم گیری برای آن ها ، سعی می کنم آن ها را در جهت ساختن ابزار بهبودی که بر روی اصول روحانی برنامه NA پایه گذاری شده است هدایت کنم.

 "باور دارم مسئولیت من این است که با کمک کردن به رهجوی ام در تمرین اصول روحانی موجود در دوازده قدم ، او را آماده کنم تا راهنمای خوبی شود ."
زمانی که ما راهنمای دیگران می شویم ، اغلب راجع به تسلیم و تحمل یاد می گیریم . لازم است به یاد داشته باشیم که ما فقط تجربه ، نیرو و امیدمان را با رهجو های مان به مشارکت می گذاریم اما چیزی را به آن ها دیکته نمی کنیم . ما سعی می کنیم تمرکز مان را در برقراری تعادل در زندگی و روابط مان با رهجو های خود حفظ کنیم . هر چند ممکن است بخواهیم مانع شویم تا رهجو های مان همان اشتباهات ما را تکرار کنند ، باید بدانیم که بهبودی رهجو های ما مسئولیت آن ها است ، نه ما .
"فلسفه ای که راهنمای من دارد و من هم از آن در رابطه با رهجو های ام استفاده می کنم ، این است که به ندرت نصیحت می کنیم . ما فقط اگر تجربه ی مشابه ای داشته باشیم به مشارکت می گذاریم . یا احساسمان ، یا کاری را که ممکن است در شرایط مشابه انجام دهیم به مشارکت می گذاریم . ما یک دیگر را کنترل نمی کنیم و به یک دیگر ماموریت نمی دهیم . یکی از حرف های بامزه ای که راهنمای ام وقتی که در فکر ایجاد رابطه ای جدید با یک زن بودم به من زد این بود که : از خودت بپرس آیا تمایل دارم که با این زن ازدواج کنم ؟ این به من کمک می کرد تا از خیلی روابط ناسالم دوری کنم ."
"من یاد گرفته ام تا آدم هایی را که به عنوان رهجو قبول می کنم ، همانطور که هستند بپذیرم و دوست داشته باشم ، نه به صورت تصاویر کوچک شده ی از خود من یا هر نمونه ی دیگر از بهبودی

"رهجو گرفتن به من کمک کرد تا درکی از عجز خود در برابر دیگران بدست آورم . در ابتدا برای موفقیت یا شکست آن ها احساس مسئولیت می کردم . اما خیلی زود با کمک راهنمای ام متوجه شدم که اگر برای موفقیت آن ها در پاک ماندن به خود اعتباری ندهم ، دیگر مجبور نیستم برای لغزش آن ها مسئولیتی به عهده بگیرم ."

بسیاری از معتادان معتقدند که راهنما بودن بخش مهمی از بهبودی آن ها است . راهنما بودن برای ما راهی روحانی است تا بتوانیم عمیق تر و با صمیمیت بیش تر مشارکت کنیم و به ما فرصتی می دهد تا بهبودی مان را با آن هایی که خواستارش هستند و به آن احتیاج دارند به مشارکت گذاریم  . ما هر کدام دارای دنیایی از تجربه هستیم و به عنوان راهنما ، می توانیم چیز هایی را که برای ما کار می کند و یا کار نمیکند ، به مشارکت بگذاریم . به عنوان راهنما ما می توانیم رهجو هایمان را در مسیر 12 قدم معتادان گمنام راهنمایی کنیم و به آن ها زندگی به روال NA را نشان دهیم .
"راهنما و رهجو شدن بزرگترین برکت در زندگی من بوده است . رهجو های ام اغلب به من کمک کرده و از من حمایت نموده اند و ما همگی هم معلم هستیم و هم شاگرد . وظیفه من به عنوان راهنما این است که حقیقت را به رهجو ها ی ام بگویم . اگر رابطه من با نیروی برترم درست باشد ، می توانم بفهمم که چه زمانی نیروی برترم مرا با نور حقیقت لمس میکند این مسئولیت من است که همیشه حقیقت را به رهجوهای ام بگویم اما ممکن است این کار من مورد پسند آن ها واقع نشود . گاهی ممکن است با مقاومت و عصبانیت آن ها روبرو شوم . مثال معروفی است که می گوید : حقیقت شما را آزاد می کند ؛ اما اول عصبانی تان می نماید ."
تجربه من ، به ویژه اخیرا ، این است که نقش من به عنوان راهنما مرا دوباره بر روی برنامه متمرکز کرده است . این رابطه به من کمک کرد تا بتوانم ارتباط نزدیکی با قدم ها پیدا کنم که برای حفظ مسیر بهبودی ام احتیاج دارم . در آخر هر مکالمه با رهجوی ام او همیشه می گوید : " برای گوش کردنت متشکرم " و من همیشه جواب می دهم : " برای تلفن کردن ات متشکرم " . راهنما و رهجو شدن برای من یک رابطه ی دو طرفه است . من همان چیزی را دریافت می کنم که می بخشم

"راهنما بودن به من این فرصت را داد که بتوانم به داستان زندگی دیگران گوش دهم . من شاهد عمق شهامت ، قلب های قوی و روح های شجاعی بوده ام . من یاد گرفتم به دیگران عمیق تر احترام بگذارم و آن ها را ژرف تر از هر تجربه ای که داشته ام دوست بدارم ."

  

ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺭ ﺍﻧﺠﻤﻦ ﻫﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮ

اکثر اعضا بر این باورند که ما بهتر است راهنمای کسانی شویم که فقط در جلسات NA شرکت می کنند . بعضی دیگر از اعضا فکر می کنند که تمایل رهجو به پی گیری پیش نهاد ها و تمرین اصول برنامه ی NA مهم تر است تا این که او در چه انجمنی حضور پیدا می کند . اگر چه به ما به عنوان راهنما باید در نظر بگیریم که قبول رهجو از انجمن های دیگر چه تاثیرات و تبعات برای ما خواهد داشت .
"من متاسفم که بسیاری از فرصت ها را به خاطر دید شخصی غیر قابل نفوذ خود که می گفتم " فقط NA " از دست دادم . فرصت هایی که می توانستند برای افزودن ایده های جدید و دید تازه به انجمن و راه زندگی مفید باشند . امروز اگر کسی بگوید که او چیزی را که NA دارد می خواهد ، من دیگر قضاوت نمی کنم که او تا چه حد خواهان آن است ."
"من رهجویی داشتم که به دلایلی که برای خودش هم روشن نبود ، احساس می کرد نیاز دارد به انجمن دیگری برود . من به یک باره احساس ترس ، خشم و خود کم بینی به سراغ ام آمد . فکر می کردم که به عنوان راهنما کار اشتباهی کرده ام . اما بعد از نگاهی به خود ، و بررسی احساسات ام ، تصمیم گرفتم به دوست داشتن و راهنما بودن او ادامه دهم . من به او گفتم که اگر می خواهد با نشریات انجمن دیگری کار کند نمیتوانم به او کمک کنم ، چون با نشریات آن آشنا نیستم . اما او پس از دو ماه که بین دو انجمن در تردید بود و در نهایت تصمیم گرفت که انجمن معتادان گمنام تمام احتیاجات بهبودی او را بر آورده می سازد . او به خاطر آزادی و عشقی که در انتخاب تصمیم اش داشت بسیار سپاسگذار بود

"کسانی که من به عنوان رهجو پذیرفته ام همگی افراد بسیار خاصی هستند . هر کدام از آن ها برداشت خاص خود را از بهبودی و حفظ آن دارند . اگر حتی قسمتی از آن حضور در جلسات سایر انجمن ها است . خب این برای او کار می کند . البته حضور در انجمن های دیگر برای من کار نمی کند ، اما این تجربه من است و تجربه من ، تمام چیزی است که برای مشارکت دارم . ولی من به تصمیمات آنها احترام می گذارم و بهترین سعی خود را می کنم که قضاوت نکنم . به مدت 14 سال راهنمای کسی بودم که هر از گاهی در یک انجمن دیگر حضور پیدا می کرد . آیا من باید رابطه و گذشته ی زیبایی را که ما بایک دیگر داشتیم به این علت به فراموشی بسپارم ؟ مسلما نه ."

ﺟﻨﺴﻴﺖ

اگر چه همگی ما سعی می کنیم به یک هدف مشترک برسیم ، اما بسیاری از اعضا باور دارند فرایند درونی دست یابی به این هدف برای مردها و زنان متفاوت است . آن ها احساس می کنند که ممکن است درک و هم دلی متقابل بین اعضای با جنسیت متضاد ، وجود نداشته باشد . بنا بر این خیلی از اعضا شدیدا باور دارند که راهنما و رهجو باید از یک جنس باشند .
"زمانی که تازه شروع به رفتن به جلسات کردم از یکی از مردان مسن در خواست کردم که راهنمای من شود او به نظر شبیه پدر حمایت گر بود و من علاقه داشتم که کسی از من مواظبت کند . یکی از زنان برای من توضیح داد که قویا پیشنهاد شده که زنان به دنبال راهنمای زن بگردند . این توصیه ی مهمی بود . من هرگز قادر نبودم داستان روابط و رابطه های جنسی ام را با یک مرد در میان بگذارم . این مسائل برای من با دنیایی از شرم پیوند خورده است و من نیاز دارم که این مسائل را با کسی که واقعاً می فهمد چگونه یک زن – به عنوان یک معتاد – برای ادامه بقا به چه اشکالی بر سر وجود خود مصالحه و سازش میکند ، به مشارکت بگذارم ."
"من یک زنی هستم و مرد جوانی را برای مدتی طولانی به عنوان رهجو پذیرفتم و ما تا قدم 3 با یکدیگر کار کردیم . به هر صورت زمانی که به قدم 4 رسید تصمیم گرفت که تا با یک راهنمای مرد کار کند . من باور نداشتم که به سادگی بشود با یک راهنما یا رهجو از جنس متضاد ، کاملا هم دل شد . اگر چه زن و مرد با هم برابرند ، اما مطمئنا مثل هم نیستند

"امروز من فقط رهجوی زن می پذیرم اما در اوایل بهبودی ام مردی از من خواست که راهنمای او شوم . او گفت که من نوعی بهبودی دارم که او خواهان اش است و این که او با هچ یک از مردان در انجمن محلی و کوچک NA ما در ارتباط نیست . فکر می کنم که من تحت تاثیر قرار گرفتم و چون هیچ کشش جنسی بین ما در میان نبود فکر کردم که می تواند قابل قبول باشد . ولی این رابطه تمام خشم های پنهان من در مورد مردها را زنده کرد . من می خواستم تکلیف بیش تری را انجام دهد ، خیلی بیش تر از چیزی که از زنان می خوستم .من او را بیش تر از سایر رهجو های ام به چالش می کشیدم و رشد او حرص مرا در می آورد . وقتی متوجه رفتار و اعمال خود شدم . خیلی ناراحت شدم . بنا بر این به او گفتم فکر می کنم لازم است تا با یک مرد کار کند . من برای او ارزش زیادی قائل بودم اما احساس می کردم قادر نیستم عشق بی قید و شرطی را که در رابطه راهنما و رهجو لازم است ، به او بدهم ."
"به عنوان یک مرد همجنس گرا همیشه با کسانی که می خواهند رهجوی ام باشند ، در مورد این که من همجنس گرا هستم صحبت می کنم ، که اگر آن ها به دنبال حل مشکلات خود در مسائل جنسی هستند لازم است تا فکر دیگری کنند و به کسی دیگری مراجعه نمایند . رابطه راهنما و رهجو بر پایه ی اصول NA شکل می گیرد . بعضی از زنان هم وقتی فهمیدند من یک مرد همجنس گرا هستم از من خواستند تا راهنما ی شان باشم . هیچ کشش جنسی وجود نداشت اما هنوز هم به اندازه کافی تفاوت بین من و یک زن وجود دارد . بنا بر این تصمیم گرفتم در خواست های آن ها را رد کنم

"من فکر می کنم مهم است که حتما یک راهنمای هم جنس خود داشته باشم . من یک مرد هستم و برای مدتی یک زن هم جنس گرا را به عنوان رهجو پذیرفته بودم . من باید کاملا صادق باشم و بگویم که میل جنسی من نسبت به این زن درست به اندازه ای بود که به یک زن عادی داشتم . برای مدت یک هفته راهنمای او شدم و بسیار سپاسگذارم که عملی انجام ندادم که هر دو ی ما آزار ببینیم . این یک تجربه ی یاد گیری واقعی برای من بود

بعضی از اعضا بوده اند که در ایجاد رابطه صحیح به عنوان راهنما یا رهجو با جنس مخالف موفق بوده اند . اما در این گونه موارد هر دو طرف بر روی بهبودی خود تمرکز داشته اند و رابطه آن ها به خوبی و بدون پیچیدگی کار کرده است . در بعضی انجمن های محلی NA ممکن است تعداد زنان و مردان جهت انتخاب راهنمای هم جنس توازن نداشته باشد و این جاست که اعضای NA باید خلاقیت خود را برای انجام دادن بهترین کار نشان دهند تا اطمینان حاصل کنند که آن ها فقط حامل پیام NA هستند .

 "من یک زن ام و از اولین اعضای هستم که در یکی انجمن های محلی NA پاک شدم . من به درخواست مردانی که از من می خواستند راهنمای آن ها شوم جواب مثبت می دادم زیرا در آن زمان کسی دیگر نبود که راهنمای آن ها شود . تجربه من این است که این مردان با احترام با من رفتار می کردند ، اما فکر می کنم برای هیچ یک از ما این رابطه سالمی نبود . از طرف دیگر من باور دارم که این یک برنامه روحانی است و اگر ما رابطه مان را بر بهبودی متمرکز کنیم همه چیز روبه راه خواهد بود ."
"به عنوان یک مرد که راهنمای زنان می شود و رهجوی زن دارد برای مسئول باقی ماندن در برابر این تعهد من باید یک سری مسائل را رعایت کنم. اولین زنی که از من خواست راهنمای اش باشم قبل از من 3 راهنمای زن داشت که در ناحیه ما از او پاکی بیشتری داشتند ( این در نیمه دهه 80 بود و ما ناحیه جوانی بودیم .) من از راهنمای ام کمک خواستم و او بعضی از قواعد را در رابطه با راهنما و رهجو را به من گفت که تا به امروز آن ها رعایت کرده ام . اول از همه رابطه راهنما و رهجو بر پایه 12 قدم بهبودی NA است و نه راهی برای دوست یابی ، یک حزب سیاسی و یا یک مرکز روان شناسی . دوم ، رابطه راهنما و رهجو یک رابطه افلاطونی و مقدس است و لازمه بقای آن بدین شکل است که راهنما به طور فعال برنامه را کار کند که شامل تهیه ترازنامه ی منظم و مستمر از انگیزه های اش نیز می شود . در نهایت ضروری است که اجازه دهیم رهجو درک خود را به شکلی که برایش بهتر کار میکند پیدا کند . من از راهنما ی ام به خاطر توصیه اش متشکرم زیرا هنوز راهنمای این زن هستم و رابطه ما کار می کند ".                                  "مدت 8 سال است که من راهنمای یک مرد هم جنس گرا هستم ( خودم یک زن هستم ) . وقتی او از من خواست راهنمای اش شوم اول از همه می خواستم جواب رد بدهم ، زیرا در نشریات ما پیش نهاد شده است که ما باید راهنمای همجنس خود داشته باشیم . اما خیلی خوشحالم که حس درونی ام را ( که می تواند همان نیروی برترم باشد ) دنبال کردم ، زیرا این رابطه خاص یکی از بهترین هدایایی بود که من در رابطه راهنما و رهجو دریافت کردم . برای من سوال این است که اگر ما تک جنسه ها (مردان یا زنان عادی ) را تشویق می کنیم که از بین هم جنسان خود راهنما انتخاب کنند ، چطور می توانیم افراد هم جنس کرا را که نیز لذت جنسی خود را از هم جنس شان کسب می کنند ، به همین امر تشویق کنیم ؟"
اگر یک جنس مخالف از ما درخواست کند که راهنمای او شویم ، لازم است که انگیزه های خود و همین طور انگیزه های آن شخص را بررسی کنیم . احساس رمانتیک یا جذابیت جنسی ممکن است به راحتی قابل تشخیص نباشد . در این گونه موارد ، ضروری است تا ما بین جاذبه ی جنسی و رمانتیک رهجو ، با تمایل صادقانه ی او برای کسب دانش برنامه NA  از ما ، تفاوت بگذاریم و آن را تشخیص دهیم . اگر به نظر رسید که او انگیزه های دیگر دارد ، دیگر مسئولیت به عهده شماست تا از خطرات جاذبه جنسی آگاه و بر حذر باشید . این خطر در رابطه راهنما و رهجو می تواند هر دو طرف را تهدید کند . ما باید مطمئن باشیم که داریم پیام NA را می رسانیم ، نه این که بر روی تمایلات پنهان خود نسبت به رهجوی خود سرپوش می گذاریم . نتیجه ی این گونه احساسات اصولا برای هر دو طرف خطرناک است .
"من یک عضو دو جنسی هستم ، و زمانی که در نقش مردانه خود بودم توانستم با موفقیت راهنمای یک زن باشم . هنگامی که در حین تغییر جنسیت بودم ، یک مرد راهنمای من بود. اگر چه وقتی که کاملا تغییر جنسیت دادم و تبدیل به یک زن شدم ، مجبور بودم که راهنمای خود را عوض کنم و یک زن را به عنوان راهنما انتخاب کنم . در حال حاظر نیز تنها مردی که من راهنمای اش هستم یک همجنس گرا است ."
"من مردی هستم که در شرایط فعلی بهبودی ام حاظر نیستم رهجوی زن بپذیرم . زیرا فکر می کنم حالت عادی و بی طرفی خود را از دست بدهم . اما احساس می کنم که می توان بدون هیچ مشکلی راهنمای یک مرد هم جنس گرا باشم

"به عنوان یک زن دوجنسی ، برای من امکان داشتن رابطه رمانتیک با یک مرد و یا زن وجود دارد . من دعا می کنم که اگر کوچکترین تمایل جنسی در من هست ، آشکار شود . از این طریق می توانم بیشترین کمک را به خود و به رهجوی ام بکنم . آن گاه می توانم به کسانی که به آن ها به چشم یک برادر یا خواهر بهبودی نگاه کنم جواب مثبت ، و به کسانی که احساسی غیر از این به آن ها دارم جواب منفی بدهم . در حال حاضر بیشتر رهجو های من یا زنان عادی هستند و یا مردان هم جنس گرا . من به اندازه کافی خود و معتادان دیگر را دوست دارم که بتوانم به انگیزه ی رابطه راهنما و رهجو احترام بگذارم ."

ﭘﺬﻳﺮﺵ ﺭﻫﺠﻮ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻫﺎ ﻭ ﻣﻮﺳﺴﺎﺕ

 اکثر کمیته هایی که جلسات را برای معتادان به درون زندان ها می برند از اعضای خود می خواهند که در حین این گونه سرویس دهی تقاضایی را جهت راهنما شدن نپذیرند . اگر چه بعضی از اعضای NA ممکن است در این جلسات ، راهنما یا رهجو بگیرند . ما باید موقعی که میخواهیم رهجویی در حال درمان را در بازپروری و یا در زندان بپذیریم ، کاملا مراقب باشیم . برنامه معتادان گمنام یک برنامه روحانی است که در هر جایی می توان آن را به کار گرفت ، اما خیلی از موسسات و باز پروری ها قوانین خودشان را دارند که می تواند بر رابطه ما با اعضای مقیم در آن کان تاثیر گذارد .
در حالی که اصول راهنما و رهجو برای اعضایی هم که در این مکان های خاص هستند یک سان است ، ما لازم است در نظر بگیریم که برای انجام این کار تا چه حد مایل به صرف انرژی هستیم . بعضی از ما توانایی بیشتری برای خرج کردن داریم و بعضی دیگر احساس می کنیم صرف این مقدار انرژی و زمان برای ما زیاد است . این شرایط باید مانع از آشفتگی و غیر قابل اداره شدن زندگی مان شود . اگر ما نتوانیم برای خودمان مفید باشیم ، چگونه می توانیم به دیگران کمک کنیم .؟!
"وقتی که من به عنوان عضو پانل در زندانی سخن ران بودم راهنمای زنی شدم که در آن جا ملاقات کردم . این رابطه مثل تمام روابط راهنما و رهجو ها معمولی نبود . او شماره تلفن مرا نداشت . هر ماه زمانی که من برای ملاقات می رفتم به او تکالیفی برای نوشتن و خواندن می دادم . ماه بعد نوشته های او را مرور می کردیم و من به سوالاتی که او ممکن بود داشته باشد ، پاسخ می دادم ."

 "من شماره تلفن خود را به معتادان در حال درمان می دادم و از آن ها می خواستم تا زمانی که در حال درمان هستند تماس با من را حفظ کنند . من اعتقاد دارم که در دسترس تازه واردان بودن بخش مهمی از بهبودی من است ."
"زمانی که من راهنمایی کسی را که در حال درمان است می پذیرم ، از او نمی خواهم که چیزی بنویسد . آن ها به خودی خود به اندازه کافی ، برگه برای نوشتن و فرم برای تکمیل کردن من دارند . من از آن ها می خواهم که قدم یک را بخوانند و زیر کلمات و جملاتی که برای ان ها معنی دار است خط بکشند . ما هفتگی یک دیگر را ملاقات می کنیم و قدم ها را مرور می کنیم . بدین طریق ما رابطه ی خود را می سازیم

"من در حال حاضر رهجوی دارم که در زندان است . ارتباط برقرار کردن با او بسیار مشکل است چون دیوار ها و حصار ها ما را از یکدیگر جدا کرده است .ما قدم ها را از طریق نامه و تلفن کار می کنیم و یک بار در ماه هم دیگر را در اتاق ملاقات می بینیم . وقتی که قرار بود قدم 5 او را گوش کنم ، همه چیز به خوبی پیش می رفت . مطالبی را که خیلی خصوصی و حساس بود به صورت کد و علامت می نوشتیم تا هنگام خواندن افکار مان را روشن کند تا بتوانیم در حین حرف زدن در مورد شان ، یک به یک و عمیق تر به آن ها بپردازیم . ما هر دو تمایل داریم و متعهد هستیم که این رابطه در بین دیوار ها به خوبی کار کند . و تا کنون همین گونه بوده . این رابطه برای هر دو ما نعمت بزرگی بوده است ."

ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﻳﻲ ﺍﻋﻀﺎ ﺑﺎ ﭘﻴﺸﻴﻨﻪ ﻫﺎﻱ ﻣﺨﺘﻠﻒ

بیماری اعتیاد تبعیض قائل نمی شود . این بیماری پیشینه ، قومیت ، طبقه ی اجتماعی ، دین و یا بی دینی نمی شناسد . بهبودی نیز همانند بسیاری برای کسی تفاوت قائل نیست . هر معتادی که تمایل داشته باشد برنامه NA را کار کند می تواند بهبودی حاصل کند . ما بهترین سعی خود را می کنیم که بدون تبعیض رهجو بگیریم . راهنمایی اعضا با تجربه زندگی و پیشینه ی متفاوت ممکن است اغلب چالش برانگیز باشد . اما قدمها و سنت ها اصولی فراگیر هستند که ما میتوانیم بدون توجه به این که از کجا آمده ایم آن ها را به کار گیریم.

 "یک رهجو با سال های زیاد پاکی از من پرسید : چه گونه اصول NA در حالی که از اتحاد حرف می زند ، می تواند برای من کار کند ؟ در حالی که دین من راجع به ما به عنوان انسان های انتخاب شده حرف می زند . من توانستم تشخیص دهم که چه گونه سنت ها می تواند در زندگی او کار کند . من اعتقاد دارم بسیاری از ما که بر روی " ابر هایی از شوق و تعصب مذهبی از جلسات دور می شویم " به این خاطر است که نمی توانیم بهبودی مان را با مذهب خود تطبیق دهیم . قسمتی از کار من به عنوان یک راهنما این است که بتوانم کشمکش های رهجو های ام را با اصول برنامه مان جدی بگیرم . و علی رغم دین آن ها بتوانم کمک کنم تا ایشان درکی از اصول پیدا کنند که با اعتقادات مذهبی آن ها هم خوانی داشته باشد ."
"علی رغم هرج و مرج ، آشفتگی و بیچارگی که اوائل پیوستن ام به NA در زندگی من وجود داشت ، بعضی ها مرا " معتاد کلاس بالا " لقب داده بودند . من از طبقه ی متوسط جامعه بودم و در جوانی پاک شدم . امروز دارای مدرک تحصیلی بالایی هستم و یک زندگی راحت دارم . اخیرا یک رهجوی جدید پیدا کردهام که توسط دادگاه پس از این که به زندان فرستاده شد ملزم گردید تا در جلسات NA شرکت کند . او پول ندارد ، یک ماشین قراضه دارد و بی کار است . بدتر از همه حضانت فرزندانش را از او گرفته اند . من نگران بودم که چیزی برای ارائه به او نداشته باشم . من هرگز بچه نداشته ام ، پس چطور می توانم بفهمم که از دست دادن آن ها به چه معنی است . اگر چه در ماه هایی که راهنمای او بوده ام ، توانستم با او درباره لطمه دیدن ، پذیرش و عجز صحبت کنم . این چیز ها در ما مشترک هستند . من او را خیلی دوست دارم و برایش احترام قائلم و فکر میکنم این ها مهم تر از داشتن پیشینه ی مشابه است

"من در ناحیه ای زندگی میکنم که تعداد زیادی مهاجر دارد و اما انجمن NA محلی ما نشان ر این تنوع نیست . فکر میکنم بهبودی شخص من با گوناگونی و تنوع تقویت می شود . بنابر این تعهد کرده ام که به عنوان راهنما برای افراد این گروه ها ی مهاجر در دسترس باشم . من مطمئن نیستم که این کار من تاثیری داشته یا نه ، اما از این که امروز تعداد بیشتری از این معتادان را در جلسات خودمان می بینیم راضی هستیم ."
"یکی از دلایلی که من باور دارم NA می تواند آدم های گوناگونی را جذب کند ، به خاطر آزادی های انتخابی است که به آن ها می دهد . داشتن آزادی انتخاب خصوصا در مورد نیروی برترم به من به عنوان کسی که شناخت درستی از خدا نداشت ، اجازه داد که در برنامه بهبودی باقی بمانم و از آن استفاده ببرم . معتادانی که من راهنمای شان هستم هر یک درک خود را از نیروی برتر دارند . من به اعتقادات آن ها احترام می گذارم و به همان شکل انتظار دارم که آنها نیز به اعتقادات من احترام گذارند . من آن ها را تشویق می کنم که دعا کنند ، مراقبه کنند و رابطه آگاهانه خود را با نیروی برتر حفظ کنند . به نظر من قدم ها حقیقتی جهانی را ارائه می کنند که ورای هر نوع " سن و سال ، نژاد ، جنسیت ، آئین ، دین ، و یا بی دینی " است . نیاز نیست که درک ما حتما از نیروی برتر یکسان باشد تا بتوانیم قدم ها را با یک دیگر کار کنیم ."  تصمیم گیری ما می خواهیم بهترین تصمیم را بگیریم و گاهی اوقات این تصمیم ممکن است شامل " نه " گفتن به کسی شود که از ما خواسته که راهنمای اش شویم . امید است : با چیزهایی که ما از NA و راهنمای مان درک می کنیم ، یاد می گیریم که " نه " گفتن ایرادی ندارد .
از طرف دیگر ممکن است احساس کنیم که وارد شدن به یک رابطه راهنما و رهجو موقتی بتواند برای ما و همین طور رهجوی مان مفید واقع شود . به عنوان راهنمای موقت ما میتوانیم به رهجو در بهبودی اش برای مدت کوتاهی کمک کنیم تا زمانی که او بتواند کسی را که با او احساس راحتی بیشتری می کند به عنوان راهنما پیدا کند .
بعضی از راهنما ها سعی می کنند به جای این که به کسی " نه " بگویند ، از رهجوی فعلی خود یا از دیگر اعضایی که می شناسند ، سوال کنند که آیا تمایل دارند که رهجوی جدیدی قبول کنند ؟ از این طریق می توانیم به کسی که از ما در خواست کرده کمک کنیم تا از هدایت و حمایت یک راهنما برخوردار شود . ما نمی خواهیم که در هیچ شرایطی ، معتادی که خواهان بهبودی است احساس تنهایی یا عدم تعلق کند .

"من مدت 12 سال است که راهنمای موقت یک عضو هستم . حالا چرا باید رابطه ی به این زیبایی را خراب کنم ؟"
"وقتی کسی از من در خواست می کند و من به دلیلی باید " نه " بگویم . معمولا شماره تلفن شان را می گیرم و به آن ها زنگ می زنم تا آن ها احساس نکنند که پذیرفته نشده اند . من معمولا به آن ها می گویم که اگر آن ها جذب بهبودی من شده اند ، شاید بهبودی یکی از رهجو های من نیز برایشان جذاب باشد . آن گاه ما با هم قرار می گذاریم و من آن ها با یک دیگر آشنا می کنم تا احساس پذیرفته نشدن به کسی از دست ندهد."                                  "من نمی دانم داشتن یک راهنمای موقت چه اشکالی دارد ؟ برای من این مثل یک تصمیم کار آمد و عملی است . فکر می کنم به هر حال این فقط بازی با لغات است.موقت یعنی چی ؟یک روز ؟یک هفته ؟ یک ماه ؟ فکر می کنم داشتن راهنما برای یک مدت ، خیلی بهتر از این است که اصلا راهنما نداشته باشیم ."

ﺗﻮﺳﻌﻪ ﻧﻘﺶ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎ

روش های راهنما و رهجو ، از معتادی به معتاد دیگر فرق میکند . بعضی از ما به روشی که راهنمای ما رفتار می کرد ، رفتار میکنیم و بعضی دیگر به آن طریقی که دوست داشتن راهنمای شان به آن ها رفتار می کرد . بعضی اعتقاد دارند قانونی جز اهدای عشق بی قید و شرط و پذیرش وجود ندارد . علی رغم همه این ها ، اصول روحانی در سنت ها مانند گمنامی ، غیر حرفه ای بودن و خدمت  ، معیار مشترکی برای تمام روابط راهنما و رهجویی است . فلسفه راهنما و رهجو می تواند در کمک به سایرین و پس دادن آن چه به ما داده شده است ، یافت شود . بسیاری از ما می دانیم چه گونه اعتماد ، ایمان و صداقت می تواند برای هر دو – هم راهنما ، هم رهجو – زیر بنای ساختاری رابطه شان باشد  "بزرگترین چالش من به عنوان راهنما داشتن " حوصله و تسلیم " در زمانی بود که من ، دو معتاد جوان را به عنوان رهجو پذیرفته بودم . آن ها در خود سری شان به سر می بردند . نه فقط به علت تازه بودن شان ، بلکه چون جوان بودند و بعضی شرایط را – حتی گاهی برای اولین بار – در زندگی تجربه می کردند ."
"باور من این است که هدف قدم ها یک بیداری روحانی است و نقش من به عنوان راهنما این است که رهجو های ام را از طریق قدم ها به طرف خداوند – به آن گونه که درک می کنم . من قوی ترین ارتباط آگاهانه را با نیروی برترم زمانی احساس می کنم که فعالانه در حال رساندن پیام هستم

"برای من سخت است که بدون کار کرد مستقیم برنامه راهنمای یک نفر شوم ، این باعث می شود که شخصا نیز قدم ها را با راهنمای ام کار کنم . وقتی به دیگران کمک کنم تا راه شان را در همین زمینه پیدا کنند ، خودم نیز مهارت بیش تری در مورد قدم ها به دست می آورم

"اولین راهنمای من برای ام یک الگو بود . او مرا به جلسات مختلف می برد و در کمیته ی بیمارستان ها و زندان ها درگیر کرد . قدم ها را با او کار کردم . بعد از این که مدت 10 سال با هم بودیم او برای من دوستی شد که می توانستم کاملا به او اعتماد کنم . سپس او از شهر ما رفت و من مجبور شدم راهنمای جدیدی بگیرم . راهنمای جدیدم گفت باید از قدم اول – عجز – شروع کنم .من طفره رفتم و گفتم قدم ها را قبلا کار کرده ام . از من خواست که قدم ها را در مورد مسائل زندگی کار کنم نه فقط در رابطه با مواد مخدر . به راستی سخت بود که اعتماد و صمیمیت را با یک راهنمای دیگر پیدا کنم . اما این رابطه تبدیل به بهترین اتفاقی شد که ممکن بود بیفتد . نگاه جدید ، چالش جدید و صدای تازه – عمیق تر شدم در مسائل ، تجربه ی بسیار پر باری بود ."

  برای اولین بار راهنما شدن شاید بسیار سخت به نظر رسد . بسیاری از ما با الگو برداری از راهنمای مان شروع میکنیم . در طول زمان پی می بریم که چه چیزی برای ما م همین طور در هر رابطه راهنما و رهجو که داریم بهتر کار می کند . در نتیجه ، رابطه ما با راهنمای خودمان نیز می تواند رشد و تغییر کند . تجربه ای که از کار کرد 12 قدم – با راهنمای مان به دست می آوریم ، به ما یاد می دهد که چه گونه یک راهنما باشیم .
"من هرگز در تمام طول مدت بهبودی تا زمانی که رهجو گرفتم این همه به راهنمای ام تلفن نزده بودم . من نسبت به راه کارهایی که می دادم بی اندازه مشکوک بودم . هر وقت که تلفنی با یک رهجو صحبت می کردم ، بلافاصله به راهنمای ام اطلاع م دادم که به رهجو ی ام چه گفته ام . بسیاری از اوقات راهنمای ام نظری کاملا متفاوت داشت . بنا بر این مجبور بودم دوباره به رهجوی ام تلفن کنم و راه کاری را که داده بودم تغییر دهم . امروز من و راهنمای ام همیشه در مورد راه کارهایی که من به رهجو های ام می دهیم توافق داریم . من پذیرفته ام که کاملا شبیه راهنمای خود نیستم و دیدگاه های خود را دارم . اگر رهجو هایم دقیقا یک نفر شبیه راهنمای ام را می خواستند ، از او در خواست می کردند . در عوض از من در خواست کرده اند چون من شخصی هستم که آن ها می خواهند کمک شان کنم تا قدم ها را کار کنند

گاهی اوقات وقتی که می خواهیم زندگی و بهبودی رهجو هایمان را مدیریت ، کنترل یا روبراه کنیم ، درس های دردناکی می گیریم . شاید حتی متوجه نشویم که این گونه رفتارها را داریم . اگر چه رهجو های مان باید یاد بگیرند چه گونه خودشان تصمیم بگیرند ، نه تصمیم هایی را که ما از آن ها می خواهیم .
"برای مدتی رهجویی داشتم که دائما خود کشی می کردم . من سعی می کردم او را برای کمک پیش یک متخصص بفرستم ، اما موفق نشدم . می دانستم باید یک کاری بکنم ، اما نمی دانستم چه کار . چند جا تماس گرفتم و علی رغم میل اش او را بستری کردم . او احساس می کرد قربانی شده و مرا به عنوان یک راهنما اخراج کرد . اگر چه بعضی اوقات احساس خجالت می کنم ، اما خوشحال ام از این که رهجوی قبلی ام نمرده و هنوز زنده است ."

  "تمرکز اصلی من در رابطه با رهجو های ام بر دو مقوله است : کارکرد قدم ها و سنت ها . ما فقط راجع به آن ها سوال جواب نمی دهیم یا چیز نمی نویسیم بلکه سعی می کنیم که این اصول را در زندگی روزانه مان تمرین کنیم . قسمتی از کار من به عنوان یک راهنما این است که به رهجو های ام کمک کنم ارزش های خودشان را پیدا کنند نه این که از من تقلید کنند ."
"به من آموخته اند که تا وقتی قدم پنج را کار نکرده ام رهجو نپذیرم . از آن موقع به بعد خودم به این نتیجه رسیده ام که تا زمانی که قدم نهم را کار نکرده ام نمی توانم راهنمای خوبی باشم . چون آن وقت است که یاد می گیرم یک رابطه ی سالم به چه معنا است و لازم است در برابر کنترل کردن رهجو های خود مقاومت کنم ."                  ما باید نسبت به رفتار خود هوشیار باشیم و اجازه دهیم رهجو های مان با سرعت خودشان رشد کنند . در حالی که می خواهیم از طریق عشق بلا عوض آن ها را راهنمای کنیم ، مهم است که اجازه دهیم آن ها درد نتایج رفتار های خود را نیز تحمل کنند و نه به این معنی که کارها و اعمال خاص آن ها را نادیده بگیریم و از آن ها روی برگردانیم . بلکه ما نتایج را به نیروی برتر می سپاریم و رهجو هایمان را در مسائل و مشکلاتی که دارند حمایت می کنیم .
بعضی از ما به رهجو های مان اجازه می دهیم که در حین تصمیم گیری اشتباه و رشد کنند . روش بعضی دیگرمان ممکن است آمرانه باشد . در حالی که ما لذت تماشای رشد دیگران را تجربه می کنیم ، در همان حال شانس این را پیدا می کنیم که در مورد عجز خود در برابر رهجو ها و بیماری آن ها چیز های بیشتری یاد بگیریم . ما اصل "تسلیم " را تمرین می کنیم و سعی می کنیم به یاد داشته باشیم که بهبودی یک فرایند است .
"رهجویی داشتم که اصرار داشت تا به رفتارهایی که مغایر با اصولی بود که در طی قدم ها با آن ها آشنا شده بود ، ادامه دهد . او فکر می کرد که دزدی کردن از اداره برق درست است چون آنها به هرحال از مشتری های دیگر پوا اضافی می گیرند . متاسفانه این توجهات باعث شد که او سر از زندان در آورد . امروز او دارد جریمه ی خلاف اش را پرداخت می کند . من به او گفتم که نوشتن قدم ها هیچ نتیجه ای ندارد اگر او این اصول را در زندگی اش به کار نگیرد و تغییرات سالمی ایجاد نکند . من باور دارم که معتاد با خصوصیات قدیمی اش دوباره مصرف خواهد کرد .
او را دوست داشتم و زمانی که نتایج اعمالش را تجربه می کرد او را حمایت کردم . هرگز نمی گفتم : "من که به تو این را گفته بودم " . من نیم توانم درد ناشی از عملکرد رهجوهای ام را از بین ببرم . فقط می توانم همین طور که آن ها زندگی را تجربه می کنند ، آن ها را بی قید و شرط دوست داشته باشم . کاملا برای شان روشن می کنم که از خود آن ها حمایت می کنم نه از رفتارهای شان

"هر معتادی متفاوت است و راه بهبودی را با سرعت خاص خود طی می کند . اما قانون بازی این است که اگر چه به عنوان راهنما نمی توانم کار زیادی بکنم تا این سرعت بیشتر شود ، اما نباید باعث آهسته تر شدن آن شوم . من باور دارم که بزرگ ترین مسئولیت من به عنوان راهنما تشویق در پیش رفت است و نه به تاخیر انداختن . من سعی می کنم از تمام فرصت ها استفاده کنم تا به رهجو های ام برای رسیدن به بیداری روحانی کمک کنم ، همان بیداری روحانی که من و سایر معتادان در نتیجه کار کرد قدم ها پیدا کرده ایم ."
بعضی از اعضا بر این باورند که مشارکت تجربه ، نیرو و امید به جای تئوری پردازی کمک می کند تا تفاوت بین رابطه راهنما و رهجو با "مشاوره کردن "مشخص شود . دیگر اعضا انتخاب می کنند که کمتر از تجربیات شخصی خود مشارکت کنند و به جای آن برای نحوه استفاده از ابزار برنامه بیش تر به نشریات NA اتکا می کنند .گاهی مهم ترین نقش ما به عنوان راهنما گوش کردن است . بعضی از رهجو ها بیشتر از هر چیزی احتیاج دارند تا احساس کنند که به آن ها گوش داده می شود .
به عنوان راهنما ما نیاز داریم تا از توانایی ها و چیز هایی که برای ارائه داریم ، آگاه باشیم . ما می خواهیم مطمئن باشیم که حامل پیام امید هستیم نه یاس ناشی از بیماری .

"یکی از بهترین چیز ها در مورد رابطه راهنما و رهجو این است که به من کمک می کند تا سنت های NA را به صورت سازمان دهی نشده و غیر حرفه ای کار کنم . به طور مطلوب ، این یک رابطه کاملا غیر رسمی است و می تواند به هر نوعی که هر دو طرف می خواهند شکل بگیرد ."
"من معمولا در ابتدای رابطه ام با یک رهجو به او می گویم که یک مشاور یا درمان گر نیستم . آن ها را تشویق می کنم تا مسائل شان را با من مطرح کنند و بهترین سعی خود را می کنم تا آن ها را به طرف قدم ها راهنمایی کنم تا بتوانند راهنمایی و پاسخ خود را از این طریق پیدا کنند ، و به هیچ وجه سعی نمی کنم راه حل برای شان در نظر بگیرم . من اعتقاد دارم که جواب سوالات ما در قدم ها و سنت ها یافت می شود . نقش من به عنوان راهنما این است که در مورد پاک ماندن در NA صحبت کنم . هم چنین من صحبت درباره سنت دهم را که می گوید : " ما هیچ نظری در باره مسائل خارجی نداریم " مفید می دانم ، به خصوص وقتی که ما با مسائلی مانند دارو درمانی ، روابط خانوادگی ، موارد شغلی و ... سرو کار داشته باشم . در رابطه با این موارد و سایر مسائل خارجی پیشنهاد می دهم که ما به دنبال کمک یا توصیه ی افراد حرفه ای باشیم .

"من از رهجو های جدیدم می خواهم قبل از این که کتاب پایه ، چگونگی عملکرد ، راهنمای کارکرد قدم NA و کتاب فقط برای امروز را بخوانند ، پم فلت ها را بخوانند . این طوری کم تر سخت و ترسناک به نظر می اید و آن ها را به طور موثری با اصول آشنا می کند . به خصوص وقتی که آن ها هنوز تازه وارد و گیج هستند ."
هر چند رابطه ها با یکدیگر متفاوت هستند . اما بعضی دیگر از اصولی که باعث سلامتی و سازنده بودن روابط می شود مشابه اند . رابطه ی راهنما و رهجو با اعتماد پیوندی مستقیم دارد . ما به عنوان راهنما باید بتوانیم اعتماد اشخاصی را که به عنوان رهجو می پذیریم به دست آوریم . ممکن است چالش هایی برای مان پیش آید . مثلا در مواردی که ما با اعضای یک فامیل مواجه باشیم یا با تعدادی از رهجو های مان که مورد توجه ما هستند ، یا اگر ما رهجویی داشته باشیم که صغیر و کم سن و سال باشد ، لازم است به نوعی رابطه ای با پدر و مادر او نیز داشته باشیم . در هر شرایطی ما باید مسئولیت های مان نسبت به رهجو های خود باشیم . اعتماد رهجو های ما یک هدیه گران قیمت است و باید به آن افتخار کنیم .
"یکی از بزرگترین مشکلات رهجوی زیر 18 سال گرفتن این است که بعضی مواقع لازم است با پدر و مادر او هم در ارتباط باشیم . زمانی که من یک تازه وارد 15 ساله را به عنوان رهجو پذیرفتم گاهی مجبور می شدم به مادرش تلفن بزنم و شخصا خیلی چیز ها را برای اش توضیح دهم ، مثل زمانی که به رهجوی ام گفته بودم باید هر روز به جلسه برود و البته من باید دائما به رهجوی ام می گفتم که با مادر او صحبت کرده ام تا مطمئن شوم که او همیشه احساس راحتی و احترام می کند .
زمان زیادی طول کشید اما او بالاخره آرام آرام به من اعتماد کرد . وقت زیادی صرف کردم تا توانستم فرایند بهبودی را برایشان شرح دهم . امروز این رهجو 19 ساله است و 5 سال پاکی دارد و رابطه ای شگفت انگیز با مادرش پیدا کرده است . زیرا مادر او یاد گرفته که می تواند فقط مادرش باشد و در رابطه راهنما و رهجویی او دخالت نکند . در یک روز تعطیل ، آن ها مرا دعوت کردند و مادر او از من برای برگرداندن پسرش تشکر کرد . من به او گفتم باید از معتادان گمنام تشکر کند نه از من

"برای مدتی ، زنی را که دوست یکی از وابستگان من بود به عنوان رهجو پذیرفتم . با گذشت زمان و جدی تر شدن رابطه آن ها ، برای من مشکل و مشکل تر شد که راهنمای یکی و فامیل نزدیک دیگری باشم . من اطلاعاتی را که خواستارش نبودم از رهجوی خود یا از فامیل خود دریافت می کردم . دلم می خواست بتوانم بگویم که با این مسئله با پختگی برخورد کردم . اما در عوض این قدر با این مساله دست به گریبان ماندم تا وقتی که همه چیز به یک دعوای بزرگ انجامید و ما همگی اعتماد مان را نسبت به هم از دست دادیم .. بعد از مدتی که همه چیز آرام شد در مورد چیزی که اتفاق افتاد صحبت کردیم . هر دو موافق بودیم که او بهتر است راهنمای دیگری انتخاب کند . امروز ما در وضعیت دوستانه ای به سر می بریم و من یاد گرفته ام که هرگز راهنمای افرادی که در دایره زندگی ام هستند نشوم"

 زمانی که از ما خواسته می شود تا راهنمای کسی شویم ، گاهی در تلاش خود در ارائه دانش برنامه تعصب زیادی نشان می دهیم ، به خصوص اگر تعداد زیادی از اعضا از ما بخواهند که راهنمایشان شویم . هر قدر تعداد کسانی که از ما حرف شنوی دارند بیشتر باشد ، خیلی سریع تر به ما احساس خود بزرگ بینی دست می دهد . ممکن است هر اندازه هم که سعی کنیم در مقابل احساس خود بزرگ بینی و غرور مقاومت کنیم ، نتوانیم از غرق شدن در نقش یک "سوپر راهنما " اجتناب کنیم و این احساس به ما دست می دهد که همه چیز را می دانیم و غیر قابل اشتباه هستیم "من هرگز نمی دانم چه کسی در انجمن موفق می شود . و در موقعیتی نیستم که افراد یا چیز هایی را که در جلسات گفته می شود نادیده بگیرم یا بی ارزش بدانم ، چون آن شخص یا آن چیزی که گفته می شود ممکن است دقیقا همان چیزی باشد که من در آینده به آن نیازمند شوم."
"به عنوان راهنما – با سالهای زیاد پاکی – متوجه شدم که در هیچ جشن فارغ التحصیلی در NA شرکت نکرده ام ، بنابراین هنوز چیز های زیادی برای یاد گیری وجود دارد

"من رهجوهای ام را که حدود نه یا ده سال پاکی داشتند و زیاد به من تلفن نمی زدند خیلی قضاوت کردم . اما راهنمای ام گفت : فکر نکن که آن قدر ها هم مهم هستی

آگاه ماندن از محدودیت های مان و تداوم ترازنامه ی شخصی ، از افتادن ما به دام این طرز فکر که همه چیز را بهتر از دیگران می دانیم ، جلوگیری می کند . راهنما شدن به ما اجازه می دهد که از طریق تجربه کردن محدودیت های مان رشد کنیم . با اقرار به آن محدودیت ها و صادق بودن با رهجو های مان ، رشته هایی را که ما را به یکدیگر متصل می کند تحکیم می کند .
"در این جا ، بحث از مشارکت نمودن تجربه ، نیرو و امید است . اما این واقعاً به چه معنی است ؟ به این معنی نیست تا درباره این که اگر من در این شرایط بودم چه کار می کردم ، صحبت کنم ، بلکه درباره این است که ، وقتی من در چنین شرایطی قرار داشتم ، چه کاری انجام دادم . اگر تجربه ای ندارم ، فکر می کنم بهتر است کسی را که

در این مورد تجربه دارد پیش نهاد کنم . و این معنای اش این نیست که من راهنمای بدی هستم ، بلکه به این معنی است که من راهنمای خوبی هستم که فقط سعی ام در این نیست که در رابطه ام کم نیاورم

"یادم می آید که وقتی 21 سال پاکی داشتم ، فقط دلم می خواست تا بمیرم . درد احساسی شدیدی را تجربه می کردم اما از این که در جلسه گروه خانگی خود مشارکت می کنم و احساس ام را بگویم می ترسیدم . من بالاترین پاکی را در ناحیه خود داشتم و چند تن از رهجو های ام هم نیز جزء اعضای جلسه خانگی من بودند . این مثال را شنیده بودم که می گفتند " نمی توان هم خرابکاری کرد و هم آبرو داری " در نهایت غرورم را کنار گذاشتم و احساس واقعی خود را مشارکت کردم . فکر می کردم که رهجوهای ام از این مشارکت خجالت زده شوند و مرا ترک کنند ، اما در عوض دو رهجوی جدید پیدا کردم که خواستار آن چیزی بودند که من داشتم . دلیلش را به خود شما وا می گذارم !"
زمان هایی وجود دارد که تجربه ما ممکن است برای رهجوی ما مفید نباشد و او با مساله ای دست به گریبان باشد که ورای دانش ما است . در این گونه شرایط باید بگوییم " من نمی دانم " ، یا وقتی که قادر نیستیم به رهجو هایمان کمک کنیم آن ها را به سراغ کسانی بفرستیم که می توانند . ما نمیخواهیم در مورد چیزی که تجربه ای در آن نداریم راه کار دهیم .
در ضمن خود ما نیز می توانیم برای گرفتن تجربه و راه کار در مورد روبرو شدن با این مساله سراغ دیگران برویم به این شرط که گمنامی و اعتماد رهجوی خود را حفظ کنیم . پیش نهاد دادن به رهجو در مورد این که کجا می تواند کمک بگیرد به این معنی نیست که ما راهنمای نا موفقی هستیم . درست برعکس ، به این معنی است که ممکن است ما همیشه ندانیم که چه چیزی برای رهجو های مان بهتر است اما می توانیم همیشه نقطه ی اتکایی برای شان باشیم و به آن ها اطمینان دهیم که تنها نیستند .
"فقط با مشارکت تجربه ام ، من درست سر جای خود قرار می گیرم . زیرا آن گاه می دانم صادق بوده ام و این که اگر رهجوی من کارهایی را که من کرده ام انجام دهد ، می تواند پاک بماند . اگر من در زمینه هایی که تجربه ندارم ، راهکار بدهم ، در شک و دودلی قرار می گیرم . اگر رهجوی من راه کار مرا دنبال و در نهایت مصرف کند یا مجبور به تجربه ی  پیامدهای ناخوش آیند شود ، من مسئول هستم . توصیه و نصیحت را به حرفه ای ها واگذار می کنم چون آن ها می دانند که چگونه در این شرایط باید رفتار کرد

"زمانی که در خواست کسی را قبول میکنم تا راهنمای اش باشم ، در اصل تعهدی نسبت به او ، خودم و بهبودی در کل برای خود ایجاد میکنم . من این کار را نه از طریق نصیحت کردن بلکه به صورت مشارکت تجربه ، نیرو و امیدم در صمیمانه ترین سطح از درک متقابل انجام می دهم . این کار با "خوب گوش دادن " آغاز می شود ."
اگر مطمئن نباشیم که چه گونه باید جواب سوال یا در خواست رهجوی مان را بدهیم ، می توانیم به سراغ راهنمای خود برویم . ما در روند تصمیم گیری ها تنها نیستیم . در این جا زنجیره بهبودی به بهترین شکل خود دیده می شود – کمک یک معتاد به معتاد دیگر و ... – بیش تر اوقات متوجه می شویم که راهنمای ما دقیقا جواب درست را به ما می دهد.
یکی از بزرگترین چالش ها به عنوان راهنما ممکن است میل به حفاظت از رهجو های مان از تجربیات دردناک زندگی باشد . باید آگاه باشیم که نقش ما به عنوان راهنما حفاظت از رهجو هایمان در مقابل زندگی نیست بلکه کمک به آن ها در استفاده از اصول برنامه برای زندگی کردن در تمام ابعاد است .
"من به رهجو هایم می گویم که رشد می تواند دردناک و بعضی مواقع همراه با احساس ترس و تنهایی باشد . مثل این می ماند که بخواهیم چرخ های کمکی دوچرخه ی کودکی را باز کنیم . من نمیتوانم همیشه به دنبال دوچرخه بدوم تا از افتادن شما جلوگیری کنم . تنها کاری که از دست من بر می آید این است که کمک کنم تا بلند شوید و تشویق تان کنم که دوباره سعی خود را بکنید تا وقتی که یاد بگیرید چه گونه دوچرخه سواری کنید . خراش ها و کوفتگی های حاصله نیز در آینده منافع زیادی برای تان خواهد داشت ."

 "برای من راهنمای خوب بودن به این معنی است که شاید رهجوی من به اندازه ای که از اشتباهات خود درس می گیرد ، بتواند از راهنمای اش نیز به همان اندازه چیز یاد بگیرد ."
برای اکثر ما ، راهنما شدن منافع و برکات زیادی به همراه دارد . زیرا راهی است برای وصل ماندن به NA خدمت کردن و صمیمیت عمیق . ما فرصت مشارکت در بیدار شدن روح یک عضو دیگر را پیدا می کنیم . رابطه راهنما و رهجو می تواند به یک ارتباط سالم توام با احترام و گاه دوستی بسیار عمیق منتهی شود . هر رابطه خصوصیات خاص خود را دارد . ممکن است با بعضی از رهجوهای خود صمیمی تر از بقیه باشیم ولی باید تلاش کنیم تا بهترین سعی خود را در هر رابطه به کار گیریم و مطمئن باشیم که برای همه به یک اندازه در دست رس هستیم و با همه آن ها یک سان رفتار می کنیم .
"بیش تر روابطی که من به عنوان راهنما برقرار کرده ام ، برای ام یک دوست بسیار عزیز به همراه آورده است ."
"من به چند دلیل مهم با رهجو هایم خیلی نزدیک نی شوم . با آن ها تنها در رابطه با بهبودی سرو کار دارم و نه به عنوان بهترین دوست ، مشاور تجاری ، وام دهنده ی پول ، یا مشاور خانوادگی و غیره . مهم است تا آن ها بدانند که تنها علاقه ی من بهبودی آن ها است . این به آن ها نیز قابلیت صادق بودن با من را می دهد و این که بدانند لازم نیست از ترس قضاوت من به حرف ها و مسائل خود رنگ و لعاب بزنند و بر روی آن سرپوش بگذارند و در ضمن ، باور این که تنها مسئله مورد توجه من بهبودی آن ها است به ایشان توانایی گوش دادن به گفته های مرا در خیلی مسائل می دهد

"من انواع مختلفی از روابط را با رهجو هایم دارم . بعضی دوستان خوب من هستند ، بعضی خیلی با نظم و قاعده اند ، و بعضی دیگر از لحاظ احساسی گوشه گیر و تنها .من سعی می کنم در مورد هیچ کدام پیش داوری و قضاوت نکنم و اجازه دهم تا رابطه به طور طبیعی رشد و تغییر کند ."

   با آن که روابط بین راهنما و رهجویی بین اعضا و انجمن محلی در سراسر جهان متغیر است ، اما همه ی ما در پی به دست آوردن هدف مشترکی در بهبودی هستیم . از طریق کارکرد قدم ها و سنت ها با رهجو هایمان ما یاد میگیریم که چه گونه پشت کار و تمایل خود را حفظ و چه گونه اصول روحانی را تمرین کنیم .
"من با رهجوهای خود به شکل گروهی و هم به صورت فردی قدم کار می کنم . ما از کتاب راهنمای کارکرد قدم و همین طور کتاب پایه و چگونگی عملکرد استفاده می کنیم . اکثر رهجو های من هر کدام چند سال پاکی دارند و چند نفری هم تازه وارد هستند . من همچنین به کارکرد سنت ها بسیار معتقد هستم و پای بندی به 12 سنت را به شدت تشویق می کنم ."
"قبل از این که با رهجو قدم کار کنم ، دعا میکنم و خداوند را دعوت به حضور در این تجربه میکنم . لازم است به یاد داشته باشیم که خداوند بالاترین و نهایی ترین نیرو است . من از او درخواست خرد ، دانش و شهامت دیدن حقیقت قدم ها را می کنم تا بهبودی بیشتری حاصل شود . بعد از کارکرد قدم دعا میکنیم و از خداوند به خاطر فرصت دیگری که برای بهبودی – با به کار گیری اصول – در اختیار ما قرار داد تشکر می نماییم . شگفت آور است که ما همگی تا چه حد می توانیم فقط با کارکرد این 12 قدم پیش رفت نمائیم

"تکلیفی که من به رهجوی خود می دهم بستگی به سن پاکی او دارد . به همه رهجو های تازه خود می گوییم : به من هر روز تلفن بزنید و در صورتی که خانه نباشم پیام بگذارید ، اگر به من دروغ بگویید نمی توانم به شما کمک کنم ، بنا بر این خواهش می کنم این کار را نکنید . من مشاور ، وام دهنده پول یا مشاور خانوادگی شما نیستم . اگر می خواهید پاک بمانید من می توانم کمک کنم ، اما اگر هیچ تلاشی نکنید کاری از دست من هم ساخته نیست . در 90 روز به 90 جلسه بروید و آن گاه ما می توانیم قدم یک را با هم شروع کنیم . اگر وسوسه ی مصرف داشتید قبل از هر کاری به من تلفن بزنید . اما برای رهجو های ام با پاکی بیش تر راه کارهای متفاوتی می دهم . ولی علی رغم تکلیف

متفاوت خود ، با همه ی آن ها با احترام و عشق مشابه رفتار می کنم . وقتی آن ها تلفن می زنند ، به عهده هر دوی ما است که هم دیگر را بهتر بشناسیم و به یکدیگر متصل شویم

"بعضی از رهجو های من با سایر اعضایی که پاکی مشابهی دارند ، دور هم جمع می شوند تا کتاب راهنمای کارکرد قدم را با هم کار کنند . آن ها دریافته اند که این کار انگیزه بیشتری ایجاد می کند و ترغیب می شوند تا ارتباط قوی تری با یک دیگر داشته باشند . وقتی که کارکرد قدم ها را تمام می کنند ، آن قدم را با من نیز مشارکت می کنند ."
راهنما شدن دریچه قلب ما را می گشاید ، ما یاد می گیریم که خودمان را خیلی جدی نگیریم . ما واقعیت های زندگی را که شامل : لذت ، غم ، شادی ، افسردگی ، شهامت ، ترس ، حقیقت ، نیرنگ ، تولد و مرگ می شود با رهجو های خود مشارکت می کنیم . از طریق سادگی برنامه معتادان گمنام برای ما مقدور است که زندگی ازاد  را ورای دست نیافتنی ترین رویا های خود تجربه کنیم .

ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻱ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎ ﻭ ﺭﻫﺠﻮ : ﺗﻮﺳﻌﻪ ﻭ ﺣﻔﻆ ﺁﻥ

توسعه و پیگیری رابطه راهنما و رهجو
هر رابطه ای نیاز به کار دارد . اکثر آدم ها با آسیب پذیر بودن ، یاد گیری این که چه گونه اعتماد کنند و قابل اعتماد باشند ، و متعهد بودن ، مشکل دارند . به خصوص برای معتادان که کارشان سخت تر است . اکثر ما الگوی مناسبی در رابطه با احترام متقابل و مهربانی نداشته ایم . در زمان اعتیاد مان ما از صمیمیت و یک رنگی فراری بودیم و اغلب کسانی را که بیش تر به ما اهمیت می دادن نا دیده می گرفتیم .

در رابطه راهنما و رهجو ما فرصت نادری جهت یادگیری و آموزش یک دیگر و اهمیت دادن به هم را می یابیم . رابطه ی راهنما و رهجو به ما نشان می دهد که چگونه در حالی که از خود شناخت بهتری پیدا می کنیم ، با دیگران نیز کار کنیم . ما می توانم اعتماد را یاد بگیریم . طبیعتاً داشتن رابطه همیشه آسان نیست . ما ممکن است اشتباه کنیم . اما تمایل پیدا می کنیم ریسک می کنیم و با ترس هایی ک مانع این تجربه ی غنی و پر معنی می شود ، روبرو می شویم . در رابطه راهنما و رهجو ما می توانیم زندگی کردن و عشق را به طور کامل یاد بگیریم .
"با راهنما ی دیگر معتادان شدن ، من در یافته ام که ظرفیت اهمیت دادن و حتی دوست داشتن دیگران را دارم . من مجبور شدم ببینم که آن ها واقعاً به من احتیاج دارند و مرا انتخاب کرده اند تا آن ها را در قدم ها راهنمایی کنم . حال من می دانم که چیزی برای ارائه دارم : تجربه بهبودی ام در NA ، و از این بابت به خود می بالم ."
"اگر بهبودی فقط به معنای رفتن به جلسات بود ، من می توانستم زندگی خود را بکنم و هیچ کاری برای خود انجام ندهم و نیازی به هیچ کمکی نداشتم . می توانستم فقط به جلسات بروم و سپس به خانه بر گردم اما واقعیت این نیست . من نیاز دارم که بر روابط ام ، و چگونگی تاثیر ضعف ها و کمبود های اخلاقی و باور های ام هنگام رابطه با دیگران کار کنم . من نیاز دارم خیلی کار ها انجام دهم تا تبدیل به انسانی شوم که می خواهم باشم . اگر این کار را بدون راهنمایی و حمایت راهنما انجام دهم به اندازه ی کافی رشد نخواهم کرد . بدون کمک او من مطمئنا نخواهم توانست به اندازه کافی در کار عمیق شوم

"من به خوبی آگاه ام که قبل از این که راهنما بگیرم در چه شرایطی بودم :یک شخص تنها و منزوی ، راهنمای ام مرا در ایجاد رابطه قوی با نیروی برتر و کارکرد 12 قدم کمک کرد . از این طریق یاد گرفتم چه گونه روی رفتار های معتاد گونه خود کار کنم . رابطه من با راهنما ی ام برای ام با ارزش است . از حضور او در زندگی خود بسیار سپاسگذارم ."

 گاهی اوقات رابطه راهنما و رهجو از ابتدا به آسانی شکل می گیرد . هر دو عضو بلافاصله با یکدیگر احساس راحتی می کنند و با خوش بینی آشکار با یکدیگر مشارکت می کنند . سایر اوقات سعی در شناختن دیگری به نظر مشکل یا غیر ممکن می اید . یاد گرفتن چگونگی ایجاد ارتباط خوب یکی از چالش های مستمر است که در بهبودی مان با آن روبرو می شویم . بیان صادقانه ی خود و احترام متقابل می تواند زیر بنای قوی برای ساختن این رابطه استثنایی باشد . تماس مداوم با راهنما و رهجو می تواند کمک کند که قلب های مان را باز کنیم و اجازه دهیم تا صمیمیت ما بیشتر شود .
"من متوجه شده ام که گاهی اوقات برقراری رابطه راهنما و رهجو خیلی هم آسان است و در مجموع نیاز به کار چندانی ندارد . من 15 سال با رهجویی کار کردم که نگرش او نسبت به خودش برای من همیشه روشن بود و درک اش از برنامه همیشه با درک من مطابقت داشت . من گاهی حیران می شدم که آیا این رابطه به همان اندازه روحانی است که رابطه من با شخصی که مجبورم برای شان وقت و انرژی بیش تری بگذارم ؟ می دانید جواب چه بود ؟ بعد از سالها وابستگی به مواد مخدر و سختی هایش من یاد گرفتم که زندگی همیشه هم سخت نیست ، و آرامش خاطر ممکن است و روابط گران بها هستند

"در ابتدا من و راهنمای ام فقط قدم ها را کار می کردیم و به مشکلات من می پرداختیم . امروز چون ما یک دیگر را به خوبی می شناسیم (حدود 16 سال ) می توانیم راجع به همه چیز مشارکت کنیم . این مثل داشتن یک دوست خوب است ، چیزی که در گذشته من هرگز وجود نداشت چون به کسی اعتماد نداشتم . راهنما شدن مرا وادار می کند که به شخص دیگری نیز فکر کنم و ابزاری است برای ساختن یک رابطه بلند مدت . گاهی اوقات کمک کردن هنوز برای ام مشکل است . اما زمانی که این کار را انجام می دهم پاداش های بزرگتر از آن است که تصورش را می کردم ."

 بسیاری از ما توقعات غیر واقعی از رابطه راهنما و رهجو داریم . ما ممکن است بخواهیم همیشه جواب صحیحی برای سوال های سختی که رهجو های مان می پرسند ، داشته باشیم . ما ممکن است انتظار داشته باشیم رهجوی مورد علاقه ی ما همیشه کار ها را درست انجام دهد . بعضی از ما رابطه راهنما و رهجو را راهی برای داشتن دوست خوبی که هرگز در زندگی نداشته ایم ، می بینیم . این خواسته ها اشتباه یا مضر نیستند ، اما با قرار دادن شرایط و شروط برای آن چه که می خواهیم و آن چه که فکر می کنیم نیاز داریم ، امکانات مان را محدود و رشد مان را کند می کنیم . پاک ماندن و روشن بودن اغلب برای ما هدایایی ورای آن چه که تصورش را می کردیم به همراه دارد .
"وقتی که تازه به برنامه آمده بودم فکر می کردم راهنما یک سوپر قهرمان است یا شوالیه ای با زره فولادی و براق است که همیشه برای نجات من می آید . بعد از این که راهنما گرفتم خیلی زود متوجه شدم که اگر چه راهنمای من در زمان های سخت و مشکلات ، آرامش خاطر بسیاری برای ام به وجود می آورد ، اما فی الواقع برای کمک کردن در کارکرد قدم ها است که او با من است ."
پیوند پر معنا و پویا بین راهنما و رهجو به بیانی مستحکم از "تمایل " بستگی دارد . این شامل تمایل به حرکت در زمان مشکلات می شود بدون این که اجازه دهیم ترس یا خشم رابطه ما را تخریب یا ویران کند . راهنمای ما ممکن است ما را به چالش بکشد و از ما بخواهد به چیز هایی که ما را ناراحت می کند بپردازد . یا شاید ما را دچار مشکل کنیم و چیزی بیش تر یا متفاوت با آن چیزی که به ما می دهد ، از او بخواهیم . گاهی عکس العمل ها متقابلاً از هر دو طرف دفاعی می شود . حتی ممکن است که ما کلمات زننده ای به کار بریم . یا حرف هایی بزنیم که بعدا متأسّف شویم . همانند تمام رابطه های دیگر شهامت و فروتنی به حل این مسائل کمک می کند تا رابطه راهنما و رهجو عمیق تر شود "من به راستی در ابتدای آمادگی رشد و تغیری که راهنمای دیگران شدن ، به همراه داشت نبودم . فکر می کردم به عنوان راهنما این فقط من هستم که آن ها را به چالش خواهم کشید . به راحتی از رهجو های خود می خواستم تا آزادانه مرا به چالش بکشند ، و به این مطلب اقرار می کردم که من هم انسان هستم و اشتباه می کنم . اما وقتی که آن ها شروع به کار کردند اولین عکس العمل من اغلب دفاع ، آزردگی و خشم بود . در زمان های دیگر این من هستم که چیز هایی را که باور دارم نیاز است ، می گویم و آن ها ، آزرده یا عصبانی می شوند و از خود دفاع می کنند . من همیشه سعی می کنم با احساس و احترام رفتار کنم ، اما گاهی چیزهایی لازم است گفته شود که خیلی خوب نیستند . و شاید در سایر مواقع من خیلی مهربان و حواس جمع نباشم ، و حرف های آزار دهنده بزنم که بعدا  مجبور شوم قدم ده خود را کار کنم .
من دریافته ام که این لحظات درد و کش مکش فرصتی است برای بدست آوردن مهارت های پایه ای در ایجاد و حفظ روابط ، که بعد ها می توانم این مهارت ها را در زناشویی ، یا با فرزندان ، یا در محیط کار یا در هر شرایط دیگر به کار برم . من مجبور شدم گاهی با درد بسیار یاد بگیرم که خشم و درگیری بین آدم ها حتما نباید به معنی ترک کردن یا نپذیرفتن رابطه باشد . پیش از این که NA را پیدا کنم در ترس از لحظات این گونه ناراحتی های درونی زندگی می کردم . رابطه ی راهنما و رهجو کارگاه آموزشی بود که در آن یاد گرفتم به عشق و تعهد سایر افراد در حال بهبودی به قدر کافی اعتماد کنم ، بمانم و محاوره های سختی را که لازم است ، انجام دهم . اگر من با عشق و احترام حضور داشته باشم و بر اصول تمرکز کنم موفق می شوم که رشته اعتماد فی ما بین را بیش تر از پیش مستحکم کنم . من یاد گرفته ام که نه تنها از این مواقع ترسی نداشته باشم ، بلکه حتی به عنوان نقطه ی عطفی در عمیق تر نمودن رابطه از آن استقبال کنم

هر دو عضو باید انگیزه ی کارکردن با یکدیگر را داشته باشند ، و به بهبودی شخصی خود متعهد بوده ، تمایل به یادگیری هر چه بیشتر اصول روحانی NA را نیز داشته باشند . چه راهنما باشیم و چه رهجو ، این رابطه یکی از محکم ترین رشته های اتصال ما به برنامه معتادان گمنام است و می تواند به ما نشان دهد چه گونه قدم ها می تواند به ما راه حل های زندگی را یاد دهد .

"ضروری است که من انگیزه ام را برای پذیرش رهجو بررسی کنم . غرور نباید در تصمیم گیری من جایی داشته باشد . با راهنمایی نیروی برترم و میل واقعی در کمک به یک معتاد دیگر قادر هستم تا رابطه ای بر پایه ی عشق بی قید و شرط و تعهد بسازم . وارد شدن به رابطه ی راهنما و رهجو یک ریسک است . مشارکت بعضی از شخصی ترین حقیقت های درونی ام ممکن است ترسناک باشد . اگر چه باور دارم که نیروی برترم در این رابطه حضور دارد و به من کمک خواهد کرد تا بتوانم آزادانه مشارکت کنم . اعتماد ، اعتماد می آفریند . هر چه بیش تر حقیقت را مشارکت کنیم اعتماد بیش تری به وجود می آوریم . هر چه بیشتر ببخشیم ، بیشتر به دست می آوریم . و این فرایند کمک می کند تا یک رابطه ی تحمل پذیر بسازیم ."
"چرا به نظر می آید که همه رهجو های من در طول در طول امتحانات نهایی دانشگاهم دچار بحران می شوند ؟ راه حل من برای ترم قبلی این بود که یک پیام ساده ی NA بر روی پیام گیر تلفن بگذارم : "اگر رهجو هستید به جلسه بروید ، قدم ها را مرور و سپس به من تلفن کنید " . زمانی که می خواستند راجع به تمام مصیبت های زندگی حرف بزنند من به سادگی از آن ها سوال می کردم در چه مرحله از کارکرد قدم هستند . وقتی سکوت آن ها طولانی می شد ، می گفتم باید به کارکرد قدم بپردازی و بعد به من تلفن بزنی . مطمئن هستم که این راه کار برای همه کار نمیکند ، اما به نظر می رسد برای من و رهجو های ام خوب جواب می دهد

"به عنوان رهجویی که به تازگی کارکردن با یک راهنمای جدید را شروع کرده ام ، راجع به " تعهد " دارم چیزهای جدید یاد می گیرم . بعد از حدود 20 سال پاکی گاهی از "خود خشنود " و زیادی راحت می شوم . در این مواقع لازم است تا دوباره به اصول پایه ای رجوع کنم ، کارهایی که وقتی تازه پاک شده بودم . بدون چون و چرا انجام می دادم : با راهنمای ام به طور منظم تماس بگیرم ، به جلسات بروم ، و قدم ها را کار کنم . گاهی انجام این کار ها می تواند سخت باشد . بهانه ی این که برای رفتن به جلسه خسته هستم یا برای تلفن زدن خیلی دیر است ، می تواند مرا دچار دردسر بزرگی کند .

می دانم که باید عملکرد داشته باشم . نمی خواهم در جلسه ی بعدی مجبور به گرفتن چیپ خوش آمد گو شوم . می دانم ممکن است اغراق آمیز به نظر آید ، اما آیا واقعاً این طور نیست ؟ همان طور که کتاب پایه می گوید : "طول پاکی به معنی بهبودی نیست . "
پاک بودن ، کارکردن قدم ها و راهنما داشتن به این معنی نیست که از واقعیات زندگی معاف هستیم . گاهی با سخت ترین شرایط در زندگی روبرو می شویم . رابطه با راهنما و یا با رهجو به ما حمایت و درک متقابلی را که نیاز داریم تا هم چنان جلو رویم ، ارائه می کند . ما نجات یافتگان ایم ، و باید بیشترین تلاش را در انجام کار ها از خود نشان دهیم . ما نعمت هایی را در NA یافت ایم که خیلی از انسان ها فرصت تجربه ی آن را در طول زندگی پیدا نمی کنند . یک رشته ی مشترک ما را به یکدیگر متصل می کند : ما همگی در بهبودی از یک بیماری ویران گر مشترک هستیم .
"اخیرا پزشکان تشخیص داده اند من بیماری دارم که تا حدود یک سال دیگر بیش تر زنده نخواهم ماند . ابتدا ترس و وحشت زیادی مرا گرفت ، اما به یک باره احساس آرامش عجیبی به من دست داد . تشخیص دادم که این آرامش همان بیماری اعتیاد من است که می گوید : حالا که داری میمیری ، دیگه ایرادی نداره اگه دوباره مصرف کنی . اما من از ته قلب می دانستم که نمی خواهم آخرین روزهایی را که بروی این کره خاکی هستم در دام وحشتناک اعتیاد سپری کنم . سریع به راهنمای خود تلفن کردم ، با هم حرف زدیم و گریه کردیم ، و با هم شروع به کاری کردیم که سالهای زیادی انجام داده بودیم ، یعنی تمرین اصول روحانی این برنامه زیبا . من با فنا ناپذیری خود هر روز با رفتن به جلسات ، حرف زدن با راهنما یا رهجوی ام ، کارکرد قدم ها و اعتماد به نیروی برترم ، روبرو می شوم . همیشه فکر می کردم که من یکی از پیرمرد هایی خواهم شد که وقتی در همایش ها می گویند اگر کسی 50 سال پاکی است اعلام کند ، من از جا بر خواهم خواست . اما امروز دریافته ام که نعمت فقط برای امروز پاک بودن ، نصیب من گردیده و احساس تنهایی نمی کنم و این ، همان آزادی است ."

 "در زمان مصرف به نظر می رسید که قلب من تبدیل به سنگ شده است . آن قدر چیز ها دیده و تجربه کرده بودم که دیگر نه می توانستم احساس کنم و نه گریه . شک داشتم که دیگر این گونه احساسات در من به وجود آیند . اما تغییر را وقتی تجربه کردم که داشتم به قدم پنجم اولین رهجوی خود گوش می کردم . او داشت در مورد کتک هایی که نا پدری اش به او زده بود مشارکت می کرد و می توانستم تصور کنم که چه گونه بدن کوچک و ضعیف او در آن زمان در زیر شکنجه و آزاری بوده است . سریعا به یاد کتک هایی که از پدر خود خورده بودم افتادم و قلبم برای هر دوی مان به درد آمد . مشارکت صادقانه ی او باعث شد تا به احساسات گذشته خود برگردم . در حالی که من اشک می ریختم او با چشمان خشک سر جای خود باقی مانده بود ، او فقط 6 ماه پاکی داشت . زمان بیداری عاطفی برای او هنوز در راه بود

"رهجوی من در قدم سوم بود که دوست دخترش او را به خاطر یکی دیگر از اعضای NA که پاکی بیش تری داشت ترک کرد . روحیه او به شدت خراب شده بود و برای مدتی طولانی درد زیادی می کشید . من نگران بودم که او قادر نباشد در طول این ماجرا پاک یا زنده بماند . تنها چیزی که می توانستم به او بگویم این بود که سعی کند اراده و زندگی اش را به مراقبت خداوند بدان گونه که او را درک می کند ، بسپارد . در نهایت تعجب من ، او نهایتا پذیرش شرایط را به دست آورد . او باور کرد که با وجود احساسی که دارد ، اراده ی خداوند برای او بهترین است . اعتماد خود من هم به خداوند و قدرت قدم سوم نیز با این تجربه بسیار افزایش پیدا کرد ."
هر قدر در رابطه راهنما و رهجو رشد کنیم ، از تاثیر کارایی اصول NA  آگاه تر می شویم . ما شروع میکنیم به دیدن نتایج کاربرد قدم ها و سنت ها در زندگی روزانه مان و در زندگی اطرافیان مان و این که چگونه کمک می کند تا جایگاه خودمان را در این دنیا پیدا کنیم . NA کمک می کند تا ما از مصرف مواد مخدر رها شویم اما خیلی زود متوجه می شویم که رشد در بهبودی خیلی فراتر از مصرف نکردن مواد مخدر است.

"زمانی که پی بردم احتیاج دارم تا رهجو های ام مرا دوست داشته باشند ، انگیزه ام کم شد . منظورم این نیست که مهربانی یا دوست داشتن دیگران در من کم شد ، بلکه میل به تایید طلبی را رها کردم . من وقتی صادق هستم احساس راحتی بیشتری می کنم ، حتی اگر با کسی حرف بزنم که ممکن است حالت تدافعی ، عصبانی با خصمانه داشته باشد . من یاد گرفته ام که چه گونه بر باور های ام باقی بمانم و اصول روحانی را که NA به من یاد داده است ، تمرین کنم . حال من تجربه ی بیشتری برای راهنمایی و راه کار دادن به رهجو های ام دارم و همیشه سعی می کنم از 12 قدم به عنوان پایه و اساس راه حل ها استفاده کنم .
این کار به نوبه خود به من کمک کرد تا به عنوان رهجو ، روشن بینی بیش تری داشته باشم و قادر باشم بهتر به راهنمای ام اعتماد کنم و تمام چیز هایی را که واقعاً در سرم و قلب ام می گذرد ، برای او آشکار کنم . از وقتی که به خودم بیش تر اعتماد دارم یاد گرفته ام که به دیگران نیز بیشتر اعتماد کنم . حال با روشن بینی بیشتری می توانم به انتقاد سازنده ، پیشنهاد ها و واقعیت های کهنه و سختی که گاهی اوقات برای دیدن آن ها بدون کمک فردی دیگر مشکل دارم ، گوش دهم . امروز اطمینان دارم که راهنمای ام مرا بدون قید و شرط دوست دارد و واقعاً با قلبی آکنده از هم دردی و مساعدت مرا درک می کند ."
در طی فرایند کارکرد قدم ها ، متوجه می شویم که می توانیم یک رابطه ی به ظاهر متعادل را شروع کنیم ، و به وسیله ی کمک بی شائبه ی یکی از طرفین و توسط کمک یک معتاد به معتادی دیگر ، این رابطه را تبدیل به خیابانی دو طرفه کنیم . بعضی از اعضا رابطه ی راهنما و رهجو را به صورت رشته ی پیوندی از دوست داشتن و عشق بی قید و شرط تجربه می کنند ، و بعضی دیگر بیشتر آن را به چشم دوره ای از آموزش یا حتی انضباط نگاه می کنند . رابطه ی راهنما و رهجویی ما به هر شکل که باشد ، ما بیشترین سعی خود را برای کمک به یک دیگر می کنیم .
"فرایند کارکرد قدم ها با رهجو های ام همیشه مرا شگفت زده میکند . درک و دید تازه ای که برداشت هر یک از آن ها در قدم ها ارائه می دهد ، کمک میکند تا من نیز به رشد در بهبودی شخصی خود ادامه دهم . هر بار که من برای کارکرد قدم ها با یکی از  رهجو های ام بودم کشف تازه ای می کردم . به نظر می آمد که کلمات بر روی صفحات نشریات ما جان می گیرند و با من حرف می زنند . گاهی اوقات به نظر می آمد که من هرگز قبلا بعضی از اصطلاحات را ندیده ام یا هرگز مفهوم های به خصوصی یا اصول روحانی را نشنیده ام . من خدا را بخاطر رهجو های ام و شرکت آن ها در بهبودی ام شکر گزارم

"من از دست راهنما ی ام خیلی دلخور می شدم زمانی که فکر می کردم او در تعهدش نسبت به کار کردن با من بی مبالاتی نشان می دهد . من بارها و بارها این را به او گفتم تا او در نهایت از من خواست که ترازنامه ای راجع به او بنویسم . این کار فرایند شگفت انگیزی برای ام بود . من راجع به همه چیز نوشتم ، چرا او را انتخاب کردم ، چرا با او ماندم ، چرا او را باعث عصبانیت من می شود ، چه چیزی را در او دوست داشتم ، و چه چیزی کار می کرد و چه چیزی کار نمی کرد . سپس با یکدیگر مهربان و پخته در مورد همه ی آن نوشته ها بحث کردیم . او مشارکت کرد که با راهنمای اش در موقعیت مشابه بوده و مجبور شده همین کار را بکند . دیگر احساس نا امیدی ، و تنهایی نیم کردم ف با واقعی شدن و صادق شدن با او رابطه ما توانست ادامه یابد و رشد کند ."

ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻗﺪﻡ ﻛﺎﺭ ﻣﻲ ﻛﻨﻴﻢ

زمانی که دوازده قدم را کار می کنیم یاد می گیریم چه گونه در مسیری روحانی قدم برداریم . توانایی ما در مشارکت افکار مان در مورد اصول روحانی با فردی دیگر ، هدیه ی ارزشمند بهبودی است . کمک به رهجو های مان در کارکرد قدم ها ، روحانیت ما را غنی تر می سازد . به طرق مختلف این اصول ، اجزای اصلی بنا نهادن و حفظ روابط سالم با نیروی برتر مان ، خودمان و یک انسان دیگر است .

" راهنمای ام کمک کرد تا ببینم که روابط ام با مرد ها در گذشته برای ام مشکلات زیادی به بار آورده است . او به من کمک کرد تا تصمیم بگیرم که از روابط رمانتیک اجتناب کنم تا زمانی که قدم ها را کار کنم و رابطه با نیروی برترم را به عنوان اولین و مهم ترین رابطه در زندگی بشناسم ".
"در مسیر بهبودی ، یک بار خودم را از نظر روحانی بی کفایت ، نا امید و تنها احساس می کردم . با راهنمای ام ملاقات کردم و برایش چیزی را که در روزهای اخیر نوشته بودم خواندم . بیان کردن احساسات ام ، بسیار سخت و آزاردهنده بود . من درون خود را با ظاهر دیگران مقایسه و قضاوت میکردم . بعد از گوش دادن به نوشته های ام و اجازه تخلیه مکنونات قلبی ام ، او به من اطمینان داد که اگر فکر می کرد راهی غیر از 12 قدم NA برای بازیابی سلامت عقل من وجود دارد ، حتما به من می گفت . این حرف را به گوش جان سپردم و به جلو حرکت کردم . در آن لحظه به خوبی انتخاب جای گزین را تشخیص دادم . این مربوط به 4 سال پیش بود و امروز من می دانم که هرگز تنها نخواهم ماند ، مگر اینکه خودم بخواهم

"در ابتدای کارکردن قدم چهار و پنج با راهنمای جدیدم مشکل به نظر می رسید . قبلا قدم ها را با دو راهنمای قبلی خود کار کرده بودم و احساس پویای آزادی را به دست آورده بودم .اما هنوز زندگی ام زیر نفوذ تایید طلبی و آرزوی من برای پذیرش عمومی در برنامه بود و دیواری خود ساخته ی من هرگونه صمیمیتی را دور نگه می داشت . هم چنین بیماری من در زندگی ام به اشکال نامتعارف فعال بود . وقتی داشتم قدم چهارم را از روی کتاب راهنما ی کارکرد قدم NA کار می کردم ، مجبور بودم برای حمایت ، هم دلی و عشق بی قید و شرط به راهنمای جدیدم و نیروی برتر تکیه کنم تا بتوانم یک ترازنامه جست جو گرانه بنویسم . هنوز کلمات راهنمای ام در سرم است که می گفت : "خودِ " قدیمی ات را  رها کن تا برود ... جای بیشتری نیاز داری تا "خودِ " جدیدت بتواند بیاید ."

 بهبودی یک تجربه ی بسیار شخصی است . به عنوان راهنما هر یک از ما روش خاص خود را در کارکرد قدم ها با رهجو هایمان پیدا کرده ایم . اکثر ما از ابزار مختلف برنامه ، مانند : کتاب پایه ، چگونگی عملکرد ، راهنمای کارکرد قدم و یا حتی کتاب فرهنگ لغت استفاده می کنیم . ما ممکن است از رهجو های خود بخواهیم که در مورد قسمت های مختلفی از این کتاب ها یا دیگر نشریات NA مطالبی بنویسند .
ابزار صوتی از نشریات NA موجود است تا به کسانی که محدودیت های جسمانی ، یا برای خواندن و نوشتن مشکل دارند کمک کند . خیلی از کتاب ها و جزوات NA به زبان های مختلف انتشار یافته اند . اگر ما تمایل داشته باشیم و سعی کنیم ، می توانیم راهی برای کارکرد قدم و درک برنامه NA پیدا کنیم .
"هر وقت رهجویی داشته باشم که سواد خواندن و نوشتن نداشته باشد ، از نوار صوتی استفاده می کنم . اول ، از او می خواهم که نوار صوتی کتاب پایه را گوش کند . بعد بر روی نوار توضیح می دهم که انتظار دارم رهجوی ام چه گونه قدم کار کند . بعد از او می خواهم که جواب های خود را بروی نوارظبط کند . او می تواند همیشه نوار را از اول گوش دهد . که به همین دلیل است که من چگونگی کارکرد را نیز بر روی نوار توضیح می دهم ."
"فقط راهنمای معتادانی می شوم که تمایل دارند به طور مداوم قدم ها را با من کار کنند . من باور دارم که این روش بهبودی و موفقیت آن ها کافی و کامل است

"راهنمای ام به من آموزش داد که قدم ها را کار کنم . او این را از طریق کارکردن و نوشتن آن ها با راهنمای خود یاد گرفته است . او تمایل دارد تا تجربه بهبودی خود را از این طریق افزایش دهد و به گونه ای رفتار نمی کند که انگار بهبود یافته است و دیگر نیازی به رشد ندارد اگر چه 24 سال است که پاک است . راهنمای ام افکار یک مبتدی را دارد و تمایل او مرا تشویق می کند تا سعی کنم رفتارم مانند او باشد . ما بیش از 10 سال است که این رابطه را دارم . من شاهد تغییر و رشد او در طی این مدت بوده ام .

 این باعث امیدواری می شود که من هم بتوانم این حالت را داشته باشم و من سعی می کنم مفاهیمی را که از او آموخته ام در اختیار رهجو هایم بگذارم ."
فرایند کارکرد قدم ها ، اعتماد ما به یکدیگر را آسان تر می کند . بعضی از ما دریافته ایم که مشارکت باز و صمیمی بین راهنما و رهجو کلید ایجاد این اعتماد است . بر ملا کردن صادقانه ی مکنونات قلبی توسط راهنما می تواند کمک کند تا رهجو به راهکارهای راهنمای اش اطمینان بیش تری پیدا کند .
"برای ام سخت بود تا به رهجو هایم بگویم : من هم بعضی از ترس ها و خجالت هایی که آن ها دارند تجربه کرده ام . فکر می کردم که باید همیشه احساس و اعمال ام خوب و کامل باشد . فقط از طریق حرف زدن با راهنما ی ام بود که فهمیدم ایرادی ندارد اگر فروتنی و صداقت کافی داشته باشــــم ، تــا " خود واقعی " ام را به رهجو هایم نشان دهم . ضربه پذیر بودن به همراه خود مقداری ریسک نیز دارد . و من یاد گرفته ام که کارکرد 12 قدم به راهنما و رهجو – هر دو – کمک می کند تا درک و اعتماد متقابل را افزایش دهند ."
"وقتی که توانستم راجع به مسائل شخصی خود با راهنمای ام صحبت کنم ، متوجه شدم که بیشتر و بیش تر با او احساس راحتی میکنم . فقط زمانی که شروع کردم به اعتماد کردن به او ، توانستم فرایند نوشتن قدم ها را آغاز کنم "در ابتدا زمانی که راهنمای ام در مورد کارکرد قدم ها به من راه کار می داد ، با او درگیر بودم و مشکل داشتم . من می خواستم انتخاب کنم که چه وقت ، چه قدمی را کار کنم . او می گفت من باید "راهنمای خود بودن " را متوقف کنم  و سعی نکنم فرایند کارکرد قدم ها را کنترل کنم. او می گفت دلیل دارد که قدم ها از 1 تا 12 شماره گذاری شده اند ... به این فرایند اعتماد کن ."

  بعضی از ما در می یابند که بیان بیش از حد جزئیات شخصی ، هنگام کار کرد قدم با رهجو ها می توانند باعث خدشه به راهنما شود . ما نباید مشکلات شخصی خود را بر سر رهجوهای مان بریزیم . در ضمن نباید متکلّم وحده باشیم . زیرا اگر زیاده از حد وقت صرف حرف زدن در مورد خود کنیم ممکن است تمرکز از روی رهجوی مان برداشته شود . قسمتی از توسعه رابطه ی راهنما و رهجو در تشویق آن ها برای مشارکت تجارت شان است . هر رابطه ی راهنما و رهجو منحصر به فرد است و ما باید مشخص کنیم که چه چیزی برای ما بیشتر کار می کند .
"برقراری یک رابطه ی راهنما و رهجویی جدید همیشه برای من آسان نیست . تشویق رهجو های ام برای مشارکت صادقانه و آزادانه ، گاهی اوقات چالش بزرگی است . بعضی وقت ها مثل این است که دارند دندان ام را می کشند . اما زمان و تجربه به من آموخته که حوصله و عشق ، کلید گشودن قفل دهان ها ، و قلب های بسته است

"به عنوان تازه وارد من برای دریافت حمایت به راهنمای ام تلفن زدم و او وقت زیادی را به صحبت درباره خودش می گذراند ، به طوری که من فرصت نمی کردم نیاز هایم را بیان کنم یا سوال لم را در مورد قدم ها از او بپرسم . به هر حال صبر من تمام شد و راهنمای دیگری گرفتم . تنها تاسف من این است که در مورد یاس سرخوردگی خود در آن زمان صحبتی نکردم ."
تعدادی از ما روش های خاص خودمان را برای کارکردن قدم ها با رهجو هایمان به وجود آورده ایم . بعضی از ما طرفدار فرایندی منظم و از روی اسلوب هستیم ، که در آن رهجو ها باید مفصلا در مورد هر قدم بنویسند . در صورتی که بعضی دیگر توقع این نوع کارکرد را ندارند . همان طور که قبلا هم گفتیم بعضی از اعضا حتی از فرهنگ لغات برای روشن نمودن بعضی اصول و مفاهیم استفاده می کنند . بعضی از ما دعا هایی داریم که قبل یا بعد از کارکردن قدم می خوانیم . مهم این است که به یاد داشته باشیم همه ی ما قدم ها را به یک روش کار نمیکنیم .

  "زمانی که من تازه وارد بودم کتاب راهنمای کارکرد قدم وجود نداشت . آن روزها ، هر راهنمایی روش متفاوت خود را برای کارکرد قدم ها داشت . وقتی که من قدم ها را به پایان رساندن ، روشی به من نشان داده شد که از قدم 10 تا 12 را به طور روزانه کار کنم و چه گونه آن ها را در زندگی به کار گیرم . هر دو سه سال یک بار ، من یک قدم 4 دیگر می نویسم ، چیزی مثل یک تنظیم موتور . اخیرا راهنمای جدید گرفتم که از من خواست از نو قدم ها را با کتاب راهنمای کارکرد قدم NA شروع کنم . به محض اینکه دو قدم کارکردم پر از رنجش شدم ، احساس می کردم بعضی از سوالات تکراری هستند و نگران بودم که استفاده از کتاب ممکن است باعث کنار گذاشتن بعضی از راهکارهای شخصی که در رابطه راهنما و رهجو خیلی برای من ارزشمند است ، شود . اگر چه یاد گرفته ام که این برنامه برای تغییر کردن است و اگر من هنوز خواهان آن هستم باید تمایل داشته باشم که راه جدیدی را در پیش گیرم و تغییر را بپذیرم . من به یادگیری در مورد خودم ، ارتباطم با خدا و سایرین در این فرایند جدید را ادامه دادم ."
"در کارکردن با رهجو هایم من از آنها می خواهم که در مورد قدم ها بنویسند . وقتی که زمان ملاقات با یکدیگر و کارکرد قدم ها فرا می رسد . به جای این که رهجوی ام آن چه را که نوشته است بخواند ، گاهی من نوشته ی او را می گیرم و کلماتش را برای خودش می خوانم . این به هر دوی ما دید متفاوتی می دهد و ثابت کرده که راهی موثر و پر قدرت برای مشارکت تجربیات و قوی کردن رابطه است

"من به رهجو های ام در قدم پنجم با دعا قبل از شروع قدم و بیان تجربه ام با راهنمای خود ، کمک می کنم . من راجع به احساسات که در آن زمان به عنوان یک رهجو در حین مشارکت خصوصی ترین تجربیات خود برای اولین بار پیدا کرده بودم حرف می زنم . قبل از این که رهجو های من شروع به خواندن قدم چهارم شان کنند از آن ها می خواهم که بگویند چه احساسی در این لحظه دارند . به نظر می رسد که این کار به آرام کردن آن ها کمک می کند . سعی می کنم با رهجو های ام همان قدر صادق و راحت باشم که انتظار دارم آن ها با من باشند ."

 "در قدم هشتم از رهجو هایم می خواهم که با استفاده از ترازنامه ی قدم چهارم خود فهرستی از اسامی اشخاصی که به آن ها خسارت زده اند تهیه کنند . و هم چنین کسانی را که در ترازنامه قدم 4 نبود ه اند و احساس می کنند به ایشان خسارت زده اند ، به فهرست خود اضافه کنند . از آن ها می خواهم که برای هدایت و راهنمایی در زمان تهیه فهرست دعا کنند . سپس از آن ها می خواهم اسامی این اشخاص را تک تک با ذکر خلاصه ای از خسارت مربوطه در کارت های جدا گانه بنویسند . بعد تمام کار ها را بررسی میکنیم . ما به دنبال مورد تکراری از الگو های رفتاری در خسارت ها می گردیم که رهجو های مان بیشتر مسئولیت آن ها را قبول میکنند . جبران خسارت هایی را که در حال حاظر می توانند انجام شوند ، جبران خسارت مالی ، آن هایی را که امکان شان نیست و مواردی را که نیاز است به تاخیر بیاندازیم ، بررسی می کنیم . ما راجع به جزئیات آن ها صحبت می کنیم و همیشه به خاطر داریم که نیروی برتر ، ما را جهت این جبران خسارت ها راهنمایی میکند ."
ما تمایل به تغییر پیدا می کنیم و آرام آرام درک می کنیم که اگر تغییر نکنیم بهبودی مان راکد می شود .یکی از هدایای رابطه راهنما و رهجو دادن چشم اندازی جدید به ما در مورد دیگران و خودمان است که با مشارکت تجربیات مان در قدم ها به دست می آید . وقتی رشد رهجوی مان را می بینیم روحیه ای تازه ای می گیریم . یاد می گیریم که بی تر به نیروی برتر مان اعتماد کنیم . توضیح اصول برنامه به ما کمک می کند که خودمان این اصول را بهتر درک کنیم .
"زمانی که حدود 9 سال پاکی داشتم در محل کارم – که یکی از بهترین کارهایی بود که تا آن زمان داشتم – دچار آشفتگی شدم . 3 سال بود که آن جا کار می کردم و نقص های اخلاقی ام به طور شدیدی ظاهر شده بود . من از رئیس و همکاران ام رنجش داشتم و هر وقت از من کمک می خواستند ، عصبانی می شدم و خشم خود را پرخاشگرانه و غیر منطقی بروز می دادم . بعد از چند بار درگیری با رئیس ام متوجه شدم که باید چیزی را تغییر دهم وگرنه کارم را از دست خواهم داد .

من در طول 9 سال پاکی ام چندین بار قدم ها را کار کرده ام اما وقتش رسیده بود که دوباره آن ها را کار کنم . این بار باید بر روی روابط کاری خود تمرکز می کردم . تاریخچه و سابقه ی کاری خود را در قدم چهارم آوردم و سپس قدم 5 ، 6 ، 7 را با راهنما ی ام کار کردم . او با عشق مرا راهنمایی کرد تا بتوانم به نقص های اخلاقی خود نگاه کنم و ببینم که چگونه می توانم با کمک نیروی برترم تغییر کنم . من قادر بودم نقش خود را به روشنی ببینم و فرایند تغییر را شروع کنم . خوشحالم که بگویم بعد از حدود 6 ماه مسائل ام در سر کار خیلی بهتر شد .
نهایتا وقتی که من این کار را به خاطر فرصت و موقعیتی که همیشه در آرزویش بودم رها کردم ، رئیس اما از این که من از آن جا می رفتم صادقانه غمگین بود . او البته برای من خوشحال بود و می گفت که تغییرات بسیاری در من دیده است . من هرگز قدم ها را در رابطه با یک فرصت شغلی به این صورت کار نکرده بودم . چه معجزه ای ! بدون کمک و فرصت بی غرضانه راهنما ی ام ، این هم یک کار دیگر که من ول می کردم و یک موقعیت ناراحت کننده ی دیگر که از آن فرار می کردم یا یک فرصت دیگر که خودم را به عنوان یک کارمند به درد نخور ببینم ."  فرصت هایی برای ادامه رشد
ما به NA آمدیم تا یاد بگیریم که چگونه پاک بمانیم و از بیماری اعتیاد بهبود پیدا کنیم . روی هم رفته معتادان گمنام به ما فقط قول می دهد : رهایی از اعتیاد فعال . اما بهبودی فراتر از فقط مصرف نکردن مواد مخدر است . بهبودی به معنی روبرو شدن با تمام چیز هایی است که زندگی به همراه دارد و سعی در دیدن شرایط به صورت یک فرصت و نه یک مانع . گاهی اوقات پاک بودن به معنی این است که ما کاملا برای رویارویی با چالش ها آماده باشیم .

ﻓﺮﺻﺖ ﻫﺎﻳﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺭﺷﺪ

ما به NA آمدیم تا یاد بگیریم که چگونه پاک بمانیم و از بیماری اعتیاد بهبود پیدا کنیم . روی هم رفته معتادان گمنام به ما فقط قول می دهد : رهایی از اعتیاد فعال . اما بهبودی فراتر از فقط مصرف نکردن مواد مخدر است . بهبودی به معنی روبرو شدن با تمام چیز هایی است که زندگی به همراه دارد و سعی در دیدن شرایط به صورت یک فرصت و نه یک مانع . گاهی اوقات پاک بودن به معنی این است که ما کاملا برای رویارویی با چالش ها آماده باشیم .

ﺗﻨﻮﻉ ﻣﺎ ﻧﻘﻄﻪ ﻗﻮﺕ ﻣﺎ ﺍﺳﺖ

گر چه اصل گمنامی همه ما را یک سان می سازد ؛ اما ما به هم تفاوت هایی داریم که ممکن است باعث چالش هایی در رابطه ی راهنما و رهجویی مان شوند. ما از پهنه ی وسیعی از نژاد ها و فرهنگ های مختلف با سوابق تحصیلی و حرفه ای متفاوت آمده ایم . تنوع ما حتی ورای سن و سال ، عقیده ، دین داری یا بی دینی و ... می شود . ما ممکن است همگی با زبان مشترک بهبودی صحبت کنیم اما غیر ممکن است که همگی این زبان را از راه های مشابه یاد بگیریم . تفاوت های بین ما فرصت های بی شماری را جهت رشد هم زمان در اختیار راهنما و رهجو می گذارد .
"امروز ، من آموخته ام که رنگ ، نژاد ، یا گذشته ، اصلا مهم نیستند . آن چه مهم است این است این است که همه ی ما معتادانی هستیم که در حال بهبودی از این بیماری هستیم . این است که همه ما معتادانی هستیم که در حال بهبودی از این بیماری هستیم . زمانی که من پاک شدم به یک انجمن NA آمدم که بیش تر مشکل از اعضایی بود که از نظر فرهنگی با من متفاوت بودند . از اکثر اعضای گروه مسن تر بودم و با باورهای خاص خانواده خود بزرگ شده بودم . من به مشارکت در مورد مسائل زندگی ام عادت نداشتم به خصوص برای کسی با یک فرهنگ دیگر .
در ابتدا به بیشتر اعضای برنامه اعتماد نداشتم . در نهایت با عضوی ملاقات کردم که اولین بار از طریق تلفن مرا به جلسات معرفی کرده بود و توانستم با او ارتباط بر قرار کنم . گذشته ی هر دوی ما مشابه بود . وقتی که او با من مشارکت کرد و گفت که خانواده ی او یک بلوک با جایی که من مواد مخدر می خریدم فاصله دارد و او 6 سال است که پاک است باور کردم او تنها کسی است که می تواند به من کمک کند تا پاک بمانم و قدم ها را کار کنم . با کمک او در همه زمینه ها رشد کردم و این رشد م کمک ام کرد تا متوجه شوم که دیگران نیز می توانند به من کمک کنند ."
"من به یاد می آورم که وقتی تازه وارد بودم با خودم فکر می کردم که معتادان گمنام به مثابه زمانی است که من در جبهه جنگ بودم ، و زندگی من بسته به بقای کسی است که در کنارم نشسته . مطمئنا اهمیتی به نژاد ، عقیده ، تحصیلات یا طبقه اجتماعی شما نمی دادم ، فقط می خواستم یک شب دیگر زنده بمانم ."                                  "بزرگترین چالش برای من راهنمای یک نوجوان شدن بود . وقتی که تازه راهنما ی اش شده بودم او 16 سالش بود و من تقریبا 16 سال پاکی داشتم . در مورد چیزهایی که می گفتم خیلی مراقب بودم چون می دانستم که او هنوز در حال یادگیری راجع به زندگی است . در مورد او مثل پسری که هرگز نداشتم فکر می کردم . او الان بیش از یک سال پاکی دارد و برای من روحیه بخش است . به خصوص به شکلی که او قدم هایش را کار می کند . او جواب سوالات قدم ها را خیلی خوب می نویسد و اکثر اوقات من ناچارم از او بخواهم طوری ننویسد که انگار دارد یک کتاب می نویسد . او تقریبا هر روز به من تلفن می زد ، این مرا به یاد اوائل بهبودی خودم می اندازد که چه گونه بودم و این که باید سعی کنم دوباره همان گونه باشم . او به من دنیایی از امید می دهد . مجبور نیستم با او ماسک بزنم . این رابطه ی صادقانه را بسیار زیاد دوست دارم ."

ﻧﻴﺎﺯﻫﺎﻱ ﻣﻀﺎﻋﻒ

 در نتیجه اعتیاد فعال ، بعضی از ما از پیامدهای جسمی و فیزیکی رنج می بریم که در دوران بهبودی مان نیز ادامه دارد . در خیلی از موارد سلامتی ما به علت مصرف مواد مخدر یا انجام کارهای مضر جهت حفظ اعتیاد مان لطمه ی جبران نشدنی خورده است . البته همه نیاز های مضاعف اعضا در اثر بیماری اعتیاد نیست ، ما نیز ناچاریم با چالش های جسمی مشابهی که بر تمامی مردم جامعه اثر می گذارد ، کنار بیایم . مواردی مانند : محدودیت جسمی ، مشکلات مادر زادی ، و نتایج ناشی از بیماری یا تصادف .
"اوایل بهبودی از رهجو های ام می خواستم همان کارهایی را انجام دهند که راهنمای ام از من می خواست . اما زمانی که می خواستم با شخصی که به علت تصادف با موتور سیکلت دچار آسیب مغزی شده بود کار کنم ، مجبور به تغییر روش شدم . اگر از او می خواستم در مورد موضوعی یک صفحه بنویسد برای نوشتن این یک صفحه ناچار بود 20 تا 30 ساعت تلاش کند اما او علی رغم این که حتی ممکن بود متوجه چیزی که می نویسد نشود ، این کار را می کرد . بنا بر این امروز ما زمان زیادی در مورد قدم ها و این که او چه گونه می تواند آن ها را در زندگی به کار ببرد ، صحبت می کنیم ."

 "5 سال پیش به علت بیماریی که نتیجه مستقیم اعتیادم بود ، مجبور به مصرف دارو شدم . عوارض جانبی دارو وحشت ناک بود . تمام انرژی مرا می گرفت و حدود 12 ساعت در روز می خوابیدم . رهجو هایم در وقت نیاز به راستی به من کمک می کردند . آن ها صبور بودند و به خوبی درک می کردند که من نمی توانم مثل گذشته در دسترس باشم . در واقع آن ها در حال کمک به من بودند و دنبال کار های من می رفتند ، سر وقت آمپول مرا می زدند ، با من به دکتر می آمدند ، مرا به جلسه می بردند و ... من فقط 3 جلسه از جلسات خانگی خود را در طول آن یک سال از دست دادم . راهنمای من هم باور نکردنی بود . او هر روز زنگ می زد و ما ساعت ها با هم صحبت می کردیم . او به من روحیه می داد و کمک می کرد تا اصول برنامه را به کار گیرم ، مخصوصا سپاس گزاری ، پذیرش و فروتنی را در شرایطی که در آن به سر می بردم . این ها به واقع به من نشان داد که این برنامه یک برنامه ی گروهی و "ما " است . من هرگز مهربانی و عشقی را که در طول یکی از بزرگترین آزمایش ها در بهبودی به من نشان داده شد فراموش نخواهم کرد ."
تعداد بیش تر و بیش تری از اعضا در این برنامه پاکی بالاتری پیدا می کنند ، ما در NA بزرگ شده ایم و اکنون در حال پیر شدن هستیم . به عنوان معتادان در حال بهبودی بسیاری از ما به آن اندازه زندگی کرده ایم تا مجبور باشیم با مشکلات جسمی که به خاطر افزایش سن پیش می اید روبرو شویم . با کمک راهنمای مان و حمایت رهجو های خود ، ما تغییراتی را که می توانیم ، به وجود می آوریم و چیز هایی را که لازم است ، می پذیریم . گاهی اوقات ما وادار به درخواست کمک می شویم و در نتیجه آن رشد و پیش رفت می کنیم .
"یکی از چیز هایی که از راهنمای ام می خواستم این بود که هر هفته به من وقت بدهد . او می گفت : "مساله ای نیست ، شنبه صبح این جا باش " . زمانی که به خانه او می رفتم خیلی هیجان زده بودم ، از او پرسیدم کجا می خواهیم برویم ؟ و با خود فکر می کردم که هر جا برویم حتما مکانی بسیار روحانی است . پاسخ او این بود : "مطب دکتر من " . او به وقت گذاشتن بیش تر در هر هفته برای من ادامه داد . فکر می کردم او واقعا بیرون رفتن ، گشت زدن و رفتن به جلسات به همراه مرا علی رغم 40 سال تفاوت سنی دوست دارد . اما بعد متوجه شدم از آن جایی که سن او بالا رفته ، دیگر رانندگی را خیلی دوست ندارد . خدا را شکر می کنم که او به کمک من نیاز داشت ، زیرا شرایط فراهم شد تا زمان زیادی را با او باشم و رابطه شگفت انگیزی را با او ایجاد کنم . و فرصتی فراهم شد تا به کس که این همه به من داده بود ، چیزی بدهم ."
بسیاری از ما نویسندگان خوبی نیستیم ، یا شاید برای خواندن مشکل داشته باشیم . در نتیجه ممکن است احساس بی لیاقتی کنیم و به همین دلیل از نوشتن قدم ها خجالت بکشیم .
"من زنی را به عنوان رهجو پذیرفتم که بسیار کم می توانست بخواند و درک محدودی داشت . ما تقریبا 5 یا 6 بار در ماه برای خواندن قدم یک دیگر را ملاقات می کردیم . در ابتدا من ناچار بودم بخوانم و توضیح بدهم که هر جمله ، کلمه یا پاراگراف به چه معنی است . زمانی که او به من اعتماد کرد ، شروع به پرسیدن کرد و اگر چیزی را نمی فهمید به من می گفت و خود شروع به خواند کتاب با صدای بلند کرد . من او را تشویق می کردم و به چالش می کشیدم تا درباره قدم ها بنویسد و با کشیدن نقاشی و سمبل ها یا هر چیز دیگری مطالب خود را کامل کند . بعد از قدم سوم ، موافقت کردیم که او قدم چهارم را ضبط کند . او نوار را سر کارم به من تحویل دارد اما من قبول نکردم بدین شکل گوش کنم . در عوض با هم دیگر به آن گوش کردیم و در حین گوش کردن هر بار برای مشارکت و احساس آن چه به او گذشته است نوار را نگه می داشتم . این فرایند ، یک مرور مجدد از قدم ها بری خود من بود و کمک کرد تا درک من از آن قدم ها افزایش یابد . صبر ، تحمل و احترام به خود در من تقویت شد و او نیز در زندگی جدیدش شکوفا شد ."
به دلایل مختلف ، بعضی از ما با فعالیت های روزانه که برای دیگران طبیعی و آسان است ، مشکل داریم .اگر ما راهنمای اعضایی با نیازهای مضاعف هستیم ، می توانیم به آن ها کمک کنیم تا از چیز هایی که NA برای ارائه دارد آگاه شوند . بسیاری از جلسات امکان رفت و آمد برای ویلچر را دارند و بعضی هم حتی برای کسانی که مشکلات شنوایی دارند مترجم مخصوص دارند . کتاب پایه و جزوات NA به صورت ابزار صوتی و همین طور با چاپ بریل موجود است . در ضمن ما می توانیم قدم ها را با رهجو های مان خیلی ساده به صورت مشارکت نفس به نفس کار کنیم . اگر چه بسیاری از اعضا بر این باورند که بهترین راه کارکرد قدم نوشتن است . اما در این مورد هیچ قانون سختی که اعضای انجمن مجبور به رعایت آن باشند ؛ وجود ندارد .
"من در شهری زندگی می کردم که در آن مرکز درمانی مختص معتادان ناشنوا داشت .یکی از مراجعان از چند ایالت آن طرف تر برای درمان آمده بود و زمانی که در آن جا زندگی می کرد من راهنمای موقت او شدم . این ماجرا مربوط به قبل از زمانی بود که ای میل یا چت از طریق اینترنت وجود داشته باشد و ما اغلب از راه "سرویس تلگراف " ارتباط داشتیم . او برای یک اپراتور تایپ می کرد و اپراتور هم پیام را برای من می خواند . من در ابتدا با این قضیه مشکل داشتم چون از این که او مسائل شخصی خود را برای غریبه "اپراتور " فاش می کرد معذب بودم . او به من یاد آوری کرد این چیزی است که او برای پاک ماندن به آن نیاز دارد و خیلی زود مرا در مسیر درست قرار داد . من می توانستم تمایل او را تشخیص دهم و بعد از این بیداری از طرف من ، ما آزادانه صحبت می کردیم

"چند سال پیش ، من دچار یک سری بیماری های ویرانگر و ضعیف کننده شدم . متوجه شدم که از نظر جسمی به کمک دیگران وابسته هستم تا روز را شب کنم . این یک عقب گرد کامل برای ام بود . من همیشه اولین کسی بودم که جهت کمک به دیگران حاظر بودم . برای ده ها سال در معتادان گمنام یک خدمتگزار مورد اعتماد بودم و همین طور برای چند سال در دفتر خدمات جهانی . من عاشق خدمت در تمام سطوح بودم ، اما یک باره همه چیز تغییر کرد . من مجبور شدم تسلیم این واقعیت شوم که باید چیز هایی را که راجع به اصل روحانی "دریافت کردن " یاد گرفته ام تمرین کنم . برای من همیشه بخشیدن راحت تر از گرفتن بوده است . یکی از بزرگترین هدایای بیماری برای من فرصتی بود که به رهجو ها ، راهنما ، خانواده و دوستان ام داده شد تا بتوانند چیزی را که گرفته بودند به من پس بدهند ، و من از این بایت سپاسگزارم . من در نتیجه عمیق ترین عشق و احساس صمیمیت را در روابط ام به خصوص با نیروی برتر تجربه کردم."
به عنوان راهنما یا رهجو ، مسئولیت ما این است که قدم ها را به بهترین نحو ممکن از هر طریق ممکن کار کنیم . به رغم چالش هایی که با آن روبرو می شویم . اگر تمایل داشته باشیم تا تلاش کنیم ، راهی برای کارکردن با یکدیگر پیدا می کنیم .

ﻣﻮﺳﺴﺎﺕ ﻭ ﻣﺮﺍﻛﺰ

داشتن رابطه ی راهنما و رهجویی زمانی که در مراکز اصلاحی و تربیتی ، درمانی یا سایر موسسات هستیم . اشکال مختلفی از چالش ها را به وجود می آورد . نیاز به تمرکز بر روی بهبودی و کارکردن قدم ها مخصوصا در این زمان بسیار مهم است . هیچ فرقی نمی کند رهجو در این گونه موسسات باشد یا راهنما .
اگر راهنما یا رهجو زندانی باشند ، ما باید قوانین اعمال شده در آن جا را بررسی کنیم و ببینیم چه گونه این قوانین در ایجاد ارتباط با کسی که در زندان است اثر می گذارد . ممکن است لازم باشد ما فقط به ارتباط به وسیله تلفن یا نامه نگاری بسنده کنیم . بسته به شرایط ، ممکن است ما قادر نباشیم رهجو یا راهنمای خود را به طور منظم ملاقات کنیم . ممکن است خیلی شبیه به "راهنما و رهجو از راه دور " عمل کنیم . هر دو عضو برای موثر بودن این رابطه نیاز دارند که به شکلی استثنایی تمایل و روشن بینی داشته باشند . اما این رابطه می تواند و حتما کار می کند .
"زمانی که دستگیر شدم ، فقط 11 روز پاکی داشتم . هیچ وقت نخواهم فهمید که اگر دستگیر نمی شدم پاک می ماندم یا نه . اما دلم میخواهد این طور فکر کنم . من باور دارم که پاک بودن و داشتن مقداری تجربه NA در آن زمان نعمت بزرگی بود . یک جلسه NA بود که هر دو هفته یک بار به زندان می آمد . من یکی از اعضای آن جلسه را می شناختم زیرا قبل از دستگیری او را در جلسات دیده بودم . خیلی از دیدن او خوشحال شدم . من یک قاچاقچی معروف و خشن بودم ، اما وقتی او را دیدم در مقابل  چشم همه من شروع به گریستن کردم . به هر حال ، از او خواستم که راهنمای من شود و او قبول کرد که از طریق مکاتبه با من در ارتباط باشد . ما چند باری به یکدیگر نامه نوشتیم ، و او قدم ها را با من شروع کرد . کتاب پایه را از اول تا آخر خواندم و قدم چهارم را شروع کردم . دیگر نمی خواستم این مزخرفات را مدت بیشتری حمل کنم . قدم پنجم را برای کشیش زندان خواندم چون راهنمای من فقط اجازه داشت هنگام برگزاری جلسات NA مرا ملاقات کند . سر انجام مدت محکومیت را گذراندم و آزاد شدم . امروز گاهی از من خواسته می شود که به مرکز بازپروری بروم و قدم پنج کسی را که قرار است آزاد شود گوش کنم . همیشه آن ها را تشویق می کنم تا به محض خروج راهنما بگیرند و قدم ها را کار کنند و این چیزی است که برای من کار کرد

"در 17 سال پاکی ، من در موسسه ای برای بیش از 3 سال محبوس شدم . توانستم در این مدت با کارکرد 12 قدم و ارتباط با گروه NA حامی خود از طریق نامه و تلفن پاک بمانم . با گذشت زمان ، فرصت راهنمایی 4 زندانی دیگر نعمتی بود که نصیب من شد . یکی از آن ها مثل خود من بود و در NA خارج از زندان قبل از آمدن به کانون اصلاحی پاک شده بود . من نه تنها قادر بودم که رابطه راهنما و رهجویی را خارج از دیوارها با بعضی از اعضای انجمن حفظ کنم بلکه حتی در داخل هم می توانستم این ارتباط را داشته باشم . چه نعمتی ! همان طور که در معتادان گمنام گفته می شود : ما دیگر هرگز مجبور نیستیم تنها باشیم . و این در تمام این سالها برای من یک واقعیت بوده ."
راهنمای عضوی در یکی از موسسات شدن مقدار زیادی از وقت و انرژی ما را لازم دارد . باید متوجه تاثیری که موسسات بر روی راهنما و رهجویی ما دارند باشیم . اگر چه بیش تر کمیته های خدماتی از ما می خواهند که راهنمای اعضا در موسسات نشویم ، اما بعضی از ما راهنما یا رهجویی در این اماکن داریم .
در بعضی از کشورهای دنیا ، موسسات مراکز درمانی و دادگاه ها معتادان را مکلف می کنند که مدت زمانی را با راهنما بگذرانند و قدم ها را به طریق خاصی کار کنند . به علاوه بعضی موسسات دستورالعمل های سختی دارند که اگر ما بخواهیم کسی را در آن جا به عنوان رهجو بپذیریم باید از آن ها تبعیت کنیم . دیدگاه و
تجربه ما در کارکرد قدم ها ممکن است با آن چه موسسات از رهجوی ما می خواهند متفاوت باشد . اگر چه نمی خواهیم رهجوی مان را طرد کنیم ، اما ممکن است مقررات بسیاری از زندان ها و موسسات دشوار باشد یا حتی با دیدگاه ما نسبت به برنامه تضاد داشته باشد . ما باید صادقانه در مورد این که می توانیم به طور موثر به رهجویی در این شرایط کمک نماییم ، فکر کنیم . قبل از این که موافقت کنیم در این گونه موسسات رهجو بپذیریم . باید مقررات آن ها را بررسی کنیم تا بتوانیم یک تصمیم آگاهانه بگیریم . به این ترتیب می توانیم اطمینان حاصل کنیم که تصمیم ما به نفع رهجوی مورد نظر است .
"اخیرا من افتخار داشتن رهجویی را که تحت درمان بود داشتم . من قبلا هم رهجو های تحت درمان داشته ام ، اما این احتمالا بهترین رابطه برای من بود . او به من گفت که قانون مراکز درمانی این است که من هفته ای یک بار او را به جلسه ببرم و قدم ها را با او کار کنم . برای او توضیح دادم که من دارای خانواده و تعهدات خدمتی هستم و شغلی دام که باید هفته ای بیش از 40 ساعت نیز کار کنم . او گفت که متوجه است که من مسئولیت های دیگری نیز دارم و بر مبنای توقعات هر دو طرف ، توافق کردیم که با یکدیگر کار کنیم .
لیکن وقتی شروع کردیم به کار کردن با یکدیگر ، به نظر می رسید که او توقعات متفاوتی از آن چه ما قبلا بر سر آن توافق کرده بودیم ، از من دارد . او زیرکانه به من گفت که سایر راهنما ها ، رهجو های شان را برای شام بیرون می برند ، به آن ها پول می دهند و اجازه می دهند که رهجو های شان برای تعطیلات آخر هفته به منزل آن ها بروند . من به او گفتم که قادر نیستم این گونه تعهدات را قبول کنم . لب و لوچه ی او آویزان شد . من یک بار دیگر فرصت پیدا کردم تا روی انگیزه ی تایید طلبی خود کار کنم . کاری که همیشه برای من سخت بودن . مجبور بودم اجازه دهم او به خاطر دست نیافتن به خواسته های اش از من عصبانی باشد ."

   "من در یک برنامه درمانی پاک شدم و به همین دلیل سعی میکنم با پذیرفتن رهجو در آن مکان ، دین خود را ادا کنم . این کار بعضی مواقع خیلی مشکل است چون این مرکز مقررات سختی دارد که من همیشه با آن ها موافق نیستم . با این وجود متوجه شده ام که این راهی است برای کمک به یک تازه وارد و امروز احساس می کنم خیلی چیزها برای ارائه به یک تازه وارد دارم ."

ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ ﺩﺭ ﺑﻬﺒﻮﺩﻱ

بیماری در بهبودی
مواقعی در بهبودی ما مجبور می شویم در حین بیماری ، جراحی ، یا زخمی و مصدوم شدن ، پاکی خود را حفظ کنیم . در این گونه موارد ، ما به راهنمای خود بیش از هر زمان نیاز داریم . باید به خاطر داشته باشیم که بیماری یا درد نباید بهانه ای برای مصرف باشد . ما مسئول بهبودی خود هستیم و در مورد مشکل بیماری مان با راهنمای خود و اعضایی که به آن ها اعتماد داریم ، مشارکت می کنیم . شرایط درمانی ممکن است ما را مکلف به استفاده از داروهایی کند که میل به مصرف را در ما زنده نماید . شرایط هر چه که باشد ، کار کردن با راهنما می تواند به من کمک کند تا بپذیریم که این هم قسمتی از زندگی است . لازم ات ما دکتر خود را در جریان بیماری اعتیاد مان قرار دهیم تا او بتواند ما را به اقتضای آن درمان کند . از آن جا که بیماری اعتیاد ما نمیتواند بین مصرف مواد مخدر و مصرف دارو جهت درمان درد یا بیماری تفاوت قائل شود ما باید برنامه را آگاهانه کار کنیم . ما به ویژه در این گونه مواقع بسیار آسیب پذیر هستیم و بهبودی ما ممکن است در معرض خطر قرار گیرد . بسیاری از اعضا لغزش کرده اند چون از دستورات دکتر شان پیروی نکرده اند ، یا از راهنمای خود نخواسته اند و یا علائم هشدار دهنده ی تهدید درونی در حال بیداری خود – یعنی بیماری اعتیاد – توجه نکرده اند .
"از خدا بابت راهنمای ام و دوستانم در NA متشکرم . من بیش از 25 سال پاک بودم که مجبور شدم چندین جراحی بکنم . در اوایل بهبودی در NA به من آموخته بودند که بیماری اعتیاد من بین مصرف دارو و به خاطر درد واقعی و مصرف دارو به خاطر افکار اعتیادی ، تفاوت قائل نمی شود. هر بار قبل از شروع فرایند درمانی که لازمه مصرف دارو بود ، من کتابچه ی در دوران بیماری را می خواندم ، دعا و مراقبه می کردم و  از همه مهمتر اجازه می دادم راهنمای ام و گروه حمایت کننده ام در NA بدانند که من در حال مصرف دارو هستم تا بتوانند به من در مصرف درست دارو در آن زمان های خطر ناک کمک کنند . من تعداد زیادی از معتادان انجمن با طول پاکی های مختلف دیده ام که به خاطر دست کم گرفتن این بیماری شروع به مصرف دوباره کرد ه اند . "
ما از نیروی برتر مان در خواست حمایت می کنیم و به تمرین برنامه روحانی خود ادامه می دهیم . بعضی از اعضای انجمن راجع به اعضایی که دارو مصرف می نمایند ، قضاوت می کنند و ما می خواهیم اطمینان پیدا کنیم که این موضوع ما را در جهت انجام کاری که لازم است برای مراقبت از خود انجام دهیم ، دور نکند . ما در حد امکان اطلاعات بدست می آوریم تا بتوانیم بهترین انتخاب را در مورد سلامتی خود بکنیم . اگر قرار است دارو مصرف کنیم ، باید به راهنمای خود و شبکه حمایتی مان نزدیک باشیم و ترس ها و دردهای مان را مشارکت کنیم .
"در هشت سال پاکی در موقعیتی قرار گرفتم که مجبور شدم دارو مصرف کنم . خیلی ترسیده بودم . از لغزش ، شایعه و این که راهنمای من و رهجو های اش چه فکر خواهند کرد ، می ترسیدم . بعضی از این ترس ها به حقیقت پیوست . من به سختی مورد قضاوت تعدادی از اعضای شبکه راهنما و رهجویی خود قرار گرفتم و بعضی راجع به من شایعاتی بر زبان آوردند . اما لغزش نکردم . دارو های ام را طبق نسخه مصرف کردم ، از بهبودی خود مراقبت نمودم ، قدم ها را کارکردم . به جلسه رفتن ادامه دادم و راجع به شرایط خود با راهنمای ام دائم صحبت کردم . با راهنمایی نیروی برترم ، حمایت راهنمای دوست داشتنی ام و پزشک خوبی که می دانست من معتاد هستم ، توانستم راجع به سلامتی خود یک تصمیم آگاهانه بگیرم . با علم به این که اگر بهبودی خود را در راس قرار دهم ، همه چیز به خوبی پیش خواهد رفت ، احساس امنیت می کردم . امروز من سفر بهبودی خود را با بیش از 13 سال پاکی بدون انقطاع ، ادامه می دهم . از خداوند برای اصل راهنما و رهجو سپاسگذارم ."

به عنوان راهنما لازم است راجع به هر موقعیتی جداگانه و از طریق ارائه تجربه ، نیرو و امیدمان اظهار نظر کنیم و متوجه باشیم که چیزی که برای یک نفر کار م یکند ممکن است برای دیگران کار نکند . رهجو های ما ممکن است به دلایل مختلف به ما تلفن بزنند . شاید رهجوی ما احتیاج دارد با ما بیشتر صحبت کند . رهجو هایی که بیماری های مزمن دارند ، شاید برای حفظ باقی مانده ی سلامتی خود و یا روبرو شدن با خطر مرگ احتمالی به حمایت ما نیاز داشته باشند . اگر راهنمای ما بیمار است ، در حالی که به هر نحو ممکن سعی می کنیم در کنار او حضور داشته باشیم ، باید به دنبال حمایت اضافی نیز بگردیم . ارزش کمک یک معتاد به معتاد دیگر چگونگی کارکردن برنامه ی ماست . ما نباید این راه را تنها برویم .
"یک سال پیش راهنمای من ناز به جراحی مغز پیدا کرد . دقیقا پس از جراحی بلافاصله یک نفر را که قبول داشتم پیدا کردم و از او خواستم تا زمانی که راهنمای ام بیمار است راهنمای موقت من شود . بعد از آن که چیزی که برای اجرای برنامه ی بهبودی ام لازم داشتم مراقبت کردم ، توانستم با عشق و قدر شناسی در کنار راهنمای خود حضور داشته باشم ، کسی که همیشه باور داشته ام برای من حضور داشته و دارد ."
نشانه های بیماری روانی گاه خیلی نا محسوس است و داشتن رابطه ی راهنما و رهجویی با کسی که مشخص شده مشکل روانی دارد ، می تواند بسیار سخت باشد . ما باید نسبت به هر نقش متفاوت و مخدوش کننده ای که می تواند در رابطه مان برای ما پیش اید ، هوشیار باشیم . به عنوان راهنما ، ما نباید تبدیل به مشاور ، روان شناس و یا روان پزشک شویم . مثل هر رابطه ی راهنما و رهجویی ، قسمتی از کاری که ما می توانیم انجام دهیم کمک به یافتن تعادل در زندگی به رهجویی است که بیماری روانی دارد . تمرکز بر کارکرد قدم ها ، در کنار درمان دارویی تجویز شده ، می تواند به هر یک از ما در بهبودی کمک کند . حتی زمانی که اعتیاد تنها بیماری ما نیست .

 "به عنوان معتاد در حال بهبودی که بیماری روانی دارد ، من شکر گزار فرصتی هستم که در اختیار م قرار گرفته تا بتوانم راهنمای کسانی شوم که آن ها نیز بیماری روانی دارند . اما باید به خاطر داشته باشم که نقش من به عنوان راهنما کمک به آن ها جهت یادگیری کارکرد 12 قدم در تمام امور زندگی است . ممکن است مواقعی پیش اید که بیماری روانی برای ما محدودیت ایجاد کند ، اما می توانیم با تمرین این اصول به بهترین نحو ممکن ، بهبودی حاصل کنیم . اصول صداقت ، روشن بینی و تمایل برای بهبودی من و رهجو های ام ضروری هستند ."
"من هرگز عقیده ای درباره درمان با دارو در رابطه با کارکرد برنامه NA نداشته ام . اگر چه وقتی راهنمای کسی شدم که بیماری روانی داشت ، مجبور شدم قبول کنم که او نیاز دارد تا مشکل عدم تمرکز ش از خارج از برنامه کمک دریافت کند . رهجوی من روشن بین بود و پیش نهاد مرا پذیرفت . امروز او تمرکز بیش تری دارد و قادر است تا در بهترین حد توان اش قدم ها را کار و زندگی کند . حال 11 سال است که او زندگی فوق العاده ای به روال NA دارد یکی از چالش ها برای من ، در حیطه ی راهنما بودن ، داشتن رهجویانی است که با بیماران روانی زندگی می کنند . گاهی اوقات آن ها احساس تعلق نمی کنند . من از جزوه ی در دوران بیماری استفاده می کنم و سنت سوم را به آن ها یاد آوری می نمایم که تنها لازمه عضویت تمایل به قطع مصرف است . من بهترین سعی خود را میکنم تا آن ها احساس کنند که عضو هستند و از انجمن جدا نیستند ."

درمان بیماری غیر از بیماری اعتیاد ورای قلمرو چیزی است که معتادان گمنام به آن می پردازد . به عنوان راهنما ، ما معتادان در حال بهبودی هستیم نه افراد حرفه ای . حتی اگر بر حسب اتفاق حرفه ای ما در رابطه با پزشکی یا روان پزشکی است ، به عنوان راهنما نقش ما تجویز و درمان پزشکی یا بالعکس دل سرد کردن رهجویان از پی گیری معالجات پزشکی نیست .
"زمانی که تصمیم گرفتم داروی ضد افسردگی مصرف کنم ، هم زمان تصمیم گرفتم راهنمای خود را هم عوض کنم چون او در آن موقع به مصرف دارو های ضد افسردگی اعتقادی نداشت . من 4 سال و نیم از بهبودی را در جنگ با افسردگی گذراندم و فکر می کردم اگر به اندازه کافی به جلسات بروم ، به اندازه کافی خدمت کنم و به اندازه کافی در کارکرد قدم ها تلاش کنم ، افسردگی از بین خواهد رفت . نهایتا ناچار شدم تسلیم این واقعیت شوم که افسردگی چیزی نیست که بتوانم آن را کنترل کنم و این باعث به وجود آمدن این سوال در ذهن من شد که : چه گونه می خواهم زندگی کنم ؟ نهایتا من تنها کسی هستم که مجبورم با شرایط خودم زندگی کنم و احتیاج دارم تا به اندازه کافی احساس حمایت شدن بکنم تا بتوانم در مورد تصمیمی که گرفته ام احساس امنیت کنم "
"رهجویی دارم که مرتب دچار شرایط بی ثباتی می شود و من دائم او را تشویق می کنم تا داروی خود را مصرف کند . لازم است که مرتب یادآوری کنم که عدم مصرف دارو ممکن است چه عواقبی برای او داشته باشد . او ممکن است مات و مبهوت شود و بی هدف این طرف و آن طرف برود ، به من زنگ نزند و به جلسه هم نرود و یواش یواش شروع به مصرف کند . ما چندین بار این چرخه سخت و ناراحت کننده را طی کرده ام ، اما من او را خیلی دوست دارم و می خواهم کمک کنم تا بهتر شود . هر بار که او ثبات بیش تری پیدا می کند ، مرتب تلفنی به من تماس می گیرد ، به جلسه می رود و شروع به کارکرد قدم ها می کند ."

  

ﺯﻣﺎﻥ ﻫﺎﻱ ﺑﺤﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎ ﻭ ﺭﻫﺠﻮ

گاهی ما در رابطه راهنما و رهجویی  با بحران هایی از قبیل لغزش ، مرگ ، شکستن گمنامی یا سوء استفاده روبرو می شوم .  دلایل زیادی ممکن است برای تزلزل در رابطه ما وجود داشته باشد ؛ اگر چه ما سعی می  کنیم با این شرایط زمانی که پیش آمدن روبرو می شویم و آن را حل میکنیم . ما یک  دیگر را به عنوان معتادانی که در راه مشابهی در جست و جوی بهبودی هستیم ، می  پذیریم و می دانیم که تنها چیزی که می توانیم به یکدیگر ارائه دهیم تجربه ، نیرو و  امید است .

ﻭﺍﻗﻌﻴﺖ ﻟﻐﺰﺵ

مهم نیست که ما چند وقت است که  پاک هستیم ، لغزش امکانپذیر است . در حالی که بسیاری از ما با بروز شکل های  گوناگون بیماری اعتیاد مان درگیر هستیم ، نمی توانیم فراموش کنیم که بدترین عارضه  ی مخرب بیماری ما همیشه مصرف مواد مخدر است .
دیدن یک عضو انجمن که به ورطه  جنون اعتیاد فعال سقوط می کند ، ممکن است اندوه بار باشد . ما ممکن است احساس تنها  بودن یا نا امنی بکنیم ، به خصوص اگر شخصی که لغزش کرده رهجو یا راهنمای ما باشد .  به رغم احساسمان  لازم است سعی کنیم که  برای ارائه عشق بی قید و شرط و خوش آمد گویی به راهنما یا رهجوی مان در صورت  بازگشت به انجمن آماده باشیم . با این که رابطه ی راهنما و رهجوی ما بدون شک به  علت لغزش تحت تاثیر قرار میگیرد ، ولی می توانیم توسط اصولی که در NA آموخته ایم به حمایت خود ادامه دهیم .
"بزرگترین  چالشی که در بهبودی با آن روبه رو شدم ، زمانی بو دکه راهنمای ام لغزش کردو از جمع  افراد در حال بهبودی خارج شد . من مسلما آن را به خودم گرفتم و در مورد چیز هایی  که آموخته بودم شک کردم . من خودم را در حالی یافتم که دقیقا راجع به همه چیز شک  می کردم و همه کارهای گذشته  خود را تجزیه و تحلیل میکردم .

  مجبور بودم که با احساس طرد شدن و  بی اعتمادی سر کنم . می دانم که راهنمای ام فقط یک انسان است ، ولی باز هم من خیلی  ترسیده بودم . 2 سال می گذرد و من حمایت های زیادی از چند دوست در NAدریافت کردم و هنوز پاک  هستم .در نهایت راهنمای دیگری پیدا کردم .البته هنوزکمی عصبانی هستم اماقویتر شده  ام."
"بعد از آن  که بیش از ده سال در یک رابطه راهنما و رهجویی بودم ، به راهنمای ام زنگ زدم تا  ببینم که آیا او می خواهد در جشن دهمین سال تولد من در NA مشارکت کند ؟ متوجه شدم که او نشئه است . فرایند  در سوگ نشستن بسیار مشکل بود . کنار آمدن با غم ، خشم و ترس بسیار سخت بود . اما  سخت ترین کار برای من این بود که به بازپروری بروم او را به جلسه ببرم . دل ام می  خواست به خاطر تنها گذاشتن من ، یک لگد به او بزنم . اما بعد از کنار گذاشتن علائق  خودخواهانه ام و با کمک نیروی برترم توانستم با عشق و مهربانی مثل هر تازه وارد  دیگری به او کمک کنم و او را به جلسه ببرم ."
ما نباید راهنمای مان را در صورتی  که بعد از لغزش به NA باز گردد ، طرد کنیم . اگر  چه نیمی توانیم راجع به انتخابی که این شخص کرده ، در انکار بمانیم و مطمئنا م  خواهیم عضو دیگری را به عنوان راهنما پیدا کنیم . لغزش رهجو فرق می کند . احتمالا  به همان اندازه که اگر راهنمای مان لغزش کند ، درد دارد . اما شانس بیش تری برای  باز سازی مجدد رابطه با رهجوی مان وجود دارد ، اگر او زنده بماند و برگردد . ما  ممکن است با این احساس درگیر شویم که به عنوان راهنما چیزی گفته یا کاری کرده ایم  که باعث لغزش رهجوی ما نشده یا ممکن است گمان کنیم که به قدر کافی به او یاد نداده  ایم یا به اندازه کافی او را حمایت نکرده ایم . شاید احساس کنیم با تاکید لازم او  را به کارکرد قدم ها تشویق نکرده ایم و یا آن قدر که باید در دسترس او نبود هایم و  فهرست "باید اینگونه می بودم " یا "نباید اینگونه می بودم "  می تواند بی انتها باشد . اما در حالی که سعی می کنیم بر آن هایی که کمک شان می  کنیم ، تاثیر گذار باشیم ، لازم است به یاد داشته باشیم که نهایتا ما   در  برابر رهجو های خود و اعتیاد رهجو های مان عاجز هستیم و لغزش آن ها نه اشتباه ما و  نه مسئولیت ما است . ما هر کدام برای بهبودی خودمان مسئول هستیم و نه هیچ کس دیگر.
"زمانی  که متوجه شدم رهجوی ام لغزش کرده است به راستی داغون شدم ، اما ثابت شد که این درس  بسیار با ارزشی برای من بود . امروز که به آن نگاه می کنم مثل این است که همه چیز  با دور کند اتفاق افتاده است . چون او پاکی نسبتا بلند مدتی داشت ، من فکر می کردم  که او برنامه را خوب گرفته است . وضع هر دوی ما در زندگی راحت تر شد و به همین  دلیل هر دو کمی از "خود خوشنود " شده بودیم . من کارکرد قدم ها را به او  یادآوری نمی کردم و او دیگر مثل گذشته به من تلفن نمی زد . منظور من این است که من  حتی متوجه نشدم که او لغزش کرده است تا زمانی که او خودش به من گفت . که آن هم بی  از یک سال طول کشیده بود . بهبودی من واقعاً تحت تاثیر این موضوع واقع شد . نه این  که احساس کنم به واقع کار اشتباهی انجام داده ام ، ولی مثل این بود که من به  اندازه کافی توجه نکرده بودم . مجذوب زندگی خود بودم و بهبودی او را پیش پا افتاده  محسوب می کردم . در نتیجه ی این اتفاق ، من یاد گرفتم که ارزش کمک یک معتاد به  معتادی دیگر به راستی بی نظیر است . ولیکن اگر قرار است این مفهوم کار کند من باید  حاظر و در دسترس باشم . امروزه دائم از رهجو های ام می پرسم که در کجای کار با قدم  های شان هستند و اطمینان حاصل می کنم که به آن ها گوش کنم و تا حد امکان در دسترس  باشم . امروز من باور دارم که راهنمای بهتری هستم ."
این موضوع که ما به عنوان راهنما  ، چه گونه با لغزش رهجوی خود برخورد می کنیم یک انتخاب شخصی است . قبل از این که  بخواهیم با رهجوی خود درباره این که آیا باید رابطه راهنما و رهجویی ادامه را  ادامه دهیم یا نه ، و یا تصمیمی بگیریم ، بهتر است احساسات خود را با راهنمای مان  به مشارکت گذاریم . طبیعی است اگر بعضی از ما احساس عصبانیت ، نا امیدی یا قربانی  شدن بکنیم . شاید ما بخواهیم رهجوی خود را رها کنیم تا برود ، یا حتی بدتر ،  بخواهیم به طور کامل از زندگی مان خارج شود . این احساس طبیعی هستند و لازم است که  ما آن ها را صادقانه با راهنمای خود یا اعضایی که به آن ها اعتماد داریم ، مشارکت  کنیم . یکی از بدترین احساساتی که ما چه به عنوان راهنما و چه به عنوان رهجو بعد  از یک لغزش ممکن است تجربه کنیم ، احساس طرد شدن است .

   "من راهنمای  کسی بودم که به خاطر دردی که داشت ، شروع به مصرف دارو کرد . او پیشنهاد مداوم مرا  که لازم است به دنبال یک مشاور پزشکی مجرب باشد ، رد می کرد . او دائم مقدار مصرف  دارو را دوبرابر میکرد به خصوص وقتی که دچار احساس اضطراب می شد . رفتارهای او هر  چه بیشتر آب زیر کاه و معتاد گونه می شد . گاهی اوقات آن قدر نشئه بود که  نمیتوانست حرف بزند . او قدم ها را کار نمیکرد و هیچ پیشنهادی را نمی پذیرفت . و  سپس شروع به مصرف سایر مواد مخدر کرد . در طول این مدت او توقع داشت که من راهنمای  ش باشم . در حالی که شرایط دریافت یک چیپ سفید را هم نداشت . بالاخره به او گفتم  که دیگر نمی توانم راهنمای ش باشم چون او هیچ یک از پیشنهاد های مرا نمی پذیرد و  در مورد مصرف مواد در انکار به سر می برد . اعمال او نشان دهنده این مساله بود  ."
اگر ما انتخاب کنیم که به عنوان  راهنما باقی بمانیم ، احتمالا می خواهیم با رهجو هایمان راجع به چیزی که اتفاق  افتاده است صحبت کنیم . آیا او بهانه یا دست آویزی را حفظ کرده بود یا در زمین  بازی قدیم خود پاتوق انداخته بود یا رفتن به جلسات به صورت منظم را متوقف کرده بود  ؟ آیا بهبودی در مرکز زندگی او قرار داشت ؟ ممکن است بخواهیم رهجوی خود را به طرف  اصول اولیه بهبودی رهنمون سازیم ، یعنی : در صورت امکان 90 روز ، 90 جلسه ، تلفن  کردن به ما به طور منظم ، و مشارکت رک و صادقانه در مورد تجربه لغزش . ممکن است به  رهجوی خود پیش نهاد کنیم کار کرد قدم یک را سریع شروع کند یا توصیه میکنیم آهسته  تر به پیش رود . به بعضی از اعضا پیشنهاد می کنند که رهجوی شان اول سم زدایی کند .  راهکار ما به شرایط بستگی دارد .
لازم است ما نتیجه ی تلاش رهجو  هایمان را به مراقبت نیروی برتر بسپاریم . رهجوی ما ممکن است تصمیم بگیرد که  بهترین راه برای بهبودیش ، پیدا کردن یک راهنمای جدید است . ما بهترین سعی خود را  برای پذیرش و حمایت از تصمیم او انجام می دهیم . البته همیشه این احتمال وجود دارد  که رهجوی ما برا ورود مجدد به برنامه موفق نباشد و در عوض ، عاقبت او طبق پیش بینی  برنامه : زندان ، تیمارستان و مرگ باشد .

"من  رهجویی داشتم که در یک چرخه لغزش دائم قرار داشت . زمانی که شروع به ترک می کرد و  خمار می شد به من تلفن می زد و از من کمک می خواست و مشتاق شنیدن پیشنهاد های من  بود . در هر بار لغزش او به من اطمینان می داد که این بار متفاوت خواهد بود . اما  نبود . من هرگز او را رها نکردم ، زیرا همیشه می گفت که میخواهد پاک بماند . او به  طرز وحشتناکی گیج بود و واقعاً نمی خواست تغییر کند . او فقط دنبال یک محافظ در  زندگی اش بود . تا زمانی که او احساس می کرد یک عضو است ، من احساس وظیفه می کردم  که به او کمک کنم . او نهایتا در اثر اُوِردوز درگذشت . من احساسات وحشتناکی در  این مورد داشتم ، چون قسمتی از من این طور حس می کرد که باعث شکست او من بودم .  زیرا اجازه دادم تا او مرا به عنوان راهنمای خود قلمداد کند و در حالی که او واقعاً  چیزی را که من داشتم ، نمی خواست ، امروز خوشبختانه درک می کنم که فرق نمی کرد چه  کسی چه کاری انجام می داد ، او به هر حال ممکن بود بمیرد ."
چه اتفاقی می افتد اگر ما به  عنوان راهنما ، لغزش کنیم ؟ غرور و منیت می تواند مهلک باشد و اغلب مانع از برگشت  ما به NA و ماندن در  بهبودی می شود . به هر حال اگر ما نتوانیم با واقعیت لغزش مان روبرو شویم ، درمانی  نیز وجود نخواهد داشت . ما ممکن است به خاطر لغزش مان احساس نا امیدی و داغون بودن  ، کنیم . اما نمی توانیم اجازه دهیم این احساس مانع بازگشت ما به جلسات شود . در  جلسات معتادان گمنام است که ما به احتمال زیاد می توانیم از صدمات لغزش مان رهایی  پیدا کنیم . ما ممکن است در مورد اتفاقی که افتاده است شرمگین باشیم ، اما زمانی  که اقرار کنیم لغزش کرده ایم ، یک فرصت دیگر برای بهبودی به ما داده می شود .
"من بعد  از 15 سال پاکی در معتادان گمنام ، لغزش کردم و در نهایت سر از یک مرکز بازپروری درآوردم  . وقتی تحت درمان بودم ، جلسات به مرکز بازپروری راه یافت . یک شب زنی که سخن ران  بود ، دهمین سال پاکی را جشن می گرفت ، زنی که جلسه را رهبری می کرد یک سالگی را  جشن می گرفت و زن دیگری که در جمع حاضرین بود رهجوی یکی از آن ها و راهنمای دیگری  بود . در حالی که داشتم آن 3 نفر را در کنار هم نگاه می کردم و درخشش آن ها را به  خاطر رابطه شان و عشقی که به یکدیگر داشتند می دیدم ، یک دفعه به یاد زنان زیادی  افتادم که رهجوی من بودند ، به خصوص بعضی از آن ها که برای سال ها رهجویم بوده اند  ، و حال مجبور بودند درباره لغزش راهنمای شان مشارکت کنند و از درد و گیجی ، خشم و  ترسی که تجربه می کنند صحبت نمایند . در آن لحظه درد وحشتناکی را حس کردم که ناشی  از این درک بود که چه گونه خود محوری که ریشه همه ی انتخاب های من بوده بر زندگی  افرادی که دوست شان داشت هام تاثیر گذاشته است ."
"از خودم  برای لغزش ام خیلی عصبانی بودم . من پر از بیزاری از خود بودم و احساس بازنده بودن  می کردم . این که بعضی به گونه ای با من رفتار می کردند که انکار هرگز لغزش نکرده  ام ، ترس ناک بود . به خصوص وقتی که خودم می دانستم دوباره یک تازه وارد هستم . در  هر حال احساس نا امیدی و یاس می کردم . لازم بود من خود را تسلیم افرادی کنم که  اهمیت می دادند ، مرا دوست داشتند و از من جواب می خواستن . راهنمای ام یکی از این  افراد بود . یک شب بعد از این که در جلسه مشارکت کردم و او مرا دعوت کرد تا بعد از  جلسه برای بستنی خوردن با هم باشیم ، احساس خوب و خاصی به من دست داد . برای من  پیامدهای جسمی مهم نبودند . من دوباره برگشتم و پاک ماندم . امروز 17 سال از آن  موقع می گذرد و من هیچ وقت نمی خواهم فراموش کنم از لحاظ احساسی و روحانی چه احساس  بدی داشتم ."

ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﻥ ﺑﺎ ﻣﺮگ

اگر راهنما یا رهجوی ما فوت کند ،  چه اتفاقی می افتد ؟ از دست دادن کسی که ما با او دارای رابطه ای عمیق و دوست  داشتنی بوده ایم حداقل می تواند تکان دهنده باشد . ما می دانیم که مرگ غیر قابل  اجتناب است . اما حتی اگر به واسطه بیماری کشنده ای ، انتظار آن را داشته باشیم  باز هم به نظر می رسد همیشه ناگهانی پیش می آید . چه گونه خلاء به وجود آمده به  خاطر مرگ راهنما یا رهجو را پر کنیم ؟ چه گونه بعد از چنین تجربه ای با یک عضو  دیگر به عنوان راهنما یا رهجو رابطه ای جدیدی می سازیم ؟ بعضی مواقع به نظر می اید  ، پیدا کردن آن شخص خاص که بتوانیم به او اعتماد کنیم و دوست اش داشته باشیم غیر  ممکن است .

"وقتی 20سال  پاک بودم ، راهنمای ام که 16 سال بود با من کار می کرد ، به طور ناگهانی و در آوری  فوت کرد . شوک ، اندوه و ضربه احساسی که من تجربه کردم ، گیج کننده بود اما فورا  رهجو هایم از سر هم دردی شروع به زنگ زدن به من به صورت روزمره کردند تا مطمئن  شوند که حال ام خوب است . این اجرای نقش متضاد و متقابل ،تاثیر مثبتی بر توانایی  من داشت تا این زمان های سخت را پشت سر گذارم ."
غم و اندوهی که ما بر اثر فوت  راهنما یا رهجوی خود تجربه می کنیم ممکن است بیش از حد باشد ، اما پی خواهیم برد  که زندگی ادامه دارد و ما همیشه روح او را در قلب خود حس می کنیم . اگر راهنمای ما  فوت کرده است ، باید اهمیت پیدا کردن یک راهنمای جدید را بدانیم . ما می توانیم با  پاک ماندن و مشارکت چیزهایی که یاد گرفته ایم با رهجو های خود ، خاطره راهنمای خود  را زنده نگه داریم .
"رهجویی  داشتم که 14 سال پاکی داشت و یک شب در حالی که داشت بعد از جلسه ، تازه واردی را  به خانه اش می رساند در یک تصادف اتومبیل جان سپرد . من او را از روز اول پاکی اش  می شناختم و 7 سال هم بود که راهنمای اش بودم . رابطه ما در حد عمیقی از اعتماد و  ستایش دوجانبه ، رشد کرده بود . در حال کمک به حمل تابوت او ، خیلی غمگین بودم ،  اما در ضمن افتخار هم می کردم که نعمت راهنما و دوست او بدون را در طی این سالها  تجربه کرده بودم . او پاک مرد در حالی که حامل پیام بهبودی بود . چه ارثیه ی بزرگی  از خود باقی گذاشت !"
"اولین راهنمای من ، زمانی مرا به عنوان رهجو  پذیرفت که زیر 90 روز پاکی داشتم . او تا شش سالگی من ، راهنمای ام بود که در آن  زمان مریض شد و در گذشت . در روزی که فوت کرد به من گفت که من با کارکرد 12 قدم ،  برای مرگ او آمادگی پیدا کرده ام ، و این که کارکردن ما با هم به هر دوی ما کمک  کرد تا با این شرایط روبرو شوین . من  باور  دارم که رابطه شخصی ما با خداوند ، کارکرد 12 قدم ، و فعال بودن مان در انجمن ، ما  را برای لغزش یا مریضی در دوران بهبودی آماده می کند ."
زمانی که راهنما یا رهجویی ما فوت  می کند ، درست مانند زمان هایی که دیگر عزیزان خود را از دست می دهیم ، به مشارکت  گذاشتن احساس غم و اندوه مان با دیگر معتادان در حال بهبودی به ما کمک می کند .  بعضی از ما ممکن است خواستار مشاوره ی حرفه ای شویم تا به ما کمک کند بتوانیم با  احساس خشم و نا امیدی خود کنار بیاییم . تصمیم در این مورد که چه گونه با احساسات  خود روبرو می شویم ، انتخاب ما است . مهم نیست که درد حاصل از این اتفاق چه قدر  باشد ، ما می خواهیم آن چه را که در توان داریم بهکار گیریم تا رابطه خود با  بهبودی را حفظ کنیم . نمی توانیم اجازه دهیم که غم و اندوه ما را از منافع راهنما  بودن یا راهنما داشتن محروم می کند . با کمک زمان و اصول روحانی برنامه ما کم کم  پذیرش پیدا می کنیم و به زندگی خود ادامه می دهیم .

ﺷﻜﺴﺘﻦ ﮔﻤﻨﺎﻣﻲ

ما به شهامت زیادی نیاز داریم تا  بتوانیم به یک نفر دیگر اعتماد کنیم . برای بعضی از ما سال ها طول می کشد تا از  طریق کارکردن با یک راهنما بتوانیم با او رابطه ی محکمی ایجاد کنیم و احساس امنیت  کنیم که رازهایی را که مشارکت می کنیم فقط بین راهنما و رهجو باقی میماند . اما  زمان هایی پیش می آید که ممکن است اعتماد ما شکسته شود یا این که شک کنیم که آیا  باید راز خاصی را در بعضی موارد حفظ کنیم یا نه . در شرایط حداکثر و خاص ، بعضی از  ما با مسائلی روبرو می شویم که ما را وادار می کند فکر کنیم که شاید بهترین و  اخلاقی ترین راه شکستن گمنامی است . در چنین شرایطی باید خواستار نظر دیگران و  راهنمایی نیروی برتر مان باشیم و در نهایت یک تصمیم کاملا شخصی بگیریم که چه بکنیم  .
"به عنوان  راهنما می دانم که مسئولیت من در برابر رهجوی خود این است که اعتماد و گمنامی آن  ها را نگه دارم . من برای انجام این کار با مشکل روبرو شدم ، وقتی که یکی از رهجو  های ام به من اعتماد کرد و گفت که با همسر یکی دیگر از رهجو های من رابطه دارد .  به او یادآوری کردم که کتاب پایه می گوید : "نقص های ما در تاریکی رشد  می  کنند و در نور از بین می روند . من او را راهنمایی کردم اما سعی نکردم که جای او  تصمیم بگیرم یا چیزی به او دیکته کنم . به او پیشنهاد کردم ترازنامه بنویسد ، دعا  و مراقبه کند و بعد تصمیم بگیرد که احساس می کند چه کاری بهتر است ، و او چه طور  می تواند بهتر به زندگی ادامه دهد ."
این که می بینیم گمنامی ما شکسته  شده و حرفی را که به راهنما و رهجوی خود گفته ایم ، کس دیگری مطرح می کند ، می  تواند ویران گر و داغون کننده باشد . ممکن است احساس کنیم که به حق ما تجاوز شده و  قربانی شده ایم . باید چه کار کنیم ؟ قبل از این که بخواهیم فوری تصمیم بگیریم ،  باید مطمئن باشیم که آیا منبع این کار ، راهنما یا رهجوی ما بوده است . اگر قبل از  این که واقعیت را بدانیم و بر اساس شک و تردید عمل کنیم ، ممکن است خسارت بیشتری  به بار آوریم و راهنما یا رهجوی خود را بدون هیچ دلیلی آزار دهیم .
"من  دائما از اعضای گروه خود حرف هایی را می شنیدم که دقیقا از راهنمای خود درخواست  کرده بودم آن ها را جایی تکرار نکند . این موضوع ناراحت کننده بود و مرا خیلی  عصبانی کرد . با او در این رابطه صحبت کردم ولی او انکار کرد که حرف های مرا به کس  دیگری گفته است . این جریان چند سال ادامه داشت . نهایتا بعد از این که یکی از  دوستان بسیار عزیز من به خاطر حرفی که من فقط به راهنمای خود گفته بودم ، آزار و  اذیت شد ، راهنمای خود را رها کردم . این یکی از سخت ترین کارهایی بود که تا به  حال کرده ام . من واقعاً راهنمای ام را دوست داشتم و کاملا به او اعتماد داشتم .  احساس قربانی بودن می کردم ، به نظرم می رسید که او مرا جدی نمی گیرد . ما با هم  حرف زدیم و گریه کردیم اما تصمیم من جدی بود . او را رها کردم و یک راهنمای جدید  گرفتم . ما هنوز با هم دوست هستیم اما من دیگر به او اعتماد نمی کنم . اعتماد به  شخصی دیگر یک هدیه به اوست . من این هدیه را به او دادم ، ولی او انتخاب کرد که آن  هدیه را به دور اندازد . فکر می کنم که این بیش تر از هر چیز مرا ناراحت می کند  ."
"رهجویی  داشتم که با من درباره بیماری خود که بسیار حساس بود و او را نگران کرده بود ،  صحبت کرد . از آن جا که من مطمئن نبودم که چه کار باید کرد ، از راهنمای خود  خواستم نظر خود را محرمانه با من در میان بگذارد . چند روز بعد ، وحشت زده دیدم  که  راهنمایم از آن رهجوی من درباره اوضاع بیماری او احوالپرسی می کند . این کار باعث  آزار من و رهجوی ام شد . هنوز هم برای من سخت است که تشخیص دهم چه گونه با این  مساله روبرو شوم ، چون راهنمای من در NA محلی ما مثل  یک برادر بزرگتر یا پدر می ماند . او کسی است که کمک کرده تا NA در کشور ما تشکیل شود ، و به همین دلیل فکر می  کند که توجه او به دیگران نشانه ای از سر محبت است . فکر نمی کنم که او این نظر  خود را تغییر دهد . بعد از این که عصبانیت اولیه من خوابید ، تصمیم گرفتم که او را  به عنوان راهنمای خود حفظ کنم . اگر چه احساس میکردم که او اعتماد مرا قربانی کرد  ، اما هنوز راه های دیگر به من احساس ثبات بیش تری می دهد ."
لازم است ما با این مساله با رفتاری  سرچشمه گرفته از بهبودی بپردازیم . بعضی از ما انتخاب می کنیم که این رابطه را هر  چه سریعتر خاتمه دهیم . اگر اعتماد ما از بین رفته ، ممکن است تشخیص دهیم که باز  سازی مجدد این رابطه مشکل است و برای ما حق انتخاب دیگری وجود ندارد . ممکن است  امکان مرمت این صدمه وجود نداشته باشد و ما تصمیم بگیریم تا به راه خود ادامه دهیم  .
بعضی از ما ممکن است تصمیم بگیریم  تا با راهنما یا رهجوی خود مقابله کنیم و با او بحث کنیم که چه گونه می شود این  رابطه را دوباره سر و سامان داد . ما درباره احساسات مان صحبت می کنیم و سعی می کنیم  تا به توافقی که مورد رضایت دو طرف است دست یابیم . وقتی با کمک یکدیگر از راه عشق  و مهربانی بر این گونه موانع فائق می آئیم اغلب رابطه راهنما و رهجویی ما عمیق تر  می شود و ما این شرایط را در حالی که قوی تر و متعهد تر شده ایم ، پشت سر می  گذاریم .
"راهنمای  من اطلاعات خصوصی مرا با خواهر یکی از رهجو های من در میان گذاشته بود . من خبر  دار شدم و این مساله را با او مطرح کردم . او سریعا به این مساله اقرار کرد و گفت  که عمیقا از این کار متأسّف است . آزرده و عصبانی بودم ، اما از این که او با من  صادق بود نیز احساس راحتی می کردم . او گفت دیگر هرگز اعتماد مرا خدشه دار  نخواهد  کرد ، حتی اگر تصمیم بگیرم تا  راهنمای جدیدی پیدا کنم . این موضوع چهار سال پیش اتفاق افتاد و او هنوز راهنمای  من است . من باور دارم که حل این اتفاق به کمک  یک  دیگر در سال های اولیه باعث شد تا رابطه ی ما بسیار عمیق تر و صمیمی تر شود . از  آن پس ، بخشش برای من تبدیل به ابزار و یک اصل روحانی بسیار قوی شده است ."

ﺁﻳﺎ ﺯﻣﺎﻥ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻓﺮﺍ ﺭﺳﻴﺪﻩ ؟

روابط تغییر شکل می دهند و طبیعتا  دوره های مختلفی را می گذرانند و اگر می خواهیم روابطمان ادامه یابد و رشد کنند ،  باید آن ها را تقویت کنیم . از طریق فرایند کارکرد قدم ها ، توانایی پرداختن به  مشکلاتی را که بعضی مواقع در روابط صمیمانه پیش می آیند ، پیدا می کنیم . با پیش  آمدن چالش ها و سر خوردگی ها در روابط راهنما و رهجویی و حل آن ها به کمک یک دیگر  ، ما یاد می گیریم که چه گونه با دیگران رابطه ای سالم بر قرار کنیم .

"راهنمای من به من کمک کرد تا یاد بگیرم که از دوستان  ، افراد خانواده و در کل مردم ، توقع زیادی نداشته باشم . او به من پذیرش را آموخت  و این که اجازه دهم اطرافیان هم مثل همه انسانها باشند . البته من این ها را از  راه سخت اش یاد گرفتم . در اوائل بهبودی ، من راهنمای خود را علیرغم میل خودش ،  خیلی بزرگ کرده بودم . هر وقت می دیدم که مثل انسان های دیگر رفتار می کند ، به  شدت عصبانی و آزرده می شدم . به او به چشم یک معلم روحانی نگاه می کردم او به دلیل  مدت طولانی پاکی اش ، حتما با خدا ارتباط دارد . چشم بازکردن به این واقعیت که او  هم یک انسان معمولی است ، تکان دهنده بود . ولیکن نه تنها کمک کرد انسان بودن را  بپذیرم بلکه واقعیت انسان بودن خود را نیز ببینم ."
اگر چه ممکن است ما تمام سعی خود  را در حمایت و کمک به رابطه ای راهنما و رهجویی خود بکنیم ، ولی باز زمان هایی پیش  می آید که به نظر می رسد این رابطه اصلا کار آیی دندارد . این به معنی این نیست که  ما آدم های وامانده و شکست خورده ای هستیم ، بلکه فقط به این معنی است که این  رابطه کار نمی کند و لازم است ما به راه خود ادامه دهیم .
"در طی 16 سال بهبودی ، من مجبور شده ام که به دلایل  مختلف چند راهنما عوض کنم . یکی از راهنما های ام به شهر دیگری نفل مکان کرد ، یکی  دیگر برنامه ی کاری اش عوض شد که این ها تماس مداوم را غیر ممکن می ساخت . یک  راهنمای دیگرم که یک مشاور حرفه ای بود با من مثل مریض خود رفتار می کرد . اما بد  ترین شرایط ، مرگ یکی از آن ها بود که در ناحیه ما راهنمای خیلی از اعضا بود . اگر  چه هر یک از این شرایط ، به خصوص آخرین آن باعث شد تا احساسات بد زیادی را تجربه  کنم ، اما سپاسگذار این تجارب هستم . زیرا دیگر به خاطر تغییر در روابط ام با  راهنما یا رهجو ی خود زیادی احساساتی نمی شوم . NA به من و  راهنماها و رهجو های مختلف من زندگی جدیدی بخشیده است . و این عالی است که در  نتیجه ی این نعمت شرایط ما تغییر می کند و لازم می شود تا ما به راه خود ادامه دهیم  . تعویض راهنما نشانه ی شکست نیست ، بلکه می تواند نشانگر یک موفقیت چشم گیر باشد

"یکی از رهجو های ام نزد من آمد و گفت که او راهنمای  جدیدی پیدا کرده است . مثل این بود که مشتی به شکم من زده اند و فورا احساس عدم  امنیت کردم . در NA آموخته ام که لازم نیست تا احساسات ام لزوما اعمال ام را به من  دیکته کنند . قادر بودم بگویم : " عالیست ، خوش حال هستم که تصمیم مثبیتی برای خود گرفتی ." خیلی  سخت بود که این گونه ذفتار کنم و احساس واقعی خود را به زبان نیاورم ، اما این به  هر دوی ما کمک کرد تا به راه خود ادامه دهیم و در ضمن بتوانیم یک رابطه ی مثبت اما  متفاوت را حفظ کنیم ."
اگر ما از رابطه راهنما و رهجویی  خود مراقبت نکنیم ، ممکن است متلاشی و تبدیل به یک رابطه ی نا سالم شود . بی  علاقگی و فکر بسته موانع بر سر راه هستند که می توانند به راحتی رابطه ما را از  بین ببرند . اکثر ما دریافته ایم که هر چه قدر بیش تر بی علاقه شویم ، بیش تر نا  صادق می شویم و تمایل خود را از دست می دهیم . وقتی متوقف شویم و دیگر با هم  صادقانه مشارکت نکنیم ، چه به عنوان رهجو و چه به عنوان راهنما شروع به ساختن  دیواری کنیم که ممکن است آن قدر بلند شود که فائق آمدن به آن غیر ممکن باشد .
"من به تازگی از یکی از رهجو هایم خواستم که یک  راهنمای جدید بگیرد . این تصمیم سختی برای من بود که نمی خواستم انجامش دهم . من  15 سال با این شخص رابطه داشتم و او یکی از بهترین دوستان من است ، اما او قدم ها  را کار نمی کند . وجدان من دیگر قبول نمی کرد که اجازه دهم او فکر کند و یا بگوید  که من راهنمای او هستم . از نظر من ، ما دوستان یکدیگر هستیم اما در مسیر روحانی  که من چه به عنوان راهنما و چه رهجو تجربه کرده ام ، قرار نداریم ."
کاری که ما می توانیم در این برهه  انجام دهیم ، این است که نقش خود را بررسی کنیم و تشخیص دهیم که آیا واقعا لازم  است به راه خود ادامه دهیم یا این که می توانیم مسائل را با راهنا یا رهجوی خود حل  کنیم . ما با راهنما یا رهجوی خود عقد آسمانی نبسته ایم که مجبور باشیم تا ابد به  آن پای بند باشیم . اگر به عنوان رهجو احساس می کنیم که نیاز های ما برآورده نمی  شوند یا این که به عنوان راهنما قادر نیستیم نیازهای رهجوی  خود را برآورده سازیم ، شاید وقت آن رسیده که رابطه ی خود را ارزیابی کنیم .  راهنما و رهجویی یک را بطه داوطلبانه است و این که چه گونه با مشکلات آن روبرو  شویم ، کاملا به خود ما بستگی دارد .
"بعد از 5 سال ، دیگر واضح بود که  رابطه راهنما و رهجویی من راکد است و کارایی ندارد . من باید به سراغ کسی که زندگی  من را نجات داده بود و چیزهای زیادی در مورد برنامه به من آموخته بود بروم و به او  بگویم که زمان آن فرا رسیده تا راه خود را در بهبودی ادامه دهم . من از صمیم قلب  صحبت کردم و حمایت او را دریافت کردم . در طول زمان من دریافته بودم که ایرادی  ندارد تا ز راه تغییر به دنبال رشد باشم . من می دانم او مرا بی قید و شرط و به  اندازه کافی دوست دارد که مرا در این تغییر حمایت کند ."
"رجویی داشتم که عقیده ی متفاوتی از  من در مورد نوع کارکردن برنامه و کارهایی که من به عنوان راهنما قرار است انجام  دهم ، داشت . من سعی داشتم که تمرکز بر روی تجربه ام در کارکرد قدم ها باشد ، اما  او بیش تر خواستار راهکار و نصیحت در مورد چیز هایی بود که من تجربه نکرده بودم .  او از رفتن به جلسات اجتناب می کرد و من هم نا امید می شدم . با راهنمای خود صحبت  کردم ، به من یادآوری کرد تا بر روی خود تمرکز کنم و اگر قرار است قطع رابطه کنم  باید این کار را با عشق انجام دهم .
چند هفته دیگر با نا امیدی گذشت تا  با رهجوی خود در یک کافی شاپ قرار ملاقات گذاشم . بعد از چند دقیقه به او گفتم  بهبودی من در مسیری قرار دارد که با مسیری که او می خواهد طی کند فرق دارد و او  لازم دارد که یک راهنمای دیگر پیدا کند . به او گفتم که دوست اش دارم اما بهتر است  که او به دنبال کسی باشد تا مسائلی را که او دارد پشت سر گذاشته باشد . من حتی  اعضای دیگر را در ناحیه ی خود به او پیش نهاد کردم چون می دانستم که در NA هر وقت قادر  نیستید که خدمتی بکنید بهتر است کسی را پیش نهاد نمایید .
وقایع به شکلی افتاد که رهجوی  قدیم من توانست کسی را پیدا کند که با او رابطه بر قرار کند . زمان زیادی نگذشت که  دیدم او بیش تر به جلسات می رود و در انجمن فعال تر است .

سالهای زیادی می گذرد و او هنوز  پاک است و در برنامه است . از رابطه خود با او ، درس ارزشمندی گرفتم که راه های  زیادی برای کارکردن برنامه وجود دارد و راه من ممکن است برای همه جالب نباشد ."
بعضی از ما هدایای فراوانی به  خاطر حفظ روابط با راهنما یا رهجوهایمان هنگام سختی ها به دست آورده ایم . اکثر ما  این سابقه را داریم که کارها را نیمه کاره رها کنیم وکاری را به پایان نرسانیم ،  به خصوص روابط خود را . سعی در کارکردن بر روی مشکلات و برخوردهای مان با راهنما  یا رهجو یان سطح جدیدی از تعهد ، صداقت و صمیمیت را به ما می آموزد .
"هر از گاهی ،زیاد درگیر می شوم و  کم کم از راهنمای خود دور می شوم . زمانی که تشخیص می دهم که دارد چه اتفاقی می  افتد با او تماس می گیرم . خوش بختانه راهنمای من از دوره هایی که من دچار این  حالت می شوم آگاه است و به من می گوید که لازم است در این رابطه فعال باشم و گرنه  رابطه ای وجود نخواهد داشت . او حق را به من واگذار کرد . ایا تمایل دارم که بر  روی این رابطه کار کنم یا این که انتخاب می کنم که آن را ادامه ندهم ؟ او به من  کمک کرد تا تشخیص دهم که زندگی ام همیشه تعادل ندارد و بالا و پائین نیز دارد .  اگر چه او به من خواهد آموخت که بر روی آن کار کنم و از این الگو ها آگاه شوم تا  بتوانم تغییر کنم و از اتفاق افتادن مکرر آن ها جلوگیری کنم . در زندگی ، اکثر  اوقات من کارها را نیمه کاره رها کرده ام ، بنا بر این راحت ترین کار این بود که  پی کار خود بروم و حتی به عقب نگاه نکنم . اما شکر گزارم که انتخاب کردم تا در این  رابطه ی زیبا با راهنمای خود رشد کنم . واضح است که من امروز این انسانی که هستم ؛  نبودم اگر که نسبت به راهنمای خود متعهد نمی ماندم و سعی نمی کردم که پشت کار  بیشتری داشته باشم . کارکردن بر روی این مساله به من کمک کرد تا تبدیل به شخصی شوم  که ظرفیت داشتن رابطه ای صمیمی را داشته باشد ."

رابطه راهنما و رهجو به ما می  آموزد که چه گونه انتخاب های سالم برای خود داشته باشیم ، حتی در زمان هایی که این  کار سخت به نظر می رسد . این به ما مسائلی را نشان می دهد که لازماست بدانیم تا  بتوانیم در روابط خود حضور فعال داشته باشیم . در طول زمان یاد می گیریم که چگونه  دوستی ، معشوقی ، پدر یا مادر ، شریک ، همسر ، و یا همکار بهتری باشیم . رابطه  راهنما و رهجویی به ما کمک می کند تا کیفیت هایی را که خواهانش هستیم پرورش دهیم ،  و کم کم تبدیل به انسانی شویم که همیشه آرزویش را داشتیم .

ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻱ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎ ﻭ ﺭﻫﺠﻮ : ﻳﻚ ﺳﻔﺮ ﻣﺪﺍﻭﻡ

برای اکثر ما ، ارتباط روحانی  واقعی با یک انسان دیگر زمانی رخ می دهد که خود را باز کرده و با راهنمای خود  صادقانه مشارکت میکنیم . حمایت و عشقی که ما در حین کارکرد 12 قدم به کمک یک دیگر  دریافت می کنیم باعث می شود تا از ترس خود محورانه که هسته ی اصلی بیماری ما است ،  رها شویم . رابطه راهنما و رهجویی راهی برای تغییر و پلی برای ارتقاع رابطه با  دیگران به ما ارائه می کند.
اعتیاد توانایی ایجاد رابطه را از  ما دزدیده بود و بهبودی ارتباط ما با خود و دنیا را به ما باز می گرداند . ما  اکنون آزادیم تا

یک زندگی پر معنا داشته باشیم . با نیت خیری که پایه  و بنیان سمبل NA و همین طور رابطه راهنما و رهجو است ، ما قادر خواهیم بود تا در  ارتباط مان با خود ، جامعه ، خدمت و خداوند رشد کنیم .

ﻳﻚ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺟﻬﺎﻧﻲ

 یک برنامه جهانی : خود ، جامعه ، خدمت و خداوند
با پاک ماندن و زندگی به روال  برنامه ، اکثر ما در می یابیم که از نقائصی که در دوران اعتیاد فعال ما را به ستوه  آورده بود ، رها شده ایم . ما یاد می گیریم که مسئولانه زندگی کنیم ، رفتارهای  قدیمی خود را جبران کنیم و خواستار درک دیگران شویم  تا از آن طریق خودمان و آن ها را ببخشیم . دیگر  مجبور نیستیم که به تنهایی با بزرگ ترین ترس های خود روبرو شویم و نسبت به  رفتارهای خود ویران گر انه مان هشیار خواهیم بود . کم کم با کمک نیروی برتر ،  راهنما و اعضای دیگر برنامه ، بیداری معنوی پیدا می کنیم و التیام می یابیم.
"راهنمای ام به من نشان داد که چه گونه خود را از  بیرون نگاه کنم . این در تمام زمینه های زندگی به من کمک کرد . تشخیص دادم که دنیا  همیشه حول محور من نمی گردد . امروز توانایی تمرکز بر روی دیگران و چیز های خارج  از خود را دارم . راهنمای ام کمک کرده تا بر روی حقیقت بیاستم و حقیقت وجود خود را  بیان کنم بدون آن که بخواهم به کس دیگری حمله کنم . من آموختم که با تدبیر و  سنجیده باشم . راهنمای ام این چیز ها را با عشق و مهربانی و بدون سخت گیری به من  نشان داد . به خاطر چیز هایی که از راهنمای ام آموختم شناخت بهتر و سالم تری از  خود پیدا کردم که این تاثیر بر روی خانواده من نیز تاثیر گذاشت . توانستم این را  به دختر خود نیز بیاموزم که او نیز به نوبه خود اعتماد به نفس بیشتری پیدا کرد ."

 "راهنمای ام عامل مهمی در کمک به من در ایجاد رابطه  ای بر اساس درست کاری ، صمیمیت و عشق با شریک زندگی ام بود . تمایل راهنما ی ام در  مشارکت دانسته های اش ، کمک او به من در کارکرد قدم ها و صداقت اش در مورد بهبودی  من ، همگی کمک کرد تا این رابطه شکل بگیرد . او هرگز سعی نکرد تا یک مشاور ازدواج  باشد و همیشه بر روی بهبودی من تمرکز داشت ، نه روابط من . حالا می دانم که باید  به عمل و پشت کار خود ادامه دهم ، اگر می خواهم در بهبودی خود رشد کنم . محصول  جانبی این اعمال ، قوی تر شدن و رشد رابطه ام با شریک زندگی ام بود ."
ما اغلب از این که کسی میخواهد  واقعا به ما کمک کند ، شگفت زده می شویم . وقتی دست مان را برای کمک دراز می کنیم  ، تعهد خود را به معتادان گمنام نشان می دهیم و در عوض ، شروع به پیدا کردن احساس  عمیق و عشق بی قید و شرط نسبت به دیگران و پذیرفتن آن ها می کنیم ، که می خواهیم  این حس فروتنی را با افراد دیگر نیز به مشارکت بگذارین و از این طریق حلقه یا چرخه  راهنما و رهجویی ادامه پیدا م یکند زیرا ما می خواهیم چیزی را که به ما داده شده  به دیگران ببخشیم .
"یک راهنمای خوب بودن به من کمک کرد تا پدر بهتری نیز  باشم . من یاد گرفتم که چه گونه مهربان باشم و دیگران را درک کنم و مردم را با دید  متفاوتی نگاه کنم . یاد گرفتم که زندگی برای خوش حالی ، خوشی و ازادی است و نه  برای هلاکت و محرومیت . من اکنون به خود به چشم کسی نگاه می کنم که نقائصی دارد و  ضعف هایی دارد و در عین حال یک انسان است . راهنمای ام برای من یک الگو بوده که به  من کمک کرده تا بتوانم به مسائل اصلی زندگی ام نگاه کنم ."
"زمانی که یک نوجوان بودم پاک شدم و برای ام خیلی سخت  بود که در جلسه بنشینم و در مورد اتفاقی که در حال روی دادن است صادق باشم . برای  من مشکل بود که در خواست کمک کنم . راهنمای ام از من بزرگ تر است ، دارای روابطی  طولانی مدت می باشد ، محل کسب اش متعلق به خود اوست و نسبت به برنامه خیلی متعهد  است

  اوایل بهبودی وقتی در که در یک  رابطه شکست را تجربه کردم ، مجبور شدم تا با دقت نگاه کنم ، ببینم که راهنمای ام  چه گونه در رفتار خود با همسرش اصول برنامه را به کار می گیرد . او ثبات داشت و من  می دانستم که پاک می ماند و به بهبودی خود ادامه می دهد . لازم بود به کسی اتکا  کنم که خود به حرف هایی که به من می زند ، اعتقاد داشته باشد . می توانستم این را  فقط از طریق زندگی کردن او تشخیص دهم . امروز راهنمایی دارم که معتادان گمنام ،  دوازده قدم و من را باور دارد . رابطه ی ما واقعا یک نعمت است ."
بعضی مواقع از طریق بروز مشکل و  درگیری در رابطه راهنما و رهجویی ، ما درک بیشتری از فروتنی پیدا می کنم . ما در  می یابیم که تمام ابعاد این رابطه باعث رشد ما می شود ، چه از طریق مشارکت های  روحیه بخش و چه از طریق چالش ها و زمان های سختی که برای مان پیش می آید . یک قسمت  از درسی که که رابطه راهنما و رهجو به ما می آموزد این است که از داشتن توقعات غیر  واقعی از افرادی که در زندگی ما هستند دست برداریم . ما به این درک می رسیم که اگر  چه دیگر هرگز تنها نیستیم ولی امکان ندارد که یک نفر همیشه آماده و گوش بزنگ ما  باشد . ولیکن مهم نیست که کجا باشیم ، همیشه نیروی برتر و اصول برنامه با ما هستند  . با کمک NA ما آزادیم تا  انتخاب کنیم که چه چیزهایی بهتر نیازهای شخصی ما را برطرف می سازد .
"رابطه راهنما و رهجویی برای من یک  تجربه غنی بوده است . در روزهای اول که NA تازه داشت در  کشورم پا می گرفت ، من تشنه پیوستن اعضای جدید و بیتری بودم . غیر قابل انعطاف و  خشک بودم و توقعات زیادی داشتم . توسط راهنما گرفتن و راهنما شدن ، یاد گرفتم که  چگونه انعطاف پذیر باشم . چیز های زیادی در مورد نقائص خود آموختم و به خویشتن  پذیری رسیدم . کم کم یاد گرفتم که چگونه بی قید و شرط عاشق رهجویان خود باشم .  راهنما شدن به من کمک کرد تا با خود محوری ام مقابله کنم . رهجویانم مرا می شناسند  و با خیال راحت مرا به چالش می کشند . من عاشق قسمت "دو طرفه " بودن رابطه راهنما و رهجو و قسمت "ما " بودن این برنامه هستم ."

"زمانی که وارد جلسات NA شدم ، از  لحاظ روحانی مرده ، دیوانه و افسرده بودم و زندگی کاملا غیر قابل اداره ای داشتم .  ازدواج و زندگی مشترک ام شکننده بود و فرزندانم طرد شده بودند ولی به نوعی علی رغم  کارهای من دوام آورده بودند . امروز من یک معتاد در حال بهبودی ، یک مادر خوب ، ی  دوست خوب ، یک دانش جو ، یک راهنما هستم . یک زندگی مشترک شاد دارم ، در محیط کار  منظم و سخت کوش هستم و عضوی فعال در کلیسای خود می باشم . بارز ترین قسمت بهبودی  من آرامش و سلامت عقلی است که از دورن احساس می کنم و بلوغی که در گذران زندگی  پیدا کرده ام . اکثر این ها با کمک راهنما ، دوازده قدم ، و نیروی برترم ممکن  گردیده است  . این یعنی آن نیست که دیگران  به من کمک نکرده اند اما راهنمای ام همیشه در بهبودی من ابزاری قوی بوده و هست ."
"احساس می کنم که خدمت در معتادان گمنام بیش از هر کس  که من بخواهم از طریق آن خدمت به او کمک کنم به نفع خود من است . کتاب پایه می  گوید : "بهترین ابزار برنامه برای  بهبودی ، یک معتاد در حال بهبودی است" . این مساله مرا یاد راهنمای ام می اندازد . او در  مواقعی که من خودمحور و خود مشغول می شوم می گوید : زمانی که هیچ چیز جواب نمی دهد  باید با یک تازه وارد کار کنید . من دریافته ام که وقتی با فروتنی این برنامه  روحانی را به کار می گیرم و بی هیچ انگیزه ای جز کمک به یک معتاد دیگر از خود بخشش  می کنم ،خود را در معرض دریافت نعمت پر محتوایی کهNAبرای من دارد ، قرار می  دهم ."
ما از طریق رابطه راهنما و رهجویی  می آموزیم که روابط مان همیشه به آن شکلی که تصور می کردیم ، نیستند . این رابطه  به ما می آموزد که از سر گزراندن مشکلات واقعی برای مان هدایایی عمیقا غنی و ارضا  کننده به همراه دارد . ما به درک جدید و واقع بینانه از داشتن رابطه خود به دنیای  بیرون ، جایی که در آن کار ، لذت و عشق را تجربه می کنیم ، حمل خواهیم کرد . ما  ارام آرام انسان ها را به خاطر آن چه که هستند ارزیابی کرده و قدر می دانیم ، نه  بخاطر آن چیزی که ما می خواهیم باشند . ما خود را همان گونه که هستیم


گذشت 90 روز با خداوند به آن گونه  که او را درک می کنم رابطه خوبی داشتم و او برای ام خیلی واقعی شده بود . همه این  ها پایه و اسا آن چیزی شده بود که امروز دارم . اگر چه دیگر امروز راهنمای من نیست  اما راهنمای جدیدم نیز خدا محور است و به دادن راهکارهایی به من جهت تحکیم ایمان  ام ادامه می دهد . خداوند به آن گونه که من درک می کنم ، از راه های مختلفی در  زندگی من کار می کند و زبانی که صحبت می کند سکوت است . پس لازم است تا من ارام  باشم و به طبیعت ، دیگران ، و به خصوص راهنمای ام گوش فرا دهم . تجربه به من نشان  داده است که اگر درست اولویت بندی کنم "خدا ،NAو خانواده "همه چیز خوب خواهد بود ."

ﺩﺍﻳﺮﻩ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎ ﻭ ﺭﻫﺠﻮﻳﻲ

ما خیلی زود در می یابیم که نمی  توانیم هدیه گرانبهای بهبودی را حفظ کنیم ، مگر این که آن را به دیگران ببخشیم .  ما می خواهیم امید به داشتن یک زندگی غنی و راضی کننده را با کسانی که خواهان  پیمودن راهی هستند که ما طی کرده ایم ، به مشارکت بگذاریم . ما از طریق رابطه  راهنما و رهجویی قادر به این کار خواهیم بود .
تمرین خدمت ایثارگرانه ، هم به  نفع تلاش های ما برای یک زندگی پاک است و هم کمک می کند تا اشتیاق ما برای ماندن  در بهبودی افزایش یابد . از طریق مشارکت تجربه و امیدمان با یک معتاد دیگر ، کمک  کی کنیم تا برنامه معتادان گمنام مستحکم تر شود . بارها و بارها تجربه ی ما بین گر  چیز هایی می شود که از ابتدا شنیده ایم . مثلا : وقتی در خواست کمک می کنیم ، در  واقع فرصتی به یک معتاد دیگر می دهیم تا از خود بخشش کند و زمانی که به یک معتاد  نیازمند کمک می کنیم ، بالاترین جواب و جایزه نصیب خود ما می شود . رابطه راهنما و  رهجویی می تواند فرصتی باشد برای تمرین اصول تازه آموخته ما ، و رابطه ای است که  سپاسگذاری ما در آن می تواند به خوبی خود را نشان دهد . غنای روحانی که ما با بخشش  به دیگران به دست می آوریم یکی از دلایلی است که انتخاب می کنیم در NA بمانیم . به  همین شکل ، وقتی که به راحتی آن چه را در بهبودی یافته ایم با دیگران تقسیم می  کنیم ، خیلی بیش از آن به ما برگردانده خواهد شد .

پرسشنامه‏ای که برای والدین ـ همسران و بستگان مطرح شده است

ما گرد هم می‏ آییم :

* تا یاد بگیریم اعتیاد یک بیماری است .

* مشکلاتمان را با یکدیگر در میان بگذاریم .

* مصرف ‏کننده را تشویق کنیم که کمک بگیرد .

* امید را جایگزین ناامیدی کنیم .

* نگرش خانواده را نسبت به این بیماری بهترکنیم.

 


* کمک کنیم تا اعتماد به نفس را بازیابیم .

 

" تا می‏توانید با صداقت به آنها جواب دهید"

 


 1 ـ آیا شما برای فرزندان ،‌ همسران ،‌ بستگان و دوستان خود عذر موجه می‏آورید ؟ به خاطر آنها دروغ می‏گویید ؟  ‌یا پنهانکاری می‏کنید؟

 
بلی ٱ

 


خیرٱ

 


2 ـ آیا دلیلی دارید که به همسر فرزندان ،  ‌بستگان و دوستان خود اعتماد کنید ؟

 


بلی ٱ

 


خیرٱ

 


3 ـ آیا باور کردن اظهارات آنها برایتان سخت است ؟

 


بلی ٱ

 


خیرٱ

 


4 ـ آیا شما با نگرانی در رختخواب به انتظار فرزند ، ‌همسر ، بستگان یا دوستانتان بیدار می‏مانید ؟

 


بلی ٱ

 


خیرٱ

 


5 ـ آیا فرزند شما مدرسه را بدون اطلاع شما رها کرده ؟

 


بلی ٱ

 


خیرٱ

6 ـ آیا همسر شما کارش را از دست داده است و صورتحسابها روی هم انباشته شده ؟

 


بلی ٱ

 


خیرٱ

 


7 ـ آیا پس‏اندازهای شما بطور مرموزی ناپدید می‏شود؟‌

 


بلی ٱ

 


خیرٱ

 


8 ـ آیا سؤالهایی که بدون پاسخ مانده باعث دشمنی و تخریب پایه و اساس ازدواج شما می‏شوند ؟

 


بلی ٱ

 


خیرٱ

 


9 ـ آیا از خودتان این سؤال را پرسیده‏ اید که چه چیزی اشتباه است؟ و اینکه آیا اشتباه از من بوده؟ (آیا من مقصر هستم؟)

 


بلی ٱ

 


خیرٱ

 


10ـ آیا بدگمانی شما باعث کنترل کردن (بازرسی) شما می‏شود؟ و آیا از چیزی که احتمالاً پیدا خواهید کرد واهمه دارید

 

بلی ٱ

 


خیرٱ

 


11ـ آیا مخالفتهای عادی خانواده تبدیل به دشمنی می‏شود؟

 


بلی ٱ

 


خیرٱ

12ـ آیا کارهای اجتماعی خود را با بهانه ‏های مبهم کنسل می‏کنید ؟

 


بلی ٱ

 


خیرٱ

 


13ـ آیا بطور روز افزون نسبت به دعوت دوستان خود به منزلتان دچار بی‏میلی شده ‏اید ؟

 


بلی ٱ

 


خیرٱ

 


14ـ آیا نگرانی شما برای همسر ،‌ فرزند ،‌ و یا دوستان باعث     سر درد ، دل درد ، و اضطراب شدید می‏شود ؟

 


بلی ٱ

 


خیرٱ

 


15ـ آیا همسر و فرزند شما به آسانی با مسائل جزئی برافروخته می‏شوند ؟ آیا زندگیتان همچون کابوس بنظر می‏رسد ؟

 


بلی ٱ

 


خیرٱ

 


16ـ آیا بخاطر رودربایستی از بحث در مورد وضعیت خود با دوستان و بستگان عاجز هستید ؟

 


بلی ٱ

 


خیرٱ

 


17ـ آیا تلاشهای شما در کنترل کردن نا امید کننده است ؟

 


بلی ٱ

 


خیرٱ

18ـ آیا بیش از حد در حال جبران کردن هستید و سعی می‏کنید سر و صدا ایجاد نکنید؟

 

بلی ٱ

 


خیرٱ

 


19ـ آیا شما به تلاش خود ادامه می‏دهید و هیچ چیز به شما کمک نمی‏کند ؟

 


بلی ٱ

 


خیرٱ

 


20-  آیا شکل زندگی دوستان همسر یا فرزندانتان تغییر کرده است ؟ آیا هرگز فکر می‏کنید از مواد مخدر استفاده کنند ؟
 

بلی ٱ

 


خیرٱ

 


حال اگر شما حداقل به 4 سؤال پاسخ مثبت داده‏ اید؟ جلسات خانواده های معتادان ممکن است بتواند در دادن جوایهایی که بدنیال آن هستید به شما  کمک کند .

آیا شما آمادگی ورود به جلسات خانواده های معتادان را دارید ؟

خدا می‏داند که چقدر تلاش کردم ، تو گریستی و ناله سر دادی که چرا ؟ چرا این اتفاق برای من افتاد ؟
به او پول تو جیبی دادم ، اتومبیلم را قرض دادم ، خرجش را دادم ، و وقتی صبحها از خستگی قادر به برخاستن از جا نبود ، به او اجازه دادم بخوابد.
مدرسه را دوست نداشت . کار نمیکرد و از تمام مسئولیتهایش با مهارت تمام شانه خالی میکرد . بعد تو دریافتی که مواد مصرف می‏کند ، به پلیس خبر دادی .
فکر میکردی تمام جوابها را میدانی ، درحالیکه هیچکدام از آنها را نمیدانی .
همه‏اش مایة ‌تأسف است . کجای کار اشتباه بوده ؟
با چه کسی می‏توانی حرف بزنی ؟ به کجا تعلق داری ؟
یک نفر باید باشد که باهاش حرف بزنی ، جایی باید باشد که به اونجا بروی .
ما اینجا در جلسات خانواده های معتادان احساس تو را درک می‏کنیم ، خدایا ما از کجا می‏فهمیم ؟
تو یاد می‏گیری که چون ما مشکلات را با دیگران درمیان بگذاری .
یاد می‏گیری چگونه زندگی کنی و بگذاری دیگران زندگی کنید ، و چون ما نشان دهی که اهمیت می‏دهی . می‏فهمی چه کاری را می‏توانی بکنی و چه کاری را نمی‏توانی .
یاد می‏گیری به دیگران اجازه دهی زندگی خودشان را بکنند ، و این چیز زیادیست برای آموختن . اگر این مشکل را داری و مایلی یاد بگیری .
و اگر خواهان آرامش هستی ، این فرصت خوب را به خود بده .
ما دستهایمان را همراه با درک و اعتماد به سوی تو دراز می‏کنیم ، تا به تو سلامت عقل را بازگردانیم .
از روی غرور و خودپسندی و یاریبخش دستهای ما را پس نزن .
تو یاد خواهی گرفت که با مشکلاتت زندگی کنی ، و این حقیقت دارد .
آنوقت است که می‏توانی به خانواده ‏ات و تمام اطرافیانت کمک کنی .

داستانهای شخصی"1"

من آدمی بودم که به شکلی افراطی انتقاد میکردم ، دشمنی می‏ورزیدم و منفی‏ها را می‏دیدم . این عقاید را همیشه به زبان می‏آوردم ، امّا در درون به آنها چنگ میزدم و دائماً فکر میکردم . همیشه ایمان داشتم ، اما با گذشت سالها بی‏ آنکه بدانم چه بر من می‏گذرد ، این ایمان را از دست دادم . همیشه سرشار از احساس گناه ، غم و نارضایتی بودم و خوشحالیم بطور کامل وابسته به دیگران بود . میدانستم که زندگیم به شکست منتهی شده و دیگران را مقصّر این شکست میدانستم . بنظر میرسید قادر به تغییر این گرایشات نیستم . به هر کلام یا هر رفتاری واکنش نشان میدادم و بسته به رفتار دیگران احساس خوب یا بد داشتم . البته بیشتر اوقات احساس بدی داشتم چون نگرشم به من اصلاً اجازه نمیداد خوبیها را ببینم . آنقدر مشغول نگاه به دیگران و راهنمایی و کنترل آنها بودم که وقت نداشتم تقصیر خود را ببینم . هیچکس را با خودم همگام نمیدانستم .

بعد از اولین جلسه دریافتم که خدای من نمرده و به این ترتیب به معنویت راه یافتم و آمادگی پیدا کردم که قدمها را بپذیرم . به آرامش و سکونی که قولش را میدادند دست یافتم و هر روزم سرشار از لذت زندگی شد . ترک عادات قدیمی دشوار است و هنوز هم گاهی نادانسته به این عادات برمیگردم ، امّا حالا راههایی دارم که می‏توانم قبل از آنکه فکرم را به خود مشغول کنند و مثل گذشته نابودم کنند مهارشان کنم . دریافتم که مقدار زیادی از مشکلاتم بر اثر واکنشهایم هستند . دیگر احساسات دیگران را به خود نمی‏گیرم . البته همیشه در اینکار موفق نیستم ، امّا حواسم به آنچه میگذرد هست و می‏توانم آنرا رها کنم . میدانم که شادی من فقط بستگی به درون خودم دارد و همینطور میدانم که من مسئول شادی دیگران و یا اعمال وابستگان دور و نزدیکم نیستم . به هر روز جدید با شادی و امید نگاه میکنم و میدانم که این روز ، روزمره است و فقط من هستم که میتوانم قدر آن رابدانم . هر روز را با یاد خدا و درخواست هدایت و خرد او برای پذیرش آن و نیرو و شهامت برای پذیرش آنچه آنروز برایم دارد شرح می‏کنم . هر روز رشد میکنیم . با قویتر شدن و ایمانم ، ترسهایم ضعیف‏تر می‏شوند و از میان میروند . ایمان و ترس نمی‏توانند در کنار هم زندگی کنند . شبها خدا را به خاطر شادی آن روز و آرامشی که به من عطا نموده سپاس می‏گویم و از او به خاطر ناخشنودیهایی که برای دیگران بوجود آورده‏ام طلب بخشایش می‏کنم . تسلیم عشق خداوند هستم و دعال می‏کنم که بتوانم کمکی برای دیگران باشم .

میدانم وقتی اولین بار به جلسات خانواده های معتادان آمدم ، حقیقتاً چقدر بیمار بودم . تمام آنچه که میدانم اینست که نیازمند کمک بودم تا بتوانم با معتادم کنار بیایم و امیدوار بودم بتوانم این کمک را در جلسات خانواده های معتادان پیدا کنم . حال میدانم که ذهن من پر از انکار و نگرش منفی بود و حس ترحم و بیزاری از خود بر من غلبه کرده بود . هاله‏ای پر از غرور ، ‌حق جانبی ، خود محوری و ارزشهای کاذب داشتیم .

داستانهای شخصی"2"

در اولین جلسه ، موضوع جلسه قدم یک بود و رهبر جذابترین ،‌ آرامترین و شادترین زنی بود که تا آن زمان دیده بودم ، و مطمئناً تفاوت زیادی با من داشت . من خواهان آنچه آنها داشتند بودم و از اینرو همچون اسفنج سعی کردم تمام آنچه گفته میشد را جذب کنم و همچون غریق به تمام کلماتی که گفته میشد چنگ میزدم .
از طریق جلسات خانواده های الکلی ها تا حدی با برنامه آشنایی داشتم ، امّا بقدر کافی وقت روی آن نگذاشته بودم تا 12 قدم را واقعاً بفهمم و تمرین کنم .

میدانستم که کنترل زندگیم از دستم خرج شده ، امّا قادر نبودم اقرار کنم که در مقابل معتاد عاجزم . در اولین جلسه مثل این بود که بار عظیمی از دوشم برداشته شد . احساس گناه از من رخت بر بست و بعد از اینکه درک کردم با تسلیم به نیروی برترم کمکی با نومیدی خواهان آن بودم ،‌ خواهد آمد ، احساس آرامش بر من سایه افکند . حس عظیمی از گرما و عشق گروه را احساس کردم و با شنیدن اینکه قادر به کنترل معتادم نیستم بعد از چندمین ماه برای نخستین بار آرام گرفتم .

من آدمی مصمم و اهل عمل هستم و از اینرو کارکردن دوازده قدم برای من همیشه آسان نبوده ، امّا حالا میدانم که جلسات خانواده های معتادان برای من راه کاملاً جدیدی از زندگی شده و چیزیست که هرگز نمی‏خواهم آنرا از دست بدهم . دیگر احساس تنهایی نمی‏کنم ، چون نیروی برترم را همراهم دارد ، کسی که به انتخاب خود او را خدا می‏نامم و آنکه اگر فقط سعی کنم کنترل را کنار گذاشته و تسلیم اراده‏اش شوم همیشه در کنارم خواهد بود . راه او همیشه بهتر از راه من است ، امّا من مدتها بود که او را گم کرده بودم . ؟ که به جای خود محور بودن خدا محور شدم ، یأس و نومیدیم مبدل به امید شد رنجشها و احساس ترحمی که نسبت به خود داشتم ، جای خود را به شکیبایی داد و ایمان جای ترسها و اضطرابهایم را گرفت . حالا صبر ، تواضع ، و سپاسگزاری جایگاهی در زندگی من دارند . هر روز سعی می‏کنم رها کنم و به خدا بسپارم ؛ ذهنم را باز بگذارم و زندگی کنم و بگذارم دیگران زندگی کنند و به کار روز خود و ترازنامه‏ام ادامه دهم . معتادم هنوز مشکلات خود را دارد ، امّا من به ثبات احساس رسیده‏ام . به همان ثباتی که بشدت نیازمند آن بودم ،‌ و آزادی ، ‌آرامش و شادمانی‏ای را بدست آورده‏ام که به نحوی فاحش خواهان آنها بودم .

داستانهای شخصی"3"

پسر من معتاد به مواد مخدر است . در آغاز اعتراف به این مسئله برای من بسیار دشوار بود ،‌ امّا با تشویق پزشک خانوادگی خود به این مسئله اعتراف کردم . اما بعد از این اقرار و درک واقعیت ، برای حل مشکلاتی که او برایمان ایجاد کرده بود باید از کجا کمک می‏گرفتم ؟

سال بعد به مراقبت از او در مقابل دوستانش ،‌ وثیقه سپردن برای آزادی او از زندان، و وکیل گرفتن و سر گردان بودن در دادگاهها و بیمارستانها سپری شد . غمگین و عصبی بودم و احساس گناه و مسئولیت میکردم . بارها زمانیکه فرزندمان جلوی در تلوتلو می‏خورد ، سر همسرم فریاد کشیدم تا کاری بکند . نمیدانستم به کجا رو بیاورم . نگاه کاملاً نومید همسرم را میدیدم و میدانستم که هر دوی ما بر اثر بحران زندگیمان جسماً بیمار شده‏ایم . دیگر قادر به پنهان کردن مسئله از دوستان و همسایگان نبودیم . راز مصیبت‏ بار ما خبر جدی برای روزنامه‏ها شده بود . تا اینکه یکی از اعضاء جلسات خانواده های معتادان که مطلبی در مورد پسرمان خوانده‏ بود تلفنی از ما دعوت کرد به جلسه آنها برویم و ما نومیدانه این دعوت را پذیرفتم .

چه تجربه‏ای ! در اینجا کسانی را یافتیم که تجربه‏ای مشابه ما داشتند ، و با این وجود آرامش زیبایی بر زندگیشان حاکم بود . هر چه بود این همان چیزی بود که ما بدنبالش بودیم . از اینرو با تمام قوا به این برنامه چنگ زدیم . فهمیدیم که این برنامه برای ماست . آمادگی دریافت کمک را داشتیم و برنامه راه روزانه زندگی باشد . با کمک دوستان جلسات خانواده های معتادان قادر بودیم احساس گناه ، شرم ، و حس مسئولیت کاذب خود را دور بریزیم . از برنامه استفاده کردیم تا نگرشهای خود را تغییر دهیم و در خانه‏های خود و زندگیمان به آرامش ، سکون و شادی برسیم ،‌ تا هنگامیکه پسرمان تصمیم به پاک شدن بگیرد سر راهش نایستیم .

اعتراف کردیم در مقابل دیگران عاجزیم ، و مطمئناً تلاشهایی که در گذشته به خاطر او کرده بودیم ، همه بیهوده بوده است . تلاشهایی چون قبول مسئولیتهایش ، و محافظت از او فقط او را به ادامة مصرف تشویق کرده بودند .
هنگامیکه یاد گرفتیم او را با عشق رها کنیم تا مسئولیت اعمالش را خود بعهده گیرد، زمام امور زندگی چنان از دستش خارج شد که خود به جستجوی برنامة معتادان گمنام پرداخت .

ما در زندگی با مشکلاتی مواجه خواهیم شد ، ‌امّا تا زمانیکه برنامه و نیروی برتر خود را داریم می‏توانیم آرامش ، شهامت ، و خرد داشته باشیم .

داستانهای شخصی"5"

پسر من معتاد است . وقتی به این برنامه آمدم منهم معتاد بودم ،‌ امّا معتاد به تمام احساسات منفی که نگرانی ، ترس ،‌ رنجش ، و احساس ترحم نسبت به خود چند تا از آنها بود . پنج ماه است که در برنامه هستم و هر روز با روز پیش فرق می‏کنم . خدا به من اجازه میدهد کمی عمیق‏تر به خود نگاه کنم . می‏فهمم که این همان است که می‏گوید : ” خدا به من پیش از آنچه در توانم باشد نمیدهد . “ خدا به من اجازه میدهد آن مقدار درمورد خودم بدانم که بتوانم زندگی راحتی داشته باشم و وقتی به تصویر خود خو گرفتم ،‌ در را کمی بازتر می‏کند و به من کمی دیگر از نواقصم را  نشان میدهد ،‌ با این کمبودها به من دعای آرامش و دوازده قدم را داده تا به من کمک کنند خود را تغییر دهم یا کمبودهایم را بپذیرم . به محض آگاه شدن از یک کمبود اخلاقی ، می‏توانم آنرا رها کنم ، ‌چون دیگر دلیلی برای چنگ زدن به آن احساس منفی ندارم . و چون حق انتخاب دارم ، خوشحال بودن را برمی‏گزینم . و از اینرو شادی اجتناب ناپذیر است .

در می‏یابم که من آدم مهربان ، دوست داشتنی و دست و دلبازی نیستم که خودم فکر میکردم و مردم را هم به این باور انداخته بودم ،‌ بلکه آدم متقلّبی از بدترین نوع هستم . امّا امیدورم به بهترین تبدیل شوم . اعتماد زیادی دارم ، چون مدتی است که احساس بهتری دارم . میدانم که شادی من کاملاً به خودم بستگی دارد . اگر وابسته به افراد باشم و اجازه دهم در این لحظه احساسات مرا تحت تسلط داشته باشند ، ‌همیشه در تب و تاب خواهم بود ، چون در طی روز با آدمهای مختلفی بر خورد خواهم کرد .

هر روز صبح از خدا می‏خواهم راهش را به من نشان دهد ،‌ و شبها او را به خاطر کمکهایش سپاس می‏گویم . این برنامة ساده‏ای برای آدم ساده‏ای مثل من است .

گروههای خانواده معتادان

برنامه جلسات خانواده های معتادان به عنوان ابزاری به منظور کنار آمدن با شرایط ایجاد شده توسط مصرف مواد مخدر توصیه می‏شود .   ( گروههای خانواده الکلی ها برای اقوام و دوستان الکلیها پیشنهاد می‏شود . ) میان الکلیسم و وابستگی به مواد مخدر می‏تواند شباهتهای زیادی وجود داشته باشد، اما بارزترین تفاوت آنها این است که مصرف مواد مخدر معمولاً غیر قانونی است و برای خانواده معتادین احتمال رو به رو شدن با شرایط بحرانی یعنی شرایطی که مستلزم اقداماتی برای نجات زندگی است، وجود دارد . وابستگی به مواد مخدر یک بیماری خانوادگی است . معتاد یا مصرف ‏کننده مواد مخدر زندگی تمام افراد نزدیک خود را تحت تأثیر قرار می‏دهد و خانواده نمی‏تواند درک کند که وابستگی به مواد مخدر نشانة بیماری است . حضور صادقانه در جلسات خانواده های معتادان و ارتباط دائم با اعضا تغییرات جالب توجهی در شرایط افراد خانواده بوجود می‎آورد .

بهترین دفاع خانواده درمقابل تأثیرات عاطفی مصرف مواد مخدر کسب اطلاعات و رسیدن به پختگی و شهامتی است که باید به مورد اجرا گذاشته شود . افرادی که احتمال دارد قادر به کمک به معتادان یا مصرف‏ کنندگان خارج از خانواده باشند، ممکن است درصورت اعتیاد افراد خانواده خود سر در گم شده و باعث خرابی اوضاع شوند . خویشاوند یا کسی که مسئولیت بیشتری نسبت به فرد وابسته به مواد مخدر احساس می‏کند، اغلب بیش از مصرف کننده نیاز به کمک و مشاوره دارند . وابستگی به مواد مخدر بیماریست . بیماری‏ی که تأثیر عظیمی بر خانوادة درجة‌ یک می‏گذارد . والدین ، زن یا شوهر، خواهر،  برادر و فرزندان بیشترین تأثیر را می‏گذارند و هر چقدر احساسات این افراد جریحه ‏دارتر گردد، کمکشان بی‏فایده‏ تر می‏شود . رابطه میان مصرف‏ کنندة مواد مخدر و خانوادة او اغلب شاید در عوض مفید بودن ، مخرب باشد .

به عنوان مثال، ‌ نزدیکترین فرد به مصرف‏ کننده یا معتاد ممکن است خود را مقصر تمامی مشکلات قلمداد کند و این احساس شاید تا حدی باشد که از واقعیت داشتن آن دچار هراس شود . با این وجود اعتیاد یک بیماری است و هیچکس مسئول وابستگی به مصرف مواد مخدر در فرد دیگر و بهبودی او نیست . اما نزدیکان مصرف کنندگان به علت عدم آگاهی اجازه می‏دهند این بیماری بی آنکه تشخیص داده شود ،‌پیشروی کند، از پیشرفت آن حمایت می‏کنند و در احتراز از معالجه تسهیم می‏شوند . گرچه بطور قطع نمی‏توان این اطمینان را داد، اما اعضای خانواده با به دست آوردن شهامت و درک لازم می‏ توانند قدمهایی بردارند که ممکن است به بهبودی عاجل مصرف ‏کننده بیانجامد . وابستگان درجه یک مصرف ‏کننده نمی ‏توانند بیماری او را معالجه کنند . هیچ پزشکی قادر به درمان بیماری وخیم خود نیست و معدود پزشکانی هستند که می‏ توانند به عنوان پزشک اعضای خانواده و به خصوص همسر ، پدر و مادر یا فرزندان خود را عمل کنند .

با پیشرفت بیماری اعتیاد ، به علت درگیری احساسی نزدیکان فرد معتاد بهترین کمکی که در ابتدا می‏توان کرد، این است که برای یافتن کمک در مورد شرایط خود با دیگران مشورت کنیم . خانواده نمی ‏تواند نقش حمایت کننده ایفا کند . اشتباهاتی که از اعضای خانواده سر می‏زند، معمولاً غیر قابل باور است و اغلب بهبودی فرد معتاد را دشوار می‏ سازد . قبل از هر چیز باید این مسئله درک شود که خانواده ممکن است هر کاری که به نظر درست می‏ رسد انجام دهد ، اما بیماری به صورت عنان گسیخته ‏ای رو به پیشرفت باشد . با این وجود اگر خانواده تمایل به یادگیری و اجرای عوامل و حقایق مربوط به استفاده از مواد مخدر و وابستگی به آن داشته باشد ، شانس بهبودی به میزان زیادی افزایش می‏ یابد . درواقع بهترین راه کمک به بهبود هر معتاد یا مصرف‏ کننده پیدا کردن آگاهی و دیدگاه های اصولی و علمی و داشتن شهامت برای بکارگیری اصول به هنگام برخورد با مصرف کننده می ‏باشد . به طور معمول اگر بی‏ آنکه یاد گرفته باشیم از نزدیک نگاهی به واکنشهای خود بیاندازیم و تلاشی پی‏گیر برای تغییر خود انجام دهیم ، هرگونه تلاشی برای کمک به مصرف کننده به منظور توقف مصرف او اوضاع را وخیم‏تر خواهد کرد . ابتدا باید درک کنیم که مشکلات مربوط به وابستگی به مواد مخدر فقط داروهای شیمیایی نیستند بلکه مشکل در افراد استفاده کننده از این داروها می ‏باشد . با این وجود بهبودی واقعی زمانی آغاز می ‏شود که فرد از داروهای مخدر ، الکل و دیگر  مواد تغییر دهندة ذهن به طور کلی جدا شود . بهبودی شبیه ساخت منحنی گونیک است . پایه ‏های بسیاری وجود دارند که قابل رؤیت نیستند . افراد زیادی سنگ های مختلفی را در این منحنی قرار می‏ دهند ، امّا سنگ اصلی باید توسط خود شخص  مصرف کننده گذاشته شود ، و گرنه این ساختار از هم می ‏پاشد . هیچکس نمی ‏تواند برای مصرف کننده کاری را انجام دهد که خود او باید انجامش دهد . شما نمی‏توانید داروی بیماری را مصرف کنید و انتظار داشته باشید او بهره آنرا ببرد .

اگر قرار است بهبودی تداوم داشته باشد ، انتخاب باید از جانب خود مصرف کننده و با اراده خود او باشد . اینکه مصرف کننده چگونه خانواده و به خصوص پدرو مادر یا همسرش را کنترل می‏کند ، وحشتناک است . فردم معتاد مواد مخدر مصرف می ‏کند ، خانواده فریاد می‏ زند ، بارها و بارها التماس و عجز و لابه می ‏کند ، دعا و تهدید می‏ کند و به آرامی دست به اقداماتی جهت درمان می ‏زند . سرپوش می‏ گذارد ، مراقبت     می‏ کند و شخص را در مقابل عواقب استفاده از مواد مخدر حمایت می ‏کند . اگر وابستگی به مواد مخدر همچون خدایی کوچک به عملکرد خود ادامه می‏ دهد ، به این علت است که خانواده به حفظ توهم قدرت مطلق او کمک می‏ کند . مصرف کننده برای حفظ جبروت روان رنجوری (تلاش جهت ایفای نقش خداوند) دو سلاح اساسی دارد .

سلاحهای مصرف ‏کننده

نخستین سلاح مصرف ‏کننده توانایی برانگیختن خشم و تحریک افراد برای از دست دادن صبر و شکیبایی است . اگر اعضای خانواده یا دوست خشمگین شوند یا حالت مخالف یا دشمنی به خود گیرند توانائیشان برای کمک به مصرف ‏کننده به طور کامل از میان می‏ رود . مصرف کننده به طور خود آگاه یا ناخودآگاه تصویری از تنفر از خود به شخص مقابل انعکاس می ‏دهد . وقتی نزدیکان مصرف کننده در حالت خشم و خصومت عکس ‏العمل نشان می ‏دهند ، مصرف کننده حس می‏ کند مصرف قبلی‏ش موجه بوده و بهانه بیشتری برای مصرف بعدی خود پیدا می ‏کند .  چون اگر کسی کنترل خود را از دست بدهد . در آن زمان و یا دست کم در آن لحظه تمام شانس کمک را از دست می‏دهد .

 

سلاح دوم مصرف کننده توانایی او در ایجاد اضطراب در خانواده است . با این حربه اغلب خانواده مجبور می شود کاری را برای مصرف کننده انجام دهد که اگر قرار باشد جلوی این بیماری گرفته شود ، فقط خود مصرف کننده باید آنرا انجام دهد . اعضای خانواده در تلاشهای اشتباهی که برای کمک به او می ‏کنند ، خود را دائماً در حال حمایت از مصرف کننده در برابر عواقب اعمالش ، سرپوش گذاشتن بر اعمالش ، مراقبت از او و فراهم کردن فضا برای غُر زدن او می‏ یابند .

پاس کردن چک بی ‏محل تصویری از این واقعیت است . مصرف کننده برای پاس کردن چک خود پول ندارد . وقتی اضطراب و دستپاچگی در مورد پاس نشدن چک از حد می‏ گذرد ، پول را تأمین کرده و چک را پاس  می‏ کنند . اینکار از اضطراب خانواده و مصرف کننده می ‏کاهد ، اما برای مصرف کننده الگویی برای حل مشکلات بنا می ‏نهد . مصرف کننده یاد می‏ گیرد که خانواده‏اش به او اجازه نمی ‏دهد از عواقب اعمالش رنج ببرد و این امکان وجود دارد که هر زمان چک بی‏ محل می ‏کشد انتظار داشته باشد این حمایت از او صورت بگیرد .

مصرف مواد مخدر ، ‌بیماری خانوادگی

اگر نزدیکان فرد وابسته به مواد مخدر قادر به کنار آمدن با اضطراب ایجاد شده توسط او نباشند ، بیماریش پیشرفت خواهد کرد . این درواقع بخشی از بیماریست، اما نه مصرف کننده قادر به روب‏رو شدن با واقعیت است و نه کسانی که رابطه احساسی با او دارند . نوشتن چک بی ‏محل توسط شخص مصرف کننده و پاس شدن آن توسط خانواده چیزی نیست جز دوروی  یک مشکل . مصرف کننده نمی ‏تواند گره ه‏ای که خانواده ایجاد کرده را باز کند. خانواده چک را پاس می ‏کند،  پس مصرف کننده خود نمی ‏تواند این کار را انجام دهد و در نتیجه این قصور به طور دائم اتفاق می‏ افتد و این مسئله درواقع حس شکست و احساس گناه را در او افزایش می ‏دهد و بر احساس دشمنی خانواده نسبت به او و متهم نمودنش می ‏افزاید . و بدین طریق مصرف کننده صدمه ه‏ای دو جانبه می ‏خورد . انتقاد، سرزنش و موعظه به احساس گناه و تنفر از خود و خانواده    می‏ افزاید در نتیجه موقعیت بدتر و بدتر می ‏شود . خانواده چک بی محل نکشیده ، اما با پاس کردن آن به شکلی که آن را تأیید کرده اما همزمان به صورت کلامی آن را رد می ‏کند .

معتاد یا مصرف کننده تا هنگامی که خانواده ناخودآگاه از او مراقبت می ‏کنند و محل فرار از عواقب اعمالش را فراهم می‏ آورند، ‌ می ‏تواند به انکار مشکل اعتیاد و نیاز به کمک ادامه بدهد .

تا زمانیکه خانواده به این شکل عمل کند،  به بلوغ و پختگی لازم نمی ‏رسد و باعث می ‏شود رفتار ناآگاهانه مصرف تداوم یافته مورد تشویق  قرار گیرد . خانواده باید از خشم و اضطراب احتراز کند تا در پیشروی بیماری سهیم نشود . اعضای خانواده قبل از هرگونه تأثیر گذاری سودمند بر معتاد یا مصرف کننده باید یاد بگیرند با مشکلات خود کنار بیایند .

کمک به شخص وابسته به مواد مخدر و خانوادة او باید خارج از اقوام ،‌ دوستان و همسایگان باشد و ترجیحاً باید از سوی کسانی باشد که در این زمینه تعلیم دیده و یا عضو برنامه بهبودی می‏ باشند .

خانواده‏ ها باید برای پیشنهاد منابعی چون برنامه‏ های دوازده قدمی یا مشاورة حرفه‏ای آماده باشند و بدین طریق به شخص معتاد کمک کنند . بذرهای بهبودی اغلب زمانی در خانواده کاشته می ‏شوند که اعضای خانواده به دنبال کمک در همان نوع برنامه یا برنام‏ه های مشابه مثل گروه های خانواده معتادان باشند .

عشق و محبت

یکی از شکستهای جدی در نزدیک شدن به شخص مصرف کننده ، عدم توانایی در درک معنای عشق است . همان اندازه که هیچ کس حق ندارد به کسی بگوید : ” اگر مرا دوست داشتی ، دیابت نداشتی “ ، این حق را هم ندارد که بگوید : ” اگر مرا دوست داشتی ، مواد مخدر مصرف نمی‏کردی . “ مصرف بی‏رویه مواد مخدر نشان دهندة وجود بیماریست و بیماری شرایط است ، نه عمل . خیلی دور از حقیقت نیست که مصرف کننده خود احساس کند دوستش ندارند و او را نمی‏ خواهند . این احساس هم بی دلیل نیست . عشق بدون بُعد عدالت نمی‏ تواند وجود داشته باشد . عشق باید باهمدردی نیز همراه باشد . یعنی باید با طرف مقابل مدارا کرد و همراه با او رنج برد . همدردی به معنای رنج بردن،  به خاطر ظلم و بی‏عدالتی یک فرد نیست،  چون نزدیکان شخص معتاد اغلب از ظلم و بی‏عدالتی لطمه خورده ‏اند . مواد مخدر ، داروهای خواب‏آور و الکل مواد تسکین دهندة درد هستند . تسکین درد راه گریز شیمیایی لذت‏بخش و ابزار حل مشکل است و تکدّر،  تنشهای اضطراب آلود و تنفر را تسکین می ‏بخشد . مواد مخدّر که الکل را نیز شامل می‏ شوند ، در آغاز فرد را قادر می ‏سازند تا از او احتراز کند . اما درد ، تنش ، اضطراب و تنفر در خانواده به صورتی می‏ شود و به هنگام پاکی و هوشیاری فرد حس می‏ کند به رنج بردن از عواقب مصرف میل کمتری دارد . ممکن است اصلاً تمایل نداشته باشد در مورد آنچه روی داده بحث کند . شاید هم روی دیگر سکه ظاهر شود و احساس گناه و ندامت وادارش کند تا در مقابل خانواده زانو زده و از آنها طلب بخشایش کند و قول دهد که هرگز دست به اینکار نزند و خلاصه دست به هر تلاشی بزند تا به این هدف که فرار از عواقب مصرف مواد مخدر است،  دست یابد . اگر معتاد یا مصرف کننده به هر طریقی موفق شود،  رنج او تسکین می‏ یابد اما باز هم خانواده بهای نوشیدن یا مصرف او را می‏پردازد .

عشق نابود می‏شود

عشق نمی ‏تواند در این بده ـ بستانها دوام بیاورد . شخص وابسته به مواد مخدر برای فرار از درد و رنج مواد مخدر یا الکل مصرف می‏ کند، ‌یاد می ‏گیرد برای فرارناشی از مصرف خود از خانواده بهره بگیرد . خانواده زمانی از مصرف شخص و زمانی دیگر از عواقب دردناک آن رنج می‏ برد و اگر این صدمات را تحمل کند و عواقب را متوجه خود سازد ، دیگر همدردی و محبت نمی ‏تواند وجود داشته باشد . همدردی ، تحمل کردن و رنج بردن به همراه شخص مقابل است، نه رنج بردن به خاطر عدم تمایل به رنج بردن طرف مقابل . تنها راه حفظ عشق این است که اعضای خانواده یاد بگیرند به هنگام افزایش مصرف شخص معتاد رنج نبرند و به او اجازه دهند خودش عواقب مصرفش را تحمل کند . هر چیزی کمتر از این محبت نیست و هر رابطه ‏ای که در آن عدل و انصاف و محبت وجود نداشته باشد، عشق نیست . عوامل پیچیده کننده شرایط خانواده گهگاه پیش می ‏آیند . همسرانی هستند که نیاز به شوهران وابسته دارند و شوهرانی هستند که نیازمند همسرانی وابسته هستند تا روان رنجور خود را ارضا کنند . این مسئله ممکن است در مورد والدین ، یا برادر و خواهر نیز صدق کند . هر کدام از ما باید همیشه نگاهی از نزدیک به خود بی اندازیم تا مطمئن شویم این نیاز در ما وجود نداشته باشد.

نیاز به رنج بردن به منظور یافتن حس ارزشمندی در زندگیست . گاهی در همسران و مادران مصرف کنندگان  مواد مخدر  مشاهده می ‏شود  که  برای  ارضای نیازهای عاطفی خود به این ابزار رنج بردن وابسته ‏اند. بعضی افراد سادیسم دارند و باید کسی را داشته باشند که او را تنبیه کنند و مصرف کننده یا معتاد این مقصود را به خوبی برآورده می ‏سازند . بعضی نیاز به تسلط و کنترل بر افراد دیگر دارند و افراد مصرف کننده وسیلة مناسبی برای چنین کنترلی هستند . در صورت وجود هر کدام از این سه شرط شخصی که مصرف می‏ کند ، ممکن است بیماری‏ای وخیم‏تر از وابستگی به مواد مخدر داشته باشد و قبل از آنکه بتواند به پیشرفت بیماری اعتیاد کمک کند ،‌ خود باید مورد معالجه قرار گیرد .

بهبودی بلند مدت

اشتباه همیشگی این است که مشکل را در دور نگه داشتن فرد از مواد مخدر و دور نگه داشتن مواد مخدر و دوستان مصرف کننده از آن فرد می‏ پنداریم . مشکل با حبس کردن و تعهد گرفتن حل نمی ‏شود . حتی بعد از این کارها هم بنظر می‏ رسد خلاقیت و ابتکار انسانی او را قادر بسازد منبعی برای تهیه مواد مخدر پیدا کند . در هر صورت امروز در هر مبارزه ‏ای فاتح شوی فردا باز هم با آن روب‏رو خواهی شد . با وجودی که هیچ فرد مسئولی نمی ‏تواند در مورد اعمال غیر قانونی و مواد مخدر در خانة خود صبور باشد، اما هر گونه تلاشی جهت دور نگه داشتن فرد از مواد مخدر به سادگی به اعتراض بیشتر و مصرف بیشتر می‏ انجامد . تنها راهی که می‏ توان انگیزش کلی ایجاد کند،  دادن عشق روزافزون  و درک متقابل بخصوص در زمانی است که فرد وابسته به مواد مخدر پاک است و اجازة مصرف ندارد، عواقب مصرف چنان دردناک است که مصرف کننده امیدوارانه به جستجوی راهی برای رهایی از درد غیر قابل تحمل ناشی از مصرف مواد مخدر می‏ پردازد . معنای رنج بردن این است . اما رنج بردن همراه بامصرف کننده و به خاطر تحمل عواقب اعمالش، نه وسیله فرار او از عواقب اعمالش شدن . معنای رنج بردن تشویق به رنج بردن از نابسامانی های بزرگ و کوچک محرومیتهای مالی ، اتهام اقوام ، همسایگان و سایر افراد خوش‏نیت و در برخی نمونه‏ها جدایی موقت به روشهای گوناگون می ‏باشد . ما باید بعد از سم زدایی فرد شادی بزرگتری را تقدیم کنیم و در عین حال اجازه دهیم فرد عواقب مصرفش را تحمل کند تا اگر به استقبال بهبودی نهایی و بلندمدت می‏ رویم، تیزبین و دقیق باشیم . معمولاً تمام تلاشها در جهت ایجاد تغییرات است،  تغییراتی که در مصرف ‏کننده اغلب به شدت تصنعی هستند ، با این وجود تقریباً در همه موارد، قبل از انتظار هر تغییری در فرد معتاد، ‌ تغییر در خانواده الزامی است . هیچ کاری نکردن امکان ندارد . به عنوان یک قانون کلی،‌ هیچ کاری نکردن به این معناست که تسلیم شرایط شویم تا ما را مورد بهره‏ برداری قرار داده و زیر پاله کنند و در مقابل ما به طریقی مخرب،  منفعل و آرام مقابله به مثل کنیم . خانواده همیشه با معتاد و مصرف کننده مقابله می‏ کند و این کار را بدون توجه به این که فرد معتاد با چه محدودیتی با آنها ارتباط برقرار می ‏کند، انجام می ‏دهد . مسئله مهم این است که یاد بگیریم چه تأثیرات متقابلی مخرب و کدام تأثیرات سازنده‏ اند و بعد باید این شهامت را داشته باشیم که روشی سازنده را بکار ببندیم . تغییرات باید از کسی شروع شود که مصرف نمی‏ کند تا زمانی که نیازهای شخص وابسته به مواد مخدر برآورده می ‏شود و مشکلاتش را خانواده و دوستانش حل می‏کنند، او به جستجوی کمک برای بهبودی نمی ‏رود . بهبودی از هر بیماری جدی احتیاج به زمانی زیاد دارد و گهگاه ممکن است لغزشی وجود داشته باشد . اگر بعد از یک دوره پاکی شخص یک بار دیگر به مواد مخدر روی‌ آورد ، دنیا به آخر نرسیده است . اگر خانواده نترسد و برای حل مشکل به ابزار مخرب سابق روی نیاورد ، این لغزش ممکن است مفید واقع شود و به عنوان این یادآوری ارزشمند عمل کند که حتی باید از اولین قرص، جرعه ای مشروب و یا نخستین تزریق پرهیز کرد . در روند بهبودی منطقی نیست انتظار داشته باشید تمام اعمال ناشی از وسوسه یک شَبه ناپدید شوند . خانواده ممکن است در مورد جذب مصرف کننده در گروه یا مشاوره فردی دچار تردید شود، چون ممکن است فرد معتاد همانطور که مدتی قبل غرق در مصرف مواد مخدر بود، این بار هم جذب برنامه بهبودی شود . این مسئله بخصوص زمانی صحت دارد که درمان او شرکت در برنامه بهبودی را دربرگیرد . حالا‌این امکان وجود دارد که تقریباً تمام شبهایش را در جلسات یکی از این سازمانها بگذراند و با افرادی معاشرت کند که هدفشان کسب و حفظ بهبودیشان می ‏باشد . بهترین شرط از میان بردن ‌این تلقی و تنفر از همسر ، والدین و یا دوستان و پیوستن آنها به جلسات خانواده های معتادان یعنی گروهی مخصوص اعضای خانواده معتادان یا مصرف کنندگان مواد مخدر می ‏باشد . گروههای خانواده معتادان شناخت و درک بسیاری از مشکلات و دوراهی ‏های پیش روی اعضای خانواده را فراهم می ‏آورد . برنامه جلسات خانواده های معتادان به همان اندازه مراجعه به پزشک متخصص برای بهبودی عاطفی خانواده حیاتی است . بهبودی از وابستگی به مواد مخدر شفای تمام اعضای خانواده از بیماری‏های عاطفی را دربرمی ‏گیرد . اگر مصرف کننده از نظر عاطفی بهبود یابد و اعضای خانواده بهبود نیابند ، ممکن است در ساختار خانواده شکافی جدی بوجود آید . خانواده باید قبل از بهبودی مصرف کننده ، در طول دوران بهبودی و بعد از آن رشد کند ، در غیر این صورت ممکن است جدایی پیش بیاید .

زمان شروع کار روی بهبودی عاطفی خانواده امروز است و شروع کمک به بهبودی معتاد کمک کردن به خود است .

 

1 ـ تمام واقعیتها را بیاموزید و آنها را در زندگی خودتان بکار بندید . هرگز این کار را با مصرف کننده شروع نکنید .

 

2 ـ به خاطر داشته باشید که شما از نظر عاطفی درگیر هستید تغییر نگرش و عملکردتان در مورد این مسئله می‏تواند بهبودی را تسریع نماید.

 

3 ـ  تمام فعالیتهای مفید مصرف کننده را تشویق کنید و با او در ممکن نمودن این فعالیتها همکاری کنید .

 

4 ـ یاد بگیرید که عشق بدون همدردی ، انضباط و انصاف نمی ‏تواند وجود داشته باشد و پذیرفتن عشق یاد دادن آن بدون این کیفیتها سرانجام آن را نابود می ‏سازد .

 

5 ـ در جلسات گروه خانواده معتادان حضور یابید و اگر امکان آن هست به مرکز اطلاعات معتادین که مرکز سلامت روان است بروید و با مشاوری وزیده و با تجربه در زمینه اعتیاد مشاوره نمایید .

چرا گروه خانواده معتادان !!!!!!؟

قابل توجه افراد خانواده یا دوستان و آشنایان :

اگر شواهدی یافته‏اید یا دچار حتی کمی تردید شده ‏اید که فردی از نزدیکان شما دچار مشکل اعتیاد شده ، بدانید که ما این احساس شما را کاملاً درک می ‏کنیم و خوب می‏ دانیم که تنها بودن در برابر این نوع مسائل تا چه حد سخت و دشوار است و نیز احساس ترس ، ناامیدی و بیچارگی ناشی از این کشف را بخوبی بیاد داریم.

برخی از ما سعی کردیم به این سوء ظن خود توجهی نکنیم چرا که وحشت‏زده ‏تر از آن بودیم که موقعیت و وضعیت بوجود آمده را با دقت بیشتری مورد بررسی قرار دهیم و نمی ‏‎دانستیم اگر شک ما به یقین تبدیل     می ‏شود چه عکس‏ العملی باید از خودنشان دهیم .

همانطور که مسئله اعتیاد حادتر می ‏شود ما نیز وحشت‏زده‏ تر می ‏شدیم و تلاش‏های ما فقط موجب خشونت و سرکشی بیشتر فرد معتاد می‏ شود و در نتیجه ما بیشتر از گذشته دچار ناامیدی ، ناراحتی و  ناخوشنودی    می ‏شدیم و در نهایت ما نیز خود را در حال نابودی دیدیم .

در برنامه جلسات خانواده های معتادان درمی ‏یابیم که بیماری اعتیاد زندگی تمامی کسانی که به نوعی  با او در ارتباط‏ اند را تحت تأثیر خود قرار می‏ دهد . می ‏پذیریم که ما نیز نیازمند کمک هستیم و اینکه بسیاری از کوششهای ما برای کنترل و یا تغییر وضعیت فرد سبب تشویق او به ادامه راهی بود که به تباهی خودش منجر می‏ شد . یادگیری راههای مؤثر در کنار آمدن با وضعیت موجود و در همان حال سعی در بدست آوردن آرامش ذهن ، افزایش امید و کمک برای یافتن نحوة‌ زندگی بهتر رهایی و آرامش عظیمی بهمراه دارد.

بسیاری از اوقات فرد معتاد آمادگی و تمایل لازم برای ترک مصرف مواد را ندارد ما آموخته‏ ایم که کارهایی است نهادی که می‏توان انجام داد . تا دست کم سد راه بهبودی او شویم . برنامه ‏های بهبودی در دسترس مصرف‏ کنندگانی که در جستجوی کمک هستند . بهرحال ، جلسات خانواده های معتادان برای ما،  خانواه‏ها، همسران ، فرزندان ، برادران ، خواهران و دوستان مصرف‏ کننده برنامه ‏ریزی شده است .

در این مکان ما خود را با نام کوچک معرفی می‏ کنیم چون این برنامه،  برنامه ‏ای گمنام است در اینجا هیچ هزینه ‏ای دریافت نمی ‏شود و هیچ الزامی در کار نیست در طول سال جلسات به طور منظم و هفتگی برگزار  می ‏شود . و بدون هیچ تدارک قبلی به افراد خوش‏ آمد گفته می ‏شود . شما اجباری به مشارکت در بحث های گروهی ندارید . اما در صورت تمایل می‏ توانید به جمع‏ بپیوندید و سؤالات خود را بپرسید بهر حال ما احساس شما را کاملاً درک می‏کنیم .

بایدها و نبایدها

* به تأثیراتی که مصرف ‏کننده بر هر کدام از اعضاء خانواده می‏ گذارد، ‌ توجه داشته باشید .

*همیشه تلاشهایی که در جهت یافتن کمک است را تشویق نمایید .

* دیدن خوبی های خود و دیگران را ازیاد نبرید .

* گناه دیگران را به گردن نگیرید .

* از عیب‏ جویی ، بحث و موعظه و یادآوری اشتباهات گذشته پرهیز کنید.

* مراقبت بیش از حد نکنید ، کسی را از عواقب کارهایش نجات ندهید و سعی در پنهان کردن نداشته باشید .

*  فراموش نکنید که اعتیاد یک بیماریست و مسئله‏ ای اخلاقی نیست .

*  بگذارید دیگران مسئولیت هایشان را خود بعهده بگیرند .

*  کسی را زیر نفوذ در نیاورید . از تهدید بیهوده بپرهیزید .

*  خود را مسئول فعالیتهای مربوط به جلسات خانواده های معتادان کنید .

*  یاد بگیرید صریح و صادق باشید .

* آرزوی کمال برای خود و دیگران نداشته باشید .

* با خواندن نشریات جلسات خانواده های معتادان روز به روز رشد کنید .

* همیشه به یاد داشته باشید که تمرکز خود را بر واکنشها و نگرشهای خود قرار دهید .

* فرصتهای رشدی که در پس بحرانها نهفته را نادیده نگیرید .

* اهمیت رها کردن با عشق را دست کم نگیرید .

* فقط برای امروز سعی کنید اضطرابهای خود را کنترل کنید .

* برنامه بهبودی را با مصرف کننده شروع نکنید . بلکه آنرا با خانواده و در جلسات آغاز کنید و تفاوت میان کمکهای سازنده و خوب را یاد بگیرید

خانواده

اعتیاد نوعی بیماری خانوادگی است که بر روابط شخص با نزدیکانش تاثیر می گذارد والدین ، همسر ، دوستان – همکاران و تمامی افراد علاقمند به معتاد از رفتار نابهنجار او در رنجند و سعی بر کنترل اوضاع بوجود آمده دارند و احساس شرم می کنند بزودی ترس به سرآغشان می آید و احساس گناه می کنند و خود را مقصر و مسئول فرد مصرف کننده می دانند و سرانجام این امر موجب بیماری آنها می شود مشاهده اینکه فرد مورد علاقه ما ذره ذره با مواد مخدر خود را نابود می سازد،  بسیار سخت و طاقت فرسا است آنها در مقابل دیدگان ما آرام آرام رو بزوال می روند و ما قادر نیستیم آنها را از مصرف باز داریم .

اگر مصرف کننده همسر ما باشد می بینیم که وضعیت اقتصادی خانه روز بروز بد و بدتر می شود،  تا آنجا که تمام اندوخته خانواده از بین می رود و هنگامی که مصرف کننده فرزند ماست تمام آمال و آرزوهایی که برای او داشتیم شروع به پژمردن و از بین رفتن می کند نگرانی ها شروع می شود مسئولیت های او را بر عهده می گیریم و با استفاده از بهانه و عذر تراشی سعی می کنیم، او را پناه داده و حمایت کنیم این تشویش و نگرانی ماست و در نتیجه در واقع تبدیل به منبع برآورده کردن نیاز آنها می شویم .

نگرانی خانواده زمانی آشکار می شود که ما سعی بر کنترل مصرف فرد معتاد می کنیم و همانند یک بازرس وسائل شخصی و مکان های رفت و آمد او را برای یافتن مواد مخدر با ابزار مصرف مورد کنکاش و جستجو قرار می دهیم ذهنمان مشغول می شود که فرد مصرف کننده کجاست ؟ چه می کند ؟ چگونه می توانیم میزان مصرف موادش را تحت کنترل خود درآوریم ؟ می خواهیم باور کنیم که مشکل بخودی خود حل می شود . حتی در اوج سختی با وجودی که خود می دانیم چنین نیست ؟ قولهایش را باور می کنیم و شروع به تظاهر می کنیم ، اما در واقع ناراحت و نگرانیم ، چون احساسمان به ما می گوید که اشتباهی در این میان وجود دارد و در این مرحله قربانی افکار می شویم .

در اوج ناامیدی خود در جستجوی پاسخ مناسبی هستیم ما به جلسات خانواده های معتادان آمده ایم ، چون بار مسئولیت های بسیاری را متحمل شده ایم و شدیدا احساس تنهایی می کنیم ما به این مکان آمدیم تا رفتار معتاد خود را تغییر دهیم اما خیلی زود درمی یابیم این ما هستیم که باید افکار و رفتار خود را تغییر دهیم در اینجا افرادی را ملاقات می کنیم که ما را درک  می کنند و حاضرند تجربیات،  نیرو و امید و آرزوهای خود را با ما تقسیم کنند.

در جلسات خانواده های معتادان می آموزیم که چگونه برای امروز زندگی کنیم . از برنامه ریزی دست بر می داریم و یاد می گیریم که چگونه با احساس گناه و تشویش و افکار کنار بیائیم . به خود می نگریم و انرژی خود را در جایی بکار می گیریم که قدرت تغییرش را داریم.

 

اگر اراده کنم و کناری بایستم و بگذارم اراده خداوند انجام شود خود را از نگرانی شخصی و احساس غلط مسئولیت پذیری رها می سازم.

وسیله ای برای رسیدن به آزادی

جلسات خانواده های معتادان برنامه ایست برای خانواده ها و دوستانی که بر اثر زندگی با فردی مصرف کننده مواد مخدر، زندگیشان آسیب دیده یا می بیند چه فرد معتاد به مشکل خود اعتراف کند و خواهان کمک باشد و چه نکند بکارگیری اصول جلسات خانواده های معتادان همه به فرد معتاد کمک میکند و هم به خانواده او .

 

هدف :

 

هدف جلسات خانواده های معتادان در سنت پنجم نهفته است و آن کمک به خانواده های معتادان است ما در این وضع دشوار بدنبال راهی ساده هستیم این به خود ما بستگی دارد که تصمیم بگیریم رهایی از نومیدی ارزش بهایی که باید بپردازیم را دارد یا نه اکثر ما معتقد هستیم که هدایایی چون آزادی ، رشد ، و شادی ارزش پذیرش را دارند وقتی بتوانیم اولین قدم را بپذیریم برای نخستین بار طعم آزادی را خواهیم چشید ما خود را از نیاز به کنترل فرد معتاد آزاد می کنیم.

بهای تسلیم در برابر هدایت خدا برای ما کنار گذاشتن اراده و خواست خودمان است ما می توانیم با تشویق دیگران به فکر کردن برای حل مشکلاتشان بهترین کمک را به آنها بکنیم .

ما نمی خواهیم در زندگی کسی دخالت کنیم چون با اینکار خدای ناکرده آنها را از شانس و موقعیت دسته بندی خصوصیات خوبشان و بنا نهادن شخصیتی مستحکم تر و بهتر بر مبنایی با ثبات محروم می سازیم .

جلسات خانواده های معتادان برنامه ای خودخواهانه است از این نظر که ما فقط برای پیشرفت و رشد خود به جلسات می آییم .

رشد و پیشرفت و آرامش بستگی به این دارد که درباره کمبودها و نواقص دیگران بحث نکنیم و خود را در غیبت یا انتقاد و یا محکوم کردن فرد معتاد غرق نکنیم .

برای تازه واردین

تازه واردین در مرحله اول ممکن است گیج شوند شاید تعجب کنند که چگونه این برنامه می تواند به آنها در حل مشکل بخصوصشان کمک کند بهترین کار اینست که با ذهنی باز بنشینند و گوش دهند و به حضور در جلسات ادامه دهند حتی اگر فقط یک ایده را  می فهمید همین هم نشان می دهد که در مسیر بهبودی قرار گرفته اید ما هم بیمار هستیم ممکن است احساس گناه بر ما غلبه کرده و خود را مقصر مصرف فرد معتاد بدانیم اما ما آنها را مجبور به نوشیدن اولین جرعه مشروب ,اولین قرص یا نخستین تزریق نکرده ایم آنها حق انتخاب داشتند و خودشان خواسته اند که مصرف کنند چرایش مهم نیست این مشکل آنهاست .

در نظر گرفتن زمان ساکتی برای خود و در طی آن مدیریت بر روی یکی از شعارهای جلسات خانواده های معتادان به ما کمک می کند تا ذهن خود را از مشکلی که در حال حاضر داریم منحرف سازیم .

 

 

              رها کن و به خدا بسپار                                  فقط برای امروز

              سخت نگیر                                                  گوش بده و یاد بگیر

              ساده بگیر                                                   فکر کن

              زندگی کن و بگذار زندگی کنند                        صبور باش           

 

جلسات خانواده های معتادان گنجینه ابزاری دارد که به ما کمک می کند تا ذهن خود را در مسیر درست کانالیزه کنیم تلاش صادقانه برای تمرین  قدم ها می تواند راهی ارزنده برای کمک به خانواده ها باشد چه معتاد آنها در برنامه بهبودی باشد و چه هنوز در حال مصرف باشد .

اگر معتاد در مسیر بهبودیست

انتظارات: توقع نداشته باشید روابط خصوصی و اختلافات بسرعت از بین بروند در این نقطه باید ادراک داشته و صبور باشیم بیاد داشته باشیم که آنها در حال حاضر بدون اکسیر مواد مخدر در حال روبرو شدن با واقعیت ها هستند شاید مدت زیادی باشد که با واقعیت روبرو شده باشند اگر پیشرفت به کندی صورت       می گیرد ناامید نشوید بعضی از ما هم سالها در چنین محیط ناسالمی زندگی می کردیم و فکر می کردیم موقعیت ناامید کننده ایست ایمان داشته و صبور باشید افراد زیادی موفق شده و می شوند .

و شما می توانید یکی از آنها باشید به حضور در جلسات ادامه دهید .

دعای آرامش

خداوندا آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم،  شهامتی که تغییر دهم آنچه را که میتوانم و دانشی که تفاوت آن دو را بدانم .

 

فقط برای امروز ذهن خود را روی اکنون و امروز متمرکز کنید .

 

بعضی ها با یادآوری خاطرات گذشته آزار می بینند و برخی خود را از بیم آینده ناراحت می کنند و هر دو مسخره اند چرا که آنچه که گذشته به ما ربطی ندارد و آن که نیامده هم هنوز اتفاق نیفتاده پس هر کس باید هر روز را زندگی جداگانه ای تلقی کند .

نگاه به گذشته زمانی ارزش دارد که آنرا در چشم اندازی مناسب نگه داریم ما می توانیم طرز تلقی خود از گذشته را تغییردهیم و از آن درس بگیریم و با ادراک بدست آمده طرز فکر و عمل امروز خود را شکل دهیم .

گذشته بهیچوجه قابل برگشت و بازنویسی نیست بخشی از ما شده اما خود رفته است .

ما می توانیم و باید اهدافی برای خود ایجاد کنیم،  می توانیم رهنمودها و اهداف را طوری دسته بندی کنیم که به ما جهت بدهند ما بی هدف و سرگردان بودیم و انرژی خود را زمان زیادی روی زندگی اشخاص دیگر متمرکز کردیم حالت زمان آنست که زندگی خود را مفید و سازنده کنیم .

مفهوم دعای آرامش

خداوندا آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم،  شهامتی که تغییر دهم آنچه را که میتوانم و دانشی که تفاوت آن دو را بدانم .

 

خدا – با گفتن این کلمه به وجود نیرویی برتر و موجودی بسیار بزرگ تر از خود اقرار  می کنم .

عطا فرما – با تکرار این کلمه اقرار می کنم که این نیروی برتر توانایی بخشش و عطا کردن را دارد .

من – اشکالی ندارد که من چیزی بهتری را برای خود طلب نمایم چون با اصلاح شخصیتم من و اطرافیانم خوشحال تر خواهند شد .

آرامش – من برای خود بزرگی ، خونسردی ، آرامش و صلح طلب  می کنم تا بتوانم درست فکر کنم و کاملا بر خودم مسلط باشم .

پذیرش -  خودم را با شرایط به همان شکلی که هستند وفق می دهم چیزهای زیادی در زندگی من وجود دارد که مطابق میل من نیستند آرامشی می خواهم که آنها را بپذیرم البته با بی میلی .

شهامت – من طالب بعد معنوی هستم تا بتوانم بدون آنکه شانه خالی کنم با شرایط رو به رو شوم . 

تغییر – من طالب شرایط متفاوتی هستم .

چیزهایی که می توانم – خواهان کمک هستم همه چیز در زندگی من کامل نیست باید به روبرو  شدن با واقعیت ادامه دهم و همواره در جهت رشد و پیشرفت فعالیت نمایم .

دانستن – می خواهم توانایی درک روشنی از حقیقت را داشته باشم .

تفاوت – می خواهم همه چیز را در زندگی به شکلی متفاوت ببینم تا تمایزاتی برایم وجود داشته باشد نیاز دارم ارزش خاصی برای عشق در مقابل خودخواهی حس می کنم .

امروز را دریاب

امروز را خوب زندگی کن تا دیروزهایت خاطره ای خوش و فردایت به رویایی از امید مبدل شود آینده اجتناب ناپذیر است چه با نگرانی در آن دست و پا بزنیم و چه آنرا پیش بینی کنیم احتمالا با آنچه انتظار داریم متفاوت خواهد بود .

 

1 - ما اقرار کردیم که در مقابل معتاد عاجز بودیم و زندگیمان غیر قابل اداره شده بود .

2- به این باور رسیدیم که یک نیروی برتر می تواند سلامت عقل را به ما بازگرداند .

3-تصمیم گرفتیم که اراده و زندگیمان را به مراقبت خداوند بدان گونه که او را درک می کردیم بسپاریم .

4-یک ترازنامه اخلاقی بی باکانه و جستجو گرانه از خود تهیه کردیم .

5 -چگونگی دقیق خطاهایمان را به خداوند به خود و یک انسان دیگر اقرار کردیم .

6 - آمادگی کامل پیدا کردیم که خداوند کلیه نواقص شخصیتی ما را برطرف کند .

7 -  با فروتنی از او خواستیم کمبودهای اخلاقیمان را برطرف کند .

8 - فهرستی از تمام کسانی که به آنها صدمه زده بودیم تهیه کرده و خواستار جبران خسارت از تمام آنها شدیم.

9 - به طور مستقیم در هر جا که امکان داشت از این افراد جبران خسارت کردیم مگر در مواردی که اجرای این امر به ایشان و یا دیگران لطمه بزند .

 10- به تهیه ترازنامه شخصی خود ادامه دادیم و هرگاه در اشتباه بودیم سریعا به آن اقرار کردیم .

11 - از راه دعا و مراقبه خواهان ارتقا رابطه آگاهانه خود با خداوند بدان گونه که او را درک می کردیم شده و فقط جویای آگاهی از اراده او برای خود و قدرت اجرایش شدیم .

12 -  با بیداری روحانی حاصل از برداشتن این قدمها کوشیدیم این پیامها را به دیگران برسانیم و این اصول را در تمام امور زندگی خود به اجرا درآوریم .

 

 

تاکید ما بر رشد معنوی و یاد گرفتن برخوردی عاشقانه و همراه با محبت به جای شکوه و انتقاد و منفی بافی های گذشته است .

ما خودمان را تغییر می دهیم

اعتیاد همانند یک سری عکس العملهای زنجیروار و پی در پی است ، یک بیماری مسری است که علاوه بر فرد معتاد – اعضای خانواده – دوستان و همکاران وی را نیز تحت تاثیر قرار می دهد همه آنها سعی در کنترل و حمایت و نیز قبول بار مسئولیت معتاد خود دارند این بیماری به کسانی که نگرانی و توجه بیشتری به معتاد دارند سریعتر منتقل می شود در نهایت این افراد به وضعیت موجود خو گرفته و به فردی ناراضی و غمگین تبدیل می شوند آنها نگران و عصبی هستند چرا که تمامی امید و اعتماد خود را از دست رفته        می بینند ، و فرد معتاد هم سایرین را مقصر می خواند و سبب می شود که آنها احساس گناه کنند ایکاش کسی یا چیزی عوض می شد .

ما با آمدن به جلسات خانواده های معتادان افرادی را با همان مشکلات و احساسات خود یافتیم ، و آموختیم که   نمی توانیم معتادان خود را کنترل کنیم ، یا روش زندگی و رفتار آنها را در اختیار خود تغییر دهیم ما چنان به معتادان خود اعتیاد پیدا کرده بودیم که برداشتن تمرکزمان از روی آنها و توجه کردن به خود برایمان دشوار بود در اینجا در می یابیم که باید رها کنیم و به نیروی برتر ایمان بیاوریم و به او تکیه کنیم با تمرین قدم ها و پیروی از سنت ها و استفاده از ابزار برنامه شروع می کنیم و با عشق و کمک خداوند و دیگران خود را تغییر می دهیم .

همچنانکه ما ازدیگران کمک گرفتیم اکنون باید آماده شویم تا دست یاری و قلب خود را به سوی کسانی دراز کنیم که نیازمند جلسات خانواده های معتادان هستند . ما درک می کنیم که بهبود می یابیم ، آرام آرام انسانهای جدید پدیدار می شوند و تغییر بوجود می آید .

شعارهای برنامه

- سخت نگیر : عجله کردن باعث اتلاف وقت و نیروست ، راحت باش ... از هیجان و عجله رها شو .

- اولین چیز مهمترین چیز است : اول مهترین کار را انجام بده و آنرا به پایان برسان و این بهترین کار برای نظم دادن به زمان و انرپی است .

- رها کن و به خدا بسپار : شما قادر نیستید که تمام مشکلاتی که در دنیا یا در میان خانواده و دوستان هستند را حل کنید ، پی آنها را رها کنید . اگر سر راه خدا بایسیم ، خدا نمی تواند کارش را انجام دهد .

-  گوش کن و یاد بگیر : با هر کسی که برخورد می کنی چیزی ارزشمند برای یادگیری هست . به دنبال آن باش و از آن استفاده کن .

- زندگی کن و بگذار زندگی کنند : برای آنکه بهترین بهره را از زندگیت ببری ، دیگران را قضاوت و یا انقاد نکن و خودن را آنچه دیگران می کنند درگیر نکن .

- فقط برای امروز :  از امروز استفاده کن : دیروز را فراموش کن و نگران اتفاقات فردا نباش .

فکر کن : از کلمات شتابزده یا اعمال بدون فکر پرهیز کن ، به راه هایی فکر کن که باعث رشد تو می شوند و پیش از تصمیم گیری فکر کن .

برای خوش آمدگویی جلسات خانواده های معتادان

جلسات خانواده های معتادان ،برای آنها که ناامیدی و بیچارگی داشتن یک معتاد در خانواده را احساس کردهاند بوجود آمده است . ما هم مانند شما این مسیر دردناک را پیموده ایم و راه حل مشکل خود را با آرامش و آسودگی فکر پیدا کرده ایم .

وقتی شما به گروه خانواده می پیوندید دیگر تنها نیستید و در میان دوستانی واقعی هستید این دوستان به گونه ای شما را درک می کنند که کمتر کسی ممکن است توانایی آن را داشته باشد .

ما به اعتماد شما احترام می گذاریم و گمنامی تان را حفظ می کنیم و می دانیم که شما هم متقابلا همین کار را می کنید . امیدواریم بتوانیم به شما اطمینان دهیم که هیچ مسئله ای آنقدر مشکل نیست و هیچ مصیبتی انقدر بزرگ نیست که نتوان بر آن غلبه کرد . برنامه ما ، یک طریقه و روال زندگی معنوی است ، اما مذهبی نیست .

این برنامه بر اساس قدم های دوازده گانه پیشنهادی معتالدان گمنام پایه گذاری شده است . ما دریافته ایم که به کارگیری این قدم ها راه حل عملی هر مشکلی است . تآکید می کنیم که این برنامه و قدم های دوازده گانه آنرا جدی بگیرید . برنامه ما ، به همان صورتی که برنامه معتادان گمنام به معتادان کمک می کند ، در این برنامه ما فقط خواستار آرامش و شهامت هستیم تا بتوانیم چهره واقعی خویشتن را ببینیم . مایلیم به کمک پروردگاری که خود درک می کنیم ، در مورد شخص خود کاری انجام دهیم و به لطف الهی عزیز معتادمان را با عشق رها کرده و از کوشش خود برای تغییر دادن او دست بردلریم . روشن بین باشید و تا آنجا که می توانید به جلسات برود . سؤالات خود را مطرح کرده و در گفتگو ها شرکت نمایید . به زودی دوستان تازه ای پیدا می کنید و خود را عضوی از گروه احساس خواهید کرد.

وقتی متوجه شویم که اعتیاد یک بیماری است و ما نه تنها در مقابل آن عاجزیم ، بلکه در مورد زندگی افراد دیگر هم هیچ گونه اختیاری نداریم ، آمادگی پیدا می کنیم که در مورد زندگی خودمان کاری انجام دهیم فقط و فقط در انصورت است که خواهیم توانست دست کمکی به دیگران بدهیم .

دعای شروع

خداوندا ، ما به عنوان دوست به سوی تو می آییم ؤ تو گفته ای که هر وقت دو سه نفر به نام تو به گرد هم آیند ،تو هم در آنجا حضور خواهی داشت . به اعتقاد ما ؤ تو هم اکنون در اینجا هستی . معتقدیم که این راه و راهی است که می خواهی برویم ومورد تآیید توست . با تو پیمان می بندیم که همیشه صادق باشیم و برای پیدا کردن ضعفها و اشتباهاتمان به قلب خود رجوع کنیم تا بلکه لایق دریافت کمکهایت باشیم . اعتقاد داریم که مایلی حقیقتا در انجام امور زندگی با تو شریک شویم . کاملا قبول مسئولیت کنیم و مطمئن باشیم که پاداش آن آزادی ، رشد و نیکبختی است . از این بابت بی نهایت از تو سپاسگذاریم . از درگاهت مسئلت دارم که در تمام اوقات ما را رهنمون باشی . تمنا داریم که راه های تازه ای برای زندگی شاکرانه به ما نشان دهی و کمک کنی که روز به روز به تو نزدیک تر شویم . آمین

مطالبی در مورد اعتیاد

ما متوجه شده ایم که اعتیاد یک بیماری است و یک مسئله اخلاقی نیست . این بیماری دارای دو جنبه است : حساسیت جسمی و وسوسه فکری . بیماری اعتیاد مهار شدنی است ، اما هرگز درمان شدنی نیست . ماهیت این بیماری در این خصوص بسیار شبیه بیماری قند است فقط با خود داری از مصرف هر گونه مواد مخدّر که داروهای مخدّر و مشروبات الکلی را هم شامل می شود میتوان این بیماری را مهار کرد . هیچ کس نمی تواند یک معتاد را وادار به ترک کند ، همانطور که ما نمی توانیم سرفه یک مسلول را متوقف کنیم ، جلوی معتادی را هم که می خواهد مواد مخدّر مصرف کند ، نمیتوانیم بگیریم . در این مورد حتی پزشکان ، روحنیون و نزدیکان هم نمی توانند این کار را برای معتاد انجام دهند . ما دریافته ایم که مصرف مواد مخدّر برای معتادان اجباری است ، اما مفهوم این عمل این نیست که آنها به خانواده خود علاقه ای ندارند . مشکل ما در اینجا یک مسئله عاطفی نیست بلکه یک بیماری است . معتادان در مورد مواد مخدّر حق انتخاب خود را از دست می دهند . آنها حتی وقتی که می دانند پس از اولین پک ، دود ، قرص و یا جرعه مشروب چه بلاهایی بر سرشان می آید ، باز هم از خود اختیاری ندارند . این همان ( دیوانگی ) است که ما در خصوص بیماری اعتیاد به آن اشاره می کنیم . وقتی عمیقا بفهمیم و بپذیریم که اعتیاد یک بیماری است و این بیماری جسم و فکر معتاد را در بر می گیرد و ما در مقابل آن عاجزیم ، آن وقت آمادگی پیدا می کنیم که راه بهتری را برای زندگی بیاموزیم .

قدمهای دوازده گانه جلسات خانواده های معتادان

1-ما اقرار کردیم که در مقابل معتاد عاجزیم و اختیار زندگیمان از دستمان خارج است.

2-  به مرور ایمان آوردیم که نیرویی ما فوق می تواند سلامت عقل را به ما باز گرداند .

3-  تصمیم گرفتیم که اراده و زندگیمان را به پروردگاری که خود درک می کردیم بسپاریم .

4-  یک ترازنامه اخلاقی بی باکانه و موشکافانه از خود تهیه کردیم .

5-  چگونگی دقیق خطا های خود را به پروردگار ، خود و یک انسان دیگر اقرار کردیم

6-  آمادگی کامل پیدا کردیم که پروردگار کلیه نواقص اخلاقی ما را مرتفع کند .

7- با فروتنی از او خواستیم کمبودهای اخلاقی ما را بر طرف کند .

8-  فهرستی از تمامی کسانی که به آنها زیان رسانده بودیم تهیه کردیم و در صدد جبران  برآمدیم .

9-  به طور مستقیم در هر جا که امکان داشت از افراد فوق جبران خسارت کردیم ، مگر در مواردی که انجام آن زیان مجددی بر ایشان و یا دیگران وارد کند .

10-به تهیه ترازنامه شخصی خود ادامه دادیم و در صورت قصور بلافاصله بدان اقرار کردیم .

11-از راه دعا و نیایش کوشیدیم به پروردگاری که خود درک می کردیم نزدیکتر شویم و فقط طالب آگاهی از خواست او برای خود و قدرت اجرایش شدیم .

12- با بیداری معنوی حاصل از برداشتن این قدمها ، سعی کردیم این پیام را به دیگران برسانیم و این اصول را در تمام موارد زندگی خود به اجرا در آوردیم

سنت های جلسات خانواده های معتادان

تجربه گروهی ما نشان می دهد که یگانگی گروههای خانواده ، به پیروی از این سنتها بستگی دارد .

1.منافع مشترک ما باید در رآس قرار گیرد ،پیشرفت فرد برای جذب هر چه بیشتر اعضاء به یگانگی ما بستگی دارد .

2.در ارتباط گروهی ما فقط یک مرجع وجود دارد و آن پروردگار مهربان است . بدانگونه که خود را در وجدان گروه بیان می کند . پیشوایان ما خدمتگزار صادقند و بر ما حکومت نمی کنند .

3.وقتی که بستگان معتادان جهت کمک به یکدیگر به گرد هم می آیند ، می توانند خود را گروه جلسات خانواده های معتادان بنامند ، مشروط بر اینکه به عنوان گروه ، وابستگی خارجی نداشته باشند . تنها شرط عضویت ، داشتن مشکل اعتیاد در بین بستگان یا دوستان است .

4.هر گروه باید مستقل باشد به استثناء مواردی که بر دیگر گروههای جلسات خانواده های معتادان و یا معتادان گمنام در جمع تآثیر بگذارد .

5.هر گروه جلسات خانواده های معتادان فقط یک هدف اصلی دارد و آن کمک به خانواده معتادان است . ما با پیروی از قدمهای دوازده گانه معتادان کمنام ، دادن قوت قلب و درک معتادانی که در خانواده داریم همچنین استقبال از خانواده معتادام و سعی در آرام کردن آنها به این هدف دست می یابیم .

6.گروه خانواده ، هرگز نباید هیچ مؤسسه ای را تآیید کند و یا کمک مالی نماید و یا اجازه استفاده از نام جلسات خانواده های معتادان را بدانها بدهد . زیرا ممکن است که مسائل مالی ، ملکی و شهرت ما را از هدف اصلی و معنوی مان منحرف سازد . با آنکه جلسات خانواده های معتادان و معتادان گمنام ، موجودیت های جداگانه ای هستند ، اما ما باید همیشه با معتادان گمنام همکاری کنیم .

7.هر گروه خانواده باید کاملا خود کفا باشد و کمکی از خارج دریافت نکند .

8.کمکهای دوازده قدمی گروه خانواده باید همیشه غیر حرفه ای باقی بماند ، اما مراکز خدماتی ما می توانند کارمندانی استخدام کنند .

9.ما ، تحت عنوان گروه خانواده ، هرگز نباید متشکل شویم ، اما می توانیم هیئتهای خدماتی و یا کمیته هایی تشکیل دهیم که مستقیما در برابر گروه مربوطه مسئول باشند .

10.گروه های خانواده جلسات خانواده های معتادان هیچ عقیده ای در مورد موضوعات خارجی ندارند و نام ما هرگز نباید وارد مسائل اجتماعی شود .

11.خط مشی روابط عمومی ما بنابر اصل جاذبه است نه تبلیغ ، ما باید همیشه گمنامی خود را در مطبوعات ، رادیو و فیلم حفظ کنیم ، خصوصاً باید مراقب باشیم که گمنامی کلیه اعضای انجمن معتادان گمنام را محترم بداریم .

12.گمنامی ، اساس معنوی تمام سنت های ما می باشد و همیشه یادآور این است که اصول اخلاقی را به غرایز شخصی ترجیح دهیم .

سه دشمن کشنده

برای تضمین موفقیت جلسات ما ، در حل مشکل مشترکمان ، لازم است با سه دشمن بالقوه ای که می توانند گروه را از هم بپاشند ، آشنا شویم و از آنها دوری کنیم .

1.اول باید از بحث در مورد مذاهب مختلف پرهیز کنیم . .هیچ مذهب بخصوصی از شر بیماری اعتیاد در امان نیست . برنامه ما باید طوری طرح ریزی شود که بدون در نظر گرفتن اعتقادات مذهبی مان ، به همه کمک کند . بنابراین بهتر است نگذاریم که بحثهای فرقه ای ، ما را از هدف اصلی مان دور سازد .

2.دومین دشمن کشنده غیبت است . ما اینجا آمده ایم تا از طریق گروه درمانی ، به خود و دیگران کمک کنیم . غیبت از دیگران یا معتادی که در خانواده داریم ، ما را از این هدف دور می سازد . ما می دانیم  که هیچ کس عمداً نمی خواهد گروه و یا اصول آنرا از هم بپاشد . به طور مسلم هر کس که خود را در غیبت غرق می کند شخص بسیار بیماری است و به کمک ما شدیداً نیاز دارد .

3.سومین عامل خانمان برانداز: دیکتاتوری است . رهبران ما خدمت گزاران مورد اعتماد ما هستند  و بر ما حکومت نمی کنند . ما برای هیچ کس تکلیف معین نمی کنیم و فقط از طریق در میان گذاشتن تجربه خود در حل مشکلات مشابه به یکدیگر پیشنهاد می دهیم .

جلسات خانواده های معتادان اساساً یک برنامه پیشنهادی است .

ما هیچ گونه ربطی به هیچ فرقه ای نداریم ، از کسی تعهدی نمی گیریم و هزینه ای مطالبه نمی کنیم . پیشرفت شما بنا به میل و زمانی که خودتان برای آن در نظر گرفته اید دنبال خواهد شد و هیچ مسئله دست و پا گیری در برنامه ما وجود ندارد ، فقط از شما دعوت می کنیم که در این هدف مشترک با ما همراه شوید

تماشاچی بودن ،‌یعنی عشق نورزیدن

کمک کردن

نقش شما به عنوان یک کمک کننده این نیست که برای کسی که می خواهد کمکش کنید کاری انجام دهید و یا چیزی به او بدهید ، بلکه مطلب این است گه شما خودتان چیزی باشید ، کار شما این نیست که به او چیزی یاد بدهید و رفتار او را عوض کنید ، بلکه این است که خودتان چیزی یاد بگیرید و واکنشهای خودتان را تغییر دهید . وقتی که ترس جای خود را به ایمان دهد ، وقتی که به دیده تحقیر نگریستن او ، تبدیل به احترام به استعدادهای نهفته اش شود ، وقتی که بتوانید به جای اینکه قید او را بزنید ، با عشق رهایش کنید ، وقتی که دیگر سعی نکنید او را به قالب و شکلی که خود می خواهید در آورید و یا این انتظار را از او داشته باشید که از استاندارد شما بالاتر و یا پایین تر نرود . وقتی که بتوانید به او فرصت دهید که خود را پیدا کند .

وقتی که به او اجازه دهید تا به بهترینی که در اعماق وجودش نهفته است ? بدون در نظر گرفتن انکه این بهترین چیست دستیابی پیدا کند .

وقتی که سلطه گری به تشویق ، وحشت و هراس به آرامش و امید واهی خودخواهانه ، به امید واقعی خداخواهانه تبدیل شود .

وقتی که جای عصیان نومیدی ، با انرژی تحول درونی عوض شود .

وقتی که فشار آوردن ، به راهنمایی کردن تبدیل گردد ، و وقتی که به جای توجیه اعمالمان بتوانیم خودمان را درک کنیم ، وقتی است که می توانیم در دنیای اطراف خود و تمام کسانی که در زندگی ما هستند نیز تآثیر بگذاریم . ما اول باید خودمان را تغییر دهیم .

 

حق بجانبی ، جلوی چاره جوئی را میگیرد

هر چه ما بیشتر دلمان به حال خودمان بسوزد و بیشتر در حق بجانبی غوطه ور گردیم ، به همان نسبت بیشتر حل مشکل خود را منوط به تغییری که  دنیا و یا دیگران باید بکنند می دانیم ، نه تغییری که خودمان باید بکنیم ، بدین ترتیب است که کار ما به بن بست کشیده می شود.

 

چطور خودمان را فرسوده می کنیم 

وقتی ما انرژی خود را صرف افسوس خوردن و یا برنامه ریزی برای فرار از آینده ای که هنوز نیامده است می کنیم ، وقتی که با دلواپسی به تصویری که از آینده ساخته ایم می نگریم و از ترس به حقیقت پیوستن ، یا نپیوستن آن بر خود می لرزیم ، تمامی توان و انرژی خود را به هدر می دهیم و دیگر نمی توانیم امروز را دریابم .

در حالی که تنها راه زندگی کردن ، دریافتن امروز است .

 

وقتتان را با فکر کردن در مورد اعمل آینده دیگران تلف نکنید

از دیگران انتظار نداشته باشید که با مرور زمان ، بهتر یا بدتر شوند ، زیرا که در زیر این انتظارات ، اندیشه نهایی خلق کردن نهفته است و این کار ما نیست ، کار خداست . وقتی انسان سعی می کند که زندگی دیگری خلق کند فقط هیولا می آفریند ، تنها عشق آ‏ریننده است پس دوست بدار و بگذار زندگی کنند .

 

به خاطر داشته باشید که همه مردم همیشه در حال تغییرند

وقتی ما در مورد مردم قضاوت می کنیم قضاوت ما بر پایه چیزهایی که فکر می کنیم از آنها می دانیم ، استوار است . در حالی که آنها در فراز و نشب های زندگی مرتباً در حال تغییرند و مطالب بسیاری در زنگی آنها وجود دارد که ما از آن بی اطلاعیم . بنابراین به دیگران ? حتی در مواقعی که مانند همگی ما درحال کشمکش با زندگی هستند ? معتقد باشید و به کوشش آنها برای پیشرفت بها بدهید ، حتی اگر به ظهور نرسیده باشد . مهمتر از همه ، به آنها به خاطر تمام پیروزیهای ناشناخته ای که در گذشته داشته اند ، احترام بگذارید . همه ما از یک قماشیم با برشهای متفاوت !

به خاطر داشته باشید که شما هم همیشه در حال تغییرید و می توانید اگر مایل باشید به این تغییرات به طور آگاهانه ای جهت دهید . شما خودتان را می توانید تغییر دهید . اما دیگان را فقط می توانید دوست داشته باشید.

دوستی ، به روال جلسات خانواده های معتادان

دوستی به روال ما ، تسلی غیر قابل تشریحی است که به خاطر احساس امنیت کردن با یک نفر دیگر ، در خود احساس می کنیم .

در اینجا نه افکار را سبک سنگین می کنیم و نه الفظ را ، ما فقط آنها را بیرون می ریزیم .

تمام آنها را ، به همان صورتی که هستند ، بد و خوب و می دانیم که دست وفاداری آنها میگیرد و هدایت می کند .

آنچه را که قابل نگهداری است نگه می دارد .

و آنچه را که نیست ،‌با مهربانی به دست باد می سپارد .

در صورتی که من مایل باشم از سر راه کنار بروم و بگذارم خواست خدا عملی گردد ، خود را از زیر بار دغدغه خاطر و احساس مسئولیت اشتباهی خلاص کرده ام .

فقط برای امروز

سعی می کنم فقط برای امروز زندگی کنم و مشکلات تمامی طول عمر را به یکباره بر دوش نکشم . من می توانم یک مشکل را برای دوازده ساعت تحمل کنم ، اما اگر بخواهم فکر کنم که باید مادام العمر با آن بسازم ، برایم وحشتناک و غیر قابل تحمل خواهد بود .

فقط برای امروز ، خوشحال خواهم بود . به قول آبراهام لینکلن :

* بیشتر مردم به همان اندازه که خودشان می خواهند خوشحال هستند * .

فقط برای امروز ، سعی میکنم فغکر خود را تقویت کنم .

مطالعه می کنم ، چیز قابل استفاده ای یاد می گیرم و ذهن خود را عاطل نمی گذرانم ، مطالبی را می خوانم که نیاز به سعی فکر و تمرکز داشته باشد .

فقط برای امروز ، روح و روان خود را از سه طریق به تمرین وا می دارم :

 

1.یک کار نیک برای کسی انجام می دهم اما نمی گذارم که او یا هیچ کس دیگری بفهمد که من آن را انجام داده ام و اگر کسی فهمید ، آنرا به حساب نمی آورم .

2.حداقل دو کار انجام می دهم که بر خلاف میلم باشد ? فقط برای تمرین .

3.به هیچ کس نشان نمی دهم که احساساتم جریحه دار شده است حتی اگر شده باشد هم امروز آنرا بروز نخواهم داد .

فقط برای امروز ، موضع موافقی خواهم داشت ، آنجا که امکان دارد آراسته خواهم بود. لباس مناسب می پوشم ، با متانت صحبت می کنم ، با احترام رفتار می کنم ،‌هیچ گونه خرده ای از هیچ کس نمی گیرم ، به دنبال عیب و ایراد در چیزی نمی گردم و سعی نمی کنم هیچ کس جز خودم را اصلاح و یا منظم کنم .

فقط برای امروز ، برای خود برنامه خواهم داشت . شاید که این برنامه را مو به مو اجرا نکنم ، اما به هر حال آنرا خواهم داشت . امروز خود را از شر دو افت عجله و دو دلی حفظ خواهم کرد

فقط برای امروز ، به مدت نیمساعت در آرامش ، با خود خلوت خواهم کرد . در عرض این نیمساعت سعی خواهم کرد که در بعضی از لحظات با دید بهتری به زندگی نگاه کنم .

فقط برای امروز ، ترس به خود راه نخواهم داد . از لذت بردن از زیبایی ها واهمه نداشته و ایمان خواهم داشت که به همان صورت که من به دنیا چیزی می دهم دنیا نیز متقابلاپاسخ آن را خواهد داد.

نامه یک معتاد به خانواده اش

من یک معتاد هستم و به کمک تو احتیاج دارم

مرا نصیحت یا سرزنش و یا تنبیه مکن .  اگر من مبتلا به بیماری قند یا سل بودم تو هیچگاه از دست من عصبانی نمی شدی اعتیاد هم یک نوع بیماری است. ای عزیز: مواد مخدر مرا دور مریز. چون اینکار تو وقت تلف کردن است. من همیشه راهی بر ای بدست آوردن مواد مخدر پیدا خواهم کرد. مگذارکه خشمت را بر انگیزم . اگر تو باسخنانت به من حمله کنی ویا اینکه مرا به باد کتک بگیری باعث خواهی شد که من دلایل دیگری برای احساس بدی که نسبت به خود دارم بیابم . من به اندازه کافی ازخودم متنفر هستم. مگذار که محبت تو، اضطراب و نگرانی تو ، باعث شود که کارهائی را برای من انجام دهی که خودم میبایست شخصا" آنها را به عهده گیرم. اگر تومسئولیتهای مرا به دوش بگیری باعث خواهی شد که نتوانم هیچگاه مسئول رفتارم باشم. دراین هنگام من بیشتر وبیشتر احساس گناه خواهم کرد و تو بیشتر وبیشتر کینه به دل می گیری . قول های مرا قبول نکن من برای خلاصی خود قولهای فراوانی می دهم . اما طبیعت بیماری من باعث می شود که من به قول و قرارهایم عمل نکنم وبه آنها پایبند نباشم حتی اگر قصد اجرای آنهارا هم داشته باشم. هرگز مرا تهدید مکن. اگر تصمیمی گرفتی بدان عمل کن و به اجرا بگذارش. هرحرفی را که به تو می گویم باور نکن ممکن است دروغ باشد. نپذیرفتن واقعیتها یکی از اثرات بیماری من است . به احتمال زیاد احترامم را برای کسانی که به آسانی گول حرفهای مرا می خورند از دست می دهم . مگذار که به هیچ وجهی از تو سوء استفاده کنم . اگر برابری وجود نداشته باشد عشقی نیز نمی تواند وجود داشته باشد .

براشتباهات من سرپوش مگذار و سعی نکن که مرا از تأثیرات اعتیادم نجات دهی به دروغ نگو ، پول مخارج من را مده ومسئولیتهای مرا به گردن نگیر . چنین اعمالی باعث می شود احتمال اینکه من به دنبال کمک بروم را کم کند . تا زمانیکه تو یک راه فرار آماده و راحت برای فرار از مسئولیتها و مشکلات ناشی از اعتیادم به من نشان بدهی من قبول نخواهم کرد که با اعتیاد مشکلی دارم مهمتر ازهمه اینکه تا جائیکه می توانی راجع به اعتیاد ونقش تو در ارتباط بامن چیز بیاموز. هروقت توانستی به جلسات (( باز)) معتادان گمنام برو و درجلسات خانواده معتادان گمنام بطور منظم شرکت کن . نشریات وجزوات آنها را بخوان و با سایر اعضاء درتماس باش. آنها افرادی هستند که می توانند به تو بسیار کمک کنند تا تمام موقعیتها را به وضوح ببینی.

 من تو را دوست دارم      معتادی که در زندگی تو است

عشق نابود شده است

ادامه وجود عشق . برای رابطه هائی که یک روز خوب ویک روز بد است امکان پذیر نیست. شخص معتاد برای فرار از دردهای خود از مواد مخدر استفاده می کند وبرای فرار از عواقب اعتیاد از خانواده خود استفاده می کند . نزدیکان هم از اینکه معتاد مواد مصرف می کند رنج می برند و هم از عواقب مصرف مواد او صدمه می بینند. اگر اعضای خانواده فرد معتاد قسمت تاریک وزشت اعتیاد را تحمل کنند و عواقب آن را نیز مشاهده کنند، دیگر جائی برای عشق و محبت باقی نمی ماند . و اگر این حالت برای آنها قابل قبول وپذیرا باشد عشق ومحبت کم کم از بین می رود و ترس وکینه و نفرت جانشین محبت می شود . تنها راه حفظ محبت وعشق در این رابطه ها این است که نزدیکان معتادین یاد بگیرند درهنگام رشد بیماری اعتیاد رنج نبرند و از وقوع عواقب کارهای فرد معتاد ممانعت نکنند . آگاهی به اینکه اعتیاد یک بیماری است و شهامت زندگی کردن با این آگاهی لازمه زندگی زناشوئی و یا هر رابطه دیگر باشخص معتاد است . متأسفانه بسیاری از نزدیکان فرد معتاد از مصرف مواد وعواقب آن رنج می برند وصدمه نیز می بینند و فکر می کنند که این رنج وتحمل لازمه عشقی است که به معتاد دارند. در صورتی که عواقب وخیم این بیماری در فرد معتاد به تدریج قوت می گیرد وترس وکینه جای احساسات انسانی را پر میکند. به همین دلیل خویشاوندان فرد معتاد بخصوص نزدیکترین اشخاص به او احتیاج بیشتری به کمک دارند . زیرا بیماری در آنها بیشتر از افراد دیگر اثر کرده است و فکر بهبودی برای این افراد از واجبات است وگرنه همه بیمار روحی می شوند. این هم یکی دیگر از عواقب وخیم رشد این بیماری است. قبل از اتمام این قسمت از بحث لازم است گفته شود زنهائی وجود دارند که به شوهران معتاد احتیاج دارند وهمچنین شوهرانی که به زنهای معتاد احتیاج دارند تا بیماریهای روانی خود را سرپوش بگذارند . این مورد ممکن است در والدین وبقیه فامیل نیز صحت داشته باشد . همبستگان باید متوجه باشند بیماری در آنها وجود نداشته است . بیماری دیگر آزاری (مازوخیزم) نوعی بیماری است که یک انسان از رنج دادن به شخص دیگری لذت می برد واین بیماری به شخص کمک می کند که توسط این کار احساس ارزش بیشتری برای خود قائل شود . واین در بسیار ی از زنان ومادران معتادان دیده می شود . یک شخص معتاد کاندید بسیار خوبی برای این بیماری است . بعضی دیگر کنترل کننده هستند وفرد معتاد باز هم برای کنترل کردن وتسلط داشتن موضوع خوبی می تواند باشد . اگر هرکدام از موارد فوق وجود داشته باشد شخص غیر معتاد . به مراتب انسان بیمارتری از خود فرد معتاد می شود و میبایست معالجه شود وگرنه بابیماری خود امکان بهبودی شخص معتاد را به مراتب به تعویق انداخته و به شدت بیماری او نیز می افزاید.

شعارها

-         زندگی کن و بگذار زندگی کنند.

-         ازحداکثرموهبت های زندگی استفاده کن.

-         از دیگران انتقاد نکن.

-         درباره دیگران قضاوت نکن وبه کار دیگران کاری نداشته باش.

-         در کارها ، مهمترین و بیشترین را انجام بده، زیرا که راه بسیار خوبی برای تنظیم وقت وتوان است.

-         بدون فکر عمل نکن.

-         با سخن و لحن تند و بی ادبانه با دیگران صحبت مکن.

-         به راههای بهبود خویشتن فکر کن.

-         درباره هر تصمیمی ابتدا فکر کن و بعد تصمیم بگیر.

-         راز موفقیت در آرامش است .

-         شتاب و عجله وقت و کوشش  شما را خنثی میکند.

-         آرام باش و از درگیریها وتنشها وکارهای شتاب آلود اجتناب کن.

-         کارها را به خداوند بسپار . ما نمی توانیم تمام دشواریهای جهان، خانواده و دوستانمان را حل کنیم.

-         بگذار خداوند کارهارا روبه راه کند.

-         توجه داشته باش که امروز مهمترین روز زندگی توست . بیشترین استفاده را از امروز بکن . دیروز را فراموش کن . به فکر فردا هم مباش.

-         از دیگران یاد بگیر همواره مواردی باارزش برای آموختن وجود دارد.

حربه های شخص معتاد

اولین حربه فرد معتاد مهارت او در ابراز عصبانیت واز کوره در رفتن است. اگر فامیل ویا دوست او هم عصبی ولجباز شدند دیگر نمیتوانند به او کمک کنند و کوشش آنها کاملا"بی ثمر است.

فرد معتاد با ابراز عصبانیت خودآگاه و ناخودآگاه احساس میکند که دیگران از او متنفرند و دلیل قانع کننده ای برای مصرف مواد مخدر پیدا میکنند.بنابراین با نشان دادن عصبانیت شانس کمک به یک فرد معتاد به کل از بین می رود. دومین حربه فرد معتاد بوجود آوردن مشکلات احساسی در خانواده است.

این شعله ور شدن احساسات در خانوده باعث تعویق بهبودی معتاد میشود. برای مثال یک معتاد ممکن است چک بی محلی را امضاء کرده باشد وپولی برای پرداخت آن در حسابش نداشته باشد.اما خانواده او در این مورد نگران و مشوش هستند که چه بر سر چک خواهد آمد . و بلافاصله به حساب او پول میگذارند تا چک پرداخت شود. این کار باعث رفع اضطراب در شخص معتاد و نزدیکانش می شود. ولی الگوئی در برابر معتاد در مقابل حل مشکلات بوجود می آورد. یعنی معتاد یاد می گیرد که خانواده اش از عواقب کارهای او جلوگیری کنند . به جای انکه خود مسئول عواقب کارهایش باشد واین جزو انتظارات او می شود و بار دیگر دلیل قانع کننده ای برای نوشتن چک بی محل می شود.این مطلب مهم است که خانواده جای چک بی محل اورا پر کرده اند و شخص معتاد خودش نمی تواند از پس تعهدات خود برآید و در نتیجه بازنده شده است و این احساس پوچی و بازندگی با او همیشه همراه خواهد بود. بنابراین به احساس بی ارزشی او احساس گناه و بازندگی نیز اضافه خواهدشد. به همین ترتیب احساس خشم وسرزنش درخانواده او نیز شدت پیدا می کند وشخص معتاد از دوطریق زیان می بیند. اول از سرزنش وشماتت خانواده ودوم احساس گناه و شرم از رفتار خود. درواقع خانواده فرد معتاد به همان شیوه که او را از نوشتن چک بی محل منع میکنند. در عین حال با پرداختن آن چک رضایت خودشان را از این عمل به او نشان می دهند.

شخص معتاد نمی تواند با بیماری اعتیاد مبارزه کند . در مواقعی که فامیل و همبستگان خود نیز به گونه ای دیگر بیمار هستند. درحقیقت شخص معتاد و فامیل او هر دو توانائی روبرو شدن با حقیقت را ندارند. پرداخت چک توسط فامیل باعث می شود که فرد معتاد درمقابل مشکلات خود هرگز احساس مسئولیت نکند . از طرف دیگر این عمل باعث افزایش خشم وعصبانیت اعضاء خانواده در مقابل فرد معتاد می شود و در واقع به رشد بیماری اعتیاد کمک فراوانی میکند.

 

اعضاء خانواده فرد معتاد قبل از اینک به او کمک کنند باید مشکلات و ناراحتی های خود را رفع کنند . بدون تغییر واصلاح در رفتار خود هرگز نمی توانند به فرد معتاد کمک کنند . اعتیاد نیز مانند سایر بیماریها به پزشک ، پرستار و غیره احتیاج دارد. به شناختن افراد با تجربه  در این مورد بخصوص نیازمندیم.

مانند : گروه های معتادان گمنام و خانواده های معتادان گمنام .

فرد معتاد ممکن است مشکلات ناشی از اعتیاد و نیازمندی اش را به کمک انکار کند. تا وقتی که خانواده او بطور خودکار راه فرار از عواقب اعتیاد را برایش فراهم کنند. کمک به معتاد وخانواده اش را باید درخارج از محیط خانواده ، دوست ، همسایه ، و غیره جستجو کرد. که همان گروه معتادان گمنام و خانواده های معتادان گمنام هستند کسانی که تجربه های زیادی درباره این بیماری دارند.درمانهای نسنجیده به فرد معتاد صدمه می زند . این بیماری جدی است و در بعضی موارد عمر انسان را به شدت کوتاه می کند و درصورت عدم رسیدگی به آن بین ده تا بیست سال از عمر آدمی می کاهد.

یکی از تلاشهای بیهوده در برخورد با معتاد استفاده نابجا از عشق و محبت است. اعضای خانواده معتادان هیچ حقی ندارند که به بگویند ............ اگر تو مرا دوست داشتی بیماری سل نمی گرفتی.

مصرف مکرر مواد مخدر وجود بیماری اعتیاد را آشکار میکند. بیماری یک موقعیت است نه یک رفتار یا کار.این دور از حقیقت نیست که معتاد بدون دلیل احساس بیهودگی وکمبود عشق می کند. عشق بدون عدالت نمی تواند وجود داشته باشد . عشق باید همراه با محبت یعنی تحمل و یا رنج کشیدن از یک شخص باشد. محبت ، رنج بردن از رفتار ناعادلانه یک نفر نیست . همانطور که بارها خانواده های یک معتاد از بی عدالتی آنها رنج کشیده اند. مواد مخدر نوعی داروست که فرد با مصرف آن به گونه ای بی دردی می رسید و برای فرار از مشکلات از آن استفاده می نماید. این لذتی است که معتاد از فرار می برد و این وسیله ای برای حل کردن ناملایمات ، عصبانیت ها ، دشواری های زندگی وکینه هاست.

وقتی فرد معتاد مواد مخدر مصرف می کند ، درد برای مدت زمانی تسکین می یابد ولی به درد و عصبانیت خانواده اش شدیدا" افزوده می شود.

وقتی فرد معتاد مواد مخدر مصرف نمی کند برای رنج بردن از عواقب مصرف مواد تحملش کم می شود. در آن حال ناراحتی وجدان او باعث می شود که برای بخشش التماس کند و قول دهد که هرگز از نوع اتفاق نخواهد افتاد . در هر موقعیت کوشش برای رسیدن به یک هدف است و آن به تعویق انداختن عواقب مصرف مواد است . اگر فرد معتاد یکی از این دو راه را دنبال کند باز مرهم درمان درد خود را به تعویق انداخته است و همینطور اعضای خانواده اش بهای گرانبهای دیگری برای اعتیاد او خواهند پرداخت .

باید ها ونبایدهای فرزندان

بایدها

1-  بخاطر داشته باشید شما تنها کسی نیستید که پدر یا مادری معتاد دارید.

2-  از نوجوانان و جوانان عضو و سایر تشکلهای محلی برای حل مشکل معتادان کمک بخواهید.

3-  راههای کمک به معتادان را فرا گیرید . اعتیاد یک بیماری خانوادگی است.

4-  باخود ودیگران صادق باشید.

5-  توانائی های خود را در راههائی که علاقه مندید بکار گیرید.

6-  باهرگونه اعتیاد عاقلانه برخورد کنید.

7-  توجه داشته باشید که نه تنها شخص معتاد  بلکه تمام اعضای خانواده معتاد نیز از لحاظ احساسی با این بیماری درگیر هستند.

8-  افرادی را که می توانند به درد دلهای شما گوش کنند و مورد اعتماد نیز هستند پیدا کنید.

9-  بخشش را به دیگران و خود بیاموزید . کینه توزی تنها خودتان را آزاد می دهد.

10-  با نیروئی خستگی ناپذیر اعتماد خویش را حفظ کنید.

11-  کارنامه کارهای خویش را ارزیابی کنید و به تقصیرهای احتمالی خود اعتراف کنید.

12-  شناخت خود را درباره نوجوانان به دیگران انتقال دهید.

 

نبایدها

1-  در نزد شخص معتاد پنهان کاری نکنید و مسئولیتهای شخص معتاد را به دوش نگیرید.

2-  کوشش نکنید که شخص معتاد اعتیادش را ترک کند چرا که نمی تواند.

3-  باشخص معتاد بحث نکنید.

4-  مواد مخدر را پنهان نکنید یا دو ر نریزید . او می تواند باز هم به آن دست یابد.

5-  اگر معتادی شما را مسئول وضعیت خود قلمداد می کند دلگیر نشوید زیرا معتاد به هر بهانه متوسل میشوید .

6-  از دارو ومواد مخدر و یا الکل برای فرار از مشکلات استفاده نکنید .

7-  درباره معتاد قضاوت نکنید . از شخص معتاد انتقاد نکنید . بخاطر داشته باشید که اعتیاد بیماری است .

8-  مسئله اعتیاد پدر و مادر خود را بزرگترین دشواری خانواده ندانید.

9-  توجه داشته باشید که هیچ مشکلی یک شبه حل نمی شود.

10- تنها بکوشید تا خویشتن را تغییر دهید.

11- اجازه ندهید که دلسوزی و ترحم برخویشتن در وجودتان رشد کند . این ترحم و دلسوزی شما را از بین میبرد .

12- بامسئله و مشکل شخص معتاد با توجه به ضرورتها برخورد کنید نه بیشتر.

راهنما برای خانواده معتادین

این گروه جمعی از همبستگان و دوستان فرد معتاد می باشند که تجربه وتوانائی وامیدهای خود را باهم در میان می گذارند تا مشکلات متداول خود را حل کنند . ما اعتقاد داریم که اعتیاد یک بیماری خانوادگی است و ما با تغییر در رفتارمان به بهبودی فرد معتاد کمک می کنیم. بهترین شیوه مبارزه برای نزدیکان فرد معتاد درمقابل اثرات بیماری اعتیاد کسب معلومات همراه با رسیدن به پختگی احساس وشهامت در بکار بردن آنها میباشد . افرادی که توانائی کمک به فرد معتاد را دارند به مجرد روبرو شدن با بیماری اعتیاد درخانواده خودشان مغشوش و سردگم می شوند. این موضوع بخصوص در موقعی که فرد معتاد شوهر زن و یا فرزندان هستند بیشتر صدق می کند. در هنگام بهوبدی شخص معتاد همبستگان نزدیک او احتمالا به کمک و مشورت بیشتری احتیاج دارند . اعتیاد یک بیماری است که اثرات روانی شدیدی در نزدیکان فرد معتاد می گذارند . این اثرات از همه بشتر روی همسر پدر مادر خواهر برادر و فرزندان می باشد . هر چه بیشتر این نزدیکان تحت تاثیرات منفی قرار بگیرند کمتر می توانند به فرد معتاد کمک کنند و در بیشتر مواقع بر خورد آنها مضر است تا موثر. برای مثال: زنها احتمالا"خود را مسئول مشکلات زنا شوئی خویش میدانند و به سرزنش خود می پردازنند تا به حدی که به مقصر بودن خود یقین پیدا می کنند.

اعتیاد یک بیماری است. هیچ همسری مسئول بیماری اعتیاد در شوهر خویش نیست همانطور که مسئول بیماریهای دیگری از قبیل مرض قند و سل نمی باشد و هیچ زنی هرگز شوهرش را معتاد نکرده است. بنابراین هیچ زنی مسول بهبودی اعتیاد شوهرش نیز نمی باشد. اما کمبود اطلاعات درباره بیماری اعتیاد باعث نادیده گرفتن این بیماری می شود.با کمبود درک از این بیماری او ممکن است به رشد این بیماری کمک کند. او مسئول بوجود آوردن این بیماری نیست اما می تواند مشوق عدم بهبودی شوهرش گدد وبا رفتار نادانسته خود بهبودی او را به تعویق اندازد. این قاعده کلی برای بقیه اعضای خانواده هم صدق میکند. بخصوص برای کسی که فرد معتاد به او متکی است. این شخص نمی تواند بیماری فرد معتاد را بهبودی بخشد.

پا به پای رشد و پیشرفت بیماری اعتیاد در فرد معتاد خویشاوندان او هم در گیر مسائل عاطفی بیشتری می شوند. بنابراین بهترین راه چاره برای اعضای خانواده معتادان کمک به بهبودی بیماری خودشان است تا حداقل از پیشرفت بیماری خود جلوگیری کنند.بعضی از اشتباهات صادقانه ای که نزدیکان فرد معتاد برای بهبودی او انجام می دهند باور نکردنی است و اغلب باعث تعویق بهبودی معتاد می شود.

بدیهی است که در شروع بهبودی معتادین خویشاوندان در حد توانایی خود هر چه را که امکان پذیر است و گمان می کنند که درست است انجام می دهند ولی به بیماری او رسیدگی نمی کنند. اگر نزدیکان تمایل به یاد گرفتن حقایق راجع به اعتیاد داشته باشند و آنها را به اجرا بگذارند امکان بهبودی به مراتب افزایش می یابد. در حقیقت بهترین راه کمک به شخص معتاد کسب اطلاعات لازم برای یهبودی و شهامت در اجرای این اصول در زندگی با یک فرد معتاد است. ادامه دادن رفتار همبستگی برای ترک اعتیاد بدون انجام تغییر در آداب و رفتار خویش به مراتب موفعیت را برای ترک اعتیاد خراب تر می کند. بدین معنی که برای تغییر رفتار اعتیادی در نزدیکانمان می بایست به تغییر رفتاروافکار خویش بپردازیم. درابتدا ما باید متوجه این موضوع شویم که مشکلات

یک معتاد تنها مصرف مواد مخدر نیست بلکه این مشکلات ارتباط نزدیک و تنگاتنگی با شخص معتاد دارد . تنها راه بهبودی یک معتاد رهایی از اعتیاد و پرهیز از مصرف است . بهبودی شبیه به یک  ساختمان مستحکم است که زیر بنای اصلی را خود فرد معتاد می گذارد و وگرنه این بنا پا برجا نخواهد ماند . هیچکس نمی تواند کاری را که خود معتاد باید انجام دهد به جایش انجام دهد . شما نمیتوانید داروی یک مریض را به جای او بخورید و انتظار داشته باشید بیمار خوب شود . انتخاب وحرکت باید از طرف معتاد با میل خودش و برای خودش سرچشمه بگیرد تا بهبودی دائمی برقرار شود . این حیرت انگیز است که چطور یک معتاد اعضای خانواده اش بخصوص همسر یا مادر خود را کنترل می کند . فرد معتاد پی در پی مواد مخدر مصرف می کند درحالی که خانواده او فریاد می زنند گریه می کنند پرخاش می نمایند  التماس ودعا می کنند و گاهی اوقات اقدام به تهدید یا بی تفاوتی می کنند. این طرز رفتار باعث می شود که معتاد از عواقب اعمالش غافل بماند . اگر فرد معتاد خداگونه عمل می کند و خانواده را کنترل می کند برای این است که خانواده اش با رفتار ضعیفانه خود این قدرت بی انتها را به او میدهند.

خودشناسی

برای کمک به بهبودی یک معتاد اولین قدم را اعضای خانواده او بر میدارند . هرچه می توانید راجع به این موضوع یاد بگیرید و به آن عمل کنید . و تنها حرفش را نزنید . این از هرکاری که شما برای معتاد انجام دهید موثرتر خواهد بود.   * بطور خلاصه چند مطلق کوچک را میتوان در نظر گرفت .*

1-  همه حقایق و تجربیات را یاد بگیرید و درزندگی خود اجرا کنید و از معتاد ایراد نگیرید.

2-  تا میتوانید به جلسه های خانوادگی معتادان گمنام .جلسه باز آنها. کلینیک ها و مراکز روان درمانی که درباره این بیماری برنامه های ویژه دارند و همچنین مراکز کسب اطلاعات درباره اعتیاد و غیره بروید تا بتوانید هر چه بیشتر و بیشتر درباره این بیماری اطلاعات کسب کنید.

3-  بخاطر داشته باشید که شما احساساتی هستید بنابراین تغییر در رویه و طرز تفکرتان به بهبود شما کمک میکند.

4-  شخص معتاد را به کارهای خوب و مفید تشویق کرده و در انجام آنها او را همراهی کنید.

5-  آگاه باشید که عشق بدون محبت نمی تواند وجود داشته باشد و عشقی که بدون نظم و ترتیب و عدالت و  محبت باشد به نابودی منتهی می گردد.

فهرستی از کارهائی را که نمی بایست در برابر یک معتاد انجام داد ، تهیه نمائید هرچند ممکن است کامل نباشد ولی شروع خوبی میتواند باشد.

1-  فلسفه بازی نکنید خود را نبازید . سرزنش ، دعوا و پرخاش نکنید. ممکن است با اجرا کردن تمام این کارها احساس خوبی به شما دست دهد ولی موقعیت خیلی بدتر خواهد شد.

2-  عصبانی نشوید چون با عصبانیت شانس هرگونه کمک به خود را ازدست می دهید.

3-  اجازه ندهید که ترس و واهمه شما را وادار به کارهائی برای معتاد نماید که مسئولیت خود اوست.

4-  هیچگونه قول وقراری از معتاد قبول نکنید چون این فقط راهی برای تعویق انداختن بهبودی است. قراردادهای خود را تغییر ندهید و روی حرف خود پا برجا باشید.

5-  اجازه ندهید که شخص معتاد به شما دروغ بگوید و آن را بعنوان حقیقت قبول نکنید . این عمل دروغگوئی او را تشویق می کند حقیقت اگر چه تلخ است ولی باید مطرح شود.

6-  نگذارید شخص معتاد برای شما زرنگی به خرج دهد این به او یاد می دهد که از مسئولیت شانه خالی کند و درعین حال احترام برای شما قائل نباشد.

7-  نگذارید شخص معتاد از شما سوءاستفاده کند چون با این کار شما را همدست خود می سازد و از کارهای مربوط به خود شانه خالی می کند.

8-  این نکته ها فقط یک راهنمائی است . اینها را به عنوان کتاب قوانین استفاده نکنید . از عقل و هوش خود نیز استفاده کرده و در اجرای آنها از منطق خود کمک بگیرید. به جلسات خانواده معتادان گمنام بروید و از اشخاص با تجربه در این مسائل کمک بگیرید و شاید به این نتیجه برسید که شما نیز مانند شخص معتاد احتیاج به کمک و راهنمائی دارید.

روبرو شدن با حقایق و قبول حقایق را پشت گوش نیندازید ، چرا که بیماری اعتیاد به سرعت رشد می کند . بنابراین از همین لحظه شروع به یادگیری و درک مسائل و برنامه ریزی برای بهبودی آنها کنید . دست روی دست گذاشتن بدترین انتخاب  و روش مبارزه با این بیماری است . بسیاری از خانواده های معتادین که حتی با فرد معتاد زندگی نیز نمی کنند و با یکدیگر برخوردی هم ندارند به کررات متوجه این مسئله شده اند که چقدر زندگی آنها بوسیله این بیماری تحت تاثیر قرار گرفته و اختیار زندگی از دستشان خارج است و اثرات زندگی گذشته باعث آزار و اذیت آنها است و بالاخره آنها نیز با رفتن به جلسات ، خواندن نشریات و عمل کردن به قدمهای دوازده گانه ، به زندگی خود صلح و آرامش از بین رفته را برگردانده اند

معالجات طولانی مدت

تلاش در دور نگاه داشتن شخص معتاد از مواد مخدر وشخص الکلی از الکل ویا مخفی کردن بطری الکل از یک الکلی و یا معتاد از مواد مخدر اشتباهی بزرگ است . استفاده هرچه بیشتر از این کارها و حربه ها برای دور نگاه داشتن الکلی از الکل ومعتاد از مواد مخدر نمی باشد . هرچند برای خانواده یک معتاد بسیار مشکل است که از مصرف مواد مخدر او جلوگیری نکنند اما این جنگ وجدالی خواهد بود که هر روز ادامه خواهد داشت وتمایل ودرک یک فرد معتاد برای ترک اعتیاد ازطریق تشویق بسیار موثرتر است تا اینکه او را از مصرف مواد مخدر محروم کنند.تنها راه حل برای معالجه این بیماری وحشتناک این است که بگذاریم این اعتیاد با همه عواقب بد آن بقدری برای شخص معتاد دردناک شود که وی درصدد یافتن راه فرار از درد تحمل ناپذیر اعتیاد برآید . به این معنی که به معتاد عشق و محبت بدهیم و در راه بهبودی با او همراهی کنیم . ولی او را از مصرف مواد مخدر وعواقب آن محافظت نکنیم . این بدان معناست که شهامت خجالت کشیدن ، زیان های کوچک یا بزرگ دین ، بیکار شدن و در بعضی مواقع به عناوین مختلف جدائی های موقتی را تحمل داشته باشیم . اگر معتادان در آرزوی هوشیاری و آرامش دائمی هستند باید لذت بیشتری در هوشیاری ببینند و بگذارند آگاهی از درد و رنج های ناشی از اعتیاد وجود داشته باشد. درمان هرگونه بیماری وخیم مستلزم گذشت زمان طولانی است و ممکن است هر آن بیماری دوباره بازگشت کند . اگر بعد ازمدتی از ترک اعتیاد ، شخص معتاد دوباره مواد مخدر مصرف کند دنیا به آخر نخواهد رسید . در این موقع خانواده و یا دوست او نباید خونسردی خود را از دست داده و روشهای گذشته خود را از نو در پیش بگیرند. این مصرف مجدد توسط معتاد چه بسا باعث می شود که فرد معتاد دریابد که حتی یکبار هم نمی تواند  دوباره به طرف مواد مخدر برگردد و آن لیوان اول مشروب یا مصرف اول مواد مخدر است که باید از آن پرهیز نماید . به همان نحو که فرد معتاد در زمان اعتیاد بصورت فعال مشغول مصرف مواد مخدر می باشد . در زمان بهبودی نیز به صورت فعال در برنامه درمانی معتادان گمنام قرار می گیرد و بصورت جدی و پیگیر ، بهبودی خود را ادامه می دهد . این بخصوص در موقعی صادق است که آنها به برنامه معتادان گمنام آشنا می شوند و آن برنامه را قبول دارند . فرد معتاد ممکن است هر شب  را با معتادین درحال بهبودی بگذراند . و بهترین راه حل برای خانواده معتادین این است که تا آنجا که ممکن است به گروههای خانوادگی معتادان گمنام یا نارانان بروند و یا به جلسه های معتادان گمنام که با شرکت خانواده های معتادین و سایر افراد نیز تشکیل می شوند بروند که به آن ((جلسه باز معتادین گمنام)) می گویند. جلسات خانوادگی معتادان گمنام همانقدر برای خانواده هائی که معتادشان درحال بهبود است ، لازم است که جلسات معتادین گمنام برای خود شخص معتاد لازم است در این جلسات سعی براین است که  مشکلات اعضای خانواده درک شود و راه حلی نیز پیدا و ارائه گردد . اگر فرد معتاد درمان روانی و روحی خود را آغاز کند ، اما خانواده او هیچ کمکی به خود در این باره نکنند امکان پاشیدگی خانواده او هم بسیار زیاد است . همه اعضای خانواده باید قبل ، در حین و بعد از بهبودی فرد معتاد از نظر روحی و احساسی رشد کنند . در غیر اینصورت جدائی و از هم گسیختگی در میانشان اتفاق خواهد افتاد.

 *چه فرد معتاد ترک اعتیاد کند و یا نکند ، الان وقت آن است که اعضای خانواده او به بهودی روح و روان خود اقدام کنند.

به بازیهای احمقانه عادت داشتم"زندگی نانسی.ربا"

اسم من نانسی است واهل شهر ژوپلین ایالت میسوری(امریکا)هستم.من یکی از اعضای شکر گذار گروه نارانان شهرمان هستم.به نظر من گروه های نارانان این شهر ،از بزرگترین گروه های نارانان این ایالت است ومن همه ی اعضای ان را از صمیم قلب دوست دارم،زیرا از طرف ان ها خیلی حمایت شدم واین برایم بسیار ارزشمند ومهم است.
به اعتقاد من اعتیاد یک بیماری خانوادگی است وهمه ی اعضای خانواده باید در کنار هم در مسیر بهبودی گام بردارند.در غیر این صورت یکی از ان ها باید خانواده را ترک کند.احساس می کنم که برنامه ی نا رانان زندگی مرا مانند زندگی یک معتاد نجات داد وبه همین دلیل از این برنامه بی نهایت سپاسگزارم.می خواهم عشقی را که اعضای انجمن به من هدیه کردند،به شما بدهم وشما را در تجربه ،نیرو وامیدم شریک کنم.


من در خانواده ای متولد شدم که اعتیاد به الکل ومواد در ان وجود نداشت.خانواده ی ما سه فرزند داشت که من کوچکترین ان ها بودم؛تنها دختر خانه .دختر بچه ای لوس که در یک خانواده ی محدود وبسته بزرگ شده بود .شایدهمین مسآله باعث شده بود در نوجوانی به سمت افراد معتاد گرایش پیدا کنم .من به افرادی که الکل ومواد مخدر مصرف می کردند علاقه ی زیادی داشتم.نمی دانم شاید در وجود ان ها خصلتی وجود داشت که باعث میشد جذب ان ها شوم .

به نظر می رسید ان ها دارای نوعی اعتماد به نفس بودند ومی دانستند دارند چه می کنند .همین ها باعث علاقه ی من به انها می شد.وقتی در دبیرستان تحصیل می کردم با یکی از این افراد اشنا شدم که باب نام داشت.اولین ملاقاتم بااو را به یاد می اورم،به نظر می رسیدکه او می دانست می خواهد چه کاره شود،می دانست که می خواهد کجا برود واعتماد به نفس بالایی داشت.این در حالی بود که من در ان زمان ذره ای اعتماد به نفس نداشتم و همین امر ما را به خوبی با هم هماهنگ کرد.همیشه تعجب می کردم که او چطور می تواند این همه مشروب بخورد.من اصلآنمی توانستم به اندازه ی او بخورم چون بلافاصله حالم به هم می خورد.


مدتی با هم ارتباط داشتیم وبعد از پایان دبیرستان ،ازدواج کردیم.همه ی زندگی مان را در بیست وهشت چمدان گذاشتیم وبا اتوبوس گری هاند به شیکاگو نقل مکان کردیم ودر زیر زمین یک اپارتمان کوچک ،زندگی دو نفره ی خود را اغاز کردیم .ان روزها من کار می کردم وباب به دانشکده می رفت. می دانستم که باب مشروب می خورد اما فکر می کردم می توانم او را تغییر دهم و اگر دوستانش را خودم انتخاب کنم ،در ان صورت فقط کسانی را انتخاب می کنم که نتواند با ان ها این همه مشروب بخورد.


زندگی مان تا مدتی به ارامی گذشت.اما من نمی دانستم که این بیماری پیش رونده است.حالا وقتی خاطرات ان روز ها را مرور می کنم،می فهمم که چگونه این بیماری در زندگی ما پیشرفت کرد.باب،اغلب اوقات قبل از رفتن به دانشکده مشروب می خورد واین کار او باعث دعوا ودر گیری ما می شد.اما همیشه اخر این دعواها به صلح واشتی ختم می شد .در همین دوران بود که اولین فرزندمان به دنیا امد اما خیلی زود مرد.مرگ فرزندم اثر بدی روی من گذاشت وبه همین دلیل نسبت به مشروب خواری او سخت گیرتر شدم .بعد مرگ پسرم،تصمیم گرفتیم از شیکاگو برویم.

باب داشت فارغ التحصیل می شد وما احساس می کردیم به تنوع احتیاج داریم.باب تصمیم داشت به دانشکده ی حقوق برود وحقوق بخواند.من مطمین بودم که او موفق خواهد شد وبه همین دلیل به او گفتم که هر دانشکده ای را که او برای تحصیل انتخاب کند من هم قبول دارم وبا او می روم. فکر می کنید که او کجا را انتخاب کرد؟نیواورلین جایی که من ان را شهر گناه می نامم.خیلی زود فهمیدم که از این شهر متنفرم وکار به جایی رسید که زندگی در این شهر را دلیل همه ی مشکلات زندگی ام دانستم .


احساس می کنم که بیماری من در همین جا شکوفا شد ومعلوم شد که من به معتادان اعتیاد پیدا کرده ام.باب دوست داشت مهمانی بدهد وهمکلاسی های مشروب خوارش را به خانه بیاوردودر این جمع دوستانه ،من باید از ان ها پذیرایی می کردم.اغلب اوقات او سر شب می خوابید ومن می ماندم با عده ای مست که باید مثل یک پرستار از ان ها مراقبت می کردم .این در حالی بود که فردا صبح باید سر کارم حاضر می شدم .چه زمان هایی که تا پاسی از شب با یکی از دوستان مست باب ،در خیابان سنت چارلز پرسه می زدم،با صدای بلند حرف می زدم،به گل ها نگاه می کردم.نمی دانم همسایه ها درباره ام چه فکری می کردند اما می توانم حدس بزنم که مرا فردی لاابالی ودارای مشکلات اخلاقی می دانستند .

ان روزها،خشم خود را با اعمالی مانند چیغ زدن،فریاد کشیدن یا سایر کارهای دیوانه وار ،نشان می دادم.من برای همکلاسی های باب یک تکیه گاه عاطفی شده بودم؛کسانی که بیشتر شان مجرد بودند.هر وقت ان ها به محله ی فرانسوی ها می رفتند ،مست می کردندودر خانه یکی از دوستان جمع می شدند.تنها کسی که به ذهن شان می رسید وبه او زنگ می زدند ،من بودم.من هم هر موقع از شب که بود ،سوار اتوبوس برقی می شدم وخودم را برای کمک به ان ها می رساندم.

حالا که به ان روز ها نگاه می کنم بیماری های خودم را به وضوح می بینم ومی فهمم که چگونه بیماری ام،اختیار زندگی را از دستم خارج کرده بود.از همه ی اطرافیانم مراقبت می کردم ،کارها را سر وسامان می دادم وتا می توانستم داد وفریاد می کردم .واقعآدر این دیوانگی ها استاد شده بودم .به یاد می اورم نه ماه باردار بودم ودوستان باب مهمانی گرفته بودند وچون هر وقت به کمک احتیاج داشتند به من زنگ می زدند،ان شب هم طبق معمول همین کار را کردند ومرا برای کمک احضار کردند ومن بدون توجه به وضعیتم ،با شتاب خودم را به ان ها رساندم.قبل از فارغ التحصیلی باب،پسرمان بروس در نیو اورلین به دنیا امد.تصمیم داشتیم وقتی باب فارغ التحصیل شد،به استرالیا مهاجرت کنیم،

چون فکر می کردیم می توانیم در ان جا پولدار شویم.هر وقت می خواستیم اوضاع را روبراه کنیم،محل زندگی مان را تغییر می دادیم.اما هیچ گاه زندگی مان از ان چه که بود بهتر نمی شد.غربت ،مارا خیلی ازار داد تا جایی که دوباره به ژوپلین باز گشتیم.ما نمی دانستیم واقعیت های زندگی خود را ببینیم،نمی دانستیم اوضاع پریشان خانه ی ما با پولدار شدن یا تغییر جا ومکان ،خوب نمی شود.چون ماهیت بیماری های خود را نمی شناختیم.فکر می کردم که اگر شوهرم بیشتر کار کند،اگر بتوانیم خانه بخریم ،اگر باز هم بچه دار شویم ،همه چیز درست می شود .همه ی این ها اتفاق افتاد اما باز هم اوضاع ،ان طور که می خواستم نشد.

باب به شدت کار می کردواز همان زمان یک شب در هفته را برای تفریح به تنهایی بیرون می رفت .من فکر می کردم که چون او تمام هفته را به سختی کار می کند ،پس این حق را دارد که یک شب را هم خارج از خانه باشد وتفریح کند .من نیز خودم را مشغول بچه داری کرده بودم وچون خودم را همسر یک مرد موجه ((ابرومند ))می دانستم،در فعالیت های اجتماعی شهر شر کت می کردم باوجوداین که اصلاعلاقه ای به این کار نداشتم ولی برای حفظ ظاهر،این کار را انجام می دادم.

چند سالی همین طور زندگی کردیم ومن خیلی خوشحال بودم چون فکر می کردم همه چیز مرتب است .همان سال ها خانه ای خریدیم ودومین پسرمان کریستین هم بدنیا امد.دیگر بهتر از این نمی شد.باب وکالت پرونده هایی را به عهده می گرفت که با مواد مخدر ارتباط داشتند .اواسط دهه 1960بود.ان زمان هیپی ها روی بورس بودند وباب پرونده های ان ها را هم به عهده می گرفت .همین بر تعداد موکلان او اضافه می کرد وکم کم غیبت های او از خانه بیشتر شد.من فکر می کردم که این غیبت ها به خاطر مشغله های کاری اوست.


مشروب خواری اش بیشتر شده بود اما من با خودم می گفتم که "هنوز اوضاع خیلی بد نیست."فکر می کردم که بالاخره این روزها هم تمام می شود وامیدوار بودم که همه چیز خوب خواهدشد.اما طولی نکشید که اوضاع بدتر شد.خوب یادم هست که یک شب وقتی بچه ها خوابیده بودند ومن مشغول گرم کردن غذا برای باب بودم ،او در اتاق ناهار خوری اعتراف کرد که ماری جوانا می کشدواز سایر مواد مخدر سنگین هم استفاده می کند.


به او گفتم :"چطور توانستی با وجود من وبچه ها چنین کاری را بکنی؟"باورم نمی شد.مات ومبهوت مانده بودم .احساس می کردم نابود شده ام .به او گفتم :"تو در یک شهر کوچک زندگی می کنی وادم خوشنامی هستی.چه طور توانستی این کار را بکنی؟"گیج ودرمانده شده بودم وتا سه روز حالت تهوع شدید داشتم وداشتم دیوانه می شدم.

 

امروز اصلآباب را به خاطر ان مسایل مقصر نمی دانم چون خودم ان واکنش ها را در برابر او انتخاب کرده بودم .او چه تقصیری داشت که من با مسایل به ان صورت برخورد می کردم .ان روزها نمی دانستم که همه ی واکنش ها از بیماری های خود من سر چشمه می گیرد.اصلآنمی دانستم که یک جای کار خودم خراب است. متآسفانه رفتارهای بیمار گونه ام اوضاع را خراب تر می کرد.


هر چه مصرف مواد بیشتر می شد ،بازی های احمقانه ی بیشتری را شروع می کردیم .بعضی از ان بازی ها در رابطه با دوستان جدید باب بود که با او هم مصرف بودند.یکی از ان ها مردی به نام دنی جی بود که من فکر می کردم او باب را معتاد کرده وجالب اینجا بود که دنی هم مرا عامل اعتیاد باب می دانست.ان روز ها هر وقت من ودنی همدیگر را می دیدیم مثل سگ وگربه به هم می پریدیم .از ان روزها زمان زیادی می گذرد وبهبودی خیلی چیزها را عوض کرده است.بعد از این که باب ودنی بهبود یافتند،دنی یکی از بهترین دوستان من شد.ان روزهاهر وقت ان ها مشغول مصرف مواد می شدند ،تهدیدشان می کردم که به پلیس زنگ می زنم وان ها هم می ترسیدند که برای شان در دسری درست کنم.ان ها فکر می کردند که من واقعآبه پلیس تلفن می زنم اما حقیقت این است که من هرگز این کار را نکردم .این فقط یکی از بازیهای احمقانه ی ما بود .

از ان دوران ،دعواهای من وباب بر سر مصرف مواد او شروع شد.در بیشتر این دعواها به باب می گفتم باید از خانه برود یا من خانه را ترک خواهم کرد.گاهی لباس های باب را جمع می کردم وبه سمتش حمله می کردم ولباس ها را به طرف او پرتاب می کردم.دیگر به این کار عادت کرده بودم.خنده دار بود!یک بار دنی به باب گفت "باب روی یک تکه کاغذ کلمه ی لباس ها را بنویس وبده به نانسی تا او مجبور نباشد برای پرتاب لباس هایت ،هر دفعه با زحمت همه ی کمدت را خالی کند؟"این بازی را بارها وبارها انجام دادم.


بیماری من با گذشت زمان رشد بیشتری می کرد ومن دیوانه تر می شدم .باب وکیل معتادان شده بود وبا همان ها مواد مصرف می کرد .دیوانه شده بودم ومعنی کارهای او را اصلآنمی فهمیدم .41کیلو شده بودم وهر چه می خوردم بالا می اوردم .دکترم دائمآبه من تذکر می دادکه "تو باید فکری به حال خودت بکنی ومی دانم که مشکلی داری .باید برای حل ان فکری کنی ."من تا حدی حرف دکتر را قبول داشتم اما نمی فهمیدم اشکال کار کجاست.سال ها می گذشت واوضاع واحوال ما بدتر می شد.بد حالی ما به جایی رسید که به یک روانشناس در بیمارستان سنت لوییس مراجعه کردم واز او خواستیم به داد زندگی مشترک مان برسد وفکری به حال مصرف مواد باب بکند.دکتر ،باب را معاینه کرد وبرای او به عنوان بخشی از درمان قرص تجویز کرد .

اما من دلیل تجویز قرص ها را نفهمیدم واز او پرسیدم که دلیل تجویز این قرص ها چیست؟دکتر پاسخ داد "باب به نظر مرد ارامی می اید ،این طور نیست ؟"جواب دادم :"بله"وبا خودم فکر کردم:"او الان ارام است اما بعد از مصرف مواد به یک ادمخوار یا بهتر بگویم یک ادم روانی تبدیل می شود .به مرور ،اوضاع زندگی ما خیلی بدتر شد.من از نشر جسمانی بیمار شده بودم اما هنوز هم نمی توانستم بفهمم علت اصلی بیماری من چیست.کم کم همه ی دوستانم را از دست دادم ودیگر کسی برایم باقی نماند.عادت کرده بودم که همه ی ناراحتی هایم را سر فرزندانم خالی کنم ،با ان ها دعوا می کردم،به ان ها ناسزا ودشنام می دادم.کارم به جایی رسید که انواع واقسام مواد مخدر راامتحان کردم.


می خواستم بدان این مواد چه احساسی به انسان می دهد که باب حاضر نیست مصرف ان ها را کنار بگذارد.از طرفی هم دلم نمی خواست که مثل باب کنترل خود را از دست بدهم.اما مواد روی من هیچ اثری نگذاشت واین سوال من هم بی پاسخ ماند و واقعآنتوانستم تاثیر ان داروها را درک کنم.هنر پیشه ی ماهری بودم وخوب توانستم روی مصرف باب سر پوش بگذارم .حتی باب از من یاد گرفت که چطور مصرفش را پنهان کند. او از من اموخت که چطور برای لا پوشانی مصرفش به مردم دروغ بگوید یا وقتی به قرارهایش نمی رسید،اسمان وریسمان ببافد. برای من پرداخت صورتحساب ها خیلی مهم نبود،اما پرداخت پول بیمه خیلی برایم اهمیت داشت.


هر ماه به دفتر او می رفتم تا مطمین شوم که ایا منشی پول بیمه را به حساب می ریزد؟ فکر می کردم اگر باب بمیرد ،لااقل بیمه ی عمر داشته باشد.واقعآمی خواستم او را از زندگی ام بیرون کنم اما چطور؟بارها وسوسه شدم که در نوشابه ی او سم بریزم وکارش را تمام کنم .فکر موذی من می گفت که کسی نمی فهمد که من او را کشته ام.این ها فقط بخشی از افکار بیمار گونه ای بودند که از ذهنم می گذشت.

 

خوب می دانید که هیچ لحظه ای بدتر از ان لحظات نیست که معتادان بیرون از خانه نش‌‍ه شده باشند وشما در خانه تنها باشیدواز شدت نگرانی نتوانید بخوابید. بسیاری از شب ها ی زندگی من به همین شکل گذشت .
در ان شب ها یا با نگرانی در خانه راه می رفتم یا خانه را در ساعت سه صبح کاغذ دیواری می کردم یا کارهای احمقانه ی دیگر ی از این قبیل انجام می دادم.


سرانجام یک روز با این نتیجه رسیدم که به موجودی عجیب وباور نکردنی تبدیل شده ام .دیگر خودم نبودم. بنابراین در جستجوی کمک بر امدم.در ان شرایط مادرم اولین کسی بود که به دادم رسید ومن از این بابت از او خیلی ممنونم.او از من حمایتی نکرد ،تنها چیزی که به من گفت این بود:"اصلا نگران باب نیستم برای تو بیشتر نگرانم چون تنها کسی هستی که کارت به تیمارستان روانی می کشد،باید فکری به حال خودت بکنی ."اری این تنها چیزی بود که مادرم به من گفت . این جریان باعث شد که کمی از سر درگمی خارج شوم.یک روز صبح وقتی از خواب بیدار شدم خیلی احساس افسردگی می کردک،با خودم فکر کردم که اگر زندگی این است که من دارم،دیگر زندگی را نمی خواهم وهیچ ارزشی برایم ندارد.حتی دیگر باب را هم مقصر نمی دانستم ‌‍؛من دیگر این زندگی را نمی خواستم.

امروز معتقدم مردمی که در اطراف ما بودند وزندگی ما رو می دیدند،مرا بیمارمی دیدندنه باب را چون من ان کارها را انجام می دادم نه باب.یا می خواستم او را بیرون کنم یا خودم خانه را ترک کنم.وحتما ان زمان همسایه ها حسابی گیج می شدند که بالاخره چه کسی در خانه ی ما زندگی می کند چون هر دوی ما چندین بار خانه را ترک کرده ودوباره باز گشته بودیم. هر روز تنهاتر وگوشه گیر تر می شدم وحال وروزم به طرز فجیعی اسفناک شده بود .به عنوان مثال ،پسر بزرگم در یک مسابقه ی تنیس شرکت کرده بود ومن برای تماشا ان مسابقه رفته بودم.با وجود این که مسابقه را تماشا می کردم اما اصلآحواسم به بازی نبود.وقتی بازی تمام شد،اصلآنمی دانستم پسرم برده یا باخته،اما

 

 

با نگاه به صورتش نتیجه ی ان را فهمیدم.در تمام طول مسابقه نگران باب بودم که مرده است یا زنده،چقدر پول خرج کرده یا با کدام دختر است؟تمام هوش وحواسم پیش او بود .این پریشانی افکار باعث شده بود که هیچ یک از اتفاقات دیگر زندگی را نبینم .مصیبت بر سرم فرود امده وخانواده ام دچار فاجعه شده بود. بعدها فهمیدم که همه ی این پریشانی ها به دلیل وابستگی من بود که باعث می شد همه ی زندگی ام به شخص دیگری اختصاص داشته باشد.بهانه ی تمام شادی هایم باب بود واحساس شادمانی به خودم تعلق نداشت.تمام زندگی ام ،وقف باب شده بود ودایمابه این فکر می کردم تا راهی برای ترک دادن او پیدا کنم.

به دنبال جوابی برای بدبختی خودم بودم اما نمی دانستم راه چاره چیست.صبح یک روز شنبه وقتی از خواب بیدار شدم، به خودم قول دادم که کاری انجام بدهم.باید کاری می کردم چون امیدوعلاقه ام به زندگی را از دست داده بودم .همه ی ما راجع به مرگ معتادان ،چیزهای زیادی شنیده ایم،اما ما که خانواده ی ان ها بودیم هر روز می مردیم وزندگی ما در کنار ان ها خود کشی تدریجی بوده است .بین ما کسانی بودند که به دلیل افسردگی ،از دست دادن امید ودلایل بدتر دیگر،کارشان به بیمارستان کشیده می شد. بعد از تصمیمی که گرفتم به پزشک روانشناس مان تلفن زدمواز او برای همه ی کمک هایی که به ما کرده بود ،تشکر کردم اما مجبور بودم استین هارا بالا بزنم وبه دنبال راه نجات بگردم.ودر ضمن به او گفتم که دیگر نمی توانم با هواپیما برای دیدن او به سنت لوییس بروم.بعد از ان با یک روانشناس محلی تماس گرفتم واو هم گفت که تا سه هفته ی دیگر نمی تواند به من وقت بدهد،پس باید راه حل دیگری پیدا می کردم بالاخره با الانان تماس گرفتم .از خداوند به خاطر برنامه ی الانان بی نهایت ممنون وسپاسگذارم .خدا را شکر می کنم که الانان مرا از نو ساخت.

صبح روز دوشنبه با اعضای جلسه تماس گرفتم .بعدآیکی از ان ها شخصآبا من تماس گرفت ومرا به جلسه دعوت کرد.او به من پیشنهاد کرد که دنبالم بیاید اما من نپذیرفتم وگفتم خودم می ایم .من به شدت تحت تآثیر کارهای ان ها قرار گرفتم .در این جا ،روز سخن من با تازه واردین است؛ان خانم دوسنبه شب ،سه شنبه صبح ،سه شنبه شب وچها رشنبه صبح دوباره به من زنگ زد تا مطمین شود من عصر چهارشنبه به جلسه می روم یا نه .به نظر من این کار خیلی مهمی است.وقتی تازه واردی با ما تماس می گیرد باید ما مجددآبا او تماس بگیریم وکاری کنیم که احساس کند مراقبش هستیم وبه وجودش اهمیت می دهیم.من به دلیل همان تلفن ها بود که به جلسه ی چهارشنبه رفتم .ان خانم در ان روزها مرا مثل یک پرستار همراهی کرد.وبه همین خاطر وقتی امروز تازه واردی به من تلفن می کند ،دوست دارم همان کارها را برایش انجام دهم.حتمآشماره تلفن ان ها ذا می گیرم وان ها را تشویق می کنم تا در اولین جلسه حاضر شوند.

من ترسیده بودم اما اعضا با رویی گشاده از من استقبال کردند.من به جلسه رفتم وان خانم به من اصرار کرد که کتابی بخرم ونشریات دیگر را به دستم داد.ان جا جلسه ی کوچکی بود وخوب به یاد دارم که ترسیده بودم ،خجالت می کشیدم ودر مدت برگزاری جلسه گریه می کردم.این اغاز بهبودی من بود. برای اولین بار یاد گرفتم که اعتیاد یک بیماری است که من باعث به وجود امدنش نبوده ونیستم.برای اولین بار امید را در قلبم احساس کردم ؛امید برای خودم نه باب .قبلآهمه ی راه ها را امتحان کرده بودم از جیغ زدن وفریاد کشیدن گرفته تا تهدید وپیش مشاور رفتن ،اما هیچ کدام از این کارها نتیجه ای نداشت.با احساسی از ارامش وامید به خانه رفتم .با ابن امید که اگر اتفاقی هم در زندگی مان رخ دهد ،من باز هم در مسیر بهبودی خواهم بود.یاد گرفتم که باید روی نانسی تمرکز کنم واختیار زندگیم را به دست بگیرم .هر چند ان ها فقط هفته ای یک بار جلسه داشتند اما من هر هفته به جلسه می رفتم.

از همه ی ان ها که به من عشق دادند سپاسگزارم.خیلی از شب ها که نمی توانستم بخوابم ونیاز به کمک داشتم ،می دانستم که کسی هست که به او زنگ بزنم واز او کمک بخواهم .بارها می شنیدم که:"یک فرد عادی در این ساعات باید خوابیده باشد وقدم زدن فایده ای ندارد."برای مدت کوتاهی اوضاع خیلی بد شد اما من خودم را نباختم وبا امیدی که در قلبم احساس می کردم ،یقین داشتم که از مسیر بهبودی خارج نخواهم شدحتی اگر باب به مصرفش ادامه دهد.

دوستان جدیدم مرا تشویق می کردند تا روی خودم تمرکز کنم.ان ها به من امید می دادندکه بالاخره همه چیز درست می شود.تشویقم می کردند،"باز هم به جلسه بیا."من به جلسه می رفتم ،می نشستم ،گریه می کردم وحرف می زدم .حرف هایی مثل :"نمی دانم چه کار کنم ،نمی دانم هنوز باب را دوست دارم یا نه،نمی دانم باید از او جدا شوم یا نه،نمی دانم چه کار کنم."ودوستانم در پاسخ همه ی سوالات من می گفتند که امروز هیچ کاری نکن،فقط به جلسه بیا ومطمین باش همه ی پاسخ هایت را پیدا خواهی کرد.


اولین راهنمای من خانم متاهلی بود که به همراه همسرش پنج سال بود که در برنامه حضور داشتند .من از او خیلی چیزها یاد گرفتم وشاید بزرگ ترین پیامی که از او گرفتم زمانی بود که او دیگر در جلسات حاضر نشد.همسرش لغزش کرده بود واو جلسه را کنار گذاشته بود.بعد از مدت زیادی به دیدار او رفتم تا با او صحبت کنم.خیلی تعجب کردم،او را در حالی یافتم که کاملآبه گذشته باز گشته بود وگویی اصلااوارد برنامه نشده بود.وزنش به حدود 40کیلو رسیده بود.موهایش رشته رشته ودندان هایش پوسیده شده بود.با دیدن او خیلی متاسف شدم اما یک پیام گرفتم وفهمیدم اگر فراموش کنم از کجا امده ام ،دوباره سر جای اول باز خواهم گشت.من به خاطر این پیام ارزشمند از او سپاسگزارم.

از صمیم قلب ایمان دارم که نیروی برترم یعنیهمان خداوند مهربان ،مرا به این برنامه هدایت کرده ویقین دارم هر چه در مسیر بهبودی ام انجام می دهم از نظر او دور نمی ماند.برنامه ی بهبودی مهم ترین اولویت زندگی من واز هر چیزی مهم تر است.اموخته بودم ،تا زمانی که با خودم صادق نباشم نمی توانم یک انسان خوب وهمسرس ایده ال برای همسرم ویک مادر مهربان برای فرزندانم باشم.اساسی ترین بخش ،داشتن صداقت با خود وشرکت در جلسات است.وقتی بهبودی من اغاز شد چیزهای زیادی به من گفته می شد.گاهی از من می خواستند کارهایی را انجام بدهم که احساس می کردم از پس انجام ان ها بر نمی ایم .اما دوستانم به من اطمینانمی دادند که "اره،تو می توانی ."یادم می اید به من می گفتند :"بعدها درباره ی این کار احساس بهتری خواهی داشت."

 

از من خواسته شد که برای شناخت بیماری اعتیاد وبرای این که بفهمم در مغز یک ادم معتاد چه می گذرد به جلسه ی باز AAبروم،(چون ما در ژوپلین هنوز جلسه ی NAنداشتیم).از روی بی میلی به این جلسه رفتم .در ان جا برای اولین بار با افکار باب اشنا شدم وفهمیدم که اعتیاد واقعآیک بیماری است واین انسان ها چگونه در حال بهبودی بودند.تازه فهمیدم که بهبودی چه چیزرا برای مان به ارمغان می اورد ومن در خانه با تعریف دیگری از بهبودی زندگی می کردم.خیلی رنج اور وسخت است که شاهد مرگ تدریجی کسی باشی که با تمام وجود دوستش داری.

 

حودو شش ماه از بهبودی من گذشته بود ومصرف باب بیشتر شده وحالش روز به روز برتر می شد.او تمام اخر هفته را در خارج می گذراند ووقتی به خانه باز می گشت طعنه وکنایه های من شروع می شد.می خواستم بدانم که باب چه قدر پول مواد هدر داده است .ان قدر به این کار ادامه می دادم تا باب یک فقره چک به اندازه ای که فکر می کردم خرج کرده ،به من می داد،تازه ان وقت دست از سرش بر می داشتم.من در مسیر بهبودی بودم اما هنوز به بهبودی واقعی نرسیده بودم .این فقط یکی از بازی های کوچک بیمار گونه ی ما بود.

 

مرتب به جلسات می رفتم ولی هنوز خواب راحتی نداشتم .گاهی ساعت دو یا سه نیمه شب به دوستان بهبودی تلفن می زدم .دلم برای خودم می سوخت وبه خودم می گفتم :"نانسی ادم های معمولی الان خوابیده اند ."ان ها شعارهای برنامه را برایم تکرار می کردند ونشریات را برایم می خواندند.این واقعیت را پذیرفته بودم که باید از خودم مراقبت کنم .کافی بود از من بپرسند که در یخچالم غذا دارم یا نه ؟ان وقت شروع به شکایت از همه چیز می کردم .البته دوستانم یاد اوری می کردند وبعدها برای خودم هم ثابت شد که ممکن است اوضاع از چیزی که هست بدتر شود.وقتی که وارد برنامه شدم خیلی از اعضا ،مرا با عشق ومحبت زیر بال وپر خود گرفتند ومن به دلیل این همه عشق ومهربانی از همه ان ها ممنونم .محبت اعضا،فقط یکی از چیزهایی بود که در ابتدای ورودم به برنامه برایم اتفاق افتاد.


یک بار راهنمایم همه ی شکایت های مرا در مورد باب شنید ان وقت به من گفت قسمتی از بهبودی این است که من باید این نکته را یاد بگیرم که اگر نمی توانم حرف خوبی به باب بگویم اصلآ چیزی به او نگویم .بنابراین همه ی تلاشم را کردم که اصلآ چیزی به او نگویم.تغییری بزرگ وکار بسیار سختی بود.همه ی توانم را به کار گرفتم .یادم می اید بالاخره یک روز راهنمایم به من گفت:"این بار وقتی باب از بیرون به خانه امد به او بگو چقدر از دیدنش خوشحالی واز بودن او در خانه احساس خوبی داری"من گفتم :"هرگز نمی توانم این جمله را بگویم چون واقعیت ندارد"اما راهنمایم گفت که "البته که می توانی."

بعد از مدت کوتاهی بالاخره من این جمله را به باب گفتم .هنگامی که از تعطیلات بازگشته وتمام اخر هفته را مصرف کرده بود,به او گفتم :"از این که در خانه است,احساس خوبی دارم ."اما این جمله را از صمیم قلب نمی گفتم .واقعیت این بود که من از بودن او احساس خوشحالی نمی کردم.اما به خوبی به یاد دارم که وقتی این جمله را گفتم در چهره ی باب تعجب موج می زد وحتمآبا خود می گفت که "چه می گوید؟"سرانجام باب متوجه ی تغییرات من شد وامروز او در جلسات مشارکت ,شرکت می کند.اواین اتفاق را به خوبی به یاد می اورد وان را در مشارکت هایش تعریف می کند.یکی از تغییراتی که در او پدید امد,زمانی بود که احساس کرد من بدون توجه به وضعیت او ,مسیر بهبودی ام را طی می کنم .

طولی نکشید که توانستم او را به خدا بارم .فکر می کنم این کاری است که همه ی ما باید انجام دهیم.وقتی در خانوده تان کسی را دارید ومی بینید که دردهای بسیاری دارد,فقط باید او را به خداوند بسپارید.من هم یک شب در این شرایط قرار گرفتم .ان روزها وقتی باب نشه می شد، عادت داشت که ماشین را بردارد وپیش دوستانش برود یا برای خرید مواد بیرون رودومن از این کارش می ترسیدم .قبلآهمیشه سعی می کردم سوییچ ماشین را پنهان کنم ومانع رفتن او بشوم .ان شب وقتی به من گفت که می خواهد با ماشین نزد دوستانش برود،بدون هیچ بحث ودعوایی ،سوییچ را به او دادم وگفتم این زندگی خودت است نه زندگی من .باب رفت وتا سه روز بعد به خانه باز نگشت.هیچ خبری از او نداشتم اما حالم خوب بود.می دانستم که او در اغوش خداوند ست.بالاخره توانستم او را رها کنم اما کار بسیار سختی بود.یادم می اید ان موقع یک سال واندی بود که وارد برنامه شده بودم.

ان شب بود که فهمیدم من خدا نیستم واگر او در راه تصادف کند وبمیرد،انتخاب خودش بوده است .ان شب،او را رها کردم وبه مراقبت خدا سپردم.انجام این کارها اصلآاسان نبود ومن بدون کمک دوستان بهبودی ام نمی توانستم ان را انجام دهم.در روزهایی که نمی توانستم خودم را دوست داشته باشم ونمی توانستم این کارها را به تنهایی انجام دهم ،دوستان بهبودی ام به من عشق می ورزیدند وحمایتی راکه احتیاج داشتم از جانب ان ها دریافت می کردم.

بعد از گذشت زمان کوتاهی ،فهمیدم که باید به باب فرصت بدهم تا برای بهبودی اش کمک بگیرد ویا خانه را ترک کند.با خودم فکر کردم دیگر نمی توانم با یک معتاد در حال مصرف،زندگی کنم وکاری از دست من ساخته نبود.امروز می دانم که ان موقع کار درستی انجام دادم .من نمی توانستم بایک مصرف کننده زندگی کنم .
وقتی باب به من گفت که می خواهد مواد را ترک کند خیلی شگفت زده شدم.از مراکز ترک اعتیاد کوچکترین اطلاعی نداشتم.در طی ان مدت،بسیاری از اعضای AAکمک های شایانی به من کردند چون در ان زمان ذر ژوپلین NAوجود نداشت.ان زمان الکلی های گمنام شهرمان ،حمایت های زیادی کردند همان طور که امروز من از طرف معتادان گمنام حمایت می شوم.

باب برنامه ی درمان خود را در فلوریدا انتخاب کرد وبه انجا رفت.این یک معجزه بود ومن وپسرهایم از صمیم قلب برایش ارزوی موفقیت وسلامتی کردیم.چند هفته بعد از رفتن باب،دوستان برنامه به من پیشنهاد کردند که اگر مایل باشم،می توانم پس از پایان مدت درمان باب نزد او بروم وچند هفته ای پیش او بمانم .ان ها فکر می کردند که این کار برای بهبودی باب مهم خواهد بود،بنابراین من هم پذیرفتم.


وقتی رسیدم از دیدن باب خیلی تعجب کردم.احساس کردم که اصلآاو را نمی شناسم.واقعآاو را نمی شناختم .ایا این همان مردی بود که من 20 سال پیش با او ازدواج کرده بودم ودوپسر نوجوان ودوست داشتنی از او داشتم ؟نه،من این مرد را نمی شناختم .احساس کردم با یک فرد غریبه روبرو شده ام .

 

به نظر م منطقی تر وارام تر شده بود.از وقتی با او اشنا شده بودم یا مشروب می نوشید یا مواد مخدر مصرف می کردواین اواخر مصرفش خیلی زیاد شده بود.حالا اواز بند الکل ومواد رها شده بود ومن با یک غریبه روبرو بودم.رفتار او ان قدر تغییر کرده بود که حتی از من هم منطقی تر وارام تر شده بود.یکدیگر را نمی شناختیم ودر این امر با هم کاملآموافق بودیم.او گفت که یک معتاد است ومهم ترین اولویت زندگی اش ،حضور در جلسات وکار کردن روی بهبودی اش است،ومن در درجه دوم قرار دارم.من هم همین احساس را داشتم وبرای من هم بهبودی ام در رآس قرار داشت وخانواده ام در درجه ی دوم بود.درست هم بود چون برنامه ی بهبودی،همه چیز زندگی من بود. تصمیم گرفتیم که یک سال دیگر به زندگی مشترک خود ادامه دهیم.می توانستیم تلاش مان را بکنیم واگر بعد از یک سال نتوانستیم با هم باشیم،راه مان را جدا کنیم ولاآقل دوستان خوبی برای هم باشیم.

 

از این پیشنهاد بدم نیامد،دست کم دیگر از داد وفریاد وجر وبحث خبری نبود واین خیلی خوب بود .بنابراین ما بهبودی مان را با هم شروع کردیم وبا هم به اولین جلسه ی NAدر فلوریدا رفتیم. شب اول ،دو جلسه در خانه ی سفید وکوچکی برگزار شد.جلسه ی خیلی خوبی بود.یکی از جلسات مربوط به تازه واردین ودیگری باز بود.افراد زیادی به جلسه ی تازه واردین نیامده بودنداما از دیدن تعداد شرکت کنندگان جلسه باز ،داشتم شاخ در می اوردم.تعداد حاضرین ان قدر زیاد بود که تقریبآ روی سر هم نشسته بودند.من قبل از ان اصلآ در مورد انجمن معتادان گمنام چیزی نشنیده بودم اما ان چه که از قبل یاد گرفته بودم وان چه که از باب می دانستم مرا متقاعد کرد که بدون شک باب به همین گروه تعلق دارد.


دختری به نام مری،جریان بهبودی اش را تعریف کرد که از اعتیاد به هرویین رها شده بود ومن فهمیدم که اگر رهایی از هرویین ممکن باشد پس باب هم می تواند از اعتیاد به تمام چیزهایی که مصرف می کرده،رها شود.من ان شب جلسه را با امید فراوانی برای بهبودی باب ترک کردم.یک نفر که هنوز هم او را نشناخته ام ،ساختمانی را در مرکز شهر وقف جلسات معتادان گمنام کرده بود.وقتی در مورداو سوال کردم که کیست وچرا این کار را کرده،به من پاسخ داده شد که او مرد جوانی است که از اعتیاد به هرویین رهایی یافته وحالا یکی از تجار موفق اتلانتاست.شنیدن این مطالب امید مرا برای باب بیشتر کرد.من واقعآ عاشق اعضای گروه شده بودم.حالا می دانم که این من نبودم که باب را نجات دادم بلکه اعضای NAوAAبودندکه بهبودی را به باب هدیه دادند.

وقتی ما به شهر مان برگشتیم هر دو به طور مرتب به جلسات می رفتیم ؛باب به AAومن به الانان .بعد از مدتی باب به جلسات NAومن نیز جلسات نارانان را در ژوپلین به راه انداختیم.از همان ابتدای کار ،من وباب با هم توافق کردیم که در زمان برگزاری جلسات مان از یکدیگر نخواهیم که به جلسه نرودودر خانه بماند،زیرا جلسات تنها راه نجات در زندگی ما بود.می دانم که اگر باب می خواهد بهبودی اش پایدار باشد باید تا حد امکان در جلسات بیشتری شرکت کند .من هم اگر می خواهم سلامت عقلم را به دست بیاورم،باید تا حد امکان در جلسات بیشتری شرکت کنم .برای این که بتوانم برای خودمان کاری انجام دهیم باید به یکدیگر ازادی عمل بدهیم .این نکته ی بسیار مهمی است.

همان طور که قبلا اشاره شد،اعتیاد یک بیماری خانوادگی است واگر اعضای خانواده پا به پای هم به سمت بهبودی حرکت نکنند،یکی از ان ها باید خانه را ترک کند.من این را کاملآ باور دارمودرستی ان را در خانواده هایی که فقط یکی از افراد در مسیر بهبودی حرکت می کند،به چشم دیده ام. به چند دلیل وقتی درمان را شروع کردیم؛فکر می کردیم همه چیز قرار است خوب پیش برود.ولی واقعیت غیر از این بود .مشکلات هنوز وجود داشتند وما با کمک هم می توانستیم ان ها را پشت سر بگذاریم ؛درست مثل یک کار گروهی .مثلا وقتی مشکل بی پولی پیدا می کنیم؛با یکدیگر صحبت می کنیم واگر در رابطه با تربیت بچه ها به مشکل بر می خوریم،قبل از هر اقدامی،با هم صحبت کرده وبه توافق می رسیم .کاری که در گذشته سابقه نداشت.

سرانجام به ژوپلین برگشتیم .فرزندان مان داشتند از دیدن ما پر در می اوردند .نمی دانستند چه پیش امده است زیرا ما تا به حال با دعوا وتشنج زندگی می کردیم وان را به فضای خانه می کشاندیم.یکی از ان ها در دبیرستان ودیگری در کلاس ششم یا هفتم به تحصیل مشغول بود.هنوز چهره ی متعجب ان ها را به یاد دارم.از تعجب داشتند شاخ در می اوردند وهیچ سر در نمی اوردند که چه اتفاقی افتاده.
همیشه فکر می کردم که اعتیاد باتب ویا سرویس های نابجای من ،به پسرانم اسیب نرسانده است اما خیلی زود فهمیدم که سخت در اشتباه بوده ام!فرزندانم دچار مشکل شده بودند وبلد نبودند که چطور خودشان را با رفتاروتغییرات جدید ما هماهنگ کنند.درک این مطلب که ما دیگر با هم دعوا نمی کنیم یا خانه را ترک نمی کنیم برای ان ها بسیار مشکل بود.

حدود یک سال می شدکه من وباب مرتب در جلسات مان شرکت می کردیم.کم کم عصبانیت ها وپر خاش های پسر بزرگم شروع شد.می دانسم مشکلی وجود دارد اما نمی دانستم که اشکال کادر کجاست .با یکی از دوستان بهبودی ام که می دانستم می تواند کمکم کند،صحبت کردم .او به من گفت که "می دانی داری چه کار می کنی؟تلاش می کنی که روابط پدر وپسر را خوب کنی در حالی که اصلا به تو ربطی ندارد." گفتم باید در موردش فکر کنم .چند روز بعد با دوستم تماس گرفتم .او گفت که باید روی وابستگی متقابلم کار کنم.گفتم:"ممکن است حق با تو باشد."وبرای اولین بار در زندگی ام برای خودم وقت گذاشتم وکاری کردم .بنابراین به یک برنامه ی 28 روزه ی وابستگی متقابل که شبیه برنامه ی درمان معتادان بود.

 

من ،باب وپسر ها را رها کردم وبرای اولین بار در زندگی ام سعی کردم فقط به نانسی فکر کنم واو را بهتر بشناسم.برای اولین بار بود که دقت می کردم نواقص شخصیتم را ببینم وبفهمم چه چیزهایی را باید تغییر دهم .به محیط خانه باز گشتم ،اما احساس کردم ضای خانه ،غیر قابل تحمل است واین به دلیل اغاز پرخاشگری های بروس بود. بروس می خواست در دانشکده ای تحصیل کند که هزینه ی زیادی داشت واز ما توقع کمک مالی داشت.اگر او کوچک تر بود،با کمال میل کمکش می کردیم،اما ان موقع نه.او می بایست به جلسات قطع وابستگی میرفت.

خوشحالم که من وباب یاد گرفته بودیم که وقتی در خانواده ی بیمار زندگی می کنیم،چه طور می توانیمبه بقیه کمک کنیم.بابا قرادادی تنظیم کرد وهمه ی ما به جز سگ مان ان را امضا کردیم.او دو روز بعد از فارغ التحصیلی از دبیرستان به جلسات قطع وابستگی رفت.به یاد دارم وقتی او را به فرودگاه می بردمبا پدرش دست ندادوخداحافظی نکردوفکر می کردم تا اخر عمراو را نخواهم دید اما این طور نشد.او برای درمان وابستگی متقابل رفت واز ان جلسات مطالب بسیاری اموخت .او بسیاری از دیدگاه ها وبرخوردهایش را تغییر دادویاد گرفت چطور احساساتش را بشناسدوبا ان ها کنار بیاید.

امروز با پسر بزرگ مان (بروس )رابطه خیلی خوبی داریم،چون تنها کاری که من وبابا برایش می کنیم این است که تجربه ،نیرو وامیدمان را با او در میان می گذاریم.ما می توانیم به او اجازه دهیم ان طور که دلش می خواهد زندگی کند ومجبور نیستیم به او بگوییمچه کار بکند،وچه کار نکند.او می تواند خودش تصمیماتش را بگیرد.ما فقط باید تجربه ی امید به زندگی را با او در میان بگذاریم.البته مشارکت درباره ی امید به زندگی ،کار اسانی نیست.زیرا هر بار که او تلفن می کند واز مشکلاتش سخن می گوید،من می کوشم کمکش کنم تا ان را بر طرف کند.یک بار در شهر نیو اورلین ،جایی که بروس تحصیل می کرد سیل امده بود وصدمه ی زیادی به اپارتمان محل اقامت او زده بود.می دانستم اگر به او زنگ بزنم دلم می خواهد با هواپیما پیشش بروم وان جا را تعمییر کنم.می بایست اجازه می دادم باب با او صحبت کند چون نمی خواستم او را بیش از این به خودم وابسته کنم.نمی خواستم کاری که با باب انجام دادم را در مورد او هم تکرار کنم.من با حمایت های ناسالمم باعث شدم باب به مصرفش ادامه دهد حتی چیزی نمانده بود که در اثر مصرف مواد جانش را از دست بدهد.

تابستان همان سال من وباب برای شرکت در جشن 21 سالگی بروس به نیور اورلین رفتیم.خیلی خوش گذشت،در تمام ان مدت هیچ ناسزا وفحشی از زبان مان بیرون نیامد.فقط عشق بود واغوش های گرم،حقیقتا زیبابود.بروس بدون کمک ما به همه ی کارهایش می رسید وبالاخره در سال 1985 با افتخار فارغ التحصیل شد. جالب است که شما با اعضای دیگر در مورد مشکلات مهم صحبت می کنید ودر حل ان به ان ها کمک می کنیدوچند سال بعد ان ها دوباره همان حرف ها را برای شما تکرار می کنند.من این امر را به زیبایی تجربه کرده ام .ما جلسات نارانان را در ژوپلین با چهار نفر اغاز کردیم؛من ودو خانم دیگر ومردی که پسرش به دلیل فروش مواد مخدر محکوم شده بود.به خوبی در خازرم هست که با ان مرد در مورد پسرش خیلی حرف زدم وکمش کردم تا ان بحران را پشت سر بگذارد.جالب این جاست که دو سال بعد ،همان مرد،همان حرف ها را در مورد پسر دومم کریستین به من زد.

کریستین پسر دوم من است.پسری با موهای بلوند ومجعد.وقتی به سن پانزده سالگی رسید،فهمیدم که باید مشکلاتی داشته باشد.با خودم فکر کردم:"خدایادوباره از اول شروع شد."کریستینمواد مصرف می کرد وبه همین دلیل از مدرسه اخراج شد.گیج واشفته شده بودم ،من ارزو داشتم او هم مثل برادرش به دانشکده برود ودرس بخواند.این دفعه با دفعات قبل یک تفاوت عمده داشت.اکنون من یک بیمار در حال بهبودی بودم ومجبور نبودم سر جای اولم برگردم چون من هنوز جلسه می رفتم وقدم ها را با خود ودوستان بهبودی کار می کردم.می دانستم مجبور نیستم این راه را به تنهایی طی کنم ،حتی اگر با یک مشکل برای چندمین بار مواجه می شدم .وهر وقت حالم بد می شدکافی بود به جلسه بروم یا به یکی از بچه های برنامه تلفن بزنم.

کار من وباب خیلی مشکل شده بود اما احساس می کردم مجبوریم،وباید کاری انجام دهیم.کریستین سنی نداشت وما می خواستیم از زندگی اش محافظت کنیم،البته اگر می توانستیم.از طرفی متنفر بودیم که ببینیم بهترین سال های زندگی او در حال خماری سپری شود.سرانجام با تحمل دردی سنگسن ،او را به پلیس معرفی کردیم وان ها او را به باز داشتگاه بردند.فردای ان روز ،من وباب به ملاقات او می رفتین.برای هر دوی مان کار بسیار سختی بود.

بالاخره توانستم با این مشکل کنار بیایم.می دانستم که جیغ زدن ،دادوبیداد کردن وصبح تا شب راه رفتن هیچ فایده ای ندارد.در روز ملاقات به کریستین گفتیم که گرچه او راخیلی دوست داریم اما با کاری که او کرده در خانه ی ما هیچ جایی ندارد وحالا باید تصمیم بگیرد وراه اینده اش را انتخاب کند.اوهم به یک مرگز باز پروری رفت.ما چهار هفته با او صحبت نکردیم وشش هفته به دیدنش نرفتیم. جای هیچ نگرانی نبود چون او در دستان خداوند قرار گرفته بود.او را با عشق رها کردیم.

نمی توانم با اطمینان بگویم که ارامشم مثل قبل بود متاسفانه کریستین فرار کرد وبه کالیفرنیا رفت.او هیچ پولی نداشت وجا ومکان مشخصی نداشتوشب ها در پارک می خوابید. هنوز به جلساتم می رفتم اما می ترسیدم او بمیرد.ا حساسات منفی وترس به سراغم امده بود وفکر می کردم اگر بمیرد وما هرگز باخبر نشویم چه؟ اولین شبی که او رفته بود ساعت یازده شب بود در حال اتو کشی لباس ها بودم.خوابم نمی امد وسرم گیج می رفت.از باب خواستم که مرا به منزل راهنمایم ببرد.ابتدا نپذیرفت وگفت:"ساعت 11 شب است.چرا بهش تلفن نمی زنی؟" ولی من از او خواستم که مرا ببرد.گفتم :"اگر چراغ های خانه روشن بود،در می زنم واگر خاموش بود از یک باجه ،تلفن می زنم."خوشبختانه وقتی به منزل ان ها رسیدم،چراغ روشن بود.ان شب سه ساعت تمام با راهنمایم صحبت کردم واو برای گذراندن ان شب تلخ کمک زیادی به من کرد.

در ان روز های بحرانی بیشتر به جلسات می رفتم وتقریبآدر هر جلسه ای که برایم مقدور بود،شرکت می کردم.خیلی خوب می دانستم که به قدرت ونیروی جلسات واعضای ان نیاز دارم تا بتولنم ان بحران را پشت سر بگذارم.می دانستم به کمک دوستان بهبودی ام می توانم هر اتفاق تلخی را پشت سر بگذارم.تا ان زمان یاد گرفته بودم که با وجود این که گاهی اوقات می توانم به گروه خدمت زیادی کنم،اما بهترین چیز برای من این است که از عشق جلسات وگروه هم بهره مند شوم .به خصوص وقتی در زندگی با درد وبحرانی مواجه شدیم باید این مطلب را به خاطر داشته باشیم.وقتی به کمک نیاز داریم باید در جستجوی ان باشیم واز دیگران کمک بخواهیم.

در ان روزهای سخت،دوستان زیادی به من کمک کردند واز یکی از دوستانم پیام مهم وارزشمندی گرفتم.او به من گفت:"نانسی عزیزم فراموش نکن که کریستین متعلق به خداوند است ومدتی نزد تو به امانت بوده است وخداوند هر وقت که بخواهد او را نزد خودش می برد،بنابراین هر زمان که صلاح بداند حوادث را در زندگی ما رقم می زند نه مطابق زمان دلخواه من وتو ."این حرف کاملا درست بود. من در برنامه ،عشق واقعی را شناخته بودم .وان قدر عاشق فرزندانم بودم که بتوانم ان ها را رها کنم واجازه بدهم خودشان راه شان را انتخاب کنندوبرای زندگی خود تصمیم بگیرند بدون این که در زندگی ان ها دخالتی کنم چون من بیماربودم.سال های سال به هر طریق ممکن توانایی های همسرم را گرفته بودم ،به خاطر او پنهان کاری می کردم ،دروغ می گفتم وکارهای دیگری انجام می دادم.حالا دیگر نمی خواستم در مورد پسرم هم همان اشتباهات را مرتکب شوم .

دوستی این موضوع را طور دیگری برایم بیان کرد. وگفت:هیچ وقت خرس مادر را همرا بچه هایش دیده ای ؟نه.او تا زمانی بچه هایش را پیش خود نگه می دارد که توله باشند!یا پرنده ی مادر هم وقتی جوجه ها بزرگ شدند،خودش ان ها را از لانه پرواز می دهد .در برنامه ،مفهوم ازادی ورهایی در رابطه با خانواده این است که هر جا هستند بهترین جاست.ومکانی است که خدا برای شان در نظر گرفته است.فکر می کنم که واقعیت همین است وباید بچه های مان را همچون پرنده ی مادر پرواز دهیم واز لانه بیرون بفرستیم تا یاد بگیرند که چطور مستقل باشند.مجبور بودم این یکی پسرم را پیش از ان که دلم می خواست از خانه پرواز دهم.تجربه ی بسیار سختی بود.

خوب می دانستم که کریستین فرزند خداوند است ودرک می کردم که خداوند هر کجا که لازم باشد،او را قرار می دهد.من مجبور نبودم که کریستین فعلی را دوست داشته باشم.او هم مجبور نبود طبق میل من زندگی کند.یک شب وقتی از جلسه بر گشتم،کریستین تلفن زدوگفت که می خواهد به خانه باز گردد.به او گفتم:نه کریستین تو نمی توانی برگردی چون هیچ فایده ای ندارد.ما قبلا دوبار این فرصت را به تو دادیم ولی فایده ای نداشت.او سردش بود،گرسنه بود واز خوابیدن در پارک ها خسته شده بود.

به او گفتم که اماده ایم تا به او کمک کنیم اما نمی توانیم به او اجازه بدهیم که با ان وضعیت به خانه بیاید.ما با "نه گفتن "به او کمک کردیم تا همان کریستین سابق شود،اما اجازه ی بازگشت به خانه را به او ندادیم.اوهم مستقیمآاز فرودگاه به یک مرکز بازپروری رفت.ترسی در دل داشتم اما خودم را می شناختم .می دانستم که در ان شرایط بهتر است او را نبینم .ان مرکز باز پروری تا حدودی به او کمک کرد.هر چند هنوز زمان ان نرسیده بود که اعتیادش را ترک کند اما در ان جا چیزهایی یاد گرفت.

کریستین همان جا،دیپلمش را گرفت وپس از ادامه تحصیل به دانشکده ای در شهر ارکانزاس رفت.امروز کریستین صحیح وسالم است وتنها زندگی می کند بدون این که من یا باب کاری برایش انجام داده باشیم.رشد برنامه ای به من اموخته بود که اجازه بدهم او مسوولیت انتخاب ،تصمیم وکارهایش را خودش بر عهده بگیرد زیرا زندگی خودش بود.می خواهم ان قدر ازادی عمل داشته باشد که خودش به تنهایی انتخاب کند حتی اگر کارها وانتخاب های او به نظر من درست نباشند؛برای من رها کردن با عشق این معنا را داشت.عشق بی حد من به او،مرا وادار کرد رهایش کنم وبگذارم که دنبال زندگی خودش برود.من با تمام وجود درک می کنم که وقتی یکی از عزیزان تان درد می کشد یا زمین می خورد،چه رنجی می برید،می دانم که شما هم مثل من می خواهید در کنارش باشید،دستش را بگیرید،کارهایش را سروسامان دهیدومشکلاتش را حل کنید .اما این بدترین کاری است که در حق او انجام می دهید.

همان طور که دیدید نانسی هم مثل هزاران انسان دیگر که با معتاد زندگی کرده یا می کنند,یکی از قربانیان بیماری اعتیاد بود.درد ورنج ناشی از بیماری اعتیاد که در خانواده اش رشد کرده بود,را با ما مشارکت کرد.نانسی در ابتدای کار نمی پذیرفت که قربانی بیماری خانوادگی اعتیاد شده,او نمی دانست که به کمک احتیاج دارد ویا اصولا چه کمکی باید بگیرد.در روزهای نا امیدی ودرماندگی,بالاخره نیروی برترش راه دریافت کمک را به او نشان داد واو را به جلسات دوازده قدمی هدایت کرد.نانسی عضو فعال گروهش بود,وازادانه دربازه ی بهبودیش مشارکت می کرد.یک شب در ماه می سال 1991 تعدادی از دوستان نانسی ,دور هم جمع شدند تا درباره ی مطالبی که از او یاد گرفته بودند ,بحث کنند.متن زیر خلاصه ی این گفتگو می باشد که تجربه ,نیرووامید به بهبودی را به دیگران هدیه کرده است.

 

نانسی نوشته ی خود را با این جمله اغاز می کند که اعتیاد یک بیماری خانوادگی است.منظور واقعی او چه بوده است؟

ان:نانسی معتقد بود از این بیماری اسیب زیادی دیده وپی برده بود که خود نیز مشکل داشته است.ویژگی مهم واشکار این بیماری نیز همین است که اگر در خانواده,مصرف کننده داریم,اعضای دیگر خانواده هم تحت تاثیر این مساله قرار میگیرند.همسر نانسی بیماری اعتیاد داشت ونانسی فهمیده بود که اعتیاد باب,روی سایر افراد خانواده هم اثر زیادی داشته وبا وجود این که ان ها مواد مصرف نمی کردند,بیمار شده بودند.

ژانت:نانسی با تمام وجود اعتقاد داشت که خانواده ی فرد معتاد نیز مانند او به مرگ تدریجی دچار می شوند.من هم همین باور را دارم.ما هم مثل فرد معتاد ,از زندگی جهنمی می سازیم واقدام به خودکشی تدریجی می نماییم.به همان اندازه که مصرف مواد برای فرد معتاد خطرناک است,بیماری ماهم برای ما خطرناک است.نانسی در بیشتر مشارکت هایش این پیام را به وضوح بیان می کرد که اگر ما هم در جستجوی کمک بر نمی امدیم ,مانند یک معتاد زندگی می کردیم ومی مردیم.

کتی:نانسی در مورد تاثیر عمیق بیماری اعتیاد در اعضای خانواده اش هیچ تردیدی نداشت واثار بیماری را در فرزندانش به خوبی درک کرده بود ومی دانست که ان ها تحت تاثیر این بیماری قرار گرفته اند .به یاد دارم که او چگونه می خواست به تک تک اعضای گروه نشان دهد که ان ها هم تحت تاثیر این بیماری وبرنامه ی بهبودی قرار گرفته اند.

نانسی در ابتدای مشارکت هایش,از تجربه هایی که در زمینه ی مراقبت از دیگران وتلاش برای درست کردن اوضاع دیگران وحل مشکلات شان داشت,مطالبی را بیان می کرد.ایا مراقبت کردن از دیگران وخود را مسوول دیگران دانستن ,یک تجربه مشترک بین اعضای نارانان است؟

رنی:مراقبت نکردن از خود وبار زندگی دیگران رابه دوش کشیدن,مراقبت دایم از دیگران وسعی در سروسامان دادن امور ووظایف ان ها ,تجربه ای است که همه ی ما در زندگی گذشته ی خود داشته ایم.مراقبت های نانسی با پذیرایی از دوستان هم دانشکده ای همسرش شروع شد وتا سال های مصرف شدید او ادامه داشت. این مشکل حتی در زمان بهبودی نانسی هم ادامه داشت اما او سعی کرد ان را اصلاح کند. او درباره ی تمام دردسرها ومشکلاتی که در گذشته به وجود اورده بود,مشارکت می کرد.بنابراین ما می توانستیم نقش خود را در مشکلات زندگی مان پیدا کنیم واز همین جا بفهمیم که در مسیر درستی گام نهاده ایم.

ان:نانسی می گفت در شرایط غیر عادی که ما زندگی می کردیم,طبیعی ترین عکس العمل ما همان بیماری خانوادگی بود ومن فکر می کنم بیماری او واکثر ما این گونه شروع شد که تلاش می کردیم بهترین کار را برای فرد مهم زندگی مان انجام دهیم وبا از دست دادن تمرکز کامل روی خودمان این بیماری پیشرفت کرد.تنها باقی مانده ی اعتماد به نفسی که در وجودمان بر جای مانده بود هم به دیگران بستگی داشت.اگر حال معتادمان خوب بود,ما هم خوب بودیم واگر حال او بد بود ماهم حال مان بد می شد وسعی می کردیم بیشتر وبیشتر به مراقبت از او بپردازیم.اوایل ,این کارها منظقی به نظر می امدند ولی با گذشت زمان ,ا.وضاع بدتر شد وبیماری مان رشد کرد تا جایی که رفتارمان غیر قابل تحمل شد.


نانسی در جایی گفته است:من اصلا اعتماد به نفس نداشتم .ما هم همین طور بودیم.نقش اعتماد به نفس در این بیماری چیست؟

رنی:نانسی به روشنی می گوید:وقتی در مسیر بهبودی حرکت می کنی به جایی می رسیکه مجبور نیستی با رفتارهای نا معقول وغیر منطقی زندگی کنی.به محض این که شروع به مراقبت از خود می کنی،رهایی از رفتارهای غیر منطقی ونا معقول برایت اسان تر می شودوبهتر می توانی ان رفتارها را ترک کنی.وقتی هم از کسی رفتارهای نامعقول سر می زند که تو قبول نداری،بهترین کار این است که محکم سر جایت بایستی وموضعت را ترک نکنیودر یک کلام بگویی نه.در گذشته،من توانای نه گفتن را نداشتم ،خود کم بینی وعدم اعتماد به نفس واحترام نگذاشتن به خود،باعث شده بودمتوجه نباشم که ان قدر ارزش دارم ومحترم هستم که بگویم نه.ان قدر خودم را ضعیف وحقیر می دیدم که فکر می کردم در حدی نیستم که بتوانم به کسی نه بگویم وهر چه دیگران می گویند درست است واگر بگویم نه،جایگاه واعتبارم را از دست می دهم .با خودم می گفتم کاچی به از هیچی.فکر می کردم اگر این رابطه واعتبار م را هم از دست بدهم .سال ها طول می کشد تا دوباره همین جایگاه را به دست بیاوریم،

پس بهتر است به هر نحوی که شده به همین جایگاه بچسبیم وهر چه اطرافیانم می گویند،بگویم چشم تا همین بیمچه اعتبار برایم باقی بماند.احساس می کردم مثل یک سوسک بی ارزش هستم وبه همان اندازه که اعتماد به نفس برای سوسک مهنا دارد برای من هم داشت.اعتما د به نفس برای من حرفی گنده تر از دهانم بود.به یاد دارم که نانسی می گفت:وقتی وارد برنامه ی بهبودی می شویم واعتماد به نفس پیدا می کنیم،یاد می گیریم که چگونه به خود احترام بگذاریم واین جاست که می توانیم بگوییم"من دیگر نمی توانم با این رفتارهای غیر قابل تحمل زندگی کنم "

نانسی .و:به یاد دارم ،وقتی اولین جلسات نارانان در ژوپلین تشکیل شد،فهمیدیم که ما حق انتخاب داریم.تا قبل از ان احساس می کردیم این است که متکی به نفس نبودیم ونمی دانستیم حق انتخاب داریم وحتی اگر برای خودمان نصمیماتی می گرفتیم نمی توانستیم ان ها را اجرا کنیم.نانسی به ما کمک کرد بفهمیم وقتی تصمیمی می گیریم چگونه روی تصمیم مان بمانیم وبه ان عمل کنیم.یاد گرفتیم تصمیم ما،حاصل ارتباط ما با نیروی برترمان است پس نباید از کنار ان به راحتی بگذریم .حال که ما توانسته بودیم با نیروی برترمان ارتباط درستی بر قرار کنیم،از تصمیم مان احساس رضایت می کنیم.دیگر قضاوت دیگرا نباید برای ما مهم باشد.این درس مهمی بود اما در ابتدا به کار بستن ان سخت بود.

براندا:روزهای اول که به برنامه امده بودم،اصلا خودم را دارای ارزش نمی دیدم،اعتماد به نفسم خیلی پایین بود وهر چه را که همسرم می گفت بدون چون وچرا انجام می دادم وبرایم مهم نبود که ان کار خوب بود یا بد.وقتی این مطلب را به نانسی گفتم ،به من گفت:هر کاری را که همسرت می گوید به این خاطر که او گفته،انجام نده،زیرا دلیل قابل قبولی برای انجام ان نیست.


 در داستان نانسی می بینیم که او دنی.جی را در معتاد شدن باب مقصر می دانست،در حالی که دنی نیز او را مقصر می دانست.چرا مواد مخدری که معتاد عزیزمان مصرف می کند را مقصر نمی دانیم؟

ژانت:پسری دارم که یک سال از کریستین کوپک تر است.همیشه احساس می کردم من مسوول اشتباهات او هستم وفکر می کردم چون مادر او هستم ،مقصرم وباید به اوضاعش رسیدگی کنم .علاوه بر خودم،دوستان وهمه ی اطرافیان او را مقصر می دانستم وسرزنش می کردم.نانسی به من فهماند که تقصیر من نبوده وسرزنش کردن،خود را مقصر دانستن یا دنبال مقصر گشتن از شاخه های بیماری من است.درک این پیام به خصوص برای تازه واردین خیلی مهم است.او بارها وبارها به من گفت مهم نیست که چه کارهایی انجام داده ای ،اعتیاد عزیزت اصلا تقصیر تو نبوده .مساله خود اعتیاد است.

کتی:به نظر می رسد همه ما زمانی که به برنامه بهبودی امدیم کسی را مقصر می دانستیم ،ما تجربه واحساسات مشابه زیادی در این زمینه داریم.نانسی تاکید می کرد رهایی یعنی این که من خود بیمار هستم نه اینکه فقط معتادی دارم.یاد گرفتن این نکته بخشی از رهایی است که از برنامه می گیریم.تنها با تشخیص این حقیقت که افکار ورفتار من از روی بیماری بوده می توانم به رهایی برسم.
 نانسی در داستان خودش بارها به این مطلب اشاره می کند که یا او خانه را ترک می کرد یا باب را از خانه بیرون می کرد.ودو بار به این مساله اشاره کرد که دیگر نمی تواند با یک مصرف کننده زندگی کند.ایا این کار درست است وچنین رفتاری روی روابط شما ومصرف کننده تان چه تاثیری خواهد داشت؟

ژانت:نانسی به جایی رسیده بود که دیگر نمی توانست با یک مصرف کننده زندگی کند وتاکید می کند که دیگران مجبور نیستند کاری را که او کرد،انجام دهند.اما هرگز ان را به عنوان یک راهکار قطعی به دیگران به دیگران ارایه نمی داد.او از دیگران نمی خواست که برای چنین تصمیمی موقعیت وشرایط زندگی شان را در نظر بگیرند.یادم می اید به من می گفت مجبور نیستی همین امروز تصمیم بگیری دعا کن وروی قدم ها کار کن،تو اصلا مجبور نیستی تصمیم بگیری.به مرور زمان جواب ها روشن خواهند شد.

ان:بهبودی ورشد نانسی به حدی رسیده بود که بفهمد برای رسیدن به اعتماد به نفس وبهبودی نمی توانست مثل گذشته با یک مصرف کننده زندگی کند.او یک سال قبل از بهبودی باب وارد برنامه شده بودوخیلی خوب می دانست کار کردن روی بهبودی شخصی در اوج مصرف معتاد یعنی چه؟احساس او این بود که با حضور یک مصرف کننده ی فعال در زندگی اش ،نمی تواند بهبودی اش را در اولویت قرار دهد وروی ان کار کند.

کلی:من زمانی وارد برنامه شدم که از همسرم جدا شده بودم وفرزندانم پیش همسرم زندگی می کردند.اغلب با خودم فکر می کردم اگر دوباره نزد همسرم برگردم،لااقل از بچه هایم دور نخواهم بود.در حالی که می دانستم همسرم هنوز مصرف می کند.وقتی با نانسی مشورت کردم اصلا به من نگفت پیش ان ها برنگرد.فقط به من گفت:شرایط قبلی اصلا عوض نشده،اگر به ان شرایط برگردی ،چه گونه رفتار می کنی؟

رنی:وقتی پسر نانسی معتاد شداو به دلیل تجربه زندگی با یک مصرف کننده ی فعال ،دیگر نمی توانست با یک معتاد زندگی کند.بخش دیگر ماجرا این بود که نانسی عاشق پسرش بودوبارها وبارها به خاطر علاقه ی شدیدی که به او داشت،اشک ریخت وگریه کرد.اما بالاخره تصمیم خود را گرفت وحد ومرزی برای خود قایل شدواو نشان داد زندگی نکردن با یک مصرف کننده ی فعال به معنای دوست نداشتن او نیست.حتی وقتی یکی از اعضای معتادان گمنام لغزش می کردوبرنامه را ترک می نمود،نانسی یاد وخاطره ی او را گرامی می داشت .او روشی برای نشان دادن عشق بلا عوض حتی به یک مصرف کننده داشت.نانسی در خاطره ای تعریف کرد که وقتی پسرش لغزش کرد،بدون نشان دادن واکنشی محل را ترک کردوپیش راهنمای خود رفت.این نمونه ای از عشق دادن به یک مصرف کننده بود.

مقدمه الاتین


    یک نفر به زندگی نگاه می کند و زیبایی ، روشنی ، خوبی و مهربانی و گرمی و ملایمت را می بیند ، شخص دیگری به همان زندگی نگاه می کند ولی زشتی ، تنهایی ، مشکلات و ناامیدیها را می بیند . چه چیزی سبب این تفاوت شده است ؟ " طرز برخورد و طرز تلقی ها "..

    طرز برخورد مابا قضایا تعیین می کند که می خواهیم شاد باشیم یا ناراحت ، عصبی باشیم یا آرام و آسوده، دوست داشتنی یا نفرت انگیز ، بالغ یا نابالغ ، کامل یا ناقص .

    در جلسات فرزندان الکلی ها ما می آموزیم که با بکارگیری برنامه ها که همانا استفاده از 12 قدم ، 12 سنت و شعارها در زندگیمان  می باشد، می خواهیم چه باشیم و می آموزیم که چطور آنها را بشناسیم .

    یک دانش کامل و به کارگیری سخت کوشانه این اصول ، به ما کمک می کند تا رفتارهای مثبت خود را بسط و توسعه دهیم و این چنین است که ما می توانیم خوشحالی و (تکامل ) را بیابیم .

    همه ما مشکل داریم . این طبیعت بشر است که به دنبال میان بر و راه حل های ساده می گردد.

    اجازه دادن به دیگران برای اینکه فکر کننده و تصمیم گیرنده برای ما باشند تلاش زیادی لازم ندارد اما ممکن است راهها و جوابهای آنها برای ما مفید و شایسته نباشد.

    ما خود مسئولیت پیدا کردن جوابها و راه حل و گرفتن تصمیمات شخصی مان را داریم.

    این کتابچه سوالات برای کمک کردن به ما برای درک بهتر قدم هاو سنت ها با برانگیختن افکار و گفتگوهای محرک ،طراحی شده است . ( که البته ) جوابی برای سوالات داده نشده است ، زیراکه جوابهای هر فردی متفاوت است.

    داستانهایی که در انتهای هر بخش آورده شده است حتما " به این منظور نیست که دقیقا" به این گونه باشد، فقط به منظور مطرح کردن مثالهایی فراهم شده اند.

متن قدم یکم الاتین

 


    " ما اقرار کردیم که در برابر الکلی عاجزیم و زندگیمان غیر قابل کنترل است ."
   

    درک این قدم در صورتیکه ما " الکلیسم " را به عنوان یک بیماری بپذیریم آسانتر خواهد بود.

    ما  نسبت  به  تاثیرات  بیماری  الکلیسم  در  خانواده  در مقایسه  با  دیکر  بیماریها  کنترل  بیشتری   نداریم . ( یعنی همانطور که ، نمی توانیم اثرات یک بیماری جسمی را کنترل کنیم ، کنترل اثرات بیماری الکلیسم هم در خانواده غیر ممکن است ) وقتی که یکی از اعضای خانواده بیمار است همه اعضا, تحت تاثیر قرار می گیرند ...

    برنامه زمانی خانواده ازهم گسیخته و منقطع است : والدین برای بچه ها فرصت کمی دارند : برنامه ها به طور غیر منتظره ای تغییر می کنند : مردم خسته و کم حوصله هستند ، دارائیها بی ثبات و متزلزل هستند ، نظم وانظباط استوار  و پا برجا نیست . همه این تاثیرات دقیقا" زمانی که بیماری "الکلیسم " باشد هم وجود دارند و برقرار هستند.

    اگر ما نیاموزیم که چطور با اثرات الکل در خانواده مان زندگی کنیم ، نمی توانیم بگوئیم که" ما زندگیمان را به خوبی اد اره می کنیم."

   

    (1)  آیا شما تلاش می کنید که والدین الکلی تان را از نوشیدن الکل و مشروبات الکلی منع کنید؟ چطور؟ آیا تلاشهای شما فایده و اثری هم دارد ؟ بعد از چنین تلاشی و کوششی چه احساسی دارید؟ هنگامی که تلاشهای شما با شکست روبه رو می شود، چه کسی راسرزنش می کنید ؟

   

    (2) آیا فرد الکلی را می توان مجبور کرد که به دنبال کمک باشد؟ آیا ما احساس می کنیم که این کار وظیفه ماست ؟

   

    (3)  آیا ما معتقدیم که می توانیم سبب الکلی شدن فردی شویم ؟ آیا هیچگاه احساس کرده ایم که ما در الکلی شدن ( بیمارمان ) مقصر بوده ایم ؟ آیا برای اینکه بیمار الکلی مان را " مجبور " به ترک کنیم ، والدینی را که الکلی نیستند به رخ آنها کشیده ایم ؟

   

    (4)  ما چطور می توانیم قدم 1 رادر مورد والدینمان که الکلی نیستند ، به کار ببریم ؟ در مورد دیگر اعضای خانواده چطور ؟

   

    (5)  آیا ما زمانی که | بیمارمان | درحال پاکی و عدم مصرف است احساس خوبی داریم و زمانی که در حال مصرف است حال بد ؟ ما چطور می توانیم مشکلات شخصی خود را از او جدا کنیم ؟

   

    (6)  آیا ما علایم این بیماری راپذیرفته ایم ؟ علائمی همچون رفتار نفرت انگیز ، تند خویی و تند مزاجی ، ظاهری شلخته و نا آراسته ، افکاری نامعقول و غیر منطقی ؟ آیا ما هنوز از فرد الکلی رنجیده خاطر هستیم و فکر می کنیم که اگر " خود " او بخواهد می تواند رفتار بهتری داشته باشد ؟

   

    (7)  آیامادر خانه هوشیار هستیم ؟ آیا می توانیم با این آگاهی که فرد الکلی " گرفتار " است و قابل معالجه و بهبودی نیست ، آسودگی خاطر پیدا کنیم ؟

   

    (8)  این شعار که " رها کن و به خدا بسپار " چگونه به این قدم ارتباط دارد ؟

   

    (9)  قدم اول می گوید : " زندگی ما غیر قابل کنترل شده است " ما چطور می توانیم در خانه ، مدرسه ، سرکار و به خوبی به سر ببریم ؟

   

    (10)     چطور می توانیم دعای آرامش را در این قدم به کار ببریم؟

    در قدم اول ما اقرار کردیم که در مقابل بیماری الکلی عاجز هستیم ، درک کردیم که حل کردن این مشکل از عهده ما خارج است، پذیرفتیم که تنها زندگی را که ما می توانیم تغییر دهیم "زندگی خودمان " است .
   

   
    عکس العمل های شخصی

    من قسمت اول قدم یک را در مورد پدرم به کار برده بودم ، اما نپذیرفته بودم که زندگی من ،تماما " غیرکنترل بوده است . نمی خواستم تغییر کنم زیرا که هنوز با خودم راحت بودم .

    من شروع به کنترل نامزدم نمودم ذیرا که ترس از دست دادن او را داشتم . او همه چیزی بود که به آن وابسته بودم . چند ماه بعد ، ارتباطم را با او قطع کردم . اکنون در حال حاضر ، فکر می کنم این بهترین اتفاقی است که تاکنون برای من رخ داده است .

    نیروی برتر ، همانطور که من او را شناختم و درک کردم ، لحظات و ساعات خاصی را برای من پیش آورد تا به من بیاموزد که به جای وابستگی به خود ، به الکل و به دیگران ، به خود او تکیه کنم .

    من واقعا " به انتهای خط نرسیده بودم ولی  شروع کردم به اطرافم و چیزهای مختلف با دیدی متفاوت نگاه کنم .

    من مجبور بودم بپذیرم ، من تنها کسی نیستم که در مقابل الکلیسم عاجز است بلکه تمامی مردم در مقابل آن عاجز هستند پذیرش این موضوع |برایم | آسان نبود .

    مجبور بودم دوباره بیاموزم که دنیا دور من نمی چرخد ( من محور دنیا نیستم ) . مجبور بودم بپذیرم که مردم دیگر هم می توانند حق داشته باشند و اینکه راه من همیشه بهترین راه نبوده است.

    من اینطور آموخته بودم و تربیت شده بودم که به بزرگان و مردمان سالخورده به خصوص به والدینم احترام بگذارم . هنگامی که الکل نوشیدن پدر من |همچون| مشکلی می شد ، تمام احترام من نسبت به او از بین می رفت این مرا ناراحت و دگرگون می کرد زیرا که برخلاف تمام این چیزهایی بود که آموخته بودم .

    من به طرز بسیار بدی ناراحت و غمگین بودم ، زیرا او را بسیار دوست داشتم ، دچار احساس گناه شدیدی بودم ، به دلیل اینکه هیچ یک از عیب جویی ها و سرزنش های من کمک کننده نبود. من اگر اورا سرزنش هم نمی کردم باز دچار احساس گناه می شدم ، زیرادر این صورت نیز احساس می کردم هیچ تلاشی برای کمک به او و کاهش مشکل وی نکرده ام .

    من از ادامه آمدن به جلسات فرزندان الکلی ها می ترسیدم زیرا این کار می توانست ، اورا دیوانه کند و نوشیدن الکل اورا تشدید نماید.

    یکی از اعضای 88 من را نشاند و این چنین گفت : " تو  نمی توانی مسئول  خوردن  یا  نخوردن  فرد الکلی  باشی .  زیرا  به  عنوان  مثال  هنگامی  که ظرفها را  می شستی  یکی  از آنها را  انداخته ای و شکسته ای و یا  اینکه  چون  هوا  بارانی است  و یا به  دلیل اینکه  هوا  شدیدا" آفتابی  است و غیره و ذالک ......." و اینها بهانه ای   می شود برای اینکه بیمار الکلی تصمیم به نوشیدن بگیرد ،من هرگز اینها را فراموش نکرده ام .

    از زمانی که " الکلیسم " را به عنوان یک بیماری شناخته ام و فهمیده ام این بیماری چطور کار می کند و تاثیرگذار است ، دیگر مجبور نیستم به پدرم بی احترامی کنم . زندگی من از حالت " سیر همیشگی حول نوشیدن الکل پدرم " خارج و متوقف شد.

    من متوجه شدم که بودن یا نبودن بیمار الکلی موضوع مهمی نیست و این نمی تواند در برداشت گامهای روزانه من تاثیر گذار باشد.

    من توانایی آن را داشتم که احساساتم را از مشکلات والدینم جدا کنم در حالیکه آنها را دوست دارم ، من آنها را بسیار دوست دارم .

    فکر می کنم زمانی که شما کسی را بسیار دوست دارید ، زمانی است که بیماری الکلیسم شدید شده است . اگر شما توجه نمی کردید ، این موضوع اهمیتی نداشت که آنها حتی تا حد مرگ هم بنوشند و مصرف کنند. من خودم را به خاطر مشکل پدرم سرزنش می کردم درحالیکه این واقعا" گناه من نبود.

    پدر من دلسوزی و انتقاد می خواست و من آنها را به او می دادم . جلسات فرزندان الکلی ها اینطور به من آموخت تادرک کنم که این گناه و عیب من نیست و نباید از او انتقاد کنم . می بایست عشقم را به او نشان دهم و سعی کنم به او کمک کنم .

    تمامی |مطلب| این قدم در مورد " رها کردن " می باشد. این برای من بسیار مشکل است که هرچیزی که مرا محصور کرده و یا با من مخالفت می کند ، اعتصاب می کند.

     من می دانم که پدر و مادرم بیمار هستند ،همچنین مادرم . اما از همه اینها بیمارتر ، هیولا(نیروی پرقدرتی)  درون من و خود من ، هستیم .

    ماباید بیاموزیم وبفهمیم که هرگز نمی توانیم بیماری الکیسم و قربانیهای آن را کنترل کنیم و بر آنها پیروز شویم.

    من آموختم این حقیقت را بپذیرم که نمی توانم خواهرم را تغییر دهم و " من " مسئول نوشیدن و یا استفاده مواد مخدر او نیستم . این خیلی سخت بود زیرا من در آن هنگام نسبت به کارهایی که او انجام می داد احساس مسئولیت می کردم.

    او سعی می کرد که مرا سرزنش کند و من احساس می کردم که کارهایی وجود داشته که باید می کردم و می توانستم انجام بدهم .

    من بر حسب عادت سعی  می کردم مشکلات خواهرم را به جای او حل کرده و مستولیتهای او را به دوش بگیریم .

    این تنها راه و تنها کاری نبود که می شد انجام داد. بعد از اینک یاد کرفتم که نمی توانم به جای او صورتی از کارهای سالیانه اش را برداشت کنم و ( من ) مسئولیتی در قبال مصرف الکل او ندارم ، رها شدم تاچیزهایی برای خودم بیاموزم و در جهت بهبودی خویش کوشاباشم زیرا که  من بیمار بودم.

    " من " تنها کسی نیستم ، نبودم و نخواهم بود که در مقابل الکلیسم عاجز است ، این یک بیماری است ، من نمی توانستم  به این بیماری همچون بیماریهای دیگر  نگاه کنم .

    قبل از آمدن به جلسات فرزندان الکلی ها سازگاری |آرامش| درونی نداشتم، درون من پر از رنجش و حسادت بود. تندمزاجی و ترسهای درونی من همیشه برایم مشکل ساز بود ، به اضافه اینکه در یک روز تعطیل دیواری بین من و برادرم  می ساخت . دلسرد و گیج بودم .

    من مطمئن هستم که می توانم بپذیرم زمام زندگی از دستم  خارج شده است ! برای بعضی از انسانها که دارای ضمیر و نفسی بزرگ هستند ، پذیرش اینکه شکست خورده اند ، چیز راحتی در دنیانیست . اما چنانچه می خواهم برنامه را ادامه بدهم ، باید چنین چیزی را بپذیرم.

    من می دانم که در مقابل اعمال و حرکات فرد الکلی عاجز هستم. قسمتی از پذیرش من در مورد بیماری او ، صبر و اطمینان کامل را شامل می شود.

متن قدم دوم الاتین


" به مرور ایمان آوردیم که نیرویی مافوق می تواند سلامت عقل را به ما باز گرداند."

 

ما در طول این تجربیات آموخته ایم به تنهایی نمی توانیم زندگیمان را اداره کنیم ، بنابراین باید به دنبال نیرویی که برتر و پرقدرت تر از ماست ، باشیم  تا به ما کمک کند.

برای خیلی ها این نیروی برتر " خدا" است. برای بعضی ها هم نیست . نام گذاشتن برای این نیرو ، چیزمهمی نیست .چیزی که مهم است درک این حقیقت است که نیرویی ماورای فهم و درک ما وجود دارد...

 

(1)  کلمه "اعتقاد" راهنما و گشاینده این قدم است . ما به چه چیزی اعتقاد داریم ؟

 

(2)  آیا ما به این باور رسیده ایم که نیرویی برتر از ما ،وجود دارد؟

 

(3)  سلامت عقل چیست؟

 

(4)  چه چیزهایی باعث می شوند ما سلامت  عقلمان را از دست  بدهیم ؟ آیا همیشه بر روی حرکت و رفتارمان کنترل داشته ایم ؟ آیا همیشه در برخورد و رفتار با موقعیتها ، دارای قضاوتی صحیح بوده ایم؟ آیا ما سلامت عقل خود  را ا ز دست  داده ایم  و عصبی  شده ایم  و به صورت غیر قابل کنترل  درآمده ایم؟آیا تا به حال دچار سردرد شدید ، اضطراب و تشویش ، ناتوان در تمرکز و خواب ، احساس بی ارزشی ، و این احساس که "ای کاش هیچ گاه به دنیا نیامده بودم " شده اید؟

 

(5)  ما فکر می کنیم که " قدرت برتر " چطور می تواند سلامت عقل را به ما برگرداند؟

 

در قدم دوم ما سعی می کنیم که به نیروی برتر از خودمان اعتقاد پیدا کنیم . ایمان می آوریم که این نیرو می تواند به ما کمک کند تا راهی را برای رسیدن به زندگی آرام تر پیدا کنیم.

 
"عکس العملهای شخصی "

من فهمیدم که خداوند می خواسته و می توانسته وارد زندگی من شود و کلمات را در دهان من بگذارد به شرطی که خودم به او اجازه می دادم .

من ایمان آوردم که می توانم به خویش ، به خدا و به دوستانم در جلسات فرزندان الکلی ها اعتماد کنم و آنها را بدون قید شرط دوست داشته باشم بدون اینکه به خودم آسیبی وارد شود.

بعضی ها کلمه " سلامت عقل " را در این قدم دوست ندارند ، اما من فکر می کنم کلمه کاملا" درست و مناسبی است . خیلی اوقات اغتشاش و پریشانی غیر عادی من ، باعث می شد به گونه ای عکس العمل نشان دهم که اصلا" در آن برخورد ، نشانه ای از رفتار یک انسان عادی و طبیعی هویدا نبود.

مدت زمان زیادی طول کشید تا بفهمم نمی توانستم مشکلاتم را با سخت کوشیدن و دقت بیش از حد حل کنم . آیا واقعا" ، آنقدر با تجربه هستم که من  و فقط من، همه جوابها و راه حل ها را بدانم ؟ این می تواند |حقیقت داشته | باشد که نیرویی که مافوق همه آفریده هاست ، دارای ایده ها و عقیده هایی بیشتر از من است؟ هم اکنون من به خدا ایمان آورده ام . به او گوش می دهم واز او می آموزم .

من ایمان آوردم که کسانی برتر از خودم وجود دارند، اشخاصی که من می توانم از آنها برای دوست داشتن الهام بگیریم . آنقدر رشد کرده ام که به نیروی برتری توجه کنم که می توانم با او به عنوان یک دوست صحبت کنم و این نوع دوستی و ارتباط به من اجازه می دهد که بار مسئولیت را از دوش خودم بردارم و به دوش او بگذارم . من می توانم راحت و آسوده مسائلی را که در ذهنم وجود دارد مرتب کنم و پس از آن ذهنی بی دغدغه و پاک داشته باشم و می توانم برای مسائلی که هر روز باید تصمیم گیری کنم ، تصمیمی درست اتخاذ کنم.

زمانی بود که بسیار گیج شده بودم و تفاوت خدای مذهب و خدای معنویت را نمی فهمیدم . اینطور به نظر می رسید که هرگز خدایی که من در کلیسا احساس می کردم ، با خدایی که در جلسات فرزندان الکلی ها پیدا کردم یکی نبود.من موعظه گر شده بودم و می گفتم که چطور فکر کنید. من در جلسات فرزندان الکلی ها قادر شدم که افکارم را جمع کنم . هم اکنون فردی هستم با افکاری باز و همچنین در حال شروع ، به فهمیدن اینکه در کلیسا راجع به چه چیزی صحبت می شود.

متن قدم سوم الاتین


"تصمیم کرفتیم که اراده و زندگیمان را به پروردگاری که خود درک می کردیم بسپاریم ".

 
قدم سوم دعوت به ( عمل ) می کند. این قدم با کلمات " تصمیم گرفتیم …… " شروع می شود. این ممکن است برای بعضی ها سخت و برای عده ای دیگر آسان باشد . ما باید اعتقاد بیاوریم که انجام اراده و خواست خداوند راهی معتبر و قابل اعتماد برای رسیدن به یک خوشحالی واقعی و... صادقانه است.

 

(1)  چه چیزی به ما در اعتماد کردن کافی به خداوند کمک میکند که اراده  و زندگیمان را به او بسپاریم؟

 

(2)  چطور می توانیم ذهنمان را باز کنیم و به چیزهایی که دیگران برای کمک کردن به ما می گویند گوش فرا دهیم ؟

 

(3)  شعار " رها کن و به خدا بسپار " چطور با این قدم در ارتباط است ؟

 

(4)  چطور می توانیم از " اراده و خواست خداوند برای خودمان " مطلع شویم؟

 

(5)   این قدم برای ما چه کار خواهد کرد : آیا به ما آرامش خواهد داد ؟ ویا اینکه این قدرت را به ما می دهد که وقتی به دلیل انجام ندادن قسمتی از وظایفمان کارها به خوبی پیشرفت نکردن ، از دیگران عذرخواهی کنیم تا ما را سرزنش نکنند؟

هرکدام از ما رها و آزاد هستیم قدرت برتر ، نیرویش را به ما تحمیل نمی کند. تصمیم قبول و پذیرش و یا رد کردن و نپذیرفتن آن به عهده خود ماست .

 
"عکس العملهای شخصی "

وقتی به جلسات فرزندان الکلی ها آمدم هیچ " نیروی برتری " نداشتم . آخرین کلمات این قدم ، برای من ، بسیار مهم است "پروردگاری که خود درک می کردیم ".

من به شیوه ای که خود می خواهم و به طریقه ای که فکر می کنم او هم خواهان همان راه است ، به پروردگار معتقد هستم . این کمک بسیار زیادی به من  کرده است زیرا که من به هیچ مذهبی اعتقاد ندارم.

احساس می کردم که قسمتی از وجود خود را گم کرده ام ، یک قسمتی که بسیار ضروری و حیاتی بود وبه من کمک می کرد تا از زندگی لذت ببرم . آموختم که می توانم با برگشتن و روی آوردن به خداوند این قسمت از دست رفته را باز یابم . به واسطه او من می توانستم سلامت عقلی راکه به آن احتیاج داشتم دوباره به دست آورم.

این مهم نبود که دیگران راجع به او (نیروی برتر ) چه عقیده و نظری دارند، این عقیده من نسبت به اوست که مهم است . |هرکس این امکان را داد که نسبت به نیروی برتر چه عقیده ای داشته باشد| این قدم از من می خواهد به انجام کاری بپردازم که قبل از آمدن به جلسات فرزندان الکلی ها بندرت نمی توانستم انجام دهم ، " یک تصمیم گیری " من مجبور بودم که خواهان و مایل به کار کردن و ملاقات نیروی برترم به صورت نسبی باشم . در انتها ، چیزی که روشن است ، این می باشد که این زندگی ، زندگی من است و نسبت به آن نگران هستم . ( به زندگیم علاقه دارم و نسبت به آن احساس مسئولیت دارم).

من آرزوها و خواسته هایم را آنچنان تعریف ومعین کرده ام که دوست داشتم اتفاق بیفتد. هنگامی که نمی توانم آنها را داشته باشم {وبه آن شیوه ای که خودم می خواهم به آنها برسم } به خواستی که خداوند برای من درنظر دارد می نگرم . سعی می کنم به خاطر بیاورم که مشکلی که روبروی من است و با آن مواجه هستم هرگز از قدرتی که پشتیبان من است و به آن تکیه دارم قوی تر نیست .

متن قدم چهارم الاتین


 " یک ترازنامه اخلاقی بی باکانه و موشکافانه از خود تهیه کردیم ".


این قدم در مورد ارزش تهیه کردن یک تراز نامه اخلاقی کامل و صادقانه از خودمان صحبت می کند. ما در این قدم با اطمینان در خودمان جستجو می کنیم و سعی می کنیم خودمان را آنطور که واقعا" هستیم ببینیم. اگر چه این اقدام سخت است و احتیاج به گذشت زمان و صبر دارد. اما باید... از کارها به همان سادگی که هستند استفاده کنیم . ما باید علاوه بر عیبها و نقایصمان ، خصوصیات و صفات اخلاقی خوبمان را بشناسیم و آنها را تائید کنیم . برای بعضی از ما درک و شناخت آن صفات مثبت مشکل است اما این موضوع مهم است، زیرا که آنها شالوده و اساس رشد ما هستند. هیچ کس بد نیست و ما فقط می توانیم خودمان را تغییر دهیم.

 

(1)  آیا ما به خاطر اعمال و حرکاتمان عذرخواهی می کنیم ؟ آیا خویش را حق به جانب دانسته و معتقدیم که این عیب و اشکال مانیست و با خود می گوییم " اگر آنها هم در چنین خانواده ای بودند همین کار را می کردند؟"

 

(2)  آیا از زندگی که داریم و از روشی که رفتار می کنیم احساس رنجش می کنیم ؟

 

(3)آیا احساس می کنیم که هیچ کس چنین زندگی سختی را که ما داریم ، ندارد ؟ آیا ما به دیگران این اجازه را می دهیم که از مشکلاتمان با خبر شوند، یا اینکه آنها را پیش خود نگه داشته و احساس فدایی بودن می کنیم؟

 

(4)آیا ما خواهان پذیرش انتقاد هستیم و یا اینکه سریعا" شروع به جانبداری از کاری که انجام داده ایم می کنیم ؟

 

(6)آیا ما مسئولیت کاری را که انجام داده ایم می پذیریم خواه اشتباه باشد یا درست ؟

و یا اینکه هرچیزی (مستولیت) را به دوش دیگران می گذاریم؟

 

(7) آیا مجبور هستیم که همیشه مرکز توجه باشیم ؟چرا؟

 

(8)  آیا سعی می کنیم که با پیدا کردن راهی سالم برا ی عصبانیت های خود همچون ، ورزش، نوشتن ، سخت کار کردن ….. حالات و اخلاق خویش را کنترل کینم ؟ و یا اینکه هنگامیکه به میل ما رفتار نمیشود خونسردی خود را از دست داده و صدایمان را بلند می کنیم ؟

 

(9) آیا به این درک رسیده ایم که زندگی نه همیشه خوب است و نه همیشه بد ؟

 

(10)  آیا ما بازنده های خوبی هستیم ؟آیا می توانیم شکست و یاس و ناامیدی را بدون هیچ گله و شکایتی بپذیریم ؟

 

(11)  آیا ما برنده های خوبی هستیم ؟ آیا می توانیم بدون اینکه نسبت به خودمان عقیده ای اغراق آمیز داشته باشیم ، موفق شویم و به سرمنزل مقصود برسیم ؟

 

(12)  آیا درمورد چیزهایی که نمی توانیم آنها را تغییر دهیم ، احساس نگرانی
می کنیم؟

 

(13)   آیا ما به اندازه کافی نسبت به عقاید و نظریات دیگران دارای ذهنیتی باز
هستیم ؟

 

(14)  آیا می توانیم از اتفاقات خوبی که برایمان رخ می دهد لذت ببریم و یا اینکه همیشه به دنبال آشوب و عیب تراشی هستیم ؟

 

(15)   آیا می توانیم از موفقیت ها و خوشبختی دیگران لذت ببریم و یا اینکه به این احساس خوب آنها رشک می بریم و حسادت می کنیم ؟ آیا هنگامی که دیگران بیشتر از آنچه که ما داریم دارند و انجام می دهند ، احساس رنجش می کنیم ؟

 

(16)  آیا شدیدا" عیب جو و خرده گیر هستیم ؟ آیا همیشه گله مندیم و اعتراض داریم ؟ چرا هنگامی که از خودمان احساس رضایت نمی کنیم به دنبال پیدا کردن ایرادی در دیگران هستیم ؟

 

(17)  آیا سعی می کنیم برای خودمان اهدافی قابل دستیابی تعیین کنیم و برای رسیدن به آنها تلاش می کنیم ، یا اینکه در طول مسیر آرام حرکت می کنیم تا شرایط و محیط ما را به سمت آن اهداف هل دهند؟ آیا برای خودمان اهداف غیر قابل دسترسی و غیر ممکن تعیین می کنیم و احساس کمال و انجام یک کار را از خود دریغ می کنیم ؟

 

(18) آیا به دیگران و به این حقیقت که آنها ما را دوست دارند ، ایمان داریم ؟

 

(19)  آیا با دیگران همانطوری رفتار می کنیم که دلمان می خواهد با ما رفتار شود؟

 

(20)  آیا ما از احساسات دیگران خبر داریم و نسبت به آنها آگاه هستیم ، و یا اینکه اولین چیزی را که به ذهنمان خطور می کند به زبان می آوریم ؟

 

(21)  آیا ما گاهی اوقات به دلیل اینکه در شرایط بد روحی به سر می بریم ، به والدین و یا معلم هایمان خسارتی وارد کرده ایم ؟

در قدم چهار ما سعی می کنیم با کمک نیروی برتر ، به خودمان به صورت یک مفعول نگاه کنیم ، به یاد بیاوریم که ما همانطور که دارای عیب هایی هستیم دارای صفات اخلاقی نیکویی نیز می باشیم ، سعی می کنیم با خودمان کاملا" صادق باشیم و به این درک می رسیم که ما نمی توانیم عیب ها و اشکالات خودمان را به گردن بیاندازیم .

 

 

 
" عکس العملهای شخصی "

اولین چیزی که حقیقتا" به من کمک کرد ، تهیه تراز نامه اخلاقی بود . من آن را با این درک و فهم تهیه کردم که می خواهم با تهیه و تنظیم آن به خودم ، به برادرم و به چیزی که آن را ترسناک و وحشت آور دریافت کرده بودم ، کمک کنم . من اصلا" نمی توانستم نکات مثبت را ببینم .

پس از آن درک کردم که به جای اینکه بخواهم از دیگران بابت آنچه که تا به حال انجام داده ام انتقاد کنم ، می بایست کار کردن روی خودم را شروع کنم .

هنگامی که تراز نامه اخلاقی ام را تهیه کردم ، یک ورق کاغذ برداشتم یک خط وسط آن کشیدم ، و یک طرف نکات مثبت  و در طرف دیگر نکات منفی را بالای کاغذ نوشتم.

 

نکات مثــــــــــــــــــبت نکات منـــــــــــــــــفی


یک نکته منفی نوشتم ، یک نکته مثبت ، یک نکته منفی و همینطور …… ادامه دادم .

این به من احساس آزادی و رهایی می دهد هنگامی که می توانم صادقانه  عیبهایم را بنویسم و برای یک بار {یکبار استثنا ,} نکات مثبتم را پیدا کنم . من هم اکنون بر روی یکی از کوتاهی ها و قصورم کار می کنم و آن "عدم شکر گذاری و سپاس " است . من بیشتر عمرم را صرف گله و شکایت و زمان بسیار کوتاهی را به توجه کردن به معجزات کوچکی که در طول هر روز برای من اتفاق می افتد، اختصاص دادم .

یک ماه طول کشید تامن قدم چهارم را کامل کنم . در این مدت هرچیزی را می توانستم درباره خودم به آن فکر کنم ،می نوشتم . این کار آسانی نبود که خیلی چیزها را بپذیرم ولی  می دانستم که اینها ضروری هستند.

من یک " ترازنامه بی باکانه و موشکافانه " تهیه کردم . بی باکانه و موشکافانه ؟ من می بایست سه صفحه از چیزهایی که در آنها ماهر و استاد بودم تهیه می کردم ! همه صفات اخلاقی نیکوی من ! اما هنگامی که به اشکالاتم رسیدم ، نتوانستم حتی به یکی از آنها فکر کنم . هنگامی که به " دسته 9" رسیدم ، واقعا" نگاه کردن به خودم را شروع کردم و فهمیدم که شاید فقط  شاید ، من هم عیبهای کوچک و بی اهمیت داشتم و بیشتر راجع به آنها فکر کردم ، و بیشتر درک کردم که من اشکالات بسیاری داشتم که بزرگ و زشت بوده اند. این زمان برد ، یک آسیب واقعی  و حقیقی بود. اما سرانجام این حقیقت را پذیرفتم که من اشکالات زیادی برای از بین بردن دارم.

یک تراز نامه واقعا" بی باکانه و موشکافانه تهیه کردم و این بار سه صفحه از عیبها و اشکالاتم را پیداکردم! وقتی که قدم4 را برداشتم ، آن رادر مورد احساساتم نسبت به پدرم به کار بردم. من رنجشهای بسیاری از کارهایی که او در مورد من ، مادرم و همه خانواده ام انجام داده بود، داشتم . این برای من سخت بودکه به همه آنها غلبه کنم و واقعا" نمی خواستم که این کار را انجام دهم . اما سرانجام از همه ناامیدیهایم نسبت به او خلاص شدم .

این برای من مهم است به نکات منفی ام نگاه کنم . اما مهم تر از آن نگاه کردن به نکات مثبتم میباشد . این به من کمک می کند که امید بیشتری پیدا کنم و برای ادامه راه تشویق شوم .

بیشترین استفاده و منفعتی که من از قدم 4 به دست آوردم " فروتنی و افتادگی " بود. من توانستم خود را واقعا" آنطوری که در ارتباطم با خدا و همنوعم هستم ببینم نه خیلی بالا و به خیلی پایین " من نه از کسی برتر هستم و نه از کسی پست تر و پایین تر ".


 

متن قدم پنجم الاتین


چگونگی دقیق خطاهای خود را به پروردگار ، خود و یک انسان دیگر اقرار کردیم .

 
هم اکنون ما همه نکات مثبت و منفی خودمان را خیلی واضح بررسی کرده ایم . قدم پنج پیشنهاد می کند که رها شویم . درباره این مشکلات صحبت می کنیم و واقع بینانه و اساسی با آنها روبرو شویم . بزرگترین مانع در رسیدن به رشد... شخصیتی " غرور" است.

(1)     به چه دلیل اقرار خطاها و ایرادهایمان نزدخودمان و خدا ، مهم است ؟

 

(2)    به چه دلیل اقرار خطاها و ایرادهایمان نزد یک انسان دیگر مهم است ؟

 

(3)   به چه دلیل باید در انتخاب شخصی که می خواهیم نزد او اقرار کنیم ، دقت داشته باشیم ؟

 

(4)   چرا نباید نزد، یکی از اعضای خانواده و یا یک دوست خیلی نزدیک و صمیمی ، اقرار کنیم؟

 

(5)   به چه دلیل بهتر و مناسب تر است که این قدم را با یک بزرگتری که به او اعتماد داریم ،همچون یک دکتر ، یک کشیش روحانی ، یک مشاور راهنمایی و یا یک راهنما ، کار کنیم ؟

 

(6)   اگر بخواهیم این قدم را با یکی از اعضای گروه کار کنیم، چه خصوصیاتی را باید از او درنظر بگیریم ؟

 

(7)   ما از این قدم چه انتظاری داریم ؟که ما کمک کند تا از احساس گناه رهایی یابیم ؟ تا به ما کمک کند که به خود همانطور که دیگران به ما نگاه کنیم ؟یا اینکه انگیزه و محرکی برایمان باشد تابر روی خودکار کنیم ؟

ما در قدم 5 اقرار کردیم، عیبهایی که درقدم 4 به آنها رسیدیم ، به راستی وجود دارند. سعی می کنیم که با آنها به طور واقعی روبه رو شویم.

این قدم به ما کمک می کند تا صداقت ، فروتنی و تفکری درست را در خود گسترش دهیم .

 

 

 
" عکس العملهای شخصی "

یک روز که در راه برگشت از جلسه به خانه بودم ، قدم پنجم را با مردی که راهنمایم بود ، شروع کردم . درمورد چیزهایی که آزارم می داد و اذیتم می کرد با او صحبت کردم . این اقدام احساس بسیار خوبی به من داد. میدانم چرا ، زیرا که بار بسیار بزرگی را از روی دوشم برداشت و ذهنم را آزاد کرد . من دیگر مجبور نبودم راجع به این مسائل نگران و مشوش باشم.

احساسی که از کار کردن قدم 5 به من  دست داد ، احساس بسیار خارق العاده و جالبی بود واقعا" احساس می کردم که ای کاش ! از ابتدا با دنیای معنویت همراه و آشنا بودم .

برای نخستین بار در زندگیم ، توانستم خود را یک انسان کامل که از خوبیها و بدیها ساخته شده ، ببینم . من دلایل بعضی از کارهایی را که انجام داده بودم ، فهمیدم از انگیزه ها و طبیعت اشتباهات مطلع شدم .

 با اقرار به نقائص اخلاقیم نزد خداوند ، به او نشان دادم که می خواهم انسانی فروتن و صادق باشم . این اقرار به نقائص نزد نیروی برترم ، راهی برایم باز کرد تا اشتباهاتم را بشناسم و به " من بهتر" ترقی کنم.

متن قدم ششم الاتین


" آمادگی کامل پیدا کردیم که پروردگار کلیه نقائص اخلاقی ما را مرتفع کند."

 

اگر ما تاکنون به طور واقعی بر روی 5 قدم اول کار کرده باشیم ، توانسته ایم نقائص اخلاقی مان را پیدا کنیم و به آنها اقرار کنیم . هم اکنون وقت آن است که اقدامی برای رفع آنها انجام دهیم . قدم 6 یک قدم... آمادگی است.

 

(1) برخورد با این نقائص اخلاقی چگونه است ؟ آیابا  آنها  راحت هستیم ؟ آیا آنها ما را ناراحت می کنند؟

 

(2) اگر ما آمادگی برای برطرف کردن این نقائص نداریم ، چرا اینطور است ؟ خیلی سخت است؟ آیامی ترسیم ؟

 

(3)  چطور می توانیم نشان دهیم خواهان این هستیم که خداوند نقائص اخلاقی ما را برطرف کند؟ سعی میکنیم که به تمرین " تقوا و پرهیزکاری " بپردازیم ؟ آیا راجع به اینها با کسی که می تواند پیشنهادها و راهکارهای سازنده پیش پایمان بگذارد، صحبت می کنیم ؟

 

(4)   قدم سوم با این قدم ، چه ارتباطی دارد؟

 

(5) دعای آرامش ، چگونه در این قدم به ما کمک می کند؟

در قدم ششم ما نقائص اخلاقیمان را جمع آوری کردیم و برای از دست دادن و کنار گذاشتن آماده شدیم. ما هم اکنون آماده هستیم که پروردگار این نقائص را از ما دور کند و آنها را با خوبی ، درستکاری ، و افکار و اعمالی که خودش می خواهد ، جایگزین کند. حال بیایید نگاه آخری به آنها بیندازیم و مطمئن شویم که همه آنها جمع آوری شده اند.

 

 

 

 
" عکس العملهای شخصی "

من فکر می کردم که برای کار کردن این قدم آماده هستم ،زیرا من انسان خیلی تنبلی بودم ، نمی خواستم مجبور باشم که خودم ، نقائص اخلاقی ام را برطرف کنم و خوشحال بودم از این که به کس دیگری اجازه دهم این کار را انجام دهد. من انتظار داشتم که فقط بگویم "خوب ،خدایا آنها را برطرف کن " وهمه آنها در عرض یک شب از بین رفته باشند. این واقعا" به این طریق ممکن نبود.

احساس بسیار خوب دیگری که با کار کردن قدم 6 به من دست داد، زمانی بود که سرانجام ، من آماده شدم که خداوند این نقائص اخلاقی را از من دور کند. در ابتدا ، من هنوز بر روی این نقائص سماجت می کردم. اما می دانستم که می بایست همه آنها را رها کنم و به خدا بسپارم. وقتی این کار را انجام دادم ، آرامش و آسودگی عجیبی داشتم.

این قدم اهمیت فراوانی در مورد دعا و مراقبه در درون خودم داشت تا آن زمان که خویش را برای اقدام راجع به چیزهایی که در قدم4 به آنها رسیده بودم، آماده کنم .

متن قدم هفتم الاتین


" با فروتنی از او خواست که کمبودهای اخلاقی ما را برطرف کند."


آیا ما واقعا" می خواهیم که تغییر کنیم ؟ همه ما نقائصی داریم که فکر می کنیم به آنها احتیاج داریم ، از آنها لذت می بریم و ممکن است که برای برطرف کردن و از بین رفتنشان آمادگی نداشته باشیم . ما باید تصمیم بگیریم که چه کاری راترجیح دهیم : سعی و تلاش برای رسیدن به بلوغ و کمال بیشتر و یا ماندن در همین وضعیت . ما دیگر... نمی توانیم بگوییم : هیچ چیز بهتری را نمی شناسیم .

(1)کلمه راهنما در این قدم "با فروتنی " است . کلمات "با فروتنی " و "با تواضع" برای ما چگونه کار می کنند؟

 

(2)وقتی که از خدا می خواهیم تا کمبودهای اخلاقیمان را برطرف کند، آیا این آخرین مسئولیت ماراجع به آنهاست ؟ مسئولیت ما در این امر مهم چیست ؟ خداوند چگونه این کار را برای ما انجام می دهد؟

 

(3) نشریه " فقط برای امروز" چگونه در این قدم به ما کمک می کند ؟

 

(4) شعار " رها کن و به خدا بسپار " چطور در این قدم کار می کند؟

 

(5)  این گفته که " تو بهترین کار را انجام بده  و نتیجه رابه خدا بسپار " به این قدم ، چه ارتباطی دارد؟

در ابتدا ، ممکن است " درخواست از خداوند" برای برطرف کردن نقائص اخلاقیمان ، جاذبه ای برای مانداشته باشد . ممکن است که احساس کنم ، بهتر است خودمان این کار را انجام دهیم ، یا ممکن است که فکر کنیم که خداوند نمی خواهد و یا نمی تواند به ما کمک کند. اما باید اقرار کنیم که زمانی که خودمان می خواستیم این کار را انجام دهیم ، به نتیجه خوبی نرسیدیم . خداوند با دادن نیرویی برای انجام کار درست، به ما کمک خواهد کرد. این به خود ما مربوط است ، می توانیم تلاش کنیم .

 

 

 

 " عکس العملهای شخصی "

من شروع به درخواست از خداوند برای از بین بردن نقائص و کمبودهای اخلاقی ام کردم و پیش رفتم و سعی کردم که از آنها خلاصی پیدا کنم و بهترین کاری راکه می توانستم ،انجام دهم . من می دانم که نیروی برترم مرا راهنمائی می کرد تا در راه درست قدم بردارم .

از روی تجربه شخصی خود با نماز ، دعا و تقاضا می دانم که پروردگارم زمانی که من از او درخواست کمک کرده ام  مرا یاری کرده ،نه زمانی که برای اجابت درخواستهایم با او چانه زده ام {و اورا مجبور به اجابت آن نموده ام }.

من ایمان دارم که خداوند با فرصت دادن به من برای کار کردن بر روی خودم ، کمبودهای اخلاقی ام رااز من دور می کند. برای مثال ، من انسان خیلی تند خویی هستم، اما از زمانی  که از این نقص اخلاقی ام  آگاه شده ام ، به نظر می رسد اغلب زمانهایی که نزدیک است ، خونسرد یم را از دست بدهیم ، مچ خود را می گیریم . من با افرادی صحبت کردم و فهمیدم که آنها چطور خودشان را کنترل می کنند . معتقد هستم که این هشیاری و آگاهی جدیدی که من از خود به دست آوردم ، یکی از راههای کمک خداوند به من است.

متن قدم هشتم الاتین


" فهرستی از تمام کسانی که به آنها زیان رسانده بودیم تهیه کردیم و در صدد جبران برآمدیم ".


تهیه لیستی از تمام کسانی که به آنها زیان رسانده ایم ، کار آسانی نیست . خیلی از ما ، نمی خواهیم  به اشتباهات گذشته مان نگاه کنیم. برنامه جلسات فرزندان الکلی ها به ما می آموزد که فقط برای امروز زندگی کنیم و گذشته را ...رها کنیم ، ولی درعین حال این قدم از ما می خواهد که به گذشته خود رسیدگی کرده و رفتار گذشته مان را مرور کینم.

 

(1)  چرا این قدم از ما می خواهد که به گذشته مان رسیدگی کینم ؟ آیا فکر می کنید، اگر به جای اینکه به گذشته برگردیم ، از همین حالا شروع کنیم و برخوردمان را با دیگران کنترل کنیم ، همان استفاده و منفعت را از این برنامه می بریم ؟

 

(2)  ماازچه راههایی به دیگران صدمه زده ایم ؟

 

(3)  این گفته که " ما مسئول اعمال و رفتار خودمان هستیم " چه معنایی برای ما دارد ؟

 

(4)  ما به چه  دلیل به لیست کسانی که به آنها زیان رسانده ایم ، وابسته هستیم ؟ چطور به خودمان ضربه زده ایم ؟

 

(5)  ما با چه برخوردها  و رفتارهایی به اعضای خانواده مان ضرر زده ایم ؟

 

(6)  ما چرا باید همه کسانی را که در گذشته به آنها خسارتی وارد کرده ایم ، حتی اشخاصی که دیگر هیچ ارتباطی با آنها نداریم را وارد لیست کرده و از آنها جبران خسارت کنیم ؟

 

(7)  ما ممکن است بخواهیم که وجدان خود را با جبران خسارت کردن ، تنها از اعضای مطمئن خانواده و دوستانمان تبرئه کنیم . آیا این کافی است که تنها از چنین افرادی جبران خسارت کنیم ؟آیا اینکه فقط از اعمال خود احساس ندامت و پشیمانی کنیم ، کفایت می کند؟

درتهیه لیست ، اغلب ما فکر می کنیم از کسانی لیست تهیه کنیم ، که احساس می کنیم آنها هم به ما خسارت وارد کرده اند . این قدم به آنچه که دیگران با ما انجام داده اند ، کاری ندارد، فقط روی آنچه که ما با دیگران انجام داده ایم ، تمرکز دارد. کاری ندارد ، برای کار کردن واقعی این قدم ، باید از توجیهاتی که قبلا" به آنها تکیه می کردیم ، از قبیل : " من فقط یه آدم هستم " یا " اگر شما در شرایط من بودید همین کار را می کردید " و یا " اگر آنها مرا به ستوه نمی آوردند و از من عیب جویی نمی کردند ، من آن کارها را انجام نمی دادم " اکنون باید اقرار کنیم که هیچ بهانه و عذری برای آنچه که ما با دیگران کرده ایم ، وجود ندارد.

 

 

 

" عکس العملهای شخصی "

قدم هشتم ، مثل تهیه لیست خریدی است که قبل از رفتن به فروشگاه تهیه می کنیم 0 من لیستم را تهیه کردم و اتفاقاتی که رخ داده بود را از زمان شروع ، بررسی کردم و آنها را بر طبق شدتی که مرا آزار می دادند درجه بندی کردم . سعی کردم از کاه ، کوه نسازم و همینطور از کوه ، کاه نسازم .

{ اتفاقات را همانطور که هستند ، ببینم ، نه کمتر ، نه بیشتر }.

این برای من مهم است که لیستی از افرادی که به آنها آسیب رسانده ام تهیه کنم زیرا این کار باعث می شود به وضوح  ببینم که چه کارهایی بیشتر به من آسیب می زده و چه کارهایی برایم مفید بوده است. من بهترین فرد برای توجیه کردن اعمال بد خود بودم .اینگونه برای کارهایم دلیل می آوردم که  من فقط یک انسان هستم {و حق اشتباه دارم } یا سعی  می کردم که اشتباهاتم را به گردن دیگران بیندازم . برای مثال ، من دریکی از دبیرستانهای ناحیه ای شرکت کردم و شدیدا" تمایل داشتم که در آن مکان  حضور داشته باشم اما در آن دبیرستانی که انتخاب کرده بودم ، پذیرفته نشدم و این شدیدا" مرا آزار داد. بسیار عبوس شده بودم و تنها دلیلی که برای خودم می آوردم ، این بود که ، چون پدر و مادرم پول کافی نداشتند که برای من بفرستند، در آن مدرسه پذیرفته نشدم . من واقعا" لحظات بدی را راجع به این موضوع برای خانواده ام به وجودآوردم . اگر این اتفاق را به یاد آورده بودم و کمی بیشتر راجع به آن فکر می کردم یا می نوشتم ، قادر بودم که خیلی خوب در عقایدم راجع به بخششها حرکت کنم . من تنها به خانواده و والدینم آسیب نرسانده بودم ، بلکه به خودم  هم خسارت وارد کردم . اشتیاق من برای باز کردن ذهن و قلبم برای این است که این کارها و تعبیر اعمالم را که خسارت آور هستند. اصلاح کنم و از تکرار و وقوع مجدد آنها به آسانی جلوگیری کنم .

هر زمانی که من به دیگران خساراتی وارد کرده ام ، به خودم هم آسیب زده ام ، زیرا که واقعا" نمی خواهم لحظات سختی را برای دیگران فراهم کنم . وقتی کارهایی را انجام نمی دهم و مطمئن هستم که باید انجام شوند، یا زمانی که در بخشیدن خود شکست خورده ام ، خویش را دچار درد و رنج کرده ام . برای رشد کردن به عنوان یک انسان ، من باید خواهان جبران خسارت از خودم هم باشم.

متن قدم نهم الاتین


" به طور مستقیم در هرجا که امکان داشت از افراد فوق جبران خسارت کردیم ، مگر در مواردی که انجام آن زیان مجددی برایشان و یا دیگران وارد کند".


قبل از اینکه قدم 9 راشروع کنیم  باید اول مطمئن شویم  که قدم 8 را کامل فهمیده ایم  و مورد استفاده  قرار داده ایم .

آیا لیست کسانی را که  به آنها آسیب زده ایم ، تهیه کرده ایم؟ آیا درصدد ...جبران خسارت برآمده ایم؟

 

(1) این قدم چه طور به ما کمک می کند تا از احساس گناه خلاص شویم و رهایی یابیم ؟

 

(2) عبارت " جبران خسارت مستقیم " به چه معنایی است ؟

 

(3) اگر مابه آن طریقی که فکر می کردیم ، صحیح است جبران خسارت کردیم ، اما عکس العمل {طرف مقابل} خصمانه و خشن بود و یا اینکه آن شخص تلاش ما را  برای جبران کردن نپذیرفت چه کار باید بکنیم ؟ {عکس العمل ما در مقابل رفتار آنها چگونه باید باشد ؟}

 

(4) ما چطور می توانیم از آن دسته از افرادی که فکر می کنیم ، اگر آن موضوع دوباره برایشان تکرارشود {و به خاطر شان بیاید} واقعا" ناراحت و دگرکون می شوند ، جبران خسارت کنیم ؟ آیا باید با آنها طرز برخورد متفاوت باشد؟

 

(5) چطور می توانیم از افرادی که دیگر به آنها دسترسی نداریم ، جبران خسارت کنیم ؟ آیا می توانیم  کارهایی خوب و مناسب برای بازماندگان آنها انجام دهیم ؟

 

(6)  ما چطور از خودمان جبران خسارت می کنیم ؟

 

(7)  چطور می توانیم خودمان را برای فرصتهای که اگر قبلا" پیش می آمد ولی به دلیل غرق شدن در مشکلاتمان و گرفتاریهایمان از آنهامی کذاشتیم {و آنها را از دست می دادیم } آماده شویم ؟

 

(8)  آیا زمانی که با عباراتی همچون "در انتظار فرصت بهتری هستم" به توجیه کردن کارهایمان می پردازیم ، مچ خود را می گیریم ؟ آیا به این دلیل که می ترسیم ، در کارهای خودمان درنگ کرده و دست به دست می دهیم ؟ چطور می توانیم  بر ترسهایمان غلبه کنیم ؟

(9)  بعضی از شرایط و موقعیتهایی که ممکن است جبران  خسارت مستقیم سبب آزاردیگران شود ، چه هستند ؟

قدم 9 به قضاوت خوب ، زمان سنجی مناسب ، اشتیاق و احتیاط نیاز دارد. عبارت " من متاسفم " تنها یکی از راههای رسیدن به این قدم است.

افرادی وجود خواهند داشت که ما می توانیم  از آنها ، تنها یک جبران خسارت جزئی به عمل بیاوریم ، مرور مجدد و بی پرده آن شرایط ممکن است به آنها بیشتر آسیب بزند تا اینکه برایشان خوب باشد. موقعیتهایی وجود خواهد داشت که به نظر می رسد، بهتر باشد این عمل {جبران خسارت } کمی به عقب بیفتد و در آن تاخیری وجود داشته باشد. به عبارت دیگر اصلا" ممکن است عاقلانه تر باشد که هیچگاه آن موضوع مطرح نگردد و بار دیگر باز نشود.

 

 

 

" عکس العملهای شخصی "

مدت زیادی من با این تصور که " این قدم مرا اذیت خواهد کرد. اینکه بخواهم از دیگران جبران خسارت کنم آسیب می بینم و ……." از کار کردن بر روی این قدم دوری می کردم ، بنابر این آنرا انجام نمی دادم . اکنون من  می دانم  که اگر از کسی  جبران خسارت کردم او ممکن است که تصورات و فکرهای زیادی راجع به من داشته باشد، ولی وقتی با او هستم احساس خیلی بهتری خواهم داشت.

خیلی اوقات ، وسوسه می شوم که از آشفتگی و اضطراب وخجالت اینکه بخواهم به طور مستقیم جبران خسارت کنم ، دوری و اجتناب کنم و به روشهای غیر مستقیم جبران خسارت نمایم . من مجبور هستم که انگیزه هایم را قبل از اینکه تصمیم بگیرم چطور می خواهم جبران خسارت  کنم ، پیدا کنم . از خود می پرسم ، آیا من از معذرت خواهی اجتناب می کنم ، زیرا اینگونه برایم بهتر است ، یا اینکه آیا من از اینکار اجتناب می کنم چون تصور می کنم این برای دیگران بهتر است که از آنها به روش دیگری جبران خسارت کنم . این مهم نیست که عذرخواهی من از طرف دیگران پذیرفته شود یا نه . تا زمانیکه من تلاشم را کرده ام ، وظیفه خود را انجام داده ام .

این قدم کمک می کند که اخرین اثرات احساس گناه در مورد گذشته من ، از بین برود و پاک شود. اکنون می توانم روی زندگیم ، درحال حاضر ، تمرکز کنم .

چندین ماه بود که جبران خسارت از یک فرد به خصوص را به تاخیر می انداختم و آن را به بعد موکول می کردم . یک شب در حال فکر کردن به این بودم که چطور باید جبران خسارت کنم ، همان زمان یک شخص گرفتار جلوی تدرخانه من ایستاد. این یک اتفاق غیر منتظره بود. این نشانه را گرفتم و جبران خسارت کردم

متن قدم دهم الاتین


" به تهیه تراز نامه شخصی خود ادامه دادیم و در صورت قصور بلافاصله بدان اقرار کردیم ."


این قدم ، ادامه جریانی است که در قدم 4 شروع شد آگاهی راجع به آنچه که انجام می دهیم ، و به دست آوردن مقیاسی درست و صحیح بدون هیچ درنگ و تعللی ، به جای اینکه اجازه دهیم تا احساس گناه به درون ما... راه یابد و افزایش یابد. از آنجائیکه 2 قدم از قدمهای دوازده گانه به تهیه ترازنامه شخصی اختصاص داده شده است ، باید متوجه شویم که ما نمی توانیم بدون تصحیح کردن اعمال اشتباهمان رشدکنیم.

احساسات و عادتهای قدیمی از راههای مختلفی می توانند به درون ما برگردند. ما ممکن است احساس کنیم به رنجشهای خودمان از دیگران مسلط شدیم { یعنی آنها را حل کرده ایم } ولی ممکن است دوباره در ترازنامه اخلاقی خود به آنها برخورد کنیم .

 

(1)  این قدم از ابتدای شروع چطور از خودخواهی جلوگیری می کند؟

 

(2)  به چه دلیل کار کردن این قدم ضروری است؟

 

(3)  آیا عقیده خوبی است که این کار را {تهیه تراز نامه شخصی } هر روز دریک زمان معین (دریک ساعت معین هرروز) انجام دهیم ؟ چرا؟

 

(4)  اگر بعد از مدتی ، لیستی از عیبها و نقائصی را پیدا کردیم که مشابه هستند ( ودرحال تکرار هستند) این موضوع ، چه چیزی به ما می گوید؟ ما چه اقدامی می توانیم راجع به آن انجام دهیم ؟

 

(5)  این قدم می گوید: "…. درصورت قصور بلافاصله بدان اقرار کردیم ." چه ضرورتی دارد که مدت زیادی نگذرد قبل از اینکه کار دیگری انجام دهیم .

 

(6)  ما چرا نباید فقط بر روی عیبها و نقائص اخلاقیمان تمرکز کنیم ؟ چطور می توانیم با شناختن و تائید خصوصیات خوبمان و پیشرفتهائی که در اعمال و طرز برخوردهایمان داشته ایم به خود کمک کینم ؟

 

(7)  آیا ما باید راهنماهای مخصوصی برای صحبت کردن راجع به ترازنامه خود داشته باشیم؟ کاغذهای مخصوص برای نوشتن ترازنامه چطور؟  فهرستی از عیبها ونقائصمان هم لازم است ؟ دیگران چطور؟

 

(8)  ما چرا باید علاوه بر رفتارهایمان ، افکار و حالات و طرز برخوردهایمان را نیز مرور کنیم ؟

 

(9)  این قدم چگونه به باز شدن افکار و اذهان ما کمک می کند ؟

قدم 10 رشد پیوسته ما ، در برنامه و همچنین آنچه را که برای تمرین کردن این اصول در همه کارهایمان یادگرفته ایم ، تامین و ضمانت می کند.

همینطور که به تهیه ترازنامه شخصی ادامه می دهیم ، نقائصی را پیدا خواهیم کرد که بیشترین مشکلات را برای ما فراهم می کنند. همچنین درخواهیم یافت که تقریبا" آنهائی ( آن نقائصی ) را که سخت بر روی آنها کار کرده ایم ، از بین برده ایم و برطرف نموده ایم . اقرار بی درنگ و بلا فاصله ، در زمانی که اشتباهی کردهایم یکی از تمرینهای مداوم برای رسیدن به فروتنی و تواضع می باشد. اگر ما این قدم را هرروز در زندگیمان به کار ببریم ، به یک آسودگی خاطر و آراش دست خواهیم یافت زیرا که قادر خواهیم بود که ببینیم این ما هستیم که شرایط و جریانات ( زندگی ) را می سازیم . {اما} هنوز ما از خودمان خشنود نخواهیم بود ، زیرا که همیشه نقائص جدید و حتی تعداد ی از نقائص قدیمیان را پیدا می کنیم که در آن زمان برایمان پیش می آید. آن زمان که به یک بینش و بصیرت درونی دست یابیم و از اینکه اشتباه کنیم ، نترسیم ، احساس با ارزش بودن خواهیم داشت { و این حس درون ما افزایش خواهد یافت }.

 

 

 

" عکس العملهای شخصی "

شب هنگام ، زمانی که به رختخوابم می روم ، فقط دراز می کشم و سعی می کنم به آنچه که در طول آن روز انجام داده ام ، گفته ام و فکر کرده ام ، بیندیشم .

من همیشه می توانم چیزهای زیادی را ببینم که آرزو داشتم ، ای کاش آنها را انجام نداده بودم، و هنگامی که آنها را انجام نداده بودم ، و هنگامی که آنها را انجام می دادم ، می دانستم که اشتباه هستند ، اما در هرحال به انجام آنها مبادرت می ورزیدم و آنها را انجام می دادم. تعدادی از آنها را که خیلی اشتباه هستند { و وضعیت وخیم تری نسبت به بقیه دارند } را در نظر می گیرم و روز بعد سعی می کنم که دیگر آنها را تکرار نکنم ، من فقط روی این موضوع تمرکز می کنم که آن کارهای به خصوص را انجام ندهم . سپس شب بعدش دقتی بیشتری بخرج می دهم و فقط سعی می کنم که همانطور ادامه دهم.

زندگی من در دستان خداوند است ، اما من خدا نیستم . من انتظار دارم که اشتباهاتی را انجام دهم . به خدا تکیه می کنم تا به من کمک کند و کمبودهای اخلاقی مرا برطرف سازد.

من قدم10 را هرشب قبلا" از اینکه به رختخواب بروم کار می کنم. از دیدن جریانات زندگیم و همچنین مراقبتهایی که در مورد نقائصم دارم ، لذت می برم . اگر روز خوبی داشتم ، از نیروی برترم می خواهم که در طول روز بعد هم ، همینطور به من کمک کند. اگر روز بدی بود، از خدا می خواهم که این توانایی را داشته باشم که روز بعد {فردا } بهتر عمل کنم .

من در انتهای هر روز این سوالات را از خودم می پرسم :

آیا امروزکسی را خوشحال کرده ام ؟

آیا امروز جمله محبت آمیز ویا کار مهربانانه ای انجام داده ام ؟

آیا امروز کسی را تشویق کرده ام ؟

آیا امروز وقتم را هدر داده ام ؟

متن قدم یازدهم الاتین


از راه دعا و نیایش کوشیدیم به پروردگاری که خود درک می کردیم نزدیکتر شویم و فقط طالب آگاهی از خواست او برای خود و قدرت اجرایش شدیم.


ما ممکن است فکر کنیم که نماز خواندن و دعا کردن فقط از حفظ کردن یک سری کلمات است که به خاطر سپرده ایم  و یا اینکه ممکن است تصورکنیم فقط راهی برای درخواست کردن چیزهایی از خداوند است . قدم یازده می گوید که نماز خواندن و دعا کردن بهترین راهی است که می توانیم بفهمیم خداوند از ما می خواهد که چه کار کنیم. به این معنا که... مجبور هستیم ، راجع به مشکلاتمان فکر کنیم و دوباره آنها با خدای خودمان صحبت کنیم . به این معنا که مجبور هستیم درباره خداوند فکر کینم ،و سعی کنیم که بینش و بصیرت جدیدمان را در زندگی روزمره به کار ببریم .

 

(1) دعا چیست ؟ نیایش به چه معنایی است ؟ ما چطور می توانیم طریقه دعا کردن و نیایش خود را بهتر کنیم تا احساس نزدیکی بیشتری با نیروی برترمان داشته باشیم ؟

بپذیریم  ما باید ایمان بیاوریم هر آنچه خداوند ازما می خواهد که انجام دهیم ، خودش هم توان و نیروی انجام آن را به ما می دهد.

 

 

 

" عکس العملهای شخصی "

وقتی برحسب عادت شبها دعا می کردم ، از خدا می خواستم که به من یک دوچرخه ، یک قلاب ماهیگیری  این چیز و آن چیز و خیلی چیزها بدهد. امامن برای چیزهایی که مناسب نبودند دعا می کردم . به خواست خداوند توجهی نمی کردم. این چیزی بود که خواست من بود و من نسبت به آن علاقمند بودم، چیزهایی که بیشترین تفریح را داشتند برایم مهمترین  بودند. اما حالا من به شیوه ای متفاوت دعا می کنم ، و خداوند اشتیاقی به  من داده است که کارهایی را انجام دهم که هرگز فکر نمی کردم توانایی انجام آنها را داشته باشم کارهایی همچون جبران خسارت کردن و یا صحبت کردن در جمع ها و گروهها .

این به نظر سخت می آید که بخواهم راجع به نیروی برترم فکر کنم برای راهنمایی هایش و نزدیک شدن بیشتر به او ، بیشتر دعا کنم . من ( بیش از این ) او را مایه هیبت و ترس و وحشت می دانستم و حال براین باورم که او همچون یک دوست برای من است. هنگامی که با او صحبت می کنم ، می دانم که به  حرفهایم گوش می کند. این به من اعتماد و دلگرمی زیادی می بخشد زیرا که می دانم ، هرگز تنهانیستم .

خداوند بهترین دوست من است . اگر به او اجازه دهم ، همیشه وهمه جا ، حاضر و آماده برای کمک کردن به من است . هر روز قبل از هرچیزی ،اول صبح ، با او صحبت می کنم و هرروز چند ساعتی را در جایی آرام برای با او بودن صرف می کنم. او می داند که چه چیزی برای من بهترین است وسعی می کنم که آنها راپیدا کنم و بفهمم ، آنها چه هستند .

خداوند نقش بسیار مهمی را در زندگی من ایفا میکند. قبلا" من فقط احساس می کردم که خدا هست . این مهم است ! بتازگی ، من به این شناخت رسیده ام که او را همچون یک خدای عشق { که فقط به خودم تعلق دارد } بشناسم و درک کنم . سعی می کنم ارتباطم را با او گسترش دهم من با خداوند صحبت می کنم ، او هم متقابلا" با من سخن می گوید.

ما زمان های خوبی را با هم سپری می کنم ، به غیر از زمانی که سعی می کنم در کاری اختیار همه چیز را خودم بگیرم و بخواهم  که آنرا تمام و کمال انجام دهم ، زیرا که آدمی سرسخت و کله شق هستم .

من واقعا" ارتباطم را با خداوند – خدایی که خودم درک کرده بودم ، نه آن خدایی که دیگران می گفتند، بهبود بخشیدم . نه خدایی که در نوشته ها مکتوب است ، بلکه خدایی که به من کمک می کند تا در میان مشکلاتم ساخته شوم وبه من ، زمانی که مشکلی پیدا کرده ام ، راه را نشان می دهد. خدایی که می توانم مشکلاتم را به او بسپارم، خدایی که به من احساس خوبی می دهد، زمانی که به اطرافم نگاه می کنم و همه چیزهای زیبایی را که او برایمان قرار داده می نگرم . " این " خدایی است که من می شناسم و " این " خدایی است که میتوانم  در زمان مشکلاتم روی او حساب کنم.

متن قدم دوازدهم الاتین


با بیداری معنوی حاصل از برداشتن این قدمها ، سعی کردیم این پیام را به دیگران برسانیم واین اصول را در تمامی موارد زندگی خود به اجرا درآوریم .


وقتی که آگاهی و هشیاری جدیدی به دست آوریم ، می خواهیم آن را با دیگران تقسیم کنیم . مطمئنا" همه ما دوست خواهیم داشت که دیگر با قدم دوازدهم انسان موفق باشم ، اماخیلی اوقات افراد تازه وارد از جلسات فرزندان الکلی ها دوری می کنند و... روی بر می گردانند.

این هرگز به معنی قصور و کوتاهی ما ویا هدر دادن وقت نبوده است. این قدم می گویدذ : " ماسعی کردیم این پیام را به دیگران برسانیم و ……تمرین کردیم همه این اصول را در تمام موارد زندگی خود به اجرا درآوریم " جلسات فرزندان الکلی ها خیلی بیشتر از رفتن به یک جلسه {تنها همین موضوع } است . این جلسات یک قسمت مهم از زندگی ما است .

(1)  منظور از "بیداری معنوی " چیست ؟ سعی کنید هوشیاری و آگاهی راجانشین بیداری کنید. این هوشیاری چطور حالات و طرز برخوردهای شمارا نسبت به خداوند تغییر می دهد؟ نسبت به خودمان چگونه تغییر می دهد؟ نسبت به دیگران چطور؟

 

(2) این گفت را تفسیر کنید { توضیح دهید }: " شما نمی توانید آنچه را که به دست آورده اید ، از دست بدهید "؟

 

(3)  ما به چه روشها یی می توانیم این پیام را به دیگران برسانیم ؟

 

(4)    برای کار کردن و برداشتن این قدم ،  شرکت فعالانه و موثر در جلسات ، باید چگون باشد؟

 

(5)  چند تا از روشهای مخصوصی که ما می توانیم اصول جلسات فرزندان الکلی ها را در همه کارهایمان پیاده کنیم ، چیستند؟ و قدمها ، شعارها و دعای آرامش راچطور می توانیم در زندگی روزانه خود به کار ببریم ؟

 

(6) گاهی اوقات احساس می کنیم که تمرین اصول جلسات فرزندان الکلی ها کاری مشکل است . این احساس مخصوصا" چه زمانهایی اتفاق می افتد؟ در شرایط و موقعیتهای جدید؟ درخانه ؟ با دیگران ؟ شما فکر می کنید که چرا این اتفاق می افتد ؟

در زمان قدم دوازدهم ما می توانیم این کارها را برای دیگران انجام دهیم :

- بردن یک تازه وارد به اولین جلسه او .

- پیشنهاد گرفتن کمک اگر مورد نیاز باشد.

- رد وبدل کردن شماره تلفنهایمان ( البته نه شماره دیگران بدون اینکه اول از آنها اجازه بگیریم ) دعوت از یک تازه وارد بین جلسات برای نشان دادن اینکه ما واقعا" علاقمند هستیم وتوجه داریم.

اما بهترین راه برای به کار بردن قدم دوازدهم ، تمرین کردن اصول برنامه در همه کارهایمان است بدان وسیله خودمان به انسانهایی شاد تبدیل می شویم و نمونه خوبی برای دیگران می شویم که بخواهند دنباله رو و پیرو ما باشند.

 

 

 

" عکس العملهای شخصی "

من سالهای زیادی سعی کردم که این اصول را در همه کارهایم پیاده کنم ، من از کلاس انگلیسی متنفر بودم وبه زحمت نمره قبولی میگرفتم .

این موضوع مادرم را بسیار ناراحت می کرد، خودم هم دوست نداشتم که نمره بدی بگیرم . هنگامی که به جلسات فرزندان الکلی ها رفتم تصمیم گرفتم که از نیروی برترم برای کمک درخواست کنم ، سخت تلاش کردم و نمره خوبی گرفتم .

من نمی توانم بگویم که به انسانهای زیادی کمک کرده ام .

برای اولین بار در زندگیم ،از خداوند خواستم که وارد زندگی من شود. من تغییر کردم ، برادرم را در آغوش گرفتم و به او گفتم که دوستش دارم . این موضوع ، بار بسیار بزرگی را از روی شانه هایم برداشت و بسیار راحت شدم. اما این " ستاره درخشان  پرچم" و همه نورهایی که من فکر می کردم خواهند بود، نبود.

در اولین کنفرانسم درباره اینکه قسمتی از وجود خدا باشیم ، صحبت کردم من چندین بار متوجه شدم که چنین اتفاقی برای من رخ داده است.

{و حس کردم که جزیی از وجود خداوند هستم } زیراکه من  هنوز قدم دوازدهم راکار نکرده بودم. و نمی دانستم که تصمیم دارم چه بگویم ، به خصوص در طول یک تجربه .

یکی از اعضای جلسات فرزندان الکلی ها که چندین ماه بود در برنامه حضور نداشت می گفت که آسوده و رها شده است. من دعا کردم که به هر طریق ،  کلمات درست را پیدا کنم . و توانستم آن خانم را متقاعد کنم او آنجایی باشد که هست و اینکه او به جلسات فرزندان الکلی ها نیاز دارد. نمی دانم – نه ، میدانم ، که این کلمات از کجا آمده اند .  آنها از درون من نیامده بودند، زیرا که من قبل از این که به اینجا(جلسات فرزندان الکلی ها) بیایم. هیچکدام از این افکار را نداشتم .

این احساس عجیبی بود که بدانی تو جزئی از وجود خداوند هستی.

مهمترین چیزی که من در  این برنامه پیدا کردم ، جدا از چیزهایی که درباره خودم آموختم ، انتقال این پیام به دیگران می باشد. هرگز آن زمان را که بدون هیچ کمکی درحال غرق شدن بودی فراموش نکن. بعد از اینکه تو به این جلسات آمدی و مفهوم آن را گرفتم، خوشحال هستی و مشکلات تو ، آنچنان هم که فکر می کنی بد به نظر نمی رسد، این آسان است که فراموش کنی که بیرون از این جلسات افرادی هستند که هنوز در رنج به سر می برند. آن افراد را فراموش نکن . آن افرادی را که در این برنامه بودند  و نسبتا" خوشحال بیرون رفتند و این خوشحالی را به تو نیز دادند فراموش نکن برو و این خوشحالی را با دیگران تقسیم کن . این به خوشحالی خودت هم کمک می کند. هنگامی که تو با دیگران راجع به اینکه جلسات فرزندان الکلی ها چطور باید کار کند صحبت می کنی ، خودت هم متوجه می شوی که این برنامه چطور باید کار کند.

راههای بسیار ، بسیار زیادی وجود دارد که می توانید این پیام را به دیگران برسانید و این برنامه را با آنها تقسیم کنید ،و اگر احساس کردید که دوست ندارید برخیزید و به صحبت کردن بپردازید تنها می توانید بالبخند و گفتن اینکه " سلام ، من خوشحالم از اینکه شما اینجا  هستید " این کار را انجام دهید. این به شما کمک می کند و این احساس را به افراد می دهد که رابطه محکمی بین آنها ساخته شود.

مدت زمان زیادی بود که من در جلسات می نشستم بدون اینکه چیزی بگویم  ،من فقط در آن جلسا ت شرکت می کردم . انسان ها در این برنامه همچون یک اسفنج خیس هستند ( در دانش این جلسات ) هنگامی  که به اندازه کافی خیس شدند، شما می توانید آنها را فشار دهید و چیزهایی را به شما خواهند داد. وقتی آنها به اندازه کافی خیس شدند ( به این معنا که به اندازه کافی از برنامه اغنا شدند) آنگاه مجبور هستید چیزهایی را آشکار کنند. آنها مجبور هستند که اینها را با دیگران تقسیم کنند، قبل از اینکه بتوانند به چیزهای جدیدی دست یابند و بیشتر رشد کنند.

قدمها ، تمام زندگی من را تحت تاثیر قرار دادن ، آنها به من ایمان و اعتقاد، امیدواری، عشق در زمانی که ترس ، ناامیدی و تلخی رابه یکباره احساس کردم داده اند.

من سعی کرده ام که این پیام را به روشهای مختلفی به دیگران برسانم . با صحبت کردن درانجمنهای مدارس ، با نوشتن مقالات ، با صحبت کردن به صورت خصوصی با مشاوران و بقیه افرادی که مشتاق و علاقمند هستند و از همه ساده تر با " تبدیل شدن به انسانی بهتر " من فکر می کنم رساندن پیام به دیگر اعضا ی جلسات فرزندان الکلی ها هم مهم است.

رساندن پیام یک شانس و یک فرصت است برای گفتن " متشکرم " به جلسات فرزندان الکلی ها . من خودم ،شخصا" سعی میکنم به تازه واردانی که وارد گروهمان می شوند سلام و درود بگویم و به آنها خوشامد بگویم. ِیک موضوع قشنگ راجع به برنامه ما این است  که این برنامه از هیچ  کس نمی خواهد  تمام و کمال باشد، اما می خواهد سعی و تلاش را ادامه دهد. به این دلیل است که ما می توانیم نسبت به خودمان احساس خوبی داشته باشیم .

مشارکت یکی از اعضای ناراتین"1"

من قبل از این که به ناراتین بیایم از پدرم نفرت داشتم و اصلا نمی توانستم او را دوست بدارم . از اعتیاد او بیزار بودم و فکر می کردم پدرم مسبب تمام مشکلاتی است که ما داریم . اگر می خواست با من جایی بیاید دوست نداشتم با او بروم . از دیدن چهره اش حالم بد می شد و از این که دیگران و مخصوصا دوستانم بدانند او پدر من است می ترسیدم . خجالت می کشیدم بگویم او پدر من است . حتی خودم را هم دوست نداشتم و از همه چیز متنفر و بیزار بودم . گاهی به سرم می زد خودم را بکشم . همیشه خشمگین و بهانه جو بودم و با همه دعوا داشتم و از آرامش در زندگی من خبری نبود ......

اما ناراتین زندگی مرا عوض کرد . من نگاهی تازه پیدا کردم . فهمیدم اعتیاد یک بیماری است و پدرم مرا دوست دارد اما بلد نیست با من چگونه باید رفتار کند . من یاد گرفتم که دیگران را دوست داشته باشم و به جای تمرکز روی دیگران روی خودم تمرکز داشته باشم و خودم را دوست بدارم و مراقبت از خودم را یاد گرفتم .

اکنون دوستان تازه ای پیدا کرده ام که همسن و سال من هستند و مشکلاتی شبیه من دارند . ناراتین مکان امن من است و من راحت مشکلات خودم را با دیگر دوستانم در میان می گذارم و دارم یاد می گیرم با نگاهی زیبا به زندگی نگاه کنم .

از نیروی برترم سپاسگزارم که ناراتین را پیش پای من گذاشت . از این که من انتخاب شده ام خوشحالم و از حامی مهربانم که صادقانه به حرف های من گوش می دهد و تجربه اش را در اختیارم می گذارد تشکر می کنم .

مشارکت یکی از اعضای ناراتین"2"

از NA و نارانان و ناراتین متشکرم
امروز تمام خانواده من برنامه ای هستند برای همین دیگر از آن دعواهای گذشته در خانه خبری نیست . دیگر شاهد فحش های رکیک پدرم به مادرم نیستم و مجبور نیستم شاهد کتک کاری آن ها باشم . پدرم به جلسات NA میرود و نزدیک دو سال است که پاک میباشد مادرم هم که از اعتیاد پدرم صدمات بسیاری دیده بود و دچار بیماری افسردگی شده بود به جلسات نارانان میرود او هم دارد قدم کار میکند و از نظر روحی خیلی بهتر شده است . حالا ما یاد گرفته ایم که پذیرش خود را داشته باشیم وهم پذیرش دیگر افراد خانواده را ...
من هم 14 سالم میباشد و الان نزدیک یک سال است که به جلسات ناراتین میروم و خواهرم هم که دو سال از من بزرگتر است او هم به ناراتین میرود .
خدا را سپاسگزارم که اکنون من و خواهرم هم مانند پدر و مادر برای خود جای امنی داریم که میتوانیم در کنار دیگر دوستانمان درباره ی مشکلاتمان مشارکت کنیم و یاد بگیریم که خودمان را دوست داشته باشیم و با توانائی های خود آشنا شویم .
من از NA و نارانان و ناراتین سپاسگزارم که آرامش را به خانواده ما آورده است .

مشارکت یکی از اعضای ناراتین"3"

من تازه به ناراتین آمده ام ولی امیدوارم همچنان که پدرم با شرکت در جلسات NA یاد گرفت چگونه پاک ماندن را تجربه کند و با شرکت مادرم در جلسات نارانان مشگلات خانواده ما کمتر شده است من هم با کار کردن قدم های دوازده گانه مانند آن ها بتوانم به آرامش برسم و شهامت روبرو شدن با مشکلاتم را پیدا کنم و بر ترس هایم غلبه کنم و اعتماد به نفس از دست رفته ام را دوباره به دست بیاورم .

مشارکت یکی از اعضای ناراتین"4"

همیشه در مدرسه مواظب بودم که مبادا کار خطایی از من سر بزند و پدرم را بخواهند . از آمدن پدرم به مدرسه وحشت داشتم . نکند بچه ها او را ببینند و بفهمند که پدر من معتاد است ! برای همین به زور خودم را کنترل میکردم تا اتفاقی نیفتد . من اعتیاد پدر و شرایط خانوادگی ام را از همه پنهان میکردم . پدر من اصلا نمیدانست که من کلاس چندم هستم و چند سالمه ! از اینکه بچه ها به در خانه مان بیایند وحشت داشتم . من سال های زیادی را با این وحشت سپری کردم . ماسک میزدم و خودم را پیش همه خوشحال و خوشبخت نشان میدادم و همه مشکلاتم را درون خودم میریختم . کسی نمیدانست من چقدر تنها و غمگین هستم . در ظاهر مبخندیدم ولی پر از گریه بودم و کسی درد مرا نمیفهمید ... میترسیدم بچه ها مرا بخاطر اعتیاد پدرم مسخره کنند .

 

و سال ها با ترس و تنهایی گذشت ...

چند ماه پیش مادرم در رابطه با ناراتین با من صحبت کرد . ترس داشتم بروم تا اینکه دل را به دریا زدم ویک روز به جلسه 5شنبه فدک رفتم ...

اکنون دیگر مانند گذشته نمیترسم . اعتیاد پدرم به من ربطی ندارد . من باید زندگی خودم را داشته با شم . من در ناراتین با شجاعت اعلام میکنم که پدر من یک معتاد است واز دوران سختی که داشتم و ترس هایم و ... با بچه ها مشارکت میکنم بدون اینکه کسی مرا قضاوت کند و از بچه ها میخواهم که دعا کنند تا پدر من هم پاک شود ...

ناراتین خانه ی امن من است . من ناراتین را دوست دارم زیرا کمک کرد تا من بتوانم بدون ماسک زندگی کنم و پذیرای شرایط خود باشم .

مشارکت یکی از اعضای ناراتین"5"

من می توانم صداقت داشته باشم .....

مادر من معتاد است . برخی اوقات اگر او عصبانی بلشدما به خانه نمی رویم . ما بهانه ای می گیریم و به کتابخانه و یا جای دیگری می رویم . من رفتن به ناراتین را دوست دارم چون که می توانم از مشکلات خود صحبت کنم و صادق باشم . من می دانم که ناراتین برای من است .

من دوستان جدیدی دارم .....

من قبل از این که به ناراتین بروم هرگز دوستی نداشتم . حامی جلسه چیزی را برایم خواند که می گفت : ما به زودی دوستان جدیدی خواهیم داشت و بخشی از یک گروه خواهیم بود . من آمدن به جلسات ناراتین و بودن با دوستان جدیدم را دوست دارم . این خیلی عالی است که من بخشی از یک گروه هستم .

من تغییر کرده ام .....

من دیگر مثل قبل نیستم . من می توانم به نوچوانان دیگر گوش دهم . دیگر فکر نمی کنم که آن ها احمق هستند . اگر آن ها ایده خوبی داشته باشند به آن ها می گویم خیلی خوب است . من سعی می کنم با پدر و مادرم هم رفتار خوبی داشته باشم .

من تقصیری ندارم .....

قبل از این که من به ناراتین بیایم همیشه با دیگران رفتار تندی داشتم اما بیشتر با خودم اینطور بودم . من خودم را به خاطر آن که پدرم دیگر به خانه نمی آمد سرزنش می کردم . دلم برایش تنگ می شد و می خواستم همه چیز آن طور که قبلا بود باشد . با رفتن به جلسات ناراتین احساس متفاوتی پیدا کردم . آن ها به من کمک کردند که بفهمم من تقصیری ندارم .

من تنها بودن را دوست ندارم .....

من ناراتین را به خاطر آن دوست دارم که به من می آموزد چگونه با مسائل بدون عصبانی شدن کنار بیایم . من پدر و مادرم را به هر حال دوست دارم و به آن ها احترام می گذارم . زمانی که من به بچه های دیگر در مورد  همان مشکلاتی که خودم داشتم گوش می کنم احساس می کنم که تنها نیستم .

من می توانم خوشحال باشم .....

من به خاطر مصرف مواد پدرم خیلی غمگین بودم . من زمانی که پدر و مادرم با هم بحث می کردند می ترسیدم . از زمانی که به ناراتین آمدم از این خوشحالم که آموختم این تقصیر من نیست . این برای من خوب است که خوشحال باشم حتی اگر پدر و مادرم اینطور نباشند .

فقط برای امروز .....

وقتی که برای اولین بار به ناراتین آمدم از همه چیز می ترسیدم . پس از گذراندن اولین جلسه دیگر ترسی نداشتم . من می توانم در مورد چیزهایی در ناراتین صحبت کنم که در خانه نمی توانم . فکر کردن من نسبت به مشکلات خانواده ام در مورد مواد مخدر سخت است . این مرا ناراحت می کند . سپس به خاطر می آورم که : { فقط برای امروز می توانم خوحال باشم } .

یک پیام :

من خوشحالم که مادرم مرا به ناراتین آورد . امیدوارم که والدین شما هم همین کار را بکنند .

این برنامه موثر است اگر که ما تلاش کنیم و ما مستحق آن هستیم

از مشارکت های آشنا"1"

بیماری وابستگی، بیماری مرموزی است، که فرد را در غرور، انکار و خودخواهی سرگردان می‌کند. امروز می‌دانم که زندگی گذشته‌ام زندگی نبود. من در اثر خودخواهی اجازه‌ی زندگی را از دیگران سلب کرده بودم و در همان‌حال هم سعی می‌کردم مشکلات دیگران را حل کنم. آنقدر غرق حل مسائل و رفع مشکلات دیگران بودم که خودم و نیازهایم را فراموش کرده و یا ندیده گرفته بودم. یکی از شاخصه‌های بیماری وابستگی، به‌نام تأییدطلبی در من به شدت فعال بود. برای پُرکردن خلاء آن، در زندگی دیگران مداخله می‌کردم و گدای یک مرسی بودم. رهایی از این وضعیت برایم بسیار مشکل و سخت شده بود. در گذشته فکر می‌کردم که مداخله در کارها و امور دیگران و سرپرستی از آن‌ها را امری مقدس و از روی مرام و معرفت می‌دانستم. امروز می‌دانم مداخله درکار و حل مسائل دیگران بدون خواست آن‌ها، فرصت و تمرین آموزش رفع مسائل و رفع مشکلات را از آن‌ها می‌گیرم. با مداخله در امور آن‌ها خودم بدون انرژی خواهم ماند. خداوند به اندازه‌ی تحمل هرکسی به او مسائل و مشکلات می‌دهد، تا آن‌ها را رفع و حل کند و یا شرایط را بپذیرد.
زندگی کن و بگذار زندگی کنند!

از مشارکت های آشنا"2"

امروز سعی می‌کنم در گروه بدون ترس از قضاوت دیگران، احساس خودم را به مشارکت بگذارم. سعی می‌کنم با صداقت از افکار و رفتارهای بیمارگونه که هر لحظه مرا رها نمی‌کنند را از خودم دور کنم. با توجه به اینکه مشارکن داوطلبانه است و هرگز تحت فشار دیگران نیستم، ولی ترس این ریشه‌ی بیماریم مرا دچار استرس کرده و می‌گوید: آیا می‌خواهی سخنرانی کنی؟ آیا سخنانت مورد توجه و تأیید دیگران خواهد بود؟ آیا دچار استرس نخواهی شد؟ بعداز حرف زدنت نظر دیگران برایت مهم نیست؟ آیا من هنوز تمایل دارم که اصول و نشریات برنامه را با سلیقه‌ی خودم تغییر دهم؟ می‌دانم که بدون رها کردن عادت، افکار و رفتارهی قدیمی و ترس‌های بی‌مورد که زاییده‌ی ذهن بیمارم است، قادر به ادامه‌ی زندگی نیستم. ترس از تأیید نشدن و توجه دیگران را جلب کردن از نوع بیماری وابستگی بسیار خطرناک است که باعث می‌شود دست به هرکاری بزنم تا مورد توجه قرار گیرم. می‌دانم تا وقتی می‌ترسم، خداوند از من دور است، چون کسانی که ترس ندارند و یا کمتر دارند، با خدا هستند.
هیچکسی مورد تأیید دیگران نمی‌باشد!

از مشارکت های آشنا"3"

اصول برنامه‌ی خودیاری قدم‌ها و دوستان بهبودی در مجموع، به‌صورت محوریت خداوند مرا در حل مسائل و رفع مشکلات و اداره‌ی امور زندگی مرا یاری می‌کنند. کمک و عشق این دوستان معنایی عمیق‌تر از شعار و تعارف دارد. در لحظات بحرانی مرا به صبر دعوت می‌کنند. وقتی مرا در آغوش می‌کشند در گوشم زمزمه‌ی مهربانی سر می‌دهند. مانند: زیاد سخت‌نگیر، مسئله زیاد مهم نیست، همه چیز قابل تحمل است، به خدا بسپار و خودت را رها کن.بیماریت را فراموش کن! می‌دانم زندگی همیشه در شادی و خواست من نیست. گاهی ترس و غرور و خودخواهی و انکار مرا دچار دردسر خواهد کرد. اصول برنامه و دوستان مرا برای روبه رو شدن با این شرایط آماده می‌کنند. امروز با اقرار به داشتن عجز و ناتوانی در مقابل وابستگی‌ها، زندگیم را به خداوند می‌سپارم. اراده و قدرت خداوند در قالب اصول برنامه و عشق دوستان مرا به سمت رُشد و تغییر و بهبود شرایط سوق می‌دهند، خداوند را شکر می‌کنم که مرا انتخاب کرد تا راه بهتر زیستن و با ارزش بودن را بیاموزم. گوش‌هایم را برای شنیدن پیام خداوند از دهان دوستان باز می‌گذارم.
همه چیز موقتی است، صبور باش و ببین!

از مشارکت های آشنا"4"

برای اوّلین بار با افرادی آشنا شده‌ام که وقتی از ترس‌ها و خلأهایم حرف می‌زنم، کاملاً منظور مرا درک می‌کنند و به‌آنها نمی‌خندند. این افراد تحت هیچ شرایطی مرا نصیحت یا مسخره نمی‌کنند. چون خودشان شرایطی مشابه‌ی شرایط من داشته‌اند. امروز آرامشم را پس از باز کردن سفره دل و مشارکت کردن درباره‌ی ترس‌ها و آینده‌ی مبهم صحبت کرده‌ام. امروز با شناخت اصول خودیاری متوجه شده‌ام اکثر این ترس‌ها واقعیت ندارند و تنها در ذهن بیمار من بزرگتر از اندازه‌ی طبیعی خودشان رُشد کرده و جلوه می‌کنند. وقتی از این ترس‌ها صحبت کردم انگار از طریق دهانم خارج شده و ناپدید شدند. گاهی این ترس‌ها در روابط عاطفی و اجتماعی و اقتصادی‌ و ابراز احساساتم مشکلاتی بزرگتر از حد را نشان داده و استرس آن را بروز می‌دهند. بیماری وابستگی ارتباط مستقیم با ترس‌های دوران کودکیم دارند و متوجه شده‌ام که نه اینکه ترس‌هایم از بین نرفته بودند، بلکه با بزرگتر شدنم آنها هم بزرگتر شده‌اند و تأثیرشان آنقدر روی من عمیق و بزرگ بود که دوست نداشتم، به خاطر دیدن خواب‌های ترسناک بخوابم و یا با کسی و چیزی در ارتباط باشم، که واقعیت‌ها را به یادم بیاورند.
جایی که ترس هست، خدا فراموش می‌شود


 

تجربه ها

من عضوی از ناراتین شدم تا ارتباطم با خانواده ام بهتر شود ...

 

از این که می دیدم آن ها در برنامه های جداگانه رشد می کنند وکم کم دعواهایشان پایان میگیرد حسودیم می شد .

من هنوز بد اخلاق بودم و می خواستم من هم خوشحال باشم .

از والدینم تشکر می کنم که من را به ناراتین هدایت کردند .

ناراتین به من آرامش را هدیه داد .

قبل از آن که به جلسه بروم نمی توانستم خشم و کینه ام را نسبت به دیگران مخصوصا به خانواده ام کنترل کنم اما اکنون یاد گرفتم به خاطر چیزهای کوچکی مثل : نوجوانی خنده و خانواده ای که از من مراقبت می کنند سپاسگزار باشم .

 

پدرم !

برای شما مینویسم چون آسان ترین راهی است که می توانم به شما بگویم { ناراتین } برای من چه معنایی دارد .

در آغاز احساس می کردم در این دنیا من تنها کسی هستم که چنین مشکلاتی داردپس شروع کردم به شنیدن حرف های ناراتینی ها به طوری که انگار آن ها حرف های من را می گویند .

اکنون به جلسه می روم نه فقط برای دیدن دوستانم بلکه جلسه می روم تا زندگی ام بهتر شود .

پدر جان از این که به من اجازه دادید تا به جلسات بروم از شما متشکرم .

حس می کنم رابطه من با شما هم بهتر شده است

باید های الاتین ...

باید های الاتین ...

1 _ بخاطر داشته باش که تو تنها فردی نیستی که والدین الکلی دارد .

2 _ کمک را در الاتین ، الانان و AA و دیگر گروههای محلی و انجمن های گروهی مربوط به الکلیسم جستجو کن

3 _ تا آنجا که می توانی در مورد " الکلیسم" یک بیماری خانوادگی بیاموز .

4 _ با خود و دیگران صادق "رو راست" باش .

5 _ مهارت هایت را در راههایی که مورد علاقه توست ، بکار ببر ..

6 _ در مقابل الکلیسم رفتاری عاقلانه را توسعه ببخش .

7 _ به خاطر داشته باش که نه تنها فرد الکلی "مصرف کننده" بلکه دیگر افراد خانواده نیز درگیری عاطفی با این بیماری دارند .

8 _ شخصی به جز بستگانت را پیدا کن که بتوانی به او اعتماد کنی ...

9 _ بیاموز که خود و دیگران را ببخشی ، تو با لج بازی تنها به خودت آسیب می رسانی .

10 _ توکلت را به خدا و نیروی برتر حفظ کن .

11 _ دانسته هایت را در مورد الاتین به دیگران انتقال بده .

12 _ به تهیه تراز نامه شخصی خودت بپرداز و اشتباهات خود را به یکنفر دیگر اقرار کن .....

 

نباید های الاتین ....
 
1 _ نباید کارهای شخص الکلی را پنهان کنی و مسئولیتی بیش از خودت را بر عهده بگیری ...

2 _ سعی نکن نوشیدن الکلی و مصرف را متوقف کنی . زیرا تو قادر به انجام آن نسیتی ...

3 _ با فردی که الکل می نوشد بحث نکن ...

4 _ مشروب یا مواد را مخفی نکن و یا آن را دور نریز . زیرا همیشه مقدار بیشتر وجود دارد .

5 _ ناراحت نشو ، وقتی فرد الکلی تو را مقصر مصرف خود می داند .

6 _ از الکل یا مواد مخدر به عنوان وسیله ایی برای فرار از وضعیت خانواده استفاده نکن .

7 _ محکوم نکن ، قضاوت نکن ، به خاطر داشته باش که اعتیاد و الکلیسم یک بیماری است ..

8 _ مشکلات والدین را اولین مسئله زندگی ات قرار نده .

9 _ توقع نداشته باش که همه مسائل یک شبه تغییر کنند .

10 _ توقع تغییراز هیچ کس به جز خودت را نداشته باش .

11 _ اجازه نده احساس ترحم به خودت در تو رشد کند ، این باعث نابودی ات می شود .

12 _ بیش از حد در مقابل مشکلات الکی واکنش نشان نده ...

فقط برای امروز الاتین

فقط برای امروز من کنترلم را از دست نخواهم داد . سعی میکنم با خواهر و برادرم کنار بیایم .
 با والدینم جر و بحث نکرده و جواب آنها را نخواهم داد .
 فقط برای امروز سعی میکنم تا همگام با درس ها و تکالیف مدرسه ام پیش بروم  . و نخواهم گذاشت عاملی در مسئولیت من که "بهتر شدن"است .مداخله کند .
 فقط برای امروز ، تلاش خواهم کرد خودم تصمیم بگیرم و به دیگر جوانان اجازه مداخله در افکار و احساساتم را نخواهم داد .
 فقط برای امروز : سعی میکنم برای خود برنامه ریزی کنم این مسئله به من کمک میکند تا با مسئولیت های خانه و مدرسه همگام شوم و همچنین وقت آزاد بیشتری داشته باشد .
 فقط برای امروز بعضی از نشریات الاتین یا  الانان را مطالعه خواهم کرد سعی میکنم آنها را فهمیده و در هر راهی که میتوانم از آن استفاده کنم . فقط برای امروز : دیگران را همانطور که هستند خواهم پذیرفت . سعی در تغییر دادن دیگران نمی کنم ولی در بهتر شدن خود تلاش خواهم کرد
فقط برای امروز : لبخند خواهم زد . خودم را پاکیزه و مرتب نگه خواهم داشت و از آنچه دارم قدر دانی خواهم کرد به جای آنکه در مورد آنچه ندارم تمرکز کنم .

سعی کنید به خاطر داشته باشید

ناراتین یک برنامه درمانی نیست .
برنامه ای برای نوجوانانی که با مشروب خواری و یا مواد مخدر مشکل دارند نیست .
جایی برای غیبت کردن از والدین و یا هرکس دیگری نیست .
جایی برای تربیت و یا نگهداری از نوجوانان نیست .
پاتوق تفریح و یا ابزاری برای سرگرمی نیست .
بلکه جایی برای رسیدن به بهبودی و آرامش است .
جایی برای تقسیم تجربه ها ، نیرو و امید خود ، برای کمک به یکدیگر است .
ما در ناراتین یاد می گیریم که خود را در برابر بیماری اعتیاد و آسیب های اجتماعی در امان نگه داریم.
یاد می گیریم چگونه ازخود مراقبت کنیم ، چگونه خود را دوست بداریم و چگونه از توانایی های خود استفاده کنیم تا به تعادل و آرامش برسیم .
ناراتین یک برنامه معنوی است که مهارت خوب زندگی کردن را به ما می آموزد .

آنچه در ناراتین می آموزید


1-قبل از هرگونه بحث و درگیری با هم صحبت کنیم .
2- تماس های تلفنی با اعضا می تواند در مشورت کردن و تجربه گرفتن از آنها مفید باشد.
3- اعتیاد یک بیماری است . معتاد انسان بدی نیست فقط بیمار است .
4- نسبت به معتاد صبور باشیم . او چه زن و چه مرد درحال عذاب است .
5- با والدینی که مواد مصرف نمی کنند صبور  و مهربان باشیم .
6- به خاطر رفتار معتاد بهانه نتراشیم و مسئولیت های او را به عهده نگیریم . این به بهبودی آنها کمکی نمی کند.
7- با تمام اعضای خانواده روابط دوستانه و صمیمانه داشته باشیم .
8- به خاطر داشته باشیم که کوچکترها هم شخصیت دارند ، به آنها احترام بگذاریم .
9- آمدن به جلسات را ادامه دهیم و هنر گوش کردن را بیاموزیم .
10-توجه مناسب به تحصیل می تواند برای آینده ما بسیار مهم باشد .
11- بپذیریم که هیچ کس جز خودمان را نمی توانیم تغییر دهیم ، پس به خودمان فکر کنیم .
12- سعی کنیم رفتار و عادات منفی را از بین برده و رفتار و عادات مثبت را در خود تقویت کنیم .
13- به خاطر مصرف مواد و یا رفتارهای عزیزان و یا بستگانمان احساس گناه نکنیم .
14- حقیقت بهتر از دروغگویی است . از حقیقت فرار نکنیم .
15- تقسیم کردن زیباست : تقسیم کردن عشق ، دوستی ، بازی ، غذا ، مشارکت با هم .... تقسیم کردن شادی ، خنده ، گریه ، حرف زدن . . .
16- فقط به امروز فکر کنیم . تصور نکنیم فردا چه اتفاقی خواهد افتاد . احتمالاً آنگونه که فکر می کنیم نخواهد شد .
17 – در درگیری های خانه مداخله نکنیم . به ما ربطی ندارد . به اتاق دیگری برویم . مطالعه کنیم . تلویزیون تماشا کنیم و یا به موسیقی گوش کنیم . اگر خشونتی درکار بود بهتر است به کسی زنگ بزنیم .
18- با اعضای گروه در تماس باشیم . به هم اعتماد کنیم . مشکلاتمان و احساساتمان را صادقانه با هم در میان بگذاریم .
19- احساسات واقعی خودمان را در جلسات مشارکت کنیم . این کار ، هم به ما و هم به دیگر اعضای گروه کمک می کند .
20- با نگاه زیبا به زندگی نگاه کنیم تا زیبا زندگی کردن را یاد بگیریم .

اعضای ناراتین چه کسانی هستند

ناراتین اعضایی از خانواده نارانان می باشند و همانطور که از نامشان پیداست افراد نوجوانی13 تا 19 ساله هستند که در مکانی امن به کمک حامیانی از اعضای گروه خانواده نارانان گرد هم می آیند تا چگونه زندگی سالم را در کنار عزیز معتاد تجربه کنند و دور از خشونت و ناآرامی تجربه،نیرو و امیدشان را به مشارکت بگذارند.اعضای ناراتین- نوجوانان،برادر،خواهرو یا دوستان فرد مصرف کننده می باشند

قدم های دوازده گانه ناراتین

قدم های دوازده گانه ناراتین
قدم اول
ما اقرار کردیم که در مقابل اعتیاد عاجز بودیم واختیار زندگی از دست مان خارج شده بود.
قدم دوم
 به این باور رسیدیم که یک نیروی برتر از خودمان می تواند سلامت عقل را به ما برگرداند .
قدم سوم
 تصمیم گرفتیم که اراده و زندگی مان را به مراقبت خداوند به آن گونه که اورا درک می کردیم بسپاریم
قدم چهارم
 یک ترازنامه ی اخلاقی بی باکانه و جستجو گرانه از خود تهیه کردیم.
قدم پنجم
 چگونگی دقیق خطاهای خود را به خداوند،به خود وبه یک انسان دیگر اقرار کردیم.
قدم ششم
 آمادگی کامل پیدا کردیم که خداوند کلیه نواقص شخصیتی ما را برطرف کند.
قدم هفتم
 با فروتنی از او خواستیم تا کمبود های اخلاقی ما را برطرف کند.
قدم هشتم
 فهرستی از تمام کسانی که به آن ها آسیب رسانده بودیم تهیه کرده و خواستار جبران خسارت از تمام آنان شدیم.
قدم نهم
 به طور مستقیم در هرجا که امکان داشت از این افراد جبران خسارت کردیم،مگر در مواردی که اجرای این امر به ایشان یا دیگران زیان وارد کند.
قدم دهم
 به تهیه ترازنامه ی شخصی خود ادامه دادیم وهر گاه دراشتباه بودیم بلافاصله به آن اقرار کردیم.
قدم یازدهم
 از راه دعاومراقبه خواهان بهتر شدن رابطه آگاهانه خود باخداوند،بهآن گونه که اورادرک می کردیم شده وفقط جویای آگاهی  از اراده ی او برای خود وقدرت اجرایش شدیم.
قدم دوازدهم
 بابیداری روحانی حاصل برداشتن این قدم ها سعی کردیم این پیام را به دیگران برسانیم واین اصول را درتمام موارد زندگی خود به اجرا درآوریم.

پدرم .... مادرم ....

پدرم .... مادرم ....
معتادان از نظر ذهنی معنوی و جسمی از بیماری اعتیاد آسیب می بینند . خوب حدس بزنید دیگر از چه چیزهایی آسیب می بینند؟
می دانید چقدر والدین به سن بلوغ و مسائل نوجوانانشان بی توجه میشوند ؟
من همیشه عادت داشتم احساساتم را پنهان کنم در حالی که پنهانی می گریستم تظاهر می کردم که ناراحت نیستم .
ناراتین به من عشق و امید داد و احساس این که دیگر تنها نیستم ...

در های ناراتین باز است

در های ناراتین باز است
هر نوجوان 13 تا 19 ساله ای که احساس کند به جای امنی نیازمند است تا از احساسات خود و مشکلات خود حرف بزند و هر نوجوانی که احساس کند نیازمند یاری و تجربه دوستان همسن و سال خود است و ....
درهای ناراتین به روی تمام نوجوانان باز است .

ناراتین مخصوص چه کسانی است ؟

ناراتین مخصوص چه کسانی است ؟
این برنامه برای نوجوانانی میباشد که یکی از اعضای خانواده و یا دوستان نزدیکشان به بیماری اعتیاد مبتلا شده و زندگی آنان تحت تاثیر این بیماری قرار گرفته است .
جلسات ناراتین مخصوص نوجوانان 13 تا 19 ساله میباشد .

ناراتین یعنی چه ؟

ناراتین یعنی چه ؟
ناراتین از نارا و تین شکل گرفته است . teen در انگلیسی پسوند سنی 13 تا 19 ساله هاست . و نارا از کلمه نارانان گرفته شده است و منظور کسانی میباشد که از بیماری دیگران { اعتیاد } آسیب دیده اند . ناراتین یعنی نوجوانانی که از بیماری اعتیاد خانواده آسیب دیده اند .

زمینه ی روحانی اعتیاد

جنبه های جسمانی و روانی اعتیاد به صورت روز افزونی بیشتر آشکار میشود و اعتیاد جنسی نیز دارای بخشهای مشترکی با دیگر اعتیادها میباشد. تجربیات یا خیال پردازیهای جنسی ما، معمولاً به عنوان <<پاسخی>> برای تمام نیازهایمان ظهور میکند و به خوبی به کار می آید. به واسطه ی آن به آرامش و لذتی رسیدیم که به جز آن از هیچ راه دیگری نمیتوانستیم به این احساسات دست پیدا کنیم. اکثر ما در مقطعی به این باور رسیدیم که خود را به عنوان یک معتاد معرفی کنیم و برخی از ما شاید از همان اول یک معتاد بودیم.
با نگاهی به گذشته، بسیاری از ما متوجه شدیم، بدون توجه به اینکه چرا، چگونه و چه زمانی این روند شروع شد، سرانجام زمان آن رسید که ما نه تنها از قدرت این موضوع روی خودمان آگاه شدیم، بلکه دریافتیم که ما برخلاف میلمان، شهوت میکنیم.
تنها، زمانی که سعی در متوقف شدن کردیم، به لطف نیرویی برتر از خودمان دیدیم که ما اسیر چیزی هستیم که از ما نیرومندتر است. ما توانستیم دلیل شکست بعضی از متخصصان که سعی در معالجه الکلیها و بعضی از ما داشتند را به خوبی درک کنیم.
در مسیر بهبودی، ما متوجه ی جنبه هایی از اعتیاد جنسی در زیر لایه ی جسمانی و روانی خود شدیم که همراستا و شبیه با جنبه های کشف شده توسط الکلیها بود. این جنبه ها که جزئی از شخصیت ماست و به خواسته ها و نوع نگرش ما ارتباط دارند، ویژگیهای شخصیتی وجودمان را شکل میدهند.
ما این لایه را بُعد روحانی مینامیم. در این لایه است که قدرتمندترین نیروهایی که ما را به سوی اعتیاد سوق میدهند، کشف میکنیم.
بنابراین، ما از کلمه ی روحانی استفاده خواهیم کرد که به جنبه ای از وجودمان که تعیین کننده است و مبنای رفتارها، انتخابها، افکار و اعمال ما میباشد، اشاره دارد و قسمت اصلیِ شخصیت و اصل و ذات هر شخصی است. اگر بتوانیم درک کنیم که اعتیاد چگونه این جنبه ی اساسی وجودِ ما را درگیر خودش کرده است، آنگاه خواهیم فهمید، بهبودی به هر شکلی که باشد، باید روندی روحانی باشد.

ما به دلایلی از اصطلاح <<روحانی>> در مفهوم گسترده و غیرمذهبی آن استفاده میکنیم. بعضی از ما با وجود انجام کارهای اشتباهِ گذشته، اظهار میکنیم که ما یک زندگی روحانی داشته ایم. اما امروز میبینیم که قلمرو روحانیت هم شر هم خیر را شامل میشود و بدون توجه به تجربیات روحانی، با وجود اینکه ممکن است آنها خیلی حقیقی به نظر برسند، آنچه ما انجام میدادیم، نه کار خیر بود و نه کاری صحیح.

بخشی ازکتاب سفید Sa

بعضی مواقع، برنامه برای کسانی که با ایمان هستند در مقایسه با آنانی که هیچ ایمانی ندارند یا افرادی که ایمان خود را از کف داده اند، به مراتب سخت تر است. این مسئله اغلب در مورد کسانی که قبل از آمدن به SA در جلسات دوازده قدمی دیگری عضو بوده اند نیز صدق میکند.ممکن است برای فردی این دیدگاه به وجود آید که توفیقی که به عنوان یک تارک دنیا یا انسان مذهبی در ترک انواع دیگر اعتیاد داشته است، میتواند به او در پاکی و ترک اعتیاد جنسی یاری دهد؛ اما لزوماً اینگونه نیست. اغلبِ این اعضاء درک خواهند کرد که باید از <<ابتدا>> شروع کنند؛ گویی که هرگز ایمان نداشته اند یا هرگز اسمی از برنامه ی دوازده گام نیز به گوششان نخورده است. <<قدرتِ یک زنجیر به اندازه ی حلقه ی ضعیف آن است.>> این یک گفتار مشهور است. تسلیم نکردن هر یک از نقصهای آشکار وجودمان، مانع رسیدن موهبت الهی به ما شده و ساختن زنجیر بادوام روحانی و استحکام هیجانات را برای ما غیر ممکن میسازد. توفیق در ترک اعتیادهای دیگر، اکثراً ما را به این سمت میکشاند که واقعاً برنامه را کار کرده ایم و همه چیز را یکجا داریم و اینگونه ما فریب میخوریم. از طرفی دیگر، غیر قابل اداره بودن زندگی ما، این را به اثبات میرساند که بیشترِ ما صرفاً نوع اعتیادها را تغییر میدهیم.
دانش و غرور، از موانع اصلی و عمده ی ما در این مرحله محسوب میشود. دانستنِ حقیقت یا شناخت برنامه، اغلب جزو توانایی های ظاهری محسوب میشود و حتی راهنما شدن برای دیگران نیز گاهی ما را از تغییر دادن نگرشهایمان و تصحیح اشتباهاتمان باز میدارد. دانش، هرگز ما را قدرتمند نمیسازد. ما شهوت، سکس و روابط جنسی را بدون تسلیم، افشاگری و سپری کردنِ دوره ی بهبودی، کنار گذاشته بودیم و در واقع این باعث شد که به طور کامل بهبود نیابیم. جای هیچ شگفتی نبود که هنوز ناآرام بودیم!
<< پیشگیریهای نصفه و نیمه به هیچ وجه برای ما سودمند واقع نشد.>> چنین به نظر میرسد که پذیرشِ بودن در فضای انکار و تکذیب اعتیاد جنسی، برای کسانی که سالهاست از اعتیادهای دیگر پاک هستند، در مقایسه با افرادی که تازه وارد هستند و تا به حال چیزی درباره ی قدمها نشنیده اید، مشکلتر است. این واقعاً یکی از حقایقی است که تجربه کرده ایم.
ما فهمیدیم، این راه دشواری است که مجبوریم دانش، غرور و تکبر خود را پشت در گذاشته و سپس وارد شویم. وقتی که ما خود را بر اساس اعتیاد، ناتوانی، پریشانی و اندوه شایعی که داریم شناختیم، تنها میتوانستیم به اعضای گروه بپیوندیم و در آنجا عضو شویم. ما یکدیگر را بنابر ضعفهایی که داریم میشناسیم. اشتباهات و خطاهای ماست که ما را دور هم و نزد خداوند جمع کرده است.
اکثر ما پیش از این گرفتار الکل، ماده مخدر، قرصهای اعتیاد آور و درجات مختلف پرخوری بوده ایم. ما از عملکردهای بی اختیار خویش نسبت به تقریباً تمام چیزها در زندگیمان آگاه شدیم. ما هیچ راهی به جز مواجه شدن با حقیقت برای متوقف ساختن خود از وابستگی به اعتیاد و گونه های مختلف شهوترانی نداریم. توسط همین است که میتوانیم به حقیقت نایل شویم و به خداوندمان تسلیم شویم.

ابزارهای بهبودی معتادان جنسی

زمانی که شما شروع به خواندن این کتاب می کنید و به تلاش خود در مسیرتان ادامه می دهید، ما به برخی از این ابزارهای اساسی بهبودی در قدم اشاره می کنیم. چنانچه متوجه منظور این ابزارها نشدیدف جهت توضیح بیشتر به این بخش رجوع کنید.

 

1- انجمن و جلسات

ما غالبا در اولین جلسه مان خشمگین هستیم که باید اینجا بیاییم و احساس شرم و تردید می کنیم.
با این حال هر زمان که در جلسه شرکت می کنیم چیز جدیدی می شنویم که به ما کمک می کند و یا فرصتی می یابیم تا باری که بر دوش داریم را با دیگران مشارکت کنیم. به این دلیل است که شرکت روزانه در جلسات یا هفته ای سه الی چهار جلسه برایمان سودمند است. بسیاری از اعضای انجمن معتادان جنسی یک عادت شخصی دارند و آن این است که زمانی که نمی خواهند به جلسات بروند دقیقا همان زمانی است که بیشترین نیاز را به جلسه دارند. به نظر می رسد که تمایل به نرفتن به یک جلسه همان اعتیاد ماست که در حال فعالیت است.
پیشنهاد می شود که تازه واردان و آنان که در حال تقلا برای پاک ماندن هستند نود جلسه را در نود روز به شکل کامل حضور یابند. این عمل ابزار قدرتمندی جهت حفظ و گسترش تمرکزمان روی پاکی و کارکرد قدم می باشد. اگر در محدوده شما جلسه انجمن معتادان جنسی وجود ندارد ممکن است جلسات باز بهبودی برای حضور شما فراهم باشد. ما بجز با شخص معتاد نیازی نیست خود را با تمام آن انجمن یکی بدانیم و اگر احساس راحتی نمی کنیم حتی نیازی نیست خود را با آنان یکسان بدانیم. ما فقط می توانیم بنشینیم و گوش دهیم.
ما در جلسات انجمن معتادان جنسی شرکت می کنیم تا تجربه شخصی، قدرت و امیدمان را به مشارکت بگذاریم. ما همچنین از تاثیر قدمها و سنتها بر پذیرش مشکلات زندگی مشارکت می کنیم. جلسات مکانی برای تخلیه مشکلاتمان نمی باشند و مطمئنا نمی توانند جایگزینی برای کارکرد قدم با راهنما باشند. در جلسات مشارکتمان را محدود می کنیم تا همگان از این وقت برای مشارکت استفاده کنند. در جلسات همچنین به موضوع جلسه می پردازیم و فقط یک بار مشارکت می کنیم تا هر شخص فرصت مشارکت را بیابد. ما متوجه این نکته هستیم که ما واقعا به آن اندازه که فکر می کنیم برای دیگران مهم هستیم، مهم نیستیم.

 

یک عضو انجمن معتادان جنسی درباره حضور در جلسات این چنین نوشته است:
1- ما را از انزوا و ذهنمان خارج می کند.
2- اصول برنامه انجمن معتادان جنسی را به ما آموزش می دهد.
3- ما را در ارتباط با اعضای با تجربه قرار می دهد و ما را در معرض افکار و ایده های جدید قرار می دهد، بدین ترتیب ما می توانیم شروع به تغییر افکار و رفتارمان کنیم.
4- ما را در ارتباط با تازه واردان قرار می دهد که در این وضعیت خاطرات زندگی قبل از پاکی مان را زنده نگاه می داریم.
5- به ما این امکان را می دهد که هر آنچه را در اینجا گرفتیم به دیگران انتقال دهیم که این عمل هدف اصلی برنامه انجمن معتادان جنسی و کلید پاکی توام با آرامش و شادکامی است.
6- فضای محسوس بهبودی و نیروی برتر حاضر در جلسات باعث بهبودی مان می شود و فشارهای درونی ناشی از نواقص شخصیتی مان را تسکین می دهد.
7- این پیام را به ما یادآوری می کند که ما بهبودی را برگزیده ایم.
8- این امکان را به ما می دهد که در انجمن حضور یابیم.
9- امکان مشارکت و گوش دادن را فراهم می کند تا به ما کمک شود با دیگران ارتباط برقرار کنیم و متوجه شویم که غیر از دیدگاه ما نظرات و دیدگاههای دیگری هم وجود دارند.
سنت دوازدهم رفتار ما را در انجمن هدایت می کند. ما اصل روحانی گمنامی را به خواسته های شخصی مان از قبیل صحبت کردن درباره جلسات انجمن معتادان جنسی و گفتگوهای دیگر ترجیح می دهیم.
ما در بیرون از جلسات نام اعضایی که در جلسه بودند را نمی گوییم و به مشارکت شخص خاصی نیز رجوع نمی کنیم. اینگونه است که ما به گمنامی همدیگر احترام می گذاریم. تمرین گمنامی بدین شکل برای ما هم به شکل فردی و هم به شکل گروهی سودمند خواهد بود. در چنین وضعیتی هر عضو این امکان را می یابد تا آزادانه درباره هر چه پیش آمده مشارکت کند. در ضمن این کار از گروه در برابر شایعه پراکنی، باند بازی، تفرقه افکنی، قهرمان پرستی و رفتارهای منفی دیگر محافظت می کند. از طریق این اصل روحانی ما بر روی خودمان تمرکز می کنیم و فقط درباره چگونگی استفاده ما از ایده های برنامه انجمن معتادان جنسی در زندگی شخصی مان صحبت می کنیم.
ما بر روی پیام تمرکز می کنیم، نه بر روی پیام رسان. ما اصول را به شخصیت ها ترجیح می دهیم. ما همچنین گمنامی را در جسات با اشاره نکردن به شغل، گرایش مذهبی، عضویت در جمعیت های خاص، درآمد، عضویت در انجمن های دوازده قدمی دیگر و یا عضویت های خارج از جلسه تمرین می کنیم. همچنین اگر شخصی را در جلسه ببینیم که در شرایط دیگری او را می شناختیم، گمنامی اش را بدین شکل حفظ می کنیم که با او درباره موضوعات خارج از جلسه صحبت نمی کنیم. بدین ترتیب برچسبها، توقعات و وظایفی که در دنیای بیرون با آنها تشخیص داده می شویم مانع ما نمی شوند و ما می توانیم از ته دل مشارکت کنیم. به جای آنکه اشخاصی باشیم که بوسیله طبقه اجتماعی یا مهارتمان از همدیگر جدا شویم، در عوض همگی ما در جلسه با هم برابر هستیم که یک مشکل مشترک جنسی داریم.
ما گمنامی را در بیرون از جلسات بدین شکل حفظ می کنیم که اگر دوستی از  انجمن معتادان جنسی را در مکانهای عمومی ببینیم از سلام کردن به او در صورتی که نیاز به توضیح به یک شخص ثالث باشد که چگونه این شخص را می شناسیم، از این کار اجتناب می کنیم. این عمل به معنی حفظ گمنامی می باشد.
ما مواقعی که گمنامی باید حفظ شود ولی نمی شود را "شکستن گمنامی" می نامیم. ما در گفتگوهای دو نفره مان با راهنما یا یک شخص قابل اعتماد در انجمن  معتادان جنسی اگر نیاز به طرح موضوعی داشته باشیم که شخص ثالثی را در بر می گیرد سعی در تمرین گمنامی می کنیم. با نگفتن نام کسی که درباره اش صحبت می کنیم روی خودمان متمرکز می شویم.
با این وجود ماییم که به مشکل برخورده ایم.
ما خواستار حمایت روحانی برای شخصی می شویم که از او عصبانی ایم. ما از شایعه پراکنی و انتقاد اجتناب می کنیم. سپس گفتگویمان را به این متمرکز می کنیم که "ما" چه تغییری می توانیم بکنیم. این مسئله می تواند شامل تغییر نگرشمان باشد. ما مصمم هستیم که در راه حل زندگی کنیم نه در مشکل. سپری کردن هفت روز بدون جلسه باعث ضعف و سستی مان می شود.


2- رجوع به گفته دیگران

در فرمت جلسات انجمن معتادان جنسی این درخواست آمده که لطفا به گفته دیگران رجوع نکنید. رجوع نکردن به حرفهای دیگران (cross talk) یعنی چه؟ معنی اصلی cross talk اشاره به تداخل در مدار الکتریکی دارد که یک انرژی ناخواسته از قسمتی به قسمت دیگر منتقل می شود. با بکار بردن این عبارت در جلسات انجمن معتادان جنسی، رجوع به گفته دیگران به معنی واکنش نامناسب به مشارکت دیگران است. این واکنش می تواند شامل قطع کردن صحبت، نصیحت کردن، انتقاد کردن، اشاره صریح به مشارکت دیگری، آزرده کردن شخص، رجوع به اسم شخص یا اشاره به قسمتی از مشارکت شخص دیگری و یا مستقیما با شخص دیگری وارد صحبت شدن، باشد. گفتگوهای حاشیه ای نیز می توانند گونه ای از رجوع به گفته دیگران باشند. مشارکت صحیح به این معنی است که روی خودمان تمرکز کنیم. در گفته هایمان "ما" و "شما" از من استفاده می کنیم و از تجربه های خودمان و درباره مسائل خودمان صحبت می کنیم. حفظ تمرکز بر روی خودمان به ما کمک می کند که بهبود یابیم و باعث خلق جلسه ای می شود که همه می توانند آزادانه و بدون ترس اینکه درباره آنها قضاوت شود صحبت کنند.
اگر بخواهیم گفته خود را با افکاری که توسط دیگران ابراز شده مرتبط کنیم، می توانیم مثلا بگوییم که من با آنچه قبلا درباره حفظ پاکی گفته شد احساس یکسانی دارم، زمانی که هفته پیش توسط شهوت وسوسه شدم متوجه شدم که تماس تلفنی واقعا به من کمک می کند تا قدرت شهوت را بشکنم و بتوانم روزم را ادامه دهم.


3- راهنما

راهنما گرفتن رفتاری متواضعانه است. اعتماد کردن به تجربیات و بینش یک معتاد جنسی دیگر در حالی که در جلسات حاضر می شویم و وارد قدمها می شویم مستلزم تغییر بزرگی در نگرش ماست. ما می بایست این طرز فکر را که "من می توانم به تنهایی این کار را انجام دهم" را تغییر دهیم. با این حال شکل زندگی ما و هر آنچه فکر می کردیم درباره بهبودی می دانیم برایمان کارساز نبود و همه اینها باعث اصلی ورود ما به انجمن معتادان جنسی بود. عملکرد بدون راهنما مانند هدایت کشتی بدون سکان است. در چنین وضعیتی ملوان تحت فرمان جریان آب است تا ببیند آب او را به کجا می برد. ما به کمک فراوان نیاز خواهیم داشت.
حتی آنانکه در برنامه های دوازده قدمی دیگر بهبودی کسب کرده اند و راهنما دارند هم معمولا در انجمن معتادان جنسی یک راهنما می گیرند. در زمان انتخاب راهنما قاعده بر این است که از کسی درخواست کنیم که در کارکد قدمها از ما جلوتر باشد، پاکی مستمر و موفقیت آمیزی داشته باشد و آن بهبودی ای که ما بدنبالش هستیم در او متجلی باشد. راهنما، خود نیز باید یک راهنما داشته باشد و به صورت مرتب در جلسات شرکت کند. راهنما می تواند هدایتگر ما در کارکرد قدم باشد و در مسیر زندگی برایمان سرمشق باش، به ما گوش دهد و جوابگویمان باشد.
راهنما و رهجو در جلسات انجمن معتادان جنسی عموما جنسیت یکسان دارند. خوب است که رهجو از راهنما درخواست کمک کند که این امر نشانگر تمایل رهجو به عمل کردن به برنامه انجمن معتادان جنسی است. ما با راهنمایمان در ارتباط خواهیم بود. آنها را در جلسات می بینیم، با آنها مرتب تماس می گیریم و خصوصا در ابتدا با آنها روزانه تماس می گیریم.
برخی از ما قدمها را با یک راهنما که دور از ما زندگی می کند با موفقیت کار کردیم. ما می توانیم از طریق تلفن، اینترنت و پست با او در ارتباط باشمی و حتی ممکن است به ندرت یا هیچگاه همدیگر را نبینیم. اعضایی که در زندان هستند می توانند اینگونه بهبود یابند. اگر در ما تمایل وجود داشته باشد فاصله مکانی نبایست حائلی برای مشکل روحانی مان باشد. راهنما عمل بهبودی را برایمان انجام نمی دهد و مشکلاتمان را از طریق راه حل های جادویی حل نمی کند. راهنما پدر، مادر، درمانگر یا یک روحانی نیست، بلکه شخصی است که تجربهف قدرت و امیدش را با ما مشارکت می کند. او همچنین ابزارهای روحانی ای که برنامه انجمن معتادان جنسی ارائه می دهد را برای ما یادآوری می کند.

در راستای حفظ سنت پنجم، کار کردن با دیگران به عنوان راهنما به ما این امکان را می دهد که پیام را به دیگران منتقل کنیم، این کار تجربه خاصی است که نباید به فراموشی سپرده شود. اعضا راهنما می شوند زیرا به آنها کمک می شود تا پاک بمانند. در ضمن برای آنها این امکان بوجود می آید که پیام را برای خود زنده نگاه دارند. داشتن رهجو به راهنما این فرصت را می دهد که خدمت کند و بیطرفی را تجربه کند. راهنما شدن به عضو این امکان را می دهد تا از طریق تواضع، عشق و خدمت رشد کند. وقتی ما راهنمای دیگران می شویم اصل قدم دوازدهم را که می گوید "ما باید هر آنچه به ما منتقل شده را به دیگران منتقل کنیم" را تمرین می کنیم.


4- مشارکت تلفنی با دیگر اعضا

وقتی ما به انجمن معتادان جنسی می آییم معمولا می شنویم که کسی به ما می گوید "شما دیگر مجبور نیستید تنها بمانید". با توجه به رازها و انزوایمان که از مشخصه های اعتیادمان می باشند، این وعده خوبی بود.
یکی از راه های موثر برای درهم شکستن انزوایمان تلفن است. در اوایل هر زمان که ما دچار اشتغال فکری می شدیم و یا با افکار مربوط به پاکی کلنجار می رفتیم با راهنما یا دیگر معتادان جنسی تماس می گرفتیم. بجای اینکه به تنهایی تلاش کنیم خشم، استرس، تحریک کننده های شهوت و یا یکی دیگر از معضلات روزانه یک معتاد جنسی را کنترل کنیم، می توانیم با یک معتاد جنسی دیگر تماس بگیریم. ما با دیگران تماس می گیریم تا ابزارهای پاکی و بهبودی را به ما یادآوری کنند. ما با دیگران تماس می گیریم زیرا تماس با دیگران کمک می کند تا این احساس در ما زنده بماند که عضو مجموعه ای هستیم که یک مشکل مشترک دارند و همچنین راه حل مشترکی دارند که کار می دهد.
ما چه احتیاج داشته باشیم، چه احتیاج نداشته باشیم تماس می گیریم تا اینکه یک عادت مثبت را در خود شکل دهیم و این کانال ارتباط را همیشه باز نگه می داریم. زمانی که پاکی مان در معرض خطر قرار می گیرد تلفن را بر می داریم و تماس می گیریم.
ما هنگامی که برای یک عضو دیگر پیغام تلفنی می گذاریم، محتاطانه عمل می کنیم. ممکن است شخص دیگری این پیغام را بشنود و بی ملاحظگی ما منجر به مخاطره افتادن گمنامی آن عضو شود. ما بدون کسب اجازه به نام برنامه و اطلاعات دیگر اشاره نمی کنیم. زیرا این کار ممکن است باعث پرسیدن سوالاتی و یا برانگیختن حس کنجکاوی اعضای خانواده یا همکاران آن شخص شود. روال معمول گفتن اسم کوچک و شماره تلفن است.

 

5- استفاده از نشریات انجمن

ما بهبودی مان را به شکل روزانه تمرین می کنیم. بهبودی هفته پیش به اندازه استحمام هفته پیش برایمان سودمند است. قسمتی از تمرین روزانه ما خواندن نشریات انجمن معتادان جنسی است. با خواندن نشریات ما قادر خواهیم بود از تجربیات دیگران بهره ببریم و از دانش گروهی بدست آمده توسط کسانی که این مسیر بهبودی را طی کرده اند استفاده کنیم. زمانی که ما درباره موفقیت ها، کشمکش ها و آگاهی های دیگران می خوانیم ترغیب می شویم و الهام می گیریم.
بسیار سودمند است که روزانه زمانی را برای خواندن اختصاص دهیم. خواندن نشریات هر روز صبح ما را با نگرشی جدید آشنا می کند و ایده های جدیدی به ما می دهد که در طول روز آنها را بیاد می آوریم. خواندن قبل از خواب به ما کمک می کند که با آرامش بیشتری استراحت کنیم. بسیار مفید است که در طول روز بعضی از نشریات را در دسترس داشته باشیم تا در مواقعی که دچار استرس می شویم اصول پاکی و بهبودی به ما یادآوری شوند. نشریات انجمن مانند جلسات و تماس تلفنی می باشند، اما به شکل کتاب گردآوری شده اند. در این کتاب مواردی برای خواندن در حین کارکرد قدم پیشنهاد شده است. مسئول کمیته نشریات انجمن معتادان جنسی اطلاعاتی را درباره کتابها و جزوه ها ارائه کرده که ممکن است باعث کمک به پیشرفت در پاکی و بهبودی شود. بدلیل آنکه انجمن انجمن معتادان جنسی براساس اصول برنامه دوازده گامی انجمن الکلی های گمنام بنا شده است، لذا استفاده از تمام نشریات تایید شده خدمات عمومی انجمن الکلی های گمنام در جلسات انجمن معتادان جنسی مقبول می باشد. نشریاتی که در اینجا لیست شده اند بدلیل آنکه شکل دهنده بنیان برنامه انجمن معتادان جنسی می باشند و مکررا دراین کتاب از آنها نام برده شده و همچنین برای کارکرد قدم های انجمن معتادان جنسی توسط اعضا استفاده می شوند، استحقاق توضیح بیشتری دارند.

الکلی های گمنام
این کتاب ابتدا در سال 1939 چاپ شد. کتاب الکلی های گمنام از روی آشنایی و احترام، کتاب بزرگ نامیده می شود. زیرا اولین چاپ این کتاب برای صرفه جویی در هزینه ها بر روی کاغذ ارزان قیمت و ضخیم چاپ شد، بنابراین کتاب بسیار قطوری از آب درآمد. این کتاب که متن اصلی الکلی های گمنام می باشد در بردارنده بینشی درباره بیماری الکلیسم است و سعی در آشنایی و توضیح دوازده قدم به عنوان مسیری برای بهبودی می باشد. این توضیحات در 164 صفحه اول کتاب آمده است. بخش آخر کتاب اشاره به تعدادی داستان دارد که درباره الکلی هایی است که پاکی و شیوه زندگی را در انجمن الکلی های گمنام آموخته اند.
ما معتادان جنسی از متون انجمن الکلی های گمنام به شکل وسیعی در جلسات و کارکرد برنامه انجمن معتادان جنسی استفاده می کنیم. خصوصیت ها و نگرش هایی که درون الکلی ها می باشند برای ما ملموس می باشند و ما معمولا با این داستان ها احساس همسانی می کنیم. توضیحات کتاب بزرگ در ارتباط با قدم ها، چارچوب برنامه ما و راه حل مشکلمان می باشند.

مجله تلاش
مجله تلاش نشریه انجمن است، که در سال 1981 به عنوان نامه ای از بینان گذار معتادان جنسی گمنان در مکانهای مختلف توزیع می شد. این نشریه در اواسط دهه 1980 تبدیل به کتابچه ای شد که به صورت فصلنامه منتشر می شد. دراین نشریه مسئولیت ها و کارهای انجمن، تقویم رویدادها، پیش نویس نشریات پیشنهادی، خبرهایی از گروههای سرتاسر جهان، داستانهای شخصی و مقالات مرتبط با بهبودی که توسط اعضاء نوشته می شد، یافت می شوند.
نشریاتی همچون تلاش و گریپ واین را می شود در کیف و جیب حمل کرد و در زمان مناسب مطالعه کرد.
در سال 2004 مجموعه مقالات یک دهه (2003-1994) نشریه تلاش گردآوری شد و بنام ابزارهای عملی بهبودی چاپ شد. این کتاب را غالبا بدلیل رنگ جلدش کتاب زرد می نامند.
این کتاب که توسط اعضای انجمن نوشته شد، تجربه گروهی ماست و دربردارنده موضوعاتی است که بسیار جالب می باشند.

معتادان جنسی گمنام
کتاب معتادان جنسی گمنام را همچنین کتاب مبانی یا کتاب سفید می نامند. این کتاب به جهت گمنامی جلدی ساده و سفید دارد. این کتاب در ابتدا مجموعه ای از مقالات و دیگر نوشته هایی بود که توسط "روی ک" نوشته شد و در دهه 1980 چاپ شد. سپس مورد بحث و مطالعه قرار گرفت و به عنوان اولین نشریه انجمن معتادان جنسی تایید شد. این جمله به صورت ضرب المثلی در جلسات باب شده که جلسه ای که در آن کتاب سفید خوانده می شود حداقل یک عضو پاک دارد.

دوازده قدم و دوازده سنت انجمن الکلی های گمنام
کتاب دوازده قدم و دوازده سنت که همچنین دوازده، دوازده نامیده می شود توسط یکی از بینان گذاران انجمن الکلی های گمنام، بیل دبلیو نوشته شد. این کتاب بار اول در سال 1952 چاپ شد. توضیحات دوازده قدم در این کتاب طولانی ترند و جزئیات بیشتری نسبت به کتاب بزرگ دارند. توضیحات دوازده سنت نیز مملو از مثالها و تجارب اعضای اولیه ای است که در انجمن الکلی های گمنام پاک شدند. این اعضا بسیار تلاش کردند که اصولی را بیابند که انجمن رشد کند و باقی بماند.

 

6- دعا

دعا قسمت ضروری امور روزانه وابزاری برای حفظ پاکی مان می باشد. دلایل و شیوه های متفاوتی برای دعا کردن وجود دارد. قرار دادن دعای صبحگاهی و شبانگاهی در امور روزمره مان به ما کمک می کند روزانه پاک بمانیم. ما در دعاهایمان کمک می طلبیم تا کسی شویم که می خواهیم باشیم. بسیاری از ما برای خانواده، دوستان و افراد در حال بهبودی دعا می کنیم. ما زمانی که توسط شهوت تحریک می شویم و یا احساسات ناخوشایندی را تجربه می کنیم، دعا می کنیم.
ما دعاهای نوشتاری، حفظ شده و دعاهای خود جوش را بکار می بریم. دعا می تواند یک کلمه، یک آه و یا تاملاتی طولانی مدت باشد. دعا توجهمان را به سوی خدایی که درک می کنیم معطوف می کند. برایمان سودمند است که از خدا بخواهیم با ما باشد. دعاهای ما ممکن است چیزی شبیه مراقبه، جان فشانی و قدم زدن در جنگل باشند. دعای شکرگذاری مانع از بروز خشم و تاسف به حال خود می شود. زمانی که ما دعا می کنیم به لایتناهی دسترسی پیدا می کنیم، قدرتی که بسیار عظیم تر از ماست.
ما در برنامه انجمن معتادان جنسی دعاهایی می یابیم. در صورتی که فقط قدم یازده مستقیما به دعا اشاره می کند، دعاهای دیگری نیز مورد استفاده قرار می گیرند که مربوط به قدم سه، چهار، هفت و یازده می باشند. در انجمن معتادان جنسی ما غالبا از دعای آرامش استفاده می کنیم.
در کتاب الکلی های گمنام دعاهای رسمی و دستورالعمل های فراوانی جهت "درخواست از خداوند" در موقعیت های مختلف وجود دارد. در انجمنی جهانی همچون انجمن معتادان جنسی دعاها برگرفته از فرهنگها، زبانها و رسوم اعتقادی متفاوت می باشند.
معتادان جنسی غالبا دعاهای حفظی را مفید می یابند. وقتی با یک دعا به خوبی آشنا باشیم، می توانیم تصاویر ذهنی شهوانی، افکار منفی همیشگی و اشتغالات ذهنی را با یک پیام مثبت روحانی جایگزین کنیم. در کتاب دوازده قدم و دوازده سنت انجمن الکلی های گمنام آمده که "تنها کسانی در قدرت دعا تردید دارند که به اندازه کافی دعا نمی کنند". تجربه ما هم این گفته را تایید می کند.

 

7- کارکرد قدم

کارکرد قدم کلید یک زندگی آزاد، شاد و مسرت بخشی است که انجمن معتادان جنسی وعده می دهد. کارکرد قدم اشاره به رهنمودهای بهبودی دارد که در دوازده قدم طرح ریزی شده اند. کارکرد قدم مستلزم صرف زمان و تلاش بر روی هر کدام از مراحل دوازده گانه سفر بهبودی مان می باشد. ما دوازده قدم را با راهنمایی یک عضو با تجربه انجمن که معمولا راهنمایمان می باشد، کار می کنیم. ما زمانی که اقرار می کنیم شهوت خارج از کنترل مان شده، کارکرد قدم را آغاز می کنیم. کارکرد قدم قسمت اصلی برنامه انجمن معتادان جنسی می باشد.
کارکرد قدمها برخلاف آنچه می پنداریم به معنی خواندن قدمها، باور کردن قدمها و حفظ کردن قدمها نیست، بلکه به معنی عمل کردن است. رفتن به جلسات، تماس با راهنما و حضور در انجمن به معنی کارکرد قدم نمی باشند. همه این کارها نیروبخش بهبودی مان می باشند ولی چنانچه ما قدمها را فعالانه کار نکنیم، برنامه انجمن معتادان جنسی را کار نکرده ایم. کارکرد قدم برنامه بهبودی انجمن معتادان جنسی می باشد.
رفتارهای مخرب و طرز فکرمان سالها با ما بوده اند. احتمالا اکثر ما بعد از کمی نوشتن قدم احساس بسیار خوبی را تجربه کنیم. ممکن است زمان زیادی طول بکشد تا اشتغالات ذهنی مان متوقف شود و شروع به نوشتن کنیم. یکی از شیوه ها برای نوشتن قدم آماده کردن تمام اشیایی است که نیاز داریم (خودکار، کاغذ، راهنمای کارکرد قدم، کتاب بزرگ،کتاب سفید)، مواد مربوط را بخوانیم و از خدا بخواهیم نتیجه را هدایت کند. زمان سنجی را به مدت ده دقیقه تنظیم کنید. پشت یک میز بنشینید و زمان سنج را روشن کنید. تا زمانی که زمان سنج به صدا در می آید به نوشتن ادامه دهید. بعد از اتمام زمان می توانید تصمیم بگیرید که به نوشتن ادامه دهید یا نوشتن را متوقف کنید. بسیار سودمند و مهم است که روزانه کاری برای بهبودی مان انجام دهیم. نوشتن به معنی پیشرفت در قدم می باشد. زمانی که تمام کردید دعای شکرگذاری بجا بیاورید.

 

8- شعارها

در مواقعی که مشکل داریم، دچار استرس هستیم، افکارمان منحرف شده و پریشان هستیم بهتر است تکیه کلامی را تکرار می کنیم. این کار به ما کمک می کند روی راه حل تمرکز کنیم. اینگونه عبارات می توانند مشکل یا مسئله ما را در طرز فکری قرار دهند که غیرقابل اداره بودن آن را کاهش دهد. اگر چه شعارها جملات ساده ای هستند ولی شیوه موثری برای متصل کردن ما به برنامه می باشند. شعارهای برنامه امتحان شده اند و مورد آزمایش قرار گرفته اند و به دلیل اینکه کار می دهند هنوز باقی مانده اند. بسیاری از این شعارها از انجمن الکلی های گمنام و انجمن های دوازده قدمی دیگر برگرفته شده اند.
- ساده است، انجامش بده
- اول مهمترین کار
- گرسنگی، عصبانیت، تنهایی، خستگی
- چقدر مهماست؟
- روشن بین باش
- اگر برنامه را کار کنی برایت کار می کند
- سخت نگیر
- رها کن و بگذار خدا انجامش دهد
- بگذار از من شروع شود
- گوش بده و بیاموز
- زندگی کن و بگذار زندگی کنند
- فقط برای امروز
- ما در جستجوی پیشرفتیم، نه کمال
- این هم خواهد گذشت

زمانی که در جلسات شرکت می کنید و این کتاب را می خوانید، این شعارها معنای عمیقتر و شخصی تری پیدا می کنند. باز هم در جلسات شرکت کنید

9- ترازنامه بهبودی روزانه


برخی از اعضای انجمن معتادان جنسی به منظور تجدید پاکی (تجدید بهبودی) و یا چک کردن رفتارهای خود، با یک عضو پاک دیگر تماس می گیرند. آنها معمولا در یک زمان مشخص، هر روز با هم تماس می گیرند و یک فرمت مشخص را با هم کار می کنند. فرمت های اینچنینی را می توان در مبحث قدم سه یافت. سه فرمت دیگر نیز در کتاب ابزارهای عملی بهبودی وجود دارند. فرمتهای دیگری نیز در جلسات و بین گروهها موجود می باشند. همچنین تعدادی کنفرانس تلفنی برگزار می شود که اعضای انجمن معتادان جنسی می توانند با دیگران تجدید پاکی کار کنند. با دفتر خدمات جهانی (SAICO) و جلسه بین گروهی تان در تماس باشید و یا جهت اطلاعات بیشتر به مجله تلاش رجوع کنید.
فرمت تجدید پاکی روزانه را معمولا می توان با تمرین در زمان پنج دقیقه یا کمتر انجام داد. این فرمت باعث می شود وظایف محوله مان را انجام دهیم، روی پاکی مان تمرکز کنیم، و کارکرد قدمها را با جدیت و سخت کوشی پیش ببریم. اعضا می گویند که ارتباط با یک عضو دیگر می تواند بسیار مفید باشد، این کار همچنین می تواند ابزاری جهت نجات ما باشد.

 

10- نوشتن

برای بسیاری از معتادان جنسی نوشتن ابزاری قدرتمند تلقی می شود. هر زمان که ما احساسات منفی و رفتارهای مخرب را تجربه می کنیم، می توانیم به نوشتن رو بیاوریم و همه چیز را به تفصیل بنویسیم. به یاد داشته باشید که ما افکار و احساساتمان را به وفور همانگونه که به سراغمان می آیند، می نویسیم. تلاش برای نوشتن یک متن زیبا می تواند ما را درگیر الفاظی خودآگاهانه کند.
ساده و بی پرده بنویسید. اغلب ما وقتی به نوشته هایمان نگاه می اندازیم نقطه نظر جدیدی را می یابیم که ما چگونه فکر می کردیم و چه احساساتی داشتیم. ممکن است متوجه شویم که چه چیزی باعث بوجود آمدن این احساسات و رفتارها شده و چگونه این الگوهای فکری در زندگی مان جریان دارند. نوشتن به ما این امکان را می دهد که اشتغالات فکریمان را روی یک کاغذ رها کنیم. نوشته هایمان را می توانیم با راهنما یا یک دوست بهبودی در میان بگذاریم. بدین ترتیب به ما کمک می شود اسرار خود را فاش کنیم و واکنش یک شخص دیگر را درباره گفتگوهای درونی مان بشنویم.


11- خدمت
خدمت شامل شرکت در فعالیت های متعددی می باشد که به ساختار وادامه حیات انجمن انجمن معتادان جنسی کمک می کنند. ما با خدمت کردن به تازه واردان کمک می کنیم که بهبودی را بیابند. ما آزادانه هرآنچه را که گرفته ایم منتقل می کنیم و اینگونه پاکی خود را تقویت می کنیم.
دکتر باب یکی از بنیان گذاران الکلی های گمنام دلایل خود را برای خدمت کردن به شکلی ساده ولی تاثیرگذار اینگونه بیان می کند.
1- احساس وظیفه
2- خدمت نوعی تفریح است
3- بدین شکل من بدهی خود را به کسانی که زمان صرف کردند تا آن را به من منتقل کنند خواهم پرداخت
4- زیرا هر زمان این کار را انجام می دهیم اطمینان بیشتری در قبال لغزشهای احتمالی ام کسب می کنم (الکلی های گمنام صفحه 181)
در طول فرآیند خدمت کردن ما با دیگر اعضا در ارتباط خواهیم بود و از پیشنهادات راهنمایمان پیروی می کنیم. ما متوجه می شویم که اگر چه خدمت کردن در ابتدا به شکل طبیعی ظاهر نمی شود، اما به ما کمک می کند که بر انزوای خود غلبه کنیم. زمانی که ما تاثیر مثبت اعمالمان را می بینیم، احساس مفید و موفق بودن می کنیم و الهاماتی به ما خواهد شد. ما از زمان ثمربخشی که با دیگر افراد در حال بهبودی سپری می کنیم، لذت می بریم. این کار می تواند در جهت انتقال پیام به یک معتاد جنسی در حال عذاب باشد. بسیاری از ما فکر می کنند که اگر این انجمن وجود نداشت، ما با بیماریمان می مردیم و تنها از طریق خدمت به دیگران است که معجزه رخ می دهد.
- شخصی جواب تلفن ما را داد و به ما اطلاعات داد.
- شخصی صندلی ها را مرتب کرد.
- شخصی جلسه را گردانندگی کرد.
- شخصی قبل از اینکه ما به جلسه بیاییم، هفته ها و ماه ها و سالها به جلسه آمد.
- شخصی جلسه تازه واردان را گردانندگی کرد.
- شخصی بعد از جلسه با ما صحبت کرد.
- شخصی نشریات را آورد.
- شخصی از خزانه نگهداری کرد.
- شخصی ساختار خدماتی بین گروهی، منطقه ای و کشوری را اداره کرد.
- شخصی کتابها را نوشت و به ما آموخت چگونه بهبود یابیم.
- شخصی کارگاه قدم، جلسه های طولانی مدت و همایش های بین المللی را ساماندهی کرد.
- شخصی راهنمای راهنمای راهنمای ما بود.
- شخصی ....

خدمت انواع فراوانی دارد. از جواب دادن به تماس تلفنی گرفته تا حضور در جلسات به شکل انفرادی و خدمت کردن به دیگران در حیطه گروهی، ناحیه ای، منطقه ای، ملی و بین المللی. ما معمولا به شکل انفرادی خدمت را شروع می کنیم و در طول زمان در میابیم که آرامش ذهنمان بیشتر می شود و زمانی که حیطه خدمتی خود را افزایش می دهیم، پاکی مان وسعت و قدرت بیشتری پیدا می کند. در زمینه خدمت انفرادی، ما در جلسات شرکت می کنیم، با دیگر اعضا تماس می گیریم، اعضای دیگر با ما تماس می گیرند، راهنمای دیگران می شویم و همچنین توسط راهنمایمان هدایت می شویم. در زمینه خدمت گروهی ممکن است صندلی ها را مرتب کنیم، قهوه درست کنیم، به عنوان خوش آمدگو خدمت کنیم و یا ممکن است خدماتی از قبیل منشی، مسئول نشریات، خزانه دار و گردانندگی جلسه را به عهده بگیریم. ما در جلسات اداری گروهمان که معمولا هر ماه یکبار برگزار می شود، شرکت می کنیم. ما ممکن است در این جلسات از موارد یاد شده یادداشت برداریم و یا داوطلب شویم که در یکی از فعالیتهای آتی انجمن کمک کنیم.
ما ممکن است نماینده گروهمان در جلسات بین گروهی ناحیه شویم که این جلسه از نمایندگان گروههای آن ناحیه تشکیل می شود. در جلسات بین گروهی معمولا یک صندوق نامه وجود دارد. در این جلسات همچنین خط تلفنی وجود دارد، که این خط مخصوص اعضای انجمن معتادان جنسی می باشد و افراد دوردست را به جلسات نزدیکشان راهنمایی می کند. جلسات بین گروهی به عنوان رابطی بین گروهها و کمیته های منطقه ای و کشوری عمل می کنند. ما همچنین می توانیم در گردهمایی های منطقه ای، مجمع عمومی نمایندگان، کمیته معتمدان و انواع کمیته های درون کشوری دیگر خدمت کنیم.
یکی از اعضای انجمن معتادان جنسی در این باره اینگونه مشارکت می کند: من در نتیجه خدمت نسبت به اصول بنیادین انجمن معتادان جنسی از قبیل صداقت، حس مسئولیت، امیدواری، اعتماد به حمایت خداوند، پذیرش، جبران خسارت، و کمک رسانی به اعضای در حال عذاب آگاهتر شدم.
من متوجه شدم که تا چه حد کار گروهی به دیگران کمک می کند که جلسات را بیابند. کارگاهها، همایشها، مراکز سم زدایی و جلساتی که سخنران دارند به بهبودی گروه کمک می کنند.
کارکرد دوازده قدم انجمن معتادان جنسی به مشاوران و روحانیان کمک کرد تا کسانی که تحت مراقبت شان هستند را به جلسات انجمن معتادان جنسی هدایت کنند.

 

12- کارکرد سنت
زمانی که انجمن الکلی های گمنام در 15 سال اول رشد کرد، دچار چالشهایی در اصول عملی و بنیادین برنامه شد. بروز این مشکلات در سالهایی بود که سنتهای دوازده گانه "به شکل کامل" بوجود آمدند و به چاپ دوازده قدم و دوازده سنت منتهی شد.
انجمن معتادان جنسی گمنام دوازده سنت الکلی های گمنام را با اندکی تغییر اقتباس کرد. سنتها در سطح ابتدایی به انجمن معتادان جنسی کمک می کنند تا وحدت خود را حفظ کند. سنتها نقش رهبران را به عنوان خدمت گذاران مورد اعتماد مشخص می کنند. سنتها لازمه عضویت در انجمن معتادان جنسی را توصیف کرده و هدف اصلی ما را مشخص می کنند. سنتها به اساس ساختار خدماتی مان حکمت می بخشد. از سنتها می توان جهت حمایت از خود و روابطمان با عموم استفاده کرد.
برای بسیاری از معتادان جنسی با پاکی های دراز مدت دوازده سنت معنایی فراتر از اصول گروه دوازده قدمی دارند. ما اصول دوازده سنت را مطالعه کرده و برای تحقق وحدت در گروه اجرا می کنیم. ما دوازده سنت را در زندگی شخصی مان عملی می کنیم. ما می آموزیم که خط مشی کلی گروه را به خواسته های شخصی مان ترجیح می دهیم. ما هرچه را خداوند در روز برایمان فراهم کند، می پذیریم و در مسیر خداوند قبل از هدف خودمان خدمت می کنیم.
ما در روابطمان با دیگر معتادان جنسی و کسان دیگری که در زندگی مان حضور دارند ملاحظه می کنیم. ما نسبت به زمانمان، استعدادهایمان و قابلیت هایمان بخشنده تر و سخاوتمندتر می شویم. ما اولویت خود را پاکی قرار می دهیم تا مبادا دوباره همه چیز را از دست بدهیم. ما در برابر این طرز فکر که همیشه سعی داریم توقعات دیگران را برآورده کنیم کمی محتاطانه عمل می کنیم. ما از خودمان حمایت می کنیم و می آموزیم که مسئولیت دارائیهایمان را به عهده بگیریم.
ما زندگی مان را مسئولانه و مفید برنامه ریزی می کنیم. ما می آموزیم که نظرات شدید و تاکید بر پیشرفت شخصی باعث خالی شدن انرژی مان می شود، این امر می تواند مهلک باشد. در پایان به خاطر می آوریم که همانگونه که در قدم دوازده بیان شده، بهبودی ما از طریق تجارب روحانی ای شکل می گیرد که با معتادان جنسی دیگر به مشارکت می گذاریم. دوازده سنت ساختاری جهت بهبودی گروه و زندگی شخصی مان است. دوازده سنت همچنین وجود معتادان جنسی را برای تازه واردانی که در دهه های بعدی به ما خواهند پیوست، تضمین می کند.

سنتها به معتادان جنسی پاک این امکان را می دهد تا نقش خود را به عنوان عضوی مسئول و مفید در جامعه احیا کنند، نه اینکه در مقابل خلقت وسیع خدایی که درک می کردیم یک استثنا باشند. دوازده قدم و دوازده سنت شکل دهنده برنامه انجمن معتادان جنسی می باشند.

دوازده قدم و دوازده سنت معتادان جنسی

دوازده قدم

1) ما اقرار کردیم که در مقابل شهوت عاجز بودیم ـ و اینکه اختیار زندگیمان از دستمان خارج شده بود.

2) به مرور ایمان آوردیم که نیروی مافوق می تواند سلامت عقل را به ما باز گرداند.

3) تصمیم گرفتیم که اراده و زندگیمان را به پروردگاری که خود درک می کردیم بسپاریم.

4) یک ترازنامه ی اخلاقی بی باکانه و موشکافانه از خود تهیه کردیم.

5) چگونگی خطاهای خود را به خداوند ، خود و یک انسان دیگر اقرار کردیم.

6) آمادگی کامل پیدا کردیم که پروردگار کلیه ی نواقص اخلاقی ما را مرتفع کند.

(7با فروتنی از او خواستیم کمبودهای اخلاقی ما را برطرف کند.

8) فهرستی از تمام کسانی که به آنها زیان رسانده بودیم تهیه کردیم و در صدد جبران بر آمدیم.

9) بطور مستقیم در هر جا که امکان داشت از افراد فوق جبران خسارت کردیم، مگر در مواردیکه انجام آن زیان مجددی بر ایشان و یا دیگران وارد کند.

10) به تهیه ترازنامه ی شخصی خود ادامه دادیم و در صورت قصور بلافاصله بدان اقرار کردیم.

11)از راه دعاو نیایش کوشیدیم به پروردگاری که خود درک میکردیم نزدیکتر شویم و تنها طالب آگاهی از خواستش برای خودو قدرت اجرایش شدیم.

12) با بیداری روحانی حاصل از برداشتن این قدمها، سعی کردیم این پیام را به معتادان جنسی برسانیم و این اصول را در تمام موارد زندگی خود بهاجرا در آوریم.

دوازده سنت

1) منافع مشترک ما باید در راس قرار گیرد ، بهبودی هر یک از ما به یگانگی SA بستگی دارد.
2) در ارتباط با هدف گروهی ما تنها یک مرجع نهایی وجود دارد ، خداوند مهربان که به گونه ی ممکن خود را وجدان گروه بیان می کند. رهبران ماخدمتگزاران مورد اعتماد مامی باشند و بر ما حکومت

3) تنها شرط عضویت تمایل به ترک شهوت و از لحاظ جنسی هوشیار بودن است.

4) هر گروه باید مستقل باشد و به هیچ گروه دیگری وابسته نباشد ، مگر در مواردی که بر دیگر گروهها و یا "معتادان جنسی گمنام" تاثیر بگذارد.

5) هر گروه یک هدف اصلی دارد و آن رساندن پیام به معتاد جنسی است ، که هنوز در عذاب است.

6) گروه SA نباید به حالت رســــــــــمی در آید و به دنبال مسائل مالی باشد و هرگز نباید اجازه ی استفاده ی نام SA را به دیگر گروهها و یا مؤسسات

بدهد. زیرا ممکن است مسائل مالی ، ملکی و شهرت ما را از هدف اصلی خود دور کند.

7) هر گروه SA باید خود کفا باشد و کمکی از خارج دریافت نکند.

8) "معتادان جنسی گمنام" باید به صورت غیر حرفه ای باقی بماند اما مراکز خدماتی ما می توانند کارمندان خاصی استخدام کنند.

9) انجمن SA هرگز نباید سازماندهی شود اما می توانیم هیئتهای خدماتی و یا کمیته هایی تشکیل دهیم که مستقیما در برابر گروه مربوط مسئولباشند.

10) "معتادان جنسی گمنام" هیچ عقیده ای در مورد مسایل خارجی ندارد و نام SA هرگز نباید وارد به مسائل اجتماعی شود.

11) خط مشی روابط عمومی ما بنا بر اصل جاذبه است نه تبلیغ ، ما باید همیشه گمنامی خود را در سطح مطبوعات ، رادیو ، فیلم و تلویزیون حفظ کنیم.
12) گمنامی اساس روحانی تمام سنتهای ما می باشد و همیشه یاد آور این است که اصول اخلاقی را به غرایز شخصی ترجیح دهیم

از خود امتحان بگیریذ

برای اینکه بدونید معتاد جنسی هستید و این برنامه می تونه به شما کمک کنه یانه به سؤالات زیر با بله یا خیر جواب بدهید:

   1. آیا تا به حال فکر کرده اید که برای افکار و رفتارهای جنسیتان به کمک احتیاج دارید؟
   2. آیا تا بحال فکر کرده اید اگر به تسلیم بودن به شهوت ادامه نمی دادید وضعیت بهتری داشتید؟
   3. آیا تحریکها و روابط جنسی افسار شما را به دست گرفته اند؟
   4. آیا تا به حال سعی کرده اید چیزی را که احساس می کنید در روابط جنسیتان اشتباه است را متوقف یا محدود کنید؟
   5. آیا برای فراز (از خود یا واقعیت ) ،تسکین اضطراب و یا شانه خالی کردن از مسئولیت به روابط جنسی متوسل می شدید؟
   6. آیا در نتیجه این عمل احساس گناه ، پشیمانی و افسردگی می کنید؟
   7. آیا پیگیری روابط جنسی برایتان بی اختیار شده است ؟
   8. آیا این موضوع روابط شما باهمسرتان را مختل می کند؟
   9. آیا در طول رابطه جنسی از تصاویر ذهنی یا از عکس ها استفاده می کردید؟
  10. آیا زمانی که به یک مهمانی دعوت می شوید که در آن روابط جنسی ارائه می گردد ، در شما وسوسه غیرقابل کنترلی شکل می گیرد؟
  11. آیا شما دائم از یک رابطه با معشوق به سراغ معشوق دیگری می رفتید؟
  12. آیا احساس می کنید که داشتن رابطه صحیح کمک می کند که شهوترانی ،خودارضایی و بی بندو باری را متوقف کنید؟
  13. آیا در خود یک احتیاج مخرب می بینید ؟ یک نیاز جنسی یا عاطفی شدید به یک شخص ؟
  14. آیا پیگیری رابطه جنسی شما را نسبت به خودتان و آسایش خودتان و دیگران بی توجه می کند ؟
  15. آیا با غیراختیاری شدن روابط جنسی شما حضور مؤثر و تمرکز شما کاهش یافته است ؟
  16. آیا با کار کردن برای روابط جنسی دچار اتلاف وقت می شوید ؟
  17. آیا برای دنبال کردن مسائل جنسی به محیط های پست می روید؟
  18. آیا بعد از عمل جنسی می خواهید هر چه سریعتر از شریک جنسیتان دور شوید؟
  19. با وجود سازگاری جنسی همسرتان با شما آیا هنوز به خودارضایی یا داشتن رابطه جنسی با دیگران ادامه می دهید؟
  20. آیا تا به حال به جرم برقراری روابط نامشروع دستگیر شده اید؟

در صورتیکه به ۳ سؤال از این سؤالات جواب بله داده اید شما یک معتاد جنسی هستید و برنامه SA می تونه به حل مشکل جنسی شما کمک کنه .

نشریه ( راه حل ؟! )معتادان جنسی

ما دیدیم که مشکل ما دارای سه جنبه بود: جسمانی، عاطفی و روحانی. بهبودییافتن ما مستلزم بهبـودی

یافت هر سه آنهاست. تغییر قطعی در رفتار ما زمانی آغاز می شود که ما پذیرفته باشیم که عاجز و ناتوانیم و

اینکه عادت ما، ما را به زمین کوبانده. ما به جلسه آمدیم و از عادت خود کناره گیری کردیم. برای بعضی ها این

به معنای نداشتن رابطه جنسی با خودو یا با دیگران و وارد نشدن به روابط عاشقانه است. و برای برخی این

به معنای نداشتن رابطه جنسی با همسر خود برای مدتی، برای رهایی از شهوت میباشد. ما فهمیدیم که

می توانیم متوقف شویم، اینکه به گرسنه غذا ندهیم ما را نمی کشد و اینکه در واقع رابطه ی جنسی

اختیاریست! امیدی برای آزاد بودن وجود داشت و ما شروع به احساس زنده بودن کردیم. به ادامه دادن

تشــویق شدیم. هر چه بیشتر و بیشتر از فکر کردن دائمبه رابطه جنسی و خودمان دور شدیم و در عوض به

خدا و دیگران فکر کردیم.

تمام زندگیمان وحشتناک بود. در راه پاک بودن نمی توانستیم جلو خود را ببینیم. پیشرفت در صورتی امکان پذیر

بود که به کسانـی تکیه کنیم که قبلا این راه را طی کرده اند.

در هر لحظه که خود را بیشتر تسلیم راه پاکی می کردیم، این احساس در ما بوجود میآمد که به دره های

فراموشی کشیده خواهیم شد. ولی باز هم ادامه دادیم. و اتفاقا برعکس، به جای اینکه تسلیم شدن ما را

بکُشد، وسوسه را کُشت. حال دیگر درروشنایی به سوی راه جدید زندگی گام برداشتیم. جلسه باعثشد

که بتوانیم از خود مراقبت کنیم و از ما را در مقابل نابود شدنمحافظت کرد و پناهگاهی امن به ما داد که در آن

توانـــستیم با خودمان روبرو شویم. به جای اینکه احساسات ما به وسیله ی ارتباطات جنسی اجباری پوشیده

شود زیر بنای گرسنگی وخلاء روحی خود را پیش همه فاش کردیم و بهبودی آغاز شد.

زمانی که با عیبهای خود روبرو شدیم، خواهان تغییر شدیم، با تسلیم کردنعیبهایمان، تسلطی را که آنها بر

روی ما داشتند، شـــکسته شد. ما برای اولین بار شروع کردیم که با خودمان و دیگران راحت باشیم. بدون

اینکه از مُسَکن قبلی استفاده کنیم. همهی کسانی را که به ما خسارت زده بودند بخشیدیم و بدون اینکه به

کسی آسیبی برسانیم شروع به درست کردن اشتباهاتمان کردیم و با هر بار اصلاح کردن خود، بارترسناک

گناه از روی دوشهایمان پایین آمد. تا اینکه توانستیم سر خود را بلند کنیم و با چشمان خود به دنیا نگاه کنیم و

آزاد بایستیم. ما شروع به یک تمرین مثبتهوشیارانه کردیم، با عشق ارتباطمان را با دیگران بهتر کردیم. ما یاد

گرفتیم چیزهایی را که به

دیگران کمک می کند به آنها بدهیم و هر اندازه که بدهیم پس می گیریم. ما چیزییافته ایم که برای آن هیچ

جانشینی وجود نداشته است. ما یک ارتباط واقعی ساختیم.


ما به خانه برگشتیم

نگاهی دیگر به شهوت

شهوت می تواند فاعل و یا مفعول عمل کند؛ یعنی دراختیار می­گیرد یا در اختیار گرفته می­شود. در هر دو حالت،

شهوت از خلأ روحی و نوعی نیاز درونی سرچشمه می­گیرد که باید با خداوند پر می­شد.

آنچه ما شهوت می­نامیم وآنچه ما به صورت وابستگی و یا اعتیاد به ارتباط تجربه می­کنیم، در واقع دو روی یک

سکّه اند.

درمان شهوتِ فاعل یا مفعول در من، این است که بپذیرم که در برابرش بی­قدرتم و آن را به خدا بسپارم؛ تا اول

احساس کمبود درونی کنم و بعد این خلأ را با خدا و بخشش به دیگران پر نمایم. و این کارکردن عملی قدم­

هاست. در بسیاری از موارد مشابه، من در مقابل اولین جرعۀ شهوت، بدون دفاع بوده­ و حتّی نمی­فهمیدم که

چه بر سرم می­گذرد. در اینگونه موارد تنها چیزی که مرا نجات داده است، «بیمه»ای به نام «تسلیم» و

«سپردن» روزانه خودم به خدا و تلاش برای اجرای این روش در کلیه اجزای زندگی ام بوده ­است.

خود ارضایی و هوشیاری جنسی

چرا به این نتیجه رسیده ایم که رهایی از هر گونه رابطۀ جنسی با خود جزئی ضروری از هوشیاری جنسی است؟

برای من خود ارضایی به معنای فرار از واقعیت است و مثل یک داروی مخدر روان گردان و روحیه گردان عمل می­کند.

در من این فرار به دو شکل بود: در ابتدا خود ارضایی جنبۀ ذهنی نداشت. این احساس فیزکی منجر

به خالی شدن ذهن من و پناه بردن به خلوتگاهی شد که در آن از فکر و اندیشه دور  بودم. من همة

ارتباطم را با دنیا، دیگران و خودم از دست می دادم. با این کار از  اضطراب های درونی و محیطی فرار

می­کردم و راه نفوذ غم  را بر خود می­بستم. ولی خیلی طول نکشید که بالاخره خود ارضایی به صورت

دوم در آمد و من بطور دائمی بوسیله تصورات کنترل می شدم واز تصاویر شهوت انگیز استفاده می­

کردم و در ذهنم با یک شریک جنسی مجازی رابطه برقرار می کردم. این نوع دوم خلأ عاطفی مرا پُر

می­کرد و جایگزین روابط من می­شد. نمی­دانستم که برقرار کردن رابطۀ جنسی با شخصی در درون

خودم، باعث می­شود که از خودم جدا شوم. هردو نوع خود ارضایی، چه با عکسها و چه بدون آنها

راهی برای فرار از خودم بود. هر بار که این عمل را انجام می­دادم بیشتر خودم را از همه جدا می­دیدم و

از تنهایی خود وحشت می­کردم. این یکی از نشانه های اعتیاد جنسی ما است. من داشتم به آرامی

خودم را از دست میدادم.


به عنوان یک بزرگسال (در این زمان ازدواج کرده بودم و روابط نامشروع، روابط یک شبه و فاحشه­گری

را نیز تجربه کرده بودم)، هنوز داشتم تمایلات و اعمال شهوت آلود را در ذهن و قلب خود تقویت می­

کردم. بنابر این، همۀ مشخصه­های یک رفتار بیمارگونۀ جنسی در خود ارضایی­های من وجود داشت:


تغییر روحیه، دور شدن و از دست دادن خود. خود ارضایی برای من مثل خوابیدن با دیگران است، و

حضور یک شریک جنسی، صرفا شکلی دیگری از خود ارضایی است.


با هر بار خود ارضایی یک بار دیگر جریانی آغاز می شود که نمی توانم آن را کنترل و متوقف کنم.

درست مثل الکلی­هایی که با نوشیدن اولین لیوان، مست شده و دیگرنمی­توانند خوردن را متوقف کنند.


یک عضو دیگر می­گوید:من حتی قبل از شروع خود ارضایی خودم را مانند مشروب خواران می­یابم. یعنی

اولین فکر شهوت آلود مشابه اولین لیوان مشروب عمل می­کند. شهوت مثل یک مادۀ مخدر در خون

من عمل می­کند و مرا وادار به خود ارضایی می کند. من قبلا این جمله را درAA شنیده بودم که خوردن

مشروب آخرین کاری است که من در یک لغزش انجام می دهم.  خود ارضایی یک نتیجه است و

شهوت مسئله اصلی و پنهان است.


 خدا را شکر که علاجی برای هردوی اینها وجود دارد.

دشمنی، نقصی که ادامه دار است معتادان جنسی

روزی هنگامی که  بر سر کار بودم، به این نکته توجه نمودم که در حضور افراد پر کینه، احساسات کینه آمیز من

هم بر انگیخته می شود. چرا فقط به خاطر آنچه آنها انجام دادند، من چنین احساسات بدی پیدا می­کردم؟


در یک جلسه ظهرانه AA من در باره این موضوع حرف زدم. مرد دیگری در این موضوع با حرارت مشارکت نمود،

او حتّی قبلاً کسی را به خاطر کینه کشته بود. مشاهده تأثیر دشمنی در زندگی او آسان بود. او اعتراف کرد

که بیشتر اوقات در مقابل احساسات خشم آلود ناتوان است. مشاهده عیب­های دیگران بسیار آسان است،

اینطور نیست؟


دیگران هم در بارۀ این موضوع مشارکت نمودند و من جلسه را برای برگشت بر سر کار ترک نمودم، در حالیکه

احساس راحتی زیادی می­نمودم. بالاخره جوابم را یافتم:  احساس دشمنی در هنگام مواجهه با دشمنی

دیگران، بدلیل کینه توزی خودم است.  مهم نبود که چگونه، چرا یا کِی خشمگین می­شدم، هر وقت که محیط

ایجاب می­نمود، کینۀ پنهان من به شکل دشمنی بروز می­کرد.


من می­توانستم این مطلب را ببینم و قبول کنم، همانطور که سالها قبل قبول کرده بودم که من یک معتاد

جنسی هستم.


من دشمنی را به عنوان یک داروی مخدر استفاده می­کنم و چیزی برای من دارد. من واقعا با آن همراه می­شوم،

و اثر روحیه گردان بروی من دارد. وارد جریان خون من می­شود و مرا تغییر می­دهد.


          اعتراف به اینکه من در مقابل دشمنی فاقد قدرت هستم، کلید پیروزی فزاینده­ام  بر دشمنی شد.

همه کاری که من باید انجام دهم این است که دشمنی را رها  کنم و آزاد شوم.


البته گفتن آن از انجام دادنش آسانتر است و معمولا احساسات پایداری می­کنند و یا بازمی­گردند، و من باید

دوباره آن را رها کنم. حالا من هر صبح و هرغروب شهوتم را به همراه آن دشمنی به خدا می­سپارم که مرا از

آنها حفظ کند.


من هر روز برای همان روز، نگرش­های منفی­ام را نسبت به دیگران و شهوتم را به او می­سپارم چون من نه می­توانم

با رنجی که آنها برای من ایجاد می­کنند زندگی کنم و نه می­توانم برای آنها علاجی پیدا کنم.


البته وسوسه های نیروهای منفی مثل قبل همچنان وجود دارند، مثلا وقتی در جلوی ماشین من راننده ای

زیادی آهسته می­رود یا کسی بر سرکار بصورت منفی و مهاجم برخورد می­کند و یا یک منشی، رفتاری تحقیر آمیز

نشان می­دهد.


من فکر می­کنم که ممکن است حتی دچار پسرفت­هایی به سمت دشمنی شوم، درست مشابه نشانه­های

پسرفت به سوی شهوت: شامل افزایش توجه آشکار یا پنهان به آن، کمی عصبی شدن و غیره. اگر چه این

تجربه شده است ولی من ترجیح می­دهم بجای اینکه در جای اولم باقی بمانم، در این فرایند جاری باشم.


حالا من یک حق انتخاب دارم، من می­توانم بلا فاصله احساسات بد را رها کنم و به «او» بسپارم و بگذارم تا او

آنها را بجای من تحمل کند، و آزاد شوم، و این چه آزادی زیبایی است. نیازی نیست که من بیشتر از این همراه

این احساسات منفی باشم، من حق انتخاب دارم.


خیلی از ماها در محیطی بزرگ شده­ایم که در آن دشمنی بصورت آشکار یا پنهان ابراز می­شد. ما هیچ قدرتی

بر روی این فضای آلوده نداشتیم. اما الآن می­بینم که یک حق انتخاب در نگرشم به آن محیط داشتم ولی خودم

راه منفی را انتخاب کردم و آن احساسات را چنان در عمق دفن کردم که برای خودم و دیگران آشکار نبودند و

گاهی مثل رعد ظاهر شده قصد جان کسی را می­کردند. نیروهای منفی را در کنار مواد مخدر، رابطۀ جنسی و

شهوت آرام نگه داشته بودم ولی در بلند مدت، کاملاً در مقابل رنجش ها، رابطۀ جنسی و شهوتم بی­اختیار

بودم.


برای من کلید پیروزی و بهبودی آن است که هربار عملکرد منفی تلاش می­کند تا به درون من بلغزد و مرا به

دیوانگی بکشاند، با بیرون رفتن از انکار، دیدن و اعلام آن، از وسوسه رها می­شوم. تسلیم و رها نمودن اکنون

برای من یکی از زیباترین کلمات دنیاست، تسلیم هر بار یک کلید است و یک مرگ، ولی در سوی دیگر یک تولد

جدید.


حالا هر بار که من دچار آن احساس منفی می­شوم، بجای انکار دشمنی، به آن اجازه می­دهم که وسیله دیگری

برای روابط واقعی شود. و به تدریج و در طول زمان وسوسه برای «نوشیدن یک جام» از دشمنی کمتر و کمتر

می­شود. این به معنای افزایش آسودگی درونی و آزادی بیشتر برای زندگی آسوده تر با دیگران است

جلسه وجدان گروهی چیست؟معتادان جنسی

جلسات وجدان گروه به گروه­هایی اطلاق می شود که ابزار برنامه­شان را افراد تشکیل می­دهند . کارکرد سالم

و درست و رشد گروه به سلامتی کار و رشد فردی اعضای گروه بستگی دارد و نقش بسیار حیاتی خواهد

داشت . ما به این نتیجه می رسیم که بدون شرکت در انجمن بهبود یابی ، حتی برای مدت طولانی هم نمی

توانیم زنده  بمانیم . بنابراین ما بدون توجه به مراحل رشد درون گروه ، جرأت و جسارت این را نخواهیم داشت

که وجود کسی را مسلم فرض کنیم .سعادت و رفاه ما در وهلۀ  اول قرار دارد و سلامت و بهبودی شخصی

بستگی به اتحاد میان گروه  دارد  سنـّت اول

جلسه وجدان گروهی زمانی اتفاق می افتد که اعضای گروه گرد هم جمع شوند و بر روی عواملی که گروه را

تحت تأثیر قرار می دهد بحث کرده و بر روی آن کار کنند . آنها با این تصمیم گیری به خود می آیند که دو مرتبه

یا بیشتر باید دور هم جمع شده و به مشورت بپردازند . چون" طبق هدف گروه ما تنها یک مرجع نهانی وجود

دارد، خدایی مهربان که خود را در  وجدان گروه بیان می­کند" ، ما صرفا دور هم جمع می شویم و توسط

گروههایی درون گروهی بر روی موضوعات موجود تصمیم می گیریم . رهبران ما درون گروه هستند ولی به

خدمتکاران اعتماد دارند در نتیجه خودشان حکمرانی نمی­کنند    سنـّت دوم

روند کار در جلسات انجمن معتادان جنسی

1.در این جلسات افرادی به صورت داوطلبانه خدمت میکنند. به این صورت که پس از تشکیل یک جلسه به

عنوان جلسه اداری افراد برای خدمت در زمینه های مختلف داوطلب میشوند و پس از رایگیری توسط تمام اعضا

شروع به فعالیت میکنند. خدمتها بصورت داوطلبانه و رایگان میباشد. جلسات اداری نیز پس از تشکیل جلسه

روزانه انجمن معتادان جنسی برگزار میگردد. به عنوان مثال وظیفه گرداننده جلسه برگزاری جلسه به مدت 1.5

ساعت در یک روز از هفته میباشد با هماهنگی منشی, وظیفه منشی جلسه آماده کردن مکان برگزاری

جلسه و در صورت نبودن گرداننده برگزاری جلسه میباشد مدت خدمت منشی نیز 3 ماه میباشد, خزانه دار,

رابط بین گروه, کتابدار, خوش آمدگو, رابط بین استان و ... از جمله این خدمتها میباشند.


     2. معمولا جلسات درون نمازخانه های پارکهای درون شهر با هماهنگی شهرداری و نگهبان پارک به مدت

یک ساعت و نیم برگزار میگردد. مبلغ ناچیزی به عنوان کرایه محل برگزاری پرداخت میگردد.


     3. تمامی مخارج جلسات توسط کمکهای داوطلبانه اعضا شرکت کننده تامین میشود.

     4. گمنامی افراد درون جلسه حفظ میشود.

     5. شروع جلسه با خواندن چند سری از قوانین و نکات اصلی انجمن معتادان جنسی شروع میشود. 3 نوع

جلسه در طول 2 دو هفته برگزار میگردد جلسات مشارکت, جلسات پرسش و پاسخ و جلسات کتابخواتی. در

جلسات مشارکت بعد از خواندن پمپلیتها گرداننده شروع به صحبت در مورد موضوع جلسه که از قبل تایین

شده میکند سپس به مدت 45 دقیقه اعضا فرصت مشارکت پیدا میکنند و در آخر نیز با اعلام وضعیت گروه

توسط گرداننده, منشی, خزانه دار, کتابدار و رابط بین گروه جلسه با خواندن دعای آرامش به پایان میپذیرد. در

جلسات پرسش و پاسخ اعضا در 45 دقیقه فرصت دارند سوالات خود را بدون اعلام نام خود روی کاغذ

مخصوص نوشته و به خوش آمد گوی جلسه میدهند تا در اختیار گرداننده قرار دهد و پس از خواندن هر سوال

اعضا از تجربیات خود در مورد آن سوال صحبت میکنند. در جلسه کتابخوانی نیز با خواندن مطالب درون کتاب

بهبودی ادامه دارد اعضا در مورد موضوع خوانده شده صحبت میکنند.


     6. دلیل موفقیت این جلسات مشارکت اعضا به این صورت که با خیال راحت در مورد مشکلات خود صحبت

میکنند و صحبتهای دیگران را در مورد مشکلاتشان میشنوند میباشد. باور این موضوع برای بسیاری از افراد

غیرممکن است. اما بیشتر شرکت کنندگان در این جلسات از معجزاتی که هر روز خداوند برای آنها رقم میزند

صحبت میکنند.


     7. فعالیت دیگر انجمن معتادان جنسی تشکیل گروه اختصاصی با حضور افرادی که راحتتر میتوانند با هم

ارتباط برقرار کنند میباشد. این گروه یک روز در هفته درون خانه یکی از اعضا تشکیل میگردد. گرداننده این گروه

فردی میباشد که 12 قدم انجمن معتادان جنسی را کار کرده و تجربه لازم از انجمن معتادان جنسی را کسب کرده است. این فرد

را خود شما انتخاب میکنید. به این صورت که پس از حضور یک ماه در جلسات با فردی که از نظر خودتان میتواند

به شما در بهبودی بیماریتان کمک کند صحبت میکنید و پس از تشکیل یک گروه شروع به کار کردن قدمهای 12گانه میکنید.


     8. در قدمهای 12 گانه با برگشتن به گذشته و ایجاد حد ومرزهای جدید درون زندگیتان جوانی از دست

رفته خودتان را بازیابی میکنید و با پیدا کردن ریشه مشکل جنسی خود سعی در حل آن میکنید.


     9. شما در طول شبانه روز به محض برخورد با مشکلات متفاوت از جمله مشکلات شهوت با گرفتن یک

تماس با رهبر و یا دوستان انجمن معتادان جنسی خود به راه اصلی زندگیتان بازمیگردید

ما...جنسی های گمنام

ما امروز به واسطه برنامه درک می کنیم که تنها نیستیم و هرگز هم تنها نبوده ایم .
امروز به واسطه برنامه و برقراری یک رابطه آگاهانه با نیروی برتری که خود درک می کنیم از احساس جدایی ، تنهایی و انزوا رها گشته ایم .
ما شاید هرگز متوجه نشویم که خواست خداوند چیست ولی همین حالا می دانیم که خواست خداوند چه چیزی نیست !
خداوند در این لحظه از ما می خواهد که شهوت نکنیم ، صداقت داشته باشیم و اصول روحانی برنامه را عمل کنیم و نقش عمده و واقعی مان که همان عمل کردن به دستورات خداوندمان است را بازی کنیم .

شاید بتوان با مثال زیر مسئله را روشن تر کرد : تصور می کنیم که این دنیا و زندگی ما مثل یک فیلم است که خداوند کارگردانی آن را بعهده دارد . او فیلم نامه را بر اساس دانش و تدبیر خود نوشته و به هر شخص به اندازه ی استعداد و تواناییش نقشی محول کرده . او دیالوگ و نقشی را به من داده و من باید آن را درصحنه اجرا کنم و هیچ شخص دیگری نمی تواند نقش مرا بازی کند ؛ چون این نقش بر اساس خصوصیات و استعدادهای من به من محول گردیده پس من هم سعی می کنم نقش خودم را خوب بازی کنم . با اجرای دقیق خواست کارگردان و بازی کردن نقشم هر چند به نظر ناچیز بیاید ، باید بدانم که در نقش خودم اول هستم تا او هم از من راضی باشد .

شنیدن صدای خداوند و درک اراده ی او نیاز به صبر و امید و یک دل پاک دارد .

ما با بیرون راندن خیلی از ناخالاصی ها ، خواسته ها و آرزوهای پوچ ، ترس ها ، انتظارات و توقعات بی جا و هزاران هزار بیگانه که در درونمان حضور دارند به مرور الهام و هدایتی را از درون احساس می کنیم و خود را به جریان این هدایت الهی درونی می سپاریم و این فرآیند از لحظه ی اول حضورمان در برنامه آغاز می شود و با کارکردن قدم 11 به اوج خود می رسد .
قدم 11 به ما پیشنهاد می کند که از راه دعا و مراقبه به خداوندی که خود درک می کنیم نزدیکتر شویم و تنها طالب آگاهی از خواست او و قدرت اجرایش شویم .

در برنامه بهبودی 12 گامی یکی از راه های مهم در راه درک اراده خداوند پا فشاری و مصر بودن در دعاست ، ما باید هر روز دور نمای میل و اراده خداوند را در تمامی اعمال روزانه خود بگنجانیم و بوسیله دعا و مراقبه از خداوند قدرت انجام اراده اش را طلب کنیم .

اگر یک عضو تازه وارد هستیم و هنوز شروع به کار کردن قدم ها نکرده اید می توانید بوسیله مشورت کردن با راهنما از خواست خداوند آگاه شوید .

عمق بیماری ما جنسی های گمنام

مشخصه های یک رفتار بیمارگونۀ جنسی :

خود ارضایی برای من مثل خوابیدن با دیگران است، و حضور یک شریک جنسی، صرفا شکلی دیگری از خود ارضایی است.

با هر بار خود ارضایی یک بار دیگر جریانی آغاز می شود که نمی توانم آن را کنترل و متوقف کنم. درست مثل الکلی هایی که با نوشیدن اولین لیوان، مست شده و دیگرنمی توانند خوردن را متوقف کنند.

من حتی قبل از شروع خود ارضایی خودم را مانند مشروب خواران می یابم. یعنی اولین فکر شهوت آلود مشابه اولین لیوان مشروب عمل می کند.

شهوت مثل یک مادۀ مخدر در خون من عمل می کند و مرا وادار به خود ارضایی می کند.

من قبلا این جمله را درAA شنیده بودم که خوردن مشروب آخرین کاری است که من در یک لغزش انجام می دهم. خود ارضایی یک نتیجه است و شهوت مسئله اصلی و پنهان است.

عمق وضعیت من اینست که می خواهم با کس دیگری به عنوان یک منبع زندگی مرتبط شوم و از او به آن حدی که اصلاً امکانش نیست استفاده نمایم. آن شخص و یا آن موضوع شهوت انگیز، تبدیل به جانشین خدا و یک بت می شود و به این ترتیب من غریزۀ طبیعی ام را منحرف می نمایم.

آیا به خاطر داریم که با آشنایی با فردی، احساس می کردیم که «نوری به زندگی ما تابیده است»؟ چقدر برایمان سرمست کننده بود که جامی از شراب او را بچشیم. برایش تصنیف های عاشقانه می خواندیم که «تو روشنایی زندگی من هستی». «از ساغر چشمانت مرا مست کن».

اگر شهوت من غالب می گردید، آن دستی که به سویم دراز شده بود را می گرفتم و شهوت این انرژی را در وجودم بیشتر می کرد که حتــّی فراتر روم. ولی آخرش چه اتفاقی می افتاد؟ آن جرقه که می توانست زندگی و روشنایی را به من ببخشد در درونم خاموش می شد، روحم را از قبل هم ضعیف تر می کرد، و باید با حالی خراب دوباره شروع می کردم.

ما تازه داریم آنچه در پشت رفتارهایمان قرارگرفته است را می بینیم. قبل شروع پاکی، با تمام وجود پذیرای تصاویر جنسی و برقراری رابطۀ نادرست با اشخاص بودیم، تفاوتی نداشت که روح و بدن زن باشد یا مرد و یا بچّه. او را به درون خود می کشیدیم، تصاحب می کردیم، یا خود را در اختیار او قرار می دادیم. این روش تغذیه و معاش ما و مهم ترین چیز زندگی ما بود. این نوعی پرستش بود. ما دیگران را وادار می کردیم تا در خدمت خواسته های غیر طبیعی ما باشند.

مفهوم بهبودی جنسی های گمنام

امروز من از شهوت آزاد هستم. دیگر از اعمال . که قبلا داشته ام احساس ترس و گناه نمی کنم و برای به خواب رفتن نیازی به ارضاء شدن نیست. بیشتر از خودم مراقبت می کنم.

امروز مراقبت از خودم بخشی از آزادی و شادی است که آن را مدیون بهبودی ام می دانم. بهبودی تنها به معنای پاکی نیست بلکه به معنای راه جدید زندگی می باشد.

گذشته ها گذشته است و آنچنان اهمیتی ندارد. دیگر از گذشته نمی هراسم و از آن عبور کرده ام. هرچه اصلاحات بیشتری در زندگی ام صورت می گیرد، کمتر نسبت به گذشته احساس گناه می کنم. وقتیکه دیگر در وجودتان برای انجام اشتباهات گذشته خمار نباشید، آن زمان است که گذشته شما با بن بست مواجه می شود و دیگر تأثیری بر شما نخواهد داشت .

دیگر احساس بی فایده بودن را ندارم، ترحم قدرت بسیار کمتری در زندگیم دارد.

به واسطه انجمن SA تمایلات من به تدریج به این سمت و سو سوق داده شد: "پروردگارم، هرکجا که تو برای من برگزینی من همانجا خواهم بود. یاری ام ده تا فقط آنچه را تو خواهانی به انجام رسانم."

نگرش تازه ی من به زندگی این است که من هدفی دارم و می دانم که همه چیز رو به بهبودی است.

من دیگر زیر فشارهای روانی آنچنان وحشت زده نمی شوم. دیگر مشکلاتِ دو چندان مرا درهم نمی شکند و میدانم افرادی هستند تا به کمک من بیایند.

همه چیز قبل از اینکه به انجامشان برسانم اتفاق افتاده است. تلاش می کردم تا پاک بمانم، رابطه ی دوستی برقرار کنم، عشق را پدید بیاورم، با قدرت خود خیلی چیز ها را انجام دهم. SA به من آموخت که تنها خداوند است که می تواند تمامی این ها را به انجام برساند.

وقتی به جلسات می پردازم و قدم ها را کار می کنم، زمانیکه راهنمایم با من کار می کند، و من راهنمای کسان دیگری هستم، روز به روز پیشرفت را در زندگی ام به وضوح مشاهده می کنم. من می دانم که بهبودی حاصل می شود، واینکه شما نیز بهبود پیدا خواهید کرد. همه ی ما می توانیم آنچه را که خداوند از ما انتظار دارد را در آغوش بگیریم.

اینک از خداوند سپاسگذارم که می توانم شهوت را بدرستی تشخیص دهم. اما من فکر نمی کنم که تمایلات . بد باشد؛

خداوند ما را موجوداتی آفریده که دسته ای با دسته ی دیگر از لحاظ . متفاوت هستیم. این بیماری من است که تمایلات .، من را به شهوت سوق می دهد و باعث می شود که تمایلات به شکلی که وجود ندارند در من ظاهر شوند.

اینک من باور دارم که اگر تفکرات و احساسات . دارم یا اگر احساس کردم که مجذوب کسی شده ام، این بدین معنی نیست که من انسان بدی هستم و نباید این احساسات را داشته باشم. این مسیری هست که خداوند من را در آن قرار داده است.

اگر با خود بگویم "اوه خدای من، این فقط یک احساس . است و آن را رها کنم و کاری در راستای آن انجام ندهم و بدان عمل نکنم، آن احساس خودبخود از من دور خواهد ماند. این برداشتی است که موجب شده تا من بتوانم بر شهوت خود غالب آیم."

زمانی که به خود اجازه می دهم تا احساس را تجربه کنم آن وقت است که احساس صمیمیت بیشتری با خداوند می کنم. اما من این طرز فکر را برای افراد تازه وارد به هیچ وجه پیشنهاد نمی کنم زیرا دور شدن و غلبه بر شهوت که برای مدتی کسب می کنند کلید رهایی آنها است. اما من معتقد هستم که خداوند در آینده ی من تمایلات . سالمی را مدنظر دارد.

من تنها منتظر می مانم و قدم های بزرگ بر نخواهم داشت. اینکه می دانم خداوند در آینده چه چیزهایی برایم تدارک دیده است به من امیدواری می دهد. این اتفاق حالا روی نخواهد داد.

ارزشهای اخلاقی و خصلت های شخصیتی مان که سابقا ما را در زندگی راهنمایی می کردند جای خود را به جستجوی خودمحورانه لذت دادند.
در درون خود گیر افتاده بودیم و بارها و بارها حد و مرزهای خانوادگی ،اجتماعی ، شخصی و قانونی را زیر پا گذاشتیم.
د رمعتاد جنسی، شهوت روابط جنسی را از یک غریزه طبیعی به یک اجبارغیرطبیعی تغییر داده بود.
در نتیجه ما به معضل برخوردیم.
اعمال و احساساتی که ما باور داشتیم برای زندگی کردن بدانها شدیدا نیاز داریم در حال کشتنمان وتخریب تمامی عشقمان بودند.
در نقطه ای درطول این مسیر ما متوجه شدیم که شهوت بزرگتر از مشکلاتی شده که بوسیله شهوترانی سعی در اجتناب ازآنها بودیم.

زمانی که ما شروع به شهوترانی می کردیم دیگر نمی توانستیم متوقفش کنیم.
ما کنترلی نداشتیم و رفتارهایی را که زمانی فقط تخیلشان می کردیم اکنون رفتارهایی بودند که بروزشان می دادیم.
روابطی را که زمانی برایشان ارزش قائل بودیم به نسبت تخیللات جنسی و شهوت در درجه دوم قرار گرفتند.
ما گیر افتاده بودیم.

مشکل ما با شهوت شبیه مشکل الکلی ها با الکل است.
همانطور که یک الکلی نسبت به نوشیدن الکل حساسیت دارد، ما هم نسبت به کوچکترین جرعه شهوت حساسیت داریم.
به این دلیل است که همیشه شهوت به شهوت بیشتر منجر می شود و سرانجام ما را به خود معتاد می کند. ز
مانی که اعتیاد جنسی ام فعال بود، مقاومت درمقابل میل به شهوت برایم غیر ممکن بود و حتی بدتر از این هم اتفاق افتاد.
شهوت ما را درون رفتارهایی که به خود قول داده بودیم انجام ندهیم، غرق کرد.

آنچه را به رایگان به دست می آوری ، با سخاوتمندی واگذار کن . . .

برنامه معتادان جنسی گمنام می گوید : ما با بیداری روحانی حاصل از کارکردن 12 گام در زندگی روزانه مان ، این پیام را به معتادان جنسی که هنوز در عذاب هستند می رسانیم .
 
 ما باید به بیداری روحانی حتی به طور نسبی رسیده باشیم ، تا بتوانیم این پیام را به طور صحیح منتقل کنیم ، زیرا اگر پیام رسانی درست نباشد  ممکن است فرصت پاک ماندن و تولد دوباره را از یک نفر بگیریم و این امر باعث ضربه دیدن بهبودی خودمان هم بشود .
 
ما پیام را آزادانه و بدون چشم داشت می رسانیم و هیچ وقت آن را به زور به کسی تحمیل نمی کنیم .
 
ما با عملکرد خودمان به اصول روحانی و انجام این اصول در تمام موارد زندگی می توانیم به بهترین نحو این پیام را به دیگر معتادان جنسی برسانیم .
 
لازم است به خاطر داشته باشید در موقع پیام رسانی از کسی انتقاد نکنید و به عقاید دیگران احترام بگذارید و نقاط ضعف آن ها را تحمل کنید و بدانید که هدف ما کمک کردن است .
 
اگر کاندیدای انتخابی شما تمایلی برای ترک شهوت ندارد وقت خود را در راضی کردن او تلف نکنید ، زیرا ممکن است شانس احتمالی کمک به او در آینده را از دست بدهید .
 
 اگر می خواهید به شخصی پیام دهید به این فکر کنید که روز اول به خود شما به چه نحوی این پیام داده شد !
 
سعی کنید قبل از معرفی برنامه به شخص پیام گیرنده اطلاعاتی در مورد شدت بیماری و تمایلات مذهبی او جمع آوری کنید تا بتوانید خود را به جای او بگذارید و دریابید که اگر به جای او بودید انتظار داشتید با شما چطوررفتار شود .
 
از او سئوال کنید آیا مایل است شهوت را برای همیشه کنار بگذارد و در این راه به هر اقدامی متوسل شود ؟

 
مراقب باشید برچسب معتاد جنسی را به او نزنید ، بگذارید خود او به این نتیجه برسد .
 

برگرفته از نشریه پرسش و پاسخ


 

تعریف سلامت عقل

در تعریف سلامت عقل و عدم سلامت عقل هر شخص نسبت به عمق بیماری اش تعریف خاص خود را دارد ، ولی در کل سلامت عقل می تواند به معنی داشتن یک خط مشی فردی که شخص را از تکرار ، رفتار ، گفتار و افکار بی عقلانه باز دارد و شخص را به سوی بهبود بخشیدن به اوضاع راهنمایی کند و همچنین باعث شود که زندگی شخص دیگر تحت تاثیر بیماری اش کنترل نشود ، و شخص به نقطه ای برسد که بتواند با روشن بینی و داشتن حس تناسب و تعادل در تصمیم گیری ها عمل کند و برای نوع رفتار و اعمال خود دارای حق انتخاب باشد .

 
برگشت سلامت عقل یک فرآیند می باشد و کیفیت آن نسبت به زمان متغیر می باشد ، شاید در ابتدا برگشت سلامت عقل برای ما به این معنی باشد که دیگر نیاز نیست شهوت کنیم و درک ما از این معنی، با مرور و همراه با رشد و بهبودی مان تغییر خواهد کرد و وسعت بیشتری را به خود می گیرد .
 
در تعریف عدم سلامت عقل باید گفت به همان گونه که داشتن هدف ، حق انتخاب در تصمیم گیری ها  و تامل و تفکر در راستای هدفمان قبل از هر عمل ، نشان دهنده سلامت عقل می باشد به همان تناسب نیز بی هدفی ، نداشتن حق انتخاب و گرفتن تصمیمات عجولانه و ... در تعریف عدم سلامت عقل ما را یاری می کند .

برگرفته از نشریه پرسش و پاسخ

 

بخشی از کتاب سفید (کتاب پایه معتادان جنسی گمنام)

دانش وسربلندی ازموانع اصلی وعمده ما در اینجا محسوب می شود. دانستن حقیقت یا شناخت برنامه اغلب جزو تواناییهای ظاهری محسوب می شود و حتی راهنما شدن برای دیگران تنها ما را از تغییر دادن نگرشهایمان و تصحیح اشتباهاتمان باز می دارد. دانش آگاهی هرگز ما را قدرتمند نمی سازد. ما شهوت، سکس و روابط جنسی را بدون اعمال تسلیم، افشاگری و سپری دوره ی بهبودی کنارگذاشته بودیم، در واقع به این معنا بود که بطور کامل بهبود نیافتیم. جای هیچ شگفتی نبود که هنوز ناآرام بودیم! "پیشگیریهای نصفه و نیمه به هیچ وجه برای ما سودمند واقع نگشت." چنین بنظر می رسد که پذیرش بودن در فضای انکار و تکذیب اعتیاد جنسی، برای کسانی که سالها از اعتیاد های دیگر پاک هستند در مقایسه با افرادی که تازه وارد هستند و تا بحال چیزی در خصوص قدم ها نشنیده اند، سختتر و مشکلتر است. این واقعا یکی از حقایقی است که تجربه کرده ایم.
راه دشواری بود، ما مجبور بودیم دانش، آگاهی، غرور و تکبر خود را پشت در گذاشته و سپس وارد شویم. وقتیکه ما خود را بر اساس بنیان اعتیاد، ناتوانی، پریشانی و اندوه شایعی که داریم شناختیم، تنها می توانستیم به اعضای مرد گروه بپیوندیم و درآنجا عضو شویم. ما یکدیگر را بنا بر ضعفهایی که داریم می شناسیم. اشتباهات و خطاهای ماست که ما را دور هم و نزد خداوند جمع کرده است.
 

دوستان کامنت هایی که به صورت خصوصی ارسال میکنید امکان پاسخ در سایت را ندارد
لطفا اگر کامنتی را اصرار دارید به صورت
خصوصی ارسال کنید
حتما ایملتان را نیز ارسال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan