روزی هنگامی که بر سر کار بودم، به این نکته توجه نمودم که در حضور افراد پر کینه، احساسات کینه آمیز من
هم بر انگیخته می شود. چرا فقط به خاطر آنچه آنها انجام دادند، من چنین احساسات بدی پیدا میکردم؟
در یک جلسه ظهرانه AA من در باره این موضوع حرف زدم. مرد دیگری در این موضوع با حرارت مشارکت نمود،
او حتّی قبلاً کسی را به خاطر کینه کشته بود. مشاهده تأثیر دشمنی در زندگی او آسان بود. او اعتراف کرد
که بیشتر اوقات در مقابل احساسات خشم آلود ناتوان است. مشاهده عیبهای دیگران بسیار آسان است،
اینطور نیست؟
دیگران هم در بارۀ این موضوع مشارکت نمودند و من جلسه را برای برگشت بر سر کار ترک نمودم، در حالیکه
احساس راحتی زیادی مینمودم. بالاخره جوابم را یافتم: احساس دشمنی در هنگام مواجهه با دشمنی
دیگران، بدلیل کینه توزی خودم است. مهم نبود که چگونه، چرا یا کِی خشمگین میشدم، هر وقت که محیط
ایجاب مینمود، کینۀ پنهان من به شکل دشمنی بروز میکرد.
من میتوانستم این مطلب را ببینم و قبول کنم، همانطور که سالها قبل قبول کرده بودم که من یک معتاد
جنسی هستم.
من دشمنی را به عنوان یک داروی مخدر استفاده میکنم و چیزی برای من دارد. من واقعا با آن همراه میشوم،
و اثر روحیه گردان بروی من دارد. وارد جریان خون من میشود و مرا تغییر میدهد.
اعتراف به اینکه من در مقابل دشمنی فاقد قدرت هستم، کلید پیروزی فزایندهام بر دشمنی شد.
همه کاری که من باید انجام دهم این است که دشمنی را رها کنم و آزاد شوم.
البته گفتن آن از انجام دادنش آسانتر است و معمولا احساسات پایداری میکنند و یا بازمیگردند، و من باید
دوباره آن را رها کنم. حالا من هر صبح و هرغروب شهوتم را به همراه آن دشمنی به خدا میسپارم که مرا از
آنها حفظ کند.
من هر روز برای همان روز، نگرشهای منفیام را نسبت به دیگران و شهوتم را به او میسپارم چون من نه میتوانم
با رنجی که آنها برای من ایجاد میکنند زندگی کنم و نه میتوانم برای آنها علاجی پیدا کنم.
البته وسوسه های نیروهای منفی مثل قبل همچنان وجود دارند، مثلا وقتی در جلوی ماشین من راننده ای
زیادی آهسته میرود یا کسی بر سرکار بصورت منفی و مهاجم برخورد میکند و یا یک منشی، رفتاری تحقیر آمیز
نشان میدهد.
من فکر میکنم که ممکن است حتی دچار پسرفتهایی به سمت دشمنی شوم، درست مشابه نشانههای
پسرفت به سوی شهوت: شامل افزایش توجه آشکار یا پنهان به آن، کمی عصبی شدن و غیره. اگر چه این
تجربه شده است ولی من ترجیح میدهم بجای اینکه در جای اولم باقی بمانم، در این فرایند جاری باشم.
حالا من یک حق انتخاب دارم، من میتوانم بلا فاصله احساسات بد را رها کنم و به «او» بسپارم و بگذارم تا او
آنها را بجای من تحمل کند، و آزاد شوم، و این چه آزادی زیبایی است. نیازی نیست که من بیشتر از این همراه
این احساسات منفی باشم، من حق انتخاب دارم.
خیلی از ماها در محیطی بزرگ شدهایم که در آن دشمنی بصورت آشکار یا پنهان ابراز میشد. ما هیچ قدرتی
بر روی این فضای آلوده نداشتیم. اما الآن میبینم که یک حق انتخاب در نگرشم به آن محیط داشتم ولی خودم
راه منفی را انتخاب کردم و آن احساسات را چنان در عمق دفن کردم که برای خودم و دیگران آشکار نبودند و
گاهی مثل رعد ظاهر شده قصد جان کسی را میکردند. نیروهای منفی را در کنار مواد مخدر، رابطۀ جنسی و
شهوت آرام نگه داشته بودم ولی در بلند مدت، کاملاً در مقابل رنجش ها، رابطۀ جنسی و شهوتم بیاختیار
بودم.
برای من کلید پیروزی و بهبودی آن است که هربار عملکرد منفی تلاش میکند تا به درون من بلغزد و مرا به
دیوانگی بکشاند، با بیرون رفتن از انکار، دیدن و اعلام آن، از وسوسه رها میشوم. تسلیم و رها نمودن اکنون
برای من یکی از زیباترین کلمات دنیاست، تسلیم هر بار یک کلید است و یک مرگ، ولی در سوی دیگر یک تولد
جدید.
حالا هر بار که من دچار آن احساس منفی میشوم، بجای انکار دشمنی، به آن اجازه میدهم که وسیله دیگری
برای روابط واقعی شود. و به تدریج و در طول زمان وسوسه برای «نوشیدن یک جام» از دشمنی کمتر و کمتر
میشود. این به معنای افزایش آسودگی درونی و آزادی بیشتر برای زندگی آسوده تر با دیگران است