Anonymous

پیام ما امید ، وعده ما آزادی

داستانهای شخصی"1"

من آدمی بودم که به شکلی افراطی انتقاد میکردم ، دشمنی می‏ورزیدم و منفی‏ها را می‏دیدم . این عقاید را همیشه به زبان می‏آوردم ، امّا در درون به آنها چنگ میزدم و دائماً فکر میکردم . همیشه ایمان داشتم ، اما با گذشت سالها بی‏ آنکه بدانم چه بر من می‏گذرد ، این ایمان را از دست دادم . همیشه سرشار از احساس گناه ، غم و نارضایتی بودم و خوشحالیم بطور کامل وابسته به دیگران بود . میدانستم که زندگیم به شکست منتهی شده و دیگران را مقصّر این شکست میدانستم . بنظر میرسید قادر به تغییر این گرایشات نیستم . به هر کلام یا هر رفتاری واکنش نشان میدادم و بسته به رفتار دیگران احساس خوب یا بد داشتم . البته بیشتر اوقات احساس بدی داشتم چون نگرشم به من اصلاً اجازه نمیداد خوبیها را ببینم . آنقدر مشغول نگاه به دیگران و راهنمایی و کنترل آنها بودم که وقت نداشتم تقصیر خود را ببینم . هیچکس را با خودم همگام نمیدانستم .

بعد از اولین جلسه دریافتم که خدای من نمرده و به این ترتیب به معنویت راه یافتم و آمادگی پیدا کردم که قدمها را بپذیرم . به آرامش و سکونی که قولش را میدادند دست یافتم و هر روزم سرشار از لذت زندگی شد . ترک عادات قدیمی دشوار است و هنوز هم گاهی نادانسته به این عادات برمیگردم ، امّا حالا راههایی دارم که می‏توانم قبل از آنکه فکرم را به خود مشغول کنند و مثل گذشته نابودم کنند مهارشان کنم . دریافتم که مقدار زیادی از مشکلاتم بر اثر واکنشهایم هستند . دیگر احساسات دیگران را به خود نمی‏گیرم . البته همیشه در اینکار موفق نیستم ، امّا حواسم به آنچه میگذرد هست و می‏توانم آنرا رها کنم . میدانم که شادی من فقط بستگی به درون خودم دارد و همینطور میدانم که من مسئول شادی دیگران و یا اعمال وابستگان دور و نزدیکم نیستم . به هر روز جدید با شادی و امید نگاه میکنم و میدانم که این روز ، روزمره است و فقط من هستم که میتوانم قدر آن رابدانم . هر روز را با یاد خدا و درخواست هدایت و خرد او برای پذیرش آن و نیرو و شهامت برای پذیرش آنچه آنروز برایم دارد شرح می‏کنم . هر روز رشد میکنیم . با قویتر شدن و ایمانم ، ترسهایم ضعیف‏تر می‏شوند و از میان میروند . ایمان و ترس نمی‏توانند در کنار هم زندگی کنند . شبها خدا را به خاطر شادی آن روز و آرامشی که به من عطا نموده سپاس می‏گویم و از او به خاطر ناخشنودیهایی که برای دیگران بوجود آورده‏ام طلب بخشایش می‏کنم . تسلیم عشق خداوند هستم و دعال می‏کنم که بتوانم کمکی برای دیگران باشم .

میدانم وقتی اولین بار به جلسات خانواده های معتادان آمدم ، حقیقتاً چقدر بیمار بودم . تمام آنچه که میدانم اینست که نیازمند کمک بودم تا بتوانم با معتادم کنار بیایم و امیدوار بودم بتوانم این کمک را در جلسات خانواده های معتادان پیدا کنم . حال میدانم که ذهن من پر از انکار و نگرش منفی بود و حس ترحم و بیزاری از خود بر من غلبه کرده بود . هاله‏ای پر از غرور ، ‌حق جانبی ، خود محوری و ارزشهای کاذب داشتیم .

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دوستان کامنت هایی که به صورت خصوصی ارسال میکنید امکان پاسخ در سایت را ندارد
لطفا اگر کامنتی را اصرار دارید به صورت
خصوصی ارسال کنید
حتما ایملتان را نیز ارسال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan