Anonymous

پیام ما امید ، وعده ما آزادی

پرسشنامه‏ای که برای والدین ـ همسران و بستگان مطرح شده است

ما گرد هم می‏ آییم :

* تا یاد بگیریم اعتیاد یک بیماری است .

* مشکلاتمان را با یکدیگر در میان بگذاریم .

* مصرف ‏کننده را تشویق کنیم که کمک بگیرد .

* امید را جایگزین ناامیدی کنیم .

* نگرش خانواده را نسبت به این بیماری بهترکنیم.

 


* کمک کنیم تا اعتماد به نفس را بازیابیم .

 

" تا می‏توانید با صداقت به آنها جواب دهید"

 


 1 ـ آیا شما برای فرزندان ،‌ همسران ،‌ بستگان و دوستان خود عذر موجه می‏آورید ؟ به خاطر آنها دروغ می‏گویید ؟  ‌یا پنهانکاری می‏کنید؟

 
بلی ٱ

 


خیرٱ

 


2 ـ آیا دلیلی دارید که به همسر فرزندان ،  ‌بستگان و دوستان خود اعتماد کنید ؟

 


بلی ٱ

 


خیرٱ

 


3 ـ آیا باور کردن اظهارات آنها برایتان سخت است ؟

 


بلی ٱ

 


خیرٱ

 


4 ـ آیا شما با نگرانی در رختخواب به انتظار فرزند ، ‌همسر ، بستگان یا دوستانتان بیدار می‏مانید ؟

 


بلی ٱ

 


خیرٱ

 


5 ـ آیا فرزند شما مدرسه را بدون اطلاع شما رها کرده ؟

 


بلی ٱ

 


خیرٱ

6 ـ آیا همسر شما کارش را از دست داده است و صورتحسابها روی هم انباشته شده ؟

 


بلی ٱ

 


خیرٱ

 


7 ـ آیا پس‏اندازهای شما بطور مرموزی ناپدید می‏شود؟‌

 


بلی ٱ

 


خیرٱ

 


8 ـ آیا سؤالهایی که بدون پاسخ مانده باعث دشمنی و تخریب پایه و اساس ازدواج شما می‏شوند ؟

 


بلی ٱ

 


خیرٱ

 


9 ـ آیا از خودتان این سؤال را پرسیده‏ اید که چه چیزی اشتباه است؟ و اینکه آیا اشتباه از من بوده؟ (آیا من مقصر هستم؟)

 


بلی ٱ

 


خیرٱ

 


10ـ آیا بدگمانی شما باعث کنترل کردن (بازرسی) شما می‏شود؟ و آیا از چیزی که احتمالاً پیدا خواهید کرد واهمه دارید

 

بلی ٱ

 


خیرٱ

 


11ـ آیا مخالفتهای عادی خانواده تبدیل به دشمنی می‏شود؟

 


بلی ٱ

 


خیرٱ

12ـ آیا کارهای اجتماعی خود را با بهانه ‏های مبهم کنسل می‏کنید ؟

 


بلی ٱ

 


خیرٱ

 


13ـ آیا بطور روز افزون نسبت به دعوت دوستان خود به منزلتان دچار بی‏میلی شده ‏اید ؟

 


بلی ٱ

 


خیرٱ

 


14ـ آیا نگرانی شما برای همسر ،‌ فرزند ،‌ و یا دوستان باعث     سر درد ، دل درد ، و اضطراب شدید می‏شود ؟

 


بلی ٱ

 


خیرٱ

 


15ـ آیا همسر و فرزند شما به آسانی با مسائل جزئی برافروخته می‏شوند ؟ آیا زندگیتان همچون کابوس بنظر می‏رسد ؟

 


بلی ٱ

 


خیرٱ

 


16ـ آیا بخاطر رودربایستی از بحث در مورد وضعیت خود با دوستان و بستگان عاجز هستید ؟

 


بلی ٱ

 


خیرٱ

 


17ـ آیا تلاشهای شما در کنترل کردن نا امید کننده است ؟

 


بلی ٱ

 


خیرٱ

18ـ آیا بیش از حد در حال جبران کردن هستید و سعی می‏کنید سر و صدا ایجاد نکنید؟

 

بلی ٱ

 


خیرٱ

 


19ـ آیا شما به تلاش خود ادامه می‏دهید و هیچ چیز به شما کمک نمی‏کند ؟

 


بلی ٱ

 


خیرٱ

 


20-  آیا شکل زندگی دوستان همسر یا فرزندانتان تغییر کرده است ؟ آیا هرگز فکر می‏کنید از مواد مخدر استفاده کنند ؟
 

بلی ٱ

 


خیرٱ

 


حال اگر شما حداقل به 4 سؤال پاسخ مثبت داده‏ اید؟ جلسات خانواده های معتادان ممکن است بتواند در دادن جوایهایی که بدنیال آن هستید به شما  کمک کند .

آیا شما آمادگی ورود به جلسات خانواده های معتادان را دارید ؟

خدا می‏داند که چقدر تلاش کردم ، تو گریستی و ناله سر دادی که چرا ؟ چرا این اتفاق برای من افتاد ؟
به او پول تو جیبی دادم ، اتومبیلم را قرض دادم ، خرجش را دادم ، و وقتی صبحها از خستگی قادر به برخاستن از جا نبود ، به او اجازه دادم بخوابد.
مدرسه را دوست نداشت . کار نمیکرد و از تمام مسئولیتهایش با مهارت تمام شانه خالی میکرد . بعد تو دریافتی که مواد مصرف می‏کند ، به پلیس خبر دادی .
فکر میکردی تمام جوابها را میدانی ، درحالیکه هیچکدام از آنها را نمیدانی .
همه‏اش مایة ‌تأسف است . کجای کار اشتباه بوده ؟
با چه کسی می‏توانی حرف بزنی ؟ به کجا تعلق داری ؟
یک نفر باید باشد که باهاش حرف بزنی ، جایی باید باشد که به اونجا بروی .
ما اینجا در جلسات خانواده های معتادان احساس تو را درک می‏کنیم ، خدایا ما از کجا می‏فهمیم ؟
تو یاد می‏گیری که چون ما مشکلات را با دیگران درمیان بگذاری .
یاد می‏گیری چگونه زندگی کنی و بگذاری دیگران زندگی کنید ، و چون ما نشان دهی که اهمیت می‏دهی . می‏فهمی چه کاری را می‏توانی بکنی و چه کاری را نمی‏توانی .
یاد می‏گیری به دیگران اجازه دهی زندگی خودشان را بکنند ، و این چیز زیادیست برای آموختن . اگر این مشکل را داری و مایلی یاد بگیری .
و اگر خواهان آرامش هستی ، این فرصت خوب را به خود بده .
ما دستهایمان را همراه با درک و اعتماد به سوی تو دراز می‏کنیم ، تا به تو سلامت عقل را بازگردانیم .
از روی غرور و خودپسندی و یاریبخش دستهای ما را پس نزن .
تو یاد خواهی گرفت که با مشکلاتت زندگی کنی ، و این حقیقت دارد .
آنوقت است که می‏توانی به خانواده ‏ات و تمام اطرافیانت کمک کنی .

داستانهای شخصی"1"

من آدمی بودم که به شکلی افراطی انتقاد میکردم ، دشمنی می‏ورزیدم و منفی‏ها را می‏دیدم . این عقاید را همیشه به زبان می‏آوردم ، امّا در درون به آنها چنگ میزدم و دائماً فکر میکردم . همیشه ایمان داشتم ، اما با گذشت سالها بی‏ آنکه بدانم چه بر من می‏گذرد ، این ایمان را از دست دادم . همیشه سرشار از احساس گناه ، غم و نارضایتی بودم و خوشحالیم بطور کامل وابسته به دیگران بود . میدانستم که زندگیم به شکست منتهی شده و دیگران را مقصّر این شکست میدانستم . بنظر میرسید قادر به تغییر این گرایشات نیستم . به هر کلام یا هر رفتاری واکنش نشان میدادم و بسته به رفتار دیگران احساس خوب یا بد داشتم . البته بیشتر اوقات احساس بدی داشتم چون نگرشم به من اصلاً اجازه نمیداد خوبیها را ببینم . آنقدر مشغول نگاه به دیگران و راهنمایی و کنترل آنها بودم که وقت نداشتم تقصیر خود را ببینم . هیچکس را با خودم همگام نمیدانستم .

بعد از اولین جلسه دریافتم که خدای من نمرده و به این ترتیب به معنویت راه یافتم و آمادگی پیدا کردم که قدمها را بپذیرم . به آرامش و سکونی که قولش را میدادند دست یافتم و هر روزم سرشار از لذت زندگی شد . ترک عادات قدیمی دشوار است و هنوز هم گاهی نادانسته به این عادات برمیگردم ، امّا حالا راههایی دارم که می‏توانم قبل از آنکه فکرم را به خود مشغول کنند و مثل گذشته نابودم کنند مهارشان کنم . دریافتم که مقدار زیادی از مشکلاتم بر اثر واکنشهایم هستند . دیگر احساسات دیگران را به خود نمی‏گیرم . البته همیشه در اینکار موفق نیستم ، امّا حواسم به آنچه میگذرد هست و می‏توانم آنرا رها کنم . میدانم که شادی من فقط بستگی به درون خودم دارد و همینطور میدانم که من مسئول شادی دیگران و یا اعمال وابستگان دور و نزدیکم نیستم . به هر روز جدید با شادی و امید نگاه میکنم و میدانم که این روز ، روزمره است و فقط من هستم که میتوانم قدر آن رابدانم . هر روز را با یاد خدا و درخواست هدایت و خرد او برای پذیرش آن و نیرو و شهامت برای پذیرش آنچه آنروز برایم دارد شرح می‏کنم . هر روز رشد میکنیم . با قویتر شدن و ایمانم ، ترسهایم ضعیف‏تر می‏شوند و از میان میروند . ایمان و ترس نمی‏توانند در کنار هم زندگی کنند . شبها خدا را به خاطر شادی آن روز و آرامشی که به من عطا نموده سپاس می‏گویم و از او به خاطر ناخشنودیهایی که برای دیگران بوجود آورده‏ام طلب بخشایش می‏کنم . تسلیم عشق خداوند هستم و دعال می‏کنم که بتوانم کمکی برای دیگران باشم .

میدانم وقتی اولین بار به جلسات خانواده های معتادان آمدم ، حقیقتاً چقدر بیمار بودم . تمام آنچه که میدانم اینست که نیازمند کمک بودم تا بتوانم با معتادم کنار بیایم و امیدوار بودم بتوانم این کمک را در جلسات خانواده های معتادان پیدا کنم . حال میدانم که ذهن من پر از انکار و نگرش منفی بود و حس ترحم و بیزاری از خود بر من غلبه کرده بود . هاله‏ای پر از غرور ، ‌حق جانبی ، خود محوری و ارزشهای کاذب داشتیم .

داستانهای شخصی"2"

در اولین جلسه ، موضوع جلسه قدم یک بود و رهبر جذابترین ،‌ آرامترین و شادترین زنی بود که تا آن زمان دیده بودم ، و مطمئناً تفاوت زیادی با من داشت . من خواهان آنچه آنها داشتند بودم و از اینرو همچون اسفنج سعی کردم تمام آنچه گفته میشد را جذب کنم و همچون غریق به تمام کلماتی که گفته میشد چنگ میزدم .
از طریق جلسات خانواده های الکلی ها تا حدی با برنامه آشنایی داشتم ، امّا بقدر کافی وقت روی آن نگذاشته بودم تا 12 قدم را واقعاً بفهمم و تمرین کنم .

میدانستم که کنترل زندگیم از دستم خرج شده ، امّا قادر نبودم اقرار کنم که در مقابل معتاد عاجزم . در اولین جلسه مثل این بود که بار عظیمی از دوشم برداشته شد . احساس گناه از من رخت بر بست و بعد از اینکه درک کردم با تسلیم به نیروی برترم کمکی با نومیدی خواهان آن بودم ،‌ خواهد آمد ، احساس آرامش بر من سایه افکند . حس عظیمی از گرما و عشق گروه را احساس کردم و با شنیدن اینکه قادر به کنترل معتادم نیستم بعد از چندمین ماه برای نخستین بار آرام گرفتم .

من آدمی مصمم و اهل عمل هستم و از اینرو کارکردن دوازده قدم برای من همیشه آسان نبوده ، امّا حالا میدانم که جلسات خانواده های معتادان برای من راه کاملاً جدیدی از زندگی شده و چیزیست که هرگز نمی‏خواهم آنرا از دست بدهم . دیگر احساس تنهایی نمی‏کنم ، چون نیروی برترم را همراهم دارد ، کسی که به انتخاب خود او را خدا می‏نامم و آنکه اگر فقط سعی کنم کنترل را کنار گذاشته و تسلیم اراده‏اش شوم همیشه در کنارم خواهد بود . راه او همیشه بهتر از راه من است ، امّا من مدتها بود که او را گم کرده بودم . ؟ که به جای خود محور بودن خدا محور شدم ، یأس و نومیدیم مبدل به امید شد رنجشها و احساس ترحمی که نسبت به خود داشتم ، جای خود را به شکیبایی داد و ایمان جای ترسها و اضطرابهایم را گرفت . حالا صبر ، تواضع ، و سپاسگزاری جایگاهی در زندگی من دارند . هر روز سعی می‏کنم رها کنم و به خدا بسپارم ؛ ذهنم را باز بگذارم و زندگی کنم و بگذارم دیگران زندگی کنند و به کار روز خود و ترازنامه‏ام ادامه دهم . معتادم هنوز مشکلات خود را دارد ، امّا من به ثبات احساس رسیده‏ام . به همان ثباتی که بشدت نیازمند آن بودم ،‌ و آزادی ، ‌آرامش و شادمانی‏ای را بدست آورده‏ام که به نحوی فاحش خواهان آنها بودم .

داستانهای شخصی"3"

پسر من معتاد به مواد مخدر است . در آغاز اعتراف به این مسئله برای من بسیار دشوار بود ،‌ امّا با تشویق پزشک خانوادگی خود به این مسئله اعتراف کردم . اما بعد از این اقرار و درک واقعیت ، برای حل مشکلاتی که او برایمان ایجاد کرده بود باید از کجا کمک می‏گرفتم ؟

سال بعد به مراقبت از او در مقابل دوستانش ،‌ وثیقه سپردن برای آزادی او از زندان، و وکیل گرفتن و سر گردان بودن در دادگاهها و بیمارستانها سپری شد . غمگین و عصبی بودم و احساس گناه و مسئولیت میکردم . بارها زمانیکه فرزندمان جلوی در تلوتلو می‏خورد ، سر همسرم فریاد کشیدم تا کاری بکند . نمیدانستم به کجا رو بیاورم . نگاه کاملاً نومید همسرم را میدیدم و میدانستم که هر دوی ما بر اثر بحران زندگیمان جسماً بیمار شده‏ایم . دیگر قادر به پنهان کردن مسئله از دوستان و همسایگان نبودیم . راز مصیبت‏ بار ما خبر جدی برای روزنامه‏ها شده بود . تا اینکه یکی از اعضاء جلسات خانواده های معتادان که مطلبی در مورد پسرمان خوانده‏ بود تلفنی از ما دعوت کرد به جلسه آنها برویم و ما نومیدانه این دعوت را پذیرفتم .

چه تجربه‏ای ! در اینجا کسانی را یافتیم که تجربه‏ای مشابه ما داشتند ، و با این وجود آرامش زیبایی بر زندگیشان حاکم بود . هر چه بود این همان چیزی بود که ما بدنبالش بودیم . از اینرو با تمام قوا به این برنامه چنگ زدیم . فهمیدیم که این برنامه برای ماست . آمادگی دریافت کمک را داشتیم و برنامه راه روزانه زندگی باشد . با کمک دوستان جلسات خانواده های معتادان قادر بودیم احساس گناه ، شرم ، و حس مسئولیت کاذب خود را دور بریزیم . از برنامه استفاده کردیم تا نگرشهای خود را تغییر دهیم و در خانه‏های خود و زندگیمان به آرامش ، سکون و شادی برسیم ،‌ تا هنگامیکه پسرمان تصمیم به پاک شدن بگیرد سر راهش نایستیم .

اعتراف کردیم در مقابل دیگران عاجزیم ، و مطمئناً تلاشهایی که در گذشته به خاطر او کرده بودیم ، همه بیهوده بوده است . تلاشهایی چون قبول مسئولیتهایش ، و محافظت از او فقط او را به ادامة مصرف تشویق کرده بودند .
هنگامیکه یاد گرفتیم او را با عشق رها کنیم تا مسئولیت اعمالش را خود بعهده گیرد، زمام امور زندگی چنان از دستش خارج شد که خود به جستجوی برنامة معتادان گمنام پرداخت .

ما در زندگی با مشکلاتی مواجه خواهیم شد ، ‌امّا تا زمانیکه برنامه و نیروی برتر خود را داریم می‏توانیم آرامش ، شهامت ، و خرد داشته باشیم .

داستانهای شخصی"5"

پسر من معتاد است . وقتی به این برنامه آمدم منهم معتاد بودم ،‌ امّا معتاد به تمام احساسات منفی که نگرانی ، ترس ،‌ رنجش ، و احساس ترحم نسبت به خود چند تا از آنها بود . پنج ماه است که در برنامه هستم و هر روز با روز پیش فرق می‏کنم . خدا به من اجازه میدهد کمی عمیق‏تر به خود نگاه کنم . می‏فهمم که این همان است که می‏گوید : ” خدا به من پیش از آنچه در توانم باشد نمیدهد . “ خدا به من اجازه میدهد آن مقدار درمورد خودم بدانم که بتوانم زندگی راحتی داشته باشم و وقتی به تصویر خود خو گرفتم ،‌ در را کمی بازتر می‏کند و به من کمی دیگر از نواقصم را  نشان میدهد ،‌ با این کمبودها به من دعای آرامش و دوازده قدم را داده تا به من کمک کنند خود را تغییر دهم یا کمبودهایم را بپذیرم . به محض آگاه شدن از یک کمبود اخلاقی ، می‏توانم آنرا رها کنم ، ‌چون دیگر دلیلی برای چنگ زدن به آن احساس منفی ندارم . و چون حق انتخاب دارم ، خوشحال بودن را برمی‏گزینم . و از اینرو شادی اجتناب ناپذیر است .

در می‏یابم که من آدم مهربان ، دوست داشتنی و دست و دلبازی نیستم که خودم فکر میکردم و مردم را هم به این باور انداخته بودم ،‌ بلکه آدم متقلّبی از بدترین نوع هستم . امّا امیدورم به بهترین تبدیل شوم . اعتماد زیادی دارم ، چون مدتی است که احساس بهتری دارم . میدانم که شادی من کاملاً به خودم بستگی دارد . اگر وابسته به افراد باشم و اجازه دهم در این لحظه احساسات مرا تحت تسلط داشته باشند ، ‌همیشه در تب و تاب خواهم بود ، چون در طی روز با آدمهای مختلفی بر خورد خواهم کرد .

هر روز صبح از خدا می‏خواهم راهش را به من نشان دهد ،‌ و شبها او را به خاطر کمکهایش سپاس می‏گویم . این برنامة ساده‏ای برای آدم ساده‏ای مثل من است .

گروههای خانواده معتادان

برنامه جلسات خانواده های معتادان به عنوان ابزاری به منظور کنار آمدن با شرایط ایجاد شده توسط مصرف مواد مخدر توصیه می‏شود .   ( گروههای خانواده الکلی ها برای اقوام و دوستان الکلیها پیشنهاد می‏شود . ) میان الکلیسم و وابستگی به مواد مخدر می‏تواند شباهتهای زیادی وجود داشته باشد، اما بارزترین تفاوت آنها این است که مصرف مواد مخدر معمولاً غیر قانونی است و برای خانواده معتادین احتمال رو به رو شدن با شرایط بحرانی یعنی شرایطی که مستلزم اقداماتی برای نجات زندگی است، وجود دارد . وابستگی به مواد مخدر یک بیماری خانوادگی است . معتاد یا مصرف ‏کننده مواد مخدر زندگی تمام افراد نزدیک خود را تحت تأثیر قرار می‏دهد و خانواده نمی‏تواند درک کند که وابستگی به مواد مخدر نشانة بیماری است . حضور صادقانه در جلسات خانواده های معتادان و ارتباط دائم با اعضا تغییرات جالب توجهی در شرایط افراد خانواده بوجود می‎آورد .

بهترین دفاع خانواده درمقابل تأثیرات عاطفی مصرف مواد مخدر کسب اطلاعات و رسیدن به پختگی و شهامتی است که باید به مورد اجرا گذاشته شود . افرادی که احتمال دارد قادر به کمک به معتادان یا مصرف‏ کنندگان خارج از خانواده باشند، ممکن است درصورت اعتیاد افراد خانواده خود سر در گم شده و باعث خرابی اوضاع شوند . خویشاوند یا کسی که مسئولیت بیشتری نسبت به فرد وابسته به مواد مخدر احساس می‏کند، اغلب بیش از مصرف کننده نیاز به کمک و مشاوره دارند . وابستگی به مواد مخدر بیماریست . بیماری‏ی که تأثیر عظیمی بر خانوادة درجة‌ یک می‏گذارد . والدین ، زن یا شوهر، خواهر،  برادر و فرزندان بیشترین تأثیر را می‏گذارند و هر چقدر احساسات این افراد جریحه ‏دارتر گردد، کمکشان بی‏فایده‏ تر می‏شود . رابطه میان مصرف‏ کنندة مواد مخدر و خانوادة او اغلب شاید در عوض مفید بودن ، مخرب باشد .

به عنوان مثال، ‌ نزدیکترین فرد به مصرف‏ کننده یا معتاد ممکن است خود را مقصر تمامی مشکلات قلمداد کند و این احساس شاید تا حدی باشد که از واقعیت داشتن آن دچار هراس شود . با این وجود اعتیاد یک بیماری است و هیچکس مسئول وابستگی به مصرف مواد مخدر در فرد دیگر و بهبودی او نیست . اما نزدیکان مصرف کنندگان به علت عدم آگاهی اجازه می‏دهند این بیماری بی آنکه تشخیص داده شود ،‌پیشروی کند، از پیشرفت آن حمایت می‏کنند و در احتراز از معالجه تسهیم می‏شوند . گرچه بطور قطع نمی‏توان این اطمینان را داد، اما اعضای خانواده با به دست آوردن شهامت و درک لازم می‏ توانند قدمهایی بردارند که ممکن است به بهبودی عاجل مصرف ‏کننده بیانجامد . وابستگان درجه یک مصرف ‏کننده نمی ‏توانند بیماری او را معالجه کنند . هیچ پزشکی قادر به درمان بیماری وخیم خود نیست و معدود پزشکانی هستند که می‏ توانند به عنوان پزشک اعضای خانواده و به خصوص همسر ، پدر و مادر یا فرزندان خود را عمل کنند .

با پیشرفت بیماری اعتیاد ، به علت درگیری احساسی نزدیکان فرد معتاد بهترین کمکی که در ابتدا می‏توان کرد، این است که برای یافتن کمک در مورد شرایط خود با دیگران مشورت کنیم . خانواده نمی ‏تواند نقش حمایت کننده ایفا کند . اشتباهاتی که از اعضای خانواده سر می‏زند، معمولاً غیر قابل باور است و اغلب بهبودی فرد معتاد را دشوار می‏ سازد . قبل از هر چیز باید این مسئله درک شود که خانواده ممکن است هر کاری که به نظر درست می‏ رسد انجام دهد ، اما بیماری به صورت عنان گسیخته ‏ای رو به پیشرفت باشد . با این وجود اگر خانواده تمایل به یادگیری و اجرای عوامل و حقایق مربوط به استفاده از مواد مخدر و وابستگی به آن داشته باشد ، شانس بهبودی به میزان زیادی افزایش می‏ یابد . درواقع بهترین راه کمک به بهبود هر معتاد یا مصرف‏ کننده پیدا کردن آگاهی و دیدگاه های اصولی و علمی و داشتن شهامت برای بکارگیری اصول به هنگام برخورد با مصرف کننده می ‏باشد . به طور معمول اگر بی‏ آنکه یاد گرفته باشیم از نزدیک نگاهی به واکنشهای خود بیاندازیم و تلاشی پی‏گیر برای تغییر خود انجام دهیم ، هرگونه تلاشی برای کمک به مصرف کننده به منظور توقف مصرف او اوضاع را وخیم‏تر خواهد کرد . ابتدا باید درک کنیم که مشکلات مربوط به وابستگی به مواد مخدر فقط داروهای شیمیایی نیستند بلکه مشکل در افراد استفاده کننده از این داروها می ‏باشد . با این وجود بهبودی واقعی زمانی آغاز می ‏شود که فرد از داروهای مخدر ، الکل و دیگر  مواد تغییر دهندة ذهن به طور کلی جدا شود . بهبودی شبیه ساخت منحنی گونیک است . پایه ‏های بسیاری وجود دارند که قابل رؤیت نیستند . افراد زیادی سنگ های مختلفی را در این منحنی قرار می‏ دهند ، امّا سنگ اصلی باید توسط خود شخص  مصرف کننده گذاشته شود ، و گرنه این ساختار از هم می ‏پاشد . هیچکس نمی ‏تواند برای مصرف کننده کاری را انجام دهد که خود او باید انجامش دهد . شما نمی‏توانید داروی بیماری را مصرف کنید و انتظار داشته باشید او بهره آنرا ببرد .

اگر قرار است بهبودی تداوم داشته باشد ، انتخاب باید از جانب خود مصرف کننده و با اراده خود او باشد . اینکه مصرف کننده چگونه خانواده و به خصوص پدرو مادر یا همسرش را کنترل می‏کند ، وحشتناک است . فردم معتاد مواد مخدر مصرف می ‏کند ، خانواده فریاد می‏ زند ، بارها و بارها التماس و عجز و لابه می ‏کند ، دعا و تهدید می‏ کند و به آرامی دست به اقداماتی جهت درمان می ‏زند . سرپوش می‏ گذارد ، مراقبت     می‏ کند و شخص را در مقابل عواقب استفاده از مواد مخدر حمایت می ‏کند . اگر وابستگی به مواد مخدر همچون خدایی کوچک به عملکرد خود ادامه می‏ دهد ، به این علت است که خانواده به حفظ توهم قدرت مطلق او کمک می‏ کند . مصرف کننده برای حفظ جبروت روان رنجوری (تلاش جهت ایفای نقش خداوند) دو سلاح اساسی دارد .

سلاحهای مصرف ‏کننده

نخستین سلاح مصرف ‏کننده توانایی برانگیختن خشم و تحریک افراد برای از دست دادن صبر و شکیبایی است . اگر اعضای خانواده یا دوست خشمگین شوند یا حالت مخالف یا دشمنی به خود گیرند توانائیشان برای کمک به مصرف ‏کننده به طور کامل از میان می‏ رود . مصرف کننده به طور خود آگاه یا ناخودآگاه تصویری از تنفر از خود به شخص مقابل انعکاس می ‏دهد . وقتی نزدیکان مصرف کننده در حالت خشم و خصومت عکس ‏العمل نشان می ‏دهند ، مصرف کننده حس می‏ کند مصرف قبلی‏ش موجه بوده و بهانه بیشتری برای مصرف بعدی خود پیدا می ‏کند .  چون اگر کسی کنترل خود را از دست بدهد . در آن زمان و یا دست کم در آن لحظه تمام شانس کمک را از دست می‏دهد .

 

سلاح دوم مصرف کننده توانایی او در ایجاد اضطراب در خانواده است . با این حربه اغلب خانواده مجبور می شود کاری را برای مصرف کننده انجام دهد که اگر قرار باشد جلوی این بیماری گرفته شود ، فقط خود مصرف کننده باید آنرا انجام دهد . اعضای خانواده در تلاشهای اشتباهی که برای کمک به او می ‏کنند ، خود را دائماً در حال حمایت از مصرف کننده در برابر عواقب اعمالش ، سرپوش گذاشتن بر اعمالش ، مراقبت از او و فراهم کردن فضا برای غُر زدن او می‏ یابند .

پاس کردن چک بی ‏محل تصویری از این واقعیت است . مصرف کننده برای پاس کردن چک خود پول ندارد . وقتی اضطراب و دستپاچگی در مورد پاس نشدن چک از حد می‏ گذرد ، پول را تأمین کرده و چک را پاس  می‏ کنند . اینکار از اضطراب خانواده و مصرف کننده می ‏کاهد ، اما برای مصرف کننده الگویی برای حل مشکلات بنا می ‏نهد . مصرف کننده یاد می‏ گیرد که خانواده‏اش به او اجازه نمی ‏دهد از عواقب اعمالش رنج ببرد و این امکان وجود دارد که هر زمان چک بی‏ محل می ‏کشد انتظار داشته باشد این حمایت از او صورت بگیرد .

مصرف مواد مخدر ، ‌بیماری خانوادگی

اگر نزدیکان فرد وابسته به مواد مخدر قادر به کنار آمدن با اضطراب ایجاد شده توسط او نباشند ، بیماریش پیشرفت خواهد کرد . این درواقع بخشی از بیماریست، اما نه مصرف کننده قادر به روب‏رو شدن با واقعیت است و نه کسانی که رابطه احساسی با او دارند . نوشتن چک بی ‏محل توسط شخص مصرف کننده و پاس شدن آن توسط خانواده چیزی نیست جز دوروی  یک مشکل . مصرف کننده نمی ‏تواند گره ه‏ای که خانواده ایجاد کرده را باز کند. خانواده چک را پاس می ‏کند،  پس مصرف کننده خود نمی ‏تواند این کار را انجام دهد و در نتیجه این قصور به طور دائم اتفاق می‏ افتد و این مسئله درواقع حس شکست و احساس گناه را در او افزایش می ‏دهد و بر احساس دشمنی خانواده نسبت به او و متهم نمودنش می ‏افزاید . و بدین طریق مصرف کننده صدمه ه‏ای دو جانبه می ‏خورد . انتقاد، سرزنش و موعظه به احساس گناه و تنفر از خود و خانواده    می‏ افزاید در نتیجه موقعیت بدتر و بدتر می ‏شود . خانواده چک بی محل نکشیده ، اما با پاس کردن آن به شکلی که آن را تأیید کرده اما همزمان به صورت کلامی آن را رد می ‏کند .

معتاد یا مصرف کننده تا هنگامی که خانواده ناخودآگاه از او مراقبت می ‏کنند و محل فرار از عواقب اعمالش را فراهم می‏ آورند، ‌ می ‏تواند به انکار مشکل اعتیاد و نیاز به کمک ادامه بدهد .

تا زمانیکه خانواده به این شکل عمل کند،  به بلوغ و پختگی لازم نمی ‏رسد و باعث می ‏شود رفتار ناآگاهانه مصرف تداوم یافته مورد تشویق  قرار گیرد . خانواده باید از خشم و اضطراب احتراز کند تا در پیشروی بیماری سهیم نشود . اعضای خانواده قبل از هرگونه تأثیر گذاری سودمند بر معتاد یا مصرف کننده باید یاد بگیرند با مشکلات خود کنار بیایند .

کمک به شخص وابسته به مواد مخدر و خانوادة او باید خارج از اقوام ،‌ دوستان و همسایگان باشد و ترجیحاً باید از سوی کسانی باشد که در این زمینه تعلیم دیده و یا عضو برنامه بهبودی می‏ باشند .

خانواده‏ ها باید برای پیشنهاد منابعی چون برنامه‏ های دوازده قدمی یا مشاورة حرفه‏ای آماده باشند و بدین طریق به شخص معتاد کمک کنند . بذرهای بهبودی اغلب زمانی در خانواده کاشته می ‏شوند که اعضای خانواده به دنبال کمک در همان نوع برنامه یا برنام‏ه های مشابه مثل گروه های خانواده معتادان باشند .

عشق و محبت

یکی از شکستهای جدی در نزدیک شدن به شخص مصرف کننده ، عدم توانایی در درک معنای عشق است . همان اندازه که هیچ کس حق ندارد به کسی بگوید : ” اگر مرا دوست داشتی ، دیابت نداشتی “ ، این حق را هم ندارد که بگوید : ” اگر مرا دوست داشتی ، مواد مخدر مصرف نمی‏کردی . “ مصرف بی‏رویه مواد مخدر نشان دهندة وجود بیماریست و بیماری شرایط است ، نه عمل . خیلی دور از حقیقت نیست که مصرف کننده خود احساس کند دوستش ندارند و او را نمی‏ خواهند . این احساس هم بی دلیل نیست . عشق بدون بُعد عدالت نمی‏ تواند وجود داشته باشد . عشق باید باهمدردی نیز همراه باشد . یعنی باید با طرف مقابل مدارا کرد و همراه با او رنج برد . همدردی به معنای رنج بردن،  به خاطر ظلم و بی‏عدالتی یک فرد نیست،  چون نزدیکان شخص معتاد اغلب از ظلم و بی‏عدالتی لطمه خورده ‏اند . مواد مخدر ، داروهای خواب‏آور و الکل مواد تسکین دهندة درد هستند . تسکین درد راه گریز شیمیایی لذت‏بخش و ابزار حل مشکل است و تکدّر،  تنشهای اضطراب آلود و تنفر را تسکین می ‏بخشد . مواد مخدّر که الکل را نیز شامل می‏ شوند ، در آغاز فرد را قادر می ‏سازند تا از او احتراز کند . اما درد ، تنش ، اضطراب و تنفر در خانواده به صورتی می‏ شود و به هنگام پاکی و هوشیاری فرد حس می‏ کند به رنج بردن از عواقب مصرف میل کمتری دارد . ممکن است اصلاً تمایل نداشته باشد در مورد آنچه روی داده بحث کند . شاید هم روی دیگر سکه ظاهر شود و احساس گناه و ندامت وادارش کند تا در مقابل خانواده زانو زده و از آنها طلب بخشایش کند و قول دهد که هرگز دست به اینکار نزند و خلاصه دست به هر تلاشی بزند تا به این هدف که فرار از عواقب مصرف مواد مخدر است،  دست یابد . اگر معتاد یا مصرف کننده به هر طریقی موفق شود،  رنج او تسکین می‏ یابد اما باز هم خانواده بهای نوشیدن یا مصرف او را می‏پردازد .

عشق نابود می‏شود

عشق نمی ‏تواند در این بده ـ بستانها دوام بیاورد . شخص وابسته به مواد مخدر برای فرار از درد و رنج مواد مخدر یا الکل مصرف می‏ کند، ‌یاد می ‏گیرد برای فرارناشی از مصرف خود از خانواده بهره بگیرد . خانواده زمانی از مصرف شخص و زمانی دیگر از عواقب دردناک آن رنج می‏ برد و اگر این صدمات را تحمل کند و عواقب را متوجه خود سازد ، دیگر همدردی و محبت نمی ‏تواند وجود داشته باشد . همدردی ، تحمل کردن و رنج بردن به همراه شخص مقابل است، نه رنج بردن به خاطر عدم تمایل به رنج بردن طرف مقابل . تنها راه حفظ عشق این است که اعضای خانواده یاد بگیرند به هنگام افزایش مصرف شخص معتاد رنج نبرند و به او اجازه دهند خودش عواقب مصرفش را تحمل کند . هر چیزی کمتر از این محبت نیست و هر رابطه ‏ای که در آن عدل و انصاف و محبت وجود نداشته باشد، عشق نیست . عوامل پیچیده کننده شرایط خانواده گهگاه پیش می ‏آیند . همسرانی هستند که نیاز به شوهران وابسته دارند و شوهرانی هستند که نیازمند همسرانی وابسته هستند تا روان رنجور خود را ارضا کنند . این مسئله ممکن است در مورد والدین ، یا برادر و خواهر نیز صدق کند . هر کدام از ما باید همیشه نگاهی از نزدیک به خود بی اندازیم تا مطمئن شویم این نیاز در ما وجود نداشته باشد.

نیاز به رنج بردن به منظور یافتن حس ارزشمندی در زندگیست . گاهی در همسران و مادران مصرف کنندگان  مواد مخدر  مشاهده می ‏شود  که  برای  ارضای نیازهای عاطفی خود به این ابزار رنج بردن وابسته ‏اند. بعضی افراد سادیسم دارند و باید کسی را داشته باشند که او را تنبیه کنند و مصرف کننده یا معتاد این مقصود را به خوبی برآورده می ‏سازند . بعضی نیاز به تسلط و کنترل بر افراد دیگر دارند و افراد مصرف کننده وسیلة مناسبی برای چنین کنترلی هستند . در صورت وجود هر کدام از این سه شرط شخصی که مصرف می‏ کند ، ممکن است بیماری‏ای وخیم‏تر از وابستگی به مواد مخدر داشته باشد و قبل از آنکه بتواند به پیشرفت بیماری اعتیاد کمک کند ،‌ خود باید مورد معالجه قرار گیرد .

بهبودی بلند مدت

اشتباه همیشگی این است که مشکل را در دور نگه داشتن فرد از مواد مخدر و دور نگه داشتن مواد مخدر و دوستان مصرف کننده از آن فرد می‏ پنداریم . مشکل با حبس کردن و تعهد گرفتن حل نمی ‏شود . حتی بعد از این کارها هم بنظر می‏ رسد خلاقیت و ابتکار انسانی او را قادر بسازد منبعی برای تهیه مواد مخدر پیدا کند . در هر صورت امروز در هر مبارزه ‏ای فاتح شوی فردا باز هم با آن روب‏رو خواهی شد . با وجودی که هیچ فرد مسئولی نمی ‏تواند در مورد اعمال غیر قانونی و مواد مخدر در خانة خود صبور باشد، اما هر گونه تلاشی جهت دور نگه داشتن فرد از مواد مخدر به سادگی به اعتراض بیشتر و مصرف بیشتر می‏ انجامد . تنها راهی که می‏ توان انگیزش کلی ایجاد کند،  دادن عشق روزافزون  و درک متقابل بخصوص در زمانی است که فرد وابسته به مواد مخدر پاک است و اجازة مصرف ندارد، عواقب مصرف چنان دردناک است که مصرف کننده امیدوارانه به جستجوی راهی برای رهایی از درد غیر قابل تحمل ناشی از مصرف مواد مخدر می‏ پردازد . معنای رنج بردن این است . اما رنج بردن همراه بامصرف کننده و به خاطر تحمل عواقب اعمالش، نه وسیله فرار او از عواقب اعمالش شدن . معنای رنج بردن تشویق به رنج بردن از نابسامانی های بزرگ و کوچک محرومیتهای مالی ، اتهام اقوام ، همسایگان و سایر افراد خوش‏نیت و در برخی نمونه‏ها جدایی موقت به روشهای گوناگون می ‏باشد . ما باید بعد از سم زدایی فرد شادی بزرگتری را تقدیم کنیم و در عین حال اجازه دهیم فرد عواقب مصرفش را تحمل کند تا اگر به استقبال بهبودی نهایی و بلندمدت می‏ رویم، تیزبین و دقیق باشیم . معمولاً تمام تلاشها در جهت ایجاد تغییرات است،  تغییراتی که در مصرف ‏کننده اغلب به شدت تصنعی هستند ، با این وجود تقریباً در همه موارد، قبل از انتظار هر تغییری در فرد معتاد، ‌ تغییر در خانواده الزامی است . هیچ کاری نکردن امکان ندارد . به عنوان یک قانون کلی،‌ هیچ کاری نکردن به این معناست که تسلیم شرایط شویم تا ما را مورد بهره‏ برداری قرار داده و زیر پاله کنند و در مقابل ما به طریقی مخرب،  منفعل و آرام مقابله به مثل کنیم . خانواده همیشه با معتاد و مصرف کننده مقابله می‏ کند و این کار را بدون توجه به این که فرد معتاد با چه محدودیتی با آنها ارتباط برقرار می ‏کند، انجام می ‏دهد . مسئله مهم این است که یاد بگیریم چه تأثیرات متقابلی مخرب و کدام تأثیرات سازنده‏ اند و بعد باید این شهامت را داشته باشیم که روشی سازنده را بکار ببندیم . تغییرات باید از کسی شروع شود که مصرف نمی‏ کند تا زمانی که نیازهای شخص وابسته به مواد مخدر برآورده می ‏شود و مشکلاتش را خانواده و دوستانش حل می‏کنند، او به جستجوی کمک برای بهبودی نمی ‏رود . بهبودی از هر بیماری جدی احتیاج به زمانی زیاد دارد و گهگاه ممکن است لغزشی وجود داشته باشد . اگر بعد از یک دوره پاکی شخص یک بار دیگر به مواد مخدر روی‌ آورد ، دنیا به آخر نرسیده است . اگر خانواده نترسد و برای حل مشکل به ابزار مخرب سابق روی نیاورد ، این لغزش ممکن است مفید واقع شود و به عنوان این یادآوری ارزشمند عمل کند که حتی باید از اولین قرص، جرعه ای مشروب و یا نخستین تزریق پرهیز کرد . در روند بهبودی منطقی نیست انتظار داشته باشید تمام اعمال ناشی از وسوسه یک شَبه ناپدید شوند . خانواده ممکن است در مورد جذب مصرف کننده در گروه یا مشاوره فردی دچار تردید شود، چون ممکن است فرد معتاد همانطور که مدتی قبل غرق در مصرف مواد مخدر بود، این بار هم جذب برنامه بهبودی شود . این مسئله بخصوص زمانی صحت دارد که درمان او شرکت در برنامه بهبودی را دربرگیرد . حالا‌این امکان وجود دارد که تقریباً تمام شبهایش را در جلسات یکی از این سازمانها بگذراند و با افرادی معاشرت کند که هدفشان کسب و حفظ بهبودیشان می ‏باشد . بهترین شرط از میان بردن ‌این تلقی و تنفر از همسر ، والدین و یا دوستان و پیوستن آنها به جلسات خانواده های معتادان یعنی گروهی مخصوص اعضای خانواده معتادان یا مصرف کنندگان مواد مخدر می ‏باشد . گروههای خانواده معتادان شناخت و درک بسیاری از مشکلات و دوراهی ‏های پیش روی اعضای خانواده را فراهم می ‏آورد . برنامه جلسات خانواده های معتادان به همان اندازه مراجعه به پزشک متخصص برای بهبودی عاطفی خانواده حیاتی است . بهبودی از وابستگی به مواد مخدر شفای تمام اعضای خانواده از بیماری‏های عاطفی را دربرمی ‏گیرد . اگر مصرف کننده از نظر عاطفی بهبود یابد و اعضای خانواده بهبود نیابند ، ممکن است در ساختار خانواده شکافی جدی بوجود آید . خانواده باید قبل از بهبودی مصرف کننده ، در طول دوران بهبودی و بعد از آن رشد کند ، در غیر این صورت ممکن است جدایی پیش بیاید .

زمان شروع کار روی بهبودی عاطفی خانواده امروز است و شروع کمک به بهبودی معتاد کمک کردن به خود است .

 

1 ـ تمام واقعیتها را بیاموزید و آنها را در زندگی خودتان بکار بندید . هرگز این کار را با مصرف کننده شروع نکنید .

 

2 ـ به خاطر داشته باشید که شما از نظر عاطفی درگیر هستید تغییر نگرش و عملکردتان در مورد این مسئله می‏تواند بهبودی را تسریع نماید.

 

3 ـ  تمام فعالیتهای مفید مصرف کننده را تشویق کنید و با او در ممکن نمودن این فعالیتها همکاری کنید .

 

4 ـ یاد بگیرید که عشق بدون همدردی ، انضباط و انصاف نمی ‏تواند وجود داشته باشد و پذیرفتن عشق یاد دادن آن بدون این کیفیتها سرانجام آن را نابود می ‏سازد .

 

5 ـ در جلسات گروه خانواده معتادان حضور یابید و اگر امکان آن هست به مرکز اطلاعات معتادین که مرکز سلامت روان است بروید و با مشاوری وزیده و با تجربه در زمینه اعتیاد مشاوره نمایید .

چرا گروه خانواده معتادان !!!!!!؟

قابل توجه افراد خانواده یا دوستان و آشنایان :

اگر شواهدی یافته‏اید یا دچار حتی کمی تردید شده ‏اید که فردی از نزدیکان شما دچار مشکل اعتیاد شده ، بدانید که ما این احساس شما را کاملاً درک می ‏کنیم و خوب می‏ دانیم که تنها بودن در برابر این نوع مسائل تا چه حد سخت و دشوار است و نیز احساس ترس ، ناامیدی و بیچارگی ناشی از این کشف را بخوبی بیاد داریم.

برخی از ما سعی کردیم به این سوء ظن خود توجهی نکنیم چرا که وحشت‏زده ‏تر از آن بودیم که موقعیت و وضعیت بوجود آمده را با دقت بیشتری مورد بررسی قرار دهیم و نمی ‏‎دانستیم اگر شک ما به یقین تبدیل     می ‏شود چه عکس‏ العملی باید از خودنشان دهیم .

همانطور که مسئله اعتیاد حادتر می ‏شود ما نیز وحشت‏زده‏ تر می ‏شدیم و تلاش‏های ما فقط موجب خشونت و سرکشی بیشتر فرد معتاد می‏ شود و در نتیجه ما بیشتر از گذشته دچار ناامیدی ، ناراحتی و  ناخوشنودی    می ‏شدیم و در نهایت ما نیز خود را در حال نابودی دیدیم .

در برنامه جلسات خانواده های معتادان درمی ‏یابیم که بیماری اعتیاد زندگی تمامی کسانی که به نوعی  با او در ارتباط‏ اند را تحت تأثیر خود قرار می‏ دهد . می ‏پذیریم که ما نیز نیازمند کمک هستیم و اینکه بسیاری از کوششهای ما برای کنترل و یا تغییر وضعیت فرد سبب تشویق او به ادامه راهی بود که به تباهی خودش منجر می‏ شد . یادگیری راههای مؤثر در کنار آمدن با وضعیت موجود و در همان حال سعی در بدست آوردن آرامش ذهن ، افزایش امید و کمک برای یافتن نحوة‌ زندگی بهتر رهایی و آرامش عظیمی بهمراه دارد.

بسیاری از اوقات فرد معتاد آمادگی و تمایل لازم برای ترک مصرف مواد را ندارد ما آموخته‏ ایم که کارهایی است نهادی که می‏توان انجام داد . تا دست کم سد راه بهبودی او شویم . برنامه ‏های بهبودی در دسترس مصرف‏ کنندگانی که در جستجوی کمک هستند . بهرحال ، جلسات خانواده های معتادان برای ما،  خانواه‏ها، همسران ، فرزندان ، برادران ، خواهران و دوستان مصرف‏ کننده برنامه ‏ریزی شده است .

در این مکان ما خود را با نام کوچک معرفی می‏ کنیم چون این برنامه،  برنامه ‏ای گمنام است در اینجا هیچ هزینه ‏ای دریافت نمی ‏شود و هیچ الزامی در کار نیست در طول سال جلسات به طور منظم و هفتگی برگزار  می ‏شود . و بدون هیچ تدارک قبلی به افراد خوش‏ آمد گفته می ‏شود . شما اجباری به مشارکت در بحث های گروهی ندارید . اما در صورت تمایل می‏ توانید به جمع‏ بپیوندید و سؤالات خود را بپرسید بهر حال ما احساس شما را کاملاً درک می‏کنیم .

بایدها و نبایدها

* به تأثیراتی که مصرف ‏کننده بر هر کدام از اعضاء خانواده می‏ گذارد، ‌ توجه داشته باشید .

*همیشه تلاشهایی که در جهت یافتن کمک است را تشویق نمایید .

* دیدن خوبی های خود و دیگران را ازیاد نبرید .

* گناه دیگران را به گردن نگیرید .

* از عیب‏ جویی ، بحث و موعظه و یادآوری اشتباهات گذشته پرهیز کنید.

* مراقبت بیش از حد نکنید ، کسی را از عواقب کارهایش نجات ندهید و سعی در پنهان کردن نداشته باشید .

*  فراموش نکنید که اعتیاد یک بیماریست و مسئله‏ ای اخلاقی نیست .

*  بگذارید دیگران مسئولیت هایشان را خود بعهده بگیرند .

*  کسی را زیر نفوذ در نیاورید . از تهدید بیهوده بپرهیزید .

*  خود را مسئول فعالیتهای مربوط به جلسات خانواده های معتادان کنید .

*  یاد بگیرید صریح و صادق باشید .

* آرزوی کمال برای خود و دیگران نداشته باشید .

* با خواندن نشریات جلسات خانواده های معتادان روز به روز رشد کنید .

* همیشه به یاد داشته باشید که تمرکز خود را بر واکنشها و نگرشهای خود قرار دهید .

* فرصتهای رشدی که در پس بحرانها نهفته را نادیده نگیرید .

* اهمیت رها کردن با عشق را دست کم نگیرید .

* فقط برای امروز سعی کنید اضطرابهای خود را کنترل کنید .

* برنامه بهبودی را با مصرف کننده شروع نکنید . بلکه آنرا با خانواده و در جلسات آغاز کنید و تفاوت میان کمکهای سازنده و خوب را یاد بگیرید

خانواده

اعتیاد نوعی بیماری خانوادگی است که بر روابط شخص با نزدیکانش تاثیر می گذارد والدین ، همسر ، دوستان – همکاران و تمامی افراد علاقمند به معتاد از رفتار نابهنجار او در رنجند و سعی بر کنترل اوضاع بوجود آمده دارند و احساس شرم می کنند بزودی ترس به سرآغشان می آید و احساس گناه می کنند و خود را مقصر و مسئول فرد مصرف کننده می دانند و سرانجام این امر موجب بیماری آنها می شود مشاهده اینکه فرد مورد علاقه ما ذره ذره با مواد مخدر خود را نابود می سازد،  بسیار سخت و طاقت فرسا است آنها در مقابل دیدگان ما آرام آرام رو بزوال می روند و ما قادر نیستیم آنها را از مصرف باز داریم .

اگر مصرف کننده همسر ما باشد می بینیم که وضعیت اقتصادی خانه روز بروز بد و بدتر می شود،  تا آنجا که تمام اندوخته خانواده از بین می رود و هنگامی که مصرف کننده فرزند ماست تمام آمال و آرزوهایی که برای او داشتیم شروع به پژمردن و از بین رفتن می کند نگرانی ها شروع می شود مسئولیت های او را بر عهده می گیریم و با استفاده از بهانه و عذر تراشی سعی می کنیم، او را پناه داده و حمایت کنیم این تشویش و نگرانی ماست و در نتیجه در واقع تبدیل به منبع برآورده کردن نیاز آنها می شویم .

نگرانی خانواده زمانی آشکار می شود که ما سعی بر کنترل مصرف فرد معتاد می کنیم و همانند یک بازرس وسائل شخصی و مکان های رفت و آمد او را برای یافتن مواد مخدر با ابزار مصرف مورد کنکاش و جستجو قرار می دهیم ذهنمان مشغول می شود که فرد مصرف کننده کجاست ؟ چه می کند ؟ چگونه می توانیم میزان مصرف موادش را تحت کنترل خود درآوریم ؟ می خواهیم باور کنیم که مشکل بخودی خود حل می شود . حتی در اوج سختی با وجودی که خود می دانیم چنین نیست ؟ قولهایش را باور می کنیم و شروع به تظاهر می کنیم ، اما در واقع ناراحت و نگرانیم ، چون احساسمان به ما می گوید که اشتباهی در این میان وجود دارد و در این مرحله قربانی افکار می شویم .

در اوج ناامیدی خود در جستجوی پاسخ مناسبی هستیم ما به جلسات خانواده های معتادان آمده ایم ، چون بار مسئولیت های بسیاری را متحمل شده ایم و شدیدا احساس تنهایی می کنیم ما به این مکان آمدیم تا رفتار معتاد خود را تغییر دهیم اما خیلی زود درمی یابیم این ما هستیم که باید افکار و رفتار خود را تغییر دهیم در اینجا افرادی را ملاقات می کنیم که ما را درک  می کنند و حاضرند تجربیات،  نیرو و امید و آرزوهای خود را با ما تقسیم کنند.

در جلسات خانواده های معتادان می آموزیم که چگونه برای امروز زندگی کنیم . از برنامه ریزی دست بر می داریم و یاد می گیریم که چگونه با احساس گناه و تشویش و افکار کنار بیائیم . به خود می نگریم و انرژی خود را در جایی بکار می گیریم که قدرت تغییرش را داریم.

 

اگر اراده کنم و کناری بایستم و بگذارم اراده خداوند انجام شود خود را از نگرانی شخصی و احساس غلط مسئولیت پذیری رها می سازم.

وسیله ای برای رسیدن به آزادی

جلسات خانواده های معتادان برنامه ایست برای خانواده ها و دوستانی که بر اثر زندگی با فردی مصرف کننده مواد مخدر، زندگیشان آسیب دیده یا می بیند چه فرد معتاد به مشکل خود اعتراف کند و خواهان کمک باشد و چه نکند بکارگیری اصول جلسات خانواده های معتادان همه به فرد معتاد کمک میکند و هم به خانواده او .

 

هدف :

 

هدف جلسات خانواده های معتادان در سنت پنجم نهفته است و آن کمک به خانواده های معتادان است ما در این وضع دشوار بدنبال راهی ساده هستیم این به خود ما بستگی دارد که تصمیم بگیریم رهایی از نومیدی ارزش بهایی که باید بپردازیم را دارد یا نه اکثر ما معتقد هستیم که هدایایی چون آزادی ، رشد ، و شادی ارزش پذیرش را دارند وقتی بتوانیم اولین قدم را بپذیریم برای نخستین بار طعم آزادی را خواهیم چشید ما خود را از نیاز به کنترل فرد معتاد آزاد می کنیم.

بهای تسلیم در برابر هدایت خدا برای ما کنار گذاشتن اراده و خواست خودمان است ما می توانیم با تشویق دیگران به فکر کردن برای حل مشکلاتشان بهترین کمک را به آنها بکنیم .

ما نمی خواهیم در زندگی کسی دخالت کنیم چون با اینکار خدای ناکرده آنها را از شانس و موقعیت دسته بندی خصوصیات خوبشان و بنا نهادن شخصیتی مستحکم تر و بهتر بر مبنایی با ثبات محروم می سازیم .

جلسات خانواده های معتادان برنامه ای خودخواهانه است از این نظر که ما فقط برای پیشرفت و رشد خود به جلسات می آییم .

رشد و پیشرفت و آرامش بستگی به این دارد که درباره کمبودها و نواقص دیگران بحث نکنیم و خود را در غیبت یا انتقاد و یا محکوم کردن فرد معتاد غرق نکنیم .

برای تازه واردین

تازه واردین در مرحله اول ممکن است گیج شوند شاید تعجب کنند که چگونه این برنامه می تواند به آنها در حل مشکل بخصوصشان کمک کند بهترین کار اینست که با ذهنی باز بنشینند و گوش دهند و به حضور در جلسات ادامه دهند حتی اگر فقط یک ایده را  می فهمید همین هم نشان می دهد که در مسیر بهبودی قرار گرفته اید ما هم بیمار هستیم ممکن است احساس گناه بر ما غلبه کرده و خود را مقصر مصرف فرد معتاد بدانیم اما ما آنها را مجبور به نوشیدن اولین جرعه مشروب ,اولین قرص یا نخستین تزریق نکرده ایم آنها حق انتخاب داشتند و خودشان خواسته اند که مصرف کنند چرایش مهم نیست این مشکل آنهاست .

در نظر گرفتن زمان ساکتی برای خود و در طی آن مدیریت بر روی یکی از شعارهای جلسات خانواده های معتادان به ما کمک می کند تا ذهن خود را از مشکلی که در حال حاضر داریم منحرف سازیم .

 

 

              رها کن و به خدا بسپار                                  فقط برای امروز

              سخت نگیر                                                  گوش بده و یاد بگیر

              ساده بگیر                                                   فکر کن

              زندگی کن و بگذار زندگی کنند                        صبور باش           

 

جلسات خانواده های معتادان گنجینه ابزاری دارد که به ما کمک می کند تا ذهن خود را در مسیر درست کانالیزه کنیم تلاش صادقانه برای تمرین  قدم ها می تواند راهی ارزنده برای کمک به خانواده ها باشد چه معتاد آنها در برنامه بهبودی باشد و چه هنوز در حال مصرف باشد .

اگر معتاد در مسیر بهبودیست

انتظارات: توقع نداشته باشید روابط خصوصی و اختلافات بسرعت از بین بروند در این نقطه باید ادراک داشته و صبور باشیم بیاد داشته باشیم که آنها در حال حاضر بدون اکسیر مواد مخدر در حال روبرو شدن با واقعیت ها هستند شاید مدت زیادی باشد که با واقعیت روبرو شده باشند اگر پیشرفت به کندی صورت       می گیرد ناامید نشوید بعضی از ما هم سالها در چنین محیط ناسالمی زندگی می کردیم و فکر می کردیم موقعیت ناامید کننده ایست ایمان داشته و صبور باشید افراد زیادی موفق شده و می شوند .

و شما می توانید یکی از آنها باشید به حضور در جلسات ادامه دهید .

دعای آرامش

خداوندا آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم،  شهامتی که تغییر دهم آنچه را که میتوانم و دانشی که تفاوت آن دو را بدانم .

 

فقط برای امروز ذهن خود را روی اکنون و امروز متمرکز کنید .

 

بعضی ها با یادآوری خاطرات گذشته آزار می بینند و برخی خود را از بیم آینده ناراحت می کنند و هر دو مسخره اند چرا که آنچه که گذشته به ما ربطی ندارد و آن که نیامده هم هنوز اتفاق نیفتاده پس هر کس باید هر روز را زندگی جداگانه ای تلقی کند .

نگاه به گذشته زمانی ارزش دارد که آنرا در چشم اندازی مناسب نگه داریم ما می توانیم طرز تلقی خود از گذشته را تغییردهیم و از آن درس بگیریم و با ادراک بدست آمده طرز فکر و عمل امروز خود را شکل دهیم .

گذشته بهیچوجه قابل برگشت و بازنویسی نیست بخشی از ما شده اما خود رفته است .

ما می توانیم و باید اهدافی برای خود ایجاد کنیم،  می توانیم رهنمودها و اهداف را طوری دسته بندی کنیم که به ما جهت بدهند ما بی هدف و سرگردان بودیم و انرژی خود را زمان زیادی روی زندگی اشخاص دیگر متمرکز کردیم حالت زمان آنست که زندگی خود را مفید و سازنده کنیم .

مفهوم دعای آرامش

خداوندا آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم،  شهامتی که تغییر دهم آنچه را که میتوانم و دانشی که تفاوت آن دو را بدانم .

 

خدا – با گفتن این کلمه به وجود نیرویی برتر و موجودی بسیار بزرگ تر از خود اقرار  می کنم .

عطا فرما – با تکرار این کلمه اقرار می کنم که این نیروی برتر توانایی بخشش و عطا کردن را دارد .

من – اشکالی ندارد که من چیزی بهتری را برای خود طلب نمایم چون با اصلاح شخصیتم من و اطرافیانم خوشحال تر خواهند شد .

آرامش – من برای خود بزرگی ، خونسردی ، آرامش و صلح طلب  می کنم تا بتوانم درست فکر کنم و کاملا بر خودم مسلط باشم .

پذیرش -  خودم را با شرایط به همان شکلی که هستند وفق می دهم چیزهای زیادی در زندگی من وجود دارد که مطابق میل من نیستند آرامشی می خواهم که آنها را بپذیرم البته با بی میلی .

شهامت – من طالب بعد معنوی هستم تا بتوانم بدون آنکه شانه خالی کنم با شرایط رو به رو شوم . 

تغییر – من طالب شرایط متفاوتی هستم .

چیزهایی که می توانم – خواهان کمک هستم همه چیز در زندگی من کامل نیست باید به روبرو  شدن با واقعیت ادامه دهم و همواره در جهت رشد و پیشرفت فعالیت نمایم .

دانستن – می خواهم توانایی درک روشنی از حقیقت را داشته باشم .

تفاوت – می خواهم همه چیز را در زندگی به شکلی متفاوت ببینم تا تمایزاتی برایم وجود داشته باشد نیاز دارم ارزش خاصی برای عشق در مقابل خودخواهی حس می کنم .

امروز را دریاب

امروز را خوب زندگی کن تا دیروزهایت خاطره ای خوش و فردایت به رویایی از امید مبدل شود آینده اجتناب ناپذیر است چه با نگرانی در آن دست و پا بزنیم و چه آنرا پیش بینی کنیم احتمالا با آنچه انتظار داریم متفاوت خواهد بود .

 

1 - ما اقرار کردیم که در مقابل معتاد عاجز بودیم و زندگیمان غیر قابل اداره شده بود .

2- به این باور رسیدیم که یک نیروی برتر می تواند سلامت عقل را به ما بازگرداند .

3-تصمیم گرفتیم که اراده و زندگیمان را به مراقبت خداوند بدان گونه که او را درک می کردیم بسپاریم .

4-یک ترازنامه اخلاقی بی باکانه و جستجو گرانه از خود تهیه کردیم .

5 -چگونگی دقیق خطاهایمان را به خداوند به خود و یک انسان دیگر اقرار کردیم .

6 - آمادگی کامل پیدا کردیم که خداوند کلیه نواقص شخصیتی ما را برطرف کند .

7 -  با فروتنی از او خواستیم کمبودهای اخلاقیمان را برطرف کند .

8 - فهرستی از تمام کسانی که به آنها صدمه زده بودیم تهیه کرده و خواستار جبران خسارت از تمام آنها شدیم.

9 - به طور مستقیم در هر جا که امکان داشت از این افراد جبران خسارت کردیم مگر در مواردی که اجرای این امر به ایشان و یا دیگران لطمه بزند .

 10- به تهیه ترازنامه شخصی خود ادامه دادیم و هرگاه در اشتباه بودیم سریعا به آن اقرار کردیم .

11 - از راه دعا و مراقبه خواهان ارتقا رابطه آگاهانه خود با خداوند بدان گونه که او را درک می کردیم شده و فقط جویای آگاهی از اراده او برای خود و قدرت اجرایش شدیم .

12 -  با بیداری روحانی حاصل از برداشتن این قدمها کوشیدیم این پیامها را به دیگران برسانیم و این اصول را در تمام امور زندگی خود به اجرا درآوریم .

 

 

تاکید ما بر رشد معنوی و یاد گرفتن برخوردی عاشقانه و همراه با محبت به جای شکوه و انتقاد و منفی بافی های گذشته است .

ما خودمان را تغییر می دهیم

اعتیاد همانند یک سری عکس العملهای زنجیروار و پی در پی است ، یک بیماری مسری است که علاوه بر فرد معتاد – اعضای خانواده – دوستان و همکاران وی را نیز تحت تاثیر قرار می دهد همه آنها سعی در کنترل و حمایت و نیز قبول بار مسئولیت معتاد خود دارند این بیماری به کسانی که نگرانی و توجه بیشتری به معتاد دارند سریعتر منتقل می شود در نهایت این افراد به وضعیت موجود خو گرفته و به فردی ناراضی و غمگین تبدیل می شوند آنها نگران و عصبی هستند چرا که تمامی امید و اعتماد خود را از دست رفته        می بینند ، و فرد معتاد هم سایرین را مقصر می خواند و سبب می شود که آنها احساس گناه کنند ایکاش کسی یا چیزی عوض می شد .

ما با آمدن به جلسات خانواده های معتادان افرادی را با همان مشکلات و احساسات خود یافتیم ، و آموختیم که   نمی توانیم معتادان خود را کنترل کنیم ، یا روش زندگی و رفتار آنها را در اختیار خود تغییر دهیم ما چنان به معتادان خود اعتیاد پیدا کرده بودیم که برداشتن تمرکزمان از روی آنها و توجه کردن به خود برایمان دشوار بود در اینجا در می یابیم که باید رها کنیم و به نیروی برتر ایمان بیاوریم و به او تکیه کنیم با تمرین قدم ها و پیروی از سنت ها و استفاده از ابزار برنامه شروع می کنیم و با عشق و کمک خداوند و دیگران خود را تغییر می دهیم .

همچنانکه ما ازدیگران کمک گرفتیم اکنون باید آماده شویم تا دست یاری و قلب خود را به سوی کسانی دراز کنیم که نیازمند جلسات خانواده های معتادان هستند . ما درک می کنیم که بهبود می یابیم ، آرام آرام انسانهای جدید پدیدار می شوند و تغییر بوجود می آید .

شعارهای برنامه

- سخت نگیر : عجله کردن باعث اتلاف وقت و نیروست ، راحت باش ... از هیجان و عجله رها شو .

- اولین چیز مهمترین چیز است : اول مهترین کار را انجام بده و آنرا به پایان برسان و این بهترین کار برای نظم دادن به زمان و انرپی است .

- رها کن و به خدا بسپار : شما قادر نیستید که تمام مشکلاتی که در دنیا یا در میان خانواده و دوستان هستند را حل کنید ، پی آنها را رها کنید . اگر سر راه خدا بایسیم ، خدا نمی تواند کارش را انجام دهد .

-  گوش کن و یاد بگیر : با هر کسی که برخورد می کنی چیزی ارزشمند برای یادگیری هست . به دنبال آن باش و از آن استفاده کن .

- زندگی کن و بگذار زندگی کنند : برای آنکه بهترین بهره را از زندگیت ببری ، دیگران را قضاوت و یا انقاد نکن و خودن را آنچه دیگران می کنند درگیر نکن .

- فقط برای امروز :  از امروز استفاده کن : دیروز را فراموش کن و نگران اتفاقات فردا نباش .

فکر کن : از کلمات شتابزده یا اعمال بدون فکر پرهیز کن ، به راه هایی فکر کن که باعث رشد تو می شوند و پیش از تصمیم گیری فکر کن .

برای خوش آمدگویی جلسات خانواده های معتادان

جلسات خانواده های معتادان ،برای آنها که ناامیدی و بیچارگی داشتن یک معتاد در خانواده را احساس کردهاند بوجود آمده است . ما هم مانند شما این مسیر دردناک را پیموده ایم و راه حل مشکل خود را با آرامش و آسودگی فکر پیدا کرده ایم .

وقتی شما به گروه خانواده می پیوندید دیگر تنها نیستید و در میان دوستانی واقعی هستید این دوستان به گونه ای شما را درک می کنند که کمتر کسی ممکن است توانایی آن را داشته باشد .

ما به اعتماد شما احترام می گذاریم و گمنامی تان را حفظ می کنیم و می دانیم که شما هم متقابلا همین کار را می کنید . امیدواریم بتوانیم به شما اطمینان دهیم که هیچ مسئله ای آنقدر مشکل نیست و هیچ مصیبتی انقدر بزرگ نیست که نتوان بر آن غلبه کرد . برنامه ما ، یک طریقه و روال زندگی معنوی است ، اما مذهبی نیست .

این برنامه بر اساس قدم های دوازده گانه پیشنهادی معتالدان گمنام پایه گذاری شده است . ما دریافته ایم که به کارگیری این قدم ها راه حل عملی هر مشکلی است . تآکید می کنیم که این برنامه و قدم های دوازده گانه آنرا جدی بگیرید . برنامه ما ، به همان صورتی که برنامه معتادان گمنام به معتادان کمک می کند ، در این برنامه ما فقط خواستار آرامش و شهامت هستیم تا بتوانیم چهره واقعی خویشتن را ببینیم . مایلیم به کمک پروردگاری که خود درک می کنیم ، در مورد شخص خود کاری انجام دهیم و به لطف الهی عزیز معتادمان را با عشق رها کرده و از کوشش خود برای تغییر دادن او دست بردلریم . روشن بین باشید و تا آنجا که می توانید به جلسات برود . سؤالات خود را مطرح کرده و در گفتگو ها شرکت نمایید . به زودی دوستان تازه ای پیدا می کنید و خود را عضوی از گروه احساس خواهید کرد.

وقتی متوجه شویم که اعتیاد یک بیماری است و ما نه تنها در مقابل آن عاجزیم ، بلکه در مورد زندگی افراد دیگر هم هیچ گونه اختیاری نداریم ، آمادگی پیدا می کنیم که در مورد زندگی خودمان کاری انجام دهیم فقط و فقط در انصورت است که خواهیم توانست دست کمکی به دیگران بدهیم .

دعای شروع

خداوندا ، ما به عنوان دوست به سوی تو می آییم ؤ تو گفته ای که هر وقت دو سه نفر به نام تو به گرد هم آیند ،تو هم در آنجا حضور خواهی داشت . به اعتقاد ما ؤ تو هم اکنون در اینجا هستی . معتقدیم که این راه و راهی است که می خواهی برویم ومورد تآیید توست . با تو پیمان می بندیم که همیشه صادق باشیم و برای پیدا کردن ضعفها و اشتباهاتمان به قلب خود رجوع کنیم تا بلکه لایق دریافت کمکهایت باشیم . اعتقاد داریم که مایلی حقیقتا در انجام امور زندگی با تو شریک شویم . کاملا قبول مسئولیت کنیم و مطمئن باشیم که پاداش آن آزادی ، رشد و نیکبختی است . از این بابت بی نهایت از تو سپاسگذاریم . از درگاهت مسئلت دارم که در تمام اوقات ما را رهنمون باشی . تمنا داریم که راه های تازه ای برای زندگی شاکرانه به ما نشان دهی و کمک کنی که روز به روز به تو نزدیک تر شویم . آمین

مطالبی در مورد اعتیاد

ما متوجه شده ایم که اعتیاد یک بیماری است و یک مسئله اخلاقی نیست . این بیماری دارای دو جنبه است : حساسیت جسمی و وسوسه فکری . بیماری اعتیاد مهار شدنی است ، اما هرگز درمان شدنی نیست . ماهیت این بیماری در این خصوص بسیار شبیه بیماری قند است فقط با خود داری از مصرف هر گونه مواد مخدّر که داروهای مخدّر و مشروبات الکلی را هم شامل می شود میتوان این بیماری را مهار کرد . هیچ کس نمی تواند یک معتاد را وادار به ترک کند ، همانطور که ما نمی توانیم سرفه یک مسلول را متوقف کنیم ، جلوی معتادی را هم که می خواهد مواد مخدّر مصرف کند ، نمیتوانیم بگیریم . در این مورد حتی پزشکان ، روحنیون و نزدیکان هم نمی توانند این کار را برای معتاد انجام دهند . ما دریافته ایم که مصرف مواد مخدّر برای معتادان اجباری است ، اما مفهوم این عمل این نیست که آنها به خانواده خود علاقه ای ندارند . مشکل ما در اینجا یک مسئله عاطفی نیست بلکه یک بیماری است . معتادان در مورد مواد مخدّر حق انتخاب خود را از دست می دهند . آنها حتی وقتی که می دانند پس از اولین پک ، دود ، قرص و یا جرعه مشروب چه بلاهایی بر سرشان می آید ، باز هم از خود اختیاری ندارند . این همان ( دیوانگی ) است که ما در خصوص بیماری اعتیاد به آن اشاره می کنیم . وقتی عمیقا بفهمیم و بپذیریم که اعتیاد یک بیماری است و این بیماری جسم و فکر معتاد را در بر می گیرد و ما در مقابل آن عاجزیم ، آن وقت آمادگی پیدا می کنیم که راه بهتری را برای زندگی بیاموزیم .

قدمهای دوازده گانه جلسات خانواده های معتادان

1-ما اقرار کردیم که در مقابل معتاد عاجزیم و اختیار زندگیمان از دستمان خارج است.

2-  به مرور ایمان آوردیم که نیرویی ما فوق می تواند سلامت عقل را به ما باز گرداند .

3-  تصمیم گرفتیم که اراده و زندگیمان را به پروردگاری که خود درک می کردیم بسپاریم .

4-  یک ترازنامه اخلاقی بی باکانه و موشکافانه از خود تهیه کردیم .

5-  چگونگی دقیق خطا های خود را به پروردگار ، خود و یک انسان دیگر اقرار کردیم

6-  آمادگی کامل پیدا کردیم که پروردگار کلیه نواقص اخلاقی ما را مرتفع کند .

7- با فروتنی از او خواستیم کمبودهای اخلاقی ما را بر طرف کند .

8-  فهرستی از تمامی کسانی که به آنها زیان رسانده بودیم تهیه کردیم و در صدد جبران  برآمدیم .

9-  به طور مستقیم در هر جا که امکان داشت از افراد فوق جبران خسارت کردیم ، مگر در مواردی که انجام آن زیان مجددی بر ایشان و یا دیگران وارد کند .

10-به تهیه ترازنامه شخصی خود ادامه دادیم و در صورت قصور بلافاصله بدان اقرار کردیم .

11-از راه دعا و نیایش کوشیدیم به پروردگاری که خود درک می کردیم نزدیکتر شویم و فقط طالب آگاهی از خواست او برای خود و قدرت اجرایش شدیم .

12- با بیداری معنوی حاصل از برداشتن این قدمها ، سعی کردیم این پیام را به دیگران برسانیم و این اصول را در تمام موارد زندگی خود به اجرا در آوردیم

سنت های جلسات خانواده های معتادان

تجربه گروهی ما نشان می دهد که یگانگی گروههای خانواده ، به پیروی از این سنتها بستگی دارد .

1.منافع مشترک ما باید در رآس قرار گیرد ،پیشرفت فرد برای جذب هر چه بیشتر اعضاء به یگانگی ما بستگی دارد .

2.در ارتباط گروهی ما فقط یک مرجع وجود دارد و آن پروردگار مهربان است . بدانگونه که خود را در وجدان گروه بیان می کند . پیشوایان ما خدمتگزار صادقند و بر ما حکومت نمی کنند .

3.وقتی که بستگان معتادان جهت کمک به یکدیگر به گرد هم می آیند ، می توانند خود را گروه جلسات خانواده های معتادان بنامند ، مشروط بر اینکه به عنوان گروه ، وابستگی خارجی نداشته باشند . تنها شرط عضویت ، داشتن مشکل اعتیاد در بین بستگان یا دوستان است .

4.هر گروه باید مستقل باشد به استثناء مواردی که بر دیگر گروههای جلسات خانواده های معتادان و یا معتادان گمنام در جمع تآثیر بگذارد .

5.هر گروه جلسات خانواده های معتادان فقط یک هدف اصلی دارد و آن کمک به خانواده معتادان است . ما با پیروی از قدمهای دوازده گانه معتادان کمنام ، دادن قوت قلب و درک معتادانی که در خانواده داریم همچنین استقبال از خانواده معتادام و سعی در آرام کردن آنها به این هدف دست می یابیم .

6.گروه خانواده ، هرگز نباید هیچ مؤسسه ای را تآیید کند و یا کمک مالی نماید و یا اجازه استفاده از نام جلسات خانواده های معتادان را بدانها بدهد . زیرا ممکن است که مسائل مالی ، ملکی و شهرت ما را از هدف اصلی و معنوی مان منحرف سازد . با آنکه جلسات خانواده های معتادان و معتادان گمنام ، موجودیت های جداگانه ای هستند ، اما ما باید همیشه با معتادان گمنام همکاری کنیم .

7.هر گروه خانواده باید کاملا خود کفا باشد و کمکی از خارج دریافت نکند .

8.کمکهای دوازده قدمی گروه خانواده باید همیشه غیر حرفه ای باقی بماند ، اما مراکز خدماتی ما می توانند کارمندانی استخدام کنند .

9.ما ، تحت عنوان گروه خانواده ، هرگز نباید متشکل شویم ، اما می توانیم هیئتهای خدماتی و یا کمیته هایی تشکیل دهیم که مستقیما در برابر گروه مربوطه مسئول باشند .

10.گروه های خانواده جلسات خانواده های معتادان هیچ عقیده ای در مورد موضوعات خارجی ندارند و نام ما هرگز نباید وارد مسائل اجتماعی شود .

11.خط مشی روابط عمومی ما بنابر اصل جاذبه است نه تبلیغ ، ما باید همیشه گمنامی خود را در مطبوعات ، رادیو و فیلم حفظ کنیم ، خصوصاً باید مراقب باشیم که گمنامی کلیه اعضای انجمن معتادان گمنام را محترم بداریم .

12.گمنامی ، اساس معنوی تمام سنت های ما می باشد و همیشه یادآور این است که اصول اخلاقی را به غرایز شخصی ترجیح دهیم .

سه دشمن کشنده

برای تضمین موفقیت جلسات ما ، در حل مشکل مشترکمان ، لازم است با سه دشمن بالقوه ای که می توانند گروه را از هم بپاشند ، آشنا شویم و از آنها دوری کنیم .

1.اول باید از بحث در مورد مذاهب مختلف پرهیز کنیم . .هیچ مذهب بخصوصی از شر بیماری اعتیاد در امان نیست . برنامه ما باید طوری طرح ریزی شود که بدون در نظر گرفتن اعتقادات مذهبی مان ، به همه کمک کند . بنابراین بهتر است نگذاریم که بحثهای فرقه ای ، ما را از هدف اصلی مان دور سازد .

2.دومین دشمن کشنده غیبت است . ما اینجا آمده ایم تا از طریق گروه درمانی ، به خود و دیگران کمک کنیم . غیبت از دیگران یا معتادی که در خانواده داریم ، ما را از این هدف دور می سازد . ما می دانیم  که هیچ کس عمداً نمی خواهد گروه و یا اصول آنرا از هم بپاشد . به طور مسلم هر کس که خود را در غیبت غرق می کند شخص بسیار بیماری است و به کمک ما شدیداً نیاز دارد .

3.سومین عامل خانمان برانداز: دیکتاتوری است . رهبران ما خدمت گزاران مورد اعتماد ما هستند  و بر ما حکومت نمی کنند . ما برای هیچ کس تکلیف معین نمی کنیم و فقط از طریق در میان گذاشتن تجربه خود در حل مشکلات مشابه به یکدیگر پیشنهاد می دهیم .

جلسات خانواده های معتادان اساساً یک برنامه پیشنهادی است .

ما هیچ گونه ربطی به هیچ فرقه ای نداریم ، از کسی تعهدی نمی گیریم و هزینه ای مطالبه نمی کنیم . پیشرفت شما بنا به میل و زمانی که خودتان برای آن در نظر گرفته اید دنبال خواهد شد و هیچ مسئله دست و پا گیری در برنامه ما وجود ندارد ، فقط از شما دعوت می کنیم که در این هدف مشترک با ما همراه شوید

تماشاچی بودن ،‌یعنی عشق نورزیدن

کمک کردن

نقش شما به عنوان یک کمک کننده این نیست که برای کسی که می خواهد کمکش کنید کاری انجام دهید و یا چیزی به او بدهید ، بلکه مطلب این است گه شما خودتان چیزی باشید ، کار شما این نیست که به او چیزی یاد بدهید و رفتار او را عوض کنید ، بلکه این است که خودتان چیزی یاد بگیرید و واکنشهای خودتان را تغییر دهید . وقتی که ترس جای خود را به ایمان دهد ، وقتی که به دیده تحقیر نگریستن او ، تبدیل به احترام به استعدادهای نهفته اش شود ، وقتی که بتوانید به جای اینکه قید او را بزنید ، با عشق رهایش کنید ، وقتی که دیگر سعی نکنید او را به قالب و شکلی که خود می خواهید در آورید و یا این انتظار را از او داشته باشید که از استاندارد شما بالاتر و یا پایین تر نرود . وقتی که بتوانید به او فرصت دهید که خود را پیدا کند .

وقتی که به او اجازه دهید تا به بهترینی که در اعماق وجودش نهفته است ? بدون در نظر گرفتن انکه این بهترین چیست دستیابی پیدا کند .

وقتی که سلطه گری به تشویق ، وحشت و هراس به آرامش و امید واهی خودخواهانه ، به امید واقعی خداخواهانه تبدیل شود .

وقتی که جای عصیان نومیدی ، با انرژی تحول درونی عوض شود .

وقتی که فشار آوردن ، به راهنمایی کردن تبدیل گردد ، و وقتی که به جای توجیه اعمالمان بتوانیم خودمان را درک کنیم ، وقتی است که می توانیم در دنیای اطراف خود و تمام کسانی که در زندگی ما هستند نیز تآثیر بگذاریم . ما اول باید خودمان را تغییر دهیم .

 

حق بجانبی ، جلوی چاره جوئی را میگیرد

هر چه ما بیشتر دلمان به حال خودمان بسوزد و بیشتر در حق بجانبی غوطه ور گردیم ، به همان نسبت بیشتر حل مشکل خود را منوط به تغییری که  دنیا و یا دیگران باید بکنند می دانیم ، نه تغییری که خودمان باید بکنیم ، بدین ترتیب است که کار ما به بن بست کشیده می شود.

 

چطور خودمان را فرسوده می کنیم 

وقتی ما انرژی خود را صرف افسوس خوردن و یا برنامه ریزی برای فرار از آینده ای که هنوز نیامده است می کنیم ، وقتی که با دلواپسی به تصویری که از آینده ساخته ایم می نگریم و از ترس به حقیقت پیوستن ، یا نپیوستن آن بر خود می لرزیم ، تمامی توان و انرژی خود را به هدر می دهیم و دیگر نمی توانیم امروز را دریابم .

در حالی که تنها راه زندگی کردن ، دریافتن امروز است .

 

وقتتان را با فکر کردن در مورد اعمل آینده دیگران تلف نکنید

از دیگران انتظار نداشته باشید که با مرور زمان ، بهتر یا بدتر شوند ، زیرا که در زیر این انتظارات ، اندیشه نهایی خلق کردن نهفته است و این کار ما نیست ، کار خداست . وقتی انسان سعی می کند که زندگی دیگری خلق کند فقط هیولا می آفریند ، تنها عشق آ‏ریننده است پس دوست بدار و بگذار زندگی کنند .

 

به خاطر داشته باشید که همه مردم همیشه در حال تغییرند

وقتی ما در مورد مردم قضاوت می کنیم قضاوت ما بر پایه چیزهایی که فکر می کنیم از آنها می دانیم ، استوار است . در حالی که آنها در فراز و نشب های زندگی مرتباً در حال تغییرند و مطالب بسیاری در زنگی آنها وجود دارد که ما از آن بی اطلاعیم . بنابراین به دیگران ? حتی در مواقعی که مانند همگی ما درحال کشمکش با زندگی هستند ? معتقد باشید و به کوشش آنها برای پیشرفت بها بدهید ، حتی اگر به ظهور نرسیده باشد . مهمتر از همه ، به آنها به خاطر تمام پیروزیهای ناشناخته ای که در گذشته داشته اند ، احترام بگذارید . همه ما از یک قماشیم با برشهای متفاوت !

به خاطر داشته باشید که شما هم همیشه در حال تغییرید و می توانید اگر مایل باشید به این تغییرات به طور آگاهانه ای جهت دهید . شما خودتان را می توانید تغییر دهید . اما دیگان را فقط می توانید دوست داشته باشید.

دوستی ، به روال جلسات خانواده های معتادان

دوستی به روال ما ، تسلی غیر قابل تشریحی است که به خاطر احساس امنیت کردن با یک نفر دیگر ، در خود احساس می کنیم .

در اینجا نه افکار را سبک سنگین می کنیم و نه الفظ را ، ما فقط آنها را بیرون می ریزیم .

تمام آنها را ، به همان صورتی که هستند ، بد و خوب و می دانیم که دست وفاداری آنها میگیرد و هدایت می کند .

آنچه را که قابل نگهداری است نگه می دارد .

و آنچه را که نیست ،‌با مهربانی به دست باد می سپارد .

در صورتی که من مایل باشم از سر راه کنار بروم و بگذارم خواست خدا عملی گردد ، خود را از زیر بار دغدغه خاطر و احساس مسئولیت اشتباهی خلاص کرده ام .

فقط برای امروز

سعی می کنم فقط برای امروز زندگی کنم و مشکلات تمامی طول عمر را به یکباره بر دوش نکشم . من می توانم یک مشکل را برای دوازده ساعت تحمل کنم ، اما اگر بخواهم فکر کنم که باید مادام العمر با آن بسازم ، برایم وحشتناک و غیر قابل تحمل خواهد بود .

فقط برای امروز ، خوشحال خواهم بود . به قول آبراهام لینکلن :

* بیشتر مردم به همان اندازه که خودشان می خواهند خوشحال هستند * .

فقط برای امروز ، سعی میکنم فغکر خود را تقویت کنم .

مطالعه می کنم ، چیز قابل استفاده ای یاد می گیرم و ذهن خود را عاطل نمی گذرانم ، مطالبی را می خوانم که نیاز به سعی فکر و تمرکز داشته باشد .

فقط برای امروز ، روح و روان خود را از سه طریق به تمرین وا می دارم :

 

1.یک کار نیک برای کسی انجام می دهم اما نمی گذارم که او یا هیچ کس دیگری بفهمد که من آن را انجام داده ام و اگر کسی فهمید ، آنرا به حساب نمی آورم .

2.حداقل دو کار انجام می دهم که بر خلاف میلم باشد ? فقط برای تمرین .

3.به هیچ کس نشان نمی دهم که احساساتم جریحه دار شده است حتی اگر شده باشد هم امروز آنرا بروز نخواهم داد .

فقط برای امروز ، موضع موافقی خواهم داشت ، آنجا که امکان دارد آراسته خواهم بود. لباس مناسب می پوشم ، با متانت صحبت می کنم ، با احترام رفتار می کنم ،‌هیچ گونه خرده ای از هیچ کس نمی گیرم ، به دنبال عیب و ایراد در چیزی نمی گردم و سعی نمی کنم هیچ کس جز خودم را اصلاح و یا منظم کنم .

فقط برای امروز ، برای خود برنامه خواهم داشت . شاید که این برنامه را مو به مو اجرا نکنم ، اما به هر حال آنرا خواهم داشت . امروز خود را از شر دو افت عجله و دو دلی حفظ خواهم کرد

فقط برای امروز ، به مدت نیمساعت در آرامش ، با خود خلوت خواهم کرد . در عرض این نیمساعت سعی خواهم کرد که در بعضی از لحظات با دید بهتری به زندگی نگاه کنم .

فقط برای امروز ، ترس به خود راه نخواهم داد . از لذت بردن از زیبایی ها واهمه نداشته و ایمان خواهم داشت که به همان صورت که من به دنیا چیزی می دهم دنیا نیز متقابلاپاسخ آن را خواهد داد.

نامه یک معتاد به خانواده اش

من یک معتاد هستم و به کمک تو احتیاج دارم

مرا نصیحت یا سرزنش و یا تنبیه مکن .  اگر من مبتلا به بیماری قند یا سل بودم تو هیچگاه از دست من عصبانی نمی شدی اعتیاد هم یک نوع بیماری است. ای عزیز: مواد مخدر مرا دور مریز. چون اینکار تو وقت تلف کردن است. من همیشه راهی بر ای بدست آوردن مواد مخدر پیدا خواهم کرد. مگذارکه خشمت را بر انگیزم . اگر تو باسخنانت به من حمله کنی ویا اینکه مرا به باد کتک بگیری باعث خواهی شد که من دلایل دیگری برای احساس بدی که نسبت به خود دارم بیابم . من به اندازه کافی ازخودم متنفر هستم. مگذار که محبت تو، اضطراب و نگرانی تو ، باعث شود که کارهائی را برای من انجام دهی که خودم میبایست شخصا" آنها را به عهده گیرم. اگر تومسئولیتهای مرا به دوش بگیری باعث خواهی شد که نتوانم هیچگاه مسئول رفتارم باشم. دراین هنگام من بیشتر وبیشتر احساس گناه خواهم کرد و تو بیشتر وبیشتر کینه به دل می گیری . قول های مرا قبول نکن من برای خلاصی خود قولهای فراوانی می دهم . اما طبیعت بیماری من باعث می شود که من به قول و قرارهایم عمل نکنم وبه آنها پایبند نباشم حتی اگر قصد اجرای آنهارا هم داشته باشم. هرگز مرا تهدید مکن. اگر تصمیمی گرفتی بدان عمل کن و به اجرا بگذارش. هرحرفی را که به تو می گویم باور نکن ممکن است دروغ باشد. نپذیرفتن واقعیتها یکی از اثرات بیماری من است . به احتمال زیاد احترامم را برای کسانی که به آسانی گول حرفهای مرا می خورند از دست می دهم . مگذار که به هیچ وجهی از تو سوء استفاده کنم . اگر برابری وجود نداشته باشد عشقی نیز نمی تواند وجود داشته باشد .

براشتباهات من سرپوش مگذار و سعی نکن که مرا از تأثیرات اعتیادم نجات دهی به دروغ نگو ، پول مخارج من را مده ومسئولیتهای مرا به گردن نگیر . چنین اعمالی باعث می شود احتمال اینکه من به دنبال کمک بروم را کم کند . تا زمانیکه تو یک راه فرار آماده و راحت برای فرار از مسئولیتها و مشکلات ناشی از اعتیادم به من نشان بدهی من قبول نخواهم کرد که با اعتیاد مشکلی دارم مهمتر ازهمه اینکه تا جائیکه می توانی راجع به اعتیاد ونقش تو در ارتباط بامن چیز بیاموز. هروقت توانستی به جلسات (( باز)) معتادان گمنام برو و درجلسات خانواده معتادان گمنام بطور منظم شرکت کن . نشریات وجزوات آنها را بخوان و با سایر اعضاء درتماس باش. آنها افرادی هستند که می توانند به تو بسیار کمک کنند تا تمام موقعیتها را به وضوح ببینی.

 من تو را دوست دارم      معتادی که در زندگی تو است

عشق نابود شده است

ادامه وجود عشق . برای رابطه هائی که یک روز خوب ویک روز بد است امکان پذیر نیست. شخص معتاد برای فرار از دردهای خود از مواد مخدر استفاده می کند وبرای فرار از عواقب اعتیاد از خانواده خود استفاده می کند . نزدیکان هم از اینکه معتاد مواد مصرف می کند رنج می برند و هم از عواقب مصرف مواد او صدمه می بینند. اگر اعضای خانواده فرد معتاد قسمت تاریک وزشت اعتیاد را تحمل کنند و عواقب آن را نیز مشاهده کنند، دیگر جائی برای عشق و محبت باقی نمی ماند . و اگر این حالت برای آنها قابل قبول وپذیرا باشد عشق ومحبت کم کم از بین می رود و ترس وکینه و نفرت جانشین محبت می شود . تنها راه حفظ محبت وعشق در این رابطه ها این است که نزدیکان معتادین یاد بگیرند درهنگام رشد بیماری اعتیاد رنج نبرند و از وقوع عواقب کارهای فرد معتاد ممانعت نکنند . آگاهی به اینکه اعتیاد یک بیماری است و شهامت زندگی کردن با این آگاهی لازمه زندگی زناشوئی و یا هر رابطه دیگر باشخص معتاد است . متأسفانه بسیاری از نزدیکان فرد معتاد از مصرف مواد وعواقب آن رنج می برند وصدمه نیز می بینند و فکر می کنند که این رنج وتحمل لازمه عشقی است که به معتاد دارند. در صورتی که عواقب وخیم این بیماری در فرد معتاد به تدریج قوت می گیرد وترس وکینه جای احساسات انسانی را پر میکند. به همین دلیل خویشاوندان فرد معتاد بخصوص نزدیکترین اشخاص به او احتیاج بیشتری به کمک دارند . زیرا بیماری در آنها بیشتر از افراد دیگر اثر کرده است و فکر بهبودی برای این افراد از واجبات است وگرنه همه بیمار روحی می شوند. این هم یکی دیگر از عواقب وخیم رشد این بیماری است. قبل از اتمام این قسمت از بحث لازم است گفته شود زنهائی وجود دارند که به شوهران معتاد احتیاج دارند وهمچنین شوهرانی که به زنهای معتاد احتیاج دارند تا بیماریهای روانی خود را سرپوش بگذارند . این مورد ممکن است در والدین وبقیه فامیل نیز صحت داشته باشد . همبستگان باید متوجه باشند بیماری در آنها وجود نداشته است . بیماری دیگر آزاری (مازوخیزم) نوعی بیماری است که یک انسان از رنج دادن به شخص دیگری لذت می برد واین بیماری به شخص کمک می کند که توسط این کار احساس ارزش بیشتری برای خود قائل شود . واین در بسیار ی از زنان ومادران معتادان دیده می شود . یک شخص معتاد کاندید بسیار خوبی برای این بیماری است . بعضی دیگر کنترل کننده هستند وفرد معتاد باز هم برای کنترل کردن وتسلط داشتن موضوع خوبی می تواند باشد . اگر هرکدام از موارد فوق وجود داشته باشد شخص غیر معتاد . به مراتب انسان بیمارتری از خود فرد معتاد می شود و میبایست معالجه شود وگرنه بابیماری خود امکان بهبودی شخص معتاد را به مراتب به تعویق انداخته و به شدت بیماری او نیز می افزاید.

شعارها

-         زندگی کن و بگذار زندگی کنند.

-         ازحداکثرموهبت های زندگی استفاده کن.

-         از دیگران انتقاد نکن.

-         درباره دیگران قضاوت نکن وبه کار دیگران کاری نداشته باش.

-         در کارها ، مهمترین و بیشترین را انجام بده، زیرا که راه بسیار خوبی برای تنظیم وقت وتوان است.

-         بدون فکر عمل نکن.

-         با سخن و لحن تند و بی ادبانه با دیگران صحبت مکن.

-         به راههای بهبود خویشتن فکر کن.

-         درباره هر تصمیمی ابتدا فکر کن و بعد تصمیم بگیر.

-         راز موفقیت در آرامش است .

-         شتاب و عجله وقت و کوشش  شما را خنثی میکند.

-         آرام باش و از درگیریها وتنشها وکارهای شتاب آلود اجتناب کن.

-         کارها را به خداوند بسپار . ما نمی توانیم تمام دشواریهای جهان، خانواده و دوستانمان را حل کنیم.

-         بگذار خداوند کارهارا روبه راه کند.

-         توجه داشته باش که امروز مهمترین روز زندگی توست . بیشترین استفاده را از امروز بکن . دیروز را فراموش کن . به فکر فردا هم مباش.

-         از دیگران یاد بگیر همواره مواردی باارزش برای آموختن وجود دارد.

حربه های شخص معتاد

اولین حربه فرد معتاد مهارت او در ابراز عصبانیت واز کوره در رفتن است. اگر فامیل ویا دوست او هم عصبی ولجباز شدند دیگر نمیتوانند به او کمک کنند و کوشش آنها کاملا"بی ثمر است.

فرد معتاد با ابراز عصبانیت خودآگاه و ناخودآگاه احساس میکند که دیگران از او متنفرند و دلیل قانع کننده ای برای مصرف مواد مخدر پیدا میکنند.بنابراین با نشان دادن عصبانیت شانس کمک به یک فرد معتاد به کل از بین می رود. دومین حربه فرد معتاد بوجود آوردن مشکلات احساسی در خانواده است.

این شعله ور شدن احساسات در خانوده باعث تعویق بهبودی معتاد میشود. برای مثال یک معتاد ممکن است چک بی محلی را امضاء کرده باشد وپولی برای پرداخت آن در حسابش نداشته باشد.اما خانواده او در این مورد نگران و مشوش هستند که چه بر سر چک خواهد آمد . و بلافاصله به حساب او پول میگذارند تا چک پرداخت شود. این کار باعث رفع اضطراب در شخص معتاد و نزدیکانش می شود. ولی الگوئی در برابر معتاد در مقابل حل مشکلات بوجود می آورد. یعنی معتاد یاد می گیرد که خانواده اش از عواقب کارهای او جلوگیری کنند . به جای انکه خود مسئول عواقب کارهایش باشد واین جزو انتظارات او می شود و بار دیگر دلیل قانع کننده ای برای نوشتن چک بی محل می شود.این مطلب مهم است که خانواده جای چک بی محل اورا پر کرده اند و شخص معتاد خودش نمی تواند از پس تعهدات خود برآید و در نتیجه بازنده شده است و این احساس پوچی و بازندگی با او همیشه همراه خواهد بود. بنابراین به احساس بی ارزشی او احساس گناه و بازندگی نیز اضافه خواهدشد. به همین ترتیب احساس خشم وسرزنش درخانواده او نیز شدت پیدا می کند وشخص معتاد از دوطریق زیان می بیند. اول از سرزنش وشماتت خانواده ودوم احساس گناه و شرم از رفتار خود. درواقع خانواده فرد معتاد به همان شیوه که او را از نوشتن چک بی محل منع میکنند. در عین حال با پرداختن آن چک رضایت خودشان را از این عمل به او نشان می دهند.

شخص معتاد نمی تواند با بیماری اعتیاد مبارزه کند . در مواقعی که فامیل و همبستگان خود نیز به گونه ای دیگر بیمار هستند. درحقیقت شخص معتاد و فامیل او هر دو توانائی روبرو شدن با حقیقت را ندارند. پرداخت چک توسط فامیل باعث می شود که فرد معتاد درمقابل مشکلات خود هرگز احساس مسئولیت نکند . از طرف دیگر این عمل باعث افزایش خشم وعصبانیت اعضاء خانواده در مقابل فرد معتاد می شود و در واقع به رشد بیماری اعتیاد کمک فراوانی میکند.

 

اعضاء خانواده فرد معتاد قبل از اینک به او کمک کنند باید مشکلات و ناراحتی های خود را رفع کنند . بدون تغییر واصلاح در رفتار خود هرگز نمی توانند به فرد معتاد کمک کنند . اعتیاد نیز مانند سایر بیماریها به پزشک ، پرستار و غیره احتیاج دارد. به شناختن افراد با تجربه  در این مورد بخصوص نیازمندیم.

مانند : گروه های معتادان گمنام و خانواده های معتادان گمنام .

فرد معتاد ممکن است مشکلات ناشی از اعتیاد و نیازمندی اش را به کمک انکار کند. تا وقتی که خانواده او بطور خودکار راه فرار از عواقب اعتیاد را برایش فراهم کنند. کمک به معتاد وخانواده اش را باید درخارج از محیط خانواده ، دوست ، همسایه ، و غیره جستجو کرد. که همان گروه معتادان گمنام و خانواده های معتادان گمنام هستند کسانی که تجربه های زیادی درباره این بیماری دارند.درمانهای نسنجیده به فرد معتاد صدمه می زند . این بیماری جدی است و در بعضی موارد عمر انسان را به شدت کوتاه می کند و درصورت عدم رسیدگی به آن بین ده تا بیست سال از عمر آدمی می کاهد.

یکی از تلاشهای بیهوده در برخورد با معتاد استفاده نابجا از عشق و محبت است. اعضای خانواده معتادان هیچ حقی ندارند که به بگویند ............ اگر تو مرا دوست داشتی بیماری سل نمی گرفتی.

مصرف مکرر مواد مخدر وجود بیماری اعتیاد را آشکار میکند. بیماری یک موقعیت است نه یک رفتار یا کار.این دور از حقیقت نیست که معتاد بدون دلیل احساس بیهودگی وکمبود عشق می کند. عشق بدون عدالت نمی تواند وجود داشته باشد . عشق باید همراه با محبت یعنی تحمل و یا رنج کشیدن از یک شخص باشد. محبت ، رنج بردن از رفتار ناعادلانه یک نفر نیست . همانطور که بارها خانواده های یک معتاد از بی عدالتی آنها رنج کشیده اند. مواد مخدر نوعی داروست که فرد با مصرف آن به گونه ای بی دردی می رسید و برای فرار از مشکلات از آن استفاده می نماید. این لذتی است که معتاد از فرار می برد و این وسیله ای برای حل کردن ناملایمات ، عصبانیت ها ، دشواری های زندگی وکینه هاست.

وقتی فرد معتاد مواد مخدر مصرف می کند ، درد برای مدت زمانی تسکین می یابد ولی به درد و عصبانیت خانواده اش شدیدا" افزوده می شود.

وقتی فرد معتاد مواد مخدر مصرف نمی کند برای رنج بردن از عواقب مصرف مواد تحملش کم می شود. در آن حال ناراحتی وجدان او باعث می شود که برای بخشش التماس کند و قول دهد که هرگز از نوع اتفاق نخواهد افتاد . در هر موقعیت کوشش برای رسیدن به یک هدف است و آن به تعویق انداختن عواقب مصرف مواد است . اگر فرد معتاد یکی از این دو راه را دنبال کند باز مرهم درمان درد خود را به تعویق انداخته است و همینطور اعضای خانواده اش بهای گرانبهای دیگری برای اعتیاد او خواهند پرداخت .

باید ها ونبایدهای فرزندان

بایدها

1-  بخاطر داشته باشید شما تنها کسی نیستید که پدر یا مادری معتاد دارید.

2-  از نوجوانان و جوانان عضو و سایر تشکلهای محلی برای حل مشکل معتادان کمک بخواهید.

3-  راههای کمک به معتادان را فرا گیرید . اعتیاد یک بیماری خانوادگی است.

4-  باخود ودیگران صادق باشید.

5-  توانائی های خود را در راههائی که علاقه مندید بکار گیرید.

6-  باهرگونه اعتیاد عاقلانه برخورد کنید.

7-  توجه داشته باشید که نه تنها شخص معتاد  بلکه تمام اعضای خانواده معتاد نیز از لحاظ احساسی با این بیماری درگیر هستند.

8-  افرادی را که می توانند به درد دلهای شما گوش کنند و مورد اعتماد نیز هستند پیدا کنید.

9-  بخشش را به دیگران و خود بیاموزید . کینه توزی تنها خودتان را آزاد می دهد.

10-  با نیروئی خستگی ناپذیر اعتماد خویش را حفظ کنید.

11-  کارنامه کارهای خویش را ارزیابی کنید و به تقصیرهای احتمالی خود اعتراف کنید.

12-  شناخت خود را درباره نوجوانان به دیگران انتقال دهید.

 

نبایدها

1-  در نزد شخص معتاد پنهان کاری نکنید و مسئولیتهای شخص معتاد را به دوش نگیرید.

2-  کوشش نکنید که شخص معتاد اعتیادش را ترک کند چرا که نمی تواند.

3-  باشخص معتاد بحث نکنید.

4-  مواد مخدر را پنهان نکنید یا دو ر نریزید . او می تواند باز هم به آن دست یابد.

5-  اگر معتادی شما را مسئول وضعیت خود قلمداد می کند دلگیر نشوید زیرا معتاد به هر بهانه متوسل میشوید .

6-  از دارو ومواد مخدر و یا الکل برای فرار از مشکلات استفاده نکنید .

7-  درباره معتاد قضاوت نکنید . از شخص معتاد انتقاد نکنید . بخاطر داشته باشید که اعتیاد بیماری است .

8-  مسئله اعتیاد پدر و مادر خود را بزرگترین دشواری خانواده ندانید.

9-  توجه داشته باشید که هیچ مشکلی یک شبه حل نمی شود.

10- تنها بکوشید تا خویشتن را تغییر دهید.

11- اجازه ندهید که دلسوزی و ترحم برخویشتن در وجودتان رشد کند . این ترحم و دلسوزی شما را از بین میبرد .

12- بامسئله و مشکل شخص معتاد با توجه به ضرورتها برخورد کنید نه بیشتر.

راهنما برای خانواده معتادین

این گروه جمعی از همبستگان و دوستان فرد معتاد می باشند که تجربه وتوانائی وامیدهای خود را باهم در میان می گذارند تا مشکلات متداول خود را حل کنند . ما اعتقاد داریم که اعتیاد یک بیماری خانوادگی است و ما با تغییر در رفتارمان به بهبودی فرد معتاد کمک می کنیم. بهترین شیوه مبارزه برای نزدیکان فرد معتاد درمقابل اثرات بیماری اعتیاد کسب معلومات همراه با رسیدن به پختگی احساس وشهامت در بکار بردن آنها میباشد . افرادی که توانائی کمک به فرد معتاد را دارند به مجرد روبرو شدن با بیماری اعتیاد درخانواده خودشان مغشوش و سردگم می شوند. این موضوع بخصوص در موقعی که فرد معتاد شوهر زن و یا فرزندان هستند بیشتر صدق می کند. در هنگام بهوبدی شخص معتاد همبستگان نزدیک او احتمالا به کمک و مشورت بیشتری احتیاج دارند . اعتیاد یک بیماری است که اثرات روانی شدیدی در نزدیکان فرد معتاد می گذارند . این اثرات از همه بشتر روی همسر پدر مادر خواهر برادر و فرزندان می باشد . هر چه بیشتر این نزدیکان تحت تاثیرات منفی قرار بگیرند کمتر می توانند به فرد معتاد کمک کنند و در بیشتر مواقع بر خورد آنها مضر است تا موثر. برای مثال: زنها احتمالا"خود را مسئول مشکلات زنا شوئی خویش میدانند و به سرزنش خود می پردازنند تا به حدی که به مقصر بودن خود یقین پیدا می کنند.

اعتیاد یک بیماری است. هیچ همسری مسئول بیماری اعتیاد در شوهر خویش نیست همانطور که مسئول بیماریهای دیگری از قبیل مرض قند و سل نمی باشد و هیچ زنی هرگز شوهرش را معتاد نکرده است. بنابراین هیچ زنی مسول بهبودی اعتیاد شوهرش نیز نمی باشد. اما کمبود اطلاعات درباره بیماری اعتیاد باعث نادیده گرفتن این بیماری می شود.با کمبود درک از این بیماری او ممکن است به رشد این بیماری کمک کند. او مسئول بوجود آوردن این بیماری نیست اما می تواند مشوق عدم بهبودی شوهرش گدد وبا رفتار نادانسته خود بهبودی او را به تعویق اندازد. این قاعده کلی برای بقیه اعضای خانواده هم صدق میکند. بخصوص برای کسی که فرد معتاد به او متکی است. این شخص نمی تواند بیماری فرد معتاد را بهبودی بخشد.

پا به پای رشد و پیشرفت بیماری اعتیاد در فرد معتاد خویشاوندان او هم در گیر مسائل عاطفی بیشتری می شوند. بنابراین بهترین راه چاره برای اعضای خانواده معتادان کمک به بهبودی بیماری خودشان است تا حداقل از پیشرفت بیماری خود جلوگیری کنند.بعضی از اشتباهات صادقانه ای که نزدیکان فرد معتاد برای بهبودی او انجام می دهند باور نکردنی است و اغلب باعث تعویق بهبودی معتاد می شود.

بدیهی است که در شروع بهبودی معتادین خویشاوندان در حد توانایی خود هر چه را که امکان پذیر است و گمان می کنند که درست است انجام می دهند ولی به بیماری او رسیدگی نمی کنند. اگر نزدیکان تمایل به یاد گرفتن حقایق راجع به اعتیاد داشته باشند و آنها را به اجرا بگذارند امکان بهبودی به مراتب افزایش می یابد. در حقیقت بهترین راه کمک به شخص معتاد کسب اطلاعات لازم برای یهبودی و شهامت در اجرای این اصول در زندگی با یک فرد معتاد است. ادامه دادن رفتار همبستگی برای ترک اعتیاد بدون انجام تغییر در آداب و رفتار خویش به مراتب موفعیت را برای ترک اعتیاد خراب تر می کند. بدین معنی که برای تغییر رفتار اعتیادی در نزدیکانمان می بایست به تغییر رفتاروافکار خویش بپردازیم. درابتدا ما باید متوجه این موضوع شویم که مشکلات

یک معتاد تنها مصرف مواد مخدر نیست بلکه این مشکلات ارتباط نزدیک و تنگاتنگی با شخص معتاد دارد . تنها راه بهبودی یک معتاد رهایی از اعتیاد و پرهیز از مصرف است . بهبودی شبیه به یک  ساختمان مستحکم است که زیر بنای اصلی را خود فرد معتاد می گذارد و وگرنه این بنا پا برجا نخواهد ماند . هیچکس نمی تواند کاری را که خود معتاد باید انجام دهد به جایش انجام دهد . شما نمیتوانید داروی یک مریض را به جای او بخورید و انتظار داشته باشید بیمار خوب شود . انتخاب وحرکت باید از طرف معتاد با میل خودش و برای خودش سرچشمه بگیرد تا بهبودی دائمی برقرار شود . این حیرت انگیز است که چطور یک معتاد اعضای خانواده اش بخصوص همسر یا مادر خود را کنترل می کند . فرد معتاد پی در پی مواد مخدر مصرف می کند درحالی که خانواده او فریاد می زنند گریه می کنند پرخاش می نمایند  التماس ودعا می کنند و گاهی اوقات اقدام به تهدید یا بی تفاوتی می کنند. این طرز رفتار باعث می شود که معتاد از عواقب اعمالش غافل بماند . اگر فرد معتاد خداگونه عمل می کند و خانواده را کنترل می کند برای این است که خانواده اش با رفتار ضعیفانه خود این قدرت بی انتها را به او میدهند.

خودشناسی

برای کمک به بهبودی یک معتاد اولین قدم را اعضای خانواده او بر میدارند . هرچه می توانید راجع به این موضوع یاد بگیرید و به آن عمل کنید . و تنها حرفش را نزنید . این از هرکاری که شما برای معتاد انجام دهید موثرتر خواهد بود.   * بطور خلاصه چند مطلق کوچک را میتوان در نظر گرفت .*

1-  همه حقایق و تجربیات را یاد بگیرید و درزندگی خود اجرا کنید و از معتاد ایراد نگیرید.

2-  تا میتوانید به جلسه های خانوادگی معتادان گمنام .جلسه باز آنها. کلینیک ها و مراکز روان درمانی که درباره این بیماری برنامه های ویژه دارند و همچنین مراکز کسب اطلاعات درباره اعتیاد و غیره بروید تا بتوانید هر چه بیشتر و بیشتر درباره این بیماری اطلاعات کسب کنید.

3-  بخاطر داشته باشید که شما احساساتی هستید بنابراین تغییر در رویه و طرز تفکرتان به بهبود شما کمک میکند.

4-  شخص معتاد را به کارهای خوب و مفید تشویق کرده و در انجام آنها او را همراهی کنید.

5-  آگاه باشید که عشق بدون محبت نمی تواند وجود داشته باشد و عشقی که بدون نظم و ترتیب و عدالت و  محبت باشد به نابودی منتهی می گردد.

فهرستی از کارهائی را که نمی بایست در برابر یک معتاد انجام داد ، تهیه نمائید هرچند ممکن است کامل نباشد ولی شروع خوبی میتواند باشد.

1-  فلسفه بازی نکنید خود را نبازید . سرزنش ، دعوا و پرخاش نکنید. ممکن است با اجرا کردن تمام این کارها احساس خوبی به شما دست دهد ولی موقعیت خیلی بدتر خواهد شد.

2-  عصبانی نشوید چون با عصبانیت شانس هرگونه کمک به خود را ازدست می دهید.

3-  اجازه ندهید که ترس و واهمه شما را وادار به کارهائی برای معتاد نماید که مسئولیت خود اوست.

4-  هیچگونه قول وقراری از معتاد قبول نکنید چون این فقط راهی برای تعویق انداختن بهبودی است. قراردادهای خود را تغییر ندهید و روی حرف خود پا برجا باشید.

5-  اجازه ندهید که شخص معتاد به شما دروغ بگوید و آن را بعنوان حقیقت قبول نکنید . این عمل دروغگوئی او را تشویق می کند حقیقت اگر چه تلخ است ولی باید مطرح شود.

6-  نگذارید شخص معتاد برای شما زرنگی به خرج دهد این به او یاد می دهد که از مسئولیت شانه خالی کند و درعین حال احترام برای شما قائل نباشد.

7-  نگذارید شخص معتاد از شما سوءاستفاده کند چون با این کار شما را همدست خود می سازد و از کارهای مربوط به خود شانه خالی می کند.

8-  این نکته ها فقط یک راهنمائی است . اینها را به عنوان کتاب قوانین استفاده نکنید . از عقل و هوش خود نیز استفاده کرده و در اجرای آنها از منطق خود کمک بگیرید. به جلسات خانواده معتادان گمنام بروید و از اشخاص با تجربه در این مسائل کمک بگیرید و شاید به این نتیجه برسید که شما نیز مانند شخص معتاد احتیاج به کمک و راهنمائی دارید.

روبرو شدن با حقایق و قبول حقایق را پشت گوش نیندازید ، چرا که بیماری اعتیاد به سرعت رشد می کند . بنابراین از همین لحظه شروع به یادگیری و درک مسائل و برنامه ریزی برای بهبودی آنها کنید . دست روی دست گذاشتن بدترین انتخاب  و روش مبارزه با این بیماری است . بسیاری از خانواده های معتادین که حتی با فرد معتاد زندگی نیز نمی کنند و با یکدیگر برخوردی هم ندارند به کررات متوجه این مسئله شده اند که چقدر زندگی آنها بوسیله این بیماری تحت تاثیر قرار گرفته و اختیار زندگی از دستشان خارج است و اثرات زندگی گذشته باعث آزار و اذیت آنها است و بالاخره آنها نیز با رفتن به جلسات ، خواندن نشریات و عمل کردن به قدمهای دوازده گانه ، به زندگی خود صلح و آرامش از بین رفته را برگردانده اند

معالجات طولانی مدت

تلاش در دور نگاه داشتن شخص معتاد از مواد مخدر وشخص الکلی از الکل ویا مخفی کردن بطری الکل از یک الکلی و یا معتاد از مواد مخدر اشتباهی بزرگ است . استفاده هرچه بیشتر از این کارها و حربه ها برای دور نگاه داشتن الکلی از الکل ومعتاد از مواد مخدر نمی باشد . هرچند برای خانواده یک معتاد بسیار مشکل است که از مصرف مواد مخدر او جلوگیری نکنند اما این جنگ وجدالی خواهد بود که هر روز ادامه خواهد داشت وتمایل ودرک یک فرد معتاد برای ترک اعتیاد ازطریق تشویق بسیار موثرتر است تا اینکه او را از مصرف مواد مخدر محروم کنند.تنها راه حل برای معالجه این بیماری وحشتناک این است که بگذاریم این اعتیاد با همه عواقب بد آن بقدری برای شخص معتاد دردناک شود که وی درصدد یافتن راه فرار از درد تحمل ناپذیر اعتیاد برآید . به این معنی که به معتاد عشق و محبت بدهیم و در راه بهبودی با او همراهی کنیم . ولی او را از مصرف مواد مخدر وعواقب آن محافظت نکنیم . این بدان معناست که شهامت خجالت کشیدن ، زیان های کوچک یا بزرگ دین ، بیکار شدن و در بعضی مواقع به عناوین مختلف جدائی های موقتی را تحمل داشته باشیم . اگر معتادان در آرزوی هوشیاری و آرامش دائمی هستند باید لذت بیشتری در هوشیاری ببینند و بگذارند آگاهی از درد و رنج های ناشی از اعتیاد وجود داشته باشد. درمان هرگونه بیماری وخیم مستلزم گذشت زمان طولانی است و ممکن است هر آن بیماری دوباره بازگشت کند . اگر بعد ازمدتی از ترک اعتیاد ، شخص معتاد دوباره مواد مخدر مصرف کند دنیا به آخر نخواهد رسید . در این موقع خانواده و یا دوست او نباید خونسردی خود را از دست داده و روشهای گذشته خود را از نو در پیش بگیرند. این مصرف مجدد توسط معتاد چه بسا باعث می شود که فرد معتاد دریابد که حتی یکبار هم نمی تواند  دوباره به طرف مواد مخدر برگردد و آن لیوان اول مشروب یا مصرف اول مواد مخدر است که باید از آن پرهیز نماید . به همان نحو که فرد معتاد در زمان اعتیاد بصورت فعال مشغول مصرف مواد مخدر می باشد . در زمان بهبودی نیز به صورت فعال در برنامه درمانی معتادان گمنام قرار می گیرد و بصورت جدی و پیگیر ، بهبودی خود را ادامه می دهد . این بخصوص در موقعی صادق است که آنها به برنامه معتادان گمنام آشنا می شوند و آن برنامه را قبول دارند . فرد معتاد ممکن است هر شب  را با معتادین درحال بهبودی بگذراند . و بهترین راه حل برای خانواده معتادین این است که تا آنجا که ممکن است به گروههای خانوادگی معتادان گمنام یا نارانان بروند و یا به جلسه های معتادان گمنام که با شرکت خانواده های معتادین و سایر افراد نیز تشکیل می شوند بروند که به آن ((جلسه باز معتادین گمنام)) می گویند. جلسات خانوادگی معتادان گمنام همانقدر برای خانواده هائی که معتادشان درحال بهبود است ، لازم است که جلسات معتادین گمنام برای خود شخص معتاد لازم است در این جلسات سعی براین است که  مشکلات اعضای خانواده درک شود و راه حلی نیز پیدا و ارائه گردد . اگر فرد معتاد درمان روانی و روحی خود را آغاز کند ، اما خانواده او هیچ کمکی به خود در این باره نکنند امکان پاشیدگی خانواده او هم بسیار زیاد است . همه اعضای خانواده باید قبل ، در حین و بعد از بهبودی فرد معتاد از نظر روحی و احساسی رشد کنند . در غیر اینصورت جدائی و از هم گسیختگی در میانشان اتفاق خواهد افتاد.

 *چه فرد معتاد ترک اعتیاد کند و یا نکند ، الان وقت آن است که اعضای خانواده او به بهودی روح و روان خود اقدام کنند.

سه “ن” همه چیز را متفاوت کرد

وقتی به جلسات خانواده های الکلی ها آمدم، درگیر یک رابطه عاطفی عمیق با مردی بودم که بی‌جهت و به طور غیرمنتظره به شدت عصبانی می‌شد. بخصوص از اینکه هنگام رانندگی کنار او بنشینم،‌خیلی اذیت می‌شدم. اگر راننده جلویی به محض سبز شدن چراغ حرکت نمی‌کرد، منفجر می‌شد. همینطور اگر ماشینی جلوی ما می‌پیچید.

اوایل احساس می‌کردم مطمئناً او از کاری که من کردم، یا حرفی که زده بودم،‌ واقعاً عصبانی بود یا از اینکه کاری یا حرفی را نکرده و نزده بودم، مطمئن بودم که تقصیر من است. خوب در این صورت حتماً می‌توانستم مشکل را حل کنم. حداقل شدت انفجار او را که می‌توانستم کنترل کنم. مثلاً من هم عصبانی می‌شدم و بی‌ملاحظگی‌های خودش را هنگام رانندگی به او یادآوری می‌کردم مثل خط عوض کردن و راهنما نزدن. یا درباره چیزهای دیگر وراجی میکردم تا توجه او را ازآنچه اتفاق می‌افتاد، منحرف کنم. فکر می‌کردم حتماً می‌توانم کاری بکنم تا احساس گناه خودم را از بین ببرم. فقط چون آنجا بودم،‌ فکر می‌کردم که حتماً من کاری کرده‌ام که عصبانیت او را جرقه زده است.

کسی در جلسات خانواده های الکلی ها سه حرف “ن” را با من درمیان گذاشت:

من باعث آن نیستم، نمی‌توانم آن را کنترل کنم. نمی‌توانم آن را درمان کنم. به تدریج یک دیدگاه،‌ برخورد و رفتار جدید در آگاهی‌ام رخنه کرد. وقتی فکر کردم، متوجه شدم که من آن وضعیت را به وجود نیاورده‌بودم. من آن ماشین را دیگر نمی‌رانم و من باعث تحریک هیچگونه خشمی نبودم. دیگر روی خود را به طرف پنجره برمی‌گردانم و با خود تکرار می‌کنم “من باعثش نیستم،‌من باعثش نیستم”. در حین این با خود گفتن‌ها دلم بالا و پایین می‌رفت. سرباز زدن از قبول مسئولیت برای بدخلقی‌های او برایم کاملاً جدید بوده و به من احساس خیلی بدی می‌داد.

با وجود اینکه کاملاً متقاعد شده بودم که من باعث رفتار نامناسب او نیستم، باز هم میلی غیرقابل کنترل برای کنترل یا درست کردن آنچه اتفاق می‌افتاد داشتم. یکبار دیگر مجبور بودم بنشینم و احساس بدی که رها کردن بحران‌های کج خلقی به من می‌داد را تحمل کنم. هفته‌های زیادی رفتار او را زیر نظر گرفتم و متوجه شدم که اصلاً این رفتار برایش مهم نبود. می‌جوشید و می‌خروشید و بعد طوری رفتار می‌کرد که انگار هیچ اتفاق غیرعادی نیفتاده. حتی به نظر نمی‌آمد که رفتار قبلی من که فوراً خودم را قاطی می‌کردم تا اوضاع را روبراه کنم و یا سکوت جدیدم را متوجه شده باشد. با آگاهی جدیدم شروع به بکار بستن این سه “ن” در موارد مختلف دیگر کردم. بعضی وقتها تحمل دل به هم خوردن “م” سخت‌تر از موارد دیگر بود. ولی همیشه با بکاربستن این روش از شرایط جدیدی بخوبی گذشتم. این به من شهامت بررسی برخوردهای دیگر در تمام جوانب زندگیم داد. کم‌کم توانستم نقشی که در شرایط مختلف بازی می‌کردم را آگاهانه انتخاب کنم. بالاخره یاد گرفتم تا بگویم این بحران‌های گاه و بیگاه خلق و خوی مرا ناراحت می‌کنند. یاد گرفتم که می‌توان با دو ماشین جداگانه این طرف و آن طرف رفت. تا به امروز هنوز هم سه “ن” رابکار می‌برم.

آنچه که خالقم در ابتدا قصد داشته است

خیلی وقت پیش، راجع به پاک سازی پرهزینه‌ای که در یک کلیسای مشهور انجام می‌شد، می‌خواندم. نقاشی‌های کلیسا قرنها بود که تمیز نشده بود و دود و گرد و غبار و مواد خارجی دیگر به آنها چسبیده بود. صنعتگران با زحمت فراوان لایه لایه چرک را از روی نقاشی‌ها با زحمت زیاد در جستجوی شاهکار اصلی برمی‌داشتند. هنوز اتمام این پروژه به نیمه نرسیده بود که بحثی به وجود آمد. نقاش اصلی هنرمند  رنگارنگ‌تر از آن بود که دیگران انتظار داشتند. آنها درخشندگی مبهوت کننده‌ای داشتند، اما تمام دنیا به آن شکلهای تیره و تاریکی که از مدتها قبل در کلیسا بود، عادت کرده‌ بودند. قسمت تمیز شده در مقایسه با بقیه قسمتها درخشانتر به نظر می‌آمد. این تصویر نیمه درخشان و نیمه تاریک تضادی غرب پیدا کرد. پروژه به یک دوراهی مشکل‌ساز رسیده بود. آیا آنها می‌بایست پاک سازی را کامل می‌کردند یا باید کار را کنسل می‌کردند و آن را به حالت اولیه‌ای که همه به آن عادت داشتند،‌ برمی‌گرداندند.

در طول سالهایی که در (جلسات خانواده های الکلی ها) بودم، وقتی که روی قدم دوم خود کارمی‌کردم، با همین سؤال روبرو شدم. با توجه به اینکه در یک خانوادة الکلی بیمار بزرگ شده بودم، همیشه زندگی را از پس لایه‌های تیره و ضخیم این بیماری می‌دیدم. اصلاً نمی‌توانستم فکر کنم که زیر این لایه‌ها چه چیزی وجود دارد. با شروع تمرینات اساسی جلسات خانواده های الکلی ها، تغییراتی رادر وجود خود احساس کردم. به قدری به زندگی گذشتة خودم عادت کرده بودم که این تغییرات در ابتدا به نظرم عجیب و زشت می‌آمد. مثل آن تصویر هنری نیمه پاک سازی شده، قسمتهایی در وجودم پیدا شده بودند که با بقیه قسمتها جور درنمی‌آمد. دو راه برای من وجود داشت. می‌توانستم به همان صورتی که بودم، باقی بمانم یا می‌توانستم به معالجه خودم ادامه دهم، تا آنچه را که خداوند در ابتدا خلق کرده‌بود، بیابم. خوشبختانه درست مثل آنها که به پاک سازی کلیسا ادامه دادند، من هم تصمیم گرفتم که به آنچه که خدا در ابتدا آفریده، ایمان بیاورم. با گذشت زمان این قسمتهای جدید با قسمتهای دیگر جوش خوردند و دیگر توجهی جلب نمی‌کردند. هرچه بیشتر در راه پاکسازی خود قدم برمی‌داشتم، قسمتهای دیگر جوش می‌خوردند و دیگر توجهی جلب نمی‌کردند. هرچه بیشتر در راه پاک‌سازی خود قدم برمی‌داشتم، بیشتر ثابت قدم می‌شدم.

من زیر سالها درد و رنج و شرم و احساس گناه پنهان شده بودم. زندگیم را از آنچه که فکر می‌کردم، درخشانتر و زیباتر کرد. در تمام این مدت، در اعماق وجودم نیرویی بوده که منتظر دست خدای مهربان بوده تا آن را به سطح بیاورد. این مراحل مرا به سوی یک زندگی پر از عشق و آرامش و سلامتی سوق می‌دهد.

با آخرین برگ یکی شدم

در یک روز ابری پاییزی زندگی در نظر مثل یک زمستان بی‌انتها شد. وقتی مشغول کار بودم، شوهرم مشکل دست و پاگیر دیگری برایم ایجاد کرد. خودم را به قدری ناامید احساس کردم که دیگر قادر نبودم روی کارم تمرکز کنم. یکبار دیگر کاملاً از این بیماری و نتایج بهبودی آن ناامید شدم.

هفتة پیش از این واقعه در یکی از جلسات شرکت کرده بودم و شنیدم که یکی ازاعضا می‌گفت که او چطور خود را از موقعیتهای سخت دور می‌کند تا توجه و تمرکز خود را بدست بیاورد. فکر کردن بیرون رفتن ازدفتر کارم برای چند لحظه ممکن است که به من کمک کند.

کتم را پوشیدم و با آسانسور پایین آمدم و تصمیم گرفتم که کمی هوای تازه استنشاق کنم. دررا باز کردم. باد سردی می‌وزید. تنها بودم. به آسمان نگاه کردم وگفتم: “خدایا من از عهدة این کار برنمی‌آیم. این یکی را خودت انجام بده”. درست در همان لحظه آخرین برگ درختی که در آن نزدیکی بود، جدا شد و به آرامی به سوی زمین در حرکت بود. افسون شده آنجا ایستادم. همانطور که برگ به آرامی روی زمین نشست، شنیدم “همه چیز درست می‌شود. من از عهده‌ برمی‌آیم.” اشکی روی گونه‌هایم لغزید. برای اولین بار در زندگی من آرامش را احساس کردم.

سالها بعد درجلسه‌ای نشسته بودم که روی دوازده قدم کار می‌کرد. رهبر از همه می‌خواست که تجربه‌ای را راجع به قدم دوم بیان کنند. آنچه که من به خاطر آوردم، یک روز سرد پاییزی بود. آن زمان، زمانی بود که من ایمان آوردم قدرتی مافوق من می‌تواند سلامتی رابه من بازگرداند. بهبودی من در جلسات خانواده های الکلی ها تجربه‌های غیرمنتظرة زیادی را برایم پیش آورد. اما تجربة من در قدم دوم مؤثرترین و محرک‌ترین تجربة من بود.

آن به من سلامتی را معرفی کرد

از بین قدمهای دوازده گانه قدم دلخواه من است. سالها پیش وقتی برای بازپروری آمدم، نمی‌دانستم که بیمار هستم. در یک خانوادة الکلی بزرگ شده بودم و عدم تعادل نایش از این بیماری تمام آن چیزی بوده که من در همة عمرم شناخته بودم. هرگز از خودم سؤال نکردم که آیا راه‌های دیگری هم برای زندگی کردن وجود دارد یا نه؟ و این مرا متعجب می‌کند. گمان می‌کنم با توجه به تربیت الکلی که داشتم به قدری محدود شده بودم که سؤال کردن حتی به ذهنم خطور نمی‌کرد.

سالها وقت می‌گیرد تا معنی قدم دوم کاملاً جا بیفتد. مدت طولانی‌تری برای من گرفت تا اعتراف کنم که روشی که که من در آن زندگی می‌کردم، روش ناسالمی بود که بیماری الکلیزم در خانوادة من ایجاد کرده بود. من نمی‌دانستم که زندگی کردن بر اساس ترس که من موقع بزرگ شدن تجربه کرده بودم، راه زندگی نیست. نمی‌دانستم که چیزی به شدت به اشتباه در نحوة بزرگ شدن من وجود داشته است.

در ابتدا آنچه که در جلسات شنیدم، مرا ترساند. به حدی که دیگر نمی‌خواستم برگردم. به هرحال زندگیم روز به روز بدتر می‌شد برای پیدا کردن جوابهایم راه‌های متنوع زیادی را امتحان کردم. مشاوره، درمان، دارو و کتابهای مختلفی را امتحان کردم. بالاخره سخت ناامید شدم و به مرحلة خودکشی رسیدم. درست در این مرحله بود که یک مشاور مهربان پیدا کردم که تشخیص داد الکلیزم عامل اصلی این مشکلات است. او به من گفت که جلسات خانواده های الکلی ها برای بزرگسالان هم هست. بعد از اینکه به من پیشنهاد کرد و مهربانان تشویق به شرکت در جلسات گروه کرد، ‌کمکم کرد تا یک جلسه جلسات خانواده های الکلی ها را پیدا کنم.

به برنامه برگشتم برای معالجه خودم نه برای اصلاح کس دیگری. قبلاً هم روش غیراصولی زندگیم را کشف کرده بودم. در حقیقت هرچه بیشتر هدف قدم دوم برای من روشن می‌شد. این قدم را اینطور برای خودم تشریح می کردم که قدم دوم سلامتی را به من برنمی‌گرداند، بلکه آن را به من معرفی می کند. ناسالمی خانوادة الکلی من تمام آن چیزی بود که شناخته بودم. مهجور ماندن، ‌طردشدن، منفی بافی کاملاً عادی به نظر می‌رسید. بعد از مدت زمان کوتاهی، توجه و مهربان اعضاء جلسات خانواده های الکلی ها در من مؤثر واقع شد. به طور مرتب در جلسات حضور پیدا کردم. به طوریکه این خود برای من یک راز بود. می‌بایست که از منصرف شدن خود جلوگیری می‌کردم، بنابراین توانستم استقامتی را که هیچ وقت قبلاً در خانه تجربه نکرده بودم، تجربه کنم.

داستانهای دیگران مرا متعجب می‌کرد. بدرفتاریهای جسمی، خشونت و سوء استفاده‌های جنسی برای من اتفاق نیفتاده بود. اما اگر اتفاق افتاده بود هم نمی‌تواستم تصورش را بکنم که بتوانم آنها را در یک اتاق پر از غریبه در میان بگذارم. از آنجا که پنهان کردن همیشه نحوة زندگی من بود، نمی‌توانستم این صادق بودن و بی‌تکلف بودن را تصور کنم. گرچه داستانهای من با دیگران متفاوت بود،  اما فهمیدم که ما همه یک احساس داریم (ما احساسات یکدیگر را درک می‌کنیم). بعداز گذشت زمان کوتاهی شروع کردم به بیان بعضی ازچیزهایی که به خاطر می‌آوردم. خیلی شک و تردید داشتم. چون نمی‌دانستم که چطور اعتماد کنم. کم کم یاد گرفتم که می‌توانم به اعضاء جلسات خانواده های الکلی ها اعتماد کنم. اما بیشتر از آن یاد گرفتم که به خودم اعتماد کنم.

پیام قدم دوم را به کندی گرفتم. در تماس با اعضاء خانواده‌ام می‌توانم بعضی از مراحل بازپروری خود را ببینم. هیچ کدام آنها در مرحله بازپروری نیستند. گرچه امیدوارم که یکی دوتا از آنها به من بپیوندند. بازپروری من کاملاً در تنهایی بوده است چون خود را کاملاً با خانواده‌ام بیگانه احساس می‌کنم. با اطلاعاتی که از جلسات و قدمها بدست آورده‌ام، ‌می‌توانم روش غیرصحیح رادر خانواده‌ام ببینم که آنها نمی‌توانند.

بیشتر بیماری خانوادگی من به شکل خشونتهای احساسی و گفتن ناسزا بود، بیان مشکلات ما بسیار سخت است. تا زمانی که به احساسات و واکنشهای خود ایمان ندارم چگونه می‌توانم تشخیص دهم که این شکل بیماری چه عواقب یا تاثیراتی دارد؟ فائق آمدن بر مشکلاتم بسیار سخت و دردناک بود. اما به هر حال هیچ راه دیگری نداشتم. تاوانی که در درد و کمبودهایم پرداخت بسیار زیادبود و ادامه دادن آن بی‌ارزش. نمی‌توانم بگویم که بلافاصله پس از ورود به جلسات خانواده های الکلی ها بهبودی کامل یافتم. هنوز هم اوقاتی پیش می‌آید که در چنگال این بیماری هستم. اما از آنجا که دیگر برایم خوشایند نبود، سریع‌تر آن را تشخیص دادم. دراین زمان است که به قدرت برتر خود رو می‌آورم و قدم دوم را تکرار می‌کنم. دعا می‌کنم که سلامت عقل خود را به دست آورم.

حرکت به سمت نور

برای مدت طولانی راجع به انجام دادن قدم چهارم فکر می‌کردم،‌ اما فقط فکر می‌کردم. بالاخره کسی به من پیشنهاد کرد و هر روز یک سؤال از Blueprint for progressدربیاورم. این ایده مرا وادار به فکر کردن نمود.

می‌دانستم جلسات خانواده های الکلی ها بر نگه داشتن تمرکز روی خودمان تاکید می‌کند. آنچه که مرا به سمت قدم چهارم جذب می‌کرد، امکان کشف قسمتهایی از شخصیتم بود که هرگز نمی‌دانستم وجود دارند. شنیدن تجربیات دیگر اعضاء جلسات خانواده های الکلی ها به من راهنمایی و شهامتی را که نیاز داشتم، داد. شنیده‌بودم که عاقلانه است مدتی روی برنامه وقت بگذارم و قبل از اینکه به طور رسمی فهرستی آماده کنم، سه قدم اول را برداشته باشم. درجایی که قدم یک فهرست اخلاقی خالی از ترس را می‌طلبید، شنیدم که هنوز هم ممکن است احساس ترس کنم. اعضاء انجام قدم چهارم را با بازکردن در کمدی که سالهاست باز نشده یا با نگاه کردن به آینه‌ای که از آن دوری می‌کرده‌ایم مقایسه می‌کردند. آنها پیشنهاد کردند که بهتر است یک راهنمایی قابل اعتماد و افراد دیگری از برنامه باشند تا در زمان طی این مراحل بتوان به آنها تکیه نمود.

اگرچه Blueprint for progress راهی بودکه قدم چهارم را بوسیله آن انجام دهم، اما این تنها راه نبود. برخی از اعضاء می‌گفتند که زندگینامه خود را ننوشته‌اند و در جستجوی موقعیتها و اهداف قابل برگشت در آن هستند. دیگران یک لیست رنجش تهیه کرده‌اند. بهترین چیز راجع به هرکدام از این روشها این بود که مجبور نبودم قدم چهارم را به تنهایی انجام دهم. در جلسات و به وسیله تلفن تقاضای کمک می‌کردم. اعضاء مرا تشویق کردند به اینکه هروقت اسیر فکر و خیال شدم، کاری انجام بدهم. آنها از من خواستند تا بررسی کنم که آیا رفتارهایم و فرضیاتم دربارة زندگی درخدمت بهترین علائقم بودند یا خیر؟

با خواندن نشریات و گوش دادن به دیگران در جلسات، توانستم ببینم که چطور بیماری در نحوة زندگی من تاثیر گذاشته بود. در یک نظر اجمالی دیدم که چطور کنترل کردن، راضی کردن مردم، ترس و نقائص دیگر در سر راه من برای بهبودی قرار گرفته است. من همچنین بعضی از خصوصیات مثبت خود را که احتیاج داشتم بدانم و به آنها ارزش بگذارم شناختم.

بیشتر از همه یاد گرفتم که احتیاج دارم به اینکه صادق راحت و خواهان این باشم که بدانم حقیقتاً کیستم؟ صداقت مرا از بهانه آوردن برای نقائص و رفتارهایم دور نگه می‌داشت نمی‌توانستم آنچه که انجام داده‌ام را توجیه کنم و بگویم من این کار را انجام دادم چون آنها این کار را انجام داده بودند و مستحق این رفتار من بودند. از آنچه شنیدم، به نظر می‌رسید که برای همه سخت است با خصوصیات منفی خودشان روبرو شوند. در کمال صداقت باید بگویم که من خصوصیات مثبتی داشتم که برای من پذیرش آنها سخت‌تر از پذیرفتن معایبم بود. احتیاج داشتم که با فکر باز و بدون تعصب زندگیم را محک بزنم. قدم چهارم برای این نبود که از خودم بیزار و متنفر باشم، یا اینکه از خود به شدت انتقاد کنم. برنامه فقط پیشنهاد می‌کرد که یک فهرست راهنمای کامل و قابل دسترسی تهیه کنیم. اما خواسته نشده بود که رفتارها و اشتباهاتمان را با گفتن اینکه (آنقدرها هم بد نبود) کوچک کنیم و یا با گفتن این جمله که بدترین کاری بود که ممکن است انجام شود آن را بزرگ جلوه دهیم. داشتن یک فکر باز به من کمک کرد که زندگی ومشکلاتم را از دیدگاه حقیقی خودش نگاه کنم. من توانستم نقشی را که خودم در مشکلات بازی کرده بودم، دریابم. احتیاج داشتم به تمام آن چیزهایی که ممکن بود مرا درگیر کرده باشد، نظری بیافکنم. احتیاج داشتم ارادة مواجه شدن با مسایل را بدست آورم. مسائلی که از گذشته مرا تعقیب کرده‌اند ومسایلی راجع به خودم که دوست نداشتم چیزی راجع به آنها بدانم. احتیاج داشتم اراده کنم که راه جدیدی را امتحان کنم. احتیاج داشتم با فکر باز خودم را متفاوت بنگرم و نقش خود را عوض کنم و به الکلیسم بعنوان یک بیماری که زندگی مرا تحت تاثیر قرار داده، نگاه کنم.

فهرست قدم چهارم یک مبارزة ترسناک بود. پنهان شدن و گوشه گیری آسانتر می‌نمود. می‌توانستم به انکار کردن حقایق دردناک و ناخوشایند ادامه دهم. ترس همیشه حاضر بود. سرگردان بودم که اگر فهرست را تهیه کنم، آیا کسانی که نزدیک من بودند، بازهم می‌خواستند کنار من باقی بمانند یا نه؟ آیا می‌بایست جدا می‌شدم؟ آیا می‌بایست با مردم برخورد می‌کردم؟ آیا بعد از انجام این کار خود را دوست می‌داشتم؟ از آنجا که فردی بودم که می‌خواستم مردم را راضی نگه دارم، ریسک کردن و رودررو شدن با آنها ناراحت کننده می‌نمود. بهبودیم می‌طلبید که برای قبول کردن خودم کس دیگر را رد کنم. اینکار به این معنی بود که به جای اینکه سعی کنم خارج از استاندارد زندگی کنم، سعی کردم موفقیتم را با معیار خودم محک بزنم.

به نسبت صداقتم در تهیه یک لیست، زندگیم پیشرفت می‌کرد. اگرچه فهرستهایی نبودند که تا عمق پیش روند، اما کمک می‌کردند که بخشهایی از زندگیم که مشکل آنجا بود، مشخص شوند. فکر می‌کردم اگر یک لیست کامل تهیه کنم،‌ دیگر هرگز مجبور نخواهم بود فهرست دیگری تهیه کنم. انتظار داشتم بعداز این که اولین فهرستم را تهیه کردم، یک تصویرکامل و واقعی از خودم داشته باشم. اما اینطور نشد. در عوض درست مثل یک عکس پولاروید (Polaroid) به تدریج و با گذر زمان تصویر من شکل گرفت. به همان نسبتی که توانائیم در مواجهه با زندگی افزایش می‌یافت، بخشهای جدیدی برای پیشرفت توجهم را جلب می‌کرد. تصویر ناقصی که در اولین فهرست از خودم بدست آوردم،‌به خاطر این نبود که فهرستم را به درستی تهیه نکرده بودم. علت این بود که برنامه بهبودی از این طریق پیش می‌رود. در یک سرزمین تاریک و کور زندگی کرده‌بودم. نور بسیار زیاد، آنهم یکباره، ترساننده، بی‌نهایت دردناک و مخرب بود. درعوض تجربه هر لیست شمعی را در تاریکی زندگی من می‌فروخت. هر بیداری روحی مقدار دیگری نور به زندگیم اضافه می‌کرد.

کم کم سهم خود را در وقایع دیدم

وقتی در جلسات خانواده های الکلی ها تازه وارد بودم، قدم چهارم را نوعی معالجه از طریق معجزه می‌دانستم. مثل حوضچه‌ای بودم پر از عصبانیتو ترس که جاری می‌شدم. به نظر می‌رسید که اگر فقط بنشینم و بنویسم و تا قدم پنجم پیش بروم، بهتر خواهم شد. همینطور است؟ مگر من نمی‌خواستم هرچه زودتر بهبودی یابم؟ بنابراین نشستم و نوشتن را آغاز کردم. بعد از گذشت یکساعت و شش هفت صفحه‌ای که نوشته بودم، احساس بهتری داشتم. به مدت دو هفته احساس خوبی داشتم تا اینکه دوباره حفره‌ای از سردرگمی و دلسوزی برای خودم، مرا در خودش بلعید. فکر نمی‌کنم در آن زمان فهم درستی از سه قدم اول داشتم. انتظار داشتم برنامه مرا عوض کند. همانطوری که قبلاً انتظار داشتم چیزهای دیگری مثل یک ماشین جدید، یک شغل، اسباب کشی به یک محل تازه و مدل مو، روحیة مرا تغییر دهند. البته اینها فقط برای مدت کوتاهی احساسات مرا عوض می‌کرد اما همیشگی نبود. فکر می‌کردم اگر قدمها را بخوانم، و با تمام وجودم به آنها اعتقاد داشته باشم پاشنه‌های پایم را سه بار به یکدیگر بزنم، هدیة سلامتی را به دست خواهم آورد. مدتی وقت گرفت تا تشخیص دادم که برنامه آنطور که من فکر می‌کردم جلو نمی‌رود.

سال گذشته فهرست دیگری را تهیه کردم،‌ که روی مسئله بخصوصی تمرکز داشت. این بار مسئله، با دفعة قبل فرق می‌کرد. همانطوری که به سؤالاتی که مطرح شده بود، جواب می‌دادم کم کم سهم خود رادر وقایع دیدم. یک نقطه شروع را برای عوض شدن کشف کردم. حال می‌توانستم حقیقتاً از بعضی ابزارهای برنامه استفاده کنم. به جای اینکه از برنامه توقع داشته باشم مرا عوض کند، نامه‌هایی نوشتم و دعا کردم و چند تلفن زدم. می‌دانی چطور شده؟ برنامه‌ام اینطور و آنطور پیش رفت.

نشانه‌های اولیه را می‌شناسم

تلاشم رادر قدم چهارم به یاد می‌آورم. می‌دانستم که چرا الکلی نیاز به جستجوی خالی از ترس دارد، چون نوشیدن بصیرت او را از بین برده بود. اما من می‌توانستم به وضوح همه چیز را ببینم. در نتیجه در تجارب اولیه‌ام، با قدم چهارم،‌ خیلی جستجو نکردم. در همان نشانه اول که احساس می‌کردم راجع به چیزی می‌ترسم، جستجو را هم متوقف می‌کردم. از آن هنگام به بعد،‌ یاد گرفته‌‌ام که بسیاری از مسائل راجع به خودم در اعماق وجودم پنهان شده‌اند. ترس من از چیزهایی بود که ممکن بود پیدا کنم؟ حتی گاهی فکر می‌کردم که اگر تمام زندگیم را اشتباه کرده باشم چه؟ اگر رنجهایم بیهوده باشد چه؟ اگر به خودم دروغ گفته باشم چه؟ اگر این زندگی همان نباشد که من خواستم چه؟ اگر من فقط یک متقلب باشم چه؟ چقدر بدبختی خود را بزرگ می‌کردم. چقدر دلم می‌خاست در هر احساس و هر عکس‌العمل و هر رفتاری توجیه شده باشم. اما مگر من روی ایده قدم دوم یعنی سلامتی عقل کار نکرده بودم؟

کم کم معنای عمیق‌تری را  از قدمهای دوازده‌گانه به دست آوردم. قدم چهارم برای من قدم مهمی بود از چندین طرح مختلف برای فهرست کردن عقایدم استفاده کردم. وقتی به کارهایم، عکس‌العمل‌ایم یا علائم نگاه کردم، شواهدی راجع به عقایدم که در ناخوداگاهم پنهان شده بودند،‌ به دست آوردم. برای مثال سخنرانی کردن در دبیرستان را شروع کردم. همیشه از صحبت کردن در جمع می‌ترسیدم. اما می‌دانستم که من برای انجام این کار پذیرفته شده‌ام. عقیدة نهانی من چه بود؟ احتیاج داشتم که تایید بدست آوردم. ترس من از چه بود؟ ممکن بود دفعة بعد که صحبت می‌کردم، پذیرفته نشوم. من در طی این مراحل دیدم که می‌توانم یک مهارت مفید را در خودم توسعه بدهم.

باترس یا بدون ترس، عقاید پنهانم را جستجو کردم و آنها را از عمق به سطح آوردم.

فهمیدم که گاهی اوقات اشتباه می‌کردم اما نه همیشه. گاهی اوقات حقایق را راجع به خودم می‌دانستم اما اعتماد به نفس این را نداشتم که در مقابل آنها بایستم.

به تدریج کارکردن روی قدمهای دو و سه را به کارکردن روی قدم چهارم مقدم می‌دانستم. امروز می‌توانم به قدم پنجم، ششم و هفتم بروم. من علامتهایی را که نشان می‌دهند کج رفته‌ام، ‌می‌شناسم و مراقب آنها هستم. می‌دانم اگر دوباره از بیماری الکلیسم رنج بردم،‌ چه راهی را باید انتخاب کنم و راه درمان آن را می‌شناسم.

واقعیت را قبول کردم

قبول کرده بودم که کنترل زندگیم را از دست داده‌ام، ولی مدتهای مدیدی نمی‌توانستم باور کنم که در مقابل الکل عاجزم. مطمئن بودم که با گفتن “اگر مرا دوست داری، هرگز دوباره مصرف نمی‌کنی” می‌توانم الکلی را وادار به ترک کنم. چند جمله دیگر شبیه به این در آن زمان به نظرم معقول می‌آمد. من خیلی متوقع بودم. متوجه نبودم که توقعات من بیش از حد توان الکلی‌ام بودند. نمی‌دانستم که الکلیسم یک بیماری است.

به من می‌گفت تو نمی‌فهمی. می‌گفت که ترک‌ آن به آسانی که تو فکر می‌کنی، نیست.

سؤالات سختی مدام مرا دنبال کرده و آرامشم را به هم ریخته بودند. اگر عجز خودم را قبول و این وضعیت را رها می‌کردم، چه می‌شد؟ اگر دیگر سعی نکنم تا مصرف او را کنترل کنم، آیا او بیشتر نمی‌خورد؟ اگر دیگر درباره مصرفش از او سؤال نکنم،‌آیا فکر نمی‌کند که دیگر او را دوست ندارم؟ آیا فکر نمی‌کند که دیگر به او علاقه ندارم و از شخص دیگری خوشم می‌آید؟ آیا پول بیشتری صرف الکل نخواهد کرد؟

آنچه بالاخره موجب شد تا قدم اول را بردارم، این بود که اصلاً فرقی نمی‌کرد که من کاری بکنم یا نکنم. برای مثال اگر گریه یا التماس می‌کرد، عصبانی می‌شدم یا هرچند دیگر، هم می‌خورد.

 به تدریج او بدتر شد. مدت زیادی طول کشید تا بفهمم که در مقابل این بیماری عاجزم. روزهایم در جلسات خانواده های الکلی ها به هفته‌ها و ماه‌ها تبدیل شدند. هرچند بیشتر در جلسات گوش دادم بیشتر فهمیدم که “رها کنم و به خدا بسپارم”. باید “زندگی می کردم و می‌گذاشتم زندگی کنند”. بالاخره این وضعیت را رها کردم و عجزم را قبول کردم.

فهمیدم که اگر اوضاع بهتر نشود، دیگر نمی‌توانستیم با هم باشیم. او به شدت از این بیماری مریض شده بود، هم از نظر جسمی و هم روحی. از التماس و کنترل برداشتم و این وضعیت را رها کردم. این واقعیت را که قدرت ترک مرف او نداشتم، قبول کردم. به لطف خداوند و جلسات خانواده های الکلی ها بالاخره همه چیز را درست فهمیدم. الکلی زندگی من به یک برنامه 28 روزه و مشاوره رفت و حالا عضو الکلی‌های گمنام است. 10 ماه است که پاک شده. این 10 ماه از جهات بسیاری عالی بوده‌اند. هرچند با وجود پاکی او همه چیز همیشه خوب نیست،‌ ولی به لطف جلسات خانواده های الکلی ها من قادر به کنار آمدن با تغییرات هستم.

یک تجربه کارآمد

بعداز تکمیل قدم چهارم، راهنمایم پیشنهاد کرد قبل از شروع قدم پنجم مدتی روی آن قدم توقف کنیم. او گفت ما می‌توانیم قدم پنجم را از هر طریقی که من مایل بودم، انجام دهیم. او راه‌هایی را که بوسیله آنها با دیگران قدم پنجم را پیموده بود به من نشان داد. تصمیم گرفتم راه خودم را با خواندن قدم چهارم برای او آغاز کنم. هربار قسمتی از آن را برای او می‌خواندم. هر هفته ما همدیگر را برای یک یا دوساعت می‌دیدیم. به اینکار ادامه دادیم تا بالاخره من تمام آن را برای او خواندم.

در آن هفته‌ها که ترازنامه‌ام را برای او می‌خواندم، احساسات مختلفی پیدا می‌کردم. گاهی هیجان زده، گیج یا غوطه‌ور در افکارم،‌ گاهی آسوده و گاهی مبهوت به خانه بازمی‌گشتم. سالهای زیادی را صرف کمک گرفتن از روشهای تخصصی کرده بودم اما هیچ‌وقت تا این اندازه حمایت و پذیرش شخصی را تجربه نکرده بودم. نمی‌توانستم باور کنم که کسی داوطلبانه این همه وقت را با من سپری کند. بدون اینکه داوری کند، عیبجویی کند و یا نظری بدهد. این اولین تجربه من بود با عشق بلاشرط. می‌خواستم جبران تمام زمانی را که او با من حرف زده بود، بکنم. خواستم او را به یک ناهار دعوت کنم، یا به او هدیه‌ای بدهم امافهمیدم که اینکار لزومی ندارد. تجربه من در قدم پنجم تمام آنچه را که جلسات خانواده های الکلی ها می‌گوید، ثابت کرد: بخشیدن بدون توقع و چشمدات، گوش کردن و حاضر بودن برای کسانی که می‌خواهند روش زندگی جلسات خانواده های الکلی ها  را یاد بگیرند.

بعداز آن تجربه آموزنده هنوز هم اهداف اساسی بهبودیم را دنبال می‌کنم. صبر، دوری از انزوا و انفعال. این تجربه به من صبری با شکوه‌تر و پذیرش بیشتر دیگران و خودم را به من یاد داد. این تجربه به من یاد داد چطور بین خودم و احساساتم رابطه برقرار کنم. این تجربه به من یاد داد چطور یک رابطه اعجاب انگیز را با یک قدرت مافوق که من ترجیح می‌دهم آن را خدا بنامم، برقرار کنم. خودم را بیشتر به مردم وابسته می‌بینم. قادر هستم که به دیگران اجازه بدهم زندگی کنند بدون اینکه آنها را نصیحت کنم. حتی وقتی مشکلی بزرگ و خطری در خانه هست.

هروقت احساس می‌کنم که فریب خورده‌ام،‌ عصبانی هستم یا سرگردانم، روی قدم چهارم کار می‌کنم. اینکار به من کمک می‌کند تا سهم خودم را در این بلوا وآشوب ببینم. با تجربه و زمان می‌فهمم که قدمهای چهارم و پنجم، به من کمک می‌کنند که خصوصیات انسانها را که من و همه مردم داریم، قبول کنم. احساس آسودگی و خلاصی می‌کنم از اینکه نیاز به کمال و انسان شدن در من پیشرفت می‌کند. می‌دانم که خدا جوابها را نشانم خواهد داد. دیگر نیازی نیست که به خود بقبولانم من در بعضی از ابعاد زندگی تنها هستم. وقتی قدمهای چهارم و پنجم را برداشتم جلسات خانواده های الکلی ها یک شالوده روحی را درون من برای بهبودی پایه‌ریزی کرده بود. این شالوده مرا به طرف بیداری روحی سوق می داد.

بیشتر از این مجبور نیستم اسرارم را نگه دارم

قدم پنجم،‌ تجربه فروتنی بود. اعتراف اشتباهاتم به خدا، به خودم و به دیگران به من اجازه داد تا از تمام رازهایم که باعث شده بودند از یک زندگی همراه با آرامش دور شوم، خلاصی یابم. اعتراف به خدا به این معنی بود که با یک قدرت برتر دردهایم را شریک شده‌ام. چیزی که من انجام دادم، و باعث شد به کسی دیگری ضرر برسد. اعتراف به خودم به این معنی بود که من بیشتر از این اشتباهاتم را انکار نمی‌کنم. اعتراف به یک انسان دیگر به این معنی بود که اسرار من بیرون ریخته شده بود و می‌توانستم دلایل مشکلاتم را به کمک کس دیگری بهتر بیابم.

چون گروه خانواده من جزء رهبری را قبلاً مطالعه کرده‌بود، متوجه شدم که نقش یک رهبر چقدر مهم است. بخصوص وقتی من روی این قدم کار می‌کردم،‌شنیده بودم که دیگران راجع به اینکه چطور آنها کسی را انتخاب کردند، صحبت می‌کنند. من به دنبال کسی بودم که قوی باشد.

بکارگیری قدم پنجم در زندگیم کار آسانی نبود. وقتی روی این قدم با راهنمایم کار می‌کردم، احساس می‌کردم که خدای من درست همانجا و با من بود به اعترافات من گوش می‌داد. آسان‌ترین راه برای پیمودن این قدم این بود که راهنمایی داشته باشم که مشتاق بود به حرفهای من گوش بدهد. بدون او قدم پنجم من کامل نمی‌شد. یکی از مزیتهای این قدم آگاهی تدریجی من از واقعیت بود که من تا چه حد پیشرفت کرده‌ام. به وسیله اعتراف اشتباهاتم و یادگیری از تجربیاتم، بیشتر از این مجبور نبودم اسرارم را به نیت قربانی کردن آرامش در دل نگهدارم.

من یک تعهد فردی ایجاد کردم

برای من اجراء دو قسمت اول قدم پنجم یعنی اعتراف به خدا و خودم مشکل نبود. قسمت سوم یعنی اعتراف به دیگران برای من مشکل بود. اعتراف به خدا و خودم خصوصی بود. اعتراف به یک انسان دیگر موضوعی عمومی بود. من تمام مدت زندگیم را گذرانده بودم درحالی که رفتارهایم را پنهان می‌کردم. حالا خودم را در موقعیتی می‌دیدم که ناگهان مجبور بودم یک انسان بالغ شوم. من مجبور بودم پرشی بکنم به سمت بزرگسالی و آنسوی نقش یک بچه که برای مدتی طولانی نقش یک قربانی را بازی کرده بود. توجه به این نکته مرا متوجه کرد که کارهای زیادی پیش رو دارد قبل از اینکه بتوانم قسمت سوم را اجراء کنم، به اطلاعات بیشتری نیاز داشتم تا بوسیله آنها و برای رشد کردن بتوانم تکنیکهایی را یاد بگیرم. نیاز به این داشتم که قبل از شروع به اعتراف به انسانهای دیگر، چندین تمرین را روی خودم انجام بدهم. مجبور بودم بفهمم که صبر و تحمل دو یار من بودند.

یکی ازتمرینهای من این بود که یک تعهد فردی را برای خودم ایجاد کنم. تصمیم گرفتم دوازده قدم را بخوانم و یاد بگیرم و بعد آنها را تمرین کنم. این تصمیم به این معنی بود که من یک تعهد اولیه را برای خودم ایجاد کردم و این هدف را دنبال کردم. نمی‌خواستم فراموش کنم که چکار می‌کنم. نمی‌خواستم به طرف حس اشتباه از خود راضی شدن و فراموش کردن هدف و قصدم در برنامه برسم.

فهمیدم که نمی‌توانم تمام برنامه را خودم به تنهایی انجام دهم. این برنامه فقط با دیگران قابل اجرا بود. می‌دانستم که انجام این کار به صورت فردی حتماً کاری بی‌نتیجه است. تصمیم گرفتم و تعهدی برای خودم ایجاد کردم تا به صورت منظم در جلسات خانواده های الکلی ها شرکت کنم و تمرین روزانه خواندن کتابهای (فقط برای امروز در جلسات خانواده های الکلی ها  و شهامت عوض شدن) را ادامه دهم. من احتیاج داشتم اطلاعات بیشتری کسب کنم و از دیگر اعضاء جلسات خانواده های الکلی ها  کمک بخواهم. احتیاج داشتم به مشارکت دیگران همانطور که به کارکردن با یک راهنما احتیاج داشتم، در این صورت می‌توانستم همه چیز را درنظر داشته باشم. به مدت پنج سال توانستم راهنمایی که مناسب نیازهای من باشد، پیدا کنم. ولی این مسئله باعث نشد که جستجو را کنار بگذارم. در این مدت من روی برنامه‌ام بخوبی کار می‌کردم.

در نتیجه کار روی برنامه‌ام یاد گرفتم که برای آنچه خداوند به من ارزانی کرده، شکرگزار باشم. برای اینکه شکرگزاری خود را نشان بدهم،‌ می‌دانستم که مجبورم آنچه را که این برنامه به من داده بود، به آن بازگردانم. کارهایی را شروع کردم ووظایفی را در جلسات گوناگون پذیرفتم ونماینده گروه شدم به طوری که توانستم در سطح ناحیه هم خدمت کنم. روزی ممکن است این کارها مرا به سمت خدمت در سطح جهانی سوق دهد.

وقتی توانستم معنی واقعی جلسات خانواده های الکلی ها  را درک کنم، توانستم خودم را به عنوان یک شخص بالغ بپذیرم. بعد توانستم قسمت سوم قدم پنجم را اجرا کنم. به خدا، خودم و دیگران اعتراف کنم.

کسی یک بار بزرگ را از دوش من برداشت

بخش اول قدم پنجم یعنی آنچه که ما به خدا اعتراف کردیم. از آنجایی که خداوند همه چیز را می‌داند،‌مطمئن بودم که هیچ چیز را راجع به خودم نمی‌توانم از او پنهان کنم. ولی با وجود اینکه او می‌داند، احتیاج داشتم که اشتباهاتم را به او اعتراف کنم. انجام این کار برای خودم مهم بود.

قسمت بعدی تا قدم پنجم درباره اعترافات به خودمان است. در توجیه رفتارهای خودم می‌توانستم خیلی چیره و زبردست باشم و همه چیز را حتی برای خودم روسفید قلمداد می‌کردم. وقتی که ترازنامه‌ای از رفتارهای خوب وبد خود نوشتم، مجبور شدم حقیقت راراجع به خودم بدانم.

اعتراف به خودم کار ساده‌ای نبود. اما بدتر از آنهم در راه بود. من می‌بایست اشتباهاتم را به یک انسان دیگر اعتراف می‌کردم. قسمت آخر قدم پنجم واقعاً دشوار بود. به من یاد داده شده بود که نگذارم دیگران از مشکلات من سردربیاورند. تربیتم به من می‌گفت که اجازه ندهم دیگران چیزی راجع به من بدانند وگرنه آنها مرا دوست نخواهند داشت و حالا قدم پنجم از من خواست که درست همین کار را انجام دهم.

در جلسات خانواده های الکلی ها  به من پیشنهاد شد که برای قدم پنجم یک نفر را انتخاب کنم. به کسی احتیاج داشتم که برنامه جلسات خانواده های الکلی ها  را می‌فهمید. کسی که تشخیص می‌داد من چه کاری را انجام می‌‌دهم. اعضاء‌به من پیشنهاد کردند که کسی را انتخاب کنم که به او اعتماد دارم و می‌دانم که آنچه از من شنیده به دیگران نمی‌گوید. به من گفته شد که قدم پنجم برای اینکه مرا از نظر روحی در وضعی بهتر قرار دهد، برنامه ریزی شده نیاز داشتم آنقدر راجع به خودم بگویم تا تمام عقده‌های دلم خالی شد. زمان و مکان برای قدم پنجم خیلی مهم بود. احتیاج داشتم طوری با طرف مقابلم وقت را تنظیم کنم که هر دو وقت زیادی برای این کار کنار بگذاریم. همینطور احتیاج داشتم که مطمئن باشم به حد کافی مکان موردنظر خصوصی است و کسی مزاحم ما نمی‌شود.

وقتی قدم پنجم را برداشتم، فهمیدم چیزهایی را که راجع به خودم فکر می‌کردم، و آنها را خیلی وحشتناک می‌دانستم، به آن بزرگی که فکر می‌کردم، نبودند. کراراً طرف مقابل به من می‌گفت: “بله، منهم اینکار را انجام می‌دادم”. یا “به یاد می‌آورم وقتی را که چنین احساسی داشتم”.

قدم پنجم یک تجربه روحی برای من بود. یاد گرفتم که به آن بدی هم که فکر می‌کردم، نبودم و مهم‌تر اینکه فهمیدم من یک انسان هستم و خیلی از اشتباهاتی را که انجام دادنش برای یک انسان طبیعی بود، انجام داده‌ام. ازطرف دیگر، صحبت کردن راجع به خودم تمام احساس ترس و گناه را از من دور کرده. وقتی راجع به آنها صحبت کردم، ابعادشان کوچکتر شد.

-در قدمهای چهارم و پنجم چیزهای خوب زیادی را راجع به خودم یاد گرفتم. پی بردن به کنه نقائصم نوری بودکه ترسهایم را کنار زد. ترسی که قبل از برداشتن قدمهای چهارم و پنجم احساس می‌کرد. مثل تمیز کردن خانه‌ام بود. وقتی درب یک کمد را باز می‌کردم، اگر آنجا چیز خیلی وحشتناکی با دو چشم بزرگ درتاریکی ته کمد می‌دیدم، درب کمد را به هم می‌زدم و آن رامی‌بستم. ته وجودم می‌دانستم که هرچه آنجاست، باقی می‌ماند. ترسم ریشه می کرد. بالاخره وقتی تمام جرات و جسارتم را جمع کردم ودرب بسته راباز کردم، توانستم با یک جارو و خیلی سریع آن غول را از کمد بیرون کنم. وقتی به آن غول در روشنایی نگاه کردم، دیدم آن غول فقط یک چوب گردگیری بود با دو دگمه که روی آن قرار گرفته بود. بعد که آن را سرجایش در کمد قرار دادم، دیگر مرا نمی‌ترساند. من توانسته‌بودم با ترسم کنار بیایم.

قدم پنجم به من احساس آزادی می‌دهد. احساس کسی را دارم که بار بزرگی را از روی دوشش برداشته‌اند. همینطور احساس کردم که فوق‌العاده تمیز و پاک شده‌اند. برداشتن قدم پنجم به مناعت طبعم کمک کرد.

کار گروهی

من با درخواست تشویق از طرف خداوند برای تغییر دادن آنچه که می‌توانم، بر روی قدم هفتم کار می‌کنم. من یاد گرفته‌ام که خداوند هیچ کدام از نقاط ضعفم را به خودی خود رفع نمی‌کند. بلکه من باید برای رفع آنها از او درخواست کنم. علاوه بر این هنگامی که از او درخواست می‌کنم، باید برای همکاری با او خودم را آماده کنم. یعنی باید به نواقص خود اعتراف کنم و برای تمرین کردن رفتارهای متفاوت نیز آماده باشم.

من برای تمام نقاط ضعفم فقط “درخواست” نمی‌کنم، چون تا زمانی که آماده رها کردن آنها نباشم، خداوند آنها را رفع نخواهد کرد.

اگر من تغییر نکنم،‌هیچ چیز تغییر نخواهد کرد. به عبارت دیگر، اگر من درمانده هستم،‌ باید در خودم تغییری ایجاد کنم. بنابراین درمانده نخواهم بود. اگر هر آنچه را که من انجام می‌دهم، و منتظر رخ دادن اتفاقی هستم، مسلماً همچنان درمانده خواهم ماند.

گاهی اوقات نیاز دارم بدانم که یک نقص چه فایده‌ای برایم دارد. بدین ترتیب خواهم فهمید که صرفنظر کردن از آن نقص چقدر برایم گران تمام خواهد شد. سپس باید روشهای دیگری برای دریافت فایده آن بیابم. اگر من نمی‌توانم در مورد یک جایگزین دیگر فکر کنم، باید اعتراف کنم که هنوز هم نمی‌خواهم از دست آنها خلاص شوم. بعنوان مثال من همیشه دوست داشتم که شوخ و بامزه باشم و طعنه زدن به دیگران برای خودم جالب و سرگرم کننده بود. ولی به ضرر فرد مقابلم بود. هنگامی که با گوشه و کنایه رفتار می‌کردم،‌ ظاهراً باهوش و دوست داشتنی بودم، ولی درحقیقت وجهه خودم را درنظر دوستانم ازدست می‌دادم.

امروز می‌خواهم “خدابینانه” زندگی کنم، نه “خودبینانه”. در ابتدا کنایه نزدن به دیگران برایم بسیار مشکل بود. وقتی از خداوند تقاضای کمک کردم،‌فهمیدم که دیگر مجبور نیستم به خاطر متوقف کردن اشتباهات گذشته از شوخ طبعی‌هایم دست بکشم.

به سادگی احتیاج داشتم تا خصوصیتهای خودم را به طریقی بی‌ضرر هدایت کنم. حتی اگر شخصی درصدد آزار رساندن به من باشد، ‌سعی می‌کنم بجای طعنه زدن، صادقانه با موقعیت روبرو شوم. هنگامی که من با خداوند در رفع عیوب شخصی خود همکاری می‌کنم، او کارهایی را که من توانایی انجامش را ندارم، برای انجام خواهد داد. او به من کمک می‌کند که مهربانی را در وجود خودم خلق کنم. اگر من احتیاج دارم که روی پای خودم بایستم، او مرا تشویق خواهد کرد. بنابراین نیاز نیست که از کنایه زدن برای فشار آوردن به مردم استفاده کنم. او مرا به یک انسان برتر تبدیل نمی‌کند. من یاد گرفته‌ام که آرامش من بر اساس فروتنی من پایه‌گذاری شده است. وقتی که به کلی از مشارکت صرفنظر می‌کنم،‌هیچ چیز تغییر نمی‌کند. فروتنی برای من به معنی متعادل کردن وظایف خداوند با وظایف خودم می‌باشد. بنابراین ما می‌توانیم با هم یک گروه باشیم. کنار گذاشتن “ترس” و “گسترش” برای من مشکل بود. زریا برای رها کردن آنها مطمئن نبودم. من با نقاط ضعفی که بعضی اوقات برای آرامش بخش و گاهی اوقات پر دردسر بودند،‌احساس آشنایی و انس می‌کردم. اگر خداوند می‌خواست به خاطر موهبت آنها را برطرف کند،‌پس چه چیزهایی را باید جایگزین آنها می‌کرد؟

از یکسو ممکن بود این جایگزین‌ها را دوست نداشته باشم. و از طرف دیگر واقعاً خواهان این برنامه و چیزهایی که برنامه ممکن بود در صورت عمل کردن به آن به من بدهد، بودم.

به بدبختی بزرگی گرفتار شده بودم. احساس عجیبی داشتم مانند اینکه تمام چیزهای قابل اهمیت در معرض خطر بودند، مثل تمام کردن یک جمله،‌ کارکردن و نگهداشتن شغل و زندگی‌ام.

در ابتدا هر چیزی سرجای خودش بود. من یک پرستار بودم. بنابراین تمام چیزهایی را که فکر می‌کردم به من التیام می‌بخشد، امتحان کردم. به جز واگذار کردن به قدرت برتر – اما تمامی ترفندهایم اشتباه از آب درآمد. در اوج ناامیدی خودم را در اختیار قدرت برترم قرار دادم. احساس می‌کردم دوباره در دامی گیر افتاده‌ام. و او به من نزدیک و نزدیکتر می‌شود. در آن موقع فهمیدم که بدون آرزو کردن و کمک خواستن از خداوند حتی نمی‌توانستم نفس بکشم. صحبت کنم، راه بروم و یا حتی ساده‌ترین کار ممکن را انجام بدهم. من چه کسی بودم؟ فردی متکبر که نمی‌توانستم تحت کنترل چیزی باشد ولی در آن وضعیت، درخواست کمک از خداوند برای انجام تمام کارهایی که او فکر می‌کرد ‌و برایم بهترین است، آسان شد و من تمام چیزهایی را که مطابق میل او بود،‌ پذیرفتم. نیروی برتر من مرا کاملاً به سمت وظایف انسانی سوق داد. او به من زندگی هدیه کرده است که تا آن زمان آرزویش را داشتم. من ازدواج کرده‌ام و یک خانواده دوست داشتنی هم در داخل هم در خارج از برنامه دارم.

من از خداوند به خاطر یادآوریهایش برای رفع نواقصم و اطمینان به او تشکر می‌کنم. او می‌داند چه چیزی برای من بهترین است. او مرا به یک معجزه پویا و گویا تبدیل کرد.

پس از اینکه فهمیدم قدمها از ابتدا برای الکلی‌هایم گمنام نوشته شده و سپس در اختیار پیشگامان جلسات خانواده های الکلی ها گذاشته شده، بدون تردید توانستم به منطق تفکر متواضعانه الکلی‌ها پی ببرم. یکی از نواق شخصیتی که من در قدم چهارم یافتم، رفتار چاپلوسانه من در ازدواجم بود. در جلسات شنیدم که “اگر فکر می‌کنی‌ آدم متواضعی هستی، واقعاً اینطور نیست”. من فکر می‌کردم این رفتار متواضعانه درحال رشد تنها مخصوص بانوان مقدس کلیسا می‌باشد. حتی در لیست آن چیزهایی که باید به آنها فکر می‌کردم، وجود نداشت. در جلسات اغلب یک کلمه شانس (فرصتی که به ما امکان می‌دهد تا لحظه‌ای درمورد آنچه اتفاق افتاده، فکر کنیم) است که ما را به سمت آرامش هدایت می‌کند و هیچ‌کس تا به حال نگفته که این کلمه می‌تواند در حین رفتن به سمت جلسات شنیده شود. اما یکشب درحال رانندگی با ماشینی که اعضاء در آن حضور داشتند،‌ با یک گودال برخورد کردم و باعث شد سر آنها به سقف ماشین بخورد. وقتی به آنها گفتم متاسفم،  یکی از آنها پرسید، برای چه عذرخواهی می‌کنی؟ سؤال خوبی بود. معذرت خاستن چیزی فراتر از گفتن کلمات بود. حس مسئولیت افراطی من تقریبا‌ً به صورت یک عادت در زندگیم تبدیل شده بود و این مساله در خور توجه من بود.

تا چندین سال بعد من این درک و فهم را در قدم هفتم دخالت ندادم. درست قبل از اینکه برای طلاق تصمیم بگیرم،‌ به جلسات فوق‌العاده‌ای رفتم. این جریان هفتمین ماه از آمدنم به جلسات بود و در آن جلسات،‌ قدم هفتم در هر لحظه مورد بحث قرار می‌گرفت. من می‌خواستم راجع به خشم، شهامت و قدرت تصمیم‌گیری بشنوم، ولی “درخواست متواضعانه” مرتباً تکرار می‌شد.

هنگامی که با وسواس کمتری نسبت به روزهای اول جلسات خانواده های الکلی ها گوش می‌کردم، فهمیدم که فروتنی ممکن است به معنی داشتن یک تفکر ساده و صادقانه همراه با یک سری افکار آموزنده باشد. تا زمانی که تصورم نسبت به فروتنی بعنوان یک ویژگی مثبت بود، فهمیدم که کارکردن بر روی آن به معنی کاوش کردن عمیق‌تر در افکارم دربارة خودم ووقت گذاشتن بر روی عیوب شخصی‌ام می‌باشد.

اگر تفکرات اولیه من در مورد فروتنی اشتباه بود،‌ و فروتنی واقعی هیچ ربطی به نتیجه سودمندی که در اثر گفتن “متاسفم” منعکس می‌شد،‌نداشت. در این صورت سالها توسعه دادن این تفکر که همسر (زن) و مادر همیشه دیگران را مقدم بر خود قرار می‌دهند جایگزین تفکر دیگری می‌شد. چه عقاید و باورهایی مرا توصیف خواهند کرد؟ عقاید دوست داشتنی من در مورد اینکه چگونه باید به موقعیتهای مختلف زندگی پاسخ دهم بیشتر از این برای برای من صلاح و آرامش را به ارمغان نمی‌آورند.

به عبارت دیگر،‌فقط فکر کردن درباره انواع تغییرات ذاتی که من به آنها احتیاج داشتم،‌ و رفتاری که صادقانه منعکس کنند، افکاری باشد برایم ترسناک بود. من سعی می‌کردم تا عادتهای قدیمی را با افکار جدید درباره فروتنی وفق دهم. من برای صادق بودن احتیاج به تغییرات اساسی در افکارم داشتم. من مجبور بودم به این شیوه صداقت عمل کنم که ممکن بود حال خیلی‌ها را خراب کند. مطمئن نبودم که از عهدة انجام آن برمی‌آیم. افکار و ارزشهایی که از آنها دست کشیده بودم،‌بسیار به من نزدیک بودند طوریکه احساس می‌کردم آنها خود من بودند. هنوز فکر می‌کردم خداوند کسانی را یاری می‌کند که به خودشان کمک می‌کنند.

اما خدای درک و فهم من که در قدم سوم بیان شده بود، اهمیت داشت. تاکنون توجه او بخشی از روابطمان بوده است. متواضعانه از او درخواست کردن تا کمبودهای اخلاقی مرا برطرف کند،‌تنها امید من بود.

اطمینان به اینکه صداقت با سادگی و گستردگی، اقداماتی در جهت فروتنی هستند،‌ بسیار کمک کننده بود. با کمتر بودن کنترلهایم بر روی هر چیز تمایل پیدا کردم به روشنایی‌ها وارد شوم. عادی ساختن این کار در زندگی روزمره مساله‌ای است که هنوز هم برای آن تلاش می‌کنم.

آیا کار کردن این قدم تصمیم مرا برای جدایی پس از پانزده سال ازدواج تغییر داد؟ نه، اما این کار روش نزدیک شدن به خداوند و دریافت کمک او در کنار آمدن با چیزهایی که آن تصمیم را همراهی می‌کرد، تغییر داد. هنگامی که من متواضعانه از خداوند درخواست می‌کنم ولی به چیزی که درخواست می‌کنم، دست پیدا نمی‌کنم، اغلب اوقات می‌توانم بیشتر در صلح و آرامش به سر ببرم.

نیت کردن برای اصلاح یک رابطه

اصطلاح (گناه کردن قبل از پریدن) وقتی که وارد قدم هشتم شدم، برای من کاربرد داشت. کلمه‌ای که در قدم هشتم روی آن تمرکز کردم، نیت‌ها بود. برایم مهم بود که از وسوسة پریدن به جلو و جبران خطاهایم دوری کنم. قدم هشتم تا قدم نهم بود و بنابراین احتیاج داشتم که از سرعت خود بکاهم. برای قصد کردن (خواهان شدن) نیاز داشتم بدانم چه مرهمی مناسب است. نیاز داشتم به جای اینکه به مرحلة عمل بجهم راجع به کارهایی که کرده‌ام،‌ فکر کنم.

کلمة‌ مهم دیگری که در قدم هشتم باید درنظر می‌گرفتم. لغت (همه) بود این کلمه به من کمک کرد تا از بعضی زخمهای کهنه، عصبانیتها در بخشها دوری گزینم. قسمت اول قدم می‌گفت: یک لیست از تمام افرادی که لطمه زده‌بودیم، تهیه کنیم. پیشنهاد شد که یک صفحه کاغذ را به سه ستون با عنوانهای زیر تقسیم کنیم:

1) به چه کسی صدمه زده‌ایم؟

2) چطور لطمه زده‌ام؟

3)   مرهم مناسب کدام است؟

وقتی شنیدم که باید اسم خودم را بالای لیست قرار دهم، متعجب شدم. نمی‌دانستم که به خودم بیشتر از هرکس دیگری لطمه زده‌ام. کمی وقت گرفت تا جزئیات چگونگی لطمه زدن به خودم را آموختم.

نمی‌دانستم که احتیاج داشتم که فرد الکلی را هم در لیست خود قرار دهم، چون فکر می‌کردم که او به من لطمه زده است. آنچه که من فهمیدم، این بود که او به من لطمه نزده است، بلکه خودم به خودم لطمه زده‌بودم، یک مثال زمانی بود که او می‌خواست ماشین را بردارد و برود چندی برای نوشیدن بخرد و من دستگیرة در ماشین رانگه داشته بودم تا مانع رفتن او شوم. او ماشین را راند و دست من زخمی شد. گریه کردم و گفتم که او به دست من صدمه زد. قدم هشتم به من آموخت که او دست مرا زخمی نکرد. من باعث شدم که دستم زخمی شود. چون آن را جائی قرار داد که نباید قرار می‌دادم. آن الکلی متوجه نبود که دست من زخمی می‌شود. اتهامات ناشی از عصبانیت من در هر صورت به او صدمه می‌زد. این حادثه یکی از نمونه‌های بازی کردن من بود “باز سرزنش کردن”. بالاخره فهمیدم که احتیاج داشتم خدا را هم در لیست خود قرار دهم. به خاطر اینکه از او روی گرداندم و ایمان و اعتمادم را از او سلب کردم. حالا می‌دانم که خدا باید در بالاترین نقطه لیست من باشد. چون او همیشه با من بود. او به من کمک کرد حتی وقتی که من فکر می‌کردم تنها کسی هستم که از خود مراقبت می‌کنم.

وقتی شروع کردم به تهیه لیست قدم هشتم، فکر می‌کردم که خیلی از مردم هستند که من به آنها صدمه زده‌ام. همانطور که برنامه ریزی شده، فهرست قدم چهارم جداً به ن کمک کرد و مرادر این راه راهنمایی کرد. همانطور که ستون (چطور لطمه زده‌ام) را می‌خواندم، متوجه شدم که بعضی از افرادی را که در لیست قرارداده‌ام، که به آنها لطمه‌ای نزده‌ام. برای مثال اگر من افکار بدی راجع به کسی داشتم،‌ این افکرا برای من مضر بودند. چون روی رفتار من اثر می‌گذاشتند. از طرف دیگر کسانی بودند که در لیست خود قرار ندادم، چون لطمه‌ای که به آنها زده‌بودم، ناشی از این بود که آنها به من لطمه زده بودند. کشف کردم که این طریق توجیه کردن به کار من نمی‌آید. چون این لیست، لیست من بود. من مسئول رفتار آنها نبود و سرزنش کردن آنها اشتباهات مرا توجیه نمی‌کرد. همچنین فهمیدم که برای کارهایی که انجام داده بودم تا به دیگران صدمه بزنم، احساس گناه می‌کنم. حتی اگر طرف مقابل صدمه ندیده باشد. تمام آنچه را که نیاز داشتم، این بود که رفتار خود را عوض کنم. قبل از اینکه یاد بگیرم مسئول اینکه دیگران چطور احساس می‌کنند، نیستم. حتی کسانی را در لیست وارد کرده بودم که مرا به خاطر اینکه به احساسات آنها لطمه زده بودم، سرزنش می‌کردند.

بعضی از لطماتی که زده بودم به خاطر کارهایی بود که انجام داده بودم و برخی از آنها به خاطر کارهایی بود که در انجام دادنش شکست خورده بودم. چون تمام توجه خود را روی فرد الکلی قرار داده بودم. اغلب از خودم و دیگران غفلت می‌کردم. بنابراین نیاز بود که کارهایی که انجام داده‌م و کوتاهی‌های خودم را در لیست قراردهم.

ستون سوم (مرهم مناسب) تا وقتی که قدم نهم را یاد بگیرم، به طور کامل انجام نمی‌شد. اما می‌توانستم فکر کنم راجع به اینکه چطور از کسانی که به آنها لطمه زده‌ام، دلجویی کنم. از آن افرادی بودم که خیلی در مسائل فرو می‌رفتم. برای مثال فکر می‌کردم جبران اشتباهاتم به این معنی بود که می‌بایست تنبیه شوم. اگر مراقب نبودم، می‌بایست لیست ضررهایی را که به خود زده بودم،‌ به لیست اضافه کنم.

مهمترین چیزی که در قدم هشتم یاد گرفتم این بود که فقط باید نیت کنیم که خطاهایم را جبران کنم. همچنین یاد گرفتم که قدم هشتم برای من است. اگر دیگران از قدم هشتم من سودی می‌بردند این یک پاداش اضافی بود. اگر من لیست خود را تهیه کنم و بخواهم که مرهمی مناسبی روی زخمهایم بگذارم، یک چیز حتی خواهد بود. از اینکار سود فراوانی نصیب من خواهد شد.

یک رابطه کامل

خیلی ازکسانی که در جلسات خانواده های الکلی ها قدمهای دوازده گانه را پیموده بودند، به مردی که در آن زمان شوهرم بود و بعد از آن به فاصله کمی از او جدا شدم،‌ می‌گفتند که در این جلسات شرکت کند. یکی از دوستانم گفت که برنامه‌ای هم وجود دارد که می‌تواند به من کمک کند. به خاطر اینکه دوست داشتم دیگران از من راضی باشند، به او نگفتم که من به کمک احتیاج ندارم. طرز فکرم این بود که مشکل، جزئی از وجود شوهرم شده، در هر صورت به دوستم 50 پوند دادم تا بیست و پنج مایل راه را به طرف خانة من براند تا بتوانیم با هم در یکی از جلسات خانواده های الکلی ها که چهار بلوک از خانة من فاصله داشت،‌ برویم. نمی‌خواستم تنهایی به جایی بروم که هیچ چیز راجع به آن نمی‌دانستم.

قدم نهم موضوع اولین جلسه‌ای بود که من در آن حضور داشتم. اصلاً تحت تاثیر جلسات خانواده های الکلی ها یا قدم نهم قرار نگرفتم. در حقیقت از آن جلسه متنفر شدم. عقیدة من به دوستم این بود: اگر این خانمها فکر می‌کنند می‌توانند مرا وادار کنند برای آنچه که شوهرم مرا وادار به انجام آن کرده، احساس گناه کنم،‌ دیوانه هستند. هیچ یادداشت و شماره تلفنی نگرفتم وشمارة خودم را به هیچ کس ندادم. هیچکدام از چیزهایی را که دیده بودم،‌ نمی‌خواستم. خیلی خوشحالم از اینکه به جلسات برگشتم و به رفتن ادامه دادم. برای آنچه که می‌توانستم به دست بیاورم به آنجا نمی‌رفتم، بلکه برای انیکه دوستم را برای خودم نگه دارم به آنجا می‌رفتم فکر می‌کردم آدم خیلی خوبی هستم که هفته‌ای یکبار به این جلسات می‌روم. البته از آنجائی که خیلی کم به جلسات می‌دادم،‌ خیلی کم هم به دست می‌آوردم.

آن ازدواج دیری نپایید، اما من زنده ماندم.

می‌دانستم که مجبور بودم روی قدم نهم با پدرم کار کنم. باید 3000 مایل راه را برای رسیدن به او می‌راند. وقت زیادی گرفت تا توانستم اشتباهات خود را جبران کنم.

ده سال بعدی تمام کاری که من برای والدینم انجام می‌دادم این بود که دختری باشم که آنها لیاقتش را داشتند. در کنار آن وقتی که هرسال آنها را ملاقات می‌کردم، اصلاحاتی که خیلی سطحی بودند، انجام می‌دادم.

پروردگار بزرگ سرنوشت را به گونه‌ای رقم زد که انتقال شغل شوهرم ما را به 90 مایلی محل سکونت والدینم برده و به مدت یکسال این شانس را داشتم که والدینم را بشناسم و آنها مرا بشناسند. آنها حتی توانستند ببینند که من در نتیجه‌ این برنامه عجیب چطور تغییر کرده‌ام. هنوز هم یک خسارت بود که در مورد پدرم باید جبران می‌کردم. در موقعیتهای مختلف سعی می‌کردم اینکار را انجام دهم. هربار اتفاقی می‌افتاد و مرا از اینکار منصرف می‌کرد.

یک روز در راه بازگشت به خانه، بعد از یک تلاش ناموفق دیگر به خدا گفتم که دوست دارم این کار را در زمانی که خدا مناسب بداند، انجام دهم و بلافاصله آن را فراموش کردم. بعداز مدت کوتاهی قبل از اینکه شوهرم به تعطیلات دو هفته‌ای برویم، به دیدن پدر و مادرم رفتم. به طور اتفاقی من و پدر در حیاط پشتی تنها نشسته بودیم و دلجویی‌های من بیرون ریخت. هردو گریه کردیم. او از من تقاضای بخشش کرد،  گرچه اینکار دربرنامة من نبود. البته به او اطمینان دادم که او را می‌بخشم. مادر هم کنار ما آمد و به صحبت ادامه دادیم. وقتی که به خانه برمیگشتم، در تمام طول راه گریه می‌کردم و از خداوند به خاطر فرصتی که در اختیار من گذاشت، و من با آنها بودم، تشکر می‌کردم.

من و همسرم به تعطیلات رفتیم. اما این سفر به وسیله تلفنی از جانب مادرم متوقف شد. پدر از یک گرفتگی در رگ و آئورت خود رنج می‌برد و مرگش قابل پیش بینی بود. یکساعت قبل از مرگش به بیمارستان رسیدیم. بعد از آن صحبت آخری که در حیاط خانه با هم داشتیم، دیگر حتی یک کلمه حرف هم با پدر نزدم. خدا به من این فرصت راداد تا یک ارتباط کامل را با پدرم داشته باشم. بخشش کامل دو جانبه.

بیشتر وقتهایی که در جلسات خانواده های الکلی ها بودم، تا زمان آخرین دلجوئی از پدرم، از قدم نهم می‌ترسیدم. خداوند به طور خیلی واضح به من نشان داد که قدم نهم ترسی ندارد، بلکه فقط آزادی را به ارمغان می‌آورد. اصلاحاتی که برای اعضاء خانواده‌ام انجام می‌دهم این است که بهترین همسر، مادر، خواهر و دختر باشم. حالا خانواده‌ام می‌دانند که می‌توانند به من تکیه کنند. آنها می‌توانند به من اعتماد کنند و مرادوست داشته باشند. بدون ترس از این که ممکن است من از آنها استفاده یا سوء استفاده بکنم. قدمهای دوازده گانه به وقت زیادی نیاز داشت. به خاطر می‌آورم همان فردی هستم که گفتم: اگر این زنها فکر می‌کنند می‌توانند کاری کنند که من خودم را برای کارهایی که شوهرم مرا مجبور به آنها کرده، سرزنش کنم، دیوانه هستند. چه کسی می‌توانست فکر کند که یک نفر با این عقیده بتواند بخشش کامل را تجربه کند.

بلوغ

خیلی از لغاتی که در جلسه اول جلسات خانواده های الکلی ها می‌شنیدم، در من اثری نمی گذاشت. خیلی حق به جانب و عصبانی بودم. قبلاً اینطور فکر می‌کردم که سرنوشت یک دست فاسد و پوسیده را در دست من گذاشته. شنیدم (رهائی) اما حتی نمی‌توانستم فکر رهائی خودم را از موقعیت فعلی بکنم. ممکن بود حواسم را از دست بدهم. آرامش؟ اصلاً نمی‌دانستم آرامش چیست؟

چیز زیادی نشنیدم که مرا وادار کند که به جلسات خانواده های الکلی ها برگردم. 19 ساله بودم و فرزند دومم را باردار بودم و راجع به صورت حسابها نگران. به کسی احتیاج داشتم که مرا آنطور که خودم فکر میکردم، دوست داشته باشد. دلیلی برای داشتن این برنامه نمی‌دیدم.

حالا می‌دانم که برای من طبیعی بود که با یک معتاد ازدواج کنم. روابط ناخواستة‌ زیادی با الکلیها داشتم. ازدواج کردم و بچه‌دار شدم. من و شوهرم نمونه‌ای از بزرگسالانی بودیم که نتیجة خانواده‌های الکلی بودند. یک مادر بی‌ثبات بودم و یک همسر ناشاد. ما بر سر هر چیزی می‌جنگیدیم. اگر به راه خودمان نمی‌رفتم، با همسرم خشونت می‌کردم.

به جلسات خانواده های الکلی ها برگشتم تا ازدواجم دوام پیدا کند. تازه فهمیدم باری که از گذشته خود (خانواده‌ام) به دوش می‌کشیدم، سنگین‌تر از آن بود که بتوانم ازدواج را از شکست حتمی نجات بدهم. آن بار سنگین، نحوة ارتباطی بود که من با والدین و خواهر و برادرم داشتم. می‌بایست که با آن بار سنگین روبرو شوم. اما آنقدر خود را گناهکار می‌دانستم که از دیدن آنها دوری می‌کردم.

بعد از چندین ماه گریه درسکوت و گوش کردن در جلسات خانواده های الکلی ها،‌ من هم کم‌کم صحبت کردن را شروع کردم و به جستجوی ایده‌آلها پرداختم. قدمهای دوازده گانه و سنتها را در آغوش کشیدم و ایمانم را به خدا احیاء کردم. شروع کردم به دلجویی از خانواده‌ام که تنها گناهشان این بود که آن چیزی که من می‌خواستم، نبودند. شروع کردم به پذیرفتن. دعا کردم که واقعیت موقعیت را ببینم. نه آنچه که تصور می‌کردم. با دقت یک فهرست نوشتم و خطاهایم را در آن لیست آورد. از آنجا که هنوز هم ازخطاهایم فرار می‌کردم، نقاط ضعف زیادی پیدا نکردم.

وقتی جرقه‌ها به ذهنم می‌آمد، فقط سوئیچ را حرکت می‌دادم. در خانواده‌ام اولین کسی بودم که می‌توانست به آسانی به دانشگاه برود. اما من دبیرستان را رها کردم. نتیجتاً بزرگترین ناامیدی را برای پدر و مادرم به ارمغان آوردم. بنابراین یک پرستار برای پسرمان استخدام کردم و به مدرسة شبانه برگشتم و فارغ التحصیل شد. این کار را همانقدر که به خاطر والدینم انجام دادم، به خاطر خودم هم انجام دادم.

جلسات خانواده های الکلی ها برای من یک تفریح شده بود. از اینکه منشی بشوم، رهبر بشوم، برای جلسه قهوه درست کنم، کیک بپزم، و یا هر کار دیگری، ‌لذت می‌بردم. وابسته شدم قدمها راتمرین می‌کردم، می‌نوشتم، اعضاء جدید را به جلسه می‌آوردم. تلفنها را جواب می‌دادم و به بیشترین جلسات می‌رفتم. کم کم در چیزهای دیگری هم درگیر شدم. از جمله پیوستن به PTA ، مدرسة بچه‌ها، همسایگان و کلیسا. هرگز پاسخ منفی نمی‌دادم. چون والدینم رانندگی نمی‌کردند آنها را به اینطرف و آنطرف می‌بردم. درست در این زمان بود که پدرم سرطان گرفت.

وقتی می‌خواستم برای اقوام و آشنایان خطاهایم را جبران کنم، این قسمت از قدم نهم را به خاطر داشتم که “به غیراز مواقعی که جبران کردن ممکن است به آنها یا دیگران صدمه بزند”. می‌دانستم که وقت برای پدرم از دست می‌رود. هیچ وقت به او نگفته بودم که: “پدر دوستت دارم” به خاطر نمی‌آوردم این کلمات را در خانه‌مان زمانی که در آن بزرگ می‌شدم، شنیده باشم. اما خودم این کلمات را به دفعات زیاد به بچه‌هایم می‌گفتم. خیلی آسان بود که به بچه‌هایم بگویم دوستشان دارم. وقتی فکر می‌کردم به پدرم این جمله را بگویم، یخ می‌کردم. برای شیمی درمانی او را به بیمارستان می‌بردم. وقت دکتر می‌گرفتم و از هر راهی که می‌توانستم، کمک می‌کردم. خیلی از مسئولیتهایم را ندیده می‌گرفتم تا بتوانم با پدر و مادرم باشم. به نظر می‌رسید وقتی با بچه‌هایش بود، دردهایش را فراموش می‌کرد. ما فقط آن کلمات رابه هم نگفتیم. پدرم مدت کوتاهی بعداز بیست و پنجمین سالگرد تولدم درگذشت. شاید پدرم را دوست نداشتم،‌به همین خاطر نمی‌توانستم آن کلمات را به او بگویم.  جائی ندیده‌ام که نوشته باشد: یک نفر مجبور است که والدینش را دوست داشته باشد. جلسات خانواده های الکلی ها به من کمک کرد که واقعیت موقعیت خود را درک کنم. می‌توانم به خودم ماموریت بدهم که بگذارم احساس گناه برود. به خدا پاسخ می‌دهم و می‌دانم که گناه هدفی دارد. سعی می‌کنم از آن سوء استفاده نکنم.

من و ومادرم رابطة دوستی را توسعه دادیم. به نظر می‌رسید که او بعد از مرگ پدرم احساس رهائی می‌کرد و من می‌توانستم او را درک کنم. ما توانستیم جملة دوستت ارم را به یکدیگر بگوییم. او چندین سال بعد از مرگ پدرم فوت کرد. برنامة‌ کلاسهایم را با او درمیان گذاشتم اما او احساس می‌کرد که در روشهای زندگیش تثبیت شده و نیازی به تغییر ندارد. خیلی از خصوصیات مادرم رادر خودم می‌بینم. گرچه برنامه جلسات خانواده های الکلی ها مرا به بلوغ نزدیک کرده، اما هنوز راه زیادی برای رفتن دارم. هنوز هم شش خواهر و برادر و همسر الکلی‌ام را دارم.

بیشتر آن کلماتی که در ابتدای ورودم به جلسات خانواده های الکلی ها مرا می‌ترساند، حالا جزئی از مکالمات روزمرة من شده. دقیقاً می‌دانم که آرامش چیست و به آن عشق می‌ورزم. با خوشحالی مشکلاتم را در زندگی به خدا می‌سپارم. از خدا تشکر می‌کنم که این برنامه وجود دارد و ما جلسات زیادی داریم. دعا می‌کنم که کمکی کردن پیدا کردم همیشه برایکسانی که به آن نیاز دارند در دسترس باشد.

آزادی برای رشد کردن

یاد گرفتم که جبران کردن مستقیم اشتباهات راه‌های متفاوتی دارد. در بعضی مواقع وقتی که طرف مقابل می‌دانست نسبت به آنها مرتکب اشتباهی شده‌ام، می‌بایست که بروم و رودررو سعی کنم که رابطه را اصلاح کنم. می‌توانستم از طریق مهربانی کردن،‌و یا توجه کردن بیشتر اشتباهاتم را جبران کنم. تغییر در رفتارم در بیشتر مواقع بهترین نوع جبران خطا بود. بازکردن راه برای اینکه یک رابطه به آرامی اصلاح بشود، روش مناسب دیگری بود.

من همچنین یاد گرفتم که جبران خطاهایم باید با یک تعهد برای بهتر شدن رفتارم در آینده همراه باشد. اینکه دیگران دلجوئی‌های مرا می‌پذیرفتند، یا رد می‌کردند. اصلاً به من ارتباطی نداشت. احتیاج داشتم تا جایی که می‌توانم صادقانه خطاهایم را برای دیگران جبران کنم. اما بودند کسانی که برای جبران کردن به وقت بیشتری نیاز داشتند. برای قبول کردن پیشنهادم بعضی‌ها احتیاج داشنتد که ببینند که من حقیقتاً‌ رفتارم عوض شده است. در این میان برخی نمی‌توانستند یا مایل نبودند که دلجوئی مرا بپذیرند. اما من مسئول تصمیم آنان نبودم. گاه به گاه کسانی را پیدا می‌کردم که فکر می‌کردم به آنها صدمه زده‌ام و آنها کاملاً از آنچه که من انجام داده بودم، بی‌خبر بودند. من به خاطر ضربة وحشتناکی که زده بودم، غمگین بودم. درحالی که آنها تحت تاثیر قرار نگرفته بودند. یکبار دیگر به همان اندازه که فکر می‌کردم، قوی نبودم

در قدم هشتم، وقتی یک لیست از افرادی که به آنها صدمه زده بودم، و نحوة صدمه زدن به آنها تهیه کردم. از کارهایی که انجام داده بودم و یا کارهایی که در انجام دادن آنها شکست خورده بودم، آگاه شدم. اگرچه احتیاج داشتم که بخواهم خطاهایم را برای همه آنها جبران کنم، قدم نهم به من آموخت که هروقت برایم مقدور بود این کار را بکنم. این از عهده‌ من خارج بود که به کوهستان بروم برای اینکه خطاهایم را جبران کنم. اما باید این کار را می‌کردم که آماده باشم و بخواهم که از موقعیتهایی که خداوند برای من پیش می‌آورد، نهایت استفاده را بکنم.

مهم بود که به خاطر بیاورم که من روی تمام قدمها به خاطر خودم کارمی‌کردم. حتی قدم نهم اگر کسی از این جبران کردنهای من سود می‌برد، فوق‌العاده بود. هدف اصلی این قدم این بود که مرا پاک کند. این قدم به خاطر این بود که مرا از شر گناه خلاص کند تا بتوانم رشد کنم. اگر دیگران می‌توانستند اصلاحات مرا بپذیرند، البته خوشحال می‌شدم اما من هنوز نیاز داشتم که تشخیص بدهم زمان پذیرش آن زمانی است که خدا بخواهد نه من. در این ضمن، احتیاج داشتم که ضررهایی را که به خودم زده بودم، جبران کنم. عوض کردن رفتارم و مراقبت  بیشتر از خودم خیلی کمکم کرد. بخشیدن ضعفهایم و پذیرفتن جنبه‌های مثبت وجودم حقیقتاً مرا آزاد کرد تا رشد کنم.

بهترین فراموشی

وقتی که اولین بار به جلسات خانواده های الکلی ها آمدن نسبتاً خشن با یکی از همکاران صحبت کردم، کاملاً خود را در آنچه که می‌گفتم، حق به جانب می‌دانستم. به زودی فهمیدم که من واقعاً احساسات او را جریحه‌دار کرده‌ام. متوجه شدم که کار خود را توجیه می‌کنم. اگر او اینکار را انجام نداده بود و … بعد من آنکار را انجام نداده بودن…. بعد از شانس خوب قدم دهم به فکرم رسید.

به طور ناگهانی فهمیدم که بهانه تراشی و به سادگی گفتم: متاسفم دانستن این مطلب و تمرین کردن آن مانع از این شد اوقات زیادی را سپری کنم تا کینه‌ها را روی هم انبار کنم و حوادثی را که بهتر بود فراموش شوند، رها کردم، اصلاً به این فکر نمی‌کنم که آن حادثه که مدتها قبل اتفاق افتاد، راجع به چه موضوعی بود. من فقط می‌دانم که من و او هنوز دوست هستیم.

ما به حمایت روزانه احتیاج داریم

در قدم دهم کلمه‌ای که در ذهنم باقی ماند (ادامه دادن) بود. این کلمه به خاطرم می‌آورد که من فهرست شخصی خود رادر قدم چهارم شروع کرده‌ام. جمله (و وقتی که اشتباه کردیم، فوراً آنرا اعتراف کنیم) تلاشی را که قبلاً در قدمهای پنج و هشت و نه انجام داده‌ام، به خاطر می‌آورد. تمام این قدمها یک خانه تکانی دقیق شخصی را به من نشان داد. اما می‌دانستم که خانه‌ام تمیز نخواهد ماند، اگر کارهای روزانه را انجام ندهم.

تجربه‌ای که در نه قدم قبلی به دست آوردم،‌ به من نشان داد که برای کار کردن روی قدم دهم به چه چیزی احتیاج دارم. من احتیاج داشتم که عجز خود را در رابطه با دیگران درک کنم. نیاز داشتم که به کمک خداوند ایمان داشته باشم. می‌بایست تصمیم بگیرم که به آن قدرت مافوق اجازه بدهم از من حمایت و مراقبت کند.

می‌بایست که خصوصیات رفتاری خود را لیست کنم تا بتوانم جنبه‌های مثبت وجودم را درست مثل نقاط ضعف خود تشخیص بدهم.

همانطور که در قدم چهارم یاد گرفتم، شناخت خصوصیات مثبتم مهم بود تا بتوانم روی آنها پایه‌ریزی کنم. وقتی نقاط ضعف خود را پیدا کردم. می‌بایست موارد خاص را امتحان کنم. می‌بایست به خودم وقتی که اشتباه می‌کردم اعتراف کنم و تمام بهانه و توجیه کردنها را کنار بگذارم. مجبور نبودم خطایی را به گردن بگیرم که دیگران مسبب به وجود آمدن آن بودند. اما نمی‌بایست از دیگران بعنوان سپر بلا استفاده کنم. با این خودآگاهی تازه به دست آمده، احتیاج داشتم گناهانم را به خدا و یک انسان اعتراف کنم.

قدم دهم کمک کرد تا تشخیص دهم که هنوز نقائصی در رفتارم وجود دارند که زندگی‌ام را تسخیر کرده‌اند. برای اشتباهاتم بهانه نیاوردم. به هرحال احتیاج داشتم به مراقبت کردن از خودم ادامه دهم تا ببینم که به چه کسی صدمه زده‌ام و مرهم مناسب آن صدمه را پیدا کنم. برای اینکه هر روز غروب پیشنهادات عملی راجع به قدم دهم بشنوم، ارزش زیادی قائل بودم. وقتی آن پیشنهاد را دنبال می‌کردم، احساس بهتری پیدا می‌کردم و من آن احساس را دوست داشتم. بعد فهمیدم که لزومی ندارد که اینکار را فقط روزی یکبار انجام دهم، بنابراین مشکلات و احساسات کاری خود را به خانه نمی‌بردم. این کار به من یاد داد که مسائلی را که مربوط به خانه نیستند، بیرون از خانه رها کنم.

به مطلب دیگری هم پی بردم که کمکم کرد. در مفاهیم دوازه‌گانه، یاد گرفتم که راجع به هدف اولیه خود در هر موقعیتی تصمیم بگیرم و سپس سعی کنم که تمرکز بگیرم.

در نتیجه شروع کردم به تهیه یک لیست در هنگام ظهر. تمام روابطی را که در طول صبح داشتم، کنار می‌گذاشتم. اگر به کسی لطمه زده بودم که راجع به آن احساس گناه می‌کردم با کنار گذاشتن این احساس می‌توانم کیفیت بعداز ظهر خود را افزایش دهم. بالاخره، ایستگاه‌های کوچکی برای خودم ترتیب دادم. در مسیر راه خانه تا محل کار –اواسط صبح و اواسط بعدازظهر، بعد از گذشت مدتی فهمیدم اعمالم و فکرها و حرفهایم را لیست می‌کنم. سعی کردم از سرزنش کردن خودم خودداری کنم. از ابزارم برای ادامه کار استفاده کردم.

اخیراً کارتی را برای یک دوست جلسات خانواده های الکلی های خواندم. این کارت یک اکروینم(1) را نشان می‌دهد.

Thoughtful

Honest

Intelligent

Necessary

Kind
 

آیا عاقلانه است؟
آیا صادقانه است؟

آیا هوشمندانه است؟

آیا لازم است؟

آیا ملاطفت آمیز است؟
 

T

H

I

N

K

اگر جوابها مثبت است، پس احتمالاً گفتن آن برای من قابل قبول است.

(1) در انگلیسی حروف اول کلمات بالا Think را تشکیل می‌دهد.

یک معجزه

قدم یازدهم،‌ یک قدم استثنایی است. از لحظه‌ای که آن را شنیدم، این را دوست داشتم. قبل از این که به جلسات خانواده های الکلی ها بیایم، به مذاهب شرقی علاقمند شده بودم. دیدم که ایدة تمرکز جالب به نظر می‌آید. اما به نظر می‌رسید که تمام تلاشهایم در تمرکز گرفتن شکست می‌خورد. نمی‌توانستم بیشتر از 30 ثانیه ذهنم را آرام نگه دارم. از آنجایی که بار اول آنرا به دست نیاوردم، دیدم که ناامید هستم و تسلیم شدم.

وقتی به جلسات خانواده های الکلی ها آمدم، یک راهنماگرفتم. ازاو پرسیدم باتوجه به اینکه تازه قدمها را شروع کرده‌ام، آیامی‌توانم تمرکز را شروع کنم. او گفت که به جلو بروم دعاکردن و تمرکز ابزاری هستند که من همیشه می‌توانم از آنها استفاده کنم. دوباره سعی کردم تمرکز بگیرم. با اطمینان از اینکه، این بار آنرا هرچه که هست به دست خواهم آورد. خیلی ناامید شدم دیدم که هنوز همنمی‌توانم ذهنم را ساکت و آرام به استفاده از قدمها ادامه دادم. به قدم نهم رسیدم.

راهنماها عوض شدند. دوباره روی قدمها کار کردم تا بالاخره به قدم یازدهم رسیدم. با وجود اینکه روی آن قدمها در حدود 5 یا 6 ماه کار کرده بودم،‌ خیلی عوض شدم. می‌خواستم که طالب باشم سعی می‌کردم به بهترین وجهی که می‌توانم دعا و تمرکز کنم. اگر بار اول نمی‌توانستم آنرا به خوبی انجام دهم، تسلیم نمی‌شدم.

اگرچه نگاهم به زندگی به طور قابل ملاحظه‌ای تغییر کرده بود،‌ هنوز هم هنگام بیدار شدن در صبح اوقات سختی داشتم. اغلب اوقات در رختخواب دراز می‌کشیدم تا وقت زنگ زدم به راهنمایم برسم. بعد از صحبت کردن با او، احساس می‌کردم می‌توانم به بقیه روز خود ادامه دهم. وقتی شروع به تمرین قدم یازدهم کردم، تصمیم گرفتم اولین کار هر روز صبح انجام این قدم باشد.

هر روز صبح درحالی از خواب بیدار می شدم که از زنده بودن خود ناراحت و غمگین بودم. نمی‌خواستم هیچ کاری را انجام بدهم. شروع کردم به خواندن دعاهای کوتاهی که راهنمایم به من پیشنهاد کرده بود. یادداشتها را می‌خواندم و سعی می‌کردم که به قدرت مافوق گوش فرادهم. اغلب آن را بلند می‌خواندم. چون فهمیده بودم که اینکار باعث می‌شود که افکارم آرام بگیرند. شگفت

زده شده بودم. از اینکه می‌دیدم بعدا ز حدود یک ساعت از این تلاش، احساس شادی می‌کنم، آماده هستم که روز خود را شروع کنم. حتی تصمیم گرفتن راجع به اینکه چه کاری را اول انجام بدهم،‌ کار را آسان‌تر می‌کرد. این کار سرگرم کننده بود. این برنامه را هر روز دنبال می‌کردم. تغییر را در رفتار خود احساس می‌کردم. بعضی روزها این تغییر سریع بود و بعضی روزها بیشتر طول می‌کشید. من فقط به کار کردن روی این برنامه ادامه دادم. به دلیل نامعلومی،‌ قلبم پر از شادی و امید شده بود. به نظر یک معجزه می‌آمد.

حتی مواقعی که احساس می‌کردم می‌خواهم تسلیم شوم،‌ به برنامة هر روز صبحم ادامه می‌دادم. چون معجزة رفتار تغییریافته‌ام را به خاطر داشتم. من حتی هدیه‌ای بزرگتر را به خاطر تمرین روی قدم یازدهم به دست آوردم. یک روز از خواب بیدار شدم. پر از انرژی وشادی. نمی‌توانستم آخرین باری را که با این احساس بیدار شده بودم، به خاطر بیاورم. حالا بیشتر از یک سال است که تقریباً هر روز آماده برای سروکله زدن با کارهای روزانه و زندگی از خواب بیدار می شوم. نمی‌توانم به شما بگویم که احساس عجیبی است بیدار شدن و به روزی که در پیش دارید نگاه کردن. بیدار شدن و این احساس که من جزئی از این جهان هستم.

یک چرخش ساده

برای من کار ساده‌ای نبود که راجع به قدم یازدهم صحبت کنم. ارتباط من با پروردگار خصوصی‌تر از روابط بین دو جنس متفاوت بود. بیاد می‌آورم شوهرم بعداز مدت کواهی که از بهبودیش می‌گذشت، یکبار گفت که او ترجیح می‌دهد که ما باهم دعا کنیم. فقط فکر کردن راجع به آن مرا می‌ترساند. به او جواب ندادم. وانمود کردم که اصلاً نشنیدم او چه گفته است. در سالهای رشد، مادرم تنها فرد مذهبی در خانواده بود. ارتباط او با خداوند هم خیلی خصوصی بود، اما من می‌توانم بگویم که این ارتباط براساس ترس بود. تنها وقتی که پدرم خدا را به یاد می‌‌آورد، زمانی بود که می‌خواست ما را نفرین کند. می‌دانم که این تجربیات مرا خواص نمی‌کند تا شروع خوبی را با خدا داشته باشم. زندگی کردن با یک فرد الکلی برای سالیان متمادی هم کمکی نمی‌کند. خداوند به هیچ کدام از دعاهای من برای این که شوهرم را به حالت عادی برگرداند،‌ پاسخ نداد. کم کم به این فکر افتادم که خداوند به من توجهی ندارد.

با کمک جلسات خانواده های الکلی ها و قدمهای دوم و سوم، یازدهم امروز متفاوت شده‌ام. می‌دانم که خداوند مرا دوست دارد و به من توجه می‌کند. تمام آنچه که او برای من می‌خواهد،‌شاد بودن است. وقت زیادی صرف شد تا این را یاد گرفتم. چون خدایی که من قبلاً می‌شناختم،‌ خدایی بود که قضاوت و تنبیه می‌کرد. کسانی را در برنامه می‌دیدم که ارتباط خوبی که من می‌خواستم با خدایشان داشتند. اما من نمی‌دانستم چطور آن را به دست بیاورم. درباره دعا کردن و تمرکز یاد گرفتم که دعا کردن الزاماً همان چیزی نبود که من از کودی حفظ کرده بودم. دعا کردن به سادگی می‌توانست صحبت کردن با خداوند باشد که خیلی سخت نبود. چون من قبلاً ‌این کار را انجام می‌دادم. تمام معنی تمرکز گوش کردن به خدا بود. فقط ساکت بودن و پاک کردن ذهن از افکاری که نگرانی می‌آورد. بنابراین می‌توانستم به آنچه که خداوند به من می‌گفت، گوش بدهم. قدم یازدهم می‌گفت که ارتباط من با خدا حتماً نباید کامل باشد. من فقط نیاز داشتم که سعی کنم این ارتباط را وسعت بدهم.

قسمتی که مربوط به ارادة‌ خداوند بود،‌ انجام دادنش به نظر من سخت‌تر بوده. تا وقتی که به سادگی این قسمت برای من تشریح شد. چطور بدانیم که ارادة خداوند چیست؟ فهم این مسئله بسیار ساده است. فقط هر روز صبح بلند شوید به حرکت کردن ادامه دهید، و وقتی به یک دیوار برخورد کردید،‌ به سمت دیگر بپیچید. این کار به نظر ساده می‌آمد، اما چند بار تاکنون من به این دیوارها رسیده‌ام و همانجا متوقف شده‌ام و هیچ کاری انجام نداده‌ام. چند بار تاکنون من خودم را به دیوار کوبیده‌ام؟‌ در نتیجه فقط خود را از پا انداخته‌ام و به جایی نرسیده‌ام؟ چقدر آسان‌تر است که یک تغییر مسیر ساده بدهم و به حرکت کردنم ادامه دهم.

ما منحصر به فرد هستیم

قدم یازدهم را به چهار قسمت تقسیم کرد. دعا کردن،‌صحبت کردن با خداست راجع به اینکه تصمیم او برای من چیست. تمرکز کردن فقط گوش کردن و تمرکز کردن روی قدرت خداوند است که درون من است. ارتباط آگاهانه این است که در اعماق وجودم به حضور خداوند ایمان داشته باشم. آگاهی و قدرت وقتی به دست می‌آید که راه‌های متفاوت را متوقف کنم و شروع کنم به گوش کردن به ارادة‌ خداوند. از این طریق، من رابطة‌ عمیق‌تری را با خداوند برقرار کنم. می‌توانم قدرت، دانایی و عشق و آرامش او را احساس کنم. شهامت قبول کردن اراده‌اش را با عشق وفروتنی، آرامش، مهربانی و گاهی اوقات با شوخ طبعی به دست می‌آورم.

دعای من این است که هرکسی عشق، قدرت و دانائی و فهم یک قدرت مافوق را پیدا کند، دعا می‌کنم که هرکس عشق بلاشرط را در راه دوست داشتن خود بیابد، همه بدانند که ما منحصر به فردیم و فرزندان خداوند هستیم.

من فقط می‌بایست سعی می‌کردم

به آرامی اما با اطمینان، آگاه شدم که خداوند در زندگی من وجود دارد. ازیک ارتباط نزدیکتر و تازه با قدرت مافوقم آگاه شدم که ترجیح می‌دهم این قدرت را خدا بنامم. درست مثل قدم اول، دوم آمدم ، بعد آگاهی پیدا کردم و بعد باور کردم.

بیداری روحی من درست به همان روش به تدریج پیشرفت کرد. به عاجز بودن خود اعتراف کردم، تشخیص دادم که خداوند می‌تواند به من کمک کند و یاد گرفتم که اراده و زندگیم را به قدرت مافوق دوست داشتنی‌ام بسپارم. باایمان به قدمهای چهارم و پنجم،‌ یاد گرفتم که در قدمهای ششم، هفتم، هشتم ونهم به خداوند اعتماد کنم. استفاده از قدمهای دهم ویازدهم آگاهی تازه‌ای از عشق و توجه او را برای من به ارمغان آورد. همانطور که روی قدمها کار می‌کردم، نکات عمدة مشترک صداقت، مهربانی، عشق، اعتماد، فروتنی، خواهان بودن، بخشش و آزادی راتشخیص دادم.

می‌دیدم که بسیاری از اعضاء نکات عمدة خاصی را متعلق به بعضی قدمها می‌دانند، اما اینکار برای من مفید نبود. چرا که نکات عمدة زیادی رادر یک قدم می‌دیدم. یاد گرفتم که به ترتیب روی قدمها کار کنم. چون هر قدم به قدم قبلی وابسته بود. وقتی به قدم دوازدهم رسیدم، این قدم کمکم کرد تا موضوعی را راجع به پیامی که قرار بود به دیگران برسانم، بفهمم. خوشحال بودم که فهمیدم من فقط می‌بایست سعی کنم که پیام را برسانم. من مسئول نحوة درک مردم و یا پذیرش آنان نبودم.

قسمت آخر قدم دوازدهم،‌ به من یادآوری کرد که این نکات عمه رادر تمام مسائل زندگیم تمرین کنم. این قدم به من گفت آنچه که در جلسات خانواده های الکلی ها یاد گرفته‌ام، در روابط بادیگران بکار بندم. برای من کافی نبود در جلسات خانواده های الکلی ها فقط مهربان باشم و ببخشم ودوست داشته باشم. ممکن بود من تنها الگوی جلسات خانواده های الکلی هاباشم که بعضی افراد در عمر خود می‌دیدند. هربار با مردم رابطه برقرار می‌کنم، یک پیغام را با خود حمل می‌کنم. قدم دوازدهم این سؤال را به یاد من می‌آورد که آیا من برای اینکه دیگران را جلب کنم، مناسب هستم؟

من باور دارم که قرار است پیام عشق، بخصوص عشق به خداوند را به همه مردم برسانم. از آنجا که روی قدمهای دوازده گانه برای منفعت خودم کار می‌کردم، این نکته را دریافتم که قبل از این که بتوانم دیگران را دوست داشته باشم، باید خودم را دوست داشته باشم. قبل از اینکه بتوانم به کسی کمک کنم، باید به خودم کمک کنم.

گشودن در

در انتهای هر جلسه، گروه می‌خواند: اگرچه ممکن است که همه ما را از ابتدا دوست نداشته باشی، ما را به شکل خاصی دوست خواهی داشت. درست به همان صورتی که ما تو را ازاول دوست داشتیم. در طول مدت اولین سالی که در جلسات خانواده های الکلی ها بودم، یکی ازاعضاء بود که نه تنها او را دوست نداشتم، بلکه به طور آشکار نمی‌توانستم او را تحمل کنم.

او این ضعف شخصیتی وحشتناک را داشت که در طول جلسات خیلی حرف می‌زد. هربار که او دستش را برای صحبت کردن بالا می‌برد، من در درون خود ناله می‌کردم. می‌دانستم که او برای بیست تا بیست و پنج دقیقه صحبت می‌کند و اغلب راجع به مواردی که در جلسة قبل راجع به آنها صحبت شده بود. در مدت صحبتهای طولانی او، از هر طریقی که می‌توانستم، نارضایتی خود را نشان می‌دادم.  به فضای خالی با چهره‌ای کسل خیره می‌شدم، آهی می‌کشیدم،‌ گاه به گاه به ساعتم نگاه می‌کردم و روی کتاب “فقط برای امروز در جلسات خانواده های الکلی ها” با انگشت ضربه می‌زدم. می‌دانستم که دیگران را هم آزار می‌دهد. چون چند تن از اعضاء پیشنهاداتی راجع به محدود کردن زمان صحبت کردنمان دادند. هیچکدام از این راه حلها به کار نیامد. به جایی رسیده بودم که اگر به جلسه می‌رفتم و او را آنجا می‌دیدم، بیشتر مواقع جلسه را ترک می‌کردم.

یک روز اتفاقی افتاد که فقط می‌توانست در جلسات خانواده های الکلی ها اتفاق بیافتد. من در جلسه نشسته بودم در ذهنم دربارة اینکه چقدر او خودخواه است و چرا ملاحظة دیگران را نمی‌کند، غرولند می‌کردم. او حتی هنوز چیزی نگفته بود. من فقط داشتم پیش‌بینی می‌کردم. ناگهان فکری در ذهنم جرقه زد. آیا تو فکر میکنی با رنجاندن او می‌توانی او را تغییر بدهی؟ نزدیک بود از روی صندلی بیفتم. خدای من! داشتم همان کاری را با او می‌کردم که در تمام آن سالها با الکلی‌ام انجام داده بودم. دارم سعی می‌کنم که او را تغییر دهم و در این راه خودم را دیوانه می‌کنم.

اجازه دادم افکار کنترلی من کنار بروند و چیزی اتفاق افتاد که من فقط می‌توانم بعنوان یک معجزه آن راشرح دهم. به طور ناگهانی نسبت به آن زن پر از عشق شدم. دیگر او را بعنوان یک زن خودخواه نمی‌دیدم. بلکه عنوان یک زن شیرین و‌آرام که با او وجه تشابهات زیادی داشتم.

امروز همان زن یکی از افراد مورد علاقة من است. وقتی در اتاق صحبت می‌کنم و او را می‌بینم می‌توانم احساس کنم که تمام صورتم روشن می‌شود. من همچنین فهمیدم که صحبتهای او به صورت باورنکردنی جالب است. بنظر می‌رسد که در صحبتهای او خود و حکمت نهفته است. من نمی‌خواهم بگویم که مردم حرف بزنند و حرف بزنند. بخصوص اگر جلسات کوتاه باشد، و دیگران هم بخواهند صحبت کنند. بغیر از یک وجدان گروهی که صحبتها را کوتاه کند،‌ حقیقتاً ‌نمی‌دانم راه حل چیست؟ اعضایی که خیلی طولانی صحبت می‌کنند، هنوز هم مشکل عمدة جلسات هستند. با استفاده از تجربة شخصی‌ام دریافته‌ام که کنترل کردن رفتار دیگران یک دام است. اگر کنترل کردن را رها کنم، می‌توانم توجهم را به خودم معطوف کنم که در خیلی از معجزات را برویم می‌گشاید.

تمام این گنجها

بنابه دلایل بسیاری خودم را مشغول کارکردن در جلسات خانواده های الکلی ها کردم. می‌خواستم از خانه فرارکنم. می‌خواستم تمام دردهایم را در یک برنامه درمان کنم. آنچه پیدا کردم عشق بلاشرط، پذیرش، آرامش،‌عقل و شهامت بود. فرصتی پیدا کردم تا استعدادهایم را برای پیشرفت کردن بررسی کنم. وقتی احساس تعلق پیدا کردم، فهمیدم هر وظیفة کوچکی که انجام می‌دهم، به من کمک می‌کند تا یک احساس مالکیت را تجربه کنم.

میخواستم از همراهی دوستانی که هدفهای معنوی داشتند لذت ببرم. روابط دوستانه بر اساس سنتهای دوازده گانه پیدا کردم. ترکیبی از ایده‌آلها و مرزهای نجات که در زندگی خصوصی‌ام به آن خیلی احتیاج داشتم، می‌خواستم فکری را از مغشوش بودن دور نگهدارم. آنچه پیدا کردم، این بود که اگر روی برنامه کمک کردن تمرکز کنم، مشغول تراز آن خواهم بود که ذهنم را با مشکلات دیگران پر کنم. همین روش برای وقتی که می‌خواستم مشکلاتم را در خانه حل کنم مناسب بود. وقتی که تمرکز خود را از روی مشکلاتم برداشتم، زندگی‌ام آرامتر شد و مشکلاتم راه حلهای خدادادی خود را پیدا کردند.

وقتی عکس العمل نشان دادن به انتقادهای منفی رامتوقف کردم. عکس العملهایی را که خودم انجام داده بودم، مطالعه کردم. اطلاعات مفیدی را راجع به خودم به دست آوردم که به من کمک کرد اعتماد به نفس خود را بسازم. وقتی سعی می‌کردم ارزش خود را بعنوان یک انسان بسنجم فهمیدم که این کار نقاط ضعف و قوتم را بزرگتر جلوه می‌دهد. تمام این خودآگاهی‌ها کمک کرد که آن شخص کامل که آرزو داشتم، بشوم. وقتی خواستم یاد بگیرم که چطور یک ایده را شکل بدهم و آن را در ذهن خود نگهدارم، فرصتهای زیادی پیدا کردم.

فهمیدم که می‌توانم ایده‌های مؤثری داشته باشم. آنها را بیان می‌کنم و به دیگران اجازه می‌دهم ایده‌های مؤثر خود را داشته باشند.

قصد نداشتم وقت و انرژی زیادی را صرف رساندن پیام کنم. درست مثل وقتی که نتوانستم جواب رد به کسانی بدهم که جلسات خانواده های الکلی ها و یک زندگی بهتر را به من معرفی کردند شوق و احساسات و دعوت آنها بود که مرا به سمت این راه زندگی هیجان انگیز و پاداش دهندة‌ جلسات خانواده های الکلی ها راهنمایی کرد.

بیشتر از هرچیزی می‌خواستم که بهبودی را به دست بیاورم و حفظ کنم. آنچه پیدا کردم، شادی سهیم شدن آن بود. به همان صورتی که دیگران دست و دلبازانه خدمت به من را با عشق و احترام و مهربانی هدیه کردند. وقتی فکر می‌کردم که خیلی کمتر به دست می‌آوردم تمام این گنجها را پیدا کردم.

دوستان کامنت هایی که به صورت خصوصی ارسال میکنید امکان پاسخ در سایت را ندارد
لطفا اگر کامنتی را اصرار دارید به صورت
خصوصی ارسال کنید
حتما ایملتان را نیز ارسال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan