Anonymous

پیام ما امید ، وعده ما آزادی

کسی یک بار بزرگ را از دوش من برداشت

بخش اول قدم پنجم یعنی آنچه که ما به خدا اعتراف کردیم. از آنجایی که خداوند همه چیز را می‌داند،‌مطمئن بودم که هیچ چیز را راجع به خودم نمی‌توانم از او پنهان کنم. ولی با وجود اینکه او می‌داند، احتیاج داشتم که اشتباهاتم را به او اعتراف کنم. انجام این کار برای خودم مهم بود.

قسمت بعدی تا قدم پنجم درباره اعترافات به خودمان است. در توجیه رفتارهای خودم می‌توانستم خیلی چیره و زبردست باشم و همه چیز را حتی برای خودم روسفید قلمداد می‌کردم. وقتی که ترازنامه‌ای از رفتارهای خوب وبد خود نوشتم، مجبور شدم حقیقت راراجع به خودم بدانم.

اعتراف به خودم کار ساده‌ای نبود. اما بدتر از آنهم در راه بود. من می‌بایست اشتباهاتم را به یک انسان دیگر اعتراف می‌کردم. قسمت آخر قدم پنجم واقعاً دشوار بود. به من یاد داده شده بود که نگذارم دیگران از مشکلات من سردربیاورند. تربیتم به من می‌گفت که اجازه ندهم دیگران چیزی راجع به من بدانند وگرنه آنها مرا دوست نخواهند داشت و حالا قدم پنجم از من خواست که درست همین کار را انجام دهم.

در جلسات خانواده های الکلی ها  به من پیشنهاد شد که برای قدم پنجم یک نفر را انتخاب کنم. به کسی احتیاج داشتم که برنامه جلسات خانواده های الکلی ها  را می‌فهمید. کسی که تشخیص می‌داد من چه کاری را انجام می‌‌دهم. اعضاء‌به من پیشنهاد کردند که کسی را انتخاب کنم که به او اعتماد دارم و می‌دانم که آنچه از من شنیده به دیگران نمی‌گوید. به من گفته شد که قدم پنجم برای اینکه مرا از نظر روحی در وضعی بهتر قرار دهد، برنامه ریزی شده نیاز داشتم آنقدر راجع به خودم بگویم تا تمام عقده‌های دلم خالی شد. زمان و مکان برای قدم پنجم خیلی مهم بود. احتیاج داشتم طوری با طرف مقابلم وقت را تنظیم کنم که هر دو وقت زیادی برای این کار کنار بگذاریم. همینطور احتیاج داشتم که مطمئن باشم به حد کافی مکان موردنظر خصوصی است و کسی مزاحم ما نمی‌شود.

وقتی قدم پنجم را برداشتم، فهمیدم چیزهایی را که راجع به خودم فکر می‌کردم، و آنها را خیلی وحشتناک می‌دانستم، به آن بزرگی که فکر می‌کردم، نبودند. کراراً طرف مقابل به من می‌گفت: “بله، منهم اینکار را انجام می‌دادم”. یا “به یاد می‌آورم وقتی را که چنین احساسی داشتم”.

قدم پنجم یک تجربه روحی برای من بود. یاد گرفتم که به آن بدی هم که فکر می‌کردم، نبودم و مهم‌تر اینکه فهمیدم من یک انسان هستم و خیلی از اشتباهاتی را که انجام دادنش برای یک انسان طبیعی بود، انجام داده‌ام. ازطرف دیگر، صحبت کردن راجع به خودم تمام احساس ترس و گناه را از من دور کرده. وقتی راجع به آنها صحبت کردم، ابعادشان کوچکتر شد.

-در قدمهای چهارم و پنجم چیزهای خوب زیادی را راجع به خودم یاد گرفتم. پی بردن به کنه نقائصم نوری بودکه ترسهایم را کنار زد. ترسی که قبل از برداشتن قدمهای چهارم و پنجم احساس می‌کرد. مثل تمیز کردن خانه‌ام بود. وقتی درب یک کمد را باز می‌کردم، اگر آنجا چیز خیلی وحشتناکی با دو چشم بزرگ درتاریکی ته کمد می‌دیدم، درب کمد را به هم می‌زدم و آن رامی‌بستم. ته وجودم می‌دانستم که هرچه آنجاست، باقی می‌ماند. ترسم ریشه می کرد. بالاخره وقتی تمام جرات و جسارتم را جمع کردم ودرب بسته راباز کردم، توانستم با یک جارو و خیلی سریع آن غول را از کمد بیرون کنم. وقتی به آن غول در روشنایی نگاه کردم، دیدم آن غول فقط یک چوب گردگیری بود با دو دگمه که روی آن قرار گرفته بود. بعد که آن را سرجایش در کمد قرار دادم، دیگر مرا نمی‌ترساند. من توانسته‌بودم با ترسم کنار بیایم.

قدم پنجم به من احساس آزادی می‌دهد. احساس کسی را دارم که بار بزرگی را از روی دوشش برداشته‌اند. همینطور احساس کردم که فوق‌العاده تمیز و پاک شده‌اند. برداشتن قدم پنجم به مناعت طبعم کمک کرد.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دوستان کامنت هایی که به صورت خصوصی ارسال میکنید امکان پاسخ در سایت را ندارد
لطفا اگر کامنتی را اصرار دارید به صورت
خصوصی ارسال کنید
حتما ایملتان را نیز ارسال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan