Anonymous

پیام ما امید ، وعده ما آزادی

یک معجزه

قدم یازدهم،‌ یک قدم استثنایی است. از لحظه‌ای که آن را شنیدم، این را دوست داشتم. قبل از این که به جلسات خانواده های الکلی ها بیایم، به مذاهب شرقی علاقمند شده بودم. دیدم که ایدة تمرکز جالب به نظر می‌آید. اما به نظر می‌رسید که تمام تلاشهایم در تمرکز گرفتن شکست می‌خورد. نمی‌توانستم بیشتر از 30 ثانیه ذهنم را آرام نگه دارم. از آنجایی که بار اول آنرا به دست نیاوردم، دیدم که ناامید هستم و تسلیم شدم.

وقتی به جلسات خانواده های الکلی ها آمدم، یک راهنماگرفتم. ازاو پرسیدم باتوجه به اینکه تازه قدمها را شروع کرده‌ام، آیامی‌توانم تمرکز را شروع کنم. او گفت که به جلو بروم دعاکردن و تمرکز ابزاری هستند که من همیشه می‌توانم از آنها استفاده کنم. دوباره سعی کردم تمرکز بگیرم. با اطمینان از اینکه، این بار آنرا هرچه که هست به دست خواهم آورد. خیلی ناامید شدم دیدم که هنوز همنمی‌توانم ذهنم را ساکت و آرام به استفاده از قدمها ادامه دادم. به قدم نهم رسیدم.

راهنماها عوض شدند. دوباره روی قدمها کار کردم تا بالاخره به قدم یازدهم رسیدم. با وجود اینکه روی آن قدمها در حدود 5 یا 6 ماه کار کرده بودم،‌ خیلی عوض شدم. می‌خواستم که طالب باشم سعی می‌کردم به بهترین وجهی که می‌توانم دعا و تمرکز کنم. اگر بار اول نمی‌توانستم آنرا به خوبی انجام دهم، تسلیم نمی‌شدم.

اگرچه نگاهم به زندگی به طور قابل ملاحظه‌ای تغییر کرده بود،‌ هنوز هم هنگام بیدار شدن در صبح اوقات سختی داشتم. اغلب اوقات در رختخواب دراز می‌کشیدم تا وقت زنگ زدم به راهنمایم برسم. بعد از صحبت کردن با او، احساس می‌کردم می‌توانم به بقیه روز خود ادامه دهم. وقتی شروع به تمرین قدم یازدهم کردم، تصمیم گرفتم اولین کار هر روز صبح انجام این قدم باشد.

هر روز صبح درحالی از خواب بیدار می شدم که از زنده بودن خود ناراحت و غمگین بودم. نمی‌خواستم هیچ کاری را انجام بدهم. شروع کردم به خواندن دعاهای کوتاهی که راهنمایم به من پیشنهاد کرده بود. یادداشتها را می‌خواندم و سعی می‌کردم که به قدرت مافوق گوش فرادهم. اغلب آن را بلند می‌خواندم. چون فهمیده بودم که اینکار باعث می‌شود که افکارم آرام بگیرند. شگفت

زده شده بودم. از اینکه می‌دیدم بعدا ز حدود یک ساعت از این تلاش، احساس شادی می‌کنم، آماده هستم که روز خود را شروع کنم. حتی تصمیم گرفتن راجع به اینکه چه کاری را اول انجام بدهم،‌ کار را آسان‌تر می‌کرد. این کار سرگرم کننده بود. این برنامه را هر روز دنبال می‌کردم. تغییر را در رفتار خود احساس می‌کردم. بعضی روزها این تغییر سریع بود و بعضی روزها بیشتر طول می‌کشید. من فقط به کار کردن روی این برنامه ادامه دادم. به دلیل نامعلومی،‌ قلبم پر از شادی و امید شده بود. به نظر یک معجزه می‌آمد.

حتی مواقعی که احساس می‌کردم می‌خواهم تسلیم شوم،‌ به برنامة هر روز صبحم ادامه می‌دادم. چون معجزة رفتار تغییریافته‌ام را به خاطر داشتم. من حتی هدیه‌ای بزرگتر را به خاطر تمرین روی قدم یازدهم به دست آوردم. یک روز از خواب بیدار شدم. پر از انرژی وشادی. نمی‌توانستم آخرین باری را که با این احساس بیدار شده بودم، به خاطر بیاورم. حالا بیشتر از یک سال است که تقریباً هر روز آماده برای سروکله زدن با کارهای روزانه و زندگی از خواب بیدار می شوم. نمی‌توانم به شما بگویم که احساس عجیبی است بیدار شدن و به روزی که در پیش دارید نگاه کردن. بیدار شدن و این احساس که من جزئی از این جهان هستم.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دوستان کامنت هایی که به صورت خصوصی ارسال میکنید امکان پاسخ در سایت را ندارد
لطفا اگر کامنتی را اصرار دارید به صورت
خصوصی ارسال کنید
حتما ایملتان را نیز ارسال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan