Anonymous

پیام ما امید ، وعده ما آزادی

گشودن در

در انتهای هر جلسه، گروه می‌خواند: اگرچه ممکن است که همه ما را از ابتدا دوست نداشته باشی، ما را به شکل خاصی دوست خواهی داشت. درست به همان صورتی که ما تو را ازاول دوست داشتیم. در طول مدت اولین سالی که در جلسات خانواده های الکلی ها بودم، یکی ازاعضاء بود که نه تنها او را دوست نداشتم، بلکه به طور آشکار نمی‌توانستم او را تحمل کنم.

او این ضعف شخصیتی وحشتناک را داشت که در طول جلسات خیلی حرف می‌زد. هربار که او دستش را برای صحبت کردن بالا می‌برد، من در درون خود ناله می‌کردم. می‌دانستم که او برای بیست تا بیست و پنج دقیقه صحبت می‌کند و اغلب راجع به مواردی که در جلسة قبل راجع به آنها صحبت شده بود. در مدت صحبتهای طولانی او، از هر طریقی که می‌توانستم، نارضایتی خود را نشان می‌دادم.  به فضای خالی با چهره‌ای کسل خیره می‌شدم، آهی می‌کشیدم،‌ گاه به گاه به ساعتم نگاه می‌کردم و روی کتاب “فقط برای امروز در جلسات خانواده های الکلی ها” با انگشت ضربه می‌زدم. می‌دانستم که دیگران را هم آزار می‌دهد. چون چند تن از اعضاء پیشنهاداتی راجع به محدود کردن زمان صحبت کردنمان دادند. هیچکدام از این راه حلها به کار نیامد. به جایی رسیده بودم که اگر به جلسه می‌رفتم و او را آنجا می‌دیدم، بیشتر مواقع جلسه را ترک می‌کردم.

یک روز اتفاقی افتاد که فقط می‌توانست در جلسات خانواده های الکلی ها اتفاق بیافتد. من در جلسه نشسته بودم در ذهنم دربارة اینکه چقدر او خودخواه است و چرا ملاحظة دیگران را نمی‌کند، غرولند می‌کردم. او حتی هنوز چیزی نگفته بود. من فقط داشتم پیش‌بینی می‌کردم. ناگهان فکری در ذهنم جرقه زد. آیا تو فکر میکنی با رنجاندن او می‌توانی او را تغییر بدهی؟ نزدیک بود از روی صندلی بیفتم. خدای من! داشتم همان کاری را با او می‌کردم که در تمام آن سالها با الکلی‌ام انجام داده بودم. دارم سعی می‌کنم که او را تغییر دهم و در این راه خودم را دیوانه می‌کنم.

اجازه دادم افکار کنترلی من کنار بروند و چیزی اتفاق افتاد که من فقط می‌توانم بعنوان یک معجزه آن راشرح دهم. به طور ناگهانی نسبت به آن زن پر از عشق شدم. دیگر او را بعنوان یک زن خودخواه نمی‌دیدم. بلکه عنوان یک زن شیرین و‌آرام که با او وجه تشابهات زیادی داشتم.

امروز همان زن یکی از افراد مورد علاقة من است. وقتی در اتاق صحبت می‌کنم و او را می‌بینم می‌توانم احساس کنم که تمام صورتم روشن می‌شود. من همچنین فهمیدم که صحبتهای او به صورت باورنکردنی جالب است. بنظر می‌رسد که در صحبتهای او خود و حکمت نهفته است. من نمی‌خواهم بگویم که مردم حرف بزنند و حرف بزنند. بخصوص اگر جلسات کوتاه باشد، و دیگران هم بخواهند صحبت کنند. بغیر از یک وجدان گروهی که صحبتها را کوتاه کند،‌ حقیقتاً ‌نمی‌دانم راه حل چیست؟ اعضایی که خیلی طولانی صحبت می‌کنند، هنوز هم مشکل عمدة جلسات هستند. با استفاده از تجربة شخصی‌ام دریافته‌ام که کنترل کردن رفتار دیگران یک دام است. اگر کنترل کردن را رها کنم، می‌توانم توجهم را به خودم معطوف کنم که در خیلی از معجزات را برویم می‌گشاید.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دوستان کامنت هایی که به صورت خصوصی ارسال میکنید امکان پاسخ در سایت را ندارد
لطفا اگر کامنتی را اصرار دارید به صورت
خصوصی ارسال کنید
حتما ایملتان را نیز ارسال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan