به آرامی اما با اطمینان، آگاه شدم که خداوند در زندگی من وجود دارد. ازیک ارتباط نزدیکتر و تازه با قدرت مافوقم آگاه شدم که ترجیح میدهم این قدرت را خدا بنامم. درست مثل قدم اول، دوم آمدم ، بعد آگاهی پیدا کردم و بعد باور کردم.
بیداری روحی من درست به همان روش به تدریج پیشرفت کرد. به عاجز بودن خود اعتراف کردم، تشخیص دادم که خداوند میتواند به من کمک کند و یاد گرفتم که اراده و زندگیم را به قدرت مافوق دوست داشتنیام بسپارم. باایمان به قدمهای چهارم و پنجم، یاد گرفتم که در قدمهای ششم، هفتم، هشتم ونهم به خداوند اعتماد کنم. استفاده از قدمهای دهم ویازدهم آگاهی تازهای از عشق و توجه او را برای من به ارمغان آورد. همانطور که روی قدمها کار میکردم، نکات عمدة مشترک صداقت، مهربانی، عشق، اعتماد، فروتنی، خواهان بودن، بخشش و آزادی راتشخیص دادم.
میدیدم که بسیاری از اعضاء نکات عمدة خاصی را متعلق به بعضی قدمها میدانند، اما اینکار برای من مفید نبود. چرا که نکات عمدة زیادی رادر یک قدم میدیدم. یاد گرفتم که به ترتیب روی قدمها کار کنم. چون هر قدم به قدم قبلی وابسته بود. وقتی به قدم دوازدهم رسیدم، این قدم کمکم کرد تا موضوعی را راجع به پیامی که قرار بود به دیگران برسانم، بفهمم. خوشحال بودم که فهمیدم من فقط میبایست سعی کنم که پیام را برسانم. من مسئول نحوة درک مردم و یا پذیرش آنان نبودم.
قسمت آخر قدم دوازدهم، به من یادآوری کرد که این نکات عمه رادر تمام مسائل زندگیم تمرین کنم. این قدم به من گفت آنچه که در جلسات خانواده های الکلی ها یاد گرفتهام، در روابط بادیگران بکار بندم. برای من کافی نبود در جلسات خانواده های الکلی ها فقط مهربان باشم و ببخشم ودوست داشته باشم. ممکن بود من تنها الگوی جلسات خانواده های الکلی هاباشم که بعضی افراد در عمر خود میدیدند. هربار با مردم رابطه برقرار میکنم، یک پیغام را با خود حمل میکنم. قدم دوازدهم این سؤال را به یاد من میآورد که آیا من برای اینکه دیگران را جلب کنم، مناسب هستم؟
من باور دارم که قرار است پیام عشق، بخصوص عشق به خداوند را به همه مردم برسانم. از آنجا که روی قدمهای دوازده گانه برای منفعت خودم کار میکردم، این نکته را دریافتم که قبل از این که بتوانم دیگران را دوست داشته باشم، باید خودم را دوست داشته باشم. قبل از اینکه بتوانم به کسی کمک کنم، باید به خودم کمک کنم.