برای مدت طولانی راجع به انجام دادن قدم چهارم فکر میکردم، اما فقط فکر میکردم. بالاخره کسی به من پیشنهاد کرد و هر روز یک سؤال از Blueprint for progressدربیاورم. این ایده مرا وادار به فکر کردن نمود.
میدانستم جلسات خانواده های الکلی ها بر نگه داشتن تمرکز روی خودمان تاکید میکند. آنچه که مرا به سمت قدم چهارم جذب میکرد، امکان کشف قسمتهایی از شخصیتم بود که هرگز نمیدانستم وجود دارند. شنیدن تجربیات دیگر اعضاء جلسات خانواده های الکلی ها به من راهنمایی و شهامتی را که نیاز داشتم، داد. شنیدهبودم که عاقلانه است مدتی روی برنامه وقت بگذارم و قبل از اینکه به طور رسمی فهرستی آماده کنم، سه قدم اول را برداشته باشم. درجایی که قدم یک فهرست اخلاقی خالی از ترس را میطلبید، شنیدم که هنوز هم ممکن است احساس ترس کنم. اعضاء انجام قدم چهارم را با بازکردن در کمدی که سالهاست باز نشده یا با نگاه کردن به آینهای که از آن دوری میکردهایم مقایسه میکردند. آنها پیشنهاد کردند که بهتر است یک راهنمایی قابل اعتماد و افراد دیگری از برنامه باشند تا در زمان طی این مراحل بتوان به آنها تکیه نمود.
اگرچه Blueprint for progress راهی بودکه قدم چهارم را بوسیله آن انجام دهم، اما این تنها راه نبود. برخی از اعضاء میگفتند که زندگینامه خود را ننوشتهاند و در جستجوی موقعیتها و اهداف قابل برگشت در آن هستند. دیگران یک لیست رنجش تهیه کردهاند. بهترین چیز راجع به هرکدام از این روشها این بود که مجبور نبودم قدم چهارم را به تنهایی انجام دهم. در جلسات و به وسیله تلفن تقاضای کمک میکردم. اعضاء مرا تشویق کردند به اینکه هروقت اسیر فکر و خیال شدم، کاری انجام بدهم. آنها از من خواستند تا بررسی کنم که آیا رفتارهایم و فرضیاتم دربارة زندگی درخدمت بهترین علائقم بودند یا خیر؟
با خواندن نشریات و گوش دادن به دیگران در جلسات، توانستم ببینم که چطور بیماری در نحوة زندگی من تاثیر گذاشته بود. در یک نظر اجمالی دیدم که چطور کنترل کردن، راضی کردن مردم، ترس و نقائص دیگر در سر راه من برای بهبودی قرار گرفته است. من همچنین بعضی از خصوصیات مثبت خود را که احتیاج داشتم بدانم و به آنها ارزش بگذارم شناختم.
بیشتر از همه یاد گرفتم که احتیاج دارم به اینکه صادق راحت و خواهان این باشم که بدانم حقیقتاً کیستم؟ صداقت مرا از بهانه آوردن برای نقائص و رفتارهایم دور نگه میداشت نمیتوانستم آنچه که انجام دادهام را توجیه کنم و بگویم من این کار را انجام دادم چون آنها این کار را انجام داده بودند و مستحق این رفتار من بودند. از آنچه شنیدم، به نظر میرسید که برای همه سخت است با خصوصیات منفی خودشان روبرو شوند. در کمال صداقت باید بگویم که من خصوصیات مثبتی داشتم که برای من پذیرش آنها سختتر از پذیرفتن معایبم بود. احتیاج داشتم که با فکر باز و بدون تعصب زندگیم را محک بزنم. قدم چهارم برای این نبود که از خودم بیزار و متنفر باشم، یا اینکه از خود به شدت انتقاد کنم. برنامه فقط پیشنهاد میکرد که یک فهرست راهنمای کامل و قابل دسترسی تهیه کنیم. اما خواسته نشده بود که رفتارها و اشتباهاتمان را با گفتن اینکه (آنقدرها هم بد نبود) کوچک کنیم و یا با گفتن این جمله که بدترین کاری بود که ممکن است انجام شود آن را بزرگ جلوه دهیم. داشتن یک فکر باز به من کمک کرد که زندگی ومشکلاتم را از دیدگاه حقیقی خودش نگاه کنم. من توانستم نقشی را که خودم در مشکلات بازی کرده بودم، دریابم. احتیاج داشتم به تمام آن چیزهایی که ممکن بود مرا درگیر کرده باشد، نظری بیافکنم. احتیاج داشتم ارادة مواجه شدن با مسایل را بدست آورم. مسائلی که از گذشته مرا تعقیب کردهاند ومسایلی راجع به خودم که دوست نداشتم چیزی راجع به آنها بدانم. احتیاج داشتم اراده کنم که راه جدیدی را امتحان کنم. احتیاج داشتم با فکر باز خودم را متفاوت بنگرم و نقش خود را عوض کنم و به الکلیسم بعنوان یک بیماری که زندگی مرا تحت تاثیر قرار داده، نگاه کنم.
فهرست قدم چهارم یک مبارزة ترسناک بود. پنهان شدن و گوشه گیری آسانتر مینمود. میتوانستم به انکار کردن حقایق دردناک و ناخوشایند ادامه دهم. ترس همیشه حاضر بود. سرگردان بودم که اگر فهرست را تهیه کنم، آیا کسانی که نزدیک من بودند، بازهم میخواستند کنار من باقی بمانند یا نه؟ آیا میبایست جدا میشدم؟ آیا میبایست با مردم برخورد میکردم؟ آیا بعد از انجام این کار خود را دوست میداشتم؟ از آنجا که فردی بودم که میخواستم مردم را راضی نگه دارم، ریسک کردن و رودررو شدن با آنها ناراحت کننده مینمود. بهبودیم میطلبید که برای قبول کردن خودم کس دیگر را رد کنم. اینکار به این معنی بود که به جای اینکه سعی کنم خارج از استاندارد زندگی کنم، سعی کردم موفقیتم را با معیار خودم محک بزنم.
به نسبت صداقتم در تهیه یک لیست، زندگیم پیشرفت میکرد. اگرچه فهرستهایی نبودند که تا عمق پیش روند، اما کمک میکردند که بخشهایی از زندگیم که مشکل آنجا بود، مشخص شوند. فکر میکردم اگر یک لیست کامل تهیه کنم، دیگر هرگز مجبور نخواهم بود فهرست دیگری تهیه کنم. انتظار داشتم بعداز این که اولین فهرستم را تهیه کردم، یک تصویرکامل و واقعی از خودم داشته باشم. اما اینطور نشد. در عوض درست مثل یک عکس پولاروید (Polaroid) به تدریج و با گذر زمان تصویر من شکل گرفت. به همان نسبتی که توانائیم در مواجهه با زندگی افزایش مییافت، بخشهای جدیدی برای پیشرفت توجهم را جلب میکرد. تصویر ناقصی که در اولین فهرست از خودم بدست آوردم،به خاطر این نبود که فهرستم را به درستی تهیه نکرده بودم. علت این بود که برنامه بهبودی از این طریق پیش میرود. در یک سرزمین تاریک و کور زندگی کردهبودم. نور بسیار زیاد، آنهم یکباره، ترساننده، بینهایت دردناک و مخرب بود. درعوض تجربه هر لیست شمعی را در تاریکی زندگی من میفروخت. هر بیداری روحی مقدار دیگری نور به زندگیم اضافه میکرد.