تلاشم رادر قدم چهارم به یاد میآورم. میدانستم که چرا الکلی نیاز به جستجوی خالی از ترس دارد، چون نوشیدن بصیرت او را از بین برده بود. اما من میتوانستم به وضوح همه چیز را ببینم. در نتیجه در تجارب اولیهام، با قدم چهارم، خیلی جستجو نکردم. در همان نشانه اول که احساس میکردم راجع به چیزی میترسم، جستجو را هم متوقف میکردم. از آن هنگام به بعد، یاد گرفتهام که بسیاری از مسائل راجع به خودم در اعماق وجودم پنهان شدهاند. ترس من از چیزهایی بود که ممکن بود پیدا کنم؟ حتی گاهی فکر میکردم که اگر تمام زندگیم را اشتباه کرده باشم چه؟ اگر رنجهایم بیهوده باشد چه؟ اگر به خودم دروغ گفته باشم چه؟ اگر این زندگی همان نباشد که من خواستم چه؟ اگر من فقط یک متقلب باشم چه؟ چقدر بدبختی خود را بزرگ میکردم. چقدر دلم میخاست در هر احساس و هر عکسالعمل و هر رفتاری توجیه شده باشم. اما مگر من روی ایده قدم دوم یعنی سلامتی عقل کار نکرده بودم؟
کم کم معنای عمیقتری را از قدمهای دوازدهگانه به دست آوردم. قدم چهارم برای من قدم مهمی بود از چندین طرح مختلف برای فهرست کردن عقایدم استفاده کردم. وقتی به کارهایم، عکسالعملایم یا علائم نگاه کردم، شواهدی راجع به عقایدم که در ناخوداگاهم پنهان شده بودند، به دست آوردم. برای مثال سخنرانی کردن در دبیرستان را شروع کردم. همیشه از صحبت کردن در جمع میترسیدم. اما میدانستم که من برای انجام این کار پذیرفته شدهام. عقیدة نهانی من چه بود؟ احتیاج داشتم که تایید بدست آوردم. ترس من از چه بود؟ ممکن بود دفعة بعد که صحبت میکردم، پذیرفته نشوم. من در طی این مراحل دیدم که میتوانم یک مهارت مفید را در خودم توسعه بدهم.
باترس یا بدون ترس، عقاید پنهانم را جستجو کردم و آنها را از عمق به سطح آوردم.
فهمیدم که گاهی اوقات اشتباه میکردم اما نه همیشه. گاهی اوقات حقایق را راجع به خودم میدانستم اما اعتماد به نفس این را نداشتم که در مقابل آنها بایستم.
به تدریج کارکردن روی قدمهای دو و سه را به کارکردن روی قدم چهارم مقدم میدانستم. امروز میتوانم به قدم پنجم، ششم و هفتم بروم. من علامتهایی را که نشان میدهند کج رفتهام، میشناسم و مراقب آنها هستم. میدانم اگر دوباره از بیماری الکلیسم رنج بردم، چه راهی را باید انتخاب کنم و راه درمان آن را میشناسم.