بعداز تکمیل قدم چهارم، راهنمایم پیشنهاد کرد قبل از شروع قدم پنجم مدتی روی آن قدم توقف کنیم. او گفت ما میتوانیم قدم پنجم را از هر طریقی که من مایل بودم، انجام دهیم. او راههایی را که بوسیله آنها با دیگران قدم پنجم را پیموده بود به من نشان داد. تصمیم گرفتم راه خودم را با خواندن قدم چهارم برای او آغاز کنم. هربار قسمتی از آن را برای او میخواندم. هر هفته ما همدیگر را برای یک یا دوساعت میدیدیم. به اینکار ادامه دادیم تا بالاخره من تمام آن را برای او خواندم.
در آن هفتهها که ترازنامهام را برای او میخواندم، احساسات مختلفی پیدا میکردم. گاهی هیجان زده، گیج یا غوطهور در افکارم، گاهی آسوده و گاهی مبهوت به خانه بازمیگشتم. سالهای زیادی را صرف کمک گرفتن از روشهای تخصصی کرده بودم اما هیچوقت تا این اندازه حمایت و پذیرش شخصی را تجربه نکرده بودم. نمیتوانستم باور کنم که کسی داوطلبانه این همه وقت را با من سپری کند. بدون اینکه داوری کند، عیبجویی کند و یا نظری بدهد. این اولین تجربه من بود با عشق بلاشرط. میخواستم جبران تمام زمانی را که او با من حرف زده بود، بکنم. خواستم او را به یک ناهار دعوت کنم، یا به او هدیهای بدهم امافهمیدم که اینکار لزومی ندارد. تجربه من در قدم پنجم تمام آنچه را که جلسات خانواده های الکلی ها میگوید، ثابت کرد: بخشیدن بدون توقع و چشمدات، گوش کردن و حاضر بودن برای کسانی که میخواهند روش زندگی جلسات خانواده های الکلی ها را یاد بگیرند.
بعداز آن تجربه آموزنده هنوز هم اهداف اساسی بهبودیم را دنبال میکنم. صبر، دوری از انزوا و انفعال. این تجربه به من صبری با شکوهتر و پذیرش بیشتر دیگران و خودم را به من یاد داد. این تجربه به من یاد داد چطور بین خودم و احساساتم رابطه برقرار کنم. این تجربه به من یاد داد چطور یک رابطه اعجاب انگیز را با یک قدرت مافوق که من ترجیح میدهم آن را خدا بنامم، برقرار کنم. خودم را بیشتر به مردم وابسته میبینم. قادر هستم که به دیگران اجازه بدهم زندگی کنند بدون اینکه آنها را نصیحت کنم. حتی وقتی مشکلی بزرگ و خطری در خانه هست.
هروقت احساس میکنم که فریب خوردهام، عصبانی هستم یا سرگردانم، روی قدم چهارم کار میکنم. اینکار به من کمک میکند تا سهم خودم را در این بلوا وآشوب ببینم. با تجربه و زمان میفهمم که قدمهای چهارم و پنجم، به من کمک میکنند که خصوصیات انسانها را که من و همه مردم داریم، قبول کنم. احساس آسودگی و خلاصی میکنم از اینکه نیاز به کمال و انسان شدن در من پیشرفت میکند. میدانم که خدا جوابها را نشانم خواهد داد. دیگر نیازی نیست که به خود بقبولانم من در بعضی از ابعاد زندگی تنها هستم. وقتی قدمهای چهارم و پنجم را برداشتم جلسات خانواده های الکلی ها یک شالوده روحی را درون من برای بهبودی پایهریزی کرده بود. این شالوده مرا به طرف بیداری روحی سوق می داد.