Anonymous

پیام ما امید ، وعده ما آزادی

شاخصه های بیمارگونه

افکار و الگوهای گروه های معتاد و (وابسته)
1- دشواری در تشخیص احساسات.
2- کاستن و تغییر دادن افکار و عواطف، بدون تفکر.
3- خودشان را به عنوان افراد کاملاً فداکار، که برای سعادت دیگران فداکاری می کنند.
4- اعتماد به نفس ضعیف و خودباوری اندک.
5- گروه های معتادان، بدون مصرف؛ قدرت گرداندن زندگی را ندارند.
6- در تصمیم گیری دشواری دارند.
7- به سختی نظر می دهند، اندازه ی کافی یا خوب بودن را ندارند، اعمالشان، تحت تأثیر احساساتشان است.
8- از شناخته شدن خجالت زده می باشند، دوست دارند تحسین شوند یا هدیه دریافت کنند.
9- توانایی ندارند تا از سایرین به منظور برآوردن نیازها و خواسته های خود کمکی درخواست نمایند.
10- ارزش قائل بودن برای تأیید دیگران در مورد افکار، عواطف و رفتارشان.
11- از هر چیزی ایراد و شکایت دارند.
12- به مخاطره انداختن ارزشها و دوستی خودشان، برای رد شدن و عدم پذیرش یا خشم سایرین.
13- حساسیت زیاد نسبت به احساسات دیگران.
14- وفاداری بسیار زیاد و طولانی مدت و باقی ماندن در موقعیت و رفتارهای خطرناک.
15- ارزش قائل شدن زیاد، برای نظرات و احساسات دیگران و ترسیدن از ابراز نگرش ها یا احساسات متفاوت.
16- کنار گذاشتن علایق و سرگرمی های شخصی برای انجام آنچه که سایرین می خواهند.
17- پذیرش س..ک..س به عنوان جایگزینی برای عشق.
18- درغگویی بی دلیل.
19- اصرار زیاد برای درستی افکار و رفتار خود.
20- چنانچه تمایل داشته باشند، به کسی که علاقه ی خود را نشان دهند؛ نمی توانند به خوبی مقدار علاقه ی خود را ابراز کنند؛ چرا که، افراد عادی موقع ابراز علاقه می گویند: دوستت دارم، ولی فرد وابسته می گوید: تو رو خیلی، خیلی دوست دارم

نمونه ای فعال کنترل کردن

1- اعتقاد دارند که بیش تر افراد قادر نیستند از خود مراقبت کنند.
2- تلاش برای متقاعد کردن دیگران به آنچه که باید فکر و عمل کنند یا احساس کنند.
3- ناخشنود می شوند هنگامی که سایرین کمک رسانی آنها را نمی پذیرند.
4- بدون خواسته شدن از آنها، به راحتی پیشنهاد، رأی و راهنمایی خود را ارائه می دهند.
5- هدایا و عنایت هایی به کسانی می دهند که به آنها علاقه دارند.
6- استفاده از تعریف دیگران برای تأیید شدن و پذیرش خود، نیازمند بودن به آنها به منظور ارتباط داشتن با دیگران.
7- دخالت در حق انتخاب دیگران.
8- به راحتی خشمگین می شوند تا دیگران را متقاعد کنند.
بسیاری از ما هنگام خواندن این لیست شگفت زده می شویم زیرا، این لیست ویژگی های ما را توصیف می کنند.
برخی از ما با نوشتن این افکار و عواطف و رفتارها روی کاغذ؛ تسکین داده شده ایم، زیرا امیدواری برای رهایی از درد و رنج ما وجود دارد. برخی هم از تشخیص دادن واقعیت ها خجالت می کشیم.
تعجب می کنیم که «آنها چگونه متوجه ی ان مشکل ما شده اند؟» و بی درنگ می گوییم، اگر این ها از ویژگی های بیماری می باشند، بنابراین کل مردمان دنیا بیمار می باشند.
در اولین جلسه به مشارکت افرادی گوش می دهیم، که در مورد تلاش های خود و این که چگونه توانسته اند با اجرای برنامه ی بهبودی، زندگی شان را تغییر داده اند.
زمانی که در مورد روابط سالم با خودمان، ارتباط با قدرت برترمان و با سایرین می شنویم، یاد می گیریم که چگونه با تغییر روش، آزادی و آرامش درونی را تجربه کنیم.
هنگامی که از آنها، داستانهایی مشابه ی مشکلات ما بیان می شود و احساس می کنیم که در مورد ما صحبت می کنند.
این لحظه یکی از اندک زمان هایی است که احساس یگانگی، هم دلی و هم زبانی داریم، در بین آنها احساس غریبی و تنهایی نمی کنیم.
دلیل این که ما مثل آنها هستیم در می یابیم که اگر آنها برنامه را به کار گرفته اند و زندگی هایشان را بهبود بخشیده اند، پس من هم می توانم این کار را انجام دهم.
با شرکت در جلسات بیش تر، پیام امیدواری را روشن و واضح می شنویم، این پیام را از کتاب کودا و حکایت افرادی که در اطرافمان هستند، می خوانیم و می شنویم.
این پیام ها در ما امیدواری ایجاد می کند که در محیط مناسبی گام نهاده ایم، در صورت تمایل می توانیم به وعده ها و پاداش های بهبودی دست یابیم.
در می یابیم تا چه حد از این بیماری آسیب دیده ایم، بنابراین تشخیص بیماری دشوار است.
درک نگرش ها و رفتارهای فرد وابسته به طور خاص، دشوار می باشد، زیرا بسیاری از آنها مخرب نیستند، به عنوان کودک، از این رفتارها برای سوء استفاده یا بی توجهی استفاده می کردیم، هنوز به آنها وابسته هستیم، مثلاً گاه برای پیش بینی خلق و خوی والدینمان، بهانه ها و مشکلاتمان را به آنها نشان داده ایم.
سپس به منظور جلب رضایتشان رفتارهایمان را براساس خلق و خوی آنها انجام می دهیم.
وابستگی برای بسیاری از ما هنگامی که بزرگ تر می شویم بدتر و آزار دهنده تر می شود.
رفتارهایی که در کودکی برایمان خوب بودند، اکنون باعث نابودی زندگی ما می شوند.
با وخیم تر شدن بیماری، توانایی خود را برای تحمل این درد و رنج ها از دست می دهیم.
هنگامی که احساس درد را تأیید کردیم، می توانیم تصمیم بگیریم که تغییر کنیم.
این تصمیم گیری اولین نشانه ی شروع سلامتی عقل ما می باشد.
هنگامی که مسیر بهبودی را آغاز می کنیم، باید تلاش کنیم برای پذیرش خودمان، صبور، مهربان و با گذشت باشیم.
یادمان باشد که بیمار هستیم، به اندازه ی یک بیمار از خودمان توقع داشته باشیم، هر یک از ما به روش خاص و با سرعت های مختلفی بهبودی پیدا می کنیم.
مسیرهای ما به اندازه شرایط و شخصیتمان منحصر به فرد می باشند. با آنکه هر کدام ما از نقاط مختلفی این مسیر را آغاز می کنیم، اما یک بیماری و هدف بهبودی مشترکی داریم.
این وجهه اشتراک، ما را به هم متصل می کند

انجمن کودا

مسیر بهبودی ما با انجمن کودا تأمین شده است، افراد انجمن وابستگان ناشناس، همراهان ارجمند سفر ما در این مسیر ناشناخته می باشند.
در جایی که احساس تنهایی و ناتوانی می کنیم، می توانیم در انجمن احساس صمیمیت و اقتدار داشته باشیم.
یکی از عالی ترین موهبت های برنامه کودا سفری است که با یکدیگر طی می کنیم.
تلاش می کنیم تا یک دیگر را درک و حمایت کنیم.
قادریم که توکل و ایمانمان را در زندگی دوباره آغاز کنیم، به عزت و اعتماد به نفس دست یابیم، درافرادی که این برنامه را به کار گرفته اند و برای پشتیبانی به کودا وصل شده اند، رشد و تغییر را مشاهده می کنیم.
چهره های جدید در کودا همیشه مورد استقبال قرار می گیرند. آنها به ما امیدواری می دهند.
افراد زیادی را می شناسیم که برای بهتر زیستن با ما سفر کرده اند، هرچه تعداد ما بیش تر شود، قدرت و اعتماد در کودا قابل درک می شود، در انجمن ما پذیرش وجود دارد، از قضاوت و نصیحت کردن پرهیز می کنیم، با عشق، حمایت و امنیتی که کودا برایمان فراهم می کند، می توانیم ویژگی های بیماری خود را توضیح دهیم و منابع آن را کشف کنیم. یاد می گیریم که حمایت و راهنمایی دیگران را بپذیریم و به یک قدرت برتر یا به تعبیر خودمان به خداوند اعتماد کنیم. گذشته تلخ خود را تأیید می کنیم و می پذیریم که سر منشأ آن کجا بوده؛ این امر برای بسیاری از ما در سوء استفاده ها یا بی توجهی ها یافته می شود، که در روابط مبهم کودکی خود تجربه نموده ایم.
ممکن است تمایل نداشته باشیم که این تجربیات را «سوء استفاده» و «بی توجهی» بنامیم، اما باید آن ها را به عنوان بخشی از گذشته ی شخصی خود بدانیم. این مسائل نه تنها به صورت روحی و جسمی بلکه به صورت جنسی، معنوی و روحانی برای دوران کودکی ما شناسایی شده و به کار گرفته می شود.
این دوستان به ما به عنوان بزرگ تر از خودشان، احترام می گذارند، در توانایی عشق ورزیدن به خود و دیگران و دوست داشته شدن اثر می گذارند.
اغلب در موقعیت های قرار می گیریم که بر سلامت جسم و روح ما و دیگران تأثیر منفی می گذارد.
برخی از ما قادر نیستیم که احساساتمان را شناسایی کنیم و مسیر خطرناکی را که در آن هستیم درک نمی کنیم و در واقع این مسئله را انکار می نامیم

انکار

انکار کردن خودمان، گذشته و حال، مانع بزرگی برای بهبودی و رهایی می باشد.
انکار واژه ای می باشد که اغلب ما از آن در هنگام عدم پذیرش رفتارهای بیمارگونه مورد استفاده قرار می دهیم، رفتارهایی که الگو و ویژگی های آنها را آموخته ایم یا در توضیحات حکایت های فرد دیگری را در مورد آنها شنیده ایم.
اغلب در ناکامی های خود، اشتباهات دیگران را به وضوح در می یابیم. اما قادر به تشخیص اشتباهات خود نیستیم.
برخی از ما ناامید می شویم و به چیزی جز تسلیم شدن، فکر نمی کنیم. از دوستان، خانواده و دیگران کناره گیری می کنیم و بارها عشق و محبت آنها را رد می کنیم، برخی از ما تا حد زیادتری پیش می رویم و این عملکرد «همگانی» را در خانه، ازدواج، خانواده، شغل، دوستی، زندگی اجتماعی و... به کار می بندیم.
اما آنچه که می توانیم انجام دهیم، آن است که به خودمان می گوییم: کارمان درست است، فقط شانس به دادمان نمی رسد، در صورت ادامه دادن به این اعمال اغلب ازدواج ها از بین می رود، روابط مربوط به والدین و خانواده، دوستی ها و مشاغل صدمه می بینند، با آنکه آن را تجربه می کنیم اما باز تمام مسائل را انکار می کنیم.
ممکن است به قدری در انکار و غرور سردرگم شویم، که مجبور شویم برخلاف میلمان، مداخله ی دیگران را به نشانه ی کمکی از سویشان بپذیریم؛ در غیر این صورت سرانجام گرفتار جدایی، طلاق، عملکردهای خطرساز، حبس، تلاش برای خودکشی، بستری شدن در بیمارستان برای بیماری های جسمی، مشکلات روحی، از دست دادن شغل، مبتلا می شویم.
در مسیر جاده ی خاکی و پوچ انکار، پیش می رویم، فکر می کنیم کارمان درست است، از صدمات و تباهی بسیار آسیب می بینیم؛ تلاش می کنیم زندگی خودمان را نجات دهیم، اما با کدام درمان و ترفند و چاره این کار را باید انجام داد؟
سرانجام به نقطه ای می رسیم که دیگر انکار هم مشکل ما را حل نمی کند و تصمیم می گیریم تا از دیگران و طریقه های دیگر هر کمکی را قبول کنیم

 

غرور کاذب

انکار و غرور سپر محافظتی افراد وابسته و هم وابسته می باشد، در لحظات بحرانی و شرایط سخت این دو نقیصه توانایی دارند، تا افراد مشکل دار را آرام کند، غرور کاذب خودش به تنهایی مفهومی دارد و تنها افرادی از آن سود می برند که فهم و درک عمومی پایین تری نسبت به سایرین دارند؛ در حالی که ما غرور را یک امتیاز اجتماعی می دانستیم و برای پوشاندن مشکلات، عیب و عدم آگاهی خود از غرور استفاده می کنیم، تا سایرین به دلیل کمبود و نقصمان، متوجه ی مشکلات مان نشوند. غرور ما را در جهالت اولیه نگه می دارد، چون دریچه ی افکارمان را می بندد.

 

 

یک مغرور نیاز به کمک ندارد!

پذیرش

با غیر فعال کردن انکار، بهتر است، قادر به تعیین میزان مشکل مان باشیم.
انکار را به عنوان نمادی از وابستگی تشخیص می دهیم و آن را فرآیندی جهت نابودی خود می یابیم، چرا که، مدام به چشم می خورد و در زندگیمان فعالیت می کند و رشد می یابد.
بهبودی در کودا را ادامه می دهیم و با پذیرش واقعیت های زندگی، آنها را جایگزین انکار می کنیم.
به تدریج زندگی گذشته و رفتارهای ناسالم خود را با صداقت، صراحت و تمایل به تغییر و رشد، می پذیریم.
پا را از سد انکار فراتر می گذاریم، خسارت ها و رفتارها و تصمیمات بیمارگونه ی ما از نظر شخصی، خانوادگیف شغل و سلامت جسمی و روحی را که به خود و دیگران زده ایم، تشخیص می دهیم.
در می یابیم که چگونگی وابستگی، ما را در موقعیت عود و فعالیت روابط ناسالم قرار می دهد.
این بیماری بر همه ی جنبه های زندگیمان تأثیر می گذارد.
با روشن بینی مسیر برنامه را طی می کنیم و در می یابیم، که سفرمان با زور، اراده، یا حتی اجبار کسی پیش نرفته است.
گاهی اوقات علت رشد و تغییر خود را با کمک نیروی برتر، به عنوان راهنما در این مسیر می دانیم و آن را تأیید می کنیم.
ممکن است درک کنیم که در یک سفر معنوی هستیم.
با پذیرش بیماریمان متوجه می شویم که تنها نیستیم.
با یکدیگر یاد می گیریم که چگونه دوست داشته باشیم و دوست داشتنی شویم و چگونه سرزنده زندگی کنیم، نه این که فقط زنده باشیم. بهبودی در کودا یک فرآیند روزانه فقط برای امروز می باشد، این بیماری ماست که دایم در مبارزه با ما می باشد.
بهبودی ما یک باره حاصل نمی شود، بهبودی یک روند و پیگیری روزانه می باشد که باید آن را اجرا کنیم و با آن زندگی را سپری نماییم و باید بدانیم که این خود ما هستیم که می توانیم به آن جهت بدهیم.
کسب آرامش عبارتی است که باید آن را حس کرد، احساس آن بیان کننده ی این می باشد، که بهبودی در زندگی ما یک اصل مهم است، به طوری که با احساس آن متوجه ی آسودگی روحی و روانی و متعاقب آن فیزیکی می شویم.
این دستاوردها تأیید کننده ی این می باشند که بهبودی ما در یک لحظه ی معنوی با یک تصمیم گیری، روز به روز متحول شده است

خداوندا.

آرامشی را در پذیرش چیزهایی که نمی توانم آنها را تغییر دهم، تشویق برای تغییر چیزهایی را که می توانم انجام دهم و دانشی برای شناخت تفاوت این دو مسئله ی مهم، به من عطا نموده است.
برخی از ما با مشارکت، زمانی که در مورد قدرت معنوی و برترمان سخن می گوییم؛ هیجان زده می شویم.
اگر در برابر قدرت برتر تسلیم شده اید، یا از وجود چنین قدرتی برخوردار هستید، به برنامه ی دوازده قدم درمانی انجمن رهایی خوش آمدید. این برنامه، مذهبی نیست، بلکه یک برنامه ی روحانی و معنوی می باشدف این برنامه ای برای یافتن آرامش است.
افرادی که برای به کار بردن این برنامه ی روحانی، انتخاب آگاهانه ای را انجام داده اند، تصمیم می گیرند که قدرت برتر برایشان چیزی باشد که؛ دوست داشتنی، مورد اطمینان باشد و آنها را درک کند.
با کمک افرادی که در این سفر به ما پیوسته اند، هر یک از ما با امیدواری برای بهبودی تلاش می کنیم.
تمایل به تغییر، رشد و تغییر نسبت به توانایی های مثبت و ارزش های دوست داشتنی در وجودمان را کشف کنیم.
با راهنمایی قدرت برترمان، با به کارگیری برنامه ی خانواده ی کودا خانواده ی هر یک از ما هم امید به بهبودی و زندگی سرشار از آرامش و شادی را در کنار خود ما تجربه خواهند کرد

بحران های روحی

وابستگی، وضعیت بد و آشفتگی را در بیرون و درون ما ایجاد می کند.
درد و ناامیدی برای بسیاری از ما از دوران کودکی درونی شده است و تبدیل به احساسی شده که اشتیاق یا تمایل را از ما می گیرد، روح و روان ما را آزرده می کند.
این احساس می تواند خود را با گریستن برای ناکامی در یک وابستگی عاطفی، احترام کسب نشده، درگیری فکری، نشان دهد.
بسیاری از ما برای پر کردن این نیاز و احساس امنیت، در خود حس ارزش و سعادت مندی را ایجاد نمی کنیم، به همین دلیل مجبور می شویم به افراد دیگر، مواد مخدر، الکل یا سایر اعتیادها و رفتارهای ناسالم روی آوریم.
پاسخ به سوالات زیر کمک می کند تا مشخص کنیم که آیا برای رسیدن به سعادت عاطفی خود به دنبال وابستگی به سایر افراد یا اعتیادها و رفتارها گرایش پیدا کرده اید یا خیر؟
1- آیا برای فرونشاندن ترسم دیگران را کنترل می کنم؟
2- آیا اجازه می دهم که دیگران برای ترس از بی توجهی یا سوء استفاده، من را کنترل کنند؟
3- آیا رفتارم را برای تأیید دیگران تطبیق یا تغییر می دهم؟
4- آیا به عنوان یک فرد، بها و ارزش خود را از طریق میل آنها می سنجم؟
5- آیا به منظور احساس امنیت از دیگران اجتناب می کنم؟
6- آیا توجه ام را بیشتر به خارج از خود معطوف می کنم؟
ما در برنامه کودا در مورد خودباوری، ارزش، اعتماد به نفس، سعادت و کسب انرژی از قدرت برترمان، را می آموزیم، هنگامی که دیگران را کنترل می کنیم با تغییر آنها رو به رو می شویم، برای حفظ ترس و خودخواهی خود را به یک قدرت برتر تبدیل کرده ایم. (خدایی کردن و نقش خدا را بازی کردن)
هنگامی که از دیگران دوری می کنیم و رفتار خود را با تغییرات آنها وفق می دهیم، این کنترل و تغییر دادن را به جای قدرت برتر، از آنها تجویز می کنیم.
هنگامی که خود را به یک قدرت برتر تبدیل می کنیم، یا این قدرت را به دیگران می دهیم، جای اندکی برای قدرت برترمان در زندگی باقی می گذاریم.
این عمل، وضعیت دشوار و بحران روحی و روانی ما را تشدید می کند.
پاراگراف های زیر توضیح می دهند که چگونه وضعیت بحران روحی ما مستلزم کنترل و اجتناب می باشد و همچنین شرح می دهد که شرایط چه موقع استرس آور می شوند

 

فصل دوم کنترل افراد و شرایط

بسیاری از ما به کنترل کردن شرایط و افراد اطراف مان افتخار می کنیم.
اگر تصور کنیم از طرف دیگران رد شده ایم یا مورد سوءاستفاده و بی توجهی قرار گرفته ایم، این افراد را به عنوان یک مشکل در نظر می گیریم و با واکنش شدید با آنها رو به رو می شویم.
به طور خاص ممکن است با تسلط بر همسر، فرزندان، اعضا خانواده، دوستان یا همکاران، انرژی زیادی را برای کنترل در آوردن آنان صرف کنیم، یا با تغییر در روش های دیگر به کنترل کردن آنها، با روش آرام یا خشونت و قهر کردن به مدت طولانی باشد.
هنگامی که خشم یا سایر احساسات بر ما غلبه می کند از آنان کناره گیری می کنیم، به دیگران اجازه می دهیم که با احساسات و رفتار خودشان انرژی و نیروی ما را تخلیه کنند.
هنگامی که تا اندازه ای دیگرانر ا به صورت آرام یا پرخاشگرانه کنترل می کنیم یک قدرت برتر می شویم.
حتی ممکن است که کنترل خود را با تکبر، اقتدار یا تعصب افزایش دهیم.
عقاید و رفتارهای دیگران را بی ارزش، احمقانه یا خودخواهانه ارزیابی کنیم.
خود را در یک موقعیت «برتر» قرار می دهیم، ما وقتی در مقابل دیگران قدرتمند شدیم، در مقابل بیماری مان بسیار ضعیف و شکننده می شویم، اصول و روش کودا، تنها روشی است که ما را بر نواقص مان مسلط می کند.
با توجه کردن به دیگران، قدرت برترمان را به آنان می دهیم، به دنبال تأیید سایر افراد هستیم، مورد تأیید واقع شدن دیگران را گدایی می کنیم، تا جایی که از توجه به خود و تمایلات خود رها می شویم.
با ترس از افرادی که به آنها قدرت داده ایم زندگی می کنیم.
از خشم یا عدم تأیید آنها می ترسیم، از ناامیدی، از اجتناب و نارضایتی آنها می هراسیم.
در اصل، تشخیص و انجام احساسات خود را از دست می دهیم و (هرگز آن را به دست نمی آوریم). زیرا در مورد نگرش ها و رفتارهای آنها نسبت به خود دچار وسواس فکری می شویم.
اجتناب از افراد و شرایط، برای بسیاری از ما به قدری سخت می شود که از دیگران می ترسیم از نزدیک شدن و برقراری رابطه ی صمیمانه با آنها را انکار می کنیم.
تلاش می کنیم تا خود را در موقعیت های حساس قرار ندهیم. مهارت پیدا می کنیم تا ترس خود را به خصوص هنگامی که امورات از کنترل ما خارج شده اند، پنهان کنیم، حتی هنگام بی عدالتی یا سوء استفاده از ما ساکت می ماندیم.
در نقش یک قربانی قرار می گیریم و برای اجتناب از مواجهه با مسئولیت ها، ناتوان و بی مایه عمل می کنیم.
ممکن است خود را کاملاً در موقعیت تسلیم قرار دهیم، به راحتی اجازه می دهیم تا دیگران از ما سوء استفاده کنند یا به سختی خود را مجازات می کنیم.
به این باور می رسیم که برای زندگی کردن در اجتماع و روابط هدفمند یا شاد، به اندازه ی کافی لیاقت نداریم.
بیماری مان بدتر می شود، ترس و شرمندگی بر ما غلبه می یابد. دیگران را بیش از حد کنترل می کنیم و گاه از آنها اجتناب می کنیم، این رفتارها افسردگی مزمن را در ما ایجاد می کند.
ترس، احساس گناه و شرمندگی همیشه در ما وجود خواهد داشت. اکثر ما از اهداف و وابستگی های اشتباه پیروی می کنیم.
احساسات خود را با الکل، مواد مخدر، غذا، س..ک..س، قمار، یا کار فروکش می کنیم، اغلب اینها منجر به رفتارهای ناسالم و مزمن می شوند و مشکلات ما را وخیم تر می کنند.
هیچ یک از این رفتارهاف رهایی و آرامش را برای مان فراهم نمی کنند. بدون در نظر گرفتن خود و نیازهای انسانی خود، بیماری مان را در یک موقعیت «برتر از خود» یا «کمتر از خود» در اختیار دیگران قرار می دهیم.
به عنوان یک سرپرست کنترل کننده، یا اجتناب کننده، به صورت خودمحورانه رفتار می کنیم؛ مساوات و برابری از بین می رود.
چه چیزی باعث می شود که نیاز داشته باشیم تا دیگران را کنترل کنیم؟
بسیاری از خود سوال می کنیم:
«ایا این رفتارها سالم هستند؟»
پاسخمان را در رفتارهای مان مشاهده می کنیم.
در گروه رهایی، رفتارمان نسبت به خودمان، دیگران و قدرت برترمان، انسانی و مناسب می شود، در صورتی که رفتارهای ناسالم خودمان را جایگزین رفتارهای سالم کنیم.
ممکن است غرایز فردی، روح یا جسم ما را تهدید کنند.
ما به طرز بیمارگونه رفتار می کنیم و اجازه می دهیم که ترس و خجالت بر زندگی ما حکومت کنند و باعث شود که با شخصیت بیمارگونه و ماندگار گذشته یمان، مثل: کنترل ها و تغییر دادن و فرار از مسئولیت ها، رفتار کنیم

ترس

ترس، به نوعی برای بسیاری از ما چون نگهبان و مراقبی می باشد که کمک می کند هنگام بروز خطرات از خود محافظت کنیم، این ترس، ترس سالم نامیده می شود، اما ما برحسب عادت بیماران هم وابسته از ترس برای حفاظت از خود در برابر شرمندگی و خجالت و تحقیر شدن توسط دیگران استفاده می کنیم.
در واقع ترس مان را در احساساتی چون: خشم، رنجش، عصبانیت، زد و خورد، درد یا منزوی کردن، افراط در مسائل جنسی خود نشان می دهیم. غالباً آرام بودن، سکوت کردن، سوء استفاده کردن، گوشه گیری، خشم، خلاف کاری، انکار، دروغگویی، تقلب کردن، از واکنش ترس می باشد.
سایر احساساتی که ترس را نشان می دهند عبارت اند از: نگرانی، اضطراب، عصبانیت، احساس ناراحتی و دلشوره و افسردگی

خجالت

خجالت باعث می شود که باور کنیم که احمق، بی ارزش، پایین تر، بی کفایت تر یا ناخواستنی تر از سایرین هستیم.
خجالت ابراز احساس حقیقی ما را کاهش می دهد و این اعتقاد را که انسان های مهربان و مثبتی هستیم را تخریب می کند. عزت نفس ما و احساس برابری ما را در جهان هستی از بین می برد.

تجربه کردن ترس و خجالت به عنوان یک کودک

به عنوان یک کودک، هنگامی که مورد سوء استفاده و بی توجهی قرار می گیریم، هویت و روابط ما با قدرت برتر، با خود و دیگران تخریب می شود.
از روی دادن سرکوب ها و تحقیرها، احساس خجالت و ترس می کنیم و اجازه می دهیم که احساس و سعادتمان توسط افرادی که از ما سوء استفاده کرده اند یا به ما بی توجهی نموده اند کنترل شود.
به عنوان یک کودک سرکوب شده حق انتخاب نداریم.
هنگامی که به سوء استفاده از ما با بی توجهی ادامه داده می شود، خجالت و ترس مان شدیدتر می شود، خودمان را بیش تر رها می کنیم.
با گذشت زمان و از دست دادن امنیت های عاطفی و خانوادگی و اجتماعی (بدون اینکه خودمان متوجه باشیم) سوء استفاده کنندگان به قدرت برتر ما تبدیل می شوند و ما به راحتی به آنها اجازه می دهیم که بر ما تسلط یابند، آموخته ایم که از رفتار و قدرت آنها بترسیم.
با ادامه یافتن سوء استفاده ها، توجه و امکان توسعه ی رابطه ی عاطفی خوب با خود و سایرین و قدرت برترمان کاهش می یابد

خشونت عاطفی، فیزیکی، جنسی، معنوی

مهارت در ادامه ی زندگی و بقای خود را از یاد می بریم، برای آن که از عهده ی نیازهای آنان به خوبی برآییم، شرایط اسارت بار را می آموزیم. شرایطی که به طور بالقوه ما را در اختیار بیماری های نیروهای برترمان قرار می دهد، سعی می کنیم آنان را کنترل کنیم یا از آنان اجتناب کنیم.
با این رویه و شیوه مجبوریم کودکی خود را رها کنیم، اندکی بزرگ بشویم و سپس سرکشی کنیم.
بسیاری از ما اعمالمان را درک نمی کنیم، زیرا آنها اغلب غریزی شده اند.
ما به صورت اجباری این اعمال را انجام می دهیم، از همان دوران کودکی بحران ها با ما رشد خواهند کرد، هرچه بزرگ تر می شویم، ترس ها و مشکلات هم بزرگ تر خواهد شد، ما هم قادر به حل آن مشکلات نخواهیم بود، تفاوت ها را تشخیص نخواهیم داد.
با گذشت زمان می آموزیم که چگونه با کنترل کردن یا فرار کردن از دیگران، خجالت و ترس خود را پنهان کنیم، و انکار ابزار خوبی است که در این مراحل به کمکمان خواهد آمد.
از همین دوران می آموزیم که از مسئولیت های زندگی خود فرار کنیم، چون فرار کردن و رها کردن هم برای مان تبدیل به عادت و وابستگی خواهد شد و این راه را به عنوان بهترین شیوه بر می گزینیم.
هنگامی که احساس تحت سلطه بودن به ما دست می دهد، مجبوریم به چیزی تکیه کنیم که آن را برای بقا و زنده ماندن بهترین کمک می دانیم.
در این چرخه ی وابستگی گیج کننده که درد آور می باشد، احساس می کنیم کنترل و نظارت بیش تر و بهتری بر زندگی داریم و فکر می کنیم کم تر اجازه می دهیم که قدرتی برتر از خودمان در ما اثر کند

ادامه دادن به این رفتار به عنوان بزرگسال

بدون کمک گرفتن، تناقض های عاطفی و الگوهای بقا را به دوران بزرگسالی خود می بریم.
زخم های خود را بدون مداوا و تسکین یافتن با خودمان یدک می کشیم، امیدواریم که آرامش و شادی را بیابیم و گذشته را رها و فراموش کنیم، اما در عوض در روابط دوران بزرگسالی خود شرایط پیشرفته تر و مشابه ای را دوباره ایجاد می کنیم.
تفریط و افراط را وارد اعمال خودمان خواهیم کرد، ما دچار بیماری چه کنم، چه کنم شده ایم، ندانسته و بدون انتخاب خودمان ویژگی ها و قدرت سوء استفاده کنندگان دوران کودکی خود را به افرادی که امروز در زندگی مان هستند، انتقال می دهیم، عادت کرده ایم که دارای اربابان مقتدر باشیم و خودمان هم فرمان بر آنها هستیم.
با این وابستگی ها، گاهی اوقات نیز خودمان شرایط سوء استفاده را برای قدرت برترمان به وجود می آوریم، او را سوء استفاده گر و خود را قربانی می دانیم.
در این روابط هیچ احساس ارامش نخواهیم داشت.
در روابط دوران بزرگسالی توجه زیاد و بی نهایتی را برای کنترل کردن هر گونه نشانه ای از خجالت، سوء استفاده یا بی توجهی صرف خواهیم کرد، ما متوجه گذر ایام و لذت بردن از زندگی را درک نخواهیم کرد، سعی خواهیم کرد با تدربیر با زندگی روبرو شویم، ولی باز شکست می خوریم، چون ما چیزی را آموزش ندیده ایم، از شدت خجالت با دیگران مشورت نمی کنیم، می ترسیم رازمان آشکار شود، اگر دیگران بدانند ما ناتوان هستیم، از سایر افراد یا شرایط فرار می کنیم. در این شرایط ترس شدیدتر از خجالت رشد می یابد.
از این وابستگی یک احساس و پایه ی بی ثبات برای روابط آینده خود استفاده خواهیم کرد، دیگران را به خودمان جذب می کنیم.
(امید برای اشنایی) اما هنگامی که آنها به ما نزدیک می شوند به خاطر ترس از خجالت آنها را طرد می کنیم.

 

بنا کردن مفهوم خود، از یک قدرت برتر

بسیاری از ما در مذاهب شکل گرفته و سازمان یافته ای زندگی می کنیم، یا فعالیم و مفاهیم مختلف مربوط به خداوند یا یک قدرت برتر را آموخته ایم.
برخی از ما امیدواریم که با یک زندگی پرهیزگارانه احساس خجالت و شرمندگی را برطرف کنیم.
حتی تحولات رفتاری کنترل شده ای که با عقاید مذهبی ما در آمیخته اند، رفتار می کنیم، احساس می کنیم انگیزه های ما برای وابستگی متنوع می باشند، اما هنوز از نظر عاطفی در زندگی مان وابسته به افراد سوء استفاده گر و رفتارهای ناسالم می باشیم، از دوران کودکی خود بیش تر به افراد وابسته می شویم، نه خداوند و مذهب!
برخی از ما منکر خدا و ناآگاه هستیم.
از مذاهب هم خوشمان نمی آید، خدا را سوء استفاده گر و مستبد می دانیم.
به دلیل تجربیات منفی که در شرایط خاص با آنها رو به رو شده ایم، از خدا و مذاهب خشمگین هستیم، شاید این خشم سالها قبل وجود داشته است، و ما از آن آگاهی کافی و کاملی نداشته ایم.
برخی هم باور دارند و عشق خداوند را درک کرده اند
در هر دو صورت باید صادقانه از خود بپرسیم که «آیا زندگی مان با صداقت و آرامش همراه بوده است» آیا برای یک رابطه ی امن، سالم و دوست داشتنی با قدرت برترم، خودم با سایرین کار می کنم؟
اغلب می گویم «خیر» ترس و خجالت باعث می شود که به صورت تخریبی رفتار کنیم.
هنگامی که بیماری ما را در بر می گیرد، چاره ای جز درمان به نظرمان نمی رسد، به ناچار نزد متخصصان و روانکاوان می رویم، مشکل ما حادتر می شود، مصرف دارو هم به مشکلات قبلی اضافه می شود، از روی ناچاری و آخرین راهکار در جست و جوی یک قدرت امن تر از خود ما، که می تواند سلامت عقل را به ما بازگرداند، می پردازیم.
برای ادامه زندگی و بهبودی باید این کوشش را بکنیم.
در صورتی که قبلاً یک قدرت برتر مثبت را تجربه نکرده باشیم، تعبیر ما می تواند یک فرد مطمئن و پناه دهنده باشد، اگر قبلاً با خدا ارتباط داشته ایم، می توانیم به تقویت کردن این رابطه کمک کنیم.
اعتقادات گذشته ی ما هر آنچه که باشند، می توانیم با همان پایه و اساس معنوی را برای برنامه ی بهبودی اینده ی خود بنا کنیم

آغاز سفر بهبودی از وابستگی ها:

در بیماری وابستگی، ایمان و امید خود را به طور افراطی بر خود، همسر، کودکان، خویشاوندان و دوستان و حتی بر شغل و روش زندگی خود را از دست می دهیم.
وقتی وارد انجمن می شویم، اولین تصمیم را با حق انتخاب بر می گزینیم، این کار را برای امنیت، بقا، ارزش و سعادت خود انجام می دهیم.
در مسیر بهبودی، به تدریج زندگی مان را ما به دست یک قدرت برتر دوست داشتنی و قابل اعتماد واگذار می کنیم.
می آموزیم که از رفتارهای کنترل کننده و ناسالم چشم پوشی کنیم، احساسات خود را در مورد آن چه که انجام می دهیم تجزیه و تحلیل کنیم و از کسانی که از نظر عاطفی به اجبار به آن ها تکیه کرده ایم، جدا شویم.
برخی از ما با سرعت به نیروی قدرت برترمان دست می یابیم.
برخی به ناامیدی می رسند، برخی در می یابیم که توانایی ما برای اعتماد به هر کس یا هر چیزی به قدری کاهش یافته است که باید برای آن وقت و زمان صرف کرد.
ما به احساس امنیت نیازمندیم، در یک فضای مطمئن می توانیم به یک باور برسیم که دوستان قدیمی در این انجمن از نیروی برتری حرف می زنند که برایشان کاملاً قابل لمس است، گاه ممکن است به گونه ای رفتار کنیم که گویی ما هم به باور رسیده ایم.
تا این که آن باور در اثر تمرین به اعتقاد و حقیقت تبدیل شود، سخت گرفتن در این مرحله می تواند ما را ناامید کند.
هنگامی که ترس ما شدیدتر می شود، اعتقاد به واگذار کردن حتی بخش کوچکی از اراده یا زندگی خودمان به یک قدرت برتر نیستیم، با دعا و عبادت و مراقبه سعی می کنیم، تا مقداری از ترسمان بکاهیم، برای هر یک از ما زمان کوتاهی وجود دارد تا در یک جمله تسبیح خدای خود را نیایش کنیم.
مثلا بگویم:
«خدایا، لطفاً کمکم کن تا تمایل برای رهایی را پیدا کنم»
باید بدانیم، ما درابتدا جسم خود را به جلسات می آوردیم، سپس به مرور روحمان جذب برنامه خواهد شد.
با ادامه دادن به برنامه ی بهبودی، با اعتماد و اختیار در برابر قدرت برتر تسلیم می شویم و با حضور جسمی و قلبی این قدرت را در خود تجربه می کنیم.
تسلیم شدن و رهایی به این مفهوم نیست که شرایط آن طور که ما می خواهیم می شود. ما در برنامه می توانیم زندگی را آن طور که هست بپذیریم، قبلا با جنگ و عدم پذیرش زندگی خود را مختل کرده بودیم، اما اکنون می توانیم با آرامش، مشکلات را حل یا کنترل کنیم.
قبلاً قادر به حل این مشکلات نبودیم، یا آن را به دست روزگار می سپردیم، متوسل بودن به نیروی برتر ما را قادر می سازد تا اختیار و حق انتخاب داشته باشیم، با این کار یک شخصیت با عزت نفس، متواضع، اما حقیقی را تجربه می کنیم.
می آموزیم که قدرت برترمان افراد بدی را خلق نمی کند.
خوبی در درون همه ی ما، حتی آنهایی که مسئول پیمان شکنی، خیانت، سوء استفاده، آسیب و ترس در گذشته ی ما بودند، وجود دارد. دوست داشتن این افراد امکان پذیر است، اما چشم پوشی از رفتارهای منفی آنها ممکن نیست.
حتی می توانیم خودمان را دوست داشته باشیم و ببخشیم.
به روش خود یاد می گیریم که چگونه دوست بداریم و دوست داشته شویم و چگونه از خطای دیگران بگذریم و آنان را ببخشیم، هیچ یک از ما حتی با کمک قدرت برترمان عشق نمی ورزیم یا کاملاً سرزنده زندگی نمی کنیم، چون در ذهن ما پرونده ای جهت عشق ورزیدن و دوست داشتن وجود ندارد، ما با آن غریبه هستیم، ما در برنامه چگونگی دوست داشتن و عشق ورزیدن را می آموزیم، حرکت به سمت تکامل انسانیت را ادامه می دهیم.
در می یابیم که کمال گرایی و ایده آلیست طلبی، صرفاً یک تصور باطل است.
در دراز مدت اشتباهات زیادی می کنیم و گاهی به رفتارهای اولیه ی وابستگی باز می گردیم، ما به خودمان حق اشتباه می دهیم، ولی در مقابل عملکردمان مسئول هستیم تا به کسی خسارت وارد نکنیم. هنگامی که در حفظ تعادل عاطفی، قدرت و عزت نفس ناتوان باشیم، به کاری که باید انجام می دادیم ناتوان خواهیم بود و این فرآیند همیشگی می باشد.
با مقایسه ی خود با سایر افرادی که متواضع هستند، به یاد می آوریم که هر یک از ما با تفکر و سرعت خاص خود آنچه را که خواهان آنیم، می آموزیم.
به منظور حفظ ارتباط با قدرت برتر و افراد جامعه، در این نگرش، به اولویت بندی کردن روابطمان سود می بریم.
باید رابطه ی ما با قدرت برتر در ابتدا وجود داشته باشد تا با اتکا به آن ترس هایمان را کم تر کنیم، هنگامی که این رابطه را ایجاد کردیم و آن را توسعه دادیم، بهتر است قادر باشیم رابطه با خودمان را نیز گسترش دهیم.
هنگامی که رابطه با قدرت برتر و با خودمان به تعادل و استحکام رسید، بهتر است بهبودی و بسط ارتباط عاشقانه با دیگران را آغاز کنیم. هنگامی که اولویت رفتارهای سالم تری را در روابط صمیمی خود به کار بگیریم، اجازه می دهیم که قدرت برتر در زندگی ما تأثیر عمیق تری بگذارد.
درک می کنیم و به سمت نیرویی کشیده می شویم که از نیروی ما بسیار برتر و مورد اطمینان تر می باشد. هنگامی که از طریق بهبودی به تقویت کردن رابطه ی خود با قدرت برتر ادامه می دهیم خستگی شدید، افسردگی، اضطراب، یأس و ناامیدی، بی قدرتی و عدم اعتماد به نفس از بین می رود، انرژی بسیاری جایگزین می شوند.
ترس از خجالت گام به گام کاهش می یابد، آسیب ها و احساسات دوران کودکی به تدریج بهبود می یابند.
ما با کودک درون خود آشتی می کنیم و با آرامش اکتسابی این اتفاق شیرین به مسیر بهبودی ادامه می دهیم، دعا و مراقبه و امنیت بیشتری را تجربه می کنیم.
رهایی از رفتارهای کنترلی و تغییر دادن ها کمتر می شود، راحت تر به قدرت برتر اجازه می دهیم تا ما را در سفر زندگی راهنمایی کند.
معجزات بهبودی و رهایی را بهتر درک می کنیم.
انرژی بسیار زیادی را در وجودمان احساس خواهیم کرد، به مصرف الکل و نیکوتین و مواد مخدر مختلف هیچ نیازی نخواهیم داشت و همچنین به حمایت اشخاص دیگر نیاز نداریم، چرا که یک حمایت گر بسیار قدرتمندی را در درونمان حس خواهیم کرد، ما معبودی جز خدا نخواهیم داشت، با عشق و افتخار کنار بندگان خدا در صلح و آشتی بدون نژاد پرستی زندگی شادی را تجربه خواهیم کرد.
روابط دوست داشتنی و شیرین تری با قدرت برتر، با خودمان و با سایرین برقرار می کنیم.
از مورد توجه قرار گرفتن، که شدیدترین نیازهای مان است، پرهیز می کنیم. ما دیگر نیازی به تأیید دیگران نداریم. برای ارضای اشتیاق جسمی، روانی و روحی خود، به سایر افراد یا به روش زندگی ناسالم روی نمی آوریم.
اراده ی قدرت برتر ما مانند روشنایی هنگام طلوع آفتاب با اطمینان و امیدواری در زندگی تیره و تار ما تجلی می یابد، احساس می کنیم دوستان جدید و دوست داشتنی پیدا کرده ایم و آنان کسانی نیستند جز: خودمان، خداوند، دوستان بهبودی

یک برنامه ی پیشنهادی برای بهبودی

وابستگی یک بیماری مرموز و ابهام آمیز و مخرب می باشد که به راه حل های ساده اما ویژه ای نیازمند است.
ما معتقدیم که این راه حل ها در برنامه ی انجمن رهایی از وابستگی های ناسالم یافت می شود چون خودمان از آن بهره گیری می نماییم.
برنامه کودا متشکل از موارد زیر است: شرکت در جلسات مشارکتی و گردهمایی کودا، راهنما گرفتن، مطالعه ی کتاب و بروشورهای انجمن، مشارکت، کارکرد قدم های رهایی، خدمت گزاری، انتقال دوازده قدم به تازه واردان، کارکرد سنت کودا می باشد.
قدم های کودا از دوازده قدم الکلی های گمنام و سپس از بسیاری اصول بهبودی در برنامه های دوازده قدم سایر انجمن ها اقتباس شده است و از آنها بهره می کند، میلیونها نفر در جهان این قدم ها و مفاهیم را در زندگی شان به کار گرفته اند.
این قدمها، اقتدار و روح بهبودی شخصی ما را حفظ می کنند، و خودمان مایل هستیم تا آنجا که می توانیم آنها را به کار گیریم.
تا جایی که ممکن است با خودمان، با قدرت برترمان و سایرین صادق باشیم.
شک و تردید، در مورد به کارگیری این قدمها باعث می شود که در مورد همه چیز احساس بدبینی و منفی نگری داشته باشیم، تحول و رشدی که به دنبال آن بودیم کم رنگ می شود، به مدت زیادی دوام نمی یابیم.
بیماری ما دوباره نیروی برتر منفی ما می شود، بر ما حکومت خواهد کرد، بودند کسانی که با این شیوه خودشان را فریب دادند و اکنون در بین ما نیستند و اگر بخواهیم تلاش کنیم که قدم ها را به تنهایی کار کنیم گوشه گیر و منزوی می شویم. کارکرد قدمها با کسی امکان پذیر است که خودش آن را کار کرده باشد، ما فقط به یک نفر اطمینان می کنیم، گوشه گیری یک رفتار معمول مربوط به بیماری ما می باشد. سرانجام بسیاری از ما کمک عاشقانه ی افرادی را که قبل از ما دراین مسیر سفر کرده اند را با کمال میل می پذیریم، این افراد راهنما spaanser در کودا می باشند که به ما طریقه ی آشنایی با دوازده قدم، بصیرت، تشویق و کسب اعتماد به نفس را ارائه می دهند.
آنها به ما کمک می کنند تا درک کنیم که با آشنایی این قدمها به سرعت و کاملاً تکمیل نمی شویم. سرعت و بی صبری عاملی برای توقف و عدم موفقیت ما خواهد شد.
دوازده قدم، ما را از مسیر رفتار ناسالم به سمت روابط سالم و دوست داشتنی با خدا، با خودمان و با سایرین هدایت می کند.
اینها، اولویت برای روابط و راهنمایی برای سالم زیستن و زندگی عاشقانه را ارائه می دهند.
از طریق ماهیت ساده ی این قدمها، در می یابیم که چه کسی هستیم و چگونه به محدوده ی روابط سالم و دوست داشتنی وارد شده ایم.
مطالب ارائه شده در برنامه ی کودا کمک می کنند تا دریابیم که چگونه تجربیات گذشته ما در مورد بدرفتاری و بی توجهی شکل گرفته اند و رفتارهای مربوط به وابستگی و روش زندگی ما را تقویت نموده اند. می آموزیم که چگونه قدرت مورد ادعای اعتیاد و مشکلات را به یک قدرت برتر دوست داشتنی تبدیل کنیم.
زندگی، اراده و بهبودی خود را به قدرت برتر می سپاریم.
ما مسئول بیمار شدن خودمان نیستیم، ولی می توانیم مسئولیت بهبودی و رفتارهای خود را به عهده بگیریم، رفتارهایی که الگوهای مخرب را در زندگی مان تقویت می کردند.
با یادگیری قدم ها کمبودها و نقصهای شخصیتی خود و تشخیص مهارت ها، استعدادها و موقعیت های خود آگاهی پیدا می کنیم، در مسیر انسانیت رشد می یابیم.
در این موقعیت متواضعانه، با تمام توان خود هر کاری را برای تصحیح اشتباهات گذشته یمان و جبران خسارت هایی که زده ایم، انجام می دهیم.
هم چنین تلاش می کنیم تا کاری را که به بهبودی زخم های ما و افرادی که به آنها آسیب رسانده ایم کمک می کند را تکمیل کنیم.
در این کار مرحله ای، روز به روز می کوشیم تا مسئولیت خود را برای رفتارمان حفظ کنیم.
می آموزیم که رابطه ی خود را با قدرت برترمان عمیق تر کنیم.
به منظور ارزشمندی واقعی و سعادت، راحت تر به قدرت برترمان تکیه می کنیم. سرانجام در می یابیم که اگر بخواهیم برای به دست آوردن آنچه که از کارکرد قدم ها به دست آوریم، نتیجه بگیریم، باید تلاش کنیم تا تجربه، قدرت و امید در بهبودی خود را به افرادی که هنوز از بیماریشان آسیب می بینند منتقل کنیم.
به نظر افکار ما، برداشتن این قدمها، ممکن است ترسناک ترین کاری باشد که تا کنون انجام داده ایم، اما پاداش و بهبودی که حاصل می کنیم غیرقابل ارزش و قیمت گذاری می باشد.
سرانجام با اجرا این اصول در تمام کارهایمان، دستاورد این قدمها، در بخش بزرگی از زندگی روزانه ی ما تأثیرگذار می شوند.
لیست زیر دوازده قدمی می باشد که برای رهایی و بهبودی شخصی از بیماری هم وابستگی و وابستگی و رفتارها و عادت های ناسالم، آن را توصیه کرده اند:
1- ما اقرار کردیم که در برابر وابستگی عاجزیم و زندگیمان غیرقابل کنترل شده بود.
2- به این باور رسیده ایم که یک قدرت برتر می تواند سلامتی عقل را به ما بازگرداند.
3- تصمیم گرفته ایم اراده و زندگیمان را به خداوند، بدان گونه که او را درک می کردیم، بسپاریم.
4- ما یک ترازنامه ی اخلاقی بی باکانه و جست و جوگرانه از خود تهیه کردیم.
5- ما چگونگی دقیق خطاهایمان را به خداوند، به خود و یک انسان دیگر اقرار کردیم.
6- ما آمادگی کامل پیدا کردیم که خداوند کلیه این نواقص شخصیتی ما را برطرف کند.
7- ما با فروتنی از او خواستیم کمبودهای اخلاقی ما را مرتفع سازد.
8- ما فهرستی از تمام کسانی که صدمه زده بودیم، تهیه کردیم، و خواستار جبران خسارت از تمام آنها شدیم.
9- ما به طور مستقیم در هر جا که امکان داشت از این افراد جبران خسارت کردیم، مگر در مواردی که اجرای این امر به ایشان و یا دیگران لطمه بزند.
10- ما به تهیه ی ترازنامه ی شخصی خود ادامه دادیم و هر گاه در اشتباه بودیم به سرعت به آن اقرار کردیم.
11- ما از راه دعا و مراقبه خواهان ارتقاء رابطه ی آگاهانه خود با خداوند، بدان گونه که او را درک می کردیم شده و فقط جویای آگاهی از اراده او برای خود و قدرت اجرایش شدیم.
12- ما با بیداری روحانی حاصل از برداشتن این قدمها، کوشیدیم این پیام را به وابستگان برسانیم واین اصول را در تمام امور زندگی خود به اجرا در آوریم.
بسیاری از ما در نگاه اول، کارکرد این قدمها را کار دشواری می دانیم. فکر می کنیم که ما هرگز توانایی انجام آن را نداریم.
برخی از ما این قدمها را امری سریع و ساده ای می یابیم که در مدت چند روز یا چند هفته به آن دست پیدا می کنیم.
برخی کاملاً از آن اجتناب می کنیم، حاضریم تحت فشار شدید بحران ها و رفتارهای بیمارگونه قرار بگیریم.
سرانجام با تمایل اگر یقین داشته باشیم، پیش می رویم و در صورتی که بخواهیم زندگی مان بهتر شود، از این قدمها به عنوان بخشی از بهبودی شخصی استفاده می نماییم

دوازده قدم هم وابستگان"کدا"

1- ما اقرار کردیم که در برابر وابستگی عاجزیم و زندگیمان غیرقابل کنترل شده بود.
2- به این باور رسیده ایم که یک قدرت برتر می تواند سلامتی عقل را به ما بازگرداند.
3- تصمیم گرفته ایم اراده و زندگیمان را به خداوند، بدان گونه که او را درک می کردیم، بسپاریم.
4- ما یک ترازنامه ی اخلاقی بی باکانه و جست و جوگرانه از خود تهیه کردیم.
5- ما چگونگی دقیق خطاهایمان را به خداوند، به خود و یک انسان دیگر اقرار کردیم.
6- ما آمادگی کامل پیدا کردیم که خداوند کلیه این نواقص شخصیتی ما را برطرف کند.
7- ما با فروتنی از او خواستیم کمبودهای اخلاقی ما را مرتفع سازد.
8- ما فهرستی از تمام کسانی که صدمه زده بودیم، تهیه کردیم، و خواستار جبران خسارت از تمام آنها شدیم.
9- ما به طور مستقیم در هر جا که امکان داشت از این افراد جبران خسارت کردیم، مگر در مواردی که اجرای این امر به ایشان و یا دیگران لطمه بزند.
10- ما به تهیه ی ترازنامه ی شخصی خود ادامه دادیم و هر گاه در اشتباه بودیم به سرعت به آن اقرار کردیم.
11- ما از راه دعا و مراقبه خواهان ارتقاء رابطه ی آگاهانه خود با خداوند، بدان گونه که او را درک می کردیم شده و فقط جویای آگاهی از اراده او برای خود و قدرت اجرایش شدیم.
12- ما با بیداری روحانی حاصل از برداشتن این قدمها، کوشیدیم این پیام را به وابستگان برسانیم واین اصول را در تمام امور زندگی خود به اجرا در آوریم.

دوازده سنت هم وابستگان"کدا"

1- منافع مشترک ما باید در راس قرار بگیرد . بهبودی فردی ما به اتحاد و یگانگی کودا بستگی دارد.
2- در رابطه با هدف گروه ما ، فقط یک مرجع نهایی وجود دارد و آن پروردگار مهربانی است که خود را در وجدان گروه بیان می کند . رهبران ما صرفا خدمتگزاران مورد اعتماد ما هستند ، آنان حکومت نمی کنند.
3- تنها لازمه عضویت در کودا تمایل به داشتن روابط سالم مبتنی بر مبنای عشق است .
4- هر گروه باید خود گردان باشد ، باستثنای مواردی که بر سایر گروهها یا کودا در کل تاثیر بگذارد .
5- هر گروه فقط یک هدف اصلی دارد و آنهم رساندن پیام به وابستگانی است که هنوز در عذابند.
6- یک گروه کودا هرگز نباید هیچ موسسه مرتبط و یا سازمان خارجی را تایید و یا در آنها سرمایه گذاری کند و اجازه استفاده از نامش را بآنها بدهد ، مبادا که مسائل مالی و ملکی و شهرت ، ما را از هدف اصلی خود منحرف سازد.
7- هر گروه کودا بایستی کاملا متکی به خود بوده و کمک مالی از خارج دریافت نکند .
8- گروههای کودا بایستی همیشه غیر حرفه ای باقی بماند ، اما مراکز خدماتی ما می توانند کارمندان مخصوصی استخدام کنند.
9- ما تحت عنوان کودا هر گز نباید متشکل شویم ، اما می توانیم هیئت های خدماتی و کمیته هایی تشکیل دهیم که مستقیما در برابر کسانیکه بآنها خدمت می کنند مسئول باشند .
10- کودا هیچ علاقه ای در مورد مسائل خارجی از خود ندارد و نام کودا هرگز نبایست به مسائل اجتماعی کشیده شود .
11- خط مشی روابط عمومی کودا جاذبه است نه تبلیغ . ما باید همیشه گمنامی خود را در سطح گروهی حفظ کنیم . برای چنین کاری هیئت روابط عمومی انجمن در اختیار اجتماع قرار دارد .
12- گمنامی اساس روحانی تمام سنت های ما می باش که همیشه یادآور این است که اصول اخلاقی را بر غرایض شخصی ترجیح دهیم .

الگوهای انکاردر وابستگی متقابل

از اونجایی که من به عنوان یک هم وابسته به احساسات خودم هنوز خیلی بها نمی دم


واحساساتم کرخ شدن ودچار مقداری بی حسی هستم

درد زیادی رو که تا رسیدن به این مرحله تحمل کردم رو خیلی بهش توجه نکرده بودم واصلا بهش اهمیت نداده

بودم

تا اینکه دیروز یکی از دوستای بهبودی گفت تو درد زیادی کشیدی تا به اینجا رسیدی

ومن به این فکر افتادم مگر اهمیتی هم داره

ومتوجه شدم که هنوز هم به عنوان یک هم وابسته به احساساتم اهمیت نمی دم

در کتابچه الگوهای هم وابستگی در قسمت الگوهای انکاری نوشته

هم وابستگان اغلب:

با تشخیص احساساتشان مشکل دارند

احساساتشان را نادیده می گیرند ,تغییر می دهند یا انکار می کنند

درد خود را با ماسک خشم ,شوخی وانزوا می پوشانند

حالت منفی بودن و پرخاشگری را با راههای غیر مستقیم وانفعالی نشان می دهند (مثل پوزخند نیش و کنایه

وقلمبه گویی و نقش قربانی به خود گرفتن)

خودشان را کاملا متواضع وبدون خودخواهی دانسته و وقف رفاه دیگران می کنند

فقدان همدلی در نیاز ها واحساسات دیگران

آدمها را با خصایص بدشان برچسب می زنند

تصور می کنند بدون نیاز به دیگران قادر به مراقبت از خود هستند

مناسب نبودن افرادی را که جذبشان می شوند تشخیص نمی دهند

البته دوست داشتن خود واهمیت دادن به همه چیز خود چیزی نیست که در مراحل اولیه فرایند حاصل بشه

من همینقدر خوشحالم وشکرگزارم که فرایند بهبودی وشفا رو پیدا کردم

وفقط لازمه در فرایند بمونم و طبق راهنمایی های برنامه و راهنما جلو برم

12 وعده رهایی

با بکار بستن برنامه کودا ، من می توانم انتظار یک تحول معجزه آسا را در زندگی خود داشته باشم ، در حالی که تلاشی صادقانه در راه بکار بستن دوازده قدم کودا بنمایم...
1- من یک احساس تعلق جدیدی به انسانیت پیدا کرده ام . احساس تنهایی و بی ارزشی و بیهودگی ناپدید شده اند.
2- دیگر تحت سلطه ترسهایم نیستم ، بر ترسهایم غلبه کرده و با شجاعت ، صداقت و متانت رفتار می کنم.
3- من آزادی و رهایی تازه ای را کسب کرده ام.
4- من خود را از غصه خوردن و احساس گناه در مورد گذشته و حال رها و آزاد می کنم . آنقدر آگاه شده ام که اشتباهات گذشته خود را دوباره تکرار نکنم.
5- من عشق و دوستی تازه ای را نسبت بخودم و دیگران یافته ام . بطور واقعی احساس می کنم که دوستداشتنی ، مهربان و مورد محبت و عشق دیگران هستم.
6- من یاد می گیرم که خودم را با دیگران مساوی ببینم . در روابط انسانی و روابط از نو ساخته شده من با همه اطرافیانم برابر هستم.
7- من قادر به ایجاد و حفظ روابط سالم هستم . احتیاج به غلبه یا زیر نفوذ قرار دادن دیگران در من دیده نمی شود ، بمرور یاد می گیرم که به آدم های امین اعتماد کنم .
8- من یاد می گیرم به خودم امید دهم که بهبودی یافتن امکانپذیر هست ، مهربانی و نزدیکی به دیگران نیز ممکن است .
9- من تصدیق می کنم که در آفرینش با ارزش و یکتا هستم.
10- من دیگر محتاج باین نیستم که احساس با ارزش بودن خود را از دیگران تایید بگیرم.
11- من با هدایتی که از نیروی برترم می گیرم اعتماد دارم و به ارزش و قابلیت ها و اعتماد بنفس خود ایمان پیدا می کنم .
12- من به مرور در زندگی روزمره ام آرامش ، توانایی ، تغییر و رشد معنوی را تجربه می کنم.

الگوهای خود کوچک بینی در وابستگی متقابل

برای من تصمیم گرفتن مشکل است.

من تمام افکار.گفتار ورفتار خود را به تندی قضاوت می کنم.

من از بزرگداشت.ستایش وپذیرش هدیه ازدیگران شرمنده می شوم.

من از دیگران تقاضای رفع احتیاجات وخواسته های خود را نمی کنم.

من برای عقایدواحساسات دیگران بیشتر از مال خود ارزش قائل هستم.

من خود را ادم دوست داشتنی وبا ارزشی نمی دانم.

تلقینات مثبت در کدا

-1 من کافی هستم
-2 من جذاب هستم
-3 من ارزش شادی کردن را دارم
-4 من نیازهایم را میپذیرم
-5 من در مقابل احساسات خودم مسول هستم
-6 آرامش در آغوش پذیرش حاصل میشود
-7 من با خودم مهربان هستم
-8 خداوند خدایی می کند، من خداوند نیستم
-9 من دیگر محتاج و وابسته به دیگران نیستم
-10 احساس بد و درماندگی کردن لزوما به معنی این نیست که من بد و درمانده هستم
-11 من میتوانم به تعادل و آرامش در زندگی ام دست یابم
-12 من میتوانم به همان اندازه ای که به خودم اجازه میدهم خوشحال باشم
-13 من میخواهم به حد و مرزهای دیگران احترام بگذارم
-14 کارهایم را یکی یکی به نوبت انجام میدهم. به هر یک در موقع خودش می پردازم و نگران آینده نیستم ماهیت اجباری
وسواس گونه ام را اداره می کنم.
-15 با کمک نیروی برترم مسیر و جهتم در زندگی برایم روشن خواهد شد.
-16 خیلی چیزها برای خوشحال بودن وجود دارد. خداوند برایم خواسته ای دارد.
-17 خداوند مرا دوست دارد. من بنده خاص او هستم.
-18 من فرزند با ارزش خداوند هستم.
-19 هنگامی که نفس عمیق می کشم و آرام می شوم زیبایی من ساطع می شود.
-20 من یک انسان مهم و با ارزش هستم، برای خودم، برای نیروی برترم و برای دیگران.
-21 ترس از احساسات، آنها را عوض نمی کند، بلکه فقط فرآیند بهبودی را به تعویق می اندازد.
-22 من تلاش نخواهم کرد که همه مسایلم را به یکباره حل کنم.
-23 آنچه که لازم است به طور روزانه انجام دهم، برایم آشکار خواهد شد.
-24 من به نیروی برترم اعتماد دارم، به خودم اعتماد دارم، نقاط منفی و ضعف های من به نقاط مثبت و قوتم تبدیل خواهد شد.
-25 من مجددا مسیری مشابه آن هایی که مرا به سوی هدف دلخواهم هدایت نکردند، انتخاب نمی کنم.
-26 چیزهایی که در زندگی به آنها احتیاج دارم، سر راه من قرار می گیرند.
-27 هنگامی که باورهای مخرب در مورد خودم و دیگران را رها میکنم به احساس آزادی می رسم.
-28 نیروی برتر من حاضر و فعال است و در بیست و چهار ساعت روز در همه موقعیتها با من است.
-29 در این لحظه من به خودم اطمینان دارم.
-30 مشکلات من فراتر از توان من نیستند.
-31 من توانایی به انجام رساندن کارها را دارم. من با کفایت هستم.
-32 برای هر موقعیت ناخوشایند، راه حلی وجود دارد.
-33 نیروی برتر من در مکانهای غیر منتظره، در زمانهای غیرمنتطره و از طریق آدمهای غیر منتطره کار خود را انجام می دهد.
-34 من بدنم را دقیقا به همین شکلی که الان هست دوست دارم.
-35 از نیروی برترم می خواهم به من کمک کند تا بدنم را در اندیشه عشق و آرامش بپوشانم.
-36 من خودم را به خاطر قضاوت کردن بدنم به عنوان چیزی بی ارزش می بخشم.
-37 من راههای مناسبی برای ابراز خشم خود به وجود می آورم.
-38 هنگامی که به خودم فرصت سوگواری می دهم، غم خود را شفا داده و مجالی برای شادی فراهم می آورم.
-39 من تمامی احساساتم را میپذیرم، در اختیار میگیرم و آنها را تجربه میکنم.
-40 من توانایی پذیرش و ابراز عشق را دارم.
-41 من توانایی تصمیم گیری دارم.
-42 من از سردرگمی رهایم، من به نیروی برترم اجازه میدهم که همه سردرگمی ها را از من بگیرد و صلح،آرامش و اطمینان را
جایگزین آن کند.
-43 من توانایی "نه" گفتن به باورهای قدیمی و تغییر آنها به باورهای جدید و سالم تر را دارم.
-44 من انتخاب میکنم که بپذیرم و عشق بی دریغ نیروی برترم را احساس کنم.
-45 من از این بابت که خداوند همیشه با من است سپاسگزارم.
-46 من میدانم که با خدا همه چیزهای خوب امکان پذیر است.
-47 من با کمک گرفتن از نیروی برترم می آموزم که حد و مرزهای خودم را تعریف کرده و از آنها مراقبت کنم.
-48 من می توانم به هر آنچه می خواهم "بله" بگویم و به هر آنچه که نمی خواهم "نه" بگویم. حق انتخاب با من است.
-49 من می توانم به شخص دیگر نزدیک شوم، بدون اینکه خودم را فراموش کنم.
-50 من حق انتخاب دارم که به باورهای شخصی، ارزشها و خواسته هایم احترام بگذارم.
-51 با کمک گرفتن از نیروی برترم، من به هنگام "نه" گفتن از همه احساس گناه ها و ترس ها رها می شوم.
-52 من یک انسان ارزشمندم و سزاوارم تا با وقار و احترام رفتار کنم.
-53 من تمایلات جنسیم را از راه های سالم و با حفظ احترام به خود و دیگران ابراز می کنم.
-54 لذت بخشیدن جنسی به شخص دیگر انتخاب من است نه وظیفه من.
-55 در این لحظه، من خالی از تمایل برای سرزنش کردن خود و یا دیگران هستم.
-56 من قلبی بخشاینده دارم و نیکی و عشق دیگران را جدب می کنم.
-57 هرچه که عشق من به خودم بیشتر می شود، عشق را از دیگران آسان تر دریافت می کنم.
-58 مادامی که دست از سرزنش کردن خود بر می دارم، مسولیت کارهای گذشته خود را بر عهده میگیرم.
-59 هنگامی که می آموزم تا به خدا اعتماد کنم و ترس از مردم را رها کنم، عشق و پذیرش وجود مرا پر می کند.
-60 من دوست داشتنی هستم و ارزش عشق را دارم.

کودا یا کود اِی؟

 

Co= Corporation پیشوندی به معنی باهم یا به هم یا هم

D=Dependents  وابسته

A=Anonymous  گمنام

CODA هم وابستگان گمنام

متاسفانه یک انحرافی در تلفظ کلمهcodaپیش اومده و به جای کُد اِی تلفظ میکنن کودآ که درست نیست

اِی در آخر کلمه کود ای مخفف گمنامه و همونطور که در انجمنهای دیگه گفته میشه:

 اِن اِیNA یا اُو اِیOA یا اِس اِیSAیا اِی  اِیAA ،در CODA هم باید تلفظ بشه: کُد اِی

هم وابسته یا به هم وابسته

یعنی کسی که وابسته به خواست و اراده دیگریست

یعنی کسی که خواست و اراده خودش رو دنبال نمیکنه  بلکه خواست و اراده دیگری رو دنبال می کنه

پس هیچ وقت نمی دونه چی می خواد ؟چه احساسی داره ؟و چه نیازی داره؟

اما همیشه میدونه دیگران چی می خوان ؟دیگران چه احساسی دارن؟دیگران چه نیازی دارن؟

هم وابسته در بین معیارهاش یک معیاری داره که باعث میشه ندونه چه احساسی داره

مثلا معیارهای یک هم وابسته برای احساس رضایت از خودش می تونه اینا باشه

1.نمازم رو اول وقت بخونم

2. مهربان باشم

3..خدمت کنم

4.مسئولیتهام رو انجام بدم

وغیره

اما یک معیار ثابتی در بین هم وابسته ثابته که خیلی معیار مخربیه

اونهم اینه

مورد تایید دیگران باشم

همین کار رو خراب میکنه

چون هم وابسته نمیدونه دیگران چه معیاری دارن که مطابق معیارهای اونها رفتار کنه مورد تایید باشه

حتی اگر بدون معیارهای دیگران بعضا باهم یا با معیار های هم وابسته  متضادن و هم وابسته در تضاد قرار میگیره که الان از خودش احساس رضایت داشته باشه یا نه

نمیدونه چه رفتار ی انجام بده چون خواست و اراده و معیارهای دیگران با خودش و با هم میتونه متفاوت باشه

همین یک معیار رو اگر از معیار های دیگران حذف کنی کلی از مشکلات هم وابسته حل میشه

هم وابسته باید به جای تایید دیگران فقط دنبال تایید خودش باشه

و معمولا و فطرتا انسان زمانی خودش رو تایید میکنه که مورد تایید خدا باشه

پس هم وابسته با فقط دنبال کردن خواست و اراده خدا می تونه به احساس رضایت و آرامش برسه

هرچند خواست و اراده خدا با خواست و اراده خودش و دیگران در تضاد باشه

معما و راز مشکل روحانی در ما!!!!

وابستگی ھای ما باعث می شود که یک معما و راز غیر قابل کشف و حل در درون ما بجوشد . برای خیلی از ما ، درد و نا امیدی مان علائمی از یک احتیاج و خلاء عمیق درونی است . این احتیاجات ، خواسته یا ناخواسته ، بر ھسته درونی و وجودی ما چنگ می زند . این می تواند اشتیاق برای داشتن عشق بدون قید و شرط ، احترام ، ارزش زندگی ، پذیرش ، یا شادی در آرامش باشد . خیلی از ما به دیگران مواد مخدر ، الکل ، یا سایر اعتیادات ، و رفتارھای ناسالم متوسل می شویم تا این نیازمان را برای بدست آوردن اندکی احساس آرامش ، تامین امنیت ، احترام به خود ، و رفاه کسب کنیم . جواب ما به سوالات زیر می تواند بما کمک کند تا تعیین کنیم که چگونه برای تامین احتیاجات ، سلامتی ، احساسات ، معنویات و تامین امنیت ھای عاطفی ، معنوی ، مالی ، اجتماعی ، احساس ارزشمندی ، عشق و دوست داشتن و دوست داشته شدن ، به دیگران و یا اعتیاد روی آورده ایم .!
١(- آیا من برای فرو نشاندن ترسم ، دیگران را کنترل می کنم ؟
٢(- آیا من از ترس بدرفتاری یا بی محلی دیگران به آنھا اجازه می دھم که مرا کنترل کنند ؟
٣(- آیا من رفتارم را برای دیگران عوض کرده یا طبق رفتار آنھا منطبق می کنم ؟
۴(- آیا من ارزش و بھای خود را به عنوان یک انسان از دید و تائید دیگران تعیین می کنم ؟
۵(- آیا من برای ایجاد احساس امنیت ، از دیگران دوری می کنم؟
ما در کودا یاد می گیریم که احترام به خود و معاش زندگی ما از طرف نیروی برتر مان تامین می شود .وقتی که سعی می کنیم که از طریق ھم وابستگی دیگران را کنترل کرده یا آنھا را وسیله دست خود قراربدھیم ، بجای کار خود را به نیروی برترمان تسلیم می کنیم تا احساس امنیت و بھبودی ما را تامین کند .
وقتی ما از روی وابستگی از دیگران اجتناب می کنیم یا رفتارھای خود را برای تائید خوشایند دیگران عوض کرده یا با رفتار آنھا منطبق می کنیم ، توانایی و کنترل خود را بجای نیروی برترمان به آنھا می سپاریم .
با مبدل کردن خود به جای نیروی برتر و یا دادن قدرت این نیرو به دیگران ، به نیروی برترمان مجال نمیدھیم تا در زندگی ما وارد عمل شود . این ھمان راز و معمای غیر قابل حل روحانی و معنوی ماست . بندزیر شرح می دھد که چگونه معمای مشکل روحانی و معنوی ما شاید مربوط به کنترل دیگران و یا کناره گرفتن از آنھاست ، بخصوص وقتی که تحت فشار روحی و روانی و فیزیکی ھستیم

کنترل مردم ، شرایط و محیط !!!!

خیلی از ما به کنترل مردیم یا شرایط محیمان ، دور و بری ھامان افتخار می کنیم . اگر فکر و احساس می کنیم که مورد طرد ، بد رفتاری ، یا بی محلی دیگران قرار گرفته ایم ، آنھا را مشکل خودمان محسوب کرده و با حقه و تزویر و رفتاری تحت اراده خود در می آوریم . بویژه با غلبه کردن بر ھمسرمان ، فرزندانمان ، اعضای خانواده مان ، دوستان یا ھمکارانمان می خواھیم آنھا را بیش از حد کنترل کنیم . یا با تغییر روش در راه ھای دیگری آنھا را کنترل کنیم ، مثلا از طریق خوش رفتاری ،مطیع بودن ، محبت زیادی و یا قھر کردن برای مدت ھای طولانی است . اما وقتی ترس یا احساسات دیگری ما را در ھم می شکند ، می خروشیم ، منزوی می شویم ، قھر می کنیم و یا از حقمان می گذریم و اجازه می دھیم تا دیگران از طرف احساسات ما صحبت کنند .
وقتی دیگران را تا ھر اندازه ای چه با سکوت و یا با خشونت و کنترل کردن اوامرشان را انجام بدھیم ، در این صورت خودمان به یک نیروی برتر مبل شده ایم . ما حتی ممکن است که کنترل کردنمان را با یک تغییر قیافه متکبرانه و یا حق به جانب نشان بدھیم . ما باورھای دیگران را احمقانه ، خودخواھانه ، یا بی ارزش می شماریم . ھمیشه خود را در مسند قدرت برتر قرار می دھیم . فکر میکنیم که راه ما تنھا و بھترین راه است . با دادن قدرت نیروی برترمان بدیگران ، شاید دنبال تایید آنھا ھستیم ، که اغلب اینکار را با واگذار کردن احتیاجات و خواسته ھای خود به آنھا انجام می دھیم . ما ھمیشه از ترس از آنھایی بسر می بریم که خود آنھا را در مصدر قدرت قرار داده ایم . ما ترس از عصبانیت یا نگاه تحقیر آمیز آنھا داریم . ما از تغییر ، بی محلی و کنترل آنھا نسبت به خود می ترسیم . بعبارت ساده تر ما حس خود شناسی خود را از دست می دھیم ( یا ھر گز بدست نمی آوریم ) چرا که تمام حواس ما معطوف به طرز تفکر و رفتار آنھا نسبت به ما می شود . آنھا به راحتی انرژی زندگی بخش ما را خنثی می کنند

فرار از مردم و شرایط محیط فرار از واقعیت ھا!!!

بعضی از ما آنقدر از دیگران می ترسیم که از نزدیکی و صمیمیت با آنھا اجتناب می کنیم . ما سخت می کوشیم تا خود را در موقعیت امن و آسیب ناپذیر قراردهیم. ما در پنهان کردن ترسھایمان مھارت پیدا می کنیم ، بخصوص وقتی که ھمه چیز بنظر از کنترل خارج می شود . سعی می کنیم کاری کنیم که دیگران بدانند به اوضاع مسلط ھستیم ، ممکن است وقتی بی عدالتی یا بد رفتاری را می بینیم ساکت بمانیم . ممکن است که ننه من غریبم در بیاوریم یا خود را به موش مردگی بزنیم از مواجه شدن با دیگران یا جوابگویی به آنھا طفره برویم . ممکن است خود را دست کم گرفته و خود را به شدت مورد مقایسه و قضاوت قرار دھیم ، ممکن است باور کنیم که ما شایستگی یک زندگی شاد از روابط با دیگران ، ھدفمند و قابلیت نداریم ، بمرور وابستگی ھای نا سالم ما بدتر می شود ، ترس و شرمندگی ما را احاطه می کند . ما دیگران را بیش از پیش کنترل کرده یا از آنھا کناره می گیریم . اما این رفتارھا راه حل ھایی موقت است ! ما ھمیشه ترس داریم و احساس گناه و شرمندگی ما ھمواره با ماست .
خیلی از ما دنبال خدایان کاذب می رویم . احساسات خود را با مصرف الکل ، مواد مخدر ، نیکوتین ، غذا ، س..ک..س یا کار کرخت می کنیم ، مصرف اینھا غالبا منجر به اعتیادات مزمن جدید تری می شوند و مشکلات بیشتری مارا احاطه می کنند. بمرور متوجه می شویم که ھیچکدام از این وابستگی ھا برای ما آزادی یا آرامش فراھم نمی کند .
ما چه خود را با کنترل کردن شرایط در مقام قدرت برتر ، یا با کناره گیری از مردم و مشکلات در مقام پائین تر قرار می دھیم ، با این کارھا داریم بطور خودخواھانه رفتار می کنیم . احساس برابری با دیگران و تعلق خاطر به انسانیت از بین می رود .
چه چیز محرک احتیاج ما به کنترل و یا فرار کردن است ؟
خیلی از ما می پرسیدیم که آیا این رفتارھا طبیعی و سالم نیستند ؟ جواب ما این سوال را می توان در انگیزهء رفتارمان جستجو کرد . بنظر خودمان شاید انگیزه رفتارمان نسبت بخود ، دیگران و نیروی برترمان درست باشد ، این نظر خود ماست ! اگر این انگیزه بر اساس انتخاب در حد و اندازه ھای سالم عشق و احترام باشد . نتیجه بخش خواھد بود . اما ، مثلا ممکن است حضور کسی که از نظر زبانی و یا بدنی ما را تهدید و تحقیر می کند را ترک کنیم . از طرفی اگر بگذاریم که ترس و شرم در زندگی ما حکومت کند ، تا جایی که باعث شود ما به غریضه ھای گذشته مان وصل شویم مثلا ، کنترل کردن و فرار از مشکلات وابسته می شویم ، از روی ھمان وابستگی ھای ناسالم رفتار خواھیم کرد

ترس
.
برای خیلی از ما ترس نگھبان و حافظ ما از خطرات احتمالی است ، ترس ما را از آسیب ھای محیطی حفظ می کند . در نقش فرد وابسته ، ما از روی عادت از ترس استفاده می کنیم که خود را از ھر موقعیت شرمنده شدن توسط دیگران حفظ کنیم . ترس ما شاید خود را زیر نقاب عصبانیت ، انزجار ، خشم ، درد ، کنترل کردن یا تنھایی خود را پنھان کند . اغلب مطیع بودن ، سکوت ، تزویر ، تنھایی و انزوا ، خشم ، خشونت ، انکار و حتی فریب کاری ما ، راھی برای ابراز ترس ماست . احساسات دیگری که در نقش ترس ظاھر می شوند عبارتند از نگرانی ، دلشوره عصبانی بودن ، خسیسی و ھراس و ... است .
.
(شرمندگی خجالت)
.
شرم و خجالت باعث می شود که ما باور کنیم که پائین تر ، نفھم تر ، احمق تر ، بی ارزش تر ، ناپسندیده تر ، یا ناخواستنی تر از سایرین ھستیم . شرم و خجالت ، احساس واقعی شناسایی ما را تقلیل داده و اعتقاد ما را به اینکه انسان با ارزش و با محبتی ھستیم را نابود می کند . شرمندگی ، ارزش ما را نسبت به خود و احساس برابری ما با دیگران را تقلیل می دھد.
.
ترس و شرمندگی در کودکی
.
ھر بار که در کودکی مورد خشونت و بد رفتاری یا غفلت قرار گرفته ایم ، احساس خود شناسی ما ، علاوه بر رابطه صحیح ما با نیروی برتر مان ، خودمان ، و دیگران آسیب وارد می کند . در آن موقع بود که ما احساس شرمندگی و خجالت کردیم و طبیعتا از تکرار این احساس ھمیشه در ھراس بوده ایم ، اما با ھمه اینھا می گذاشتیم که توسط ھمان کسانی که با ما بدرفتاری کرده اند دوباره شکل بگیرد . در دوران کودکی ما ھیچ حق انتخاب دیگری نداشتیم . با ادامه داشتن به تحمل بدرفتاری و غفلت از خودمان ، ترس و شرمندگی ما بالا می گرفت ، ما ھم اندازه زیادی از اعتماد به نفس مان را از دست دادیم . با گذشت زمان(اغلب بدون آگاھی خودمان) کسانی که با ما بدرفتاری می کردند نیروی برتر ما شدند ، یاد گرفتیم که از آنھا بترسیم . با ادامه بدرفتاری آنھا و غفلت خودمان ، امکان ایجاد رابطه با خود ، دیگران و نیروی برترمان ، که از نظر احساسی ارضاء کننده باشد ، از بین رفت . ما آموزشھایی برای ادامه بقا خودمان یاد گرفتیم تا با زندگی کنار بیائیم . شرایط مساعد برای آسیب پذری را برای خودمان جور کردیم ، با سعی در کنترل کردن و یا از پذیرفتن آنھا فرار کردیم . کودکی خود را کنار گذاشتیم و سعی کردیم که بزرگسال کودک بمانیم ، یا این که بخاطر محرومیت ھای زندگی شورش کردیم . خیلی از ما اعمال خود را درک نمی کردیم ، چون اغلب آن رفتارھا بصورت غریضی در ما بوده است . با گذشت زمان ، ما یاد گرفتیم که سنگینی و فشار ترس خود را از طریق کنترل کردن و یا فرار از خود و دیگران سبک کنیم . آموختیم بجای حل مشکلات از آنھا فرار کنیم و یا آن را به بعد بیاندازیم ، وقتی شکست می خوردیم احساس بیلیاقتی می کردیم و یا تحت فشارھای شدید عصبی بودیم ، برای ادامه زندگی و بقا ھر چیز ناسالم دیگری را بکار می گرفتیم ، در این دوران ویرانگر وابستگی ، زندگی آشفته خود را بیشتر تحت کنترل در می آوردیم و مجال کمتری به نیروی برترمان می دادیم تا از طریق ما در زندگیمان عمل کند .
.
ادامه رفتارها در بزرگسالی
.
بدون دریافت ھیچ نوع کمک و مشورتی ، ما این کشمکش ھای احساسی و درونی را برای بقاء خود ادامه داده و آنرا با خود به دوران بزرگسالی می آوریم . ما امید داشتیم که آرامش و شادی را پیدا کنیم و گذشته را پشت سر بگذاریم ! ولی در عوض ھنگام بروز موقعیت ھایی مشابه یا برعکس را از نو در روابط بزرگسالی خود اجرا می کنیم . ھیچکدام از این رفتارھا و کنش ھا سالم نخواھد بود و نیستند . ما ناخود آگاھانه ، صفات کسانی را که در کودکی با ما بد رفتاری کرده اند را به افراد مھم زندگی امروزمان منتقل می کنیم . در روابط بزرگسالی ، ما با ھراس از خود بر ضد ھمه علائم شرمندگی ، خجالت ، احساس گناه ، بد رفتاری ، یا غفلت از خود را حفاظت می کنیم . ما مزدور و دورو می شویم و از دیگران یا شرایط دوری و فرار می کنیم . ترس از شرمندگی و احساسات منفی قویتر است و یک زیر بنایی متزلزل برای روابط آینده ما می سازد . ما ھمواره سعی می کنیم دیگران را بسمت خود جذب کنیم ) به امید تجربه صمیمیت) وقتی که آنھا خیلی نزدیک می شوند ، آنھا را از روی ترس پس می زنیم

پذیرش!!!!

وقتی که دیوار انکار را می شکنیم ، قادر خواھیم بود که بھتر تشخیص داده و تعیین کنیم که میزان مشکل ما چقدر و چیست .! ما انکار خود را بعنوان حمایتگر وابستگی ناسالم خود تشخیص می دھیم وآنرا بعنوان یک روندی می بینیم که دائما در زندگی ما پدیدار می شود ، عقب می کشد ، جلو می آید و در وجود ما لانه می کند وقتی که بھبودی خود را در کودا ادامه می دھیم ، ما با روشن بینی از اصول برنامه ، پزیرش را جایگزین انکار می کنیم . ما بطور تصاعدی ، گذشته و زندگی حاضرمان را با صداقت ، روشن بینی ، و تمایل به رشد و تغییر کردن می پردازیم . ما وقتی از دیواره انکار می گذریم و آسیب ھایی را که تصمیم ھای بیمار گونه ما نه تنھا برای خودمان و افراد خانواده ، کارمان ، و سلامت روح و جسممان بوجود آورده است را شناسایی می کنیم . میبینیم که چگونگی وابستگی ھای گذشته ما را در دام روابط و شرایط نا سالم گیر انداخته اند . متوجه می شویم این وابستگی ھا تمام جنبه ھای زندگی ما را تحت کنترل و تاثیر قرار می دھند . با پذیرش وجود انکار در خودمان جھت ھا و علائم راه را واضح تر می بینیم ، متوجه می شویم که موفقیت ما با استفاده از زور ، اراده ، ھوش و حتی قدرت شخصی کسب نمی شود . یک روز به جایی می رسیم که اکثر ما یک نیروی برتر به بعنوان راھنمای این سفر و مرجع پیشرفت خود باور و تایید می کنیم . ممکن است که ما باین موضوع بیشتر واقف شویم که در راه یک سفر روحانی و معنوی ھستیم . ما وقتی وابستگی خود را می پذیریم ، تنھا نیستیم ، قدرتی مافوق تصور ما را حمایت می کند ، یادمی گیریم که چگونه به دیگران عشق بورزیم ، و ھمچنین اجازه می دھیم که دیگران به ما عشق بورزند و چگونه فقط بجای گذراندن و تلف کردن عمر ، زندگی کنیم . بھبودی در کودا یک روند روز به روز و مداوم است . زندگی و مشکلات دایما ما را بمبارزه می طلبد . این امور را کاملا می پذیریم ، ما دیگر از مشکلات فرار نمی کنیم ، بھبودی مثل کسب یک تقدیر نامه نیست ، که فقط یکبار اتفاق بیافتد ، بلکه یک طریق زندگی است که ھر روز با خودما در حال تغییر است . مفھوم دعای آرامش آگاھی ما را از این نکته بیان می کند که بھبودی یعنی زندگی کردن در حال و آشکار شدن تدریجی مسیر زندگی جدیدماست . این جملات ساده روشن می کند که بھبودی را باید از یک لحظه تا لحظه دیگر و از یک تصمیم تا تصمیم دیگر و از یک روز تا روز دیگر و فقط برای امروز پشت سر بگذاریم

خداوندا
آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دھم ،
شھامتی که تغییر دھم آنچه را که می توانم ،
و دانشی که تفاوت این دو را بدانم.
(آمین)
بعضی از ماوقتی صحبت ازمعنویت و روحانیت ونیروی برترپیش می آید نگران می شویم . حتی اگرشما از نیروی برتر دست کشیده اید و یا به وجود آن شک می کنید ، مقدم شما را به برنامه کودا خوش آمد می گوئیم . این یک برنامه مذھبی نیست ، ولی یک برنامه کاملا معنوی است ، برنامه ای است برای یافت آرامش درونی . صلح و پذیرش بمرور و با گذشت زمان انجام می شود،اکثر کسانی که تصمیم آگاھانه ای برای کارکردن روی این برنامه معنوی می گیرند،خودشان درآزادی و داشتن اختیار تعیین می کنند که نیروی برتر آنھا جه باید باشد . با مساعدت از یک نیروی برتر مھربان ، برنامه کودا ، راھنما و کسانی که بما ملحق می شوند ، به ما کمک می کنند ، تا ھر کدام از ما بتوانیم امید به بھبودی را تجربه کنیم . ما با تمایل به عوض شدن ، رشد و تغییرات بسوی آن عامل مثبت و سرشار از عشق را که در درون ماست ، را پیدا خواھیم کرد . از طریق ھدایت و مساعدت نیروی برترمان ، راھنما و برنامه کودا و خانواده کودا ، یکایک ما می توانیم امید به بھبودی و زندگی سرشار از صلح و شادی را تجربه کنیم

همیاری در کودا!!!!

راه بھبودی پر از ھمبستگی است ؛ اعضاء وابستگان گمنام ھمنشینان عزیزمان در این سفر خواھند بود .
ممکن است در جایی احساس تنھایی و جدایی و درماندگی منیم ، اگر صبور باشیم می توانیم احساس رفاقت و توانایی و عشق را درک بکنیم . اگر صبور باشیم می توانیم احساس رفاقت و توانایی و عشق را درک بکنیم . یکی از نعمتھای برنامه ذر این سفرھایی است که ما با ھم بآن می رویم . ما سعی می کنیم که یکدیگر را درک و حکایت متقابل کنیم . ما قادر می شویم که اعتماد و ایمانمان را نسبت به مخلوق و خالق خود تجدید کنیم ؛ ما در کسانیکه برنامه را انجام می دھند رشد و تغییرات را می بینیم ، و بدون واھمه برای حمایت بسوی این ھمیاری روی می آوریم. تازه واردان ھمیشه در کودا مورد خوش آمد واقع می شوند . آنھا به ما امید می دھند ، از اینکه می دانیم ھمدردان دیگری با ما ھمسفر ھستند که زندگی در رھایی رضایت بخشی را جویا ھستن ، امید و پشت گرمیمان بیشتر می شود ، متوجه می شویم در کودا درک و پذیرش وجود دارد نه قضاوت و پند و اندرز . با عشق و حمایت از ھمدیگر و احساس امنیتی که ھمیاری در کودا برای مان فراھم می کند ، می توانیم به توصیف شاخه ھای وابستگی مان و سرچشمه پیدایش آنھا بپردازیم . ما یاد می گیریم که حمایت و راھنمایی از دیگران را قبول کنیم و به نیروی برتر یا خداوند بدانگونه که او را درک کرده ایم اعتماد کنیم . ما گذشته پر از دردسر خود را پذیرش می کنیم و متوجه می شویم که از کجا ممکن است شروع شده باشد . برای بیشتر ما این می تواند ازبد رفتاری ھا و مشکلاتی که در روابط مھم دوران کودکی تجربه کردھایم پیدا شده باشد . بعضی از ما شاید مایل نباشیم که این تجارب را "بد رفتاری" یا "غفلت بنامیم . این برای خودتان اھمیت دارد ، ولی شاید توجه داشته باشیم که آنھا را از بخشی از تجربه شخصی خود و تاریخچه زندگی خود تشخیص می دھیم و مشارکت کنیم .!بمرور متوجه می شویم که این امور نه تنھا ممکن است از نظر روحی و احساسی و جسمی در زمان کودکی مان روی ما اثر عمیق گذاشته باشند ، بلکه روی افکار روحانی و عقلانی و رفتاری و جنسی ما را نیز تحت شعاع قرار داده اند . وجود این موارد در ما در بزرگسالی ما را در روابط شخصی ، اجتماعی ، توانایی دوست داشتن خود و دیگران و یا دوست داشته شدن ، احساس با ارزش بودن و انسان بودن تحت تاثیر قرار می دھند . ما غالبا خود را در شرایطی گیر می اندازیم که به سلامتی روحی و جسمی خود و زندگی دیگران ضربه وارد می کنند . بیشتر ما شاید نتوانیم احساسات خود را تشخیص بدھیم و متوجه مسیر مصیبت آمیزی را که در آن ھستیم را درک کنیم و ما این را انکار می نامیم .

وابستگی نا سالم چیست ؟!!!!!

در امتداد این راه ما با بحث وابستگی ناسالم آشنا می شویم . شاید در این باره از یک دوست ، یا یک روانشناس چیزی می شنویم . یا درباره آن در اخبار و مطبوعات چیزی می شنویم . خیلی از ما بفکر می افتیم که آیا وابستگی ما چیست و می خواھیم آنھا را توصیف کنند ؟ وابستگی بیماریست که روح ما را خراب می کند و زندگی شخصی مارا تحت الشعاع قرار می دھد .! خانواده ، فرزندان ، بستگان ، کاروحرفه ، سلامتی و رشد روحانی و معنوی مان را فلج می کند . اگر معالجه نشویم ، باعث می شود که ما با خود و دیگران دشمن شویم . وقتی که به اولین جلسه وابستگان گمنام می رویم ، خیلی از ما آنرا تنھا مرجع کمک خود می دانیم . ھر کدام از ما با مشکلات مختلفی به اینجا می رسیم . بعضی از ما باصرار افراد خانواده یا دوستان باینجا آمده ایم ، بعضی از ما وقتی دکتر یا روانپزشک ، یا روانشناسمان لازم می بیند باینجا می آئیم . خیلی از ما بعد از شروع معالجه برای رھایی از وابستگی نا سالم یا اعتیادھای پنھان و غیر قابل درمان از متخصصان ، جلوی در کودا می یایستیم .
چه بحران و یا چه کنجکاوی ما را به کودا آورده باشد ، فرقی نمی کند خیلی از ما با شاخصه ھای وابستگی ھای نا سالم خود در اولین جلسه آشنا می شویم . این مشخصات بما کمک می کنند که تعیین کنیم چه خلا ھایی در تارو پود زندگی ما وجود دارد . آیا ما بجای تعادل در افراط زندگی می کردیم ؟ چگونه خودمان ، ھمسرمان ، فرزندانمان ، یا دوستانمان از رفتارھای ما رنج می بردند ؟ آیا رفتارھای ناسالم ما باعث راکد ماندن ، خرابی یا انھدام روابط ما شده است ؟ جواب این سوالھا بدون انکار و غرور باعث می شود که ما بپذیریم که "من یک وابسته ھستم و به کمک احتیاج دارم" . پس شما ھم در شرف یافتن رھایی و بھبودی ھستید . تمام این تحول معنوی و روحانی با صداقت بخودمان ، روشن بینی و تمایل آغاز می شود . مشخصات زیر که در جزوه "کودا چیست ؟" تو ضیح داده شده است ، می تواند بما کمک کند تا تشخیص بدھیم که تا چه حدی بیماری در ما تاثیر گذاشته است .! خیلی از ما با این سوال کلنجار می رویم .! وابستگی ناسالم و سالم چیست ؟ آیا من یک وابسته ھستم ؟ ما قبل از تصمیم گیری ، تعریف دقیق و متخصصانه ارائه نمی دھیم .ھمانطور که در سنت ھشتم بیان شده است ، وابستگان گمنام )کودا( یک انجمن ھمبستگی غیر حرفه ایست . ما ھیچگونه تعریف و تشخیصی برای وابستگی ارائه نمی کنیم . چیزھایی که ما از تجربه شخصی خود ارائه می دھیم ، افکار و عادات مشخص کننده ایست که توضیح می دھد که سابقه وابستگی ما به چه شکل و نوع بوده است . ما معتقدیم که بھبودی به یک تشخیص شخصی صادقانه خود فرد وابسته آغاز می شود . ما به این پذیرش و امر می رسیم که قادر به حفظ روابط سالم و از نظر روحی ، مغزی ، روانی با خود و دیگران نبوده و نیستیم . ما با مشارکت تجربیات خود شروع می کنیم و تشخیص می دھیم که علت این وابستگی در ما الگوھای مخربی بود که در طول مدت زندگی در ما جمع شده است ، پس نباید انتظار داشت در عرض چند روز مشکل ما حل بشود.
این الگوھاومشخصات دراینجابعنوان یک وسیله ارزیابی شخصی ارائه می شود . این مشارکت ھا و الگوھا و تجربیات ممکن است برای تازه واردین سود مند باشد .!

الگوهای کنترل در وابستگی های نا سالم !!!!

١(- من خیال می کنم که بیشتر آدمھا قادر نیستند که از خودشان مراقبت کنند .
٢(- من سعی می کنم که دیگران را متقاعد کنم که افکار و احساسات آنھا چیست .
٣(- وقتی دیگران پیشنھاد کمک مرا رد می کنند از آنھا منزجر می شوم .
۴(- من بی پروا برای زندگی دیگران توصیه و راھنمایی و دخالت می کنم بدون اینکه آنھا از من تقاضا کنند.
۵(- من در دادن ھدیه به کسانی که دوستشان دارم اصراف می کنم.
۶(- من از س..ک..س برای بدست آوردن تائید و پذیرش دیگران استفاده می کنم .
بسیاری از ما وقتی این فھرست را می خوانیم تکان می خوریم چون خیلی از این مشخصات ، مشکل ما را توصیف می کنند . خیلی از ما با دیدن این احساسات و رفتار ، روی کاغذ کارکرد قدم ھا احساس پشت گرمی می کنیم ، چرا که امیدی ھست که شاید راھی برای رھایی از درد خود را کشف کرده باشیم .
بعضی از ما از این نامه اعمال شرمگین می شویم . انگار که کسی دارد نامه ھای خصوصی یا دفترچه خاطرات ما را می خواند . پیش خود فکر می کنیم "چطور اینھا باید بفھمند ؟" ، "اگر اینھا مشخصات وابستگی ھای ناسالم است پس تمام دنیا وابسته ھستند "
در اولین جلسه خود ، ما حرف دیگران را می شنویم که در مورد کشاکش ھای گذشته خود صحبت میکنند و چگونه زندگی آنھا با انجام یک برنامه ساده عوض و متحول شده است .!.ما می شنویم که روابطشان با خود و دیگران درست است .! روابطی چون با خودمان ، با نیروی برترمان ، و با دیگران . یاد می گیریم که چگونه می توانیم آرامش درونی و آزادی معنوی را تجربه کنیم .
ما با تعجب گوش می دھیم که آنھا ظاھرا در حال گفتن داستان زندگی ما ھستند و در حال توصیف کردن مشکلات ما می باشند ، و در حال صحبت از سری ترین رازھا و احساسات ما ھستند . این شاید یکی از معدود ترین دفعاتی است که احساس تنھایی با عجیب بودن نمی کنیم . با تسلط به این دانش که ما مثل دیگران ھستیم ، متوجه می شویم که اگر آنھا بتوانند برنامه خود را انجام دھند و ادامه دھند ، ما ھم می توانیم با شرکت در جلسات بیشتر ، پیام امید را واضح و رسا می شنویم ما آن پیغام را از طریق نشریات کودا و داستانھای دوستان در برنامه و دور و بری ھا می شنویم . این پیغام امید به ما می گوید :
ما ھم می توانیم ھدیه بھبودی را داشته باشیم ، اگر حاضر باشیم ساده ترین کارھا را انجام دھیم .!.
ما در ضمن متوجه می شویم که ھمه ما از این بیماری رنج می بردیم ، در ضمن شناختن شاخه ھای وابستگی ھای ناسالم می تواند ما را دچار مشکل کند . با این درک رفتار و طرز فکر فرد وابسته می تواند خیلی سخت باشد ، ھر چند خیلی از آنھا مخرب و مھم نیستند ؛ ما ممکن است که در کودکی از آنھا استفاده کرده باشیم تا از غفلت یا رفتار بدی که در حق ما روا داشته شده نجات پیدا کنیم . مثلا ممکن است که ما راھکارھای شخصی برای درک خواسته ھا و توقعات پدر و مادرمان پیدا کرده باشیم تا خودمان را با خواسته ھای آنھا تطبیق دھیم تا آنھا را راضی نگھداریم.
برای خیلی از ما ، پیشرفت وابستگی نا سالم بمرور حین بزرگ شدن ما بدتر شده است . رفتارھایی که در کودکی به ما خدمت کرده بود حالا باعث خراب شدن زندگی ما می شود . در حین اینکه وابستگی ما شدیدتر می شود ، توانایی تشخیص این درد و رھایی آنرا از دست می دھیم.
ھنگامی که ما احساس درد خود را می پذیریم می توانیم تصمیم به رشد و عوض شدن را شروع کنیم .باید از طرفی سعی کنیم که صبور باشیم ، خود را ھنگام آغاز این راه بھبودی دوست داشته باشیم وببخشیم . ھر کدام از ما به شکل منحصر به فرد و با سرعت خویش بھبودی می یابد . راھھای ھر کدام از ما مثل شخصیت و شرایط ما منحصر به فرد ھستند ، ھر کدام از ما اگر چه از نقاط مختلفی شروع به حرکت می کنیم ، ولی ما در بھبودی ھدفی مشترک داریم

آغاز سفر ما!!!!

"شاید بعضی از این افکار متعلق به شما باشد "
.
"اگر او عوض شود ، ھمه چیز درست می شود "
"نمی توانم این درد ، این آدمھا و این چیزی که اتفاق می افتد را کنترل کنم"
"ھمه مشکلات و رفتارش تقصیر من است "
"من نمیدانم چرا ھمیشه ھمین طور درگیر روابط ناسالم می شوم"
"من خیلی احساس پوچی و از دست رفتگی می کنم"
"من کی ھستم؟"
"مرا چه می شود؟"
اندوه و بلا تکلیفی و فقدان امنیت درما،مارابه اینجا کشانده است. ماتغییرمی خواھیم وآنرا ھمین الان ھم می خواھیم . می خواھیم از بدبختی خود فرار کنیم . می خواھیم درباره خود احساس خوبی داشته باشیم و زندگی ای سرشار از فراوانی آرامش و رضایت داشته باشیم . ما روابطی شاد و سالم می خواھیم . اگر حتی یکی از افکار فوق مال شماست ، شما تنھا نیستید . خیلی از ما در ھمیاری کودا ، ترس ، اندوه عمیق ، دلشوره ، ناامیدی ، افسردگی ، تنھایی را احساس کرده ایم و باینجا و به یک نیروی برتر روی آورده ایم تا سلامت عقلمان بما باز گردد.
شاید چیزی که ما را باینجا آورده است ؛ بحرانھایی مثل طلاق ، درگیری ، زندان ، مشکلات سلامتی ، خودکشی و یا ارتباط نادرست باشد . برخی از ما با احساس بی اعتقادی ، کسلی ، بیچارگی ، ترس از رسوایی ، بی اعتمادی به برنامه آمدیم . اگر شما تازه وارد ھستید ، این لحظه را بخاطر بسپارید ، چون بنظرتان چیزی نمی آید که ارزش بخاطر داشتنش را داشته باشد ، ولی روزی شما ھم ممکن است که این فکر را بکنید تا سالگرد ورود به جلسه و این دوران را جشن بگیرید.
بالاخره خیلی از ما در مییابیم که این مشکلات ھدیه ای برایمان بوده است ، چون بدون احساسات پوچی و ناامیدی ، نمی توانستیم تمایل واقعی به تغییر و رشد در زندگیمان را تجربه کنیم . بدون این تمایل خیلی از ما می دانیم که تصمیم به عوض شدن را نخواھیم داشت . ما با تمایل خواھان تعادل ، شادی ، آرامش ھستیم ، ولی برای رشد و تغییر و عوض شدن ، باید باین رفتارھای نا سالم اعتراف کنیم و مصمم شویم که از چاله درد بیرون بخزیم . وقتی که این تصمیم رامی گیریم،درخیلی از ما این سوال پیش می آید که "چگونه می توانم این تحول را در خودم ایجاد کنم ؟" ، "از کجا می توانم کمک بگیرم و شروع کنم ؟" ابتدا خیلی از ما فکر می کنیم که می توانیم بجای حل مشکلات مان با کوشش بیشتر یا با آموزش فنونی در برنامه برای عوض کردن دیگران راه حل پیدا کنیم .! غالبا عدم درک و انکار و غرورمان به ھمراه تکبر یا تربیت نادرست درماباعث می شود که فکر کنیم می توانیم تمام این کار را خودمان به تنھایی انجام دھیم . لذا این چھار نقص مانع راه ما بسوی یک زندگی بھتر می شود.

انکار!!!!

انکار خود ، گذشته و حال خود ، انکار مانع عظیمی در جھت بھبودی مان است . این مشکلی است که اغلب از آن استفاده می کردیم . انکار در اینکه ما رفتار ناسالم خود را حین فراگیری الگوھا و مشارکت ھای خود و یا شنیدن آنھا در مشارکت ھای دیگران نمی پذیریم. اغلب ما در زندگی خودمان بوضوح کارھایی را که دیگران به غلط انجام می دھند را می بینیم ، ولی نمی توانیم اشتباھات خود را ببینیم .
بعضی از ما به یک نقطه ناامیدی و پایانی می رسیم که چاره دیگری جز منصرف شدن از ادامه برنامه را نمی بینیم . ما خود را از دوستان و خانواده جدا می کنیم ، خیلی از اوقات ھم عشق و محبت آنھا را پس می زنیم . خیلی از ما بسیار ماھرانه برای تضاھر می گوییم "ھمه چیز درست است " در خانه ، ازدواج ، خانواده ، کار ، رفاقت ، و زندگی اجتماعی از انکار استفاده می کنیم . برخلاف سعی مان به تضاھر کردن و ماسک زدن ، ما غالبا در ازدواج ، ارائه شیوه پدری و مادری و روابط خانوادگی ، رفاقت ، روابط حرفه ای و اجتماعی ، ویرانگری افکار و رفتارمان را تجربه می کنیم . حتی تحت تاثیر ھمین شرایط ھم انکار ما ادامه پیدا می کند . ما ممکن است که آنقدر در انکار و کنترل اوضاع غوطه ور باشیم که مجبور بشویم ، کمک بھبودی را از طریق وساطت و مداخله با معالجه پزشکی و دارویی قبول کنیم . یا ممکن است که در گیر جدایی یا طلاق ، مسائل قانونی ، زندان ، اقدام به خودکشی ، خوابیدن در بیمارستان برای بیماری جسمی ، مشکلات روانی ، یا از دست دادن کار یا خراب شدن مسائل مالی مواجھه شویم . ما در انکار ، ھمیشه تنھا و منزوی و بدون پشتوانه ھستیم ، ما ھمیشه از خرابی شدید اوضاع زندگی رنج ببریم و چه بگوئیم "ھمه چیز درست " نباید واقعیت ھا را ندید گرفت ، اما انکار جلوی دید و دانش ما را مسدود می کند .!
ما معمولا به نقطه ای از مشکلات می رسیم که انکار دیگر کارآیی ندارد . در این موقع است که خیلی چیزھا خراب شده و یا از بین رفته است ، در این صورت است که مشکلات را واقعا درک می کنیم ، در چنین شرایطی تحول و تغییر در ما رشد می کند و کمک دیگران در کودا یا کمک ھای حرفه ای را می طلبیم

الگوها و شاخصه های انکار در وابستگی ناسالم !!!!

١(- برای من شناسایی احساساتم دشوار است .
٢(- من احساسات خود را دست کم گرفته ، عوض کرده ، یا انکار می کنم.
٣(- من خودم را اصلا خود خواه نمی پندارم ، معتقدم که وقف امور رفاھی دیگران ھستم.
الگوھای خود کوچک بینی در وابستگی ناسالم .
.
١(- برای من اتخاذ تصمیم مشکل است .
٢(- من تمام افکار ، گفتار ، و رفتار خود را مورد قضاوت قرار می دھم .
٣(- من از دریافت قدردانی ، تعریف ، ھدیه شرمنده می شوم.
۴(- من از دیگران تقاضای کمک ، مشورت ، رفع احتیاج و خواسته ھای خود را نمی کنم .
۵(- من برای عقاید و احساسات دیگران بیشتر از مال خودم ارزش قائل ھستم.
۶(-من خود را آدم دوست داشتنی و با ارزشی نمی دانم.
الگوهای اطاعت در وابستگی های ناسالم.
١(- من معیارھای اخلاقی خود را به مخاطره می اندازم تا مورد غضب یا طرد دیگران واقع نشوم .
٢(- من نسبت به احساسات دیگرن بسیار مسئول ھستم و خود نیز آنھا را احساس می کنم.
٣(- من بینھایت وفادار ھستم تا جائیکه بتوانم شرایط زیان آور را بیش از حد تحمل می کنم .
۴(- من برای عقیده و احساسات دیگران ارزش بیشتری قائل ھستم ، از ابراز نظر مخالف و مقایر با نظردیگران می ترسم.
۵(- من علائق و سرگرمی ھای خود را کنار می گذارم تا چیزی را که دیگران می خواھند انجام دھم .
۶(- من س..ک..س را بعنوان جانشین عشق قبول می کنم

مفهوم خودمان از نیروی برتر!!!

خیلی از ما به ادیان و مذاھب متشکل معتقدیم و اصول یا مبحثی را در مورد خدا یا نیروی برتر یاد گرفته ایم . برخی از ما امیدوارند که احساس شرمندگی خود را با انجام یک عمل درستکارانه منتفی و درست کنند . حتی یک رابطه تازه ، تحت کنترل ، آمیخته به عقاید مذھبی ، در حالیکه ھمه این اعمال برای این منظور کافی نیست . انگیزه ما ممکن است که از روی درستی و پاکدامنی باشد ، ولی ما ھنوز از نظر احساسی ، مقید افرادی ھستیم که با ما بدرفتاری کرده اند ، یا ما را مورد قضاوت قرار داده اند )اسارت و سواس فکری) خلاء ما عمیق تر از آنی ھست که به این راحتی ھا از آن خلاص شویم ! ھمه ما به آن افراد دوران کودکی مان وصل ھستیم . آنھا به مرور نیروی برتر از ما می شوند و فکر ما را به خودشان اختصاص خواھند داد ، بعضی از ما منکر وجود خدا شده ایم و یا بی دینی ھستیم . برای بعضی از ما مذاھب متشکل و مورد نظر ، شاید یاد آور یک خدای بدرفتار و مستبد برای ما باشند . بعضی از ما ممکن است از دست نیروی برتر خود برای تجارب منفی و بلاھایی که متحمل شده ایم عصبانی باشیم ، یا ممکن است که دریابیم که سالھاست از او عصبانی بوده ایم بدون اینکه خودمان بدانیم ارتباط درستی با او از روی عشق نداریم . برخی باور داریم که سزاوار عشق یا بخشش خداوند نیستیم .
با تمام اینھا ما باید از خود بپرسیم : " آیا من در حال کارکردن روی یک رابطه امن ، سالم ، و مبتنی بر عشق با نیروی برتر ، خودم ، و دیگران ھستم ؟ " اکثر اوقات جواب ھمه ما منفی است . ترس و شرمندگی ما ، ما را وادار می کند که بطریق غیر منصفانه ای با نیروی برترمان بصورت مخرب رفتار کنیم .
ھرجا که مسیر عادی زندگیمان توسط وابستگی ما بریده می شد ، می رفتیم ، ولی به مقصد و منظور خودمان که ھمان آرامش و امنیت باشد نمی رسیدیم ، تا جایی که در یافتیم که چاره ای جز این نداریم که یک نیروی برتر از خود را به کمک بگیریم ، یکی که بتواند سلامت عقل ما و اداره زندگی آشفته ما را به ما باز گرداند . برای رسیدن به این منظور و برای ادامه این بھبودی ما باید حاضر باشیم که در باب این اقدام مقداری منصفانه و غیر مغرضانه تفکر و رفتار کنیم .
اگر ما نیروی برتری را قبلا تجربه نکرده ایم ، مفھوم ما در مورد یک موجود مطمئن و مھربان است که می تواند در ما شروع به شکل گرفتن بکند . اگر در حال حاظر رابطه ای با خدا داریم ، می توانیم به تقویت آن کوشش کنیم . برخلاف باور ھای نادرست گذشته مان ، می توانیم به ساختن یک زیر بنای معنوی و روحانی در برنامه بھبودی خود بپردازیم .

آغاز رهایی!!!!

شروع بھبودی از وابستگی ھای ناسالم ، ما بیش از حد باورھا و ایمان و امیدواری در خود ، ھمسر ، فرزندانمان ، بستگان ، دوستان و حتی در شغل و یا شیوه زندگیمان تحت تاثیر قرار می دھیم . این کارھا را ما برای ایجاد احساس امنیت ، ارزش ، ارج و رفاه در زندگی فعلی خود می کنیم .
در دوران بھبودی ، یاد می گیریم که ایمان و امید را از نو بسازیم و بتدریج ، زندگی خود را تسلیم یک نیروی برتر با عشق و محبت بکنیم . یاد می گیریم که کنترل دیگران و فرار از واقعیت ھا را رھا کرده و احساسات خود را در مورد ھر چه که به آن اقدام می کنیم حل کنیم و خود را از آنھایی که بی اختیار به آنھا متکی ھستیم از نظر احساسی و فکری رھا کنیم . بعضی از ما با خوشنودی بسوی نیروی برترمان دست دراز می کنیم . بعضی از ما از روی بیچارگی این کار را می کنیم . بعضی از ما متوجه می شویم که توانایی ما به اعتماد به ھر کس و ھر چیزی آنقدر تقلیل یافته که شاید اینکار وقت گیر باشد . ما برای اینکار باید اندکی احساس امنیت بکنیم . ممکن است که مجبور شویم طوری رفتار کنیم که انگار به او ایمان داریم ، تا اینکه با فرصت دادن به خود و تمرین کردن در این امر به واقعیت وجود او اعتماد داشته باشیم . خیلی از ما وقتی ھمه چیزمان را از دست داده و آنقدر در ھم شکسته بودیم که قادر به تسلیم کردن حتی بخش کوچکی از اراده و زندگی خود به نیروی برترمان نشویم ، برای اینکار بھتر است بگوئیم ما را دعا کنند . اغلب ما فقط فرصت یک دعای ساده را داریم پس شروع می کنیم " خدایا ، خواھش می کنم به من این قدرت را بده که این غرور را رھا کنم " . با ادامه مسیر بھبودیمان خیلی از ما قادر می شویم که راحت تر تسلیم اراده نیروی برترمان بشویم تا حضور او را در خودمان حس کنیم . تسلیم شدن و رھا کردن به معنی این نیست که تمام شرایط زندگی بر وفق مراد ما اتفاق خواھد افتاد . معنی آن این است که ما قادر می شویم که زندگی را ھمانطور که ھست بپذیریم و از پس مشکلات آن با یک توانایی تازه ای که از سوی نیروی برتر مان بدست آورده ایم بر آییم . این تسلیم شدن ما را قادر می سازد که صاحب اختیار فردی خود در حال رشد و کسب اعتماد بنفس تواضع و دفع انکار را تجربه کنیم . ما یاد می گیریم که نیروی برتر ما ، آدم ھای بدی را خلق نمی کنند . نیکی درون ھمه انسانھا موجود است ، حتی آنھایی که مسئول بدقولی ھا ، شکست ھا ، خیانت ھا ، بدرفتاری ھا ، دل شکستگی ھا و ترس ھای گذشته ما ھستند . این نیز امکان دارد که این افراد را دوست داشت ، ولی از رفتار منفی آنھا چشم پوشی نکرد . ما حتی می توانیم خودمان را نیز دوست داشته باشیم و ببخشیم . ھر کدام از ما بنوبه خود داریم یاد می گیریم که چگونگی خودمان را دوست داشته باشیم یا مورد لطف و عشق دیگران قرار بگیریم . حتی به کمک نیروی برترمان ھیچ کدام از ما زندگی و عشق را بطور کامل انجام نمی دھیم ، مھم این است که انسانیت ما به سوی ھدف و تحول خود ادامه می دھد . ما شروع به درک این مطلب می کنیم که کمال پرستی )ایده آل بودن) ما صرفا یک سراب فریبنده است . ما در طول این مدت گاھی اشتباه خواھیم کرد و با لغزش به رفتارھای سابقمان باز خواھیم گشت .
وقتی که قادر به برقراری تعادل احساسی ، توانایی ، عاطفی و ارزش برای خود نیستیم ، در مسیری که ھنوز در پیش رو داریم و اینکه بھبودی فرایندی است که یک عمر طول می کشد ، آمادگی خود را برای بھبودی تامین می کنیم . ما بخاطر می آوریم که مقایسه کردن پیشرفتمان با دیگران عملی است که به نفعمان نیست ! ھر کس با سرعت و قابلیت خودش در حال فرا گیری است . برای روشن بینی رابطه مان با نیروی برترمان ، اولویت دادن به روابط درست خود را سودمند می یابیم . رابطه مان با نیروی برترمان باید در راس قرار گیرد چون بھبودی ما از طریق ارتباط درست با خداوند تامین می شود )وابستگی یک خلا معنوی است ) . وقتی که این رابطه را بنا کردیم و آنرا بسط داده و گسترش و تصحیح کنیم ، قادر خواھیم شد که رابطه ای بھتر وو محترمانه با خود نیز ایجاد کنیم . ھمانطور که رابطه ما با نیروی برترمان و خودمان از نقطه نظر قدرت و تعادل پیشرفت می کند ، ما درمان و شفا یافتن خود را آغاز کرده و خواھیم دید و روابطی مبنی بر عشق با دیگران را بسط و توسعه می دھیم . وقتی یک اولویت سالمتری را در روابط نزدیک خود بکار برده و می پزیریم ، می گذاریم که نیروی برتر ما در زندگیمان عمل کند . ما انرژی مثبت معنوی را بطرف خود جذب می کنیم که بسیار از توانایی خودمان بالاتر و والاتر است . با ادامه به تقویت رابطه با نیروی برترمان در سراسر بھبودی ، خستگی مزمن ، افسردگی ، دلشوره ، ناامیدی ، و عجز ما توسط یک توانایی و انعطاف پذیری قدرمند جایگزین می شود . قدم به قدم ، ترس ما از شرمندگی و خجالت و احساس گناه تقلیل می یابد . زخم ھا و احساسات سرکوب شده کودکی ما بمرور شفا پیدا می کند . ما احساس عمیق تری از دعا و مراقبه را تجربه خواھیم کرد . برای ما آسانتر می شود که دست از کنترل کردن و فرار کردن خود را رھا کنیم و بگذاریم تا نیروی برترما را در این سفر پر ھیجان جدید در زندگی ھدایت کند .
معجزات بھبودی آشکار می شوند . روابط معنوی مبتنی بر عشق با نیروی برتر مان ، خودمان و دیگران بھتر شده و تحول می یابد . ما شروع می کنیم که احساس امنیت و وقت بیشتری به این امر بکنیم که مھم ترین و عمیق ترین احتیاجات ما بر آوده خواھند شد . ما به رفتارھای سابق با دیگران و یا شیوه زندگی نا سالم رجوع نمی کنیم ، تا کمبودھای معنوی ما را از این طریق تامین و ارضاء کنند . مثل سپیده آفتاب ، اراده نیروی برترما ، از طریق ما و با اعتماد و اطمینانی تازه پرتو می افکند

برنامه پیشنهادی کودا برای بهبودی!!!!

وابستگی مشکلی است گمراه کننده و خرابکار که مستلزم راه حل ھای ساده ولی مشخصی است . ما معتقدیم که این راه حل ھا را می توان در برنامه وابستگان گمنام)کودا) پیدا کرد . برنامه کودا شامل موارد زیر می شود : مشارکت ، شرکت در جلسات کودا ، راھنما ، نشریات ، کنفرانسھا ، خدمت کردن و یاد گیری و بکار گیری دوازده قدم و دوازده سنت کودا .
دوازده قدم از روی دوازده قدم الکلی ھای گمنام برای استفاده ما ، علاوه بر استفاده خیلی از برنامه ھای دوازده قدمی دیگر منطبق شده اند . میلیون ھا نفر در دنیا این اصول را در زندگی خود بکار بسته اند . این قدمھا شامل قدرت و روحیه بھبودی شخصی می باشد . ما حاضریم که تا حداکثر توانایی آنرا روی خودمان کار بکنیم . ما حتی المقدور با خود ، با نیروی برتر مان و یا یک نفر دیگر (راھنما) صادق باشیم . اقدام ھای نیمه کاره به کارکرد قدم ھا غالبا به شکست از سوی ما منجر می شوند و تغییراتی که طالبیم ممکن است که کسب نکنیم . اگر به تنھایی اقدام به تکمیل این قدمھا بکنیم ، ممکن است که انزوای خود را ھمیشگی کنیم ! این یک رفتار متداول وابستگی نا سالم است . با گذشت زمان ، خیلی از ما طالب کمک پر از عشق کسانی می شویم که این راه را پیش از ما طی کرده اند و اینھا راھنما در کودا ھسند که می توانند بما بصیرت ، تشویق و عشق را عرضه کنند . آنھا به ما مدد می دھند که ببینیم که این قدمھا را نمی شود بسرعت یا بطور مطلق تمام کرد ، این قدمھا راه حل آنی مثل قھوه و چایی فوری نیستند . دوازده قدم مسیر ما را از خود ویرانی عوض کرده و بسوی روابط سالم و مبتنی بر عشق با خداوند ، خودمان ، و دیگران ھدایت می کند . آنھا به ما رشد ، ایجاد اولویت در روابطمان و راھنمایی در زندگی سالم و مبتنی بر عشق را عرضه می کنند . از طریق طبیعت ساده آنھا ، می توانیم خود را بشناسیم و دریابیم که چگونه می توانیم وارد روابط سالم و مبنی بر عشق بشویم . قدمھا بما کمک می کنند که ببینیم چگونه بد رفتاری و بی اھمیتی نسبت بما در گذشته ، رفتار و شیوه زندگی وابستگی ما را شکل و استحکام داده است . ما یاد می گیریم که قدرت خود خواھی مان ، اعتیادمان و رفتارھای ناسالم و مشکلاتمان را تسلیم نیروی برتر مھربان کنیم . که خودمان درک کرده و باورش داریم ، ما زندگی ، اراده و شفای خود را بدست آن نیروی برتر می سپاریم . ما جوابگو و مسئول رفتارھای وابسته خود که الگو ھای ویرانی را در زندگی ما مستحکم می کنند می شویم . انسانیت ما رشد می کند در حالیکه قصور و نواقص شخصیتی و کمبودھای اخلاقی خود را کشف می کنیم ، مھارت و خلاقیت و موفقیت ھای خود را تشخیص می دھیم . در این حال با فروتنی حداکثر سعی خود را می کنیم که جبران کارھای بد گذشته و حال خود را بکنیم . از طرفی کوشش بپایان بردن کارھایی را می کنیم که بما کمک می کنند تا زخم ھای خود و آنھایی را که به آنھا صدمه زده ایم را جبران و شفا دھیم . با کار کردن قدمھا بطور روزمره ، می کوشیم که جوابگویی و مسئولیت خود را در مورد اعمالمان حفظ کنیم . ما یاد می گیریم که رابطه خود را با نیروی برترمان تقویت کرده و آنرا عمیق تر کنیم . ما برای ارزش واقعی ، ارزش و رفاه در زندگی خود بیشتر روی نیروی برترمان تکیه می کنیم . سر انجام درک می کنیم که اگر بخواھیم آنچه را که از طریق کار کردن در اثر قدمھا بدست آورده ایم نگھداریم ، باید بکوشیم که تجربه ، توانایی و امیدھای بھبودی خود را به دیگران که ھنوز رنج می برند منتقل کنیم . سفر ما در میان قدمھا شاید سخت ترین عملی است که تا کنون به آن اقدام کرده باشیم ، ولی پاداش و شفایی که از آن دریافت می کنیم بی شمار و گرانبھاست . با گذشت زمان قدمھا بخش لاینفک و مھمی در زندگی روزمره ما خواھد شد ! ما این اصول را در ھمه امور زندگی خود بکار می بندیم .

عاجز بودن !!!!

عاجز بودن : ما تا بحال برای حل مشکلات زندگی مان از کنترل نفس ، وسواس فکری و رفتاری و افکارکپک زده خود استفاده کرده ایم . وقتی روابطمان با خود و دیگران بھم می خورد ، خیلی کوشش می کردیم و تمام دانش و اطلاعات غلطمان را با کینه بکار می بردیم . اراده ما شکلھای مختلفی به خود میگیرد . ما ھمه چیز را تحمل می کردیم . ما مردم نواز بودیم . ما خودمان را با دیگران مقایسه می کردیم .ما طغیان می کردیم . ما بقیه را مقصر می شمردیم و ما ھم خود را آزار می دادیم و ھم دیگران را . برخی از ما باید حتما تا سر حد دیوانگی و مرگ می رفتیم تا حاضر شویم عاجز بودن خود را اقرار کنیم . ھمواره معتقد بودیم که داریم کار درست را انجام می دھیم . اگر چنین بود پس موفقیت و توانایی ما کجا بود ؟
از دست دادن اختیار امور زندگی : به احتمال زیاد ، وقتی به کودا می رسیم زمام اختیار زندگی مان از دستمان خارج شده بود . فنون و شگردھایی که برای غلبه و حریف شدن به زندگی و یک عمر استفاده کردن از آنھا در دیگران اثر گذار نبود . ما قربانی یک رفتار بی اختیار بودیم که بطور زیرکانه پر قدرت و زیان آور بود که ھیچ وسیله ای نمی توانست آنرا برطرف کند . زندگی مان بطور واقعی بدون اختیار در بحران دائمی بود . در اوج این مشکلات بودیم که عقاید کھنه ما فرو ریخت و فکر ما بسوی امکان وجود راه دیگری باز شد

قدم اقرار و پذیرش !!!!

ھر سفری با قدم اول شروع می شود . سفر بھبودی فردی ما در کودا نیز با قدم اول شروع می شود .برای درک ھر چه بیشتر عجزمان و از دست دادن زمام اختیارمان ، باید در گذشته خودمان جستجوی صادقانه ای بکنیم تا بیابیم که چگونه باین نقطه رسیده ایم . شاید یک طلاق باعث عجزمان شده باشد ، شاید یک جدایی ، یا مرگ یک عزیز . شاید ما اقدام به خود کشی کرده باشیم یا از مصرف مواد مخدر ، الکل ، نیکوتین ، قرص و داروی توھم زا به ته خط رسیده ایم . مھم نیست چه چیزی است ، مھم این است که شما در کودا ھستید و برای بھبودی نیاز به بعضی از عملکردھا دارید ! خیلی از ما خسته و زیر فشار ھستیم . وقتی که تصمیم به عوض شدن می گیریم ، ترس سراسر وجودمان را فرا می گیرد ، چون تغییر و رشد درد آور است و ما نمی خواھیم درد بکشیم ! در ھر حال چه بخواھیم و یا نخواھیم ، می توانیم سفر بھبودی خود را با قدم اول شروع کنیم .
این قدم به ما کمک می کند که یک عمر تجربه ، احساس و رفتار خود را شناسایی کنیم که دقیقا بفھمیم که چگونه خودمان و بقیه را گول می زدیم و سعی در کنترل داشتیم و یا از خود و مشکلات و یا از دیگران فرار می کردیم . ما در می یابیم که چطور نیروی برتر خودمان شده ایم و یا دیگران را در این نقش قرار دادیم . ما شروع کردیم که در یابیم خدا این حق را به ما نداده است که زندگی دیگران را کنترل کنیم در عوض به ما مسئولیت داده است که دیواری برای خود و دیگران بکشیم تا در زندگی آنھا مداخل نکنیم .
برای کشف اینکه چگونه خودمان و دیگران را کنترل کرده ایم و یا از خود و دیگران و مشکلات فرار کرده ایم ، در زندگی شخصی خود جستجو می کنیم . با مطرح کردن سوالات زیر از خودمان می پرسیم : آیا این مشکلات در زندگی ما موردی دارند ؟
١(- از کجا یاد گرفتم که وقتی خودم یا دیگران مورد بد رفتاری قرار گرفتیم ، خودم را به ناآگاھی بزنم ؟
٢(- چه کسی در کودکی این راه و رفتار را بمن نشان داد که من موضوع فوق را به دیگران بازگو نکنم یا احساساتم را در این مورد با دیگران مشورت نکنم ؟
٣(- از کجا یاد گرفتم که فرار از دیگران برای من بھتر از درگیر شدن است ؟
۴(- از کجا یادگرفتم که برای احساس آسایش خود دیگران را کنترل کنم ؟
۵(- چطور یاد گرفتم و احساس کردم که من به اندازه کافی خوب نیستم یا برعکس از دیگران بھترم ؟
۶(- کی ، کجا و چگونه یاد گرفتم که افکار ، احساسات و خواسته خود را برای خاطر دیگران انکار کنم ، یا بر عکس ، فکر کنم که دنیا بر وفق مراد من می چرخد ؟
٧(- چطور می دانستم که ھرگز اسرار خانوادگی را آشکار نکنم و چرا ؟
٨(- از کجا یاد گرفتم که با بد رفتاری که منجر به صدمه فکری ، احساسی ، بدنی ، جنسی و یا معنوی به دیگران بشود ، خودم را آرام کنم ؟
٩(- از کجا یاد گرفتم که رفتارھای فوق را غالبا از طریق سکوت یا خشونت ابراز کنم ؟
١٠ (- چطور یاد گرفتم که اجازه دھم که با من چنین رفتارھایی شود ؟
١١ (- از کجا و چگونه یاد گرفتم که داشتن یک رابطه مرا آرام می کند ؟
١٢ (- آیا این رفتارھا را از طیق حرفھا یا اعمال دیگران یاد گرفتم ؟ اگر چنین است ، از رفتار و اعمال چه کسی ؟
١٣ (- چگونه به این نتیجه رسیده ام که بجای آزاد زیستن ، با استفاده از رفتارھای ناسالم زندگی را طی کنم ؟
١۴ (- احساس واقعی من درباره این سوالھا چیست ؟
با جواب دادن به این سوالھا ما درک خواھیم کرد که چگونگی عجز ما در کودکی مان بوجود آمده است . ولی دانستن این موضوع کافی نیست . ما باید عدم اختیار در رفتارھای اجباری را که با خود به دوران بزرگسالی مان آورده ایم نیز بدانیم . برای کشف عدم اختیار رفتارھای نا سالم در دوران بزرگسالی می فھمیم ، مطالعه فصل اول این کتاب و خلاصه الگوھای رفتار انکار ، خود کوچک بینی ، کنترل و اطاعتمان برایمان بسیار سودمند می باشد . فھرستی از الگوھای خاصی تھیه می کنیم که آئینه رفتار وابسته دوران بزرگسالی ما ھستند . برای بدست آوردن زمام اختیار زندگی مان لازم است که در این باره با خود صادق باشیم .
با کشف عجز در دوران کودکی و عدم در اختیار داشتن دوران بزرگی به درکی از شخصیت بیمار خود می رسیم . انکار وابستگی کم کم محو می شود و پذیرشمان افزایش می یابد و ما قادر خواھیم بود که بخاطر بسپاریم که قدم اول ما نباید برای مقصر شناختن دیگران یا خودمان مورد سوء استفاده قرار گیرد .
مقصود ما گرفتن مچ ھیچکس نیست . با متھم کردین دیگران ما بطرف وابستگی جدیدتری کشیده می شویم و مجبوریم عکس العمل نشان داده و در عجز آن می مانیم . بجای اتھام زدن سعی می کنیم که تجارب دوران کودکی و بزرگسالی را که ریشه رفتارھای ناسالم ما ھستند پیوسته مرور کنیم . ما تصدیق خواھیم کرد که عجز و نداشتن اختیار زندگی ما در بچگی بوجود آمده و بطور تدریجی در رفتارھا و روابط بزرگسالی ما ظھور کرده است . ما قبول می کنیم که ھر چه بیشتر سعی کنیم که خودمان و دیگران را کنترل کنیم یا از خودمان و دیگران و مشکلات زندگی مان فرار کنیم و ھر روز زندگی مان پریشانتر شود .
بجای مقصر شناختن خود و دیگران ، بتدریج خود را در مورد احساسات زمان کودکی و تجربه بزرگسالی و رفتار در حال پیشرفت وابستگی ھای نا سالم خود مسئول باشیم . در می یابیم که سودمند می باشد که فھرستی از کمبودھایی که در کودکی و بزرگسالی داشته ایم تھیه کنیم . بخود اجازه می دھیم که برای این کمبودھا ، دردھا و عصبانیت ھایی که طی این مدت طولانی پیش خود نگاه داشته ایم سوگواری کنیم . ما در حین رھا کردن این احساسات ، نیروھایی را رھا می کنیم که باعث رفتار وابستگی ما می شدند . خواھیم دید که رفتار وابستگی ما از روی ریاکاری ، کنترل ، و فرار ، فقط ما را به یاس و نا امیدی بیشتری کشانده است . خیلی از ما قدم اول مان را با راھنما و ھمدردان بھبودی خود در میان می گذاریم . ما تجارب گذشته ، کمبودھا و غم ھای خود را با آنھا سھیم می شویم . با انجام اینکار ، ما رھایی از احساسات منفی و عجز و نداشتن اختیار بھبودی خود را آغاز می کنیم . وقتی اینکار را انجام می دھیم ، می توانیم گذشته مان را پذیرش کنیم و مثبت تر فکر کنیم و با دیگران بگونه سالم تری رفتار کنیم . با درک و پذیرش عجز و نداشتن اختیار در زندگی که ناشی از وابستگی مان می باشد ، دری بسوی راه حل ھای بھتر باز می کنیم . اذعان می کنیم که حتی بھترین سعی ما در این مورد با شکست روبرو شده بود ، ما به کمک بالاتری که قدرتش محدود نیست ، احتیاج داریم . با اتکا به پذیرش ، برای کمک از جانب نیرویی برتر از خودمان آماده می شویم که سلامت عقل ما را به ما باز گرداند

قدمھا شامل سه زمینه ھستند

در حین تھیه نشریات مورد استفاده برای مطالعه گروه در درک قدمھا ، متوجه می شویم که قدمھا شامل سه زمینه ھستند :
١(- شناسایی مشخصات وابستگی ھای ناسالم و تاثیر آنھا در زندگیمان تجربه ما در لیست کردن آنھا.
٢(- استفاده از ابزار بھبودی در برنامه ، یعنی تکلیف ما.
٣(- پاداش ھای استفاده از ابزار فوق و تجربه کردن بھبودی ، یعنی تامین شدن امنیت ھا و امیدواری ما دریافتیم که در حین کار کردن روی بھبودی ، خمت بدیگران و بکار بستن برنامه کودا رای بھبودی خود و آموزش سنت ھا بما در چگونگی راھببرد اھداف کودا عرضه می کنند . شما متوجه می شوید که با طی کردن این دستورالعمل ھا ، به وابستگی ھای ناسالم کلمه " بیماری " اطلاق می شود . خیلی از اعضای گروه ما در یافتند که پذیرش این موضوع خیلی سودمند و حتی لازم است ، برای درک اثرات وابستگی در ما ، شناخت اینکه کی و در چه حالتی آنھا ظاھر می شوند ، آموختن اینکه چگونگه ابزار بنامه خود را در محافظت و نگھداری از خود را بکار بگیریم تا بھبودی بیابیم ،درست ھمانطور که در برابر بیماری ھای دیگر رفتار می کنیم . در ضمن این طرز فکر ، برای خیلی از ما در حین بداشتن گام در راه بھبودی ، تمرین یک کارکرد دائمی برای پذیرش نسبت به وابستگی ھای ماست . ھمانطور که یکی از اشخاص در گروه ما گفت : " وقتی شنیدم دیگران راجه به مشکلی که من از آن رنج می برم بعنوان یک بیماری صحبت می کنند ، این اقرار مرا از مسئولیت و فشار در مورد وابستگی ام خلاص کرد . من قادر شدم که از احساس شرمندگی و داشتن تقصیر آزاد و رھا شدم و با آسودگی پیش بروم ." لغت و کلمه بیماری را باینصورت تعریف می کنند : "حالتی که در بدن یا جزئی از یک قسمت که مانع ایفا ءنقش و قابلیت حیاتی در ما بشود ، مریضی ، ناخوشی ، رنج ، یک پروسه دردناک " در انجمن در حال جای گزینی در حواشی این تعریف بودیم که وجدان گروھی ما رای داد که این لغت را بعنوان توصیف وابستگی بکار ببریم . مطالعه سنت ھا توسط گروه ما این امر را تدوین نمود که راھبرد ھای اساسی برای خدمات ما بدیگران و بکار بستن برنامه ما ارائه می دھند . ما دوام و بقای خود را نسبت به اطاعت از سنت ھا پذیرفتیم . معتقدیم که سنت ھا ھمان تاثیر را با گروه دارند که تاثیر قدمھا با یک فرد دارد . درک ما از رابطه متقابل قدم ھا و سنت ھا عمیق تر شد . ما دیدیم آن آگاھی که از بکار بستن قدم ھا برای ما حاصل شد ، می توند با بکاربردن سنت ھا د مورد خدمت ما بدیگران ، جلسات و روابط ما با یکدیگر در انجمن مورد استفاده قرار می گیرد .
ما می توانیم بھبودی خود را در خدمت بدیگران کسب کنیم و روی کوا در کل تمرکز و تمرین کنیم . ما وابستگان تایید می کنیم که آدم ھایی ھستیم که در اداره زندگی خودمان و روابط مان با دیگران مشکل داریم و بی کفایت ھستیم . ناراحتی ما ھر چه که باشد ، امیدواری ما را در یک راه حل مشترک که ھمان
12 قدوم و 12 سنت می باشد پیدا می کنیم . لازم نیست که ما درک کنیم که چرا ١٢ قدم و ١٢ سنت .... در ما موثر است ، در عوض باید اعتماد داشته باشیم که آنھا موثرند . این یک اعتماد بیجا نیست . ما کسانی را که به وعده ھای برنامه کودا جامعه عمل پوشانده اند در بین خود می بینیم . ایمان داریم که اصول معنوی که در قدم ھا و سنت ھای ما یافت می شوند ما را ھم در بھبودی و ھمیاری ما کمک و حمایت و تقویت می کنند

بسط قدم اول!!!

ما اقرار کردیم که در برابر وابستگی عاجزیم ، اختیار زندگی از دستمان خارج شده است .
.
قدم اول رابطه شخصی ما را با قد ھای کودا آغاز می کند . ما اقرار می کنیم که در برابر بیماری وابستگی با خود و دیگران عاجزیم . در حین انجام این امر بسیاری از ما احساسی از تعلق داشتن را تجربه کرده و می بینیم که تنھا نیستیم . گر چه با درک عجز تازه خود راحت نیستیم ، ولی می توانیم در آغاز از قدم اول در ھر موقعیت زندگی مان را یکی پس از دیگری با قدمھای کودا مورد مطالعه قرار دھیم . از ھمان ابتدا می توانستیم کنترل کردن ا متوقف کنیم . گفتن اینکه ما در برابر بیماری مان عاجز ھستیم ، با صدایی رسا و در برابر گروه ، ما را در مسیر تسلیم و حقایق براه می اندازد ، ما شروع می کنیم رفارھا و چیزھایی که در برابرشان عاجزیم را شناسایی کنیم و رشد و تاثیر آنھا را در عود بیماری مان ببینیم .
شروع می کنم که خلاف ھایی را که بما آموزش داده شده را شناسایی کنیم . در می یابم که معنی عجز ضعف نیست ، چون با اقرار به آن توانمندی خارق العاده را در مقابل وابستگی ھای قدرتمند پیدا کرده ایم ، متوجه می شویم کنترل کردن دیگران باعث احساس قدرت و تامین امنیت ما نمی شود ، برای یافتن راه مان با دقت کردن روی ضعف و مشکلات دیگران ما را در طی زندگیمان حمایت نمی کند ، قضاوت کردن دیگران کار ما نیست و باور داشتن اینکه ما از ھمه قویتر ھستیم مصیبت بار است . تجربه می کنیم که چگونه نوارھای گذشته در ذھند مان توانایی کنترل ما را دارد . کشف می کنیم که طرز فکری که بر مثبت و منفی ، سیاھی و سفیدی ، درستی و نادرستی غلط است و بیماری ما را غیر قابل انعطاف و محدود می کند . در حین بکار بستن قدم اول ، شروع می کنیم ابزار بھبودی را پیدا می کنیم ، چون بدنبال آن ھستیم . بیشتر ما در می یابیم که استفاده از نشریات کودا ، باضافه گوش دادن به مشارکت دیگران ، موقع سھیم شدن شاخصه ھای وابستگی ، برای مرحله شناسایی بیماری لازمه قدم اول است ، بسیار سودمند است . ما روی خودمان تمرکز می کنیم و می کوشیم که در زمان حاضر زندگی کنیم و باشیم . شروع می کنیم که رابطه خود و نیروی برترمان را بسط و گسترش بدھیم و طریقه بھتر شدن این رابطه ا شناسایی کنیم . در حین رھا کردن وسواس فکری و رفتاری ، خودمان را از مسئولیت در برابر
اعمال و خواسته دیگران خلاص می کنیم . ما موضوع اینکه دیگران د مورد ما چه فکر می کنند رھا می کنیم ، با دانایی از اینکه اکنون بزرگسال واقعی ھستیم و اکنون حق انتخاب در دست ماست . از خودمان سوال می کنیم "چه می خواھم " ، " چه فکر می کنم ؟ " ، " چه احساسی دارم ؟ " ما یک فھرستی از ابزار و راھکارھایی که ما را در بھبودی مان تقویت می کنند تھیه می کنیم . می توانیم آرام باشیم و با یک نیروی برتر دوست داشتنی و با عشق رابطه برقرار کنیم . شروع می کنیم که برای خود حد و حصارھای سالمی را بر پا کنیم (مثلا : یک وابستگی بد را قطع کنیم ، یا به کسی تلفن بزنیم ، یا دورو بر خانه به پیاده روی برویم ) تا از فکر مخرب خودمان بطور بھتری از خود مواظبت کنیم . یاد می گیریم که به حرف دل خود گوش بدھیم ، دعا و مراقبه می کنیم ، احساسات خود را بوی کاغذ می آوردیم ، درک می کنیم که مجبور نیستیم که آنی تصمیم بگیریم ، ھمین کارھا به اندازه کافی بس است . تا ما را از افکار مخرب رھا کند ، در ضمن یاد می گیریم که لازم نیست که ھر چه را که پذیرفته ایم باید دوست داشتنی باشند . در کودا قادریم که درس واقعی فروتنی و افتادگی را بیاموزیم و تشخیص دھیم که ھمه جوابھا پیش ما نیست . وقتی شروع می کنیم که کنترل را رھا کنیم ، بھتر قادر خواھیم بود که واقعیت ھای مربوط به انسان بودن خود را قبول کنیم . ما آرامش را می یابیم . وقتی حاظر می شویم که این قدمھا را بکار ببندیم ، زندگی ما تغییر کرده و سرشار از معجزه می شود . ما آزادی ، فضائل انسانی و حق انتخاب را تجربه می کنیم . ایجاد یک علاقه واقعی به نگھداری از خود و پذیرفتن بھبودی برای ما در راس قرار می گیرد . با رھا کردن کنترل دیگران ، شروع به تمرکز بروی چیزھایی می کنیم که قادر به نگھداری از آنھا ھستیم ، یعنی خودمان و احساسات خودمان . می توانیم صبور و شکیبا بوده و با وقار و شان انسانی رفتار کنیم . وقتی ما به خود و این قدم متصل می شویم ، ایمان می آوریم که قادر به تغییر و رشد ھستیم و یاد می گیریم که ترس ھای خود را رھا کنیم . شوع می کنیم که ما با ارزش و بھا ھستیم . ما قادر خواھیم بود که بگوئیم که "متشکرم " ، "دوستدارم " و بخودمان روزانه تلقین ھای مثبت بکنیم مقصود از طرح سوالهای زیر اینست که به شما در کار کرد قدم اول یاری شود :
.
١(- آیا من بقیه را کنترل می کنم ؟ به چه صورت ؟
٢(- فرق بین عجز و توانمندی چیست ؟
٣(- وقتی دیگران را رھا می کنم ، چگونه توانمند می شوم ؟ اینکار چگونه زمام اختیار زندگی مرا دوباره بدستم می دھد ؟
۴(- چطور ترس از افکار دیگران نسبت بخودم را رھا کنم ؟ چطور از خودم مواظبت کنم ؟ چطور پذیرفتن "عجز در مقابل دیگران " در انجام این امر بمن مساعدت می کند ؟
۵(- کدام مشخصات وابستگی ھای ناسالم من (نواقص شخصیتی ) مانع از این می شود که من قدم اول را بردارم ؟
۶(- چرا این قدم می گوید که "ما اقرار کردیم که در مقابل وابستگی عاجزیم ؟" بجای اینکه بگوید "من اقرار کردم که در مقابل دیگران عاجزم ؟"
٧(- امروز ، عجز و از دست دادن اختیار زندگی برای من چه معنایی دارد ؟
٨(- چه علائم و مشخصاتی را مشاھده می کنم که بمن نشان می دھند که من در انکارم ؟
٩(- معنی تسلیم شدن چیست ؟ چرا من باید خود را تسلیم کنم ؟ بخاطر چه چیزی باید خود را تسلیم
کنم ، به کی خودم را تسلیم کنم ؟
١٠ (- کی خواھم دانست که در حد کافی روی این امر کار کرده ام ؟
١١ (- علائم از دست دان اختیار زندگی در من چیست ؟(فھرست کامل تھیه کنید ?
١٢ (- چرا من دائم می خواھم که کنترل کنم ؟
١٣ (- آیا من حاظرم که بفھمم که کوشش برای عوض کردن دیگران باعث از دست دادن اختیار زندگی ، خصومت ، و انزجار می شود ؟

ویژگی برجسته ای شخصیت وابسته

ویژگی برجسته ای شخصیت وابسته این است که نیاز شدید به مراقبت شدن دارد. این فرد اعتماد به نفس بسیار پایینی دارد. سخت به دنبال اطمینان خاطراز سوی دیگران است و بیشترین دغدغه ذهنی این فرد این است که دیگران را از خود راضی نگه دارد.
اختلال شخصیت وابسته از تشخیص تا راهکارها و مداخلات درمانی انسان موجودی اجتماعی است که تا حدودی به اطرافیانش وابستگی دارد، ولی مشکل زمانی آغاز می شود که این وابستگی حالتی افراطی و بیمارگونه پیدا می کند.
یکی از دلایل شایع برای چنین وضعیتی، وجود اختلال در شخصیت افراد است. بیماران مبتلا به این حالت، نیازهای خود را تحت الشعاع نیازهای دیگران قرار می دهند، مسؤولیت های مهم زندگی خود را به گردن دیگران می اندازند، به خود مطمئن نیستند و اگر برای مدتی کوتاه تنها بمانند، احساس ناراحتی زیادی می کنند. روان پزشکان به این حالت می گویند: اختلال شخصیت وابسته.
راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات ذهنی چاپ چهارم تجدید نظر شده DSM-IV-TR اختلال شخصیت وابسته را این چنین توصیف می کند: نیاز فراگیر و مفرط به حمایت شدن که به رفتار سلطه پذیری، وابستگی و ترسهای جدایی منجر می شود.
این اختلال در اوایل بزرگسالی آغاز و در زمینه های گوناگون ظاهر می گردد. و با پنج مورد (یا بیشتر) از موارد زیر مشخص می شود...

وابستگی به چه معناست؟

واژه ی وابستگی، به معنی اتکای به دیگری، زیر دست یا تابع کسی بودن، تعلق به چیزی یا کسی داشتن و تکیه کردن به دیگری برای درخواست حمایت یا کمک است.
اگرچه وابسته بودن و اتکای به دیگران ویژگی اساسی اختلال شخصیت وابسته است، اما تا وقتی نشانه های دیگری وجود نداشته باشد، نمی توان گفت که فرد دارای اختلال شخصیت وابسته است، زیرا همه ی ما گاهی اوقات در کارهای خود از دیگران کمک می خواهیم و گاهی نسبت به فردی خاص احساس دلبستگی زیادی می کنیم و تمایل داریم که بیش تر اوقات در کنار او باشیم. این حالت ها در حد مشخصی، طبیعی محسوب می شوند و حتی فقدان آن ها می تواند به منزله ی بیماری باشد.
اما افرادی که به اختلال شخصیت وابسته مبتلا هستند در حد افراطی به دیگران وابسته اند و به طور مداوم به اطمینان جویی از سوی دیگران نیاز دارند، عدم تحمل تنهایی و حساسیت داشتن به طرد شدن در آن ها زیاد دیده می شود، با دیگران بیش از حد موافق اند، به عبارتی جرئت مخالفت کردن با دیگران را ندارند. آن ها قادر نیستند به میل خود عمل کنند و خود انگیخته باشند و از این که دیگران آن ها را ترک کنند به شدت می ترسند. زیادی فروتن هستند و مدام نیاز به تأیید دیگران دارند و در روابط بین فردی خود بدون مرز هستند؛ یعنی به راحتی به دیگران اجازه می دهند که حقوق آن ها را زیر پا بگذارند.
به تازگی مطالعاتی در کشورهای غربی صورت گرفته که نشان می دهد فرزندان کوچک خانواده با احتمال بیشتری در معرض خطر ابتلا هستند. افرادی هم که در کودکی بیماری جسمی و ذهنی داشته اند، ممکن است بیش از بقیه مستعد این اختلال باشند.
مشخصه این افراد، رفتاری حاکی از وابستگی و سلطه پذیری به صورت الگویی نافذ و فراگیر در کلیه ابعاد زندگی آنهاست. افراد مبتلا، از تصمیم گیری عاجزند مگر آن که با دیگران به مقدار بسیار زیادی مشورت کرده و کاملاً مطمئن شده باشند.
آنها از موقعیت های مسؤولیت آور پرهیز می کنند و اگر از آنها خواسته شود که نقش رهبر را در جایی به عهده بگیرند، به شدت مضطرب می شوند و ترجیح می دهند تحت سلطه باشند. پافشاری در انجام تکالیفی که مربوط به خودشان است را دشوار می یابند، اما اگر قرار باشد آن تکالیف را برای کسی دیگر انجام دهند، مداومت در آنها کاری سهل و آسان محسوب می شود.
این بیماران دوست ندارند تنها باشند و دل شان می خواهد کسی را پیدا کنند که بتوانند به او وابسته شوند. همین نیاز آنها- دلبستگی به فرد دیگر- است که روابط شان را خدشه دار می کند. آنها حتی از ابراز احساسات پرخاشگرانه خود نیز می ترسند و به همین دلیل این دسته از افراد ممکن است همسری بدرفتار یا بی وفا را مدت ها تحمل کنند، فقط برای آن که احساس دلبستگی شان به او خدشه دار نشود.

چه رابطه ای بین اختلال شخصیت وابسته با جنسیت وجود دارد؟

بطورکلی بروز اختلال شخصیت وابسته در زنان در مقایسه با مردان بیشتر است. این تفاوت معنی دار می تواند ریشه در چند عامل داشته باشد. در درجه اول باید در نظر داشت دختران بیشتر از پسران تشویق به وابسته بودن به دیگران می شوند. آنها تشویق می شوند تا افرادی حامی و مراقبت کننده باشند و نیازهای دیگران، به ویژه نیاز مردان را به نیاز خود ترجیح دهند.
دوما، تاثیر بعد فرهنگی است. در بعضی فرهنگ ها، دختران وابسته، منفعل، خدمتگزار و فداکار را به دختران مستقل خود محور و فعال ترجیح می دهند و دلیل آخر استراتژی های متفاوتی است که زنان و مردان در شرایط استرس آور از خود نشان می دهند.
مردان در چنین شرایطی به خشونت یا دیگر راهبردهای انفعالی متوسل می شود.اما زنان احتمالا به گریز، فرار و راهبردهای انفعالی روی می آورند.

چگونه می توان میزان وابستگی فرد به دیگران را سنجید؟

* آیا ترجیح می دهید که دیگران برای تان تصمیم بگیرند؟
* آیا برای تصمیمات روزانه نیاز به توصیه و راهنمایی دارید؟
* آیا تاکنون در موقعیت هایی قرار گرفته اید که به جای این که خودتان در مورد حوزه های مهم زندگی (مانند نوع شغل، روابط با دوستان و موارد مشابه دیگر) تصمیم گیری کنید، دیگران برای تان تصمیم بگیرند؟
* آیا مخالفت با نزدیکان برای شما دشوار است؟ اگر در چنین شرایطی قرار گیرید، چه رفتاری خواهید داشت؟
* آیا اغلب ترجیح می دهید با دیگران موافقت کنید، حتی اگر واقعاً با آن ها مخالف اید؟ چرا؟
* آیا اغلب برای شروع یک کار تازه، به کمک دیگران نیاز دارید؟
* آیا تاکنون داوطلب شده اید که علی رغم میل تان کاری برای دیگران انجام دهید، تنها به این دلیل که ممکن است زمانی شاید به آن ها نیاز داشته باشید؟
* آیا زمانی که تنها هستید، احساس ناراحتی می کنید؟ آیا از این می ترسید که نتوانید در این وضعیت از خود مراقبت کنید؟
* آیا پس از اتمام یک رابطه ی صمیمانه به سرعت سعی می کنید فرد دیگری را جایگزین کنید تا از شما حمایت کند - حتی اگر این فرد برای شما مناسب نباشد؟
* آیا از این نگران اید که افراد مهم زندگی تان شما را تنها بگذارند؟
اگر به بیش از 5 مورد از سؤالات بالا پاسخ مثبت دادید، در این صورت مطالعه ی این کتاب به شما توصیه می شود.

شخصیت چیست و اختلال شخصیت وابسته چه ویژگی هایی دارد؟

قبل از تعریف «اختلال شخصیت» لازم است تعریفی از «شخصیت» ارائه شود.
شخصیت عبارت است از ویژگی های شناختی، رفتاری و هیجانی - احساسی که در طول زمان و در موقعیت های مختلف نسبتاً در فرد پایداراند و باعث تمایز یک فرد از دیگران می شوند.
زمانی که ویژگی های شناختی و رفتاری انعطاف ناپذیر باشند و در سازگاری فرد با محیط تداخل ایجاد کنند و باعث افت عملکرد فرد شوند، در این صورت می گوییم فرد دچار اختلال شخصیت است. بنابراین در صورتی که فرد صفات ناسازگارانه ی زیادی داشته باشد (مانند نیاز شدید به توجه، بدبینی، سر کار گذاشتن دیگران، دروغ گویی و...)، حتی اگر این صفات و ویژگی ها خفیف باشند، در این صورت تشخیص اختلال شخصیت داده می شود. حتی اگر یک یا چند ویژگی منفی و بیمارگونه در فرد، باشد اما این ویژگی ها افراطی و شدید باشند، در این صورت نیز تشخیص اختلال شخصیت داده خواهد شد.

افراد مبتلا به اختلالات شخصیتی چه ویژگی هایی دارند؟

1) بیماران مبتلا به اختلالات شخصیتی نسبت به مشکلات خود بینش ندارند. آن ها خود را بیمار نمی دانند به همین دلیل از پذیرش درمان سرباز می زنند.
2) بیماران مبتلا به اختلالات شخصیت باعث رنج و عذاب دیگران می شوند. از آن جایی که آن ها نسبت به مشکلات خود بینش ندارند و خود را بیمار نمی دانند، نه تنها برای درمان اقدامی نمی کنند بلکه خود را فردی سالم می دانند و بر این باورند که این دیگران هستند که مشکل دارند نه آنان.
3) بیماران مبتلا به اختلالات شخصیتی در سازگاری با محیط مشکل دارند. ویژگی های شخصیتی غیر قابل انعطاف و طرز تلفی های نادرست سبب می شود که آن ها نتوانند خود را با محیط و اوضاع تطبیق دهند و با اطرافیان کنار بیایند.
4) بیماران مبتلا به اختلالات شخصیتی ویژگی های منفی، ناسالم و مشکل سازی دارند که نه تنها آن ها را به اهداف شان نمی رساند بلکه برای دیگران نیز مشکل ایجاد می کنند.
5) بیماران مبتلا به اختلالات شخصیتی از توانایی حل مسئله برخوردار نیستند. آن ها اغلب سعی می کنند همه ی مسائل و مشکلات را با یک روش، آن هم روشی که خود آن را درست می دانند، حل کنند. (مانند اتکا به نظر دیگران در حل مشکلات) به عبارتی از آن جایی که آن ها فقط یک چکش دارند با همه چیز مثل یک میخ رفتار می کنند.
6) بیماران مبتلا به اختلالات شخصیت درصدد تغییر اوضاع و محیط هستند. آن ها اصرار دارند که دیگران خود را تغییر بدهند و مطابق میل آن ها رفتار کنند. سلطه جویی، کنترل کردن دیگران، اعمال زور و پرخاشگری در برخی از مبتلایان به اختلالات شخصیتی وجود دارد و بسیار بحران ساز است.
7) بیماران مبتلا به اختلالات شخصیتی فاقد حس همدلی هستند. آن ها نمی توانند مشکلات و مسائل دیگران را درک کنند و در عشق ورزی و دوست داشتن ناتوان اند.
8) بیماران مبتلا به اختلالات شخصیتی در اداره و کنترل تمایلات پرخاشگرانه با مشکل مواجه هستند؛ به طوری که برخی از آن ها پرخاشگری را سرکوب می کنند (مانند بیماران وابسته)، و برخی دیگر آن را متوجه خود می سازند (بیماران مرزی) و عده ای هم خشم و پرخاشگری را متوجه دیگران می کنند (بیماران پارانوئید و ضد اجتماعی).

فرد مبتلا به اختلال شخصیت وابسته چه ویژگی هایی دارد؟

اختلال شخصیت وابسته از دسته ی سوم اختلالات شخصیت می باشد. بیماران مبتلا به این اختلال از برآورده کردن نیازهای خود صرف نظر می کنند و در پی ارضای نیازهای دیگران هستند. آن ها در خدمت دیگران هستند به طوری که خود را فراموش می کنند. مسئولیت های مهم زندگی خود را به گردن دیگران می اندازند، آن ها به خود مطمئن نیستند و اگر برای مدتی تنها بمانند، احساس ناراحتی زیادی می کنند. وابسته ها ترجیح می دهند که تحت سلطه و زیردست باشند و اگر قرار باشد که مسئولیت انجام دادن تکالیف یا کاری را به عهده گیرند، احساس ناتوانی می کنند؛ اما اگر بخواهند آن تکالیف را برای دیگران انجام دهند، تلاش در آن کار نه تنها برای شان سخت نیست! بلکه از خود خیلی مایه می گذارند و کوشش به خرج می دهند تا رضایت طرف مقابل را جلب و در دلش جا باز کنند.
این گونه افراد تمایلی به تنهایی ندارند و دل شان می خواهد کسی را پیدا کنند که بتوانند به او وابسته شوند. در حالی که همین وابستگی افراطی به دیگری به خدشه دار شدن روابط آن ها با دیگران منتهی می شود.
مشخصه ی اختلال شخصیت وابسته، رفتاری حاکی از وابستگی و سلطه پذیری است که در بسیاری از زمینه های زندگی فرد اعم از خانوادگی، شغلی و تحصیلی خود را نشان می دهد. افراد وابسته از تصمیم گیری عاجزند، مگر آن که با دیگران مشورت کنند و از هر جهت کاملاً مطمئن باشند که تصمیم آن ها درست است. آن ها از موقعیت های مسئولیت آور پرهیز می کنند و اگر از آن ها خواسته شود که نقش رهبری را در جایی به عهده گیرند، مضطرب می شوند یا با آن مخالفت می کنند، چون احساس می کنند که به تنهایی از عهده ی آن برنمی آیند.
وابستگی این افراد آن قدر شدید است که گاهی در موارد بسیار جزئی (مانند این که چه چیزی خریداری کنند) نیز با دیگران مشورت می کنند. آن ها در حل مشکلات به دیگران متکی هستند و در صورتی که کسی کاری برای شان انجام دهد، سعی می کنند به نحوی آن را جبران کنند و اغلب در ارتباط با دیگران تسلیم، مطیع و سلطه پذیر به نظر می رسند.
اتکا به دیگران و پیروی کورکورانه از آن ها، و ناتوانی در تصمیم گیری سبب می شود که آن ها هیچ وقت طعم استقلال را نچشند و یاد نمی گیرند که اداره ی زندگی خود را به عهده گیرند؛ به همین دلیل در مواجهه با چالش های زندگی دست و پای خود را گم می کنند و خود را به شدت می بازند و در جست و جوی کمک از دیگران برمی آیند، زیرا بر این باورند که برای مقابله با مشکلات بی کفایت هستند.
وابستگی به دیگران سبب می شود که همواره در تلاش برای جلب رضایت دیگران - به ویژه کسانی که نسبت به آن ها وابسته اند باشند. آن ها حتی از ابراز مخالفت نسبت به دیگران بیمناک هستند، زیرا از طرد شدن و تنهایی بسیار می ترسند. به همین دلیل برای راضی نگه داشتن دیگران دست به هر کاری می زنند - حتی کارهایی که چندان برای شان دلپذیر نیست، زیرا به این ترتیب می خواهند رضایت دیگران را به دست آورند.

مثالی از یک فرد مبتلا به اختلال شخصیت وابسته:

مریم زن مطلقه ی 40 ساله ای است که از حدود 15 سال پیش در یک درمانگاه سرپایی تحت درمان است.
در اولین مصاحبه ای که با درمانگر جدید انجام می دهد، بعضی از ویژگی های اختلال شخصیت وابسته را نشان می دهد.
درمانگر: مشکل شما چیست؟
بیمار: (مکث) نمی دانم به سؤال شما چه جوابی بدهم، شاید شما بتوانید به من بگویید، جریان چیست؟ (بعد از 15 سال هنوز مستقلاً نمی تواند مشکل خود را توضیح دهد).
درمانگر: آخرین باری که آمدید این جا، با چه مشکلی مراجعه کردید؟
بیمار: واقعاً نمی دانم، من به راهنمایی شما احتیاج دارم. شاید باید به من بگویید چه مشکلی دارم. من به راهنمایی شما احتیاج دارم.
درمانگر: شما دوران سختی را سپری کرده اید؟
بیمار: بلی، از وقتی که شوهرم طلاقم داد، مردم از من سوء استفاده کردند. اگر شوهرم طلاقم نداده بود، وضعیتم از این بهتر بود. شوهرم همیشه به اعتراض به من می گفت من زیادی به او می چسبم، او بارها به من می گفت: «ولم کن، خفه ام کردی، نمی ذاری نفس بکشم. همه اش به من آویزانی.» و بالاخره هم مرا گذاشت و رفت. من هر کاری که توانستم، کردم تا او را برگردانم ولی فایده ای نداشت. البته این مشکلات را برای درمانگر قبلی ام گفتم و او به من گفت که خیلی به شوهرم وابسته هستم. (مشاور نظر بیمار را در مورد مشکلاتش جویا می شود ولی او نظر پزشک قبلی خود را می گوید.)
درمانگر: الان تنها زندگی می کنید؟
بیمار: نه، برگشتم پیش مادرم. مادرم هیچ وقت از شوهرم خوشش نمی آمد. من به مادرم خیلی علاقه دارم. ما خیلی به هم نزدیک هستیم. تقریباً بین ما هیچ چیزی مخفی نیست. در کنار او کاملاً احساس آرامش می کنم. اصلاً دلم نمی خواد از او دور شوم، نمی خوام او را ناراحت کنم و تلاش می کنم تا او را راضی نگه دارم. در حال حاضر با کسی قرار و مدار نمی گذارم، و کم تر از خانه بیرون می روم. چون نمی خواهم مادرم را ناراحت کنم (وابستگی بیمار به مادرش کاملاً مشهود است).

علایم معمول

معیارهای تشخیصی برای افراد با وابستگی بیمارگونه و مفرط، به طور خلاصه به شرح زیر است:

* نیازی نافذ، فراگیر و افراطی به مراقبت شدن که به سلطه پذیری، وابستگی و ترس از جدایی بینجامد.
* این حالت از اوایل بزرگسالی شروع شده باشد و در زمینه های گوناگون به چشم آید که نشانه هایش وجود حداقل پنج مورد از موارد ذکر شده در زیر باشد:

1- بدون توصیه و اطمینان بخشی فراوان دیگران، در گرفتن تصمیمات روزمره مشکل داشته باشد( مثل پوشیدن لباس یا انتخاب غذا در رستوران).

2- نیازمند آن باشد که دیگران مسؤولیت بیشتر مسایل عمده زندگی اش را برعهده بگیرند( مثل خرید خانه، انتخاب همسر، تعیین رشته تحصیلی و غیره).

3- به دلیل ترس از برخوردار نشدن از حمایت یا تأیید دیگران، در ابراز مخالفت با آنها مشکل داشته باشد که این امر به دلیل فقدان اعتماد به قضاوت ها یا توانایی های خود باشد، نه فقدان انگیزه یا انرژی.

4- در کسب حمایت و پشتیبانی دیگران بیش از حد معطل بماند، تا جایی که حتی حاضر شود کارهایی را که دوست ندارد، به خاطر دیگری انجام دهد و این امر حالتی تکرار شونده در روند زندگی فرد داشته باشد.

5- در تنهایی احساس ناراحتی یا درماندگی کند، به دلیل ترس مبالغه آمیز از نداشتن قدرت مراقبت از خود.

6- با ختم یک رابطه صمیمانه، فوراً به جستجوی رابطه ای دیگر برآید تا آن را منبع مراقبت و حمایت از خود قرار دهد.

7- ذهنش به طرزی غیرواقع گرایانه به این اندیشه مشغول باشد که مبادا برای مراقبت از خود، تنهایش بگذارند. مجموعه صفات فوق باعث می شود کارکرد شغلی این افراد اغلب مختل باشد، به طوری که نمی تواند مستقلاً و بدون نظارت دقیق شخص دیگری کارهای خود را انجام دهند.
* روابط اجتماعی آنها اغلب فقط با کسی است که می توانند به او وابسته شوند و خیلی از این افراد مورد بدرفتاری جسمی یا روحی- روانی قرار می گیرند، فقط به این علت که با جرأت نیستند و در نتیجه نمی توانند ابراز وجود کرده و از حق و حقوق خود دفاع کنند.

* اگر غیبت فردی که به او وابسته اند طولانی شود، بیمار در معرض خطر اختلال افسردگی قرار می گیرد.

شایع ترین نشانه های اختلال شخصیت وابسته کدام اند؟

شایع ترین نشانه های اختلال شخصیت وابسته در زیر ارائه شده اند. فرد وابسته ممکن است برخی از این نشانه ها یا همه ی آن ها را داشته باشد. برای تشخیص این اختلال وجود پنج علامت یا بیش تر ضروری است:

* نیاز شدید و بیش از اندازه برای تأیید شدن:
تأیید طبی بیش از حد، به رفتاری مطیعانه و وابسته می انجامد و با ترس از جدایی همراه است.

* نیاز شدید به مراقبت و حمایت:
نیاز بیش از اندازه به حمایت، علامت اصلی وابستگی است. این حالت به سلطه پذیری، وابستگی و ترس از جدایی می انجامد. افراد وابسته نیاز دارند که همواره از سوی مراجع قدرت که والدین، همسر یا دوستان شان هستند، مورد مراقبت و حمایت قرار گیرند. آن ها برای برآورده کردن نیازهای خود به دیگران وابسته اند و به تنهایی قادر به انجام دادن کارهای خود نیستند.

* مشکل در تصمیم گیری مستقلانه:
افراد وابسته بدون توصیه و اطمینان بخشی فراوان دیگران، در تصمیم گیری های روزمره با مشکل مواجه هستند. آن ها از اشتباه کردن و مورد انتقاد قرار گرفتن می ترسند و از دیگران نظرخواهی می کنند.

* ترس از قبول مسئولیت:
افراد مبتلا به اختلال شخصیت وابسته نیاز دارند که دیگران مسئولیت وظایف عمده ی زندگی آن ها را به عهده بگیرند. علت اصلی ترس افراد وابسته از عملکرد مستقلانه احساس ضعف، بی کفایتی و ترس از اشتباه و انتقاد است. آن ها از زیر بار مسئولیت شانه خالی می کنند، به همین دلیل مسئولیت عمده ی تصمیمات زندگی خود را به دیگران می سپارند و بدین ترتیب از مسئولیت و اضطراب همراه با آن رهایی می یابند.

* مشکل در ابراز مخالفت:
آن ها به دلیل ترس از دست دادن حمایت یا تأیید دیگران، در ابراز مخالفت با دیگران مشکل دارند. ترس آن ها آن قدر شدید است که به هیچ عنوان جرئت مخالفت ندارند، حتی زمانی که حق با آن هاست، زیرا می ترسند دیگران را از خود برنجانند.

* مشکل در انجام دادن مستقلانه ی کارها:
این افراد در رسیدن به طرح ها و برنامه های شان بدون اتکا به دیگران، با مشکل مواجه هستند. علت این مسئله نیز این است که به قضاوت ها یا توانایی های خود اعتماد چندانی ندارند.

* نیاز افراطی به حمایت دیگران:
افراد مبتلا به اختلال شخصیت وابسته، برای کسب حمایت و پشتیبانی دیگران به هر کاری دست می زنند تا جایی که به انجام دادن کارهای ناخوشایند نیز تن می دهند. مشغولیت همیشگی ذهنی آن ها این است که به گونه ای رفتار کنند تا دیگران آزرده نشوند و دست از حمایت و مراقبت شان برندارند.

* عدم تحمل تنهایی:
افراد مبتلا به اختلال شخصیت وابسته بر این باورند که خود به تنهایی قادر به مراقبت از خود نیستند، به همین دلیل در تنهایی به شدت احساس ناراحتی و درماندگی می کنند.

* تلاش در برقراری روابط چسبنده:
افراد مبتلا به اختلال شخصیت وابسته، با خاتمه یک رابطه ی صمیمانه، فوراً به جست و جوی رابطه ای دیگر برمی آیند تا آن را منبعی برای مراقبت و حمایت از خود قرار دهند.

* مشغولیت ذهنی مداوم با طرد شدن و تنهایی:
فرد وابسته ذهنش به طور مداوم به این اندیشه مشغول است که مبادا دیگران تنهایش بگذارند، تأییدش نکنند و او را دوست نداشته باشند.

زندگی با فرد وابسته چه مشکلاتی ایجاد خواهد کرد؟

اگر فرد در فکر برقراری روابط پایدار و زندگی با شخصی که دارای اختلال شخصیت وابسته است می باشد باید بداند این زندگی بعد از مدتی خسته کننده و رنج آور می شود رابطه ای که در ابتدا شیرین و جذاب به نظر می رسد اما به تدریج به رابطه ای محدود کننده وعذاب آور مبدل می گردد. تقاضاهای فرد وابسته روزبه روز از شما بیشتر می شود.

افزون بر آن فرد وابسته از توان عاطفی قوی برخوردار نیست که بتواند به شما اجازه دهد تا قدری هم برای خودتان زندگی کنید. چنین رابطه ای از توازن عاطفی برخوردار نیست و نقش شما در این رابطه نقش یک والد است.
وابستگی عاطفی فرد وابسته به شما در حد یک خردسال است و زمانی شما به این نتیجه می رسید که در حال بچه داری هستید یا همسر داری!

انواع شخصیت وابسته کدام اند؟

یکی از روان شناسان به نام میلون، پنج نوع مجزای اختلال شخصیت وابسته را شناسایی کرده است. در هر کدام از انواع این اختلال، علاوه بر خصوصیات اصلی اختلال شخصیت وابسته، ویژگی های خاصی بارز است که آن ها را از دیگری متمایز می کند. این انوع عبارت اند از:

* شخصیت وابسته ی مضطرب:
وابسته های مضطرب معمولاً مخلوطی از خصوصیات شخصیت وابسته و شخصیت اجتنابی را از خود نشان می دهند. این افراد اغلب به روابطی ادامه می دهند که تمایلات وابستگی و چسبندگی آنان را ارضا کند. آن ها تمایلی به خودمختاری و استقلال ندارند. وابسته های مضطرب تنها در صورتی احساس امنیت می کنند که به منابع قدرت بچسبند. این افراد همیشه از طرد شدن هراسان هستند و در صورت دور شدن از کسانی که به آن ها وابسته هستند، دچار اضطراب جدایی می شوند. وقتی دیگران نتوانند نیاز به امنیت آن ها را درک کنند و به آن ها اطمینان دهند که برای همیشه در کنارشان هستند، به شدت مضطرب می شوند. این اضطراب می تواند به شکل خشم نسبت به آنان، متجلی شود، البته خشمی که فروخورده می شود و به ندرت ابراز می شود. علاوه بر احساس ترس و خشم، پیش بینی مداوم وقوع اتفاقات بد، آشفتگی و بیقراری نیز در این افراد زیاد دیده می شود.

* شخصیت وابسته ی مطیع:
این گروه از طرد شدن می ترسند و چنین چیزی سبب می شود که نتوانند با طرف مقابل صمیمی شوند. این افراد در روابط خیلی فروتن هستند و به قیمت زیر پا گذاشتن عقاید ارزش های شان از تعارض و درگیری اجتناب می کنند. وابسته های مهربان و مطیع به اطرافیان اجازه می دهند، نقش قدرتمند و فعالی در زندگی آن ها داشته باشند تا آن جا که مسئولیت های خود را به دوش آن ها می اندازند. این افراد احساس ارزشمندی نمی کنند و تنها به روابط شان با دیگران اهمیت می دهند. وابسته های مطیع برای جلب حمایت دیگران و دوری از سرزنش و انتقاد آنان، حتی ممکن است خود را ناراحت و بیمار نشان دهند.
این نوع وابسته ها بسیار تأیید طلب هستند. آن ها خود را از درون قبول ندارند و تنها با تأیید گرفتن از دیگران احساس ارزشمندی می کنند. نگرش آن ها نسبت به زندگی سطحی است، بسیار فداکارند، زندگی را خیلی ساده می گیرند و اغلب آماده اند تا نقش یک فرد زیردست را ایفا کنند. موافقت بیش از اندازه با دیگران از آن ها شخصیتی مطیع و سرسپرده می سازد و از آن جایی که در درون، خود را قبول ندارند، از خود احساس رضایت نیز نمی کنند و اغلب در مواجهه با مشکلات و چالش های زندگی احساس درماندگی می کنند.

* شخصیت وابسته ی نابالغ:
این افراد نسبت به جهان دیدگاهی کودکانه دارند و از مهارت های کمی برای سازگاری با محیط برخوردارند. بعضی از این افراد برای سازگاری با پیرامون خود انرژی زیادی صرف می کنند.
برخی دیگر از آن ها خیلی آسان گیر هستند و هیچ آرزویی را در خود رشد نمی دهند. برخی از افراد وابسته در هیچ زمینه ای از زندگی به موفقیت نمی رسند و در همه ی زمینه ها کودک باقی می مانند. این افراد معمولاً بزرگ سالانی هستند که فعالیت های کودکانه، مانند بازی یا تفریحات کودکانه را ترجیح می دهند، و اغلب مایل هستند که با افراد کم سن و سال معاشرت کنند، آن ها از مسئولیت های بزرگ سالی گریزان هستند، از جاه طلبی امتناع می کنند و اگر اوضاع به گونه ای پیش برود که بتوانند به فعالیت های کودکانه ی خود ادامه دهند، بسیار احساس رضایت می کنند.

* شخصیت وابسته ی غیر مؤثر:
این افراد تمایلات اسکیزوئیدی را در کنار وابستگی نشان می دهند. آن ها انرژی کمی دارند، سریع خسته می شوند و اکثراً ساکت و در خود فرورفته هستند. برخلاف بیماران اسکیزوئید، وابسته های غیر مؤثر می توانند عواطف دیگران را بفهمند و با آن ها همدلی کنند؛ هر چند این میزان کم تر از حد طبیعی است. افرادی که دارای این نوع شخصیت هستند، در کل انگیزه ی کمی دارند و اغلب مسئولیت های زندگی را نادیده می گیرند. وابسته های غیر مؤثر به یک سلسله عقاید منفی مخرب (مانند «هر کاری بکنند، زندگی شان فرقی نخواهد کرد») پایبندند. آن ها به سرنوشت اعتقاد دارند و هر اتفاقی را به شانس و تقدیر نسبت می دهند به همین دلیل زندگی این افراد معمولاً یکنواخت است و تغییرات عمده، کم تر در آن دیده می شود. از آن جایی که انگیزه و هدفی برای زیستن ندارند، در واقع به جای زیستن به زندگی ادامه می دهند.

* شخصیت وابسته ی ایثارگر:
در این نوع شخصیت وابسته، ویژگی های خودآزارگری نیز دیده می شود. شخصیت های وابسته ی ایثارگر بیش تر از وابسته های مطیع، به برقراری روابط با دیگران اهمیت می دهند. این نوع شخصیت های وابسته، هویت خود را از دست می دهند و برای رسیدن به ثبات هیجانی، خود را ناچار می بینند به طور کامل با دیگران یکی شوند.
با از دست دادن احساس هویت و استقلال، فرد خود را ناچار می بیند که به شدت مطیع و منقاد دیگران شود و به اصطلاح در دیگری ذوب می شود و مانند او فکر و رفتار می کند، به طوری که حتی ارزش های خود را زیرپا می گذارد و به ارزش های دیگری می چسبد. برای مثال عقاید دیگران را می پذیرد و عقاید خود را نفی می کند.
زندگی وابسته های ایثارگر، حول رضایت دیگران می چرخد. و بدین ترتیب آن ها با جلب رضایت دیگران موجبات آزار خود را فراهم می آورند و با ایثار و از خودگذشتگی بیمارگونه به لذت عمیق می رسند.

افراد وابسته نسبت به خود چه دیدگاهی دارند؟

افراد مبتلا به اختلال شخصیت وابسته خود را بی کفایت، بی کس و بیچاره می بینند. آن ها معتقدند در دنیایی خطرناک و یخی زندگی می کنند و قادر به مقابله با آن نیستند. آن ها خود را برای به عهده گرفتن مسئولیت ناتوان می بینند و به همین دلیل از پذیرفتن مسئولیت کناره می گیرند. این افراد از آرمان ها و آرزوهای خود می کاهند. بیمار وابسته در مواجهه با دنیایی که آن را ترسناک و بیچاره کننده می بیند، فرد یا افرادی را پیدا می کند، تا از او حمایت و مراقبت کنند. نیاز به این روابط حمایت کننده باعث می شود، بیمار مبتلا به اختلال شخصیت وابسته خود را تحت شعاع خواسته های دیگران قرار دهد. او با چاپلوسی، خوش خدمتی و فداکاری سعی می کند رضایت آن ها را جلب کند. فردیت خود را انکار می کند و تمایلات و خواسته های خود را فدای خواسته های دیگران می کند. این افراد عقاید و ارزش های دیگران را درونی می کنند و خود فاقد معیارها و ارزش های اخلاقی درونی هستند.
آن ها تنها زمانی عاری از اضطراب هستند که مطمئن شوند، تحت حمایت دیگران قرار دارند و آن گونه هستند که دیگران می خواهند.

افراد وابسته نسبت به دیگران چه دیدگاهی دارند؟

افراد وابسته دیگران را در پذیرش مسئولیت ها و مشکلات زندگی از خود تواناتر می بینند. برای افراد وابسته، دیگران در ایجاد امنیت و حمایت، قوی تر و شایسته تر از خود آنان هستند. آن ها از موقعیت هایی که مستلزم مسئولیت پذیری است، دوری می کنند و کسانی که از آن ها مراقبت می کنند (مانند والدین و همسر) را بیش از اندازه بزرگ نمایی می کنند و اعتقاد دارند که آن ها واقعاً آن قدر بزرگ و قوی هستند که بتوان به آن ها تکیه کرد. این نگرش به روحیه ی کودک صفتی و وابستگی در آن ها دامن می زند.

افراد وابسته نسبت به روابط با دیگران چه دیدگاهی دارند؟

افراد مبتلا به اختلال شخصیت وابسته معتقدند رابطه با افراد قوی تر برای زنده ماندن ضروری است. آنان فکر می کنند که نمی توانند عملکرد مستقلی داشته باشند و بر این باورند که برای اداره زندگی خود باید از کمک و حمایت دیگران برخوردار باشند. برای ایجاد و تداوم چنین رابطه ای، افراد مبتلا به اختلال شخصیت وابسته، حتی از ابراز مناسب خشم و ناراحتی به دیگران خودداری می کنند. آن ها بیش از اندازه مطیع هستند و برای این که در چشم دیگران خوب جلوه کنند، تن به هر درخواستی از سوی دیگران می دهند، حتی درخواست هایی که انجام دادن آن ها برای شان ناخوشایند است.

عمده ترین مشکلات آن ها در روابط بین فردی

* احساس رنجش:
این افراد از آن جایی که به دیگران وابسته هستند، از دیگران توقع زیادی دارند و به راحتی از آن ها دلخور می شوند، اما از ترس آزردگی دیگران، آن را ابراز نمی کنند.

* بی اطمینانی به خود:
این افراد فاقد اعتماد و اطمینان به خود هستند و اغلب خود را برای انجام دادن وظایف و امور شخصی توانمند و با کفایت نمی دانند.

* انفعال:
افراد وابسته از ترس آزردن دیگران و طرد شدن از سوی آنان، اغلب واکنشی عمل می کنند و کم تر خودانگیخته هستند؛ به عبارتی طوری رفتار می کنند که به مذاق دیگران خوش بیاید.

* ترس از ابراز احساسات مثبت یا منفی:
این بیماران در ابراز احساسات مثبت و منفی مشکل دارند، چون از ترس رنجاندن دیگران، سعی می کنند احساسات خود را فروخورده و آن ها را ابراز نکنند.

* تحمل وضعیت نامناسب:
این افراد ممکن است همسری بدرفتار، بی وفا یا الکلی را برای سال ها تحمل کنند زیرا از تنهایی می ترسند.

* مشکل در عملکرد شغلی:
کارکردهای شغلی این افراد اغلب مختل است، به طوری که نمی توانند مستقلانه و بدون کنترل دقیق دیگری کارهای خود را انجام دهند و اغلب به تأیید همکاران یا کارفرمای خود نیازمندند.

* مشکل در روابط اجتماعی:
روابط اجتماعی آن ها اغلب با کسانی است که می توانند به آن ها وابسته شوند. از آن جایی که این افراد جرئمتمند نیستند، در ابراز وجود، نظر دادن و مخالفت کردن با دیگران ناتوان اند و به همین دلیل زیاد مورد بدرفتاری جسمی و روانی قرار می گیرند.

* افسردگی:
در صورتی که وابسته ها از فرد یا افرادی که به آن ها وابسته اند، برای مدت زمانی دور شوند، دچار اضراب جدایی می شوند و به همین دلیل اغلب در معرض خطر افسردگی قرار دارند.

میزان شیوع اختلال شخصیت وابسته چه قدر است؟ و چه اختلالاتی با آن همراه هستند؟
در مطالعات مختلف شیوع انواع اختلالات شخصیتی تقریباً بین 9 تا 11 درصد جمعیت گزارش شده است.
اختلال شخصیت وابسته در زن ها شایع تر از مردان است. این اختلال در فرزندان آخر خانواده شایع تر از فرزندان اول خانواده است. افرادی هم که در کودکی بیماری جسمی طولانی مدتی داشته اند، ممکن است بیش از بقیه مستعد این اختلال باشند. جوان ترها، دانش آموزان، دانشجویان و افراد بیکار نیز اغلب قربانی این اختلال هستند.
صفت وابستگی یا اختلال شخصیت وابسته در بسیاری از اختلالات روان پزشکی دیده می شود؛ مانند اختلالات خلقی از جمله افسردگی، اختلالات اضطرابی، اختلالات خوردن، اختلالات انطباقی، اختلالات جسمانی کردن و سایر اختلالات شخصیت.

چه عواملی سبب بروز اختلالات شخصیت وابسته می شود؟

* عوامل تربیتی:
بررسی ها نشان داده است که اختلال شخصیت وابسته ریشه در تجارب دوران کودکی دارد. در این راستا، اعتقاد بر این است که رفتار بعضی از والدین در ایجاد وابستگی در کودکان نقش دارد. آن ها با دادن پیام های آشکار و پنهان به کودک می گویند که استقلال «بد» است و در صورت مشاهده ی استقلال رأی یا رفتارهای استقلال طلبانه در کودک، او را طرد می کنند. این والدین این احساس را در کودکان ایجاد می کنند که قضاوتش نادرست است و تنها خودشان هستند که قضاوت درستی دارند و کودک باید کاملاً به نظر آن ها متکی باشد. این طرز تلقی و این شیوه ی برخورد سبب می شود که در کودکان مفاهیمی از درست و نادرست شکل نگیرد یا در صورت شکل گیری درونی نشود.

* ژنتیک:
صفات غالب و مغلوب شخصیتی می تواند به طور ژنتیکی به فرد ارث برسد.

* عوامل فرهنگی:
نقش عوامل فرهنگی نیز در این اختلال مهم به نظر می رسد، فرهنگ های خاصی در پرورش ویژگی های وابستگی، عدم جرئتمندی و خودفداسازی (به ویژه در زنان) نقش دارد. به ویژه در فرهنگ های سنتی که زنان از تصمیم گیری، اشتغال و استقلال عمل باز داشته می شوند، به همین دلیل وابستگی در زنان بیش تر از مردان دیده می شود.

بین وابستگی و رفتارهای پرخطر چه رابطه ای وجود دارد؟

وابستگی به عنوان یک ویژگی مخرب و اختلال شخصیت وابسته به عنوان یکی از اختلالات نسبتاً شدید روان پزشکی افراد را در معرض رفتارهای پرخطر قرار می دهد. چه بسا افرادی که جرئت «نه» گفتن نداشته اند و از ترس از دست دادن تأیید دیگری، به دام مصرف مواد مخدر، الکل و روابط بی بند و بار جنسی افتاده اند. بنابراین، وابستگی به عنوان یکی از ویژگی های مخرب می تواند، پرخطر باشد. به مثال های زیر توجه کنید:
فاطمه دانش آموز سال سوم دبیرستان به یکی از هم کلاسی هایش به نام نگار به شدت وابسته است. نگار از این ویژگی فاطمه سوء استفاده و خواسته های خود را به او تحمیل می کند. اخیراً نگار از او درخواست کرده است که با او به یک مهمانی برود و علی رغم امتناع فاطمه از درخواست او، نگار او را برای رفتن به مهمانی تحت فشار گذاشته است. او فاطمه را به قطع رابطه ی دوستانه شان تهدید کرده و با این حساب فاطمه ناچار شده که با او به مهمانی برود. او می دانسته که نباید بدون اجازه ی والدینش به مهمانی های ناشناس برود ولی از ترس مخالفت با درخواست نگار از گفتن این موضوع به خانواده خودداری کرده، چون می ترسیده نگار را از دست بدهد. اما پس از رفتن به مهمانی فاطمه متوجه اشتباه بزرگ خود می شود زیرا در آن مهمانی افراد مشروب می نوشیدند و حشیش مصرف می کردند و فاطمه، تحت فشار نگار به ناچار حشیش مصرف می کند. از آن تاریخ به بعد فاطمه به حشیش اعتیاد پیدا کرده است.
***
همان طور که می بینید افراد وابسته از مهارت «امتناع» و «نه» گفتن برخوردار نیستند. به همین دلیل، ممکن است در دام رفتارهای پرخطر بیفتند. بارداری ناخواسته، اعتیاد، تصادفات رانندگی، ابتلا به ایدز، هپاتیت و دیگر عفونت ها، در افرادی که از «نه» گفتن به دیگران ناتوان اند، زیاد دیده می شود.

و اما درمان...

خوشبختانه درمان اختلال شخصیتی وابسته با نتایج خوبی همراه است و اغلب نتیجه بخش می باشد. پایه اصلی درمان بر روش های غیردارویی بنا شده.
یکی از آنها درمان های مبتنی بر بینش است که بیمار بتواند صورت های اولیه رفتار خود را بشناسد و با حمایت درمانگر به فردی مستقل تر، با جرأت تر و با اتکا به نفس بیشتر تبدیل شود.
طبیعی است که ایجاد این تغییرات نیاز به زمان دارد. بنابراین صبر و حوصله و بردباری کمک زیادی به پیشرفت می کند. رفتاردرمانی، جرأت آموزی، خانواده درمانی و گروه درمانی نیز از جمله سایر روش های غیردارویی هستند که به کار می روند و در بسیاری از بیماران نتایج موفقیت آمیزی هم داشته اند. اگرچه از روش های دارویی هم برای درمان این مشکل استفاده می شود اما روش های غیردارویی، آثاری دیرپا و ماندگار بر جا می گذارند و به این ترتیب بیماری که تحت این دسته از درمان ها قرار گیرد، تا سال های سال قادر به بهره مندی از یک زندگی طبیعی خواهد بود.

اختلال شخصیتی چگونه درمان می شود؟

درمان اختلال شخصیت وابسته اغلب نتیجه بخش است. در صورتی که اوضاع مساعدی فراهم باشد، این بیماران از درمان استقبال می کنند. درمان ها در دو دسته ی کلی دارودرمانی و روان درمانی طبقه بندی می شوند. رفتاردرمانی، شناخت درمانی و روان درمانی بینشی نیز از جمله درمان های غیر دارویی هستند که می توانند به صورت انفرادی، گروهی یا به صورت زوج درمانی اجرا شوند.

چه داروهایی برای بیماران مبتلا به اختلال شخصیت وابسته تجویز می شود؟
برای مقابله با برخی علایم از جمله اضطراب و افسردگی که در اختلال شخصیت وابسته شایع است، درمان دارویی توصیه می شود. داروهای ضد اضطراب و ضد افسردگی نیز برای این دسته از بیماران تجویز می شود.
برای تجویز داروهای ضد اضطراب به بیماران وابسته باید محتاط بود. از آن جایی که علایم و نشانه های اختلال شخصیت وابسته در دراز مدت پایدار است، باید نقشه ای دقیق برای درمان تدوین شود. مصرف دراز مدت بنزودیازپین ها (مانند اگزازپام، دیازپام و...) ممکن است در بیمار نسبت به مصرف این داروها وابستگی ایجاد کند. هم چنین مصرف این داروها در برخی از بیماران، ممکن است باعث اختلال در هوشیاری شود و آن ها را در معرض خطر تصادف با ماشین و ابزارهای مکانیکی قرار دهد. به علاوه این که برخی از بیماران ممکن است بخواهند برای مقابله با هیجانات ناخوشایند خود به مصرف بیش از اندازه ای داروهای ضد اضطرابی روی آورند.

مهارت های لازم برای بهبود اختلال شخصیت وابسته

بیان قاطعانه ی احساسات
افراد وابسته به دلیل ترس از طرد شدن یا تأیید نشدن، بر احساسات خود سرپوس می گذارند و از ابراز آن خودداری می ورزند. آن ها ممکن است در ابراز احساسات مثبت مانند عشق، علاقه، لذت و شادی و مشکلی نداشته باشند یا مشکل کم تری داشته باشند، در حالی که ابراز احساسات منفی اغلب برای شان دشوار است. به عبارتی در ابراز رنجش، خشم، غم و نفرت ناتوان هستند. احساسات منفی ابراز نشده روی هم انباشته می شوند و پس از مدتی به حد انفجار می رسند، به طوری که فرد وابسته ممکن است از طرف مقابل خشمگین و متنفر شود و خشم و نفرت را به شیوه های انفعالی مانند غرولند کردن، شکایت، قهر کردن و... نشان دهند. به مثال زیر توجه کنید:
حمیرا دانشجوی رشته ی زبان انگلیسی است و در خوابگاه زندگی می کند. او دو هم اتاقی دارد که به آن ها وابسته است و همواره سعی می کند نظر آن ها را جلب کند و تأیید آن ها را به دست آورد. حمیرا از برخی رفتارها - از جمله شلخته بودن، شوخی های جلف، بی نظمی و بی مسئولیتی - آن ها شاکی است اما جرئت انتقاد ندارد چون می ترسد آن ها را برنجاند و آن ها نیز او را از خود طرد کنند. حمیرا از ترس رنجاندن اطرافیان احساسات خشم، نفرت و آزردگی خود را سرکوب می کند، به همین دلیل اغلب کسل است و سر درد دارد.
همان طور که ملاحظه می کنید افراد وابسته در ابراز احساسات خود - به ویژه ابراز احساسات منفی - ناتوان هستند. بنابراین یکی از مهارت های کلیدی برای این بیماران بیان قاطعانه ی ابراز احساسات می باشد که نحوه بیان آن ها در زیر آمده است:
* با طرف مقابل تماس چشمی برقرار کنید: وقتی احساسات خود را ابراز می کنید، صاف بایستید و به طرف مقابل نگاه کنید.
* وقتی احساس خود را ابراز می کنید، مراقب تُن صدا و لحن کلام خود باشید: اگر حالت های چهره ای شما سرشار از خشم باشد، در آن صورت هر چه قدر هم که بخواهید آرام صحبت کنید باز هم خشم خود را منتقل می کنید. بنابراین قبل از ابراز احساسات منفی لازم است که جلو آیینه تمرین کنید و با حالت های چهره ای خود آشنا شوید.
* برای بیان احساسات از جملاتی که با «من» شروع می شوند، استفاده کنید: این نوع جملات، برای ابراز احساسات مثبت و منفی مناسب هستند. برای مثال:
ناراحت می شوم وقتی به قول خودت عمل نمی کنی.
من خیلی آزرده ام.
من خشمگین ام.
دوستت دارم.
توجه داشته باشید، استفاده از جملاتی که با «تو» شروع می شوند مفید نیستند، چون می توانند، باعث بروز سوءتفاهم و تنش شوند. مانند:
تو مرا عصبانی کردی.
تو باعث آزردگی ام شدی.
تو مرا ناراحت کردی.
* پس از آن که احساس خود را بیان کردید، رفتار طرف مقابل را توصیف کنید. مانند:
به من قول دادی ولی به آن عمل نکردی.
احساس رنجش زیادی می کنم، زیرا نسبت به نظافت اتاق بی توجهی هستی.
ناراحت می شم وقتی می بینم بدون اجازه به وسایلم دست می زنی.
* در ابراز احساسات منفی تنها به یک موضوع بپردازید و هم زمان چند انتقاد را با هم مطرح نکنید. برای مثال:
ناراحت می شم وقتی که دارم صحبت می کنم، حرفم را قطع می کنی.
وقتی در را به هم می کوبی، خیلی ناراحت می شم.
* از بیان جملاتی که با «چرا» شروع می شوند، خودداری کنید. بهتر است به جای «چرا» از «چه طور» استفاده کنید. برای مثال:
چرا این جا را به هم ریختی؟ (جمله ی نادرست)
چه طور شد این جا به هم ریخته شد! (جمله ی درست)
در صورتی که به کمک روش های بالا احساسات منفی خود را ابراز کردید اما طرف مقابل از شما آزرده شده به خودتان نگیرید؛ شما اشتباه نکردید، این طرف مقابل است که باید به حقوق شما احترام بگذارد و شما را بپذیرد. به علاوه از آن جایی که برای مدت زمانی طولانی با عادت های کهنه سر و کار داشتید، باید به دیگران فرصت دهید تا تغییرات جدید شما را بپذیرند.

بیان قاطعانه ی انتظارات
صحبت کردن یکی از توانایی های مهم بشر است. انسان ها به کمک صحبت کردن انتظارات خود را بیان می کنند و از احساسات خود حرف می زنند.
* اولین نکته این است که انتظار نداشته باشید که دیگری از قبل بداند یا پیش خود حدس بزند که شما چه می خواهید. این شما هستید که باید دیگران را در جریان خواسته ها و انتظارات خود قرار دهید.
* در بیان خواسته ها و انتظارات خود شفاف عمل کنید و خواسته های تان را مطرح کنید. برای مثال:
انتظار دارم وقتی قول می دهی به قول خودت عمل کنی.
دلم می خواد که...
خواسته ام این است که...
* هربار تنها یک خواسته یا انتظار را بیان کنید.
* از جملاتی که با «باید» و «نباید» همراه هستند، استفاده نکنید.
تو باید اتاق را مرتب کنی. (جمله ی نامناسب)
بهتر است اتاق را مرتب کنی. (جمله ی مناسب)
* وقتی طرف مقابل، انتظارات شما را برآورده کرد، از او تشکر کنید. برای مثال:
از این که در شستن ظرف ها به من کمک کردی، متشکرم.
* اگر طرف مقابل، درخواست شما را برآورده نکرد، آزردگی خود را ابراز کنید و در ادامه مجدداً درخواست خود را مطرح کنید. برای مثال:
ناراحت می شوم وقتی از تو می خواهم در کارهای خانه به من کمک کنی و تو بی توجهی نشان می دهی. انتظار دارم وقتی از بچه مراقبت می کنم به من کمک کنی.

مهارت درخواست کردن چیست

مهارت درخواست کردن چیست و چگونه می توان از دیگران درخواست کرد؟
فروتنی، احساس خود کم بینی و عزت نفس پایین سبب می شود که افراد وابسته به دیگران متکی باشند اما علی رغم اتکای بیش از اندازه به دیگران، قادر نیستند به دلایلی از جمله شرم، کم رویی و احساس تحقیر در مواقعی که نیاز به کمک دارند، از دیگران کمک بگیرند، چنین چیزی سبب می شود که انجام دادن برخی کارها برای شان دشوار باشد و برای انجام دادن آن ها فشار زیادی را تحمل کنند.
افراد وابسته به دلیل عزت نفس پایین، انفعال و کم رویی از توانایی مرز گذاشتن در روابط بین فردی برخوردار نیستند و به همین دلیل بسیاری از کسانی که با آن ها سر و کار دارند به راحتی به خود اجازه می دهند که به آن ها نزدیک شوند، حریم آن ها را زیر پا بگذارند و به حقوق آن ها تجاوز کنند، در این راستا، افراد وابسته باید مهارت درخواست کردن را بیاموزند تا از طریق آن بتوانند از دیگران بخواهند به حقوق آن ها توجه بیش تری داشته باشند. برای درخواست کردن باید:
از جملات ساده ی خبری و واژه ی «لطفاً» یا «خواهش می کنم» استفاده شود. مانند:
لطفاً در را ببند.
خواهش می کنم سیگارت را خاموش کن.
* جملات منفی و سؤالی برای درخواست کردن مناسب نیستند مانند:
در را نمی بندی؟
در را می بندی؟
سیگارت را خاموش می کنی؟
* جملاتی که با «چرا» شروع می شوند برای درخواست کردن مناسب نیستند. مانند:
چرا در را نمی بندی؟
چرا سیگارت را خاموش نمی کنی؟
* در مورد مسائل جدی تر مانند زمانی که کسی حقوق شما را زیر پا می گذارد، از جملات دو عبارتی استفاده و احساس خود را نیز بیان کنید. مانند:
شما با لحن نامناسبی با من حرف می زنی و این مرا ناراحت می کند.
ناراحت می شوم وقتی می بینم بدون اجازه وارد اتاقم می شوی.
از این که به من قول می دهی ولی به آن عمل نمی کنی، ناراحت می شوم.

* درخواست از دیگران برای تغییر رفتار:
برای این کار از جملات سه عبارتی استفاده کنید. به این صورت که ابتدا رفتار طرف مقابل را توصیف کنید، سپس احساس خود را بیان کنید و آن گاه از خواسته و انتظار خود حرف بزنید. برای مثال:
دیر کردی و من خیلی نگران شدم، انتظارم این است که وقتی دیر می کنی تلفنت خاموش نباشد.
ناراحت می شم وقتی بدون اجازه به وسایلم دست می زنی، انتظار دارم از من اجازه بگیری.
سپس درمانگر و بیمار با هم به ایفای نقش می پردازند و به صورت عملی بیمار با چگونگی درخواست از دیگران آشنا می شود.

چگونه می توان خشم را به شیوه ای سالم ابراز کرد؟

یادگیری مهارت ابراز خشم یکی از مهارت های مهم برای افراد وابسته به شمار می رود. روش های زیادی برای ابراز خشم وجود دارند. برخی از آن ها ناسالم و برخی سالم هستند. ابراز ناسالم خشم به سلامت جسمانی، بهداشت روانی و روابط اجتماعی لطمه می زند، در حالی که ابراز خشم به شیوه ای سالم و سازنده برای هر انسانی ضروری است.
روش های ناسالم ابراز خشم عبارت اند از: پرخاشگری، خودزنی، فروخوردن خشم و پرخاشگری انفعالی. این روش ها می توانند، خیلی خطرناک باشند و حتی به مرگ منجر شوند.
شیوه های سالم ابراز خشم عبارت اند از: فعالیت های بدنی و ورزشی، فعالیت های هنری، گفت و گو با صندلی خالی، نوشتن نامه، مشت زدن به کیسه ی بوکس، ترکاندن بادکنک، له کردن گوجه فرنگی و ابراز کلامی از روش های سالم برای ابراز خشم محسوب می شوند. در این قسمت به شیوه های سالم ابراز خشم پرداخته می شود.

فعالیت بدنی

* ورزش کنید:
کارکردن، پیاده روی، کوه پیمایی و دویدن از جمله فعالیت هایی هستند که به کاهش برانگیختگی و خشم می انجامند. برای مثال هرگاه خشمگین شدید، پیاده روی کنید، بدوید، ورزش کنید، زیرا به این ترتیب روشی سالم برای ابراز خشم خواهید داشت. البته به شرطی که این فعالیت ها را به صورت منظم و روزانه انجام دهید.

* فعالیت بدنی انجام دهید:
این فعالیت می تواند کار منزل یا کار شخصی باشد. برای مثال می توانید ظرف ها را بشویید، کتابخانه را مرتب کنید. اتاق را تمیز کنید، لباس ها را اتو بکشید، غذا بپزید و گردگیری کنید.
به این ترتیب توجه شما به جای خشم، به چیز دیگری جلب و نیز بخشی از خشم شما تخلیه می شود و احساس آرامش بیش تری خواهید کرد.

فعالیت های هنری
نقاشی، مجسمه سازی، موسیقی و دیگر فعالیت های هنری از جمله روش هایی هستند که برای تخلیه ی خشم مفید می باشند. هنرمندان اغلب به کمک فعالیت های هنری احساسات خود را تعدیل می کنند.

گفت و گو با صندلی خالی
یکی از راه های ابراز خشم به شیوه ای سالم، گفت و گو با صندلی خالی است. این فن اغلب برای مقابله با احساس خشم ناشی از روابط بین فردی مؤثر است. برای مثال در صورتی که از کسی خشمگین هستید و به او دسترسی ندارید، می توانید از فن صندلی خالی برای کاهش خشم خود استفاده کنید.
چشمان خود را ببندید. چند نفس عمیق بکشید و مجسم کنید که فرد مورد نظر روی صندلی خالی نشسته است. سعی کنید فرد مورد نظر را با جزئیات کامل مجسم کنید. آن گاه چشمان خود را باز کنید و با صندلی خالی حرف بزنید.
احساسات خود را ابراز کنید. می توانید صدای تان را بلند کنید و هر طور که دل تان خواست حرف بزنید. می توانید با صدای بلند از فرد خیالی انتقاد کنید و رفتارش را زیر سؤال ببرید و هر جا احساس کردید، دچار احساسات ناخوشایندی شدید، به صحبت خود پایان دهید. این کار را برای جلسات متوالی ادامه دهید تا از احساس خشم شما نسبت به فرد مورد نظر کاسته شود.

نوشتن نامه
یکی دیگر از راه های سالم ابراز خشم این است به فردی که از او خشمگین هستید، نامه بنویسید. نامه ای که هرگز پست نمی شود و در آن نامه از احساسات، افکار و انتظارات خود حرف بزنید.

مشت زدن به کیسه ی بوکس
یک کیسه بوکس یا بالشت را در نظر بگیرید و هرگاه احساس خشم کردید به آن مشت بزنید. به این ترتیب خشم شما تخلیه می شود. به یاد داشته باشید که خشم ابراز نشده می تواند مشکلات جسمانی و افسردگی به بار آورد.

ترکاندن بادکنک
بادکنکی را باد کنید. اسم فرد یا افرادی را که از آن ها عصبانی هستید را روی آن بنویسید و هر وقت خیلی از آن ها عصبانی شدید، آن بادکنک را بترکانید.

له کردن گوجه فرنگی
گوجه فرنگی را در دست خود بفشارید و آن را له کنید.

ابراز کلامی خشم
بیش تر مردم در رابطه با چگونگی ابراز خشم دیدگاهی سیاه و سفید دارند. به عبارتی تفکر همه یا هیچ بر آن ها حاکم است. آن ها خشم خود را به شیوه ای ناسالم یا پرخاشگرانه متوجه خود یا دیگران می کنند چون خشم را فرومی خورند و دم برنمی آورند. به عبارتی تنها دو فرمول پیش روی خود دارند «خشم را فروبخور، خشم را بیرون بریز». اما گزینه ی سومی هم هست و آن ابراز کردن خشم با استفاده از کلمات است. در واقع می توان گفت این روش یکی از سالم ترین شیوه های ابراز خشم در روابط بین فردی به شمار می رود. البته ابراز خشم بدون مهارت کافی نیز می تواند مخرب باشد. بنابراین بهتر است:
* ابتدا خود را آرام کنید: قبل از اظهار خشم بهتر است به کمک تنفس شکمی، مراقبه یا حضور ذهن و تن آرامی خود را آرام کنید. به این ترتیب از انگیختگی شما کاسته خواهد شد و با آرامش بیش تری می توانید، خشم خود را ابراز کنید، بدون آن که لحن کلام تان تغییر کند یا تُن صدای تان بالا رود. به خودتان تعهد دهید که در ابراز قاطعانه ی خشم تان، به خود یا دیگری صدمه نمی زنید.
* از عبارت هایی استفاده کنید که با «من» شروع می شوند یا به «میم» فاعلی ختم می شود. برای مثال: «من خیلی عصبانی هستم». «احساس خشم می کنم». «عصبانی ام». «ناراحت هستم». «دارم منفجر می شم».
* علت این رویداد برانگیزاننده را توصیف کنید. برای توصیف برانگیزاننده ها می توانید از یک جمله ی مجهول یا جمله ی معلوم استفاده کنید. به عبارتی در صورتی که با طرف مقابل راحت هستید از جمله ی معلوم استفاده کنید. اما اگر احساس می کنید طرف مقابل برانگیخته است و حساسیت به خرج می دهد، از جمله ی مجهول استفاده کنید. برای مثال:
از خشم منفجر می شوم اگر ببینم کسی به من خیانت کرده است. (جمله ی مجهول).
عصبانی می شوم هنگامی که صحبت می کنم، کسی حرف مرا قطع کند (جمله ی مجهول).
خیلی ناراحت شدم وقتی دیدم به قول خودت وفا نکردی (جمله ی معلوم).
خیلی به من برخورد و عصبانی شدم چون تحقیرم کردی (جمله ی معلوم).
* هرگز عبارت هایی را که با «تو» شروع می شود، به کار نگیرید، زیرا این عبارت ها طرف مقابل را در موضع دفاعی قرار می دهند و سبب می شوند که وی بیش تر خشمگین شود. برای مثال:
تو مرا عصبانی کردی.
تو باعث ناراحتی من شدی.
به جای آن بگویید:
عصبانی ام.

چگونه می توان با فرد پرخاشگر مقابله کرد؟

یکی از مسائلی که برای بیماران مبتلا به اختلال شخصیت وابسته اتفاق می افتد - که شیوع فراوانی هم دارد - این است که به دلیل وابستگی و ترس از تنها ماندن، تن به روابطی آزار دهنده می دهند. مثلاً ممکن است خود را مجبور به زندگی با مردی کنند که نسبت به آنان بدرفتار و پرخاشگر است. مقابله با همسر پرخاشگر کار آسانی نیست به ویژه برای افراد وابسته. اما فنون زیر به آن ها کمک می کند تا در برابر همسر پرخاشگر بایستند.

هرگز از خودتان دفاع نکنید.
وقتی همسرتان خشمگین است و شما را به کاری یا چیزی متهم می کند، هرگز برای تبرئه خویش، از خود دفاع نکنید. برای فرد پرخاشگر اهمیتی ندارد که طرف مقابل او، چه می گوید چون هرچه بگوید از آن علیه وی استفاده خواهد کرد. او طرف را می پیچاند و دور می زند و حرف ها را مطابق میل خود تفسیر می کند و در مجموع، نتیجه می گیرد که حق با خود اوست. به همین دلیل، تلاش نکنید تا رفتار خود را توجیه کنید و دلیل بیاورید. چرا که در این مواقع، با همسر خشمگین خود در موضع برابر نیستید و احترام شما حفظ نخواهد شد. البته دفاع نکردن از خود به معنای آن نیست که اصلاً حرف نزنید، بلکه به این معناست که صبر کنید تا همسرتان آرام شود آن گاه با او حرف بزنید و دلایل خود را بیان کنید. و در عین حال از رفتار پرخاشگرانه او انتقاد کنید.

مرز بگذارید.
مشخص کردن مرز به این معناست که رفتار موجه را از رفتار غیر موجه و نامناسب تفکیک کنید. به عبارتی احساس خشم، موجه است اما پرخاشگری یک رفتار ناموجه است. برای مرز گذاشتن ابتدا باید با احساس طرف مقابل همدلی و سپس از رفتارهایش انتقاد کنید. برای مثال:
رضا از این که لیلا غذا را به موقع آماده نکرده، به شدت خشمگین است و به او توهین می کند. لیلا در واکنش به این برخورد می گوید:
متوجه هستم که خیلی عصبانی هستی (همدلی) اما حق نداری به من توهین کنی
همان طور که می بینید لیلا بین احساس خشم و پرخاشگری فرق گذاشته است. او احساس عصبانیت همسرش را پذیرفته است اما پرخاشگری او را تأیید نمی کند.

او را متوجه پیامدهای رفتارش کنید.
وقتی مرز گذاشتید، یعنی به طرف گفتید که حق ندارد چه کارهایی را انجام دهد، در این مرحله بهتر است او را متوجه پیامدهای رفتارش کنید. برای مثال بگویید:
اگر هم چنان به فریاد کشیدنت ادامه دهی، اتاق را ترک می کنم.
می دانم که خیلی عصبانی هستی اما اگر دست از توهین برنداری شب می روم به خانه ی مادرم.
نکته ی مهم: به چیزی اشاره کنید که مطمئن باشید می توانید آن را انجام دهید. بنابراین اگر نمی توانید کاری بکنید (مثلاً: اتاق را ترک کنید، یا شب را جای دیگری بگذرانید) چنین چیزی را نگویید.

طرف مقابل را خلع سلاح کنید.
یکی از دشوارترین و در ضمن مفیدترین مهارت های مقابله ای با فرد پرخاشگر، فن خلع سلاح است. این مهارت به ویژه زمانی که فرد در معرض انتقادهای تند و تیز از سوی طرف مقابل قرار دارد، مفید است. در چنین مواقعی بهتر است ابتدا با طرف مقابل موافقت شود. این کار به معنای تأیید همه حرف های طرف مقابل نیست بلکه موافقت با بخشی از صحبت های وی است که مبتنی بر واقعیت می باشد. چنین چیزی مثل ریختن آب روی آتش است و می تواند او را آرام کند،میگنا دات آی آر، پس از آرام شدن وی می توان دلایل عصبانیت او را پرس و جو کرد و دلایل خود را نیز توضیح داد. بنابراین ابتدا به دقت به صحبت های طرف مقابل گوش دهید، سپس به او حق دهید، آن گاه دلایل عصبانیت او را پرس و جو کنید و در نهایت خواسته ی خود را مطرح و انتقاد خود را بیان کنید.
لیلا بدون اطلاع قبلی همسرش از منزل بیرون رفت و به دلیل راه بندان سنگین نتوانست به موقع خود را به منزل برساند. وقتی به منزل رسید همسرش به شدت نگران و خشمگین بود و با لحن تند و صدای بلند به او گفت: «خیلی بی فکری که بدون اطلاع قبلی بیرون میری و منو نگران می کنی. تو همیشه این طور رفتار می کنی؛ حالم از این کارِت به هم می خوره.»
لیلا در مقام خلع سلاح به شوهرش می گوید: حق با توست. خیلی دیر کردم و تو حق داری عصبانی شوی. (انعکاس احساسات و همدلی)
به تو حق می دهم خشمگین شوی، بهتر بود از قبل به تو اطلاع می دادم. (روش خلع سلاح)
تو حق داری، من نباید تو را نگران می کردم (روش خلع سلاح)، اما به ترافیک سنگین برخورد کردم (توضیح)؛ اما این ها دلیل نمی شود که با لحن بدی حرف بزنی.
دلم نمی خواهد این طور حرف بزنی و به من توهین کنی (بیان احساس خود)، انتظار دارم که به من احترام بگذاری (بیان خواسته).

محروم کنید.
محروم کردن، یکی از شیوه هایی است که فرد پرخاشگر را با پیامدهای رفتارش روبه رو می کند. برای مثال: فرض کنید، زنی تصمیم گرفته است با همسرش چند دقیقه ای راجع به یک مسئله صحبت کند. مدتی از بحث نگذشته است که او صدایش را بالا می برد و شروع به فریا کشیدن می کند. در این جا بهترین کار این است که زن به او تذکر دهد: «اگر بخواهی به فریاد کشیدنت ادامه بدهی، بهتر است جلسله را تمام کنیم چون به این صورت نمی توان به صحبت ادامه داد».
یا می تواند بگوید: «ترجیح می دهم، این جلسه را تمام کنیم و در فرصت مناسبی با هم حرف بزنیم، زمانی که تو بر خشم خود کنترل داری».
یا: «فکر می کنم باید جلسه را تعطیل کنیم و در فرصت مناسبی راجع به موضوع حرف بزنیم. شما امروز آمادگی صحبت ندارید و نمی توانید روی خشم خود کنترل داشته باشید».
نکته ی مهم: وقتی چیزی می گویید، روی حرف تان بایستید و بر آن پافشاری کنید و از موضع تان عقب نشینی نکنید. برای مثال:
وقتی می گویید: «اگر هم چنان به داد کشیدنت ادامه دهی اتاق را ترک می کنم» حتماً اتاق را ترک کنید.

موقعیت را ترک کنید.
در صورتی که با فرد پرخاشگر خطرناک روبه رو هستید، کسی که شما را به کتک زدن تهدید می کند، وسایل اتاق را پرت می کند و... بهترین کار این است که هرچه سریع تر موقعیت را ترک کنید. در این مواقع، نمی توان کاری انجام داد (چون احتمال آسیب دیدن وجود دارد) و بهترین کار ترک موقعیت است. مثلاً می توانید چند ساعت را بیرون از منزل بگذرانید و به قدم زدن بپردازید یا شب را در منزل خانواده یا اقوام نزدیک بگذرانید. این تکنیک زمانی مورد استفاده قرار می گیرد که:
* فرد پرخاشگر روی رفتارش کنترلی ندارد.
* وسایل منزل را می شکند یا تخریب می کند.
* شما را به زدن، زخمی کردن و کشتن تهدید می کند.

در مورد خشونت رازدار نباشید.
خشونت و بدرفتاری در خانواده نباید در زیر لایه ای از رازداری پنهان شود. لازم است هر نوع خشونت خانگی با افراد نزدیک، صمیمی، رازدار، منطقی یا با افراد با تجربه و متخصص به مشورت گذاشته شود.
در صورت روبه رو شدن با خشونت همسر یا رفتارهای پرخاشگرانه دیگران به آن ها بگویید که دلیلی برای پنهان کاری وجود ندارد و رفتار پرخاشگرانه ی آن ها را برای خانواده و دوستان بازگو خواهید کرد. این توضیحات را زمانی ارائه دهید که فرد آرام است.

مهارت انتقاد سازنده چیست؟

ترس از رنجاندن دیگران در ترس عمیق تری ریشه دارد و آن ترس از دست دادن تأیید دیگران است. افراد وابسته می ترسند که تأیید دیگران را از دست بدهند به همین دلیل ترجیح می دهند در صورت آزرده شدن لب به انتقاد نگشایند و سکوت کنند. این کار فشار روانی زیادی را در دراز مدت به آن ها تحمیل می کند و از طرف دیگر به دیگران نیز فرصت بیش تری می دهند تا بیش از پیش حقوق آن ها را زیر پا بگذارند و به حریم آن ها تجاوز کنند. افراد مبتلا به اختلال شخصیت وابسته باید مهارت انتقاد کردن را بیاموزند و با اصول انتقاد سازنده آشنا شوند.
انتقاد سازنده اغلب نتیجه ی مثبت به بار می آورد؛ در حالی که انتقاد مخرب اغلب باعث سوءتفاهم، رنجش و حتی پرخاشگری می شود. در انتقاد سازنده:

رفتار از شخصیت جدا می شود.
تو آدم بدی هستی (مخرب).
گاهی اوقات به قولت عمل نمی کنی (سازنده).
رفتار درستی در مهمانی نداشتی (سازنده).

از قضاوت کلی اجتناب می شود.
تو همیشه این طور رفتار می کنی (انتقاد مخرب).
تو هیچ وقت به قول خودت عمل نمی کنی (انتقاد مخرب).
گاهی اوقات بدجور عصبانی می شوی (سازنده).
گاهی اوقات می زنی زیر قولت (سازنده).

به طرف مقابل برچسب زده نمی شود.
تو شلخته ای (انتقاد مخرب).
تو بی نظمی (انتقاد مخرب).
تو آدم متظاهری هستی (انتقاد مخرب).
تو در برخی زمینه ها منظم نیستی (انتقاد سازنده).
گاهی اوقات تظاهر می کنی (انتقاد سازنده).

ابتدا بر نکته ی مثبت در طرف تأکید و سپس از فرد انتقاد می شود.
فرد باهوشی هستی اما، درس خواندن را چندان جدی نمی گیری (انتقاد سازنده)
آدم منظمی هستی، اما در پرداخت صورت حساب اذیت می کنی (انتقاد سازنده).

به علاوه در انتقاد سازنده به طرف مقابل احترام گذاشته می شود و به او فرصت داده می شود تا دیدگاه خود را بیان کند.

انتقاد سازنده با همدلی همراه است.
مایل نیستم شما را ناراحت کنم، ولی از این رفتارت ناراحت شدم (انتقاد سازنده).
دلم نمی خواد ناراحت شوی، ولی بدقولی هایت مرا دیوانه می کند (انتقاد سازنده).
برای انتقاد سازنده لازم است:

برای بیان انتقادات خود زمان مناسبی را انتخاب کنید. هرگز در جمع از کسی انتقاد نکنید.

به اوضاع روحی طرف مقابل توجه کنید. زمانی که فرد خسته، خواب آلود یا ناراحت است، زمان مناسبی برای انتقاد نیست.

ابتدا احساس خود را ابراز و سپس انتقاد کنید.
ناراحت می شوم وقتی می بینم حرفم را قطع می کنی.
به من برمی خورد وقتی سرم داد می کشی.

کلی گویی نکنید و تنها از یک رفتار خاص انتقاد کنید.
شما بی مسئولیت هستید (جمله ی نادرست).
شما مسئولیت مرتب کردن این اتاق را برعهده گرفتی ولی آن را درست انجام ندادی (جمله ی درست).

به مسائل فعلی بپردازید. از انتقاد در مورد مسائل گذشته خودداری کنید.
ناراحت هستم، شما قبلاً به من دروغ گفتید (جمله ی درست).
ناراحت هستم چون احساس می کنم گاهی اوقات به من دروغ می گویید (جمله ی درست).

هر بار فقط یک انتقاد بکنید. انتقادهای پی در پی اثری مخرب دارند.

از شخصیت طرف مقابل انتقاد نکنید بلکه رفتار را مورد انتقاد قرار دهید.
تو شلخته ای، تو بی مسئولیتی (نادرست).
گاهی اوقات نظم را رعایت نمی کنی (درست).

وقتی از طرف مقابل انتقاد می کنید به او احترام بگذارید و مراقب لحن کلام و رفتارتان باشید.

از این که طرف مقابل به شما فرصت انتقاد داد و به صحبت شما گوش کرد از او تشکر کنید.
از این که به نظرم گوش دادی، متشکرم.

همراه با انتقاد، انتظار خود را بیان کنید.
ناراحت می شوم وقتی بدون اجازه وارد اتاقم می شوی، انتظار دارم از قبل مرا در جریان بگذاری.

به طرف مقابل نیز فرصت دهید تا نظرش را بگوید.

مهارت «نه» گفتن چیست؟

مخالفت با درخواست دیگران - به ویژه همسر یا فرد مورد علاقه - می تواند، چالش برانگیز باشد به ویژه اگر فرد بخواهد بدون انعطاف پذیری لازم به این کار دست بزند. وابسته ها از «نه» گفتن به دیگران ناتوان هستند، زیرا می خواهند همه را از خود راضی نگه دارند و رضایت همه را به دست آورند.
افراد وابسته باید مهارت «نه» گفتن را یاد بگیرند. به چند روش می توان به درخواست دیگری «نه» گفت.

نه همراه با همدلی: ابتدا همدلی کنید و سپس نه بگویید، مانند:
می دانم ناراحت می شوی ولی من نمی توانم به مهمانی بیایم.

نه همراه با تشکر: ابتدا قدردانی کنید و سپس «نه» بگویید.
از شما متشکرم که به فکرم بودی و مرا برای مراسم دعوت کردی ولی امکان شرکت در مراسم برای من وجود ندارد.

نه همراه با عذرخواهی: ابتدا عذرخواهی کنید و سپس «نه» بگویید.
عذر می خوام از این که ناچارم درخواست شما را رد کنم، ولی متأسفانه نمی توانم با شما به مهمانی بیایم.
از این که ناچارم درخواست شما را رد کنم، عذر می خوام ولی متأسفانه نمی توانم با شما همراه باشم.

در صورتی که هیچ کدام از روش ها مؤثر نبود، از طرف عذرخواهی کنید و موقعیت را ترک کنید.
دلیل تراشی نکنید. در صورتی که طرف هم چنان اصرار و پافشاری می کند، برای او توضیح دهید که چرا و به چه دلیلی نمی توانید به مهمانی بیایید، اما اگر اصرارها ادامه داشت، عذرخواهی کنید و موقعیت را ترک کنید.

مهارت حل مسئله چیست؟

هر بار که مینا می خواهد خرید کند، باید همسرش با او همراه شود. حتی در خریدهای کوچک به راهنمایی و اطمینان بخشی او نیاز فراوان دارد. در گذشته مادر و دوستش نقش حمایتگر و اطمینان بخشی را برای او به عهده داشتند. اما پس از ازدواج سر این موضوع بارها بین او و همسرش مشاجره صورت گرفته است و چندین بار همسرش به او گفته است که عرضه ندارد کارهایش را به تنهایی انجام دهد. مینا از این وضعیت به شدت ناراحت است و تمایل دارد آن قدر توانمند شود که بتواند خود به تنهایی خرید کند.
بیمارانی که اختلال وابستگی در آن ها شدید است حتی در انجام دادن کارهای روزانه و انتخاب های معمولی خود نیز مشکل دارند. مثلاً این که چه لباسی بپوشند یا چه چیزی بخرند، چترشان را با خود به همراه ببرند یا نه؟ و... در موارد خفیف تر بیماران می توانند مسئولیت های روزمره ی خود را انجام دهند اما از پذیرش مسئولیت برای تصمیم گیری های مهم زندگی سرباز می زنند. مهارت حل مسئله به افراد وابسته کمک می کند تا مسائل کوچک و بزرگ خود را به طور مستقل حل کنند. چنین چیزی مستلزم این است که آن ها ابتدا بپذیرند، مشکلی وجود دارد و باید حل شود و در مرحله ی دوم به توانایی خود برای حل مشکل ایمان بیاورند و سپس به راه حل های مختلفی فکر کنند.

مراحل حل مسئله در بیماران وابسته

* پذیرش توانایی خود برای حل مشکلات:
اولین گام در حل مشکل این است که افراد وابسته بپذیرند که توانایی حل مشکلات را دارند. البته این کار برای آنان دشوار است زیرا افراد وابسته افکار منفی زیادی در مورد توانایی های خود دارند. مانند: «نمی توانم بدون راهنمایی های همسر، مادر یا دوستم لباس مناسبی انتخاب کنم»، «شغل مناسبی داشته باشم» یا «رفتار درستی نشان دهم». بنابراین پذیرش این موضوع که آن ها مانند دیگران توانایی هایی دارند که در حل مشکلات و تصمیم گیری ها می توانند از آن استفاده کنند، کمک کننده خواهد بود.
مینا باید بپذیرد او هم مانند دیگران می تواند خرید کند، مشکلات بین فردی خود با همکاران را حل کند و...

* پذیرش مشکل:
فرد باید وجود مشکل را بپذیرد و سعی نکند آن را انکار کند. برای مثال: مینا باید بپذیرد که به تأییدطلبی و اطمینان جویی بیش از اندازه از سوی دیگران نیاز دارد و این خصوصیت وی زمینه ی سرزنش و تحقیر شدن را برای او فراهم آورده است و او را در وضعیت وابستگی و بی کفایتی نگه داشته است.

* تعریف دقیق مشکل:
در این مرحله باید مشکل تعریف شود. برای این کار فرد باید از خود بپرسد، مشکل چیست؟ مشکل را به صورت مبهم طرح نکند، مشکلات پیچیده را به چند مشکل کوچک تر تقسیم کند و سپس آن ها را اولویت بندی کند.
مینا مشکل کلی خود را این گونه تعریف کرد: ناتوانی در خرید کردن به تنهایی. سپس آن را به مشکلات کوچک تر تقسیم کرد مانند: مشکل در خرید مایحتاج منزل، خرید لباس، دارو و... مینا به خود گفت مشکل اصلی تر من خریدهای منزل است چون ضرورت آن بیش تر است و اگر بتواند از عهده ی خریدهای منزل برآید و بدون کمک دیگران این کار را انجام دهد، در آن صورت می تواند مستقلانه لباس هم بخرد.

* بارش فکری:
در این مرحله فرد از خود می پرسد، برای حل مشکل چه کارهایی می توانم انجام دهم؟ این راه حل ها می تواند درست، نادرست، منطقی یا غیر منطقی باشند. مهم این است که فرد هرچه راه حل به ذهنش می آید، بنویسد.
راه حل های مینا می تواند این گونه باشد: به خواهرم بگویم هر وقت برای خودش خرید کرد، عین همان را برای من بخرد، سعی کنم کم تر خرید بروم، از خریدهای کوچک تر شروع کنم و به خریدهای بزرگ تر برسم، با یکی از دوستانم خرید کنم، از مغازه های آشنا خرید کنم و...

* ارزیابی راه حل ها:
در این مرحله فرد سود و زیان هر یک از راه حل های خود را ارزیابی می کند.
مینا به خود می گوید اگر به خواهرم بگویم به جای من خرید کند، اوضاع بدتر می شود. او فکر می کند چه قدر بی عرضه ام، تازه ممکن است انتخاب خواهرم را دوست نداشته باشم و در عین حال نمی توانم با او مخالفت کنم و در آن صورت ناچارم از چیزی استفاده کنم که از آن خوشم نمی آید، به علاوه این مشکل کمکی به درمان من نمی کند.

* اجرای بهترین راه حل:
در این مرحله بهترین راه حل انتخاب شده به اجرا در می آید و سپس پیامدهای آن بررسی می شود.
مینا به این نتیجه رسید که راه حل خریدهای کوچک، مثل تهیه ی مایحتاج منزل به تنهایی، را شروع کند. در این راستا او برنامه ای ترتیب داد، فهرستی از خریدهای روزانه تهیه کرد، آن ها را به سه قسمت تقسیم کرد و با خود قرار گذاشت هفته ی آینده سه بار به خرید برود و طبق فهرست خرید کند.

* بازبینی راه حل:
در این مرحله فرد پس از اجرای راه حل انتخاب شده، به ارزیابی مؤثر بودن آن می پردازد. اگر راه حل انتخاب شده مؤثر باشد، باید مشکل برطرف شود. آن گاه فرد می تواند به مشکل بعدی بپردازد. اگر راه حل مؤثر بودن آن می پردازد. اگر راه حل انتخاب شده مؤثر باشد، باید مشکل برطرف شود. آن گاه فرد می تواند به مشکل بعدی بپردازد. اگر راه حل مؤثر نباشد، فرد باید از راه حل های دیگری که در بارش فکری جمع آوری کرده است، استفاده کند.

مهارت تصمیم گیری چیست؟

افراد وابسته، نه تنها به محبت، توجه و حمایت دیگران نیازمندند بلکه در تصمیم گیری نیز به دیگران متکی هستند و در بسیاری از موارد حتی از تصمیم های جزئی روزمره نیز ناتوان اند. فقدان مهارت تصمیم گیری، آن ها را وابسته به دیگران نگه می دارد. آن ها از تصمیم گیری می ترسند، زیرا بر این باورند که نمی توانند، درست تصمیم بگیرند و اشتباه می کنند. به عبارتی آن ها از اشتباه می ترسند، زیرا فکر می کنند، اگر اشتباه کنند، مورد انتقاد دیگران قرار می گیرند و از چشم آن ها می افتند.
آن چه که مهم است، این است که آن ها زمانی به بلوغ و پختگی شخصیتی می رسند که برای تصمیم گیری به خود متکی باشند؛ برای این کار بهتر است:
* از موارد جزئی شروع کنید. در رابطه با مواردی مانند خرید خودکار، جوراب، خرید خوراکی، سوار تاکسی یا اتوبوس شدن به تصمیم خود عمل کنید.
* به تدریج به سمت موارد مهم تر پیش بروید. در تصمیم گیری های مهم، قبل از نظرخواهی یا مشورت با دیگران، ابتدا نظر خود را ارزیابی کنید. برای تصمیم گیری بهتر، لازم است مزایا و معایب هر تصمیم را یادداشت کنید. از خود بپرسید با این تصمیم چه چیزهایی به دست می آورم و چه چیزهایی را از دست می دهم (البته به این نکته نیز توجه داشته باشید که با هر به دست آوردنی برخی چیزها از دست می رود). آن گاه فهرستی از امتیازات و زیان های هر تصمیم را تهیه کنید. اگر مزایای یک تصمیم بیش تر از معایب آن بود، تصمیمی را که مزیت بیش تری دارد، انتخاب کنید.
* سعی کنید برخی تصمیم های بزرگ را به تنهایی انجام دهید و از کسی کمک نگیرید.
* در برخی موارد می توانید با دیگران مشورت کنید البته به شرطی که اجازه ندهید دیگران برای شما تصمیم بگیرند.
* مهارت تصمیم گیری را با نظارت روان شناس یاد بگیرید.
* برای تصمیم گیری بهتر در موضوعی خاص مانند انتخاب شغل، رشته ی تحصیلی، خرید ماشین و... با افراد با تجربه مشورت کنید، کتاب بخوانید و به سایت های اینترنتی رجوع کنید.
* با هر تصمیمی ممکن است برخی چیزها را از دست بدهید. این معایب را بپذیرید و در تصمیم گیری ها واقع بینانه عمل کنید.
* توانایی تصمیم گیری و مستقل عمل کردن به این معنا نیست که از مشورت با دیگران بی نیاز هستید، بلکه بهتر است در رابطه با تصمیم های مهم زندگی با افراد با تجربه مشورت کنید.

مهارت مذاکره و گفت و گو چیست؟

برای بیان خواسته ها و انتظارات و حل اختلافات به مهارت مذاکره نیازمندیم اما افراد وابسته در مذاکره با دیگران ناتوان هستند. مذاکره مستلزم مهارت صحبت کردن و گوش دادن است. یک مذاکره ی مؤثر و مفید مستلزم این است که دو طرف گفت و گو به هم توجه کنند، به صحبت های یک دیگر گوش دهند، به یک دیگر فرصت صحبت و اظهارنظر بدهند. به علاوه رعایت نکات زیر نیز مفید خواهند بود:
* شفاف صحبت کنید و از ابهام گویی بپرهیزید.
* از کلی گویی خودداری کنید.
* مسائل گذشته را پیش نکشید و در مورد مسئله ی حاضر مذاکره کنید.
* در مورد یک موضوع خاص مذاکره کنید.
* از کلمات منفی، تحقیرآمیز یا تهدید کننده استفاده نکنید.
* حسن نیت خود را نشان دهید و به طرف بگویید که برای حل مشکل با او هم سو هستید.
* در صورت شنیدن انتقاد دلایل آن را پرس و جو کنید و از انگ زدن (جواب انتقاد را با انتقادی محکم تر دادن) بپرهیزید.
* از اتهام زدن بپرهیزید.
* در مورد یک مشکل یا موضوع خاص صحبت کنید و شخصیت طرف مقابل را زیر سؤال نبرید.

مهارت حل اختلاف چیست؟

اختلاف داشتن در زندگی اجتماعی طبیعی است زیرا مردم متفاوت خَلق شده اند و به همین دلیل هم متفاوت رفتار می کنند. آن چه که مهم است این است که چگونه می توان اختلاف را به شیوه ای سالم حل کرد. ناگفته نماند که افراد وابسته اغلب شیوه های ناسالمی را برای حل اختلاف به کار می گیرند، تسلیم، تأییدطلبی و صرف نظر کردن از حقوق و خواسته های خود یک شیوه ی متداول در افراد وابسته است. حل اختلاف به شیوه ی سالم مستلزم این است که:
1- به طرف مقابل گوش بدهید و خواسته های او را بشنوید و صحبت او را قطع نکنید.
2- خواسته ها و انتظارات خود را بیان کنید.
3- آرامش داشته باشید و سعی کنید با لحنی آرام صحبت کنید و به طرف مقابل احترام بگذارید.
4- از طرف مقابل انتقاد نکنید.
5- به یک موضوع بپردازید زیرا هر بار می توان یک اختلاف را حل کرد.
6- پس از آن که انتظارات خود را بیان کردید، راه حل ها را ارائه دهید.
7- از طرف مقابل بخواهید راه حل های خود را مطرح کند.
8- بهترین راه حل ها را انتخاب کنید. بهترین راه حل، راه حلی است که به نفع دو طرف باشد و هر دو طرف آن را بپذیرند و قبول داشته باشند. راه حل خوب راه حلی است که خواسته های دو طرف را تأمین کند، به حل مشکل دو طرف کمک کند و دو طرف با رضایت قبلی به انجام دادن آن راضی باشند.
9- راه حل انتخاب شده را به اجرا درآورید و نتیجه ی آن را بررسی کنید. انتظار می رود با به کارگیری راه حل مورد نظر مشکل حل شود.
10- در صورت مؤثر بودن راه حل اجرایی، مشکلات و کاستی ها را بررسی کنید یا از یکی دیگر از راه حل ها استفاده کنید.

حال اگر فردی......

حال اگر فردی قصد داشته باشد همچنان در رابطه با شخصی که وابسته است باقی بماند، چنین فردی لازم است چه نکاتی را رعایت کرده و چه اقداماتی را انجام دهد؟
1. مشاوره فرد با یک متخصص می تواند در شکل گیری مهارت های لازم برای یک رابطه سالم موثر واقع شود که به طور مسلم در صورت این آگاهی فرد از انگیزه کافی برخوردار بوده واین بسیار امیدوار کننده است. زیرا افراد وابسته در مقایسه با افراد مبتلا به دیگر انواع اختلال شخصیت تغییر بیشتری از خود نشان می دهند و درمان مبتلا در مدت زمان نسبتا طولانی اتفاق خواهد افتاد.

2. ما نباید رفتارهای نسبی به وابستگی را در فرد وابسته افزایش دهیم بلکه باید باتعیین حدومرزهای معتدل و قاطعانه و دادن تقویت لازم، فرد وابسته را به سمت اتخاذ تصمیم در زندگی اش سوق دهیم.

3. گاهی تلاش برای ایجاد استقلال در فرد وابسته در ذهن او این تلقی را ایجاد می کند که گویی شما قصد ترک او را دارید در این صورت او دچار اضطراب می شود. نه تنها در جهت استقلال گام بر نمی دارد بلکه به شما وابسته تر می شود. پس بهتر است برای رسیدن به مقصودتان ابتدا از موضوعات پیش و پاافتاده استفاده کنید. برای مثال به او پیشنهاد کنید که به فروشگاه برود و به سلیقه خودش برای شما لباس بخرد این کار به او کمک می کند که به موقعیت های مستقل هرچند کوچک دست یابد. بعد از مدتی شما باید با استفاده از خلاقیت خود روش دیگری را به منظور افزایش عزت نفس تصمیم گیری و استقلال وی بکار گیرید.

4. از شخص وابسته نظر خواهی کنید. برای شروع باید از مسائل کوچک استفاده کند. زیرا اگر شما برای مثال نظر او را مثلا در مورد اعتقادات مذهبی وی جویا شوید حتی اگر با شما مخالف باشد بدون شک به دلیل ترس از دور شدن، با شما همنوایی کرده و تائیدتان می کند. پس بهتر است در ابتدا نظر او را در مورد مسائلی چون رنگ لباسی که پوشیده اید، رستورانی که در آن شام خورده اید و موضوعاتی نظیر آن جویا شوید. اینها حکم تمرین هایی دارد که بعد از ایجاد آمادگی، وظیفه شماست که به سراغ نظر سنجی در مسائل مهم تر اقدام کنید. ما این کار را برای فرد وابسته به این دلیل انجام می دهیم که رفته رفته بفهمد حتی اگر نظر مخالف دیگران را داشته باشد از سوی آنها کنار گذاشته نمی شود اینکه او هویت مستقل از دیگران دارد و می تواند با افزایش اعتماد به نفس خود به دیگران متکی باشد.

5. دنیای اجتماعی یک فرد وابسته بسیار محدود است و دوستان صمیمی کمی دارد. تحقیقات نشان داده که هرچه شبکه حمایت اجتماعی یک فرد گسترش یابد خوشحالی و سلامت روانی او بیشتر است. بنابراین اگر فرد وابسته بتواند شبکه حمایتی و روابط اجتماعی اش را گسترش دهد اتکا او به شما کمتر خواهد شد. این کار به افزایش اعتماد به نفس او نیز کمک خواهد کرد.


6. شما بایستی از هر فرصتی برای شکل دهی و تقویت احساس کفایت، ارزشمندی و شایستگی او استفاده کنید. به یاد داشته باشید تقویت مثبت همواره بازدهی بیشتری نسبت به سرزنش و تحقیر و تهدید به ترک و جدایی دارد. بنابراین هرگاه شخص وابسته نظر و عقیده خود را به زبان آورد او را تقویت و تقویت بیشتر کنید. تمامی موارد ذکر شده تنها زمانی منجر به نتیجه مطلوب و تغییر در شخصیت وابسته می شود که راهنمایی برای پاداش دهی در پیشرفت های هرچند کوچک به سوی کسب استقلال پیدا کنید و همزمان به او اجازه دهید که نسبت به تداوم رابطه اش با شما اطمینان بیشتری داشته باشد. آن گاه بذر احساس کفایت و شایستگی در فرد وابسته شروع به رشد خواهد شد.

چرا برخی مجذوب افراد وابسته می شوند؟

اگر رابطه قبلی شخصی با یک فرد وابسته چندی است که تازگی دارد و در گذشته هیچ گاه با چنین فرد ی وارد رابطه عاطفی نشده است جای نگرانی نیست. شاید او مجذوب زیبایی و ویژگی های دیگر آن فرد شده باشد. اما تجربه زندگی برخی افراد نشان می دهد که گروهی اکثرا با افراد وابسته درگیر روابط عاطفی می شوند.
بزرگترین عامل این موضوع می تواند نیاز آنها به حمایت و مراقبت از دیگران باشد مثلا شاید آنها در دوران کودکی از خواهر و برادر کوچکتر از خود مراقبت می کردند و در برابر آن پاداش دریافت می کردند و این تمایل به حمایت به نوعی الگوی پایداری در شخصیت آنها شده است. بدین ترتیب آنها به سمت این افراد وابسته کشیده می شوند کما اینکه اولین و مهمترین نیاز اشخاص وابسته، هم همین نیاز به مراقبت و حمایت شدن است.

همچنین اگر فرد تا به حال به طور مکرر درگیر روابط با افراد وابسته شده باشد شاید به این علت است که از نظر او نحوه ی رفتار این افراد جذاب و دوست داشتنی است و شاید والد جنس مخالف وی دارای چنین رفتاری بوده است. دلیل دیگر ان این است که فرد برای نمایش قدرت استقلال خود جذب افرادی می شود که از عزت نفس پایینی برخوردار هستند.
این الگو که همواره تکرار می شود در واقع از نیاز او به سلطه داشتن بر دیگران سرچشمه می گیرد یا اینکه نیازمند تائید مستمر دیگری است و بیشترین کسانی که می توانند این قبیل نیاز ها را ارضا کنند شخصیت های وابسته اند.
عامل نیرومندی دیگری که سبب می شود عده ای از افراد پس از پی بردن رابطه خود با فرد وابسته همچنان در رابطه با او باقی بمانند ترس است. برخی از ما به شدت از شکستن دل فردی که روحیه ای ضعیف و نیازمند دارد هراس داریم و هر وقت بر پایان دادن رابطه خود با شخص وابسته فکر می کنیم از ناراحت شدن و اندوه او دچار عذاب وجدان می شویم و با خود می گوییم شرایط موجود آنقدر هم که فکر می کنیم غیر قابل تحمل نیست.
ما با این تفکر بعد از قطع رابطه با فرد وابسته شاید از شدت احساس گناه نتوانیم زندگی خوبی داشته باشیم وبه این رابطه معیوب همچنان ادامه دهیم و گاهی با خود بگوییم مقصر خود من هستم که او را در این حد وابسته کرده ام و او گناهی ندارد، اما در نظر داشته باشید عاقلانه ترین کار خاتمه دادن به رابطه است اما این کار باید به برنامه ریزی دقیقی صورت گیرد تا فرد وابسته کمترین آسیب را ببیند.

برای ترک رابطه با فرد وابسته چه نکاتی را باید رعایت کرد؟ روان درمان گران شخص وابسته را دهانی همیشه باز برای بلعیدن و توجه و محبت می دانند. هیچ مقدار توجه و محبتی برای این فرد کم نیست، او را راضی نمی سازد و نمی تواند او را به سمت کسب استقلال سوق دهد. اگر هم در ابتدا این رابطه به هر دلیلی برای فرد جذاب و لذت بخش باشد اما با گذشت زمان، به دلیل محدودیت هایی که برای فرد مقابل به وجود می آید دچار نوعی فرسودگی روانی خواهد شد. اما اگر شخصی قصد پایان دادن به این نوع رابطه را دارد بهتر است سریعتر اقدام کند زیرا گذشت زمان باعث وابستگی بیشتر طرف مقابل می شود.
بهترین تصمیم گیری در این زمینه نیز همین است اما باید به نکات مهمی را در نظر داشته باشد.

روحیه فرد وابسته بسیار آسیب پذیرتر است پس بهتر است برای اینکه شخص از عذاب وجدان رنج نبرد باید با برنامه ریزی دقیق این کار را انجام دهد. سعی کند فرد وابسته را ابتدا در مسیر استقلال قرار دهد. به خاطر داشته باشیم که فرد وابسته در مواجه با ترک شدن دچار فشار روانی بسیاری خواهد شد و از نظر عاطفی بسیار پریشان حال می شود. قطع رابطه با او برای شما نیز بسیار دردناک خواهد بود و ممکن است دچار عذاب وجدان شوید و خود را سنگ دل بدانید ولی در مواقعی چنین نیست.همواره به خاطر داشته باشید فرد وابسته از نوعی اختلال پایدار شخصیتی رنج می برد و شما مقصر نیستید و فقط رابطه با فردی را پایان داده اید که نمی توانید شریک خوبی برای شما باشد. شما درواقع به رابطه ناسالم و معیوب خود پایان داده اید.

این نکته حائز اهمیت است، ترک فردی که به شما وابسته است در حد زیادی مستلزم قاطعیت شما و برگشت ناپذیری شما از تصمیمی که گرفته اید، می باشد. در پایان باید گفت، یک فرد وابسته عطش سیری ناپذیری نسبت به حمایت و مراقبت از سوی دیگران دارد. این فرد به شریک زندگی خود به اندازه ای وابسته می شود که هرگونه تلاش برای ترغیب به کسب استقلال موجب اضطراب و افسردگی او می شود و فقط درمان می تواند زندگی شما را کنار شخص دچار اختلال شخصیت وابسته آسان تر و قابل تحمل کند. اما نمی تواند به کل اساس شخصیت او را تغییر دهد و او را از یک فرد وابسته به یک فرد مستقل تبدیل سازد. اگر شما مجذوب رابطه عاطفی با اینگونه افرادشده اید باید بدانید که پس از مدتی رابطه عاشقانه شما به حالت والد – فرزندی در خواهد آمد ودر نهایت رابطه ای که روی خوش آیندی به نظر می رسید حالت طاقت فرسا و خسته کننده ای به خود خواهد گرفت. وابسته نمی توان گزینه مناسبی برای شما باشد.

شناخت درمانی چیست؟

استفاده از شناخت درمانی در بهبود اختلال شخصیت وابسته 

شناخت درمانی چیست؟
شناخت درمانی براساس این منطق است که بین فکر، احساس و رفتار، رابطه وجود دارد. از دیدگاه درمانگران شناختی، فکر بر هیجان و هیجان بر رفتار تأثیر می گذارد. به همین دلیل آن ها برای تغییر هیجان ها و رفتارهای غیر عادی به تغییر افکار بیماران اقدام می کنند. ابتدا به کمک یک جدول چهار ستونی از بیمار خواسته می شود که تاریخ، هیجان ها، موقعیت ها و افکارش را یادداشت کند.
برای مثال مینا افکار منفی خود را در جدول زیر ثبت کرد که به مواردی از آن اشاره می کنیم:

 

تاریخ   موقعیت    هیجان ها و شدت آن از 0  تا 100   افکار 

89/1/22سعید به من گفت برایش چایی ببرم و من خیلی خسته بودم. خشم. 90مرا درک نمی کند. مجبورم هر کاری می گوید انجام دهم تا ناراحت نشود.

89/1/22برای خرید به خواهرم زنگ زدم و او گفت فردا می تواند، همراه من بیاید ولی من خرید واجبی داشتم.غم. 80
نمی توانم کارهایم را به تنهایی انجام دهم.

89/1/23صبح می خواستم تنهایی به خرید بروم ولی نمی توانستم.ناامیدی. 70عرضه ی هیچ کاری را ندارم.

89/1/23در جمع خانواده در مورد تاریخ عروسی خواهرم نظرخواهی می کردند همه تاریخی دادند ولی من نتوانستم تاریخی را مشخص کنم.احساس خلأ و بی کفایتی. 70همه از من بهتر عمل می کنند.

89/1/24در مورد لباس برای عروسی خواهرم با سعید صحبت می کردیم او گفت لباس ارزان بخرم ولی من عصبانی شدم و گفتم تو همیشه برای خریدهای من پول نداری.خشم 80ترس 40برای من ارزش قایل نیست. و اگر من زیادی عصبانی شوم طلاقم می دهد و آن وقت بدبخت می شوم.

 

چگونه می توان با افکار منفی مبارزه کرد؟
وقتی بیمار از افکار منفی خود آگاه شد، گام بعدی ارزیابی این افکار و پاسخ منطقی به آن هاست. بیمار برای چالش با افکار منفی می تواند از چهار سؤال زیر استفاده کند:
1. چه شواهدی از درست بودن افکارم حمایت می کنند؟ آیا واقعیت های مربوط به رویدادها یا موقعیت ها، افکارم را تأیید می کنند یا با آن ها در تناقض قرار دارند؟
در مورد مینا، این سؤال مطرح شد که آیا می تواند برای فکر منفی خود شواهد کافی جمع آوری کند. مثلاً در مورد این فکر که «سعید برای من ارزشی قائل نیست»، چه شواهدی دارد. مینا در جدول زیر شواهد موافق و مخالف فکرش (سعید برای او ارزش قائل نیست) را به شرح زیر جمع آوری کرد:

 

شواهد رد کننده ی فکر من
هفته ی گذشته برایم گل خرید.
 

شواهد تأیید کننده ی فکر من
دیشب که با او حرف می زدم، خمیازه می کشید.

دیروز یادش بود که هوس توت فرنگی کردم و بدون این که به او بگویم، خریده بود.
 

خیلی کم از شرکتش به من زنگ می زند و حالم را می پرسد.

تاریخ تولد و ازدواج مان را هیچ وقت فراموش نمی کند.
 

از من نمی پرسد که در کارهای منزل نیاز به کمک دارم یا نه؟


2. آیا جور دیگری می توان به اوضاع نگاه کرد؟
به چه نحو دیگری می توان اتفاق حاضر را تفسیر کرد؟ سعی کنید نظرات دیگران را تا جایی که امکان دارد در نظر بگیرید، سپس به طور عینی بررسی کنید، کدام یک از نظرات - بیش تر از سایر موارد - احتمال دارد، درست باشد؟

3. محاسن و معایب این شیوه تفکر من چیست؟
فرد باید شیوه تفکر خود را ارزیابی کند و مزایا و معایب آن را بررسی کند. به عبارتی، مینا می تواند از خود بپرسد آیا طرز فکر من درباره ی این موضوع درست است؟ آیا مزایای آن از معایب آن بیشتر است یا نه؟

4. خطاهای فکری شما کدام است؟
شناسایی خطاهای شناختی به بیماران کمک می کند تا به تکرار شدن آن ها در جریان فکری شان توجه کنند و از اهمیت شان بکاهند.

خطاهای فکری (شناختی) چیست و انواع آن کدام اند؟

خطاهای شناختی شبیه صافی هستند که به غربال اطلاعات دریافتی می پردازند و به این ترتیب بر فرآیند پردازش اطلاعات تأثیر می گذارند. خطاهای شناختی سبب می شوند که بیمار برخی از اطلاعات دریافتی را پررنگ و برخی دیگر را کم رنگ کند. به این ترتیب خود را از دسترسی به اطلاعات ناب محروم می کند. عمده ترین این خطاها در بیماران وابسته عبارت اند از:

* پیش بینی منفی:
آینده را به صورت منفی پیش بینی می کنند. «اتفاق بدی خواهد افتاد» یا «خطری در پیش است». «در امتحان مردود می شوم» یا «کاری پیدا نخواهم کرد».

* فاجعه آمیز کردن رویدادها:
معتقدند آن چه اتفاق افتاده است، آن قدر وحشتناک و غیر قابل تحمل است که نمی توانند در برابر آن ایستادگی کنند؛ «اگر از من انتقاد شود، ضایع می شوم».

* برچسب زدن:
به خود برچسب های منفی می زنند، مانند: «بی عرضه ام».

* نادیده گرفتن مثبت ها:
کارهای مثبتی که انجام می دهند بی اهمیت می پندارند. مانند «خواب غذا پختن که هنر نیست. این وظیفه ی یک زن است».

* توجه انتخابی:
اغلب منحصراً روی جنبه های منفی وقایع انگشت می گذارند و وقایع مثبت را در نظر نمی گیرند (او پاسخ لبخند مرا نداد پس حتماً از من خوشش نمی آید) اما در نظر نمی گیرند که آن فرد چه قدر با آن ها در مهمانی حرف زد.

* تفکر دوگانه:
رویدادها یا افراد را به صورت همه خوب یا همه بد می بینند (من نمی توانم هیچ کاری را به تنهایی انجام دهم).

* بایدها و نبایدها:
بایدها و نبایدهای زیادی را به خود تحمیل می کنند؛ مانند (باید به همه کمک کنم، باید کاری کنم که همه مرا قبول داشته باشند و تأیید کنند، باید همه چیز را تحمل کنم، تا دیگران دوستم بدارند).

* شخصی سازی:
خودشان را مسئول رویدادهای منفی می بینند و به همین دلیل خودشان را مقصر می دانند و متوجه نیستند که دیگران هم در بروز برخی اتفاقات نقش دارند (همه اش تقصیر من بود که با مادرشوهرم دعوای مان شد).

* مقایسه ی غیر منصفانه:
رویدادها را به صورت استانداردهایی در نظر می گیرند که غیر واقعی هستند، مثلاً روی کسانی متمرکز می شوند که از آن ها بهتر عمل می کنند و در مقایسه با ایشان خود را کم تر می یابند؛ مانند (خواهرم موفق تر از من است).

* تأسف خوردن:
به جای تمرکز روی کار یا فعالیتی که می توانند در حال حاضر انجام دهند روی فکری تمرکز می کنند که در گذشته می توانستند آن را بهتر انجام دهند. مانند (اگر تلاش می کردم می توانستم جلو مشاجره ی دیروز را بگیرم).

* می شد یا چه می شود؟:
به پرسیدن پی در پی این سؤال ادامه می دهند، «چه می شود اگر بعضی چیزها اتفاق می افتادند»، «چه می شود اگر دیگران کمی بیشتر به فکر من بودند؟».

استدلال احساسی:
به احساس شان اجازه می دهند، تفسیرشان از واقعیت را تحت تأثیر قرار دهد، مانند (احساس می کنم دوست داشتنی نیستم، پس کسی دوستم ندارد، احساس می کنم که فردی بی ارزش هستم و حتماً هم همین طور است).

* ناتوانی در عدم تأیید:
هرگونه مدرکی که ممکن است با تفکرات منفی شان در تناقض باشد رد می کنند. برای مثال وقتی فکر می کنند «من دوست داشتنی نیستم» هرگونه مدرکی که نشان می دهد مردم او را دوست دارند، رد می کند.
بیمار در جریان درمان شناختی یاد می گیرد افکار منفی خود را بشناسد و افکار منطقی را جایگزین کند.
برچسب زدن به خود، شخصی سازی، تأسف خوردن، نادیده گرفتن مثبت ها، فاجعه آمیز کردن و توجه انتخابی از جمله خطاهای شناختی عمده در افراد وابسته هستند.

چگونه می توان طرز تلقی ها را تغییر داد؟

برای تغییر طرز تلقی هایی که به صفات وابستگی دامن می زنند روش های زیادی وجود دارد که مهم ترین آن ها عبارت اند از:

نگاه برابر به خود و دیگران
افراد وابسته دیگران را برتر و توانمندتر از خود می بینند. آن ها اغلب در حال مقایسه خود با دیگران هستند. مقایسه ای غیر منصفانه که اغلب به این نتیجه ختم می شود که در مقایسه با دیگران کم اهمیت ترند و توانمندی کم تری دارند. نگاه آن ها به دیگران نگاهی از پایین به بالاست زیرا دیگران را در موضع بهتر و بالاتر می بینند. چیزی که به آن نیاز دارند، این است که نوع نگاه خود را نسبت به خود و دیگران تغییر دهند و از نگاه نابرابر دست بکشند.
آن ها باید بدانند که در موضع برابری با دیگران قرار دارند و دیگران هم افرادی مثل خودشان هستند؛ افرادی که واجد نقاط ضعف و امتیازات مختلف هستند. این کار با خود نظارتی امکان پذیر است و هرگاه با دیگران روبه رو می شوند یا به آن ها فکر می کنند، متوجه افکار خود باشند و دقت کنند که چه فکری به ذهن شان می آید، آیا ناخودآگاه دست به مقایسه می زنند، آیا دیگران را بهتر و برتر از خود می دانند؟ در این صورت باید نوع نگریستن به دیگران و خود را تغییر دهند. آن ها باید خود و دیگران را در موضع برابری ببینند؛ این که همه انسان هستیم و در انسان بودن شریک هستیم. در صورتی که شما جزء وابسته افراد هستید چه خوب است که این شعر سعدی را بنویسید و جایی در معرض دید بگذارید تا هر روز به آن نگاهی بیندازید.

بنی آدم اعضای یک پیکرند *** که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار *** دگر عضوها را نماند قرار

وداع با اوضاع نامناسب

افراد وابسته ممکن است اشخاص پرخاشگر، بدرفتار و اوضاع نامناسب را تحمل کنند چون توانایی مخالفت ندارند، از ابراز انتقاد می ترسند و نگران طرد شدن هستند. در حالی که تحمل افراد پرخاشگر یا اوضاع نامناسب نیز به آن ها فشار روانی وارد می کند.
در صورتی که شما در چنین شرایطی قرار دارید، از خودتان بپرسید، انگیزه ی من از تحمل این فرد یا این موقعیت چیست؟ اگر ترس از تنهایی یا طرد شدن انگیزه ی اصلی شماست، باید بدانید که نیاز به وابستگی مانع از تصمیم گیری درست و مستقلانه می شود. به بدترین اتفاق فکر کنید. در صورت مخالفت با همسر، دوست یا یکی از اعضای بدررفتار خانواده چه چیزهایی را از دست می دهید؟ چه چیزی هایی را به دست می آورید؟ آیا ارتباط با چنین فردی آن قدر ارزش دارد که برایش تا این اندازه خفت بکشید و تحقیر شوید؟ پاسخ صادقانه به این سؤال به شما کمک خواهد کرد، تا خود را از قید تحمل افراد نامناسب برهانید. ضمناً به این موضوع فکر کنید که با این کار چه مزایایی کسب می کنید و چه زیان هایی می بینید؟
به یکی از دوستان یا اعضای خانواده که برای تان خیلی عزیز است فکر کنید اگر آن فرد در موقعیتی مشابه بود به او چه توصیه ای می کردید؟ پیشنهادات خود را یادداشت کنید و به آن عمل کنید.
هر روز به مدت 15 دقیقه این جملات را تکرار کنید:
اگر رابطه ام را با یک آدم بدرفتار قطع کنم، گرچه ممکن است تنها شوم ولی عوضش آرامش به دست می آورم، به علاوه فرصت جدیدی برای یافتن دوستان جدید خواهم داشت.

اندیشیدن به بدترین اتفاق

افراد وابسته از طرد شدن و تنهایی می ترسند و دقیقاً به خاطر این ترس هاست که تسلیم دیگران می شوند، از ابراز احساسات خودداری می کنند، به هر شرایطی تن می دهند و خواسته های خود را زیر پا می گذارند. همه ی این ها به این دلیل است که نگران هستند، مبادا دیگران آن ها را رها کنند و آن ها را به حال خود بگذارند.
این بدترین اتفاق ممکن برای آن ها به شمار می رود. آن ها باید از خود بپرسند، به فرض که بدترین اتفاق روی دهد، به فرض که تنها شوم و کسی به سراغم نیاید، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا دیگر خورشید طلوع نخواهد کرد؟ آیا زمین از حرکت باز می ایستد؟ آیا از گرسنگی و تشنگی خواهم مرد؟ آیا تحمل این شرایط به دشواری زنده زنده در آتش سوختن نیست؟ آیا تنها ماندن، از سوختن در روغن داغ بدتر است؟ آیا تنها ماندن معادل «مرگ» است یا...
در پاسخ به این سؤالات متوجه می شوند، چنان چه بدترین اتفاقی که از آن می ترسند، روی دهد، باز هم زندگی جریان خواهد داشت. باز هم زنده هستند و می توانند نفس بکشند و کارهای زیادی انجام دهند - از جمله خرید، مطالعه، فعالیت های لذت بخش، غذا خوردن و... در حقیقت علی رغم طرد شدن و تنها بودن می توانند نوشیدنی های دلخواه خود را بنوشند، از لباس های مورد علاقه ی خود استفاده کنند و مهم تر از همه این که در بدترین موقعیت کسانی (مانند والدین و دوستان نزدیک) هرگز فرد را تنها نمی گذارند. پس فکر کردن به بدترین اتفاق ممکن می تواند به افراد وابسته کمک کند تا آن روی سکه را نیز ببینند. این که با طرد شدن دنیا به آخر نمی رسد و همه چیز تمام نمی شود بلکه زندگی هم چنان جریان خواهد داشت و می توانند همه چیز را از نو شروع کنند.

بی نیازی از تأیید دیگران

تأییدطلبی ویژگی محوری افراد وابسته است. آن ها به این دلیل به دنبال تأیید دیگران هستند زیرا در درون، خود را به اندازه ی کافی قبول ندارند. به عبارتی آن ها خود را باور ندارند و به همین دلیل تأیید را در دیگری جست و جو می کنند. تأیید طلبی همواره شما را وابسته به دیگران نگه می دارد. تأیید طلب ها نمی توانند، مستقل عمل کنند زیرا هر تصمیم و عملی را منوط به نظر دیگران می دانند. تأییدطلبی از این فکر ناشی می شود که «دیگران بهتر از من هستند»، «بیش تر از من می دانند» و «من در مقایسه با آن ها هیچ هستم». در صورتی که فردی تأییدطلب هستید، از خود بپرسید:
1- آیا دیگران واقعاً بیش تر از من می دانند؟
2- آیا من واقعاً «هیچ» هستم، آیا در مقایسه با دیگران من هیچ توانایی ندارم؟
3- آیا با این طرز فکر به خودم کمک می کنم یا به خودم ضربه می زنم؟
4- مزایا و معایب تأییدطلبی چیست؟
5- آیا به همان اندازه که من به نظر و تأیید دیگران اهمیت می دهم آن ها هم به نظر و تأیید من اهمیت می دهند؟
6- آیا واقعاً در همه ی موارد حق با دیگران است؟

پرهیز از مقایسه ی نابرابر

افراد وابسته اغلب خود را با دیگران مقایسه می کنند اما مقایسه ای نابرابر و غیر منصفانه که به اعتماد به نفس آن ها لطمه می زند. وابسته ها در مقایسه ی خود با دیگران اغلب تنها به امتیازات دیگران توجه می کنند و امتیازات خود را نادیده می گیرند یا کم رنگ می کنند. آن ها اغلب چشم به نقاط ضعف و تجارت ناموفق خود دارند، در حالی شکست ها، ضعف ها و تجارب ناموفق دیگران را نمی بینند. این نوع مقایسه سبب می شود که آن ها به این نتیجه ی نادرست برسند که در مقایسه با دیگران بی کفایت هستند. احساس بی کفایتی، ضعف و خودکم بینی آن ها را به این نتیجه می رساند که از دیگران کم ارزش تر هستند و دقیقاً به دلیل همین ویژگی هاست که افراد وابسته مستعد ابتلا به افسردگی هستند. زیرا مقایسه ی نابرابر و غیر منصفانه بیش از پیش به احساس ارزشمندی آن ها لطمه می زند و سبب می شود اندک اعتماد به نفس آنان هم از بین برود.
افراد وابسته باید یاد بگیرند در مقایسه ی خود با دیگران منصفانه عمل کنند. به این صورت که وقتی به امتیازات دیگران توجه می کنند، امتیازات خود را نادیده نگیرند یا آن ها را کم رنگ نکنند و زمانی که به نقاط ضعف خود توجه می کنند آن ها را پر رنگ نکنند، بلکه همان طور که هست، ببینند. آن ها باید این موضوع را در نظر داشته باشند که دیگران هم مشابه آن ها هستند و نقاط ضعف خاص خود را دارند، به این ترتیب متوجه می شوند که چیزی از دیگران کم ندارند.

شهروند درجه ی یک

این احساس که به عنوان یک انسان، شهروند درجه یک کره ی زمین هستیم و از حقوقی برابر با دیگران برخورداریم، احساسی است که از عزت نفس سالم برمی خیزد. متأسفانه برخی افراد دیدگاه دیگری دارند. آن ها خود را بهتر و بالاتر می دانند و دیگران را کم اهمیت و بی ارزش می پندارند. آن ها برای اثبات این عقیده به نژاد، رنگ پوست، مذهب، طبقه ی اجتماعی، پول، زیبایی و... استناد می کنند. این افراد در واقع عقاید نژادپرستانه دارند. زیرا مردم جهان از دیدگاه آن ها به دو طبقه تقسیم می شوند: شهروندان درجه یک، که خودشان هستند، و شهروندان درجه دو، که کسانی هستند که در طبقه ی انتخابی آن ها قرار نمی گیرند. عده ای هم برخلاف دسته ی قبل بر این باورند که از دیگران کم تر و بی اهمیت ترند. آن ها به هر دلیلی برای دیگران امتیازات و برتری هایی قائل هستند که خود را فاقد آن می دانند.

به عبارتی این افراد خود را شهروندان درجه ی دو می دانند. افراد وابسته جزء همین گروه هستند آن ها با استناد به ضعف، ناتوانی، وابستگی، احساس بی ارزشی و عزت نفس پایین بر این باورند که از دیگران کم ترند، توانمندی کم تری دارند، کم هوش ترند و بنابراین از حقوق و امتیاز کم تری برخوردارند. این شیوه ی تفکر در میل به خود تخریبی ریشه دارد و از این باور منفی برمی خیزد که «من به اندازه ی کافی مهم نیستم و دیگران مهم تر از من هستند».میگنا دات آی آر، افراد وابسته برای به چالش کشیدن این باور منفی باید از خود بپرسند چرا فکر می کنم که به اندازه ی کافی مهم نیستم؟ و چرا دیگران مهم ترند؟ دیگران چه امتیازاتی دارند که مهم و ارزشمند محسوب می شوند؟
برخی از افراد وابسته در پاسخ به این سؤال می گویند دیگران چه کار مثبتی انجام بدهند و چه ندهند، مهم هستند زیرا از ارزش ذاتی برخوردارند؛ ولی من ارزش ذاتی ندارم و ارزش من به عملکردم بستگی دارد.
باید برای این افراد توضیح داد که آن ها دو قانون شخصی نانوشته دارند:
1) قانونی که برای همه ی مردم است و آن این که مردم چه کار مثبتی انجام بدهند و چه ندهند، ارزشمندند.
2) قانونی که شخصاً مربوط به خودشان است و آن این که ارزشمندی آن ها منوط به کار و موفقیت و... می باشد. باید این افراد را متوجه افکار اشتباه شان کرد، زیرا به این ترتیب متوجه می شوند که انتظاری که از خود و دیگران دارند، تا چه اندازه متفاوت است. به عبارتی آن ها به این موضوع پی می برند که تا چه اندازه نسبت به خود سخت گیرند. سخت گیری بیش از اندازه نسبت به خود، در افراد وابسته، نوعی ویژگی خودتخریبی است زیرا فرصت رشد را از آنان می گیرد و مانع شکوفایی و تعالی آن ها می شود.

بنابراین:
* افراد وابسته باید متعهد شوند که از این پس با خود مثل دوست رفتار کنند. در این راستا، بهتر است به خود تعهد کتبی بدهند و آن را در معرض دید بگذارند.
* به قواعد (بایدها و نبایدهایی) که در مورد خود و دیگران دارند، نگاهی بیندازند. این قواعد چه تفاوت هایی با هم دارند؟ آیا قواعدی که در مورد خود دارند سفت تر و سخت تر از قواعدی است که در مورد دیگران دارند؟ در صورت مواجهه با اختلاف بین این دو قواعد، قواعد مربوط به خود را تعدیل کنند. برای این کار می توانند از روان شناسان کمک بگیرند.
* آن ها باید یاد بگیرند به دلیل اشتباهاتی که انجام می دهند، خود را ببخشند.
* نکات مثبت خود را بنویسند و آن ها را در معرض دید بگذارند.
* حداقل از 10 نفر از اعضا خانواده و دوستان نزدیک خود نظرسنجی کنند و از آن ها بخواهند که به نقاط قوت آن ها اشاره کنند.

بازدید از خرابه ها ممنوع

تقریباً کم تر کسی است که به مسافرت علاقه نداشته باشد. افراد وقتی به مسافرت می روند ترجیح می دهند از جاهای زیبا و مناطق دیدنی بازدید کنند. تا کنون کسی دیده نشده است که بخواهد به مسافرت برود. اما از خرابه ها و مناطق کثیف و ناخوشایند شهر دیدن کند، اما افراد وابسته این گونه هستند. شاید متعجب شوید آن ها در بازدید از شهر وجودشان تنها به نقاط ضعف، شکست ها و تجارب منفی تأکید می کنند. به همین دلیل احساس می کنند که در مقایسه با دیگران از ارزش و اهمیت کافی برخوردار نیستند. چون به غیر از نقص و زشتی چیز دیگری نمی بینند. آن ها باید یاد بگیرند تا نگاه خود را تغییر دهند و به جای توجه به خرابه ها، به مناطق زیبای وجود (امتیازات) خود نیز نگاهی بیندازند.
بنابراین باید:
* این کار با مچ گیری صورت می گیرد. هر بار که به یاد نقایص و ضعف های خود می افتید، مچ خودتان را بگیرید و به خود بگویید: «بازدید از خرابه ها ممنوع. من باید سعی کنم از مناطق زیبای شهر وجودم دیدن کنم.»
* فهرستی از امتیازات، موفقیت ها و پیشرفت های خود تهیه کنید و پس از مچ گیری به این فهرست نگاهی بیندازید.
* از دیگران درباره ی امتیازات خود نظرخواهی کنید، فهرستی تشکیل دهید و پس از مچ گیری به این فهرست نگاهی بیندازید.
* عکسی را از دوران کودکی خود که دوست داشتنی و جالب است، انتخاب کنید و آن را قاب بگیرید و روی دیوار آویزان کنید. هر بار که چشم تان به آن می افتد به خود بگویید: «تو خوبی»، «تو چیزی کم نداری»، «تو از عهده ی مسئولیت های زندگی برمی آیی»، «تو می توانی».

خواستن توانستن است

وابسته ها بر این باورند که بی کفایت و ناتوان هستند و از عهده ی هیچ کاری بر نمی آیند. آن ها برای تصمیم گیری درباره ی مسائل عمده ی زندگی و نیز انجام دادن مسئولیت های خود به کمک دیگران نیازمندند. این باور که «من بی کفایت هستم» سبب می شود که آن ها موضعی انفعالی در پیش گیرند و دست به هیچ کار یا فعالیتی نزنند. زیرا خود را در حدی نمی بینند که بخواهند کاری انجام دهند. آن ها از زیر بار پذیرش مسئولیت شانه خالی می کنند زیرا بر این باورند که به تنهایی از عهده ی خیلی کارها برنمی آیند. چیزی که وابسته ها به آن نیاز دارند، مسئولیت پذیری است. آن ها باید مسئولیت رفتارها، تصمیم ها و احساسات خود را بپذیرند. اولین قدم این است که مسئولیت احساسات خود را بپذیرند. وقتی از چیزی آزرده می شوند، بپذیرند که آزرده هستند، وقتی احساس خشم می کنند، احساس خشم خود را بپذیرند. آن ها باید مسئولیت رفتارشان را بپذیرند، وقتی کاری انجام می دهند، بپذیرند که خودشان خواستند که آن کار را انجام دهند و در نهایت وقتی تصمیمی می گیرند، مسئولیت تصمیم های خود را به عهده بگیرند، مانند:
من این کار را کردم و مسئولیت آن را نیز می پذیرم.
من مسئول کارهای خود هستم.
من مسئول انتخاب های خود هستم.
من مسئول تصمیم های خود هستم.
افراد وابسته باید مسئولیت اشتباهات خود را نیز بپذیرند. برای مثال:
من اشتباه کردم و مسئولیت آن را می پذیرم.
اشتباه از من بود.
این من بودم که اشتباه کردم.
هم چنین افراد وابسته بر این باورند که از عهده ی خیلی کارها برنمی آیند و نمی توانند کاری را درست انجام دهند. این باور منفی سبب می شود که آن ها شیوه ای انفعالی در پیش گیرند و دست به هیچ کاری نزنند. اگر آن ها بپذیرند که چیزی از دیگران کم ندارند و مسئولیت انتخاب های خود را بر عهده بگیرند، در آن صورت انگیزه ی بیش تری برای عمل پیدا می کنند. آن ها بهتر است، قبل از شروع هر کاری جمله ی زیر را به خود بگویند:
من می توانم این کار را انجام دهم و از عهده اش برمی آیم و مسئولیت آن را نیز می پذیرم.
آن ها باید هر بار که به آینه نگاه می کنند، جملات زیر را تکرار کنند:
من می توانم از عهده ی بسیاری از وظایف شخصی خود برآیم.
من به تنهایی می توانم، تصمیم بگیرم و از عهده ی آن نیز برمی آیم.
من مسئول انتخاب ها و تصمیم های خود هستم.

خلوت کردن با خود
افراد وابسته از تنها شدن می ترسند، چون فکر می کنند، خودشان برای خود کافی نیستند. آن ها به دلیل این که با خود واقعی شان راحت نیستند از تنهایی و خلوت کردن می ترسند، به عبارتی آن ها با اجتناب از خلوت کردن با خود، از خود واقعی شان فرار می کنند. سؤالی که این افراد باید به آن پاسخ دهند این است که فرار تا به کی؟ تا کی قرار است از خود واقعی شان فرار کنند؟
در واقع خود واقعی همان چیزی است که هستید. بخشی از خودتان. حتی اگر آن را دوست ندارید، باز هم آن تنها چیزی است که دارید، به عبارتی تنها سرمایه وجودی تان است. بنابراین باید آن را با همه ی کاستی هایش بپذیرید زیرا تا زمانی که خود را آن طور که هستید، نپذیرید، دیگران نیز شما را نخواهند پذیرفت.
بنابراین باید:
* فهرستی از امتیازات خود تهیه کنید و هر روز به آن نگاهی بیندازید.
* به جسم و قیافه خود توجه کنید. زیبایی های تان را ببینید و یادداشت کنید.
* وقتی خلوت می کنید به فعالیت های مورد علاقه ی خود بپردازید و کاری کنید که به شما خوش بگذرد و لذت ببرید.
* از زمان های کوتاه شروع کنید تا به تدریج بتوانید برای مدت زمان طولانی (مثلاً یک روز کامل) با خود تنها باشید.
* وقتی خلوت می کنید به اهداف و برنامه های آینده فکر کنید، به عبارتی، فهرستی از آرزوهای خود تهیه کنید و برای دست یابی به آن ها برنامه ریزی کنید.
* برای زمان هایی که با خود خلوت می کنید، به خود پاداش دهید.

کاهش تدریجی وابستگی ها

اگر به کسی یا کسانی وابسته هستید، الگوی وابستگی خود را تعریف کنید. آن فرد را چند بار در روز یا هفته می بینید؟ چند بار در روز با وی در تماس هستید. آیا در همه ی تصمیم گیری ها، آن فرد را مشارکت می دهید؟ آیا بدون مشورت و نظرخواهی طرف مقابل کاری را انجام نمی دهید؟ آیا حتماً باید هر روز با این فرد بیرون بروید؟ در صورتی که پاسخ های تان مثبت است، باید بدانید که به شدت به این فرد وابسته هستید.
برای کاهش وابستگی خود تدریجی عمل کنید و راهکارهای زیر را به کار گیرید:
* ابتدا سعی کنید فاصله ی بین ملاقات های خود را زیاد کنید. مثلاً اگر هر روز هم دیگر را می بینید به یک روز در میان، دو روز در میان، هفته ای یک بار و ماهی یک بار و... کاهش دهید.
* از زمان ملاقات های خود نیز بکاهید. مثلاً اگر کسی را روزی 5 ساعت می بینید، سعی کنید، به 4 ساعت و نیم، 4 ساعت، 3 ساعت و نیم، 3 ساعت و... کاهش دهید.
* برخی از ملاقات ها را لغو کنید. البته به شرطی که توجیه قانع کننده ای داشته باشید. به این ترتیب یاد می گیرید که خودتان تصمیم گیرنده باشید.
* ارسال پیام های تلفنی کوتاه، ارسال لطیفه یا نامه ی الکترونیکی را کاهش دهید.
* به دنبال جایگزین نباشید. یکی از ویژگی های افراد وابسته این است که به محض از دست دادن کسی دنبال جایگزین هستند. جایگزین ها ممکن است، افرادی نامناسب باشند. اما در حال وابستگی را تداوم می بخشند.
* برای فعالیت های لذت بخش انفرادی، مانند تماشای فیلم، گوش دادن به موسیقی و... برنامه ریزی کنید.
* اهدافی را برای خود تدوین کنید و برای رسیدن به آن ها برنامه ریزی کنید.

آمادگی برای سوگ

افراد وابسته به دنبال از دست دادن فردی که به او وابسته هستند، واکنش های سوگ شدیدی را تجربه می کنند. واکنش های سوگ گاهی اوقات به اندازه ای شدید هستند، که ممکن است تا سال ها ادامه یابند و با افسردگی همراه شوند. به همین دلیل بسیاری از افسرده های سوگوار به کمک روان شناس احتیاج دارند تا بتوانند با سوگ خود کنار بیایند.
اما آن چه که مهم است این است که وابسته ها باید یاد بگیرند، خود را برای از دست دادن ها آماده کنند. چنین چیزی به طرز تلقی و جهان بینی این افراد بستگی دارد. اگر آن ها بر این باور باشند که همه چیز از خداست و همه ی کسانی که به ما تعلق دارند، امانت های خداوند هستند در این صورت به دنبال مرگ فرد مورد علاقه، به خود خواهند گفت: «من او را از دست ندادم، بلکه خداوند او را از من پس گرفت.»
به نظر می رسد، اعتقادات مذهبی و ارزش های معنوی به افراد وابسته کمک می کند تا تصویر بزرگ تر و دیدگاهی گسترده تر نسبت به جهان هستی و بشریت پیدا کنند. چنین دیدگاهی می تواند آن ها را به سمت پذیرش، صبر و تحمل رویدادهای ناخوشایند سوق دهد.

پذیرش افسردگی

وینستون چرچیل - که خود از افسردگی رنج می برد - افسردگی را «سگ سیاه» نامیده است، سگ سیاهی که رام کردنش دشوار است. به نظر می رسد که مقاومت در برابر افسردگی بی فایده است، زیرا مقاومت از انکار برمی خیزد. انکار افسردگی نه تنها مشکلی را حل نمی کند بلکه بر وخامت آن می افزاید.
افراد وابسته به دلیل ویژگی های شخصیتی خاص خود (مانند تأیید طلبی، احساس خودکم بینی، وابستگی به دیگران و...) در معرض افسردگی هستند. آن ها باید در درجه ی اول با علایم و نشانه های افسردگی آشنا شوند و در صورت مشاهده ی چنین علایمی به جای انکار آن را بپذیرند و سپس برای درمان آن اقدام کنند. برای اطمینان بیش تر می توانند به کتاب های افسردگی رجوع کنند تا از افسرده بودن خود مطمئن شوند. چیزی که آن ها باید بدانند، این است که افسردگی قابل درمان است.

علایم و نشانه های افسردگی:

احساس غمگینی، لذت نبردن از فعالیت های لذت بخش، کاهش انرژی، ناامیدی، کاهش یا افزایش اشتها، کاهش یا افزایش خواب، کسالت و بی حوصلگی، زود خشمگین شدن، بغض و ناتوانی در گریستن، اشکباری، احساس بی ارزشی و حقارت، سرزنش خود، احساس شرم و گناه، توجه و تمرکز ضعف، ناتوانی در تصمیم گیری، فکر کردن به خودکشی و آرزوی مرگ.
* در صورتی که از علایم و نشانه های نامبرده رنج می برید (حداقل 4 یا 5 نشانه) لازم است، برای درمان اقدام کنید. درمان افسردگی شامل دارودرمانی و روان درمانی است.
* در صورتی که تحت دارودرمانی هستید، باید بدانید که داروها باید به مقدار کافی و برای مدت زمان کافی مصرف شوند تا مؤثر واقع شوند.
* در صورتی که تحت روان درمانی هستید، باید بدانید که حداقل به 20 جلسه درمان با رویکرد رفتاری - شناختی نیاز دارید.

پشت پرده وابستگی

حقیقت این است که صفت وابستگی در بسیاری از اختلالات روان پزشکی دیده می شود. جالب است بدانیم یک بیماری روان پزشکی وجود دارد که طی آن بیمار مبتلا از تنها ماندن در فضاهای باز به شدت وحشت دارد و در صورت تنها ماندن در چنین شرایطی، حملات شدید اضطراب را تجربه می کند.

به طور طبیعی این بیماران اغلب برای خارج شدن از منزل نیاز به همراهی فرد دومی دارند که در اکثر موارد این فرد دوم، همسر آنها است و در اینجا هم یک نوع وابستگی بیمارگونه ملاحظه می شود. بنابراین کمک گرفتن از پزشک متخصص برای افتراق انواع مختلف وابستگی که در بیماری های متنوع روان پزشکی رخ می دهد، امری لازم و گاه ضروری است.

الانان چیست؟

درجلسات گروه های خانوادگی الانان، اطرافیان و اعضای خانوادۀ افرادی که مشکل شراب خواری و الکلیسم دارند، تجارب خود را به اشتراک گذاشته و یاد می گیرند که چطور اصول برنامۀ الانان که همان ١٢ قدم الکلی های گمنام می باشد را برای بهبودی از تاثیرات الکلیسم در زندگی خود به کار ببرند. آن ها با شرکت کردن در چنین جلساتی در می یابند که تنها خودشان نیستند که تحت تاثیر اعتیاد به الکل یکی از عزیزانشان قرار گرفته و زندگیشان در معرض آسیب قرار گرفته است. در آلانان اعضای خانواده متوجه خواهند شد که صرفنظر از این که فرد معتاد به الکل به مصرف خود ادامه بدهد یا نه، خودشان می توانند با کارکرد ١٢ قدم یک زندگی سالم و سرشار از صلح و آرامش را به دست بیاورند.

مقدمه

مقدمه کتاب دوازده قدم "الانان"

گروه های خانواده الانان به عضویت درآمدن بستگان و دوستان افراد الکلی است که به منظور رفع مشکلات مشترکشان، در میان گذاشتن تجربه، نیرو و امید به گرد هم می آیند. ما معتقد هستیم که الکلیسم یک بیماری خانوادگی بوده و این که رفتارهای تغییر یافته می تواند به... بهبودی کمک کند. گروه الانان وابسته به هیچ بخش، گروه، سازمان و گروه های سیاسی نمی باشد. در هیچ یک از مباحثات داخل نشده و هیچ امری را تأئید یا تکذیب نمی کند. هیچ مبلغی برای عضویت در نظر گرفته نمی شود. الانان خودکفا بوده و با کمک های داوطلبانه اعضاء اداره می شود. الانان تنها یک هدف دارد و آن کمک به خانواده های الکلی هاست. ما با پیروی از قدم های دوازده گانه، دادن قوت قلب و درک الکلی ها و همچنین استقبال از خانواده های الکلی و سعی در آرام کردن آنها به این هدف می رسیم.


مقدمه
مسیرهای بهبودی در خلال قدمها، سنت ها و مفاهیم دوازده گانه، اساس مطالعه اعضا گروه ها میباشد. و از تجربه، نیرو و امید صدها عضو الانان گردآوری شده است. این کتاب جامع اعضاء الانان را در سطح جهانی راهنمایی خواهد کرد. بطوری که آنها این سه مبحث برنامه مان را مطالعه کرده و آن را در زندگی شان بکار ببندند.

علامت الانان تشکیل شده از مثلثی با یک دایره داخل آن و سه ضلع مثلث با سه مبحث برنامه مان (قدمها، سنت ها و مفاهیم دوازده گانه) نشان داده شده است. بهبودی با پذیرش قدمها، اتحاد و یکپار چگی با پذیرش سنت ها و سرویس دهی و خدمت با پذیرش مفاهیم دوازده گانه بوقوع می پیوندند. برای بقاء مثلث وجود هر سه ضلع ضروری است.

 درست همانطور که یک سه پایه برای ایستادن نیازمند هر سه پایه است. دایره داخل مثلث توسط برخی از اعضاء الانان به دایره خوش آمدگویی تغییر شده که حامل پیام امیدواری برای بسیاری از خانواده ها و دوستان افرادی است که با بیماری الکلیسم زندگی کرده یا زندگی می کنند. در این نشان ساده، اصول معنوی را پیدا می کنیم که ما را در مشکل مشترکمان متحد می سازد.

 بهبودی از اثرات بیماری خانوادگی الکلیسم. در این اواخر همسران الکلی های گمنام اغلب در اماکنی مانند مدرسه یا کلیسا منتظر میشوند تا جلسات همسران الکلی شان پایان یابد. همچنین اعضاء این خانواده ها پیرامون مشکلات فردی شان با یکدیگر صحبت می کردند. آنها فهمیده بودند که بخاطر زندگی کردن با یک الکلی تأثیر یافته و محتاج کمک هستند. بجز این لازم بود تا در تجربه، امید و نیروی یکدیگر سهیم باشند. از این رو گروه های خانوادگی در اطراف ایالات متحده شروع به گسترش کرد.
 

در سال 1951 نام گروه های خانواده الانان با توجه به آرای گروه انتخاب شد. بزودی قدم های دوازده گانه و سنت های دوازده گانه از AA اقتباس شده و تصویب شد. در سال 1970 با تصویب مفاهیم دوازده گانه، مثلث بهبودی الانان برای خانواده و دوستان الکلی ها تکمیل شد. زندگی کردن با اثرات بیماری الکلیسم می تواند ویرانگر باشد. اگرچه در طول بکارگیری قدمها، سنت ها و مفاهیم دوازده گانه برای مردم اطراف جهان راه جدیدی برای زندگی در نظر گرفته شد، اعم از اینکه افراد الکلی هنوز مصرف می کنند یا نمی کنند.

الانان برای یک برنامه معنوی براساس اصول یافت شده در سه مبحث یاد شده می باشد. هر شخصی که تحت تأثیر نوشیدن فرد دیگری واقع شده در انجمن ما پذیرفته می شود. افراد با مذاهب مختلف به همان میزان افراد بدون مذهب قادر خواهند بود تا کمک خود را از الانان دریافت کنند.
 ما فهمیده ایم که بهبودی ما براساس شناخت یک نیروی برتر از خودمان و همچنین اجزاء اصول قدمها، سنت ها و مفاهیم دوازده گانه در زندگی مان می یابد. خوشبختانه تعداد زیادی از ما فهمیده ایم که نه تنها قدمها، سنت ها و مفاهیم دوازده گانه به بهبودی ما بخاطر زندگی کردن با الکلیسیم کمک می کند، بلکه آنها ما را به یک راه جدید زندگی که مملو از عشق و آرامش است، راهنمایی می کند. همچون تازه واردین الانان، تعدادی از ما با مفهوم بیماری خانوادگی پایمال می شویم.

بزودی چیزهایی درباره قدم های دوازده گانه یاد می گیریم. ما می شنویم که کارکردن این قدمها مسیری برای بهبودی فردی ماست. در طول مطالعه قدمها، به ما گفته می شود که ما راه های جدیدی برای بدست گرفتن زندگی مان خواهیم آموخت. خواهیم فهمید که ما مسئول سعادت و خوشی خودمان هستیم و اینکه نمی توانیم مردم دیگر را کنترل کنیم. در اوایل که به جلسات می آییم ممکن است مطالب کمی درباره سنت ها بشنویم. یک، یا همه اینها ممکن است در جلسات گروهمان خوانده شود. بعضی از گروه های ماهانه جلسات سنت ها را برپا می کنند.

همانطور که بیشتر به جلسات می آئیم و با خدمات گروه مان بیشتر همکاری می کنیم، چیزهای بیشتری در مورد اصول، اتحاد و یکپارچگی اعضاء با توجه به سنت ها می شنویم، به همان صورت آنها را در گروهمان و در زندگی شخصی مان بکار می گیریم. بیشتر اعضاء الانان خیلی کم در مورد مفاهیم می دانند، که به عنوان بهتری راز حفظ شده الانان بدان رجوع می شود. این دوازده عبارت (اظهاریه) اصول کاری نواحی خدمات جهانی را توصیف میکند – انجمن خدمات جهانی (WSC)، فهرست خدمتگزاران صادق دفتر خدمات جهانی (WSO) – و اینکه چطور اینها با هم در ارتباط بوده و به گروه های خانواده الانان خدمت می کنند.

با مطالعه ما می توانیم ببینیم که چطور این مفاهیم دوازده گانه درخدمت ما، گروه ها و زندگی شخصی ما عملی و قابل اجرا هستند. قدمها به ما می آموزند که چطور عاشق خودمان باشیم. به نیروی برتر توکل کنیم و شروع کنیم به بهبود بخشیدن روابطمان با دیگران سنت ها به ما نشان می دهند که چطور روابط سالمی با گروهمان، همچنین در میان دوستان و خانواده مان داشته باشیم. مفاهیم به ما کمک می کنند تا آنچه را که یاد گرفته ایم را در خانواده، شغل وروابط کاریمان به کار ببریم و توسعه دهیم. در طول مطالعه این سه مبحث، یاد می گیریم که نه تنها بهبودی ما در گروه براساس قدمهاست بلکه، بدون اتحاد و یکپارچگجی که در سنت ها عنوان شد و همچنین کارهای خدماتی که در مفاهیم دوازده گانه توصیف شد، الانان بقاء و دوام نخواهد یافت. با تمرین کردن تمام این اصول، رشد بهبودی مان را تدوام می بخشیم. برای حفظ بهبودیمان، ما یاد می گیریم که حتماً آن را در زندگی مان بکار بسته و به دیگران انتقال دهیم.

این کتاب راهکارها و پیشنهاداتی را برای کارکردن این سه مبحث ایجاد می کند. هر بخش شامل یک توضیح مجزا برای هر مقوله، ماجراهای شخصی از اعضاء گروهمان و یک سری سؤالات شخصی و گروهی کاربردی براساس قدمها، سنت ها و مفاهیم د وازده گانه جهت کارکرد آنها است. همچنین مواردی که بدنبال آن است را نیز مطالعه می کنیم، همچنین از آگاهی اعضاء قدیمی که متواضعانه ما را به دایره عشق الانان دعوت کردند، بهره مند می شویم

متن کامل قدم یکم الانان بهمراه سوالات

ما اقرار کردیم که در مقابل الکلی عاجزیم و اختیار زندگیمان از دستمان خارج است.

 

عده زیادی از ما وقتی به الانان می آئیم ناامید و مأیوس هستیم. می خواهیم راهی پیدا کنیم تا بتوانیم شخص الکلی را ترک دهیم. عده ای دیگر در خانه الکلی زندگی می کردند و یا شریک الکلی خود را ترک کرده اند و مدت زمان زیادی با الکلی در حال مصرف زندگی نمی کنند. ما شاید تا... زمانی که شروع به شناختن مشکلات آشنا در زندگی خودمان و روابطمان نکنیم، نمی توانیم نگاه درستی راجع به زندگی با وجود یک الکلی داشته باشیم.

اگر جزء آن دسته نباشیم که بحران ها و دردها، ما را به جستجوی کمک وادار کند به طور داوطلبانه وارد درهای الانان نمی شویم. اولین کلام از این قدم مفهوم بسیار مهمی را در برنامه بهبودی الانان بیان می کند، ما تنها نیستیم. در اولین جلسات ما صحبت این مطلب را درک می کنیم. همانطور که خوش آمد الانان می گوید: ما بعنوان کسانی که با الکلی زندگی می کنیم یا می کرده ایم مشکل الکلیسم را آن طور می فهمیم که شاید تعداد کمی آن را بفهمند. ما هم تنها بوده ایم و همه کارهایی که انجام می دادیم بی نتیجه بود، اما در الانان کشف کردیم که هیچ موقعیتی حقیقتاً ناامید کننده نیست و این امید وجود دارد که ما بتوانیم خرسندی و یاحتی شادی را در شرایطی که شخص الکلی در حال مصرف است یا نیست بدست آوریم. فقط شنیدن این کلمات ممکن است به ما کمک کند که احساس کنیم که برای ما هم راه امیدی است.

وقتی می فهمیم که مصرف شخص دیگری زندگیمان را تحت تأثیر قرار داده، ممکن است بخواهیم همه چیز را گردن مشروبخواری او بیندازیم. ما مطمئن هستیم چیزها و کارهای زیادی وجود دارند که می توانیم بگوییم و یا انجام دهیم تا الکلی ترک کند. بنابراین مشکلات ما حل خواهد شد. وقتی که شخص الکلی در حال مصرف بود عقیده نداشتیم در مقابل الکل عاجزیم. نمی دانستیم الکلیسم یک بیماری است و عده ای از ما سعی می کردیم همه امور را در دست خودمان بگیریم. ممکن است مشروب او را دور ریخته باشیم بهانه تراشی، عیبجویی، سرزنش، مجازات و التماس نیز کرده باشیم. گاهی احساسات خود را پنهان می کردیم و یا از روبرو شدن با الکلی اجتناب می کردیم. فکر می کردیم که با این کارها باید الکلی ترک کند. ما ممکن بود گول طرح های ناتمام الکلی را بخوریم تلفن های او را جواب دهیم و اشتباهات او را بپوشانیم. مهم نبود چه می کردیم زندگی ما بهتر نمی شد و الکلی نیز تغییری نمی کرد. بنابراین برای برداشتن اولین قدم و پذیرفتن عجز در مقابل الکلیسم احتیاج داشتیم که بفهمیم الکلیسم یک بیماری است.

پزشکان معتقد هستند که الکلیسم یک بیماری پیشرونده است که می توان مهار کرد اما درمان شدنی نیست و بیماری است که در تمام مدت عمر در شخص وجود دارد. اولین نشانه آن غیرقابل کنترل بودن آن است. ولی الکلی آرزو دارد که بتواند نوشیدن الکل را کنترل کند. در مدت زمانی که الکلی مشروبخواری میکند این تمایل افزایش پیدا می کند. بعضی از الکلی ها سعی می کنند خانواده شان را متقاعد کنند که بطور تفننی مصرف می کنند. یعنی فقط در تعطیلات آخر هفته می خورند و در وقت های دیگر استفاده نمی کنند.

اجبار برای مصرف معمولاً  عود می کند. تنها راه جلوگیری از این بیماری مصرف نکردن است. بسیاری از الکلی ها در خلال رفتارهای گوناگون با موفقیت به بهبودی می رسند. برنامه الکلی های گمنام معمولاً برنامه مؤثر و قابل اجرایی است. تجربه به ما نشان داده است که قادر نیستیم مشروب خوردن کس دیگری را متوقف کنیم. این انتخاب شخصی خود الکلی است. الکلیسم یک بیماری خانوادگی است. و آن بدین معناست که الکلی بودن یکی از اعضاء خانواده باعث می شود که همه اعضای خانواده بیمار شوند. چرا این اتفاق می افتد؟

الکلیسم مثل بیماری قند، فقط جنبه جسمی ندارد بلکه در وابستگان نیز ایجاد می شود و بسیاری از نشانه های الکلیسم در رفتار الکلی وجود دارد. افرادی که با اشخاص الکلی زندگی می کنند تحت تأثیر رفتار آنها قرار می گیرند. سعی می کنند الکلی را کنترل کنند، مسئله را جبران و یا پنهان کنند، آنها اغلب خود را مقصر می دانند و به خود لطمه می زنند، عاقبت خودشان مضطرب می شوند. در جلسات الانان ما تجربه هایی را در مورد عاجز بودن در مقابل الکلیسم می شنویم، می شنویم که ما باعث الکلی شدن فرد دیگری نیستیم، نمی توانیم او را درمان کنیم و قادر نیستیم او را کنترل کنیم. یاد می گیریم تمرکز و توجه را به سوی خودمان برگردانیم. همچنین نگاه کردن به نقش سهم خودمان در مشکلاتمان، سخت است.

پذیرش قدم اول باعث شد که ما از مسئولیتهای غیرممکن رها شویم. ما سعی می کردیم بیماری الکلیسم و شخص الکلی را درک کنیم، با پیدا شدن آرامش در زندگی، ما باید افکار مخرب و شاید ترسناک خودمان را عوض می کردیم. باید از نو یاد می گرفتیم که از خودمان مراقبت کنیم.

وقتی که ما روی شخص الکلی و رفتار او تمرکز می کنیم ممکن است در برآورده کردن نیازهای اولیه و یا پوشانیدن اشتباهات شخص دیگری افراط کنیم ممکن است به خود کم بینی دچار شویم و عقیده نداشته باشیم که ما مستحق صرف وقت برای خودمان هستیم. مهم نیست که قضاوت خوب یا بدی از خود داشته باشیم درهر حال ما همیشه در ترک دادن شخص دیگری شکست می خوریم.در الانان ما کمک پیدا خواهیم کرد. ما در گذشته اشخاصی بودیم که مسئولیت های سنگینی مانند نگاه داشتن خانواده، شغل و شاید دنیا را به دوش کشیده بودیم در حالیکه همیشه الکلی در زندگی ما هرج و مرج و بی نظمی ایجاد می کرد. (در واقع همیشه مدیر بودیم) چطور می شود که شخصی که این همه مسئولیت را به عهده داشت حالا اینگونه عاجز باشد؟ درالانان ما در می یابیم که زمام امور زندگی از دست ما خارج است زیرا سعی می کنیم افراد وموقعیت ها را کنترل کنیم. ما ممکن است سخت متقاعد شویم که به جلسات بیائیم اما وقتی سرانجام به الانان می رسیم آماده هستیم برای چیزهای جدیدی سعی و کوشش کنیم. باید بپذیریم، کارهایی که انجام داده ایم و یا نداده ایم نمی تواند مشروبخواری شخص دیگری را متوقف کند. حالا چطور می توانیم به شخص الکلی کمک کنیم؟ در الانان یاد می گیریم چیزهایی را که نمی توانیم تغییر دهیم بپذیریم (یعنی الکل) و تغییر دهیم چیزهایی را که می توانیم (یعنی خودمان)

بهبودی یعنی اینکه یاد بگیریم توجه مان را روی خودمان متمرکز کنیم. زمانی که به عقب بر می گردیم و زندگیمان را نگاه می کنیم عجز خود را در مقابل الکلیسم می شناسیم. وقتی که از کنترل کردن مردم رفتارهایشان و یا الکلی ها دست برداشتیم. بار زیادی از دوش ما برداشته شد و آنوقت شروع به کشف توانائیهایی که در ما وجود داشت کردیم و یاد گرفتیم فقط می توانیم زندگی خودمان را اداره کنیم. کم کم زمام امور زندگیمان را در دست گرفتیم و شروع کردیم مسیر بهبودی خودمان را ببینیم.

در الانان یاد می گیریم که ارتباط سالمی با همه پیدا کنیم. قدم اول طریق برقراری ارتباط صحیح را با مردمی که در مقابل آنها عاجزیم، یادآوری می کند. وقتی سعی می کنیم دیگران را کنترل کنیم توانایی اداره کردن زندگی خودمان را از دست می دهیم، ولی در الانان یاد می گیرم رابطه خوب و صحیحی با خودمان داشته باشیم. قدم اول یک شروع درست در مسیر بهبودی ما است.

 

 

سؤالات قدم اول
ما اقرار کردیم که درمقابل الکلی عاجزیم و اختیار زندگیمان از دستمان خارج است.
1-         آیا من می پذیرم که نمی توانم مشروبخواری و یا رفتار شخص دیگری را کنترل کنم؟
2-         چطور می توانم بفهمم که عادتها، شخصیت و راه های مقابله با مسائل روزمره یک شخص الکلی در نوع خود منحصر به فرد است و با روشهای من فرق دارد؟
3-         آیا من می پذیرم که الکلیسم یک بیماری است؟ این بینش چگونه می تواند نحوه برخورد من را در قبال یک الکلی تغییر دهد؟
4-         در زندگی خود چطور تلاش می کردم دیگران را عوض کنم؟ نتایج این تلاشها چه بود؟
5-         برای اینکه به آن چیزی که می خواهم و یا نیاز دارم برسم، از چه راه هایی استفاده می کردم؟ حالا چه کارهایی بهتر به من جواب می دهد تا به نیازهایم برسم؟
6-         وقتی که شخص الکلی آن طور که می خواهم نیست و از پذیرفتن آن امتناع می کند چه احساسی به من دست می دهد به من چگونه جواب می دهد؟
7-         اگر من سعی کنم عوض کردن شخص الکلی و یا دیگران را متوقف کنم، چه اتفاقی می افتد؟
8-         من چطور می توانم به جای سعی در حل مشکلات دیگران، آنها را رها کنم؟
9-         آیا من در جستجوی راهی سریع برای مشکلاتم هستم؟ آیا چنین راهی وجود دارد؟
10-       در چه شرایطی من احساس مسئولیت بیشتری نسبت به دیگران دارم؟
11-       در چه شرایطی من از رفتار شخص دیگری احساس شرم و پشیمانی می کنم؟
12-       چه عاملی مرا به الانان آورد؟ در آن موقع من امیدوارم بودم چه چیزی را بدست آورم؟
13-       رفتار من، سلامتی من و فرزندان من برای چه کسی بیشتر مهم و مورد توجه بوده است؟ لطفاً چند مثال بزنید.
14-       چگونه می توانم بفهمم که چه وقت زمام امور زندگی از دست من خارج شده است؟
15-       من چطور می توانم از دیگران تأثیر و تصویب بگیرم؟
16-       آیا من وقتی می خواهم بگویم «نه» می گویم بله؟ وقتی این عمل را انجام می دهم، چه اتفاقی در مورد توانائیهای من و اداره زندگیم می افتد؟
17-       آیا من از دیگران به راحتی مراقبت می کنم در حالی که مراقبت از خود را سخت مشکل می دانم؟
18-       وقتی زندگی من خوب پیش می رود (یا به آرامی می گذرد) من چه احساسی دارم؟ آیا به طور مدام دل نگران مشکل هستم؟ آیا در وسط بحران ها بیشتر احساس زنده بودن می کنم؟
19-       چطور می توانم از خودم مراقبت کنم؟
20-       وقتی تنها هستم چه احساسی دارم؟
21-       چه تفاوت هایی بین ترحم و عشق وجود دارد؟
22-       آیا من اصلاً خودم را به طرف اشخاص الکلی و یا بطور کلی اشخاصی که به نظر می آید من باید آنها را درست کنم جذب می شوم؟ چطور تا بحال سعی کرده که آنها را درست کنم؟
23-       آیا به احساسات خود اطمینان دارم؟ آیا می دانم آنها چه هستند؟

متن کامل قدم دوم الانان بهمراه سوالات

به مرور ایمان آوردیم که یک نیروی برتر از خودمان می تواند سلامت عقل را به ما بازگرداند.

 

اصل اساسی روحانی مطرح شده در قدم دوم به این موضوع اشاره می کند که یک قدرت برتر از خودمان، ما را به بازگردانیدن سلامت عقل امیدوار می سازد. اعم از اینکه با یک فرد الکلی زندگی کنیم و یا زندگی نکنیم.

مجدداً قدم دوم بر این نکته تأئید می کند که هر چند ممکن است ضعیف باشیم. اما علاج ناپذیر و تنها نیستیم. برای بسیاری از... ما، درک یک نیروی برتر از خودمان مشکل است. برخی اساساً بر این عقیده هستند که ما از یک موضوع مذهبی صحبت می کنیم، در صورتی که این طور نیست. ما از یک قدرت دوستانه، حامی و پرورش دهنده یاد می کنیم که ما را در قبال اثرات زندگی کردن با بیماری الکلیسم راهنمایی می کند.

قدم دوم اغلب برای یاد آوری جمله «ایمان آوردیم» مفید است. همانند تمام قدم ها، این قدم بازگو کننده تجربیات تمام افرادی است که قبل از ما آمده اند و نشان می دهد که ما قادر خواهیم بود برای اوضاع سخت و دشوارمان، پاسخ های قاطع و روشن بیابیم. تعدادی از ما وقتی اولین بار به جلسات قدم گذاشتیم معتقد بودیم که یک نیروی برتر از خودمان می توانست خوبی ها را به زندگی مان بیاورد. اگر چنین بود، پس چرا ما اینقدر غمگین و سردرگم بودیم؟ رشد معنوی ما به اندازه کافی شکوفایی افکار را مورد توجه قرار می دهد، بطوریکه در حل مشکلات می تواند به ما کمک کند. ما به تجربیات دیگران گوش می کنیم و خواهان آن چیزی هستیم که آنها دارند: "آرامش، صفا، شادی، ایمان و لذت. تعدادی از اعضاء با اینکه با شک و تردید بسیاری از این کارها را انجام می دهند ولی به یافتن امکانات دیگر نیز تمایل دارند.

تمایل به گوش دادن و توجه کردن به دیگران تنها راه مطمئنی است که برای ما دری را به قدم دوم باز می کند. با قدم دو و به کمک جلسات ما یاد می گیریم که چطور نقش فردی مان را در بیماری خانوادگی الکلیسم، تشخیص داده و بپذیریم، عشق و پذیرشی که ما در الانان پیدا می کنیم به ما یاد می دهد که خودمان را با تمام عیب هایمان دوست داشته و بپذیریم. پذیرش قدم دوم از کار کردن بقیه قدم های الانان مهمتر است. به آسانی گذر کردن از این قدم و رفتن به قدم های دیگر حاکی از عدم پذیرش قدم اول است. تعدادی از اعضاء در هنگام کار کردن این قدم برای بهبودی فردی شان دچار مشکل می شوند. حضور در جلسات تنها یک شروع است ما به راهنمایی یک راهنما نیاز داریم.

آگاهی اعضایی که قبلاً این قدم ها را کار کرده اند برای درک پاسخ های روحانی و راهنمایی ما به سوی تجارب آنها، امری ضروری است. اعتماد ما به یک راهنما و گروه، نخستین قدم های ما به سوی پذیرش یک نیروی برتر است. برای آنهایی که با ایمان به خدا به الانان آمده اند. قدم دوم ممکن است طرز تفکر مطلوبی بوده و به مفهوم بازگشت به دوستی با خداوند برای کمک مشکلاتشان است که امیدوارکننده خواهد بود و به آسانی حاصل می شود. دیگران ممکن است ترس از خداوند را در ما پرورش دهند و ما این تصور را داشته باشیم که خداوند مجازات کننده است. برخی از ما پیرو هیچ مذهبی نیستیم و خود را هم منکر وجود خداوند یا ملحد می نامیم. این مهم است که بپذیریم آیا ما تجربه یک مذهب خاصی را داشتیم یا نه، همه ما در الانان آزادیم با این حال وقتی در مسیر قدم دوم واقع می شویم ممکن است گمان شود که یک عقیده گروهی ابراز شده و ما مجبور خواهیم بود که خود را با آن تطبیق دهیم و یا رهایش کنیم.

در عوض اعضاء گروه نظریه های فردی از یک نیروی برتر را توضیح می دهند و ایمان می آوریم که چنین نیرویی می تواند وجود داشته باشد و به ما کمک کند. در آغاز برای درک قدم دوم، یاد می گیریم که حق انتخاب داریم. اگر اعضا هر گروه در دنیا در نظر گرفته شود، هر شخصی به گونه ای متفاوت با شخص دیگر نیروی برتر را تعریف می کند. اگر ما در برابر عقیده خداوند به عنوان یک نیروی برتر از خودمان پافشاری کنیم. می توانیم از گروه به عنوان یک نیروی برتر از خودمان استفاده کینم. در گروهمان افراد مشابهی یا خودمان را ملاقات می کنیم که مشکلات و راه حل هایی همسان ما دارند. ما مجبور نیستیم فرض کنیم و یا طوری رفتار کنیم که عوامل ایجاد شرایط مشابه در زندگی آنها قابل تحمل تر است. ما در نظر می گیریم که وجود چندین نفر بهتر از یک نفر بوده و آگاهی و عقل گروه را در نظر می گیریم.

یا به خاطر آوردن لحظات خوب و آرامش بخش زندگی مان، یاد می گیریم که قدر امروز را بدانیم. با گذشت زمان وقتی به خواندن روزانه کتابهای (فقط برای امروز در الانان). (شهامت عوض شدن) و (فقط برای امروز2) ادامه می دهیم. به تدریج شعار فقط برای امروز برایمان معنی جدیدتری خواهد داشت. با راهنمایی راهنما با گروه به تفکر و دعا کردن می پردازیم. حتی اگر دقیقاً ندانیم که چه کسی به دعاهای ما گوش می دهد. به گونه ای آغاز می کنیم که نه تنها به یک قدرت مافوق ایمان داریم، بلکه به حمایت او و اینکه ما را دوست دارد نیز اعتماد داریم. بعضی از اعضا از خدایی که قبلاً در ذهن خود داشتند می ترسیدند ولی حالا از خدای عشق ومحبت صحبت می کنند. دعای آرامش که اغلب در جلسات خوانده می شود، یک دعای جهانی است که به خیلی از اعضاء کمک می کند تا با خدائی که در ذهن خود دارند ارتباط برقرار کنند:
 
دعای آرامش: پروردگارا، آرامشی عطا فرما تا بپذیریم
آنچه را که نمی توانیم تغییر دهم شهامتی که تغییر دهم آنچه را
که می توانم و دانشی که تفاوت این دو را بدانم.
هر تعریفی که از خداوند داریم، یا هر ایمان و عقیده ای که داریم، سلامتی فکری بیشتری را برای خودمان طلب می کنم و یا این انگیزه قدرتی مافوق را جستجو می کنیم تا ما را در این سفر یاری کند. در قدم اول یاد گرفتیم که ما بیماری الکلیسم را بوجود نیاوردیم و قادر نبودیم آن را کنترل و یا معالجه کنیم.
قدم دوم به ما یک ایده می دهد و آن سلامتی است. با این دیدگاه در ذهنمان امیدی را تجربه می کنیم که خیلی ها از آن صحبت می کنند.و سلامتی را به چند روش می توان تعریف کرد. بعضی عقیده دارند که دیگر بیش از این الکل برای الکلی ها خریداری نکنند. دیگران سعی می کنند خود را از محیط های پراضطراب و مشوش دور کنند. بعضی دیگر بحث ها و جدلها را با گفتن تنها یک جمله «ممکن است حق با تو باشد»، کوتاه می کنند. گرفتن یک حمام گرم و یا رفتن به اسکی در یک روز می تواند دیدگاه های تازه تری در یک موقعیت ارائه کند. به تدریج و حق شناسانه ایمانمان را به خدا افزایش می دهیم. ما تشخیص می دهیم که رفتار گذشته مان اگر هم باز گردد نباید مثل گذشته طول بکشد.
ایمان چه ارتباطی با یک قدرت مافوق دارد؟ در زندگی روزانه ایمان ما را احاطه می کند. وقتی صبح از خواب بیدار می شویم ایمان داریم که اگر پنجره های بسته را باز کنیم روشنایی روز داخل خواهد شد. وقتی صبح خانه را ترک می کنیم، ایمان داریم که موتور ماشین روشن خواهد شد. راننده های دیگر آن طرف جاده و در خط خود خواهند راند و ما به سلامت به مقصدمان خواهیم رسید.
وقتی جلسه الانان را ترک می کنیم، ایمان داریم که این هفته و هفته های بعد ادامه خواهد داشت. علاوه بر این هنگام ترک جلسات ایمان و آگاهی دیگران و کلمات عشق، تشویق، تجربه و امید را که برای رشد معنوی مان نیازمند آن هستیم. با خود می بریم، ما جلسات را با یک اعتماد تازه ترک می کنیم. اعتماد به اینکه سلامتی ما به ما بازگردانده می شود.
- در اینجا به بعضی از ایده هایی که اعضاء استفاده کردند تا به وسیله آن ایمانشان را به قدرت مافوق خودشان افزایش دهند می پردازیم.
- گفتن دعای آرامش هر صبح و غروب یا هر زمانی که احساس می کنیم در افکار خود غوطه ور شده ایم یا به عللی ناراحت و درمانده هستیم.
- تمرکز گاه به گاه بر روی جمله پروردگارا آرامشی عطا فرما.
- آرام ماندن و درخواست کمک در هر موقعیتی که غیر قابل تحمل بنظر می آید.
- تشخیص رفتار سالم و بیان آن، توجه به معجزات کوچک، یک بچه با چشمهایی صاف و درخشان، جست و خیر کردن یک توله سگ، تلفن زدن یک دوست درست زمانی که به او احتیاج داریم.
- طوری رفتار کنیم که گویی ایمان داریم. آرام بودن، تقاضای راهنمایی و پس انجام کارهای روزانه و در نظر گرفتن کارهایی که در پی آن خواهند آمد.
- خندیدن، سعی در یادآوری بعضی وقایع مفرح و طرح آن در جلسات.
تهیه کردن لیستی از وقایعی که در زندگی مان رخ دادند و برای درک ما می باشند وممکن است بر وجود خداوند دلالت کنند.
- تقاضای «شهامت عوض کردن چیزهایی که می توانیم» و سپس خود را بطور کامل به نتایج واگذار کنیم.
بیماری خانوادگی الکلیسم همانقدر که جذاب و گول زننده است برای خود الکلی هم همین گونه است. در مطالعه قدم های یک و دو ما متواضعانه می پذیریم که نقاط ضعفی داریم. برداشتن این دو قدم امید جدیدی را در وجود ما شکل می دهد با این ایمان ما مشتاق می شویم که «رها کرده و به خداوند بسپاریم» و حقیقتاً نیرویی برتر از خودمان را باور کنیم.


سؤالات قدم دوم
به مرور ایمان آوردیم که نیرویی مافوق می تواند سلامت عقل را به ما بازگرداند.
سؤالات زیر ممکن است هم به طور فردی و هم گروهی برای بهبود شناخت ارتباط یک قدرت برتر با زندگانی ما، به ما کمک کند.
1-         در حال حاضر عقیده من (تصور من) نسبت به قدرت برتر چیست؟
2-         چه چیزی به من اجازه می دهد تا تصور خود را نسبت به قدرت برتر خود تغییر دهم؟
3-         آیا تجربیات گذشته اثری روی من نسبت به قدرت برتر داشته؟ اگر داشته چگونه؟
4-         از اعتقاد به نیرویی برتر از خودمان، امیدواریم چه چیزی را کسب کنیم؟
5-         آیا من احساس هدایت روحانی در خودم می نمایم؟ چگونه؟
6-         چگونه قدرت برتری که در الانان پیدا کرده ام را توصیف می کنم؟
7-         «رها کن و خود را به خدا بسپار» چه معنایی برای من دارد؟
8-         ایمان چه معنایی برای من دارد؟
9-         به کدام دلایل و با چه کسی و در چه شرایطی من راحتتر می توانم تجربیات روحانی یا معنوی را بیان کنم؟
10-       من چه بهره ای از اعتقادم نسبت به اینکه قدرتی برتر، از من حمایتم می کند و مرا دوست دارد می برم؟
11-       باور داشتن برای من چه معنایی دارد؟
12-       سلامت عقل چه معنایی برای من دارد؟
13-       چگونه شرایط وموقعیت های الکلی روی زندگی من و روی سلامت عقل من اثر داشته است؟
14-       آیا من به موقعیت الکلی اجازه داده ام که قدرت برتر من باشد؟ چگونه؟
15-       چگونه وقتی که افکار من آشفته است سعی می کنم رفتار الکلی را کنترل نمایم؟
16-       آیا زمانی به نیروی برتر از خودم روی آوردم، که احتیاج شدید داشتم؟ آیا با عضو دیگر الانان تماس گرفتم، با راهنمایم چطور؟ آیا نشریات الانان را خواندم، آیا به جلسات رفتم؟ اگر نه، چرا نه؟
17-       در کار کردن این قدم، آیا من می توانم تجربیات قدم دوم را به راهنمایم یا به گروه شرح دهم؟ به صورت کتبی چطور؟
18-       آیا وقتی من همان کارها را بارها و بارها انجام می دهم. هنوز انتظار بدست آوردن نتایج مختلف را دارم؟

متن کامل قدم سوم الانان بهمراه سوالات

تصمیم گرفتیم که اراده و زندگی مان را به پروردگاری که خود درک می کردم بسپاریم.

 

در قدم اول فهمیدیم که بسیاری از مشکلات ما در نتیجه تلاشهای غیرمؤثر ما برای اداره زندگیمان بوده است. در قدم دوم به این باور رسیدیم که نیروی برتر می تواند ما را با سلامت عقل حفظ کند. طبیعتاً قدم بعدی متوسل شدن به آن نیرو برای کمک بود. بعضی از اعضاء این سه قدم را مختصر کرده و می گویند: «من نمی توانم، خدا می تواند پس به او اجازه می دهم.» مسلماً اگر تلاشهای قبلی ما بیهوده باشد و... اگر معتقد باشیم که قدرتی برتر می تواند به ما کمک کند، منطقی است که به آن نیرو اجازه عمل می دهد.
اولین بخش قدم سوم «تصمیم گیری» به ما نشان می دهد که ما چندین انتخاب داریم. و وقتی آماده ایم، تصمیم می گیریم.

هر کسی با توجه به آمادگی خود بر روی این قدم کار می کند و در بعضی مواقع چندین بار به قدمهای اولیه باز می گردد تا برای برداشتن گام بعد آماده شود. هیچ کس ما را مجبور نمی کند که برخلاف میلمان عمل کنیم ما خواسته ایم که این چنین باشیم چرا که روش زندگی که تنها بر اراده شخصی مان استوار بوده نه رضایت بخش و نه آرامش دهنده بود.

ما چه تصمیمی گرفته ایم؟ از ما خواسته شده که اراده و زندگیمان را به خداوندی که درک می کردیم بسپاریم. تعداد کمی از ما قادریم به سرعت همه چیز زندگیمان را به او واگذار کنیم. این تصمیم گیری تنها قبول تلاش کردن است. برای روشن شدن این بخش از قدم سوم یکی از اعضاء این چنین مطرح می کند: سه قورباغه بر روی یک برگ زنبق نشسته بودند. یکی از آنها تصمیم به پریدن گرفت. چند قورباغه آنجا باقی مانده اند؟ پاسخ 3 است. چرا که قورباغه فقط تصمیم پریدن گرفته است ولی هنوز نپریده است.

ما اغلب مجبوریم که یک مشکل با یک شخص را در یک موقعیت در نظر گرفته و بر روی آن کار کنیم تا بتوانیم به خدا بسپاریمش. اغلب اوقات معتادان در زندگی ما اشخاصی هستند که باید آنها را رها کنیم. در قدم اول یاد گرفتیم که در برابر الکل و الکلی عاجزیم و نمی توانیم او را کنترل کنیم یا تغییر دهیم. بنابراین باید خواسته مان را به خواست خداوند برای تغییر الکلی تبدیل کنیم. وقتی ما بسیاری از مشکلاتمان را به خداوند بسپاریم، احساس آسودگی می کنیم.

وابستگی به نیروی برتر عدم وابستگی ما را به عقاید، خواسته ها و نظریات دیگران افزایش می دهد. دیگر نیاز نیست که در دنیای بیرون به دنبال خود باشیم تا به ما اعتبار دهند. خواستار کمک بودن از یک نیروی برتر، نشان دهنده این موضوع است که نمی توانیم به تنهایی عمل کنیم و به ما این اطمینان را می دهد که تنها نیستیم.

برای برخی از ما که می خواهند کمک شویم اما هنوز متقاعد نشده ایم که خدا کسی است که می تواند به ما کمک کند بخش آخر قدم سوم «آنطور که خداوند را درک کردیم» آزادی انتخاب را در ما تقویت می کند. همانطور که در قدم دوم آزاد بودیم تا خدایی را که فهمیده بودیم تعریف کنیم وحتی مجبور نبودیم که از کلمه خدا استفاده کنیم. می توانیم به دنبال یک قدرت برتر، آگاهی برتر و یا عشق گروهی باشیم. آنچه مهم است این است که ما اراده و خواستمان را جمع می کنیم تا خوب باشیم و اعتقاد داشته باشیم که قدرت برتر، حال هرچه که می خواهیم تعریفش کنیم ما را در راه راست هدایت می کند.

وقتی تصمیمی را که در قدم سوم از ما خواسته شده می گیریم، با سؤالاتی پیرامون چگونگی انجام آن روبرو می شویم. به همان اندازه که درکهای متفاوتی از خدا داریم روش های زیادی برای رها کردن زندگی و خواسته هایمان وجود دارد. اکثراً لازم می دانند که ازخدای فهمشان کمک بخواهند. برای آنهایی که دارای زمینه ی مذهبی هستند مفهوم نماز راحت تر است. برخی دیگر ممکن است نماز خواندن را کاری دشوار بدانند. مفهوم نماز به عنوان صحبت با نیرویی برتر ممکن است مؤثر باشد. بار دیگر، در الانان ما آزادیم قدرت برترمان را آنطور که می خواهم انتخاب کرده و تصمیم بگیریم که چگونه با این قدرت ارتباط برقرار کنیم. به خاطر داشته باشیم که خواستار کمک بودن از قدرت برتر به معنای گرفتن نتایجی خاص نیست که ما دوست داریم بوقوع بپیوندد. سپرده خواسته و زندگیمان به خداوند به معنای گذاشتن نتیجه در دستان خداونداست.

می توانیم صحبت کردن با خدا را تمرین کنیم. بعضی از اعضاء فکر می کنند که شروع کردن روز و به پایان رساندن آن با آرامش نماز بسیار مفید است. برخی دیگر مستقیماً از خداوند می خواهند که برای آن روز، زندگی و اراده شان به خدا سپرده شود. اگر ما به اندازه کافی مطمئن نباشیم می توانیم از خدا بخواهیم که به ما اطمینان دهد، اگر در به زبان آوردن اندیشه مان مشکلی داشتیم می توانیم دعایی مشابه کنیم یا تنها یگوییم «خدایا، به من کمک کن» ما می توانیم از دعاهای خاص استفاده کنیم. «خدا، امروز در فعالیتهایم به من کمک می کند و مرا از بیهودگی بین دیروز و فردا باز می دارد.» دیگری در صبح میگوید «خداوندا! من و تو روز خوبی را خواهیم داشت و اگر روزمان آنچنان خوب نبود، می دانم که توکمک خواهی کرد».

دیگری می گوید: «خداوندا! کمک کن تا زندگی درستی داشته باشیم» در حالی که دیگری با یک کلمه یا جمله ای ساده می گوید: «امروز با من باش» «راهنمائی ام کن» «کمک کن» یا خدایا «متشکرم» در همه این دعاها ما بر خودمان تمرکز کرده ایم و خواستار کمک هستیم.
مشکلات را می توانیم به نوع دیگری نیز به خداوند بسپاریم و آن هم با نوشتن و گذاشتن آن در جایی خاص است برخی یک جعبه مخصوص خدا دارند که در آن دعاها و یا پیشنهادات خود را نگه می دارند. این امر یک فایده دارد و آن این است که چند ماه بعد می توانیم همه آنها را دوباره ببینیم. گاهی ما دچار یک حیرت شادی بخش می شویم چرا که متوجه می شویم که مشکلاتمان ناپدید شده و همه آنها را فراموش کرده ایم.
مثل دو قدم اول، قدم سوم می تواند برایمان آرامشی عظیم به ارمغان آورد و مسئولیت مشکلات و کسانی را که دوست داریم را از دوشمان بردارد. همانطور که در این برنامه رشد می کنیم و با چالشهای جدیدی روبرو می شویم، خودمان را بیشتر به اصول پایه نزدیک می بینیم. قدمهای اول، دوم و سوم آمادگی ما را برای عمل کردن به بهبودیمان با قدمهایی که بر می داریم، کامل می کند. ما می دانیم که نمی توانیم هرچیز و هرکس را در زندگی مان تحت کنترل خود درآوریم و می فهمیم که خداوند امید ماست برای سلامت و آرامش ذهن، و اراده زندگیمان را به خداوندی می سپاریم که خود درک می کنیم.


سؤالات قدم سوم
تصمیم گرفتیم که اراده و زندگی مان را به پروردگاری که خود درک می کردیم بسپاریم.
برای شروع یک ارتباط مناسب بین ما و خدای قابل درکمان سؤالات و پیشنهادات زیادی است که می بایست در یک گروه بحث کنیم.
1-         در مورد سپردن زندگی به قدرت برتر چه احساسی دارید؟
2-         چگونه می دانیم که نیرویی مافوق چه کسی یا چه چیزی است؟
3-         آیا خواستار سپردن مشکلاتم به نیروی مافوق هستم؟ چه چیز مرا آرزومند این امر می کند؟
4-         چگونه می توان فکر کردن، سعی کردن و ملاحظه کردن را متوقف و  در واقع تصمیم جدی گرفت؟
5-         آیا در طول زندگیم به هنگام تصمیم گیری دچار مشکل شده ام؟ مثالی بزنید.
6-         اگر قادر به تصمیم گیری در این مورد نیستم چه چیز مرا از تصمیم گیری باز می دارد؟
7-         آیا به نیروی برترم توکل می کنم تا از من مراقبت کند؟
8-         قدم سوم چگونه به من کمک میکند تا از شرایطی که دیگران برایم به وجود آورده اند در امان باشم؟
9-         آزار دادن دیگر مردم یا مسئول دانستن مشکلات با افراد دیگر چه پیامدهایی دارد؟
10-       زمانی که شعار «رها کن و به خدا بسپار» را قبول داریم و زندگیمان را به خدا می سپاریم آیا از پیامهایی که دریافت می کنیم اطاعت می کنیم؟
11-       چگونه می توانم موقعیتی را واگذار کرده و نتایج آن را رها کنم؟
12-       چگونه می توانم از بازپس گرفتن اراده ام جلوگیری کنم؟
13-       وقتی کسانی که دوستشان دارم برایم تصمیمی می گیرند که دلم نمی خواهد باید چه کنم؟
14-       چگونه می توانم کاری کنم همانطور که من راه زندگیم را پیدا کرده ام افرادی که دوستشان دارم نیز راه زندگیشان را پیدا کنند؟
15-       باید چه کنم تا دیگران را همانطور که خدا می بیند، ببینم؟
16-       چگونه می توانم اراده خداوند را در اعمال و کلماتی که به دیگران خطاب می کند مثل الکلی، معتاد بکار برم؟

متن کامل قدم چهارم الانان بهمراه سوالات

یک ترازنامه اخلاقی بی باکانه و موشکافانه از خود تهیه کردیم

 

در ارتباط با بیماری الکلیسم، قدم های یک، دو و سه به ما یاد دادند که ما در برابر این بیماری عاجزیم و تنها یک قدرت برتر از خودمان می تواند سلامتی را به ما بازگرداند، البته اگر ما آن را بخواهیم.

درست مثل بالا رفتن از یک پلکان، ما حالا در پله بعدی هستیم، یک قدم به سمت کشف روحی خود. در چند کلمه ساده، قدم چهارم از ما می خواهد که... یک نگاه کامل و جامع به جنبه های مثبت و منفی خودمان بیاندازیم.

اعضاء الانان در سراسر دنیا قدرتی را که این قدم ارائه می دهد، تجربه کرده اند. با استفاده از تجربه های جمعی این اعضاء در می یابیم که هیچ راه واحدی برای ایجاد ترازنامه در قدم چهارم وجود ندارد. بارها به ما گفته شده است که تنها کلید این قدم این است که عملاً آن راانجام دهیم.

بسیاری از اعضاء روی این قدم کار کرده اند چون به آنها گفته شده است که این قدم به آنها در رسیدن به بهبودی کمک خواهد کرد. بعضی از اعضاء سعی کردند کار کردن روی این قدم را بدون کمک راهنما یا دوست الانانی شروع کنند و در نتیجه به خاطر ترس آن را رها کردند. با طلب اراده از یک قدرت برتر و کار کردن با یک راهنما و گوش دادن به جلسات قدم چهارم و خواندن نوشته های مصوب کنفرانس الانان، اعضاء می توانند به سفر باورنکردنی شناخت خود ادامه دهند. با محبت به ما گفته شده که با قدم چهارم به تعادل و صداقت و مهربانی ودوست داشتن خود نزدیک شویم.

تصمیم گرفتن برای سپردن اراده زندگیمان به یک قدرت برتر زمانی اثبات می شود که ما این تصمیم را با فهرست برداری از خصوصیات اخلاقی خودمان دنبال کنیم. کلمه موشکافانه تأثیر مهمی دارد. این لغت به ما گوید که قرار است جستجویی به گذشته کند و به دنبال تمام اعمال شخصی ما که بخشی از سرنوشتمان هستند بگردد. وقتی کلیدهایمان را گم می کنیم به دنبال آنها می گردیم تا آنها را پیدا کنیم یا قانع شویم که برای همیشه گم شده اند. جستجو در خصوصیات اخلاقی ما هم باید به همین صورت کامل باشد. اینجاست که اهمیت نوشت قدم چهارم را یاد می گیریم. اگر احتیاج داریم که قبل از رفتن به مغازه برای خرید، لیستی تهیه کنیم، آیا منطقی به نظر نمی رسد در مسئله ای به اهمیت مطالعه شخصی زندگیمان، یادداشت و مدرک داشته باشیم؟

در مطالعه کلمات این قدم، حالا می رسیم به لغت (بی باکانه) و روی آن فکر می کنیم. بعضی اعضاء معتقدند که ترس یعنی دروغی که به نظر حقیقی می رسد. آیا راه بهتری وجود دارد که بدانیم از حقیقت می ترسیم یا از توهمی که ما را به سوی ترس سوق می دهد؟ با یک تلفن به راهنمایمان یا دوستان برنامه می فهمیم که اقدام به تهیه لیستی از ترسهایمان یکی از راه هائی است که می توانیم به ایجاد ترازنامه ای در مورد خودمان بپردازیم. تا وقتی که ترازنامه اخلاقی را تهیه نکرده ایم نمی دانیم که کدام ضعف شخصیتی مانع بهبودی ماست. مرتباً به ما نصحیت شده است که: فقط این کار را انجام دهید. احتیاج نیست که حتماً این کار را کامل انجام دهیم. وقت کافی برای دوباره انجام دادن این کار داریم. اگر شروع نکنیم هیچ چیز در زندگی ما عوض نخواهد شد. وقتی با شهامت و دقت موقعیتی را که در آن واقع هستیم، بررسی کنیم دری برای عوض شدن باز می شود.

بالاخره عبارت آخرت را می خوانیم «فهرست اخلاقی از خودمان» تجزیه و تحلیل خودمان بوسیله یک ترازنامه اخلاقی بی باکانه یک قدم اساسی به سمت تشخیص مسئولیتهایمان و پیدا کردن راه مناسب و سالم از تجربیات فیزیکی (بدنی) احساسی و روحی است. می توانیم نوشتن را از واقایع و کسانی که آنها را رنجانده ایم ویا به آنها بی اعتماد هستیم شروع کنیم. نوشتن مهم می شودچرا که تعداد کمی از ما تمامی حوادث و کسانی را که روی ما اثر گذاشته اند را می توانیم به خاطر بیاوریم. نوشتن همچنین به ما کمک می کند که به عقب برگردیم و قبل از اینکه خصوصیات و رفتارهایمان را که فهرست نشانمان می دهد بشناسیم، کمی رهایی پیدا می کنیم.

یکی از اعضاء الانان می پرسید چرا او مجبور است قدم چهارم خود را بنویسد در صورتی که او تمام رفتارهای شخصی خود را با یک فرد متخصص درمیان گذاشته و بحث کرده است. یکی از اعضاء قدیمی گفت که او هم همینطور فکر می کرده اما براساس راهنمای راهنمایش تصمیم گرفت که افکارش را بنویسید. او گفت که به وسیله نوشتن قادر می شد خود را از بعضی موقعیت های بخصوص خلاص کند و خود را دقیقاً ببیند. او گفت که هوشمندانه برنامه سه قدم اول الانان را تجزیه و تحلیل کرده است. اما حالا آگاهی تازه ای را نه تنها راجع به خودش بلکه راجع به بسیاری از الکلیها در زندگیش تجربه می کند.

یکی دیگر از اعضاء قدیمی می گفت که در اوایل بهبودیش شنیده کلیه اقدامات انجام شده در قبال بیماری الکلیسم در ارتباط با 4 کلمه است:

Manipulating (زیر نفوذ درآوردن) Martyrdom (فدا کردن) Monaging (رهبری کردن) و Mothering (سرپرستی)
او با نوشتن هر کدام از این کلمات از آنها به عنوان ستون های اصلی فهرستش استفاده می کند. او گفت که سرانجام لیست بلندی از موقعیتها، افراد و وقایعی که می خواست آنها را دقیقاً مطالعه کند

در دست داشت. هرکدام از آنها را با علامت مثبت یا منفی علامت می گذاشت تا مشخص کند که آنها چطور در زندگیش تأثیر گذاشته بودند. سپس یک پاراگراف کوتاه یا یک جمله درباره هر کدام از آنها می نوشت تا بیان کند که چه کارهایی است که آرزو می کند ای کاش آنها را انجام نداده بود یا به شکل دیگری انجام داده بود و چطور او قرار است از اصول الانان در این رابطه استفاده کند و آنها را به کار بندد. تجربه قدم چهارم به او آزادی تازه به دست آمده ای را پیشکش کرد و او حالا باور می کند که شخص خوبی با ارزشهای انسانی است. از همه مهمتر اینکه او حالا مورد احترام دوستان و خانواده اش می بود.

Al-Anon's Blueprint برای پیشرفت وسیله ای است که بسیاری از اعضاء الانان از آغاز تهیه ترازنامه شان از آن استفاده می کنند نقطه (علامت) آبی پیشرفت الانان، همین طور وسیله خوبی است تا میزان پیشرفتشان را تخمین بزنند. یک راهنما می نویسد: کسانی را که راهنمایی می کنم تشویق می کنم که هر سال یک نشان آبی پیشرفت Blueprint for progress بخرند. بعد در کنارشان بوده و کمکشان می کنم تا فهرستی را که امسال تهیه کرده اند با فهرست سال قبل مقایسه کنند.

اغلب از این که رشد و بهبودی خود را در مدت یکسال می بینند هیجان زده و خوشحال می شوند. نه تنها این کار برای آنها رضایت بخش است بلکه من هم از اینکه می دانم یک روز آنها این روش مطالعه را به کسانی که راهنمایشان خواهند شد، یاد دهند. احساس شعف و شادی می کنم. او تأکید می کند که اعضاء فقط با پاسخ دادن دقیق و جزء به جزء سؤالات رشد خواهند کرد. پاسخهای بله یا خیر واضح، موشکافانه و بی باکانه نیستند.

در سال 1989، الاتین کتابچه فهرست قدم چهارم الاتین را کامل کرد که در کلاسهای الانان و جلسات الاتین استفاده می شود. با مطالعه این کتابچه اعضاء تشویق شده اند که احساساتشان را نشان دهند. بزرگسالانی که از این کتابچه استفاده می کنند ممکن است هنگام روبرو شدن با مشکل نشان دادن احساساتشان راجع به موضوعات اصلی ترازنامه متحیر بمانند. (موضوعاتی از قبیل: طرز برخورد، عزت نفس، عشق، مسئولیت، احساسات و ارتباطات). بعد از مشورت کردن با یک عضو نوجوان، فرد بزرگسال تشخیص می دهد که دستورات فقط می خواهند که احساسات خود را نشان بدهید از شما نمی خواهد یک هنرمند باشید و آن را کامل انجام دهید.

یک راهنمای الاتین می گوید: آسان ترین راه کار کردن قدم چهارم با جوانان، بکارگیری شعار «آسان بگیرد» است. جلسه قدم چهارم برای این گروه شامل تهیه یک برگ کاغذ بوده که آن را به دو نیمه می کنیم. و در یک نیمه، راهنما پیشنهاد می کند که اعضاء لیستی از امتیازات و نقاط قوت خود تهیه کنند. یعنی تمام چیزهایی خوبی که راجع به خود می دانند. در نیمه دیگر، راهنما پیشنهاد می کند که لیستی از نقائص خود تهیه کنند. او می گوید که بهتر است هر دو لیست هم اندازه باشند. وقتی نوجوانان قدم چهارم را به سادگی شروع می کنند، تشویق می شوند که با راهنمای شخصی یا گروهی خود هنگام برخورد با مشکلات صحبت کنند. راهنمای الاتینی می گوید که دراین محیط دوستانه کار کردن روی قدم چهارم ساده است و برای این افراد جوان جامع، او اضافه کرد این روش کارکرد برای بالغین نیز مؤثر است.

با مطالعه قدم اول یاد گرفتیم ما بیماری الکلیسم را به وجود نیاوردیم، نمی توانیم آن را کنترل کنیم و نمی توانیم آن را معالجه کنیم. به علاوه آگاه شدیم که چطور از طریق اعمال خود در این بیماری شریک شدیم. بعضی از کارهای ما موجه و قابل تحسین بودند. برخی دیگر ناراحت کننده و به نظر خودمان غیرقابل بخشش. اعضاء درک کرده اند که بهترین راه این است که حوادث خاص و موقعیتها و ارتباطات را در قدم چهارم با ستون های علت، کنترل، معالجه، مشارکت تقسیم بندی کنیم تا بتوانیم آنها را بررسی کنیم. سپس برای هر عمل آنها می پرسند: آیا من باعث بوجود آمدن مشکل شدم؟ چطور سعی کرده ام آن را کنترل کنم؟ آیا در قدرت من بود که آن را درمان کنم؟ آیا خودم در بوجود آوردن آن سهیم بودم؟ ستون آخر (توضیحات) اینکه چطور رابطه آنها تحت تأثیر قرار گرفته است را می نویسند. بعضی اعضاء در ستون آخر می نویسند که: چطور با استفاده از ابزارهای الانان توانستند این موقعیت را به شکل متفاوتی در بیاورند.

برای نوشتن هر تمرین، راهنمایی یک راهنما یا یکی از اعضاء الانان که روی این قدم کار کرده، مفید است. اگرچه هیچ قاعده و دستور نوشتاری بخصوصی در الانان وجود ندارد که نشان دهد چطور روی قدم چهارم کار کنیم. اما تجربیات کسانی که این راه را قبل از ما رفته اند برای تلاشهای شخصی ما با ارزش است. مطالعه نشریات مصوب جلسات الانان ابزارها و پیشنهادات گوناگونی را برای کار کردن روی قدم چهارم فراهم می سازد.

زندگی کردن با بیماری الکلیسم می تواند اعتماد به نفس را از بین ببرد. اعضای بیمار خانواده اغلب به اشتباهات و نقائص ما بارها و بارها اشاره می کنند تا اینکه ما از فهرست برداری خصوصیات خود می ترسیم. این هدف قدم چهارم نیست، اگر می خواهیم فقط از خطاهایمان فهرست برداری کنیم. عاقلانه تر است که به سه قدم اول برگردیم، تا زمانی که پذیرش و اعتقاد کافی به کمک قدرت برترمان در بدست آوردن روشی برای نزدیک شدن به قدم چهارم را با عشق، مهربانی، صداقت و تعادل پیدا کنیم. مسئله مهم این است که ترازنامه اخلاقی ما همانطور که شامل نقاط ضعف ماست باید شامل نقاط قوت ما هم باشد.

اغلب در جلسات گفته می شود که کلمات بودن و توجیه کردن می توانند بهترین دوستان و بدترین دشمنان باشند. ممکن است کشف کنیم که الکلی را به خاطر تمام مشکلاتمان سرزنش کرده ایم و با منطقی جلوه دادن، خودمان را از اشتباه مبری دانست ایم. ما احتمالاً بسیاری از خطاهای خود را به خوبی می شناسیم و ممکن است که با خوبی های خود بیگانه باشیم. حق به جانب بودن و توجیه کردن از حالا به بعد بهانه قابل قبولی نیست. اگر فکر می کنیم که شهامت نداریم، از قدرت برتر خودمان می خواهیم که آن را به ما بدهد و از راهنمایمان با یک دوست در برنامه می خواهیم به ما کمک کند که آن را به خاطر داشته باشیم.

از چه فرمی برای قدم چهارم استفاده می کنیم؟ هیچ فرمی. آیا بار اول آن را کامل انجام خواهیم داد؟ احتمالاً خیر. این مسئله مهم نیست آنچه مهم است این است که با کامل کردن اولین، دومین و سومین فهرست، اعضاء حقایق بیشتری را راجع به خود یاد می گیرند. برخی کار کردن روی قدم چهارم با با کندن پوست لایه های یک پیاز مقایسه می کنند. در هر زمان یک لایه، تا این که بالاخره به مغز آن می رسند. مهم نیست که چطور آن را انجام می دهیم. مهم این است که ما آن را انجام بدهیم. کارکردن روی قدم چهارم دوست داشتن خوداست. چون به ما کمک می کند که توجه خود را از روی الکلی برداریم و تشویقمان می کند که برای خودمان وقت بگذاریم و به خودمان اهمیت بدهیم. خود فرد، تنها کسی است که می تواند به خودش کمک کند.

جمله پایانی الانان در قسمتی می گوید: ما کامل نیستیم. بعد از مدتی، حتی کشف خواهید کرد که گرچه شبیه ما نیستند اما به شکل خاصی ما را دوست خواهید داشت، به همان صورتی که ما اکنون شما را دوست داریم. عمل به قدم چهارم به ما شهامت تازه بدست آمده ای می دهد و به ما اجازه می دهد که خود را دوست داشته باشیم. اکنون راه به سوی افقهای جدید رشد و بیداری معنوی باز است که ما هیچ وقت آن را تجربه نکرده ایم.

 

آماده شدن برای تهیه یک فهرست
1-         آیا می خواهم صادقانه به خودم بنگرم؟ چه چیزی مانع راهم می شود؟
2-         آیا از قدرت برترم، راهنمایم یا دیگر اعضاء الانانی کمک خواسته ام؟
3-         سعی کرده ام کاربرد کدام یک از پیشنهادات را امتحان کنم؟
4-         نکات عمده معنوی یک فهرست را درک می کنم؟ آیا اصول معنوی یک ترازنامه را درک کرده ام؟
5-         کاوش کردن بدون ترس برای من چه معنایی دارد؟ موشکافه و بی باکانه برایم چه معنایی دارند؟
6-         یک فهرست اخلاقی چه معنایی دارد؟ ترازنامه اخلاقی به چه معناست؟ با امتحان کردن جنبه های مثبت وجود خود را ادامه می دهیم. یک ترازنامه فقط خطاهای ما نیست. ما باید خصوصیات و مهارت های مثبت خود را هم بررسی کنیم. اگر این کار ممکن نیست فکر کردن راجع به خصوصیاتی که در دیگران وجود دارد و ما آنها را دوست داریم مفید است به این فکر کنیم که آیا ما هم همان خصوصیات را داریم؟
7-         به چه روش هایی مراقبت می کنم؟ چطور با دیگران همدردی می کننم؟ آیا با خودم مهربان هستم؟ آیا با افراد پیر مهربان هستم؟ با بچه ها؟ با خانواده ام؟ با دوستانم؟ کسانی که به کمک من احتیاج دارند؟ آیا متواضع و مؤدب هستم؟
8-         چقدر صبورم؟
9-         تا چه حد نسبت به عقاید دیگران انعطاف پذیر هستم؟
10-       آیا در جلسات به صحبت های دیگران گوش می دهم و آیا قبول می کنم که ممکن است دیگران نیازهایی متفاوت از من داشته باشند؟
11-       آیا با یک تازه وارد صبور بودن را تمرین می کنم؟
12-       تا چه حد قابل اعتمادم؟ آیا صورت حسابهایم را می پردازم؟ آیا وقت شناس هستم؟ آیا به تعهداتی که دارم پایبند هستم؟ آیا در شغل خود احساس مسئولیت می کنم؟ تا چه دوستان و خانواده ام به من وابسته هستند؟
13-       چقدر صادق هستم؟ آیا تمام حقیقت را می گویم؟ اگر نه، چه چیزی مرا از گفتن حقیقت باز می دارد؟
14-       به چه شکلی از خودم مراقبت می کنم؟ آیا در صورت نیاز به پزشک مراجعه می کنم؟ آیا لباس مناسب می پوشم؟ آیا غذای مناسب می خورم؟ ورزش؟ تمرکز؟
15-       تا چه حد قابل احترام هستم؟آیا از وسایل خودم و دیگران مراقبت می کنم؟ آیا به قانون احترام می گذارم؟
16-       چقدر سخاوتمند هستم؟ آیا با گروهم همکاری می کنم با فعالیت های سه دوره ای دفتر خدمات جهانی چطور؟ آیا داوطلبانه یک خدمتگزار قابل اعتماد بوده ام؟
17-       به چه روش های ، خوبی را در دیگران جستجو می کنم؟
18-       تا چه اندازه مهربان هستم؟ آیا دیگران را در نظر می گیرم؟ آیا به صحبت دوستی که گرفتار است صبورانه گوش می دهم؟ آیا در صورت نیاز به دیگران کمک می کنم؟ آیا خوبی ها را به دیگران نشان می دهم؟
19-       خود را چطور به دیگران نشان می دهم؟
20-       تا چه حد اهل عمل هستم؟ آیا بودجه ای برای خود تعیین کرده ام؟ چندبار تشخیص داده ام که چه کارهایی باید انجام شود و سهم خود را انجام داده ام؟
21-       دیگران تا چه حد می توانند به من تکیه کنند؟ چندبار تاکنون در کار با محدودیت زمانی روبرو شده ام؟ آیا به خوبی از پس انجام دادن کاری که تصمیم به انجام آن گرفته ام بر می آیم؟
22-       چه استعدادهایی دارم؟ آیا هیچ استعداد هنری در من وجود دارد؟ آیا محیط اطراف خود را زیبا می کنم؟ آیا مهارت های مکانیکی دارم؟
23-       آیا آسان دوست پیدا میکنم؟ چرا؟
24-       آیا در روابط صمیمانه مشکل دارم؟ چرا؟
25-       در چه صورتی می توانم خود را به وضوح و به طور خلاصه بیان کنم؟
26-       در زندگی چه نگاهی به طنز دارم و آن را چطور بیان می کنم؟
27-       آیا خوش بین هستم؟
28-       تا چه حد سعی می کنم که ایمانم را به یک قدرت برتر افزایش دهم؟ به خودم؟ به دیگران؟ چطور ایمانم را منتقل می کنم؟ آیا شکرگزار هستم؟
29-       آیا چه حد فروتن هستم؟ آیا از خداوند راهنمایی می خواهم و با تمام قدرت آن را دنبال می کنم؟ چه وقت به دیگران اجازه داده ام تا در خرد و عقل یکدیگر سهیم شویم؟

30-       آیا هیچ وقت، به اشتباهاتم اعتراف می کنم؟ چقدر با خودم صبور هستم؟


حالا ما باید یک لیست از جنبه های مثبت خود داشته باشیم تا ما را برای تهیه بقیه فهرست تقویت کند. در جستجوی جنبه های مثبت وجود خود ممکن است با خصوصیاتی برخورد کنیم که از مواجه شدن با آنها احساس ناراحتی کنیم. همانطور که از ابتدای این فصل گفتم یک ترازنامه کامل شامل نقاط ضعف و قدرت ماست.
با امتحان کردن تعهداتمان ادامه می دهیم.
حالا به سراغ مسائل مشکل زندگیمان در گذشته و حال می رویم. با پنهان کردن حقیقت هیچ مشکلی حل نمی شود. توجیه کردن و منطقی نشان دادن اعمالمان و سرزنش کردن دیگران برای تمام مشکلات زندگیمان، هرگز آرامش را بوجود نمی آورد. به خاطر بیاورید که فقط از ما خواسته شده یک ترازنامه تهیه کنیم، نه اینکه درباره چیزی که یاد می گیریم کاری انجام دهیم. اگر به قدرت برترمان و راهنمایی راهنمایمان اعتماد کنیم، با این مسائل به طریقی دوستانه، همانطوری که به کار کردن روی برنامه بهبودی الانان ادامه می دهیم، برخورد می کنیم.
1-         از چه چیزهایی دلخور هستم؟ آیا کینه را در قلب خود پنهان کرده ام؟ چرا؟
2-         از گذشته ام از چه کسانی رنجش به دل دارم؟ نقش من در آن چیست؟
3-         در محیط فعلی و زمان حال از چه کسی رنجش به دل دارم؟ چرا؟ سهم من در آن چیست؟
4-         آیا از چهره های مقتدر رنجیده می شوم؟ سهم من در آن چیست؟
5-         آیا ازمکانها و یا چیزهایی کینه به دل دارم؟ چرا؟ سهم من در آن چیست؟
6-         چه موقعی راجع به دیگران با تندی و رنجش بخاطر اینکه آنطور که من فکر می کردم عمل نکردند، قضاوت می کنم؟
7-         آیا به هر کس و هرچیز با یک معیار غیر ایده آل و خارج از استاندارد نگاه می کنم؟
8-         چطور راجع به خودم قضاوت می کنم؟
9-         آیا ترسو هستم؟ از چه چیزی می ترسم؟ چرا؟
10-       آیا حقه باز هستم؟ آیا می توانم رازنگهدار باشم؟ آیا ترجیح می دهم دروغ بگویم یا صحنه سازی بکنم؟ کدام رفتار نادرست را از دیگران مخفی کرده ام؟
11-       آیا برای خودم متأسف هستم؟ آیا مملو از حس ترحم نسبت به خودم هستم؟ تا چه حد احساس می کنم که یک قربانی بوده ام؟ سهم من در آن چیست؟
12-       آیا من یک معامله گر هستم؟ آیا دوست دارم که وظیفه ای داشته باشم؟ آیا وقتی برنده نمی شوم ناامید می شوم؟ از اینکه به جای مراقبت کردن از خودم از دیگران مراقبت کردم چه نتایجی عایدم شده است؟
13-       در چه صورتی هنگام روبرو شدن با دیگران به خودم اعتماد می کنم؟ آیا به مکانهای سالم می روم؟ آیا خودم را از موقعیت هایی که خطرآفرین هستند دور نگه می دارم؟ حتی اگر آنجا خانه خودم باشد؟
14-       در چه صورتی با مسائل جنسی راحت برخورد می کنم؟ آیا از س..ک..س لذت می برم؟ اگر در مسائل جنسی مشکلاتی دارم آیا علت آن را می دانم؟ آیا از متخصص کمک خواسته ام؟
15-       به کدام خدا در زندگیم ایمان دارم خدای عشق یا خدای ترس؟ چطور می توانم رفتارم را در برابر قدرت برترم عوض کنم؟
16-       آیا مسئولیت های دیگران را به عهده می گیرم؟ چرا؟
17-       آیا برای دیگران کاری را که آنها خودشان می توانند برای خود انجام دهند انجام می دهم؟ چرا؟
18-       آیا برای یادگیری، ازدواج و یا آرامش دیگری احساس مسئولیت می کنم؟ چطور؟
در قدم چهارم، سفری را به سوی اعتماد نفس از طریق خودآگاهی آغاز کرده ایم، همانطور که به سفر خود از طریق قدمها ادامه می دهیم، اعتماد به خودمان، قدرت برترمان، مردم و زندگی را به دست می آوریم راه بهبودی با استفاده از دوازده قدم – یک قدم در یک زمان – ادامه پیدا می کند. قبل از برداشتن قدم بعدی، به خودتان تبریک بگویید. به راهنمایتان زنگ بزنید و در جلسه بعدی گروهتان شرکت کنید و هیجان و آسودگی را که از انجام دادن قدم چهارم خود به دست آورده اید با آنها سهیم شوید

متن کامل قدم پنجم نارانان بهمراه سوالات

چگونگی دقیق اشتباهاتمان را به خدا، خودمان و یک انسان دیگر اعتراف کردیم.


در قدم چهارم، یک ترازنامه اخلاقی کامل از خصوصیات خود – نکات مثبت و منفی – تهیه کردیم. قدم پنجم از ما می خواهد که با آنچه در قدم چهارم درباره خودمان آموخته ایم، عمل دیگری را آغاز کنیم. ما قصد داریم که چگونگی اشتباهاتمان را به خدا خودمان و دیگران مطرح کنیم...

قدم پنجم نیاز به صداقت دارد هم باخودمان و هم با دیگران، شهامتی را که احتیاج بود بدست بیاوریم تا بتوانیم نقاط ضعف و جنبه های مثبت وجودمان، ترسها و رنجش های خودمان را روی یک تکه کاغذ لیست کنیم، کار دیگر این که آنها را به دیگران اعتراف کنیم، گاهی اوقات در جلسه (الانان) می شنویم که ما دقیقاً به اندازه اسرارمان بیمار هستیم، آنچه که در خانواده های الکلی می گذرد، اغلب مواقع از دیگران پنهان می ماند. به ما یاد داده اند که مشکلات و معایبمان را از دیگران پنهان کنیم (به ما یاد داده اند که نگذاریم لباسهای کثیفمان در معرض عموم هوا بخورند) در قدم پنجم ما یاد می گیریم که سنگینی رازها را از شانه های خود برداریم.

قدم پنجم از ما نمی خواهد که خطاهایمان را به تمام دنیا نشان بدهیم، بلکه می خواهد که آنها را به خدا و یک دوست قابل اعتماد بگوییم. قدم پنجم به ما اجازه می دهد که به روش سالم تر راجع به مسائل صحبت کنیم تا اینکه خود را برای هر مسأله ای که از راه می رسد قربانی کنیم.

اولین وظیفه ما این است که ماهیت اشتباهاتمان را به یک قدرت مافوق اعتراف کنیم. با صرف مدت زمانی در قدم های دو و سه خدا را دوست داشتنی، مهربان و بی طرف یافتیم. همین طور یاد گرفتیم که اگر بخواهیم خدا کمکمان کند. او می تواند ما را یاری دهد. ما می توانیم قدم پنجم را با صحبت با آن قدرت برتر و دوست داشتنی درباره آنچه که در قدم چهارم کشف کرده ایم، شروع کنیم.

 ما درک می کنیم که احتمالاً چیز تازه ای به خدا نمی گوییم، اما این اعتراف صریح به ما اجازه می دهد که به او نزدیک شویم و تلاش سخت و اراده خود را برای دیدن خودمان همانگونه که هستیم به خدا نشان می دهیم. اغلب ما وقتی علیرغم اشتباهاتمان به ما عشق و همدردی اهدا می شود، احساس آسودگی و خلاصی می کنیم.

بخش دیگری از قدم پنجم این است که اشتباهاتمان را به خودمان اعتراف کنیم. گاهی اعتراف اشتباهاتمان به خدا آسانتر است از اعتراف آنها به خودمان وقتی با صداقت تمام به خودمان فکر می کنیم و بهانه ها را دور می ریزیم و از سرزنش دیگران برای کارهائی که خودمان انجام داده ایم دست بر می داریم، می بینیم که تا چه حد خود را فریب داده و توجیه کرده ایم. در این مرحله ممکن است وسوسه شویم که خود را به خاطر مسائل و مشکلاتی که به وجود آورده ایم.

محاکمه کنیم این مهم است که به یاد داشته باشیم که باید خود را پذیرفته و بدون قید دوست داشته باشیم، درست همانطور که خدا ما را دوست دارد. با روبرو شدن با چهره واقعی خود در جستجوی رشد کردن هستیم.

 با سرزنش کردن خودمان راجع به مسائلی که در گذشته اتفاق افتاده، چیزی به دست نمی آوریم. قدم پنجم از ما نمی خواهد کاری راجع به اشتباهات گذشته خود بکنیم. تمام آنچه که در این قدم از ما خواسته شده، این است که صادقانه با خطاهای خود روبرو شویم و آنها را به عنوان یک واقعیت به خودمان اعتراف کنیم.

اعتراف کردن به خدا و خودمان کافی نیست، ما باید انزوای خود را بشکنیم و خطاهایمان را به دیگران هم مطرح کنیم. اینکار هم می تواند مشکل باشد. چرا که بسیاری از ما قبلاً به خاطر اشتباهاتی که اعتراف کرده ایم سرزنش شده ایم. اعتراف خطاهایمان به دیگران ممکن است بصورت تقاضای طرد شدن از سوی دیگران بنظر آید. اعتراف کردن تاریک ترین اسرارمان به کسی، محتاج این است که به آن شخص و ارزش خودمان به عنوان یک انسان اعتماد کنیم، فراگیری اعتماد یک ابزار اساسی جهت بهبود است که با خود آسودگی و صفا می آورد.

وقتی به قدم پنجم می رسم، تا حدی نسبت به دیگران اعتماد پیدا کرده ایم، به گفته های افرادی گوش داده ایم که به جرأت و شهامت در جلسات مشارکت کرده اند و به خوبی پذیرفته شده اند. ما هم مثل آنها در این جلسات شرکت کرده ایم. با دوستان تلفنی صحبت کرده ایم و یک راهنما پیدا کرده ایم. اعتماد کردن به دیگران را به همراه حقیقت هایی راجع به خودمان تمرین کرده ایم و حالا امیدوارانه پنهانی ترین رازهای خود را با دیگر مسائلی که از عمق به سطح آمده، مشارکت می کنیم. ممکن است هنگام انجام این کار احساس اضطراب و ترس به ما دست بدهد اما ما ایمان داریم که این کار برای بهبود و سلامتی ما لازم است.

شخصی که می خواهید به او اعتماد کنید باید به دقت انتخاب شود. تجربه نشان داده است که بهتر است این شخص همسر یا یکی از اعضای خانواده یا الکلی نباشد. آنها یا خیلی به ما نزدیکند یا خیلی درگیر وقایعی هستند که ما می خواهیم درباره آنها بحث کنیم. ما نمی خواهیم کسی را انتخاب کنیم که ممکن است با بازگوئی وقایع صدمه ببیند. ما به کسی احتیاج داریم که درگیر شرایط فردی ما نیست کسی که می تواند رازنگهدار باشد و با مهربانی به حرفهای ما گوش دهد. کسی را می طلبیم که از ما عیب جویی نکند. کسی که قادر باشد هر کمبود و یا نارسائی آشکاری را به ما بگوید یا به ما این بصیرت را بدهد که بدانیم چطور اشتباهاتمان روی ما اثر گذاشته است.

ممکن است از آنها بخواهیم به ما کمک کنند که الگوهای رفتاری خود را ببینیم و کمک کنند که بدانیم چطور یک نقطه ضعف با یک نیرو به کنار رانده می شود.

ما در جستجوی کسی نیستیم که به ما بگوید چطور با مشکلاتمان کنار بیاییم. بلکه در جستجوی یک نظاره گر دوست داشتنی که می تواند چشم اندازهائی را در این سفر درونی (روحی) برای ما فراهم کند. کسی که می تواند به کارهائی که انجام می دهیم و نحوه پیشرفتمان ارج نهد. قبل از اینکه در مورد کسی تصمیم بگیرم دعا می کنیم و فکر می کنیم و از پروردگار خود مدد می جوییم. به خصوص اگر ریسک کردن و اعتماد کردن برای ما امری تازه باشد.

اغلب اعضاء از کمک راهنمای خود استفاده می کنند. دیگران یک دوست یا یک فرد روحانی یا یک مشاور و یا حتی یک آشنا را انتخاب می کنند. خواه از راهنما استفاده کنیم یا نه، راهنمایی آنها می تواند به ما کمک کند که فرد مورد نظر را بیابیم. این مهم است که ما به آن شخص اعتماد کنیم و آنها متقابلاً در نهایت اطمینان و اعتماد از تجربیات ما استفاده خواهند کرد.

وقتی که شخص مورد نظر را پیدا کردیم لازم است وارد عمل شویم. تلفن را بر می داریم تقاضای خود را بیان می کنیم و زمان و محل مناسب برای خواندن ترازنامه خود را برای فرد دیگر انتخاب می کنیم. این محل ممکن است یک اتاق خصوصی در خانه خودتان یادفتر کار باشد یا رستورانی که مزاحمی در آن نباشد. ساحل دریا، یک پارک و ... هر مکان دیگری که مناسب کار ما باشد و زمان کافی برای صحبت کردن. این کار ممکن است بیشتر از یک جلسه وقت بگیرد.

لازم است که درتمام مراحل قدم پنجم تا آنجایی که می توانیم صادق باشیم، طلب یاری از خداوند، قبل از شروع کار، می تواند مفید واقع شود. وقتی که ترازنامه خود را با صدای بلند می خوانیم نمی خواهیم که اشتباهاتمان را انکار کنیم یا بهانه بیاوریم بلکه می خواهیم آنها را بفهمیم و قبول کنیم و صادقانه با گذشته روبرو شویم و با مطرح کردن خطاهایمان تعهدی برای خود ایجاد کنیم که به پیشرفت خود ادامه دهیم و تغییر کنیم.

این مهم است که نه تنها لیستی از واقعی را تهیه کنیم ، بلکه چگونگی دقیق اشتباهاتمان را هم جستجو کنیم. ما می خواهیم که خود را کامل تر بشناسیم. بنابراین رفتار خود و دلایل انجام آن را بررسی می کنیم. بدون توجیه رفتارمان سعی می کنیم تشخیص دهیم کدام نیاز ضروری، با ترسی در وجود ما بوده که به خاطر آن ما آن گونه رفتار کردیم، در نظر گرفتن شرایطی که تحت آن شرایط آن اعمال از ما سر زده به ما کمک می کند، برای مثال، در مواقع بروز عدم اعتماد تجربه هایی وجود دارند.

 ممکن است با کسانی و با وقایعی سروکار داشته ایم که خارج از کنترل ما بوده و خطرناک بوده اند توجیهاتی که در موقعیت های نامناسب و در برخورد با الکلی ها، یادگرفته ا یم کمک خوبی بودند. اما حالا آنها ما را از یک زندگی شاد همراه با آسایش دور می کنند. ما می توانیم این توجیهات را بشناسیم. بدون اینکه خود را به خاطر اینکه از این توجیهات استفاده کرده ایم تحقیر کنیم. محرم راز ما گاهی اوقات می تواند به ما کمک کند که ماهیت واقعی اشتباهاتمان را بشناسیم.

 هنگام مشورت ممکن است کشف کنیم که به فکر و تمرکز بیشتری نیاز داریم. در هر صورت بهترین کاری را که می توانیم انجام بدهیم، انجام می دهیم و به جلو می رویم (ادامه می دهیم)
وقتی قدم پنجم را کامل کردیم، کاری سخت را به اتمام رسانده ایم و چیزهای تازه ای را درباره خودمان و رفتارهایمان آموخته ایم. بیشتر ما بعد از برداشتن این بارها، احساس خلاصی و آرامش می کنیم. می فهمیم که در ضعف های انسانی خود تنها نیستیم و آنطور که قبلاً باور داشتیم بدترین انسان دراین دنیا نیستیم، خواه این اعترافات یک آرامش بزرگ را حاصل کند یا فقط یک شروع کوچک از یک پذیرش باشد. قدم پنجم ما را به خدا نزدیکتر می کند و به ما کمک می کند به خدا و دیگران در این سفر معنوی مان اعتماد کنیم.

 

 


کارکرد قدم پنجم
چگونگی دقیق خطاهای خود را به پروردگار، خود و یک انسان دیگر اقرار کردیم.
همانطور که آماده می شویم خطاهایمان را بپذیریم، می توانیم شروع به پرسیدن سؤالات ذیل از خودمان کنیم و یا در یک جلسه گروه به کار ببندیم.
1-         اگر ترازنامه اخلاقی قدم چهارم را کامل کرده ام پیرامون مشارکت کردن در مورد گذشته ام با فرد دیگری چه احساسی دارم؟
2-         در چه مواقعی در گذشته، مایل بودم که کاملاً صداقت داشته باشم؟
3-         چه مزایایی ممکن است از اعتراف کردن خطاهایم به دیگران بدست آورم؟
4-         آیا بعد از اعتراف صادقانه خطاهایم، احساس آرامش می کنم؟
5-         چه تجربیاتی را بعد از اعتراف خطاهایم به دست خواهم آورد؟ در این که چه احساسی باید داشته باشم و چه تجربه ای کنم؟
6-         انتظار دارم که چه احساسی به من بعد از اعتراف دست بدهد؟
7-         آیا آماده هستم که این انتظارات را رها کنم و از خدا بخواهم که بهترین نتیجه را به من ارزانی کند؟ چطور می دانم؟
8-         اگر احساس می کنم که آماده نیستم این قدم را بردارم آیا حتیاج بیشتری به کار روی قدم های اول تا چهارم دارم؟
9-         آیا مایل هستم فهرستی از صفاتم را دسته بندی کنم، چیزهایی که می توانم اعتراف کنم چیزهایی که ممکن است آنها را اعتراف کنم و دسته ای که هرگز قادر نخواهم بود اعتراف کنم و سپس با دسته ای که می توانم اعتراف کنم، شروع کنم؟
10-       آیا از این که خطاهایم را به خدا اعتراف کنم می ترسم؟ چرا؟
11-       چه کسی را در این برنامه انتخاب می کنم تا درباه ترسهایم از خدا با او بحث کنم؟
12-       آیا می توانم لیستی از ترس هایم تهیه کنم و آنها را دور بریزم؟ ترسهای من چه هستند؟
13-       چگونه اعتراف کردن به خدا می تواند به من کمک کند؟
14-       می توانم اعتراف کنم که کامل نیستم؟ چطور می توانم سعی کردن برای کامل بودن را رها کنم؟
15-       چطور سعی می کنم که خودم را در خسارتهایی که ممکن است به دیگران زده باشم معاف کنم؟
16-       قدم پنجم را با چه کسی می پیمایم؟ او را بر مبنای چه خصوصیاتی انتخاب می کنم؟ آیا به او اعتماد می کنم؟
17-       آیا خودم آن خصوصیات را دارم؟ آیا آن خصوصیات را در ترازنامه  زیر ستون نکات مثبت خودم قرار می دهم؟
18-       چه چیزی مانع اعتماد کردن من به دیگران می شود؟ آیا می توانم این ترسها را با کس دیگری در میان بگذارم؟
19-       چطور میل من برای کامل بودن مانع از این می شود که باور کنم دیگران می توانند مرا بلاشرط دوست داشته باشند؟ حتی پس از قدم پنجم؟
20-       چطور اعتراف خطاهایم به دیگران توانایی مرا برای دیدن خودم افزایش می دهد؟
21-       چطور خودم را گوشه گیر کرده ام؟ آیا اعتقاد دارم به این که در میان گذاشتن خطاها و مسائلم با دیگران می تواند مرا به راهی که از انزوا خلاص شوم راهنمایی کند؟
22-       چه چیزی هست که من نمی خواهم به دیگران بگویم؟ می توانم از آنجا شروع کنم؟
23-       صادق بودن و اعتراف یک اشتباه نتایج مثبتی دارد؟ چه نتایجی؟
24-       می توانم زمانی را به خاطر بیاورم که کسی یک خطا یا اشتباه را به من اعتراف کرد و من درک کردم و داوری نکردم؟
25-       در انجام این قدم پنجم، چه چیزی راجع به ماهیت واقعی اشتباهاتم آموخته ام؟
26-       راجع به ترس چه چیزی یاد گرفته ام؟ راجع به صداقت؟ راجع به اعتماد؟ راجع به پذیرش؟
27-       بعد از اعتراف به خدا چه احساسی داشتم؟ بعد از اعتراف به خودم؟ بعد از اعتراف به دیگران؟
28-       چه چیزی را رها کرده ام؟ اگر قدم پنجم را تکمیل کرده ام چه احساسی دارم؟ آیا چیزی فرق کرده؟ بهتر شده؟

متن کامل قدم ششم الانان بهمراه سوالات

آمادگی کامل پیدا کردیم تا خداوند کلیه نواقص اخلاقی ما را مرتفع کند.

 

رشد معنوی در جلسات الانان شامل به دست آوردن تفاهم ارتباطی ما و اعتماد به نیروی برتر است. در قدم ششم از ما خواسته می شود که کاملاً آمادگی داشته باشیم تا خداوند تمامی نقایص شخصیتی را که در قدم چهارم شناختم و در قدم پنجم قبول کردیم، از میان بردارد. قدم ششم، مرحله آمادگی برای بخش بعدی بهبودی فردی مان است.

اصل کلیدی و مهم قدم ششم ...آمادگی است اگر فکر کنیم که آمادگی داریم ولی تعلل می کنیم. لازم است تا هر نقص شخصیتی که بیشتر ما را متوقف می کند، در نظر بگیریم. در اکثر موارد عوامل زیادی وجود دارند که ما را از آمادگی کامل دور میکنند. یکی از اعضای قدیمی الانان اعتقاد دارد که با خواندن، بررسی و فهم قدم ششم، بعضی از اعضاء اصول معنوی این قدم را درک می کنند. همانطور که در قدم های اول، دوم و سوم بررسی کردیم، به این نتیجه رسیدیم که نمی توانیم بیماری الکلیسم را کنترل کنیم اما فهمیدیم که قدرت برتر ما می تواند این کار را انجام دهد و باید به او اجازه این کار را بدهیم.

بدون قبول درست قدم سوم، عمل به قدم ششم غیرممکن است. فهمیدیم که در شخصیتمان دارای نواقصی هستیم و به خاطر آنها مشکلات و رنج هایی را تحمل می کنیم و مطمئناً این قدم راهی است برای خلاص شدن از آنها. قدم ششم راحت شدن از این نواقص نیست بلکه تنها از ما می خواهد که آماده باشیم آیا کاملاً آماده هستیم؟ برای ادامه دادن به این قدم، جواب می بایست «بله» باشد. دو کلمه «آمادگی کامل» مهم نیست. آنها کاملاً واضح و دقیق هستند. ما باید قبول کنیم با داشتن خداوندمان تمام نقایص شخصیتی مان برطرف می شود.

با راهنمایی، راهنما یا گروهمان می فهمیم که چه وقت آماده هستیم، بعضی ممکن است پس از انجام پنج قدم اول به خود استراحت دهند و برخی دیگر بی باکانه در جستجوی آرامشی هستیم که تداوم بهبودی مان به ما می بخشد. برخی از ما نواقص شخصیتی مان را شناخته ایم و آنها را با نیروی برتر خود و دیگر مردم تقسیم کرده ایم و هنوز نیز آنها را دوست داریم. آنها درست مثل دمپایی های قدیمی مان آشنا و راحت هستند. ما واقعاً نمی خواهیم آنها را دور بیندازیم. آماده می شویم. به دنبال خرید کفشهای جدید می رویم وقتی کفشهای جدیدی خریده می شود ناخودآگاه تصمیم می گیریم آنها را بپوشیم. تصمیم دورانداختن کفشهای قدیمی به ما بستگی دارد. در حالی که دور کردن معایب شخصیتی امان بستگی به خدا دارد. اعتماد و تجربه به ما اطمینان می دهد که با همراهی کردن گروهمان و راهنمایمان متوجه می شویم که چه وقت آماده هستیم.

از لحاظ معنوی، ما باید از قدرت برترمان بخواهیم که به ما کمک کند نه از دوستان و اعضای الانان. این ارتباط یک ارتباط بین ما و قدرت مافوق است. چنین اعتقادی برای بسیاری از ما غریب است و نامعلوم. بعضی قلباً می دانند که خدایشان خدای عشق است نه خدای ترس.
زیستن با بیماری الکلیسم، دربسیاری از مواقع اعتقادمان را مغلوب کرده است. از ما خواسته نمی شود که به یک الکلی یا هر فرد دیگری اعتماد کنیم. اگر در قدم پنجم به خداوند اعتماد کردیم، آیا دیگر دلیلی برای تردید وجود دارد؟

عملکرد بیشتر از سوی ما، شجاعت و بکارگیری دعای آرامش را به ما خواهد بخشید. برای برخی از اعضاء عمل به قدم ششم به مفهوم نماز است برای دیگران به معنای صحبت کردن با خدایی است که درک کرده اند در حالی که کنار دریا قدم می زنند یا وقتی در مکانی مقدس هستند. بعضی با نوشتن نامه به خداوند و توضیح دادن خواسته ها و ترسهایشان با خداوند صحبت می کنند. پیام معنوی قدم شش در هر شخصی تأثیر متفاوتی دارد.آنچه مهم است این است که ما آماده هستیم و خدایمان را می شناسیم. قدم چهارم همان طور که نقاط ضعف را نشان داد بسیاری از ابعاد مثبت ما را آشکار کرد و راهنما یا گروهی که در قدم پنجم با ما بودند بسیاری از ابعاد وجودی مان را که نمی شناختیم، به ما نشان دادند. قدم ششم بر این نکته تأکید دارد که نه تنها بخشی از نقایص خود را بلکه تمام نقایص شخصیتی مان را رها کنیم. هیچ استثنایی وجود ندارد. شعار «رها کن و به خداوند بسپار» برای تکمیل عملکرد ما در این قدم قابل کاربرد است. رها کردن تمامی معایب به معنای رها کردن همه چیز نیست. از قدم هفتم تا دوازدهم بسیاری از کارها باید انجام شود. رها کردن به معنای غیر فعال شدن و عدم تداوم یادگیری در برنامه نیست. رها کردن به معنای کنار گذاشتن مجادله باخود و سپردن خود به خداست.

حالا که معایب خود را دانستیم. قدم ششم از ما می خواهد که آماده باشیم تا خداوند آنها را از ما دور کند. یاد گرفته ایم که نمی توانیم به تنهایی این کار را انجام دهیم ما به دوستان، گروهمان، راهنمایمان و نیرویی برتر از خودمان نیاز داریم و از طریق آمادگی، عمل و امیدواری به پیدا کردن راه حل، به این نقطه می رسیم و حالا فروتنانه آماده ایم تا قدم هفتم را در نظر گیریم.


سؤالات قدم ششم
آمادگی کامل پیدا کردیم که پروردگار کلیه نواقص اخلاقی ما را برطرف کند. سؤالات زیر در قدم ششم مورد بحث قرار می گیرد.
1-         آیا به طور کامل بر روی 5 قدم اولیه کار کرده ام؟ اگر در کارکرد این قدم احساس ابهام کردم آیا تمایل دارم دوباره نگاهی به قدم های اولیه بکنم؟
2-         از راهنما یا دیگر دوستان الانانی که قدم ششم را کار کرده اند، چه آموخته ام؟
3-         در پی کارکرد قدم پنجم آیا مایلم قدم ششم را کار کنم؟
4-         آیا به خوبی مفهوم آمادگی را درک کرده ام؟
5-         چگونه می فهمم که آماده ام؟
6-         اگر کاملاً آماده نباشم، چطور این ترسها را به خداوندی که درک کرده ام می سپارم؟
7-         چه ترس هایی مرا از آمادگی کامل باز می دارد؟
8-         آیا می توانم از خداوند برای تمایل به آمادگی کمک بخواهم؟
9-         در کارکرد این قدم به چه روشی به خداوندی که درک کرده ام، اعتماد می کنم؟
10-       آیا حاضر به رها کردن تمامی معایبم هستم؟ چرا؟ و چرا نه؟
11-       چه چیزهایی را ترجیح می دهم که نگهدارم از نگه داشتن آنها چه سودی می برم؟
12-       کدام یک از نقایص شخصیتی ام در بردارنده ویژگی های درونی ام هستند؟
13-       برای من معنای سپردن کارها به خدا برای از بین بردن تمام معایب شخصی ام به چیست؟
14-       چگونه اعتماد کرده و مطمئن هستم که نیروی برترم برای من حضور دارد؟
15-       آیا متوجه شدم که چرا این گام تنها از ارتباط با خدا صحبت کرد؟ این چه مفهومی برای من دارد؟
16-       از اینکه اکنون نیروی برترم را می شناسم چقدر خوشحال هستم؟
17-       آیا می توانم نظریه ای مبنی بر نحوه کارکردن این قدم در مشارکت هایم در جلسات الانان عنوان کنم؟
18-       چگونه می توان افرادی را که من راهنمایشان هستم، به کارکردن این قدم تشویق کنم؟
19-       آیا جلسه ای برای توضیح قدرت این قدم در نظر خواهم گرفت؟
20-       امروز در زندگی ام چه شواهدی از تمایل نیروی برترم برای کمک به بهبود بخشیدن رفتارهایم می بینم؟ چطور می توانم نقش خودم را ایفا کنم؟
21-       آیا پیش از آنکه از خدا بخواهم که مهمترین معایبم را برای از بین بردن به من نشان بدهد برای گرفتن یک نتیجه خاص از او کمک خواسته ایم؟
22-       امروز چگونه می توانم با یک دیدگاه جدید به تمامی این خصوصیات نگاه کنم؟
23-       غیر از شعار «رها کن و. به خدا بسپار»  چه شعارها و ابزارهایی می تواند در این قدم به من کمک کند؟

متن کامل قدم هفتم الانان بهمراه سوالات

با فروتنی از او خواستم کمبودهای اخلاقی ما را برطرف کند


در سراسر  قدمها پیشرفتی طبیعی وجود دارد. هیچ گاه از ما خواسته نمی شود که کاری را قبل از  اینکه کاملاً آماده و مستعد آن باشیم انجام دهیم. بعبارت دیگر قدم هفتم بطور طبیعی  دنباله رو قدم های چهار و پنج و شش است. حال که بر اساس جستجو در «چگونگی دقیق  خطایمان»، ترازنامه مان را آماده کرده ایم. کاملاً آماده ایم تا خداوند نواقص  اخلاقی مان را برطرف کند. بدنبال آن در قدم بعدی از او می خواهیم تا به همین ترتیب  به ما کمک... کند. تا زمانی که در قدم یک و دو به ناتوانی خود اقرار نکرده باشیم که  خداوند می تواند به ما کمک کند. انتظار نداریم که در قدم سوم اراده و زندگیمان را  بدست خداوند بسپاریم.

قدم هفتم  ظاهراً بسیار آسان بنظر می رسد. ما نقاط ضعفمان را در قدم های قبل شناخته و  بازنگری کرده ایم و می خواهیم آنها را به صورت لوحی پاک شده داشته باشیم. اکنون  باید متواضعانه از خداوند درخواست کنیم تا آنها را برطرف کند. این به چه معناست؟  ممکن است در گذشته، احساس شرمندگی و حقارت را تجربه کرده باشیم. ولی این با تواضع  و فروتنی بسیار متفاوت است. فروتنی (حالت متواضعانه) اغلب غیرقابل درک است. این  حالت ضعف نیست بلکه توانایی است. همچنین به معنی حقارت، تسلیم محض و یا سلطه پذیری  نمی باشد و نشان دهنده این است که ما هنوز برای تقاضای کمک مقاومت می کنیم.

وقتی  متواضع هستیم کاملاً خواستار کمک خداوند هستیم. با علم به اینکه بدون او نمی  توانیم در آینده بهبود پیدا کنیم. در حالت تواضع ما از عزت نفس برخورداریم. خودمان  را همانطور که هستیم با تمام امتیازات و نواقصمان می پذیریم و چنین پذیرشی را در  دیگران نیز افزایش می دهیم. یاد می گیریم که فروتنی را در دیگران تشخیص داده، جذب  آنها شده و از آنها یاد بگیریم، فروتنی همچنین به ما کمک می کند تا ارتباطمان را  با نیروی برترمان افزایش دهیم. ما در سرتاسر قدم ها برای هدایت و حمایت از تلاشمان  در جهت تغییر به سمت خداوندی که خود درک می کنیم رانده می شویم.

هنگامی که  به قدم هفتم می رسیم می دانیم که دیگر مجبور نیستیم برای دریافت خواسته هایمان به  خداوند اصرار و یا التماس کنیم، بلکه به سادگی آنها را از او درخواست می کنیم. یاد  می گیریم در حین اینکه مشغول مسائل خود هستیم به راه و مشیت خداوند نیز اطمینان  کنیم. تواضع و فروتنی، شناسایی تمام نیروهای بالقوه مان می باشد که در قدم 4 و 5 و  مجموعه اعمال روزانه قدم سوم، کشف شده است. ما چگونه  می توانیم متواضعانه از خداوند درخواست کنیم تا کمبودهایمان را برطرف سازد؟  همانطور که در قدم سوم یاد گرفتیم هیچ طرح از پیش تعیین شده ای برای ارتباط با  قدرت برترمان وجود ندارد.

بعضی از  ما لیست نواقصمان را بارها و بارها می خوانیم و از قدرت برترمان درخواست می کنیم  تا آنها را برطرف کند. بعضی ها، نماز خواندن و تفکر بر روی روابطشان با خداوند را  مؤثر می دانند. تعدادی دیگر زانو زده و از خداوند درخواست می کنند تا نواقص اخلاقی  شان را برطرف کند. با وجود اینکه ما تصمیم می گیریم که از خداوند درخواست کنیم ولی  واگذار کردن همه چیز، به خداوند، احساس رهایی شگفت انگیزی به ما می بخشد که ما را  قادر می سازد تا با اطمینان به مسیر پیشرفت خود ادامه دهیم. باید به  خاطر داشته باشیم که تمام نواقص ما به سرعت از بین نخواهد رفت و ما هیچ وقت به  کمال مطلق نمی رسیم.

این جزئی از انسان بودن است. حتی پس از دعاهای بسیار برای  برطرف کردن معایبمان خواهیم فهمید که بعضی از رفتاهای گذشته هنوز با ما هستند. بهبودی یک  روند است و یک راه حل مقطعی برای آنچه که ما را می آزارد وجود ندارد. خوشبختانه  الانان به ما یادآوری می کند تا با خودمان مهربان باشیم و مرتباً برای درخواست کمک  به خداوند روی بیاوریم. این همان فروتنی حقیقی است. ممکن است مشکل باشد ولی به  مرور خواهیم آموخت که نسبت به خود و دیگران با محبت رفتار کنیم. ما برای عوض شدن  نیاز داریم که خودمان را با تمام معایبمان همانگونه که هستیم بپذیریم.

قدرت برتر  ما، بهتر از خودمان می داند که چه اندازه و چه زمانی برای تغییر ما مناسب است.  همزمان با آن ما نیز باید اقداماتی انجام دهیم. بی تفاوت نشستن و همانند گذشته  رفتار کردن، با وجود درخواست از خداوند برای رفع نواقص ما مؤثر نمی باشد. ما نمی  توانیم به تکرار کارهای گذشته پرداخته و انتظار نتایج مختلف داشته باشیم. بهبودی و  پیشرفت یک جریان متوالی است نه یک مقصد نهایی. در بازگشت  به سوی خداوند برای برطرف کردن نواقصمان در می یابیم که فرصت های بیشماری به ما  داده شده تا درخواست های اجابت شده مان را درک کنیم.

موقعیت هایی جدید که در زندگی  ما پیش آمده اند فرصتی هستند تا ببینیم آیا می خواهیم رفتارهای گذشته را تکرار  کنیم یا اینکه راه های جدیدی را امتحان می کنیم؟ با شناختن کمبوهای اخلاقی و جستجو  برای انتخاب راه های مؤثر دیگر، انتخابهای جدید و مثبتی را جایگزین رفتارهای منفی  گذشته می کنیم.

حالا ما می دانیم که چه وقت رفتارهای گذشته ظاهر می شوند و می  توانیم یک علامت بزرگ «ایست» را در ذهنمام تصور کنیم. می توانیم از شعارهایی  استفاده کنیم که در کمک کردن به ما مناسب هستند مثل: "آسان بگیر" یا "فکر کن" اگرچه در ابتدا متوقف شدن در میان موج انتقادات و اظهارات کنایه آمیز دیگران  دشوار است ولی اعضاء گروه از تغییر قدردانی خواهند کرد.

حتی اگر آنها این کار را  انجام ندهند می توانیم آهسته دستی به پشت خود زده و به خودمان تبریک بگوییم. همزمان با ایجاد تغییرات در خودمان ممکن است که از کشف کردن نواقص جدیدمان  بترسم. زمانی که ما یک لایه پیاز را می کنیم.

مرتباً در زیر آن لایه جدیدی کشف می  کنیم که این مثال، رشد روحانی ما را نشان می دهد. به همین ترتیب، بهبودی بطور  پیوسته جعبه های جدیدی از شخصیتمان را آشکار می سازد تا زمانی که ما به درک کاملی  از خودمان دست پیدا کنیم. هنگامی که از ابزارهای قدمها استفاده می کنیم. انعطاف  پذیر می شویم و قادر خواهیم بود که به خودمان عشق بورزیم.

قدم هفتم یک قدم روحانی است و به ما یادآوری می کند که قدرت برترمان بهتر از  ما، آنچه را که انجام می دهیم می داند و همچنین می داند چگونه کمبودهای ما را  برطرف کند. همچنین ممکن است در اشتباهات خود نکاتی را بیابیم. برای مثال، «قضاوت»  هنگامی که برای توهین و انتقاد کردن استفاده می شود یک خصومت منفی به شمار می آید  ولی وقتی به ما یاد می دهد کیفیت اوضاع را تشخیص داده و کارهای خوب را از کارهای  متوسط متمایز سازیم، ویژگی مثبتی محسوب می شود.

قدرت برترمان می تواند در برطرف  کردن انتقاد و حفظ قضاوت های صحیح به ما کمک کند. ترس، در هر مرحله از بهبودی می تواند به عنوان مانع تلقی شود. هر زمان که  احساس درماندگی می کنیم. مهم است که از خود بپرسیم از چه چیزی می ترسم؟ سپس ما می  توانیم از خداوند برای تشویق به تغییر آنچه که ما توانایی انجامش را داریم کمک  بخواهیم. با آسودگی و آرامش در می یابیم که خداوند ما را یاری خواهد کرد. باور ما  بر این است که خداوند می داند چه وقت و چگونه برای افزایش تغییرات به ما کمک کند.

کار ما این است که با خداوند همکاری کنیم و سپس بطرف قدم هشتم حرکت کنیم. رضایت و  خشنودی ما از انجام دادن عملی برای بهبودی خودمان همراه با رضایتمندی از واگذار  کردن به خداوند برای از بین بردن ویژگی هایی که بیشتر از این به درد ما نمی خورد قدرتی  روحانی به ما می بخشد تا به رشد معنوی خود ادامه دهیم. ما یاد می گیریم چگونه  تسلیم خداوند شویم. آن زمان که ما دست از نقص هایمان بر می داریم تغییراتی را در خودمان تجربه می  کنیم و در می یابیم که تنها نیستیم. می دانیم که می توانیم در رویارویی با ستیزه  های زندگی به قدرت برترمان اطمینان کنیم.

 

سؤالات  قدم هفتم در کار  کردن قدم هفتم، بعضی از ما برای راضی کردن خودمان برای رها کردن نواقصمان و  اطمینان از از اینکه خداوند آنها را از ما دور خواهد کرد دعا می کنیم.

1-          فروتنی برای من چه  مفهومی دارد؟ فهرستی از کسانی که دارای این صفت هستند تهیه کن.

2-          من چگونه متواضع هستم؟  چه چیزی می تواند به من در متواضع بودن کمک کند؟

3-          کدامیک از رفتار گذشته  بر سر راه تواضع من قرار گرفته است؟

4-          من برای تغییر دادن  کدامیک از نواقص آمادگی دارم؟

5-          آیا من ایمان دارم که  قدرت برترم می تواند مرا از دست کمبودهایم رها کند؟ چگونه به این باور رسیده ام؟

6-          آیا برای درخواست کردن  از خداوند برای رفع معایبم آمادگی دارم؟

7-          چگونه با تواضع از  خداوند برای رفع کوتاهی هایم درخواست می کنم؟

8-          اکنون چه عیبی بیشترین  دردسر را برای من ایجاد می کند؟ این عیب چه فوایدی برای من دارد؟ چه مشکلاتی ایجاد  می کند؟

9-          چگونه می توانم در  دوران بهبودی با دلسوزی از خود مراقبت کرده و از خداوند درخواست کنم که میل به  تلاش را در من ایجاد کند؟

10-       آیا من یک (راهنما) دارم؟ اگر ندارم چگونه می توانم از کسی  درخواست کمک کنم؟

11-       باید به چه کمبودهای اخلاقی غلبه کنم تا به خود اجازه دهم  که از یک راهنما کمک بخواهم؟

12-       چگونه می توانم با نیروی برترم در برطرف کردن عیوبم مشارکت  کنم؟

13-       چه تغییرات مثبتی می توانم در خودم ایجاد کنم؟

14-       چه صفت های مثبتی را می توانم در خودم پرورش دهم؟ یا با  رفتارهای حذف شدنی جایگزین کنم؟

15-       در طول این هفته برای تمرین کردن یک رفتار مثبت چه کاری می  توانم انجام دهم؟

16-       آیا در زندگی من ترس از بین رفته ای وجود دارد؟ کدام یکی؟

17-       چه رفتارها یا صفت های منفی کاهش پید کرده اند یا حذف شده  اند؟

18-       چه شعاری می تواند به من یادآوری کند که جایزگین برای  رفتارهای منفی که آرزوی رها شدن از آن را دارم پیدا کنم؟

19-       آیا من قادرم به مبارزه طلبی ها بعنوان موقعیت هایی برای  تمرین کردن صفت های شخصیتی جدید بنگرم؟

20-       آیا من قادرم به اشتباهاتم لبخند زده و هنگامی که کامل  نیستم خود را نبازم؟ آیا می توانم هنگامی که برای رسیدن به تعادل تمرین می کنم  انسانیتم را دوست بدارم و جشن بگیرم؟

21-       هنگامی که رفع کردن عیوبم را به خداوند واگذار می کنم آیا  کوتاهی جدیدی آشکار می شوند؟ اگر چنین است آیا می توانم به درخواست کمک کردن از  خداوند ادامه دهم؟

22-       هنگامی که قدم هفتم را کار می کنم آیا تغیری در ارتباط خود  با قدرت برترم مشاهده می کنم؟

متن کامل قدم هشتم الانان بهمراه سوالات

فهرستی از تمام کسانی که به آنها زیان رسانیده بودیم تهیه  کردیم و درصدد جبران برآمدیم.


در قدم  هشتم وظیفه جدیدی به ما واگذار شده تا آن را انجام دهیم و مسیر جدیدی که برای  رسیدن به بهبودی به آن نیازمندیم وظیفه مخصوص ما این است که لیستی از تمام کسانی  که به آنها لطمه زده ایم تهیه کنیم. قسمت دوم قدم هشتم این است که با خود کلنجار  برویم تا واقعاً بخواهیم که از آنها دلجوئی کنیم.

بسیاری از اعضاء بدون در نظر گرفتن... نیرویی که این قدم می دهد، به قدم نهم  رفته اند. بدست آوردن یک راه هموار از طریق اراده (خواستن) نقطه شروع تازه ای است  برای ادامه رشد و بهبودیمان. بسیاری از اعضاء الانان که قبلاً قدم چهارم خود را کامل کرده  اند. لیستی از افرادی که به آنها ضرر رسانده اند. دارند، فهرستی که در قدم چهارم  تهیه کرده ایم می تواند زمینه ی قدمهای بعدی باشد. ما احتمالاً راجع به کسانی که  در زندگیمان به آنها آسیب زده ایم نوشته ایم. همانطوری که به یاد می آوریم مشخص  کردن این افراد و این که چه کاری انجام داده ایم که باعث ایجاد درد و رنج در آنها  شده ایم، کار آسانی نبود.

با کارکردن روی قدمهای چهارم و پنجم به موانع زیادی غلبه  کرده ایم و به خودآگاهی بیشتری رسیده ایم. چطور می  توانم یک لیست تهیه کنم؟ یکی از اعضاء می گفت که او ستون هایی را با عنوان های ذیل  تهیه کرد: - شخص رنجانده شده – ارتباط او با من – کاری که من انجام داده ام و او آسیب دیده دلیلی که برای  دلجویی کردن ونیت خود دارم.

در این مرحله او اسامی کسانی را که در قدم چهارم آماده  کرده بود به این جدول انتقال داد و شروع کرد به ،اضافه کردن اسامی جدید. بعضی از  ما لیست خود را با شخصی شروع می کنیم که هنوز هم به خاطر او احساس ناراحتی می کنیم  با کمک راهنما یا با کمک یکی از دوستان برنامه و یا به وسیله نوشتن، لیست خود را  به دقت امتحان می کنیم بعضی از اسامی مشخص هستند: می دانیم چه کاری انجام داده ایم  که به خاطر آن احساس بدی داریم یا احساس گناه می کنیم.

بقیه اسامی نیاز به این  دارند که با دقت دلایلی را که به خاطر آنها احساس ناراحتی می کنیم جستجو نماییم.  بعضی از اسامی افرادی هستند که به نظر می رسد به ما لطمه زده اند ولی در واقع به  ما آسیبی نرسیده. اگر هنوز از آنها رنجشی به دل داریم با بخشیدن آنها به آرامش  فکری خود کمک بیشتری می کنیم. بعضی از ما در می یابیم که لیست هایمان بی انتها  هستند.

این می تواند دلیلی باشد بر احساس مسئولیت بیش از حد که افراط است و ما فقط  با اینکار به خودمان لطمه می زنیم، اعضا اغلب تشویق می شوند که اسم خودشان را در  ابتدای لیست بگذارند دانستن اینکه دیگران این خودآگاهی را تجربه کرده اند احساس  قدرشناسی را در ما به خاطر دوستیشان و به خاطر دوستانی که به طریق خاصی هنوز ما را  دوست دارند بوجود می آورند حتی اگر در این لحظه خود را دوست نداشته باشیم. بعد از  اینکه لیست خود را با دقت امتحان و بازخوانی کردیم.

آماده ایم که به سراغ قسمت دوم  قدم هشتم برویم یعنی تمایل داشتن، قدم هشتم ما را به انجام عمل و سعی در تداوم  آنچه که می خواهیم هدایت می کند. اگر بر روی خودمان و وظیفه مان تمرکز و توجه  داشته باشیم. اعم از این که شکل 50درصد با 95درصد باشد، بهتر قادر خواهیم بود تا  علاقمند شویم. چطور می توانیم این اراده را به دست بیاوریم؟ بعضی عبادت و تفکر و  تعمق را جستجو می کنند و بعضی دیگر مایلند از تجربه راهنمایان دیگر دوستان الانانی  بهره ببرند.

هنگام کار  کردن بر روی هر قدم، اعضاء نسبت به نیروی برترشان، شعار رها کن و به خداوند بسیار  و شانس شروع مرحله ای با نیرویی که آنها را از گذاشته شان دور می کند. آگاهی  بیشتری می یابند. آیا می توانیم آینده ای را بدون دور ریختن پس مانده های گذشته  شروع کنیم؟ اغلب قاطعانه به این سؤال پاسخ منفی می دهند. به خاطر اینکه می خواهیم  بار سبکتری حمل کنیم این عقیده را پیدا می کنیم که این قدم عملی از طریق معنوی  هدایت خواهد کرد.

یکی از اعضاء می گفت: او مدتها پیش یاد گرفته است که برنامه ریزی  کردن خوب است اما نباید نتیجه خاصی از این برنامه ریزی انتظار داشت. این مسئله در  مورد قدم هشتم هم صدق می کند. فقط از ما می خواهد تا اشتباهات خود را جبران کنیم. بعضی لیست  خود را به ترتیب دلخواه خود طبقه بندی می کنند. اول لیست کسانی قرار دارد که ما می  توانیم بگوییم «بله من می خواهم جبران کنم». دسته دوم کسانی هستند که ممکن است  بخواهیم جبران لطماتی را که به آنها زده ایم بکنیم. دسته سوم کسانی هستند که ما  هنوز احساس می کنیم که بگوییم «به هیچ وجه» علاقه ما برای جبران کرن با گروه اول  یعنی (بله) شروع می شود.

با تقویت قدرت روحی خودمان این سیر را برای بقیه افرادی  که در لیست هستند هم ادامه می دهیم. وقتی احساس می کنیم که کم کم بی حوصله می  شویم. برای به دست آوردن علاقه وارده مان دعا می کنم. گاهی اوقات مجبور هستیم تا  برای بدست آوردن تمایل به خواستن دعا کنیم. بعضی  افراد در لیست هستند که به ما ضرر زده اند. آیا آنها واقعاً باید در این لیست  باشند، ما ممکن است آنها را در لیست (هرگز) قرار دهیم در این صورت این احساس را  تجربه می کنیم که دوست نداریم جبران اشتباهاتمان را در قبال آنها کنیم. ممکن است  که با کمک راهنمای خود بتوانیم رها کرده و به خداوند بسپاریم و برای تداوم کسب  علاقه به جبران کردن دعا کنیم.

در زندگی  کردن با بیماری الکلیزم عکس العمل های یکی از والدین (پدر و مادر) غیرالکلی نسبت  به دیگری که الکلی است ممکن است به بچه ها در خانواده لطمه بزند، به عنوان یک فرد غیرالکلی ممکن است  به سختی دیده شوند، اما مسئولت داشتن  در قبال آنها الزامی است. مادامی که بر روی برنامه بهبودی مان – فقط برای امروز در الانان کار می کنیم.  آنها این ارزش را دارند که مورد توجه ما واقع شوند. ممکن است بعضی از کسانی که به  آنها لطمه زده ایم به ما لطمه زده باشند.

تلافی کردن صدماتی که از طرف مقابل دیده  ایم فقط مانع بهبودی ما می شود و ما را از هدفمان دور نگه می دارد. یکی از  دلایل شکست که ما به ندرت آن را تشخیص می دهیم. توقع زیاد از دیگران است. یا این  که انتظار داشته باشیم آنها همان طور که ما می خواهیم زندگی کنند. حرف بزنند و  کاری را انجام دهند. (فقط برای امروز در الانان صفحه 217) کار ما این است که به  سهم و نقش خود نظری بیافکنیم.

ما نمی توانیم لیست کس دیگری را بگیریم یا قدم هشتم  دیگران را انجام بدهیم. یا حفظ تمرکز بر روی خودمان دوباره از خود می پرسیم آیا  مشتاق هستیم؟ خیلی مهم  است که از تمام امکاناتی که در دسترس داریم استفاده کنیم لیست خود را به  راهنمایمان نشان می دهیم و راجع به خواست خود با او صحبت می کنیم. ما به  جلسات الانان می آییم تا به خود یادآور شویم که می خواهیم از طریق سالمترین روش در  مقابل یک بیماری نیرومند و موذی خانوادگی بایستیم.

در نهایت، به سهم خود کاری را  در این موقعیت انجام دهیم. حضور درجلسات و صحبت تازه واردین به ما کمک می کند تا  ببینیم که چه راه درازی را پیموده ایم. دعا کردن ما را در حفظ ارتباط آگاهانه با  خدا نگه می دارد و به ما کمک می کند که خودمان را بپذیریم و ببخشیم. تا وقتی  کسانی را که به ما لطمه زده اند، برای وجود خودشان قبول کنیم، تمایل به جبران  اشتباهات وظیفه مشکلی بنظر می آید. قدم هشتم به ما یادآور می شود که فقط ما هستیم  که می توانیم خطاهای گذشته مان را بیابیم و از آن دور شویم.

اکنون لیست ما کامل  شده و آماده هستیم. اکنون در پی شهامتی هستیم و باید به خاطر داشته باشیم که لازم  نیست تنها به خاطر این که اراده کردیم کاری را انجام دهیم. بلکه باید تمایل به  انجام آن داشته باشیم. تمایل داشتن تمام آن چیزی است که از ما خواسته شده است. با  اراده و اشتیاق برای بهبودی روزافزون در زندگیمان به آن قدرت مافوق رو می آوریم تا  به ما کمک کند که به قدم نهم برسیم.


سؤالات قدم هشتم

لیستی از تمام کسانی که به آنها صدمه زده ایم تهیه کنیم و بخواهیم که از آنها  دلجویی کنیم. اعضای الانان روشهای گوناگونی را برای این قدم  پیشنهاد کرده اند.   سؤالات  زیر ممکن است راهنمایی بیشتری کند. 1

-          آیا برای تهیه یک لیست  مقاومت کردم؟ آیا اینطور است چرا؟

2-          آیا از قدم چهارم به  عنوان یک ابزار برای آماده سازی لیست قدم هشتم خود استفاده کردم؟ چطور؟
3-          آیا با راهنمایم و یا  دیگر اعضای الانان در رابطه با این که آنها چطور لیست خود را تهیه کرده اند مشورت  کردم؟ چه پیشنهاداتی آنها به من دادند؟ چطور می توانم از آنها یاد بگیرم؟

4-          آیا می خواهم که جبران  کنم؟ اگر نه، چرا؟ اگر بله، آیا می خواهم که درباره تجربیاتم بنویسم؟

5-          چطور با منطقی جلوه  دادن و توجیه کردن اعمالم برای ممانعت از تمایل داشتن به جبران استفاده کردم؟

 

 6-        آیا می فهمم که تمایل  به جبران کردن با خود جبران کردن تفاوت دارد؟ تفاوتها را توضیح دهید.

 

7-         آیا برای کسب تمایل به  خواستن (جبران خطاها) دعا کرده ام؟ چطور به خود اجازه می دهم که در خلال تمایل به  جبران خطاهایم، صبر کرده و رشد نمایم؟

8-          چقدر می خواهم که صادق  باشم؟

9-          کدام افراد هستند که می  خواهم اول از همه با آنها ارتباط برقرار کنم؟ چرا؟

10-       آیا نام خودم را در لیست آورده ام؟ چرا ؟یا چرا نه؟

11-       خدا در این قدم چه نقشی دارد؟

12-       آیا می توانم افکارم، احساساتم و کلنجار رفتن هایم با این  قدم را با بقیه گروه در میان بگذارم؟

13-       چطور می توانم کسانی را که من راهنمایشان هستم تشویق کنم تا  براساس تجربیات شخصی من بر روی این قدم کار کنند؟

14-       همانطور که روی قدم هشتم کار می کنم، چطور تصور می کنم که  این قدم به ارتباط من با افراد الکلی در زندگیم کمک می کند؟ با همکاری و دوستانم؟  با گروه گسترده خانواده؟

15-       با دوباره خوانی لیست آیا الگوئی پیدا می شود که نقطه ضعف  جدیدی را در شخصیت من نشان دهد؟ آیا می توانم بفهمم که چطور این نقطه ضعفها به  اشخاص مذکور در لیست صدمه است؟ آیا این همان الگویی است که من در کار کردن روی  قدمهای پنجم و ششم توضیح دادم؟

16-       آیا تشخیص می دهم که وقتی به کار کس دیگری اعتراض می کنم،  ممکن است به آنها یا افراد دیگری صدمه بزنم؟ آیا تمایل دارم تا نیاز به جبران کردن  هایم را تشخیص دهم؟

متن کامل قدم نهم الانان بهمراه سوالات

به طور مستقیم در هر جا که امکان داشت از افراد فوق جبران  خسارت کردیم، مگر در مواردی که انجام آن زیان مجددی برایشان و یا دیگران وارد کند.


قدم نهم  یک قدم عملی است که در آن به اندازه ای فروتن می شویم که اشتباهات خود را اگر  زیانی نداشته باشد به کسانی که به آنها لطمه زده ایم می گوییم. در قدم هشتم برای  معرفی کردن افرادی که به آنها لطمه زده بودیم شهامت بدست آوردیم. چون می خواستیم به  کمال برسم. شخصیت خود را با تقاضا کردن از نیروی برترمان برای شهامت عوض کردن  چیزهایی که می توانیم، شکل دادیم. نمی توانیم کارهایی را که در گذشته... انجام داده  ایم، انجام نشده فرض کنیم و نمی توانیم از کسانی که به آنها نزدیک می شویم انتظار  عکس العمل خوبی داشته باشیم. اما می توانیم به گناه خود اعتراف کنیم و هر کاری که  ممکن است انجام دهیم تا نتیجه اشتباهات گذشته خود را کمرنگ کنیم.

وقتی تمام  افرادی که به آنها صدمه زده ایم در لیست جمع شدند، وظیفه جبران کردن آنها ممکن است  شما را غرق در اندیشه کند. برای این که از عهده اینکار برآئیم لازم نیست در یک  زمان به تمام افراد و وقایع نزدیک شویم. ابتدا بهتر است به قدم هشتم خود رجوع کنیم  و با افرادی که در لیست (بله) قرار دارند، کارمان را آغاز کنیم. وقتی کارمان را با  خطاهایی که جبران آنها برایمان آسانتر است شروع کنیم، این شهامت را بدست می آوریم  که بعداً خطاهای سنگین تر را مورد بررسی قرار دهیم.

راه دیگر  تقسیم بندی کار این است که ترازنامه مان را براساس توجه کردن به کسانی که ما آنها  را به طور مرتب می بینیم طبقه بندی کنیم. با دسته ای که ممکن است مجبور باشیم صبر  کنیم تا در فرصت مقتضی آنها را ببینیم و دسته ای که جبران خطاها در مورد آنها به  دلیل اینکه فوت کرده اند با آنها را گم کرده ایم غیرممکن شده است. عضوی که از روش  ستون بندی برای تهیه یک ترازنامه در قدم هشتم استفاده کرده است در می یابد  که اضافه کردن یک ستون آخر برای کارهایی که  آنها تصمیم به انجام داشتند مفید است.

ساده نگهداشتن آن مهم است. داشتن یک نقشه  عملی نیز به همان اندازه مهم است. اعضاء این موضوع را عنوان کردند که بعضی از  افراد را که سالها ندیده بودند و صادقانه در پی جبران خطایشان بودند، به طرز معجزه  آسایی دوباره در زندگیشان پیدا می کنند و اعضاء می توانستند از این فرصت برای  جبران خطاها استفاده کنند.

برای  جبران خطاهایمان باید بدانیم که لزومی ندارند عذرخواهی کنیم تفاوتهایی بین  عذرخواهی کردن و جبران کردن وجود دارد. برای عذرخواهی کردن معمولاً می گوییم،  متأسفم و انتظار جواب پذیرش یا بخشیدن را داریم. برای جبران کردن ممکن است  اشتباهات و سهم خود را در حادثه بیان کنیم و اینکه ما رفتارمان را برای آینده  اصلاح خواهیم کرد. می توانیم تقاضای بخشش کنیم یا نکنیم ممکن است تجربه یک عکس  العمل مناسب را از آنها بکنیم یا نکنیم. در بیشتر مواقع، بهترین روش جبران خطاها  می تواند رفتار و حرفهای تغییر یافته ما باشد، اگر کوچکترین توقعی از عکس العمل  های احتمالی داشته باشیم. خودمان را برای رفتن به وادی ناامیدی آماده کرده ایم.

بعضی  جبرانها نیاز به توجه فوری دارد، در بیشتر مواقع ما می توانیم این کار را با عوض  کردن رفتارمان انجام دهیم. جبرانهای مادی در این طبقه قرار می گیرند. زمانی که این  امکان وجود ندارد که بدهی های خود را فوراً پرداخت کنیم می توانیم نقشه ای برای  بازپرداخت آنها بکشیم. تغییر در رفتارمان می تواند ما را از بوجود آوردن دوباره  اشتباهات دور نگه دارد. بعضی افراد به این نکته توجه دارند که جبران کرن به وسیله  تغییر رفتار می تواند آسان ترین راهی باشد که انتخاب می کنیم.

در بیشتر مواقع  تغییر در رفتار، تنها راهی است که می تواند اشتیاق ما را برای پیشرفت در ارتباطمان  با دیگران ثابت کند. اگر ما بگوییم که برای دیررسیدن به محل کار متأسفیم و به دیر  آمدن خود ادامه دهیم، رفتارمان را تغییر نداده ایم، ما باید سروقت برسیم. جبران  کردن، تغییری را در رفتار و کردارمان می طلبد. وقتی طرف مقابل با جبران خطایمان  مخالفت می کند. مجبوریم که به جبران سهم خود ادامه دهیم و با عشق رها کنیم.

قدم نهم  جبران کردن مستقیم خطاهاست. بجز هنگامی که انجام دادن این کار صدمه بیشتری به طرف  مقابل بزند. ما می خواهیم مراقب باشیم که سعی نکنیم آرامش شخصی خود را به بهای از  دست دادن آرامش فرد دیگری به دست بیاوریم. بازنگری روشهایی که می خواهیم از آن  طریق خطاها را جبران کنیم با راهنما و یا یکی از دوستان الانان، می تواند به ما  کمک کند تا انگیزه و نتایج تصمیمات خود را در نظر بگیریم. یک نمونه می تواند بی  وفایی در ازدواج باشد. وقتی فردی که درگیر است از موقعیت خبر داشته باشد باید در  نظر بگیریم که آیا جبران کرن ما می تواند زخم کهنه را باز کند یا نه؟ ما می توانیم  غفلت از شریک زندگی خود را با عشق و توجه و نه تحمیل جزئیاتی که درد بیشتری را  ایجاد می کند جایگزین کنیم با در نظر گرفتن تمام افرادی که درگیر شده اند، جبران  کردن غیرمستقیم به همراه رفتار تغییر یافته می تواند بیشتر از هر چیزی به ما کمک  کند.

راه چاره  این است که نباید بخاطر ناآرامی و ناراحتی خود از جبران خطاهایمان چشم پوشی کنیم.  این کار فقط گناه ما را بیشتر می کند و مانع بهبودی ما می شود. در بعضی موارد ما  باید انجام کارهایی مثل غیبت کردن، شکایت کردن یا کنترل کردن را متوقف کنیم. در  تمام موارد وقتی مطمئن نیستیم چه نوع جبرانی مفید واقع می شود، به خاطر می آوریم  که جبران کردن مستقیم جز مسئولیت ماست به غیر از مواقعی که فرد دیگری ممکن است  صدمه ببیند. از خدا می خواهیم که راه را نشانمان بدهد. این کار به ما کمک می کند  تا راهنمای خود را جهت بررسی تصمیماتمان و صحبت پیرامون آنچه در ذهنمان است،  ملاقات کنیم. یک راهنما می تواند به ما کمک کند که به انگیزه و طرح خود پیرامون  تصمیمی که داریم، نگاهی بیاندازیم.

دیگران  چطور این وظیفه را انجام داده اند؟ با دعا، عقل سلیم و حمایت اعضاء دیگر و به کمک  این تشخیص که احتیاجی نیست که بخاطر صادقانه بودن آن را کامل انجام دهیم. بهتر است  که فرد را در یک محیط ساکت و بیطرف ملاقات کنیم. با اعضاء خانواده بهتر است که  برای قدم زدن یا گردش با ماشین بیرون بروید تا از فعالیت های روزانه خانه دور  باشید. وقتی ارتباط مستقیم امکان پذیر نیست، می توانیم تلفن بزنیم و یا نامه  بنویسیم، چطور می توانیم به کسی نزدیک شویم که هنوز از او متنفریم؟ با دعا کردن  شروع می کنیم دعا برای این که آنها را به گونه ای ببینیم که خدا آنها را می بیند.  این کار به ما کمک می کند تا کم کم واقعیت ها را از احساسات و تصورات را از حقایق  جدا کنیم، به یاد داشته باشید که فقط لازم است اشتباهات خود و کوتاهی های خود را  که موجب ضرر شده اند را جبران کنیم نه احساسات مان را.

اگر می  خواهیم از احساسات پنهانی خود رهائی یابیم با راهنمایمان یا یکی از دوستان که با  گفتن آن صدمه نمی بیند بحث میکنیم. برای ارتباط با فردی که دلخواه ما نیست باید  خاضع و مؤدب و مقبول باشیم، جالب توجه این است که وقتی اجازه می دهیم احساس تنفر و  عصبانیت کنار رود، احساسات ما رقیق تر و لطیف تر خواهد شد.

معمولاً  سخت ترین نوع جبران کردن برای آنهایی است که به ما نزدیکتر هستند. تعهد برای عوض  کردن رفتارمان و صبور بودن در قبال خودمان و دیگران، بعد از یک مدت طولانی نتایج  مثبتی را به همراه می آورد. اگر می خواهیم اعتماد دوباره دیگران را جلب کنیم باید  آن را بدست بیاوریم. بعضی از اعمال گذشته خود را نمی توانیم ندیده بگیریم. اگر در  تلخی و ناامیدی خود کسی را که دوست داریم فراموش کردیم نمی توانیم این رفتار خود  را ندیده بگیریم.

اما می توانیم به امروز توجه کنیم و بیشتر عشق و احساس خود را  نشان بدهیم.

جبران  کردن خطاهای غیرمستقیم برای کسانی که مرده اند یا در دسترس نیستند می تواند با  استفاده از روشهای زیرعملی شود: به وسیله انجام کارهایی برای اعضاء خانواده هایشان  ، با اعانه دادن از وقت یا پول به یک مؤسسه خیریه   دلخواه ،  یا رفتار کردن با دیگران  به گونه ای که آرزو داشتیم با فردی که از او جدا شده ایم رفتار می کردیم. نوشتن یک  نامه برای آن فرد و خواندن آن برای خدا یا خود آن افراد در یک مکان مخصوص که آنها  را به ما یاد می آورد، می تواند مفید باشد.

یکی از  اعضاء می گفت راهی که برای جبران اشتباهاتش در تربیت بچه ها پیدا کرده بود. این  بود که در جلسات نوجوانان شرکت می کرد و رهبر می شد تا مفید باشد. او می گفت که  قادر بود با درک والاتری که ناشی از خودآگاهی بدست آمده از بهبودیش بود به  نوجوانان گوش بدهد و با آنها مشورت کند.

روابطی وجود دارد که مبنی بر صرف بیشترین مقدار انرژی است. کسانی که دوستشان  داشته ایم و به ما ضرر زده اند و یا کسانی که فکر می کنند هر کاری که ما انجام می  دهیم به آنها ضرر می زند. صداقت، تعادل و واقع گرایی ابزارهای اصلی هستند، تا  هنگام جبران کردن از این افراد مورد استفاده واقع شوند. اگر در جهت توجیه خود گام  بر می داریم. بهتر است که آن قاعده طلایی را بیاد بیاوریم که آنچه را که به خود می  پسندی برای دیگران هم بپسند.

هر جا که این قاعده را دنبال نکردیم لازم است که  اشتباه خود را جبران کنیم. جبران کردن خطاها باید مناسب با موقعیت باشد. وقتی راه  کسی را در ترافیک می بندیم. بهتر است که سعی کنیم از این به بعد با دقت بیشتر و  خاضعانه تر رانندگی کنیم نه اینکه آن راننده را دنبال کنیم تا از او عذرخواهی  کنیم.


در قدم نهم یاد می گیریم که با استفاده از عقل سلیم، زمان مناسب، راهنمایمان،  شهامت و وفاداری معنوی می توانیم این وظیفه را به اتمام برسانیم. با استفاده از  تمام روش هایی که در قدم قبلی یاد گرفته ایم، می دانیم که با پاک کردن فهرست خود  حالا آزاد هستیم که به سفر خود ادامه بدهیم تا به قدم دهم برسیم.

 

سؤالات قدم نهم
هر جا که ممکن  است از آنهائی که به آنها صدمه زده ایم دلجویی کنیم به غیر از مواقعی که انجام این  کار به آنها یا دیگران صدمه می زدند.
ذیلاً سئولاتی را  می آورم که پرسیدن آنها از خودمان یا بحث کردن در گروهمان راجع به آنها کمک می کند  تا برنامه اصلاحات خود را دنبال کنیم.
1-          چه افرادی  در لیست من هستند که باید اول مستقیماً خطاهایم را برای آنها جبران کنم؟ چه دلیلی  مرا از این کار باز می دارد؟
2-          چطور می  توانم نقشه بکشم که آنچه قرار است به آنها بگویم واضح و دقیق باشد و از سرزنش کردن  دیگران خودداری کنم؟
3-          از اینکه  ممکن است اصلاحات من به کس دیگری صدمه بزند چه شک و تردیدهائی دارم؟ می توانم راجع  به این تردیدها با راهنمایم بحث کنم؟ می توانم برای هدایت شدن در این راه دعا کنم؟  می توانم راجع به آنها چیزی بنویسم؟
4-          انگیزه های  من برای انجام این جبران ها چیست؟ آیا آماده هستم که نتیجه را هر چه می خواهد باشد  بپذیرم؟
5-          چه تفاوت  هایی بین عذرخواهی کردن و جبران کردن وجود دارد؟ کدام یک از این جبران کردنها با  تغییر رفتارم بهتر انجام خواهد شد؟
6-          چطور می  توانم مطمئن شوم که در یک موقعیت نگران کننده غوطه ور نمی شوم؟
7-          کدامیک از  اصلاحات را می توانم متوقف کنم؟ چرا؟
8-          آیا  اصلاحاتی دارم که انجام آنها می تواند نتایج جدی برای خانواده ام داشته باشد مثل  از دست دادن شغل و یا یک مدت زندانی شدن؟ چطور می توانم از راهنمایم یا یک دوست  معتمد استفاده کنم تا به من کمک کند آنها را سروسامان بدهم؟
9-          چه کسی در  لیست جبران خطاهایم وجود دارد که امکان جبران مستقیم اشتباهاتم در مورد او برای  همیشه از بین رفته است؟ می توانم از طریق دیگری این خطاها را جبران کنم؟ می توانم  برای فرد دیگری کاری انجام بدهم؟
10-        چه ضرری به  فرزندانم و یا پدر و مادر و خواهر و برادرهایم زده ام؟ می توانم برخی اصلاحات را  اکنون با احترام گذاشتن به آنها مثل یک فرد بالغ انجام بدهم؟
11-        آیا مایلم  دعا کنم که بخواهم تا در آینده اشتباهاتم را جبران کنم؟
12-        چطور می  توانم خودم را به خاطر تمام مشکلاتی که برای خودم به وجود آورده ام ببخشم؟ چه کاری  می توانم انجام بدهم که در همین هفته خسارت هایی که به خود زده ام جبران کنم؟
13-        می توانم  یک برنامه جبران کردن برای خودم بنویسم؟
14-        وقتی این  قدم عملی تمام شد، برای جشن گرفتن چه کاری می توانم انجام دهم؟ آیا به خاطر داشته  باشم که اعمال خوبم را ارج نهاده و پاداش دهم؟ راجع به اعمال خوب دیگران چطور؟

متن کامل قدم دهم الانان بهمراه سوالات

به تهیه ترازنامه شخصی  خودادامه دادیم و در صورت قصور بلافاصله بدان اقرار کردیم


قدم دهم شروع آن چیزی است که برخی از اعضاء از آن به عنوان قدم های حماسی یاد  می کنند. بعضی دیگر به آنها قدم های تداوم رشد می گویند. قدم دهم به ما کمک می کند  که اصول و ابزارهای قدم های قبلی را در زندگی روزمره خود به کار ببریم. برای اینکه  آرامش خود را تقویت کنیم به پیشرفت خود ادامه می دهیم، به فهرست برداری از خصوصیات  خود ادامه می دهیم و از دیگران دلجویی می کنیم...

اگر هنگام کار کردن روی قدم های یک تا نه خود دقیق و صادق بوده ایم. مرحله بازسازی  خرابی های گذشته را آغاز کرده ایم. نقاط ضعف خود را به خدا سپردیم. حالا تلاش  مستمری را برای تغییر رفتار گذشته خود در جهت بهتر شدن به کار می بندیم. شروع کرده  ایم که به خودمان و نیازهایمان توجه کنیم به جای اینکه به زندگی و الکلیها واکنش  نشان بدهیم، روی خودمان کار می کنیم.

با قدم دهم لیست خود را پاک و سالم نگه می  داریم چون نمی خواهیم به طرف الگوهائی که با آنها به خودمان آسیب می زدیم بلغزیم .  لغزشها به خصوص در زمان های استرس و ناراحتی به سراغمان می آید و زمانی است که به  طور طبیعی به رفتارهای قدیمی و تدافعی خویش باز می گردیم. برنامه بهبودی تمام  نواقص انسان را برطرف نمی سازد و ما را از تمامی دردهای زندگی خلاص نمی کند، اما  ابزاری را در اختیار ما می گذارد که به وسیله آنها با مشکلات برخورد کنیم و به کار  کردن برای پیشرفت خود ادامه دهیم.

راه های زیادی وجود دارد که می توان از آن طریق به تهیه ترازنامه شخصی ادامه  داد. اعضاء می گویند که سه نوع فهرست برداری مفید را پیدا کرده اند. نوع لحظه ای،  روزانه و ترازنامه طولانی مدت دوره ای. یک فهرست لحظه ای در هر زمان از طول روز که  احساس کردیم اشتباهی انجام داده ایم. می تواند استفاده شود. می توانیم مسئولیت نقش  خود را بپذیریم. در آن لحظه متوقف شویم و به اشتباهامان اعتراف کنیم و نسبت به نوع  دیگر واکنشمان، از خود سؤال کنیم.

هر اشتباهی که اتفاق می افتد ممکن است در همان لحظه به آن پی نبریم اما یک  لیست روزانه می تواند کمک کند تا بیشتر بتوانیم خود را با نوع رفتارمان و تغییر  رفتارمان وفق دهم. می توانیم برای چند لحظه هر روز غروب تمام تجربیات آن روز خود  را چه مثبت و چه منفی مورد ارزیابی قرار دهیم. بعضی ترجیح می دهند که ابتکار جزئی  از کارهای پایان روزشان باشد، درست مثل مسواک زدن دندانها احتیاجی نیست که یک لیست  بلند بالا بنویسیم.

این کار می تواند ذهنی هم انجام شود و یا از طریق یک نت برداری  ساده و سریع روی آنچه که خوب انجام شده و آنچه که می توانست بهتر باشد، صورت گیرد.  می توانیم نقشه بکشیم که روز بعد تمام اشتباهات امروز را جبران کنیم. اگر تقاضای شهامت  کنیم و بخواهیم که وظیفه خود را انجام دهیم، می بینیم که به آرامی می خوابیم و روز  بعد را با وجدانی راحت آغاز می کنیم. برخی ترجیح می دهند که صبحها به عنوان یکی از  کارهائی که با آن روز خود را شروع می کنند لیستی تهیه کنند شاید این کار را هنگام  رانندگی به سمت محیط کار یا در طول ملاقات با راهنمایمان در ساعت های تنظیم شده  انجام دهیم.

شاید بخواهیم لیست دقیقی به صورت دوره ای داشته باشیم. لیستهای سالانه یا هر  دو لیست سال یکبار که با همراهی راهنمایمان تهیه می کنیم، کمک می کند که بر روی  عمیق ترین خصوصیات خود کار کنیم و خصوصیات جدیدی که در نتیجه این سفر روحی به دست  آورده ایم، را بیابیم. یک لیست می تواند یادآور این باشد که به خود به خاطر  پیشرفتی که کرده ایم اما در لیست روزانه خود متوجه آن نشدیم پاداش دهیم. با  استفاده از اصل اساسی پیشرفت یعنی ترازنامه قدم چهارم الانان یا دفترچه فهرست قدم  چهارم الاتین، فهرست های منصفانه دقیقی تهیه می کنیم و به لیست اولیه خود دوباره  نگاهی می اندازیم.

گاه به گاه بر روی یک بخش از زندگیمان تمر کز می کنیم. هر بار  تعهد خود را برای ادامه این خودآزمائی تجدید می کنیم و از نظر روحی رشد می کنیم. اگر  ایجاد یک تغییر احساس ترس به وجود می آورد. به سادگی در می یابیم که یک تلاش  روزانه همراه با صداقت و سادگی، ترس را کاهش می دهد.

درست مانند قدم چهارم، توجه به این نکته خیلی مهم است که کارهائی را که خوب  انجام داده ایم به همراه اشتباهات خود در لیست بگنجانیم. می توانیم از خود بپرسیم  که در کدام رفتار خود پیشرفت کرده ایم با کدام خصوصیت مثبت را از خود نشان می  دهیم. مطمئناً روزهای زیادی وجود دارد که ما خود را خوب کنترل کرده ایم و هیچ کدام  از رفتارهای گذشته خود را نشان نداده ایم.

قسمت دوم قدم دهم می گوید: وقتی اشتباه کردیم فوراً آن را اعتراف کنیم. به  مرحله اعتراف اشتباهاتمام و جبران آنها برای خودمان و دیگران ادامه می دهیم. تا  زمانی که ما را فروتن نگه داشته و به ما کمک کند تا دیگران را همان گونه که هستند  بپذیریم. به طور منظم و مرتب این کار را بارها و بارها انجام می دهیم تا یادآور  این کلمات پندآموز قدیمی به خود باشیم و اشتباه کردن یک خصلت انسانی است و بخشیدن  یک خصلت الهی. انسانیت و خصائص معنوی ما وقتی که اشتباهات خود، دیگران را می  پذیریم و می بخشیم وسعت می یابد. می فهمیم که وقتی همیشه حق را به جانب خود  ندانیم.

بیشتر احساس آرامش می کنیم. می توانیم به دیگران اجازه دهیم که از نتایج  تصمیمات خود سود ببرند یا رنج ببرند. بیشتر و بیشتر با خودمان احساس راحتی می  کنیم. همانطور که روی قدم دهم به طور منظم کار می کنیم، به تقاضای کمک از قدرت  مافوق خودمان ادامه می دهیم. وقتی کارهای روزانه خود را لیست می کنیم. نقاط ضعف  خود را به خدا اعتراف می کنیم، آماده می شویم و خاضعانه از خداوند می خواهیم که  آنها را از بین ببرد.

لیست کسانی را که به آنها لطمه زده ایم تهیه می کنیم و در پی  جبران آن هستیم. در تهیه لیست قدم دهم، از تمام قدم های قبلی استفاده می کنیم به  خاطر می آوریم که با خودمان با عشق و مهربانی رفتار کنیم. چون رنج ناشی از  اشتباهات خود را تجربه کرده ایم. نمی خواهیم دوباره آن رنجها را تجربه کنیم. به  کار کردن روی برنامه خود ادامه می دهیم. درست مثل اینکه کیفیت زندگی ما به آن  بستگی دارد. و واقعاً هم دارد.

کامل کردن قدم های چهارم تا نهم تضمین نمی کند که  زندگیمان کاملاً آرام و خالی از مشکلات باشد. لحظاتی وجود دارد که ما احساس می  کنیم به گذشته برگشته ایم و درست مثل روز اول خود در الانان هستیم. با همان  خصوصیات منفی که عوض نشده است. کار کردن روی قدم دهم به ما کمک می کند که تنش  لحظات بد خود را کنترل کنیم و خود را در حالت تعادل نگهداریم. ادامه دادن به تهیه  ترازنامه شخصی باعث می شود که ترازنامه ما پاک و شفاف نگه داشته شود و سلامت روحی  و احساسی و جسمی ما را حفظ می کند تا بهتر بتوانیم با لحظات سختی که در زندگی  روزانه اتفاق می افتد برخورد کنیم.

 

سؤالات قدم دهم
به تهیه ترازنامه شخصی خود ادامه دادیم و در صورت قصور بلافاصله بدان اقرار  کردیم. بعضی از اعضاء کشیدن جدولی را که شامل نمونه های نقاط ضعف و قوت می شود را  مفید می دانند. این جدول قبل از رفتن به رختخواب مورد مطالعه قرار می گیرد.
یک یادآوری ذهنی به ترتیب وقایعی که اتفاق افتاده یادداشت برداشتن از هر حادثه  ای که احساسات ناخوشایند را ایجاد کرده مفید است. سؤالات زیر ممکن است به شکل  گرفتن عادت لیست برداشتن کمک کند.
1-          هدف قدم  دهم چیست؟
2-          من در مورد  تهیه ترازنامه شخصی چه احساسی دارم؟
3-          چه چیزی به  من کمک خواهد کرد که ابزارهای برنامه را حتی وقتی زندگی خشن می شود به کار ببندم؟
4-          وقتی احساس  می کنم که سریع پیشرفت نمی کنم چطور می توانم با خودم صبور باشم؟
5-          تهیه  ترازنامه لحظه ای در چه مواقعی لازم است؟
6-          با  ترازنامه لحظه ای خود چه کاری می توانم انجام دهم؟
7-          در یک  فهرست روزانه، می توانم از خودم سؤال کنم:
1)          اتفاقات  مهم روز کدام ها بودند؟
2)          چه  احساساتی را تجربه کردم؟
3)          چطور با  این احساسات برخورد کردم؟
4)          آیا امروز  خودم را درگیر موقعیتی دیدم که اصلاً به من ارتباطی نداشت؟
8-          وقتی  اشتباهاتم را تکرار می کنم چه چیزی می تواند به من کمک کند که خودم را بپذیرم؟
9-          آیا ترس با  ایمان روی اعمال امروز من اثر گذاشت؟
10-        آیا این  خطای من است که سعی می کنم به هر قیمتی آرامش را به دست بیاورم؟ انگیزه های من  چیست؟
11-        چطور بدانم  که زمان جبران کردن رسیده یا نه؟
12-        امروز چه  خصوصیات مثبتی از خودم نشان دادم؟
13-        چطور سعی  کردم امروز کسی را اصلاح کنم؟
14-        چطور می  توانم رها کنم و به خدا بسپارم؟
15-        آیا امروز  احتیاجات خود را نادیده گرفتم؟ چطور؟
16-        آیا در  گفتن بله راحت بوده ام زمانی که می خواستم بگویم نه؟
17-        آیا از یک  شخصیت قدرتمند ترسیدم؟ از هر کسی؟ چرا یا چرا نه؟
18-        چه تمرین  های کوچکی می توانم انجام دهم که روی پای خود بایستم؟
19-        چطور امروز  مسئولیت کس دیگری را برعهده گرفتم؟
20-        اگر  مسئولیت کس دیگری را نپذیرم می ترسم که چه اتفاق بیافتد؟
21-        اگر اشتباه  کردم، آیا فوراً آن را اعتراف کردم؟
22-        برای خوب  مراقبت کردن از خودم امروز چه کاری می توانم انجام دهم؟
23-        آیا چیزی  وجود دارد که من احتیاج داشته باشم نگاه دقیقتری به آن بیاندازم؟ کدام است؟
24-        آیا امروز  کار بخصوصی یا مشکلی را خوب انجام دادم؟ چطور می توانم برای این کار به خود پاداش  دهم؟
25-        چطور مشورت  کردن در مورد ترازنامه روزانه قدم دهم با شخص دیگری مثلا راهنمایم می توانست به من  کمک کند؟
26-        چه  خصوصیاتی در لیستم بیشتر خود را نشان می دهند؟
27-        چرا اصرار  می کنم که آنها را از بین ببرم؟
28-        بعد از  تمرین کردن روی قدم دهم، چطور احساساتم راجع به آن تغییر کرده؟

متن کامل قدم یازدهم الانان بهمراه سوالات

از راه دعا و نیایش کوشیدیم به پروردگاری که خود درک می کردیم نزدیکتر شویم و فقط طالب آگاهی از خواست او برای خود و قدرت اجرایش شدیم.

 

ارتباط با خدای خود در مقایسه با وقتی که اولین بار قدم به جلسات الانان گذاشتیم در نتیجه تجربیاتی که در طول قدم های یک تا ده به دست آورده ایم، محکمتر شده است. در قدم دو ایمان آوردیم که قدرتی برتر از خودمان می تواند آرامش را به ما بازگرداند، بعضی از ما به آن قدرت خدا می گوییم... در قدم سوم، تصمیم گرفتیم اراده و زندگی مان را به خدایی که خود درک کرده بودیم بسپاریم و نیروی درک آن را تجربه کردیم. در قدم پنجم با اعتراف اشتباهاتمان به خداوند با او صمیمی تر شدیم.

درقدم ششم آماده شدیم تا او واقص شخصیتی ما را اصلاح کند. هر قدم یک راهکار جدید معنوی را به ما پیشنهاد می کند. در قدم یازدهم می توانیم در خلال دعا تمرکز و توجه به خواست او (خداوند) با انرژی تازه بدست آمده ای به رشدمان تداوم بخشیم.

اگرچه این قدم به عنوان دومین قدم حمایتی شناخته می شود. اما این قدم عمل تازه ای را معرفی می کند. عمل جستجو کردن به وسیله دعا و تمرکز برای پیشرفت ارتباط آگاهانه ما با خداوند، دعا کردن چیست؟ تمرکز چیست؟ تفاوت آنها چیست؟ نکته مهمی که قابل تأمل می باشد این است که این قدم ما را به سمت دعا کردن و تمرکز راهنمایی می کند نه دعا کردن یا تمرکز.

برای بعضی، دعا یک عمل مذهبی است که به شکل زانو زدن و روی هم قراردادن دستها و صحبت کردن با خدا انجام می شود. دیگران از راهنمایشان یا یکی از اعضای الانان با یک فرد مذهبی می خواهند که آنها را راهنمایی کنند. در الانان برخی با دعاهای ساده مثل دعای آرامش شروع می کنند و با این دعا که: تنها اراده تو حاکم است. بعضی هر روز صبح یا غروب عبادت می کنند.

خواندن دعاهای موجود در جزوات الانان راهگشای برخی دیگر است. بسیاری کتابها فقط برای امروز در الانان شهامت عوض شدن، یک روز در الانان یا الاتین، را مطالعه می کنند و ازشعار مربوط به هر روز مثل یک دعا استفاده می کنند. نوشتن نامه هائی به خدا هم می تواند مفید باشد. دعا کردن را از الگوها و تجربه های شخصی دیگران یاد می گیریم. برای بعضی از ما ممکن است این کار مصنوعی به نظر برسد. گاهی اوقات دعاهای ما اجابت می شود و ما لذت می بریم و گاهی هیچ اتفاقی نمی افتد. پذیرش اراده خداوند و زمان خداوند هم نوعی دعا کردن و رها کردن امور است.

هزاران سال است که تمرکز گرفتن در بسیاری فرهنگها یک تمرین روحی بوده است. پیدایش کردن لحظات ساکت و بی دغدغه در زندگیهای شلوغ ما مشکل به نظر می رسد و بسیاری از افراد برنامه ریزی زمان و مکان مشخص باری تمرکز را مفید می دانند. در ابتدا ممکن است ما به وقت زیادی احتیاج نداشته باشیم. موفقیت حاصل می شود. تقریباً همه ما اگر بخواهیم می توانیم این چند دقیقه را به دست بیاوریم. اگر در نظم بخشیدن و مرتب کردن امور ذهنی مان موفق شویم.این لحظات کوتاه تمرکز افزایش خواهد یافت.

تمرکز چیست؟ الانان اجازه می دهد که هر کس خودش و به دلخواه خودش به این سؤال پاسخ دهد. استفاده از تجربیات دیگر اعضاء الانان می تواند به ما کمک کند تا راه خودمان را پیدا کنیم. در اینجا فقط تعداد محدودی از جوابهای اعضاء الانان به دوستانشان را می آوریم.
-   برای من تمرکز یعنی یک آگاهی بالاتر معنوی، من تمرین می کنم تا بخاطر داشته باشم هر عملی می تواند یک هدف معنوی داشته باشد.
-   من به یک مکان خلوت می روم، چشمهایم را می بندم و کلمات دعای آرامش را برای خودم با صدائی ملایم تکرار می کنم.
-   من احتیاج دارم که به آن سوی افکارم بروم. بنابراین روی نقش کشیدنم تمرکز می کنم چندین بار از یک تاده ، با هر دم و بازدمی می شمارم.
-   به سادگی به عقب بر می گردم و افکارم را مرور می کنم، درست مثل اینکه یک نمایشنامه را نگاه می کنم فقط به امروز فکر می کنم و گذشته و آینده را تنها می گذارم.
-   در ذهنم، دستهای آن قدرت نیروی برتر را تصور می کنم. تمام مشکلات و نگرانیهایم، شادیها و قدرشناسی هایم را یکی یکی در دستهایش قرار می دهم و در نهایت من هم از دستهایش جای می گیرم.
-   روی یک گل تمرکز می کنم. وقتی افکارم مغشوش می شود می پذیرم که ذهنم فقط کار خودش را انجام می دهد.
-   فکر کردن – و بعد به آرامی به موضوع خودم بر می گردم.

بعضی از افراد در می یابند که در هنگام تمرکز، نفس کشیدنهای آرام و طولانی به آرامش و سکون بدن و ذهن کمک می کند. هدف ما این نیست که در طول مدت تمرکز سعی کنیم مشکل بخصوصی را حل کنیم. گرچه بعضی افراد در مدت تمرکز، جرقه هایی از ایده های جدید و راه حل های تازه را تجربه می کنند. سعی می کنیم که وقت خود را با نگرانی و فکر کردن روی یک مسئله هدر ندهیم. آنچه ما در تمرکز می جوئیم، پیدا کردن آرامش و سکوت کافی برای شنیدن صدای آرام درونمان است. ما همه باید احساس کنیم که آزادیم و به هر شکلی که برای ما مفید است تمرکز پیدا کنیم.

دعا کردن و تمرکز هر دو اعمالی هستند که ما آگاهانه انجام می دهیم تا قلب و ذهن خود را نه تنها برای بدست آوردن بهبودی در الانان بلکه برای به دست آوردن تجربیات، نیرو و امید دیگران باز نگه داریم. آرزو و نیاز ما برای علم به حضور خداوند، توسط بسیاری از اعضاء الانان تجربه و پرورش یافته است. در بسیاری از اتاقهای جلسات الانان این جمله توسط اعضاء گفته شده است که "دعا کردن صحبت کردن با خداست و تمرکز کردن گوش دادن به خداست".

توسعه یا ایجاد یک ارتباط آگاهانه با خداوند همیشه ساده نیست و بعضی اوقات این راه ممکن است ناهموار و پر از مانع به نظر برسد. حتی بعد از سالها تمرکز و دعا کردن، اغلب ما گاهی خودمان را در ناامیدی یا نارضایتی می یابیم. با استفاده از قدم دهم می توانیم کشمکشهای را که مانع دعا و تمرکز ما می شوند، مشخص کنیم. مهربان بودن با خودمان و به خاطر آوردن این مسئله که ما انسان هستیم و در یک راه معنوی همراه با پستی و بلندی گام بر می داریم. می تواند برای ما مفید باشد. همانطور که در انتهای جلسات الانان می گوییم ما کامل نیستیم. یاد می گیریم که خیلی به خودمان سخت نگیریم و بفهمیم که نیروی برتر با عشق و علاقه و صبورانه منتظر یک ارتباط تازه با ما است.

قسمت دوم قدم یازدهم "دعا کردن برای علم به اراده اش و قدرت اجرای آن" دعاهای ما را در جهت مشخص متمرکز می کند: یعنی خواست خداوند نه ما. درخواست شناخت اراده خداوند به این معنی است که به اراده ما احاطه دارد. کار کردن روی قدم های قبلی به متمایل شدن ما کمک کرده است. قبل از بهبودی، برخی از ما رفتار غیرقابل پذیرش دیگران را می پذیرفتیم. ایمان آوردیم که ما اراده خداوند را عملی می کنیم.
علاوه بر تلاشهای خالصانه، ما همیشه قادر نیستیم که اراده خداوند را از اراده خودمان تشخیص دهیم. اما می توانیم برای پیشرفت تلاش کنیم. وقتی یک شادی تازه را تجربه می کنیم. حالا با قدردانی تازه کشف شده ای، جشن می گیریم. وقتی اشتباهی می کنیم. از آن اشتباه پند می گیریم و به رشد خود ادامه می دهیم، فقط برای امروز.

در تجربه کردن اراده خداوندی، برخی از اعضاء یک احساس عمیق آگاهی و آرامش را تجربه می کنند. از خداوند می خواهیم که علاقه ما را برای انجام دادن آنچه که برای ما خوب است افزایش دهد و اشتیاق ما را برای آنچه که انجام دادنش برای ما ضرر دارد. کاهش دهد. می توانیم بپذیریم که لحظه به لحظه به آرامی خود را سالمتر و دوست داشتنی تر احساس می کنیم. و این عکس العملی در مقابل دعاها و تمرکز ما است. احساسات پرحرارت، گاهی اوقات پیامهای نافذی را به همراه می آورد.اگر یک پیام نافذ به دست آوردیم و متحیر ماندیم که آیا این اراده ماست یا سخن پروردگار، عاقلانه ترین کار این است که با راهنمایان یا یکی از اعضاء الانان قبل از انجام هر عملی آن رادر میان بگذاریم.

جستجو کردن، دعا کردن و تمرکز گرفتن، پیشرفت کردن، ارتباط آگاهانه، درک کردن دانش، اراده خداوند و نیرو هدایایی هستند که از قدم یازدهم به دست می آید. با انرژی تازه به دست آمده یاد می گیریم که در مقابل اراده خداوند تسلیم باشیم. ایمان و قدرت با دعا کردن و تمرکز گرفتن هر روز افزایش پیدا می کند.
هزاران راه برای رسیدن به خداوند وجود دارد و ما می توانیم یکی از آنها را انتخاب کنیم. حداقل ما یک راه انتخاب می کنیم و به سفر خود در جهت بهبودی ادامه می دهیم.

 

سؤالات قدم  یازدهم
از راه دعا و  نیایش کوشیدیم به پروردگاری که خود درک می کردیم نزدیکتر شویم و فقط طالب آگاهی از  خواست او برای خود و قدرت اجرایش شدیم.
1-   چطور تفاوت  بین دعا کردن و تمرکز را تعریف می کنم؟ می توانم با راهنمایم، یکی از دوستان  الانانی با فردی که من راهنمای او هستم راجع به این تفاوتها صحبت کنم؟
2-   آیا مشتاق  هستم که امروز دعا کردن و تمرکز را امتحان کنم؟
3-   چه کاری می  توانم انجام دهم تا دعا و تمرکز را امروز به زندگیم اضافه کنم؟
4-   آیا مکان و  زمان بخصوصی برای دعا کردن و تمرکز دارم؟ چه کاری می توانم انجام دهم تا این زمان  و مکان را به وجود آورم؟
5-   چطور  ارتباط آگاهانه ام را با خداوند وسعت داده ام؟ آیا از گروه کمک گرفته ام؟ از  راهنمایم؟ هر کس دیگری در الانان؟
6-   چه تجربیات  معنوی شخصی دارم که می تواند به من در برقراری یک ارتباط آگاهانه با خداوند کمک  کند؟
7-   دعا کردن  برای اراده خداوندی و نه اراده خودم، چه مفهومی دارد؟ چطور می توانم بین اراده  خداوند و خودم تفاوت قائل شوم؟
8-   چطور راجع  به اراده خداوند مرتکب اشتباه شده ام؟ اراده خودم چطور باعث ایجاد مشکلات برایم  شده است؟
9-   دوست دارم  امروز چطور راهنمایی بشوم؟
10-   آیا امروز  مانعی برای انجام این قدم بر سر راهم وجود دارد؟ آن مانع چیست؟ چه قدمهایی را می  توانم مرور کنم که کمک کند تا احساس کنم دوباره ارتباط برقرار کرد هام؟
11-   برای داشتن  قدرت قبول اراده خداوندی به چه چیزی احتیاج دارم؟ آیا از خداوند آن قدرت را طلب  کرده ام؟

متن کامل قدم دوازدهم الانان بهمراه سوالات

با بیداری معنوی از برداشتن این قدمها، سعی  کردیم این پیام را به دیگران برسانیم و این اصول را در تمام موارد زندگی خود به  اجرا درآوردیم.

 

گفته می شود که  تمام برنامه الانان در قدم دوازدهم جمع شده است. ما نتیجه تلاشمان یک بیداری معنوی  را به اطلاع دیگران رساندیم و در ثمره آن با  دیگران شریک شدیم و می دانیم که زندگی معنوی سیری تکاملی است.

راه جدید برای  زندگی کردن در الانان... یافتیم و برای اینکه آنچه را که یافته ایم، حفظ کنیم باید به  بها دادن به نتیجه ای که بدست آورده ایم ادامه دهیم و آن را با دیگران سهیم شویم  سه قسمت قدم دوازدهم سه سؤال را مطرح می کند.

بیداری  معنوی چیست؟
چطور می  توانیم این پیام را منتقل کنیم؟
نکات عمده  ای که ما آنها را در زندگی به کار می بنیدم کدام است؟

یکی از تجربیات  خارق العاده کار کردن روی قدمهای دوازده گانه، بیداری معنوی است. چگونه بفهمیم که  آنر ا به دست آورده ایم؟ برخی از ما با تجربیات قوی و مؤثری آگاه شدیم که به وضوح،  بیداری معنوی مان بودند. ما احساس کردیم در بعضی از رفتارهای دائمی بطور آشکار  تغییر کردیم و می دانستیم که دیگر مانند گذشته نخواهیم بود. به هر حال برخی از ما  بیداری معنوی خود را تجربه ای آرامتر و لطیف تر یافتیم. بیشتر شبیه شکفتن یک گل،  گلبرگ به گلبرگ بود. تا شبیه یک جرقه نور.

وقتی بیداری ما،  آرام و درونی و ساکت است. اغلب متوجه آن نمی شویم. گاهی از خودمان می پرسیم، آیا  اصلاً اتفاقی افتاده؟ بخصوص وقتی مشکلات آشنا و همیشگی در زندگی ما ادامه پیدا می  کند. بیداری روحی برای ما چگونه به نظر می آید؟ مسلماً جواب این سؤال برای هر فرد  متفاوت است. اما بسیاری از ما تجربیایت مشابه داریم. به جای پیش داوریها و سرزنش  کردن های مداوم، آرامش درونی بیشتری پیدا کردیم. علاقه کمتری به قضاوت کردن در  مورد خودمان با دیگران داریم.

لحظات تحسین کردن مسائل کوچک اغلب تکرار می شوند.  گاهی ما احساس یکی شدن با طبیعت و لذت بردن از آن را تجربه می کنیم. یا خودمان را  رها می کنیم. می بنییم که عشق بلاعوض را از دیگران دریافت می کنیم و آن را به  دیگران نثار می کنیم به طور ناگهانی، آگاه می شویم که برخی از این احساسات مثبت در  زندگمان وارد شده اند اما دقیقاً نمی دانیم چه موقع این اتفاق افتاده است.

با آگاه شدن از  اینکه ما از نظر روحی تغییر کرده ایم، حالا آماده هستیم و سعی می کنیم که این پیام  را به دیگران برسانیم. قبل از جلسات الانان، اغلب تنها و منزوی بودیم. حضور در  جلسات و سهیم شدن در برنامه به ما کمک کرده که انزوای خود را بشکنیم. یاد گرفته  ایم که با دیگران ارتباط برقرار کنیم و از قدرت برترمان، یک راهنما و گروه خانواده  خود تقاضای کمک کنیم. حالا نوبت ماست که دین خود را ادا کنیم.

وقتی آزادانه با  دیگران مشارکت می کنیم. در می یابیم که این کار احساس رضایت را در ما به وجود می  آورد. ما جلسات خود را با حضورمان حمایت می کنیم چرا که می خواهیم این جلسات هر  وقت که کسی به آن نیاز داشت در دسترس باشد. وقتی تلفن می کنیم. اغلب مواقع چیزی را  می شنویم که نیاز به شنیدن آن داریم. وقتی کمک کردن به یک گروه یا منطقه را می  پذیریم. می بینیم که مشارکت کردن با دیگر اعضاء فعالان الانان، میزان درک و  توانایی های ما را گسترش می دهد. کار کردن تازه واردینی که هنوز رنج می برند. آغاز  راه خودمان را به ما یادآوری می کند. مسیری طولانی را به ما نشان می دهد که خیلی  راه را باید بپییماییم تا به انتهای آن برسیم. حتی وظیفه آماده کردن قهوه، کیک و  خوشامدگویی به عنوان عضوی از گروه، در قدم دوازدهم کار مهمی محسوب می شود.

وقتی خودمان را  وقف این تلاشها می کنیم، گاهی در می یابیم که نواقص شخصیتی مان مشخص می شوند. در  گذشته، اغلب ما وقت زیادی را صرف توجه و مراقبت از دیگران کردیم، تلاش برای کنترل  شخص الکلی یا توانا کردن فرد الکلی، بخش اعظم رشد ما یادگیری این نکته بوده است که  روی خودمان تمرکز کنیم و نیازهای دیگران را مقدم بر نیازهای خود ندانیم. ما می  بایست یاد می گرفتیم که بگوییم: نه، قدم دوازدهم ممکن است ما را وسوسه کند که  موقعیت فرد دیگری را بیش از حد کنترل کنیم یا نصحیت کنیم، که اغلب نتایج  ناخوشایندی به همراه دارد. ممکن است که خانواده یا دوستانمان را به خاطر این که  سعی کرده ایم روشنایی را ببینند، آزاده باشیم.

لازم است یاد بگیریم که در قبال  انجام کاری توقعی نداشته باشیم و هر زمان که سعی می کنیم کسی را اصلاح کنیم، خود  را کنترل کنیم. ما در جستجوی این هستیم که یک تعادل بین مراقبت از خودمان و کمک  کردن به دیگران پیدا کنیم. می توانیم در دسترس کسانی باشیم که می خواهیم به آنها  کمک کنیم. بدون اینکه تمام بار مشکلات آنها را به دوش بکشیم ما تجربیات، نیرو و  امید خود را با آنها سهیم می شویم و عشق و پذیرش خود را تقدیم می کنیم و بعد رها  می کنیم. می توانیم به خاطر مهربانی و توجهی که به دیگران داریم به خودمان افتخار  کنیم. هر بار که اشتباهی با حسن نیت انجام می دهیم، از آن عبرت می گیریم و به رشد  خود ادامه می دهیم.

انتقال پیام می  تواند از طریق متفاوتی مثل تشویق کردن یک تازه وارد به خدمت کردن در هر سطحی از گروه گرفته تا سطح کمک جهانی انجام شود.  بهترین پیام ما این است که یک نمونه خوب از یک فرد الانانی باشیم. این بهترین کاری  است که می توانیم برای خودمان و دیگران انجام دهیم.
زندگی کردن طبق  اصول برنامه، قسمت آخر قدم دوازدهم را تشریح می کند که می گوید: "در تمام  مسائل زندگی این نکات را به کار بندید". اصولی که لازم به تمرین کردن هستند  در قدمهای دوازده گانه مطالعه کرده ایم. ما می دانیم که مسول هیچ چیز نیستم، یک  قدرت برتر وجود دارد که ما می توانیم به طور مداوم از آن نیرو راهنمایی طلب کنیم و  زندگیمان را به او بسپاریم. به طور مداوم نقاط ضعف و قوت خود را تجزیه و تحلیل می  کنیم و هر جا که لازم بود، اشتباهات خود را جبران می کنیم.

به وسیله دعا کردن،  تمرکز و کار کردن، روی قدمها، یک بیداری معنوی حاصل کردیم و اعتماد ما به خدا و  دیگران افزایش پیدا کرد ما قادر هستیم که عشق بلاعوض را از دیگران دریافت کنیم و  به آنها عشق نثار کنیم، قدم دوازدهم از ما می خواهد در راه خود برای به دست آوردن  بهبودی ثابت قدم باشیم.

ما باید به  کارهای خود ادامه دهیم. بنابراین به گذشته و الگوهای قدیم بر نخواهیم گشت. برای  ادامه دادن، لازم است تمام آنچه که به ما داده شده را با خانواده های دیگر و  دوستان الکلی سهیم شویم. برای نگهداری آن، باید آن را با دیگران تقسیم کنیم.

در جلسات الانان،  در راه این بهبودی، تجربیات، نیرو و امیدمان را با دیگران سهیم می شویم. در جلسات  و یا دوستان الانانی خود، اصول الانان را با هم تمرین می کنیم. تمرین کردن این  اصول در تمام مراحل زندگی، اساس بهبودی مان است و تلاشی است که مانع بازگشت ما به  گذشته می شود. زندگی به طور مداوم ما را با مشکلات جدید روبرو می کند و فرصت هایی  می دهد که قدمهای خود را عملی کنیم.

رابطه ای که با  عزیزانمان برقرار می کنیم. یعنی نزدیکترین افراد زندگی مان، مهمترین و اغلب مشکل  سازترین ارتباطاتی است که می تواندموثرترین تست بهبودی باشد. این افراد اغلب کسانی  هستند که اولین بار به خاطر آنها به الانان آمدیم. ممکن است از نظر مادی، احساسی  یا قانونی به آنها وابسته شده باشیم. لازم است تا برنامه الانان را به طور مداوم  در تمام این ارتباطات به کار بندیم.

معمولاً اینجا بزرگترین میدان مبارزه است.  بنابراین برای کسب بزرگترین بهبودی نیازمند بیشترین نیرو می باشد. برای بسیاری از  ما ایجاد روابط دوستانه با نزدیکانمان، مهمترین هدف می باشد. انجام این کار  نیازمند تمرین مداوم تمام قدمهاست و درست به همان اندازه نیازمند ابزارهایی است که  در سنتها و مفاهیم پیدا می شود.

به کار بردن اصول  برنامه در تمام زندگی، شغل، ارتباط ما با مراکز مذهبی، با خانواده و دوستانمان با  جهت بهبودی و آرامش ما مهم است. در می یابیم که به کاربردن این اصول به همان  اندازه که برای افراد مورد علاقه ما مفید است برای کسانی که در مورد برنامه دوازده  قدم هرگز چیزی نشنیده اند. نیز مفید واقع می شود. اینها اصول معنوی و جهانی هستند  که به ما کمک می کنند با عشق و آرامش زندگی کنیم.

همه با مشکلاتی  در زندگی مواجه شده ایم: ناامیدی، فقر و داغ عزیزان، برنامه بهبودی ما را از مشقات  زندگی دور نگه نمی دارد، بلکه ما را قادر می کند که کاملتر زندگی کنیم و وقتی  مشکلات در زندگی پیدا می شوند با آنها کنار بیائیم، الانان ما را تحت حمایت انسانی  و حمایت یک نیروی برتر قرار می دهد که ما را هدایت وحمایت نماید. همچنین دوازده  قدم را که بوسیله آن زندگی کنیم.

به کار بردن  قدمهای دوازده گانه در زندگی روح ما را دوباره زنده می کند. ارتباط برقرار کردن با  دیگران به ما کمک می کند تا دیدگاه های دیگری را زندگی خود به دست آوریم. ما به  وسیله الگوهای دیگران تشویق شده ایم. هر روز آزردگیها فرو می ریزد و مشکلات بزرگ  زندگی قابل تحمل تر به نظر می رسد. تمرین کردن این اصول در تمام زندگی به وضوح به  ما ثابت می کند که قدمهای دوازده گانه، خود راهی از زندگی است که هیچ راه دیگری  شبیه آن وجود ندارد


سؤالات قدم  دوازدهم
با بیداری معنوی  حاصل از برداشتن این قدرتها سعی کردیم این پیام را به دیگران برسانیم و این اصول  را در تمام مراحل زنگی خود به اجرا درآوریم.
بیداریهای معنوی  فراوان و راه های بسیاری برای رساندن پیام به دیگران وجوددارد. اعضاء الانان این  پیشنهادات و سؤالها را تقدیم می کنند تا به ما کمک کنند که معنی قدم دوازدهم را  کشف کنم.
1-   آیا بیداری  معنوی را تجربه کرده ام؟ با توضیح
2-   از چه  طریقی مانع رشد معنوی خود می شوم؟ چه چیزی به من کمک می کند آن را اعتراف کنم؟
3-   چه چیزی را  در الانان به دست آورده ام که بیشتر دوست دارم آن را با دیگران سهیم شوم؟
4-   راه های  مختلفی که می توانم از طریق آنها این پیام را به دیگران برسانم کدامها هستند؟
5-   آیا یک  چهره دوستانه در ابتدای بهبودی ام دیدم؟ چه کاری می توانم انجام دهم تا یک چهره  دوستانه برای شخص دیگری باشم؟
6-   چه تفاوتی  بین رساندن پیام و نصحیت کردن وجود دارد؟
7-   وقتی سعی  می کردم پیام را منتقل کنم، چه چیزی تجربه کردم؟
8-   چطور می  توان به ندای کمک خواستن فردی، بدون دخالت در زندگی اش پاسخ دهم؟
9-   چطور می  توانم به بهترین وجه پیامم را به اعضای خانواده ام بخصوص به آنهایی که در مقابل  ایده ها مقاومت می کنند، رسانم؟
10-   چطور می  توانم اصول برنامه را در مسائل مالی خود به کار بندم؟ آیا شغلم فقط وسیله ای است  برای به دست آوردن پول یا فرصتی است برای تمرین بهبودی ام؟
11-   قدم  دوازدهم درباره خدمت کردن در الانان چه می گوید؟
12-   کمک به  الانان چه نقشی در بهبودی من داشته است؟
13-   اگر به  خدمت کردن به عنوان یک فرصت در تمام مراحل زندگی ام توجه کنم، چه چیزی در من تغییر  می کند؟
14-   این اصول  چه چیزی هایی هستند؟
15-   چطور می  توانم آنها را در زندگی روزانه بکار بندم؟
16-   در چه بخش  هایی از زندگی ام این اصول را باید بکار ببندم؟ این هفته برای شروع، چه کاری می  توانم انجام دهم؟
17-   چطور پیام  برنامه را زنده می کنم؟
18-   چطور یک  الگوی خوب از بهبودی الانان هستم؟

سه “ن” همه چیز را متفاوت کرد

وقتی به جلسات خانواده های الکلی ها آمدم، درگیر یک رابطه عاطفی عمیق با مردی بودم که بی‌جهت و به طور غیرمنتظره به شدت عصبانی می‌شد. بخصوص از اینکه هنگام رانندگی کنار او بنشینم،‌خیلی اذیت می‌شدم. اگر راننده جلویی به محض سبز شدن چراغ حرکت نمی‌کرد، منفجر می‌شد. همینطور اگر ماشینی جلوی ما می‌پیچید.

اوایل احساس می‌کردم مطمئناً او از کاری که من کردم، یا حرفی که زده بودم،‌ واقعاً عصبانی بود یا از اینکه کاری یا حرفی را نکرده و نزده بودم، مطمئن بودم که تقصیر من است. خوب در این صورت حتماً می‌توانستم مشکل را حل کنم. حداقل شدت انفجار او را که می‌توانستم کنترل کنم. مثلاً من هم عصبانی می‌شدم و بی‌ملاحظگی‌های خودش را هنگام رانندگی به او یادآوری می‌کردم مثل خط عوض کردن و راهنما نزدن. یا درباره چیزهای دیگر وراجی میکردم تا توجه او را ازآنچه اتفاق می‌افتاد، منحرف کنم. فکر می‌کردم حتماً می‌توانم کاری بکنم تا احساس گناه خودم را از بین ببرم. فقط چون آنجا بودم،‌ فکر می‌کردم که حتماً من کاری کرده‌ام که عصبانیت او را جرقه زده است.

کسی در جلسات خانواده های الکلی ها سه حرف “ن” را با من درمیان گذاشت:

من باعث آن نیستم، نمی‌توانم آن را کنترل کنم. نمی‌توانم آن را درمان کنم. به تدریج یک دیدگاه،‌ برخورد و رفتار جدید در آگاهی‌ام رخنه کرد. وقتی فکر کردم، متوجه شدم که من آن وضعیت را به وجود نیاورده‌بودم. من آن ماشین را دیگر نمی‌رانم و من باعث تحریک هیچگونه خشمی نبودم. دیگر روی خود را به طرف پنجره برمی‌گردانم و با خود تکرار می‌کنم “من باعثش نیستم،‌من باعثش نیستم”. در حین این با خود گفتن‌ها دلم بالا و پایین می‌رفت. سرباز زدن از قبول مسئولیت برای بدخلقی‌های او برایم کاملاً جدید بوده و به من احساس خیلی بدی می‌داد.

با وجود اینکه کاملاً متقاعد شده بودم که من باعث رفتار نامناسب او نیستم، باز هم میلی غیرقابل کنترل برای کنترل یا درست کردن آنچه اتفاق می‌افتاد داشتم. یکبار دیگر مجبور بودم بنشینم و احساس بدی که رها کردن بحران‌های کج خلقی به من می‌داد را تحمل کنم. هفته‌های زیادی رفتار او را زیر نظر گرفتم و متوجه شدم که اصلاً این رفتار برایش مهم نبود. می‌جوشید و می‌خروشید و بعد طوری رفتار می‌کرد که انگار هیچ اتفاق غیرعادی نیفتاده. حتی به نظر نمی‌آمد که رفتار قبلی من که فوراً خودم را قاطی می‌کردم تا اوضاع را روبراه کنم و یا سکوت جدیدم را متوجه شده باشد. با آگاهی جدیدم شروع به بکار بستن این سه “ن” در موارد مختلف دیگر کردم. بعضی وقتها تحمل دل به هم خوردن “م” سخت‌تر از موارد دیگر بود. ولی همیشه با بکاربستن این روش از شرایط جدیدی بخوبی گذشتم. این به من شهامت بررسی برخوردهای دیگر در تمام جوانب زندگیم داد. کم‌کم توانستم نقشی که در شرایط مختلف بازی می‌کردم را آگاهانه انتخاب کنم. بالاخره یاد گرفتم تا بگویم این بحران‌های گاه و بیگاه خلق و خوی مرا ناراحت می‌کنند. یاد گرفتم که می‌توان با دو ماشین جداگانه این طرف و آن طرف رفت. تا به امروز هنوز هم سه “ن” رابکار می‌برم.

آنچه که خالقم در ابتدا قصد داشته است

خیلی وقت پیش، راجع به پاک سازی پرهزینه‌ای که در یک کلیسای مشهور انجام می‌شد، می‌خواندم. نقاشی‌های کلیسا قرنها بود که تمیز نشده بود و دود و گرد و غبار و مواد خارجی دیگر به آنها چسبیده بود. صنعتگران با زحمت فراوان لایه لایه چرک را از روی نقاشی‌ها با زحمت زیاد در جستجوی شاهکار اصلی برمی‌داشتند. هنوز اتمام این پروژه به نیمه نرسیده بود که بحثی به وجود آمد. نقاش اصلی هنرمند  رنگارنگ‌تر از آن بود که دیگران انتظار داشتند. آنها درخشندگی مبهوت کننده‌ای داشتند، اما تمام دنیا به آن شکلهای تیره و تاریکی که از مدتها قبل در کلیسا بود، عادت کرده‌ بودند. قسمت تمیز شده در مقایسه با بقیه قسمتها درخشانتر به نظر می‌آمد. این تصویر نیمه درخشان و نیمه تاریک تضادی غرب پیدا کرد. پروژه به یک دوراهی مشکل‌ساز رسیده بود. آیا آنها می‌بایست پاک سازی را کامل می‌کردند یا باید کار را کنسل می‌کردند و آن را به حالت اولیه‌ای که همه به آن عادت داشتند،‌ برمی‌گرداندند.

در طول سالهایی که در (جلسات خانواده های الکلی ها) بودم، وقتی که روی قدم دوم خود کارمی‌کردم، با همین سؤال روبرو شدم. با توجه به اینکه در یک خانوادة الکلی بیمار بزرگ شده بودم، همیشه زندگی را از پس لایه‌های تیره و ضخیم این بیماری می‌دیدم. اصلاً نمی‌توانستم فکر کنم که زیر این لایه‌ها چه چیزی وجود دارد. با شروع تمرینات اساسی جلسات خانواده های الکلی ها، تغییراتی رادر وجود خود احساس کردم. به قدری به زندگی گذشتة خودم عادت کرده بودم که این تغییرات در ابتدا به نظرم عجیب و زشت می‌آمد. مثل آن تصویر هنری نیمه پاک سازی شده، قسمتهایی در وجودم پیدا شده بودند که با بقیه قسمتها جور درنمی‌آمد. دو راه برای من وجود داشت. می‌توانستم به همان صورتی که بودم، باقی بمانم یا می‌توانستم به معالجه خودم ادامه دهم، تا آنچه را که خداوند در ابتدا خلق کرده‌بود، بیابم. خوشبختانه درست مثل آنها که به پاک سازی کلیسا ادامه دادند، من هم تصمیم گرفتم که به آنچه که خدا در ابتدا آفریده، ایمان بیاورم. با گذشت زمان این قسمتهای جدید با قسمتهای دیگر جوش خوردند و دیگر توجهی جلب نمی‌کردند. هرچه بیشتر در راه پاکسازی خود قدم برمی‌داشتم، قسمتهای دیگر جوش می‌خوردند و دیگر توجهی جلب نمی‌کردند. هرچه بیشتر در راه پاک‌سازی خود قدم برمی‌داشتم، بیشتر ثابت قدم می‌شدم.

من زیر سالها درد و رنج و شرم و احساس گناه پنهان شده بودم. زندگیم را از آنچه که فکر می‌کردم، درخشانتر و زیباتر کرد. در تمام این مدت، در اعماق وجودم نیرویی بوده که منتظر دست خدای مهربان بوده تا آن را به سطح بیاورد. این مراحل مرا به سوی یک زندگی پر از عشق و آرامش و سلامتی سوق می‌دهد.

با آخرین برگ یکی شدم

در یک روز ابری پاییزی زندگی در نظر مثل یک زمستان بی‌انتها شد. وقتی مشغول کار بودم، شوهرم مشکل دست و پاگیر دیگری برایم ایجاد کرد. خودم را به قدری ناامید احساس کردم که دیگر قادر نبودم روی کارم تمرکز کنم. یکبار دیگر کاملاً از این بیماری و نتایج بهبودی آن ناامید شدم.

هفتة پیش از این واقعه در یکی از جلسات شرکت کرده بودم و شنیدم که یکی ازاعضا می‌گفت که او چطور خود را از موقعیتهای سخت دور می‌کند تا توجه و تمرکز خود را بدست بیاورد. فکر کردن بیرون رفتن ازدفتر کارم برای چند لحظه ممکن است که به من کمک کند.

کتم را پوشیدم و با آسانسور پایین آمدم و تصمیم گرفتم که کمی هوای تازه استنشاق کنم. دررا باز کردم. باد سردی می‌وزید. تنها بودم. به آسمان نگاه کردم وگفتم: “خدایا من از عهدة این کار برنمی‌آیم. این یکی را خودت انجام بده”. درست در همان لحظه آخرین برگ درختی که در آن نزدیکی بود، جدا شد و به آرامی به سوی زمین در حرکت بود. افسون شده آنجا ایستادم. همانطور که برگ به آرامی روی زمین نشست، شنیدم “همه چیز درست می‌شود. من از عهده‌ برمی‌آیم.” اشکی روی گونه‌هایم لغزید. برای اولین بار در زندگی من آرامش را احساس کردم.

سالها بعد درجلسه‌ای نشسته بودم که روی دوازده قدم کار می‌کرد. رهبر از همه می‌خواست که تجربه‌ای را راجع به قدم دوم بیان کنند. آنچه که من به خاطر آوردم، یک روز سرد پاییزی بود. آن زمان، زمانی بود که من ایمان آوردم قدرتی مافوق من می‌تواند سلامتی رابه من بازگرداند. بهبودی من در جلسات خانواده های الکلی ها تجربه‌های غیرمنتظرة زیادی را برایم پیش آورد. اما تجربة من در قدم دوم مؤثرترین و محرک‌ترین تجربة من بود.

آن به من سلامتی را معرفی کرد

از بین قدمهای دوازده گانه قدم دلخواه من است. سالها پیش وقتی برای بازپروری آمدم، نمی‌دانستم که بیمار هستم. در یک خانوادة الکلی بزرگ شده بودم و عدم تعادل نایش از این بیماری تمام آن چیزی بوده که من در همة عمرم شناخته بودم. هرگز از خودم سؤال نکردم که آیا راه‌های دیگری هم برای زندگی کردن وجود دارد یا نه؟ و این مرا متعجب می‌کند. گمان می‌کنم با توجه به تربیت الکلی که داشتم به قدری محدود شده بودم که سؤال کردن حتی به ذهنم خطور نمی‌کرد.

سالها وقت می‌گیرد تا معنی قدم دوم کاملاً جا بیفتد. مدت طولانی‌تری برای من گرفت تا اعتراف کنم که روشی که که من در آن زندگی می‌کردم، روش ناسالمی بود که بیماری الکلیزم در خانوادة من ایجاد کرده بود. من نمی‌دانستم که زندگی کردن بر اساس ترس که من موقع بزرگ شدن تجربه کرده بودم، راه زندگی نیست. نمی‌دانستم که چیزی به شدت به اشتباه در نحوة بزرگ شدن من وجود داشته است.

در ابتدا آنچه که در جلسات شنیدم، مرا ترساند. به حدی که دیگر نمی‌خواستم برگردم. به هرحال زندگیم روز به روز بدتر می‌شد برای پیدا کردن جوابهایم راه‌های متنوع زیادی را امتحان کردم. مشاوره، درمان، دارو و کتابهای مختلفی را امتحان کردم. بالاخره سخت ناامید شدم و به مرحلة خودکشی رسیدم. درست در این مرحله بود که یک مشاور مهربان پیدا کردم که تشخیص داد الکلیزم عامل اصلی این مشکلات است. او به من گفت که جلسات خانواده های الکلی ها برای بزرگسالان هم هست. بعد از اینکه به من پیشنهاد کرد و مهربانان تشویق به شرکت در جلسات گروه کرد، ‌کمکم کرد تا یک جلسه جلسات خانواده های الکلی ها را پیدا کنم.

به برنامه برگشتم برای معالجه خودم نه برای اصلاح کس دیگری. قبلاً هم روش غیراصولی زندگیم را کشف کرده بودم. در حقیقت هرچه بیشتر هدف قدم دوم برای من روشن می‌شد. این قدم را اینطور برای خودم تشریح می کردم که قدم دوم سلامتی را به من برنمی‌گرداند، بلکه آن را به من معرفی می کند. ناسالمی خانوادة الکلی من تمام آن چیزی بود که شناخته بودم. مهجور ماندن، ‌طردشدن، منفی بافی کاملاً عادی به نظر می‌رسید. بعد از مدت زمان کوتاهی، توجه و مهربان اعضاء جلسات خانواده های الکلی ها در من مؤثر واقع شد. به طور مرتب در جلسات حضور پیدا کردم. به طوریکه این خود برای من یک راز بود. می‌بایست که از منصرف شدن خود جلوگیری می‌کردم، بنابراین توانستم استقامتی را که هیچ وقت قبلاً در خانه تجربه نکرده بودم، تجربه کنم.

داستانهای دیگران مرا متعجب می‌کرد. بدرفتاریهای جسمی، خشونت و سوء استفاده‌های جنسی برای من اتفاق نیفتاده بود. اما اگر اتفاق افتاده بود هم نمی‌تواستم تصورش را بکنم که بتوانم آنها را در یک اتاق پر از غریبه در میان بگذارم. از آنجا که پنهان کردن همیشه نحوة زندگی من بود، نمی‌توانستم این صادق بودن و بی‌تکلف بودن را تصور کنم. گرچه داستانهای من با دیگران متفاوت بود،  اما فهمیدم که ما همه یک احساس داریم (ما احساسات یکدیگر را درک می‌کنیم). بعداز گذشت زمان کوتاهی شروع کردم به بیان بعضی ازچیزهایی که به خاطر می‌آوردم. خیلی شک و تردید داشتم. چون نمی‌دانستم که چطور اعتماد کنم. کم کم یاد گرفتم که می‌توانم به اعضاء جلسات خانواده های الکلی ها اعتماد کنم. اما بیشتر از آن یاد گرفتم که به خودم اعتماد کنم.

پیام قدم دوم را به کندی گرفتم. در تماس با اعضاء خانواده‌ام می‌توانم بعضی از مراحل بازپروری خود را ببینم. هیچ کدام آنها در مرحله بازپروری نیستند. گرچه امیدوارم که یکی دوتا از آنها به من بپیوندند. بازپروری من کاملاً در تنهایی بوده است چون خود را کاملاً با خانواده‌ام بیگانه احساس می‌کنم. با اطلاعاتی که از جلسات و قدمها بدست آورده‌ام، ‌می‌توانم روش غیرصحیح رادر خانواده‌ام ببینم که آنها نمی‌توانند.

بیشتر بیماری خانوادگی من به شکل خشونتهای احساسی و گفتن ناسزا بود، بیان مشکلات ما بسیار سخت است. تا زمانی که به احساسات و واکنشهای خود ایمان ندارم چگونه می‌توانم تشخیص دهم که این شکل بیماری چه عواقب یا تاثیراتی دارد؟ فائق آمدن بر مشکلاتم بسیار سخت و دردناک بود. اما به هر حال هیچ راه دیگری نداشتم. تاوانی که در درد و کمبودهایم پرداخت بسیار زیادبود و ادامه دادن آن بی‌ارزش. نمی‌توانم بگویم که بلافاصله پس از ورود به جلسات خانواده های الکلی ها بهبودی کامل یافتم. هنوز هم اوقاتی پیش می‌آید که در چنگال این بیماری هستم. اما از آنجا که دیگر برایم خوشایند نبود، سریع‌تر آن را تشخیص دادم. دراین زمان است که به قدرت برتر خود رو می‌آورم و قدم دوم را تکرار می‌کنم. دعا می‌کنم که سلامت عقل خود را به دست آورم.

حرکت به سمت نور

برای مدت طولانی راجع به انجام دادن قدم چهارم فکر می‌کردم،‌ اما فقط فکر می‌کردم. بالاخره کسی به من پیشنهاد کرد و هر روز یک سؤال از Blueprint for progressدربیاورم. این ایده مرا وادار به فکر کردن نمود.

می‌دانستم جلسات خانواده های الکلی ها بر نگه داشتن تمرکز روی خودمان تاکید می‌کند. آنچه که مرا به سمت قدم چهارم جذب می‌کرد، امکان کشف قسمتهایی از شخصیتم بود که هرگز نمی‌دانستم وجود دارند. شنیدن تجربیات دیگر اعضاء جلسات خانواده های الکلی ها به من راهنمایی و شهامتی را که نیاز داشتم، داد. شنیده‌بودم که عاقلانه است مدتی روی برنامه وقت بگذارم و قبل از اینکه به طور رسمی فهرستی آماده کنم، سه قدم اول را برداشته باشم. درجایی که قدم یک فهرست اخلاقی خالی از ترس را می‌طلبید، شنیدم که هنوز هم ممکن است احساس ترس کنم. اعضاء انجام قدم چهارم را با بازکردن در کمدی که سالهاست باز نشده یا با نگاه کردن به آینه‌ای که از آن دوری می‌کرده‌ایم مقایسه می‌کردند. آنها پیشنهاد کردند که بهتر است یک راهنمایی قابل اعتماد و افراد دیگری از برنامه باشند تا در زمان طی این مراحل بتوان به آنها تکیه نمود.

اگرچه Blueprint for progress راهی بودکه قدم چهارم را بوسیله آن انجام دهم، اما این تنها راه نبود. برخی از اعضاء می‌گفتند که زندگینامه خود را ننوشته‌اند و در جستجوی موقعیتها و اهداف قابل برگشت در آن هستند. دیگران یک لیست رنجش تهیه کرده‌اند. بهترین چیز راجع به هرکدام از این روشها این بود که مجبور نبودم قدم چهارم را به تنهایی انجام دهم. در جلسات و به وسیله تلفن تقاضای کمک می‌کردم. اعضاء مرا تشویق کردند به اینکه هروقت اسیر فکر و خیال شدم، کاری انجام بدهم. آنها از من خواستند تا بررسی کنم که آیا رفتارهایم و فرضیاتم دربارة زندگی درخدمت بهترین علائقم بودند یا خیر؟

با خواندن نشریات و گوش دادن به دیگران در جلسات، توانستم ببینم که چطور بیماری در نحوة زندگی من تاثیر گذاشته بود. در یک نظر اجمالی دیدم که چطور کنترل کردن، راضی کردن مردم، ترس و نقائص دیگر در سر راه من برای بهبودی قرار گرفته است. من همچنین بعضی از خصوصیات مثبت خود را که احتیاج داشتم بدانم و به آنها ارزش بگذارم شناختم.

بیشتر از همه یاد گرفتم که احتیاج دارم به اینکه صادق راحت و خواهان این باشم که بدانم حقیقتاً کیستم؟ صداقت مرا از بهانه آوردن برای نقائص و رفتارهایم دور نگه می‌داشت نمی‌توانستم آنچه که انجام داده‌ام را توجیه کنم و بگویم من این کار را انجام دادم چون آنها این کار را انجام داده بودند و مستحق این رفتار من بودند. از آنچه شنیدم، به نظر می‌رسید که برای همه سخت است با خصوصیات منفی خودشان روبرو شوند. در کمال صداقت باید بگویم که من خصوصیات مثبتی داشتم که برای من پذیرش آنها سخت‌تر از پذیرفتن معایبم بود. احتیاج داشتم که با فکر باز و بدون تعصب زندگیم را محک بزنم. قدم چهارم برای این نبود که از خودم بیزار و متنفر باشم، یا اینکه از خود به شدت انتقاد کنم. برنامه فقط پیشنهاد می‌کرد که یک فهرست راهنمای کامل و قابل دسترسی تهیه کنیم. اما خواسته نشده بود که رفتارها و اشتباهاتمان را با گفتن اینکه (آنقدرها هم بد نبود) کوچک کنیم و یا با گفتن این جمله که بدترین کاری بود که ممکن است انجام شود آن را بزرگ جلوه دهیم. داشتن یک فکر باز به من کمک کرد که زندگی ومشکلاتم را از دیدگاه حقیقی خودش نگاه کنم. من توانستم نقشی را که خودم در مشکلات بازی کرده بودم، دریابم. احتیاج داشتم به تمام آن چیزهایی که ممکن بود مرا درگیر کرده باشد، نظری بیافکنم. احتیاج داشتم ارادة مواجه شدن با مسایل را بدست آورم. مسائلی که از گذشته مرا تعقیب کرده‌اند ومسایلی راجع به خودم که دوست نداشتم چیزی راجع به آنها بدانم. احتیاج داشتم اراده کنم که راه جدیدی را امتحان کنم. احتیاج داشتم با فکر باز خودم را متفاوت بنگرم و نقش خود را عوض کنم و به الکلیسم بعنوان یک بیماری که زندگی مرا تحت تاثیر قرار داده، نگاه کنم.

فهرست قدم چهارم یک مبارزة ترسناک بود. پنهان شدن و گوشه گیری آسانتر می‌نمود. می‌توانستم به انکار کردن حقایق دردناک و ناخوشایند ادامه دهم. ترس همیشه حاضر بود. سرگردان بودم که اگر فهرست را تهیه کنم، آیا کسانی که نزدیک من بودند، بازهم می‌خواستند کنار من باقی بمانند یا نه؟ آیا می‌بایست جدا می‌شدم؟ آیا می‌بایست با مردم برخورد می‌کردم؟ آیا بعد از انجام این کار خود را دوست می‌داشتم؟ از آنجا که فردی بودم که می‌خواستم مردم را راضی نگه دارم، ریسک کردن و رودررو شدن با آنها ناراحت کننده می‌نمود. بهبودیم می‌طلبید که برای قبول کردن خودم کس دیگر را رد کنم. اینکار به این معنی بود که به جای اینکه سعی کنم خارج از استاندارد زندگی کنم، سعی کردم موفقیتم را با معیار خودم محک بزنم.

به نسبت صداقتم در تهیه یک لیست، زندگیم پیشرفت می‌کرد. اگرچه فهرستهایی نبودند که تا عمق پیش روند، اما کمک می‌کردند که بخشهایی از زندگیم که مشکل آنجا بود، مشخص شوند. فکر می‌کردم اگر یک لیست کامل تهیه کنم،‌ دیگر هرگز مجبور نخواهم بود فهرست دیگری تهیه کنم. انتظار داشتم بعداز این که اولین فهرستم را تهیه کردم، یک تصویرکامل و واقعی از خودم داشته باشم. اما اینطور نشد. در عوض درست مثل یک عکس پولاروید (Polaroid) به تدریج و با گذر زمان تصویر من شکل گرفت. به همان نسبتی که توانائیم در مواجهه با زندگی افزایش می‌یافت، بخشهای جدیدی برای پیشرفت توجهم را جلب می‌کرد. تصویر ناقصی که در اولین فهرست از خودم بدست آوردم،‌به خاطر این نبود که فهرستم را به درستی تهیه نکرده بودم. علت این بود که برنامه بهبودی از این طریق پیش می‌رود. در یک سرزمین تاریک و کور زندگی کرده‌بودم. نور بسیار زیاد، آنهم یکباره، ترساننده، بی‌نهایت دردناک و مخرب بود. درعوض تجربه هر لیست شمعی را در تاریکی زندگی من می‌فروخت. هر بیداری روحی مقدار دیگری نور به زندگیم اضافه می‌کرد.

کم کم سهم خود را در وقایع دیدم

وقتی در جلسات خانواده های الکلی ها تازه وارد بودم، قدم چهارم را نوعی معالجه از طریق معجزه می‌دانستم. مثل حوضچه‌ای بودم پر از عصبانیتو ترس که جاری می‌شدم. به نظر می‌رسید که اگر فقط بنشینم و بنویسم و تا قدم پنجم پیش بروم، بهتر خواهم شد. همینطور است؟ مگر من نمی‌خواستم هرچه زودتر بهبودی یابم؟ بنابراین نشستم و نوشتن را آغاز کردم. بعد از گذشت یکساعت و شش هفت صفحه‌ای که نوشته بودم، احساس بهتری داشتم. به مدت دو هفته احساس خوبی داشتم تا اینکه دوباره حفره‌ای از سردرگمی و دلسوزی برای خودم، مرا در خودش بلعید. فکر نمی‌کنم در آن زمان فهم درستی از سه قدم اول داشتم. انتظار داشتم برنامه مرا عوض کند. همانطوری که قبلاً انتظار داشتم چیزهای دیگری مثل یک ماشین جدید، یک شغل، اسباب کشی به یک محل تازه و مدل مو، روحیة مرا تغییر دهند. البته اینها فقط برای مدت کوتاهی احساسات مرا عوض می‌کرد اما همیشگی نبود. فکر می‌کردم اگر قدمها را بخوانم، و با تمام وجودم به آنها اعتقاد داشته باشم پاشنه‌های پایم را سه بار به یکدیگر بزنم، هدیة سلامتی را به دست خواهم آورد. مدتی وقت گرفت تا تشخیص دادم که برنامه آنطور که من فکر می‌کردم جلو نمی‌رود.

سال گذشته فهرست دیگری را تهیه کردم،‌ که روی مسئله بخصوصی تمرکز داشت. این بار مسئله، با دفعة قبل فرق می‌کرد. همانطوری که به سؤالاتی که مطرح شده بود، جواب می‌دادم کم کم سهم خود رادر وقایع دیدم. یک نقطه شروع را برای عوض شدن کشف کردم. حال می‌توانستم حقیقتاً از بعضی ابزارهای برنامه استفاده کنم. به جای اینکه از برنامه توقع داشته باشم مرا عوض کند، نامه‌هایی نوشتم و دعا کردم و چند تلفن زدم. می‌دانی چطور شده؟ برنامه‌ام اینطور و آنطور پیش رفت.

نشانه‌های اولیه را می‌شناسم

تلاشم رادر قدم چهارم به یاد می‌آورم. می‌دانستم که چرا الکلی نیاز به جستجوی خالی از ترس دارد، چون نوشیدن بصیرت او را از بین برده بود. اما من می‌توانستم به وضوح همه چیز را ببینم. در نتیجه در تجارب اولیه‌ام، با قدم چهارم،‌ خیلی جستجو نکردم. در همان نشانه اول که احساس می‌کردم راجع به چیزی می‌ترسم، جستجو را هم متوقف می‌کردم. از آن هنگام به بعد،‌ یاد گرفته‌‌ام که بسیاری از مسائل راجع به خودم در اعماق وجودم پنهان شده‌اند. ترس من از چیزهایی بود که ممکن بود پیدا کنم؟ حتی گاهی فکر می‌کردم که اگر تمام زندگیم را اشتباه کرده باشم چه؟ اگر رنجهایم بیهوده باشد چه؟ اگر به خودم دروغ گفته باشم چه؟ اگر این زندگی همان نباشد که من خواستم چه؟ اگر من فقط یک متقلب باشم چه؟ چقدر بدبختی خود را بزرگ می‌کردم. چقدر دلم می‌خاست در هر احساس و هر عکس‌العمل و هر رفتاری توجیه شده باشم. اما مگر من روی ایده قدم دوم یعنی سلامتی عقل کار نکرده بودم؟

کم کم معنای عمیق‌تری را  از قدمهای دوازده‌گانه به دست آوردم. قدم چهارم برای من قدم مهمی بود از چندین طرح مختلف برای فهرست کردن عقایدم استفاده کردم. وقتی به کارهایم، عکس‌العمل‌ایم یا علائم نگاه کردم، شواهدی راجع به عقایدم که در ناخوداگاهم پنهان شده بودند،‌ به دست آوردم. برای مثال سخنرانی کردن در دبیرستان را شروع کردم. همیشه از صحبت کردن در جمع می‌ترسیدم. اما می‌دانستم که من برای انجام این کار پذیرفته شده‌ام. عقیدة نهانی من چه بود؟ احتیاج داشتم که تایید بدست آوردم. ترس من از چه بود؟ ممکن بود دفعة بعد که صحبت می‌کردم، پذیرفته نشوم. من در طی این مراحل دیدم که می‌توانم یک مهارت مفید را در خودم توسعه بدهم.

باترس یا بدون ترس، عقاید پنهانم را جستجو کردم و آنها را از عمق به سطح آوردم.

فهمیدم که گاهی اوقات اشتباه می‌کردم اما نه همیشه. گاهی اوقات حقایق را راجع به خودم می‌دانستم اما اعتماد به نفس این را نداشتم که در مقابل آنها بایستم.

به تدریج کارکردن روی قدمهای دو و سه را به کارکردن روی قدم چهارم مقدم می‌دانستم. امروز می‌توانم به قدم پنجم، ششم و هفتم بروم. من علامتهایی را که نشان می‌دهند کج رفته‌ام، ‌می‌شناسم و مراقب آنها هستم. می‌دانم اگر دوباره از بیماری الکلیسم رنج بردم،‌ چه راهی را باید انتخاب کنم و راه درمان آن را می‌شناسم.

یک تجربه کارآمد

بعداز تکمیل قدم چهارم، راهنمایم پیشنهاد کرد قبل از شروع قدم پنجم مدتی روی آن قدم توقف کنیم. او گفت ما می‌توانیم قدم پنجم را از هر طریقی که من مایل بودم، انجام دهیم. او راه‌هایی را که بوسیله آنها با دیگران قدم پنجم را پیموده بود به من نشان داد. تصمیم گرفتم راه خودم را با خواندن قدم چهارم برای او آغاز کنم. هربار قسمتی از آن را برای او می‌خواندم. هر هفته ما همدیگر را برای یک یا دوساعت می‌دیدیم. به اینکار ادامه دادیم تا بالاخره من تمام آن را برای او خواندم.

در آن هفته‌ها که ترازنامه‌ام را برای او می‌خواندم، احساسات مختلفی پیدا می‌کردم. گاهی هیجان زده، گیج یا غوطه‌ور در افکارم،‌ گاهی آسوده و گاهی مبهوت به خانه بازمی‌گشتم. سالهای زیادی را صرف کمک گرفتن از روشهای تخصصی کرده بودم اما هیچ‌وقت تا این اندازه حمایت و پذیرش شخصی را تجربه نکرده بودم. نمی‌توانستم باور کنم که کسی داوطلبانه این همه وقت را با من سپری کند. بدون اینکه داوری کند، عیبجویی کند و یا نظری بدهد. این اولین تجربه من بود با عشق بلاشرط. می‌خواستم جبران تمام زمانی را که او با من حرف زده بود، بکنم. خواستم او را به یک ناهار دعوت کنم، یا به او هدیه‌ای بدهم امافهمیدم که اینکار لزومی ندارد. تجربه من در قدم پنجم تمام آنچه را که جلسات خانواده های الکلی ها می‌گوید، ثابت کرد: بخشیدن بدون توقع و چشمدات، گوش کردن و حاضر بودن برای کسانی که می‌خواهند روش زندگی جلسات خانواده های الکلی ها  را یاد بگیرند.

بعداز آن تجربه آموزنده هنوز هم اهداف اساسی بهبودیم را دنبال می‌کنم. صبر، دوری از انزوا و انفعال. این تجربه به من صبری با شکوه‌تر و پذیرش بیشتر دیگران و خودم را به من یاد داد. این تجربه به من یاد داد چطور بین خودم و احساساتم رابطه برقرار کنم. این تجربه به من یاد داد چطور یک رابطه اعجاب انگیز را با یک قدرت مافوق که من ترجیح می‌دهم آن را خدا بنامم، برقرار کنم. خودم را بیشتر به مردم وابسته می‌بینم. قادر هستم که به دیگران اجازه بدهم زندگی کنند بدون اینکه آنها را نصیحت کنم. حتی وقتی مشکلی بزرگ و خطری در خانه هست.

هروقت احساس می‌کنم که فریب خورده‌ام،‌ عصبانی هستم یا سرگردانم، روی قدم چهارم کار می‌کنم. اینکار به من کمک می‌کند تا سهم خودم را در این بلوا وآشوب ببینم. با تجربه و زمان می‌فهمم که قدمهای چهارم و پنجم، به من کمک می‌کنند که خصوصیات انسانها را که من و همه مردم داریم، قبول کنم. احساس آسودگی و خلاصی می‌کنم از اینکه نیاز به کمال و انسان شدن در من پیشرفت می‌کند. می‌دانم که خدا جوابها را نشانم خواهد داد. دیگر نیازی نیست که به خود بقبولانم من در بعضی از ابعاد زندگی تنها هستم. وقتی قدمهای چهارم و پنجم را برداشتم جلسات خانواده های الکلی ها یک شالوده روحی را درون من برای بهبودی پایه‌ریزی کرده بود. این شالوده مرا به طرف بیداری روحی سوق می داد.

واقعیت را قبول کردم

قبول کرده بودم که کنترل زندگیم را از دست داده‌ام، ولی مدتهای مدیدی نمی‌توانستم باور کنم که در مقابل الکل عاجزم. مطمئن بودم که با گفتن “اگر مرا دوست داری، هرگز دوباره مصرف نمی‌کنی” می‌توانم الکلی را وادار به ترک کنم. چند جمله دیگر شبیه به این در آن زمان به نظرم معقول می‌آمد. من خیلی متوقع بودم. متوجه نبودم که توقعات من بیش از حد توان الکلی‌ام بودند. نمی‌دانستم که الکلیسم یک بیماری است.

به من می‌گفت تو نمی‌فهمی. می‌گفت که ترک‌ آن به آسانی که تو فکر می‌کنی، نیست.

سؤالات سختی مدام مرا دنبال کرده و آرامشم را به هم ریخته بودند. اگر عجز خودم را قبول و این وضعیت را رها می‌کردم، چه می‌شد؟ اگر دیگر سعی نکنم تا مصرف او را کنترل کنم، آیا او بیشتر نمی‌خورد؟ اگر دیگر درباره مصرفش از او سؤال نکنم،‌آیا فکر نمی‌کند که دیگر او را دوست ندارم؟ آیا فکر نمی‌کند که دیگر به او علاقه ندارم و از شخص دیگری خوشم می‌آید؟ آیا پول بیشتری صرف الکل نخواهد کرد؟

آنچه بالاخره موجب شد تا قدم اول را بردارم، این بود که اصلاً فرقی نمی‌کرد که من کاری بکنم یا نکنم. برای مثال اگر گریه یا التماس می‌کرد، عصبانی می‌شدم یا هرچند دیگر، هم می‌خورد.

 به تدریج او بدتر شد. مدت زیادی طول کشید تا بفهمم که در مقابل این بیماری عاجزم. روزهایم در جلسات خانواده های الکلی ها به هفته‌ها و ماه‌ها تبدیل شدند. هرچند بیشتر در جلسات گوش دادم بیشتر فهمیدم که “رها کنم و به خدا بسپارم”. باید “زندگی می کردم و می‌گذاشتم زندگی کنند”. بالاخره این وضعیت را رها کردم و عجزم را قبول کردم.

فهمیدم که اگر اوضاع بهتر نشود، دیگر نمی‌توانستیم با هم باشیم. او به شدت از این بیماری مریض شده بود، هم از نظر جسمی و هم روحی. از التماس و کنترل برداشتم و این وضعیت را رها کردم. این واقعیت را که قدرت ترک مرف او نداشتم، قبول کردم. به لطف خداوند و جلسات خانواده های الکلی ها بالاخره همه چیز را درست فهمیدم. الکلی زندگی من به یک برنامه 28 روزه و مشاوره رفت و حالا عضو الکلی‌های گمنام است. 10 ماه است که پاک شده. این 10 ماه از جهات بسیاری عالی بوده‌اند. هرچند با وجود پاکی او همه چیز همیشه خوب نیست،‌ ولی به لطف جلسات خانواده های الکلی ها من قادر به کنار آمدن با تغییرات هستم.

بیشتر از این مجبور نیستم اسرارم را نگه دارم

قدم پنجم،‌ تجربه فروتنی بود. اعتراف اشتباهاتم به خدا، به خودم و به دیگران به من اجازه داد تا از تمام رازهایم که باعث شده بودند از یک زندگی همراه با آرامش دور شوم، خلاصی یابم. اعتراف به خدا به این معنی بود که با یک قدرت برتر دردهایم را شریک شده‌ام. چیزی که من انجام دادم، و باعث شد به کسی دیگری ضرر برسد. اعتراف به خودم به این معنی بود که من بیشتر از این اشتباهاتم را انکار نمی‌کنم. اعتراف به یک انسان دیگر به این معنی بود که اسرار من بیرون ریخته شده بود و می‌توانستم دلایل مشکلاتم را به کمک کس دیگری بهتر بیابم.

چون گروه خانواده من جزء رهبری را قبلاً مطالعه کرده‌بود، متوجه شدم که نقش یک رهبر چقدر مهم است. بخصوص وقتی من روی این قدم کار می‌کردم،‌شنیده بودم که دیگران راجع به اینکه چطور آنها کسی را انتخاب کردند، صحبت می‌کنند. من به دنبال کسی بودم که قوی باشد.

بکارگیری قدم پنجم در زندگیم کار آسانی نبود. وقتی روی این قدم با راهنمایم کار می‌کردم، احساس می‌کردم که خدای من درست همانجا و با من بود به اعترافات من گوش می‌داد. آسان‌ترین راه برای پیمودن این قدم این بود که راهنمایی داشته باشم که مشتاق بود به حرفهای من گوش بدهد. بدون او قدم پنجم من کامل نمی‌شد. یکی از مزیتهای این قدم آگاهی تدریجی من از واقعیت بود که من تا چه حد پیشرفت کرده‌ام. به وسیله اعتراف اشتباهاتم و یادگیری از تجربیاتم، بیشتر از این مجبور نبودم اسرارم را به نیت قربانی کردن آرامش در دل نگهدارم.

من یک تعهد فردی ایجاد کردم

برای من اجراء دو قسمت اول قدم پنجم یعنی اعتراف به خدا و خودم مشکل نبود. قسمت سوم یعنی اعتراف به دیگران برای من مشکل بود. اعتراف به خدا و خودم خصوصی بود. اعتراف به یک انسان دیگر موضوعی عمومی بود. من تمام مدت زندگیم را گذرانده بودم درحالی که رفتارهایم را پنهان می‌کردم. حالا خودم را در موقعیتی می‌دیدم که ناگهان مجبور بودم یک انسان بالغ شوم. من مجبور بودم پرشی بکنم به سمت بزرگسالی و آنسوی نقش یک بچه که برای مدتی طولانی نقش یک قربانی را بازی کرده بود. توجه به این نکته مرا متوجه کرد که کارهای زیادی پیش رو دارد قبل از اینکه بتوانم قسمت سوم را اجراء کنم، به اطلاعات بیشتری نیاز داشتم تا بوسیله آنها و برای رشد کردن بتوانم تکنیکهایی را یاد بگیرم. نیاز به این داشتم که قبل از شروع به اعتراف به انسانهای دیگر، چندین تمرین را روی خودم انجام بدهم. مجبور بودم بفهمم که صبر و تحمل دو یار من بودند.

یکی ازتمرینهای من این بود که یک تعهد فردی را برای خودم ایجاد کنم. تصمیم گرفتم دوازده قدم را بخوانم و یاد بگیرم و بعد آنها را تمرین کنم. این تصمیم به این معنی بود که من یک تعهد اولیه را برای خودم ایجاد کردم و این هدف را دنبال کردم. نمی‌خواستم فراموش کنم که چکار می‌کنم. نمی‌خواستم به طرف حس اشتباه از خود راضی شدن و فراموش کردن هدف و قصدم در برنامه برسم.

فهمیدم که نمی‌توانم تمام برنامه را خودم به تنهایی انجام دهم. این برنامه فقط با دیگران قابل اجرا بود. می‌دانستم که انجام این کار به صورت فردی حتماً کاری بی‌نتیجه است. تصمیم گرفتم و تعهدی برای خودم ایجاد کردم تا به صورت منظم در جلسات خانواده های الکلی ها شرکت کنم و تمرین روزانه خواندن کتابهای (فقط برای امروز در جلسات خانواده های الکلی ها  و شهامت عوض شدن) را ادامه دهم. من احتیاج داشتم اطلاعات بیشتری کسب کنم و از دیگر اعضاء جلسات خانواده های الکلی ها  کمک بخواهم. احتیاج داشتم به مشارکت دیگران همانطور که به کارکردن با یک راهنما احتیاج داشتم، در این صورت می‌توانستم همه چیز را درنظر داشته باشم. به مدت پنج سال توانستم راهنمایی که مناسب نیازهای من باشد، پیدا کنم. ولی این مسئله باعث نشد که جستجو را کنار بگذارم. در این مدت من روی برنامه‌ام بخوبی کار می‌کردم.

در نتیجه کار روی برنامه‌ام یاد گرفتم که برای آنچه خداوند به من ارزانی کرده، شکرگزار باشم. برای اینکه شکرگزاری خود را نشان بدهم،‌ می‌دانستم که مجبورم آنچه را که این برنامه به من داده بود، به آن بازگردانم. کارهایی را شروع کردم ووظایفی را در جلسات گوناگون پذیرفتم ونماینده گروه شدم به طوری که توانستم در سطح ناحیه هم خدمت کنم. روزی ممکن است این کارها مرا به سمت خدمت در سطح جهانی سوق دهد.

وقتی توانستم معنی واقعی جلسات خانواده های الکلی ها  را درک کنم، توانستم خودم را به عنوان یک شخص بالغ بپذیرم. بعد توانستم قسمت سوم قدم پنجم را اجرا کنم. به خدا، خودم و دیگران اعتراف کنم.

کسی یک بار بزرگ را از دوش من برداشت

بخش اول قدم پنجم یعنی آنچه که ما به خدا اعتراف کردیم. از آنجایی که خداوند همه چیز را می‌داند،‌مطمئن بودم که هیچ چیز را راجع به خودم نمی‌توانم از او پنهان کنم. ولی با وجود اینکه او می‌داند، احتیاج داشتم که اشتباهاتم را به او اعتراف کنم. انجام این کار برای خودم مهم بود.

قسمت بعدی تا قدم پنجم درباره اعترافات به خودمان است. در توجیه رفتارهای خودم می‌توانستم خیلی چیره و زبردست باشم و همه چیز را حتی برای خودم روسفید قلمداد می‌کردم. وقتی که ترازنامه‌ای از رفتارهای خوب وبد خود نوشتم، مجبور شدم حقیقت راراجع به خودم بدانم.

اعتراف به خودم کار ساده‌ای نبود. اما بدتر از آنهم در راه بود. من می‌بایست اشتباهاتم را به یک انسان دیگر اعتراف می‌کردم. قسمت آخر قدم پنجم واقعاً دشوار بود. به من یاد داده شده بود که نگذارم دیگران از مشکلات من سردربیاورند. تربیتم به من می‌گفت که اجازه ندهم دیگران چیزی راجع به من بدانند وگرنه آنها مرا دوست نخواهند داشت و حالا قدم پنجم از من خواست که درست همین کار را انجام دهم.

در جلسات خانواده های الکلی ها  به من پیشنهاد شد که برای قدم پنجم یک نفر را انتخاب کنم. به کسی احتیاج داشتم که برنامه جلسات خانواده های الکلی ها  را می‌فهمید. کسی که تشخیص می‌داد من چه کاری را انجام می‌‌دهم. اعضاء‌به من پیشنهاد کردند که کسی را انتخاب کنم که به او اعتماد دارم و می‌دانم که آنچه از من شنیده به دیگران نمی‌گوید. به من گفته شد که قدم پنجم برای اینکه مرا از نظر روحی در وضعی بهتر قرار دهد، برنامه ریزی شده نیاز داشتم آنقدر راجع به خودم بگویم تا تمام عقده‌های دلم خالی شد. زمان و مکان برای قدم پنجم خیلی مهم بود. احتیاج داشتم طوری با طرف مقابلم وقت را تنظیم کنم که هر دو وقت زیادی برای این کار کنار بگذاریم. همینطور احتیاج داشتم که مطمئن باشم به حد کافی مکان موردنظر خصوصی است و کسی مزاحم ما نمی‌شود.

وقتی قدم پنجم را برداشتم، فهمیدم چیزهایی را که راجع به خودم فکر می‌کردم، و آنها را خیلی وحشتناک می‌دانستم، به آن بزرگی که فکر می‌کردم، نبودند. کراراً طرف مقابل به من می‌گفت: “بله، منهم اینکار را انجام می‌دادم”. یا “به یاد می‌آورم وقتی را که چنین احساسی داشتم”.

قدم پنجم یک تجربه روحی برای من بود. یاد گرفتم که به آن بدی هم که فکر می‌کردم، نبودم و مهم‌تر اینکه فهمیدم من یک انسان هستم و خیلی از اشتباهاتی را که انجام دادنش برای یک انسان طبیعی بود، انجام داده‌ام. ازطرف دیگر، صحبت کردن راجع به خودم تمام احساس ترس و گناه را از من دور کرده. وقتی راجع به آنها صحبت کردم، ابعادشان کوچکتر شد.

-در قدمهای چهارم و پنجم چیزهای خوب زیادی را راجع به خودم یاد گرفتم. پی بردن به کنه نقائصم نوری بودکه ترسهایم را کنار زد. ترسی که قبل از برداشتن قدمهای چهارم و پنجم احساس می‌کرد. مثل تمیز کردن خانه‌ام بود. وقتی درب یک کمد را باز می‌کردم، اگر آنجا چیز خیلی وحشتناکی با دو چشم بزرگ درتاریکی ته کمد می‌دیدم، درب کمد را به هم می‌زدم و آن رامی‌بستم. ته وجودم می‌دانستم که هرچه آنجاست، باقی می‌ماند. ترسم ریشه می کرد. بالاخره وقتی تمام جرات و جسارتم را جمع کردم ودرب بسته راباز کردم، توانستم با یک جارو و خیلی سریع آن غول را از کمد بیرون کنم. وقتی به آن غول در روشنایی نگاه کردم، دیدم آن غول فقط یک چوب گردگیری بود با دو دگمه که روی آن قرار گرفته بود. بعد که آن را سرجایش در کمد قرار دادم، دیگر مرا نمی‌ترساند. من توانسته‌بودم با ترسم کنار بیایم.

قدم پنجم به من احساس آزادی می‌دهد. احساس کسی را دارم که بار بزرگی را از روی دوشش برداشته‌اند. همینطور احساس کردم که فوق‌العاده تمیز و پاک شده‌اند. برداشتن قدم پنجم به مناعت طبعم کمک کرد.

کار گروهی

من با درخواست تشویق از طرف خداوند برای تغییر دادن آنچه که می‌توانم، بر روی قدم هفتم کار می‌کنم. من یاد گرفته‌ام که خداوند هیچ کدام از نقاط ضعفم را به خودی خود رفع نمی‌کند. بلکه من باید برای رفع آنها از او درخواست کنم. علاوه بر این هنگامی که از او درخواست می‌کنم، باید برای همکاری با او خودم را آماده کنم. یعنی باید به نواقص خود اعتراف کنم و برای تمرین کردن رفتارهای متفاوت نیز آماده باشم.

من برای تمام نقاط ضعفم فقط “درخواست” نمی‌کنم، چون تا زمانی که آماده رها کردن آنها نباشم، خداوند آنها را رفع نخواهد کرد.

اگر من تغییر نکنم،‌هیچ چیز تغییر نخواهد کرد. به عبارت دیگر، اگر من درمانده هستم،‌ باید در خودم تغییری ایجاد کنم. بنابراین درمانده نخواهم بود. اگر هر آنچه را که من انجام می‌دهم، و منتظر رخ دادن اتفاقی هستم، مسلماً همچنان درمانده خواهم ماند.

گاهی اوقات نیاز دارم بدانم که یک نقص چه فایده‌ای برایم دارد. بدین ترتیب خواهم فهمید که صرفنظر کردن از آن نقص چقدر برایم گران تمام خواهد شد. سپس باید روشهای دیگری برای دریافت فایده آن بیابم. اگر من نمی‌توانم در مورد یک جایگزین دیگر فکر کنم، باید اعتراف کنم که هنوز هم نمی‌خواهم از دست آنها خلاص شوم. بعنوان مثال من همیشه دوست داشتم که شوخ و بامزه باشم و طعنه زدن به دیگران برای خودم جالب و سرگرم کننده بود. ولی به ضرر فرد مقابلم بود. هنگامی که با گوشه و کنایه رفتار می‌کردم،‌ ظاهراً باهوش و دوست داشتنی بودم، ولی درحقیقت وجهه خودم را درنظر دوستانم ازدست می‌دادم.

امروز می‌خواهم “خدابینانه” زندگی کنم، نه “خودبینانه”. در ابتدا کنایه نزدن به دیگران برایم بسیار مشکل بود. وقتی از خداوند تقاضای کمک کردم،‌فهمیدم که دیگر مجبور نیستم به خاطر متوقف کردن اشتباهات گذشته از شوخ طبعی‌هایم دست بکشم.

به سادگی احتیاج داشتم تا خصوصیتهای خودم را به طریقی بی‌ضرر هدایت کنم. حتی اگر شخصی درصدد آزار رساندن به من باشد، ‌سعی می‌کنم بجای طعنه زدن، صادقانه با موقعیت روبرو شوم. هنگامی که من با خداوند در رفع عیوب شخصی خود همکاری می‌کنم، او کارهایی را که من توانایی انجامش را ندارم، برای انجام خواهد داد. او به من کمک می‌کند که مهربانی را در وجود خودم خلق کنم. اگر من احتیاج دارم که روی پای خودم بایستم، او مرا تشویق خواهد کرد. بنابراین نیاز نیست که از کنایه زدن برای فشار آوردن به مردم استفاده کنم. او مرا به یک انسان برتر تبدیل نمی‌کند. من یاد گرفته‌ام که آرامش من بر اساس فروتنی من پایه‌گذاری شده است. وقتی که به کلی از مشارکت صرفنظر می‌کنم،‌هیچ چیز تغییر نمی‌کند. فروتنی برای من به معنی متعادل کردن وظایف خداوند با وظایف خودم می‌باشد. بنابراین ما می‌توانیم با هم یک گروه باشیم. کنار گذاشتن “ترس” و “گسترش” برای من مشکل بود. زریا برای رها کردن آنها مطمئن نبودم. من با نقاط ضعفی که بعضی اوقات برای آرامش بخش و گاهی اوقات پر دردسر بودند،‌احساس آشنایی و انس می‌کردم. اگر خداوند می‌خواست به خاطر موهبت آنها را برطرف کند،‌پس چه چیزهایی را باید جایگزین آنها می‌کرد؟

از یکسو ممکن بود این جایگزین‌ها را دوست نداشته باشم. و از طرف دیگر واقعاً خواهان این برنامه و چیزهایی که برنامه ممکن بود در صورت عمل کردن به آن به من بدهد، بودم.

به بدبختی بزرگی گرفتار شده بودم. احساس عجیبی داشتم مانند اینکه تمام چیزهای قابل اهمیت در معرض خطر بودند، مثل تمام کردن یک جمله،‌ کارکردن و نگهداشتن شغل و زندگی‌ام.

در ابتدا هر چیزی سرجای خودش بود. من یک پرستار بودم. بنابراین تمام چیزهایی را که فکر می‌کردم به من التیام می‌بخشد، امتحان کردم. به جز واگذار کردن به قدرت برتر – اما تمامی ترفندهایم اشتباه از آب درآمد. در اوج ناامیدی خودم را در اختیار قدرت برترم قرار دادم. احساس می‌کردم دوباره در دامی گیر افتاده‌ام. و او به من نزدیک و نزدیکتر می‌شود. در آن موقع فهمیدم که بدون آرزو کردن و کمک خواستن از خداوند حتی نمی‌توانستم نفس بکشم. صحبت کنم، راه بروم و یا حتی ساده‌ترین کار ممکن را انجام بدهم. من چه کسی بودم؟ فردی متکبر که نمی‌توانستم تحت کنترل چیزی باشد ولی در آن وضعیت، درخواست کمک از خداوند برای انجام تمام کارهایی که او فکر می‌کرد ‌و برایم بهترین است، آسان شد و من تمام چیزهایی را که مطابق میل او بود،‌ پذیرفتم. نیروی برتر من مرا کاملاً به سمت وظایف انسانی سوق داد. او به من زندگی هدیه کرده است که تا آن زمان آرزویش را داشتم. من ازدواج کرده‌ام و یک خانواده دوست داشتنی هم در داخل هم در خارج از برنامه دارم.

من از خداوند به خاطر یادآوریهایش برای رفع نواقصم و اطمینان به او تشکر می‌کنم. او می‌داند چه چیزی برای من بهترین است. او مرا به یک معجزه پویا و گویا تبدیل کرد.

پس از اینکه فهمیدم قدمها از ابتدا برای الکلی‌هایم گمنام نوشته شده و سپس در اختیار پیشگامان جلسات خانواده های الکلی ها گذاشته شده، بدون تردید توانستم به منطق تفکر متواضعانه الکلی‌ها پی ببرم. یکی از نواق شخصیتی که من در قدم چهارم یافتم، رفتار چاپلوسانه من در ازدواجم بود. در جلسات شنیدم که “اگر فکر می‌کنی‌ آدم متواضعی هستی، واقعاً اینطور نیست”. من فکر می‌کردم این رفتار متواضعانه درحال رشد تنها مخصوص بانوان مقدس کلیسا می‌باشد. حتی در لیست آن چیزهایی که باید به آنها فکر می‌کردم، وجود نداشت. در جلسات اغلب یک کلمه شانس (فرصتی که به ما امکان می‌دهد تا لحظه‌ای درمورد آنچه اتفاق افتاده، فکر کنیم) است که ما را به سمت آرامش هدایت می‌کند و هیچ‌کس تا به حال نگفته که این کلمه می‌تواند در حین رفتن به سمت جلسات شنیده شود. اما یکشب درحال رانندگی با ماشینی که اعضاء در آن حضور داشتند،‌ با یک گودال برخورد کردم و باعث شد سر آنها به سقف ماشین بخورد. وقتی به آنها گفتم متاسفم،  یکی از آنها پرسید، برای چه عذرخواهی می‌کنی؟ سؤال خوبی بود. معذرت خاستن چیزی فراتر از گفتن کلمات بود. حس مسئولیت افراطی من تقریبا‌ً به صورت یک عادت در زندگیم تبدیل شده بود و این مساله در خور توجه من بود.

تا چندین سال بعد من این درک و فهم را در قدم هفتم دخالت ندادم. درست قبل از اینکه برای طلاق تصمیم بگیرم،‌ به جلسات فوق‌العاده‌ای رفتم. این جریان هفتمین ماه از آمدنم به جلسات بود و در آن جلسات،‌ قدم هفتم در هر لحظه مورد بحث قرار می‌گرفت. من می‌خواستم راجع به خشم، شهامت و قدرت تصمیم‌گیری بشنوم، ولی “درخواست متواضعانه” مرتباً تکرار می‌شد.

هنگامی که با وسواس کمتری نسبت به روزهای اول جلسات خانواده های الکلی ها گوش می‌کردم، فهمیدم که فروتنی ممکن است به معنی داشتن یک تفکر ساده و صادقانه همراه با یک سری افکار آموزنده باشد. تا زمانی که تصورم نسبت به فروتنی بعنوان یک ویژگی مثبت بود، فهمیدم که کارکردن بر روی آن به معنی کاوش کردن عمیق‌تر در افکارم دربارة خودم ووقت گذاشتن بر روی عیوب شخصی‌ام می‌باشد.

اگر تفکرات اولیه من در مورد فروتنی اشتباه بود،‌ و فروتنی واقعی هیچ ربطی به نتیجه سودمندی که در اثر گفتن “متاسفم” منعکس می‌شد،‌نداشت. در این صورت سالها توسعه دادن این تفکر که همسر (زن) و مادر همیشه دیگران را مقدم بر خود قرار می‌دهند جایگزین تفکر دیگری می‌شد. چه عقاید و باورهایی مرا توصیف خواهند کرد؟ عقاید دوست داشتنی من در مورد اینکه چگونه باید به موقعیتهای مختلف زندگی پاسخ دهم بیشتر از این برای برای من صلاح و آرامش را به ارمغان نمی‌آورند.

به عبارت دیگر،‌فقط فکر کردن درباره انواع تغییرات ذاتی که من به آنها احتیاج داشتم،‌ و رفتاری که صادقانه منعکس کنند، افکاری باشد برایم ترسناک بود. من سعی می‌کردم تا عادتهای قدیمی را با افکار جدید درباره فروتنی وفق دهم. من برای صادق بودن احتیاج به تغییرات اساسی در افکارم داشتم. من مجبور بودم به این شیوه صداقت عمل کنم که ممکن بود حال خیلی‌ها را خراب کند. مطمئن نبودم که از عهدة انجام آن برمی‌آیم. افکار و ارزشهایی که از آنها دست کشیده بودم،‌بسیار به من نزدیک بودند طوریکه احساس می‌کردم آنها خود من بودند. هنوز فکر می‌کردم خداوند کسانی را یاری می‌کند که به خودشان کمک می‌کنند.

اما خدای درک و فهم من که در قدم سوم بیان شده بود، اهمیت داشت. تاکنون توجه او بخشی از روابطمان بوده است. متواضعانه از او درخواست کردن تا کمبودهای اخلاقی مرا برطرف کند،‌تنها امید من بود.

اطمینان به اینکه صداقت با سادگی و گستردگی، اقداماتی در جهت فروتنی هستند،‌ بسیار کمک کننده بود. با کمتر بودن کنترلهایم بر روی هر چیز تمایل پیدا کردم به روشنایی‌ها وارد شوم. عادی ساختن این کار در زندگی روزمره مساله‌ای است که هنوز هم برای آن تلاش می‌کنم.

آیا کار کردن این قدم تصمیم مرا برای جدایی پس از پانزده سال ازدواج تغییر داد؟ نه، اما این کار روش نزدیک شدن به خداوند و دریافت کمک او در کنار آمدن با چیزهایی که آن تصمیم را همراهی می‌کرد، تغییر داد. هنگامی که من متواضعانه از خداوند درخواست می‌کنم ولی به چیزی که درخواست می‌کنم، دست پیدا نمی‌کنم، اغلب اوقات می‌توانم بیشتر در صلح و آرامش به سر ببرم.

نیت کردن برای اصلاح یک رابطه

اصطلاح (گناه کردن قبل از پریدن) وقتی که وارد قدم هشتم شدم، برای من کاربرد داشت. کلمه‌ای که در قدم هشتم روی آن تمرکز کردم، نیت‌ها بود. برایم مهم بود که از وسوسة پریدن به جلو و جبران خطاهایم دوری کنم. قدم هشتم تا قدم نهم بود و بنابراین احتیاج داشتم که از سرعت خود بکاهم. برای قصد کردن (خواهان شدن) نیاز داشتم بدانم چه مرهمی مناسب است. نیاز داشتم به جای اینکه به مرحلة عمل بجهم راجع به کارهایی که کرده‌ام،‌ فکر کنم.

کلمة‌ مهم دیگری که در قدم هشتم باید درنظر می‌گرفتم. لغت (همه) بود این کلمه به من کمک کرد تا از بعضی زخمهای کهنه، عصبانیتها در بخشها دوری گزینم. قسمت اول قدم می‌گفت: یک لیست از تمام افرادی که لطمه زده‌بودیم، تهیه کنیم. پیشنهاد شد که یک صفحه کاغذ را به سه ستون با عنوانهای زیر تقسیم کنیم:

1) به چه کسی صدمه زده‌ایم؟

2) چطور لطمه زده‌ام؟

3)   مرهم مناسب کدام است؟

وقتی شنیدم که باید اسم خودم را بالای لیست قرار دهم، متعجب شدم. نمی‌دانستم که به خودم بیشتر از هرکس دیگری لطمه زده‌ام. کمی وقت گرفت تا جزئیات چگونگی لطمه زدن به خودم را آموختم.

نمی‌دانستم که احتیاج داشتم که فرد الکلی را هم در لیست خود قرار دهم، چون فکر می‌کردم که او به من لطمه زده است. آنچه که من فهمیدم، این بود که او به من لطمه نزده است، بلکه خودم به خودم لطمه زده‌بودم، یک مثال زمانی بود که او می‌خواست ماشین را بردارد و برود چندی برای نوشیدن بخرد و من دستگیرة در ماشین رانگه داشته بودم تا مانع رفتن او شوم. او ماشین را راند و دست من زخمی شد. گریه کردم و گفتم که او به دست من صدمه زد. قدم هشتم به من آموخت که او دست مرا زخمی نکرد. من باعث شدم که دستم زخمی شود. چون آن را جائی قرار داد که نباید قرار می‌دادم. آن الکلی متوجه نبود که دست من زخمی می‌شود. اتهامات ناشی از عصبانیت من در هر صورت به او صدمه می‌زد. این حادثه یکی از نمونه‌های بازی کردن من بود “باز سرزنش کردن”. بالاخره فهمیدم که احتیاج داشتم خدا را هم در لیست خود قرار دهم. به خاطر اینکه از او روی گرداندم و ایمان و اعتمادم را از او سلب کردم. حالا می‌دانم که خدا باید در بالاترین نقطه لیست من باشد. چون او همیشه با من بود. او به من کمک کرد حتی وقتی که من فکر می‌کردم تنها کسی هستم که از خود مراقبت می‌کنم.

وقتی شروع کردم به تهیه لیست قدم هشتم، فکر می‌کردم که خیلی از مردم هستند که من به آنها صدمه زده‌ام. همانطور که برنامه ریزی شده، فهرست قدم چهارم جداً به ن کمک کرد و مرادر این راه راهنمایی کرد. همانطور که ستون (چطور لطمه زده‌ام) را می‌خواندم، متوجه شدم که بعضی از افرادی را که در لیست قرارداده‌ام، که به آنها لطمه‌ای نزده‌ام. برای مثال اگر من افکار بدی راجع به کسی داشتم،‌ این افکرا برای من مضر بودند. چون روی رفتار من اثر می‌گذاشتند. از طرف دیگر کسانی بودند که در لیست خود قرار ندادم، چون لطمه‌ای که به آنها زده‌بودم، ناشی از این بود که آنها به من لطمه زده بودند. کشف کردم که این طریق توجیه کردن به کار من نمی‌آید. چون این لیست، لیست من بود. من مسئول رفتار آنها نبود و سرزنش کردن آنها اشتباهات مرا توجیه نمی‌کرد. همچنین فهمیدم که برای کارهایی که انجام داده بودم تا به دیگران صدمه بزنم، احساس گناه می‌کنم. حتی اگر طرف مقابل صدمه ندیده باشد. تمام آنچه را که نیاز داشتم، این بود که رفتار خود را عوض کنم. قبل از اینکه یاد بگیرم مسئول اینکه دیگران چطور احساس می‌کنند، نیستم. حتی کسانی را در لیست وارد کرده بودم که مرا به خاطر اینکه به احساسات آنها لطمه زده بودم، سرزنش می‌کردند.

بعضی از لطماتی که زده بودم به خاطر کارهایی بود که انجام داده بودم و برخی از آنها به خاطر کارهایی بود که در انجام دادنش شکست خورده بودم. چون تمام توجه خود را روی فرد الکلی قرار داده بودم. اغلب از خودم و دیگران غفلت می‌کردم. بنابراین نیاز بود که کارهایی که انجام داده‌م و کوتاهی‌های خودم را در لیست قراردهم.

ستون سوم (مرهم مناسب) تا وقتی که قدم نهم را یاد بگیرم، به طور کامل انجام نمی‌شد. اما می‌توانستم فکر کنم راجع به اینکه چطور از کسانی که به آنها لطمه زده‌ام، دلجویی کنم. از آن افرادی بودم که خیلی در مسائل فرو می‌رفتم. برای مثال فکر می‌کردم جبران اشتباهاتم به این معنی بود که می‌بایست تنبیه شوم. اگر مراقب نبودم، می‌بایست لیست ضررهایی را که به خود زده بودم،‌ به لیست اضافه کنم.

مهمترین چیزی که در قدم هشتم یاد گرفتم این بود که فقط باید نیت کنیم که خطاهایم را جبران کنم. همچنین یاد گرفتم که قدم هشتم برای من است. اگر دیگران از قدم هشتم من سودی می‌بردند این یک پاداش اضافی بود. اگر من لیست خود را تهیه کنم و بخواهم که مرهمی مناسبی روی زخمهایم بگذارم، یک چیز حتی خواهد بود. از اینکار سود فراوانی نصیب من خواهد شد.

یک رابطه کامل

خیلی ازکسانی که در جلسات خانواده های الکلی ها قدمهای دوازده گانه را پیموده بودند، به مردی که در آن زمان شوهرم بود و بعد از آن به فاصله کمی از او جدا شدم،‌ می‌گفتند که در این جلسات شرکت کند. یکی از دوستانم گفت که برنامه‌ای هم وجود دارد که می‌تواند به من کمک کند. به خاطر اینکه دوست داشتم دیگران از من راضی باشند، به او نگفتم که من به کمک احتیاج ندارم. طرز فکرم این بود که مشکل، جزئی از وجود شوهرم شده، در هر صورت به دوستم 50 پوند دادم تا بیست و پنج مایل راه را به طرف خانة من براند تا بتوانیم با هم در یکی از جلسات خانواده های الکلی ها که چهار بلوک از خانة من فاصله داشت،‌ برویم. نمی‌خواستم تنهایی به جایی بروم که هیچ چیز راجع به آن نمی‌دانستم.

قدم نهم موضوع اولین جلسه‌ای بود که من در آن حضور داشتم. اصلاً تحت تاثیر جلسات خانواده های الکلی ها یا قدم نهم قرار نگرفتم. در حقیقت از آن جلسه متنفر شدم. عقیدة من به دوستم این بود: اگر این خانمها فکر می‌کنند می‌توانند مرا وادار کنند برای آنچه که شوهرم مرا وادار به انجام آن کرده، احساس گناه کنم،‌ دیوانه هستند. هیچ یادداشت و شماره تلفنی نگرفتم وشمارة خودم را به هیچ کس ندادم. هیچکدام از چیزهایی را که دیده بودم،‌ نمی‌خواستم. خیلی خوشحالم از اینکه به جلسات برگشتم و به رفتن ادامه دادم. برای آنچه که می‌توانستم به دست بیاورم به آنجا نمی‌رفتم، بلکه برای انیکه دوستم را برای خودم نگه دارم به آنجا می‌رفتم فکر می‌کردم آدم خیلی خوبی هستم که هفته‌ای یکبار به این جلسات می‌روم. البته از آنجائی که خیلی کم به جلسات می‌دادم،‌ خیلی کم هم به دست می‌آوردم.

آن ازدواج دیری نپایید، اما من زنده ماندم.

می‌دانستم که مجبور بودم روی قدم نهم با پدرم کار کنم. باید 3000 مایل راه را برای رسیدن به او می‌راند. وقت زیادی گرفت تا توانستم اشتباهات خود را جبران کنم.

ده سال بعدی تمام کاری که من برای والدینم انجام می‌دادم این بود که دختری باشم که آنها لیاقتش را داشتند. در کنار آن وقتی که هرسال آنها را ملاقات می‌کردم، اصلاحاتی که خیلی سطحی بودند، انجام می‌دادم.

پروردگار بزرگ سرنوشت را به گونه‌ای رقم زد که انتقال شغل شوهرم ما را به 90 مایلی محل سکونت والدینم برده و به مدت یکسال این شانس را داشتم که والدینم را بشناسم و آنها مرا بشناسند. آنها حتی توانستند ببینند که من در نتیجه‌ این برنامه عجیب چطور تغییر کرده‌ام. هنوز هم یک خسارت بود که در مورد پدرم باید جبران می‌کردم. در موقعیتهای مختلف سعی می‌کردم اینکار را انجام دهم. هربار اتفاقی می‌افتاد و مرا از اینکار منصرف می‌کرد.

یک روز در راه بازگشت به خانه، بعد از یک تلاش ناموفق دیگر به خدا گفتم که دوست دارم این کار را در زمانی که خدا مناسب بداند، انجام دهم و بلافاصله آن را فراموش کردم. بعداز مدت کوتاهی قبل از اینکه شوهرم به تعطیلات دو هفته‌ای برویم، به دیدن پدر و مادرم رفتم. به طور اتفاقی من و پدر در حیاط پشتی تنها نشسته بودیم و دلجویی‌های من بیرون ریخت. هردو گریه کردیم. او از من تقاضای بخشش کرد،  گرچه اینکار دربرنامة من نبود. البته به او اطمینان دادم که او را می‌بخشم. مادر هم کنار ما آمد و به صحبت ادامه دادیم. وقتی که به خانه برمیگشتم، در تمام طول راه گریه می‌کردم و از خداوند به خاطر فرصتی که در اختیار من گذاشت، و من با آنها بودم، تشکر می‌کردم.

من و همسرم به تعطیلات رفتیم. اما این سفر به وسیله تلفنی از جانب مادرم متوقف شد. پدر از یک گرفتگی در رگ و آئورت خود رنج می‌برد و مرگش قابل پیش بینی بود. یکساعت قبل از مرگش به بیمارستان رسیدیم. بعد از آن صحبت آخری که در حیاط خانه با هم داشتیم، دیگر حتی یک کلمه حرف هم با پدر نزدم. خدا به من این فرصت راداد تا یک ارتباط کامل را با پدرم داشته باشم. بخشش کامل دو جانبه.

بیشتر وقتهایی که در جلسات خانواده های الکلی ها بودم، تا زمان آخرین دلجوئی از پدرم، از قدم نهم می‌ترسیدم. خداوند به طور خیلی واضح به من نشان داد که قدم نهم ترسی ندارد، بلکه فقط آزادی را به ارمغان می‌آورد. اصلاحاتی که برای اعضاء خانواده‌ام انجام می‌دهم این است که بهترین همسر، مادر، خواهر و دختر باشم. حالا خانواده‌ام می‌دانند که می‌توانند به من تکیه کنند. آنها می‌توانند به من اعتماد کنند و مرادوست داشته باشند. بدون ترس از این که ممکن است من از آنها استفاده یا سوء استفاده بکنم. قدمهای دوازده گانه به وقت زیادی نیاز داشت. به خاطر می‌آورم همان فردی هستم که گفتم: اگر این زنها فکر می‌کنند می‌توانند کاری کنند که من خودم را برای کارهایی که شوهرم مرا مجبور به آنها کرده، سرزنش کنم، دیوانه هستند. چه کسی می‌توانست فکر کند که یک نفر با این عقیده بتواند بخشش کامل را تجربه کند.

بلوغ

خیلی از لغاتی که در جلسه اول جلسات خانواده های الکلی ها می‌شنیدم، در من اثری نمی گذاشت. خیلی حق به جانب و عصبانی بودم. قبلاً اینطور فکر می‌کردم که سرنوشت یک دست فاسد و پوسیده را در دست من گذاشته. شنیدم (رهائی) اما حتی نمی‌توانستم فکر رهائی خودم را از موقعیت فعلی بکنم. ممکن بود حواسم را از دست بدهم. آرامش؟ اصلاً نمی‌دانستم آرامش چیست؟

چیز زیادی نشنیدم که مرا وادار کند که به جلسات خانواده های الکلی ها برگردم. 19 ساله بودم و فرزند دومم را باردار بودم و راجع به صورت حسابها نگران. به کسی احتیاج داشتم که مرا آنطور که خودم فکر میکردم، دوست داشته باشد. دلیلی برای داشتن این برنامه نمی‌دیدم.

حالا می‌دانم که برای من طبیعی بود که با یک معتاد ازدواج کنم. روابط ناخواستة‌ زیادی با الکلیها داشتم. ازدواج کردم و بچه‌دار شدم. من و شوهرم نمونه‌ای از بزرگسالانی بودیم که نتیجة خانواده‌های الکلی بودند. یک مادر بی‌ثبات بودم و یک همسر ناشاد. ما بر سر هر چیزی می‌جنگیدیم. اگر به راه خودمان نمی‌رفتم، با همسرم خشونت می‌کردم.

به جلسات خانواده های الکلی ها برگشتم تا ازدواجم دوام پیدا کند. تازه فهمیدم باری که از گذشته خود (خانواده‌ام) به دوش می‌کشیدم، سنگین‌تر از آن بود که بتوانم ازدواج را از شکست حتمی نجات بدهم. آن بار سنگین، نحوة ارتباطی بود که من با والدین و خواهر و برادرم داشتم. می‌بایست که با آن بار سنگین روبرو شوم. اما آنقدر خود را گناهکار می‌دانستم که از دیدن آنها دوری می‌کردم.

بعد از چندین ماه گریه درسکوت و گوش کردن در جلسات خانواده های الکلی ها،‌ من هم کم‌کم صحبت کردن را شروع کردم و به جستجوی ایده‌آلها پرداختم. قدمهای دوازده گانه و سنتها را در آغوش کشیدم و ایمانم را به خدا احیاء کردم. شروع کردم به دلجویی از خانواده‌ام که تنها گناهشان این بود که آن چیزی که من می‌خواستم، نبودند. شروع کردم به پذیرفتن. دعا کردم که واقعیت موقعیت را ببینم. نه آنچه که تصور می‌کردم. با دقت یک فهرست نوشتم و خطاهایم را در آن لیست آورد. از آنجا که هنوز هم ازخطاهایم فرار می‌کردم، نقاط ضعف زیادی پیدا نکردم.

وقتی جرقه‌ها به ذهنم می‌آمد، فقط سوئیچ را حرکت می‌دادم. در خانواده‌ام اولین کسی بودم که می‌توانست به آسانی به دانشگاه برود. اما من دبیرستان را رها کردم. نتیجتاً بزرگترین ناامیدی را برای پدر و مادرم به ارمغان آوردم. بنابراین یک پرستار برای پسرمان استخدام کردم و به مدرسة شبانه برگشتم و فارغ التحصیل شد. این کار را همانقدر که به خاطر والدینم انجام دادم، به خاطر خودم هم انجام دادم.

جلسات خانواده های الکلی ها برای من یک تفریح شده بود. از اینکه منشی بشوم، رهبر بشوم، برای جلسه قهوه درست کنم، کیک بپزم، و یا هر کار دیگری، ‌لذت می‌بردم. وابسته شدم قدمها راتمرین می‌کردم، می‌نوشتم، اعضاء جدید را به جلسه می‌آوردم. تلفنها را جواب می‌دادم و به بیشترین جلسات می‌رفتم. کم کم در چیزهای دیگری هم درگیر شدم. از جمله پیوستن به PTA ، مدرسة بچه‌ها، همسایگان و کلیسا. هرگز پاسخ منفی نمی‌دادم. چون والدینم رانندگی نمی‌کردند آنها را به اینطرف و آنطرف می‌بردم. درست در این زمان بود که پدرم سرطان گرفت.

وقتی می‌خواستم برای اقوام و آشنایان خطاهایم را جبران کنم، این قسمت از قدم نهم را به خاطر داشتم که “به غیراز مواقعی که جبران کردن ممکن است به آنها یا دیگران صدمه بزند”. می‌دانستم که وقت برای پدرم از دست می‌رود. هیچ وقت به او نگفته بودم که: “پدر دوستت دارم” به خاطر نمی‌آوردم این کلمات را در خانه‌مان زمانی که در آن بزرگ می‌شدم، شنیده باشم. اما خودم این کلمات را به دفعات زیاد به بچه‌هایم می‌گفتم. خیلی آسان بود که به بچه‌هایم بگویم دوستشان دارم. وقتی فکر می‌کردم به پدرم این جمله را بگویم، یخ می‌کردم. برای شیمی درمانی او را به بیمارستان می‌بردم. وقت دکتر می‌گرفتم و از هر راهی که می‌توانستم، کمک می‌کردم. خیلی از مسئولیتهایم را ندیده می‌گرفتم تا بتوانم با پدر و مادرم باشم. به نظر می‌رسید وقتی با بچه‌هایش بود، دردهایش را فراموش می‌کرد. ما فقط آن کلمات رابه هم نگفتیم. پدرم مدت کوتاهی بعداز بیست و پنجمین سالگرد تولدم درگذشت. شاید پدرم را دوست نداشتم،‌به همین خاطر نمی‌توانستم آن کلمات را به او بگویم.  جائی ندیده‌ام که نوشته باشد: یک نفر مجبور است که والدینش را دوست داشته باشد. جلسات خانواده های الکلی ها به من کمک کرد که واقعیت موقعیت خود را درک کنم. می‌توانم به خودم ماموریت بدهم که بگذارم احساس گناه برود. به خدا پاسخ می‌دهم و می‌دانم که گناه هدفی دارد. سعی می‌کنم از آن سوء استفاده نکنم.

من و ومادرم رابطة دوستی را توسعه دادیم. به نظر می‌رسید که او بعد از مرگ پدرم احساس رهائی می‌کرد و من می‌توانستم او را درک کنم. ما توانستیم جملة دوستت ارم را به یکدیگر بگوییم. او چندین سال بعد از مرگ پدرم فوت کرد. برنامة‌ کلاسهایم را با او درمیان گذاشتم اما او احساس می‌کرد که در روشهای زندگیش تثبیت شده و نیازی به تغییر ندارد. خیلی از خصوصیات مادرم رادر خودم می‌بینم. گرچه برنامه جلسات خانواده های الکلی ها مرا به بلوغ نزدیک کرده، اما هنوز راه زیادی برای رفتن دارم. هنوز هم شش خواهر و برادر و همسر الکلی‌ام را دارم.

بیشتر آن کلماتی که در ابتدای ورودم به جلسات خانواده های الکلی ها مرا می‌ترساند، حالا جزئی از مکالمات روزمرة من شده. دقیقاً می‌دانم که آرامش چیست و به آن عشق می‌ورزم. با خوشحالی مشکلاتم را در زندگی به خدا می‌سپارم. از خدا تشکر می‌کنم که این برنامه وجود دارد و ما جلسات زیادی داریم. دعا می‌کنم که کمکی کردن پیدا کردم همیشه برایکسانی که به آن نیاز دارند در دسترس باشد.

آزادی برای رشد کردن

یاد گرفتم که جبران کردن مستقیم اشتباهات راه‌های متفاوتی دارد. در بعضی مواقع وقتی که طرف مقابل می‌دانست نسبت به آنها مرتکب اشتباهی شده‌ام، می‌بایست که بروم و رودررو سعی کنم که رابطه را اصلاح کنم. می‌توانستم از طریق مهربانی کردن،‌و یا توجه کردن بیشتر اشتباهاتم را جبران کنم. تغییر در رفتارم در بیشتر مواقع بهترین نوع جبران خطا بود. بازکردن راه برای اینکه یک رابطه به آرامی اصلاح بشود، روش مناسب دیگری بود.

من همچنین یاد گرفتم که جبران خطاهایم باید با یک تعهد برای بهتر شدن رفتارم در آینده همراه باشد. اینکه دیگران دلجوئی‌های مرا می‌پذیرفتند، یا رد می‌کردند. اصلاً به من ارتباطی نداشت. احتیاج داشتم تا جایی که می‌توانم صادقانه خطاهایم را برای دیگران جبران کنم. اما بودند کسانی که برای جبران کردن به وقت بیشتری نیاز داشتند. برای قبول کردن پیشنهادم بعضی‌ها احتیاج داشنتد که ببینند که من حقیقتاً‌ رفتارم عوض شده است. در این میان برخی نمی‌توانستند یا مایل نبودند که دلجوئی مرا بپذیرند. اما من مسئول تصمیم آنان نبودم. گاه به گاه کسانی را پیدا می‌کردم که فکر می‌کردم به آنها صدمه زده‌ام و آنها کاملاً از آنچه که من انجام داده بودم، بی‌خبر بودند. من به خاطر ضربة وحشتناکی که زده بودم، غمگین بودم. درحالی که آنها تحت تاثیر قرار نگرفته بودند. یکبار دیگر به همان اندازه که فکر می‌کردم، قوی نبودم

در قدم هشتم، وقتی یک لیست از افرادی که به آنها صدمه زده بودم، و نحوة صدمه زدن به آنها تهیه کردم. از کارهایی که انجام داده بودم و یا کارهایی که در انجام دادن آنها شکست خورده بودم، آگاه شدم. اگرچه احتیاج داشتم که بخواهم خطاهایم را برای همه آنها جبران کنم، قدم نهم به من آموخت که هروقت برایم مقدور بود این کار را بکنم. این از عهده‌ من خارج بود که به کوهستان بروم برای اینکه خطاهایم را جبران کنم. اما باید این کار را می‌کردم که آماده باشم و بخواهم که از موقعیتهایی که خداوند برای من پیش می‌آورد، نهایت استفاده را بکنم.

مهم بود که به خاطر بیاورم که من روی تمام قدمها به خاطر خودم کارمی‌کردم. حتی قدم نهم اگر کسی از این جبران کردنهای من سود می‌برد، فوق‌العاده بود. هدف اصلی این قدم این بود که مرا پاک کند. این قدم به خاطر این بود که مرا از شر گناه خلاص کند تا بتوانم رشد کنم. اگر دیگران می‌توانستند اصلاحات مرا بپذیرند، البته خوشحال می‌شدم اما من هنوز نیاز داشتم که تشخیص بدهم زمان پذیرش آن زمانی است که خدا بخواهد نه من. در این ضمن، احتیاج داشتم که ضررهایی را که به خودم زده بودم، جبران کنم. عوض کردن رفتارم و مراقبت  بیشتر از خودم خیلی کمکم کرد. بخشیدن ضعفهایم و پذیرفتن جنبه‌های مثبت وجودم حقیقتاً مرا آزاد کرد تا رشد کنم.

بهترین فراموشی

وقتی که اولین بار به جلسات خانواده های الکلی ها آمدن نسبتاً خشن با یکی از همکاران صحبت کردم، کاملاً خود را در آنچه که می‌گفتم، حق به جانب می‌دانستم. به زودی فهمیدم که من واقعاً احساسات او را جریحه‌دار کرده‌ام. متوجه شدم که کار خود را توجیه می‌کنم. اگر او اینکار را انجام نداده بود و … بعد من آنکار را انجام نداده بودن…. بعد از شانس خوب قدم دهم به فکرم رسید.

به طور ناگهانی فهمیدم که بهانه تراشی و به سادگی گفتم: متاسفم دانستن این مطلب و تمرین کردن آن مانع از این شد اوقات زیادی را سپری کنم تا کینه‌ها را روی هم انبار کنم و حوادثی را که بهتر بود فراموش شوند، رها کردم، اصلاً به این فکر نمی‌کنم که آن حادثه که مدتها قبل اتفاق افتاد، راجع به چه موضوعی بود. من فقط می‌دانم که من و او هنوز دوست هستیم.

ما به حمایت روزانه احتیاج داریم

در قدم دهم کلمه‌ای که در ذهنم باقی ماند (ادامه دادن) بود. این کلمه به خاطرم می‌آورد که من فهرست شخصی خود رادر قدم چهارم شروع کرده‌ام. جمله (و وقتی که اشتباه کردیم، فوراً آنرا اعتراف کنیم) تلاشی را که قبلاً در قدمهای پنج و هشت و نه انجام داده‌ام، به خاطر می‌آورد. تمام این قدمها یک خانه تکانی دقیق شخصی را به من نشان داد. اما می‌دانستم که خانه‌ام تمیز نخواهد ماند، اگر کارهای روزانه را انجام ندهم.

تجربه‌ای که در نه قدم قبلی به دست آوردم،‌ به من نشان داد که برای کار کردن روی قدم دهم به چه چیزی احتیاج دارم. من احتیاج داشتم که عجز خود را در رابطه با دیگران درک کنم. نیاز داشتم که به کمک خداوند ایمان داشته باشم. می‌بایست تصمیم بگیرم که به آن قدرت مافوق اجازه بدهم از من حمایت و مراقبت کند.

می‌بایست که خصوصیات رفتاری خود را لیست کنم تا بتوانم جنبه‌های مثبت وجودم را درست مثل نقاط ضعف خود تشخیص بدهم.

همانطور که در قدم چهارم یاد گرفتم، شناخت خصوصیات مثبتم مهم بود تا بتوانم روی آنها پایه‌ریزی کنم. وقتی نقاط ضعف خود را پیدا کردم. می‌بایست موارد خاص را امتحان کنم. می‌بایست به خودم وقتی که اشتباه می‌کردم اعتراف کنم و تمام بهانه و توجیه کردنها را کنار بگذارم. مجبور نبودم خطایی را به گردن بگیرم که دیگران مسبب به وجود آمدن آن بودند. اما نمی‌بایست از دیگران بعنوان سپر بلا استفاده کنم. با این خودآگاهی تازه به دست آمده، احتیاج داشتم گناهانم را به خدا و یک انسان اعتراف کنم.

قدم دهم کمک کرد تا تشخیص دهم که هنوز نقائصی در رفتارم وجود دارند که زندگی‌ام را تسخیر کرده‌اند. برای اشتباهاتم بهانه نیاوردم. به هرحال احتیاج داشتم به مراقبت کردن از خودم ادامه دهم تا ببینم که به چه کسی صدمه زده‌ام و مرهم مناسب آن صدمه را پیدا کنم. برای اینکه هر روز غروب پیشنهادات عملی راجع به قدم دهم بشنوم، ارزش زیادی قائل بودم. وقتی آن پیشنهاد را دنبال می‌کردم، احساس بهتری پیدا می‌کردم و من آن احساس را دوست داشتم. بعد فهمیدم که لزومی ندارد که اینکار را فقط روزی یکبار انجام دهم، بنابراین مشکلات و احساسات کاری خود را به خانه نمی‌بردم. این کار به من یاد داد که مسائلی را که مربوط به خانه نیستند، بیرون از خانه رها کنم.

به مطلب دیگری هم پی بردم که کمکم کرد. در مفاهیم دوازه‌گانه، یاد گرفتم که راجع به هدف اولیه خود در هر موقعیتی تصمیم بگیرم و سپس سعی کنم که تمرکز بگیرم.

در نتیجه شروع کردم به تهیه یک لیست در هنگام ظهر. تمام روابطی را که در طول صبح داشتم، کنار می‌گذاشتم. اگر به کسی لطمه زده بودم که راجع به آن احساس گناه می‌کردم با کنار گذاشتن این احساس می‌توانم کیفیت بعداز ظهر خود را افزایش دهم. بالاخره، ایستگاه‌های کوچکی برای خودم ترتیب دادم. در مسیر راه خانه تا محل کار –اواسط صبح و اواسط بعدازظهر، بعد از گذشت مدتی فهمیدم اعمالم و فکرها و حرفهایم را لیست می‌کنم. سعی کردم از سرزنش کردن خودم خودداری کنم. از ابزارم برای ادامه کار استفاده کردم.

اخیراً کارتی را برای یک دوست جلسات خانواده های الکلی های خواندم. این کارت یک اکروینم(1) را نشان می‌دهد.

Thoughtful

Honest

Intelligent

Necessary

Kind
 

آیا عاقلانه است؟
آیا صادقانه است؟

آیا هوشمندانه است؟

آیا لازم است؟

آیا ملاطفت آمیز است؟
 

T

H

I

N

K

اگر جوابها مثبت است، پس احتمالاً گفتن آن برای من قابل قبول است.

(1) در انگلیسی حروف اول کلمات بالا Think را تشکیل می‌دهد.

یک معجزه

قدم یازدهم،‌ یک قدم استثنایی است. از لحظه‌ای که آن را شنیدم، این را دوست داشتم. قبل از این که به جلسات خانواده های الکلی ها بیایم، به مذاهب شرقی علاقمند شده بودم. دیدم که ایدة تمرکز جالب به نظر می‌آید. اما به نظر می‌رسید که تمام تلاشهایم در تمرکز گرفتن شکست می‌خورد. نمی‌توانستم بیشتر از 30 ثانیه ذهنم را آرام نگه دارم. از آنجایی که بار اول آنرا به دست نیاوردم، دیدم که ناامید هستم و تسلیم شدم.

وقتی به جلسات خانواده های الکلی ها آمدم، یک راهنماگرفتم. ازاو پرسیدم باتوجه به اینکه تازه قدمها را شروع کرده‌ام، آیامی‌توانم تمرکز را شروع کنم. او گفت که به جلو بروم دعاکردن و تمرکز ابزاری هستند که من همیشه می‌توانم از آنها استفاده کنم. دوباره سعی کردم تمرکز بگیرم. با اطمینان از اینکه، این بار آنرا هرچه که هست به دست خواهم آورد. خیلی ناامید شدم دیدم که هنوز همنمی‌توانم ذهنم را ساکت و آرام به استفاده از قدمها ادامه دادم. به قدم نهم رسیدم.

راهنماها عوض شدند. دوباره روی قدمها کار کردم تا بالاخره به قدم یازدهم رسیدم. با وجود اینکه روی آن قدمها در حدود 5 یا 6 ماه کار کرده بودم،‌ خیلی عوض شدم. می‌خواستم که طالب باشم سعی می‌کردم به بهترین وجهی که می‌توانم دعا و تمرکز کنم. اگر بار اول نمی‌توانستم آنرا به خوبی انجام دهم، تسلیم نمی‌شدم.

اگرچه نگاهم به زندگی به طور قابل ملاحظه‌ای تغییر کرده بود،‌ هنوز هم هنگام بیدار شدن در صبح اوقات سختی داشتم. اغلب اوقات در رختخواب دراز می‌کشیدم تا وقت زنگ زدم به راهنمایم برسم. بعد از صحبت کردن با او، احساس می‌کردم می‌توانم به بقیه روز خود ادامه دهم. وقتی شروع به تمرین قدم یازدهم کردم، تصمیم گرفتم اولین کار هر روز صبح انجام این قدم باشد.

هر روز صبح درحالی از خواب بیدار می شدم که از زنده بودن خود ناراحت و غمگین بودم. نمی‌خواستم هیچ کاری را انجام بدهم. شروع کردم به خواندن دعاهای کوتاهی که راهنمایم به من پیشنهاد کرده بود. یادداشتها را می‌خواندم و سعی می‌کردم که به قدرت مافوق گوش فرادهم. اغلب آن را بلند می‌خواندم. چون فهمیده بودم که اینکار باعث می‌شود که افکارم آرام بگیرند. شگفت

زده شده بودم. از اینکه می‌دیدم بعدا ز حدود یک ساعت از این تلاش، احساس شادی می‌کنم، آماده هستم که روز خود را شروع کنم. حتی تصمیم گرفتن راجع به اینکه چه کاری را اول انجام بدهم،‌ کار را آسان‌تر می‌کرد. این کار سرگرم کننده بود. این برنامه را هر روز دنبال می‌کردم. تغییر را در رفتار خود احساس می‌کردم. بعضی روزها این تغییر سریع بود و بعضی روزها بیشتر طول می‌کشید. من فقط به کار کردن روی این برنامه ادامه دادم. به دلیل نامعلومی،‌ قلبم پر از شادی و امید شده بود. به نظر یک معجزه می‌آمد.

حتی مواقعی که احساس می‌کردم می‌خواهم تسلیم شوم،‌ به برنامة هر روز صبحم ادامه می‌دادم. چون معجزة رفتار تغییریافته‌ام را به خاطر داشتم. من حتی هدیه‌ای بزرگتر را به خاطر تمرین روی قدم یازدهم به دست آوردم. یک روز از خواب بیدار شدم. پر از انرژی وشادی. نمی‌توانستم آخرین باری را که با این احساس بیدار شده بودم، به خاطر بیاورم. حالا بیشتر از یک سال است که تقریباً هر روز آماده برای سروکله زدن با کارهای روزانه و زندگی از خواب بیدار می شوم. نمی‌توانم به شما بگویم که احساس عجیبی است بیدار شدن و به روزی که در پیش دارید نگاه کردن. بیدار شدن و این احساس که من جزئی از این جهان هستم.

یک چرخش ساده

برای من کار ساده‌ای نبود که راجع به قدم یازدهم صحبت کنم. ارتباط من با پروردگار خصوصی‌تر از روابط بین دو جنس متفاوت بود. بیاد می‌آورم شوهرم بعداز مدت کواهی که از بهبودیش می‌گذشت، یکبار گفت که او ترجیح می‌دهد که ما باهم دعا کنیم. فقط فکر کردن راجع به آن مرا می‌ترساند. به او جواب ندادم. وانمود کردم که اصلاً نشنیدم او چه گفته است. در سالهای رشد، مادرم تنها فرد مذهبی در خانواده بود. ارتباط او با خداوند هم خیلی خصوصی بود، اما من می‌توانم بگویم که این ارتباط براساس ترس بود. تنها وقتی که پدرم خدا را به یاد می‌‌آورد، زمانی بود که می‌خواست ما را نفرین کند. می‌دانم که این تجربیات مرا خواص نمی‌کند تا شروع خوبی را با خدا داشته باشم. زندگی کردن با یک فرد الکلی برای سالیان متمادی هم کمکی نمی‌کند. خداوند به هیچ کدام از دعاهای من برای این که شوهرم را به حالت عادی برگرداند،‌ پاسخ نداد. کم کم به این فکر افتادم که خداوند به من توجهی ندارد.

با کمک جلسات خانواده های الکلی ها و قدمهای دوم و سوم، یازدهم امروز متفاوت شده‌ام. می‌دانم که خداوند مرا دوست دارد و به من توجه می‌کند. تمام آنچه که او برای من می‌خواهد،‌شاد بودن است. وقت زیادی صرف شد تا این را یاد گرفتم. چون خدایی که من قبلاً می‌شناختم،‌ خدایی بود که قضاوت و تنبیه می‌کرد. کسانی را در برنامه می‌دیدم که ارتباط خوبی که من می‌خواستم با خدایشان داشتند. اما من نمی‌دانستم چطور آن را به دست بیاورم. درباره دعا کردن و تمرکز یاد گرفتم که دعا کردن الزاماً همان چیزی نبود که من از کودی حفظ کرده بودم. دعا کردن به سادگی می‌توانست صحبت کردن با خداوند باشد که خیلی سخت نبود. چون من قبلاً ‌این کار را انجام می‌دادم. تمام معنی تمرکز گوش کردن به خدا بود. فقط ساکت بودن و پاک کردن ذهن از افکاری که نگرانی می‌آورد. بنابراین می‌توانستم به آنچه که خداوند به من می‌گفت، گوش بدهم. قدم یازدهم می‌گفت که ارتباط من با خدا حتماً نباید کامل باشد. من فقط نیاز داشتم که سعی کنم این ارتباط را وسعت بدهم.

قسمتی که مربوط به ارادة‌ خداوند بود،‌ انجام دادنش به نظر من سخت‌تر بوده. تا وقتی که به سادگی این قسمت برای من تشریح شد. چطور بدانیم که ارادة خداوند چیست؟ فهم این مسئله بسیار ساده است. فقط هر روز صبح بلند شوید به حرکت کردن ادامه دهید، و وقتی به یک دیوار برخورد کردید،‌ به سمت دیگر بپیچید. این کار به نظر ساده می‌آمد، اما چند بار تاکنون من به این دیوارها رسیده‌ام و همانجا متوقف شده‌ام و هیچ کاری انجام نداده‌ام. چند بار تاکنون من خودم را به دیوار کوبیده‌ام؟‌ در نتیجه فقط خود را از پا انداخته‌ام و به جایی نرسیده‌ام؟ چقدر آسان‌تر است که یک تغییر مسیر ساده بدهم و به حرکت کردنم ادامه دهم.

ما منحصر به فرد هستیم

قدم یازدهم را به چهار قسمت تقسیم کرد. دعا کردن،‌صحبت کردن با خداست راجع به اینکه تصمیم او برای من چیست. تمرکز کردن فقط گوش کردن و تمرکز کردن روی قدرت خداوند است که درون من است. ارتباط آگاهانه این است که در اعماق وجودم به حضور خداوند ایمان داشته باشم. آگاهی و قدرت وقتی به دست می‌آید که راه‌های متفاوت را متوقف کنم و شروع کنم به گوش کردن به ارادة‌ خداوند. از این طریق، من رابطة‌ عمیق‌تری را با خداوند برقرار کنم. می‌توانم قدرت، دانایی و عشق و آرامش او را احساس کنم. شهامت قبول کردن اراده‌اش را با عشق وفروتنی، آرامش، مهربانی و گاهی اوقات با شوخ طبعی به دست می‌آورم.

دعای من این است که هرکسی عشق، قدرت و دانائی و فهم یک قدرت مافوق را پیدا کند، دعا می‌کنم که هرکس عشق بلاشرط را در راه دوست داشتن خود بیابد، همه بدانند که ما منحصر به فردیم و فرزندان خداوند هستیم.

من فقط می‌بایست سعی می‌کردم

به آرامی اما با اطمینان، آگاه شدم که خداوند در زندگی من وجود دارد. ازیک ارتباط نزدیکتر و تازه با قدرت مافوقم آگاه شدم که ترجیح می‌دهم این قدرت را خدا بنامم. درست مثل قدم اول، دوم آمدم ، بعد آگاهی پیدا کردم و بعد باور کردم.

بیداری روحی من درست به همان روش به تدریج پیشرفت کرد. به عاجز بودن خود اعتراف کردم، تشخیص دادم که خداوند می‌تواند به من کمک کند و یاد گرفتم که اراده و زندگیم را به قدرت مافوق دوست داشتنی‌ام بسپارم. باایمان به قدمهای چهارم و پنجم،‌ یاد گرفتم که در قدمهای ششم، هفتم، هشتم ونهم به خداوند اعتماد کنم. استفاده از قدمهای دهم ویازدهم آگاهی تازه‌ای از عشق و توجه او را برای من به ارمغان آورد. همانطور که روی قدمها کار می‌کردم، نکات عمدة مشترک صداقت، مهربانی، عشق، اعتماد، فروتنی، خواهان بودن، بخشش و آزادی راتشخیص دادم.

می‌دیدم که بسیاری از اعضاء نکات عمدة خاصی را متعلق به بعضی قدمها می‌دانند، اما اینکار برای من مفید نبود. چرا که نکات عمدة زیادی رادر یک قدم می‌دیدم. یاد گرفتم که به ترتیب روی قدمها کار کنم. چون هر قدم به قدم قبلی وابسته بود. وقتی به قدم دوازدهم رسیدم، این قدم کمکم کرد تا موضوعی را راجع به پیامی که قرار بود به دیگران برسانم، بفهمم. خوشحال بودم که فهمیدم من فقط می‌بایست سعی کنم که پیام را برسانم. من مسئول نحوة درک مردم و یا پذیرش آنان نبودم.

قسمت آخر قدم دوازدهم،‌ به من یادآوری کرد که این نکات عمه رادر تمام مسائل زندگیم تمرین کنم. این قدم به من گفت آنچه که در جلسات خانواده های الکلی ها یاد گرفته‌ام، در روابط بادیگران بکار بندم. برای من کافی نبود در جلسات خانواده های الکلی ها فقط مهربان باشم و ببخشم ودوست داشته باشم. ممکن بود من تنها الگوی جلسات خانواده های الکلی هاباشم که بعضی افراد در عمر خود می‌دیدند. هربار با مردم رابطه برقرار می‌کنم، یک پیغام را با خود حمل می‌کنم. قدم دوازدهم این سؤال را به یاد من می‌آورد که آیا من برای اینکه دیگران را جلب کنم، مناسب هستم؟

من باور دارم که قرار است پیام عشق، بخصوص عشق به خداوند را به همه مردم برسانم. از آنجا که روی قدمهای دوازده گانه برای منفعت خودم کار می‌کردم، این نکته را دریافتم که قبل از این که بتوانم دیگران را دوست داشته باشم، باید خودم را دوست داشته باشم. قبل از اینکه بتوانم به کسی کمک کنم، باید به خودم کمک کنم.

گشودن در

در انتهای هر جلسه، گروه می‌خواند: اگرچه ممکن است که همه ما را از ابتدا دوست نداشته باشی، ما را به شکل خاصی دوست خواهی داشت. درست به همان صورتی که ما تو را ازاول دوست داشتیم. در طول مدت اولین سالی که در جلسات خانواده های الکلی ها بودم، یکی ازاعضاء بود که نه تنها او را دوست نداشتم، بلکه به طور آشکار نمی‌توانستم او را تحمل کنم.

او این ضعف شخصیتی وحشتناک را داشت که در طول جلسات خیلی حرف می‌زد. هربار که او دستش را برای صحبت کردن بالا می‌برد، من در درون خود ناله می‌کردم. می‌دانستم که او برای بیست تا بیست و پنج دقیقه صحبت می‌کند و اغلب راجع به مواردی که در جلسة قبل راجع به آنها صحبت شده بود. در مدت صحبتهای طولانی او، از هر طریقی که می‌توانستم، نارضایتی خود را نشان می‌دادم.  به فضای خالی با چهره‌ای کسل خیره می‌شدم، آهی می‌کشیدم،‌ گاه به گاه به ساعتم نگاه می‌کردم و روی کتاب “فقط برای امروز در جلسات خانواده های الکلی ها” با انگشت ضربه می‌زدم. می‌دانستم که دیگران را هم آزار می‌دهد. چون چند تن از اعضاء پیشنهاداتی راجع به محدود کردن زمان صحبت کردنمان دادند. هیچکدام از این راه حلها به کار نیامد. به جایی رسیده بودم که اگر به جلسه می‌رفتم و او را آنجا می‌دیدم، بیشتر مواقع جلسه را ترک می‌کردم.

یک روز اتفاقی افتاد که فقط می‌توانست در جلسات خانواده های الکلی ها اتفاق بیافتد. من در جلسه نشسته بودم در ذهنم دربارة اینکه چقدر او خودخواه است و چرا ملاحظة دیگران را نمی‌کند، غرولند می‌کردم. او حتی هنوز چیزی نگفته بود. من فقط داشتم پیش‌بینی می‌کردم. ناگهان فکری در ذهنم جرقه زد. آیا تو فکر میکنی با رنجاندن او می‌توانی او را تغییر بدهی؟ نزدیک بود از روی صندلی بیفتم. خدای من! داشتم همان کاری را با او می‌کردم که در تمام آن سالها با الکلی‌ام انجام داده بودم. دارم سعی می‌کنم که او را تغییر دهم و در این راه خودم را دیوانه می‌کنم.

اجازه دادم افکار کنترلی من کنار بروند و چیزی اتفاق افتاد که من فقط می‌توانم بعنوان یک معجزه آن راشرح دهم. به طور ناگهانی نسبت به آن زن پر از عشق شدم. دیگر او را بعنوان یک زن خودخواه نمی‌دیدم. بلکه عنوان یک زن شیرین و‌آرام که با او وجه تشابهات زیادی داشتم.

امروز همان زن یکی از افراد مورد علاقة من است. وقتی در اتاق صحبت می‌کنم و او را می‌بینم می‌توانم احساس کنم که تمام صورتم روشن می‌شود. من همچنین فهمیدم که صحبتهای او به صورت باورنکردنی جالب است. بنظر می‌رسد که در صحبتهای او خود و حکمت نهفته است. من نمی‌خواهم بگویم که مردم حرف بزنند و حرف بزنند. بخصوص اگر جلسات کوتاه باشد، و دیگران هم بخواهند صحبت کنند. بغیر از یک وجدان گروهی که صحبتها را کوتاه کند،‌ حقیقتاً ‌نمی‌دانم راه حل چیست؟ اعضایی که خیلی طولانی صحبت می‌کنند، هنوز هم مشکل عمدة جلسات هستند. با استفاده از تجربة شخصی‌ام دریافته‌ام که کنترل کردن رفتار دیگران یک دام است. اگر کنترل کردن را رها کنم، می‌توانم توجهم را به خودم معطوف کنم که در خیلی از معجزات را برویم می‌گشاید.

تمام این گنجها

بنابه دلایل بسیاری خودم را مشغول کارکردن در جلسات خانواده های الکلی ها کردم. می‌خواستم از خانه فرارکنم. می‌خواستم تمام دردهایم را در یک برنامه درمان کنم. آنچه پیدا کردم عشق بلاشرط، پذیرش، آرامش،‌عقل و شهامت بود. فرصتی پیدا کردم تا استعدادهایم را برای پیشرفت کردن بررسی کنم. وقتی احساس تعلق پیدا کردم، فهمیدم هر وظیفة کوچکی که انجام می‌دهم، به من کمک می‌کند تا یک احساس مالکیت را تجربه کنم.

میخواستم از همراهی دوستانی که هدفهای معنوی داشتند لذت ببرم. روابط دوستانه بر اساس سنتهای دوازده گانه پیدا کردم. ترکیبی از ایده‌آلها و مرزهای نجات که در زندگی خصوصی‌ام به آن خیلی احتیاج داشتم، می‌خواستم فکری را از مغشوش بودن دور نگهدارم. آنچه پیدا کردم، این بود که اگر روی برنامه کمک کردن تمرکز کنم، مشغول تراز آن خواهم بود که ذهنم را با مشکلات دیگران پر کنم. همین روش برای وقتی که می‌خواستم مشکلاتم را در خانه حل کنم مناسب بود. وقتی که تمرکز خود را از روی مشکلاتم برداشتم، زندگی‌ام آرامتر شد و مشکلاتم راه حلهای خدادادی خود را پیدا کردند.

وقتی عکس العمل نشان دادن به انتقادهای منفی رامتوقف کردم. عکس العملهایی را که خودم انجام داده بودم، مطالعه کردم. اطلاعات مفیدی را راجع به خودم به دست آوردم که به من کمک کرد اعتماد به نفس خود را بسازم. وقتی سعی می‌کردم ارزش خود را بعنوان یک انسان بسنجم فهمیدم که این کار نقاط ضعف و قوتم را بزرگتر جلوه می‌دهد. تمام این خودآگاهی‌ها کمک کرد که آن شخص کامل که آرزو داشتم، بشوم. وقتی خواستم یاد بگیرم که چطور یک ایده را شکل بدهم و آن را در ذهن خود نگهدارم، فرصتهای زیادی پیدا کردم.

فهمیدم که می‌توانم ایده‌های مؤثری داشته باشم. آنها را بیان می‌کنم و به دیگران اجازه می‌دهم ایده‌های مؤثر خود را داشته باشند.

قصد نداشتم وقت و انرژی زیادی را صرف رساندن پیام کنم. درست مثل وقتی که نتوانستم جواب رد به کسانی بدهم که جلسات خانواده های الکلی ها و یک زندگی بهتر را به من معرفی کردند شوق و احساسات و دعوت آنها بود که مرا به سمت این راه زندگی هیجان انگیز و پاداش دهندة‌ جلسات خانواده های الکلی ها راهنمایی کرد.

بیشتر از هرچیزی می‌خواستم که بهبودی را به دست بیاورم و حفظ کنم. آنچه پیدا کردم، شادی سهیم شدن آن بود. به همان صورتی که دیگران دست و دلبازانه خدمت به من را با عشق و احترام و مهربانی هدیه کردند. وقتی فکر می‌کردم که خیلی کمتر به دست می‌آوردم تمام این گنجها را پیدا کردم.

راهنما در الانان


راهنما ...........برای اکثر الانان و الاتین ، که تحت تاثیر بیماری الکلیسم و یا اعتیاد دیگری آسیب دیده اند تغییر دادن الگوی رفتاری و طرز فکر دشوار بوده و مستلزم زمان تدریجی می باشد . اولین پیروزی ما ، زمانی بود که تصمیم گرفتیم برای درخواست کمک به جلسات الانان پناه آوریم . در آنجا افرادی نظیر خود را که درد و امیدهایشان به ما شباهت داشت ، پیدا کردیم . به تدریج با حضور بیشتر در جلسات با کسانی آشنا شدیم ، که صحبت های آنها حاکی از این بود که برای تغییر الگوی زندگی خود ، راهی پیدا کرده و به آرامش و خوشحالی رسیده اند و این همان احساسی بود که مدتها در ما نابود شده بود . نهایتا احساس امید بار دیگر موجب شد ایمان به دیگری در وجودمان بیدار شود . نتائج مفید و مثبتی که از برنامه الانان شاهد بودیم ، ما را بر آن داشت به آنچه دیگران پیشنهاد داده بودند عمل کنیم و عضوی از الانان را به عنوان (راهنما ) انتخاب کردیم . زمانیکه راهنمای مورد تقاضایمان به درخواست ما جواب مثبت میداد متحیر می شدیم . برای اینکه راهنمای دلخواه خود را پیدا کرده و برای بیان درخواست خود آمادگی پیدا کنیم زمانزیادی صرف کردیم . باید از چه کسی تقاضا کنیم ؟ مبادا درخواست ما پذیرفته نشود . چگونه این انتخاب را عملی کنیم ؟ برای بعضی از ما ، راهنمایی بطور موقت پیشنهاد شد . بدلیل اینکه فرد مورد نظر اولین کسی بود که ما در الانان به او معرفی میشدیم ، اینگونه نصور میکردیم که اگر از فردی تقاضا کنیم راهنمای دائم ما باشد منت زیادی به سر ما گذاشته است ولی وقتی که شخص مورد نظر ما با در خواستمان موافقت کرد آسوده خاطر شدیم . به تدریج رابطه ما رشد کرد و عبارت ( راهنمای من ) را با احساس افتخار و شادمانی بیان کردیم . در واقع ، احساس احترام و محبت متقابل بین ما در راهنمایان آنقدر زیاد شد که راهنمای خود را مثل یک دوست می دیدیم .

راهنما چه مفهومی دارد ؟

راهنما بودن ، رابطه ای دو جانبه بین دو عضو الانان و الاتین ایجاد میکند . راهنما و عضو در ملاقات هایشان برخوردی همسطح خواهند داشت و با یکدیگر در مشکلات صحبت میکنند . راهنما شخصی است که به سوالاتی که یک عضو تازه وارد یا اعضای قدیمی در زمینه مشکلات شان مطرح میکنند ، پاسخ میدهد . راهنما شخص بخصوصی است که مشتاقانه تجربیات ، توانایی و امیدهای خود را از برنامه الانان در پاسخ به مشکلات و سوالات شخصی عضو در اختیار او قرار میدهد بهترین توصیف برای تعریف راهنما مثال گمشده ای در جنگل است . تصور کنید در جنگل گم شده اید ، در آنجا با فرد دیگری برخورد میکنید که او نیز سرگردان است . اگر این شخص به شما بگوید " من گم شده ام ، شاید بتوانیم با کمک هم برای بیرون رفتن راهی پیدا کنیم " در این لحظه شما ، احساس آرامش میکنید . حال اگر بگوید " من گمشده بودم ف اما به من کمک رسید و راهم را پیدا کردم . دست مرا بگیر ، من ترا راهنمایی خواهم کرد " چقدر تسکین خاطر پیدا خواهید کرد ؟

آیا راهنما شدن و انتخاب راهنما ضروری است ؟
در الانان و الاتین برای هیچیک از موارد الزامی وجود ندارد : اما تجربه نشان میدهد که این ارتباط کمکی با ارزش به درک شخصی فرد و استفاده صحیح از اصول برنامه الانان و الاتین خواهد کرد . علیرغم اینکه ، ارتباط راهنما با عضو بسیار نزدیک است اما گرفتار اوضاع و احوال او نخواهد شد . اصول مفیدی که در ارتباط با الکلیها یاد گرفتیم ، در اینجا نیز مورد استفاده قرار میدهیم "زندگی کن و بگذار زندگی کنند "
"به خدا بسپار" زمانی که رهجوی من از کمک گرفتن سرپیچی میکند چه باید کرد ؟.
شما تنها میتوانید به عضو اطمینان دهید چنانچه آماده پذیرفتن کمکی است آمادگی دارید به او کمک کنید ، و جز این نمیتوان کاری کرد . انعطاف پذیری ، لازمه راهنماست . در حالیکه اکثر راهنمایان حقیقت را با با محبت ارائه میکنند گاه ممکن است ، و یا با آنها همراهی نکند راهنمایی که در برنامه خودش جدی است به عضو این اجازه را میدهد که خشم خود را ابراز کند و در عین حال ارتباط مابین به خطر نیفتد .
زمانی که مصلحت را ، در قطع ارتباط با یک عضو تشخیص میدهم ، چگونه باید عمل کنم ؟ به ندرت این مسئله اتفاق که راهنما از ارائه همکاری با یک عضو منصرف شود . اما چنانچه مصلحت در این است که این مسئله عملی شود ، این موقعیت با محبت و صداقت میتواند بیان شود در حالیکه راهنما ، این مسئولیت را شخصا به عهده میگیرد مطرح میکند ، "من به این نتیجه رسیدم ، که دیگر قادر نیستم به شما کمک کنم تصور میکنم انتخاب راهنمایی دیگر به نفع توست "همچنین برای انتخاب مفید راهنمایی دیگر به عضو پیشنهادات لازم را میدهد . روابط بین عضو و راهنما اکثرا به دوستی مبدل مبدل میشود که در حقیقت خاتمه ای ندارد . راهنما عضو خود را در مسیر رشد با خوشرویی رها میکند . رابطه بین یک عضو و راهنما آنگاه موفق خواهد بود که حتی اگر این دو در نزد هم نباشندبه عنوان یک پیمان خصوصی که در خاطر هر دو ماندنی است به آن نگاه میشود .
آیا گمنامی راهنما باید حفظ شود ؟
خیلی مهم است ، راهنما برای عضو بیان کند رعایت گمنامی راهنما و همه اعضاء و نیز بیمار الکلی از اهمیت فراوانی برخوردار است . و یاد آورشود "رعایت گمنامی ، ستون معنوی برنامه الانان است" وقتی که عضو اطمینان به راهنما را مد نظر داشته باشد ، اهمیت گمنامی را درک خواهد کرد . فقط با این روش ما آزادانه میتوانیم آنچه در اندیشه و قلبمان است مطرح کنیم .
آیا میتوانیم بطور همزمان مسئولیت راهنمایی چند عضو را بر عهده بگیریم ؟ظرفیت اعضاء در اشتیاق و تاثیر گذاری به عنوان یک راهنما در میزان وقتی که میتواند به این موضوع اختصاص دهند متفاوت می باشد . کسانیکه توانایی دارند بطور همزمان چند رهجو داشته باشند نباید منع شوند اگر چه در ایجاد ارتباط با سه یا چهار عضو خطری هم وجود دارد . افرادی که در این زمینه ایده ائی پر اغراق در مورد ظرفیت توانایی خود دارند با زیاده روی در راهنما بودنبه آرامش خود لطمه میزنند . شما تنها با درک صادقانه خود میتوانید به این سوال پاسخ دهید . عضوی که در حال حاضر به پنج عضو خدمت میکند میگفت : "من معتقدم نیروی مافوق افرادی را که باید راهنمایی کنیم به سمت ما می فرستد و بیشتر از آنچه احتیاج داریم نمی فرستد .

راهنمایی دیگران ، چگونه به راهنما کمک میکند ؟
راهنما شدن تنها خدمت کردن نیست بلکه با کمک به دیگری درک میکند که به خود کمک کرده است . تبادل ارتباط بین عضو و راهنما باعث پرورش دوجانبه خواهد شد . راهنمایی می گفت : " یکی از مواردی که بشر به نیروی مافوق نزدیک میکند ، کمک به دیگران است " راهنمای دیگری بعد از ملاقات با یک تازه وارد ، احساس خود را اینگونه بیان کرد : "وجود این تازه وارد ، باعث شد من رشد کنم " او به من کمک کرد بیاد آورم سالیان کوتاه گذشته کجا بودم من نیاز دارم ، "آموخته های جدیدم را روی طاقچه باقی نگذارم و در مورد برنامه و رشد خویش تنبل نشوم .
آیا ممکن است ، راهنما از جنس مخالف باشد ؟

تجربه نشان میدهد اگر اعضاء مرد و اعضاء زن راهنمای همجنس خود را انتخاب کنند مفیدتر خواهد بود . معمولا این روش ادراک بیشتری را بوجود می آورد و احتمال اینکه دو طرف از لحاظ احساس درگیر شوند و یا مشکلات خانوادگی پیدا کنند و از هدف اصلی و روحانی الانان دور شوند کم میشود . در هر صورت این حقیقتی است که افراد بشریت راهنمای یکدیگر هستند بیشتر اعضاء تصور میکنند . تنها اهمیت دارد راهنمایی انتخاب کنند و در انتخاب خود زمان و شخص خاصی را ملاک اهمیت قرار نمی دهند . یکی از اعضاء بیان میکرد : "همان نقائص شخصیتی من که مدتی کنترل امور زندگیم را از دستم خارج کرد . باعث شد من بعد از مدتها راهنما انتخاب کنم . این تاخیر و عدم انتخاب راهنما ، از ترس ایجاد ارتباط در وجودم ، ناشی میشد . نمی خواشتم ریشه این ترس را بشناسم و آرزویی غیر واقعی برای خودکفایی داشتم . انجام قدم پنجم تا زمانیکه ، راهنما انتخاب نکرده بودم برایم دشوار بود . ........عضوی دیگر میگوید: در هر قدم به سوی بهبودی ، وجود راهنما ضروری است حتی بعد از سالها ، حضور در برنامه ، انتخاب یک راهنمای حامی تمام زوایای برنامه را ، میتواند چنان روشن کند ، که گویا در گذشته به نظر نمی آمدند

چرا ؟ راهنما بودن و انتخاب راهنما مهم است ؟
وقتی که در فاصله بین جلسات الانان از حمایت شخصی بطور مداوم و نزدیک برخوردار میشویم کمک میشود تا اندازه ای از سر در گمی نجات پیدا کنیم و علاوه بر این مشکلاتی را که تمایل نداریم در جمع مطرح شود با راهنما در میان بگذاریم . پیش از شروع مرحله ای جدید در زندگی دریافت این کمک ضروری است . پیشرفت در این زمینه تدریجی است و یک عضو جدید با عدم اطمینان به این اصل ممکن است مایوس شود . اکثر اعضاء احساس می کنند ، ارتباط آنها با راهنما ، یکی از بخشهای اصلی دوره بهبودی آنهاست . بنابر قول یکی از اعضاء این شروع اعتماد به دیگران و بیان افکار با دیگران است . هر چند این برنامه عالی باشد ، بدون وجود راهنما نمیتوانم به خوبی از آن استفاده و برداشت کنم . راهنمای من مرا درک میکند بی آنکه مرا تحقیر کند ، بی آنکه در مورد من قضاوتی داشته باشم ، با روشن بینی به صحبتهای من گوش می سپارد . زمانیکه یاس و نا امیدی مرا در بر میگیرد . با صلح و آرامشی که آموخته است ، به من امید میدهد

راهنما چگونه انتخاب میشود ؟

انتخاب یک راهنما و راهنمایی کردن ، نوعی رفاقت است . راهنما یعنی شخصی با تجربه ، با روحیه ای سالم که قادر به کمک به دیگران در شناخت راه صحیح است . در صورت تمایل و پذیرش این مطلب که شنیدن پاسخ منفی از جانب دیگری اشکالی ندارد . میتوانیم از فرد دلخواه خود تقاضا کنیم راهنمای ما باشد . در برخی گروه ها ، مسئولیت تازه واردین و یا اعضاء جدید به عضوی با تجربه سپرده میشود . برای شروع آنها را راهنمایی میکند . این راهنما موقتی بوده و ممکن است به عنوان راهنمای دائم یا موقت خدمت کند . وقتی که یک عضو با یکی از اعضاء با تجربه احساس راحتی میکند ، تقاضا میکند که این شخص راهنمای او باشد . برخی بیشتر از یک راهنما انتخاب میکنند و یا بعد از مدتی که رشد کردند راهنمای خود را عوض میکنند .

آیا میتوانم از گروه بعنوان راهنما ، استفاده کنم ؟
گروه برای مطرح کردن مسائل کلی و حمایت گرفتن فضایی مناسب است . اما گروه متشکل از اعضایی متفاوت است که هر یک در سطح متفاوتی از تسلیم و بهبودی قرار دارند . گروه محدودیت زمانی دارد چرا که معمولا اعضای متعددی در گروه حضور دارند که معمولا چگونگی تاثیر برنامه را در زندگی خویش با دیگران مطرح می کنند . لزومی ندارد که مسائل شخصی در جمع گروه بیان شود بهتر است اینگونه مسائل با راهنمایی که میتواند محرم راز باشد مطرح شود . راهنماییکه با زندگی شما آشنایی کامل دارد و شما را همانطور که هستید می پذیرد .
چه وقت ، راهنما انتخاب کنم ؟

شما می توانید هر وقت تمایل دارید راهنما انتخاب کنید . اکثر اعضایی که واقعا می پذیرند که احتیاج به کمک دارند . آماده هستند ، راهنما انتخاب کنند . برخی مدتی بعد از حضور در جلسات و بعضی کمی دیر تر به این کار اقدام میکنند .
چگونه راهنما انتخاب کنم ؟
به منظور جستجوی یک راهنما، تا انجا که امکان پذیر است در جلسات شرکت کنید . با حضور در جلیسات مختلف با اشخاصی که با آنها احساس راحتی و موافقت میکنید آشنا میشوید . انتخاب افرادی که که در پیاده کردن برنامه الانان در زندگی خود جدیت دارند مفید است . بخشی از بهبودی شما درخواست راهنماست .. کمرویی و غرور به دو راه منتهی خواهد شد . با برنامه به یک زندگی جدید می رسید و یا ممکن است با غم و تنهایی مشکلات را تحمل کنید به قول یکی از اعضائ " تا زمانیکه از هدایت راهنما برخوردار نبودم دائما پریشان و درگیر با مشکلات روز مره بودم رشد روحانی من از زمانی حقیقتا شروع شد که من متواضع شده و از و از یک راهنما تقاضای کمک کردم .
آیا میتوانم ، بیش از یک راهنما داشته باشم ؟
برخی از اعضاء مایلند 2 _ 3 _ و شاید 4 _ راهنما داشته باشند . ولی هر شخصی که به ما کمک میکند ، نیازی نیست راهنما نامیده شود . باید متذکر شد اکثرا تصور می کنند داشتن چندین راهنما بطور همزمان باعث اختلاف عقیده بین دو راهنما . مقایسه غیر منطقی بین دو راهنما ، حسادت و بروز اشکالاتی از این قبیل میشود . . در عین حال عده ای وجود یک راهنمای کمکی را در هنگام بروز مشکلات که راهنمای اصلی در دسترس نیست لازم میدانند . افرادی که با چند راهنما مشورت میکنند ، میتوانند [با شیوه های مختلف برنامه الانان در مواجه با مسائل آشنا شوند .
آیا ، میتوانم راهنمایم را تغییر دهم ؟
شما آزاد هستید هر زمانی که تمایل دارید ، شخص دیگری را بعنوان راهنما انتخاب کنید . بویژه اگر تشخیص دهید این فرد برای رشد شما در برنامه موءثر تر خواهد بود . بعضی ترجیح می دهند به راهنما بگویند . از دیگری کمک می گیرند . برخی دیگر معتقدند بهتر است به راهنمای قبلی بگویند چه تصمیمی دارند و علت آنرا توضیح دهند .
راهنما چگونه مرا کمک میکند ؟
راهنما بما کمک میکند فکر کنیم . ما را تشویق میکند در خودمان به جستجوی جواب سوالات بپردازیم . از ابزار آلات استفاده کنیم و به ما اصول برنامه را یاد آوری میکند گاه راهنما به رهجوی خود افتخار میکند یکی از اعضاء می گفت : راهنمای من حتی زمانیکه من به خودم اعتماد نداشتم به من اطمینان داشت . با اینکه تمام مسائل و خصوصیات مرا می دانست . هنوز مرا به نوع بخصوصی دوست داشت . راهنماییکه از ابزار برنامه به گونه ای صحیح استفاده میکند دیگران را تحقیر نمیکند . بلکه محبت خود را به آنان میدهد او فقط به عضو پیشنهاد میدهد و نصیحت نمیکند اگر چه راهنما چراغ جادو ندارد تا تمامی مشکلات را حل کند و تصمیمی برای شما نخواهد گرفت و مسئول زندگی شما نخواهد شد اگر انتظار ما این باشد که راهنما در تمام موارد برای ما تصمیم گیری کند کمکی به رشد خود نخواهیم کرد . با اصول برنامه راهنما نیز به همین گونه رشد کرده و بهبودی یافته است . بنظر این عضو توجه کنید : "با گوش دادن به صحبت راهنمایم یاد میگیرم بپذیرم آنچه را که نمی توانم بپذیرم (مردم دیگر و رفتار دیگران را ) و تغییر دهم آنچه را که میتوانم (رفتار و طرز فکر خودم را) و بینش و دانایی به دست آورم که تفاوت این دو را بدانم و کجا مسئولیت من خاتمه می یابد و مسئولیت دیگری آغاز میشود .

راهنما چه انتظاراتی از عضو خود دارد ؟
راهنما هیچگونه انتظاری به غیر از احترام متقابل ندارد . راهنما با جدیت تمام پیشنهاد میکند : در جلسات شرکت کنید . نشریات را مطالعه کنید . سوالات را خود را بپرسید و تا آنجا که توانایی دارید به انجام اصول برنامه علاقه نشان داده و آنها را اجرا کنید . همانطور که در هنگام غم و ناراحتی به صحبتهای شما گوش میدهد و شما را درک میکند ، علاقه دارد شاهد موفقیت و شادی شما نیز باشد . حتی اگر بگویید " من امروز خوب هستم" راهنما انتظار دارد زمانیکه با او تماس میگیرید موقعیت او را در نظر داشته باشید . در آن موقع ممکن است مشغول کاری باشد که نمی تواند آن را رها کند و یا مشغول صرف غذا باشد همچنین انتظار دارد به گمنامی او احترام بگذارید و راز دار باشید .
چه مواقعی می توانم با راهنما تماس داشته باشم ؟
اوقات تماس شما با راهنمایتان موضوعی است که با راهنمای خود به توافق برسید . گاهی اوقات راهنما با تماس روزانه موافقت میکند . راهنمای دیگر در این زمینه آزادی میدهد . میزان تماسهای شما با راهنمایتان مهم نیست اگر راهنمای شما در دسترس نیست به یاد داشته باشید در برنامه ما تنها داشتن راهنما کافی نیست . کل برنامه دوازده قدم . دعای آرامش . ایمان به قدرت مافوق موجب رشد و آرامش ما میشود . حتی اگر راهنمای شما قابل دسترس نیست مراجع دیگری وجود دارد . دوستی با اعضاء جلسه . مطالعه نشریات الانان . تماس تلفنی و حضوری با سایر اعضاء و آنگاه که به قدرت مافوق ایمان بیاوریم . دیگر هیچکس تنها نخواهد بود .
راهنما بودن به چه معناست ؟
اگر برای راهنمایی دیگری موافقت کرده و پاسخ مثبت می دهیم . به این معنا نیست که خودمان را تحت سلطه دیگری قرار می دهیم و یا مسئول آن شخص هستیم راهنما بودن مسئولیتی دو طرفه . با احترام متقابل است . وقتی احساس آرامشی را که به دنبال پذیرش تقاضای ما از یک راهنما بدست آوردیم به یاد آوریم شاید به عنوان شکر گذاری این هدیه را به دیگری تقدیم کنیم . زمانی ما این خواسته را داشتیم پس می دانیم دیگری چه نیازی دارد او به قدرت . امید و تجربیات احتیاج دارد برخی از ما به این دلیل که می ترسیم آمادگی و یا اطلاعات کافی نداشته باشیم . پاسخ مثبت نمی دهیم تعدادی از ما که مدتها سکوت کرده ایم برای اولین بار از خود میپرسیم : آیا باید به درخواست یکنفر جواب مثبت بدهیم ؟ به یاد بیاورید که احساس نا امیدی و تنهایی چگونه بود . ما می دانیم که چقدر از دیگران یاد گرفته ایم و می دانیم . چقدر میتوانیم به بقیه کمک کنیم .
چه کسی میتواند راهنما باشد و چه موقع برای راهنما شدن آماده هستیم ؟
هر زمان آمادگی داشتید با قلبی رئوف به شخصی که در درد و ناراحتی به سر می برد خوشامد بگویید . بعضی عقیده دارند هنگامی که مشکلات خودشان را حل کنند برای دیگری راهنما شدن آسانتر است . برخی معتقد هستند رشد فکری یک راهنما مسئله مهمی است . بعضی صبر و حوصله و درک و فهم ، وقت صرف کردن و دل دادن به ایجاد ارتباط با یک عضو برنامه را از راهنمای خود انتظار دارند . برخی احساس میکنند زمانی برای راهنمایی دیگران آمادگی دارند که طرز فکر و دیدگاه آنها در مورد مشکلاتی که آنها را به این برنامه کشانده است تغییر کرده باشد . اضطراب و نا امیدی آنها به اطمینان خاطر و ایمان به این این اصل که برنامه الانان برای کسانی که میخواهند این راه را امتحان کنند کاراییدارد ، تبدیل شده باشد . بعضی دیگر نمی دانستند چه موقع حاضرند راهنما باشند تا ووقتی که یکی از اعضاء تقاضا کرد که راهنمایش باشد . آیا برای راهنما شدن از من تقاضا میشود ، یا خود اعلام آمادگی میکنم ؟
اکثر راهنما ها برای راهنما شدن غالبا داوطلب نمیشوند و صبر میکنند از آنها درخواست شود . راهنما درک میکند ، تمایل به دراز کردن دست به سوی دیگری برای کمک بخشی از بهبودی می باشد .

انگاه که عضوی مرا بعنوان راهنما انتخاب میکند آیا وظیفه دارم با درخواست او موافقت کنم ؟
در برنامه الانان ، هیچ وظیفه ای وجود ندارد اکثر اعضاء تمایل دارند که راهنما باشند . اما چنانچه شما برای قبول این مسئله احساس ناراحتی میکنید . و تصور میکنید لازم است از قبول این تقاضا امتنان کنید صداقت همراه با مهربانی و سیاست در این زمینه قانون مفید و محنرمی است . برخی اعتقاد دارند "اگر عضوی در هر جا برای کمک دست دراز کرد بگذارید الانان و الاتین دست آنها را بگیرند و بگذارید این دستگیری با من آغاز شود .
نقش راهنما چیست ؟
غالبا راهنمایان نهایت تلاش خود را انجام میدهند تا 12 قدم را کار کنند الانان پیشنهاد میکند : یک راهنما به عنوان الگو نمایانگر این باشد که چگونه برنامه میتواند ما را به آرامش دعوت کند . راهنما اعضاء را به حضور در جلسات و مطالعه نشریات و عمل به اصول برنامه تشویق میکند . به دو دلیل ، راهنما باید شنونده خوبی باشد : اول انکه به عضو فرصتی دهد با بیان مشکلات و مسائل رهایی پیدا کند و در درجه دوم به خود راهنما کمک شود تا مواردی که شخص احتیاج به کمک دارد تشخیص دهد . راهنما باید تا حد امکان با عضو در تماس باشد و به مشکلات او گوش دهد . جزئیات وقایع اهمیت زیادی ندارند بلکه به علائم خود کم بینی و ترس و خشم و افکار منفی باید به دقت گوش داد مسائلی که بیان نشده و مواردی که به راحتی درباره آن صحبت نمی شود . باید به صحبتهای عضو به دقت گوش داد تا فرصتهایی را که میتوانیداصول الانان را بکار برید و مفهوم الکلیسم را بعنوان بیماری خانوادگی شرح دهید . تشخیص دهید . هرگز برای دیگری ترازنامه اخلاقی ننویسید . اما اگر از از شما سوال شد صادقانه پاسخ دهید برای عضو تصمیم نگیرید و نصیحت نکنید (خصوصا در مسائل خانوادگی) از ارائه پیشنهادات شخصی امتنان کنید و در عوض عضو را در حدود توانایی و روش شخصی خود تشویق به پیشرفت و رشد کنید . با صبوری ، روشن بینی ، و انعطاف پذیری استقبال و راهنمایی کنید . دقت کنید با کمک بیش از حد خود موجب ناتوانی عضو نشوید "با مهربانی باعث مرگ نشوید" از جدال در مسائل شخصی خودداری کرده و در عوض از تجربیات ، توانایی و امید خود با عضو صحبت کنید . راهنما ، تنها وسیله ای برای رساندن پیام الانان است . تصور نکنید باید تمامی جواب ها را بدانید . عشق و محبت کنید . تشویق کنید و بپذیرید .
بهترین روش برای راهنمایی چیست ؟
تجربه نشان میدهد برای راهنمایی هیچ روش مفهومی وجود ندارد . هر راهنما همانگونه که تجربه شخصی و شخصیت خودش او را هدایت میکند به راهنمایی دیگران می پردازد . گاه راهنما با عضو رهجو ارتباطی مستقیم و صادقانه دارد برخی دیگر ترجیح میدهند عضو را بحال خود رها کنند . تا زمانی که از آنها کمک بخصوصی درخواست شود . آنها میدانند که بعضی از اعضاء روش های قطعی را بکار میگیرند و بعضی دیگر سرپیچی میکنند بعضی خود به خود رشد میکنند و احساس میکنند که در دادن توجه به آنها غفلت شده است راهنما از هر شیوه ای استفاده کند تنها میتواند به عضو کمک کند با تلاش خود رشد کند و نمی تواند باعث شود بدون تلاش فردی عضو . برنامه الانان موئثرتر واقع واقع شود . ایا یاد گیری با حجم بالا ، در مدت کوتاه ، اشکال دارد ؟ یاد اوری شعار الانان که میگوید "آسان بگیر" بعلاوه تجربه شخصی ما ، نشانگر این مطلب است که یاد گیری کل برنامه در مدت چند ماه غیر ممکن است همانطور که پیشرفت این بیماری سالها طول کشید . تغییر این رفتارها نیز زمان می طلبد . راهنمایی که به روحانیت برنامه معتقد باشد میتواند متذکر شود مرجعی برای کمک و نیرو گرفتن وجود دارد که همان قدرت برتر است و آنگاه که اجازه دهیم ، این نیرو ما را یاری میکند تا مشکلات را حل کنیم .
مسئولیت راهنما در قبال عضو و شخص خودش چیست ؟

مسئولیت راهنما موضوعی شخصی و متفاوت است . این یک موضوع انسانی است که راهنما همیشه باید در دسترس باشد . راهنمای دلسوز ، به تشویق عضو ، به منظور جستجوی اعضای دیگر و ایجاد ارتباط با آنها می پردازد راهنما به عضو اوقاتی را که در دسترس نیست اطلاع میدهد . مسئله ای که در درجه اول اهمیت دارد توجه به این اصل است که راهنما باید ابتدا مراقب احتیاجات و تکامل خود باشد و راهنما شدن او را از رشد فردی دور نکند .
با وابستگی عضو به راهنما چگونه برخورد کنیم ؟
عضو باید در عوض تکیه به راههنما ، به اصول برنامه تکیه کند . راهنمایی میگفت : آنگاه که اجازه میدهم عضوی از من سوء استفاده کند دیگر موءثر نخواهم بود . این مسئله باعث عصبانیت من شده و رشد من و عضوی را که راهنمایی میکنم تحت تاثیر قرار میدهد .

راهنما در الانان

راهنما ...........برای اکثر الانان و الاتین ، که تحت تاثیر بیماری الکلیسم و یا اعتیاد دیگری آسیب دیده اند تغییر دادن الگوی رفتاری و طرز فکر دشوار بوده و مستلزم زمان تدریجی می باشد . اولین پیروزی ما ، زمانی بود که تصمیم گرفتیم برای درخواست کمک به جلسات الانان پناه آوریم . در آنجا افرادی نظیر خود را که درد و امیدهایشان به ما شباهت داشت ، پیدا کردیم . به تدریج با حضور بیشتر در جلسات با کسانی آشنا شدیم ، که صحبت های آنها حاکی از این بود که برای تغییر الگوی زندگی خود ، راهی پیدا کرده و به آرامش و خوشحالی رسیده اند و این همان احساسی بود که مدتها در ما نابود شده بود . نهایتا احساس امید بار دیگر موجب شد ایمان به دیگری در وجودمان بیدار شود . نتائج مفید و مثبتی که از برنامه الانان شاهد بودیم ، ما را بر آن داشت به آنچه دیگران پیشنهاد داده بودند عمل کنیم و عضوی از الانان را به عنوان (راهنما ) انتخاب کردیم . زمانیکه راهنمای مورد تقاضایمان به درخواست ما جواب مثبت میداد متحیر می شدیم . برای اینکه راهنمای دلخواه خود را پیدا کرده و برای بیان درخواست خود آمادگی پیدا کنیم زمانزیادی صرف کردیم . باید از چه کسی تقاضا کنیم ؟ مبادا درخواست ما پذیرفته نشود . چگونه این انتخاب را عملی کنیم ؟ برای بعضی از ما ، راهنمایی بطور موقت پیشنهاد شد . بدلیل اینکه فرد مورد نظر اولین کسی بود که ما در الانان به او معرفی میشدیم ، اینگونه نصور میکردیم که اگر از فردی تقاضا کنیم راهنمای دائم ما باشد منت زیادی به سر ما گذاشته است ولی وقتی که شخص مورد نظر ما با در خواستمان موافقت کرد آسوده خاطر شدیم . به تدریج رابطه ما رشد کرد و عبارت ( راهنمای من ) را با احساس افتخار و شادمانی بیان کردیم . در واقع ، احساس احترام و محبت متقابل بین ما در راهنمایان آنقدر زیاد شد که راهنمای خود را مثل یک دوست می دیدیم .


 

با وابستگی عضو به راهنما چگونه برخورد کنیم ؟

عضو باید در عوض تکیه به راههنما ، به اصول برنامه تکیه کند . راهنمایی میگفت : آنگاه که اجازه میدهم عضوی از من سوء استفاده کند دیگر موءثر نخواهم بود . این مسئله باعث عصبانیت من شده و رشد من و عضوی را که راهنمایی میکنم تحت تاثیر قرار میدهد

مسئولیت راهنما در قبال عضو و شخص خودش چیست ؟

مسئولیت راهنما موضوعی شخصی و متفاوت است . این یک موضوع انسانی است که راهنما همیشه باید در دسترس باشد . راهنمای دلسوز ، به تشویق عضو ، به منظور جستجوی اعضای دیگر و ایجاد ارتباط با آنها می پردازد راهنما به عضو اوقاتی را که در دسترس نیست اطلاع میدهد . مسئله ای که در درجه اول اهمیت دارد توجه به این اصل است که راهنما باید ابتدا مراقب احتیاجات و تکامل خود باشد و راهنما شدن او را از رشد فردی دور نکند .

بهترین روش برای راهنمایی چیست ؟

تجربه نشان میدهد برای راهنمایی هیچ روش مفهومی وجود ندارد . هر راهنما همانگونه که تجربه شخصی و شخصیت خودش او را هدایت میکند به راهنمایی دیگران می پردازد . گاه راهنما با عضو رهجو ارتباطی مستقیم و صادقانه دارد برخی دیگر ترجیح میدهند عضو را بحال خود رها کنند . تا زمانی که از آنها کمک بخصوصی درخواست شود . آنها میدانند که بعضی از اعضاء روش های قطعی را بکار میگیرند و بعضی دیگر سرپیچی میکنند بعضی خود به خود رشد میکنند و احساس میکنند که در دادن توجه به آنها غفلت شده است راهنما از هر شیوه ای استفاده کند تنها میتواند به عضو کمک کند با تلاش خود رشد کند و نمی تواند باعث شود بدون تلاش فردی عضو . برنامه الانان موئثرتر واقع واقع شود . ایا یاد گیری با حجم بالا ، در مدت کوتاه ، اشکال دارد ؟ یاد اوری شعار الانان که میگوید "آسان بگیر" بعلاوه تجربه شخصی ما ، نشانگر این مطلب است که یاد گیری کل برنامه در مدت چند ماه غیر ممکن است همانطور که پیشرفت این بیماری سالها طول کشید . تغییر این رفتارها نیز زمان می طلبد . راهنمایی که به روحانیت برنامه معتقد باشد میتواند متذکر شود مرجعی برای کمک و نیرو گرفتن وجود دارد که همان قدرت برتر است و آنگاه که اجازه دهیم ، این نیرو ما را یاری میکند تا مشکلات را حل کنیم .

نقش راهنما چیست ؟

غالبا راهنمایان نهایت تلاش خود را انجام میدهند تا 12 قدم را کار کنند الانان پیشنهاد میکند : یک راهنما به عنوان الگو نمایانگر این باشد که چگونه برنامه میتواند ما را به آرامش دعوت کند . راهنما اعضاء را به حضور در جلسات و مطالعه نشریات و عمل به اصول برنامه تشویق میکند . به دو دلیل ، راهنما باید شنونده خوبی باشد : اول انکه به عضو فرصتی دهد با بیان مشکلات و مسائل رهایی پیدا کند و در درجه دوم به خود راهنما کمک شود تا مواردی که شخص احتیاج به کمک دارد تشخیص دهد . راهنما باید تا حد امکان با عضو در تماس باشد و به مشکلات او گوش دهد . جزئیات وقایع اهمیت زیادی ندارند بلکه به علائم خود کم بینی و ترس و خشم و افکار منفی باید به دقت گوش داد مسائلی که بیان نشده و مواردی که به راحتی درباره آن صحبت نمی شود . باید به صحبتهای عضو به دقت گوش داد تا فرصتهایی را که میتوانیداصول الانان را بکار برید و مفهوم الکلیسم را بعنوان بیماری خانوادگی شرح دهید . تشخیص دهید . هرگز برای دیگری ترازنامه اخلاقی ننویسید . اما اگر از از شما سوال شد صادقانه پاسخ دهید برای عضو تصمیم نگیرید و نصیحت نکنید (خصوصا در مسائل خانوادگی) از ارائه پیشنهادات شخصی امتنان کنید و در عوض عضو را در حدود توانایی و روش شخصی خود تشویق به پیشرفت و رشد کنید . با صبوری ، روشن بینی ، و انعطاف پذیری استقبال و راهنمایی کنید . دقت کنید با کمک بیش از حد خود موجب ناتوانی عضو نشوید "با مهربانی باعث مرگ نشوید" از جدال در مسائل شخصی خودداری کرده و در عوض از تجربیات ، توانایی و امید خود با عضو صحبت کنید . راهنما ، تنها وسیله ای برای رساندن پیام الانان است . تصور نکنید باید تمامی جواب ها را بدانید . عشق و محبت کنید . تشویق کنید و بپذیرید .

انگاه که عضوی مرا بعنوان راهنما انتخاب میکند آیا وظیفه دارم با درخواست او موافقت کنم ؟

در برنامه الانان ، هیچ وظیفه ای وجود ندارد اکثر اعضاء تمایل دارند که راهنما باشند . اما چنانچه شما برای قبول این مسئله احساس ناراحتی میکنید . و تصور میکنید لازم است از قبول این تقاضا امتنان کنید صداقت همراه با مهربانی و سیاست در این زمینه قانون مفید و محنرمی است . برخی اعتقاد دارند "اگر عضوی در هر جا برای کمک دست دراز کرد بگذارید الانان و الاتین دست آنها را بگیرند و بگذارید این دستگیری با من آغاز شود .

چه کسی میتواند راهنما باشد و چه موقع برای راهنما شدن آماده هستیم ؟

هر زمان آمادگی داشتید با قلبی رئوف به شخصی که در درد و ناراحتی به سر می برد خوشامد بگویید . بعضی عقیده دارند هنگامی که مشکلات خودشان را حل کنند برای دیگری راهنما شدن آسانتر است . برخی معتقد هستند رشد فکری یک راهنما مسئله مهمی است . بعضی صبر و حوصله و درک و فهم ، وقت صرف کردن و دل دادن به ایجاد ارتباط با یک عضو برنامه را از راهنمای خود انتظار دارند . برخی احساس میکنند زمانی برای راهنمایی دیگران آمادگی دارند که طرز فکر و دیدگاه آنها در مورد مشکلاتی که آنها را به این برنامه کشانده است تغییر کرده باشد . اضطراب و نا امیدی آنها به اطمینان خاطر و ایمان به این این اصل که برنامه الانان برای کسانی که میخواهند این راه را امتحان کنند کاراییدارد ، تبدیل شده باشد . بعضی دیگر نمی دانستند چه موقع حاضرند راهنما باشند تا ووقتی که یکی از اعضاء تقاضا کرد که راهنمایش باشد . آیا برای راهنما شدن از من تقاضا میشود ، یا خود اعلام آمادگی میکنم ؟
اکثر راهنما ها برای راهنما شدن غالبا داوطلب نمیشوند و صبر میکنند از آنها درخواست شود . راهنما درک میکند ، تمایل به دراز کردن دست به سوی دیگری برای کمک بخشی از بهبودی می باشد .

 

راهنما بودن به چه معناست ؟

اگر برای راهنمایی دیگری موافقت کرده و پاسخ مثبت می دهیم . به این معنا نیست که خودمان را تحت سلطه دیگری قرار می دهیم و یا مسئول آن شخص هستیم راهنما بودن مسئولیتی دو طرفه . با احترام متقابل است . وقتی احساس آرامشی را که به دنبال پذیرش تقاضای ما از یک راهنما بدست آوردیم به یاد آوریم شاید به عنوان شکر گذاری این هدیه را به دیگری تقدیم کنیم . زمانی ما این خواسته را داشتیم پس می دانیم دیگری چه نیازی دارد او به قدرت . امید و تجربیات احتیاج دارد برخی از ما به این دلیل که می ترسیم آمادگی و یا اطلاعات کافی نداشته باشیم . پاسخ مثبت نمی دهیم تعدادی از ما که مدتها سکوت کرده ایم برای اولین بار از خود میپرسیم : آیا باید به درخواست یکنفر جواب مثبت بدهیم ؟ به یاد بیاورید که احساس نا امیدی و تنهایی چگونه بود . ما می دانیم که چقدر از دیگران یاد گرفته ایم و می دانیم . چقدر میتوانیم به بقیه کمک کنیم .

چه مواقعی می توانم با راهنما تماس داشته باشم ؟

اوقات تماس شما با راهنمایتان موضوعی است که با راهنمای خود به توافق برسید . گاهی اوقات راهنما با تماس روزانه موافقت میکند . راهنمای دیگر در این زمینه آزادی میدهد . میزان تماسهای شما با راهنمایتان مهم نیست اگر راهنمای شما در دسترس نیست به یاد داشته باشید در برنامه ما تنها داشتن راهنما کافی نیست . کل برنامه دوازده قدم . دعای آرامش . ایمان به قدرت مافوق موجب رشد و آرامش ما میشود . حتی اگر راهنمای شما قابل دسترس نیست مراجع دیگری وجود دارد . دوستی با اعضاء جلسه . مطالعه نشریات الانان . تماس تلفنی و حضوری با سایر اعضاء و آنگاه که به قدرت مافوق ایمان بیاوریم . دیگر هیچکس تنها نخواهد بود .

راهنما چه انتظاراتی از عضو خود دارد ؟

راهنما هیچگونه انتظاری به غیر از احترام متقابل ندارد . راهنما با جدیت تمام پیشنهاد میکند : در جلسات شرکت کنید . نشریات را مطالعه کنید . سوالات را خود را بپرسید و تا آنجا که توانایی دارید به انجام اصول برنامه علاقه نشان داده و آنها را اجرا کنید . همانطور که در هنگام غم و ناراحتی به صحبتهای شما گوش میدهد و شما را درک میکند ، علاقه دارد شاهد موفقیت و شادی شما نیز باشد . حتی اگر بگویید " من امروز خوب هستم" راهنما انتظار دارد زمانیکه با او تماس میگیرید موقعیت او را در نظر داشته باشید . در آن موقع ممکن است مشغول کاری باشد که نمی تواند آن را رها کند و یا مشغول صرف غذا باشد همچنین انتظار دارد به گمنامی او احترام بگذارید و راز دار باشید

راهنما چگونه مرا کمک میکند ؟

راهنما بما کمک میکند فکر کنیم . ما را تشویق میکند در خودمان به جستجوی جواب سوالات بپردازیم . از ابزار آلات استفاده کنیم و به ما اصول برنامه را یاد آوری میکند گاه راهنما به رهجوی خود افتخار میکند یکی از اعضاء می گفت : راهنمای من حتی زمانیکه من به خودم اعتماد نداشتم به من اطمینان داشت . با اینکه تمام مسائل و خصوصیات مرا می دانست . هنوز مرا به نوع بخصوصی دوست داشت . راهنماییکه از ابزار برنامه به گونه ای صحیح استفاده میکند دیگران را تحقیر نمیکند . بلکه محبت خود را به آنان میدهد او فقط به عضو پیشنهاد میدهد و نصیحت نمیکند اگر چه راهنما چراغ جادو ندارد تا تمامی مشکلات را حل کند و تصمیمی برای شما نخواهد گرفت و مسئول زندگی شما نخواهد شد اگر انتظار ما این باشد که راهنما در تمام موارد برای ما تصمیم گیری کند کمکی به رشد خود نخواهیم کرد . با اصول برنامه راهنما نیز به همین گونه رشد کرده و بهبودی یافته است . بنظر این عضو توجه کنید : "با گوش دادن به صحبت راهنمایم یاد میگیرم بپذیرم آنچه را که نمی توانم بپذیرم (مردم دیگر و رفتار دیگران را ) و تغییر دهم آنچه را که میتوانم (رفتار و طرز فکر خودم را) و بینش و دانایی به دست آورم که تفاوت این دو را بدانم و کجا مسئولیت من خاتمه می یابد و مسئولیت دیگری آغاز میشود .

آیا ، میتوانم راهنمایم را تغییر دهم ؟

شما آزاد هستید هر زمانی که تمایل دارید ، شخص دیگری را بعنوان راهنما انتخاب کنید . بویژه اگر تشخیص دهید این فرد برای رشد شما در برنامه موءثر تر خواهد بود . بعضی ترجیح می دهند به راهنما بگویند . از دیگری کمک می گیرند . برخی دیگر معتقدند بهتر است به راهنمای قبلی بگویند چه تصمیمی دارند و علت آنرا توضیح دهند .

آیا میتوانم ، بیش از یک راهنما داشته باشم ؟

برخی از اعضاء مایلند 2 _ 3 _ و شاید 4 _ راهنما داشته باشند . ولی هر شخصی که به ما کمک میکند ، نیازی نیست راهنما نامیده شود . باید متذکر شد اکثرا تصور می کنند داشتن چندین راهنما بطور همزمان باعث اختلاف عقیده بین دو راهنما . مقایسه غیر منطقی بین دو راهنما ، حسادت و بروز اشکالاتی از این قبیل میشود . . در عین حال عده ای وجود یک راهنمای کمکی را در هنگام بروز مشکلات که راهنمای اصلی در دسترس نیست لازم میدانند . افرادی که با چند راهنما مشورت میکنند ، میتوانند [با شیوه های مختلف برنامه الانان در مواجه با مسائل آشنا شوند .

چگونه راهنما انتخاب کنم ؟

به منظور جستجوی یک راهنما، تا انجا که امکان پذیر است در جلسات شرکت کنید . با حضور در جلیسات مختلف با اشخاصی که با آنها احساس راحتی و موافقت میکنید آشنا میشوید . انتخاب افرادی که که در پیاده کردن برنامه الانان در زندگی خود جدیت دارند مفید است . بخشی از بهبودی شما درخواست راهنماست .. کمرویی و غرور به دو راه منتهی خواهد شد . با برنامه به یک زندگی جدید می رسید و یا ممکن است با غم و تنهایی مشکلات را تحمل کنید به قول یکی از اعضائ " تا زمانیکه از هدایت راهنما برخوردار نبودم دائما پریشان و درگیر با مشکلات روز مره بودم رشد روحانی من از زمانی حقیقتا شروع شد که من متواضع شده و از و از یک راهنما تقاضای کمک کردم .

چه وقت ، راهنما انتخاب کنم ؟

شما می توانید هر وقت تمایل دارید راهنما انتخاب کنید . اکثر اعضایی که واقعا می پذیرند که احتیاج به کمک دارند . آماده هستند ، راهنما انتخاب کنند . برخی مدتی بعد از حضور در جلسات و بعضی کمی دیر تر به این کار اقدام میکنند .

آیا میتوانم از گروه بعنوان راهنما ، استفاده کنم ؟

گروه برای مطرح کردن مسائل کلی و حمایت گرفتن فضایی مناسب است . اما گروه متشکل از اعضایی متفاوت است که هر یک در سطح متفاوتی از تسلیم و بهبودی قرار دارند . گروه محدودیت زمانی دارد چرا که معمولا اعضای متعددی در گروه حضور دارند که معمولا چگونگی تاثیر برنامه را در زندگی خویش با دیگران مطرح می کنند . لزومی ندارد که مسائل شخصی در جمع گروه بیان شود بهتر است اینگونه مسائل با راهنمایی که میتواند محرم راز باشد مطرح شود . راهنماییکه با زندگی شما آشنایی کامل دارد و شما را همانطور که هستید می پذیرد .

راهنما چگونه انتخاب میشود ؟

انتخاب یک راهنما و راهنمایی کردن ، نوعی رفاقت است . راهنما یعنی شخصی با تجربه ، با روحیه ای سالم که قادر به کمک به دیگران در شناخت راه صحیح است . در صورت تمایل و پذیرش این مطلب که شنیدن پاسخ منفی از جانب دیگری اشکالی ندارد . میتوانیم از فرد دلخواه خود تقاضا کنیم راهنمای ما باشد . در برخی گروه ها ، مسئولیت تازه واردین و یا اعضاء جدید به عضوی با تجربه سپرده میشود . برای شروع آنها را راهنمایی میکند . این راهنما موقتی بوده و ممکن است به عنوان راهنمای دائم یا موقت خدمت کند . وقتی که یک عضو با یکی از اعضاء با تجربه احساس راحتی میکند ، تقاضا میکند که این شخص راهنمای او باشد . برخی بیشتر از یک راهنما انتخاب میکنند و یا بعد از مدتی که رشد کردند راهنمای خود را عوض میکنند .

چرا ؟ راهنما بودن و انتخاب راهنما مهم است ؟

وقتی که در فاصله بین جلسات الانان از حمایت شخصی بطور مداوم و نزدیک برخوردار میشویم کمک میشود تا اندازه ای از سر در گمی نجات پیدا کنیم و علاوه بر این مشکلاتی را که تمایل نداریم در جمع مطرح شود با راهنما در میان بگذاریم . پیش از شروع مرحله ای جدید در زندگی دریافت این کمک ضروری است . پیشرفت در این زمینه تدریجی است و یک عضو جدید با عدم اطمینان به این اصل ممکن است مایوس شود . اکثر اعضاء احساس می کنند ، ارتباط آنها با راهنما ، یکی از بخشهای اصلی دوره بهبودی آنهاست . بنابر قول یکی از اعضاء این شروع اعتماد به دیگران و بیان افکار با دیگران است . هر چند این برنامه عالی باشد ، بدون وجود راهنما نمیتوانم به خوبی از آن استفاده و برداشت کنم . راهنمای من مرا درک میکند بی آنکه مرا تحقیر کند ، بی آنکه در مورد من قضاوتی داشته باشم ، با روشن بینی به صحبتهای من گوش می سپارد . زمانیکه یاس و نا امیدی مرا در بر میگیرد . با صلح و آرامشی که آموخته است ، به من امید میدهد

آیا ممکن است ، راهنما از جنس مخالف باشد ؟

تجربه نشان میدهد اگر اعضاء مرد و اعضاء زن راهنمای همجنس خود را انتخاب کنند مفیدتر خواهد بود . معمولا این روش ادراک بیشتری را بوجود می آورد و احتمال اینکه دو طرف از لحاظ احساس درگیر شوند و یا مشکلات خانوادگی پیدا کنند و از هدف اصلی و روحانی الانان دور شوند کم میشود . در هر صورت این حقیقتی است که افراد بشریت راهنمای یکدیگر هستند بیشتر اعضاء تصور میکنند . تنها اهمیت دارد راهنمایی انتخاب کنند و در انتخاب خود زمان و شخص خاصی را ملاک اهمیت قرار نمی دهند . یکی از اعضاء بیان میکرد : "همان نقائص شخصیتی من که مدتی کنترل امور زندگیم را از دستم خارج کرد . باعث شد من بعد از مدتها راهنما انتخاب کنم . این تاخیر و عدم انتخاب راهنما ، از ترس ایجاد ارتباط در وجودم ، ناشی میشد . نمی خواشتم ریشه این ترس را بشناسم و آرزویی غیر واقعی برای خودکفایی داشتم . انجام قدم پنجم تا زمانیکه ، راهنما انتخاب نکرده بودم برایم دشوار بود . ........عضوی دیگر میگوید: در هر قدم به سوی بهبودی ، وجود راهنما ضروری است حتی بعد از سالها ، حضور در برنامه ، انتخاب یک راهنمای حامی تمام زوایای برنامه را ، میتواند چنان روشن کند ، که گویا در گذشته به نظر نمی آمدند

راهنمایی دیگران ، چگونه به راهنما کمک میکند ؟

راهنما شدن تنها خدمت کردن نیست بلکه با کمک به دیگری درک میکند که به خود کمک کرده است . تبادل ارتباط بین عضو و راهنما باعث پرورش دوجانبه خواهد شد . راهنمایی می گفت : " یکی از مواردی که بشر به نیروی مافوق نزدیک میکند ، کمک به دیگران است " راهنمای دیگری بعد از ملاقات با یک تازه وارد ، احساس خود را اینگونه بیان کرد : "وجود این تازه وارد ، باعث شد من رشد کنم " او به من کمک کرد بیاد آورم سالیان کوتاه گذشته کجا بودم من نیاز دارم ، "آموخته های جدیدم را روی طاقچه باقی نگذارم و در مورد برنامه و رشد خویش تنبل نشوم .

آیا میتوانیم بطور همزمان مسئولیت راهنمایی چند عضو را بر عهده بگیریم

ظرفیت اعضاء در اشتیاق و تاثیر گذاری به عنوان یک راهنما در میزان وقتی که میتواند به این موضوع اختصاص دهند متفاوت می باشد . کسانیکه توانایی دارند بطور همزمان چند رهجو داشته باشند نباید منع شوند اگر چه در ایجاد ارتباط با سه یا چهار عضو خطری هم وجود دارد . افرادی که در این زمینه ایده ائی پر اغراق در مورد ظرفیت توانایی خود دارند با زیاده روی در راهنما بودنبه آرامش خود لطمه میزنند . شما تنها با درک صادقانه خود میتوانید به این سوال پاسخ دهید . عضوی که در حال حاضر به پنج عضو خدمت میکند میگفت : "من معتقدم نیروی مافوق افرادی را که باید راهنمایی کنیم به سمت ما می فرستد و بیشتر از آنچه احتیاج داریم نمی فرستد .

آیا گمنامی راهنما باید حفظ شود ؟

خیلی مهم است ، راهنما برای عضو بیان کند رعایت گمنامی راهنما و همه اعضاء و نیز بیمار الکلی از اهمیت فراوانی برخوردار است . و یاد آورشود "رعایت گمنامی ، ستون معنوی برنامه الانان است" وقتی که عضو اطمینان به راهنما را مد نظر داشته باشد ، اهمیت گمنامی را درک خواهد کرد . فقط با این روش ما آزادانه میتوانیم آنچه در اندیشه و قلبمان است مطرح کنیم .

زمانی که مصلحت را ، در قطع ارتباط با یک عضو تشخیص میدهم ، چگونه باید عمل کنم ؟

به ندرت این مسئله اتفاق که راهنما از ارائه همکاری با یک عضو منصرف شود . اما چنانچه مصلحت در این است که این مسئله عملی شود ، این موقعیت با محبت و صداقت میتواند بیان شود در حالیکه راهنما ، این مسئولیت را شخصا به عهده میگیرد مطرح میکند ، "من به این نتیجه رسیدم ، که دیگر قادر نیستم به شما کمک کنم تصور میکنم انتخاب راهنمایی دیگر به نفع توست "همچنین برای انتخاب مفید راهنمایی دیگر به عضو پیشنهادات لازم را میدهد . روابط بین عضو و راهنما اکثرا به دوستی مبدل مبدل میشود که در حقیقت خاتمه ای ندارد . راهنما عضو خود را در مسیر رشد با خوشرویی رها میکند . رابطه بین یک عضو و راهنما آنگاه موفق خواهد بود که حتی اگر این دو در نزد هم نباشندبه عنوان یک پیمان خصوصی که در خاطر هر دو ماندنی است به آن نگاه میشود .

زمانی که رهجوی من از کمک گرفتن سرپیچی میکند چه باید کرد ؟.


شما تنها میتوانید به عضو اطمینان دهید چنانچه آماده پذیرفتن کمکی است آمادگی دارید به او کمک کنید ، و جز این نمیتوان کاری کرد . انعطاف پذیری ، لازمه راهنماست . در حالیکه اکثر راهنمایان حقیقت را با با محبت ارائه میکنند گاه ممکن است ، و یا با آنها همراهی نکند راهنمایی که در برنامه خودش جدی است به عضو این اجازه را میدهد که خشم خود را ابراز کند و در عین حال ارتباط مابین به خطر نیفتد .

آیا راهنما شدن و انتخاب راهنما ضروری است ؟

در الانان و الاتین برای هیچیک از موارد الزامی وجود ندارد : اما تجربه نشان میدهد که این ارتباط کمکی با ارزش به درک شخصی فرد و استفاده صحیح از اصول برنامه الانان و الاتین خواهد کرد . علیرغم اینکه ، ارتباط راهنما با عضو بسیار نزدیک است اما گرفتار اوضاع و احوال او نخواهد شد . اصول مفیدی که در ارتباط با الکلیها یاد گرفتیم ، در اینجا نیز مورد استفاده قرار میدهیم "زندگی کن و بگذار زندگی کنند "
"به خدا بسپار"

راهنما چه مفهومی دارد ؟

راهنما بودن ، رابطه ای دو جانبه بین دو عضو الانان و الاتین ایجاد میکند . راهنما و عضو در ملاقات هایشان برخوردی همسطح خواهند داشت و با یکدیگر در مشکلات صحبت میکنند . راهنما شخصی است که به سوالاتی که یک عضو تازه وارد یا اعضای قدیمی در زمینه مشکلات شان مطرح میکنند ، پاسخ میدهد . راهنما شخص بخصوصی است که مشتاقانه تجربیات ، توانایی و امیدهای خود را از برنامه الانان در پاسخ به مشکلات و سوالات شخصی عضو در اختیار او قرار میدهد بهترین توصیف برای تعریف راهنما مثال گمشده ای در جنگل است . تصور کنید در جنگل گم شده اید ، در آنجا با فرد دیگری برخورد میکنید که او نیز سرگردان است . اگر این شخص به شما بگوید " من گم شده ام ، شاید بتوانیم با کمک هم برای بیرون رفتن راهی پیدا کنیم " در این لحظه شما ، احساس آرامش میکنید . حال اگر بگوید " من گمشده بودم ف اما به من کمک رسید و راهم را پیدا کردم . دست مرا بگیر ، من ترا راهنمایی خواهم کرد " چقدر تسکین خاطر پیدا خواهید کرد ؟

الاتین و ناراتین چیست؟

الاتین یک گروه حمایتی متشکل از نوجوانان می باشد که هریک از آنها با اثرات و عواقب اعتیاد به الکل یکی از نزدیکان خصوصا والدین خود دست به گریبان هستند. بسیاری از جلسات الاتین درهمان زمان و مکان برگزاری جلسات الانان برگزار شده و تنها نوجوانان حق حضور در آن ها را دارند.

" ناراتین‌ها اعضایی از خانواده نارانان هستند و همانطور که از نامش پیداست افراد نوجوان می‌‌باشند. آن دسته از آنها که به سن بزرگسالی می‌رسند و نوجوانی را پشت سر می‌گذارند تشویق می‌شوند که وارد جلسات نارانان شوند.
اعضایی از خانواده که زیر سن نوجوانی هستند ممکن است آمادگی نداشته باشند که در برنامه خودیاری ناراتین شرکت کنند
بدیهی است که بچه‌های کم سن و سال تری وجود دارند که هم نیاز به ناراتین دارند و هم آماده شرکت در ناراتین هستند .این بستگی به تصمیمات هر گروه ناراتین در کاهش دادن محدودیت سنی یا رده بندی سنی دارد ." 1*
" اگر شما نوجوان هستید و یکی از نزدیکان شما معتاد است، می‌توانید با حضور در جلسات ناراتین کمک بگیرید. اگر هیچ گروهی در نزدیکی شما نباشد، با کسی در یک جلسه نارانان صحبت کنید و از او در مورد تمایلش جهت حمایت از یک گروه ناراتین بپرسید. تشکیل یک گروه ناراتین در همان زمان و همان مکان جلسه نارانان یا NA می‌تواند ایده مناسبی باشد. جلسات هفتگی برای اعضا فرصت بهتری برای شرکت و تمرین برنامه ناراتین در زندگی‌شان طی یک روند روز به روز میباشد. "

مقدمه الاتین


    یک نفر به زندگی نگاه می کند و زیبایی ، روشنی ، خوبی و مهربانی و گرمی و ملایمت را می بیند ، شخص دیگری به همان زندگی نگاه می کند ولی زشتی ، تنهایی ، مشکلات و ناامیدیها را می بیند . چه چیزی سبب این تفاوت شده است ؟ " طرز برخورد و طرز تلقی ها "..

    طرز برخورد مابا قضایا تعیین می کند که می خواهیم شاد باشیم یا ناراحت ، عصبی باشیم یا آرام و آسوده، دوست داشتنی یا نفرت انگیز ، بالغ یا نابالغ ، کامل یا ناقص .

    در جلسات فرزندان الکلی ها ما می آموزیم که با بکارگیری برنامه ها که همانا استفاده از 12 قدم ، 12 سنت و شعارها در زندگیمان  می باشد، می خواهیم چه باشیم و می آموزیم که چطور آنها را بشناسیم .

    یک دانش کامل و به کارگیری سخت کوشانه این اصول ، به ما کمک می کند تا رفتارهای مثبت خود را بسط و توسعه دهیم و این چنین است که ما می توانیم خوشحالی و (تکامل ) را بیابیم .

    همه ما مشکل داریم . این طبیعت بشر است که به دنبال میان بر و راه حل های ساده می گردد.

    اجازه دادن به دیگران برای اینکه فکر کننده و تصمیم گیرنده برای ما باشند تلاش زیادی لازم ندارد اما ممکن است راهها و جوابهای آنها برای ما مفید و شایسته نباشد.

    ما خود مسئولیت پیدا کردن جوابها و راه حل و گرفتن تصمیمات شخصی مان را داریم.

    این کتابچه سوالات برای کمک کردن به ما برای درک بهتر قدم هاو سنت ها با برانگیختن افکار و گفتگوهای محرک ،طراحی شده است . ( که البته ) جوابی برای سوالات داده نشده است ، زیراکه جوابهای هر فردی متفاوت است.

    داستانهایی که در انتهای هر بخش آورده شده است حتما " به این منظور نیست که دقیقا" به این گونه باشد، فقط به منظور مطرح کردن مثالهایی فراهم شده اند.

متن قدم یکم الاتین

 


    " ما اقرار کردیم که در برابر الکلی عاجزیم و زندگیمان غیر قابل کنترل است ."
   

    درک این قدم در صورتیکه ما " الکلیسم " را به عنوان یک بیماری بپذیریم آسانتر خواهد بود.

    ما  نسبت  به  تاثیرات  بیماری  الکلیسم  در  خانواده  در مقایسه  با  دیکر  بیماریها  کنترل  بیشتری   نداریم . ( یعنی همانطور که ، نمی توانیم اثرات یک بیماری جسمی را کنترل کنیم ، کنترل اثرات بیماری الکلیسم هم در خانواده غیر ممکن است ) وقتی که یکی از اعضای خانواده بیمار است همه اعضا, تحت تاثیر قرار می گیرند ...

    برنامه زمانی خانواده ازهم گسیخته و منقطع است : والدین برای بچه ها فرصت کمی دارند : برنامه ها به طور غیر منتظره ای تغییر می کنند : مردم خسته و کم حوصله هستند ، دارائیها بی ثبات و متزلزل هستند ، نظم وانظباط استوار  و پا برجا نیست . همه این تاثیرات دقیقا" زمانی که بیماری "الکلیسم " باشد هم وجود دارند و برقرار هستند.

    اگر ما نیاموزیم که چطور با اثرات الکل در خانواده مان زندگی کنیم ، نمی توانیم بگوئیم که" ما زندگیمان را به خوبی اد اره می کنیم."

   

    (1)  آیا شما تلاش می کنید که والدین الکلی تان را از نوشیدن الکل و مشروبات الکلی منع کنید؟ چطور؟ آیا تلاشهای شما فایده و اثری هم دارد ؟ بعد از چنین تلاشی و کوششی چه احساسی دارید؟ هنگامی که تلاشهای شما با شکست روبه رو می شود، چه کسی راسرزنش می کنید ؟

   

    (2) آیا فرد الکلی را می توان مجبور کرد که به دنبال کمک باشد؟ آیا ما احساس می کنیم که این کار وظیفه ماست ؟

   

    (3)  آیا ما معتقدیم که می توانیم سبب الکلی شدن فردی شویم ؟ آیا هیچگاه احساس کرده ایم که ما در الکلی شدن ( بیمارمان ) مقصر بوده ایم ؟ آیا برای اینکه بیمار الکلی مان را " مجبور " به ترک کنیم ، والدینی را که الکلی نیستند به رخ آنها کشیده ایم ؟

   

    (4)  ما چطور می توانیم قدم 1 رادر مورد والدینمان که الکلی نیستند ، به کار ببریم ؟ در مورد دیگر اعضای خانواده چطور ؟

   

    (5)  آیا ما زمانی که | بیمارمان | درحال پاکی و عدم مصرف است احساس خوبی داریم و زمانی که در حال مصرف است حال بد ؟ ما چطور می توانیم مشکلات شخصی خود را از او جدا کنیم ؟

   

    (6)  آیا ما علایم این بیماری راپذیرفته ایم ؟ علائمی همچون رفتار نفرت انگیز ، تند خویی و تند مزاجی ، ظاهری شلخته و نا آراسته ، افکاری نامعقول و غیر منطقی ؟ آیا ما هنوز از فرد الکلی رنجیده خاطر هستیم و فکر می کنیم که اگر " خود " او بخواهد می تواند رفتار بهتری داشته باشد ؟

   

    (7)  آیامادر خانه هوشیار هستیم ؟ آیا می توانیم با این آگاهی که فرد الکلی " گرفتار " است و قابل معالجه و بهبودی نیست ، آسودگی خاطر پیدا کنیم ؟

   

    (8)  این شعار که " رها کن و به خدا بسپار " چگونه به این قدم ارتباط دارد ؟

   

    (9)  قدم اول می گوید : " زندگی ما غیر قابل کنترل شده است " ما چطور می توانیم در خانه ، مدرسه ، سرکار و به خوبی به سر ببریم ؟

   

    (10)     چطور می توانیم دعای آرامش را در این قدم به کار ببریم؟

    در قدم اول ما اقرار کردیم که در مقابل بیماری الکلی عاجز هستیم ، درک کردیم که حل کردن این مشکل از عهده ما خارج است، پذیرفتیم که تنها زندگی را که ما می توانیم تغییر دهیم "زندگی خودمان " است .
   

   
    عکس العمل های شخصی

    من قسمت اول قدم یک را در مورد پدرم به کار برده بودم ، اما نپذیرفته بودم که زندگی من ،تماما " غیرکنترل بوده است . نمی خواستم تغییر کنم زیرا که هنوز با خودم راحت بودم .

    من شروع به کنترل نامزدم نمودم ذیرا که ترس از دست دادن او را داشتم . او همه چیزی بود که به آن وابسته بودم . چند ماه بعد ، ارتباطم را با او قطع کردم . اکنون در حال حاضر ، فکر می کنم این بهترین اتفاقی است که تاکنون برای من رخ داده است .

    نیروی برتر ، همانطور که من او را شناختم و درک کردم ، لحظات و ساعات خاصی را برای من پیش آورد تا به من بیاموزد که به جای وابستگی به خود ، به الکل و به دیگران ، به خود او تکیه کنم .

    من واقعا " به انتهای خط نرسیده بودم ولی  شروع کردم به اطرافم و چیزهای مختلف با دیدی متفاوت نگاه کنم .

    من مجبور بودم بپذیرم ، من تنها کسی نیستم که در مقابل الکلیسم عاجز است بلکه تمامی مردم در مقابل آن عاجز هستند پذیرش این موضوع |برایم | آسان نبود .

    مجبور بودم دوباره بیاموزم که دنیا دور من نمی چرخد ( من محور دنیا نیستم ) . مجبور بودم بپذیرم که مردم دیگر هم می توانند حق داشته باشند و اینکه راه من همیشه بهترین راه نبوده است.

    من اینطور آموخته بودم و تربیت شده بودم که به بزرگان و مردمان سالخورده به خصوص به والدینم احترام بگذارم . هنگامی که الکل نوشیدن پدر من |همچون| مشکلی می شد ، تمام احترام من نسبت به او از بین می رفت این مرا ناراحت و دگرگون می کرد زیرا که برخلاف تمام این چیزهایی بود که آموخته بودم .

    من به طرز بسیار بدی ناراحت و غمگین بودم ، زیرا او را بسیار دوست داشتم ، دچار احساس گناه شدیدی بودم ، به دلیل اینکه هیچ یک از عیب جویی ها و سرزنش های من کمک کننده نبود. من اگر اورا سرزنش هم نمی کردم باز دچار احساس گناه می شدم ، زیرادر این صورت نیز احساس می کردم هیچ تلاشی برای کمک به او و کاهش مشکل وی نکرده ام .

    من از ادامه آمدن به جلسات فرزندان الکلی ها می ترسیدم زیرا این کار می توانست ، اورا دیوانه کند و نوشیدن الکل اورا تشدید نماید.

    یکی از اعضای 88 من را نشاند و این چنین گفت : " تو  نمی توانی مسئول  خوردن  یا  نخوردن  فرد الکلی  باشی .  زیرا  به  عنوان  مثال  هنگامی  که ظرفها را  می شستی  یکی  از آنها را  انداخته ای و شکسته ای و یا  اینکه  چون  هوا  بارانی است  و یا به  دلیل اینکه  هوا  شدیدا" آفتابی  است و غیره و ذالک ......." و اینها بهانه ای   می شود برای اینکه بیمار الکلی تصمیم به نوشیدن بگیرد ،من هرگز اینها را فراموش نکرده ام .

    از زمانی که " الکلیسم " را به عنوان یک بیماری شناخته ام و فهمیده ام این بیماری چطور کار می کند و تاثیرگذار است ، دیگر مجبور نیستم به پدرم بی احترامی کنم . زندگی من از حالت " سیر همیشگی حول نوشیدن الکل پدرم " خارج و متوقف شد.

    من متوجه شدم که بودن یا نبودن بیمار الکلی موضوع مهمی نیست و این نمی تواند در برداشت گامهای روزانه من تاثیر گذار باشد.

    من توانایی آن را داشتم که احساساتم را از مشکلات والدینم جدا کنم در حالیکه آنها را دوست دارم ، من آنها را بسیار دوست دارم .

    فکر می کنم زمانی که شما کسی را بسیار دوست دارید ، زمانی است که بیماری الکلیسم شدید شده است . اگر شما توجه نمی کردید ، این موضوع اهمیتی نداشت که آنها حتی تا حد مرگ هم بنوشند و مصرف کنند. من خودم را به خاطر مشکل پدرم سرزنش می کردم درحالیکه این واقعا" گناه من نبود.

    پدر من دلسوزی و انتقاد می خواست و من آنها را به او می دادم . جلسات فرزندان الکلی ها اینطور به من آموخت تادرک کنم که این گناه و عیب من نیست و نباید از او انتقاد کنم . می بایست عشقم را به او نشان دهم و سعی کنم به او کمک کنم .

    تمامی |مطلب| این قدم در مورد " رها کردن " می باشد. این برای من بسیار مشکل است که هرچیزی که مرا محصور کرده و یا با من مخالفت می کند ، اعتصاب می کند.

     من می دانم که پدر و مادرم بیمار هستند ،همچنین مادرم . اما از همه اینها بیمارتر ، هیولا(نیروی پرقدرتی)  درون من و خود من ، هستیم .

    ماباید بیاموزیم وبفهمیم که هرگز نمی توانیم بیماری الکیسم و قربانیهای آن را کنترل کنیم و بر آنها پیروز شویم.

    من آموختم این حقیقت را بپذیرم که نمی توانم خواهرم را تغییر دهم و " من " مسئول نوشیدن و یا استفاده مواد مخدر او نیستم . این خیلی سخت بود زیرا من در آن هنگام نسبت به کارهایی که او انجام می داد احساس مسئولیت می کردم.

    او سعی می کرد که مرا سرزنش کند و من احساس می کردم که کارهایی وجود داشته که باید می کردم و می توانستم انجام بدهم .

    من بر حسب عادت سعی  می کردم مشکلات خواهرم را به جای او حل کرده و مستولیتهای او را به دوش بگیریم .

    این تنها راه و تنها کاری نبود که می شد انجام داد. بعد از اینک یاد کرفتم که نمی توانم به جای او صورتی از کارهای سالیانه اش را برداشت کنم و ( من ) مسئولیتی در قبال مصرف الکل او ندارم ، رها شدم تاچیزهایی برای خودم بیاموزم و در جهت بهبودی خویش کوشاباشم زیرا که  من بیمار بودم.

    " من " تنها کسی نیستم ، نبودم و نخواهم بود که در مقابل الکلیسم عاجز است ، این یک بیماری است ، من نمی توانستم  به این بیماری همچون بیماریهای دیگر  نگاه کنم .

    قبل از آمدن به جلسات فرزندان الکلی ها سازگاری |آرامش| درونی نداشتم، درون من پر از رنجش و حسادت بود. تندمزاجی و ترسهای درونی من همیشه برایم مشکل ساز بود ، به اضافه اینکه در یک روز تعطیل دیواری بین من و برادرم  می ساخت . دلسرد و گیج بودم .

    من مطمئن هستم که می توانم بپذیرم زمام زندگی از دستم  خارج شده است ! برای بعضی از انسانها که دارای ضمیر و نفسی بزرگ هستند ، پذیرش اینکه شکست خورده اند ، چیز راحتی در دنیانیست . اما چنانچه می خواهم برنامه را ادامه بدهم ، باید چنین چیزی را بپذیرم.

    من می دانم که در مقابل اعمال و حرکات فرد الکلی عاجز هستم. قسمتی از پذیرش من در مورد بیماری او ، صبر و اطمینان کامل را شامل می شود.

متن قدم دوم الاتین


" به مرور ایمان آوردیم که نیرویی مافوق می تواند سلامت عقل را به ما باز گرداند."

 

ما در طول این تجربیات آموخته ایم به تنهایی نمی توانیم زندگیمان را اداره کنیم ، بنابراین باید به دنبال نیرویی که برتر و پرقدرت تر از ماست ، باشیم  تا به ما کمک کند.

برای خیلی ها این نیروی برتر " خدا" است. برای بعضی ها هم نیست . نام گذاشتن برای این نیرو ، چیزمهمی نیست .چیزی که مهم است درک این حقیقت است که نیرویی ماورای فهم و درک ما وجود دارد...

 

(1)  کلمه "اعتقاد" راهنما و گشاینده این قدم است . ما به چه چیزی اعتقاد داریم ؟

 

(2)  آیا ما به این باور رسیده ایم که نیرویی برتر از ما ،وجود دارد؟

 

(3)  سلامت عقل چیست؟

 

(4)  چه چیزهایی باعث می شوند ما سلامت  عقلمان را از دست  بدهیم ؟ آیا همیشه بر روی حرکت و رفتارمان کنترل داشته ایم ؟ آیا همیشه در برخورد و رفتار با موقعیتها ، دارای قضاوتی صحیح بوده ایم؟ آیا ما سلامت عقل خود  را ا ز دست  داده ایم  و عصبی  شده ایم  و به صورت غیر قابل کنترل  درآمده ایم؟آیا تا به حال دچار سردرد شدید ، اضطراب و تشویش ، ناتوان در تمرکز و خواب ، احساس بی ارزشی ، و این احساس که "ای کاش هیچ گاه به دنیا نیامده بودم " شده اید؟

 

(5)  ما فکر می کنیم که " قدرت برتر " چطور می تواند سلامت عقل را به ما برگرداند؟

 

در قدم دوم ما سعی می کنیم که به نیروی برتر از خودمان اعتقاد پیدا کنیم . ایمان می آوریم که این نیرو می تواند به ما کمک کند تا راهی را برای رسیدن به زندگی آرام تر پیدا کنیم.

 
"عکس العملهای شخصی "

من فهمیدم که خداوند می خواسته و می توانسته وارد زندگی من شود و کلمات را در دهان من بگذارد به شرطی که خودم به او اجازه می دادم .

من ایمان آوردم که می توانم به خویش ، به خدا و به دوستانم در جلسات فرزندان الکلی ها اعتماد کنم و آنها را بدون قید شرط دوست داشته باشم بدون اینکه به خودم آسیبی وارد شود.

بعضی ها کلمه " سلامت عقل " را در این قدم دوست ندارند ، اما من فکر می کنم کلمه کاملا" درست و مناسبی است . خیلی اوقات اغتشاش و پریشانی غیر عادی من ، باعث می شد به گونه ای عکس العمل نشان دهم که اصلا" در آن برخورد ، نشانه ای از رفتار یک انسان عادی و طبیعی هویدا نبود.

مدت زمان زیادی طول کشید تا بفهمم نمی توانستم مشکلاتم را با سخت کوشیدن و دقت بیش از حد حل کنم . آیا واقعا" ، آنقدر با تجربه هستم که من  و فقط من، همه جوابها و راه حل ها را بدانم ؟ این می تواند |حقیقت داشته | باشد که نیرویی که مافوق همه آفریده هاست ، دارای ایده ها و عقیده هایی بیشتر از من است؟ هم اکنون من به خدا ایمان آورده ام . به او گوش می دهم واز او می آموزم .

من ایمان آوردم که کسانی برتر از خودم وجود دارند، اشخاصی که من می توانم از آنها برای دوست داشتن الهام بگیریم . آنقدر رشد کرده ام که به نیروی برتری توجه کنم که می توانم با او به عنوان یک دوست صحبت کنم و این نوع دوستی و ارتباط به من اجازه می دهد که بار مسئولیت را از دوش خودم بردارم و به دوش او بگذارم . من می توانم راحت و آسوده مسائلی را که در ذهنم وجود دارد مرتب کنم و پس از آن ذهنی بی دغدغه و پاک داشته باشم و می توانم برای مسائلی که هر روز باید تصمیم گیری کنم ، تصمیمی درست اتخاذ کنم.

زمانی بود که بسیار گیج شده بودم و تفاوت خدای مذهب و خدای معنویت را نمی فهمیدم . اینطور به نظر می رسید که هرگز خدایی که من در کلیسا احساس می کردم ، با خدایی که در جلسات فرزندان الکلی ها پیدا کردم یکی نبود.من موعظه گر شده بودم و می گفتم که چطور فکر کنید. من در جلسات فرزندان الکلی ها قادر شدم که افکارم را جمع کنم . هم اکنون فردی هستم با افکاری باز و همچنین در حال شروع ، به فهمیدن اینکه در کلیسا راجع به چه چیزی صحبت می شود.

متن قدم سوم الاتین


"تصمیم کرفتیم که اراده و زندگیمان را به پروردگاری که خود درک می کردیم بسپاریم ".

 
قدم سوم دعوت به ( عمل ) می کند. این قدم با کلمات " تصمیم گرفتیم …… " شروع می شود. این ممکن است برای بعضی ها سخت و برای عده ای دیگر آسان باشد . ما باید اعتقاد بیاوریم که انجام اراده و خواست خداوند راهی معتبر و قابل اعتماد برای رسیدن به یک خوشحالی واقعی و... صادقانه است.

 

(1)  چه چیزی به ما در اعتماد کردن کافی به خداوند کمک میکند که اراده  و زندگیمان را به او بسپاریم؟

 

(2)  چطور می توانیم ذهنمان را باز کنیم و به چیزهایی که دیگران برای کمک کردن به ما می گویند گوش فرا دهیم ؟

 

(3)  شعار " رها کن و به خدا بسپار " چطور با این قدم در ارتباط است ؟

 

(4)  چطور می توانیم از " اراده و خواست خداوند برای خودمان " مطلع شویم؟

 

(5)   این قدم برای ما چه کار خواهد کرد : آیا به ما آرامش خواهد داد ؟ ویا اینکه این قدرت را به ما می دهد که وقتی به دلیل انجام ندادن قسمتی از وظایفمان کارها به خوبی پیشرفت نکردن ، از دیگران عذرخواهی کنیم تا ما را سرزنش نکنند؟

هرکدام از ما رها و آزاد هستیم قدرت برتر ، نیرویش را به ما تحمیل نمی کند. تصمیم قبول و پذیرش و یا رد کردن و نپذیرفتن آن به عهده خود ماست .

 
"عکس العملهای شخصی "

وقتی به جلسات فرزندان الکلی ها آمدم هیچ " نیروی برتری " نداشتم . آخرین کلمات این قدم ، برای من ، بسیار مهم است "پروردگاری که خود درک می کردیم ".

من به شیوه ای که خود می خواهم و به طریقه ای که فکر می کنم او هم خواهان همان راه است ، به پروردگار معتقد هستم . این کمک بسیار زیادی به من  کرده است زیرا که من به هیچ مذهبی اعتقاد ندارم.

احساس می کردم که قسمتی از وجود خود را گم کرده ام ، یک قسمتی که بسیار ضروری و حیاتی بود وبه من کمک می کرد تا از زندگی لذت ببرم . آموختم که می توانم با برگشتن و روی آوردن به خداوند این قسمت از دست رفته را باز یابم . به واسطه او من می توانستم سلامت عقلی راکه به آن احتیاج داشتم دوباره به دست آورم.

این مهم نبود که دیگران راجع به او (نیروی برتر ) چه عقیده و نظری دارند، این عقیده من نسبت به اوست که مهم است . |هرکس این امکان را داد که نسبت به نیروی برتر چه عقیده ای داشته باشد| این قدم از من می خواهد به انجام کاری بپردازم که قبل از آمدن به جلسات فرزندان الکلی ها بندرت نمی توانستم انجام دهم ، " یک تصمیم گیری " من مجبور بودم که خواهان و مایل به کار کردن و ملاقات نیروی برترم به صورت نسبی باشم . در انتها ، چیزی که روشن است ، این می باشد که این زندگی ، زندگی من است و نسبت به آن نگران هستم . ( به زندگیم علاقه دارم و نسبت به آن احساس مسئولیت دارم).

من آرزوها و خواسته هایم را آنچنان تعریف ومعین کرده ام که دوست داشتم اتفاق بیفتد. هنگامی که نمی توانم آنها را داشته باشم {وبه آن شیوه ای که خودم می خواهم به آنها برسم } به خواستی که خداوند برای من درنظر دارد می نگرم . سعی می کنم به خاطر بیاورم که مشکلی که روبروی من است و با آن مواجه هستم هرگز از قدرتی که پشتیبان من است و به آن تکیه دارم قوی تر نیست .

متن قدم چهارم الاتین


 " یک ترازنامه اخلاقی بی باکانه و موشکافانه از خود تهیه کردیم ".


این قدم در مورد ارزش تهیه کردن یک تراز نامه اخلاقی کامل و صادقانه از خودمان صحبت می کند. ما در این قدم با اطمینان در خودمان جستجو می کنیم و سعی می کنیم خودمان را آنطور که واقعا" هستیم ببینیم. اگر چه این اقدام سخت است و احتیاج به گذشت زمان و صبر دارد. اما باید... از کارها به همان سادگی که هستند استفاده کنیم . ما باید علاوه بر عیبها و نقایصمان ، خصوصیات و صفات اخلاقی خوبمان را بشناسیم و آنها را تائید کنیم . برای بعضی از ما درک و شناخت آن صفات مثبت مشکل است اما این موضوع مهم است، زیرا که آنها شالوده و اساس رشد ما هستند. هیچ کس بد نیست و ما فقط می توانیم خودمان را تغییر دهیم.

 

(1)  آیا ما به خاطر اعمال و حرکاتمان عذرخواهی می کنیم ؟ آیا خویش را حق به جانب دانسته و معتقدیم که این عیب و اشکال مانیست و با خود می گوییم " اگر آنها هم در چنین خانواده ای بودند همین کار را می کردند؟"

 

(2)  آیا از زندگی که داریم و از روشی که رفتار می کنیم احساس رنجش می کنیم ؟

 

(3)آیا احساس می کنیم که هیچ کس چنین زندگی سختی را که ما داریم ، ندارد ؟ آیا ما به دیگران این اجازه را می دهیم که از مشکلاتمان با خبر شوند، یا اینکه آنها را پیش خود نگه داشته و احساس فدایی بودن می کنیم؟

 

(4)آیا ما خواهان پذیرش انتقاد هستیم و یا اینکه سریعا" شروع به جانبداری از کاری که انجام داده ایم می کنیم ؟

 

(6)آیا ما مسئولیت کاری را که انجام داده ایم می پذیریم خواه اشتباه باشد یا درست ؟

و یا اینکه هرچیزی (مستولیت) را به دوش دیگران می گذاریم؟

 

(7) آیا مجبور هستیم که همیشه مرکز توجه باشیم ؟چرا؟

 

(8)  آیا سعی می کنیم که با پیدا کردن راهی سالم برا ی عصبانیت های خود همچون ، ورزش، نوشتن ، سخت کار کردن ….. حالات و اخلاق خویش را کنترل کینم ؟ و یا اینکه هنگامیکه به میل ما رفتار نمیشود خونسردی خود را از دست داده و صدایمان را بلند می کنیم ؟

 

(9) آیا به این درک رسیده ایم که زندگی نه همیشه خوب است و نه همیشه بد ؟

 

(10)  آیا ما بازنده های خوبی هستیم ؟آیا می توانیم شکست و یاس و ناامیدی را بدون هیچ گله و شکایتی بپذیریم ؟

 

(11)  آیا ما برنده های خوبی هستیم ؟ آیا می توانیم بدون اینکه نسبت به خودمان عقیده ای اغراق آمیز داشته باشیم ، موفق شویم و به سرمنزل مقصود برسیم ؟

 

(12)  آیا درمورد چیزهایی که نمی توانیم آنها را تغییر دهیم ، احساس نگرانی
می کنیم؟

 

(13)   آیا ما به اندازه کافی نسبت به عقاید و نظریات دیگران دارای ذهنیتی باز
هستیم ؟

 

(14)  آیا می توانیم از اتفاقات خوبی که برایمان رخ می دهد لذت ببریم و یا اینکه همیشه به دنبال آشوب و عیب تراشی هستیم ؟

 

(15)   آیا می توانیم از موفقیت ها و خوشبختی دیگران لذت ببریم و یا اینکه به این احساس خوب آنها رشک می بریم و حسادت می کنیم ؟ آیا هنگامی که دیگران بیشتر از آنچه که ما داریم دارند و انجام می دهند ، احساس رنجش می کنیم ؟

 

(16)  آیا شدیدا" عیب جو و خرده گیر هستیم ؟ آیا همیشه گله مندیم و اعتراض داریم ؟ چرا هنگامی که از خودمان احساس رضایت نمی کنیم به دنبال پیدا کردن ایرادی در دیگران هستیم ؟

 

(17)  آیا سعی می کنیم برای خودمان اهدافی قابل دستیابی تعیین کنیم و برای رسیدن به آنها تلاش می کنیم ، یا اینکه در طول مسیر آرام حرکت می کنیم تا شرایط و محیط ما را به سمت آن اهداف هل دهند؟ آیا برای خودمان اهداف غیر قابل دسترسی و غیر ممکن تعیین می کنیم و احساس کمال و انجام یک کار را از خود دریغ می کنیم ؟

 

(18) آیا به دیگران و به این حقیقت که آنها ما را دوست دارند ، ایمان داریم ؟

 

(19)  آیا با دیگران همانطوری رفتار می کنیم که دلمان می خواهد با ما رفتار شود؟

 

(20)  آیا ما از احساسات دیگران خبر داریم و نسبت به آنها آگاه هستیم ، و یا اینکه اولین چیزی را که به ذهنمان خطور می کند به زبان می آوریم ؟

 

(21)  آیا ما گاهی اوقات به دلیل اینکه در شرایط بد روحی به سر می بریم ، به والدین و یا معلم هایمان خسارتی وارد کرده ایم ؟

در قدم چهار ما سعی می کنیم با کمک نیروی برتر ، به خودمان به صورت یک مفعول نگاه کنیم ، به یاد بیاوریم که ما همانطور که دارای عیب هایی هستیم دارای صفات اخلاقی نیکویی نیز می باشیم ، سعی می کنیم با خودمان کاملا" صادق باشیم و به این درک می رسیم که ما نمی توانیم عیب ها و اشکالات خودمان را به گردن بیاندازیم .

 

 

 
" عکس العملهای شخصی "

اولین چیزی که حقیقتا" به من کمک کرد ، تهیه تراز نامه اخلاقی بود . من آن را با این درک و فهم تهیه کردم که می خواهم با تهیه و تنظیم آن به خودم ، به برادرم و به چیزی که آن را ترسناک و وحشت آور دریافت کرده بودم ، کمک کنم . من اصلا" نمی توانستم نکات مثبت را ببینم .

پس از آن درک کردم که به جای اینکه بخواهم از دیگران بابت آنچه که تا به حال انجام داده ام انتقاد کنم ، می بایست کار کردن روی خودم را شروع کنم .

هنگامی که تراز نامه اخلاقی ام را تهیه کردم ، یک ورق کاغذ برداشتم یک خط وسط آن کشیدم ، و یک طرف نکات مثبت  و در طرف دیگر نکات منفی را بالای کاغذ نوشتم.

 

نکات مثــــــــــــــــــبت نکات منـــــــــــــــــفی


یک نکته منفی نوشتم ، یک نکته مثبت ، یک نکته منفی و همینطور …… ادامه دادم .

این به من احساس آزادی و رهایی می دهد هنگامی که می توانم صادقانه  عیبهایم را بنویسم و برای یک بار {یکبار استثنا ,} نکات مثبتم را پیدا کنم . من هم اکنون بر روی یکی از کوتاهی ها و قصورم کار می کنم و آن "عدم شکر گذاری و سپاس " است . من بیشتر عمرم را صرف گله و شکایت و زمان بسیار کوتاهی را به توجه کردن به معجزات کوچکی که در طول هر روز برای من اتفاق می افتد، اختصاص دادم .

یک ماه طول کشید تامن قدم چهارم را کامل کنم . در این مدت هرچیزی را می توانستم درباره خودم به آن فکر کنم ،می نوشتم . این کار آسانی نبود که خیلی چیزها را بپذیرم ولی  می دانستم که اینها ضروری هستند.

من یک " ترازنامه بی باکانه و موشکافانه " تهیه کردم . بی باکانه و موشکافانه ؟ من می بایست سه صفحه از چیزهایی که در آنها ماهر و استاد بودم تهیه می کردم ! همه صفات اخلاقی نیکوی من ! اما هنگامی که به اشکالاتم رسیدم ، نتوانستم حتی به یکی از آنها فکر کنم . هنگامی که به " دسته 9" رسیدم ، واقعا" نگاه کردن به خودم را شروع کردم و فهمیدم که شاید فقط  شاید ، من هم عیبهای کوچک و بی اهمیت داشتم و بیشتر راجع به آنها فکر کردم ، و بیشتر درک کردم که من اشکالات بسیاری داشتم که بزرگ و زشت بوده اند. این زمان برد ، یک آسیب واقعی  و حقیقی بود. اما سرانجام این حقیقت را پذیرفتم که من اشکالات زیادی برای از بین بردن دارم.

یک تراز نامه واقعا" بی باکانه و موشکافانه تهیه کردم و این بار سه صفحه از عیبها و اشکالاتم را پیداکردم! وقتی که قدم4 را برداشتم ، آن رادر مورد احساساتم نسبت به پدرم به کار بردم. من رنجشهای بسیاری از کارهایی که او در مورد من ، مادرم و همه خانواده ام انجام داده بود، داشتم . این برای من سخت بودکه به همه آنها غلبه کنم و واقعا" نمی خواستم که این کار را انجام دهم . اما سرانجام از همه ناامیدیهایم نسبت به او خلاص شدم .

این برای من مهم است به نکات منفی ام نگاه کنم . اما مهم تر از آن نگاه کردن به نکات مثبتم میباشد . این به من کمک می کند که امید بیشتری پیدا کنم و برای ادامه راه تشویق شوم .

بیشترین استفاده و منفعتی که من از قدم 4 به دست آوردم " فروتنی و افتادگی " بود. من توانستم خود را واقعا" آنطوری که در ارتباطم با خدا و همنوعم هستم ببینم نه خیلی بالا و به خیلی پایین " من نه از کسی برتر هستم و نه از کسی پست تر و پایین تر ".


 

متن قدم پنجم الاتین


چگونگی دقیق خطاهای خود را به پروردگار ، خود و یک انسان دیگر اقرار کردیم .

 
هم اکنون ما همه نکات مثبت و منفی خودمان را خیلی واضح بررسی کرده ایم . قدم پنج پیشنهاد می کند که رها شویم . درباره این مشکلات صحبت می کنیم و واقع بینانه و اساسی با آنها روبرو شویم . بزرگترین مانع در رسیدن به رشد... شخصیتی " غرور" است.

(1)     به چه دلیل اقرار خطاها و ایرادهایمان نزدخودمان و خدا ، مهم است ؟

 

(2)    به چه دلیل اقرار خطاها و ایرادهایمان نزد یک انسان دیگر مهم است ؟

 

(3)   به چه دلیل باید در انتخاب شخصی که می خواهیم نزد او اقرار کنیم ، دقت داشته باشیم ؟

 

(4)   چرا نباید نزد، یکی از اعضای خانواده و یا یک دوست خیلی نزدیک و صمیمی ، اقرار کنیم؟

 

(5)   به چه دلیل بهتر و مناسب تر است که این قدم را با یک بزرگتری که به او اعتماد داریم ،همچون یک دکتر ، یک کشیش روحانی ، یک مشاور راهنمایی و یا یک راهنما ، کار کنیم ؟

 

(6)   اگر بخواهیم این قدم را با یکی از اعضای گروه کار کنیم، چه خصوصیاتی را باید از او درنظر بگیریم ؟

 

(7)   ما از این قدم چه انتظاری داریم ؟که ما کمک کند تا از احساس گناه رهایی یابیم ؟ تا به ما کمک کند که به خود همانطور که دیگران به ما نگاه کنیم ؟یا اینکه انگیزه و محرکی برایمان باشد تابر روی خودکار کنیم ؟

ما در قدم 5 اقرار کردیم، عیبهایی که درقدم 4 به آنها رسیدیم ، به راستی وجود دارند. سعی می کنیم که با آنها به طور واقعی روبه رو شویم.

این قدم به ما کمک می کند تا صداقت ، فروتنی و تفکری درست را در خود گسترش دهیم .

 

 

 
" عکس العملهای شخصی "

یک روز که در راه برگشت از جلسه به خانه بودم ، قدم پنجم را با مردی که راهنمایم بود ، شروع کردم . درمورد چیزهایی که آزارم می داد و اذیتم می کرد با او صحبت کردم . این اقدام احساس بسیار خوبی به من داد. میدانم چرا ، زیرا که بار بسیار بزرگی را از روی دوشم برداشت و ذهنم را آزاد کرد . من دیگر مجبور نبودم راجع به این مسائل نگران و مشوش باشم.

احساسی که از کار کردن قدم 5 به من  دست داد ، احساس بسیار خارق العاده و جالبی بود واقعا" احساس می کردم که ای کاش ! از ابتدا با دنیای معنویت همراه و آشنا بودم .

برای نخستین بار در زندگیم ، توانستم خود را یک انسان کامل که از خوبیها و بدیها ساخته شده ، ببینم . من دلایل بعضی از کارهایی را که انجام داده بودم ، فهمیدم از انگیزه ها و طبیعت اشتباهات مطلع شدم .

 با اقرار به نقائص اخلاقیم نزد خداوند ، به او نشان دادم که می خواهم انسانی فروتن و صادق باشم . این اقرار به نقائص نزد نیروی برترم ، راهی برایم باز کرد تا اشتباهاتم را بشناسم و به " من بهتر" ترقی کنم.

متن قدم ششم الاتین


" آمادگی کامل پیدا کردیم که پروردگار کلیه نقائص اخلاقی ما را مرتفع کند."

 

اگر ما تاکنون به طور واقعی بر روی 5 قدم اول کار کرده باشیم ، توانسته ایم نقائص اخلاقی مان را پیدا کنیم و به آنها اقرار کنیم . هم اکنون وقت آن است که اقدامی برای رفع آنها انجام دهیم . قدم 6 یک قدم... آمادگی است.

 

(1) برخورد با این نقائص اخلاقی چگونه است ؟ آیابا  آنها  راحت هستیم ؟ آیا آنها ما را ناراحت می کنند؟

 

(2) اگر ما آمادگی برای برطرف کردن این نقائص نداریم ، چرا اینطور است ؟ خیلی سخت است؟ آیامی ترسیم ؟

 

(3)  چطور می توانیم نشان دهیم خواهان این هستیم که خداوند نقائص اخلاقی ما را برطرف کند؟ سعی میکنیم که به تمرین " تقوا و پرهیزکاری " بپردازیم ؟ آیا راجع به اینها با کسی که می تواند پیشنهادها و راهکارهای سازنده پیش پایمان بگذارد، صحبت می کنیم ؟

 

(4)   قدم سوم با این قدم ، چه ارتباطی دارد؟

 

(5) دعای آرامش ، چگونه در این قدم به ما کمک می کند؟

در قدم ششم ما نقائص اخلاقیمان را جمع آوری کردیم و برای از دست دادن و کنار گذاشتن آماده شدیم. ما هم اکنون آماده هستیم که پروردگار این نقائص را از ما دور کند و آنها را با خوبی ، درستکاری ، و افکار و اعمالی که خودش می خواهد ، جایگزین کند. حال بیایید نگاه آخری به آنها بیندازیم و مطمئن شویم که همه آنها جمع آوری شده اند.

 

 

 

 
" عکس العملهای شخصی "

من فکر می کردم که برای کار کردن این قدم آماده هستم ،زیرا من انسان خیلی تنبلی بودم ، نمی خواستم مجبور باشم که خودم ، نقائص اخلاقی ام را برطرف کنم و خوشحال بودم از این که به کس دیگری اجازه دهم این کار را انجام دهد. من انتظار داشتم که فقط بگویم "خوب ،خدایا آنها را برطرف کن " وهمه آنها در عرض یک شب از بین رفته باشند. این واقعا" به این طریق ممکن نبود.

احساس بسیار خوب دیگری که با کار کردن قدم 6 به من دست داد، زمانی بود که سرانجام ، من آماده شدم که خداوند این نقائص اخلاقی را از من دور کند. در ابتدا ، من هنوز بر روی این نقائص سماجت می کردم. اما می دانستم که می بایست همه آنها را رها کنم و به خدا بسپارم. وقتی این کار را انجام دادم ، آرامش و آسودگی عجیبی داشتم.

این قدم اهمیت فراوانی در مورد دعا و مراقبه در درون خودم داشت تا آن زمان که خویش را برای اقدام راجع به چیزهایی که در قدم4 به آنها رسیده بودم، آماده کنم .

متن قدم هفتم الاتین


" با فروتنی از او خواست که کمبودهای اخلاقی ما را برطرف کند."


آیا ما واقعا" می خواهیم که تغییر کنیم ؟ همه ما نقائصی داریم که فکر می کنیم به آنها احتیاج داریم ، از آنها لذت می بریم و ممکن است که برای برطرف کردن و از بین رفتنشان آمادگی نداشته باشیم . ما باید تصمیم بگیریم که چه کاری راترجیح دهیم : سعی و تلاش برای رسیدن به بلوغ و کمال بیشتر و یا ماندن در همین وضعیت . ما دیگر... نمی توانیم بگوییم : هیچ چیز بهتری را نمی شناسیم .

(1)کلمه راهنما در این قدم "با فروتنی " است . کلمات "با فروتنی " و "با تواضع" برای ما چگونه کار می کنند؟

 

(2)وقتی که از خدا می خواهیم تا کمبودهای اخلاقیمان را برطرف کند، آیا این آخرین مسئولیت ماراجع به آنهاست ؟ مسئولیت ما در این امر مهم چیست ؟ خداوند چگونه این کار را برای ما انجام می دهد؟

 

(3) نشریه " فقط برای امروز" چگونه در این قدم به ما کمک می کند ؟

 

(4) شعار " رها کن و به خدا بسپار " چطور در این قدم کار می کند؟

 

(5)  این گفته که " تو بهترین کار را انجام بده  و نتیجه رابه خدا بسپار " به این قدم ، چه ارتباطی دارد؟

در ابتدا ، ممکن است " درخواست از خداوند" برای برطرف کردن نقائص اخلاقیمان ، جاذبه ای برای مانداشته باشد . ممکن است که احساس کنم ، بهتر است خودمان این کار را انجام دهیم ، یا ممکن است که فکر کنیم که خداوند نمی خواهد و یا نمی تواند به ما کمک کند. اما باید اقرار کنیم که زمانی که خودمان می خواستیم این کار را انجام دهیم ، به نتیجه خوبی نرسیدیم . خداوند با دادن نیرویی برای انجام کار درست، به ما کمک خواهد کرد. این به خود ما مربوط است ، می توانیم تلاش کنیم .

 

 

 

 " عکس العملهای شخصی "

من شروع به درخواست از خداوند برای از بین بردن نقائص و کمبودهای اخلاقی ام کردم و پیش رفتم و سعی کردم که از آنها خلاصی پیدا کنم و بهترین کاری راکه می توانستم ،انجام دهم . من می دانم که نیروی برترم مرا راهنمائی می کرد تا در راه درست قدم بردارم .

از روی تجربه شخصی خود با نماز ، دعا و تقاضا می دانم که پروردگارم زمانی که من از او درخواست کمک کرده ام  مرا یاری کرده ،نه زمانی که برای اجابت درخواستهایم با او چانه زده ام {و اورا مجبور به اجابت آن نموده ام }.

من ایمان دارم که خداوند با فرصت دادن به من برای کار کردن بر روی خودم ، کمبودهای اخلاقی ام رااز من دور می کند. برای مثال ، من انسان خیلی تند خویی هستم، اما از زمانی  که از این نقص اخلاقی ام  آگاه شده ام ، به نظر می رسد اغلب زمانهایی که نزدیک است ، خونسرد یم را از دست بدهیم ، مچ خود را می گیریم . من با افرادی صحبت کردم و فهمیدم که آنها چطور خودشان را کنترل می کنند . معتقد هستم که این هشیاری و آگاهی جدیدی که من از خود به دست آوردم ، یکی از راههای کمک خداوند به من است.

متن قدم هشتم الاتین


" فهرستی از تمام کسانی که به آنها زیان رسانده بودیم تهیه کردیم و در صدد جبران برآمدیم ".


تهیه لیستی از تمام کسانی که به آنها زیان رسانده ایم ، کار آسانی نیست . خیلی از ما ، نمی خواهیم  به اشتباهات گذشته مان نگاه کنیم. برنامه جلسات فرزندان الکلی ها به ما می آموزد که فقط برای امروز زندگی کنیم و گذشته را ...رها کنیم ، ولی درعین حال این قدم از ما می خواهد که به گذشته خود رسیدگی کرده و رفتار گذشته مان را مرور کینم.

 

(1)  چرا این قدم از ما می خواهد که به گذشته مان رسیدگی کینم ؟ آیا فکر می کنید، اگر به جای اینکه به گذشته برگردیم ، از همین حالا شروع کنیم و برخوردمان را با دیگران کنترل کنیم ، همان استفاده و منفعت را از این برنامه می بریم ؟

 

(2)  ماازچه راههایی به دیگران صدمه زده ایم ؟

 

(3)  این گفته که " ما مسئول اعمال و رفتار خودمان هستیم " چه معنایی برای ما دارد ؟

 

(4)  ما به چه  دلیل به لیست کسانی که به آنها زیان رسانده ایم ، وابسته هستیم ؟ چطور به خودمان ضربه زده ایم ؟

 

(5)  ما با چه برخوردها  و رفتارهایی به اعضای خانواده مان ضرر زده ایم ؟

 

(6)  ما چرا باید همه کسانی را که در گذشته به آنها خسارتی وارد کرده ایم ، حتی اشخاصی که دیگر هیچ ارتباطی با آنها نداریم را وارد لیست کرده و از آنها جبران خسارت کنیم ؟

 

(7)  ما ممکن است بخواهیم که وجدان خود را با جبران خسارت کردن ، تنها از اعضای مطمئن خانواده و دوستانمان تبرئه کنیم . آیا این کافی است که تنها از چنین افرادی جبران خسارت کنیم ؟آیا اینکه فقط از اعمال خود احساس ندامت و پشیمانی کنیم ، کفایت می کند؟

درتهیه لیست ، اغلب ما فکر می کنیم از کسانی لیست تهیه کنیم ، که احساس می کنیم آنها هم به ما خسارت وارد کرده اند . این قدم به آنچه که دیگران با ما انجام داده اند ، کاری ندارد، فقط روی آنچه که ما با دیگران انجام داده ایم ، تمرکز دارد. کاری ندارد ، برای کار کردن واقعی این قدم ، باید از توجیهاتی که قبلا" به آنها تکیه می کردیم ، از قبیل : " من فقط یه آدم هستم " یا " اگر شما در شرایط من بودید همین کار را می کردید " و یا " اگر آنها مرا به ستوه نمی آوردند و از من عیب جویی نمی کردند ، من آن کارها را انجام نمی دادم " اکنون باید اقرار کنیم که هیچ بهانه و عذری برای آنچه که ما با دیگران کرده ایم ، وجود ندارد.

 

 

 

" عکس العملهای شخصی "

قدم هشتم ، مثل تهیه لیست خریدی است که قبل از رفتن به فروشگاه تهیه می کنیم 0 من لیستم را تهیه کردم و اتفاقاتی که رخ داده بود را از زمان شروع ، بررسی کردم و آنها را بر طبق شدتی که مرا آزار می دادند درجه بندی کردم . سعی کردم از کاه ، کوه نسازم و همینطور از کوه ، کاه نسازم .

{ اتفاقات را همانطور که هستند ، ببینم ، نه کمتر ، نه بیشتر }.

این برای من مهم است که لیستی از افرادی که به آنها آسیب رسانده ام تهیه کنم زیرا این کار باعث می شود به وضوح  ببینم که چه کارهایی بیشتر به من آسیب می زده و چه کارهایی برایم مفید بوده است. من بهترین فرد برای توجیه کردن اعمال بد خود بودم .اینگونه برای کارهایم دلیل می آوردم که  من فقط یک انسان هستم {و حق اشتباه دارم } یا سعی  می کردم که اشتباهاتم را به گردن دیگران بیندازم . برای مثال ، من دریکی از دبیرستانهای ناحیه ای شرکت کردم و شدیدا" تمایل داشتم که در آن مکان  حضور داشته باشم اما در آن دبیرستانی که انتخاب کرده بودم ، پذیرفته نشدم و این شدیدا" مرا آزار داد. بسیار عبوس شده بودم و تنها دلیلی که برای خودم می آوردم ، این بود که ، چون پدر و مادرم پول کافی نداشتند که برای من بفرستند، در آن مدرسه پذیرفته نشدم . من واقعا" لحظات بدی را راجع به این موضوع برای خانواده ام به وجودآوردم . اگر این اتفاق را به یاد آورده بودم و کمی بیشتر راجع به آن فکر می کردم یا می نوشتم ، قادر بودم که خیلی خوب در عقایدم راجع به بخششها حرکت کنم . من تنها به خانواده و والدینم آسیب نرسانده بودم ، بلکه به خودم  هم خسارت وارد کردم . اشتیاق من برای باز کردن ذهن و قلبم برای این است که این کارها و تعبیر اعمالم را که خسارت آور هستند. اصلاح کنم و از تکرار و وقوع مجدد آنها به آسانی جلوگیری کنم .

هر زمانی که من به دیگران خساراتی وارد کرده ام ، به خودم هم آسیب زده ام ، زیرا که واقعا" نمی خواهم لحظات سختی را برای دیگران فراهم کنم . وقتی کارهایی را انجام نمی دهم و مطمئن هستم که باید انجام شوند، یا زمانی که در بخشیدن خود شکست خورده ام ، خویش را دچار درد و رنج کرده ام . برای رشد کردن به عنوان یک انسان ، من باید خواهان جبران خسارت از خودم هم باشم.

متن قدم نهم الاتین


" به طور مستقیم در هرجا که امکان داشت از افراد فوق جبران خسارت کردیم ، مگر در مواردی که انجام آن زیان مجددی برایشان و یا دیگران وارد کند".


قبل از اینکه قدم 9 راشروع کنیم  باید اول مطمئن شویم  که قدم 8 را کامل فهمیده ایم  و مورد استفاده  قرار داده ایم .

آیا لیست کسانی را که  به آنها آسیب زده ایم ، تهیه کرده ایم؟ آیا درصدد ...جبران خسارت برآمده ایم؟

 

(1) این قدم چه طور به ما کمک می کند تا از احساس گناه خلاص شویم و رهایی یابیم ؟

 

(2) عبارت " جبران خسارت مستقیم " به چه معنایی است ؟

 

(3) اگر مابه آن طریقی که فکر می کردیم ، صحیح است جبران خسارت کردیم ، اما عکس العمل {طرف مقابل} خصمانه و خشن بود و یا اینکه آن شخص تلاش ما را  برای جبران کردن نپذیرفت چه کار باید بکنیم ؟ {عکس العمل ما در مقابل رفتار آنها چگونه باید باشد ؟}

 

(4) ما چطور می توانیم از آن دسته از افرادی که فکر می کنیم ، اگر آن موضوع دوباره برایشان تکرارشود {و به خاطر شان بیاید} واقعا" ناراحت و دگرکون می شوند ، جبران خسارت کنیم ؟ آیا باید با آنها طرز برخورد متفاوت باشد؟

 

(5) چطور می توانیم از افرادی که دیگر به آنها دسترسی نداریم ، جبران خسارت کنیم ؟ آیا می توانیم  کارهایی خوب و مناسب برای بازماندگان آنها انجام دهیم ؟

 

(6)  ما چطور از خودمان جبران خسارت می کنیم ؟

 

(7)  چطور می توانیم خودمان را برای فرصتهای که اگر قبلا" پیش می آمد ولی به دلیل غرق شدن در مشکلاتمان و گرفتاریهایمان از آنهامی کذاشتیم {و آنها را از دست می دادیم } آماده شویم ؟

 

(8)  آیا زمانی که با عباراتی همچون "در انتظار فرصت بهتری هستم" به توجیه کردن کارهایمان می پردازیم ، مچ خود را می گیریم ؟ آیا به این دلیل که می ترسیم ، در کارهای خودمان درنگ کرده و دست به دست می دهیم ؟ چطور می توانیم  بر ترسهایمان غلبه کنیم ؟

(9)  بعضی از شرایط و موقعیتهایی که ممکن است جبران  خسارت مستقیم سبب آزاردیگران شود ، چه هستند ؟

قدم 9 به قضاوت خوب ، زمان سنجی مناسب ، اشتیاق و احتیاط نیاز دارد. عبارت " من متاسفم " تنها یکی از راههای رسیدن به این قدم است.

افرادی وجود خواهند داشت که ما می توانیم  از آنها ، تنها یک جبران خسارت جزئی به عمل بیاوریم ، مرور مجدد و بی پرده آن شرایط ممکن است به آنها بیشتر آسیب بزند تا اینکه برایشان خوب باشد. موقعیتهایی وجود خواهد داشت که به نظر می رسد، بهتر باشد این عمل {جبران خسارت } کمی به عقب بیفتد و در آن تاخیری وجود داشته باشد. به عبارت دیگر اصلا" ممکن است عاقلانه تر باشد که هیچگاه آن موضوع مطرح نگردد و بار دیگر باز نشود.

 

 

 

" عکس العملهای شخصی "

مدت زیادی من با این تصور که " این قدم مرا اذیت خواهد کرد. اینکه بخواهم از دیگران جبران خسارت کنم آسیب می بینم و ……." از کار کردن بر روی این قدم دوری می کردم ، بنابر این آنرا انجام نمی دادم . اکنون من  می دانم  که اگر از کسی  جبران خسارت کردم او ممکن است که تصورات و فکرهای زیادی راجع به من داشته باشد، ولی وقتی با او هستم احساس خیلی بهتری خواهم داشت.

خیلی اوقات ، وسوسه می شوم که از آشفتگی و اضطراب وخجالت اینکه بخواهم به طور مستقیم جبران خسارت کنم ، دوری و اجتناب کنم و به روشهای غیر مستقیم جبران خسارت نمایم . من مجبور هستم که انگیزه هایم را قبل از اینکه تصمیم بگیرم چطور می خواهم جبران خسارت  کنم ، پیدا کنم . از خود می پرسم ، آیا من از معذرت خواهی اجتناب می کنم ، زیرا اینگونه برایم بهتر است ، یا اینکه آیا من از اینکار اجتناب می کنم چون تصور می کنم این برای دیگران بهتر است که از آنها به روش دیگری جبران خسارت کنم . این مهم نیست که عذرخواهی من از طرف دیگران پذیرفته شود یا نه . تا زمانیکه من تلاشم را کرده ام ، وظیفه خود را انجام داده ام .

این قدم کمک می کند که اخرین اثرات احساس گناه در مورد گذشته من ، از بین برود و پاک شود. اکنون می توانم روی زندگیم ، درحال حاضر ، تمرکز کنم .

چندین ماه بود که جبران خسارت از یک فرد به خصوص را به تاخیر می انداختم و آن را به بعد موکول می کردم . یک شب در حال فکر کردن به این بودم که چطور باید جبران خسارت کنم ، همان زمان یک شخص گرفتار جلوی تدرخانه من ایستاد. این یک اتفاق غیر منتظره بود. این نشانه را گرفتم و جبران خسارت کردم

متن قدم دهم الاتین


" به تهیه تراز نامه شخصی خود ادامه دادیم و در صورت قصور بلافاصله بدان اقرار کردیم ."


این قدم ، ادامه جریانی است که در قدم 4 شروع شد آگاهی راجع به آنچه که انجام می دهیم ، و به دست آوردن مقیاسی درست و صحیح بدون هیچ درنگ و تعللی ، به جای اینکه اجازه دهیم تا احساس گناه به درون ما... راه یابد و افزایش یابد. از آنجائیکه 2 قدم از قدمهای دوازده گانه به تهیه ترازنامه شخصی اختصاص داده شده است ، باید متوجه شویم که ما نمی توانیم بدون تصحیح کردن اعمال اشتباهمان رشدکنیم.

احساسات و عادتهای قدیمی از راههای مختلفی می توانند به درون ما برگردند. ما ممکن است احساس کنیم به رنجشهای خودمان از دیگران مسلط شدیم { یعنی آنها را حل کرده ایم } ولی ممکن است دوباره در ترازنامه اخلاقی خود به آنها برخورد کنیم .

 

(1)  این قدم از ابتدای شروع چطور از خودخواهی جلوگیری می کند؟

 

(2)  به چه دلیل کار کردن این قدم ضروری است؟

 

(3)  آیا عقیده خوبی است که این کار را {تهیه تراز نامه شخصی } هر روز دریک زمان معین (دریک ساعت معین هرروز) انجام دهیم ؟ چرا؟

 

(4)  اگر بعد از مدتی ، لیستی از عیبها و نقائصی را پیدا کردیم که مشابه هستند ( ودرحال تکرار هستند) این موضوع ، چه چیزی به ما می گوید؟ ما چه اقدامی می توانیم راجع به آن انجام دهیم ؟

 

(5)  این قدم می گوید: "…. درصورت قصور بلافاصله بدان اقرار کردیم ." چه ضرورتی دارد که مدت زیادی نگذرد قبل از اینکه کار دیگری انجام دهیم .

 

(6)  ما چرا نباید فقط بر روی عیبها و نقائص اخلاقیمان تمرکز کنیم ؟ چطور می توانیم با شناختن و تائید خصوصیات خوبمان و پیشرفتهائی که در اعمال و طرز برخوردهایمان داشته ایم به خود کمک کینم ؟

 

(7)  آیا ما باید راهنماهای مخصوصی برای صحبت کردن راجع به ترازنامه خود داشته باشیم؟ کاغذهای مخصوص برای نوشتن ترازنامه چطور؟  فهرستی از عیبها ونقائصمان هم لازم است ؟ دیگران چطور؟

 

(8)  ما چرا باید علاوه بر رفتارهایمان ، افکار و حالات و طرز برخوردهایمان را نیز مرور کنیم ؟

 

(9)  این قدم چگونه به باز شدن افکار و اذهان ما کمک می کند ؟

قدم 10 رشد پیوسته ما ، در برنامه و همچنین آنچه را که برای تمرین کردن این اصول در همه کارهایمان یادگرفته ایم ، تامین و ضمانت می کند.

همینطور که به تهیه ترازنامه شخصی ادامه می دهیم ، نقائصی را پیدا خواهیم کرد که بیشترین مشکلات را برای ما فراهم می کنند. همچنین درخواهیم یافت که تقریبا" آنهائی ( آن نقائصی ) را که سخت بر روی آنها کار کرده ایم ، از بین برده ایم و برطرف نموده ایم . اقرار بی درنگ و بلا فاصله ، در زمانی که اشتباهی کردهایم یکی از تمرینهای مداوم برای رسیدن به فروتنی و تواضع می باشد. اگر ما این قدم را هرروز در زندگیمان به کار ببریم ، به یک آسودگی خاطر و آراش دست خواهیم یافت زیرا که قادر خواهیم بود که ببینیم این ما هستیم که شرایط و جریانات ( زندگی ) را می سازیم . {اما} هنوز ما از خودمان خشنود نخواهیم بود ، زیرا که همیشه نقائص جدید و حتی تعداد ی از نقائص قدیمیان را پیدا می کنیم که در آن زمان برایمان پیش می آید. آن زمان که به یک بینش و بصیرت درونی دست یابیم و از اینکه اشتباه کنیم ، نترسیم ، احساس با ارزش بودن خواهیم داشت { و این حس درون ما افزایش خواهد یافت }.

 

 

 

" عکس العملهای شخصی "

شب هنگام ، زمانی که به رختخوابم می روم ، فقط دراز می کشم و سعی می کنم به آنچه که در طول آن روز انجام داده ام ، گفته ام و فکر کرده ام ، بیندیشم .

من همیشه می توانم چیزهای زیادی را ببینم که آرزو داشتم ، ای کاش آنها را انجام نداده بودم، و هنگامی که آنها را انجام نداده بودم ، و هنگامی که آنها را انجام می دادم ، می دانستم که اشتباه هستند ، اما در هرحال به انجام آنها مبادرت می ورزیدم و آنها را انجام می دادم. تعدادی از آنها را که خیلی اشتباه هستند { و وضعیت وخیم تری نسبت به بقیه دارند } را در نظر می گیرم و روز بعد سعی می کنم که دیگر آنها را تکرار نکنم ، من فقط روی این موضوع تمرکز می کنم که آن کارهای به خصوص را انجام ندهم . سپس شب بعدش دقتی بیشتری بخرج می دهم و فقط سعی می کنم که همانطور ادامه دهم.

زندگی من در دستان خداوند است ، اما من خدا نیستم . من انتظار دارم که اشتباهاتی را انجام دهم . به خدا تکیه می کنم تا به من کمک کند و کمبودهای اخلاقی مرا برطرف سازد.

من قدم10 را هرشب قبلا" از اینکه به رختخواب بروم کار می کنم. از دیدن جریانات زندگیم و همچنین مراقبتهایی که در مورد نقائصم دارم ، لذت می برم . اگر روز خوبی داشتم ، از نیروی برترم می خواهم که در طول روز بعد هم ، همینطور به من کمک کند. اگر روز بدی بود، از خدا می خواهم که این توانایی را داشته باشم که روز بعد {فردا } بهتر عمل کنم .

من در انتهای هر روز این سوالات را از خودم می پرسم :

آیا امروزکسی را خوشحال کرده ام ؟

آیا امروز جمله محبت آمیز ویا کار مهربانانه ای انجام داده ام ؟

آیا امروز کسی را تشویق کرده ام ؟

آیا امروز وقتم را هدر داده ام ؟

متن قدم یازدهم الاتین


از راه دعا و نیایش کوشیدیم به پروردگاری که خود درک می کردیم نزدیکتر شویم و فقط طالب آگاهی از خواست او برای خود و قدرت اجرایش شدیم.


ما ممکن است فکر کنیم که نماز خواندن و دعا کردن فقط از حفظ کردن یک سری کلمات است که به خاطر سپرده ایم  و یا اینکه ممکن است تصورکنیم فقط راهی برای درخواست کردن چیزهایی از خداوند است . قدم یازده می گوید که نماز خواندن و دعا کردن بهترین راهی است که می توانیم بفهمیم خداوند از ما می خواهد که چه کار کنیم. به این معنا که... مجبور هستیم ، راجع به مشکلاتمان فکر کنیم و دوباره آنها با خدای خودمان صحبت کنیم . به این معنا که مجبور هستیم درباره خداوند فکر کینم ،و سعی کنیم که بینش و بصیرت جدیدمان را در زندگی روزمره به کار ببریم .

 

(1) دعا چیست ؟ نیایش به چه معنایی است ؟ ما چطور می توانیم طریقه دعا کردن و نیایش خود را بهتر کنیم تا احساس نزدیکی بیشتری با نیروی برترمان داشته باشیم ؟

بپذیریم  ما باید ایمان بیاوریم هر آنچه خداوند ازما می خواهد که انجام دهیم ، خودش هم توان و نیروی انجام آن را به ما می دهد.

 

 

 

" عکس العملهای شخصی "

وقتی برحسب عادت شبها دعا می کردم ، از خدا می خواستم که به من یک دوچرخه ، یک قلاب ماهیگیری  این چیز و آن چیز و خیلی چیزها بدهد. امامن برای چیزهایی که مناسب نبودند دعا می کردم . به خواست خداوند توجهی نمی کردم. این چیزی بود که خواست من بود و من نسبت به آن علاقمند بودم، چیزهایی که بیشترین تفریح را داشتند برایم مهمترین  بودند. اما حالا من به شیوه ای متفاوت دعا می کنم ، و خداوند اشتیاقی به  من داده است که کارهایی را انجام دهم که هرگز فکر نمی کردم توانایی انجام آنها را داشته باشم کارهایی همچون جبران خسارت کردن و یا صحبت کردن در جمع ها و گروهها .

این به نظر سخت می آید که بخواهم راجع به نیروی برترم فکر کنم برای راهنمایی هایش و نزدیک شدن بیشتر به او ، بیشتر دعا کنم . من ( بیش از این ) او را مایه هیبت و ترس و وحشت می دانستم و حال براین باورم که او همچون یک دوست برای من است. هنگامی که با او صحبت می کنم ، می دانم که به  حرفهایم گوش می کند. این به من اعتماد و دلگرمی زیادی می بخشد زیرا که می دانم ، هرگز تنهانیستم .

خداوند بهترین دوست من است . اگر به او اجازه دهم ، همیشه وهمه جا ، حاضر و آماده برای کمک کردن به من است . هر روز قبل از هرچیزی ،اول صبح ، با او صحبت می کنم و هرروز چند ساعتی را در جایی آرام برای با او بودن صرف می کنم. او می داند که چه چیزی برای من بهترین است وسعی می کنم که آنها راپیدا کنم و بفهمم ، آنها چه هستند .

خداوند نقش بسیار مهمی را در زندگی من ایفا میکند. قبلا" من فقط احساس می کردم که خدا هست . این مهم است ! بتازگی ، من به این شناخت رسیده ام که او را همچون یک خدای عشق { که فقط به خودم تعلق دارد } بشناسم و درک کنم . سعی می کنم ارتباطم را با او گسترش دهم من با خداوند صحبت می کنم ، او هم متقابلا" با من سخن می گوید.

ما زمان های خوبی را با هم سپری می کنم ، به غیر از زمانی که سعی می کنم در کاری اختیار همه چیز را خودم بگیرم و بخواهم  که آنرا تمام و کمال انجام دهم ، زیرا که آدمی سرسخت و کله شق هستم .

من واقعا" ارتباطم را با خداوند – خدایی که خودم درک کرده بودم ، نه آن خدایی که دیگران می گفتند، بهبود بخشیدم . نه خدایی که در نوشته ها مکتوب است ، بلکه خدایی که به من کمک می کند تا در میان مشکلاتم ساخته شوم وبه من ، زمانی که مشکلی پیدا کرده ام ، راه را نشان می دهد. خدایی که می توانم مشکلاتم را به او بسپارم، خدایی که به من احساس خوبی می دهد، زمانی که به اطرافم نگاه می کنم و همه چیزهای زیبایی را که او برایمان قرار داده می نگرم . " این " خدایی است که من می شناسم و " این " خدایی است که میتوانم  در زمان مشکلاتم روی او حساب کنم.

متن قدم دوازدهم الاتین


با بیداری معنوی حاصل از برداشتن این قدمها ، سعی کردیم این پیام را به دیگران برسانیم واین اصول را در تمامی موارد زندگی خود به اجرا درآوریم .


وقتی که آگاهی و هشیاری جدیدی به دست آوریم ، می خواهیم آن را با دیگران تقسیم کنیم . مطمئنا" همه ما دوست خواهیم داشت که دیگر با قدم دوازدهم انسان موفق باشم ، اماخیلی اوقات افراد تازه وارد از جلسات فرزندان الکلی ها دوری می کنند و... روی بر می گردانند.

این هرگز به معنی قصور و کوتاهی ما ویا هدر دادن وقت نبوده است. این قدم می گویدذ : " ماسعی کردیم این پیام را به دیگران برسانیم و ……تمرین کردیم همه این اصول را در تمام موارد زندگی خود به اجرا درآوریم " جلسات فرزندان الکلی ها خیلی بیشتر از رفتن به یک جلسه {تنها همین موضوع } است . این جلسات یک قسمت مهم از زندگی ما است .

(1)  منظور از "بیداری معنوی " چیست ؟ سعی کنید هوشیاری و آگاهی راجانشین بیداری کنید. این هوشیاری چطور حالات و طرز برخوردهای شمارا نسبت به خداوند تغییر می دهد؟ نسبت به خودمان چگونه تغییر می دهد؟ نسبت به دیگران چطور؟

 

(2) این گفت را تفسیر کنید { توضیح دهید }: " شما نمی توانید آنچه را که به دست آورده اید ، از دست بدهید "؟

 

(3)  ما به چه روشها یی می توانیم این پیام را به دیگران برسانیم ؟

 

(4)    برای کار کردن و برداشتن این قدم ،  شرکت فعالانه و موثر در جلسات ، باید چگون باشد؟

 

(5)  چند تا از روشهای مخصوصی که ما می توانیم اصول جلسات فرزندان الکلی ها را در همه کارهایمان پیاده کنیم ، چیستند؟ و قدمها ، شعارها و دعای آرامش راچطور می توانیم در زندگی روزانه خود به کار ببریم ؟

 

(6) گاهی اوقات احساس می کنیم که تمرین اصول جلسات فرزندان الکلی ها کاری مشکل است . این احساس مخصوصا" چه زمانهایی اتفاق می افتد؟ در شرایط و موقعیتهای جدید؟ درخانه ؟ با دیگران ؟ شما فکر می کنید که چرا این اتفاق می افتد ؟

در زمان قدم دوازدهم ما می توانیم این کارها را برای دیگران انجام دهیم :

- بردن یک تازه وارد به اولین جلسه او .

- پیشنهاد گرفتن کمک اگر مورد نیاز باشد.

- رد وبدل کردن شماره تلفنهایمان ( البته نه شماره دیگران بدون اینکه اول از آنها اجازه بگیریم ) دعوت از یک تازه وارد بین جلسات برای نشان دادن اینکه ما واقعا" علاقمند هستیم وتوجه داریم.

اما بهترین راه برای به کار بردن قدم دوازدهم ، تمرین کردن اصول برنامه در همه کارهایمان است بدان وسیله خودمان به انسانهایی شاد تبدیل می شویم و نمونه خوبی برای دیگران می شویم که بخواهند دنباله رو و پیرو ما باشند.

 

 

 

" عکس العملهای شخصی "

من سالهای زیادی سعی کردم که این اصول را در همه کارهایم پیاده کنم ، من از کلاس انگلیسی متنفر بودم وبه زحمت نمره قبولی میگرفتم .

این موضوع مادرم را بسیار ناراحت می کرد، خودم هم دوست نداشتم که نمره بدی بگیرم . هنگامی که به جلسات فرزندان الکلی ها رفتم تصمیم گرفتم که از نیروی برترم برای کمک درخواست کنم ، سخت تلاش کردم و نمره خوبی گرفتم .

من نمی توانم بگویم که به انسانهای زیادی کمک کرده ام .

برای اولین بار در زندگیم ،از خداوند خواستم که وارد زندگی من شود. من تغییر کردم ، برادرم را در آغوش گرفتم و به او گفتم که دوستش دارم . این موضوع ، بار بسیار بزرگی را از روی شانه هایم برداشت و بسیار راحت شدم. اما این " ستاره درخشان  پرچم" و همه نورهایی که من فکر می کردم خواهند بود، نبود.

در اولین کنفرانسم درباره اینکه قسمتی از وجود خدا باشیم ، صحبت کردم من چندین بار متوجه شدم که چنین اتفاقی برای من رخ داده است.

{و حس کردم که جزیی از وجود خداوند هستم } زیراکه من  هنوز قدم دوازدهم راکار نکرده بودم. و نمی دانستم که تصمیم دارم چه بگویم ، به خصوص در طول یک تجربه .

یکی از اعضای جلسات فرزندان الکلی ها که چندین ماه بود در برنامه حضور نداشت می گفت که آسوده و رها شده است. من دعا کردم که به هر طریق ،  کلمات درست را پیدا کنم . و توانستم آن خانم را متقاعد کنم او آنجایی باشد که هست و اینکه او به جلسات فرزندان الکلی ها نیاز دارد. نمی دانم – نه ، میدانم ، که این کلمات از کجا آمده اند .  آنها از درون من نیامده بودند، زیرا که من قبل از این که به اینجا(جلسات فرزندان الکلی ها) بیایم. هیچکدام از این افکار را نداشتم .

این احساس عجیبی بود که بدانی تو جزئی از وجود خداوند هستی.

مهمترین چیزی که من در  این برنامه پیدا کردم ، جدا از چیزهایی که درباره خودم آموختم ، انتقال این پیام به دیگران می باشد. هرگز آن زمان را که بدون هیچ کمکی درحال غرق شدن بودی فراموش نکن. بعد از اینکه تو به این جلسات آمدی و مفهوم آن را گرفتم، خوشحال هستی و مشکلات تو ، آنچنان هم که فکر می کنی بد به نظر نمی رسد، این آسان است که فراموش کنی که بیرون از این جلسات افرادی هستند که هنوز در رنج به سر می برند. آن افراد را فراموش نکن . آن افرادی را که در این برنامه بودند  و نسبتا" خوشحال بیرون رفتند و این خوشحالی را به تو نیز دادند فراموش نکن برو و این خوشحالی را با دیگران تقسیم کن . این به خوشحالی خودت هم کمک می کند. هنگامی که تو با دیگران راجع به اینکه جلسات فرزندان الکلی ها چطور باید کار کند صحبت می کنی ، خودت هم متوجه می شوی که این برنامه چطور باید کار کند.

راههای بسیار ، بسیار زیادی وجود دارد که می توانید این پیام را به دیگران برسانید و این برنامه را با آنها تقسیم کنید ،و اگر احساس کردید که دوست ندارید برخیزید و به صحبت کردن بپردازید تنها می توانید بالبخند و گفتن اینکه " سلام ، من خوشحالم از اینکه شما اینجا  هستید " این کار را انجام دهید. این به شما کمک می کند و این احساس را به افراد می دهد که رابطه محکمی بین آنها ساخته شود.

مدت زمان زیادی بود که من در جلسات می نشستم بدون اینکه چیزی بگویم  ،من فقط در آن جلسا ت شرکت می کردم . انسان ها در این برنامه همچون یک اسفنج خیس هستند ( در دانش این جلسات ) هنگامی  که به اندازه کافی خیس شدند، شما می توانید آنها را فشار دهید و چیزهایی را به شما خواهند داد. وقتی آنها به اندازه کافی خیس شدند ( به این معنا که به اندازه کافی از برنامه اغنا شدند) آنگاه مجبور هستید چیزهایی را آشکار کنند. آنها مجبور هستند که اینها را با دیگران تقسیم کنند، قبل از اینکه بتوانند به چیزهای جدیدی دست یابند و بیشتر رشد کنند.

قدمها ، تمام زندگی من را تحت تاثیر قرار دادن ، آنها به من ایمان و اعتقاد، امیدواری، عشق در زمانی که ترس ، ناامیدی و تلخی رابه یکباره احساس کردم داده اند.

من سعی کرده ام که این پیام را به روشهای مختلفی به دیگران برسانم . با صحبت کردن درانجمنهای مدارس ، با نوشتن مقالات ، با صحبت کردن به صورت خصوصی با مشاوران و بقیه افرادی که مشتاق و علاقمند هستند و از همه ساده تر با " تبدیل شدن به انسانی بهتر " من فکر می کنم رساندن پیام به دیگر اعضا ی جلسات فرزندان الکلی ها هم مهم است.

رساندن پیام یک شانس و یک فرصت است برای گفتن " متشکرم " به جلسات فرزندان الکلی ها . من خودم ،شخصا" سعی میکنم به تازه واردانی که وارد گروهمان می شوند سلام و درود بگویم و به آنها خوشامد بگویم. ِیک موضوع قشنگ راجع به برنامه ما این است  که این برنامه از هیچ  کس نمی خواهد  تمام و کمال باشد، اما می خواهد سعی و تلاش را ادامه دهد. به این دلیل است که ما می توانیم نسبت به خودمان احساس خوبی داشته باشیم .

می دانید که ناراتین ...

این برنامه برای نوجوانانی است که یکی از اعضای خانواده و یا دوستان و بستگان نزدیکشان به بیماری اعتیاد مبتلا شده و زندگی آنان تحت تاثیر این بیماری قرار گرفته است .

جلسات ناراتین مخصوص نوجوانان 13 تا 19 ساله می باشد .

پدرم !

مادرم !

معتادان از نظر ذهنی معنوی و جسمی از بیماری اعتیاد آسیب می بینند . خوب حدس بزنید دیگر از چه چیزهایی آسیب می بینند ؟ می دانید چقدر والدین به سن ویا بلوغ فرزندانشان بی توجه می شوند ؟

من همیشه عادت داشتم احساساتم را پنهان کنم در حالی که پنهانی می گریستم تظاهر می کردم که ناراحت نیستم .

ناراتین به من عشق و امید دادو احساس این که دیگر تنها نیستم ...

می دانید که ناراتین ...

* برای بچه هایی شبیه من است که تحت تاثیر اعتیاد دیگران قرار گرفته اند .

* مکان امنی برای من است که می توانم مشارکت کنم و از خودم حرف بزنم .

* به من کمک می کند تا بیماری خانوادگی اعتیاد را بشناسم .

* جایی است که یاد می گیریم که احساس خوبی نسبت به خود داشته باشیم .

* من را تشویق می کند که جای واکنش نشان دادن نگرشم را تغییر دهم .

* به من شهامت می دهد که با عشق رها کنم .

امیدوارم این توضیحات تصویر روشنی از اهمیت ناراتین در زندگی ام نشان دهد .

در حقیقت فقط می خواهم به شما بگویم که به ناراتین نیاز دارم .

 

مشارکت یکی از اعضای ناراتین"1"

من قبل از این که به ناراتین بیایم از پدرم نفرت داشتم و اصلا نمی توانستم او را دوست بدارم . از اعتیاد او بیزار بودم و فکر می کردم پدرم مسبب تمام مشکلاتی است که ما داریم . اگر می خواست با من جایی بیاید دوست نداشتم با او بروم . از دیدن چهره اش حالم بد می شد و از این که دیگران و مخصوصا دوستانم بدانند او پدر من است می ترسیدم . خجالت می کشیدم بگویم او پدر من است . حتی خودم را هم دوست نداشتم و از همه چیز متنفر و بیزار بودم . گاهی به سرم می زد خودم را بکشم . همیشه خشمگین و بهانه جو بودم و با همه دعوا داشتم و از آرامش در زندگی من خبری نبود ......

اما ناراتین زندگی مرا عوض کرد . من نگاهی تازه پیدا کردم . فهمیدم اعتیاد یک بیماری است و پدرم مرا دوست دارد اما بلد نیست با من چگونه باید رفتار کند . من یاد گرفتم که دیگران را دوست داشته باشم و به جای تمرکز روی دیگران روی خودم تمرکز داشته باشم و خودم را دوست بدارم و مراقبت از خودم را یاد گرفتم .

اکنون دوستان تازه ای پیدا کرده ام که همسن و سال من هستند و مشکلاتی شبیه من دارند . ناراتین مکان امن من است و من راحت مشکلات خودم را با دیگر دوستانم در میان می گذارم و دارم یاد می گیرم با نگاهی زیبا به زندگی نگاه کنم .

از نیروی برترم سپاسگزارم که ناراتین را پیش پای من گذاشت . از این که من انتخاب شده ام خوشحالم و از حامی مهربانم که صادقانه به حرف های من گوش می دهد و تجربه اش را در اختیارم می گذارد تشکر می کنم .

مشارکت یکی از اعضای ناراتین"2"

از NA و نارانان و ناراتین متشکرم
امروز تمام خانواده من برنامه ای هستند برای همین دیگر از آن دعواهای گذشته در خانه خبری نیست . دیگر شاهد فحش های رکیک پدرم به مادرم نیستم و مجبور نیستم شاهد کتک کاری آن ها باشم . پدرم به جلسات NA میرود و نزدیک دو سال است که پاک میباشد مادرم هم که از اعتیاد پدرم صدمات بسیاری دیده بود و دچار بیماری افسردگی شده بود به جلسات نارانان میرود او هم دارد قدم کار میکند و از نظر روحی خیلی بهتر شده است . حالا ما یاد گرفته ایم که پذیرش خود را داشته باشیم وهم پذیرش دیگر افراد خانواده را ...
من هم 14 سالم میباشد و الان نزدیک یک سال است که به جلسات ناراتین میروم و خواهرم هم که دو سال از من بزرگتر است او هم به ناراتین میرود .
خدا را سپاسگزارم که اکنون من و خواهرم هم مانند پدر و مادر برای خود جای امنی داریم که میتوانیم در کنار دیگر دوستانمان درباره ی مشکلاتمان مشارکت کنیم و یاد بگیریم که خودمان را دوست داشته باشیم و با توانائی های خود آشنا شویم .
من از NA و نارانان و ناراتین سپاسگزارم که آرامش را به خانواده ما آورده است .

مشارکت یکی از اعضای ناراتین"3"

من تازه به ناراتین آمده ام ولی امیدوارم همچنان که پدرم با شرکت در جلسات NA یاد گرفت چگونه پاک ماندن را تجربه کند و با شرکت مادرم در جلسات نارانان مشگلات خانواده ما کمتر شده است من هم با کار کردن قدم های دوازده گانه مانند آن ها بتوانم به آرامش برسم و شهامت روبرو شدن با مشکلاتم را پیدا کنم و بر ترس هایم غلبه کنم و اعتماد به نفس از دست رفته ام را دوباره به دست بیاورم .

مشارکت یکی از اعضای ناراتین"4"

همیشه در مدرسه مواظب بودم که مبادا کار خطایی از من سر بزند و پدرم را بخواهند . از آمدن پدرم به مدرسه وحشت داشتم . نکند بچه ها او را ببینند و بفهمند که پدر من معتاد است ! برای همین به زور خودم را کنترل میکردم تا اتفاقی نیفتد . من اعتیاد پدر و شرایط خانوادگی ام را از همه پنهان میکردم . پدر من اصلا نمیدانست که من کلاس چندم هستم و چند سالمه ! از اینکه بچه ها به در خانه مان بیایند وحشت داشتم . من سال های زیادی را با این وحشت سپری کردم . ماسک میزدم و خودم را پیش همه خوشحال و خوشبخت نشان میدادم و همه مشکلاتم را درون خودم میریختم . کسی نمیدانست من چقدر تنها و غمگین هستم . در ظاهر مبخندیدم ولی پر از گریه بودم و کسی درد مرا نمیفهمید ... میترسیدم بچه ها مرا بخاطر اعتیاد پدرم مسخره کنند .

 

و سال ها با ترس و تنهایی گذشت ...

چند ماه پیش مادرم در رابطه با ناراتین با من صحبت کرد . ترس داشتم بروم تا اینکه دل را به دریا زدم ویک روز به جلسه 5شنبه فدک رفتم ...

اکنون دیگر مانند گذشته نمیترسم . اعتیاد پدرم به من ربطی ندارد . من باید زندگی خودم را داشته با شم . من در ناراتین با شجاعت اعلام میکنم که پدر من یک معتاد است واز دوران سختی که داشتم و ترس هایم و ... با بچه ها مشارکت میکنم بدون اینکه کسی مرا قضاوت کند و از بچه ها میخواهم که دعا کنند تا پدر من هم پاک شود ...

ناراتین خانه ی امن من است . من ناراتین را دوست دارم زیرا کمک کرد تا من بتوانم بدون ماسک زندگی کنم و پذیرای شرایط خود باشم .

مشارکت یکی از اعضای ناراتین"5"

من می توانم صداقت داشته باشم .....

مادر من معتاد است . برخی اوقات اگر او عصبانی بلشدما به خانه نمی رویم . ما بهانه ای می گیریم و به کتابخانه و یا جای دیگری می رویم . من رفتن به ناراتین را دوست دارم چون که می توانم از مشکلات خود صحبت کنم و صادق باشم . من می دانم که ناراتین برای من است .

من دوستان جدیدی دارم .....

من قبل از این که به ناراتین بروم هرگز دوستی نداشتم . حامی جلسه چیزی را برایم خواند که می گفت : ما به زودی دوستان جدیدی خواهیم داشت و بخشی از یک گروه خواهیم بود . من آمدن به جلسات ناراتین و بودن با دوستان جدیدم را دوست دارم . این خیلی عالی است که من بخشی از یک گروه هستم .

من تغییر کرده ام .....

من دیگر مثل قبل نیستم . من می توانم به نوچوانان دیگر گوش دهم . دیگر فکر نمی کنم که آن ها احمق هستند . اگر آن ها ایده خوبی داشته باشند به آن ها می گویم خیلی خوب است . من سعی می کنم با پدر و مادرم هم رفتار خوبی داشته باشم .

من تقصیری ندارم .....

قبل از این که من به ناراتین بیایم همیشه با دیگران رفتار تندی داشتم اما بیشتر با خودم اینطور بودم . من خودم را به خاطر آن که پدرم دیگر به خانه نمی آمد سرزنش می کردم . دلم برایش تنگ می شد و می خواستم همه چیز آن طور که قبلا بود باشد . با رفتن به جلسات ناراتین احساس متفاوتی پیدا کردم . آن ها به من کمک کردند که بفهمم من تقصیری ندارم .

من تنها بودن را دوست ندارم .....

من ناراتین را به خاطر آن دوست دارم که به من می آموزد چگونه با مسائل بدون عصبانی شدن کنار بیایم . من پدر و مادرم را به هر حال دوست دارم و به آن ها احترام می گذارم . زمانی که من به بچه های دیگر در مورد  همان مشکلاتی که خودم داشتم گوش می کنم احساس می کنم که تنها نیستم .

من می توانم خوشحال باشم .....

من به خاطر مصرف مواد پدرم خیلی غمگین بودم . من زمانی که پدر و مادرم با هم بحث می کردند می ترسیدم . از زمانی که به ناراتین آمدم از این خوشحالم که آموختم این تقصیر من نیست . این برای من خوب است که خوشحال باشم حتی اگر پدر و مادرم اینطور نباشند .

فقط برای امروز .....

وقتی که برای اولین بار به ناراتین آمدم از همه چیز می ترسیدم . پس از گذراندن اولین جلسه دیگر ترسی نداشتم . من می توانم در مورد چیزهایی در ناراتین صحبت کنم که در خانه نمی توانم . فکر کردن من نسبت به مشکلات خانواده ام در مورد مواد مخدر سخت است . این مرا ناراحت می کند . سپس به خاطر می آورم که : { فقط برای امروز می توانم خوحال باشم } .

یک پیام :

من خوشحالم که مادرم مرا به ناراتین آورد . امیدوارم که والدین شما هم همین کار را بکنند .

این برنامه موثر است اگر که ما تلاش کنیم و ما مستحق آن هستیم

از مشارکت های آشنا"1"

بیماری وابستگی، بیماری مرموزی است، که فرد را در غرور، انکار و خودخواهی سرگردان می‌کند. امروز می‌دانم که زندگی گذشته‌ام زندگی نبود. من در اثر خودخواهی اجازه‌ی زندگی را از دیگران سلب کرده بودم و در همان‌حال هم سعی می‌کردم مشکلات دیگران را حل کنم. آنقدر غرق حل مسائل و رفع مشکلات دیگران بودم که خودم و نیازهایم را فراموش کرده و یا ندیده گرفته بودم. یکی از شاخصه‌های بیماری وابستگی، به‌نام تأییدطلبی در من به شدت فعال بود. برای پُرکردن خلاء آن، در زندگی دیگران مداخله می‌کردم و گدای یک مرسی بودم. رهایی از این وضعیت برایم بسیار مشکل و سخت شده بود. در گذشته فکر می‌کردم که مداخله در کارها و امور دیگران و سرپرستی از آن‌ها را امری مقدس و از روی مرام و معرفت می‌دانستم. امروز می‌دانم مداخله درکار و حل مسائل دیگران بدون خواست آن‌ها، فرصت و تمرین آموزش رفع مسائل و رفع مشکلات را از آن‌ها می‌گیرم. با مداخله در امور آن‌ها خودم بدون انرژی خواهم ماند. خداوند به اندازه‌ی تحمل هرکسی به او مسائل و مشکلات می‌دهد، تا آن‌ها را رفع و حل کند و یا شرایط را بپذیرد.
زندگی کن و بگذار زندگی کنند!

از مشارکت های آشنا"2"

امروز سعی می‌کنم در گروه بدون ترس از قضاوت دیگران، احساس خودم را به مشارکت بگذارم. سعی می‌کنم با صداقت از افکار و رفتارهای بیمارگونه که هر لحظه مرا رها نمی‌کنند را از خودم دور کنم. با توجه به اینکه مشارکن داوطلبانه است و هرگز تحت فشار دیگران نیستم، ولی ترس این ریشه‌ی بیماریم مرا دچار استرس کرده و می‌گوید: آیا می‌خواهی سخنرانی کنی؟ آیا سخنانت مورد توجه و تأیید دیگران خواهد بود؟ آیا دچار استرس نخواهی شد؟ بعداز حرف زدنت نظر دیگران برایت مهم نیست؟ آیا من هنوز تمایل دارم که اصول و نشریات برنامه را با سلیقه‌ی خودم تغییر دهم؟ می‌دانم که بدون رها کردن عادت، افکار و رفتارهی قدیمی و ترس‌های بی‌مورد که زاییده‌ی ذهن بیمارم است، قادر به ادامه‌ی زندگی نیستم. ترس از تأیید نشدن و توجه دیگران را جلب کردن از نوع بیماری وابستگی بسیار خطرناک است که باعث می‌شود دست به هرکاری بزنم تا مورد توجه قرار گیرم. می‌دانم تا وقتی می‌ترسم، خداوند از من دور است، چون کسانی که ترس ندارند و یا کمتر دارند، با خدا هستند.
هیچکسی مورد تأیید دیگران نمی‌باشد!

از مشارکت های آشنا"3"

اصول برنامه‌ی خودیاری قدم‌ها و دوستان بهبودی در مجموع، به‌صورت محوریت خداوند مرا در حل مسائل و رفع مشکلات و اداره‌ی امور زندگی مرا یاری می‌کنند. کمک و عشق این دوستان معنایی عمیق‌تر از شعار و تعارف دارد. در لحظات بحرانی مرا به صبر دعوت می‌کنند. وقتی مرا در آغوش می‌کشند در گوشم زمزمه‌ی مهربانی سر می‌دهند. مانند: زیاد سخت‌نگیر، مسئله زیاد مهم نیست، همه چیز قابل تحمل است، به خدا بسپار و خودت را رها کن.بیماریت را فراموش کن! می‌دانم زندگی همیشه در شادی و خواست من نیست. گاهی ترس و غرور و خودخواهی و انکار مرا دچار دردسر خواهد کرد. اصول برنامه و دوستان مرا برای روبه رو شدن با این شرایط آماده می‌کنند. امروز با اقرار به داشتن عجز و ناتوانی در مقابل وابستگی‌ها، زندگیم را به خداوند می‌سپارم. اراده و قدرت خداوند در قالب اصول برنامه و عشق دوستان مرا به سمت رُشد و تغییر و بهبود شرایط سوق می‌دهند، خداوند را شکر می‌کنم که مرا انتخاب کرد تا راه بهتر زیستن و با ارزش بودن را بیاموزم. گوش‌هایم را برای شنیدن پیام خداوند از دهان دوستان باز می‌گذارم.
همه چیز موقتی است، صبور باش و ببین!

از مشارکت های آشنا"4"

برای اوّلین بار با افرادی آشنا شده‌ام که وقتی از ترس‌ها و خلأهایم حرف می‌زنم، کاملاً منظور مرا درک می‌کنند و به‌آنها نمی‌خندند. این افراد تحت هیچ شرایطی مرا نصیحت یا مسخره نمی‌کنند. چون خودشان شرایطی مشابه‌ی شرایط من داشته‌اند. امروز آرامشم را پس از باز کردن سفره دل و مشارکت کردن درباره‌ی ترس‌ها و آینده‌ی مبهم صحبت کرده‌ام. امروز با شناخت اصول خودیاری متوجه شده‌ام اکثر این ترس‌ها واقعیت ندارند و تنها در ذهن بیمار من بزرگتر از اندازه‌ی طبیعی خودشان رُشد کرده و جلوه می‌کنند. وقتی از این ترس‌ها صحبت کردم انگار از طریق دهانم خارج شده و ناپدید شدند. گاهی این ترس‌ها در روابط عاطفی و اجتماعی و اقتصادی‌ و ابراز احساساتم مشکلاتی بزرگتر از حد را نشان داده و استرس آن را بروز می‌دهند. بیماری وابستگی ارتباط مستقیم با ترس‌های دوران کودکیم دارند و متوجه شده‌ام که نه اینکه ترس‌هایم از بین نرفته بودند، بلکه با بزرگتر شدنم آنها هم بزرگتر شده‌اند و تأثیرشان آنقدر روی من عمیق و بزرگ بود که دوست نداشتم، به خاطر دیدن خواب‌های ترسناک بخوابم و یا با کسی و چیزی در ارتباط باشم، که واقعیت‌ها را به یادم بیاورند.
جایی که ترس هست، خدا فراموش می‌شود


 

تجربه ها

من عضوی از ناراتین شدم تا ارتباطم با خانواده ام بهتر شود ...

 

از این که می دیدم آن ها در برنامه های جداگانه رشد می کنند وکم کم دعواهایشان پایان میگیرد حسودیم می شد .

من هنوز بد اخلاق بودم و می خواستم من هم خوشحال باشم .

از والدینم تشکر می کنم که من را به ناراتین هدایت کردند .

ناراتین به من آرامش را هدیه داد .

قبل از آن که به جلسه بروم نمی توانستم خشم و کینه ام را نسبت به دیگران مخصوصا به خانواده ام کنترل کنم اما اکنون یاد گرفتم به خاطر چیزهای کوچکی مثل : نوجوانی خنده و خانواده ای که از من مراقبت می کنند سپاسگزار باشم .

 

پدرم !

برای شما مینویسم چون آسان ترین راهی است که می توانم به شما بگویم { ناراتین } برای من چه معنایی دارد .

در آغاز احساس می کردم در این دنیا من تنها کسی هستم که چنین مشکلاتی داردپس شروع کردم به شنیدن حرف های ناراتینی ها به طوری که انگار آن ها حرف های من را می گویند .

اکنون به جلسه می روم نه فقط برای دیدن دوستانم بلکه جلسه می روم تا زندگی ام بهتر شود .

پدر جان از این که به من اجازه دادید تا به جلسات بروم از شما متشکرم .

حس می کنم رابطه من با شما هم بهتر شده است

باید های الاتین ...

باید های الاتین ...

1 _ بخاطر داشته باش که تو تنها فردی نیستی که والدین الکلی دارد .

2 _ کمک را در الاتین ، الانان و AA و دیگر گروههای محلی و انجمن های گروهی مربوط به الکلیسم جستجو کن

3 _ تا آنجا که می توانی در مورد " الکلیسم" یک بیماری خانوادگی بیاموز .

4 _ با خود و دیگران صادق "رو راست" باش .

5 _ مهارت هایت را در راههایی که مورد علاقه توست ، بکار ببر ..

6 _ در مقابل الکلیسم رفتاری عاقلانه را توسعه ببخش .

7 _ به خاطر داشته باش که نه تنها فرد الکلی "مصرف کننده" بلکه دیگر افراد خانواده نیز درگیری عاطفی با این بیماری دارند .

8 _ شخصی به جز بستگانت را پیدا کن که بتوانی به او اعتماد کنی ...

9 _ بیاموز که خود و دیگران را ببخشی ، تو با لج بازی تنها به خودت آسیب می رسانی .

10 _ توکلت را به خدا و نیروی برتر حفظ کن .

11 _ دانسته هایت را در مورد الاتین به دیگران انتقال بده .

12 _ به تهیه تراز نامه شخصی خودت بپرداز و اشتباهات خود را به یکنفر دیگر اقرار کن .....

 

نباید های الاتین ....
 
1 _ نباید کارهای شخص الکلی را پنهان کنی و مسئولیتی بیش از خودت را بر عهده بگیری ...

2 _ سعی نکن نوشیدن الکلی و مصرف را متوقف کنی . زیرا تو قادر به انجام آن نسیتی ...

3 _ با فردی که الکل می نوشد بحث نکن ...

4 _ مشروب یا مواد را مخفی نکن و یا آن را دور نریز . زیرا همیشه مقدار بیشتر وجود دارد .

5 _ ناراحت نشو ، وقتی فرد الکلی تو را مقصر مصرف خود می داند .

6 _ از الکل یا مواد مخدر به عنوان وسیله ایی برای فرار از وضعیت خانواده استفاده نکن .

7 _ محکوم نکن ، قضاوت نکن ، به خاطر داشته باش که اعتیاد و الکلیسم یک بیماری است ..

8 _ مشکلات والدین را اولین مسئله زندگی ات قرار نده .

9 _ توقع نداشته باش که همه مسائل یک شبه تغییر کنند .

10 _ توقع تغییراز هیچ کس به جز خودت را نداشته باش .

11 _ اجازه نده احساس ترحم به خودت در تو رشد کند ، این باعث نابودی ات می شود .

12 _ بیش از حد در مقابل مشکلات الکی واکنش نشان نده ...

می دانید که ناراتین ...

این برنامه برای نوجوانانی است که یکی از اعضای خانواده و یا دوستان و بستگان نزدیکشان به بیماری اعتیاد مبتلا شده و زندگی آنان تحت تاثیر این بیماری قرار گرفته است .

جلسات ناراتین مخصوص نوجوانان 13 تا 19 ساله می باشد .

پدرم !

مادرم !

معتادان از نظر ذهنی معنوی و جسمی از بیماری اعتیاد آسیب می بینند . خوب حدس بزنید دیگر از چه چیزهایی آسیب می بینند ؟ می دانید چقدر والدین به سن ویا بلوغ فرزندانشان بی توجه می شوند ؟

من همیشه عادت داشتم احساساتم را پنهان کنم در حالی که پنهانی می گریستم تظاهر می کردم که ناراحت نیستم .

ناراتین به من عشق و امید دادو احساس این که دیگر تنها نیستم ...

می دانید که ناراتین ...

* برای بچه هایی شبیه من است که تحت تاثیر اعتیاد دیگران قرار گرفته اند .

* مکان امنی برای من است که می توانم مشارکت کنم و از خودم حرف بزنم .

* به من کمک می کند تا بیماری خانوادگی اعتیاد را بشناسم .

* جایی است که یاد می گیریم که احساس خوبی نسبت به خود داشته باشیم .

* من را تشویق می کند که جای واکنش نشان دادن نگرشم را تغییر دهم .

* به من شهامت می دهد که با عشق رها کنم .

امیدوارم این توضیحات تصویر روشنی از اهمیت ناراتین در زندگی ام نشان دهد .

در حقیقت فقط می خواهم به شما بگویم که به ناراتین نیاز دارم .


مشارکت یکی از اعضای ناراتین"1"

من قبل از این که به ناراتین بیایم از پدرم نفرت داشتم و اصلا نمی توانستم او را دوست بدارم . از اعتیاد او بیزار بودم و فکر می کردم پدرم مسبب تمام مشکلاتی است که ما داریم . اگر می خواست با من جایی بیاید دوست نداشتم با او بروم . از دیدن چهره اش حالم بد می شد و از این که دیگران و مخصوصا دوستانم بدانند او پدر من است می ترسیدم . خجالت می کشیدم بگویم او پدر من است . حتی خودم را هم دوست نداشتم و از همه چیز متنفر و بیزار بودم . گاهی به سرم می زد خودم را بکشم . همیشه خشمگین و بهانه جو بودم و با همه دعوا داشتم و از آرامش در زندگی من خبری نبود ......

اما ناراتین زندگی مرا عوض کرد . من نگاهی تازه پیدا کردم . فهمیدم اعتیاد یک بیماری است و پدرم مرا دوست دارد اما بلد نیست با من چگونه باید رفتار کند . من یاد گرفتم که دیگران را دوست داشته باشم و به جای تمرکز روی دیگران روی خودم تمرکز داشته باشم و خودم را دوست بدارم و مراقبت از خودم را یاد گرفتم .

اکنون دوستان تازه ای پیدا کرده ام که همسن و سال من هستند و مشکلاتی شبیه من دارند . ناراتین مکان امن من است و من راحت مشکلات خودم را با دیگر دوستانم در میان می گذارم و دارم یاد می گیرم با نگاهی زیبا به زندگی نگاه کنم .

از نیروی برترم سپاسگزارم که ناراتین را پیش پای من گذاشت . از این که من انتخاب شده ام خوشحالم و از حامی مهربانم که صادقانه به حرف های من گوش می دهد و تجربه اش را در اختیارم می گذارد تشکر می کنم .

مشارکت یکی از اعضای ناراتین"2"

از NA و نارانان و ناراتین متشکرم
امروز تمام خانواده من برنامه ای هستند برای همین دیگر از آن دعواهای گذشته در خانه خبری نیست . دیگر شاهد فحش های رکیک پدرم به مادرم نیستم و مجبور نیستم شاهد کتک کاری آن ها باشم . پدرم به جلسات NA میرود و نزدیک دو سال است که پاک میباشد مادرم هم که از اعتیاد پدرم صدمات بسیاری دیده بود و دچار بیماری افسردگی شده بود به جلسات نارانان میرود او هم دارد قدم کار میکند و از نظر روحی خیلی بهتر شده است . حالا ما یاد گرفته ایم که پذیرش خود را داشته باشیم وهم پذیرش دیگر افراد خانواده را ...
من هم 14 سالم میباشد و الان نزدیک یک سال است که به جلسات ناراتین میروم و خواهرم هم که دو سال از من بزرگتر است او هم به ناراتین میرود .
خدا را سپاسگزارم که اکنون من و خواهرم هم مانند پدر و مادر برای خود جای امنی داریم که میتوانیم در کنار دیگر دوستانمان درباره ی مشکلاتمان مشارکت کنیم و یاد بگیریم که خودمان را دوست داشته باشیم و با توانائی های خود آشنا شویم .
من از NA و نارانان و ناراتین سپاسگزارم که آرامش را به خانواده ما آورده است .

مشارکت یکی از اعضای ناراتین"3"

من تازه به ناراتین آمده ام ولی امیدوارم همچنان که پدرم با شرکت در جلسات NA یاد گرفت چگونه پاک ماندن را تجربه کند و با شرکت مادرم در جلسات نارانان مشگلات خانواده ما کمتر شده است من هم با کار کردن قدم های دوازده گانه مانند آن ها بتوانم به آرامش برسم و شهامت روبرو شدن با مشکلاتم را پیدا کنم و بر ترس هایم غلبه کنم و اعتماد به نفس از دست رفته ام را دوباره به دست بیاورم .

مشارکت یکی از اعضای ناراتین"4"

 

همیشه در مدرسه مواظب بودم که مبادا کار خطایی از من سر بزند و پدرم را بخواهند . از آمدن پدرم به مدرسه وحشت داشتم . نکند بچه ها او را ببینند و بفهمند که پدر من معتاد است ! برای همین به زور خودم را کنترل میکردم تا اتفاقی نیفتد . من اعتیاد پدر و شرایط خانوادگی ام را از همه پنهان میکردم . پدر من اصلا نمیدانست که من کلاس چندم هستم و چند سالمه ! از اینکه بچه ها به در خانه مان بیایند وحشت داشتم . من سال های زیادی را با این وحشت سپری کردم . ماسک میزدم و خودم را پیش همه خوشحال و خوشبخت نشان میدادم و همه مشکلاتم را درون خودم میریختم . کسی نمیدانست من چقدر تنها و غمگین هستم . در ظاهر مبخندیدم ولی پر از گریه بودم و کسی درد مرا نمیفهمید ... میترسیدم بچه ها مرا بخاطر اعتیاد پدرم مسخره کنند .

 

و سال ها با ترس و تنهایی گذشت ...

چند ماه پیش مادرم در رابطه با ناراتین با من صحبت کرد . ترس داشتم بروم تا اینکه دل را به دریا زدم ویک روز به جلسه 5شنبه فدک رفتم ...

اکنون دیگر مانند گذشته نمیترسم . اعتیاد پدرم به من ربطی ندارد . من باید زندگی خودم را داشته با شم . من در ناراتین با شجاعت اعلام میکنم که پدر من یک معتاد است واز دوران سختی که داشتم و ترس هایم و ... با بچه ها مشارکت میکنم بدون اینکه کسی مرا قضاوت کند و از بچه ها میخواهم که دعا کنند تا پدر من هم پاک شود ...

ناراتین خانه ی امن من است . من ناراتین را دوست دارم زیرا کمک کرد تا من بتوانم بدون ماسک زندگی کنم و پذیرای شرایط خود باشم .

مشارکت یکی از اعضای ناراتین"5"

من می توانم صداقت داشته باشم .....

مادر من معتاد است . برخی اوقات اگر او عصبانی بلشدما به خانه نمی رویم . ما بهانه ای می گیریم و به کتابخانه و یا جای دیگری می رویم . من رفتن به ناراتین را دوست دارم چون که می توانم از مشکلات خود صحبت کنم و صادق باشم . من می دانم که ناراتین برای من است .

من دوستان جدیدی دارم .....

من قبل از این که به ناراتین بروم هرگز دوستی نداشتم . حامی جلسه چیزی را برایم خواند که می گفت : ما به زودی دوستان جدیدی خواهیم داشت و بخشی از یک گروه خواهیم بود . من آمدن به جلسات ناراتین و بودن با دوستان جدیدم را دوست دارم . این خیلی عالی است که من بخشی از یک گروه هستم .

من تغییر کرده ام .....

من دیگر مثل قبل نیستم . من می توانم به نوچوانان دیگر گوش دهم . دیگر فکر نمی کنم که آن ها احمق هستند . اگر آن ها ایده خوبی داشته باشند به آن ها می گویم خیلی خوب است . من سعی می کنم با پدر و مادرم هم رفتار خوبی داشته باشم .

من تقصیری ندارم .....

قبل از این که من به ناراتین بیایم همیشه با دیگران رفتار تندی داشتم اما بیشتر با خودم اینطور بودم . من خودم را به خاطر آن که پدرم دیگر به خانه نمی آمد سرزنش می کردم . دلم برایش تنگ می شد و می خواستم همه چیز آن طور که قبلا بود باشد . با رفتن به جلسات ناراتین احساس متفاوتی پیدا کردم . آن ها به من کمک کردند که بفهمم من تقصیری ندارم .

من تنها بودن را دوست ندارم .....

من ناراتین را به خاطر آن دوست دارم که به من می آموزد چگونه با مسائل بدون عصبانی شدن کنار بیایم . من پدر و مادرم را به هر حال دوست دارم و به آن ها احترام می گذارم . زمانی که من به بچه های دیگر در مورد  همان مشکلاتی که خودم داشتم گوش می کنم احساس می کنم که تنها نیستم .

من می توانم خوشحال باشم .....

من به خاطر مصرف مواد پدرم خیلی غمگین بودم . من زمانی که پدر و مادرم با هم بحث می کردند می ترسیدم . از زمانی که به ناراتین آمدم از این خوشحالم که آموختم این تقصیر من نیست . این برای من خوب است که خوشحال باشم حتی اگر پدر و مادرم اینطور نباشند .

فقط برای امروز .....

وقتی که برای اولین بار به ناراتین آمدم از همه چیز می ترسیدم . پس از گذراندن اولین جلسه دیگر ترسی نداشتم . من می توانم در مورد چیزهایی در ناراتین صحبت کنم که در خانه نمی توانم . فکر کردن من نسبت به مشکلات خانواده ام در مورد مواد مخدر سخت است . این مرا ناراحت می کند . سپس به خاطر می آورم که : { فقط برای امروز می توانم خوحال باشم } .

یک پیام :

من خوشحالم که مادرم مرا به ناراتین آورد . امیدوارم که والدین شما هم همین کار را بکنند .

این برنامه موثر است اگر که ما تلاش کنیم و ما مستحق آن هستیم

از مشارکت های آشنا"1"

بیماری وابستگی، بیماری مرموزی است، که فرد را در غرور، انکار و خودخواهی سرگردان می‌کند. امروز می‌دانم که زندگی گذشته‌ام زندگی نبود. من در اثر خودخواهی اجازه‌ی زندگی را از دیگران سلب کرده بودم و در همان‌حال هم سعی می‌کردم مشکلات دیگران را حل کنم. آنقدر غرق حل مسائل و رفع مشکلات دیگران بودم که خودم و نیازهایم را فراموش کرده و یا ندیده گرفته بودم. یکی از شاخصه‌های بیماری وابستگی، به‌نام تأییدطلبی در من به شدت فعال بود. برای پُرکردن خلاء آن، در زندگی دیگران مداخله می‌کردم و گدای یک مرسی بودم. رهایی از این وضعیت برایم بسیار مشکل و سخت شده بود. در گذشته فکر می‌کردم که مداخله در کارها و امور دیگران و سرپرستی از آن‌ها را امری مقدس و از روی مرام و معرفت می‌دانستم. امروز می‌دانم مداخله درکار و حل مسائل دیگران بدون خواست آن‌ها، فرصت و تمرین آموزش رفع مسائل و رفع مشکلات را از آن‌ها می‌گیرم. با مداخله در امور آن‌ها خودم بدون انرژی خواهم ماند. خداوند به اندازه‌ی تحمل هرکسی به او مسائل و مشکلات می‌دهد، تا آن‌ها را رفع و حل کند و یا شرایط را بپذیرد.
زندگی کن و بگذار زندگی کنند!

از مشارکت های آشنا"2"

امروز سعی می‌کنم در گروه بدون ترس از قضاوت دیگران، احساس خودم را به مشارکت بگذارم. سعی می‌کنم با صداقت از افکار و رفتارهای بیمارگونه که هر لحظه مرا رها نمی‌کنند را از خودم دور کنم. با توجه به اینکه مشارکن داوطلبانه است و هرگز تحت فشار دیگران نیستم، ولی ترس این ریشه‌ی بیماریم مرا دچار استرس کرده و می‌گوید: آیا می‌خواهی سخنرانی کنی؟ آیا سخنانت مورد توجه و تأیید دیگران خواهد بود؟ آیا دچار استرس نخواهی شد؟ بعداز حرف زدنت نظر دیگران برایت مهم نیست؟ آیا من هنوز تمایل دارم که اصول و نشریات برنامه را با سلیقه‌ی خودم تغییر دهم؟ می‌دانم که بدون رها کردن عادت، افکار و رفتارهی قدیمی و ترس‌های بی‌مورد که زاییده‌ی ذهن بیمارم است، قادر به ادامه‌ی زندگی نیستم. ترس از تأیید نشدن و توجه دیگران را جلب کردن از نوع بیماری وابستگی بسیار خطرناک است که باعث می‌شود دست به هرکاری بزنم تا مورد توجه قرار گیرم. می‌دانم تا وقتی می‌ترسم، خداوند از من دور است، چون کسانی که ترس ندارند و یا کمتر دارند، با خدا هستند.
هیچکسی مورد تأیید دیگران نمی‌باشد!

از مشارکت های آشنا"3"

اصول برنامه‌ی خودیاری قدم‌ها و دوستان بهبودی در مجموع، به‌صورت محوریت خداوند مرا در حل مسائل و رفع مشکلات و اداره‌ی امور زندگی مرا یاری می‌کنند. کمک و عشق این دوستان معنایی عمیق‌تر از شعار و تعارف دارد. در لحظات بحرانی مرا به صبر دعوت می‌کنند. وقتی مرا در آغوش می‌کشند در گوشم زمزمه‌ی مهربانی سر می‌دهند. مانند: زیاد سخت‌نگیر، مسئله زیاد مهم نیست، همه چیز قابل تحمل است، به خدا بسپار و خودت را رها کن.بیماریت را فراموش کن! می‌دانم زندگی همیشه در شادی و خواست من نیست. گاهی ترس و غرور و خودخواهی و انکار مرا دچار دردسر خواهد کرد. اصول برنامه و دوستان مرا برای روبه رو شدن با این شرایط آماده می‌کنند. امروز با اقرار به داشتن عجز و ناتوانی در مقابل وابستگی‌ها، زندگیم را به خداوند می‌سپارم. اراده و قدرت خداوند در قالب اصول برنامه و عشق دوستان مرا به سمت رُشد و تغییر و بهبود شرایط سوق می‌دهند، خداوند را شکر می‌کنم که مرا انتخاب کرد تا راه بهتر زیستن و با ارزش بودن را بیاموزم. گوش‌هایم را برای شنیدن پیام خداوند از دهان دوستان باز می‌گذارم.
همه چیز موقتی است، صبور باش و ببین!

از مشارکت های آشنا"4"

برای اوّلین بار با افرادی آشنا شده‌ام که وقتی از ترس‌ها و خلأهایم حرف می‌زنم، کاملاً منظور مرا درک می‌کنند و به‌آنها نمی‌خندند. این افراد تحت هیچ شرایطی مرا نصیحت یا مسخره نمی‌کنند. چون خودشان شرایطی مشابه‌ی شرایط من داشته‌اند. امروز آرامشم را پس از باز کردن سفره دل و مشارکت کردن درباره‌ی ترس‌ها و آینده‌ی مبهم صحبت کرده‌ام. امروز با شناخت اصول خودیاری متوجه شده‌ام اکثر این ترس‌ها واقعیت ندارند و تنها در ذهن بیمار من بزرگتر از اندازه‌ی طبیعی خودشان رُشد کرده و جلوه می‌کنند. وقتی از این ترس‌ها صحبت کردم انگار از طریق دهانم خارج شده و ناپدید شدند. گاهی این ترس‌ها در روابط عاطفی و اجتماعی و اقتصادی‌ و ابراز احساساتم مشکلاتی بزرگتر از حد را نشان داده و استرس آن را بروز می‌دهند. بیماری وابستگی ارتباط مستقیم با ترس‌های دوران کودکیم دارند و متوجه شده‌ام که نه اینکه ترس‌هایم از بین نرفته بودند، بلکه با بزرگتر شدنم آنها هم بزرگتر شده‌اند و تأثیرشان آنقدر روی من عمیق و بزرگ بود که دوست نداشتم، به خاطر دیدن خواب‌های ترسناک بخوابم و یا با کسی و چیزی در ارتباط باشم، که واقعیت‌ها را به یادم بیاورند.
جایی که ترس هست، خدا فراموش می‌شود

تجـــــــــــــربه ها

من عضوی از ناراتین شدم تا ارتباطم با خانواده ام بهتر شود ...

 

از این که می دیدم آن ها در برنامه های جداگانه رشد می کنند وکم کم دعواهایشان پایان میگیرد حسودیم می شد .

من هنوز بد اخلاق بودم و می خواستم من هم خوشحال باشم .

از والدینم تشکر می کنم که من را به ناراتین هدایت کردند .

ناراتین به من آرامش را هدیه داد .

قبل از آن که به جلسه بروم نمی توانستم خشم و کینه ام را نسبت به دیگران مخصوصا به خانواده ام کنترل کنم اما اکنون یاد گرفتم به خاطر چیزهای کوچکی مثل : نوجوانی خنده و خانواده ای که از من مراقبت می کنند سپاسگزار باشم .

 

پدرم !

برای شما مینویسم چون آسان ترین راهی است که می توانم به شما بگویم { ناراتین } برای من چه معنایی دارد .

در آغاز احساس می کردم در این دنیا من تنها کسی هستم که چنین مشکلاتی داردپس شروع کردم به شنیدن حرف های ناراتینی ها به طوری که انگار آن ها حرف های من را می گویند .

اکنون به جلسه می روم نه فقط برای دیدن دوستانم بلکه جلسه می روم تا زندگی ام بهتر شود .

پدر جان از این که به من اجازه دادید تا به جلسات بروم از شما متشکرم .

حس می کنم رابطه من با شما هم بهتر شده است

 

فقط برای امروز الاتین

فقط برای امروز من کنترلم را از دست نخواهم داد . سعی میکنم با خواهر و برادرم کنار بیایم .
 با والدینم جر و بحث نکرده و جواب آنها را نخواهم داد .
 فقط برای امروز سعی میکنم تا همگام با درس ها و تکالیف مدرسه ام پیش بروم  . و نخواهم گذاشت عاملی در مسئولیت من که "بهتر شدن"است .مداخله کند .
 فقط برای امروز ، تلاش خواهم کرد خودم تصمیم بگیرم و به دیگر جوانان اجازه مداخله در افکار و احساساتم را نخواهم داد .
 فقط برای امروز : سعی میکنم برای خود برنامه ریزی کنم این مسئله به من کمک میکند تا با مسئولیت های خانه و مدرسه همگام شوم و همچنین وقت آزاد بیشتری داشته باشد .
 فقط برای امروز بعضی از نشریات الاتین یا  الانان را مطالعه خواهم کرد سعی میکنم آنها را فهمیده و در هر راهی که میتوانم از آن استفاده کنم . فقط برای امروز : دیگران را همانطور که هستند خواهم پذیرفت . سعی در تغییر دادن دیگران نمی کنم ولی در بهتر شدن خود تلاش خواهم کرد
فقط برای امروز : لبخند خواهم زد . خودم را پاکیزه و مرتب نگه خواهم داشت و از آنچه دارم قدر دانی خواهم کرد به جای آنکه در مورد آنچه ندارم تمرکز کنم .

سعی کنید به خاطر داشته باشید

ناراتین یک برنامه درمانی نیست .
برنامه ای برای نوجوانانی که با مشروب خواری و یا مواد مخدر مشکل دارند نیست .
جایی برای غیبت کردن از والدین و یا هرکس دیگری نیست .
جایی برای تربیت و یا نگهداری از نوجوانان نیست .
پاتوق تفریح و یا ابزاری برای سرگرمی نیست .
بلکه جایی برای رسیدن به بهبودی و آرامش است .
جایی برای تقسیم تجربه ها ، نیرو و امید خود ، برای کمک به یکدیگر است .
ما در ناراتین یاد می گیریم که خود را در برابر بیماری اعتیاد و آسیب های اجتماعی در امان نگه داریم.
یاد می گیریم چگونه ازخود مراقبت کنیم ، چگونه خود را دوست بداریم و چگونه از توانایی های خود استفاده کنیم تا به تعادل و آرامش برسیم .
ناراتین یک برنامه معنوی است که مهارت خوب زندگی کردن را به ما می آموزد .

آنچه در ناراتین می آموزید


1-قبل از هرگونه بحث و درگیری با هم صحبت کنیم .
2- تماس های تلفنی با اعضا می تواند در مشورت کردن و تجربه گرفتن از آنها مفید باشد.
3- اعتیاد یک بیماری است . معتاد انسان بدی نیست فقط بیمار است .
4- نسبت به معتاد صبور باشیم . او چه زن و چه مرد درحال عذاب است .
5- با والدینی که مواد مصرف نمی کنند صبور  و مهربان باشیم .
6- به خاطر رفتار معتاد بهانه نتراشیم و مسئولیت های او را به عهده نگیریم . این به بهبودی آنها کمکی نمی کند.
7- با تمام اعضای خانواده روابط دوستانه و صمیمانه داشته باشیم .
8- به خاطر داشته باشیم که کوچکترها هم شخصیت دارند ، به آنها احترام بگذاریم .
9- آمدن به جلسات را ادامه دهیم و هنر گوش کردن را بیاموزیم .
10-توجه مناسب به تحصیل می تواند برای آینده ما بسیار مهم باشد .
11- بپذیریم که هیچ کس جز خودمان را نمی توانیم تغییر دهیم ، پس به خودمان فکر کنیم .
12- سعی کنیم رفتار و عادات منفی را از بین برده و رفتار و عادات مثبت را در خود تقویت کنیم .
13- به خاطر مصرف مواد و یا رفتارهای عزیزان و یا بستگانمان احساس گناه نکنیم .
14- حقیقت بهتر از دروغگویی است . از حقیقت فرار نکنیم .
15- تقسیم کردن زیباست : تقسیم کردن عشق ، دوستی ، بازی ، غذا ، مشارکت با هم .... تقسیم کردن شادی ، خنده ، گریه ، حرف زدن . . .
16- فقط به امروز فکر کنیم . تصور نکنیم فردا چه اتفاقی خواهد افتاد . احتمالاً آنگونه که فکر می کنیم نخواهد شد .
17 – در درگیری های خانه مداخله نکنیم . به ما ربطی ندارد . به اتاق دیگری برویم . مطالعه کنیم . تلویزیون تماشا کنیم و یا به موسیقی گوش کنیم . اگر خشونتی درکار بود بهتر است به کسی زنگ بزنیم .
18- با اعضای گروه در تماس باشیم . به هم اعتماد کنیم . مشکلاتمان و احساساتمان را صادقانه با هم در میان بگذاریم .
19- احساسات واقعی خودمان را در جلسات مشارکت کنیم . این کار ، هم به ما و هم به دیگر اعضای گروه کمک می کند .
20- با نگاه زیبا به زندگی نگاه کنیم تا زیبا زندگی کردن را یاد بگیریم .

اعضای ناراتین چه کسانی هستند

ناراتین اعضایی از خانواده نارانان می باشند و همانطور که از نامشان پیداست افراد نوجوانی13 تا 19 ساله هستند که در مکانی امن به کمک حامیانی از اعضای گروه خانواده نارانان گرد هم می آیند تا چگونه زندگی سالم را در کنار عزیز معتاد تجربه کنند و دور از خشونت و ناآرامی تجربه،نیرو و امیدشان را به مشارکت بگذارند.اعضای ناراتین- نوجوانان،برادر،خواهرو یا دوستان فرد مصرف کننده می باشند

قدم های دوازده گانه ناراتین

قدم های دوازده گانه ناراتین
قدم اول
ما اقرار کردیم که در مقابل اعتیاد عاجز بودیم واختیار زندگی از دست مان خارج شده بود.
قدم دوم
 به این باور رسیدیم که یک نیروی برتر از خودمان می تواند سلامت عقل را به ما برگرداند .
قدم سوم
 تصمیم گرفتیم که اراده و زندگی مان را به مراقبت خداوند به آن گونه که اورا درک می کردیم بسپاریم
قدم چهارم
 یک ترازنامه ی اخلاقی بی باکانه و جستجو گرانه از خود تهیه کردیم.
قدم پنجم
 چگونگی دقیق خطاهای خود را به خداوند،به خود وبه یک انسان دیگر اقرار کردیم.
قدم ششم
 آمادگی کامل پیدا کردیم که خداوند کلیه نواقص شخصیتی ما را برطرف کند.
قدم هفتم
 با فروتنی از او خواستیم تا کمبود های اخلاقی ما را برطرف کند.
قدم هشتم
 فهرستی از تمام کسانی که به آن ها آسیب رسانده بودیم تهیه کرده و خواستار جبران خسارت از تمام آنان شدیم.
قدم نهم
 به طور مستقیم در هرجا که امکان داشت از این افراد جبران خسارت کردیم،مگر در مواردی که اجرای این امر به ایشان یا دیگران زیان وارد کند.
قدم دهم
 به تهیه ترازنامه ی شخصی خود ادامه دادیم وهر گاه دراشتباه بودیم بلافاصله به آن اقرار کردیم.
قدم یازدهم
 از راه دعاومراقبه خواهان بهتر شدن رابطه آگاهانه خود باخداوند،بهآن گونه که اورادرک می کردیم شده وفقط جویای آگاهی  از اراده ی او برای خود وقدرت اجرایش شدیم.
قدم دوازدهم
 بابیداری روحانی حاصل برداشتن این قدم ها سعی کردیم این پیام را به دیگران برسانیم واین اصول را درتمام موارد زندگی خود به اجرا درآوریم.

پدر و مادر عزیز

 پدر ومادرعزیز
بعضی وقت هاازاین که به شما بگویم چه قدر تحت تاثیر بیماری اعتیاد قرار گرفته بودم،برلیم واقعا سخت است:به همین دلیل این جزوه را به شما تقدیم می کنم وامیدوارم درک کنید که چرا من به شرکت درجلسات ناراتین نیاز دارم.بیشتر اوقات می ترسیدم بگویم چه قدر از مشروب خواری ومشاجره های شما اذیت می شدم.همیشه به اتفاقاتی که در خانه اتفاق می افتادفکرمی کردم.این درگیری ها روی روش درس خواندن وروابطم با دوستانم نیز تاثیر گذاشته بود.خجالت می کشیدم از این که دوستانم را به خانه بیاورم.حتی گاهی خودم هم نمی خواستم به خانه برگردم.احساس می کردم تقصیر من بود که ما این همه مشکل داشتیم.امادر ناراتین یادگرفتم که اعتیاد یک بیماری خانوادگی است.همچنین ناراتین به من کمک کرد تا بفهمم:آن چه که از آن بیزارم شخص معتاد نیست بلکه اعتید است.
مشارکت بعضی از دوستان ناراتینی:
جنی:پدرم!برای شمامی نویسم،چون این آسان ترین راهی است که می توانم به شما بگویم ناراتین برای من چه معنایی دارد.درآغاز احساس می کردم دراین دنیامن تنها هستم که چنین مشکلاتی دارد.پسشروع کردم به شنیدن حرف های ناراتینی ها،به طوری که انگارآنها حرف های مرا می گویند.اکنون هم به دنبال جلسات می گردم،نه فقط برای این که درآن جا دوستانم را ببینم بلکه به جلسه می روم تازندگی ام بهتر شود.پدرجانبه خاطر این که به من اجازه دادیدبا جلسات آشنا شوم والان هم اجازه می دهید به جلسه بروم از شما متشکرم.حس می کنم رابطه ما نیز مستحکم تر شده است.
 
اندرو:مادر!وقتی پدر تازه ترک کرده بود تو بیش از حد درگیر اوشده بودی انگار به من اهمیت نمی دادی،جروبحث های شما باعث می شدتا احساس تنهایی کنم.از بس مشاجره های شما را متوقف می کردم تا به من توجه کنید خسته شدم.وقتی عصبانی می شدی،بامن بداخلاقی می کردی وتشر می زدی،احساس سردر گمی می کردم.اکنون ناراتین این شانس را به من می دهدکه حساساتم را بیان کنم وحس کنم از طرف دوستان ناراتینیم پذیرفته شدهام.مادر!حالامی فهمم شما هم درست مثل من تحت تاثیر اعتیاد پدر قرار گرفته بودی.
 
مری سو:اگرچه ناراتین همه ی مشکلات زندگی مرا حل نکرد امابه من کمک کرد زندگی ام را از زاویه ی تازه ای ببینم.من دوستان زیادی در جلسات پیدا کرده ام اما فقط به خاطر تفریح ومعاشرت به جلسات نمی روم،من آنجا می روم تا برای سختی های زندگی که ناشی از بیماری اعتیاد است،کمک بگیرم.قبل از آمدن به ناراتین استنباطی نداشتم.وقتی سرم داد می زدند،من هم فریاد می زدم به طرف اتاقم می دویدم ودر را محکم به هم می کوبیدم.تاراتین به من نشان داد که می توانم آرام باشم وبدون هیچ واکنشی از چنین موقعیت هایی فاصله بگیرم.
لوری:ناراتین به من آرامش را هدیه داد.قبل از آن که به جلسه بروم،نمی توانستم خشم و کینه ام را نسبت به دیگران،مخصوصا خانواده ی خودم،کنترل کنم.اما اکنون یاد گرفته ام به خاطر چیزهای کوچکی مثل جوانی،خنده و خانواده ای که از من مراقبت می کند،سپاس گزار باشم.
مارک:من عضوی از نارانان شدم تاارتباطم باوالدینم بهتر شود.ازاین که میدیدم آنهادربرنامه های جداگانه ای رشدمیکنندوکم کم دعوا یشان پایان می گیرد،حسودی ام می شد.من هنوز بد اخلاق بودم و می خواستم من هم خوشحال باشم.از والدینم تشکر می کنم که مرا به ناراتین هدایت کردند.
پدرم،مادرم
 
معتادان از نظر ذهنی،معنوی وجسمی از بیماری اعتیاد آسیب می بینند،خوب،حدس بزنیددیگر ازچه چیزهایی آسیب می بینند؟می دانید چهقدر والدین به سن یابلوغ فرزندانشان بی توجه می شوند من همیشه عادت داشتم احساساتم را پنهان کنم،درحالی که پنهانی می گریستم.تظاهر می کردم ناراحت نیستم.ناراتین به من عشق وامید دادواحساس این که دیگر تنهانیستم.
می دانید که ناراتین....
*برای بچه هایی شبیه من است که تحت تاثیر مصرف مواد مخدر دیگران قرار گرفته اند.
*مکان امنی برای من است که بتوانم مشارکت کنم.
*به من کمک می کند تا بیماری خانوادگی اعتیادرابشناسم.
*جایی است که یاد میگیرم احساس خوبی نسبت به خودم داشته باشم.
*به من شهامتی می دهد تاباعشق رها کنم.
*انجمن گمنام است.مادرباره آن چه که می شنویم یا کسانی راکه در جلسه میبینیم،صحبت نمی کنیم،فوق العاده است.
امیدوارم این توضیحات تصویر روشنی از اهمیت تاراتین درزندگی ام را نشان دهد.درواقع فقط می خواهم به شما بگویم به ناراتین نیاز دارم.
 آن چه که راهنمای ناراتینی مادرباره ی ناراتین می گوید:
به عنوان یک راهنمای ناراتینی می گویم که این جا جای خیلی خوبی برای فرزندان شماست.من این جا هستم تاجلسات راراهنمایی کنم وجای امنی رابرای ناراتینی هافراهم کنم که بتوانند به راحتی صحبت کنند.یک راهنما نقش معلم را ایفا نمی کند،درواقع به جای تدریس فقط مشارکت می کنیم.من نقش والدین راندارم وهرگز نمی توانم جای شما (والدین)رابگیرم.ما یاد می گیریم به بچه ها مانند بزرگسالان احترام بگذاریم وآن هایادمی گیرندبه ما اعتماد کنند،زیرا ماافتخار می کنیم که محرم راز آنان هستیم.
سعی کنید به خاطر داشته باشیدکه ناراتین:
*یک برنامه درمانی نیست.
*برنامه ای برای نوجوانانی که بامشروب خواری یا مواد مخدر مشکل دارند نیست.
*جایی برای شکایت از والدین یا هرکس دیگر نیست.
*جایی برای تربیت کردن یا نگهداری فرزندانتان نیست.
*محلی برای خدمتکاری کودکان(مهدکودک)نمی باشد.
*پاتوق تقریح نیست.
*ابزاری برای تنبه نیست بلکه ابزار بهبودی است.
امیدوارم توانسته باشم بگویم که بچه های شما چه ارزشی برای من دارند.فکر میکنم اگر هر هفته باآن ها باشید متوجه می شوید هربار به تمام بچه هایی که کمک شده اند ولذت هایی که درفرایند راهنمایی داشته ام فکر می کنم متوجه می شوم که چقدر اعتقادم به ناراتین بیشتر شده است.اگر هنوز درنیاز عزیزتان به ناراتین شک دارید به خاطر داشته باشید:"شما مجبور نیستید بنوشید واز بیماری اعتیاد رنج ببرید.

آیا" ناراتین"برای شماست؟

ناراتین برای نوجوانانی است که زندگی شان تحت تاثیر کسی قرار گرفته است که مواد مخدر مصرف می کند.
بیست پرسش زیر به شماکمک میکند تاانتخاب کنید که آیاناراتین برای شماست یانه؟
1-آیاشما والدین،دوست نزدیک یا خویشاوندی دارید که اعتیادش شماراناراحت کند؟
2-آیاتظاهرمی کنیدکه ناراحت نیستیدواحساسات واقعی تان را پنهان می کنید؟ 
3-آیابه خاطر موادواعتیادبیمارتان همه ی تعطیلات شما خراب می شود؟
4-آیابه خاطرپنهان کردن اعتیاد دیگری ویا آنچه در خانه ی تان اتفاق می افتد دروغ می گویید؟
5-آیا به خاطر این که مبادا بیمارتان مواد مخدر مصرف کند می ترسید او را ناراحت کنید؟
6-آیااز این مبادا بیمارتان مواد مخدر مصرف کند می ترسید اوراناراحت کنید؟
7-آیااحساس می کنید کسی واقعاشمارادوست ندارد وهیچ کس اهمیتی نمی دهدکه برای شما چه اتفاقی بیفتد؟
8-آیاازاین که دوستانتان را به منزل خود بیاورید می ترسیدیاخجالت میکشید؟
9-آیا فکر می کنید مسبب رفتار های بیمارگونه ی او واعتیادش شمایاسایر اعضا خانواده ودوستان هستیدویا شکست های پیش درزندگی؟
10-آیا تهدید کرده اید که"اگر مصرفت را قطع نکنی ودست از دعوا وغیره برنداری خانه را ترک می کنم"؟
11-آیا تا به حال به بیمارتان گفته اید "قول می دهم نمره بهتری بگیرم یا به مکان مذهبی بروم یا اتاقم را تمیز کنم ودر عوض تو هم  قول بده دست از مصرف مواد،دعوا وغیره برداری"؟
12-آیافکر میکنید اگر پدر،مادر،خواهر یا برادر مصرف کننده ی تان شمارادوست داشتند،قطع مصرف می کردند؟
13-آیاتا به حال برای این که پدر ومادرتان به شما بگویند"متاسفم"یا"دوستت دارم"،تهدید کرده ایدبهخودتان آسیب برسانید؟
14-آیاتصور می کنی امکان ندارد هیچ کس بتواند بفهمد توچه احساسی داری؟
15-آیا به خاطر شخص دیگری،مشکلمالی داری؟
16-آیابه خاطر معتاد مصرف کننده ی تان مجبور بودید دیروقت غذا بخورید؟
17-آیاتابه حال به این فکر افتاده اید که به خاطر معتادتان به پلیس زنگ بزنید؟
18-آیا به علت ترس یا اضطراب،از بیرون رفتن با کسی منصرف شده اید؟
19-آیا فکر می کنید با قطع مصرف شخص معتاد مشکلات شما حل می شود؟
20-آیا تا به حال به علت عصبانیت از دست معتاد مصرف کننده مواد مخدر با مردم (معلمان،هم کلاسی ها،هم بازی های ورزشی و دیگران)بد رفتاری کرده اید؟
اگر به بعضی از پرسش ها پاسخ مثبت دادید ناراتین می تواند به شما کمک کند.

ناراتین چگونه به ما کمک میکند

 ما در ناراتین دریافتیم که هیچ شرایط نا امید کننده ای نیست و ما می توانیم آرامش و شادی از دست رفته خود را به دست آوریم . به شما پیشنهاد می کنیم شما هم مثل ما این برنامه را امتحان کنید زیرا ما به کمک این برنامه توانسته ایم راه حل هایی پیدا کنیم تا به آرامش برسیم .ما در ناراتین یاد می گیریم مشکلات را از دیدگاه درستی بررسی کنیم و می بینیم که از اهمیت آنها کاسته شده و دیگر بر افکار و زندگیمان سایه نخواهد انداخت .
 بدون دریافت کمک روحانی توسط اصول ناراتین ، زندگی با افراد معتاد برای ما بیش از اندازه سخت است . ناراتین بر اساس قدم ها و سنت های معتادان گمنام شکل گرفته است و ما سعی می کنیم فقط برای امروز اصول آن را همراه با شعارها و دعای آرامش در زندگی خود به کار ببندیم . ردوبدل تجربه با دوستی و مهربانی و خواندن نشریات روزانه ما را آماده دریافت هدیه آرامش می نماید.
هرآنچه در جلسات گفته می شود خصوصی است تنها به این شکل است که ما احساس آزادی بیان آنچه را در ذهن و قلبمان وجود دارد را خواهیم داشت
برنامه ناراتین شامل دوازده قدم و دوازده سنت و شعارهای بهبودی است((در این برنامه یاد میگیریم که چگونه با بکارگیری اصول آن به آرامشی که خواهان آن هستیم برسیم و نگرش مثبت خود را افزایش دهیم تا بتوانیم به خوشبختی و رضایت خاطر برسیم))
ما به این شکل در ناراتین به همدیگر کمک می کنیم

جلسات ما ...

جلسات ما ...
ما در مراکز فرهنگی یا فرهنگسرا ها و خانه های سلامت هفته ای یکبار دور هم جمع میشویم و به حرف های هم گوش می کنیم و از احساسات مان می گوییم و مشکلات مان را با یکدیگر در میان می گذاریم و سعی می کنیم از تجربیات دیگر دوستانمان استفاده کنیم .
ما نه کسی را نصیحت می کتیم و نه قصد ارشاد کسی را داریم و فقط از تجربیات خود با هم می گوییم .
ما از بحث درباره مسائل سیاسی و مذهبی و .... خودداری می کنیم .
به عقاید یکدیگر احترام می گذاریم و از قضاوت کردن دوری می کنیم .
ورود همه نوجوانان به این انجمن آزاد است و کسی حق عضویتی پرداخت نمی کند .

پدرم .... مادرم ....

پدرم .... مادرم ....
معتادان از نظر ذهنی معنوی و جسمی از بیماری اعتیاد آسیب می بینند . خوب حدس بزنید دیگر از چه چیزهایی آسیب می بینند؟
می دانید چقدر والدین به سن بلوغ و مسائل نوجوانانشان بی توجه میشوند ؟
من همیشه عادت داشتم احساساتم را پنهان کنم در حالی که پنهانی می گریستم تظاهر می کردم که ناراحت نیستم .
ناراتین به من عشق و امید داد و احساس این که دیگر تنها نیستم ...

در های ناراتین باز است

در های ناراتین باز است
هر نوجوان 13 تا 19 ساله ای که احساس کند به جای امنی نیازمند است تا از احساسات خود و مشکلات خود حرف بزند و هر نوجوانی که احساس کند نیازمند یاری و تجربه دوستان همسن و سال خود است و ....
درهای ناراتین به روی تمام نوجوانان باز است .

ناراتین مخصوص چه کسانی است ؟

ناراتین مخصوص چه کسانی است ؟
این برنامه برای نوجوانانی میباشد که یکی از اعضای خانواده و یا دوستان نزدیکشان به بیماری اعتیاد مبتلا شده و زندگی آنان تحت تاثیر این بیماری قرار گرفته است .
جلسات ناراتین مخصوص نوجوانان 13 تا 19 ساله میباشد .

ناراتین یعنی چه ؟

ناراتین یعنی چه ؟
ناراتین از نارا و تین شکل گرفته است . teen در انگلیسی پسوند سنی 13 تا 19 ساله هاست . و نارا از کلمه نارانان گرفته شده است و منظور کسانی میباشد که از بیماری دیگران { اعتیاد } آسیب دیده اند . ناراتین یعنی نوجوانانی که از بیماری اعتیاد خانواده آسیب دیده اند .

چگونگی تشکیل الاتین

فرزندان نوجوان خانواده های الکلی بزودی دریافتند که مشکلات آنها با اعضا بزرگسال ‏متفاوت است.در سال 1957 الاتین در پاسخ به این نیاز گسترش یافت.پسر 17 ساله ‏ای که پدرش در ‏AA‏ و مادرش در الانان بود با بکار بردن قدم ها و شعارهای ‏AA‏ در حل ‏مشکلات خود به موفقیتی آشکار دست یافت.‏
والدین این پسر با تشویق او، از پنج نفر دیگر از نوجوانان و والدین الکلی درخواست ‏کرد تا در شکل گیری یک گروه برای کمک به دیگر نوجوانان به او ملحق شوند.این ایده ‏پذیرفته شد و تعداد گروهها رو به فزونی نهاد.‏
در پاسخ به مقالات توزیع شده توسط دفتر خدمات جهانی 10 گروه جدید الاتین به ثبت ‏رسیدند و تا سال 1958 هیئت مدیره خبر تشکیل 31 گروه جدید الاتین به همراه بیش ‏از 39 گروه در حال تشکیل را اعلام کرد.تصمیم گیریها در کمیته الاتین انجام می شد.‏
تا اواخر سال 1962 ،203 گروه به ثبت رسیده بودند و برنامه فرزندان الکلی ها برای ‏دیگر کشورها توزیع و منتشر شده بود.در آوریل 1964 کارمندان جدیدی به منظور کار ‏در بخش الاتین اضافه شد.مکاتبه با اعضا مطرح شده گروهها، ارسال بسته های ‏رایگان نشریات برای گروههای جدید و پرسشهایی از سوی افراد دارای تخصص ‏همگی باید توسط مسئول سازماندهی الاتین اداره میشد.‏
در سال 1957 کتاب جوان و والدین الکلی توسط گروههای الاتین کالیفرنیا برای چاپ ‏ارائه شد.پس از آن چندین کتاب و جزوه بصورت نشریه تهیه شد که کتاب الاتین ‏صحبت می کند جزء این سری بود.‏
انجمن الان/الاتین در کشورهای سراسر جهان با زبانهای مختلف رشد سریعی داشته ‏است،انجمن الانان به عنوان منبع اولیه کمک به افرادی شناخته شد که تحت تاثیر ‏الکلیسم فرد مورد علاقه خود قرار داشتند.هر چند الانان به لحاظ نیاز بیان شده توسط ‏خانواده های اعضا الکلیهای گمنام گسترش یافته بود اما الانان و الاتین اکنون کمک و ‏امید را تقدیم خانواده ها و دوستان الکلی هایی می کند که هنوز الکل مصرف می ‏کنند و یا دست از آن برداشته اند.حتی بسیاری از اعضا طولی نمی کشد که با الکلی ‏زندگی خود ارتباط برقرار می کنند. ‏

الکلی های گمنام چیست؟

الکلی های گمنام انجمن زنان و مردانی است که با بهره گیری از تجربه و امید و اتکا به یکدیگر برآنند تا مشکل مشترکشان را حل کنند و دیگر مبتلایان را نیز در بهبودی از بیماری الکلیسم یاری دهند .

تنها شرط عضویت تمایل به ترک الکل است. در الکلی های گمنام حق عضویتی وجود ندارد و ما از طریق شرکت داوطلبانه در مخارج انجمن خودکفا هستیم. الکلی های گمنام با هیچ انجمن سیاسی، دینی و یا اجتماعی پیوستگی ندارد و مایل به موضع گیری در مسائل اجتماعی نیست و هیچ اصولی را رد یا قبول نمی کند. هدف اصلی ما "هشیاری" وکمک به دیگرالکلی ها است تا به ترک الکل موفق شوند .

قدم اول انجمن الکلی های گمنام

ما پذیرفتیم که در برابر الکل عاجز بودیم و زندگیمان غیر قابل اداره شده بود

چه کسی مایل است شکست را بطور کامل پذیرا باشد ؟ عملا هیچ کس . تمام غرایز انسانی با عاجز بودن مخالفت می ورزد
حقیقتا خیلی درداور است که با بطری مشروب خود را در مسیر نابودی قرار داده و در مقابل وسوسه مشروب خواری کاملا تسلیم شویم
تنها راه نجات مشیت الهی است

هیچ ورشکستگی مانند این یکی نیست الکل که یک طلبکار غارتگر است ، تمام تمام خودکفایی و اراده مارا برای مقابله با خواسته هایش از بین می برد. هنگامی که این حقیقت پذیرفته شود ورشکستگی مار کامل میشود

اما هنگام اشنا شدن با الکلیهای گمنام ، ما با دید دیگری به این درهم پاشیدگی نگاه خواهیم کرد و متوجه می شویم که با تسلیم بلا شرط است که می توانیم اولین گام را به سوی ازادی و قدرت برداریم و حال پذیرش عجز است که خود را به روی صخره ای مستحکم بنا می سازیم تا زندگی پر محتوا و شادی را دوباره بسازیم .

ما میدانیم چنانچه فرد الکلی پذیرای نقاط ضعف خود نباشد سود چندانی از این برنامه عایدش نخواهد شد لذا باید با قبول ناتوانی و اختیار فروتنی روش جدیدی را در پیش گیرد تا هوشیاریش متزلزل نگردد و از انبساط خاطری که حاصل برنامه الکلیهای گمنام است بهره ای ببرد و در غیاب این اصل هیچگونه قدرتی برای تحمل و پایداری در برابر این بیماری نخواهد داشت

در ابتدای امر با مخالفت هر چه بیشتر در برابر اولین قدم که لازمه ان فروتنی و اعتراف به شکست است ، قد علم کرده و شدیدا به این امر اعتراض می ورزیم . ماتصور میکردیم که در الکلیهای گمنام باید اعتماد به نفس را یاد بگیریم . اما عاقبت درک می کنیم که نه تنها اعتماد به نفس برایمان مفید نیست بلکه خطراتی را در بر خواهد داشت . راهنمایان متذکر شدند که ما قربانی یک نوع وسوسه فکری هستیم که اراده انسان نمیتواند انرا درهم بشکند و هیچگونه پیروزی فردی در برابر چنین وسوسه ای میسر نیست و آلرژی یا حساسیت حاصل از این بیماری سیر نزولی را طی می کند .

الکل همچون شمشیر دو لبه ای بر روی ما بود : ابتدا با یک دیوانگی به مشروب خواری محکوم کرد و سپس با یک الرژی بدنی ، که نهایتا مارا در این فرایند به نابودی می کشاند .
معدودند کسانی که بتوانند در مقابل چنین تهاجمی پیروزی را از ان خود سازند .آمار نشان میدهد که الکلیها هیچگاه به تنهایی قادر به دوباره سازی نبوده اند و ظاهرا چنین امری از بدو گرفتن اب انگور حقیقت داشته است .
این واقعیت تلخ از بدو تاسیس الکلیهای گمنام سرانجام مورد تایید و قبول اشخاصی که شدیدا از خود استقامت نشان داده بودند قرار گرفت و ان عده که مقاومت نکردند بالاخره اساس برنامه الکلیهای گمنام را با شور و شوق هر چه بیشتری پی ریزی نمودند و توانستند زندگی خود را نجات دهند و به همین خاطر هنگام انتشار اولین جلد کتاب بزرگ ، عضویت این انجمن شامل افرادی بود که به طور شدیدی با این بیماری در گیر بودند .الکلیهای دیگری که هنوز کفگیرشان به ته دیگ نخورده بود و نمی توانستند قبول به نا امیدی کامل نمایند موفق به ترک نشدند

باعث خوشحالی است که در سالهای بعد الکلیهایی که از نظر وضع خانوادگی کسب و کار و حتی انهایی که دارای اتو مبیل در گاراژ خود بودند ، الکلی بودن خود را تشخیص دادند و به همین خاطر جوانترها نیز کم کم به ما پیوستند و نهایتا رنج مفرطی که در ده یا پانزده سال اخر نصیبشان می شد به خود هموار نکردند .
از انجا که اولین قدم پذیرفتن غیر قابل اداره بودن زندگی می باشد ، چگونه این افراد می توانند این قدم را بردارند؟
از این رو لازم می شد که به بن بست خوردن اشخاص الکلی را بیشتر میسر نماییم . گذشته مان نشان میداد که سالها قبل از اینکه خودمان اطلاع داشته باشیم بیماری الکلیسم در ما ریشه دوانیده و مصرف الکل دیگر برای تفریح و خوش گذرانی نبوده است و این ابتدای مسیری است که مرگ تدریجی را به همراه دارد .

به کسانی که باشک و تردید به گفتار ما توجه دارند باید گفت که احتمالا اینها الکلی نیستند و به خاطر داشته باشند که درباره علایم این بیماری گفتگوی لازم به عمل امده است . به عبارت دیگر هشدار لازم به انان داده شده است تا احتمالا مشروب خواری را با کنترل و اراده خود انجام دهند . بعدها معلوم شد هنگامی که یک الکلی چنین واقعیتی را درباره این بیماری با الکلی دیگری مطرح می نماید بعد از هر بار مصرف الکل تغییراتی در ضمیر خود می یابد ، از جمله (( احتمالا اینها درست می گویند ))می باشد .

بعد از تکرار چنین تذکراتی به امید خدا او به ما ملحق خواهد شد و به بن بست خوردن او مشابه با کیفیت ورود خودمان به الکلیهای گمنام خواهد بود
دلیل پافشاری ما درباره این به بن بست رسیدن به این خاطر است که عده ای معدود قادرند صادقانه برنامه الکلی های گمنام را انجام دهند مگر انکه همه راهها برایشان سد شده باشد .

یازده قدم باقیمانده لازمه به کارگیری عملکردها و تغیییپرات فردی می باشد که تقریبا هیچ الکلی به طور کامل حتی در رویا هم نمی تواند به انجامش نائل شود .
برای چه کسی اهمیت دارد بردباری به خرج داده و راستگویی پیشه کند ؟
چه کسی میخواهد خطاهای خود را اعتراف و انا را جبران نماید ؟
کیست که میخواهد قدرت مافوق را بپذیرد چه رسد به انکه دعا و مراقبه نماید ؟
و بالاخره وقت خود را صرف رساندن پیام الکلیها گمنام نماید و به سایرین که هنوز در عذابند کمک کند ؟
هیچ الکلی خودخواهی حاضر به انجام چنین اقداماتی نیست . مگر انکه مجبور باشد این کارها را برای ادامه حیات خودش انجام دهد

زیر ضربات بیماری الکلیسم ما به الکلی های گمنام کشانده شدیم و سپس به ماهیت و موقعیت این بیماری کشنده واقف گشتیم .
در ان زمان تمایل به پذیرا شدن را در خود یافتیم و ناچارا در جهت ریشه کن ساختن این وسوسه بی رحم به هر کوششی متوسل شدیم .

قدم دوم انجمن الکلی های گمنام

به این باور رسیدیم که نیرویی برتر از خودمان می تواند سلامت عقل را به ما بازگرداند

تازه واردان هنگامی که با قدم دوم مواجه می شوند با اعتراض ناله می کنند ، ایا متوجه اید مارا با چه معمایی درگیر کرده اید ؟
ابتدا برچسب الکلی بودن به ما زده و بعد هم به ما می گویید زندگی ما از هم پاشیده شده است .ماکه عجز خود را قبول کرده ایم ، حال به ما می گویید فقط یک قدرت مافوق میتواند وسوسه مشروب مارا رها سازد ؟

عده ای از ما نمیخواهیم به خداوند اعتقاد بیاوریم و عده ای دیگر نمی توانند به خدا اعتقاد داشته باشند و عده ای هم وجود دارند که با تمام وجود به خداوند اعتقاد دارند ولی هیچگونه ایمانی مبنی براینکه او می تواند این معجزه را انجام دهد ندارند . حالا که از بطری مشروب ما را رهایی داده اید ، تکلیف از این به بعد چه میشود ؟

بیایید طرز تفکر این اشخاص را بررسی کنیم . انکه میگوید اعتقاد نمی اورد کسی است که مرحله فکری او ابتدایی می باشد و فلسفه زندگی پر افتخارش به مخاطره افتاده است . پذیرفتن این موضوع که الکل او را به زانو دراورده است برایش کسر شان می باشد . اما در این مرحله در حالی که از اقرار رنج می برد او با مسئله ای روبرو میشود که قبول ان برایش غیر ممکن می باشد .انسان موجودی است تک سلولی که به چنین شکوه و عظمتی رسیده و پرچمدار تکامل است بنابراین او تنها خدایی است که این جهان را می شناسد !! حال می بایست برای نجات خود تمام اینها را کنار بگذارد .

در چنین مقطعی راهنمای شخص شخص الکلی لبخند بر لب می اورد که گویی بدترین مجازات برای شخص تازه وارد و سراغاز پایانی زندگی گذشته وی می باشدو اکنون شروع حیات جدیدی را در پیش خواهد گرفت . راهنما به وی گوشزد خواهد کرد که ((سخت نگیر ، مانعی را که تو باید از ان بگذری بلندتر از انچه تو فکر کرده ای می باشد و این تجربه شخصی من (( بیل ویلسون )) و دوستم که زمانی معاون ریاست انجمن امریکایی های منکران وجود خدا بود نیز می باشد اما او نیز با موفقیت این مشکل را به انجام رسانیده است ))

فرد جدید در تایید همه گفته ها می گوید شکی نیست که افراد الکلیهای گمنام جز حقیقت چیزی نمی گویند و انها هم زمانی باور هایشان مثل من بوده . اما چگونه در چنین شرایطی می شود سخت نگرفت ؟

راهنما گفته او را تصدیق می کند و به او می گوید سوال بسیار خوبی است تصور می کنم بتوانم تو را کمک کنم . لطفا به این مطالب توجه کن : اول انکه الکلیهای گمنام ادعایی مبنا بر باور کردن هیچ چیزی را از تو ندارد و گامهای دوزادهگانه فقط پیشنهاد است . دوم انکه فعلا برای هوشیار شدن و ادامه ان تمامی قدم دو را مجبور نیستی باور داشته باشی ، من این گام را به تدریج انجام داده ام و سوم انکه تنها فکر باز مورد نیاز تو می باشد . درباره مطالبی از قبیل { ایا مرغ اول به دنیا امده یا تخم مرغ } خودت را به زحمت نیانداز . مجددا یاداور میشوم که تنها چیزی که تو به ان احتیاج داری فکر باز است .

راهنام ادامه می دهد برای مثال خود من در رشته علوم تحصیل کرده ام و طبیعتا مسائل علمی و انچه مربوط به علم بوده ستایش و پرسش نموده ام حتی ان را عبادت می کردم و هنوز هم به جزئیات علوم خیلی علاقه مند هستم .
استادان من همواره پیشرفت در علم را به من یاداوری می کردند که شامل شامل جستجو و تحقیق با فکر باز بود . هنگامی که با الکلیهای گمنام مواجه شدم اولین واکنش من مانند تو بود و از اغاز که پایه و اساس علمی نداشت به نظرم مشتی چرندیات بیش نمی امد .

لیکن زمانی که اصول الکلیهای گمنام را با دید باز پذیرا شدم دریافتم که نتایج حاصل شده بسیار شگفت افرین هستند .متوجه شدم که برخورد با این مطالب ابدا از روی اصول علمی نبوده و کوته فکری از جانب من بوده و نه الکلیهای گمنام . زمانی که بجث و گفتگو رابه کناری گذاشتم تاثیر قدم دوم در زندگی من مشخص گردید و نمی دانم به خاطر چه موضوعی و در چه تاریخی به قدرت مافوق باور اوردم . اما مسلما اکنون به این باور اعتقاد اورده ام که برای بدست اوردنش دست از ستیز بردارم و مابقی قدم ها را تا حد امکان با جدیت انجام دهم .
مسلما این عقیده شخصی من بوده و بر اساس تجربیات می باشد وباید بدانی که اعضای این انجمن گامهای بی شماری در جهات مختلف برای به دست اوردن ایمان برداشته اند . چنانچه به پیشنهادات من علاقه نداری مطمئنا خودت با جستجو و توجه خواهی توانست انچه را که برایت قابل قبول است پیدا کنی . بسیاری افراد نظیر تو ، این مشکل را به روش جایگزین سازی حل کرده اند . اگر بخواهی حتی میتوانی الکلی های گمنام را نیروی برتر خود بدانی . انان قدتری بالاتر از تو می باشند که می توانی به انها اعتقاد بیاوری ، حتی این مقدار کم از ایمان هم کافی خواهد بود و بسیارند کسانیکه از این تنگنا به این ترتیب عبور کرده اند .همگی انها به تو خواهند گفت که چگونه با کمترین باور بعد از پشت سر گذاشتن این مرحله اعتقادشان راسخ گشته و از وسوسه الکل نجات پیدا کرده اند و زندگی انها تغییر یافته وبه قدرتی مافوق که انرا خدا نام می برند دست یافته اند .

با ملاحظه اوضاع ان دسته که احتیاجاتشان براورده نشد و در نتیجه ایمان خود را از دست داده اند ، متوجه می شویم که اینان بی تفاوتی و خودکفایی را جایگزین کرده اند و از پیروی دین روی گردان شده اند و خدا در زندگیشان نقشی نداشته است . با این همه ایا تجربه الکلی های گمنام می تواند به همگی انها بگوید : که انها می توانند ایمانی را که کارگر باشد پیدا کنند ؟

در بعضی مواقع تاثیر عملکرد این برنامه برای کسانی که از ابتدا اصولا اعتقادی نداشته اند در مقایسه با ان عده که ایمان خود را از دست داده اند موثرتر می باشد . زیرا انها تصور می کنند که راه ایمان خود را امتحان کرده اند و جواب نداده است .
از انجا که هر دوراه باشکست مواجه شده است انها نتیجه گرفته اند که جایی برایشان وجود ندارد که بروند . عبور از موانع حاصل از بی تفاوتی ، خودکفایی های تخیلی، تعصب و ستیزه جویی سخت تر از مشکلات حاصله از انکار خداوند و عدم اعتقاد می باشد .

دین وجود خداوند را میخواهد به اثبات برساند و منکران می گویند چنین چیزی امکان ندارد و بی اعتقادان عدم وجود خدا را میخواهند ثابت کنند و در نتیجه فردی که شدیدا به سرگردانی دچار میشود تصور می کند که اصلا به هیچ اعتقادی پایبند نبوده و حتی کمترین اطمینانی به کسی که معتقد ، منکر و یا بی خدا می باشد نخواهد داشت . و او کماکان گمراه باقی خواهد ماند

همچنان که موفقیتهای مادی که براساس این نگرشهای معمولی به ما روی اورد احساس پیروزی در بازی زندگی به ما دست داد . این موضوع برایمان خوشحال کننده بود و ما را خوشحال می ساخت .
سوال مطرح شده این بود که چرا با مسائل دینی و جزئیات ان خود را مشغول کنیم ؟
چرا باید وضع روحی خود را چه در حال و چه در اینده مورد بررسی قرار دهیم ؟
زیرا با ارداه خود میتوانیم برمشکلات فائق شویم . عاقبت الکل کار خود را به انجام رساند و متوجه شدیم با یک ضربه دیگر کارمان ساخته خواهد شد.
ما می بایست ایمان از دست رفته را مجددا به دست بیاوریم . شما هم میتوانید با ملحق شدن به الکلی های گمنام به همان نحو که ما ایمان خود را بازیافتیم ایمان گمشده خود را پیدا کنید .


حال با مسئله دیگری برخورد می کنیم :انها زنان و مردانی هستند که از نظر فهم و دانش خود کفا می باشند
پاسخ الکلی های گمنام به این عده چنین است : ماهم مانند شما بیش از اندازه لازم زرنگ بودیم و چنانچه زرنگی و زبلی را به مانسبت میدادند لذت می بردیم یاد گرفته ها را هم چنان بادکنی پر از باد برای بالاتر و برتر بودن خودمان به کار می گرفتیم و هر چند این کار را مخفیانه انجام میدادیم تا دیگران متوجه نشوند . احساس می کردیم در خفا می توانیم تنها با نیروی فهم از دیگران برتر باشیم . پیشرفتهای علمی به ما نشان داد که هرچیزی قابل انجام است و چون خیال می کردیم که از دیگران زرنگ تر هستیم از این لحاظ نتایج حاصله از بهتر بودن باید عاید ما باشد .

خدای عقل و هوش جایگزین خدای پدرانمان شد . ما که در راه خود موفق بودیم به پاک باختن تن در دادیم و چون روش خود را عوض نمی کردیم می بایست با مرگ مواجه می شدیم و چنین موارد مشابهی را در الکلیهای گمنام دیدیم . در این برنامه به ما یاری دادند تا غرور را به کناری بگذاریم و پی بردیم که فروتنی و عقل میتوانند با هم سازگار باشند . مشروط بر انکه فروتنی را مقدم قرار دهیم زمانی که بدین نحو عمل کردیم ایمان به ما هدیه شد .
ایمانی که کار می کند . این ایمان می تواند برای شما هم باشد .

دسته ای از ما در الکلیهای گمنام بیزاری و تنفر خود را از دین و اعمالش اعلام نمودیم و پوچی انجیل را خاطر نشان ساختیم و ادعا کردیم ایه ها و فصول انرا می توانیم ذکر کنیم . تولید مثل را از برکات اسمانی نمیدانستیم از لحاظ اخلاقی بعضی از ان به خوبی یاد میکردند و عده دیگری از بدی ان سخن می گفتند . سرانجام دینداران باعث شدند که واقعا سرخورده شویم . نگاه حسرت امیز ما به روی کسانی بود که خودحق بینی و ، دورویی و تعصب داشتند و انان معتقدین بسیاری را حتی در روزهای یک شنبه به سوی خود جلب می ساختند

میخواستیم فریاد براوریم که میلیونها نفر از همین اشخاص دیندار هنوز به اسم خدا ، یکدیگر را به قتل می رسانندو البته تمام این افکار منفی خود را جایگزین تفکرات مثبت کرده بودیم . هنگام اشنایی با الکلیهای گمنام دریافتیم چنین صفاتی فقط تقویت غرور بوده است و برتری ما موقعی بود که گناهان مردم با تقوا را جلوه بیشتری میدادیم وبعلاوه از بررسی کمبود های خودمان رویگردان بودیم . خودپسندی را که ایرا بزرگ ما بود در دیگران به شدت محکوم کردیم . این نوع احترام پذیری دروغین ایمان را باطل و بی اثر میکرد .سرانجام که سر و کارمان به الکلیهای گمنام افتاد به درک و فهم بهتری دست یافتیم .

به نظر روان شناسان مخالفت یکی از ویژگی های بارز و مشخص بسیاری از الکلیها می باشد از این رو تعجب نیست که بسیاری از ما به مخالفت با خدا برخاستیم در بعضی موارد که خداوند اعتنایی به خواسته های ما نکرد رفتار ما مثل کودکی حریص شد که فهرستی برای بابانوئل تهیه میکند ، که انجامش نا ممکن است . چنانچه به هنگام بروز واقعه ای ناگوار انتظاراتمان براورده نمی شد تصور میکردیم که خدا مارا طرد کرده است . مثلا دعا میکردیم تا با شخصی که میخواستیم ازدواج کنیم امما اینطور نمی شد و یا به جای فرزندان سالم خدا بچه های علیل نصیب ما میکرد و یا به عللی تولید مثل میسر نمی شد در کار و کسب از خداوند طلب پیشرفت می کردیم و هیچ حاصل نمی شد

کسانی که از نظر عاطفی برایمان تکیه گاهی بودند و به انان عشق می ورزیدیم ، به خاطر خشم الهی از دست میدادیم و به همین دلیل الکلی شدیم سپس از او خواستیم ما را از چنگال الکل رهایی بخشد اما با نامهربانی و با دریافت پاسخ منفی به این خواسته ایمان خود را مورد لعن و نفرین قرار دادیم

وقتی با الکلیهای گمنام اشنا شدیم دروغ بودن مخالفتهایمان رو شد هیچوقت خواست خداوند را برای خودمان جستجو نکردیم و به جای ان ما برای خدا تعیین کردیم که خواستش چه باشد ما دریافتیم که هیچ کس نمی تواند هم به خدا ایمان داشته باشد و هم مخالفت کند. باور یعنی اعتماد نه مخالفت .رهایی و نجات زنان و مردان در این انجمن از الکل فلاکت بار ، ثمرات حیاتی در بر داشت . اینان بر مشکلات فائق امدند و به تدریج مسائل لاینحل را پذیرا شدند و به خاطر مجددا به مشروب پناه نبردند و این اعتقادی بود که درهر شرایطی موثر می باشد و به همین خاطر به زودی واقف شدیم هر بهایی را که توام بافروتنی باشد را باید پذیرا باشیم .

نظری می اندازیم به کسی که هنوز به اعتقاد خود پای بند است و به مصرف الکل ادامه می دهد ، او در رعایت دین بسیار دقیق ، شخصی با تقوا و با خداست لیکن شک می کند که خدا او را باور داشته باشد قول و قرارهای خود را زیر پا میگذارد و هر بار نه تنها مشروب خواری را شروع می کند بلکه رفتارش بدتر از دفعات قبل می گردد . با شجاعت به جنگ الکل می رود از خداوند التماس کمک می کند اما کمکی نمی رسد علت چیست؟

برای اطرافیان او یعنی دکترها ، کشیش ها ، دوستان و فامیل که تلاش بی ثمر اورا مشاهده می کنند معمایی میشود و دل شکسته میشوند . ما در این انجمن همچون او بوده ایم و پاسخ معما را یافته ایم پاسخ مربوط به کیفیت ایمان می شد نه کمیت ان . این نقطه کور ما بود . تصور میکردیم که فروتن هستیم درحالیکه چنین نبود .

تصور می کردیم که در امور دینی جدیت به خرج میدهیم اما با یک نگاه منصفانه دریافتیم که این طور نیست و از طرفی هم غوطه ور شدن در احساسات غلط را به جای احساسات حاصل از دینداری برداشت می کردیم .
در هر دو حالت در ازای هیچ چیز تقاضای همه چیز می کردیم . واقعیت این بود که ما خانه تکانی نکرده بودیم تا رحمت الهی بر ما نازل شود و این وسوسه را نابود کند . هیچ ترازنامه ای به معنای واقعی تهیه نکرده بودیم به انها که لطمه زده بودیم جبران خسارت نکرده بودیم و یا بدون چشمداشت به دیگران کمک نکرده بودیم

ما حتی درست دعا نکرده بودیم . ما همیشه می گفتیم ارزوهای مرا براورده کن به جای انکه بخواهیم اراده او به انجام برسد
از عشق الهی و انسان چیزی درک نمی کردیم و بدین ترتیب خود را فریب دادیم و هیچگاه شامل الطاف خداوند نشدیم تا سلامت عقل را به ما باز گردند

معدودی از الکلیها به غیر منطقی بودن خود اگاهی دارند و یا قادرند با این موضوع روبرو شوند عده ای هم خود را به عنوان مشروب خوار مسئله دار معرفی می کنند و نمی توانند بپذیرند که از نظر عقلی بیمار هستند . اینان کورکورانه تشویق شده اند که تفاوتی میان هر از گاهی مشروب خواری و بیماری الکلیسم وجود ندارد .

ثبات عقل به معنای سلامت عقل می باشد . هیچ الکلی قادر نیست که به هنگام هوشیاری رفتار زننده خود را که منجر به پرت شدن بر اثر اصابت با مبلمان منزل و تنزل اخلاقی بوده را تحلیل کند ، نمی تواند ادعای سلامت عقل کند

بنــــــــــــــابر این دومین گام نقطه عطفی برای ما می باشد و می توانیم دارای هر عقیده ای (( منکر ، بی اعتقاد یا مومن سابق )) که هستیم در این قدم ، هم گام باشیم .

فروتنی واقعی و فکر باز مارا به سوی ایمان هدایت می کند و جلسات الکلیهای گمنام ضامن ان می باشد که خداوند سلامت عقل را به ما باز گرداند مشروط بر انکه خود را با خدایی که درک می کنیم انطباق دهیم .

قدم سوم انجمن الکلی های گمنام

تصمیم گرفتیم اراده و زندگی خود را به مراقبت پروردگاری که درک کردیم بسپاریم

تمرین کردن قدم سوم مانند گشودن دری است که از هر نظر بسته و قفل می باشد و تنها چیزی که مورد نیاز است یک کلید و تصمیم است که در را بدان وسیله باز کنیم و ان کلیدی به نلم تمابل است که میتواند این کار را میسر سازد .

زمانی که انقفل بازگردید ان موقع درب بسته نیز تقریبا گشوده شده و می توانیم جاده ای راببینیم که در کنار ان کتیبه ای بدین قرار وجود دارد ( این راهی است به سوی ایمانی که کار می کند )
در دوقدم اول با تفکر سروکار داشتیم . مادریافتیم که در برابر الکل عاجزیم و هر نوع ایمانی حتی اگر منحصر به الکلی های گمنام باشد برای هر کسی ممکن است . این نتیجه گیری ها احتیاج به عمل نداشت و تنها لازمه انها پذیرش چنین گامهایی بود

قدم سوم مثل گامهای باقیمانده احتیاج به عمل مثبت دارد چرا که تنها با عملکردن است که می توانیم اراده شخصی را که همیشه مانع ورود خدا یا نیروی برتر به زندگیمان شده تضعیف کنیم . ایمان بدون شک احتیاج و لازمه این کار می باشد . لیکن ایمان مطلق نتیجه ای عایدمان نخواهد ساخت . ما میتوانیم ایمان داشته باشیم ، در حال که خدا از زندگی ما بیرون باشد . بنابراین مشکل ما اکنون این است که چگونه و با چه ابزار مشخصی می توان به خدا اجازه ورود به زندگی را داد .

قدم سوم اولین تلاش مارا برای انجام این امر نمایان می کند . در واقع کارایی برنامه الکلیهای گمنام بر روی کیفیت و میزان علاقه ما به تلاشی است که برای رسیدن به (تصمیم برگرداندن اراده و زندگیمان به مراقبت پروردگار انگون که او را درک کردیم ) دارد .
از دید اشخاصی که منطقی و دنیایی هستند این قدم مشکل و شاید غیر ممکن به نظر می رسد . فرقی نمی کند که فرد چقدر کوشش به خرج می دهد مهم این است که چگونه می تواند اراده و زندگی خودرا به مراقبت هر نوع خدایی که فکر می کند وجود دارد دراورد .

خوشبختانه ان دسته از ما که با مشکلات موجود این گام را برداشیم شاهد بران هستیم که هرکس میتواند موفق به انجام ان باشد . زمانی که کلید تمایل را درقفل جایگزین کنیم متوجه می شویم که با کمترین مقدار باز شدن درب ، باز امکان گشایش بیشتری نیز می باشد و هر چند که اراده شخص می تواند مجددا تمایل اورا در هم بکوبد ف اما با گذشت زمان تمایل شخص قادر به گره گشایی این مشکل میتواند باشد .احتمالا این گفته مانند تئوری یا فرضیه نسبی انیشتین مرموز و دور از دسترس به نظر می اید ، لکن ابدا اینطور نیست واشخاصی که به اکلی های گمنام پیوسته اند بدون انکه خودشان متوجه شوند بعد از مدتی گام سوم را اغاز کرده اند .

ایا غیر از است زنان و مردانی که به الکلیهای گمنام روی اورده اند به خاطر راهنمایی ، حمایت و مراقبت این انجمن خود را به این برنامه سپرده اند ؟

تمایل حوصله موجب میشود که اشخاص اراده خود را در ارتباط با این بیماری تحت الشعاع پیشنهادات الکلیهای گمنام قرار دهند . الکلیهای گمنام تنها بندر مطمئنی است که این فرد مانند یک کشتی در حال غرق می تواند در ان پهلو بگیرد . حال اگر این نشانگر برگرداندن اراده و زندگی به پروردگار نیست پس چه چیزی میتواند باشد ؟

اما از انجا که غرایز شخصی و اراده سرکش مخالفت را اغاز می کنند ، با اعتراض می گویند : در مورد مسائل مربوط به الکل تصور ان است که باید به شما تکیه کنم ولی درباره سایر امور زندگی می بایست دارای استقلال باشم و هیچ چیز نمیتواند استقلال موجود مرا از من دریغ کند . اگر اراده و زندگی ام را به دست چیزی یا کسی بسپارم مانند یک انسان توخالی خواهم شد .
بدون شک منطق و غریزه در این مراحل می خواهند تکیه گاهی برای غرور باشند و متاسفانه چنین طرز فکری واقعیت ها و حقایق را بررسی نمی کند و حقیقت امر این است که استقلال رابطه مستقیمی با تکیه بر قدرت مافوق دارد . بنابراین ازادی بیشتر با تکیه بیشتر به قدرت مافوق حاصل می شود .
در الکلیهای گمنام عملا معنای استقلال ، گرایش و تعلق فرد به روحانیت واقعی می باشد

حال چنین عقیده ای را در زندگی مردم بررسی می کنیم .
بسیار حیرت انگیز است که بدانیم به اشخاصی وابسته هستیم و در عین حال از این حالت اگاهی چندانی نداریم . هر خانه مدرنی از نیروی برق برخوردار است و روشنایی منزل از این نیرو تامین مشود . ما از این نیرو استفاده می کنیم یعنی به ان وابسته هستیم و امیدواریم که هیچگاه جریان برق قطع نشود .

باقبول چنین حقیقتی که دستاورد علم ودانش است احساس استقلال فردی می کنیم ونه تنها بیشتر مستقل هستیم بلکه با احساس امنیت و راحتی بیشتری زندگی می کنیم نحوه انتقال این نیرو به نقاطی که به ان احتیاج است قابل درک بسیاری نیست اساسی ترین و ساده ترین احتیاج روزمره ما را چنین نیرویی مهیا می سازد

از شخصی که فلج بوده و برای ادامه حیات به ماشینی متصل است و موتوری که نفس کشیدن وی را تامین می کند معنی اتکا را سوال کنید .
زمانیکه استقلال فکری ما به مخاطره می افتد مصرانه میخواهیم ثابت کنیم که عکس العمل ما کاملا صحیح است . بسیار مودبانه به گفتار دیگران گوش میدهیم و خوب و بد را می سنجیم . عاقبت خودمان باید تصمیم بگیریم و وجود دیگران هم به استقلال فردی ما در این موارد لطمه ای نخواهد زد . در عین حال فکر می کنیم به کسی هم نمیتوان اطمینان کرد. ایمان داریم که میتوانیم با نیروی عقل و ارداه خود زندگی را اداره کرده و پیروزی از ان ما نیز باشد . چنین فلسفه ای که هرکس میخواهد نقش خدا را اجرا کند تنها در گفتگو خوشایند است . اما ایا بعد از محک زدن ، نتیجه عاید شده رضایت بخش خواهد بودیا نه ؟
با یک نگاه دقیق در اینه هر الکلی میتواند جوابگوی چنین پرسشی باشد فکرش به سوی مردم عادی کشیده می شود که خودکفا و دارای استقلال درونی هستند اما برای خود چنین تصویری را در اینه پیدا نمی کند .

در هر گوشه ای خشم و ترس رخنه کرده و اجتماع به خاطر نزاع ، یکپارچگی خود را از دست داده است و هر یک ادعای حق به جانب داشتن را می کند .
چنین کسانی با برخورداری از قدرت لازم ، اراده خود را به دیگران تحمیل می کنند . این کار رانه تنها به صورت گروهی بلکه به صورت فردی نیز انجام می گیرد . حاصل این زورگویی ها کاهش یافتن برادری و صلح می باشد . فلسفه خودکفا بودن به صورت نیروی مخربی ظهور می کند که دستاورد ان نهایتا فلاکت بار خوهد بود .

با تعریف بالا ما الکلیها میتوانیم خود را خوشبخت بدانیم ، چرا که هر یک از ما با روبرو شدن با این نیروی مخرب یعنی اراده ، انقدر سختی و رنج را تحمل کرده ایم تا اکنون به مرحله ای رسیده ایم که میخواهیم اراده را با نیروی دیگری جایگزین کنیم و ان تسلیم و روی اوردن به الکلی های گمنام به خاطر شرایطمان بوده و نه عامل دیگری . با به دست اوردن ایمان ضعیفی میخواهیم تصمیم بگیریم که سمت و سوی اراده و زندگیمان را به طرف قدرتی مافوق قرار دهیم .

ما متوجه ایم که کلمه وابستگی یا اتکا در نزد بسیاری از روان پزشکان و روان شناسان کلمه خوشایندی نیست . همانطور که در نزد الکلیها خوشایند نست . مثلا هیچ زن یا مرد بالغی نمی بایست از جنبه عاطفی به وادین خود زیاد اتکا داشته باشند . اینگونه وابستگی غلط ،باعث شده که بسیاری از الکلی های اشوبگر نتیجه گیری کنند که اتکا و و ابستگی از هر نوع که باشد به طور غیر قابل تحملی مضر باشد . اما تکیه به نیروی مافوق و اتکا به الکلی های گمنام هیچگونه زیانی به وجود نیاورده است .

این ماهیت در جنگ جهانی دوم ف اولین امتحان خود را با موفقیت گذراند . اعضای الکلیهای گمنام که دربعضی نقاط عالم وارد خدمت شدند ، توانستند هر گونه سختی حاصل از جنگ را تحمل کنند ، اینان با اعتقادی که در الکلیهای گمنام به دست اوردند توانستند مصائب و شرای را هم پذیرا شوند ، انان که در مقام مقایسه با الکلی هایی که به جنگ نرفته بودن توانستند همانند بقیه سربازان از خود شهامت نشان دهند و این رشادتها از آلاسکا تا سواحل سالرنو به خوبی مشهود بود اتکا این سربازان به قدرت مافوق نه تنها موثر افتاد بلکه سرچشمه اصلی نیروی انان گردید .

سوال این است چگونه شخصی که تمایل دارد ، می تواند اراده و زندگی خود را به سمت و سوی نیروی برتر برگرداند ؟
در ابتدای امر به الکلیهای گمنام تکیه کرده و حال دریافته است که الکل تنها گرفتاری او نیست و بسیاری از مسائل ، فقط با اراده و تصمیم حل شدنی نیستند و چنین اشکالاتی نه تنها مرتفع نمی شوند بلکه هوشیاری وی را که چندی بیش از ان نگذشته است به مخاطره می اندازد . این دوست در روزگاران گذشته ای که مملو از پشیمانی و خشم است دست و پا میزند . وقایع تلخ گذشته کماکان گریبان او را می گیرد و این زمانی است که کسانی را به یاد می اورد که به انها احساس حسادت و نفرت می کند .
نگرانی حاصل از فقر مالی و تامین مادیات ، روحا او را مریض کرده و وحشت سراسر وجودش را هنگامی احاطه می کند که به خاطر می اوردچگونه الکل باعث نابودی پلهای امنی شده که او پشت سر نهاده است . اکنون چطور می تواند مسائل بسیاری را که باعث گسیختگی روابط خود و خانواده اش گردیده است مرمت کند ؟ جرات و ارداه بدون پشتیبانی ، کافی نخواهد بود که وی بر مشکلات فوق غلبه کند و لزوما چیزی یا شخصی باید حامی او گردد.
درابتدا ان شخص می تواند یکی از دوستان نزدیکش در الکلیهای گمنام باشد و حال دریافته است که بسیاری از مشکلات و مصائب را نمیتواند با خوردن مشروب جوابگو باشد . راهنمایان این برنامه به غیر قابل اداره بودن زندگی وی اگرچه هوشیار است اشاره کرده و تاکید می کنند که این نابسامانی به خاطر تازه وارد بودن او در الکلیهای گمنام است و بدیهی است با هوشیاری بیشتری که از شرکت در چند جلسه عایدش می شود ، بسیار برایش مفید خواهد بود . اما برای حصول به یک هوشیاری طولانی و زندگی مفید ، رفتن رفتن به چند جلسه مانند قطره ای از دریاست .

درست همین جاست ، که قدم های باقی مانده الکلی های گمنام وارد می شوند . هیچ چیز مانند اقدام مداوم بر روی این قدمها ، به عنوان روشی برای زندگی نمیتواند نتیجه مطلوبی را حاصل کند .

تاثیر گذاری دیگر قدمها هنگامی ثمر بخش خواهد بود که قدم سوم با کوششی دائمی و پیگیر دنبال شود . این حرف باعث تعجب تازه واردانی می شود که هیچ چیز را به جز بی ارزش شدن مستمر و این اعتقاد در حال رشد که اراده انسانی فاقد هر نوع ارزش است تجربه نکرده اند . انها متقاعد شده اند که مشکلات دیگری بعلاوه الکل وجود دارد که فرد نمی تواند به سرعت و تنها با نیروی خودش بر انها فائق شود .اما اکنون اینگونه به نظر می رسد که تنها چیزهای مشخصی وجود دارد که فرد می تواند انجام دهد .

تنها بوسیله خودش و تحت شرایط خود فرد ، لازم است که تمایل را بوجود اورد . وقتی تمایل را به دست اورد تنها خود فرد است که می تواند تصمیم به وارد ساختن خودش به این قدم نماید تلاش برای انجام این کار نمودی از اراده اوست گامهای دوازده گانه احتیاج به کوشش مداوم شخص داشته و باید منطبق بر موازینی باشد که در این قدم ها تذکر داده شده اند .

اطمینان ما به پروردگار بسیار حائز اهمیت است

به عبارت دیگر هنگامی مشیت خداوند با اراده ما انطباق پیدا می کند که ان را در راه معقول به کار گیریم .
چنین پدیده ای برای همگی ما باحیرت زیاد تلقی میشود . تمامی مشکلات ما به خاطر درست به کار نبردن نیروی اراده بوده است .
ماسعی کرده بودیم که مشکلاتمان را با نیروی اراده بمباران کنیم به جای انکه تلاش کنیم تا این نیرو را در موافقت با مقصود خداوند برای خود دراوریم .
برای امکان هرچه بیشتر این مهم که چکیده برنامه الکلیهای گمنام است ، قدم سوم این در را باز می کند

هر زمانی که تمایل در انجام این نکات را داشته باشیم انجام قدم سوم به اسانی امکان پذیر خواهد بود مواقعی که حالت بلا تکلیفی داشته و احساسات دچار اختلال می شوند با خود خلوت کرده و دعای ارامش را به یاد می اوریم

خداوندا ارامشی عطا فرما تا بپذیرم انچه را که نمی توانم تغییر دهم ؛؛ شهامتی که تغییر دهم انچه را که می توانم ،، ودانشی که تفاوت ان دو را بدانم ؛؛ باشد که اراده تو ، نه اراد من ، به انجام رسد

قدم چهارم انجمن الکلی های گمنام

یک تراز نامه اخلاقی بی باکانه و جستجوگرانه از خود تهیه کردیم

غرایز انسانی برای هدف و منظوری مختلف در خلقت ما رقم زده شد که بدون ان ما انسانهای کاملی نمی شدیم . اگر مرد یا زن برای زندگی کردن فعالیت نمی کرد و هیچگونه کوششی برای به دست اوردن خوراک وبنا نمودن محل زندگی از خود به خرج نمی داد ، بقایی هم وجود نداشت و چنانچه تولیدمثل نمی کرد ، کره زمین پر جمعیت نمی شد . اگر غریزه اجتماعی بودن وجود نداشت اگر انسانها اهمیتی به تجمع با یکدیگر نمی دادند اجتماع وجود خارجی پیدا نمی کرد لذا این خواسته ها مانند روابط جنسی ، امنیت عاطفی و مادی و داشتن مصاحب ، کاملا لازم بوده و خداوند انها را به انسان بخشیده است .

با این احوال که چنین غرایزی برای وجود ما ضروری هستند ، زمانی میرسد که با نیرومندی و گاهی به طور موزیانه ای به ما حاکم می شوند و مصرانه می خواهند سکان زندگی مارا به دست بگیرند و ان را اداره کنند . خواسته های جنسی امنیت عاطفی و مادی و دارا بودن مقامی برجسته در اجتماع به ما تحکم کرده و لذا هر موقع که این احساسات مختل می شوند ، می توانند دردسر بسیاری برای ما بوجود بیاورند و هیچ انسانی هر قدر که پاک و منزه باشد از این قاعده کلی جدا نخواهد بود .

مسائل یاد شده می توانند او را به زیر سلطه اجبار خود دراورند . تقریبا هر مشکل عاطفی جدی را می توان به عنوان یک مورد از غریزه ای که از روال عادی خارج شده است به حساب اورد . وقتی این اتفاق می افتد ویژگی های برجسته ما یعنی غرایز ، تبدیل به اختلال جسمی و روانی می شوند

قدم چهرام را جهت شناسایی این مشکلات باید با کوشش هر چه بیشتر برداریم ، ولو انکه این کار با دشواری همراه باشد . باید معلوم شود که چگونه و در چه زمانی و در چه مکانی غرایز طبیعی ما باعث انحراف ما شده اند و موجبات ناراحتی ما و دیگران را فراهم اورده اند . با شناسایی این نوافص است که می توانیم انها را تصحیح کنیم . بدون تمایلی پیگیر و کوششی مداوم هوشیاری حاصل ، با خشنودی چندانی توام نبوده و بدون یک ترازنامه بی باکانه و جستجو گرانه ، ایمانی که در زندگی روزمره بتواند ثمر بخش باشد ، از دسترس ما خارج خواهد بود

پیش از انکه مسائل پیرامون ترازنامه را بررسی کنیم ، نگاهی دقیقتر به اشکالات اساسی می اندازیم . مثالهای ساده زیر میتوانند دنیایی از مفهوم را در بر داشته باشند
مثلا تصور کنیم ، تمایلات جنسی باید مقدم بر هر چیزی باشد این تمایل مصرانه می تواند در زندگی شخص ، با توجه به ازدواج ثبات احساسی و بالاخره شخصیت اجتماعی او اثر بسیار نا مطلوبی بر جای بگذارد .
ویا شخص ان چنان تحت تاثیر وسوسه اندوختن مال و منال می گردد که برایش چیز دیگری ابدا وجود خارجی ندارد و چنانچه به مراحل بالاتر و حادتری کشیده شود او را به فردی خسیس و منزوی تبدیل می کند که با اقوام و دو.ستان ، ارتباط خود را از دست خواهد داد .

پول تنها راه دست یافتن به امنیت نمی باشد مواقع بسیاری است که متوجه می شویم فرد درمانده تکیه گاه خود را در فرد قوی تر جستجو می کند و چنین شخص بز دل و ترسویی هرگز نمی خواهد با مسائی زندگی روبرو سود و یا مسئولیت قبول کند . او رشد لازم فکری را نخواهد کرد و سرنوشت وی سرخوردگی و نا امیدی می باشد و علت ان هم این است که در طی زمان حامیان او به ترک این شخص مبادرت می ورزند و یا عمرشان به پایان می رسد و مجددا او تنها و هراسان می ماند .

اشخاصی را دیده ایم که زندگی خود را اختصاص به تحکم بر دیگران داده و دیوانه وار به دنبال قدرت نمایی بوده اند . اینان برای دست یافتن خوشحالی هرگونه شانس و موفقیتی را که در سطح منطق باشد به دور می اندازن .

هر اینه نفس انسان صحنه مبارزات غرایز باشد ارامش وجود نخواهد داشت

مخاطرات حاصل در اینجا تمام نمی شوند . هر زمان که شخص خواسته هایش را بی دلیل بر دیگران تحمیل سازد ، نارضایتی دستاورد و حاصل کار است . چنانچه جهت دستیابی به ثروت با پایمال نمودن دیگران که بر سر راه او قرار دارند ، توام باشد حس حسادت و انتقام جویی برانگیخته خواهد شد و همین مطلب در مورد مسئله جنسی هم صادق است . هنگامی که از دیگران برای جلب توجه ، حمایت و محبت بیش از حد ، پافشاری می کنیم ، نتیجه این کار کنترل و طغیان خواهد بود . لذا زمانی که تمایل برای کسب محبوبیت از حد خود تجاوز کند در هر شرایطی هم که باشد ، اطرافیان عکس العمل ناخوشایندی خواهند داشت چنین غرایزی موجب اصطکاک های نامطلوب شده و ناراحتی های حاصل ، گریبان ما و دیگران را خواهد گرفت .

از گفتار فوق نتیجه می گیریم که مخصوصا ما الکلی ها باید به این امر واقف باشیم که غرایز سرکش هستند که در واقع زیربنای مشروب خواری را پی ریزی می کنند و جهت مدفون کردن احساساتی مانند ترس ، افسردگی و شکست به مشروب پناه اورده و نه تنها برای فرار از احساسات شدید الوده به گناه خود ، بلکه در جهت عکس ان هم به مشروب خواری مبادرت ورزیده و به خاطر مبالغه بیش از حد و برای لذت از رویای احمقانه ای که با قدرت و لاف زدن همراه است ، اسودگی خود را در دامان الکل جستجو می کنیم . اشکار نمودن چنین بیماری روحی که حاصل از پیگیری مصرانه ای می باشد ابتدا خوشایند نیست و زمانی که بطور جدی بخواهیم از این کلاف سردر گم اسوده شویم ، با عکس العمل منفی و شدید روبرو خواهیم شد .

چنانچه اصولا افسرده حال باشیم، احتمال غرق شدن در حالات ناشی از تنفر و گناه وجود خواهد داشت . و با غوطه ور شدن در چنین باتلاقی ، گاهی احساس لذت می کنیم . به همان گونه که این حالات افسردگی و غم ادامه می یابد چاره ای جز انکه خود را به دنیای فراموشی بسپاریم به فکر ما خطور نمی کند در چنین وضعیتی است که هرگونه شناسایی را از دست داده و نتیجتا فروتنی ذاتی هم معدوم می گردد و این به معنای لگدمال شدن شخصیت فردی می باشد . گفته بالا در جهت یافتن تراز نامه اخلاقی نیست ، بلکه نمودار ان است که شخص افسرده ، نهایتا به مشروب خواری و نابودی کشیده خواهد شد .

از طرفی دیگر اگر به طور طبیعی همواره طوری وانمود کنیم که از هرگونه اشتباهی مصون بوده و بسیار انسانی پاک و کامل باشیم ، پیشنهادات دائر در ترازنامه باعث رنجیدگی خاطرمان خواهد شد . بدون تردید پیش از انکه بطری مشروب زندگی را از ما سلب کند ، با غرور هرچه بیشتر در مورد درباره کیفیت ان گفتگو خواهیم کرد. تصور اینجاست که هر نوع نارسایی اخلاقی زائیده مشروب خواری ، بیش از اندازه می باشد و از نظر منطقی نتیجه گیری می کنیم .، که هوشیاری باید سراغاز و سرانجام همه امور زندگی باشد و باید در جهت کسب ان بکوشیم و معتقدیم هنگامی که الکل را ترک کنیم صفات شایسته مجددا بر میگردند و چنانچه در خلال این مدت انسانهای نیک صفتی بوده باشیم لزوم انجام چنین ترازنامه ای ، حال که هوشیار شده ایم چه ضرورتی دارد؟

برای اجتناب از نوشتن ترازنامه به بهانه ناراحتی های گوناگون و دلواپسی های مختلف که توسط دیگران ایجاد شده ، تصور می کنیم که انها باید چنین ترازنامه اخلاقی بنویسند و اگر رفتارشان با ما بهتر بود دیگر اشکالی وجود نداشت . به همین دلیل احساس می کنیم که رنجیدگی و خشم ما به جا و معقول و از نوع درست می باشد و دیگران مقصرند .

در این مرحله راهنمای ما با داشتن تجربه در قدم چهارم می تواند کمک موثری باشد . در ابتدا به شخص افسرده حال ثابت می کند که چنین حالتی غیر عادی نیست و نواقص اخلاقی او احتمالا مانند بسیاری از الکلی های دیگر در این برنامه می باشد و با در میان گذاشتن تجربیات خود و بدون پرده پوشی بی درنگ چنین اشکالاتی را که نواقص اخلاقی خود او هم می باشد در گذشته و حال با بیانی ساده ابراز می کند . چنین حالت بیانی که با خونسردی و توام با حقایق باشد ، برای تازه وارد امیدوارکننده و اطمینان بخش خواهد بود . راهنما به وی گوشزد می کند به همان گونه که او دارای صفات شایسته است از صفات ناشایست هم بی بهره نیست و چنین حرکتی برای از بین بردن حالت افسرده و مغموم شخص مفید بوده و در سازندگی حالت تعادل او ، موثر می باشد و او می تواند هر چه سریعتر اهداف زندگی خود را دنبال کرده و در عین حال و بدون ترس از نواقص خود اگاهی یابد .

اشخاصی که اصولا تصور می کنند به ترازنامه احتیاجی ندارند ، راهنمای خود را با مشکل جداگانه ای مواجه می کنند . غرور که می تواند به طور ناخوداگاه مانع انجام ترازنامه گردد مانند سرپوشی می تواند معایب و نواقص انسانها را پنهان نگه دارد . این تازه واردان نیاز به تسلی خاطر دارند . لازم است مانعی را که براساس غرور بنا شده بطوری در ان رخنه ایجاد کرد تا نور منطق در ان تابانده شود .

باید به انان یاداور شد که اپکثریت افراد در این برنامه در زمان مشروب خواری از توجیه خود شدیدا رنج برده اند و این حالت برای اکثر ما عذر و دلیل موجهی برای الکلی بودن ما بوده که دستاورد رفتاری دیوانه وار و صدمه زننده را به همراه داشته است .
درجعل داستان مخترع باهنری شدیم . برای گذراندن اوقات خوش و یا تحمل ایام ناراحت کننده زندگی و یا به خاطر محبت بیش از اندازه یا کمبود ان در منزل و در محیط کار به علت موفقیت یا عدم موفقیت ،همین طور به دلیل شکست یا پیروزی کشور و جهت توجیه خود ، تا نهایت مشروب خواری را ادامه دادیم .

تصور کردیم که شرایط باعث الکلی شدن ما بوده اند و زمانی که قادر نبوده ایم شرایط را به نحو رضایت بخش اصلاح کنیم ، مشروب خواری ما از حد اراده و کنترل ،سرکشی کرده و به یک فرد الکلی تبدیل شدیم . هیچگاه فکر نکردیم که باید خودمان را با شرایط انطباق دهیم .

در الکلی های گمنام به تدریج درک می کنیم که درباره غرور بیجا ، تنفر انتقام جویانه و دل سوزی به حال خود می بایست راه حلی پیدا کرده و باید قبول کنیم که هرگاه بزرگ بینی را پیشه کردیم دیگران علیه ما قد علم کردند هر زمان که کینه ای به دل گرفتیم و نقشه انتقام جویانه ای در سر پروراندیم با خشم درونی خود مواجه شدیم و به جای شکنجه دادن دیگران در حقیقت خودمان را ازار داده ایم . برای تسلی دادن به ناراحتی ها می بایست ناراحتی را بدون توجه به عامل ان ، اول از همه در خودمان تسکین دهیم .

دریافتن این نکته که ما چگونه قربانی احساساست نامعقول شدیم ، گاهی نیاز به زمان طولانی داشت در حالیکه چنین چیزی را در دیگران سریعتر تشخیص می دادیم . اول از همه باید قبول کنیم که بسیاری از نواقص اخلاقی در ما وجود دارند .
با وجود انکه چنین پذیرشی دردناک و شرم اور بود .
از به کار گرفتن لغت (( سرزنش ))حتی المقدور اجتناب کنیم و لازمه ان در ابتدا تمایل بود . هنگامی که دو یا سه بار این کار را انجام دادیم ، راهی را که می بایست طی کنیم اسانتر شد و به دیدگاه تازه ای به نام فروتنی دست یافتیم .

افراد قدرت طلب و یا افسرده که در این دنیا و مشخصا در الکلی های گمنام هستند ، می توانند به وضوح ، گویای شخصیت های ما به طور کم و بیش باشند . از این رو به هنگام انجام قدم چهارم به شناخت نواقص پی بردیم تا بتوانیم با یک الگوی جدید خود را انطباق داده و جهت بازسازی قدم برداریم .

حال ان دسته از نواقصی که به چشم میخورند و همگی ما به ان مبتلا هستیم ، باید مد نظر قرار گیرند . برای اشخاص متدین چنین فهرستی سرپیچی از اصول اخلاقی می باشد . پاره ای ان را شاخص ناسازگاری می دانند برخی تصور می کنند که این لیست نمودار کمبود و نواقص شخصیتی می باشد و اشخاصی نیز از گفتگو در مورد مسائل مستهجن و شنیع ناراحت می شوند ، چه رسد به انکه درباره گناه صحبتی به میان اورده شود .

اما کسانی که از لحاظ منطقی در پایین ترین سطح هستند اذعان می کنند که ما الکلیهای دارای نواقص بسیاری هستیم و چنانچه میل به هوشیاری و پیشرفت معنوی و هر نوع قابلیت حقیقی برای سازگاری با زندگی داریم ، باید کوشش بسیاری در این راه به خرج دهیم .

برای جلوگیری از سردرگمی در نام گذاری این نواقص ، فهرستی را در ابتدا از هفت گناه کبیره مرگبار که گریبان گیر بشر می باشد را باید مورد توجه قرار دهیم .

این فهرست شامل غرور ، ترس ، حرص ، شهوت ، پرخوری ، خشم ، حسادت و تنبلی هستند .

کلمه غرور به طور تصادفی در ابتدای لیست نیامده است ، به خاطر غرور توجیه به وجود می اید . ترس حاص3ل از غرور که بطور اگاه یا نا اگاه در وجدان بشر زاییده می شود ، از اساسی ترین مشکلات بشر می باشد و ان می تواند مانع هرگونه پیشرفتی باشد .

غرور باعث میشود خواسته هایی از خودمان و دیگران داشته باشیم که بدون سو استفاده و منحرف شدن از غرایز خدادادی براورده نمی شود.

وقتی ارضای غرایزمان در رابطه با سکس امنیت و اجتماعی بودن تنها هدف زندگی ما باشد ، انگاه غرور وارد می شود و زیاده روی های مارا توجیه می کند .
تمام این ناکامی ها موجب ترس ، که درواقع یک ناخوشی روحی است می شود . سپس ترس به نوبه خود نواقص دیگری را به وجود می اورد . این ترس غیر منطقی که که غرایز مارا ارضا نخواهد کرد مارا به سوی مالک دیگران شدن ، حرص در شهوت و قدرت می کشاند و نیز باعث خشم در هنگام تهدید شدن خواسته های غریزی می شود . هنگامی که ارزوهای دیگران براورده می شد ، در حالیکه ارزوهای ما براورده نمی شد حسادت ما را بر می انگیخت و ما از روی ترس ، بیشتر میخوردیم و می نوشیدیم و به چیزهای بیشتری چنگ می انداختیم که مبادا به اندازه کافی از انها نصیب ما نشود .

وقتی به کارکردن فکر می کردیم تنبلی میکردیم ، وقت را هدر میدهیم و به ولگردی می پردازیم و حداکثر با بی میلی و اکراه کاری را انجام میدهیم . این ترسها موریانه هایی هستند که بی وقفه پایه و اساس هر زندگی که در حال ساختن ان هستیم را می جوند .

بنابراین وقتی الکلیهای گمنام یک ترازنامه اخلاقی بی باکانه را پیشنهاد میکند . برای یک تازه وارد اینگونه می بایست جابیفتد که از وی بیش از انچه که می تواند انجام دهد خواسته شده است
هرگاه او سعی می کند که به درون خود نظری کند ، غرور و ترسش اورا درهم می کوبد ، غرور می گوید (نیازی نیست که این راه را طی کنی ) ترس می گوید ( جرات نظر کردن را نداری ) ، اما شهامت الکلی های گمنام که واقعا در یک تراز نامه اخلاقی کوشیده اند گواه این است که این نوع ترس و غرور لولو هستند نه چیز دیگری .

هنگامی که تمایلی کامل برای تهیه ترازنامه پیدا کردیم و به طور کامل مشغول انجام این کار شدیم نور شگفت انگیزی بر روی این منظره مه الود پدید امد . هم چنان که ایستادگی می کنیم یک نوع از اطمینان جدید متولد می شود و نهایتا با روبرو شدن با خودمان احساس رهایی غیر قابل وصفی خواهیم کرد . اینها اولین ثمرات قدم چهارم هستند .

نتایج حاصل از نواقص فردی برای تازه وارد به این برنامه ، نمودار گمراهی غرایز او می باشد که به این نحو مشروب خواری و شکست در زندگی را به همراه داشته است . در صورتی که حال تمایلی به ریشه کن ساختن نواقص عمده نداشته باشد ، هوشیاری کاذب و ارامش فکری او را فریب خواهند داد و از این جهت یک زیربنای محکم باید با توجه به زندگی اسیب یافته ، مستقر و پی ریزی شود . اکنون که تمایل به شناخت نواقص خود نموده است . می پرسد :چگونه باید این کار را انجام دهم ؟ چطور می توانم ترازنامه خود را تهیه کنم ؟

از انجا که قدم چهارم فقط ابتدای تمرین چنین کاری برای یک عمر می باشد توصیه می شود که به ان دسته از مسائلی که به طور ظاهری ازار دهنده و حاد هستند قبل از بقیه رسیدگی شود . با بهره گیری از بهترین قضاوت از انچه خوب یا بد بوده است ، او میتواند یک برداشت کلی از نحوه رفتار خود در مورد غرایز اولیه خود مانند سکس ، امنیت و یا اجتماعی بودن داشته باشد و با مراجعه به زندگی گذشته می تواند به سادگی سوالات زیر را مورد بررسی قرار دهد :

رفتار خودپسندانه من در ارتباط با روابط جنسی کجا و چگونه باعث ازردگی من و دیگران شد ؟
چه کسانی و چقدر باعث ازار انها شدم ؟
از این بابت ایا باعث ناراحتی همسر و فرزندانم شدم؟
ایا موقعیت اجماعی خود را به خطر انداختم ؟
عکس العمل من در برابر این رویدادها چگونه بود ؟
ایا اتش گناه به حدی بود که هیچگاه اطفا پذیر نبود ؟
ایا اصرار ورزیدم که فاعل نبودم بلکه مفعول واقع شدم تا از این رو خود را تبرعه کنم ؟
در برابر خواسته های جنسی که براورده نشده چگونه عکس العملی نشان دادم؟
ایا افسرده حال و انتقام جو شدم ؟
ویا تلافی ان را بر دیگران هموار کردم ؟
چنانچه خانواده ام باسردی و عدم یگانگی با من مواجه شدند ، این رفتار را بهانه هرج و مرج در زناشویی خود قرار دادم؟

همچنین سوالاتی که برای الکلی ها حائز اهمیت است می بایست در باره رفتارشان در رابطه با امنیت عاطفی و مالی از خود کنند . در یان مورد ترس ف طمع ، احساس مالکیت و غرور بزرگترین صدمات را ایجاد کرده اند . با بررسی سوابق ریال هر الکلی میتواند سوالات زیر را مطرح کند :

چه نوع نواقص دیگری به جز مشروبخواری به بی ثباتی مادی من دامن زدند؟
ایا ترس از بی لیاقتی در کار موجب از بین رفتن اعتماد من و در نتیجه باعث بوجود امدن تناقض در من شد ؟
ایا برای سرپوش گذاشتن روی احساساتی از این قبیل به مبالغه گویی ، تقلب و دروغ و یا فرار از مسئولیت روی اوردم ؟
ایا معترض بودم که دیگران استعدادهای استثنایی من را نمی توانند تشخیص بدهند ؟
ایا خود را برتر و والاتر از دیگران دانستم ؟
ایا اصول زندگی را انچنان زیر پا گذاشتم که به همکارانم خیانت ورزیدم ؟
ایا بیش از اندازه ولخرجی کرده و بدون توجه پول قرض نمودم و اهمیتی به پس دادن ان ندادم ؟
ایا از گوشه و کنار قرض گرفتم ؟
و بالاخره در مورد بازار سهام و شرط بندی در مسابقات چگونه سریعا پول را به جیب زدم ؟

پرسش های فوق در مورد زنانی که شاغل هستند نیز صادق است . یک زن الکلی می تواند خانواده اش را از نظر مالی به دردسر بیاندازد . او میتواند با به بازی گرفتن کارتها و بودجه غذا و سپری نمودن بعدازظهرها پشت میز قمار و ولخرجی های بی مورد شوهرش را با این عمل به سمت بدهکار شد سوق بدهد.

تمام الکلیهایی که با مشروب خواری عامل از دست دادن خانواده ، دوستان و شغل خود شده اند باید بطور جدی خود را مورد سوال قرار دهند تا معلوم شود چگونه اشکالات و نواقص توانسته اند او را به از بین بردن امنیت بکشانند .

شایع ترین علائم اساسی که ناشی از کمبود امنیت می شود : اضطراب ، عصبانیت ، دل سوزی به حال خود و افسردگی می باشد که می توانند از درون و یا از محیط بیرون سرچشمه بگیرند . از این لحاظ می بایست روابط شخص را با دقت مورد بررسی قرار داد تا بتوان علت ادامه و یا برگشت چنین ناملایماتی را تعیین کرد . باید توجه داشت که هرگاه غرایز مورد تهدید قرار می گیرند ، واکنش ما، گفته های بیان شده می باشد . پرسشهایی از این گونه می توانند شامل ارزیابی گذشته و حال درباره مسائل جنسی که باعث دلهره و اوقات تلخی و یاس و یا افسردگی است باشند .

با قضاوتی منصفانه به تقصیر اگاه شویم و از خود بپرسیم ::
ایا چنین اختلالاتی ناشی از خودخواهی و یا درخواست های بی جای من باعث درگیری شدند؟
و چنانچه ناراحتی حاصله به خاطر رفتار دیگران بود از خود بپرسیم ::
چرا با شرایطی که نمیتوانم تغییر دهم خود را تطبیق نمی دهم ؟

اینگونه پرسشهای اساسی می تواند نا آرامی های مرا به طور ریشه ای مشخص نماید و از ان رو می توانم رفتارم را به ارامی و به گونه ای که لازم است تغییر دهم

برای مثال عدم امنیت مادی می تواند چنین احساساتی را برانگیزد .
از خود می پرسم چگونه اشتباهات من به اضطراب حاصله دامن زد و اگر رفتار سایرین در این مورد تاثیر گذاشته چه کاری از من ساخته است ؟
اگر نمی توانم شرایط کنونی را تغییر دهم ایا مایل هستم اقداماتی را انجام دهم ؟
ایا مایل به اقداماتی هستم که زندگیم را با اوضاع وفق بدهد ؟
اینگونه سوالات به راحتی به ذهن هر فردی می رسد و می تواند علل ریشه ای را مشخص کند .

بیشترین صدمه ای که به ما وارد شده به خاطر روابط فامیلی ، دوستان و اجتماع در سطح بزرگتر می باشد و در این رابطه ما خود رای و سرسخت بوده ایم . عدم برقرار نمودن یک رابطه صحیح و سالم با یک انسان دیگر ، مشکلی است که فقط گریبان گیر ما بوده است .

غرور بی حد و اندازه ما سبب ایجاد دوگونه لغزش نابود کننده می شود ، یا بر انها مسلط می شویم و یا بر انها تکیه می کنیم . چنانچه بیش از حد اندازه به انان روی اوریم دیر یا زود سبب نومیدی ما خواهند شد . چرا که انها نیز انسانند و نمی توانند به مطالبات مدام ما پاسخ مطلوب بدهند و از این جهت است که نا امنی ما بیشتر شده و به وخامت می رسد . اگر تمایلات خود را مدام بر دیگران تحمیل کنیم . از ما دوری کرده و به مخالفت می پردازند که در نتیجه احساس ما ازرده شده و در صدد ازار و انتقام جویی برمی اییم .

به همان گونه که نیروی کنترل را دو برابر می کنیم جز یاس و نا امیدی نتیجه ای عایدمان نمیشود . رنجش حاصله مارا به طور مداوم و حاد احاطه می کند . شاید برای یکبار هم خود را با فامیل یگانه ندانستیم و مانند یک دوست واقعی نبوده ایم و نهایتا عضو مفید جامعه نشدیم . همواره سعی کرده ایم که در راس گروه باشیم و یا در انتهای ان خود را پنهان کنیم و چنین حرکت خود خواهانه ای موجب سد شدن ارتباطمان با دیگر افراد گردیده و برداشتی سطحی و کاذب از برادری واقعی دستگیرمان شد

بسیاری با سوالات مطرح شده مخالفت می ورزند و تصور می کنند که نواقص انها انقدر هم چشمگیر نبوده است . یک بررسی وجدانی ، بسیاری از مورد مطرح شده را روشن خواهد کرد . ظاهرا پرونده ما انچنان خراب نبوده ، اما شرمندگی و خجالت سبب پنهان ساختن عیوب ما نیز شده است و با توجیه به رفتار خود ادامه دادیم و عاقبت دچار بدبختی بیماری الکلیسم شدیم .

به همین خاطر اهمیت ترازنامه کامل ، بسیار مشهود است و در این رابطه می توان با به روی کاغذ اوردن پرسش ها و پاسخ ها ، یک بررسی صادقانه به دست اورد .
چنین اقداماتی اولین حرکت قابل لمس و محسوس ما در پیشرفت معنوی می باشد .

دوستان کامنت هایی که به صورت خصوصی ارسال میکنید امکان پاسخ در سایت را ندارد
لطفا اگر کامنتی را اصرار دارید به صورت
خصوصی ارسال کنید
حتما ایملتان را نیز ارسال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan