این برنامه برای نوجوانانی است که یکی از اعضای خانواده و یا دوستان و بستگان نزدیکشان به بیماری اعتیاد مبتلا شده و زندگی آنان تحت تاثیر این بیماری قرار گرفته است .
جلسات ناراتین مخصوص نوجوانان 13 تا 19 ساله می باشد .
پدرم !
مادرم !
معتادان از نظر ذهنی معنوی و جسمی از بیماری اعتیاد آسیب می بینند . خوب حدس بزنید دیگر از چه چیزهایی آسیب می بینند ؟ می دانید چقدر والدین به سن ویا بلوغ فرزندانشان بی توجه می شوند ؟
من همیشه عادت داشتم احساساتم را پنهان کنم در حالی که پنهانی می گریستم تظاهر می کردم که ناراحت نیستم .
ناراتین به من عشق و امید دادو احساس این که دیگر تنها نیستم ...
می دانید که ناراتین ...
* برای بچه هایی شبیه من است که تحت تاثیر اعتیاد دیگران قرار گرفته اند .
* مکان امنی برای من است که می توانم مشارکت کنم و از خودم حرف بزنم .
* به من کمک می کند تا بیماری خانوادگی اعتیاد را بشناسم .
* جایی است که یاد می گیریم که احساس خوبی نسبت به خود داشته باشیم .
* من را تشویق می کند که جای واکنش نشان دادن نگرشم را تغییر دهم .
* به من شهامت می دهد که با عشق رها کنم .
امیدوارم این توضیحات تصویر روشنی از اهمیت ناراتین در زندگی ام نشان دهد .
در حقیقت فقط می خواهم به شما بگویم که به ناراتین نیاز دارم .
مشارکت یکی از اعضای ناراتین"1"
من قبل از این که به ناراتین بیایم از پدرم نفرت داشتم و اصلا نمی توانستم او را دوست بدارم . از اعتیاد او بیزار بودم و فکر می کردم پدرم مسبب تمام مشکلاتی است که ما داریم . اگر می خواست با من جایی بیاید دوست نداشتم با او بروم . از دیدن چهره اش حالم بد می شد و از این که دیگران و مخصوصا دوستانم بدانند او پدر من است می ترسیدم . خجالت می کشیدم بگویم او پدر من است . حتی خودم را هم دوست نداشتم و از همه چیز متنفر و بیزار بودم . گاهی به سرم می زد خودم را بکشم . همیشه خشمگین و بهانه جو بودم و با همه دعوا داشتم و از آرامش در زندگی من خبری نبود ......
اما ناراتین زندگی مرا عوض کرد . من نگاهی تازه پیدا کردم . فهمیدم اعتیاد یک بیماری است و پدرم مرا دوست دارد اما بلد نیست با من چگونه باید رفتار کند . من یاد گرفتم که دیگران را دوست داشته باشم و به جای تمرکز روی دیگران روی خودم تمرکز داشته باشم و خودم را دوست بدارم و مراقبت از خودم را یاد گرفتم .
اکنون دوستان تازه ای پیدا کرده ام که همسن و سال من هستند و مشکلاتی شبیه من دارند . ناراتین مکان امن من است و من راحت مشکلات خودم را با دیگر دوستانم در میان می گذارم و دارم یاد می گیرم با نگاهی زیبا به زندگی نگاه کنم .
از نیروی برترم سپاسگزارم که ناراتین را پیش پای من گذاشت . از این که من انتخاب شده ام خوشحالم و از حامی مهربانم که صادقانه به حرف های من گوش می دهد و تجربه اش را در اختیارم می گذارد تشکر می کنم .
مشارکت یکی از اعضای ناراتین"2"
از NA و نارانان و ناراتین متشکرم
امروز تمام خانواده من برنامه ای هستند برای همین دیگر از آن دعواهای گذشته در خانه خبری نیست . دیگر شاهد فحش های رکیک پدرم به مادرم نیستم و مجبور نیستم شاهد کتک کاری آن ها باشم . پدرم به جلسات NA میرود و نزدیک دو سال است که پاک میباشد مادرم هم که از اعتیاد پدرم صدمات بسیاری دیده بود و دچار بیماری افسردگی شده بود به جلسات نارانان میرود او هم دارد قدم کار میکند و از نظر روحی خیلی بهتر شده است . حالا ما یاد گرفته ایم که پذیرش خود را داشته باشیم وهم پذیرش دیگر افراد خانواده را ...
من هم 14 سالم میباشد و الان نزدیک یک سال است که به جلسات ناراتین میروم و خواهرم هم که دو سال از من بزرگتر است او هم به ناراتین میرود .
خدا را سپاسگزارم که اکنون من و خواهرم هم مانند پدر و مادر برای خود جای امنی داریم که میتوانیم در کنار دیگر دوستانمان درباره ی مشکلاتمان مشارکت کنیم و یاد بگیریم که خودمان را دوست داشته باشیم و با توانائی های خود آشنا شویم .
من از NA و نارانان و ناراتین سپاسگزارم که آرامش را به خانواده ما آورده است .
مشارکت یکی از اعضای ناراتین"3"
من تازه به ناراتین آمده ام ولی امیدوارم همچنان که پدرم با شرکت در جلسات NA یاد گرفت چگونه پاک ماندن را تجربه کند و با شرکت مادرم در جلسات نارانان مشگلات خانواده ما کمتر شده است من هم با کار کردن قدم های دوازده گانه مانند آن ها بتوانم به آرامش برسم و شهامت روبرو شدن با مشکلاتم را پیدا کنم و بر ترس هایم غلبه کنم و اعتماد به نفس از دست رفته ام را دوباره به دست بیاورم .
مشارکت یکی از اعضای ناراتین"4"
همیشه در مدرسه مواظب بودم که مبادا کار خطایی از من سر بزند و پدرم را بخواهند . از آمدن پدرم به مدرسه وحشت داشتم . نکند بچه ها او را ببینند و بفهمند که پدر من معتاد است ! برای همین به زور خودم را کنترل میکردم تا اتفاقی نیفتد . من اعتیاد پدر و شرایط خانوادگی ام را از همه پنهان میکردم . پدر من اصلا نمیدانست که من کلاس چندم هستم و چند سالمه ! از اینکه بچه ها به در خانه مان بیایند وحشت داشتم . من سال های زیادی را با این وحشت سپری کردم . ماسک میزدم و خودم را پیش همه خوشحال و خوشبخت نشان میدادم و همه مشکلاتم را درون خودم میریختم . کسی نمیدانست من چقدر تنها و غمگین هستم . در ظاهر مبخندیدم ولی پر از گریه بودم و کسی درد مرا نمیفهمید ... میترسیدم بچه ها مرا بخاطر اعتیاد پدرم مسخره کنند .
و سال ها با ترس و تنهایی گذشت ...
چند ماه پیش مادرم در رابطه با ناراتین با من صحبت کرد . ترس داشتم بروم تا اینکه دل را به دریا زدم ویک روز به جلسه 5شنبه فدک رفتم ...
اکنون دیگر مانند گذشته نمیترسم . اعتیاد پدرم به من ربطی ندارد . من باید زندگی خودم را داشته با شم . من در ناراتین با شجاعت اعلام میکنم که پدر من یک معتاد است واز دوران سختی که داشتم و ترس هایم و ... با بچه ها مشارکت میکنم بدون اینکه کسی مرا قضاوت کند و از بچه ها میخواهم که دعا کنند تا پدر من هم پاک شود ...
ناراتین خانه ی امن من است . من ناراتین را دوست دارم زیرا کمک کرد تا من بتوانم بدون ماسک زندگی کنم و پذیرای شرایط خود باشم .
مشارکت یکی از اعضای ناراتین"5"
من می توانم صداقت داشته باشم .....
مادر من معتاد است . برخی اوقات اگر او عصبانی بلشدما به خانه نمی رویم . ما بهانه ای می گیریم و به کتابخانه و یا جای دیگری می رویم . من رفتن به ناراتین را دوست دارم چون که می توانم از مشکلات خود صحبت کنم و صادق باشم . من می دانم که ناراتین برای من است .
من دوستان جدیدی دارم .....
من قبل از این که به ناراتین بروم هرگز دوستی نداشتم . حامی جلسه چیزی را برایم خواند که می گفت : ما به زودی دوستان جدیدی خواهیم داشت و بخشی از یک گروه خواهیم بود . من آمدن به جلسات ناراتین و بودن با دوستان جدیدم را دوست دارم . این خیلی عالی است که من بخشی از یک گروه هستم .
من تغییر کرده ام .....
من دیگر مثل قبل نیستم . من می توانم به نوچوانان دیگر گوش دهم . دیگر فکر نمی کنم که آن ها احمق هستند . اگر آن ها ایده خوبی داشته باشند به آن ها می گویم خیلی خوب است . من سعی می کنم با پدر و مادرم هم رفتار خوبی داشته باشم .
من تقصیری ندارم .....
قبل از این که من به ناراتین بیایم همیشه با دیگران رفتار تندی داشتم اما بیشتر با خودم اینطور بودم . من خودم را به خاطر آن که پدرم دیگر به خانه نمی آمد سرزنش می کردم . دلم برایش تنگ می شد و می خواستم همه چیز آن طور که قبلا بود باشد . با رفتن به جلسات ناراتین احساس متفاوتی پیدا کردم . آن ها به من کمک کردند که بفهمم من تقصیری ندارم .
من تنها بودن را دوست ندارم .....
من ناراتین را به خاطر آن دوست دارم که به من می آموزد چگونه با مسائل بدون عصبانی شدن کنار بیایم . من پدر و مادرم را به هر حال دوست دارم و به آن ها احترام می گذارم . زمانی که من به بچه های دیگر در مورد همان مشکلاتی که خودم داشتم گوش می کنم احساس می کنم که تنها نیستم .
من می توانم خوشحال باشم .....
من به خاطر مصرف مواد پدرم خیلی غمگین بودم . من زمانی که پدر و مادرم با هم بحث می کردند می ترسیدم . از زمانی که به ناراتین آمدم از این خوشحالم که آموختم این تقصیر من نیست . این برای من خوب است که خوشحال باشم حتی اگر پدر و مادرم اینطور نباشند .
فقط برای امروز .....
وقتی که برای اولین بار به ناراتین آمدم از همه چیز می ترسیدم . پس از گذراندن اولین جلسه دیگر ترسی نداشتم . من می توانم در مورد چیزهایی در ناراتین صحبت کنم که در خانه نمی توانم . فکر کردن من نسبت به مشکلات خانواده ام در مورد مواد مخدر سخت است . این مرا ناراحت می کند . سپس به خاطر می آورم که : { فقط برای امروز می توانم خوحال باشم } .
یک پیام :
من خوشحالم که مادرم مرا به ناراتین آورد . امیدوارم که والدین شما هم همین کار را بکنند .
این برنامه موثر است اگر که ما تلاش کنیم و ما مستحق آن هستیم
از مشارکت های آشنا"1"
بیماری وابستگی، بیماری مرموزی است، که فرد را در غرور، انکار و خودخواهی سرگردان میکند. امروز میدانم که زندگی گذشتهام زندگی نبود. من در اثر خودخواهی اجازهی زندگی را از دیگران سلب کرده بودم و در همانحال هم سعی میکردم مشکلات دیگران را حل کنم. آنقدر غرق حل مسائل و رفع مشکلات دیگران بودم که خودم و نیازهایم را فراموش کرده و یا ندیده گرفته بودم. یکی از شاخصههای بیماری وابستگی، بهنام تأییدطلبی در من به شدت فعال بود. برای پُرکردن خلاء آن، در زندگی دیگران مداخله میکردم و گدای یک مرسی بودم. رهایی از این وضعیت برایم بسیار مشکل و سخت شده بود. در گذشته فکر میکردم که مداخله در کارها و امور دیگران و سرپرستی از آنها را امری مقدس و از روی مرام و معرفت میدانستم. امروز میدانم مداخله درکار و حل مسائل دیگران بدون خواست آنها، فرصت و تمرین آموزش رفع مسائل و رفع مشکلات را از آنها میگیرم. با مداخله در امور آنها خودم بدون انرژی خواهم ماند. خداوند به اندازهی تحمل هرکسی به او مسائل و مشکلات میدهد، تا آنها را رفع و حل کند و یا شرایط را بپذیرد.
زندگی کن و بگذار زندگی کنند!
از مشارکت های آشنا"2"
امروز سعی میکنم در گروه بدون ترس از قضاوت دیگران، احساس خودم را به مشارکت بگذارم. سعی میکنم با صداقت از افکار و رفتارهای بیمارگونه که هر لحظه مرا رها نمیکنند را از خودم دور کنم. با توجه به اینکه مشارکن داوطلبانه است و هرگز تحت فشار دیگران نیستم، ولی ترس این ریشهی بیماریم مرا دچار استرس کرده و میگوید: آیا میخواهی سخنرانی کنی؟ آیا سخنانت مورد توجه و تأیید دیگران خواهد بود؟ آیا دچار استرس نخواهی شد؟ بعداز حرف زدنت نظر دیگران برایت مهم نیست؟ آیا من هنوز تمایل دارم که اصول و نشریات برنامه را با سلیقهی خودم تغییر دهم؟ میدانم که بدون رها کردن عادت، افکار و رفتارهی قدیمی و ترسهای بیمورد که زاییدهی ذهن بیمارم است، قادر به ادامهی زندگی نیستم. ترس از تأیید نشدن و توجه دیگران را جلب کردن از نوع بیماری وابستگی بسیار خطرناک است که باعث میشود دست به هرکاری بزنم تا مورد توجه قرار گیرم. میدانم تا وقتی میترسم، خداوند از من دور است، چون کسانی که ترس ندارند و یا کمتر دارند، با خدا هستند.
هیچکسی مورد تأیید دیگران نمیباشد!
از مشارکت های آشنا"3"
اصول برنامهی خودیاری قدمها و دوستان بهبودی در مجموع، بهصورت محوریت خداوند مرا در حل مسائل و رفع مشکلات و ادارهی امور زندگی مرا یاری میکنند. کمک و عشق این دوستان معنایی عمیقتر از شعار و تعارف دارد. در لحظات بحرانی مرا به صبر دعوت میکنند. وقتی مرا در آغوش میکشند در گوشم زمزمهی مهربانی سر میدهند. مانند: زیاد سختنگیر، مسئله زیاد مهم نیست، همه چیز قابل تحمل است، به خدا بسپار و خودت را رها کن.بیماریت را فراموش کن! میدانم زندگی همیشه در شادی و خواست من نیست. گاهی ترس و غرور و خودخواهی و انکار مرا دچار دردسر خواهد کرد. اصول برنامه و دوستان مرا برای روبه رو شدن با این شرایط آماده میکنند. امروز با اقرار به داشتن عجز و ناتوانی در مقابل وابستگیها، زندگیم را به خداوند میسپارم. اراده و قدرت خداوند در قالب اصول برنامه و عشق دوستان مرا به سمت رُشد و تغییر و بهبود شرایط سوق میدهند، خداوند را شکر میکنم که مرا انتخاب کرد تا راه بهتر زیستن و با ارزش بودن را بیاموزم. گوشهایم را برای شنیدن پیام خداوند از دهان دوستان باز میگذارم.
همه چیز موقتی است، صبور باش و ببین!
از مشارکت های آشنا"4"
برای اوّلین بار با افرادی آشنا شدهام که وقتی از ترسها و خلأهایم حرف میزنم، کاملاً منظور مرا درک میکنند و بهآنها نمیخندند. این افراد تحت هیچ شرایطی مرا نصیحت یا مسخره نمیکنند. چون خودشان شرایطی مشابهی شرایط من داشتهاند. امروز آرامشم را پس از باز کردن سفره دل و مشارکت کردن دربارهی ترسها و آیندهی مبهم صحبت کردهام. امروز با شناخت اصول خودیاری متوجه شدهام اکثر این ترسها واقعیت ندارند و تنها در ذهن بیمار من بزرگتر از اندازهی طبیعی خودشان رُشد کرده و جلوه میکنند. وقتی از این ترسها صحبت کردم انگار از طریق دهانم خارج شده و ناپدید شدند. گاهی این ترسها در روابط عاطفی و اجتماعی و اقتصادی و ابراز احساساتم مشکلاتی بزرگتر از حد را نشان داده و استرس آن را بروز میدهند. بیماری وابستگی ارتباط مستقیم با ترسهای دوران کودکیم دارند و متوجه شدهام که نه اینکه ترسهایم از بین نرفته بودند، بلکه با بزرگتر شدنم آنها هم بزرگتر شدهاند و تأثیرشان آنقدر روی من عمیق و بزرگ بود که دوست نداشتم، به خاطر دیدن خوابهای ترسناک بخوابم و یا با کسی و چیزی در ارتباط باشم، که واقعیتها را به یادم بیاورند.
جایی که ترس هست، خدا فراموش میشود
تجـــــــــــــربه ها
من عضوی از ناراتین شدم تا ارتباطم با خانواده ام بهتر شود ...
از این که می دیدم آن ها در برنامه های جداگانه رشد می کنند وکم کم دعواهایشان پایان میگیرد حسودیم می شد .
من هنوز بد اخلاق بودم و می خواستم من هم خوشحال باشم .
از والدینم تشکر می کنم که من را به ناراتین هدایت کردند .
ناراتین به من آرامش را هدیه داد .
قبل از آن که به جلسه بروم نمی توانستم خشم و کینه ام را نسبت به دیگران مخصوصا به خانواده ام کنترل کنم اما اکنون یاد گرفتم به خاطر چیزهای کوچکی مثل : نوجوانی خنده و خانواده ای که از من مراقبت می کنند سپاسگزار باشم .
پدرم !
برای شما مینویسم چون آسان ترین راهی است که می توانم به شما بگویم { ناراتین } برای من چه معنایی دارد .
در آغاز احساس می کردم در این دنیا من تنها کسی هستم که چنین مشکلاتی داردپس شروع کردم به شنیدن حرف های ناراتینی ها به طوری که انگار آن ها حرف های من را می گویند .
اکنون به جلسه می روم نه فقط برای دیدن دوستانم بلکه جلسه می روم تا زندگی ام بهتر شود .
پدر جان از این که به من اجازه دادید تا به جلسات بروم از شما متشکرم .
حس می کنم رابطه من با شما هم بهتر شده است