"تصمیم کرفتیم که اراده و زندگیمان را به پروردگاری که خود درک می کردیم بسپاریم ".
قدم سوم دعوت به ( عمل ) می کند. این قدم با کلمات " تصمیم گرفتیم …… " شروع می شود. این ممکن است برای بعضی ها سخت و برای عده ای دیگر آسان باشد . ما باید اعتقاد بیاوریم که انجام اراده و خواست خداوند راهی معتبر و قابل اعتماد برای رسیدن به یک خوشحالی واقعی و... صادقانه است.
(1) چه چیزی به ما در اعتماد کردن کافی به خداوند کمک میکند که اراده و زندگیمان را به او بسپاریم؟
(2) چطور می توانیم ذهنمان را باز کنیم و به چیزهایی که دیگران برای کمک کردن به ما می گویند گوش فرا دهیم ؟
(3) شعار " رها کن و به خدا بسپار " چطور با این قدم در ارتباط است ؟
(4) چطور می توانیم از " اراده و خواست خداوند برای خودمان " مطلع شویم؟
(5) این قدم برای ما چه کار خواهد کرد : آیا به ما آرامش خواهد داد ؟ ویا اینکه این قدرت را به ما می دهد که وقتی به دلیل انجام ندادن قسمتی از وظایفمان کارها به خوبی پیشرفت نکردن ، از دیگران عذرخواهی کنیم تا ما را سرزنش نکنند؟
هرکدام از ما رها و آزاد هستیم قدرت برتر ، نیرویش را به ما تحمیل نمی کند. تصمیم قبول و پذیرش و یا رد کردن و نپذیرفتن آن به عهده خود ماست .
"عکس العملهای شخصی "
وقتی به جلسات فرزندان الکلی ها آمدم هیچ " نیروی برتری " نداشتم . آخرین کلمات این قدم ، برای من ، بسیار مهم است "پروردگاری که خود درک می کردیم ".
من به شیوه ای که خود می خواهم و به طریقه ای که فکر می کنم او هم خواهان همان راه است ، به پروردگار معتقد هستم . این کمک بسیار زیادی به من کرده است زیرا که من به هیچ مذهبی اعتقاد ندارم.
احساس می کردم که قسمتی از وجود خود را گم کرده ام ، یک قسمتی که بسیار ضروری و حیاتی بود وبه من کمک می کرد تا از زندگی لذت ببرم . آموختم که می توانم با برگشتن و روی آوردن به خداوند این قسمت از دست رفته را باز یابم . به واسطه او من می توانستم سلامت عقلی راکه به آن احتیاج داشتم دوباره به دست آورم.
این مهم نبود که دیگران راجع به او (نیروی برتر ) چه عقیده و نظری دارند، این عقیده من نسبت به اوست که مهم است . |هرکس این امکان را داد که نسبت به نیروی برتر چه عقیده ای داشته باشد| این قدم از من می خواهد به انجام کاری بپردازم که قبل از آمدن به جلسات فرزندان الکلی ها بندرت نمی توانستم انجام دهم ، " یک تصمیم گیری " من مجبور بودم که خواهان و مایل به کار کردن و ملاقات نیروی برترم به صورت نسبی باشم . در انتها ، چیزی که روشن است ، این می باشد که این زندگی ، زندگی من است و نسبت به آن نگران هستم . ( به زندگیم علاقه دارم و نسبت به آن احساس مسئولیت دارم).
من آرزوها و خواسته هایم را آنچنان تعریف ومعین کرده ام که دوست داشتم اتفاق بیفتد. هنگامی که نمی توانم آنها را داشته باشم {وبه آن شیوه ای که خودم می خواهم به آنها برسم } به خواستی که خداوند برای من درنظر دارد می نگرم . سعی می کنم به خاطر بیاورم که مشکلی که روبروی من است و با آن مواجه هستم هرگز از قدرتی که پشتیبان من است و به آن تکیه دارم قوی تر نیست .