Anonymous

پیام ما امید ، وعده ما آزادی

ﻣﺎ اَﮔﻨﺎﺳﺘﯿﮑﻬﺎ"منکران وجود خدا و بی اعتقادان"

در فصل های گذشته مطالبی در مورد بیماری الکلیسم آموختید که امیدوارم تفاوت بین الکلی و غیر الکلی را برایتان روشن کرده باشد . اگر شما حقیقتا تمایل به ترک الکل دارید اما نمی توانید و یا اگر کنترلی در مورد مقدار مصرف خود ندارید به احتمال زیاد الکلی هستید که در این صورت احتمالا فقط یک تجربه روحانی است که می تواند شما را از رنج این بیماری خلاص کند .

برای کسی که منکر وجود خداست (Atheist افرادیکه ادعای اثبات عدم وجود خدا را دارند ) . و یا اعتقادی به امکان برقراری رابطه با او ندارند(Agnostic افرادیکه می گویند وجود یا عدم وجود خدا را نمی توان ثابت کرد ) ، رسیدن به یک چنین تجربه ای غیر ممکن بنظر می رسید اما در عین حال برای این شخص زندگی به روال گذشته هم جز بدبختی مفهومی ندارد ، خصوصا که بیماری او از نوع مزمن و غیر قابل درمان باشد . در چنگال الکلیسم محکوم به مرگ بودن و یا روشی روحانی برای زندگی انتخاب کردن ، مساله ای نیست که بتوان به سادگی با آن روبرو شد اما زیاد هم مشکل نیست . حدودا نیمی از اعضای اولیه انجمن ما دقیقا از همین دسته بوده اند . در اوائل کار ، بعضی از ما سعی کردیم به این مطلب توجه نکنیم و امیدوار بودیم که شاید الکلی واقعی نباشیم اما پس از مدتی مجبور به قبول واقعیت شدیم و دریافتیم که می بایست یک زیر بنای روحانی برای زندگیمان پیدا کنیم وگرنه سرانجام درستی نخواهیمداشت . شاید هم مثل ما باشید و اگر اینطور است نگران نشوید ، تقریبا نیمی از ما تصور می کردیم که منکر خدا و یا بی اعتقادیم اما تجربه به ما نشان داده است که نباید نگران اینگونه مسائل باشیم .

اگر فقط اصول اخلاقی و یا یک فلسفه بهتر ، برای غلبه بر الکلیسم کافی بود ، مسلما بسیاری از ما مدتها قبل بهبود یافته بودیم . ما متوجه شدیم ، هر چقدر هم که سعی کنیم اینگونه اصول و فلسفه ها نمی توانند نجاتمان دهند . ما با آنکه سعی می کردیم فلسفه متوازنی داشته باشیم و با تقوی زندگی کنیم و با آنکه با تمام وجود و حقیقتا آن را اداره می کردیم اما نیروییکه لازمه انجام آنست در ما وجود نداشت و منابع نیروهای انسانی ما که به فرمان اراده اند کافی نبودند و به شدت شکست می خوردند .

کمبود قدرت ، مشکل اصلی ما بود ، بنا بر این می بایست منبع قدرتی پیدا میکردیم که به کمک آن زندگی کنیم و طبیعتا این نیرو می بایست نیرویی برتر از نیروی خودمان باشد ، اما کجا و چگونه می توانستیم یک چنین قدرتی را پیدا کنیم ؟

خوب ، این دقیقا آن چیزی است که محتوای کتاب ما است و هدف اصلی اینکتاب ، بوجود آوردن زمینه ای در مشاست که به کمک آن بتوانید یک نیروی برتر از خود را برای حل مشکلاتتان پیدا کیند . به اعتقاد ما این کتاب ، کتابی است اخلاقی و روحانی و مسلما صحبت از خدا هم به میان خواهد آمد و اینجاست که برای بی اعتقادان اشکال تولید می شود . بارها اتفاق افتاده است که پس از مطرح کردنمشکل مشروبخواری و تویح در مورد انجمن خود ، روشن شدن روزنه های امید را در تازه واردان مشاهده کردیم اما به مجرد به میان آمدن مسائل روحانی ، خصوصا مساله خدا ، قییافه آنها در هم رفته است زیرا که ما پرونده ای را دوباره باز می کردیم که رفیق ما تصور کرده بود زیرکانه از آن طفره رفته است و یا برای همیشه به کلی آنرا بسته است .

ما احساس او را درک میکنیم ، زیرا ما هم زمانی در شک و پیش داوری صادقانه او شریک بوده ایم . یعی از ما شدیدا مخالف مذهب بودیم و برای بعی دیگر نام خدا ایده و تصویر بخصوصی از او را به یاد می آورد ، ایده ای که شاید کسی در کودکی سعی در تحمیل آن به ما کرده بود و احتمالا آن ایده بخصوص بنظر ما مناسب نیامده بود و آنرا رد کرده بودیم و با رد کردن آن تصور کرده ایم که مساله خدارا به کلی بدور انداخته ایم . مساله ایمان و وابستگی به یک نیروی مافوق ، مساله ای بود که تا حدی زبونی و حتی ترسو بودن را به خاطر ما می آورد . ما به این دنیا با افراد ستیزه جو و سیستم های مذهبی ستیزه گر و مسائل لاینحلش با شک و تردید عمیق نگاه می کردیم و کسانی را که دعوی خدا شناسی می کردند زیر نظر داشتیم و به آنها چپ چپ نگاه می کردیم . چگونه ممکن است که یک ذاتوالا درگیر چنین مسالی باشد ؟ اصلا چه کسی می تواند ایده یک ذات والا را هضم کند ؟ اما در لحظههای دیگر ، آن وقت که محو تماشای آسمان در شب پر ستاره بودیم ، از خود می پرسدیم چه کسی این دنیا را آفریده است ؟ این فکر ریال احساس شگفتی و احترام ترس الودی را در ما بوجود می آورد اما این فقط یک احساس بود و به زودی فراموش می شد . بلی ما بی اعتقادان اینگونه احساسات و تجربه ها را داشته باشیم و در اینجا بگذاریدبه شما اطمینان خاطر دهیم که ما به مجردی که تعصب را کنار گذاشتیم و فقط تمایل خود را در باور نیروئی برتر از نیروی خود ابراز داشتیم . با آن کههظم و تشریح کامل این نیرو که خداوند است برای هیچیک از ما میسر نبود اما حصول به نتایج از همان لحظه برای ما آغاز شد .

ما کشف کردیم که لزومتی ندارد درکی را که دیگران از خدا دارند برای خود انتخاب کنیم و درک خود ما ، هر چقدر هم که ناقص باشد برای شروع برقراری رابطه کافی است . این برای ما تسکین بزرگی بود . به مجرد اقرار به امکان وجود یک آفریدگار دانا و اینکه روح لایزالش زیر بنای کل وجود است ، احساس داشتن قدرت و جها در درون ما شکل گرفت ، البته لازم بود گامهای ساده دیگری نیز برداریم .

ما متوجه شدیم که خداوند شرط و شروط چندان مشکلی را برای جویندگان خود نمی گذارند . از نظر ما قلمرو روحانی ، پهنه بی انتهایی است که هرگز انحصاری نبوده و برای هیچ جویای صادقی ممنوع نیست . ما ایمان داریم که همه را شامل می شود و در آن به روی همگان باز است . بنابر این منظور ما از خدا ، همان تصور و درکی است که شما شخصا از او دارید ودر مورد دیگر مطالب روحانی این کتاب نیز نظر همین است . اجازه ندهید اگر تعصبی علیه اصطلاحات روحانی در شما وجود دارد باعث آن شود که نتوانید صصادقانه از خود سوال کنید که مفهوم آن برای خودش ما چیست ؟ برای شروع رشد معنوی ، این تنها چیزی بود که ما بدان نیاز داشتیم تا بتوانیم اولین رابطه آگاهانه خود را با خدائی که خود درک می کردیم برقرار کنیم . پس ا آن ، مطالب بسیار دیگری را نیز پذیرفتیم که در آن زمان ، قبول آنها برایمان کاملا غیر قابل تصور می رسید و این نمایانگر رشد ما بود اما در آغاز ، از آنجا که می بایست کار از نقطه ای شروع می شد ، از تصور و درکی که خود داشتیم استفاده کردیم ، هر چند که این درک و تصور بسیار هم محدود بود .

لازم بود از خود سوال کوچکی بکنیم : ” آیا من باور دارم که قدرتی بالاتر از قدرت من وجود دارد؟ ایا من حتی تمایلی به باور قدرتی مافوق قدرت خود دارم ؟ ” بگذارید با تاکید به شما اطمینا دهیم ، به مجردی اینکه شخصی بتواند اقرا کند که اعتقاد دارد و یا می خواهد که اعتقاد داشته باشد ، راهش آغاز شده است . در بین ما کرارا ثابت شده است که بر روی چنین بنیاد ساده ای ، بنای روحانی فوق العاده محکمی می تواند بر پا شود.

این مطلب برای ما مژده بزرگی بود ، زیرا ما تصور می کردیم که اگر نتوانیم بسیاری از مطالبی را که باورشان مشکل می نمود بصرف ایمان بپذیریم ، بهره ای از اصول روحانی هم برایمان امکان پذیر نخواهد بود . وقتی مردم از معنویات صحبت می کردند ، همه ما آرزو می کردیم که ای کاش بجای آنان بودیم و مطمئن بودیم که اگر ایمان آنها را می داشتیم کارمان درست می شد اما نمی توانستیم اصول روحانی را حقیقتا و آنگونه که برای آنها واح و روشن بود بپذیریم و بنا بر این وقتی دیافتیم که کارمان را می توان از مرحله ساده تری شروع کرد ، خیالمان آسوده شد .

گذشته از ناتوانی ظاهری ما در پذیرش مطالب به صرف ایمان ، دریافتیم اجاجت ، حساسیت و تعصب بی دلیل موانع دیگری بودند که مرتبا راه ما را سد می کردند . بسیاری از ما آنچنان در مورد مسائل روحانی حساس بودیم که حتی کوچکترین اشاره ای ما را به مخالفت شدید وا می داشت . لازم بود که از طرز تفکر دست بر می داشتیم و با آنکه بعی از ما مقاومت می کردیم ،، اما کنار گذاردن اینگونه افکار کار چندان مشکلی نبود . دراثر رو در رویی با این مرض نابود کننده ، در مورد اصول روحانی هم مانند بقیه مطالب بزودی انعطاف پیدا کردیم . در این خصوص ، الکل نقش متقاعد کننده بزرگی بازی کرد و آنقدر ما را کوبید تا عاقبت اقلمان کرد ! بعی اوقات طی این مسیر بسیار کسل کننده بود ، ارزو داریم هیچکس به اندازه بعضی از ما ، در تعصبات خود لجاجت نکند .

ممکن است خواننده ای سوال کند که چه لزومتی دارد اعتقادا به قدرتی مافوق خود داشته باشد ؟ ما تصور می کنیم که دلایل خوبی برای آن داریم ، بگذارید نظری به بعضی از آنها بیاندازیم.

یک فرد واقع بین امروزی قاعدتا معتقد به واقعیات و نتایج است ، با این حال قرن بیستم به آسانی تتوریهای گوناگون را قبول می کند ، مشروط بر اینکه پایه و اساس محکمی در واقعیات داشته باشند . تئوریهای بیشماری وجود دارند در مورد برق مثال بزنیم ، تمام مردم بدون کوچکترین شکی آنرا قبول دارند . چرا این چنین آسان قبولش می کنند ؟ زیرا بدون یک فرضیه معقول در نقطه شروع ، ممکن نیست بتوانیم چیزی را که می بینیم حس کنیم ، هدایت می کنیم و استفاده می کنیم ، تشریح کنیم.

امروزه تمام مردیم فریه هایی را که دلایل خوبی در تایید آن باشد حتی بدون شواهد کامل عینی قبول دارند ، زیرا علم نشان داده است که دلایل بصری از جمله ضعیفترین دلایل است و بررسی های نسل بشر از دنیای خاکی مرتبا نشان می دهد که نمای جدارهای خارجی به هیچ وجه واقعیات داخلی را نشان نمی دهند . برای مثال : یک میله آهنی ظاهرا پیش پا افتاده ، توده ای است از الکترونهایی که با سرعت غیر قابل تصوری به دور یکدیگر در حال چرخش هستند . بر این اجسام کوچک ، قوانین دقیقی حکومت می کند ، از لحاظ علمی این مطالب در مورد تمام دنیای خاکی صادق است و ما دلیلی برای تردید در آن نداریم . اما وقتی یک فریه منطقی می گوید که در وراء دنیای خاکی وزندگی ظاهری ، یک نیروی بزرگ خلاق ، قادر و هدایت کننده وجود دارد ، فورا خود سری و تمرد ما به قلیان می آید و با کوشش بسیار سعی داشتیم به خود بقبولانیم که اینگونه نیست . ما کتابهای پر لفظ ، قلم خوانده و به مباحثات شکمی دل خوش می کردیم و تصور داشتیم که این دنیا نیاز به خدایی ندارد که آن را تشریح کند ، در صورت صحیح بودن این فرضیه ، نتیجه این بود که مبدا حیات هیچ ، مفهومش هیچ و مقصدش هم هیچ است .

ما بی اعتقادان به جای آنکه خود را اشرف مخلوقات و ماموران دانای آفریدگار بدانیم ، این عقیده را ترجیح دادیم که بشر عقل کل است و آلفا و امگا اول و آخر همه چیز می باشد . ما خیلی از خود رای بوده ایم ، اینطور نیست ؟

مائیکه این راه متزلزل را پیموده ایم از شما تمنا داریم که تعصب را در تمام موارد ، حتی در مورد مذاهب رسمی کنار بگذارید . ما متوجه شده ایم هر قدر هم که ضعف در مردم مذاهب مختلف وجود داشته باشد ، این مذاهب به زندگی میلیونها نفر جهت و مقصد داده اند . مردم با ایمان دارای ایده معقولی از مفهوم زندگی هستند ، در حالی که هیچگونه تصور و دید عاقلانه ای در این مورد نداشتهایم . ما شاهد حال اشخاص روحانی و معتقدی از نژاد ها ، رنگ ها و عقاید مختلف بوده ایم که درجاتی از ثبات ، خوشبختی و مثمر ثمر بخشی را در زندگی از خود نشان می دادند و ما بجای آن که خود نیز در جستجوی یک چنین کمالاتی باشیم ، با بد گمانی خود را سرگرم موشکافی و مته روی خشخاش گذاشتن ، در مورد اعتقادات و روال روحانی می کردیم . ما فقط به ضعفهای انسانی این افراد توجه داشتیم و بعی اوقات از نقاط ضعف آنها بعنوان ماخذی برای محکوم کردن کلیه عقایدشان استفاده می کردیم و در حالی که خود ظرفیت نداشتیم ، از بی ظرفیتب دیگران گله می کردیم .ما قادر به دیدن زیبائی های جنگلها نبودیم زیرا به چند درخت نازیبایی که در میان آنها بود خیره شده بودیم . ما هرگز جنبه روحانی زندگی را به دید باز نگاه نکردهبودیم .

در فصل شرح حال افراد ، شما تنوع فراوانی در روشهایی که هر یک از آنها برای پذیرش نیوریی بالاتر از نیروی خود در پیش گرفته اند خواهید یافت . بنظر نمی رسد که مخالفت یا موافقت ما با هر یک از این روشها تاثی چندانی در کار ما داشته باشد . تجربه به ما آموخته است که در خصوص اینگونه مطالب نباید نگران باشیم ، اینها مسائلی است که هر کس باید آنرا شخصا برای خود حل و فصل کند اما در مورد یک مساله همگی این مردان و زنان وجه مشترک چشمگیری دارند ، آنها همگی به نیرویی بالاتر از نیروی خود دسترسی و ایمان پیدا کرده اند . این نیرو در زندگی فرد فرد آنها چنان معجزاتی آفریده است که مسلما انجام آن از عهده نیروی انسانی خارج است . حال به قول معروف بگذارید به شواهد نگاه کنیم ، در اینجا هزاران مرد و زنی وجود دارند که رک و پوست کنده اعلام می کنند از وقتیکه به قدرتی مافوق قدرت خود اعتقاد پیدا کرده اند و طرز برخورد بخصوصی در مورد آن پیش گرفته اند و اصول ساده ای را نیز رعلیت نموده اند ، یک تغییر بزرگ انقلابی در روش زندگی و افکار آنها پدید آمده است . آنها با آنکه با بیچارگی به آخر طناب رسیده بودند و منابع انسانی آنها کاملا ورشکسته بود اما وقتی از صمیم قلب موفق به رعایت چند شرط ساده شدند ، طولی نکشید که احساس کردند نیرویی تازه همراه با ارامش و سرور در آنها دمیده شده است و حس میکنند که زندگیشان در مسیر درست قرار گرفته است . این مردان و زنان که زنانی در برابر پوچی ظاهری زندگی ، گیج و مبهوت شده بودند ، اکنون دلایلی واقعی سخت گرفتن زندگی را برایتان روشن می کند و گذشاه از مساله مشروبخوری ، دلایل غیر قابل تحمل بودن زندگی خود را نیز تشریح نموده و چگونگی تغییر جهت خود را به شما نشان می دهد . وقتی صدها نفر اعتراف می کنند که آگاهی از وجود آفریدگار ، مهمترین واقعه زندگی کنونی آنها است ، دلیل موثری ارائه شده است که چرا انسان باید ایمان داشته باشد .

در طول قرن گذشته ، پیشرفتهای مادی دنیای ما را از اعصار گذشته بیشتر بوده است که دلیل آن تقریبا برای همه روشن است . پژوهشگران مکتب تاریخ کهن عقیده دارند که هوش و ذکاوت مردم آن دوران با بهترین های زمان ما برابر بوده است ، در حالیکه پیشرفتهای مادی آنها بیش از حد آهسته بنظر می رسید . در آن دوران تجسسات مدرن علمی و اختراعات ، تقریبا ناشناخته بود و در قلمرو ماده ، مغز انسان با خرافات ، سنت ها و انواعی از ایده های فسیل شده به زنجیر کشده شده بود . بعضی از معاصران کریستف کلمب ، کروی بودن زمین را سخنی نامعقول می دانستند و چیزی نمانده بود که گالیله را هم بخاطر بدعت هایش در علم نجوم به قتل برسانند.

حال ما از خود سوال می کنیم ، آیا بعضی از ما همان اندازه در قلمرو روحانیت ، کج فکر و غیر منطقی نیستیم که قدیمیان در قلمرو مادیات بودند ؟ حتی در همین عصر خود ما هم روزنامه ها ترس داشتند که پرواز موفقیت آمیز برادران رایت (مخترع هواپیما) در کیتی هوک (Kitty Hawk) را گزارش کنند ؟ مگر تمام کوششهای دیگران در پرواز ، تا آن زمان با شکست روبرو نشده بود ؟ مگر ماشین پرنده پروفسور لانگلی(Langley) به قعر رودخانه پروتوماک (Protomac) سقوط نکرد؟ آیا این صحت ندارد که بهترین مغز های علم ریاضیات ، ثابت کرده بودند که انسان هرگز قادر به پرواز نخواهد بود ؟ آیا مردم نمی گفتند که خدا موهبت پرواز را فقط به پرندگان منظور داشته است ؟ از آن زمان بیش از سی سال نم یگذرد و سفر های هوایی به یک چنین رونقی رسیده اند و تسخیر آسمان تقریبا به داستان کهنه ای تبدیل شده است .

اما نسل ما در بیشتر مباحث شاهد آزادی کاملی در تفکرات ما بوده است . مثلا اگر یک کارگر کارخانه ، در روزنامه ای بخواند که در آینده تجسسات کره ماه از طریق موشکها به مرحله اجرا در می آید (این کتاب در سال ۱۹۳۹ نوشته شده ) ، مسلما خواهد گفت ، شرط می بندم که طول زیادی نکشد که موفق شوند ، آیا انعطاف ما در بدور انداختن ایده های قدیمی و بکار گرفتن ایده های جدید ، توصیف کننده و مشخص کننده عصر ما نیست ؟ آیا ما کاملا آماد هنیستیم که یک تئوری یا یک دستگاهی را که کار نمی کند به کنار بگذاریم و به جای آن دستگاه یا تئوری تازه ای را که کار میکند بکار گیریم ؟

ما مجبور شدیم از خود سوال کنیم که چرا نباید برای حل مکشکلات انسانی خود و تغییر عقاید و نظراتمان ، همان آمادگی و انعطاف را از خود نشان دهیم . ما روابطمان با دیگران تیره شده بود ، قدرت کنترل احساسات خود را نداشتیم و در چنگال بدبختی و افسردگی اسیر بودیم . قابلیت امرار معاش از ما سلب شده بود . احساس بیهودگی می کردیم و ترس و وحشت تمام وجودمان را فرا گرفته بود . خوشحالی مفهوم خود را از دست داده بود و به نظر نمی رسید که ما فایده چندانی برای دیگران داشته باشیم . آیا یافتن راه حل این سردرگمی ها از نگاه کردن به فیلم های خبری پرواز به فا مهمتر نبود ؟ مسلما که بود .

وقتی که به چشم خود حل شدن مشکلات کسانی را که به آفریدگار متکی بودند دیدیم ، اجبارا شک و تردید در موجودیت خدا را به کنار گذاشتیم و متوجه شدیک که ایده های ما کاری از پیش نبرده اند و این ایده خداست که موفق است .

ایمان ، تز اصلی برادران رایت بود .  آنها ایمان تقریبا کودکانه ای داشتند که قادرند ماشین پرنده ای بسازند . بدون ایمان ، یک چنین توفقیق هرگز نمی توانست نصیب آنها شود . ما بی اعتقادان و کافران اصرار داشتیم که اتکا به نفس ، حلال تمام مشکلات ما است و وقتی دیگران به ما نشان دادند که مشکل آنها را اتکا به خداوند حل کرده است ، احساس ما درست مانند آنهایی بود که اصرار داشتند برادران رایت هرگز موفق به پرواز نخواهند شد .

منطق چیز خوبی است ، ما از آن خوشمان می آمد و هنوز هم می آید . قدرت تعقل اتفاقی به ما ارزانی نشده است و از آن خاطر است که برداشت های حواس خود را تجزیه و تحلیل نموده و از آن نتیجه گیری می کنیم . این یکی از باشکوه ترین صفات بشری است . ما بی اعتقادان با نظریات و پیشنهاداتی که روند و تحلیل منطقی ندارند ، راحت نیستیم و از اینرو برایمان بسیار مشکل است که بگوئیم چرا فکر می کنیم ایمان کنونی ما منطقی است و چرا ایمان داشتن ، سالمتر و عاقلانه تر از نداشتن آن است و چرا می گوییم آنوقت ها که به علامت نفی و با تردید سر خود را تکان می دادیم و می گفتیم : “من از این حرفها سرم نمیشه ” طرز فکر و افکار بی ملاط و سبکی داشتیم و وقتی ما الکلی شدیم ، در اثر فشار شکننده بحرانی که خود بجود آورده بودیم دیگر هیچ راه گریزی برایمان باقی نمانده بود و لازم بود شجاعانه با این مساله ، که خدا یا هم همه چیز است و یا هیچ چیز نیست روبرو می شدیم و باید انتخاب می کردیم که آیا خدا هست یا نیست ؟

در این نقطه ، ما درست رو در روی سوال ایمان قرار گرفته بودیم . طفره رفتن امکان نداشت . بعی از ما از فراز پل منطق ، مسافت زیادی در جهت ساحل ایمان طی کرده بودیم و دور نمای و مژده یک سرزمین نو ، برقی به چشمان خسته ما آورده بود . در روحه های سست و پژمرده ، شهامتی تازه نمایان شده بود و دست های گرم و صمیمی ، برای خوش آمد گویی از همه طرف دراز شده بود . از اینکه منطق ما را به آنجا رسانده بود سپاسگزار بودیم اما هنوز قادر نبودیم که بساحل مطلوب قدم بگذاریم ، شاید که در چند متر آخر ، بیش از خود را به منطق بسته بودیم و نمی توانستیم پشت خود را خالی کنیم که البته این طبیعی بود .

در اینجا بگذارید قدری دقیق تر به این مطلب نگاه کنیم و از خود سوال کنیم ، آیا بدون آنکه خود بدانیم ، نوع بخصوصی از ایمان ما را تا به آنجا نرسانده بود ؟ مگر ما به نیروی درک و فهم خود ایمان نداشتیم ؟ مگر ما به قابلیت فکریخود اعتقاد نداشتیم ؟ جز نوعی از ایمان چه نام دیگری می توان بر آن گذارد ؟ آری ما مطیعانه به خدای منطق وفادار بوده ایم و از زاویه ای که بخواهیم به این مطالب نگاه کنیم خواهیم دید که همیشه بطریقی با ایمان سرو کار داشته ایم .

ما متوجه شده ایم که اهل ستایش و پرستش بوده ایم که چقدر روان ما را حالی به حالی می کرد ! آیا ما بارها به پرسش مردم ، احساسات ، اشیاء ، پول و خودمان ننشسته بودیم ؟و یا در مرتبه ای والاتری ، به حالت پرستش و ستایش به غروب آفتاب ، دریا و یا یک گل نظر نیفکنده بودیم ؟ آیا کسی هست که عاشق کسی یا چیزی نشده باشد ؟ ایا هیچ گونه رابطه ای بین این احساسها ، پرسش ها و عشق ها با منطق خاص وجود دارد ؟ ما بالاخره متوجه شدیمکه یا اصلا رابطه ای وجود ندارد و یا اگر هست بسیار کم است . آیا این چیز ها تار و پودی نبود که زندگی ما از آن ساخته شده بود ؟ آیا این احساسات نبودند که در واقع مسیر زندگیمان را تعیین می کردند ؟ غیر ممکن است که بتوان گفت ما ظرفیت ایمان ، عشق یا پرستش را نداریم و در حقیقت تا آن وقت به نوعی با ایمان و اعتقاد زندگی کرده بودیم ، نه چیز دیگر .

زندگی بدون ایمان را مجسم کنید ! آنجا مه بجز استدلال خالص ، دیگر چیزی نیست ، زندگی هم دیگر زندگی نیست ! ولی ما به زندگیمان ایمان داشتیم ، مسلما که داشتیم ، لکن به صورتی که می توان ثابت کرد یک خط مستقیم کوتاهترین فاصله بین دو نقطه است قادر به اثبات آن نبودیم اما به هر حال وجود داشت . آیا هنوز می توانستیم بگوئیم که تمام این کهکشان بجز توده ای ار الکترون هیچ نیست . از هیچ بوجود آمده ، مفهومش هیچ و بطرف سرنوشت هیچ و پوچی در حرکت و چرخش است ؟ مساما نه ، حتی خود الکترونها هم بقول دانشمندان از آنها باهوش تر به نظر می رشند .

از این جهت بود که بالاخره متوجه شدیم منطق و استدلال همه چیز هم نیست و حتی اگر از تراوشات بهترین مغزها هم که باشد ، آنطور که ما از آن انتظار داریم ، چندان قابل اعتماد نیست . مگر نبودند مغز هایی که ثابت کردند انسان هرگز قادر به پرواز نخواهد بود ؟

ما اکنون شاهد نوعی دیگر از پرواز هستیم ، پروازی روحانی که آزاد شدن از دنیا ارمغان آن است . آنها که بر فراز مشکلات خود به پرواز در آمده بودند به ما می گفتند که این لطف خدا است ، اما ما فقط لبخند می زدیم و با آنکه رهایی روحانی آنها را از نزدیک می دیدیم ، حقیقت را انکار می کردیم .

ما در واقع فقط خود را گول می زدیم ، زیرا در ته وجود هر زن ، مرد و یا کودکی ، یک ایده بنیادی از خداوند وجود دارد . اگر چه ممکن است این احساس در اثر مصائب ، غرور و یا پرستش چیز های دیگر مبهم و تاریک شده باشد اما به هر حال به یک شکلی وجود دارد . ایمان به یک نیروی مافوق و نمایش معجزات این نیرو در زندگی انسانها ، حقایقی است به قدمت خود انسانها .

ما بالاخره متوجه شدیم درست به همان اندازه که احساسمان نسبت به یک رفیق ، جزئی از وجود ما می باشد و با آنکه او همیشه حی و حاظر است اما گاه لازم است بی باکانه به جستجویش برخیزیم . وجود او همانقدر حقیقت دارد که وجود خود ما دارد و ما این واقعیت با شکوه را در عمق وجود خودپیدا کردیم . از نظر ما این فقط آنجاست که می توان او را یافت ، برای ما آنگونه بوده است .

ما ممکن است بتوانیم این راه را کمی برایتان هموار کنیم و اگر شهادت ما کمک کند که تعصب کنار رود و زمینه صادقانه فکر کردن در شما پیدی آید و ترغیب شوید که با صداقت به درون خود نگاه کنید ، در آن صورت اگر مایلید می توانید در این مسیر پهناور ، به ما بپیوندید . با یک چنین فلسفه ای امکان شکست برایتان وجود ندارد و ایمان، بطور حتم در شما پدید خواهد آمد.

در این کتاب ، تجربیات مردی را که خود فکر می کرد کافر است خواهید خواند آنقدر داستان جالبی دارد که قسمت هائی از آن می باید همین جا نقل شود . تحول قلبی او بسیار مجا ب کننده ، تکان دهنده و شور انگیز بود .

دوست ما فرزند یک کشیش بود و به مدرسه کلیسا می رفت . او فکر می کرد دروس و تکالیف مذهبی خود ، زیاده از حد است و از همان جا به یک شورشی تبدیل شد. پس از آن سال های زیادی با گرفتاری ها و سرخوردگی های فراوان دست به گریبان بود . ورشکستگی در تجارت ، بیمار ی روانی ، امراض کشنده و خودکشی مصیبت هایی بودند که بر سر خانواده او فرود آمدند و زندگی او را سخت محزون کردند. بالاخره سرخوردگی بعد از جنگ ، مشر وبخواری های جدی تر و درهم پاشیدگی جسمی و فکری ، او را بر روی نقطۀ خود نابودی قرار دادند.
بالاخره دوست ما در بیمارستا ن بستری می شود. شبی یک مرد الکلی که موفق به کسب تجربۀ روحانی شده بود به سراغ او میرود. در دل دوست ما باز می شود و با زاری و تلخی می گوید: "اگر خدائی هم وجود داشته باشد، برای من که مسلماً کاری انجام نداده است" اما مدتی بعد او که در اتاق خود تنها بود از خود سوا ل میکند "آیا ممکن است تمام مردمان مذهبی که می شناختم در اشتباه بوده باشند" در حالی که به دنبال جواب می گردد، احساس می کند که گویا زندگیش در جهنم سپری شده است ، اما ناگها ن فکر بکری چون رعد، تمام مسائل دیگر را تحت الشعاع قرار می دهد:" تو کیستی که بگوئی خدائی وجود ندارد؟"این مرد به خاطر می آورد که آن شب بلافاصله با یک جهش از تخت خواب به زیر می آید و به زانو می افتد، پس از چند لحظه اعتقاد محکمی از حضور خد ا او ر ا در خود غرق می کند.

این امواج سیل آسای شکوهمند و مطمئن، تمام سدها و موانعی که او در طی سالها ایجاد کرده بود را در هم کوبید . او در محضر عشق و قدرت لایزال ایستاد. او از فراز پل می گذرد و قدم به ساحل می گذارد و برای اولین بار ، آگاه از همجواری آفریدگار، زندگی خویش را آغاز می کند. بدین ترتیب بنیاد دوست ما بر جای خود محکم شد و دیگر هیچ تغییری موفق به لرزانیدن آن نشد، آری سال ها پیش،در آن شب ، مشکل مشروب خواری او ناپدید شد و از میان رفت و به جز چند لحظه کوتاه وسوسه آمیز، دیگر هرگز فکر مشروب خواری به مغزش خطور نکرد . دوست ما در چنین لحظاتی ، چنان غوغائی در وجودش بر پا می شد که گویا اگر می خواست هم دیگر نمیتوانست به مشروب لب بزند . خداوند سلامت عقل را به او باز گردانده بود. اسم این را به جز معجزۀ شفا چه چیز دیگری می توان گذاشت ؟ گو این که عوامل آن بسیار ساد ه اند: اوضاع و احوال ، آمادگی اعتقاد را در او بوجود آورد و او نیز خاضعانه خود را به دست آفریدگاری که درک می نمود سپرد.
سلامت عقل همگی ما هم به همان ترتیب به لطف خدا بازسازی شده است . اتفاقی که برای دوست ما افتاد ، یک مکاشفه و آگاهی بود ، لیکن برای بعضی از ما این تجربه به آهستگی حاصل می شود ، اما به هر حال ، خداوند به تمامی آنها که صادقانه در جستجوی او بوده اند رخ گشوده است . او وقتی چهره خود را به ما نشا ن داد، که خود را نزدیکش قرار داده بودیم !

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دوستان کامنت هایی که به صورت خصوصی ارسال میکنید امکان پاسخ در سایت را ندارد
لطفا اگر کامنتی را اصرار دارید به صورت
خصوصی ارسال کنید
حتما ایملتان را نیز ارسال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan