من خدا را خیلی خوب درک نکرده بودم ولی معتقدم که او مرا به خود بازگرداند. این حالت، درست مثل نگاه کردن به راه رفتن یک بچه است. بچه ای نو پا برای اینکه بتواند راه برود باید چند بار زمین خوردن را هم تجربه کند. بهتر است به او کمک نکنیم. زمانی که هیچ پشتیبانی نداشتم در موقعیتی شبیه این بودم و چون هیچ کسی نبود که دستم را برای کمک کردن بگیرد احساس یاس و نا امیدی می کردم. در همان لحظات نومیدی بود که واقعاً از خدا طلب کمک کردم و او دست یاری به سویم دراز کرد. همیشه، درست مثل این لحظه، حضورش را احساس می کنم.
نشویل، تنسی