سال ها ادبیات مورد علاقه من آثار هومر بود، آثار "ادیسه"، زیرا زندگی برایم به مثابه سفر بود؛ "ایلیاد"، چون زندگی برایم همانند یک مبارزه بود و حال از خود می پرسم :
ولی آیا زندگی نیازمندانه آنچنان که هومر بدان نگاه می کرد حقیقت داشت؟
چرا من همواره باید در سفر بوده و از خود فرار کنم؟ آیا باید همواره با خود بجنگم و یا در برابر این زندگی که خداوند به من ارزانی داشته است پافشاری کنم و یا دلخور باشم؟ چرا نباید استراحت کنم و بگذارم کسی که از من توانا تر است فرمان را به دست گرفته و برنامه ریزی کند؟
سیاتل، واشنگتن
"برگرفته از کتاب به باور رسیدن"
1-ادیسه سرگذشت بازگشت یکی از سران جنگ تروا (ادیسیوس یا الیس) فرمانروای ایتیکا میباشد. در این سفر که بیش از بیست سال به درازا میانجامد ماجراهای مختلف و خطیری برای وی و همراهانش پیش آمده. در نهایت ادیسیوس که همگان گمان مینمودند کشته شده, به وطن خود باز گشته و دست متجاوزان را از سرزمین و زن و فرزند خود کوتاه میکند.
2-داستان اثر(ایلیاد) مربوط است به ربوده شدن هلن زن زیباروی منلاس یکی از چند فرمانروای یونان توسط پاریس پسر پریام شاه ایلیون (تروا). خواستگاران هلن با هم پیمان بسته بودند که چنانچه گزندی به هلن رسید شوی او را در مکافات مجرم یاری دهند. از این رو سپاهی بزرگ به فرماندهی آگاممنون و با حضور پهلوانانی چون آشیل اولیس آژاکس و... به سوی شهر تروا روانه گردید تا هلن را از پاریس بازپس گیرند. سپاهیان یونان مدتی مدید تروا را محاصره کردند ولیکن با رشادتهای نگهبانان تروا و هکتور برادر پاریس طرفی نبستند. از این رو به پیشنهاد اولیس به نیرنگ روی آوردند و با ساختن اسبی بزرگ ولی توخالی و هدیه نمودن آن به ترواییان اعلام صلح نمودند ترواییان اسب را به قلعه آوردند و به شکرانه پیروزی به بزم پرداختند غافل از اینکه پهلوانان یونانی در شکم اسب چوبین پنهان گردیدهاند. یونانیان در نیمههای شب از مخفی گاه خود به در شدند و بر ترواییان شبیخون زدند که در نتیجه آن کودک و بزرگ از دم تیغ گذرانده شد و تروا به آتش کشیده شد.