راهنما شدن می تواند به خنثی کردن خود محوری کمک کند و بخشش روحانی را در ما تقویت نماید . ما میتوانیم یاد بگیریم در شرایط مختلف ، دیگرانی را که با ما خیلی هم فرق دارند ، کمک و حمایت کنیم . به عنوان راهنما هر چه بیش تر با توانایی ها و محدودیت های خود آشنا شویم ، فروتنی بیش تری پیدا می کنیم . این رابطه می تواند به ما کمک کند تا با نزدیک شدن به سایر انسان ها و درک مشکلات شان ، رشد کنیم و مسائل خود را بهتر ببینیم و یاد بگیریم ، دیگران را دوست داشته باشیم و بپذیریم .
"بعضی از بزرگترین چیز هایی که من در مورد راهنما بودن یاد گرفته ام این است که چه گونه از طریق الگو بودن پیام برسانم و چه گونه به بهترین نحوی که می توانم صداقت و هم دلی را تمرین کنم . راهنما بودن ، لزوم عمل به جای حرف را به من آموخت
"به نظر می اید که بهبودی به همراه راهنما و رهجو به بلوغ می رسد ، وقتی که کسی مشکلات کمک به دیگری را به صورت تک به تم بر خود هموار می سازد . هر وقت که من به رهجویی کمک می کنم تا قدم ها را کار کند ، خود نیز فرصتی جهت تمرکز مجدد بر روی آن ها پیدا می کنم . راهنما شدن به من یاد می دهد تا اجازه دهم دیگران در جهتی که نیروی برتر شان برای آن ها در نظر گرفته ، رشد کنند . این درسی است جهت رها کردن و تحمیل ننمودن قوانین و راه کارهای خشک و سخت گیرانه با دیگران ."
راهنما بودن می تواند به ما بر روی بهبودی خود متمرکز نگه دارد . رابطه راهنما و رهجو چالش هایی را که خود ما در اوایل بهبودی داشتیم ، به ما یاد آوری میکند . زمانی که یک تازه وارد را به عنوان رهجو می پذیریم ، خیلی سخت می توانیم از یاد ببریم که از کجا آمده ایم . راهنما شدن معمول تاکیدی بر رشد ما است و می تواند بهبودی ما را غنا بخشد . بسیاری از ما وقتی که به طور فعال راهنمای دیگران هستیم ، می بینیم خیلی سخت است که بخواهیم خود مان راکد بمانیم .
"خیلی از اوقات در می یابیم چیزی را که به رهجوی ام می گویم ، دقیقا همان چیزی است که خود نیاز به شنیدن آن داشتم "
" راهنمای دیگران بودن مرا نسبت به این که از کجا آمده ام آگاه نگاه می دارد و مرا در بهبودی ام به پیش می برد . من فقط می توانم با بخشیدن چیزی که دارم آن را برای خود حفظ می کنم . تمرین اصل روحانی هم دردی ، مراقبت ، مهربانی ، توجه ، مشارکت و خدمت به دیگران مرا با نیروی برترم وصل نگه می دارد و کمک می کند تا در روابط خود متعهد و پاسخ گو باشم
"راهنما بودن همیشه مرا به بهبودی ام و پیشرفت در آن باز می گرداند مشارکت تجربیات مان با رهجو های مان می تواند برای هر دو طرف التیام بخش باشد . اغلب زمانی که ما ضعف های مان را بر ملا می کنیم ، اشتباهات مان را می شماریم و صادقانه درباره ترس هایمان صحبت می کنیم . رهجو های مان به ما اعتماد بیشتری می کنند و این نوع مشارکت صادقانه هم چنین به ما یاد آوری می کند که ما صرفا یک انسان هستیم و نه نیروی برتر رهجوی خود .
"آخر هر هفته من و یکی از رهجو های ام گردشی در حومه شهر می کنیم . این زمان آرامشی برای هر دو نفر ما است . او راجع به زمان های سخت خود و من راجع به زمان های بد خود حرف می زنیم . یا راجع به غروب آفتاب و هر چیز دیگری صحبت می کنیم . به نظر می رسد که میلیون ها کیلومتر از همه چیز دور هستیم و هیچ چیز نمی تواند ما را آزار و اذیت کند .
به عنوان راهنما ، من بیشتر از او راجع به قدم ها و سنت ها می دانم . اما به این معنی نیست که من نمی توانم هفته سختی را پشت سر گذاشته باشم . گاهی اوقات این من هستم که به یک مدل غیر راهنما به او از ته دل سلام می کنم و می گویم از خدا تشکر میکنم که تو اینجا هستی ."
" من سعی می کنم به رهجوی ام این فکر را انتقال دهم که مهم نیست ما در مورد خودمان چه احساسی داریم ، بلکه مهم این است که خداوند ما را همان طور که هستیم دوست دارد . وقتی من بتوانم تجربه ام را بدون اینکه احساس کنم ؛ یا طوری رفتار کنم که انگار از رهجوهای ام بهتر یا بدترم به آن ها ارائه کنم ، می توانم بگویم که کارم را به عنوان یک راهنما درست انجام داده ام
شخصا ، من به عنوان یک راهنما باور دارم که مسئولیت من این نیست که مثل رهجو ام فقط تمام سعی خود را در بهبود این رابطه بکنم ، بلکه این است که سعی کنم حداقل یک سر سوزن بیش تر اضافه کنم. به هر حال از من خواسته شده که راهنما باشم چون تجربه ی بیش تری از رهجوی ام دارم . بنا بر این باید حد اقل یک رابطه 51 به 49 درصد باشد ."
در طول زمان ، راهنما بودن به ما کمک می کند تا یاد بگیریم چه گونه بدون قضاوت کردن گوش دهیم ، بدون شرط بپذیریم و بدون توقع دوست داشته باشیم . به طرق مختلف راهنما بودن به ما یاد می دهد که چه گونه روابط سالم ایجاد و آن را حفظ کنیم .
"برای من مهم است که از کوشش در کنترل رهجوی ام خود داری کنم . هم چنین مهم است که یک شنونده خوب باشم و تا زمانی که رهجوی ام حرف می زند حرف او را قطع نکنم یا این که حرف در دهان او نگذارم . بیشتر اوقات ، اگر من بگذارم که به اندازه کافی حرف بزند ، به طور طبیعی راه حل ، در حین صحبت او در مورد مشکل ، خود به خود نمایان می شود
"من یک رهجو داشتم که در خود محوری خبره بود و مشکل جدی با غرورش داشت . گاهی از شنیدن صدایش در تلفن ترس برم می داشت و بی درنگ برای کمک به نیروی بر ترم روی می آوردم . با گذشت زمان که من به دعوت کردن نیروی برترم برای راهنمایی من در طول صحبت مان ادامه دادم ، اوضاع بهتر شد . نیروی برترم عموما به من روشن بینی ، تحمل و عشق بی قید و شرط اعطا می کرد . من امروز هنوز راهنمای این شخص خود محور هستم که البته هنوز هم گاهی از غرور خود زجر می کشد .
من از ان رابطه منافع زیادی بردم که قابل توضیح نیست . من فقط می دانم که بخاطر درس های زیادی که از او در زندگی آموختم ، امروز انسان بهتری هستم و من این درس را یاد گرفتم چون مایل بودم بشنوم ، هر چند بعضی چیز ها که او می گفت به نظر من مزخرف می آمد . مهمتر از همه یاد گرفتم زمانی که با هر کدام از رهجو های ام در تماس هستم بیش تر به نیروی برترم اتکا کنم ."