در اولین جلسه ، موضوع جلسه قدم یک بود و رهبر جذابترین ، آرامترین و شادترین زنی بود که تا آن زمان دیده بودم ، و مطمئناً تفاوت زیادی با من داشت . من خواهان آنچه آنها داشتند بودم و از اینرو همچون اسفنج سعی کردم تمام آنچه گفته میشد را جذب کنم و همچون غریق به تمام کلماتی که گفته میشد چنگ میزدم .
از طریق جلسات خانواده های الکلی ها تا حدی با برنامه آشنایی داشتم ، امّا بقدر کافی وقت روی آن نگذاشته بودم تا 12 قدم را واقعاً بفهمم و تمرین کنم .
میدانستم که کنترل زندگیم از دستم خرج شده ، امّا قادر نبودم اقرار کنم که در مقابل معتاد عاجزم . در اولین جلسه مثل این بود که بار عظیمی از دوشم برداشته شد . احساس گناه از من رخت بر بست و بعد از اینکه درک کردم با تسلیم به نیروی برترم کمکی با نومیدی خواهان آن بودم ، خواهد آمد ، احساس آرامش بر من سایه افکند . حس عظیمی از گرما و عشق گروه را احساس کردم و با شنیدن اینکه قادر به کنترل معتادم نیستم بعد از چندمین ماه برای نخستین بار آرام گرفتم .
من آدمی مصمم و اهل عمل هستم و از اینرو کارکردن دوازده قدم برای من همیشه آسان نبوده ، امّا حالا میدانم که جلسات خانواده های معتادان برای من راه کاملاً جدیدی از زندگی شده و چیزیست که هرگز نمیخواهم آنرا از دست بدهم . دیگر احساس تنهایی نمیکنم ، چون نیروی برترم را همراهم دارد ، کسی که به انتخاب خود او را خدا مینامم و آنکه اگر فقط سعی کنم کنترل را کنار گذاشته و تسلیم ارادهاش شوم همیشه در کنارم خواهد بود . راه او همیشه بهتر از راه من است ، امّا من مدتها بود که او را گم کرده بودم . ؟ که به جای خود محور بودن خدا محور شدم ، یأس و نومیدیم مبدل به امید شد رنجشها و احساس ترحمی که نسبت به خود داشتم ، جای خود را به شکیبایی داد و ایمان جای ترسها و اضطرابهایم را گرفت . حالا صبر ، تواضع ، و سپاسگزاری جایگاهی در زندگی من دارند . هر روز سعی میکنم رها کنم و به خدا بسپارم ؛ ذهنم را باز بگذارم و زندگی کنم و بگذارم دیگران زندگی کنند و به کار روز خود و ترازنامهام ادامه دهم . معتادم هنوز مشکلات خود را دارد ، امّا من به ثبات احساس رسیدهام . به همان ثباتی که بشدت نیازمند آن بودم ، و آزادی ، آرامش و شادمانیای را بدست آوردهام که به نحوی فاحش خواهان آنها بودم .