پسر من معتاد است . وقتی به این برنامه آمدم منهم معتاد بودم ، امّا معتاد به تمام احساسات منفی که نگرانی ، ترس ، رنجش ، و احساس ترحم نسبت به خود چند تا از آنها بود . پنج ماه است که در برنامه هستم و هر روز با روز پیش فرق میکنم . خدا به من اجازه میدهد کمی عمیقتر به خود نگاه کنم . میفهمم که این همان است که میگوید : ” خدا به من پیش از آنچه در توانم باشد نمیدهد . “ خدا به من اجازه میدهد آن مقدار درمورد خودم بدانم که بتوانم زندگی راحتی داشته باشم و وقتی به تصویر خود خو گرفتم ، در را کمی بازتر میکند و به من کمی دیگر از نواقصم را نشان میدهد ، با این کمبودها به من دعای آرامش و دوازده قدم را داده تا به من کمک کنند خود را تغییر دهم یا کمبودهایم را بپذیرم . به محض آگاه شدن از یک کمبود اخلاقی ، میتوانم آنرا رها کنم ، چون دیگر دلیلی برای چنگ زدن به آن احساس منفی ندارم . و چون حق انتخاب دارم ، خوشحال بودن را برمیگزینم . و از اینرو شادی اجتناب ناپذیر است .
در مییابم که من آدم مهربان ، دوست داشتنی و دست و دلبازی نیستم که خودم فکر میکردم و مردم را هم به این باور انداخته بودم ، بلکه آدم متقلّبی از بدترین نوع هستم . امّا امیدورم به بهترین تبدیل شوم . اعتماد زیادی دارم ، چون مدتی است که احساس بهتری دارم . میدانم که شادی من کاملاً به خودم بستگی دارد . اگر وابسته به افراد باشم و اجازه دهم در این لحظه احساسات مرا تحت تسلط داشته باشند ، همیشه در تب و تاب خواهم بود ، چون در طی روز با آدمهای مختلفی بر خورد خواهم کرد .
هر روز صبح از خدا میخواهم راهش را به من نشان دهد ، و شبها او را به خاطر کمکهایش سپاس میگویم . این برنامة سادهای برای آدم سادهای مثل من است .