اسمم ژان است و معتاد هستم . با نوشتن سرگذشت خودم امید وارم بتوانم به دیگر معتادان مانند خودم که سعی می کنند با جانشین کردن یک چیز به جای چیز دیگر بر اعتیادشان غلبه کنند کمک کنم . حکایت من هم این طور بود ، من در سن 14 سالگی هر وقت که دستم می رید مشروب می خوردم . بعد علف را هم به آن اضافه کردم به طوریکه می توانستم در فعالیتهای اجتماعی دبیرستان در کنار اطرافیانم احساس آرامش کنم .
در 17 سالگی شروع به مصرف هروئین کردم و بزودی تبدیل به یک معتاد شدم . پس از یک سال و نیم مصرف هروئین تصمیم گرفتم که به بستری شدن در یک مرکز در مانی تن در دهم . وقتی آنها در خواست مرا پذیرفتند هول ورم داشت و بعد از این که از خانه بیرونم انداختند وارد ارتش شدم . فکر می کردم که با دور شدن از محیطم می توانم مشکلم را حل کنم .
حتی در ارتش هم اغلب به بهانه هایی غیبت می کردم تا بتوانم هروئین گیر بیاورم . بعد که به اروپا فرستاده شدم فکر می کردم که اگر فقط مشروب بخورم می توانم مشکلم را حل کنم . اما در واقع مسکلی بر مشکلاتم افزودم . وقتی از ارتش مرخص شدم به وطن وبه همان محیط باز گشتم و دوباره به هروئین و انواع مواد مخدر دیگر روی آوردم . این وضع دو سال طول کشید .
وقتی کوشش کردم که با شربت سرفه ، قرص های مسکن ، و داروهای مخدر دیگر خودم را از شر هروئین خلاص کنم در واقع رقیبانی را برگزیده بودم که بسیار فرساینده و خطر ناک بودند . تا این موقع نمی دانستم که چگونه یک اعتیاد قطع می شود و اعتیاد دیگر شروع می شود . یک سال قبل از اینکه در انجمن معتادان گمنام شرکت کنم با در ماندگی در یافتم که به شربت سینه معتاد شده ام . روزی پنج یا شش شیشه 150 گرمی شربت می خوردم . به کمک نیاز داشتم و از این رو به پزشک مراجعه کردم . دکسدرین ( یک جور داروی محرک سیستم عصبی ) برایم تجویز کرد و سوزنی به من زد که باعث شد احساس راحتی و سرخوشی کنم . پس از آن هر روز به سراغش میرفتم .
این وضع حدود 8 ماه ادامه یافت و من از بابت اعتیاد جدید قاتونیم بسیار خوشحال وراضی بودم . من از یک پزشک دیگر هم کدئین می گرفتم . آن وقت دچار هراس دیوانه واری شدم و دوباره مشروب خواری را هم شروع کردم . این وضع هرشب وروز به مدت یک ماه ادامه داشت و سر انجام کارم به یک بیمارستان روانی کشید .
پس از مرخص شدن از بیمارستان فکر کردم که از شر مواد مخدر خلاص شده ام و حالا می توانم به طور تفریحی مشروب بخورم . خیلی زود فهمیدم که نمی توانم . در آن زمان بود که در جستجوی کمک گرفتن از معتادان گمنام بر آمدم .
در اینجا متوجه شدم که مشکل واقعی من در مواد مخدری نبود که مصرف می کردم بلکه در شخصیت دگرگون شده ای بودم که طی سالهای اعتیاد من یا حتی قبل از آن شکل گرفته بود . در انجمن معتادان گمنام توانستم به کمک دیگر افراد همانند خودم به خودم کمک کنم . حس می کنم که در مقابله با واقعیت در حال پیشرفتم وروز بروز دارم رشد می کنم . من هم اکنون تعلقات تازه ای پیدا کرده ام که خود من در مواد مخدر بدنبالش می گشتم .
هنوز در بعضی مواقع برایم مشکل است که با واقعیت ها روبرو شوم ، اما من دیگر تنها نیستم و همیشه می توانم کسی را پیداکنتم که در نقاط پیچاپیچ و صعب العبور به کمکم بشتابد . سر انجام افرادی مانند خود را یافته ام که می فهمند من چگونه احساس می کنم . اکنون می توانم به دیگران کمک کنم تا آنچه را که من دارم آنها هم پیداگنند ، در صورتیکه واقعاً آنرا بخواهند . من خداوند را ، خداوندی که خود می شناسم را به خاطر این روش جدید زندگی شکر می گویم.