حالا می فهمم که من آن رهبر یا فیلسوف بزرگی نیستم که سعی می کردم مردم باور کنند که هستم . پس از آنکه پانزده سال کوشش کردم تا با این بیهوده و ظاهر فریبنده زندگی کنم اکنون می فهمم که فقط به آن صورت که واقعاً هستم پذیرفته می شوم . در تمتم زندگی گذشته ام من قثط به روش خودم عمل می کردم . اگر کس دیگری توصیه یا پیشنهادهایی ارائه می داد با چشم بسته آنهارا رد می کردم ، بی آنکه اصلاً کوشش کنم ببینم آچه که آنها ارائه می کنند موفقیت یا شکست در پی دارد . به نظر می رسد که اگر چه روش من همیشه به شکست می انجامید ولی دوباره مجبور بودم آن را به کار ببندم ، تا اینکه به زندان افتادنهای مکرر مرا قانع کرد که یک جای کار غلط است .
من به نقطه ای رسیدم که نومیدانه می خواستم کاری با زندگی ام بکنم که ارزشمند و پر معنا باشد . لازم بود راه دیگری را آزمایش کتم که مفید باشد . سالها پیش از این تصمیم ، معتادان گمنام را پیدا کرده بودم ، اما در آن موقع آمادگی تغییر یافتن را نداشتم ، و اگر چه بارها در این انجمن را پشت سربستم ، اما همیشه بازگشت دوباره من با خوشامدگویی مواجه شد .
از آنجا که تمایل پیدا کرده ام که به وسیله برنامه معتادان گمنام کاری در مورد زندگی ام انجام دهم زندگی ام کاملتر و پر معنی تر شده است . پیش از این نمی توانستیم زندگی روزنره ام را بدون مخواد بگذارانم . به این مواد نیاز داشتم تا بتوانم با زندگی روزانه مواجه شوم . اکنون می دانم که اگر قرار باشد کاملاً پاک بمانم بایستی که این طرز قکرو زندگی را تغییر دهم . من اکنون دارم با اجرای اصول برنامه مان این کاررا انجام می دهم .
اگرچه اکنون به مواد مخدر نه اشتیاق و نه نیاز دارم اما بایستی خلئی را که باقی مانده باچیز با ارزشی پرکنم . من این چیز را در انجمن معتادان گمنام پیدا کرده ام . بایستی در کنار برندگان بمانم و از همان مسیری بروم که آنها رفتند . این را می دانم که تا وقتی که قدمهای این برنامه را دنبال می کنم می توانم این مسیر راطی کنم . اگر چه این برنامه را آسان نمی یابیم اما برای آدم سردر گمی مانند من آن اندازة آسان هست که.بتوانم آن را دنبال کرد.