Anonymous

پیام ما امید ، وعده ما آزادی

مادر هراسان

من خیال می کردم معتاد کسی است که مواد مخدر قوی مصرف می کند، یا کسی است که زندگی اش در خیابانها یا در زندانها می گذرد. اما وضع من با معتادهای دیگر فرق داشت ، چون داروهای مخدرم را از پزشک یا از دوستان می گرفتم. می دانستم که راه خطا می روم، با این حال سعی می کردم که درستکار باشم – در کارم، در ازدواجم ، و در تربیت فرزندانم. واقعاً کوشش می کردم که کارهایم را به خوبی انجام دهم و با این حال همیشه با ناکامی مواجه می شدم. زندگی من به این صورت ادامه یابد.

به نظر می رسید که هیچ چیز تغییر نخواهد کرد . دلم می خواست مادر خوبی باشم، همسر خوبی باشم ، و عضو جامعه ای باشم که هرگز حس نمی کردم عضوی از آن هستم.

سالهای سال به فرزندانم می گفتم: متأسفم، اما این دفعه وضعم عوض خواهد شد. از مطب این پزشک به مطب پزشک دیگر می رفتم و تقاضای کمک می کردم. برای مشورت می رفتم و حس می کردم که دیگر همه چیز روبه رو است. اما هنوز درونم می گفت که یک جای کار می لنگد. شغلهایم را عوض می کردم، کتابهای جور واجور، مذاهب مختلف ، و رنگ موهای گوناگون را آزمایش می کردم ، و اسباب و اثاثیه منزل را تغییر دادم. در ایام مرخصی به سفر می رفتم و باز در کنج خانه می ماندم. طی سالها از این جور کارها بسیار کردم و بااین حال دائماً حس کردم که در اشتباه هستم، که با دیگران فرق دارم، و آدم درمانده و ناموفقی هستم.

من هنوز سعی می کردم اما خیلی کم. کارم را رها کرده بودم و تلاش می کردم که دوباره سر کار برگردم، اما نمی تونستم. دائم روی تخت افتاده بودم و از هر چیزی واهمه داشتم وزنم به چهل و دو کیلو افت کرده بود و لبها و بینی ام زخم شده بود. مرض قند داشتم و طوری می لرزیدم که به زحمت می توانستم قاشق را به دهن ببرم.

وقتی برنامه معتادان کمنام را شروع کردم افراد بسیاری بودند که برای گذران زندگی روزمره توصیه هایی به من می کردند، مثل خوب غذا خوردن ، حمام کردن، درست لباس پوشیدن ، پیاده روی کردن، و در جلسات انجمن شرکت شرکت جستن. آنها به من گفتند: نگران نباش، همه ما این راه را طی کردیم . من طی این سالها در جلسات بسیاری شرکت کرده ام. یک چیز از من جدایی ناپذیر شده است ، چیز ی که از همان اول به من یادآوری می کرند : بتی ، تو می توانی از ادامه این راه دست برداری و این قدر به این در و آن در نزنی، تو می توانی همان چیز ی شوی که می خواهی و همان کارهایی را انجام دهی که می پسندی.

من همچنین به این نتیجه رسیدم که اگر بخواهم با مردم رابطه درست و شایسته ای برقرار کنم لازمه اش این است که خودم را بهتر بشناسم. من دارم یاد می گیرم که چگونه با دخترهایم رابطه برقرار کنم. من اکنون دارم سعی می کنم که خیلی از کارهایی را که از سالها دلم م یخواست انجام دهم. حالا دیگر می توانم خیلی از چیزهایی را که از ذهنم بیرون رانده بودم دوباره به یاد می آورم. من به این درک و دریافت رسیده ام که بتی دیگر آن موجودی پوچ درون تهی نیست بلکه کسی است یا موجودیتی است که قبلاً هرگز به صرافت نیافته بودم که درست بشناسمش یا به حرفهایش گوش کنم. در آوریل آینده پنجمین سالگرد تولد دوباره ام در انجمن معتادان کمنام را جشن خواهم گرفت و این برای اول آوریل شوخی جذابی است.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دوستان کامنت هایی که به صورت خصوصی ارسال میکنید امکان پاسخ در سایت را ندارد
لطفا اگر کامنتی را اصرار دارید به صورت
خصوصی ارسال کنید
حتما ایملتان را نیز ارسال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan