قسمت اول سوال ( اعتیاد ما ماهیتاً یک بیماری مشکل آفرین است و لذا در هر زمینه و یا شاخصه ایی از ابعاد خود که فعال شود برای ما مشکل آفرینی میکند ، ما در گذشته بعلت انکاری که داشتیم مشکلات حاصل از اعتیادمان را نمی پذیرفتیم و لذا به همین سبب قوه تشخیص ما کور و یا مسدود بود ، در واقع مشکلات اعتیادمان از مدت ها پیش روند طبیعی زندگی ما را مختل کرده بود ، اما به علت انکاری که داشتیم نمی توانستیم تشخیص بدهیم که سرچشمه این مشکلات از بیماری اعتیاد است ، بنابراین اولین باری که تشخیص دادیم که اعتیادمان برای ما مشکل شده است آن لحظه ایی بود که دیگر نتوانستیم مشکل حاصل از اعتیادمان را انکار کنیم و رسیدن به این نقطه برای ما همان آخر خط تلقی شد .
قسمت دوم و سوم سوال ( بله ما پس از رسیدن به آخرخط ، بارها و بارها سعی کردیم که مشکلمان را برطرف کنیم و یا آنرا اصلاح کنیم ، فکر میکردیم که اعتیادمان یک مشکل فردی و یا یک ضعف اخلاقیست و لذا به تنهایی سعی در حل کردن این مشکل که در واقع همان بیماری اعتیاد بود میکردیم . ما در واقع فکر میکردیم که مشکل اساسی ما فقط مواد مخدر است لذا تمام سعی و تلاشمان را میکردیم تا موادمان را ترک کنیم و مدتی هم به همین منوال طی میشد و ظاهراً پاک میشدیم اما بدلیل فعال بودن شاخصه های دیگر از بیماری اعتیاد سرانجام لغزش میکردیم .
قسمت چهارم سوال ( همینطور که ذکر شد ما بارها به تنهایی تصمیم گرفتیم تا مشکل اعتیاد خود را حل کنیم و لذا فقط تمرکز ما به قطع مصرف منعطف بود و ما نمیدانستیم که پاک ماندن در درجه اول نیاز به یک سری مهارتها دارد که ما فاقد شناخت این فنون بودیم علاوه بر اینها نمیدانستیم که مشکل اساسی ما بیمار اعتیاد است ، نه مواد مخدر و نه رفتارهای ما . بنابراین ، ما همیشه در تنهایی های خود بدنبال راهی میگشتیم و لذا همیشه سرگشته بودیم فکر میکردیم به تنهایی میتوانیم معمای اعتیاد خود را حل کنیم غافل از اینکه رهایی ما درگروی با هم بودن امکان پذیر میباشد