25بهمن صداقت و روحانیت
«حق ما نسبت به خداوندی که درک میکنیم، کامل و بدون قید و شرط است. از آنجا که این حق در اختیار ماست، اگر قرار است از لحاظ روحانی رشد کنیم، لازم است درباره اعتقاد خود صداقت داشته باشیم.»
کتاب پایه
v
در جلسات، در مواقع تفریح، در صحبت با راهنما، از دوستان NA درباره روش درک نیروی برترشان میشنویم. «سازگاری با شرایط» و پذیرفتن عقاید دیگران آسان است. اما همان طور که هیچ فرد دیگری نمیتواند بهبودی ما را به عهده بگیرد، روحانیت هیچ فرد دیگری نمیتواند جای روحانیت ما را بگیرد. ما باید شناختی از خداوند را که واقعاً برای ما مؤثر است صادقانه جستجو کنیم.
بسیاری از ما این جستجو را با دعا و مراقبه آغاز میکنیم و با تجربیات خود در بهبودی ادامه میدهیم. آیا در مواردی نیرویی فراتر از نیروی خود برای رویارویی با مشکلات در اختیار ما گذاشته شده؟ در مواقع گرفتاری وقتی با آرامش به دنبال راهنمایی بودهایم، آیا آن را یافتهایم؟ به اعتقاد ما چه نوع نیرویی ما را هدایت کرده و موجب استحکام ما شده است؟ چه نوع نیرویی را جستجو میکنیم؟ با پاسخ به این پرسشها، از نیروی برتر خود شناخت کافی پیدا میکنیم تا به هنگام درخواست از او برای مراقبت از اراده و زندگی خود احساس امنیت و اطمینان پیدا کنیم.
شناخت موقتی از خداوند میتواند در کوتاه مدت مؤثر واقع شود. اما در دراز مدت باید نسبت به نیرویی برتر شناختی شخصی پیدا کنیم؛ زیرا وجود این نیرو ما را در دوران بهبودی هدایت میکند.
v
فقط برای امروز: نیرویی برتر از خود را جستجو میکنم که میتواند به رشد روحانی من کمک کند. امروز اعتقادات خود را صادقانه بررسی میکنم و نسبت به خداوند شناختی شخصی پیدا میکنم.
--------------------------------------------------------------------------------
مشارکت،تجربه،نیرو،امید
دوست داشتن یک معتاد
14 فوریه
25بهمن
اگردوازده سال پیش کسی به من می گفت عاشق مردی می شوم که پانزده سال است سابقه اعتیاد به هرویین داشته و با او ازدواج می کنم،می خندیدم .اما دقیقا این اتفاق افتاد.
به طور یقین احساس نمی کردم که در این دنیا دلهر ه ای داشته باشم .به علاوه من چهل سال داشتم و در دهه شصت بزرگ شده و به شانزده کشور سفر کرده بودم شغل خوبی داشته و آن را دوست داشتم .با تمام خلاقیت ها ،خام و بی تجربه نبودم .سازگار ،خوشحال و خاطر جمع بودم که می توانم هر چیزی را که سر راهم قرار گیرد تا حدی روبه راه کنم.من نمی دانستم که نمونه واضح یک وابسته متقابل و یک حمایتگر ناسالم هستم.
پنج سال قبل دست از حمایت نا.سالم برداشتم.بلاخره با این حقیقت کنار آمدم که و معتاد هر دو بی عقل بودیم و اگر من فاصله نگیرم ،یکی از ما یا هر دو می میریم.
کاش اینقدر منتظر نمی ماندم و ای کاش زودتر پذیرفته بودم که در مقابل اعتیادش عاجزم و هر دو را از رفتار خود تخریبی نجات می دادم مدت ها طول کشید تا چیزی را که افراد نارانان در تمام مدت به من می گفتند باور کنم:رها کن و بگذار از عواقب تصمیم هایش رنج بکشد تا شاید به دنبال بهبودی برود.
این سخت ترین کاری بود که تا به حال در زندگیم انجام داده بودم اما مرا نجات داد.
تفکری برای امروز:
دوست داشتن یک معتاد نیاز مند قطع وابستگی با عشق است من می توانم یک معتاد را بدون دخالت در رفتار و عادت های او دوست داشته باشم.
--------------------------------------------------------------------------------
شهامت عوض شدن
25 بهمن
احساس عدم تعلق یک مشکل در تمام زندگی ام شده بود این احساس بطور خاصی در اولین جلسه ای که به الانان آمدم، تحقق داشت. حضور یافتن اشتباه به نظر می رسید چون هیچ فرد الکلی در خانواده ام نبود. این پدربزرگ و مادر بزرگ من بودند که می نوشیدند. در اولین جلسه یاد گرفتم که الکلیسم یک بیماری خانوادگی است. این بیماری نه تنها بر فرد مصرف کننده، بلکه بر افراد تحت مراقبت او نیز مؤثر است. به علاوه اثرات این بیماری از یک نسل به نسل دیگر منتقل می شود. وقتی که برخی اثرات این بیماری را شنیدم، مقطعی از شخصیت خود را تشخیص دادم. برای اولین بار در زندگی ام با مردمی بودم که می دانستند در این مدت چه تحمل کرده ام. امروز بوضوح می بینم که در حقیقت تحت تأثیر این بیماری خانوادگی بوده ام. الانان راهی به من پیشنهاد کرد که به سهم خود این الگوی خانوادگی را بشکنم. من می توانم با انتخاب بهبودی از شر این گردونه رهایی یابم.
یادآوری امروز
در الانان افرادی را پیدا کردم که همچون تعداد کمی از مردم درک می کردند. اگر من تحت تأثیر نوشیدن فرد دیگری واقع شده ام، شکی نیست که من به آنجا تعلق دارم.
" مهم نیست چه مشکلی وجود دارد و مهم نیست که ممکن است چه احساس خاصی داشته باشم ، در این همبستگی مردان و زنانی با داستانهایی مشابع وجود دارند که کمک ، راحتی و امید را در خلال بهبودی در الانان یافته اند."
--------------------------------------------------------------------------------
روز به روز
25 بهمن
وقتی تلاش میکنم امور را طبق روش سلیقهای خودم اجرا کنم، جز شکست و ناامیدی بهرهای نخواهم برد. امروز سعی میکنم به جای تلاش بینتیجهی حل مسائل آنها را رها کنم و بگذارم با روش و ارادهی خود مشکل را رفع و حل کند و من با اطمینان خاطر نیرو و انرژی خود را صرف برطرف کردن نواقص شخصیتی و بهبودی و امور عادی زندگی خود کنم. امروز با دعا و مراقبه کردن از خداوند خواهش میکنم. که اراده و خواست خودش را بر روی زندگی من اجرا کند و قدرتی به من عطا فرماید، تا از پس انجام آن برآیم. آیا متوجه هستم که من مشکل بیماری عادت و وابستگی دارم و نیاز است برای رفع آن یک برنامهریزی مستمر و هر روزه بکنم، تا از پس آن برآیم. کسانی در برنامهی خودیاری موفق هستند. که دائم در جلسات و مشارکتها شرکت میکنند و بهبودی خود را در رأس همهی برنامههای خود قرار میدهند. زندگی در نزد یک وابسته ارزش واقعی خود را ندارد. با سادهترین فکر و رفتار خودش را بهخطر میاندازد. آیا ارزش زندگی و بهبودی خودم را میدانم؟ آیا من قدر برنامه را میدانم؟
زندگی طبق اصول برنامه ارزش دارد!
--------------------------------------------------------------------------------
مراقبه روزانه
بیست و پنجم بهمن: شاید نباید به هرجا می رفتم، اما عاقبت کسی شدم که می خواستم.
شاید باور کردنی نباشد که سال ها قبل از پیوستن به انجمن نیکوتینی های گمنام می دانستم معتاد به نیکوتین هستم و به طور مبهم از دوازده قدم آگاه بودم. از تجربه اولین بار مصرف تا آخرین بار، زندگی من از هر لحاظ غیر قابل اداره شده بود. در دوران مصرف روزی به همراه خواهر کوچکترم برای دیدن خواهر بزرگترمان که صاحب فرزند شده بود به مسافرت رفتیم. دیدار بسیار خوبی بود. او و همسرش یک اتومبیل داشتند که بیشتر اوقات با آن به محل کار خود می رفتند. خواهر کوچکترم در خانه می ماند و از نوزاد نگهداری می کرد. بعد از چند روز شوهر خواهرم از او خواست که قطع مصرف کند و گفت که دیگر برایش سیگار خریداری نمی کند. خانه آن ها تا نزدیکترین فروشگاه سه کیلومتر فاصله داشت. روزی در راه بازگشت از فروشگاه زیر سیگاری اتومبیل پر از فیلتر سیگارهای مصرف شده بود و یکی از فیلترها در حال دود کردن بود. توجهم به خاموش کردن فیلتر بود که از جاده منحرف و قبل از پرت شدن به دره واژگون و متوقف شد. این یکی از شواهد فراوان غیر قابل اداره بودن زندگیم بود که آن را می دیدم اما درک نمی کردم.
برای امروز، با چشمان باز به زندگی می نگرم و شواهد غیر قابل اداره بودن آن را تشخیص خواهم داد.