یک جمله از بیل ویلسون که در یادداشتهای خودش زمانی که از افسردگی نجات پیدا کرده بود
«نظریه شفابخش این بود، که من نباید به هیچ چیز وابستگی داشته باشم به هیچ حس مطلقی به هیچ شخص یا گروه خاصی و به هیچ موقعیتی. تا بتوانم انسان کاملی باشم. این دغدغه دائمی انسان است. من میدانم که عیب اصلی زندگیم میل به وابستگی مطلق به پاداشهای غریزی ، داشتن جایگاهی در جامعه و به امنیت مادی و عاطفی و به داشتن عشقی درست بوده است. من همیشه چه به صورت خودآگاه و چه ناخودآگاه این چیزها را به عنوان شرایط اصلی خوشبختی خواسته ام ....»
اکنون که دیگر ما مشتری دائم میخانه ها و فاحشه خانه ها نیستیم ، اکنون که چکهای پرداختی را به خانه می آوریم و در انجمن الکلی های گمنام هم بسیار فعال شده ایم و مردم هم به خاطر این نشانه های پیشرفت تبریک میگویند طبیعتا خود نیز باید به خود تبریک بگوییم . البته ما هنوز فاصله اندکی با تواضع کامل داریم .
ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺯﻧﺪﮔﻲ
ﺍﺳﺘﺎﺩﻱ ﺩﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻼﺱ ﺩﺭﺱ، ﻟﻴﻮﺍﻧﻲ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺑﺪﺳﺖ ﮔﺮﻓﺖ.ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﻓﺖ تا ﻫﻤﻪ ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﭘﺮﺳﻴﺪ:
ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﻭﺯﻥ ﺍﻳﻦ ﻟﻴﻮﺍﻥ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻴﻢ...
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ:ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻭﺯﻥ ﮐﺮﺩﻥ ﻧﻤﻲﺩﺍﻧﻢ ﺩﻗﻴﻘﺎً ﻭﺯﻧﺶﭼﻘﺪﺭﺍﺳﺖ.ﺍﻣﺎ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ: ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻟﻴﻮﺍﻥ ﺁﺏ ﺭﺍ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﻃﻮﺭ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﻡ، ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪاﻓﺘﺎﺩ؟
ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻫﻴﭻ ﺍﺗﻔﺎﻗﻲ..!
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﭘﺮﺳﻴﺪ:ﺧﺐ،ﺍﮔﺮ ﻳﮏ ﺳﺎﻋﺖ ﻫﻤﻴﻦ ﻃﻮﺭ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ، ﭼﻪ؟؟!
ﻳﮑﻲ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮔﻔﺖ:ﺩﺳﺖ ﺗﺎﻥ ﺩﺭﺩ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﺩ..
- ﺣﻖ ﺑﺎ ﺗﻮﺳﺖ.ﺣﺎﻻ ﺍﮔﺮ ﻳﮏ ﺭﻭﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ؟
ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﮔﻔﺖ:ﺩﺳﺖ ﺗﺎﻥ ﺑﻲ ﺣﺲ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ .ﻋﻀﻼﺕ ﺗﺤﺖ ﻓﺸﺎﺭ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﻧﺪ ﻭ ﻓﻠﺞ ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﮐﺎﺭﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﺑﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺸﻴﺪ!
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ: ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ. ﻭﻟﻲ ﺁﻳﺎ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﺪﺕ ﻭﺯﻥ ﻟﻴﻮﺍﻥ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻧﺪ:ﻧﻪ!
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ:ﺩﻗﻴﻘﺎً! ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻴﻦ ﺍﺳﺖ،اﮔﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﺗﺎﻥ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﻳﺪ، ﺍﺷﮑﺎﻟﻲ ﻧﺪﺍﺭﺩ..ﺍﮔﺮﻣﺪﺕ ﻃﻮﻻﻧﻲ ﺗﺮﻱ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻴﺪ، ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺁﻣﺪ و ﺍﮔﺮ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﮕﻪ ﺷﺎﻥ ﺩﺍﺭﻳﺪ ﻓﻠﺞ ﺗﺎﻥ ﻣﻲ ﮐﻨﻨﺪ و ﺩﻳﮕﺮ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﮐﺎﺭﻱ ﻧﺨﻮﺍﻫﻴﺪ ﺑﻮﺩ..!
وارستگی و وابستگی
روزی گدایی به دیدن صوفی درویشی رفت و دید که او برروی تشکی مخملین در میان چادری زیبا که طناب هایش به گل میخ های طلایی گره خورده اند، نشسته است. گدا وقتی اینها را دید فریاد کشید: «این چه وضعی است؟ درویش محترم! من تعریف های زیادی از زهد و وارستگی شما شنیده ام اما با دیدن این همه تجملات در اطراف شما، کاملا سرخورده شدم.»
درویش خنده ای کرد و گفت : «من آماده ام تا تمامی اینها را ترک کنم و با تو همراه شوم.»
با گفتن این حرف درویش بلند شد و به دنبال گدا به راه افتاد. او حتی درنگ هم نکرد تا دمپایی هایش را به پا کند. بعد از مدت کوتاهی، گدا اظهار ناراحتی کرد و گفت: «من کاسه گداییم را در چادر تو جا گذاشته ام. من بدون کاسه گدایی چه کنم؟ لطفا کمی صبر کن تا من بروم و آن را بیاورم.»
صوفی خندید و گفت: «دوست من، گل میخ های طلای چادر من در زمین فرو رفته اند، نه در دل من، اما کاسه گدایی تو هنوز تو را تعقیب می کند.»
در دنیا بودن، وابستگی نیست. وابستگی، حضور دنیا در ذهن است و وقتی دنیا در ذهن ناپدید می شود به آن وارستگی می گویند.
درویش و زاهد و دخترک کنار رودخانه
زاهد و درویشی که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند و از دیری به دیر دیگر سفر می کردند، سر راه خود دختری را دیدند در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت از آن بگذرد. وقتی آن دو نزدیک رودخانه رسیدند دخترک از آن ها تقاضای کمک کرد. درویش بی درنگ دخترک رابرداشت و از رودخانه گذراند.
دخترک رفت و آن دو به راه خود ادامه دادند و مسافتی طولانی را پیمودند تا به مقصد رسیدند. در همین هنگام زاهد که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت:
«دوست عزیز! ما نباید به جنس لطیف نزدیک شویم. تماس با جنس لطیف برخلاف عقاید و مقررات مکتب ماست. در صورتی که تو دخترک را بغل کردی و از رودخانه عبور دادی.»
درویش با خونسردی و با حالتی بی تفاوت جواب داد: « من دخترک را همان جا رها کردم ولی تو هنوز به آن چسبیده ای و رهایش نمی کنی.»
تو همات شیشه
توهمات شیشه به گونه ای است که بیان آن ها کار ساده ای نیست ، باورکردنی نیست . شیشه ای ها پس از گذشت مدتی از مصرف شیشه شدیداً بدبین می شوند ، همه مردم را دشمن خود می دانند ، فکر می کنند سیستم های امنیتی از کا ، گ ، ب گرفته تا سی آی ، ای همه دنبال آن ها هستند ، تصور می کند در همه جا مشغول پاییدن او هستند ، حتی در خانه اش ابزار مراقبت کار گذاشته اند ، به نزدیک نرین افراد خانواده خود شدیداً بدبین می شود ، بدبینی که قابل گفتن نیست ، اگر متاهل باشد به همسر خود بدبین می شود حتی فکر می کند که فرزندانش متعلق به او نیستند ، وقتی با او صحبت می کنند هرگز حاضر نیست حرف و صحبت دیگران را بپذیرد و تایید کند ، فکر می کند همه اشتباه می کنند ، همه دنیا اشتباه می کنند و فقط اوست که درست فکر می کند ، یکی از تفکرات جالب شیشه ای ها این است که فکر می کنند از زمانی که مصرف کننده شیشه شده اند بسیار پیشرفت کرده اند و تبدیل به انسان های دانایی شده اند و چیزهایی را می فهمند که دیگران نمی فهمند .
هرگز خود را معتاد نمی دانند ، مصرف کنندگان تریاک را بسیار بی کلاس می دانند و اگر مثلاً به آن ها گفته شود که به جای شیشه تریاک مصرف کنند که این عوارض را ندارد ، عصبانی می شوند و می گویند : تریاک ! من تریاک مصرف کنم !
یک نفر می گفت
پس از مصرف مواد مخدر شیشه پدرم را به شکل گوسفندی دیدم که باید او را بکشم و با همین توهمات پدرم را کشتم و بدنش را قطه قطعه کردم .
*یک نفر میگفت
شخصی ساکن امام زاده حسن از شب قبل دچار توهم شدید ناشی از مصرف شیشه شده بود و رفتار عجیبی داشت به گونهای که او در راهرو مشترک بین طبقات رختخواب پهن کرده بود و میگفت: «شیطان تو امشب اینجا بخواب با تو کار دارم بیرون باش و داخل خانه نیا.»او اقدام به قتل همسر و فرزند سه ساله اش کرد اما با دخالت همسایگان موفق به این امر نشد اما در نهایت پدرش راکشت
*یک نفر می گفت
در شهرستان خنداب یک نفربا توجه به اثرات مصرف شیشه دچار توهم شده و با گمان اینکه فرزندش نوزاد شیطان است، او را در بیابان و در نقطه ای نامعلوم رها کرده است.
*یک نفر می گفت
ناپدری و مادری که به دلیل مصرف ماده روانگردان شیشه دچار توهم شده بودند، دختربچه را به شکل مرغی دیده و قصد کباب کردن او را داشتهاند.
*یک نفر میگفت
من قدرتی دارم که اگر دولت از قدرت من استفاده کند خیلی به جامعه خدمت میشود. میگفت به مسئولان بگویید من را ببرند به شهرهایی که خشکسالی است تا آنجا بگویم باران بیاید و سرسبز شود.
*یک نفر میگفت
مردم ارزش من را نمیدانند. من وقتی در خیابان ولیعصر قدم میزنم همه درختان آنجا برای من تعظیم میکنند.
*یک نفر دیگر میگفت
که برادرم با همسرم رابطه نامشروع دارد و من وقتی از پلههای خانه بالا میروم او را میبینم که پایین میآید. این حرفها در حالتی گفته میشد که برادر این فرد 15 سال بود خارج از کشور زندگی میکرد و طی این مدت یک بار هم ایران نیامده بود.
*یک شیشهای میگفت
من انسان نیستم. یک طرفم خر است و طرف دیگرم سگ. انسانهای دیگر را هم حیوانات دیگر مینامید. مادرش میگفت پسرم چشم برزخی پیدا کرده است؛ در صورتی که در توهم کامل بود.
*یک راننده وانتی هم توهم زده بود
که مهناز افشار عاشق اوست و همسر و مادرزنش در ایجاد عشق این دو با هم دست به یکی کردهاند.
*یک نفرمیگفت
صداهای زیادی میشنیدم و افراد زیادی را میدیدم که مدام مرا تعقیب میکنند این افراد آشنا نبودند اما میدیدم که توی ماشین بغلی نشستهاند و من را میپایند.
*یک نفر می گفت
که 2هفته دنبال قاتل پدرش گشته است و می گوید: توهم، شروع و پایان خاصی نداره بستگی به فازش داره، مهمونی بری توهمش فرق میکنه. فاز پرواز میگیری، گاوهای صورتی رو میبینی که دارن پرواز میکنن.خوابایی میدیدم که از این دنیا پرواز میکنم به اون دنیا سلوک دارم.
*یک نفر می گفت
آمده تا جامعه را اصلاح کنند و معتقد بود شیطان در وجود بچه و زنش نفوذ کرده
*یک نفر می گفت
در چشمش دستگاهی کار گذاشتهاند که هر چه میبیند و انجام میدهد را ضبط میکند. به همین دلیل با چاقو چشم خود را تخلیه کرده بود چون فکر میکرد در چشمش دوربین کار گذاشتهاند.
*یک نفر می گفت
که در سرش احساس می کرده انگار گلهای از حشراتی مثل مگس در سرش وجود داشته است.
*یک نفر می گفت
فکر می کردم کسی مرا تعقیب می کند، به همه سوء ظن دارم، همه خائنند، احساس می کردم کسی از پشت شیشه ماشین مرا نگاه می کند ، صداهایی می شنیدم که می گفت او را بکش و ...
*یک نفر می گفت
این کِرمها نمیگذارند زندگی کنم. دارند بدنم را میخورندورفته بود بنزین ریخته بود روی دستش و از بازو به پایین را سوزانده بود.
*یک نفر روانشناس می گفت
یکی از بیمارانم بعد از مصرف شیشه، با لباس زیر به خیابان دوید و فریاد زنان میگفت «من مسیحام، من مسیحام» بعد هم زن خود را به مردم نشان میداد و میگفت این زن مریم و عیسی را در شکم دارد. اوایل زن او هم میدانست که شوهرش توهم زده و حرفش را باور نمیکرد اما مدتی که گذشت، مرد به زن القا کرد که باردار شده و زن هم آنچنان باور کرده بود که وقتی به پیش ما آمد، تمام علائم بارداری را داشت. اما چند ماه که صبر کردیم دیدیم از بچه خبری نیست.
*یک پزشک می گفت
یک روز یکی از بیمارانم به من مراجعه کرد و پیراهن خود را در آورد. رو به من دست چپش را نشان داد و گفت «این کِرمها نمیگذارند زندگی کنم. دارند بدنم را میخورند».
هرچه به او گفتم که این توهمات اوست، قبول نکرد. برای راضی کردنش، پماد بی ضرری را تجویز کردم. حتی به متخصص پوست هم مراجعه کرده و او هم برای راضی کردنش پماد تجویز کرده بود اما گویا این پمادها برای از بین بردن توهمات این فرد کافی نبود. یک روز با دست باندپیچی شده وارد مرکز شد و گفت «شماها که نتونستید کاری کنید! خودم همشون رو سوزوندم». رفته بود بنزین ریخته بود روی دستش و از بازو به پایین را سوزانده بود.
*یک نفر می گفت
توی اتاق اجاق رو روشن کردم و مشغول مصرف همزمان کراک و شیشه شدم. وقتی مواد را کشیدم دیگه چیزی نفهمیدم تا اینکه در بیمارستان به هوش اومدم. نصف بدنم سوخته بود. برادرم که به ملاقاتم آمد گفت که به خاطر بوی کباب به اتاقت اومدیم، وقتی در را بازکردیم دیدیم که افتادی روی اجاق گاز و نصف بدنت سوخته و تو هم بی هوش هستی.
حمل رنجش
معلم یک کودکستان به بچه های کلاس گفت که میخواهد با آنها بازی کند.
او به آنها گفت… که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان میآید، سیب بریزند و با خود به کودکستان بیاورند...
فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به کودکستان آمدند..
در کیسه بعضی ها دو تا، بعضی چهار تا، و بعضی ها هفت تا سیب بود و بعضی بیشتر!
معلم به بچه ها گفت تا یک هفته هر کجا که می روند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند.
روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردند به شکایت از بوی ناخوش سیب های گندیده..!
به علاوه ، آنهایی که سیب بیشتری در کیسه خود داشتند از حمل این بار سنگین خسته شده بودند!
پس از گذشت یک هفته، بازی بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند...
معلم از بچه ها پرسید: از اینکه یک هفته سیب ها را با خود حمل می کردید چه احساسی داشتید؟
بچه ها از اینکه مجبور بودند ، سیب های بدبو و سنگین را همه جا با خود حمل کنند شکایت داشتند.
آنگاه معلم منظور اصلی خود را از این بازی، این چنین توضیح داد: این درست شبیه وضعیتی است که شما کینه آدم هایی که دوستشان ندارید را در دل خود نگه می دارید و همه جا با خود می برید..!
بوی بد کینه و نفرت قلب شما را فاسد می کند و شما آن را همه جا همراه خود حمل می کنید.
حالا که شما بوی بد سیب ها را فقط برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید،
پس چطور می خواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟!...
سهم من و تو از زندگی و عشق
ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ، ﻳﮏ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﺧﺮﻳﺪﻡ .... ﺭﻧﮕﺶ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ یه کمی پاهام رو اذیت میکرد ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ
لبخند اطمینان بخشی زد و ﮔﻔﺖ: ﮐﻤﻲ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺭﺩ، ﺟﺎ ﺑﺎﺯﻣﻲ ﮐﻨﺪ . ﺧﺮﻳﺪﻡ ، ﭘﻮﺷﻴﺪﻡ، ﺧﻴﻠﻲ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﻣﺎ
ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﻱ ﭘﺎﻳﻢ ﺭﺍ فشار میداد و هر... روز که میگذشت زخمی که در روی انگشتانم به جا
گذاشته بود عمیق تر میشد. ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ،چه عیبی دارد.. مهم اینست که از دید مردم زیباست ..
ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻧﮕﻲست که همیشه می خواستم . اشکالی ندارد، ﺩﺭﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﻲ ﭘﻮﺷﻢ . ﺩﺭ
ﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ پوشیدم ولی، ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ. ﻣﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﮐﻔﺸﯽ ﮐﻪ اندازه ام نبود
ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺮﻧﮓ ﺑﻮﺩ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻣﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﻭ حتی ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﻭ متوجه شدم که ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﺒﺎﯾﺪ
ﻧﮕﻬﺶ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ و اصرار به پوشیدنش میکردم ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺳﺖ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﺩﺍﺷﺖ. ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻃﯽ
ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﺣﻤﻠﺶ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻣﺮﯼ ﺩﻟﺨﻮﺍﻩ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﻮﺩ. ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ همیشه ﻓﻘﻂ
ﺑﻪ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩ. ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﻔﺶ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ. اما
شاید زخم عمیقی که بر روی انگشتان پایم بر جا مانده تا سالیان سال باقی بماند گاهی باید جسارت
آزاد شدن را داشت... گاهی باید بگذاری دلت از همه چیزها و همه کسانی که وابستگی به بودن شان
رنجت میدهد، آزاد شود... می دانی هراس از دست دادن هاست که آدم را به مرز تحقیر شدن می
رساند... به مرز تن دادن به چیزهایی که باورشان نداری... به مرز پذیرفتن کارهایی که دوستشان
نداری.. به مرز نابود شدن... دیده نشدن... تنها شدن... اما وقتی تمام قفس های دلت را بگشایی،
آنچه که سهم تو از زندگی و عشق و ... باشد می ماند و هر چه رفتنی ست می رود...
من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست
در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند مرد عارفی از کوچه ای می گذشت غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است .
به او گفت چه طور در چنین وضعی می خندی وشادی می کنی ؟
جواب داد که من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا می دهد پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟
آن مرد عارف که از عرفای بزرگ ایران بود گفت: از خودم شرم کردم که غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم.
شغل: شکارچی معتادان!
شکارچیان معتادان را گیر میاندازند و آنها را به ما صاحب کمپها میفروشند.
کافی است چشمهایت را تنگتر کنی تا از دور بهتر بتوانی ببینیاش. انگار نمیتواند سنگینی بدنش را روی پاهایش تاب بیاورد. میپیچد و میخزد و.. نمیتواند قدم از قدم بردارد. پلکهایش از هم بازنمیشود و وقتی به زور میخواهد نگاهت کند سفیدی چشمهایش را میبینی که زیر خیسی مژههایش به کبودی میزند. این تصویری است که از سالهای سال در خیابانهای شهر شاهدش هستیم. جان کندن معتادانی که تلاش خانوادههایشان نتوانسته رهایی بخششان باشد. در این میان کسانی هستند که کسب و کارشان ازراه سوءاستفاده از این معتادها و خانوادههایشان میگذرد.توی خیابانها میچرخند و چند نفری معتادی را خفت میکنند بعد با زور و کتک تلفن بستگان رامیگیرند. سپس با خانوادهاش تماس میگیرند تا در ازای مبلغی پول معتادشان را از چنگال اعتیاد رهاکنند. خانوادهها در آن حالت پریشان وعدهشان را از سر خیرخواهی میبینند و خیلی زود راضی به پرداخت هزینه درمان میشوند اما خبر ندارندکه اینها نه کمپ ترک اعتیاد دارند و نه دلشان برای کسی میسوزد. تنها واسطه گرانی هستند که در ازای دریافت سودشان معتادان بد حال را به کمپهای ترک اعتیادی که تعداد زیادی از آنها مجوز ندارند معرفی میکنند.
«اسمی از من نیاورید اما کار و کاسبی صاحبان کمپ سکه است.» این روزها فقط کمپهای غیرمجازنیستند که معتاد را اجباری میآورند. مجازها هم این کار را میکنند، فقط معرف یا خانواده معتاد باید هزینهاش را همان اول کار یکجا بپردازد. یکی از معتادان رها شده از چنین کمپهایی درباره علت رونق کسب و کار صاحبان کمپ میگوید: معتادان بسیار کمی هستند که با نخستین بار مراجعه به کمپ ترک میکنند و از هر 10معتادی که به کمپ میآید 7 نفر به دومین بار و 5 نفر بیشتر از دوبار به کمپ برمیگردد. در آنجا برای هر معتاد طی مدت 21 روز مبلغی حدود 100 هزارتومان با احتساب تمام مخارج متفرقه، هزینه میشود و مبلغی که از آنها دریافت میشود در کمترین حالت 5/2 برابر آن یعنی 250هزارتومان است.
معتاد فروشی؛ یک کاسبی جدید!
شکارچیان معتادان را گیر میاندازند و آنها را به ما صاحب کمپها میفروشند. او ادامه میدهد: این افراد برای ما به صورت واسطه عمل میکنند. آنها معتادان را به کمپ تحویل میدهند، ما هم با خانوادههایشان تماس میگیریم و میگوییم فرزند، برادر، شوهر، دختر و زن شما در کمپ است. اگرهزینه اش را پرداخت کنند آنها را بستری میکنیم و ترکشان میدهیم. در 50درصد موارد خانوادهها – به امید ترک اعتیاد بستگانشان یا حداقل برای اینکه مدتی از مزاحمت فرد معتاد دور باشند - هزینه نگهداری را میپردازند و ما هم درصدی از آن را به فردی که معتاد را به ما فروخته میدهیم.
سوءاستفاده از خانوادههای افراد معتادبه بهانه ترک دادن آنها
محسن یکی از افرادی است که تجربه فروخته شدن به کمپ غیرمجاز را دارد. او در توضیح تجربه اش به«کسب و کار» میگوید: یک روز برای تهیه پول مواد در حال خالی کردن صندوق صدقات بودم که دو نفرلباس شخصی مرا گرفتند و به زور سوار ماشین کردند. آنها قوی هیکل بودند و من با آن حال و روز خرابم نمیتوانستم در مقابلشان مقاومت کنم. بعد مرا به کمپی در حاشیه شهر بردند. صاحب کمپ به من گفت اگر کس و کاری داشته باشم که سنت (هزینه) ترک مرا بدهد همانجا ترکم میدهد وگرنه رهایم میکند که هرجا خواستم بروم. اول گفتم رهایم کند بروم دنبال بدبختی خودم اما بعد که بیشتر با من حرف زد راضی شدم و شماره موبایل برادرم را دادم. برادرم قبول کرد 400 هزارتومان بابت هزینه 21روزنگهداری و ترک من بدهد.
دکتر محسن روشن پژوه، معاون پیشگیری و درمان اعتیاد سازمان بهزیستی ضمن تایید کسب درآمد برخی افراد از طریق فروش معتادان به کمپهای غیرمجاز، گفت: ابعاد این موضوع هنوز برای ما روش نیست و باید در این زمینه کار تحقیقی بیشتری انجام دهیم. وی سوءاستفاده از اعتیاد معتادان راغیرقابل قبول دانست و افزود: اینکه عدهای به بهانه ترک دادن معتادان آنها را بر خلاف قوانین و مقررات به مراکز غیرمجاز ببرند و خانواده وی را در برابر عمل انجام شده قرار دهند نوعی سوءاستفاده ازخانوادههای افراد معتاد است و نمیتواند نتیجه مطلوبی در راستای بهبودی معتادان در پی داشته باشد. لازم است مرجع ذی صلاح قانونی با این موضوع برخورد کنند.
کمپ چه سرزمینی است؟
کمپ، طبق قانون تاسیس مراکز بهبودی از اعتیاد به مرکزی اطلاق میشود که توسط NGOهایی که درراستای اهداف سلامت و خدمات اجتماعی فعالیت میکنند تشکیل میشود و این مراکز با کسب مجوز از سازمان بهزیستی و تحت نظارت این سازمان معتادان خواهان بهبودی را 21 تا 28 روز تحت مراقبت قرار میدهند.
مطابق این قانون رویکرد اصلی مراکز اقامتی بر مشارکت معتادان بهبودیافته متمرکز است. روی کاغذ این مراکز، باید با مراکز درمان اعتیاد تحت نظارت سازمان یا پزشک دوره دیده مورد تایید سازمان به منظور کمک و همکاری (غربالگری، نظارت برسم زدایی بدون دارو) و ارائه خدمات تخصصی در مواقع لزوم و نظارت بیشتر بر خدمات خود در ارتباط مستمر و نزدیک باشند. اما اینها که عنوان کردیم عبارتهای زیبایی است که توسط قانون گذار نوشته شده است. در عمل آنچه کمپها هستند با این عبارات زیبا تفاوت چشمگیری دارد.
توهین و کتک به جای تغذیه و بهداشت
علیرضا معتادی است که 4 ماه از پاک شدنش میگذرد حضور در 11 کمپ مختلف پایتخت را تجربه کرده و درباره آنها میگوید: در کمپهایی که من تا امروز دیدم، پزشکی که تخصص مرتبط با پزشکی وپرستاری داشته باشد حضور ندارد. هیچ گونه بازدید و کنترل از طرف بهزیستی، وزارت بهداشت یا نیروی انتظامی نیست اگر هم باشد تنها در حد نگاه سرسری به قسمتهای مختلف کمپ است. این مراحل در حد یک مراسم نمایشی است و هیچ گونه تغییری در کیفیت کمپ ندارد. او درباره ارائه خدمات معتادان بهبود یافته در این مراکز و مشارکت آنها در بهبودی معتادان خواهان بهبودی میگوید: آدمهاییکه برای رسیدگی به نظم کمپ گذاشته میشوند قوی هیکلانی هستند که مدتی از پاکی آنها میگذرد. متاسفانه هرجور که دلشان بخواهد با معتادان برخورد میکنند. مثلا اگر از کثیفی اتاقها،بوی تعفن یا کمبود غذا شکایت داشته باشی جوابت توهین و تحقیر است.
برخورد جدی با معتادی که حرف گوش نمیکند!
برای درک اینکه کمپ اجباری چیست با راهنمایی یک معتاد در حال بهبودی با مسئول یکی از این کمپها تماس گرفتیم. وی به ما گفت: در برابر 700 هزار تومان شبانه یا در هر زمانی که ما به او وتیمش اعلام کنیم بر سر معتادی که معرفی کنیم آوار میشوند و او را با زور و اجبار به کمپ میآورند! اوبه ما تضمین داد اجازه نمیدهد طی 21 روزی که از این معتاد نگهداری میشود وی از کمپ فرار یا مواد مصرف کند و اضافه کرد: معمولا وقتی معتادان را اجباری به کمپ میآوریم، در هنگام آوردن و در 24ساعت اول که محیط جدید را تجربه میکنند مجبوریم با کتک زدن شرایط جدید را به آنها بفهمانیم. اگربیمارتان حرف گوش کن باشد دیگر تا پایان دوره مشکلی به وجود نمیآورد و همان برخورد جدی اول برایش کافی است. اما اگر حرف گوش نکند یا در برابر مسئولان کمپ سرکشی کند مجبوریم باز هم با او برخورد جدی داشته باشیم! این فرد بعد از چانه زدنهای فراوان حاضر شد معتاد یا به قول خودش
بیمار ما را با 400 هزارتومان به صورت اجباری به کمپ ببرد ضمن اینکه گفت هیچ تضمینی برای پاک ماندن این افراد یا کسانی که با تمایل خودشان به کمپ میآیند بعد از پایان دوره21 روزه وجود ندارد
شرکت در جلسات NAروش رایگان بهبودی از اعتیاد
معضل فروش معتادان یا هر معضل و سوءاستفاده دیگری که در اثر ابتلا به بیماری اعتیاد برای معتادان به وجود میآید جزو مسائل اجتماعی محسوب میشود که معتادان گمنام درباره آن اظهارنظری ندارد.مسئول اطلاعرسانی انجمن معتادان گمنام ایران که برای رعایت سنتهای این تشکل از اظهار نام خود خودداری کرد، با بیان این مطلب به «کسب وکار» گفت: انجمن معتادان گمنام بدون در نظر گرفتن سن،نژاد، مذهب، جنسیت و دارایی و نداری اشخاص آماده کمک به بهبودی آنها از بیماری اعتیاد است وتجربه گروهی این انجمن نشان داده است افرادی که بهطور مرتب در جلسات شرکت میکنند، پاک میمانند. وی درباره هزینه شرکت در جلسات انجمن معتادان گمنام گفت: شرکت در این جلسات هزینهای ندارد و کاملا رایگان است. مسئول اطلاعرسانی انجمن معتادان گمنام درباره راهکار بهبودی ازمعضل خانمان سوز اعتیاد گفت: ضمن احترام به روشهای حرفهای ترک اعتیاد، پیشنهاد انجمن معتادان گمنام به معتادانی که تمایل به بهبودی دارند، شرکت مرتب در جلسات NA است و صدها هزارمعتاد بهبود یافته در انجمن معتادان گمنام عملی و موثر بودن این برنامه را نشان میدهد. در عین حال انجمن معتادان گمنام روشهای دیگر بهبودی از اعتیاد را تایید یا رد نمیکند.
منبع:نیویدار
انجمن معتادان گمنام
آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود ؟
روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود .
علت ناراحتی اش را پرسید . شخص پاسخ داد :
در راه که می آمدم یکی ...از آشنایان را دیدم . سلام کردم.
جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت .
و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم .
سقراط گفت : چرا رنجیدی ؟ مرد با تعجب گفت :
خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است سقراط پرسید : اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد به خود می پیچد
آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی ؟
مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم .
آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود .
سقراط پرسید :
به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی ؟
مرد جواب داد : احساس دلسوزی و شفقت .
و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم .
سقراط گفت : همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی .
آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود ؟
و آیا کسی که رفتارش نا درست است ، روانش بیمار نیست ؟
اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود ؟
بیماری فکری و روان نامش غفلت است.
و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد .
و به او طبیب روح و داروی جان رساند .
پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده .
” بدان که هر وقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیمار است
فهرست نشـریات انجمن معتادان گمنام
کتابها
کتاب پایه: معتادان گمنام
چگونگی عملکرد
راهنما و رهجو
راهنمای کارکرد قدم
فقط برای امروز
معجزات به وقوع میپیوندد
پاک زیستن: سفر ادامه دارد
کتابچهها
آن سوی دیوارها
در دوران بیماری
دوازده مفهوم خدماتی
کتابچه سفید
گروه
یک راهنما جهت معرفی NA
کارکرد قدم 4
پمفلتهای آگاهیرسانی (Informational Pamphlet)
آیا من معتاد هستم؟
از معتادان جوان برای معتادان جوان
اطلاع رسانی و عضو NA
برای کسانی که تحت درمان هستند
برای والدین یا سرپرستان نوجوانان عضو NA
به معتادان گمنام خوش آمدید
بهبودی و لغزش
پاک ماندن در انزوا
پاک ماندن در دنیای بیرون
پول بی اهمیت نیست
تجربه یک معتاد در مورد پذیرش، ایمان و تعهد
تأمین هزینههای خدماتی NA
خطاب به تازهوارد
خویشتنپذیری
راهنما گرفتن، رهجو شدن
زندگی به روال برنامه
عجب! این سبد پول دیگر چیست؟
عضو NA و ارائۀ خدمت در زندانها و بیمارستانها
فقط برای امروز
قابلیت دسترسی برای کسانی که نیازهای مضاعف دارند
کیست، چیست، چرا و چگونه؟
نگاهی دیگر
مثلث خود مشغولی
پمفلتهای خدماتی (Service Pamphlet)
آشنایی با جلسات NA
گروههایNA و مسئله دارو درمانی
رفتارهای اخلال گرانه و خشونت آمیز
خدمتگزاران مورد اعتماد گروه: وظایف و مسئولیتها
جلسات اداری گروه
اصول و رهبری در خدمات NA
رسانههای اجتماعی و اصول راهنمای ما
کتابچههای راهنما
کتابچه راهنمای خدمات محلی
کتابچه راهنمای خدمات جهانی
کتابچه راهنمای روابط عمومی
کتابچه راهنمای زندانها و بیمارستانها
کتابچه راهنمای برگزاری پنل در بازپروریها
کتابچه راهنمای خزانه داری گروه
کتاب کار خزانه داری گروه
مبانی برنامه ریزی
ابزار برنامه ریزی ناحیه
پاداش سکوت
اولین جمله ی که در ابتدای هر جلسه بارها شنیدهام و به نوعی حامل مهمترین پیام جلسه برایم بوده است،
جمله ی ”پس از چند لحظه سکوت برای معتادانی که در این مکان و خارج از این مکا ن، از بیماری اعتیادشان در عذابند، جلسه را آغاز میکنیم“ میباشد. اما به راستی چرا همواره سکوت را در ابتدای جلسه به ما یادآوری میکنند؟ ً و اصال سکوت در جلسات چه اهمیتی برای ما دارد؟ اینها همه سئواالتی بودند که مرا به فکر واداشت تا در راستای ارزش درمانی کمک یک معتاد به معتاد دیگر، تجربه ام را در زمینه ی اهمیت سکوت در جلسات برای همدردانم به مشارکت بگذارم.سکوت در آغاز جلسه نوعی دعوت از خداوند است جهت حضور در جمع مان. من ایمان دارم که پیام خداوند از طریق بندگانش به ما میرسد. با سکوتمان در حین برگزاری جلسات میتوانیم این پیام را به سهولت دریافت کنیم.سکوت، آرامش ذهن را به دنبال دارد. 90 دقیقه تمرکز و سکوت در یک جلسه، کمک زیادی به ما میکند جهت رسیدن به اهداف روحانیمان.سکوت در جلسات بیانگر این است که همیشه باید
در حالت آموزش پذیری باقی بمانم. با سکوت در جلسه و گوش دادن، دانش و آگاهی ام را نسبت به بیماری ام
افزایش میدهم و میتوانم پیام رسان مؤثری برای دیگر معتادان باشم.سکوت در جلسات نوعی حالت شکرگزاری از نیروی برتر است. از نظر من سکوت بهترین حالت مراقبه در جلسه و هنر گوش دادن از نعمت های خداوندی است که ساده ترین راه پرورش آن از طریق جلسات میباشد.سکوت در جلسات نوعی آموزش غیر کلل می برای تازهواردان محسوب میشود زیرا جاذبه ی جلسات هنگام سکوت اعضا، نمود پیدا میکند.با رعایت سکوت، آرامش را به دیگر اعضا انتقال داده و همدردانم میتوانند به راحتی و با امنیت کامل مشارکت کنند.
رعایت سکوت احترام را به دنبال می آورد. یکی از راههایی که من میتوانم عزت و وقار خویش را حفظ نمایم،
سکوت کردن است. هیچگاه به کسی که سکوت را رعایت میکند خرده نمیگیرند.
رعایت سکوت باعث می شود چندین نقص را به بند کشیده و از آنها استفاده ننمایم. همانند: خودمحوری،
بی نظمی، پرحرفی، توجه طلبی و ... .
یکی از راههای در رأس قرار دادن منافع مشترک در داخل جلسات سکوت است.
در خاتمه و با توجه به مورد مطرح شده واقعا بدین نتیجه می رسم، که سکوت در جلسات احترام به خداوند
است. پس به احترام خداوند و به شکرانهی تولد و زندگی دوبارهای که در انجمن به دست آوردهام متعهد میشوم، با شنیدن جملهی زیبای پس از چند لحظه سکوت... ؛
سکوت کنم
تو آیا هیچ می دانی خدایم کیست؟
تو آیا هیچ می دانی خدایم کیست؟ چنان با من به گرمی او سخن گوید
که گویی جز من او را بنده ای، در این زمین و آسمانها نیست هزاران شرم باد بر من
چنان با او به سردی راز می گویم
که گویی من جز او بی گمان
یکصد خدا دارم
چه زیبا خالقی دارم
دلم گرم است می دانم
که فردا باز خورشیدی
میان آسمان، چون نور می آید
شبی می خواندم.... با مهر
سحرمیراندم..... باناز
چه بخشنده خدای عاشقی دارم
که می خواند مرا، با آنکه میداند گنه کارم
اگر رخ بر بتابانم
دوباره می نشید بر سر راهم
دلم را می رباید، با طنین گرم و زیبایش
که در قاموس پاک کبریایی، قهر نازیباست
چه زیبا عاشقی را دوست می دارم
دلم گرم است می دانم، که می داند
بدونِ لطف او، تنهای تنهایم
اگر گم کرده ام من راه و رسم بندگی،
اما دلم گرم است، می دانم
خدای من، خدایی خوب می داند
و می داند که سائل را نباید دست خالی راند
دلم گرم خداوندی ست
که با دستان من، گندم برای یاکریم خانه می ریزد
و با دستان مادر کاسه آبی را، برای قمری تشنه
دلم گرم خداوند کریمِ خالق نوریست
که گر لایق بداند
روشنی بخشد، به کرم کوچکی با نور
دلم گرم خداوند صبور و خالقِ صبریست
که شب ها می نشیند در کنارم
تا که بیند می رسد آن شب
که گویم عاشقش هستم؟
خداوندا، دعا برآنکه آزار مرا اندیشه می دارد، نشانم ده
خداوندا، مسلمانی عطایش کن نخشکاند هزاران شاخه زیبای مریم را نبندد پای زیبای پرستو را نسوزاند پر پروانه های عاشق گل را نچیند بال مینا را
دعایش می کنم آن عهد بشکسته دعایش می کنم عاشق شود بر یاکریم و هدهد و مینا
دعایش میکنم آن سان دعایی چون مرا با لعنت و نفرین قراری نیست
تو آیا هیچ می دانی خدایم کیست؟ چنان با من به گرمی او سخن گوید
که گویی جز من او را بنده ای، در این زمین و آسمانها نیست هزاران شرم باد بر من
چنان با او به سردی راز می گویم
که گویی من جز او بی گمان
یکصد خدا دارم
چنان با مهر می بخشد
که گاهی آرزوی صد گناه و توبه من دارم
الا ای آنکه خواب از چشمها بردی
تو را آرامش شب ها گوارایت
نهال خنده مهمان لبانت تو ای با مذهب عشاق بیگانه
برایت عاشقی را آرزو دارم الا ای آنکه گریاندی مرا تا صبح برای تو،
هزار و یک شب آرام و پر لبخند ر ا من آرزو دارم
تو را ای آرزویت، قفل بر لب ها
برای تو، کلید فهم معنای تفاهم آرزو دارم
تو ای با عشق بیگانه
اگر روزی بخوانی رمز بال شاپرک ها را
تو می فهمی، که مرگ مهربانی، آخر دنیاست اگر حزن نوای بلبلی را در قفس احساس می کردی
دگر آواز شاد بلبلان را در قفس، باور نمی کردی
اگر ناز نگاه آهوان دشت می دیدی
تفنگت را شکسته، مهربانی پیشه می کردی چه لذت صید مرغان رها در پهنه آبی؟
اگر معنای آزادی، به یاد آری نم چشمان آن آزرده دل را گر تو می دیدی
نمازت را ادای تازه میکردی نمی دانم دگر باید چه می گفتم
به در گفتم، تمام آنچه در دل بود
بدان امید شاید بشنود دیوار