چهره هاى گوناگون کم درآمدى
کم درآمد فردی است که خود را از زندگی پنهان می کند. بسیاری از ما به مدت سالها در نارضایتی از شرایط گم شده بودیم. ما ممکن است کاری داشته باشیم که با آن بتوانیم گذارن زندگی کنیم اما حقیقتاً نیاز ما را برطرف نمی کند. اگرچه ممکن است که ما از کار خود خشمگین یا افسرده باشیم، اما از جستجو برای فرصت های دیگر و برداشتن قدم هایی به سوی تغییر، رشد و ابراز وجود کامل تر خود ناتوانیم.
ما کم درآمدان، در ابهام زندگی می کنیم. ابهامِ زمان، پول، نیازها، مخارج، شکست ها و حتی دستاوردهایمان. چنین فقدان شفافیتی هم شامل ابعاد خوب و هم ابعاد بد زندگیمان می شود.
بسیاری از ما دانش و قدرت کافی برای ارائة خدمتی حرفه ای را داریم، اما بهاجبار از ارتقای خود خجالت می کشیم و از طلب پول کافی برای سود سالم اجتناب می کنیم. برخی دیگر از ما در قبال کارمان دستمزد سالمی دریافت کنیم اما دخل و خرج خود را بهینه مدیریت نمی کنیم. برخی دیگر از ما شرایط خصومت آمیزی با مشتریان ایجاد می کنیم و مدام درگیر کشمکش های شغلی هستیم و نهایتاً برخی دیگر از ما احساس می کنند به یک دورة آموزشی دیگر، گواهینامة دیگر و یا مدرکی دیگر نیاز دارند تا از استفاده از دانش، مهارت و تجربه ای که از قبل دارند اجتناب کنند.
گذارندن دوره ها و دریافت گواهی نامه ممکن است مفید باشد، دوره های جدید ممکن است ضروری باشد و البته شایان سرمایه گذاری مالی و زمانی؛ اما علائم خوددرگیریِ ما کم درآمدان اجباری، مانع ما برای استفاده از تحصیلات و آموزشها به مثابة فایدة قابل عرضه در بازار میشود و ما نمی توانیم درخواست مصاحبه شغلی، ارتقاء سمت و یا ارتقاء دستمزد کنیم.
حتی هنگامی که به رفتارهای خودتخریبی اقرار می کنیم، نمی دانیم چرا به ندرت می توانیم پول کافی برای هزینه های خود فراهم کنیم. همچون این ضرب المثل: «تلاش ما همچون خوردن سوپ با چنگال است؛ ما همیشه مشغول و گرفتار هستیم، اما همیشه گرسنه».
از آنجا که ما از دیده شدن، بسط یافتن و نمایان شدن ترس داریم، از گروه ها و افرادی که استعدادهای ما می تواند برای آنها مفید باشد، رنجش می گیریم. مثلاً بازیگری که از مخاطبانش رنجش می گیرد، یا آشپزی که از مشتریان رستوران رنجش می گیرد، یا نقاشی که از مشتریان یا حامیان بالقوه رنجش می گیرد. اینها برخی از دلایلی است که چرا بسیاری از ما نیاز به تمهیدات مستمر و مداوم را انکار می کنیم و تمایل نداریم خود را نشان دهیم و قدم برداریم. در نتیجه ما در واقعیتی درجة C زندگی می کنیم، در حالیکه می توانیم در واقعیت درجة A زندگی کنیم و زندگی در واقعیت درجة A نیازمند حضور و دیده شدن است.