Anonymous

پیام ما امید ، وعده ما آزادی

19بهمن

 19بهمن                              راهنما کیست؟

«...راهنمای NA عضوی از معتادان گمنام است، که از برنامه بهبودی ما پشتیبانی میکند و

 مایل به برقراری رابطهای ویژه، حمایتگر و دوطرفه با ماست.»

جزوه اصلاح شده راهنما گرفتن و راهنما شدن

v

راهنما کیست؟ شما فردی که پس از اولین جلسه خود با او قهوه میل میکنید، میشناسید. فرد سخاوتمندی که مرتباً تجربه بهبودی را به رایگان با دیگران در میان میگذارد. کسی که مرتباً با بینش حیرت آوری درباره نواقص شخصیتیتان شما را شگفت زده میکند. کسی که به طور مرتب تکمیل قدم چهارم را به شما یادآوری می کند، کسی که به قدم پنجم شما گوش می دهد و به کسی نمی گوید که چه آدم عجیب و غریبی هستید.    

وقتی به حضور فردی که به او احساس تعلق می کنیم، عادت می کنیم، به تدریج مسلم پنداشتن این مسائل برای ما کاملاً آسان میشود. شاید برای مدتی عصبانی شویم و به خود بگوییم «بعداً با راهنمای خود تماس میگیرم، اما اکنون باید خانهام را تمیز کنم، به خرید بروم، به دنبال آن چیز جذاب بروم...» بنابراین با مشکل مواجه می شویم و از اینکه کجا اشتباه کردهایم متعجب خواهیم شد.

راهنمای ما نمیتواند ذهن ما را بخواند. مراجعه و درخواست کمک، به خود ما بستگی دارد. چه در کارکرد قدمهای خود به کمک نیاز داشته باشیم یا خیر، واقعیتی دائماً به کمک ما میآید تا افکار عجیب و غریب خود را سر و سامان دهیم یا صرفاً دوستی به کمک ما میآید و این وظیفه ماست که از او درخواست کنیم. راهنمایان افراد صمیمی، باخرد و شگفتانگیزی هستند و تجربه آنها از بهبودی از آن ماست—تنها باید از آنها بخواهیم. 

v

فقط برای امروز: از وقت، عشق و تجربهای که راهنمایم با من در میان گذاشته، سپاسگزاری میکنم. امروز با راهنمای خود تماس میگیرم.

--------------------------------------------------------------------------------

مشارکت،تجربه،نیرو،امید

 

شما می توانید خودتان را تغییر دهید
8فوریه   19بهمن
هفت سال برای ادامه زندگی ام و حفظ سلامت عقل ،تلاشی نومیدانه داشتم.تا بالاخره روزی دستم را برای کمک دراز کردم و نارانان را یافتم .به قتل وخودکشی خیلی نزدیک بودم.مثل یک معتاد به مواد باید به ته خطی دردناک و تحقیر آمیز می رسیدم و بدون کمک نیروی برترم نمی توانستم ادامه دهم.یک دوست خوب بهبودی مرا به اولین جلسه برد و افرادی را که آنجا دیدم به من گفتند"بازم هم بیا".آنچه که در اولین شب و شب های بعد شنیدم این بود که باید باعشق رها کنم و از تلاش برای تغییر همسرم دست.بردارم این چیزی نبود که برای شنیدنش به آنجا رفته بودم .آنها  باید به من  می گفتن چطور همسرم را نجات دهم نه اینکه بگذارم رنج بکشد و احتمالا بمیرد.مدت زیادی طول کشید تا فهمیدم آنه چه می گفتند اینکه "کمک"من مانع می شود تا او به دنبال بهبودی برود.تا وقتی که می توانست از من برای ادامه مصرفش سو استفاده کند دلیلی نداشت قطع مصرف کند.
بلاخره او چهار سال ونیم قبل به ته خط رسید چون توانی برای ادامه نداشت.درخواست کمک کرد و به سمت بهبودی رفت .از نارانان و برنامه بهبودی او متشکرم تا زمانی که ما به طور منظم به جلسات خود برویم  و در جمع افرادی که مانند ما رنج کشیده و راهی را یافته اند باشیم به طور عادی زندگی می کنیم.
تفکری برای امروز:
من دخالت نمی کنم و مانع عواقب اعتیاد فعال نمی شوم چون با این کار مانع بهبودی می شوم.


--------------------------------------------------------------------------------

شهامت عوض شدن

 

19 بهمن
اگرچه راههای زیادی برای رام کردن اسب وجود دارد، اما نقطه نظر عمومی بر این است که: تنها چیز مهم به هم نریختن تعادل روحی اسب است. کره اسب، توله سگ و بچه های کوچک مملو از احساسات خوش زندگی هستند. برای خوشی من چه اتفاقی رخ داده است؟ الکلیسم که هر نقطه از زندگی منو لمس کرده، روح مرا ویران کرده است. الانان، حمایت ، راهنما، قدم ها وسنتهای دوازده گانه ای به من میبخشد ، که به من اجازه میدهدتا روح شکسته خود را بهبود بخشم. بهبودی من وقتی شروع شد که جنگ کردن با خدایی را که به روح فراموش شده من احترام میگذاشت را پیدا کردم. آن خدایی است که میتواند مرا به خود واقعی ام برگرداند.
امروز خالصانه تلاش می کنم تا در شبدرها گردش کنم، طغیان نکنم و برای سرزنده بودنم جشن بگیرم. این راهی است که خداوند خود را لمس می کنم.

یادآوری امروز

بگذار امروز برای خوشی روحم جشن برپا کنم.به نوبه خود مانند یک بچه حس کنجکاوی، شگفتی، شوق و لذت خود را حفظ می کنم.ممکن است لمس کردن آنرا به دست نیاورده باشم،اما میدانم که هنوز وجود دارد.من مشکلاتم را برای مدت کمی کنار خواهم گذاشت و آنچه را بطور اساسی به معنای سرزنده بودن می باشد را تصدیق میکنم.
« زندگی برای من یک شمع کوچک نیست.بلکه مشعل تابانی است که آن را لحظه ای در دست نگاه میدارم و می خواهم که آن را تا حد امکان روشن و تابان حفظ کنم، قبل از بدست گرفتن آن برای نسل ها و دوره های آینده.»


--------------------------------------------------------------------------------

روز به روز

 

19 بهمن
پس از سال‌ها زندگی در کنار اصول برنامه و دقت در آن دریافتم، که من نه تنها در مقابل بیماری وابستگی خودم ناتوان هستم. بلکه قادر نیستم کسان دیگر را هم در مقابل وابستگی‌ها آشنا سازم. امروز می‌دانم که توانایی من بسیار محدود و انرژی کسب شده هر روزه برای 24 ساعت دوام دارد. اقرار به عجز و ناتوانی در برابر وابستگی‌ها و کنترل دیگران و تغییر دادن شرایط و دنیا نه تنها ما را به درماندگی نمی‌کشد، بلکه تسلیم بدون قید و شرط پیروزی است. امروز قادر نیستم کسی را نجات بدهم فقط امکان آن را دارم که تا تقسیم تجربیات شخصی خودم و دعا کردن بتوانم در مسیر بهبودی به کسی کمک کنم. آیا هنوز هم نقش خداوند را بازی می‌کنم؟ امروز سعی می‌کنم تنها با امکانات و تجربیات خودم به یک تازه‌وارد به گونه‌ای کمک کنم. که وی حق انتخاب داشته باشد. امروز آغوش خود را به روی همدردی می‌گشایم و با بوسیدن و نوازش وی شاید مقداری از درد وی را تسکین دهم. تا در محیطی امن و مطمئن تصمیم خودش را بگیرد. من هرگز نیروی‌برتر کسی نمی‌شوم و اجازه نمی‌دهم کسه هم نیروی‌برتر من شود.
فقط انتقال تجربه!


--------------------------------------------------------------------------------

مراقبه روزانه

 

 

نوزدهم بهمن:   من متأهل بودن را دوست دارم این خیلی عالی است که آن انسان منحصر به فرد را می یابی تا در باقی عمر خود، او را آزار دهی.

   من بیست و پنجمین سالگرد ازدواج والدینم را به یاد دارم. مادرم دوست داشت جشن باشکوهی برگزار کند زیرا فکر می کرد پدرم آنقدر زنده نخواهد ماند که بتواند پنجاه سالگی ازدواجشان را جشن بگیرند. پدرم معتاد به الکل و نیکوتین بود. پدرم در پنجاهمین سالگرد ازدواجشان زنده ماند و زمان آن رسیده بود که میهمانی بزرگ دیگری ترتیب دهیم. مادرم نمی توانست لباس مناسبی بیابد پس برای خود یک دست لباس دوخت، کاری که تا به حال هرگز انجام نداده بود. چند روز قبل از جشن لباس آماده شده بود اما اندازه مادرم نبود. مادرم دوستی داشت که در گذشته خیاط بود اما خیاطی را کنار گذاشته بود. فرصتی برای خرید لباس نبود پس با دوستش تماس گرفت و لباس آماده شد. قبل از شروع جشن، باران شدیدی باریدن گرفت و لباس مادرم خیس و چروک شد. مادرم به آن اهمیتی نداد و توجه خود را بر هدف آن روز متمرکز نمود. آیا چند بار اتفاق افتاده که در زندگی هدفی مشخص کرده ام اما مسائل حاشیه ای مرا از هدف اصلی دور کرده است؟

برای امروز، گاه گاهی تأمل و توجه خود را بر هدف اصلی ام متمرکز می نمایم.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دوستان کامنت هایی که به صورت خصوصی ارسال میکنید امکان پاسخ در سایت را ندارد
لطفا اگر کامنتی را اصرار دارید به صورت
خصوصی ارسال کنید
حتما ایملتان را نیز ارسال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan