Anonymous

پیام ما امید ، وعده ما آزادی

بخش غیرقابل اراده

· مفهوم غیرقابل اداره برای من چیست ؟

غیر قابل اداره یعنی اینکه کنترل به روی اعمال و رفتار و افکار در هر زمینه ایی که به زندگی مربوط می باشد ، و مسئولیت آنها بعهده ما می باشد خارج از توان و مدیریت ما بشود . اصولاً غیرقابل اداره در زندگی ما به دو شکل رخ میدهد ؛

 اول بصورت آشکار ؛

یعنی عدم کنترل و مدیریت زندگی چنان از دست ما خارج شده بود که برای دیگران نیزقابل مشاهده بود و علائم آن بطور هویدا مشخص بود ، مثلاً ؛

-آشفتگی های ظاهری مثلِ ؛  قیافه تابلو ، قده خمیده و مچاله شده و. .

-آشفتگی های اقتصادی مثلِ ؛ ورشکستگی ، بدهکاری ، فقر و تنگدستی و . .

-آشفتگی های خانوادگی مثلِ ؛ طلاق ، دعواهای خانوادگی ، و . . .

-آشفتگی های اجتماعی مثلِ ؛  زندان ، بیکاری ، عدم تعادل های رفتاری ، و . .

در کل زندگی ما بطوری غیر قابل اداره شده بود  که دیگر نمیتوانستیم آنها را پنهان کنیم  و لذا دیگران به عینه آنرا میدیدند و این آشفتگی ها بعلت عجز ما در مقابل بیماری روز به روز خارج از اختیار و کنترل ما میشد و نهایتاٌ ما در این بخش ها مدیریت زندگی خود را از دست داده بودیم.

دوم بصورت نهان ؛

یعنی کنترل وجود خودمان چنان از دست ما خارج شده بود که دیگر به روی خود هیچگونه تسلطی نداشتیم ، رفتار و اعمال ما دیگر کاملاً غیر ارادی و اختیار آنرا از دست داده بودیم و در بسیاری از قسمت ها وجودمان اداره آن را از دست داده بودیم  ، بطور مثال ؛

-نیاز به مصرف مواد  - نداشتن خواب طبیعی – مشکلات گوراشی  - بیمارهای جسمی – ناتوانی های جنسی –  ترس – دغدغه  و دلهره - و . . .

مفهوم غیر قابل اداره  برای ما بخاطر تجربه تلخ گذشته ، یک مفهوم روشن و شفاف است زیرا در زندگی خود آنرا بصورت عینی تجربه کرده ایم و لذا یک درک عمیقیست  که با پوست و استخوان آنرا لمس کرده ایم .


· آیا تا بحال اعتیاد من باعث این شده که دستگیر شوم و یا مشکل قانونی پیدا کنم؟ یا کاری کرده ام که اگر گیر می افتادم به خاطر آن دستگیر می شدم ؟آنها چه بوده اند؟

بله اعتیاد ما هر زمان که فعال باشد برای ما مشکل آفرینی میکند ، چون بیماری اعتیاد یک بیماری هنجار شکن است لذا چه با مواد مخدر و چه بدون مواد مخدر همیشه برای ما مشکلات قانونی و یا مشکلات اجتماعی و خانوادگی به همراه می آورد ، اساساً مشکل آفرینی از بازتاب های بیماری اعتیاد است و لذا حتی  ، اگر ما ،  پاک هم که باشیم ، اما در شرایط بیماری اعتیاد قرار داشته واز بهبودی خود دور باشیم  ، دور از انتظار نیست که مشکلات قانونی و یا اجتماعی و خانوادگی پیدا نکنیم ، بعضی از ما در پاکی ، بعلت فعال بودن بیماری ، زندان و یا پاچیده شدن خانواده و یا آشفتگی های اجتماعی را تجربه کردیم و درنهایت در زمان عدم مصرف مواد به نقطه ایی رسیدیم که زندگیمان غیر قابل اداره شد ، اما اوج این مشکلات در زمان مصرف مواد مخدر که توام با بیماری اعتیاد بود برای ما رخ داد ،  بعضی از ما در این برهه از زندگی به زندان رفتیم  ، بعضی از ما مشکلات قانونی پیدا کردیم  ، و بعضی از ما اگر این تجربیات را طی نکردیم اما هر آن ممکن بود برایمان این اتفاقات  رخ بدهد ، بطور مثال ؛ حمل مواد مخدر ، حضور در مکانهای فاسد و خطرناک ، خرید و فروش مواد و یا قاچاق مواد مخدر و یا برای نیاز به مصرف بدهکاری به بار میاوردیم و یا برای نیاز به مصرف دزدی میکردیم  و . . .

بنابراین ، ما به این علت دست به کارهای جنون آمیز میزدیم که دیگر بعلت عجزی که در مقابل اعتیادمان داشتیم اختیار زندگیمان را از دست داده بودیم در واقع اداره و مدیریت ما دربست در دست بیماریمان بود ، هر عمل احمقانه و خطرناکی را بی چون و چرا انجام میدادیم بدون اینکه به عواقب آنها فکر کنیم و در نهایت زندگی ما غیر قابل اداره شد.


· چه مشکلاتی در محل کار یا مدرسه به خاطر اعتیادم برایم بوجود آمده بود؟

 اعتیاد ما همیشه در زندگی برای ما مشکل آفرین بوده است ، اصولاً یکی از مهمترین تولیدات بیماری اعتیاد که همیشه در خط تولید خود بطور فزاینده در دست اقدام دارد ، تولید مشکل آفرینی است ، در واقع به بیان دیگر میشود گفت بیماری اعتیاد کارخانه تولید مشکل است ، و لذا تا زمانیکه فعال باشد چه با مصرف مواد مخدر و چه بدون مصرف مواد مخدر همیشه در حال تولید مشکل است  ، و لذا هر وقت عنان و افسار زندگی ما را بیماری بدست میگیرد سرانجام زندگیمان غیر قابل اداره میشود و مشکل پشت سر مشکل برایمان رقم میخورد ، شاخصه های گوناگونی از همان اوان کودکی در رابطه با بیماری اعتیاد در ما فعال بوده که ،  امروز برایمان بطور وضوح قابل شناسایی هستند ، بطور مثال ؛

-شخصیت کاذب مثلِ ؛ با مداد خود ادای سیگار کشیدن دیگران را در می آوردیم  و یا ادای بچه های منفی را در می آوردیم .

-ناهنجاری مثلِ ؛ دعوا با بچه های دیگر ، شیطنت های غیر طبیعی ، اخلال و شلوغ کردن در کلاس و یا فرار از مدرسه ،  و اخراج و . . .

-تنبلی مثلِ  ؛ دیر به مدرسه رفتن ، تکالیف را انجام ندادن ، بی نظم و نامرتبی و ترک تحصیل کردن و . .

-ویا در نوجوانی وقتی هم سن سالهای ما در دبیرستان مشغول درس خواندن بودن ، ما قاچاقی به کافه ها میرفتیم و مشروبخوری میکردیم و یا مشروب های الکلی خریده و در بیغوله ها مینوشیدیم ، بسیاری از هم سن و سالهای ما هنوز به تنهایی به سینما نمی رفتند در حالی که ما در مکانهای حضور میافتیم که منشاء فساد و فحشا و ناامنی بود ، و هزاران رفتار دیگر . 

اما اینها مربوط به دوران کودکی و نوجوانی ما بودند ولی در زمانیکه بزرگ شدیم و به سرکار رفتیم بازهم بعلت فعال بودن بیماری گرفتارمشکلات دیگری حاصل از شاخصه های بیماری خود قرارگرفتیم ، مثلِ ؛ دیررفتن به سرکار و زود آمدن – تنبلی کردن در وظایف کاری – ناصداقتی با کارفرما – از زیر کار در رفتن – ایجاد اخلال در محیط کار کردن ، و . . .

درهر صورت ما وقتی به تمام قسمتها و اپیزود های زندگی خود نگاه میکنیم ، متوجه نقش پر رنگ بیماری اعتیاد در فراهم آوردن این مشکلات میشویم وآشکارا برایمان قابل مشاهده است .

نکات قابل تامل در این سوال این است که ما از ،  زمان خردسالی ومدرسه  تا هنگام بزرگسالی و کار کردن و فعالیت های اجتماعی ، همیشه درگیر مشکلات میشدیم و لذا احساس میکردیم که با دیگران فرق های داریم ، احساس میکردیم که ما مشکلاتی داریم که آدمهای عادی آنها را ندارند و یا اگر دارند برایشان قابل کنترل است ، نکته دیگر که ما در این سوال به آن پی بردیم این است که اعتیاد یک بیماری مزمن می باشد ، یعنی اینکه ما از قدیم این بیماری را داشته ایم از زمان خردسالی و مدرسه تا به الان و لذا  ، در هر برهه ای که فعال شود میتواند چرخه زندگی ما را با مشکلات جدی روبر سازد و زندگی ما را غیر قابل اداره کند


· اعتیاد من باعث بروز چه مشکلاتی برای من در خانواده شده بود؟

ما در اثر اعتیاد فعال عاقبت به جای رسیدیم که دیگر اختیار و اداره خودمان را بطور کلی از دست دادیم ، و لذا همین عدم مدیریت باعث شد که در سطح خانواده  ما با مشکلاتی دردآور و جدی روبرو شویم ، ما به عنوان یکی از اعضاء خانواده بخاطر اعتیادمان  دائماً مورد تحقیر و ناملایمتی قرار میگرفتیم و رنج میبردیم و در عین حال به علت نیاز به مصرف مواد مخدر و عجز در مقابل بیماری کاری از دستمان برنمی آمد ، دوست داشتیم مشکلات خودمان را که در خانواده برای خودمان بوجود آورده بودیم حل کنیم ، اما به علت عدم اختیار دیگر توانایی اینرا نداشتیم که مشکلات خود را سرو سامان دهیم و لذا مشکلات ما در خانواده روز به روز بیشتر میشد ، مشکلات عدیده ای از قبیل ؛ سرخوردگی ، منزوی شدن ، خودآزاری ، بی اعتباری ، بی اعتمادی ، یاس ونامیدی ، مورد توهین قرار گرفتن ، ترس و دغدغه ، و و . . .

ما در زمان اعتیاد فعال دردها و مشکلات فراونی را تجربه کردیم ، اما به جرات میتوانیم بگویم که هیچکدام از آنها برای ما رنج آورتر از مشکلاتی که برای خود در خانواده بوجود آوردیم ، ما را عذاب نداد ، ما دریافتیم که هرگز یک جزامی و یا یک مسلول از چشم خانواده اش نمی افتد ، اما مصرف مواد مخدر و بیماریمان باعث شد که ما از چشم بهترین کسانمان بیافتیم و ازعزیزترین افراد خانواده خود زخم زبان بشنویم و مورد جفای آنها قرار بگیریم  و همیشه با دلی آکنده از درد و رنج در خانه و بین خانواده خودمان در سرمای زیر صفر و در غربت زندگی کنیم ،  و نهایتِ احساس تنفر را در چشمهای آنها ببینیم ، . . . .

در هر صورت بزرگترین مشکلی که ما ،  در خانواده بعنوان یک تجربه تلخ آزمودیم ،  این بود که اهالی خانواده از ارتباط با ما دیگر منزجر بودند و از دیدن ما مشمئز میشدند .

نکته قابل تامل در این سوال این است که مشکلات مواد مخدر و بیماری اعتیاد حد ومرزی ندارد وبه علت ظرفیتهای مخربی که دارد میتواند تا عمیق ترین لایه های درونی وبنیانی و آسمانی و الهی انسان  رسوخ کند  و تا سرزمین های نور وعشق های انسانی پیش رود و بر آنها بتازد  ،   و حتی تقدس  خانواده که سمبل عشق و مهر و محبت است و از بزرگترین پیوندهای انسانیست را هم ، درهم بشکند .

 


· اعتیاد من باعث بروز چه مشکلاتی برای من در بین دوستان شده بود؟

دوستان ما را همیشه دو گروه تشکیل میدادند ،

اول  - ، دوستان مصرف کننده ؛

دوستانی که آنها هم ضمن داشتن بیماری اعتیاد ، مصرف کننده مواد مخدر هم بودند  و اکثراً ، هم نشین های ما بودند ، اما بخاطر عوارض های که موادهای افیونی در پی دارند مثل ، فقر و ناصداقتی و ورشکستگی و بیکاری و و . . . . این دوستان مصرف کننده که خود آنها هم با مشکلات و پیامدهای مصرف مواد مخدر رو در رو بودند و اوضاعی بدتر از ما داشتند دیگر نمیتوانستند به رابطه دوستانه خود با ما ادامه بدهند و در واقع مشکلات ما با این دوستان سرانجام به علت شرایطی که داشتیم به مرزهای بی اعتمادی و ناصداقتی کشانده شد و لذا مشکل ما با این دوستان اینبود که دیگر پشیزی برای هم اعتبار نداشتیم . 

دوم - ، دوستان غیر مصرف کننده ؛

دوستانی بودند که ما از قبل با آنها ارتباط داشتیم دوستانی که مصرف کننده هیچگونه مواد مخدر نبودند و در زندگی خود همواره موفق بودند ، و لذا ظاهراً زندگیشان توام با آرامش سپری میشد که ما اصطلاحاً به آنها آدمهای عادی میگویم ، هرچند رفتارهای بیمارگونه ما در ارتباط با اینگونه دوستان قبل از مصرف مواد مخدر گرفتار چالش های میشد ، مِثل رفتارهای ، خود محورانه و یا قضاوتهای بیمارگونه و ناهنجاریها ، اما مشکل اساسی ما با این دوستان زمانی به چالش های جدی کشیده شد که ما اجبار به مصرف مواد مخدر پیدا کردیم و روز به روز در هرزمینه ایی گرفتار آشفتگی های اساسی شدیم ، بطور مثال از قیافه تابلو بگیر تا نابسامانی های خانوادگی و لذا دوستان ما ابتدا بیشترین کوشش های خود را برای خنثی کردن این جریان منفی که در زندگی ما بوجود آمده بود انجام دادند ، اما روند زندگی ما دیگر خارج از کنترل و مدیریت ما شده بود و لذا اختیار زندگی برای ما دیگر غیر قابل اداره شده بود و در این نقطه بود که آنها بطور کلی از ما مایوس شدند و در این هنگام بود که اعتیاد ما باعث بروز مشکلاتی برای ما در بین دوستانمان شد ، مشکلاتی از قبیل ؛ - از دست دادن اعتبار و اطمینان – از دست دادن شخصیت -  نگاههای تحقیرآمیز توام با سرزنش –  تنهایی -  دوری کردن از ما و از دست دادن مساعدت های دوستانه و و . . .            

دو چیز عموماً میتواند زندگی را معنا و هویت بدهد اول ، خانواده ، دوم دوستان و ما متاسفانه هر دوی اینها را فقط به این علت از دست دادیم که دیگر کنترل و مدیریت زندگی را ازدست داده بودیم و در واقع علیرغم میل باطنی به علت غیر قابل اداره شدن زندگی این مواهیب را از دست دادیم .


· آیا من بر روی خواسته هایم اصرار می کنم؟ این اصرار چه اثراتی بر روی روابط من گذاشته است؟

قسمت اول سوال ) بله ما اکثراً به روی خواسته های خود اصرار می ورزیم و در اثر خودمحوری احساس میکنیم هر چه ما میگویم درست است و دیگران باید همیشه طبق خواسته ما در رابطه با هر موضوعی زندگی کنند ، فکر میکنیم ما بیشتر از دیگران می فهمیم و لذا دیگران باید مطیع خواسته های ما شوند ، بنابراین ، گرفتار اوهام میشویم و در نتیجه فکر میکنیم که فقط ما  دارای خواسته های منطقی و درست هستیم و لذا در نهایت خودمحوری ، خود را برتر از دیگران میدانیم و لذا سعی میکنیم خواسته های خود را به دیگران دیکته کنیم و در صورت ناتوان بودن در امر دیکته کردن ، لاجرم برای خواسته های خود ، رو به اصرار میبریم  تا آنها را  وادار کنیم که تن به خواسته های ما دربدهند .

قسمت دوم سوال ) ما وقتی در شرایط اصرار کردن قرار میگیریم همین مسئله باعث میشود که روابطمان با دیگران تیره شود ، چون میخواهیم به  هرترتیب که شده است خواست و اراده شخصی خود را به کرسی بنشانیم ولذا همین مسئله باعث میشود که دیگران مقاومت کرده و در نهایت ما را طرد کنند ، . . .  و لذا این اصرارها کاهنده انرژی و برای ما سرخوردگی و تنهایی به ارمغان می آورد  و سرانجام منزوی میشویم  .

همانطوریکه میدانیم هر انسانی خواسته های دارد و انسان بدون خواسته مرده است ، بنابراین ، خواسته های ما نشان در پویای و زنده بودن و نفوس ما دارد ، اصولاً معنی عربی خواسته میشود " نَفس " یعنی موجودی که نیاز و خواسته دارد که این خواستن ها لازمه زندگی میباشد ، و لذا خواسته های ما بستگی به چگونگی سلامت نفس و یا عدم سلامت نفس در ما دارد ، بنابراین ، طبعیست که خواسته های ما در زمان بیماری فعال بر اساس یک نفس ناسالم شکل میگرد و خواسته های ما از یک نفس بیمار تراوش میکند و لذا در این شرایط خواسته های ما عموماً افراطی و لذتجویانه و تحت سیطره بیماری می باشد که ما به این نوع خواسته ها          " هواهای نفسانی " میگویم ، یعنی خواسته های که بر اساس لذتجویهای بی حد و مرز فعال است و همیشه غیر منطقی و غیر اصولی هستند و در غایت جز تخریب و نابودی چیزی در پی ندارد ، بنابراین ، خواسته های ما اکثراً غیر منطقی و ناسالم و بیمارگونه می باشند که از اراده مخرب اعتیادمان سرچشمه میگیرد و مملو از خود محوری می باشد و در نتیجه برای کسانی که با آنها در رابطه هستیم این خواسته ها ناپسند و غیر اصولی می نماید و بدیهیست که با چنین خواسته های دیگران همراهی نخواهند کرد ، بنابراین ، در چنین شرایطی است که ما پناه به اصرار کردن میبریم و اصرار میورزیم و در خواسته های نامعقول خود پافشاری میکنیم و نتیجتاًَ روابط ما را همین اصرارها تیره و تار میکند و بیشتر طرد میشویم .

اصولاً هر زمان که بر اساس میل واراده شخصی خود متوسل به اصرار کردن میشویم یعنی داریم خود محوری میکنیم و در نتیجه میخواهیم حق انتخاب را از دیگران بگیریم و ما بجای آنها انتخاب کنیم . ما باید بیاد داشته باشیم هرگاه بر اساس خواسته های خود اصرار ورزیم یعنی از پایگاه بیماری و خود محوری با آن مواجه شده ایم ، حتی اگر میل و خواسته ما درست و منطقی باشد .

ما به تجربه درک کرده ایم وقتی خواسته های ما اصولی باشند عموماً نیازی به اصرار کردن نمی باشد و در ارتباط با دیگران وقتی خواسته های ما واقعاً منطقی باشند اکثراً آنها را میپذیرند و نیازی اصلاً به اصرار کردن نیست ، اما چنانچه اگر خواسته های ما منطقی و اصولی باشند ولی دیگران در اثر عدم بلوغ فکری آنها را نپذیرند بهترین روش این است که به آنها فرصت بدهیم تا خود در اثر کسب تجارب و پرداخت هزینه های لازم به این بلوغ فکری برسند ، بنابراین ما باید به آنها تا رسیدن به این بلوغ و تجربه شخصی برای درک این مسائل فرصت بدهیم  و لذا ، همانطور که متقاعد شدیم باید از قضاوت کردن ، مقایسه کردن ، سرزنش کردن دوری واجتناب کنیم ، همینطور باید از اصرار کردن نیز در هر موردی دوری کنیم . ما باید همیشه خواسته های خود را  صادقانه همراه با منطق هایش بیان کنیم ، اما برای دست یافتن به آنها به اصرار کردن متوسل نشویم


· آیا نیاز دیگران را در نظر می گیرم؟ درنظر نگرفتن نیاز دیگران چه اثری بر روی روابطم گذاشته است؟

 

قسمت اول سوال ) ما تا زمانی که در شرایط بیماری باشیم ، نیازهای دیگران را در نظر نمی گیریم ، چون انباشته از خود خواهی و خودمحوری می شویم ولذا فقط درصدد برآورده شدن نیازهای بیماری خود حرکت میکنیم ، با چشم پوشی  و بدون در نظر گرفتن  نیازهای دیگران فقط متمرکز به نیازهای اعتیادمان میشویم و فقط برآورده شدن نیازهای بیماری برای ما در الویت قرار میگیرند  مثلِ ؛ فقط لذتجویی های افراطی  خودمان ، فعال کردن نواقص اخلاقی و ضعف های اخلاقی و و . . . اصولاً یکی از بزرگترین عارضه های بیماری اعتیاد در جنبه خود محوری ما پنهان است و لذا وقتی فعال است ما بقدری خودخواه و متکبر میشویم که دیگر به هیچ عنوان به نیازهای دیگران اهمیت نمیدهیم .

قسمت دوم سوال ) انسان یک موجود اجتماعیست ،  نیاز انسانها برای اجتماعی زندگی کردن عشق ومحبت و روابط اجتماعی واقتصادی صادقانه بر پایه عدالت و همراهی و همدلی و همیاری دو طرفه میسر می باشد و همچنین اجتماعات بشری بر اساس احساس مسئولیت در قبال برآورده شدن نیاز یکدیگر بنا شده است ، اما وقتی بیماری ما فعال میشود ما خودخواه ، متکبر ، قدر نشناس و خود محور میشویم ، سود جو و متوفع میشویم و ما در شرایطی قرار میگیریم که فکر میکنیم نیاز دیگران به هیچ وجه مهم نیست بلکه آنچه که مهم است نیازهای ماست و لذا این روابط یکطرفه میشود و در نهایت چون ما به نیاز آنها اهمیتی نمیدهیم ، بنابراین ، آنها هم به نیازهای ما اهمیتی نمیدهند و ادامه این پروسه سرانجام باعث میشود تا ما از چرخه اجتماعی پرت و منزوی شویم و در این روند ضربه های مهلکی به زندگی خود وارد کنیم و در نهایت منجر به این میشود که زندگیمان از حالت طبیعی و متعارف خود خارج و سرانجام به نقطه ایی میرسیم که دیگر زندگیمان غیر قابل اداره میشود .


· آیا مسئولیت زندگی و اعمالم را می پذیرم؟ آیا قادر هستم که مسئولیت های روزمره را بدون آنکه در آنها غرق شوم، انجام دهم؟ این مسئله چگونه بر روی زندگیم تأثیر گذاشته است؟

قسمت اول سوال ) ما موقعی میتوانیم مسئولیت زندگی و اعمالمان را بپذیرم که نسبت به مسئولیت هایمان شناخت  ، مهارت ، و آگاهی داشته باشیم  و در رابطه با آنها حق انتخاب داشته باشیم و براساس پذیرش ، آن مسئولیت را بعهده گرفته باشیم ، بنابراین ، زندگی ما به دو بخش اساسی تقسیم میشود ،

اول ؛ در شرایط بیماری 

زمانی که ما هیچگونه شناختی از خود و بیماری خود نداشتیم و غالباٌ افسار زندگی ما در دست بیماریمان بود و اعتیادمان باعث شده بود تا هیچگونه حق انتخابی نداشته باشیم ، ما در این بخش از زندگی اختیار خود را از دست داده بودیم در واقع مَثَل ما ، مانند بیماریست که مسموم شده باشد و بدون اختیار در هر مکانی که باشد قی و یا استفراغ میکند و بدیهیست که به علت مسمومیت و عدم اختیار نمیتواند مسئولیت آنرا بعهده بگیرد زیرا که این عمل را غیر اختیاری انجام داده است  ، بنابراین ، ماهم در شرایط  اعتیادمان که قرار داشتیم در اثر مسمومیتی که در ابعاد و شاخصه های گوناگون در ما بوجود آمده بود ، اختیار و اراده زندگیمان را از دست داده بودیم و لذا نمیتوانیم مسئولیت اعمالی که خارج از اختیار ما بود را بپذیریم .

دوم ؛ در شرایط بهبودی 

اما اکنون در زندگی ما لحظه ایی فرا رسیده است که تا حدودی خود را شناخته ایم و حداقل متوجه شده ایم که بیماریم و نیاز به درمان داریم و بهترین روش درمانی برای ما بهبودی می باشد ، بنابراین ما در این بخش از زندگی سعی میکنیم که با شناخت از مبانی بهبودی اختیار و افسار زندگی خود را بدست بگیریم و با آگاهی و مهارتهای لازم و حق انتخابی که از برکات بهبودی بدست آورده ایم ، مسئولیت اعمال خود را بعهده بگیریم ، بنابراین دستاوردهای امروز ،  ما را وا میدارد که مسئولیت اعمال و رفتار خود را بپذیریم .

قسمت دوم سوال ) یکی از عوامل موثر در مواجه شدن با مسئولیتها ، شناخت و الویت بندی کردن بین اقسام و اشکال آنهاست و لذا موقعی که بتوانیم بین این اقسام و اشکال در رابطه با مسئولیتهای روزانه بالانس و تعادل بوجود بیاوریم ، زندگیمان در چرخه طبیعی قرار میگیرد ، و هر گاه  ، در هر یک از این اقسام گرفتار افراط و تفریط شویم بدیهیست زندگیمان از چرخه طبیعی خارج و سرانجام زندگیمان غیر قابل اداره میشود .

گاهی ما به علت علاقه خاص به یک جنبه از زندگی در رابطه با مسئولیت آن افراط میکنیم و تمام وقت وانرژی خود را صرف آن میکنیم و در واقع غرق در آن میشویم و در عوض نسبت به مسئولیتهای دیگر تفریط و کم کاری میکنیم ، بطور مثال در رابطه با مثلث بهبودی [ کار –  خانواده – جلسه ] رعایت توازن و میزان را نمی کنیم ، یا آنقدر غرق در کار کردن و پول در آوردن میشویم که خانواده و جلسه را ازدست میدهیم ، و یا آنقدر افراط در رفتن به جلسات میکنیم که کار وخانواده را از دست میدهیم ، در هر صورت یکی از مهمترین ارکان بیماری ما افراط و تفریط است و لذا باید مراقب باشیم تا در امور و مسئولیتهای مختلف زندگی دچار این افراط وتفریط ها نشویم .

قسمت سوم سوال ) مسئولیت یعنی پذیرش اختیاراتی که به ما عطا شده و یا ما خود دارای آنها می باشیم و باید در مقابل آن پاسخگو باشیم .

اساساً مسئولیت های ما زمانی کارایی دارند و ما میتوانیم در مقابل با آنها پاسخگو باشیم که آنها را پذیرفته باشیم ، بنابراین ،  پذیرش در مسئولیت مهمترین رکن آنرا تشکیل میدهد ، پذیرش موقعی برای معنا میدهد که ، درونی ، صادقانه ، عمیق و آگاهانه باشد و لذا وقتی ما بر این اساس مسئولیتی را میپذیریم در راستای آن کوشا هستیم ، در غیر اینصورت ممکن است مسئولیت های که بعهده میگیریم لفظی و یا از روی شور وهیجان باشد و بدیهیست چنین پذیرفتنی واهی میباشد و لذا ما به اینگونه مسئولیت ها در زندگی نمیتوانیم پایبند و یا خود را در مقام پاسخگویی به آنها بدانیم و در نتیجه در اثر عدم احساس مسئولیت زندگیمان تیره و تار میشود و در غایت اداره و اختیار زندگی خود را از دست میدهیم .


· آیا به محض اینکه مسائل طبق نقشه پیش نمی رود بهم می ریزم؟ این مسئله چگونه بر روی زندگیم اثر گذاشته است؟

 قسمت اول سوال ) بله بهم میرزیم ، ما همیشه بر اساس مسائل که همان خواسته ها و اهداف ما می باشد شروع به نقشه کشی میکنیم و اکثراً اینگونه نقشه کشی ها  رویایی و متضاد با واقیعت های بیرونیست ، ما با تصورات ذهنی خود و خوش بینی های بیمارگونه در صور خیال طرحها و نقشه های را میکشیم و در نهایت خود محوری توقع داریم که مو به مو و نقطه به نقطه طبق میل و اراده ما این نقشه ها پیش برود ، و با یک ذهنیت بیمار فکر میکنیم زندگی و چرخش روزگار باید بر اساس خواست و نقشه های ما به چرخه خود ادمه بدهد و باید تمام هستی و دیگران خود را با نقشه های ما وفق دهند ، و لذا با کوچکترین مانع و سدی که در پیشبرد این نقشه ها مواجه میشویم بهم میرزیم .                                        

قسمت دوم سوال ) ما وقتی  در رابطه با نقشه هایمان با شکست روبرو میشویم ، سریع به زانو در می آیم ، و همه چیز را پایان یافته میدانیم ، .  . . و گرفتار سرخوردگی و یاس و ناامیدی میشویم ، احساس پوچی و بی ارزشی میکنیم ، در زندگی خود را یک شکست خورده تمام عیار میدانیم و لذا رفته رفته منزوی میشویم ، بطوریکه سرانجام اداره و اختیار زندگی خود را ازدست میدهیم .

 

در واقع پیام این سوال این است که ،؛ ما وقتی وارد جریان بهبودی میشویم از قبل برای بازیافت خود نقشه های بر اساس یکسری از دیاگرام ها ( یعنی نمودارهای از قبل تعیین شده ) را برای خود ترسیم میکنیم ، و لذا ممکن است نقشه های ما در مقاطعی با شکست و یا همان عود و یا برگشت مواجه شود ، بنابراین ، باید هوشیار باشیم باید بدانیم که بهبودی یک فرایند است ، در چنین شرایطی نباید خود را یک بازنده محسوب کنیم و لذا باید بدانیم که اینگونه عودها در بهبودی یک امر کاملا طبیعی محسوب میشود و لذا نقش ما این است که هرچند با آزمون وخطا به مسیر خود ادامه بدهیم


· آیا هر اعتراضی را توهین تلقی می کنم؟ این مسئله چگونه بر روی زندگیم تأثیر گذاشته است؟

 قسمت اول سوال ) بله ما عموماً هر اعتراضی را توهین بخود تلقی میکنیم زیرا که در نهایت خود پرستی و خودمحوری ،  خود را از هر نظر از دیگران برتر میپنداریم ، احساس میکنیم که ما چیزهای را میدانیم که دیگران قادر به فهم آنها نیستند و لذا انتقادها و اعتراض های آنها را به مقام شامخ خود نوعی توهین قلمداد میکنیم و در روند همین خودمحوری عاقبت از خود بتی میسازیم بدون اشتباه و کامل وبدون نقص و شروع به پرستیدن خود میکنیم  و در نهایت گرفتار اوهام میشویم و خود را یک موجود بدون اشتباه می پنداریم بنابراین در چنین شرایطی کوچکترین اعتراض را توهین تلقی میکنیم .

قسمت دوم سوال ) خود محوری و خود پرستی ، ما را در شرایطی قرار میدهد که فکر میکنیم در تمام زمینه ها حق با ماست و لذا این اوهام باعث میشود که وقتی دیگران کوچکترین انتقاد و یا اعتراضی به ما میکنند آنر توهین تلقی کرده و خشگمین میشویم و با دیگران وارد جنگ و مرافع میشویم ، بخصوص در سطح خانواده در اثر همین خودمحوری فضای زندگیمان همیشه متشنج می باشد و در سطوح مختلف اجتماعی گرفتار مصائبی از قبیل ؛ درگیری ، نزاع ، خشم ، طغیان ، کینه ، و و ... میشویم ، و لذا رفته رفته زندگیمان زهرمار شده و سرانجام در لاک انزوا فرو میرویم و در نهایت زندگیمان غیرقابل اداره میشود .


· آیا افکار بحرانزا حفظ می کنم، و در برابر هر موقعیتی عکس العمل از روی هراس و ترس نشان می دهم؟ این مسئله چگونه بر روی زندگیم تأثیر گذاشته است؟

افکار بحران زا همان افکاری هستند که ریشه در بیماری ما دارند چون بحران آفرینی جزو سرشت و ماهیت اعتیاد ما می باشد ، لذا افکاری که به هر نوع و به هر ترتیب بحران زا باشند از بیماری ما سرچشمه میگیرند ، اما اینکه چرا ما اینگونه افکارهای بحران زا را حفظ میکنیم به این دلیل است که هنوز درگیر اعتقادات و باورهای غلط گذشته خود هستیم ، گاهی در اثر تحریک و توطئه بیماری میخواهیم در مقابل بهبودی مقاومت کنیم و لذا اعتیادمان برای ماندگاری و حفظ کردن مواضع خود سعی میکند تا با رسوخ کردن به افکار ما بحران آفرینی کند زیرا همانطور که میدانیم افکار ما هر چه که باشند عاقبت به رفتارهای ما مبدل میشوند در واقع افکار بحران زا افکاری هستند که چرخه زندگی ما را با خلل و مشکلات عدیده مواجه می سازند بطور مثال ؛ - قضاوت کردن – کنترول کردن – سوءظن داشتن – ناصداقتی – بی اعتمادی  و . .

بطور کلی افکار بحران زا افکاریست منفی که ما علیرغم مشکلاتی که برایمان بوجود می آورند اما بعلت عدم تمرکز به روی بهبودی ندانسته آنها را حفظ میکنیم ،  بازتاب اینگونه افکار همیشه در برابر هر موقعیتی که پیش می آید و بستگی به آن مسئله دارد ،  عکس العمل های ما را در زندگی توام با ترس و هراس میکند  ، بطور مثال ما وقتی گرفتار افکار ناصداقتی با دیگران میشویم در قبال اینگونه افکار عکس العمل هایمان همیشه سرشار از ترس و هراس میشود  و در چنین شرایطی دائماً با ترس و دغدغه و سوء ظن زندگی میکنیم و همین مسئله باعث می شود  که تاثیرات مخرب عمیقی در زندگیمان بوجود بیاید . بنابراین هر کدام از این افکار بحران زا میتواند زندگی ما را سرانجام به آشفتگی کامل برساند ، بطور مثال ،  وقتی ما پاک میشویم و در مسیر بهبودی قرار میگریم هنوز سعی میکنیم که افکار گذشته خود را حفظ کنیم ، افکار گذشته ما افکاری بودند بحران ساز و مشکل آفرین و ما در زندگی جدیدمان باید از آنها دست برداریم ، افکار مخرب وبحران سازی مثل ؛ کاش در زمان اعتیادم در مصرفم افراط نمیکردم و خیلی آهسته و پیوسته مصرفم میکردم – کاش مواد مصرفی خودمو عوض نمیکردم ، کاش سیاه و سفید نمیکردم ، کاش منهم مثل فلان کسک استفاده میکردم   ...... – وخلاصه هزاران کاش و اگرو شایدو اینطور مسائل که ساخت و تولید افکاربحران زای بیمار ماست ،  و لذا وقتی چنین افکاری در مدار فکر و ذهن ما قرار میگیرند زندگی ما را دچار بی ثباتی و نهایتاً ما را نامتعادل و عصبی میکنند  ، علاوه بر مسائل فوق گاهی ممکن است کارخانه اعتیاد ما مدل های جدیدتری از افکار بحران زا را تولید کند ، یعنی در ذهن بیمار خود به یک نقص و یا چند نقص ،  آب و دانه بدهیم و به این طریق بخواهیم آنها را حفظ کنیم ، ما به تجربه دریافته ایم هرگاه افکارمان گرفتار اعتیادمان میشود ترس و دغدغه زندگی ما را در بر میگیرد و نهایتاً زندگی ما را آشفته می سازد .


· آیا علائم هشدار دهنده در مورد بیماری خود یا فرزندانم را نادیده می گیرم و فکر می کنم بالاخره یکجوری می شود یا همه چیز درست وخواهد شد؟ توضیح دهید.

 اصولاً ، هر گاه ما در زندگی دچار چالش های زیاد ومشکلات عدیده میشویم به این علت است که در زندگی خود به علائم هشدار دهنده در مورد بیماری خود و یا اطرافیانمان در زمان مناسب اهمیت نداده و به آنها توجه نکرده ایم . علائم هشدار دهنده در واقع همان خط های قرمزی هستند که ما گاهاً یا اکثراً در رابطه با بیماری آنها را ندیده میگیریم ، وقتی با این گونه هشدارها مواجه میشویم بقول معروف خود را به کوچه علی چپ میزنیم در واقع بی اهمیت بودن به هشدارها ریشه در عدم مسئولیت پذیری ما دارد و همینطور راحت طلبی و بی تفاوتی و تنبلی که همگی اینها از شاخصه های بیماری ما می باشند .

در زمانی که با اینگونه علائم روبرو میشویم سعی میکنیم با توجیهات بیمارگونه آنها را سَرسَری بگیریم و به نوعی از وظایف و مسئولیت های خود شانه خالی کنیم ، گاهی برای فرار از مسئولیت ، علائم هشدار دهنده ای را که باید با پیگیری و احساس مسئولیت و تکاپو خودمان آنها را حل کنیم با توجیهات غیر منطقی     آنها را بخدا می سپاریم و یا با شعارهای تو خالی برای گریز از مسئولیت میگویم ما دیگران را نمیتوانیم تغییر دهیم و یا اینکه در راستای بیماری هزاران کار منافی اخلاق انجام میدهیم و سپس خیلی راحت میگویم ما بیماریم  ، در هر صورت منظور از علائم هشدار دهنده در واقع علائمی هستند خطر آفرین که در همان لحظه مناسب باید  در رابطه با آن احساس مسئولیت همراه با اقدام و عمل فوری مبذول داشت در غیر این صورت بدیهیست در آینده نزدیک این علائم به معضلی جدی و یا چالش های مشکل آفرین در زندگی ما یا فرزندانمان پدیدار میشود .

علائم هشدار دهنده  برای خودمان بطور مثال میتواند ؛

-بی تفاوتی به جلسات بهبودی

-زندگی کردن با نواقص

-بی تفاوتی به اصول بهبودی

-افراط یا تفریط کردن در هر موردی مثل – پول – قدرت – سکس – بهبودی – رفیق بازی  و و

علائم هشدار دهنده برای فرزندانمان بطور مثال میتواند ؛

-انزوا طلبی

-رفت و آمدهای مشکوک با افراد منحرف

-شب بیداری و روز خوابی

-میل به ناهنجاری و و

بنابراین پیام این سوال برای ما میتواند این باشد که ما باید دست از بی مسئولیتی برداریم ، در واقع ما زمانی بهبودیمان فعال است که در قبال مواردی که مسئولیت آنها به ما مربوط میشود کوشا و بی تفاوت نباشیم ، یکی از عواملی جدی که همیشه زندگی ما را تحت االشعاع خود قرار داد و سرانجام زندگی ما را غیر قابل اداره کرد مسئله بی تفاوتی و بخصوص وظایف خود را به تاخیر انداختن و بقول معروف امروز فردا کردنهاست ، اینکه ما در رابطه با مسائلی که مسئولیتش با ماست شانه خالی کنیم یا بی تفاوت باشیم و یا اینکه صورت مسئله ها را پاک کنیم نشان دهنده این است که بیماری در ما فعال است و لذا عدم توجه به اینگونه علائم هشدار دهنده میتواند زندگی ما را وخیم و نهایتاً آنرا غیر قابل اداره کند .


· آیا وقتی در معرض یک خطر جدی قرار گرفته ام به نسبت به آن بی تفاوت بوده ام یا اتفاق افتاده که به خاطر اعتیادم قادر به حمایت از خود در برابر خطر نباشم؟ توضیح دهید.

بله ، ما در برابر خطراتی جدی که زندگیمان را تهدید میکردند  بی تفاوت بودیم ، و با علم به اینکه میدانستیم  در معرض یک خطر جدی قرار گرفته ایم ، اما به علت اینکه دیگر اختیار واراده زندگی خود را از دست داده بودیم ، لذا قادر به حمایت از خود نبودیم ، و در نهایت نسبت به آن خطر ، بی تفاوتی از خود نشان میدادیم ، بطور مثال ؛ میدیدیم که در همه زمینه های زندگی  گرفتار بحران  شده ایم اما ، عملاً کاری از دستمان بر نمی آمد و قادر نبودیم از خودمان حمایت کنیم ، مثلاً بطور آشکار میدیدیم که روز به روز اموال و دارایی و شخصیت و اعتبار خود را از دست میدهیم ، روز به روز از نظر جسمی خمیده و پژمرده میشویم و قیافه و صورتمان تابلو می شود ولی در مقابل آنچه که به سرمان می آمد ،  بی تفاوت بودیم . گاهی خطرات و بحرانها را احساس میکردیم اما قدرت هیچگونه عکس العملی را نداشتیم ، ولذا کاملاً اراده خود را از دست داده بودیم و مثل عروسک خیمه شب بازی اراده ما در دست بیماریمان بود ، بنابراین  ، هرگونه حالت مقابله و چاره جوی در برابر این خطرات برای ما غیر ممکن شده بود و به همین دلیل دیگر زندگیمان غیر قابل اداره شده بود .

خطرات جدی ؛ همان عوامل بحران زا و تعیین کننده ایست که نقش اساسی در شالوده و بنیاد زندگی ما داشتند ، که ما در روند اعتیاد خود بر حسب شدت بیماری و سابقه بیماری خود نسبت به آنها یا بی تفاوت بودیم و یا قادر به حمایت از خود نبودیم ، بطور نمونه ؛

-در موارد شغلی ؛ روز به روز در این جبهه از زندگی رو به ورشکستگی و یا اخراج از کار قرار میگرفتیم تا سرانجام به نقطه ورشکستگی کامل و یا منجر به از دست دادن کار میشدیم .

-در مورد زندگی زناشویی ؛ روز به روز ، مدیریت زندگی و هچنین وظایف خود را در رابطه با این پیوند مقدس از دست میدادیم تا جای که دیگر نفرت جایگزین عشق شده بود و لذا نهایتاً بسیاری از ما زندگیمان یا به طلاق وجدایی کشانده شد و یا در آستانه این خطر جدی قرار گرفته بود  و همینطور در روابط خانواده گی بطور کلی منزوی شده و مهجور و از جمع خانواده رانده شده بودیم و یا در شرایط و در معرض خطرجدی رانده شدن بودیم .

-همینطور در قسمت های مختلف زندگی ، مثلِ ، سلامتی ، اقتصاد ، اعتبار ، شخصیت ، و و . . یا  آنها را از دست داده بودیم و یا در معرض خطر از دست دادن آنها بودیم .

نکته قابل تامل در این سوال برای ما این است که ما هرگاه در شرایط و معرض بیماری اعتیاد خود قرار میگیریم اراده و مدیریت خود را ،  در رابطه با خطرها و هشدارها و بحرانها از دست میدهیم و نبست به آنها یا بی تفاوت می شویم و یا دیگر قادر به حمایت از خود نیستیم .


· آیا تا بحال به خاطر اعتیادم به کسی صدمه رسانده ام؟ توضیح دهید.

بله ، ما در برابر خطراتی جدی که زندگیمان را تهدید میکردند  بی تفاوت بودیم ، و با علم به اینکه میدانستیم  در معرض یک خطر جدی قرار گرفته ایم ، اما به علت اینکه دیگر اختیار واراده زندگی خود را از دست داده بودیم ، لذا قادر به حمایت از خود نبودیم ، و در نهایت نسبت به آن خطر ، بی تفاوتی از خود نشان میدادیم ، بطور مثال ؛ میدیدیم که در همه زمینه های زندگی  گرفتار بحران  شده ایم اما ، عملاً کاری از دستمان بر نمی آمد و قادر نبودیم از خودمان حمایت کنیم ، مثلاً بطور آشکار میدیدیم که روز به روز اموال و دارایی و شخصیت و اعتبار خود را از دست میدهیم ، روز به روز از نظر جسمی خمیده و پژمرده میشویم و قیافه و صورتمان تابلو می شود ولی در مقابل آنچه که به سرمان می آمد ،  بی تفاوت بودیم . گاهی خطرات و بحرانها را احساس میکردیم اما قدرت هیچگونه عکس العملی را نداشتیم ، ولذا کاملاً اراده خود را از دست داده بودیم و مثل عروسک خیمه شب بازی اراده ما در دست بیماریمان بود ، بنابراین  ، هرگونه حالت مقابله و چاره جوی در برابر این خطرات برای ما غیر ممکن شده بود و به همین دلیل دیگر زندگیمان غیر قابل اداره شده بود .

خطرات جدی ؛ همان عوامل بحران زا و تعیین کننده ایست که نقش اساسی در شالوده و بنیاد زندگی ما داشتند ، که ما در روند اعتیاد خود بر حسب شدت بیماری و سابقه بیماری خود نسبت به آنها یا بی تفاوت بودیم و یا قادر به حمایت از خود نبودیم ، بطور نمونه ؛

-در موارد شغلی ؛ روز به روز در این جبهه از زندگی رو به ورشکستگی و یا اخراج از کار قرار میگرفتیم تا سرانجام به نقطه ورشکستگی کامل و یا منجر به از دست دادن کار میشدیم .

-در مورد زندگی زناشویی ؛ روز به روز ، مدیریت زندگی و هچنین وظایف خود را در رابطه با این پیوند مقدس از دست میدادیم تا جای که دیگر نفرت جایگزین عشق شده بود و لذا نهایتاً بسیاری از ما زندگیمان یا به طلاق وجدایی کشانده شد و یا در آستانه این خطر جدی قرار گرفته بود  و همینطور در روابط خانواده گی بطور کلی منزوی شده و مهجور و از جمع خانواده رانده شده بودیم و یا در شرایط و در معرض خطرجدی رانده شدن بودیم .

-همینطور در قسمت های مختلف زندگی ، مثلِ ، سلامتی ، اقتصاد ، اعتبار ، شخصیت ، و و . . یا  آنها را از دست داده بودیم و یا در معرض خطر از دست دادن آنها بودیم .

نکته قابل تامل در این سوال برای ما این است که ما هرگاه در شرایط و معرض بیماری اعتیاد خود قرار میگیریم اراده و مدیریت خود را ،  در رابطه با خطرها و هشدارها و بحرانها از دست میدهیم و نبست به آنها یا بی تفاوت می شویم و یا دیگر قادر به حمایت از خود نیستیم .


· آیا من کج خلقی و یا رفتار خشمگینانه دارم و یا بر اساس احساساتم عکس العملی نشان می دهم که باعث خدشه به احترام به خود و ارزش من بشود؟

بله ، ما در زندگی روزمره خود اکثراً و یا گاهی گرفتار کج خُلقی میشویم ، واین کج خُلقی باعث میشود که ما رفتارهایمان خشمگینانه شود  ، ولذا در اثر همین احساس خشم عکس العمل هایمان نیز تدافعی و پرخاشگرانه میشود ، بنابراین ، اینگونه رفتارهای جنگی همراه با بغض و نفرت  ، سرانجام باعث میشود تا شخصیت و احترام ما از دید دیگران مورد خدشه قرار بگیرد و در نهایت به ، بی ارزشی  بی احترامی ما ختم شود  . گاهی کج خُلقی های ما ریشه در احساسات ما دارد بطور مثال ،  در زندگی لحظاتی فرا میرسند که احساس دلتنگی میکنیم و یا اینکه احساس غمگینی میکنیم و یا احساسات دیگر که اینگونه احساسات باعث میشوند تا عکس العمل های ما بر اساس آنها شکل بگیرد ، و لذا در چنین شرایطی ممکن است تندخو  و کج خُلق و عصبی و منزوی طلب شویم و نسبت به وظایف خود بی تفاوت شویم و همین مسائل و رفتارهای ما در نهایت باعث میشوند که به احترام و ارزش خود خدشه وارد کنیم .   
 

اما چرا ما گرفتار کج خُلقی میشویم ؟
 

همانطوریکه میدانیم ما در وجودمان دارای دو قطب می باشیم اول ، قطب مثبت ؛ یعنی ، آن بخش از وجود ما که روحانی و انباشته از معنویت و طالب بهبودیست ، دوم ، قطب منفی یعنی ، آن بخش از وجود ما که اهرینمی و انباشته ازهواهای نفسانیست و طالب بیماریست . بنابراین  « خُلق ما » نقطه وعقربه مرزی بین این دو قطب می باشد ، ولذا هرگاه ما ، در زندگی براساس اصول بهبودی و نیازهای معنوی خویش گام بر میداریم و در روند ورشد ایمان آوری حرکت میکنیم این عقربه بطرف درجه مثبت شارژ شده وپیش میرود که به آن " حُسن خلق " میگویند ، حُسن خُلق  ،یعنی مکارم اخلاقی ، که ما با رفتار و گفتار و کردار مثبت ، در رابطه با دیگران بر همین اساس عمل میکنیم ، بنابراین ، حُسن خلق باعث می شود تا ما با دیگران با خوشرویی و عدالت و احترام به حقوق آنها توام با خوش بینی و مهر ومحبت رفتار کنیم ، همینطور حُسن خُلق باعث میشود که ما از از قضاوت کردن ، مقایسه کردن ، سرزنش کردن ، سوء ظن داشتن ، و عدم صداقت با دیگران دور باشیم ، حُسن خُلق همیشه برای ما آبرو و اعتبار و ارزش به همراه می آورد ، علاوه بر اینها حُسن خُلق همیشه انرژی زا و برای ما آرامش به ارمغان می آورد  . وقتی ما ، در شرایط حُسن خُلق قرار میگیریم در همه مراتب زندگی چه در خانواده و چه در جامعه با مردم با گشاده رویی و خوش خُلقی برخورد میکنیم . و همه اینها نشان دهنده این است که اصول روحانی بهبودی در ما فعال شده است .
 

اما هرگاه « خُلق ما » به طرف قطب منفی جریان پیدا میکند و در روند فعال شدن بیماری قرار میگیریم و از بهبودی دور میشویم ، آمپر خُلق ما بطرف قطب منفی اُفت پیدا میکند که به آن کج خُلقی می گویم ، کج خُلقی یعنی ، رذایل اخلاقی ، که ما با رفتار و گفتار و کردار منفی خود در رابطه با دیگران بر همین اساس پیدا میکنیم ، بنابراین ، کج خلقی باعث میشود تا ما با دیگران ، با ترشرویی رویی و بیعدالتی وبی احترامی به حقوق آنها توام با بدبینی و خشم و کینه رفتار کنیم ، همینطور کج خُلقی باعث میشود که ما در شرایط  قضاوت کردن ، مقایسه کردن و سرزنش کردن، و سوءظن داشتن و عدم صداقت با دیگران قرار بگیریم ، کج خُلقی همیشه باعث میشود تا شخصیت و ارزش ما خدشه دار شود ، علاوه بر اینها کج خُلقی همیشه کاهنده انرژی و برای ما در نهایت آشفتگی به بار میاورد . وقتی ما در شرایط کج خُلقی قرار میگیریم عکس العمل های ما با دیگران بر اساس ، احساس خشم و کینه و نفرت صورت میگیرد و لذا تندخو و جنگی و نامهربان میشویم ، در چنین شرایطی هم فضای زندگی خود را زهرمار میکنیم و هم عرصه را برای خانواده و اطرفیان دوزخی میکنیم . بدیهیست اینگونه عکس العمل های خشمگینانه که حاصل از کج خُلقی است در غایت  چیزی به جز ، خدشه به شخصیت و بی اعتباری و بی احترامی برای ما بهمراه نمی آورد . 
 

البته ناگفته نماند فقط فعال شدن بیماری نیست که گاهی باعث میشود تا ما کج خُلق شویم ، ممکن است مسائلی از قبیل ؛ عدم امنیت اقتصادی و یا بیکاری و یا گرفتارهای خانواده گی و یا مشکلات عدیده ای که در حاشیه زندگی ما وجود دارد باعث بروز کج خُلقی در ما شود ،  و حقیقتاٌ این مشکلات غیر قابل انکار است ، اصولاٌ  ما بعنوان یک انسان فضای زندگیمان به مانند صفحه شطرنج میماند ، پر از مربع های سفید و سیاه است منظور از سفید و سیاه این است که باید این واقعیت را بپذیریم که زندگی ما گاهی بروفق مراد و آرام است و گاهی بروفق مراد ما نیست و مشکلاتی وجود دارد که باید آنها را حل بکنیم ،   اما نکته قابل تامل این است که ما به تجربه دریافته ایم هر گاه  در فرایند بهبودی و ایمان آوری و خوش خُلقی  قرار میگیریم موارد و مشکلات فوق برایمان قابل هضم میشود ، در واقع با رشد معنوی خود راهبردهای کارآمدی برای برون رفت از این اوضاع و شرایط پیدا میکنیم ، بنابراین ،  وقتی در شرایط  تمرکز به روی بهبودی قرار داریم بقول معروف مشکلات خو را تبدیل به شکلات میکنیم . علاوه بر اینها ممکن است بعضی از کج خلقی ها حاصل از یک بیماری جسمی و افسردگی های روانی مربوط به اعصاب باشد در این صورت حتماً باید به یک پزشک مراجعه بکنیم تا تحت درمان قرار بگیریم .


· آیا به خاطر تغییر احساساتم ویا اینکه احساسی را در خود سرکوب کنم مواد مصرف می کردم یا از روی اعتیادم مصرف می نمودم؟ در این گونه مواقع سعی می کردم چه احساسی را تغییر دهم یا سرکوب نمایم؟

 

 همانطور که در اولین سوال قدم یک متوجه شدیم یکی از ابعاد بیماری ما احساسی می باشد و لذا ما در طول زندگی خود همیشه در این بخش از زندگی مشکل داشتیم ، احساس های ما در واقع همیشه یکی از  زیر مجموعه های بیماری اعتیاد ما را شکل میدهند ، بنابراین ، احساسات ما همیشه تحت تاثیر بیماری اعتیادمان فعال بوده ، و واقیعت این است که احساسهای ما به علت بیماری شکل و اندازه های طبیعی خود را از دست داده اند و در واقع منظورمان این است که ما سلامت احساسات نداریم ، و به همین علت ، بله ، بخاطر تغییر احساساتمان و یا اینکه احساسی را در خود سرکوب کنیم مواد مخدر مصرف میکردیم و فکر میکردیم با مصرف مواد مخدر میتوانیم این احساسات را یا تغییر یا سرکوب کنیم ، بطور مثال احساساتی مانند ، شکست در عشق و یا موارد شغلی و یا موارد تحصیلی ،  و یا احساساتی مانند کم رویی و یا کم بینی  و یا  ، احساساتی مانند دلتنگی و یا بغض و افسرده گی و یا احساساتی مانند حسادت ، نفرت و کینه و و و
 

بنابراین ما برای فرار از اینگونه احساسات درنهایت عدم سلامت عقل به مواد های افیونی پناه میبردیم  و فکر میکردیم با این روش میتوانیم احساسات خود را تغییر دهیم ، اما سرانجام گرفتار نیاز به مصرف شدیم که از داشتن  درد و رنج هر احساس منفی  بدتر بود .
 

گاهی ما ممکن است برای سرکوب و یا تغییر اینگونه احساسات به بیماری پناه ببریم ، یعنی ممکن است مواد مصرف نکنیم اما عکس العمل های ما بر اساس اینگونه احساسات بر پایه اعتیادمان استوار باشد ، بطور مثال ؛ برای تغییر و یا سرکوب احساس سرخوردگیهای جنسی خود ،  به رفتارهای غیر معقول و بیمار گونه پناه ببریم ، مانند چشم چرانی و یا اعمال منافی عفت  ، و یا در زمینه های دیگر بیماری اینکار را بکنیم مثلاً در رابطه با پیشرفت و موفقیت دیگران حسادت کنیم و چوب لای چرخشان بگذاریم و و . .

 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دوستان کامنت هایی که به صورت خصوصی ارسال میکنید امکان پاسخ در سایت را ندارد
لطفا اگر کامنتی را اصرار دارید به صورت
خصوصی ارسال کنید
حتما ایملتان را نیز ارسال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan